قانون اساسى مسؤولیت اجرا و تفکیک قوا (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
بر اساس اصل صد و سیزدهم قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، پس از مقام رهبرى، رئیس جمهور، عالىترین مقام رسمى کشور است و مسؤولیت اجراى قانون اساسى و ریاست قوه مجریه را جز در امورى که مستقیما به رهبرى مربوط مىشود، بر عهده دارد . از سوى دیگر، بر اساس اصل پنجاه و هفتم، قواى سهگانه، زیر نظر ولایت مطلقه امر، عمل مىکنند و از یکدیگر مستقل مىباشند . این دو اصل به همراه برخى اصول دیگر قانون اساسى و تحلیلها و تفسیرهاى متفاوتى که وجود دارد، پرسشهاى حقوقى و قانونى چندى را ایجاد مىکند . آنچه پیش روى دارید، بخش پایانى گفتوگو با صاحبنظران و حقوقدانان محترم، آقایان دکتر سید محمد هاشمى، دکتر حسین مهرپور و آیةالله عباسعلى عمید زنجانى است که بخش نخست آنرا در شماره پیش آوردیم . این بخش به بررسى چگونگى سازگارى مسؤولیت اجراى قانون اساسى با تفکیک قوا، مسؤولیت اجرا با نگاه به روح حاکم بر قانون اساسى، بررسى تفسیر شوراى محترم نگهبان و سیر تاریخى آن، جایگاه قانونى هیات پىگیرى اجراى قانون اساسى و موضوع دادگاه عالى قانون اساسى مىپردازد .
گفتنى است که این گفتوگوها بهصورت جداگانه انجام گرفته و سپس توسط مجله تلفیق و تنظیم شده است . لازم مىدانیم مجددا از اساتید محترم، که این فرصت را در اختیار مجله گذاشته و در این گفتوگو شرکت کردند، سپاسگزارى کنیم .
قانون اساسى، مسؤولیت اجرا را به رئیسجمهور داده است و طبق تحلیلى که ارائه شد، این مسؤولیت، فراگیر است و همه اصول قانون اساسى حتى اصول مربوط به قواى دیگر را شامل مىشود و طبعا در همان محدوده باید اختیاراتى براى اجرا وجود داشته باشد . در مقابل، قانون اساسى اصل تفکیک قوا را به رسمیتشناخته است که شاید هم یک اصل حاکم در قانون باشد .
بنابراین، اجراى قانون اساسى چگونه با تفکیک قوا سازگار است؟ اگر رئیسجمهور بخواهد براى اجراى قانون یا جلوگیرى از نقض قانون اساسى اقدام کند، چگونه باید عمل کند که استقلال قواى دیگر محفوظ بماند؟
دکتر هاشمى: در اینجا خوب است من درباره تفکیک قوا توضیحى بدهم .
فلسفه وجودى تفکیک قوا شکستن قدرت، بین ایادى متعدد، به منظور جلوگیرى از تمرکز قدرت، در ید واحد یا در کانون واحد است . تجربه تاریخى نشان داده که قدرت فساد مىآورد، خصوصا اگر قدرت بلامعارض باشد . از آنجا که زمامدارى، عالىترین مقام است، بنابراین، معارضى ندارد . حال با تجربیاتى که فلاسفه و صاحبنظران بهدست آوردهاند، یکى از راههایى که نشان دادهاند، تفکیک قوا است . مونتسکیو، از متجددترین طرفداران تفکیک قوا، براى جلوگیرى از قدرت مىگوید: 1 . قدرت فساد مىآورد . پس جلوى فساد قدرت را باید گرفت . 2 . هیچ قدرتى بالاتر از قدرت نیست . چه باید کرد؟ باید قدرت را شکست و توزیع کرد . تفکیک قوا براى این است . اصل تفکیک قوا براى آن است که قدرت در ید واحد نباشد که اینجا اصل پنجاه و هفتم را هم مىتوانیم نقد کنیم .
به این ترتیب، در واقع، هدف از تفکیک قوا این است; اما به این نکته توجه داشته باشیم که تفکیک قوا به دو صورت است: یکى تفکیک مطلق و دیگرى تفکیک نسبى . تفکیک مطلق، تفکیکى است که اولا قوا وظایفشان از یکدیگر متمایز و جدا باشد و ثانیا هیچ یک از قوا نفوذ و اقتدار بر دیگرى نداشته باشد .
در تفکیک نسبى، اولا قوا متمایز از یکدیگرند; یعنى هر قوهاى کار خود را انجام مىدهد . ثانیا امکان نفوذ و اقتدار قوا بر یکدیگر وجود دارد; همچنان که در قانون اساسى ما تفکیک قوا نسبى است، نه مطلق . هیچ جاى دنیا، تفکیک مطلق قوا نداریم . یکى از کشورهایى که تفکیک قوا را به آن نسبت مىدهند، کشور آمریکا است . در این کشور، تفکیک مطلق قوا هست; یعنى رئیسجمهور منتخب مردم و مظهر مردمى است . نمایندگان پارلمان هم منتخب مردم هستند . اینها هر دو مسؤولیت مردمىاند و اظهار استقلال از یکدیگر مىکنند; ولى در همان جا رئیسجمهور را به علتخیانتبه کشور، توسط همان مجلسى که مردمى است، مىتوان محاکمه کرد . از سوى دیگر، رئیسجمهور هم مىتواند قوانین پارلمان را وتو کند . بنابراین، ما تفکیک مطلق صددرصد نداریم . آنچه داریم، تفکیک نسبى است . از این رو، آنها مىتوانند بر همدیگر اعمال اقتدار و نفوذ منطقى بکنند نه نفوذ زور; مثلا قوه مجریه استقلال ندارد، با اینکه قوه مقننه احاطه کامل دارد، از راى اعتماد، در تاسیس دولت، تا عدم اعتماد براى عزل دولت و حتى پیشنهاد عزل رئیسجمهور .
بنابراین، تفکیک قوا در کشور ما تفکیک نسبى است; اما اصل پنجاه و هفتم مىگوید: «قوا مستقل از یکدیگرند» که این استقلال، به این معنا است که قوه قضاییه مثلا کار اجرایى انجام ندهد . یا قوه مجریه، کار قضایى انجام ندهد . یا رئیس قوه مجریه، دادگاه نداشته باشد . آقاى رهبر، براى خودش دادگاه نداشته باشد . کار قضا باید متمرکز در قوه قضاییه و کار تقنین باید متمرکز در قوه مقننه شود . مجمع تشخیص مصلحت نظام و شوراى عالى امنیت ملى، حق قانونگذارى ندارند .
اما استقلال دیگرى هم داشتیم و آن، استقلال قوه قضاییه است که بیشترین مطلب در کشور ما این است و رئیس قوه قضاییه هم به این استناد مىکند . صدر اصل صد و پنجاه و ششم مىگوید: «قوه قضاییه قوهاى است مستقل» . این کلام اول قوه قضاییه است . این کلام، تاسیسى است . قوه قضاییه باید مستقل تاسیس شود; اما هدف از استقلال براى قوه قضاییه چیست؟
قوه قضاییه، نهادى در مقام قضاوت است و شرط اول قضاوت، تاثیرناپذیرى و استقلال در برابر ارباب نفوذ است . بنابراین، منظور از استقلال قوه قضاییه، این است که دستگاه قضایى بتواند به دور از نفوذ دیگران، اولا بر اساس قانون و ثانیا بر اساس وجدان قاضى، به دعاوى رسیدگى و حکم صادر کند; یعنى حکم قاضى، تحت تاثیر فردى از بالا نباشد . قاضى باید آنچنان استقلال داشته باشد که بتواند حاکم را هم محاکمه کند . قاضى باید آنچنان استقلال داشته باشد که ترس از انتقال و عزل و نظایر آن را نداشته باشد .
بنابراین، منظور از استقلال قوه قضاییه، این است که قضاوت در یک محیط بىطرفانه بتواند عدالت را محقق بسازد، نه اینکه بگوییم: قوه قضاییه جزیره جدایى است که کسى حق ورود به آنرا ندارد، خیر . اولا تفکیک قوا است و هر قوهاى کار خودش را انجام مىدهد، ثانیا قوه قضاییه یکى از نهادهاى موجود در کشور است که منطبق با قواى دیگر است . مىخواهد قانون وضع کند، به قوه مقننه ارتباط پیدا مىکند . مىخواهد اجرا کند، به قوه مجریه ارتباط پیدا مىکند . مىخواهد بودجه بگیرد، از قوه مجریه مىگیرد . مىخواهد قانون جزا وضع شود یا اجرا شود، دولت جرایمى را مشخص مىکند و قوه قضاییه باید محاکمه کند . بنابراین، قوه قضاییه نهاد مستقلى نیست . به همین علت است که قوه قضاییه هم مانند دیگر نهادها مجرى قانون اساسى است . لذا کسى که مسؤولیت اجراى قانون اساسى را دارد، حق دارد بر همه دستگاهها، از جمله، قوه قضاییه، مقام رهبرى و دیگر نهادها نظارت لازم و کافى را داشته باشد .
بنابراین، تفکیک قوایى که اینجا مورد انتظار است، تفکیک قوا براى قضاوت سالم است نه بیشتر; یعنى یک جزیره مسدودى نیست که کسى را حق ورود به آن نباشد; مثلا بر اساس اصل سى هفتم قانون اساسى، در قوه قضاییه اعمال شکنجه ممنوع است; اما اگر گاهى بخواهند فردى را به اقرار وا دارند، او را شکنجه کنند، یک اصل قانون اساسى مخدوش شده است . چه کسى مسؤول اجراى قانون اساسى است؟ در کشور ما رئیسجمهور است . بنابراین، رئیسجمهور باید حق نظارت را از این بابت داشته باشد .
دکتر مهرپور: بله، یک نظر هست که وقتى قانون اساسى مىگوید: رئیسجمهور مسؤول اجراى قانون اساسى است، باید این اختیار را هم به او بدهیم که بتواند دخالت کند . بنابراین، اکنون مىتوانیم اصلاح کنیم . اگر قانون نداریم، این قانون را به مجلس ببریم که رئیسجمهور مىتواند این کارها را انجام دهد; اما سؤال این است: اگر رئیسجمهور دید که قانونى بر خلاف قانون اساسى، تصویب شده است، یا دستگاه قضایى، حکمى بر خلاف قانون اساسى داده است، آیا مىتواند جلو آن را بگیرد؟ آیا با ساختار قانون اساسى ما انطباق دارد؟ با ساختار فعلى قانون اساسى، طبعا نمىتوانیم بگوییم که چنین اختیارى دارد; زیرا دخالت در قوه دیگر خواهد بود .
