در دو دهه گذشته، در دنیاى عرب، جریانى از فکر اسلامى شکل گرفته است که با عنوان «معرفتشناسى اسلامى» یا «اسلامى کردن معرفت» [ = اسلمة المعرفه ]معروف شده است. این گروه از اندیشمندان مسلمان با تأسیس «مرکز جهانى اندیشه اسلامى» و گسترش نمایندگىهاى خود در کشورهاى عربى و غربى، اینک یک جریان فکرى نیرومند را شکل مىدهد که با فاصله گرفتن از روشنفکران و سنتگرایان، سعى در اجراى طرح تازهاى در نسبت میان اسلام و تجددگرایى دارد. جابرالعلوانى که یکى از متفکران این جریان است. در دو گفتوگوى زیر به ویژگىهاى طرح معرفتشناسى اسلامى» اشاره کرده است. از نظر وى، معرفتشناسى اسلامى، عملیاتى اجتهادى در امور مربوط به میراث اسلامى و منابع آن و عملیاتى ابداعى در تعامل میراث اسلامى با علوم انسانى و اجتماعى است.
آقاى سروش در این گفتار به مسائل مهمى که چندان هم جدید نیستند، اشاره مىکند. وى توجه به ریشههاى مدرنیته، بهویژه علم تجربى جدید، و نیز توجه به آشپزخانه علم را که ممکن است ما را از استفاده از محصول علم بیزار کند، لازم مىشمارد. به نظر ایشان علم و تکنولوژى جدید، اهداف و غایات خود را بر جهان تحمیل مىکنند و بىرنگ و بىطرف نیستند. از این رو حضور دین در این دنیاى جدید، حضورى پارادوکسیکال است.
نویسنده در این مقاله مىکوشد گزارش کوتاهى از مکتب فرانکفورت، بهویژه آراى هابرماس که از بزرگان این مکتب است، ارائه دهد. در نظر مکتب فرانکفورت، علوم جدید، ابزار سلطهاند و ارتقاى سطح دانش به نوع علایق انسان وابسته است. همچنین نویسنده به مسأله گفتوگو و شرایط آن اشاره مىکند و شرایط گفتوگوى فردى را به گفتوگوى بین تمدنها سرایت مىدهد.
در این مقاله، ویژگىهاى بنیادگرایى و اصلاحطلبى بهعنوان دو رهیافت مختلف به دین و اندیشه دینى بررسى شده و در نهایت، اصلاحطلبى بر بنیادگرایى ترجیح داده شده است.
موضوع سخن، بنیادگرایى و اصلاحطلبى و نسبت آنها با اندیشه دینى است. وقتى مىخواهیم نسبت میان بنیادگرایى و اصلاحطلبى را با اندیشه دینى بسنجیم، ضرورت دارد که هم بنیادگرایى را تعریف کنیم و هم نشان دهیم که اصلاحطلبى مورد نظر کدام است و تصورمان را نیز از اندیشه دینى بیان کنیم.
آیا مىتوان در صحنههایى از فیلم براى نشان دادن واقعیت به مخاطب، روابطى را که شرعاً حرام است نشان داد؟ نویسنده معتقد است که مىتوان با عقد شرعى بین بازیگران و یا با استناد به قاعده ضرورت یا نفى سبیل این عمل را شرعاً مجاز دانست. وانگهى، تأثیر هنر بر اخلاق مخاطبان چندان قطعى نیست که بتوان بدینوسیله به حذف صحنههاى یادشده پرداخت.
نویسنده به دو دیدگاه لیبرال، یکى از نسل گذشته و دیگرى از نسل جدید، اشاره مىکند و نوع نگاه آنها را به آزادىهاى مدنى و حق دخالت دولت در مسائل دینى و اخلاق برمىشمرد.
با تغییر نظام ارزشگذارى و معرفتشناسى در دوران تجدد، علوم سیاسى نیز دچار تحول شدهاند. غرب جدید تاکنون سه موج تجدد (مدرنیته) را پشت سر گذاشته است. موج اول و دوم که توسط ماکیاولى و روسو به وجود آمد، به ظهور کمونیسم و لیبرال دموکراسى انجامید و موج سوم که نیچه پدید آورد به ظهور فاشیسم منجر شد.
بحث از مناسبات دین و دولت بیشتر در فرهنگ مسیحى و در شرایطى خاص اهمیت یافت. بر خلاف مسیحیت و بودیسم که به تمایز ساختى میان دین و دولت گرایش دارند، اسلام و هندوئیسم چنین تفکیکى را نمىپذیرند. در عین حال، اسلام و مسیحیت بیشتر گرایش این جهانى دارند؛ ولى در هندوئیسم و بودیسم گرایش آنجهانى غلبه دارد. مناسبات دین و دولت در این چهار دین بزرگ و مقایسه آنها با یکدیگر موضوع اصلى این مقاله است.
نویسنده سعى مىکند تفاوت رفتار سیاسى عالمان شیعه امامى را نسبت به زیدى و اسماعیلى ریشهیابى کند. وى بر خلاف کسانى که ریشه این تفاوت را به عوامل خارجى و بیرونى نسبت مىدهند و نیز آنان که این رفتار را نقشهاى حسابشده از ناحیه عالمان امامى مىدانند، سرّ اصلى این تفاوت را در نوع برداشت از نظریه امامت مىداند.
در این گفتوگو ضمن اشاره به پیشینه رابطه اسلام و غرب، در بستر شناساندن مؤلفههاى قدرت دو فرهنگ، به بررسى مشکلات گذشته و حال و نیز ارائه راه حلهایى جهت رفع این معضلات پرداخته شده است.
آنچه در زیر مىخوانید، خلاصهاى از سلسله مقالات عصر ما درباره سکولاریسم است که ظاهراً با تعطیلى نشریه، ناتمام مانده است. مطالب یادشده بیشتر به توصیف و تبیین دیدگاهها و رویکردهاى موجود در جهان غرب و دنیاى عرب و بررسى نقاط ضعف و ابهام یا ابعاد ناپیداى مسأله مىپردازد و مواضع نهایى نویسنده و نشریه را به طور مشخص بازنمىنماید. در این مقالات نشان داده شده است که سکولاریسم در مفهوم حداقلى، که از آن به «جدایى دین از سیاست» تعبیر مىشود، به مراحل نخستین پیدایش سکولاریسم در غرب اختصاص داشته و پس از استقرار دولت مدرن، سکولاریسم و سکولاریزاسیون همه ابعاد حیات انسانى را در بر گرفته است.