آقای توسلی فرهنگ را دارای سپهری گسترده میداند که در همه جا متجلی میشود. به نظر وی، اندیشههای پوزیتیویستی، فرانکفورتی و پستمدرن هر کدام به نوعی در مقوله فرهنگ به بیراهه رفتهاند. ما در عرصه فرهنگ نیاز به جامعنگری داریم و باید راهی در میانه سنت و تجدد بیابیم و پویایی فرهنگ خود را حفظ کنیم. مسئله امروز ما نداشتن مدیریت فرهنگی و طرح و استراتژی لازم در زمینه فرهنگ است.
در سطح جهانی و در روندهای کلی توجه به امور قومی ، دو خط سیر کلی وجود دارد . نخست خط سیری که به حفظ تنوع فرهنگی اهمیت می دهد و از آن حمایت می کند و دوم خط سیری که ایده یک دولت ، یک ملت و یک زبان هنوز برایش جذاب است . در گفتمان غربی ، به دلایل متعددی ، خط سیر کلی به سمت حفظ تنوع فرهنگی است . اندیشه ها و تصورات سابق مبنی بر اینکه تنوعات در جریانصنعتی شدن و مدرنیته رنگ خواهد باخت ، ابطال شدند و حتی در مواردی نسبت جمعیتی گروههای اقلیت افزایش یافت
اساس و شالوده مشارکت سیاسی، مشارکت عامه مردم در تصمیم گیریهای سیاسی است که در قالب دو نوع مشارکت سیاسی خودجوش و مشارکت سیاسی برانگیخته (بسیج شده) قابل بررسی می باشد. مشارکت سیاسی خودجوش معلول سطح بالای سواد و آگاهی و فرهنگ سیاسی ریشه دار و قوی است که توسط عوامل اقتصادی و اجتماعی، ایدئولوژیکی، ساختاری یا تاریخی و عوامل فرهنگی و سیاسی محقق می گردد.
فرهنگ سیاسی مهمترین مولفه تعیین کننده ساختار قدرت و نیز میزان علاقه مندی و یا بی تفاوتی نسبت به مشارکت سیاسی است که حوزه مطالعاتی آن معطوف به بررسی محتوای فرهنگی نظامهای سیاسی و فراگردهای جامعه پذیری و جذب ارزشهای سیاسی می باشد و شامل عوامل گوناگون تسهیل کننده جامعه پذیری سیاسی مانند خانواده، آموزش و پرورش، رسانه های عمومی و احزاب و سازگاری فرهنگ سیاسی با ارزشها و سنتهای جاری در فرهنگ ملی می باشد.
نویسنده مقاله با اشاره به ویژگى مدرنیسم، یعنى تغییر ارزشها و باورها، به نگرانى نسل انقلاب از وضعیت نسل سوم اشاره کرده و با بررسى برخى پاسخها به این پرسش که «دلیل نامطلوب بودن وضع فرهنگى نسل سوم چیست؟»، «ناکارآمدى نظام تربیتى» را پاسخ صحیح دانسته و در جهت تثبیت این پاسخ، به ویژگىهاى نظام تربیتى ناکارآمد اشاره مىنماید.
به طور کلی، فرهنگ سیاسی یعنی همه جنبه های ذهنی و بیناذهنی نظام معنایی مرتبط با سیاست که دارای وجه شناختی (تعیین، تعریف و تشریح) و هنجاری (توجیه یا تقبیح) است. بنابراین فرهنگ سیاسی معانی مشترک ساخته و پرداخته شده در فرایند جامعه پذیری است که ضمن تعیین و تعریف امر سیاسی، نهادها، مقامات و اندرکنش های سیاسی را توجیه یا تقبیح می کند. از این طریق، فرهنگ سیاسی امکان اندرکنش سیاسی و در نتیجه، مناسبات قدرت را تحت تاثیر قرار می دهد. هر چند این تاثیرگذاری دارای اشکال گوناگون و پرشمار است، می توان برخی از رایج ترین اشکال را شناسایی کرد. در این نوشتار می خواهیم ضمن اشاره به احیای جایگاه فرهنگ سیاسی در علم سیاست، فرهنگ سیاسی را روشن تر تعریف کنیم و الگوهای رایج نسبت فرهنگ و سیاست را بهتر بشناسیم.
گسترش روابط ایران با کشورهای بلوک غرب، به ویژه آمریکا، بین سال های 1332-1342 یکی از ویژگی های روابط خارجی ایران در دوره پهلوی دوم است. در این مقاله تلاش بر آن است که تأثیر فرهنگ سیاسی بر روابط خارجی ایران طی این سال ها بررسی شود. فرضیه ای که در پاسخ به سؤال اصلی مورد بررسی و آزمون قرار می گیرد، عبارت است از: فرهنگ سیاسی برآمده از گفتمان پهلویسم متشکل از عناصر شاه محوری، اقتدارگرایی، عدم امنیت و تجددگرایی، سبب گسترش روابط با بلوک غرب و تشدید وابستگی ایران در آن دوره شد. در واقع، ترکیب عناصر یادشده به معنای آن بود که شاه تنها تصمیم گیرنده سیاست خارجی در این مقطع باشد و دیگر نخبگان سیاسی هم درنهایت، با این وضعیت هماهنگ و همسو شوند. برای این منظور نویسندگان از تحلیل گفتمانی استفاده نموده و پس از تحلیل ارکان گفتمانی پهلویسم نسبت به بررسی سازوکارهای ارتباطی آن بر روی فرهنگ سیاسی جامعه اقدام نموده اند.