دکتر مهرپور:
اخطار و تذکر، دخالت نیست .
این، جزء شان ریاست جمهورى است که تذکر
و اخطار بدهد
و به مجلس گزارش کند، اینها همه پشتوانهها
و ضمانت اجراهایى است که مىتواند مؤثر باشد .
موردى داشتیم که قانونى از تصویب مجلس گذشته و لازمالاجرا شده بود . شوراى نگهبان، این انتظار را از رئیسجمهور داشت که: «دستور بدهید جلوى اجراى این قانون گرفته شود; چون خلاف قانون اساسى است» . حال شما حتما خواهید گفت که چون خود شوراى نگهبان، آن قانون را خلاف قانون اساسى مىدانسته، چنین خواسته است; ولى شوراى نگهبان انتظار عدم اجرا را از رئیسجمهور داشته است; چون شوراى نگهبان فقط تشخیص مىدهد و کار اجرایى نمىتواند بکند . بنابراین، به رئیسجمهور گفته است: از شما که مسؤول اجراى قانون اساسى هستید، انتظار داریم که اجراى این قانون را اکیدا ممنوع کنید .
با وجود اینکه چنین موردى داشتیم (با وضع فعلى قانون اساسى) طبیعتا نمىشود این نظر را درباره با قانون اساسى مطرح و بیان کرد که رئیسجمهور مستقیما بتواند چنین کارى را انجام دهد و خصوصا در ارتباط با قوه قضاییه، بر خلاف قانون اساسى، جلو اجراى حکم قاضى را بگیرد . البته این نظریه هم مطرح است که وقتى قانون اساسى به رئیسجمهور، مسؤولیت اجراى قانون اساسى را مىدهد و براى وى محرز مىشود که قانون اساسى نقض شده است، پس باید بتواند جلو نقض آن را بگیرد .
ما در بحثهایى که در هیات پیگیرى اجراى قانون اساسى مطرح شد، گفتیم که در محدوده اصول و حدود دیگرى که براى اختیارات رئیس هست، از رئیسجمهور، مسؤولیتى بیش از این خواسته نشده که تدبیر لازم را بیندیشد، توصیه کند، تذکر دهد و اخطار کند . اخطار و تذکر، دخالت نیست . این، جزء شان ریاست جمهورى است که تذکر و اخطار بدهد و به مجلس گزارش کند، اینها همه پشتوانهها و ضمانت اجراهایى است که مىتواند مؤثر باشد (نباید از اینها غافل باشیم) و اگر به آن عمل شود، مىتواند اثر خودش را بگذارد . از رئیسجمهور خواسته شده که در همین حدود اقدام کند . اگر این تخلفها به جایى رسید که تخلف ادارى و انضباطى و یا حتى جرم باشد، یعنى به نقض فاحش حقوق مردم منجر شود، مثلا رئیسجمهور با انجام بدرفتارى با متهم، برخورد کرد، این را به مرجع مربوطه ارجاع مىکند; یعنى به قوه قضاییه و به دادگاه مربوطه گزارش مىکند; که قانون اساسى نقض شده و نقض قانون اساسى، به عمل مجرمانه منجر شده است، رسیدگى کنید! و آنان مکلفند که رسیدگى کنند .
اگر همین مقدار، درست عمل شود و دست کم از رئیسجمهور پذیرفته شود که مىتواند چنین کند و در مرحلهاى که گزارشهایى به رئیسجمهور مىرسد، مىتواند بازرسى کند، نماینده بفرستد، پرونده را بخواهد راهگشا است . نمىخواهد دستورى بدهد، دخالتى بکند و یا اعمال نفوذى انجام دهد; ولى چون مسؤول اجراى قانون اساسى است، مىخواهد در جریان کار قرار بگیرد و بتواند بگوید: شما تخلف کردید و اخطار بدهد، گرچه ممکن است طرف مقابل (اخطار شونده) عمل نکند . نمىگوییم رئیسجمهور جلو تصمیم او را بگیرد; ولى این ابزار را به او بدهیم که بتواند بر موضوع اشراف پیدا کند; یعنى بتواند بررسى و بازرسى و پیگیرى کند و تذکر بدهد تا جلو کارهاى خلاف را بگیرد . ما مىگوییم در این حد مىتواند انجام دهد . اینکه رئیسجمهور جلو اجراى حکم دادگاه یا جاى دیگر را بگیرد، ظاهرا با ساختارى که قانون اساسى ما دارد، مطابقت نمىکند . همیشه این واهمه هست که اگر این اختیار (دخالت در قواى دیگر) به او داده شود، گرچه ممکن استبسیار خوب باشد، اما گاهى این اختیار و قدرت در دست او باعثسوء استفاده مىشود و آن دیکتاتورى که از آن مىترسیم، از این راه، پیش مىآید و این جاى بحث دارد .
اما از لحاظ نظرى، چرا عدهاى این بحث را مطرح مىکنند؟ چون رئیسجمهور، از راههاى مختلفى کنترل مىشود، مجلس او را استیضاح مىکند، دیوان کشور، تخلفات قانونى او را پیگیرى مىکند، در برابر رهبرى مسؤول است، دوره ریاستش چهار سال بیشتر نیست و در برابر مردم، مسؤول است . همه اینها اهرمهایى است که رئیسجمهور را مهار مىکند . اگر اختیارى هم به او بدهید، این اهرمها مىتواند او را مهار کند و جلو دیکتاتورى او را بگیرد; اما اگر قوه دیگرى داشته باشید، ولى این اهرمها را نداشته باشید و رئیسجمهور هم نتواند در اجراى این وظیفهاش جلو آن را بگیرد، شما مىخواهید چه کار کنید؟
در سطح جهانى هم گاهى ممکن است این نظریه به جایى برسد که بگویند: بیایید اصلاحاتى بهعمل بیاوریم و این اختیارات را بدهیم; مثلا در سطح جهانى، این خیلى مهم است که وقتى جرایم مهمى به وسیله مقامات و شخصیتهایى اتفاق مىافتد که دسترسى به آنان بهسادگى میسر نیست و نمىشود آنان را تحت تعقیب قرار داد و محاکمه کرد، جنایاتى که به وسیله دولتها و مقامات دولتى، در زمان جنگ واقع مىشود یا جنایاتى که اسم آنها را جنایات علیه بشریت گذاشتهاند، که از جمله، بعضى از موارد مربوط به حقوق بشر است، مثلا اعمال شکنجه، اعمال تبعیض و کارهاى مختلف اینچنینى که بهطور گسترده و نظامیافته، علیه افراد انجام مىشود، بتوان مرتکبان را تحت تعقیب و محاکمه قرار داد . کسانى که مرتکب این جرایم مىشوند، بیشتر ممکن است دولتها و مقامات دولتى باشند .
این نهضت جهانى حقوق بشر و مبارزه علیه ناقضان حقوق بشر و حقوق انسان، که سالها استبرپا شده، براى اینکه جلو نقض گسترده حقوق بشر را بگیرند، راههاى مختلفى را پیش گرفتند، مقاولهنامهها، عهدنامهها و کنوانسیونهاى مختلفى که دولتهاى مختلف تصویب کردند که بعد از تصویب، مسؤولند، کمیتههایى براى نظارت پیش بینى شده که توضیح مىخواهند، بازخواست و سؤال مىکنند، نماینده ویژه تعیین مىکنند که نظارت مىکند و گزارش مىدهد . این گزارشها در مجامع بینالمللى و سازمان ملل مطرح مىشود . قطعنامهها صادر مىکنند و فرضا دولتى را که نقض حقوق بشر مىکند، محکوم مىکنند . همه اینها راهکارهایى استبراى اینکه از نقض حقوق بشر جلوگیرى شود . اما تا چه اندازه اثر دارد؟ ممکن استخیلى مؤثر باشد; چون هر دولتى در داخل کشورش مستقل است . قطعنامه حداکثر به این مضمون است: «اظهار نگرانى عمیق از نقض حقوق بشر، بهوسیله فلان دولت در فلان کشور» .
اگر بخواهید در امور داخلى کشورى دخالت کنید، اعمال حق حاکمیت کنید، جلو تصمیماتش را بگیرید یا علیه او وارد عمل شوید، مىگویند: دولتهاى دیگر نمىتوانند علیه حاکمیتیک کشور مستقل، وارد عمل شوند . با همه این حرفها و مسائلى که وجود دارد، اما همه تلاش دارند که حاکمیت و استقلال دولتها محفوظ بماند و از مداخله دولتهاى دیگر، حتى به اسم حقوق بشر جلوگیرى شود; چون از اینها سوء استفاده مىشود; ولى امروزه در این نظریه، تجدید نظر شده است; یعنى مىگویند: ما باید به مرحلهاى برسیم که اگر افراد یا مقاماتى در یک کشور، جنایات ضد بشریت مرتکب شوند، بتوانیم آنان را محاکمه کنیم .
شما مىدانید که امروزه، اساسنامه دیوان کیفرى بینالمللى رم تصویب شده است و بسیارى از کشورها آنرا امضا کردهاند که اگر شصت دولت، آن را تصویب کنند، لازمالاجرا مىشود; ولى هنوز لازمالاجرا نشده است . بر مبناى این اساسنامه، دیوان کیفرى یا دادگاه کیفرى بینالمللى تشکیل مىشود . هیچکس در مورد جرایمى که در قلمرو صلاحیت این دیوان است، مصونیت ندارد; یعنى رهبر، رئیسجمهور، نخست وزیر، وزیر، نماینده مجلس و هر سمت و عنوانى که طبق قوانین داخلى یا مقررات بینالمللى، مصونیتى دارد، در اینجا هیچ مصونیتى ندارد . افراد در هر مقام و موقعیتى، اگر مرتکب جرایمى بشوند که در قلمرو صلاحیت این دادگاه است (جنایات ضد بشریت که بعضى از آنها مسائل حقوق بشرى است) تحت تعقیب قرار مىگیرند . در درجه اول، به دادگاههاى داخلى مىگویند که تعقیب و رسیدگى کنند . اگر نتوانستند یا رسیدگى نکردند، دیوان کیفرى بینالمللى لاهه، که مرکب از هجده قاضى مستقل است، رسیدگى مىکند .
بدین ترتیب، محکوم بودن مداخله در امور داخلى دولتها و این حق را ندارد که در قوه دیگرى دخالت کند و درست هم هست; چون احتمال اینکه به دیکتاتورى رئیسجمهور و قوه مجریه منجر شود، وجود دارد .
استقلال حکومتها در مسائل داخلى، با این وضعیت، شکسته مىشود . این درست است که مساله، متوجه فرد است، ولى این فرد، داراى مقام بوده یا حالا داراى مقام است . اگر این اساسنامه، تصویب و ملى شود، اگر رئیسجمهورى را توسط دادگاه یا دادستان یا دادگاه بینالمللى کیفرى، به نسل کشى یا جرایم دیگر یا نقض حقوق یا تبعیض مستمر یا آزار و اذیت مداوم گروه خاصى، در داخل کشور خود متهم کرد، تعقیب و محاکمه خواهد شد . به هر حال، کشورها دیدند چارهاى نیست و به اینجا رسیدند .
حالا همین را بیاورید در داخل کشور . ما مىگوییم که رئیسجمهور در ساختار فعلى قانون اساسى، این حق را ندارد که در قوه دیگرى دخالت کند و درست هم هست; چون احتمال اینکه به دیکتاتورى رئیسجمهور و قوه مجریه منجر شود، وجود دارد . لذا قانون اساسى تمهیدات مختلفى اندیشیده است . به هر حال، این نظریه هم وجود دارد که رئیسجمهورى، که ما او را مهار کردیم که کارش به دیکتاتورى نکشد، حال که این مسؤولیتها را به او دادیم، این اختیارها راهم به او بدهیم تا جلوى این کار را بگیرد، البته این یک نظریه است و هنوز پخته نشده است .
بنده نظرم این است که مطابق قانون اساسى فعلى، رئیسجمهور نمىتواند بهخصوص در مورد قواى دیگر، وارد کار اجرایى بشود و مثلا جلو اجراى حکم دادگاه را بگیرد و یا جلو اجراى قانون را بگیرد . به نظر نمىرسد که این (دخالت در قواى دیگر) با چهارچوب قانون اساسى مطابق باشد و یا حتى بخواهیم قانون عادى تصویب کنیم و اختیاراتى را به او بدهیم .
برداشت ما این است که قانون اساسى، با هر ایدهاى، این عنوان مسؤولیت اجراى قانون اساسى را ذکر کرده استبا همین راهکارها . مهم این است که ما این اختیار را به رئیسجمهور بدهیم که اشراف کامل پیدا کند و بتواند بازرسى و پیگیرى کند، اخطار و تذکر بدهد، به مجلس و مردم گزارش بدهد و مطالب را منعکس کند . این مطلب، تا حد زیادى مىتواند مؤثر باشد .
آقاى دکتر هاشمى! شما اشاره کردید به اینکه بر اساس تفکیک قوا، اصل پنجاه و هفتم قانون اساسى قابل نقد است . تحلیل حقوقى خود را در اینباره بفرمایید .
دکتر هاشمى: فلسفه و حکمت تفکیک قوا شکستن قدرتى است که سوء استفاده از آن، بسیار محتمل است . در واقع، قدرت فساد مىآورد . جز پیامبران و معصومین (ع) به هیچ کس که دارنده قدرت است، نمىتوان به طور دربست اعتماد کرد . این امر را نمىتوانیم نادیده بگیریم .
از سوى دیگر، تجربیات سیاسى و اجتماعى تاریخ، نشان داده که تفکیک قوا نهاد بسیار خوبى براى تضمین سلامت زمامدارى است; یعنى دموکراسى لازم است; ولى کافى نیست . دموکراسى همراه با تفکیک قوا مىتواند بهخوبى مؤثر باشد . با قبول این مطلب، تفکیک قوا در کشور ما پذیرفته شده و مبنایى که در اصل پنجاه و هفتم وجود دارد، مبناى تفکیک قوا است . قواى حاکم عبارتند از: قوه مقننه، قوه مجریه و قضاییه . این تاسیس تفکیک قوا در کشور مااست . به بیان دیگر مىتوانیم بگوییم که در نظام ما نخستیک هرم ناقص ایجاد شده که به جاى یک راس، سه راس دارد و این سه راس، در رقابت و درگیرى با یکدیگر هستند و مردم در ظل و ذیل چنین رقابت و رودرویى و نبودن قدرت واحد، احساس آزادى و راحتى مىکنند .
بنابراین، غرض تمام است; اما جمله تکمیلى در اصل پنجاه و هفتم آمده است که این قوا زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت است . من در اینجا برداشت اولم را عرض مىکنم، بعد در برداشت دوم، خودمان را راضى مىکنیم .
در برداشت اول، هرم ناقص، تبدیل به هرم کامل شده و در راس، فردى قرار مىگیرد که قواى سهگانه، زیر نظر او هستند . به همین علت، در برداشت اول، هدف اصلى و فلسفه اصلى تفکیک قوا، نه تنها مخدوش شده، بلکه تا حدود زیادى از بین رفته است . بنابراین، یک نفر در راس قدرت قرار دارد و دیگر قوا زیر سایه او یا تحت اقتدار او به اداره امور مىپردازند و آن صلابت لازم را که مورد انتظار تفکیک قوا است، ندارند .
اما با توجه به اینکه نظام ما یک نظام اسلامى و تعهدطلب است، مقام رهبرى، مقام مطلقى نیست، مقامى است که باید اولا شرایطى داشته باشد و ثانیا مسؤول است . از میان شرایط او مهمترین شرط، عدالت است . عدالتبراى اداره امور جامعه اسلامى; همچنان که در اصل صد و نهم قانون اساسى ذکر شده که از شرایط رهبرى، عدالت است . بنابراین، با فرض عدالتبراى رهبرى، مىگوییم که تا حدودى نگرانىها رفع مىشود . از سوى دیگر، رهبر مسؤول و پاسخگوى کارهاى خودش است . به همین علت (ما تحلیل حقوقى مىکنیم، اجتماعى و سیاسى نیست) زیر نظر نهاد ناظرى به نام مجلس خبرگان قرار دارد و از این بابت، تا حدودى مىتواند نگرانى را رفع کند . با وجود این، تفکیک قوا در کشور ما با تفکیک قوا در کشورهاى دیگر متفاوت است و در عمل، ما شاهد نظارت مقام رهبرى به نحوى هستیم که قواى سهگانه، ابتکار عملشان را در بعضى موارد از دست دادهاند; مثلا یادم هست که در زمان حیات امام خمینى (ره) جریان مک فارلین که پیش آمد، هشت نفر از نمایندگان، از وزیر امور خارجه سؤال کردند که جریان مک فارلین چیست؟ (حالا هر چه بوده، دیپلماسى نهانى بوده; به هر حال، در همه کشورها از اینگونه دیپلماسىها ممکن است وجود داشته باشد) که امام مداخله کردند . نه قوه مجریه و نه رئیسجمهور، نخست وزیر، بلکه امام به عنوان مقام ما فوق، طى یک سخنرانى در یکى از دیدارها اعلام کردند که کجا مىروید؟ «این تذهبون؟» نمایندههایى که سؤال کرده بودند، سؤال خودشان را پس گرفتند و نه تنها پس گرفتند، بلکه از صحنه خارج شدند . هیچ کدام از آنان دیگر نماینده نیستند .
من اینجا نقدم به شخص امام نیست . امام یک شخصیت والا و برجسته است . نمایندگان نباید این سؤال را مىکردند . بایستى درایت داشتند که چنین سؤالى را مطرح نمىکردند; ولى جزء حقوق قانونى آنان بود که سؤال کرده بودند . صحبت امام عملا راه را بر آنان مسدود کرد .
بنابراین، مىتوانیم بگوییم که مقام رهبرى، قدرت فائقه و مسلط بر قواى سه گانه است .
یک نمونه دیگر که ما شاهد بودیم، مساله قانونگذارى بود (در قانون مطبوعات) که رهبرى دخالت کرد . ملاحظه کردید که آن تعاونى که قوا با یکدیگر دارند، تحتالشعاع قدرت مقام رهبرى است که سیر به سمت مطلقیت دارد . نه مطلقیت در معناى اصولى، بلکه در معناى سیاسى . یک مطلقیت اصولى داریم و یک مطلقیتسیاسى . سیر به آن سمت است; یعنى ما نمىتوانیم اینها را نادیده بگیریم . به هر حال، با وجود نظارت ولایت مطلقه امر و امامت امت، بر قواى سهگانه، انطباق اصل تفکیک قواى جمهورى اسلامى، با تفکیک قواى موجود در دیگر دموکراسىهاى مؤثر، کامل به نظر نمىرسد .
به این ترتیب، تفکیک قوا در کشور ما با وجود رهبرى، از نظر حقوقى نقض شده است; یعنى آن غرضى که از تفکیک قوا بوده، با وجود رهبرى، نقض شده است .
تفکیک قواى سیاسى، این است که هیچ قوه فائقهاى وجود نداشته باشد . به همین علت، یکى دیگر از اصول تفکیک قوا، توازن قوا است; یعنى قوا باید قدرت متوازن داشته باشند که یکى بر دیگرى برترى نیابد . اگر برترى یافت، قوه عالى مىشود . بنابراین، هدف این است که قوه مافوقى وجود نداشته باشد . الان یک قوه چهارمى وجود دارد به نام قوه رهبرى که موازى با قواى دیگر بلکه مافوق و مسلط بر آنها است . این تسلط عملى، فلسفه تفکیک قوا را مخدوش کرده است که یک قدرت متمرکز فائق واحد وجود نداشته باشد; اما الان هست و واقعیت دارد که رهبرى، یک مقام عالى و در عمل، بلامنازع است .
با قطع نظر از مطلقه بودن ولایت رهبر استیعنى همین که فائقه هست؟
دکتر هاشمى: بله، بدون مطلقه بودن; چون در زمان امام که مطلقه نبود . این معناى مطلقهاى که الان در جامعه ما متداول شده است، به هیچ وجه آن مطلقهاى نیست که امام فرمودند . مطلقهاى که الآن متداول است، مطلقه سیاسى است، در حالى که مطلقهاى که منظور امام بود، مطلقه اصولى بود; یعنى حکومت و دولت، در اداره امور و در نظارت خود، اطلاق و عموم دارد و مىتواند در همه امور دخالت کند .
اگر به گذشته نگاه کنیم، فقهاى گذشته، در زمان استیلاى استبداد زندگى مىکردند; ملااحمد نراقى که ولایت عام را مطرح کرده و مىگوید: که بهترین فرد براى اداره امور، کسى است که عادل باشد، و از آنجا که فقیه، این شرایط را دارد، باید جاى پادشاه بنشیند و کشور را اداره کند . بنابراین، این طرز فکر، مربوط به آن زمان است که در آن زمان، ما مىگفتیم: یک آدم نمازخوان روزهبگیر عادل، به مراتب بهتر است از یک پادشاه دائمالخمر سفاک; ولى الآن با سبک جدید، نظام عوض شده و دیگر ولایت، در آن معنا هویتى ندارد . اصلا یک نفر نمىتواند ادارهکننده باشد . امور فنى و تکنیکى، از امور رایانه گرفته تا امور هوایى (فضایى)، اینها اصلا با روشى که مثلا شاه بالا مىنشست و امر مىکرد، عملى نیست .
وقتى امام خمینى ولایت فقیه را مطرح کردند، گفتند: درست است که فقها عصمت پیامبر را ندارند، ولى اختیاراتشان کمتر از پیامبران و حضرت على (ع) نیست . اصلا امام خمینى مقابل مردم نایستادند . خطاب امام خمینى فقط به فقهاى شوراى نگهبان بود . فقهاى شوراى نگهبان، صرفا یک ذهن بسته غیرمدرن سنتى، در مورد مسائل فقهى داشتند; مثلا قانونى وضع شده بود که در آن، غیر از مواد اربعه، گندم و جو و مویز و خرما، که مواد احتکارى ذکر شده در فقه است، لاستیک و دارو را هم آوردنده بودند . شوراى نگهبان این قانون را رد مىکرد و مىگفت: خلاف شرع است; چون اینها در کتابهاى فقهى سنتى نبودند . این اصلا با مسائل امروز سازگارى ندارد . الآن احتکار دارو جان ما را مىگیرد . یا مسائل جدیدى که پیش مىآید . بنابراین، اطلاقى که در کلام امام بود، در مقابل فقها بود که در مقابل آن حدودى قرار گرفت که در کتابهاى فقهى آمده بود . به همین علت، بعدها طى نامهاى که به آیةالله خامنهاى نوشتند، فرمودند: «اگر اختیارات حکومت، در چهار چوب احکام فرعیه الهیه است، باید عرض حکومت الهیه و ولایت مطلقه مفوضه به نبى اسلام (ص) یک پدیده بى معنا و محتوا باشد .» اشاره مىکنم به پیامدهاى آن، که هیچ کس نمىتواند ملتزم به آنها باشد; مثلا خیابانکشىها که مستلزم تصرف در منزلى یا حریم آن است (خوب این منزلش هست و چهاردیوارى اختیارى، اصل تسلیط هست: «الناس مسلطون على اموالهم» . آیا ولى فقیه خانه را خراب مىکند؟ این کار شهردارى است). ، در چهار چوب احکام فرعیه نیست . نظاموظیفه، اعزام الزامى به جبههها، و جلوگیرى از ورود و خروج ارز و جلوگیرى از ورود و خروج هر نوع کالا . (مىگفتند: خلاف شرع است . نگاه کنید در مثالهایى که حضرت امام زدند، اصلا مثال براى شخص نیست، مثال موضوع است، که اگر حاکم هست، مىتواند در این امور دخالت کند، مىتواند قانون نظام وظیفه اجبارى بگذارد، قانون منع ورود و خروج ارز داشته باشد . در صد سال پیش، اصلا ارز معنا نداشت، طرف یک الاغ سوار مىشد مىرفت کربلا، نجف و مکه و بر مىگشت). جلوگیرى از گرانفروشى و پخش مواد مخدر و منع اعتیاد به هر نحو، غیر از مشروبات الکلى، حمل اسلحه به هر نوع که باشد و صدها امثال آن، که از اختیارات دولت است، بنابه تفسیر شما خارج است، باید عرض کنم که حکومتشعبهاى از ولایت مطلقه رسولا ... (ص) است، یکى از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه، حتى نماز و روزه و حج است . حاکم مىتواند مسجد یا منزلى که در خیابان است، خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند . حاکم مىتواند مساجد را موقع لزوم تعطیل کند و مسجدى که ضرار باشد، در صورتى که رفع، بدون تخریب نشود، خراب کند . حکومت مىتواند قراردادهاى شرعى را که خود با مردم بسته است، در موقعى که آن قرارداد، مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یک جانبه لغو کند ...» .
از بررسىهاى صرف حقوقى فوق چنین مىتوان نتیجه گرفت که ولایت مطلقه، اصطلاحى است که جنبه موضوعى دارد نه شخصى; بدین معنا که دولت اسلامى، علىالاطلاق حق دخالت و تصرف در همه موضوعات امور حکومتى را دارد، اما در جاى خود . این اختیار مطلق را نمىتوان مانع از تقسیم منطقى وظایف زمامدارى، بین قواى متعدد دانست . در حقوق داریم که قراردادى که دولت مىبندد، مىتواند لغوش کند، در حالى که «المؤمنون عند شروطهم» . اینجا این دولت «مؤمن» مىتواند «شرط» را بههم بزند; چون منافع ملى اقتضا مىکند . تقدم منافع عمومى بر منافع خصوصى، این کار را اقتضاء مىکند .
به این ترتیب، منظور از ولایت مطلقهاى که امام در این نامه به آیةالله خامنهاى نوشتند، این بود که دست دولتباز باشد . احتکار بیش از آن چهار مورد در کتابهاى فقه نیامده است; ولى الآن مىشود بیاید; مانند خراب کردن خانه یا مسجد و تعطیل کردن حج . حج امروز با حج دویستسال پیش فرق دارد . الآن حج، نیاز به ارز دارد . اگر ارز از مملکتخارج شود و مردم به فلاکتبیفتند و ما برویم زیارت کنیم، صحیح نیست . امروز استطاعت فقط فردى نیست، استطاعت ملى هم داریم . مستطیع ملى باید داشته باشیم . بنابراین مىگویند: فعلا حج را دو سال تعطیل کنیم . آقاى جوادى آملى گفتند: که اینجا منظور از ولایت، ولایت فقیه نیست، ولایت فقه است; یعنى فرد نیست، بلکه قانون است که حاکم است . این قانون مىگوید که حکومت الآن صلاح مىداند که این کار را بکند . حالا این حکومت، کى است؟ امام خمینى است، آیةالله خامنهاى، آقاى خاتمى یا شهردار تهران است؟ هر کسى در حد خودش هست . خیابان شهید محلاتى در اختیار آیةالله خامنهاى نیست، در اختیار شوراى شهر و شهردارى تهران است . اینها مىگویند اینجا را خراب کنید . اگر این باشد، ما قبول داریم; اما در فضایى که امروز متاسفانه وجود دارد، شخصى فرضش مىکنند، خصوصا شوراى نگهبان . در گذشته بهعنوان مثال، در مورد قانون کار، شوراى نگهبان از اول گفت که ما ردش مىکنیم; مانند همین جرم سیاسى که رد کرد . سرحدىزاده زرنگى کرد و قبلا از امام اجازه گرفت . گفت: آقا! چنانچه دولتشرطى گذاشت، مثل شرط ضمن عقد، نظر به اینکه کارفرماها از آب و ارز و انرژى و ... استفاده مىکنند، بنابراین، در این ارتباط، مجرى قانون کار باشند . امام گفتند: چه در گذشته چه در حال، مىتوانند . شوراى نگهبان دید که امام فتوا داده است، دیگر نمىتوانست کارى بکند . گفتند: بسیار خوب، حرف امام براى ما لازمالاطاعه است . درباره ماده یک، که امام فرمودند، صحبت نمىکنیم; ولى ما ماده به ماده بررسى مىکنیم . در حالى که ماده یک، ماده مادر بود . 74 ایراد گرفتند . امام، مجمع تشخیص مصلحت را تاسیس کردند . این موارد و کارهایى که امام کردند، براى مقابله با آن سنتگرایىهاى موجود بود . شوراى نگهبان، گفته است که ولایت مطلقه، یعنى همان مطلقه غیرمقید به هیچ قیدى; یعنى رهبر اصلا مقید به هیچ قانونى نیست .
این اصلا جزء افتخارات نیست . ما نگاه مىکنیم آیةالله خامنهاى موضعى که گرفتند درباره تحقیق و تفحص از صدا و سیما، این کار بسیار خوبى بود و اعتبار اجتماعى ایشان را افزایش داد . به نظر مىرسد که اگر امام هم بود، این وضعیت را نمىپسندید .
صرف نظر از آنچه از قانون اساسى و قوانین عادى درباره مسؤولیت اجراى قانون اساسى وجود دارد، به نظر شما در یک نگاه کلان و با توجه به روح حاکم در قانون اساسى، کدامیک از گزینههاى زیر را ترجیح مىدهید؟ به چه دلیل؟
الف) رهبرى مسؤول اجراى قانون اساسى باشد .
ب) رئیسجمهور مسؤول اجراى قانون اساسى باشد .
ج) با توجه به اینکه قوا و نهادهاى حکومت، هر کدام در محدوده خود، مسؤولیت اجراى اصول مطرح در قانون اساسى را دارند، نیازى به تعیین فردى به عنوان مسؤول اجراى قانون اساسى نیست .
د) هیچ یک از سه مورد فوق .
آیتالله عمید زنجانى: در شرایط فعلى هیچ کارى نمىشود کرد جز اجراى قانون اساسى، آن مقدارى که مربوط به رهبرى است; یعنى سه قوه کار خودشان را انجام مىدهند و رهبرى هم نظارت بر سه قوه را انجام مىدهد . این ضمانتحسن اجراى قانون اساسى است در شرایط فعلى . تکرار مىکنم که سه قوه، وظایفشان را عمل مىکنند و رهبرى هم نظارت مىکند . احتمال تبانى بین سه قوه و رهبرى هم وجود ندارد، به علتشرایط و کنترلهاى صفاتى که در رهبرى شده است . بنابراین، تنها ضمانت اجراى اصول قانون اساسى، این است که سه قوه وظایفشان را عمل کنند و رهبرى هم نظارت کند و با انجام وظایف اجرایى رهبرى، مساله تضمین شده است .
اما یک حالت ایدهآلى داریم که اگر روزى نوبت دوم بازنگرى در قانون اساسى داشته باشیم، چه کار باید بکنیم؟ این مساله بسیار حساسى است . بهترین راه براى این مساله، تشکیل دادگاه عالى است; یعنى قانون اساسى یک دادگاه عالى پیشبینى کند بیرون از دستگاه قضایى که در عرض سه قوه و مستقل باشد; چون اگر در درون سه قوه باشد، استقلال قوا نقض مىشود . نهادى که قضایى نباشد، ولى ماهیتا کار قضایى انجام بدهد; مانند شوراى عالى قانون اساسى فرانسه که ماهیتا قضایى نیست، اما کار قضایى هم مىکند . یا مانند دادگاه قانون اساسى ترکیه که ماهیتا سیاسى است، اما کار قضایى هم مىکند . حزب فضیلت را محروم مىکند، این کار قضایى است . این در دنیا متداول است . این هیاتهاى پیگیرى در ادارات هم ماهیتا ادارى هستند، قضایى نیستند، ولى کار قضایى مىکنند; یعنى کارمند متخلف را مجازات مىکنند با مجازاتهایى که در قانون پیشبینى نشده است . یا مثلا جریمههاى راهنمایى و رانندگى، که قانون، بر عهده خود پلیس گذاشته است . پلیس هم مجرى است، هم همانجا ایستاده، محکمه تشکیل مىدهد و فورى جریمهاى مىنویسد .
این منافاتى ندارد; یعنى در بعضى از مسائل، از نظر حقوقى پذیرفته است که برخى کارهاى فورى قضایى، به صورت اجرایى عمل شود . در هر حال، یک نهاد عالى باید پیشبینى شود که عهدهدار ضمانت اجرایى اصول قانون اساسى باشد که خواهناخواه رهبرى در راس آن است . براى اینکه بتوانیم تعارض را برداریم، باید رهبرى یا نماینده رهبرى در راس آن قرار بگیرد; مثل مجمع تشخیص مصلحت، یا خود قوه قضاییه که رهبرى تعیین مىکند . حالا این قابل بحث است که خود رهبر شخصا در راس قرار گیرد، که نظارتش بسیار دقیقتر مىشود، یا اینکه رئیس این تشکیلات بهوسیله رهبرى تعیین شود; چون مىتواند اعضایش تلفیقى و انتصابى - انتخابى باشد; مثلا در دنیا رسم است که رئیسجمهورهاى گذشته، عضو هستند; به علت تسلطشان بر مسائل اجرایى . رئیس قوه قضاییه، رئیس قوه مقننه، حضورشان الزامى است; چون ماهیتا قضایى - سیاسى - اجرایى است; مانند شوراى بازنگرى . اگر ترکیبش را در قانون ببینید، یا ترکیبى که امام انتخاب کردند آن 25 نفر را، تلفیقى از قسمتهاى مختلف است; چون قسمتهاى مختلف باید حضور داشته باشند . بنابراین، به نظر مىرسد که این مساله مىتواند در آینده، هنگامى که شوراى بازنگرى، به صورت قانونى تشکیل شد، به عنوان یک پیشنهاد مطرح باشد .
این که حضرتعالى فرمودید که دادگاه قانون اساسى لازم است، منافات دارد با آن بیان اولتان (در بخش اول مصاحبه) که فرمودید: نیازى نبود چنین دادگاهى وجود داشته باشد . قانونگذار اهمالى نکرده است; چون که رهبر هست و بر قواى سه گانه نظارت دارد .
آیتالله عمید زنجانى: آن صحبتى که من کردم، معنایش این است که اصلا این جمله لغو است و باید آنرا برداشت . اینکه «رئیسجمهور مسؤول اجراى قانون اساسى است» این را باید برداریم . اگر این را نگه داریم، آن راه حل است; چون ما الآن دچار یک تنش هستیم و هر کس جا دارد بپرسد که این چیست؟ قانون اساسى را که نمىشود بگوییم یک اصلش پررنگ استیک اصلش کمرنگ . اگر این اصل را نگه داریم، باید چنین چیزى به دنبالش به عنوان ضمانت اجرا بیاید . اگر نه، طبق تفسیرى که من اول گفتم، این جمله، یک جمله تشریفاتى است .
دکتر مهرپور: اگر بخواهیم در مقام اصلاح، اظهار نظر کنیم و مساله اصلاح قانون اساسى مطرح شود، باید درباره آن، مطالعه و دقتبیشترى شود که آیا اساسا این عنوان (مسؤول اجراى قانون اساسى) را برداریم؟ یعنى این را که چه کسى مسؤول اجراى قانون اساسى است، را برداریم; چون این ساز و کارها به نحوى در قانون اساسى ذکر شده است; مثلا براى این که قانونى خلاف قانون اساسى نیاید، مرجعش شوراى نگهبان است . به نحوى به دیوان عدالت ادارى مربوط است که مىتواند آن را باطل کند . آیا همین عنوان بماند یا عنوان دیگرى باشد؟ اگر این عنوان بماند، آیا نیاز به کس دیگرى دارد؟ نیاز به رهبرى دارد؟ این بحث هنوز پخته نیست و من نمىتوانم نظرى بدهم، جاى بحث و مطالعه دارد .
آیا واقعا همانطور که گفتیم، تناسب عنوان «مسؤولیت اجراى قانون اساسى» با اختیاراتى که به رئیسجمهور داده شده، تناسب دارد؟ آیا با توجه به تقسیم اختیاراتى که شده، این عنوان را مىتوان براى کسى قائل شد؟ یا اینکه این عنوان را به کسى ندهیم و یا اصلا تعبیر دیگرى باشد؟ همه اینها جاى بحث دارد و بنده نظر خاصى ندارم . منتهى فعلا قانون اساسى را به این شکل داریم و این وظیفه را براى رئیسجمهور قائل شده است . قانون عادى سال 65 را هم تا زمانى که نسخ نشده، داریم که این وظیفه را براى رئیسجمهور قائل شده است . در آن قانون، فصلى با عنوان تعیین حدود وظایف و اختیارات رئیسجمهور آمده است .
در مجموع، روشها و راهکارهایى پیشبینى شده است . این عنوان باید حتى الامکان بتواند جامه عمل به خود بپوشد . بیاییم مسؤولیت رئیسجمهور را در طریق اجرا بگذاریم . شاید قانون اساسى به طریقى مىخواسته بگوید: رئیسجمهورى، که بعد از مقام رهبرى، بالاترین مقام رسمى کشور است، نماینده حاکمیت دولت و کشور است . این قانون اساسى، میثاق بین ملت و دولت است، رئیسجمهور هم کسى است که با راى مستقیم مردم انتخاب مىشود و قدرت اداره مملکت را بهدست مىگیرد، پس باید تمهیداتى بیندیشد که قانون اساسى اجرا شود و نقض نشود و متوقف نماند .
دکتر هاشمى: این سؤالى که مطرح فرمودید، نیاز به تحلیل دارد و ناگزیرم با نگرشى جامعه شناختى، به آن بپردازم .
اگر جامعه، تفکر، اخلاق و فضیلتحاکمیت قانون را بپذیرد، هیچ نگرانى از این بابت نباید وجود داشته باشد که رئیسجمهور بتواند مسؤول اجراى قانون اساسى باشد; اما با توجه به ملاحظاتى که به آن اشاره شد و گفتیم که عالىترین مقام، مقام رهبرى است و رئیسجمهور در عمل نمىتواند بر مقام رهبرى نظارت کند، نتیجتا مىتوانیم بگوییم که رئیسجمهور در عمل، بر دیگر نهادهایى که به نحوى زیر نظر یا مرتبط با رهبرى هستند، نمىتواند نظارت کند; بدین معنا که اینان فکر مىکنند که شروعیتخودشان را از رهبر گرفتهاند که از این بابت، رئیسجمهور کارش کند است .
پس به نظر مىرسد که اگر مسؤولیتبر عهده مقام رهبرى باشد، با این قید که خود رهبر هم ملتزم به قانون اساسى باشد، شاید بهتر باشد . من معتقدم که مسؤولیت اجراى قانون اساسى باید بر عهده نهاد یا مقامى باشد که از اشراف و نظارت لازم و کافى برخوردار باشد . از آنجا که مقام رهبرى، این اشراف و نظارت را دارد، یعنى امکانات کافى نظارت را دارد، فکر مىکنم رهبر مناسبتر باشد; اما قانون اساسى زمانى تضمین شده خواهد بود که خود مقام رهبرى هم به اجراى قانون اساسى التزام داشته باشد و مقام ناظرى بر کار او نظارت کند . البته من معتقدم که مجلس خبرگان مىتواند بر کار رهبرى نظارت کند . اگر رهبر از وظیفه خودش سر باز زند، از عدالت دور شده و اوصاف رهبرى را از دست داده است و مجلس خبرگان مىتواند او را عزل کند . با توجه به وضعیت اجتماعى ما و با توجه به حالاتى که وجود دارد که مقام ما فوق باید این وظیفه را برعهده بگیرد، به نظر من رهبر مناسبتر است و الا اگر جامعه، وضع مناسبى داشته باشد، در شرایط مطلوب، رئیسجمهور، بهترین شخص بهنظر مىرسد; اما با توجه به شرایط استثنایى که وجود دارد و با توجه به قداست ویژه و شخصیت ممتاز و متمایزى که براى رهبر ایجاد شده است، رهبر و افراد و دستگاههاى زیر نظر او از این نظارت به دور خواهند بود .
ظاهرا در دورههاى گذشته، اختلافاتى بین رئیسجمهور و دستگاههاى دیگر بر سر اجرا یا نقض اصولى از قانون اساسى پیش آمد و شوراى محترم نگهبان نظر تفسیرى خود را در اینباره بیان کرد . آیا شما نظر خاصى درباره تلقى شوراى نگهبان از مسؤولیت رئیسجمهور دارید؟
دکتر هاشمى: من در اینباره اظهار نظر نمىکنم .
آیتالله عمید زنجانى: در اینباره، من حرف نمىزنم . این صلاح نیست .
دکتر مهرپور: شوراى نگهبان، که مرجع رسمى تفسیر قانون اساسى است و خود به اعتبارى وظیفه مهم پاسدارى از قانون اساسى را بر عهده دارد، در مواردى تلقى خود را درباره مسؤولیت رئیسجمهور و انتظار اقدامات مؤثر از سوى او، براى جلوگیرى از نقض قانون اساسى، حتى در رابطه با قوه قضاییه و مقننه ابراز داشته است که براى روشن شدن موضوع، به چند مورد اشاره مىشود:
الف . در تاریخ 12/9/1359، شوراى عالى قضایى، طى نامهاى خطاب به شوراى نگهبان، درباره اخطارى که رئیسجمهور وقت، به علت نقض اصولى از قانون اساسى، به آن شورا کرده بود، سؤال کرده و خواستار اعلام نظر شوراى نگهبان در این باره شد که آیا رئیسجمهور چنین حقى را دارد یا خیر . از لحن نامه شوراى عالى قضایى پیدااست که چنین حقى را براى رئیسجمهور قائل نبوده و اخطار رئیسجمهور را نوعى دخالت قوه مجریه در قوه قضاییه مىداند . نامه شوراى عالى قضایى به این شرح است:
شوراى محترم نگهبان قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران!
در نامهاى که از رئیسجمهور به شوراى عالى قضایى رسیده، با استناد به اصل یکصد و سیزدهم قانون اساسى، وظیفه خویش دانسته که در اعمال قوه قضاییه نظارت داشته باشد و نسبتبه بعضى از کارهاى انجام شده، به شوراى عالى قضایى اخطار نمودهاند . فتوکپى نامه رئیسجمهور به پیوست ارسال مىشود . در صورتى که طبق اصل یکصد و پنجاه و ششم، نظارت بر حسن اجراى قوانین، با قوه قضاییه است نه ریاست جمهورى، خواهشمند است آن شوراى محترم، نظر خود را در این زمینه و اصولا مفاد اصل یکصد و سیزدهم و محدوده اختیارات ریاست جمهور ابراز کند .
شوراى عالى قضایى در تاریخ 28/8/1359 براى اعمالى مانند: عدم رعایت استتار نور، در منازل و معابر، خرید و فروش غیرمجاز سوخت و کوپن، احتکار یا گرانفروشى مایحتاج عمومى، سد معبر و شایعهپراکنى، مجازاتهایى حسب مورد، از یک ماه تا یک سال حبس و پرداخت جریمه نقدى و مصادره مال و غیره، وضع کرده و تحت عنوان «دستورالعمل تخلفات و جرایم زمان جنگ» ، دستور اجراى آن را به حکام شرع و دادرسهاى انقلاب داده بود . رئیسجمهور وقت، با ذکر اصولى از قانون اساسى آنرا مخالف قانون اساسى دانسته و عمل شوراى عالى قضایى را نقض قانون اساسى اعلام کرده بود و در پایان نامه خود آورده بود:
با توجه به اصول و قوانین فوق، شوراى عالى قضایى (که با تعیین مجازات به وضع و نسخ بعضى از قوانین جزایى مبادرت نموده) قانون اساسى را نقض کرده است . جاى تاسف استشوراى عالى قضایى که به موجب اصل صد و پنجاه و ششم باید ناظر حسن اجراى قوانین باشد، به نقض آشکار قانون اساسى اقدام نماید . اینک حسب وظیفهاى که به موجب اصل صد و سیزدهم قانون اساسى از لحاظ مسؤولیت اجراى قانون اساسى و تنظیم روابط قواى سه گانه، عهده دارم به شوراى عالى قضایى اخطار مىکنم از نقض قانون و تجاوز به حدود صلاحیت و وظایف قوه مقننه اجتناب کند . بدیهى است دستورالعمل خلاف قانون آن شورا بىاعتبار و ملغىالاثر است .
شوراى نگهبان در پاسخ، با تفسیر کوتاهى که به شوراى عالى قضایى ارائه داد، در واقع بر عمل رئیسجمهور و استنباط وى از اصل صد و سیزدهم قانون اساسى صحه گذاشت . نظر شوراى نگهبان، که در تاریخ 8/11/1359 به شوراى عالى قضایى اعلام شد، بدین شرح است:
عطف به نامه شماره 8255/ش - 12/9/1359 موضوع در جلسه رسمى شوراى نگهبان مطرح و مورد بررسى قرار گرفت و به این شرح، اظهار نظر شد: «رئیسجمهور با توجه به اصل صد و سیزدهم حق اخطار و تذکر را دارد و منافاتى با بند 3 اصل صد و پنجاه و ششم ندارد .»
ب . شوراى نگهبان در نظر مورخ 1/11/1360 خود، در پاسخ به نامه رئیسجمهور وقت، درباره تشکیل واحد بازرسى ویژه، ضمن رد تشکیل واحد بازرسى، این مطلب را مورد تاکید قرار داد که مستفاد از اصل صد و سیزدهم و صد و بیست و یکم و اصول متعدد و مکرر قانون اساسى، این است که رئیسجمهور، پاسدار مذهب رسمى کشور و مسؤول اجراى قانون اساسى است و در این رابطه مىتواند از مقامات مسؤول اجرایى، قضایى و نظامى توضیحات رسمى بخواهد و مقامات مذکور موظفند توضیحات لازم را در اختیار ریاست جمهورى بگذارند و رئیسجمهور موظف است چنانچه جریانى را مخالف مذهب رسمى کشور و نظام جمهورى اسلامى و قانون اساسى تشخیص داد، اقدامات لازم را معمول دارد .
ج . در تاریخ 10/6/1362 شوراى نگهبان لایحه قانونى تعزیرات را، که از سوى مجلس شوراى اسلامى تصویب شده بود، بدین علت که در تهیه لایحه مزبور، اکثریت اعضاى شوراى عالى قضایى شرکت نداشتند، مغایر بند 2 اصل صد و پنجاه و هفتم قانون اساسى اعلام کرد . رئیس مجلس این ایراد را نپذیرفت و از شوراى نگهبان خواست که اگر در ماهیت امر، اشکال شرعى و قانون اساسى وجود دارد، ظرف ده روز اعلام کرده و گرنه مصوبه مجلس، قابل اجرا خواهد بود و چون شوراى نگهبان بر نظر خود باقى بود، پس از انقضاى ده روز، رئیس مجلس، مصوبه مجلس را با این استدلال که شوراى نگهبان در مهلت مقرر، اظهار نظر نکرده، براى امضاى رئیسجمهورى فرستاد و رئیسجمهور هم با همین تصور، آن را امضا کرد و مصوبه در تاریخ 23/8/1362 با انتشار در روزنامه رسمى، به اجرا درآمد; ولى شوراى نگهبان طى نامهاى خطاب به رئیس مجلس، این مصوبه را غیرقانونى اعلام کرد و عمل مجلس و امضا و اجراى مصوبه را موجب نقض اصول متعدد قانون اساسى دانست و رونوشت نامه خود را جهت استحضار و اقدام لازم، براى رئیسجمهور وقت ارسال کرد و در واقع، از رئیسجمهور خواستبه لحاظ مسؤولیتى که در مورد اجراى قانون اساسى دارد، از اجراى این مصوبه، که موجب نقض قانون اساسى، است جلوگیرى کند .
شوراى نگهبان در نامه مفصل دیگرى مستقیما به ریاست جمهورى، ایرادات لایحه تعزیرات و روند خلاف قانون اساسى آنرا ذکر کرد و در بیان نامه خطاب به رئیسجمهور اعلام داشت:
... خواهشمند است از دستور مؤکد منع اجراى این لایحه، شوراى نگهبان را مطلع فرمایید .
این نوع تعبیرات و اعلام نظرها نشان مىدهد که از نظر شوراى نگهبان، رئیسجمهور، طبق اصل صدو سیزدهم قانون اساسى، حق اقدام براى جلوگیرى از روند مغایر و ناقض قانون اساسى را حتى در ارتباط با قوه قضاییه و مقننه دارد . بر اساس همین نظر شوراى نگهبان، رئیسجمهور طى نامه مورخ 4/9/1362 به شوراى عالى قضایى، با توجه بهنظر شوراى نگهبان، مبنى بر مغایر بودن لایحه تعزیرات با قانون اساسى، به لحاظ عدم رعایتبند 2 اصل صد و پنجاه و ... دستور فرمایید: 1 . تا اطلاع بعدى، از اجراى لایحه قانونى یاد شده، خوددارى شود . 2 . چگونگى رعایتیا عدم رعایتبند 2 اصل صد و پنجاه و هفتم به اطلاع اینجانب برسد .
نمونههاى ذکر شده، به خوبى نشان مىدهد که از دید شوراى نگهبان، وظیفه رئیسجمهورى در اجراى قانون اساسى، طبق اصل صد و سیزدهم، کاملا معنا دار، مهم و مؤثر بوده و رئیسجمهور مىتواند و باید اقدامات عملى لازم را براى جلوگیرى از نقض اصول قانون اساسى بهعمل آورد .
همانطور که مستحضرید، ریاست محترم جمهورى براى انجام دادن مسؤولیت اجراى قانون اساسى، هیاتى به نام «هیات پیگیرى اجراى قانون اساسى» تاسیس کردند که درباره وجاهت قانونى این هیات، نظریات متفاوتى ارائه شده است . نظر شما در اینباره چیست؟
آیتالله عمید زنجانى: من دو مطلب دارم: یکى اینکه این هیات، قانونى نیست; براى اینکه پیشبینى نشده است . قانونى نیست، دو معنا دارد: یکى اینکه مخالف قانون است; یعنى یک قانونى داشته باشیم و عملى با آن مخالف باشد . به این معنا غیرقانونى نیست; اما به این معنا غیرقانونى است که در قانون پیشبینى نشده است . الآن هم تفسیر جا افتاده شوراى نگهبان، این است که هر چه در قانون اساسى پیشبینى نشده، غیرقانونى است . حق هم با شوراى نگهبان است; یعنى اینطور نیست که هر چه در قانون اساسى نیامده، منطقه آزاد باشد . در شرع، «مالانص فیه» حوزه اصل اباحه است . شرع مىدانسته و عمدا نیاورده است تا آزاد باشد; ولى در قانون، به عکس است . بنابراین، هر چه قانونى نباشد، غیرقانونى مىشود .
هیات پیگیرى یک مفهوم اجرایى دارد، در حالى که این هیات، کار اجرایى نمىکند، بلکه کار حقوقى مىکند; یعنى آن پیگیرى که در قانون عادى آمده، با این پیگیرى که پسوند این هیات است، فرق مىکند . اسم هم مساله را عوض نمىکند . البته درباره پیگیرى به معناى بازرسى، را ما حرفى نداریم ولى این پیگیرى، پیگیرى بازرسى نیست . بازرسى به این معنا که بررسى کنند و ببینند چه خبر است، حق رئیسجمهور است; براى اینکه حضور دارد . این قانونى که امضا کرد، باید ببیند چه بلایى سرش آمده است . شما اگر آییننامه داخلى این هیات پیگیرى را ببینید، فراتر از پیگیرى به معناى اجرایى و استطلاعى است و این در قانون پیشبینى نشده است .
نکته دوم این است که اینان تفسیر حقوقى مىکنند . تفسیر قانون اساسى با شوراى نگهبان است . پس اولا جایگاه آن، غیرقانونى است . ثانیا بىاثر و بىفایده است .
دکتر هاشمى: رئیسجمهور وظایف و اختیاراتى دارد . براى انجام وظایف و اختیاراتش نیاز به نهاد و دستگاه دارد، حتى مىتواند معاونانى هم براى انجام وظایفش داشته باشد; همچنان که اصل صد و بیست و چهارم قانون اساسى مىگوید: «رئیسجمهور مىتواند براى انجام وظایفش معاونانى داشته باشد .» غیر از معاون اول، معاون پارلمانى حقوقى، اجرایى و دیگر معاونان را دارد . این یک امر کاملا طبیعى است; همچنان که یک وزیر نمىتواند همه وظایفش را خودش انجام بدهد; اما باید توجه داشت که رئیسجمهور شخصا (نه بهعنوان شخص) یعنى مقاما خود او مسؤول اجراى قانون اساسى است و اگر قرار باشد براى اجراى قانون اساسى، تصمیمى بگیرد، مىگیرد; اما براى انجام این وظیفه، نیاز به نهاد و همکاران و همراهانى دارد که باید اولا کاگزاران خوبى باشند، ثانیا متخصص باشند، ثالثا تحلیلگر باشند و رابعا بهعنوان بازوى رئیسجمهور، کار نظارتى را انجام دهند . به همین علت رئیسجمهور ناگزیر است که براى انجام این وظیفه، دستگاهى، نهادى، مسؤولى، هیاتى یا گروهى را داشته باشد; همچنان که قبلا هم در زمان آیةالله خامنهاى، در نهاد ریاست جمهورى، معاونتحقوقى و اجراى قانون اساسى وجود داشت که هم امور حقوقى در دست او بود و هم مسؤولیت اجراى قانون اساسى . او به نمایندگى از رئیسجمهور، این کار را انجام مىداد .
اما اگر قرار باشد که رئیسجمهور، اقدام اجرایى کند که ضمانت اجرا داشته باشد، این بر عهده شخص رئیسجمهور است .
بنابراین، هیات پیگیرى اجراى قانون اساسى، که رئیسجمهور آنرا تاسیس کرده، یک بازو بیشتر نیست و خلاف قانون اساسى هم بهنظر نمىرسد; یعنى رئیسجمهور براى اجراى قانون اساسى، ناگزیر است که همکارانى داشته باشد; ولى آنان اقدامى نمىکنند که اقدام حقوقى باشد، بلکه اقدام ادارى مىکنند . به بیان بهتر، مىتوانیم بگوییم که مسؤولیت اجراى قانون اساسى از نظر حقوقى، بر عهده رئیسجمهور است . از نظر ادارى به شرط اینکه کمک به رئیسجمهور باشد، مىتواند برعهده افراد دیگرى، از جمله، هیات پیگیرى اجراى قانون اساسى باشد; همچنان که به موجب قانون، بر اساس اصل صد و سى و هشتم قانون اساسى، رئیس مجلس ناظر بر آییننامههاى دولتى است . مصوبات دولتبراى رئیس مجلس فرستاده مىشد . رئیس مجلس که وقت این کارها را ندارد، این باید بر عهده یک گروه متخصص باشد . لذا براى اجراى اصل صد و سى و هشتم قانون اساسى، دستگاهى تاسیس کردند . خوب، در این مورد هم دستگاهى درستشده که این وظیفه را انجام بدهد; اما انشاى قضیه با رئیسجمهور است .
معمولا در قوانین اساسى، ضمن اینکه به مساله اجراى قانون اساسى اهتمام مىشود، به پیگرد قانونى متخلفان نیز توجه خاص مىشود و یک دادگاه عالى به همین منظور پیشبینى مىشود . در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، در این باره صراحتى وجود ندارد; اما اخیرا بحثهایى براى تاسیس چنین دادگاهى مطرح شده است; آیا از نظر شما دادگاه قانون اساسى لازم است؟ کدام مرجع را براى تشکیل آن صالح مىدانید؟
دکتر مهرپور: بله، چندى است این نظریه مطرح است که براى صیانت از قانون اساسى و تضمین حفظ و حراست از آن، باید دادگاهى تشکیل شود که به موارد نقض و تجاوز از قانون اساسى رسیدگى کند و با تعقیب و کشف موضوع، متخلفان را تحت پیگرد قرار داده و آنان را به مجازات برساند . تا کنون دو طرح به مجلس شوراى اسلامى ارائه شده است: طرح اول مربوط به دوره چهارم مجلس بود که در سال 1374 تقدیم مجلس شد و در آن پیشبینى شده بود که دادگاه قانون اساسى، مرکب از یک رئیس و دو مستشار باشد که از بین قضات واجد شرایط تصدى دادگاه عالى انتظامى قضات، از سوى رئیس قوه قضاییه منصوب مىشوند و یک هیات عالى تجدید نظر نیز مرکب از رئیسجمهور، رئیس قوه قضاییه، یک نفر از فقهاى شوراى نگهبان، یک نفر از حقوقدانان شوراى نگهبان و رئیس دیوان عالى کشور، پیشبینى شده بود که بهعنوان مرجع رسیدگى به تجدیدنظر آراى دادگاه صیانت از قانون اساسى، عمل کند .
طرح دوم در دوره پنجم مجلس و در سال 1376 تقدیم مجلس شد که هماکنون در مجلس موجود است; ولى مدتى استبحثى درباره آن صورت نمىگیرد . طبق طرح اخیر، دادگاه عالى، مرکب از یک رئیس و دو عضو و احیانا یک عضو معاون است که از بین قضات عالىرتبه، به پیشنهاد رئیس قوه قضاییه و تایید مقام معظم رهبرى منصوب مىشوند و مرجع تجدید نظر آن، هیاتى است مرکب از رئیس قوه قضاییه، رئیس دیوان عالى کشور و دادستان کل کشور .
در هر دو طرح، دادگاه عالى صیانت از قانون اساسى، در واقع، یک دادگاه عالى کیفرى اختصاصى محسوب مىشود که به اتهام نقض اصول قانون اساسى از سوى مسؤولان، رسیدگى مىکند و مرتکبان را به مجازاتهایى از قبیل انفصال و حبس محکوم مىکند .
تقریبا مىتوان گفت که در بیشتر قوانین اساسى کشورهاى مختلف، به نوعى درباره نحوه صیانت از قانون اساسى و جلوگیرى از نقض اصول آن، تمهیداتى اندیشیده شده است و نگرانىها بیشتر مربوط به تصویب قوانین عادى یا فرامین و دستورالعملهاى اجرایى مغایر قانون اساسى است و مراجعى براى بررسى این موضوع و جلوگیرى از تصویب قوانین و فرامین خلاف قانون اساسى یا ابطال آنها پیشبینى شده است . به طور کلى، مىتوان گفت که سه نوع مرجع مختلف، براى این منظور، در قوانین اساسى دنیا به چشم مىخورد:
1 . بالاترین مرجع عادى قضایى: در قانون اساسى بعضى کشورها، مرجع تشخیص و انطباق قوانین عادى و یا فرامین و دستورالعملهاى قانونى با قانون اساسى، دیوان عالى کشور، بالاترین مرجع قضایى عادى کشور است; مثلا قانون اساسى ژاپن، مالزى و فیلیپین اینچنینند .
در برخى کشورها به طور کلى، این صلاحیتبه دادگاهها داده شده است که از اجراى قوانین مصوب مجلس و مغایر قانون اساسى، خوددارى کنند . ماده 14 از فصل 11 قانون اساسى سوئد، این صلاحیت را براى دادگاهها به رسمیتشناخته است . مىتوان گفت که همان صلاحیت، در اصل صد و هفتادم قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، براى دادگاهها شناخته شده است که مىتوانند و بلکه مکلفند از اجراى تصویبنامهها و آییننامههاى مخالف قوانین، خوددارى کنند . قانون اساسى سوئد در مورد قوانین مصوب مجلس نیز این صلاحیت را براى دادگاه قائل شده است .
2 . نهاد غیرقضایى مستقل: در برخى کشورها، طبق قانون اساسى، یک نهاد خاص غیرقضایى و مستقل، در کنار قوه قضاییه ایجاد شده که وظیفه انطباق مصوبات مجلس و فرامین لازمالاجراى دولتى را با قانون اساسى بر عهده دارد . نمونه روشن و مشخص این وضعیت را مىتوان در قانون اساسى فرانسه دید . طبق اصل 56 قانون اساسى فرانسه، شواریى به نام «شوراى قانون اساسى» ، مرکب از نه نفر، سه نفر به انتخاب رئیسجمهور، سه نفر به انتخاب رئیس مجلس ملى و سه نفر به انتخاب رئیس مجلس سنا تشکیل مىشود . رؤساى جمهور سابق نیز خودبهخود، مادامالعمر عضو این شورا هستند . وظیفه شوراى مزبور، بررسى انطباق قوانین مصوب مجلس، با قانون اساسى و نیز نظارت بر انتخابات ریاست جمهورى، مجلس و همهپرسى است . قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران نیز چنانکه بعدا خواهیم دید، همین روش را اتخاذ کرده است .
3 . دادگاه خاص قانون اساسى: در قوانین اساسى بسیارى از کشورها، دادگاههاى خاص به نام «دادگاه قانون اساسى» یا «دیوان قانون اساسى» پیشبینى شده که وظیفه اصلى آن، بررسى انطباق قوانین عادى و فرامین دولتى با قانون اساسى است . در برخى قوانین اساسى، تفسیر قانون اساسى، نظارت بر انتخابات و احیانا محاکمه بعضى از مقامات، مانند رئیسجمهور، نیز بر عهده چنین دادگاهى گذاشته شده است . در بعضى قوانین اساسى، بهطور نسبتا مفصل، طرز تشکیل این نوع دادگاه و وظایف آن، بیان شده و تفصیل موضوع به قوانین عادى محول شده است; مثلا در قوانین اساسى آلمان، ترکیه، مصر، سوریه، ایتالیا و کویت، دادگاه خاص قانون اساسى پیشبینى شده است .
همان طور که ملاحظه مىشود، در این چند نمونه قانون اساسى، که ذکر شد، تعیین تشکیل مرجع رسیدگىکننده به انطباق قوانین با قانون اساسى، صریحا در خود قانون اساسى پیشبینى شده است و هر چند ما استقراى تام و کاملى در قوانین اساسى دنیا به عمل نیاوردیم و طبعا نمىتوان به نتیجه کلى قطعى دستیافت، ولى در عین حال، مىتوان این استنباط را داشت که تعیین و تشکیل مرجعى که بخواهد به بررسى انطباق قوانین و مقررات با قانون اساسى بپردازد و نظر بدهد، خواه در شکل یک نهاد غیرقضایى و یا یک دادگاه خاص و یا حتى با دادن صلاحیتبه دادگاههاى عمومى یا دیوان کشور، باید به نحوى در قانون اساسى ذکر شده باشد و بدون ذکر در قانون اساسى، بهصورت تفصیل یا اجمال، از طریق دیگر، مرجعى براى این منظور نمىتواند تشکیل شود .
در بین سه روش ذکر شده، قانون اساسى جمهورى اساسى ایران، از روش دوم پیروى کرده و مشى قانون اساسى فرانسه را پیش گرفته است . قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، یک نهاد غیرقضایى خاص و مستقل به نام شوراى نگهبان پیشبینى کرده است و وظیفه انطباق قوانین عادى با قانون اساسى و تفسیر قانون اساسى و نیز نظارت بر انتخابات ریاست جمهورى، مجلس خبرگان، مجلس شورا و همهپرسى را بر عهده آن گذاشته است . همچنین در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، مسؤولیت اجراى قانون اساسى، طبق اصل صد و سیزدهم به عهده رئیسجمهور گذاشته شده است که با عنایتبه وجود اصل این مطلب در قانون اساسى، قانون عادى مصوب سال 1365 مجلس شوراى اسلامى، تا حدودى این امر را انجام داده است . در هیچ یک از اصول قانون اساسى، صلاحیت تصمیمگیرى درباره انطباق قوانین عادى با قانون اساسى، به دادگاههاى دادگسترى یا مشخصا دیوان عالى کشور داده نشده و تشکیل دادگاه خاص قانون اساسى نیز، نه تلویحا نه تصریحا، پیشبینى نشده است .
چنانکه دیدیم، در کشورهایى که قانون اساسى آنها دادگاه خاص قانون اساسى را پیشبینى کرده، کار این دادگاه، کار تشخیصى است که البته بر این تشخیص، ترتیب اثر داده مىشود; ولى وظیفه تعقیب و محکوم کردن و تعیین مجازات افراد خاطى و متخلف، به آن داده نشده است . البته در بعضى موارد، مانند آنچه در قانون اساسى ایتالیا آمده، محاکمه بعضى مقامات، مانند رئیسجمهورى نیز به آن داده شده است که در آن صورت، با ترکیب خاص و آیین دادرسى ویژهاى این محاکمه را انجام مىدهد; ولى در این مورد هم، چنین نیست که محاکمه رئیسجمهور، بهعنوان تخلف از قانون اساسى، در این دادگاه بررسى شود، بلکه رسیدگى به اتهامات رئیسجمهورى، به لحاظ موقعیت مقامى وى، در این دادگاه اختصاصى صورت مىگیرد .
به هر حال، طبق قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، آنچه مربوط به تشخیص انطباق یا عدم انطباق قوانین عادى با قانون اساسى، تفسیر قانون اساسى و نظارت بر انتخابات و همهپرسى است، بر عهده شوراى نگهبان است و اقدامات لازم اجراى مربوط به اجراى قانون اساسى، بر عهده رئیسجمهورى است . پس نمىتوان دادگاهى به نام دادگاه قانون اساسى تشکیل داد که به این امور بپردازد; اما درباره تعقیب و محاکمه و تعیین مجازات نیز باید گفت که اگر تخلف و تجاوز به قانون اساسى جرم باشد، مرجع رسیدگى جرایم و حکم به مجازات، براى همه و در همه زمینهها، دادگاههاى عمومى دادگسترى هستند . طبق اصل صد و چهلم قانون اساسى، رسیدگى به اتهام رئیسجمهور و معاونان و وزیران، در مورد جرایم عادى، با اطلاع مجلس شوراى اسلامى، در دادگاههاى عمومى دادگسترى انجام مىشود و اگر جرم، سیاسى محسوب شود، مرتکب آن، هر کسى که باشد، طبق اصل صد شصت و هشتم، مرجع رسیدگى به آن، محاکم دادگسترى و با حضور هیات منصفه است .
در مورد تخلف رئیسجمهور از وظایف قانونىاش، که از جمله مىتواند تخلف از قانون اساسى باشد، طبق بند 10 اصل صد و دهم قانون اساسى، دیوان عالى کشور صلاحیت رسیدگى دارد و اگر دیوان کشور حکم به تخلف داد، رهبر مىتواند با در نظر گرفتن مصالح کشور، او را عزل کند . طبعا اگر در این مورد هم تخلف، جرم محسوب شود، از حیث رسیدگى به جرم و تعیین مجازات، دادگاههاى عمومى، صالح به رسیدگى هستند . از اصول مختلف قانون اساسى و به خصوص، اصل صد و هفتاد و دو به خوبى استفاده مىشود که قانون اساسى، موافق تشکیل دادگاههاى اختصاصى نیست و فقط در مورد جرایم خاص نظامى و انتظامى، اعضاى نیروهاى مسلح و نیروى، انتظامى تشکیل محاکم اختصاصى نظامى مجاز شمرده شده است.
بنابراین، مىتوان گفت که تشکیل دادگاه عالى صیانت از قانون اساسى، که یک دادگاه اختصاصى تلقى مىشود، از آنجا که تصریحا در قانون اساسى پیشبینى نشده است، نمىتواند با قانون عادى ایجاد شود و مصوبهاى که بخواهد چنین دادگاهى را ایجاد کند، شبهه قوى مغایرت با قانون اساسى دارد، ضمن اینکه مفید بودن عملى تشکیل این دادگاه، با توجه به تجربه ناموفقى که تاکنون از تکثیر نهادهاى مختلف داشتهایم، قویا مورد تردید است .
دکتر هاشمى: براى اجراى قانون اساسى، باید مقام ناظرى وجود داشته باشد تا نظارتهاى لازم را انجام بدهد . اگر تخلفى از این بابت صورت بگیرد، به دادگاه نیاز است . بهنظر نمىرسد که با وجود مسؤول نظارت بر مصوبات مجلس، نیازى به دادگاه داشته باشیم .
در این خصوص، من یکى از کشورها را، مانند آمریکا یا آلمان یا ژاپن، بهعنوان نمونه عرض مىکنم . در آمریکا دادگاه دیوان عالى ایالات متحده، که متشکل از نه عضو است، مسؤولیت نظارت بر اجراى قانون اساسى را بر عهده دارد; اما این دادگاه، مانند دادگاههاى دادگسترى نیست . دیوان عالى است که این کار را انجام مىدهد و نظارت مىکند . اگر این دادگاه، در مقام قضاوت، تخلف یا جرمى به علت عدم اجرا یا نقض قانون اساسى ببیند، دیگر صالح به رسیدگى نیست، بلکه دادگاههاى عمومى دادگسترى، صالح به رسیدگى هستند .
در کشور ما به طور کلى، رئیسجمهور در مقام نظارت بر اجراى قانون اساسى، یا شخصا در نهادهاى زیردستخودش بهعنوان رئیس قوه مجریه، که بر کار وزیران نظارت و اشراف دارد، مىتواند اقدام کند و عمل آنان را ابطال کند . البته نظارت اصطلاحا بهصورت سلسلهمراتبى است . بنابراین، در خصوص قوه مجریه، خود رئیسجمهور مسؤول است; اما همین رئیسجمهور اگر ببیند در قوه مجریه، تخلفى از قانون اساسى صورت گرفته است که این تخلف، مسؤولیت کیفرى هم داشته است، فرد متخلف را، ضمن آنکه از نظر ادارى و سیاسى، خود اقدام مىکند، به دستگاه قضایى براى محاکمه معرفى مىکند . در مورد دیگر قوا بر اساس ماده 15 اختیارات ریاست جمهورى، رئیسجمهور حق اخطار به قواى سهگانه را دارد; اما بر اساس ماده 14، اگر تخلفى در دستگاهها صورت گرفته باشد، این تخلف را به عالىترین مقام دستگاه معرفى مىکند تا او اقدام کند . ممکن است این یک اقدام ادارى باشد که در جاى خود انجام مىشود; ولى اگر تخلف، جرم باشد نیز او را به دستگاه آیت الله عمید:
بعضى از مسائلى که ما در قانون اساسى داریم، اینها عکسالعمل شرایط قبل از پیروزى انقلاب است و در آن شرایط، لازم بود; ولى به تدریج که این مسائل حالت عادى پیدا مىکند، خواهناخواه باید فرصت تجدید نظر باشد .
قضایى معرفى مىکند . در این مورد، دستگاه قضایى مسؤول رسیدگى به جرایم است و بهنظر نمىرسد که در کشور ما نیاز به دادگاه ویژه قانون اساسى باشد .
در پایان، اگر نکته خاصى هست، بفرمایید .
آیتالله عمید زنجانى: آخرین مطلبى که هست، این است که بعضى از مسائلى که ما در قانون اساسى داریم، اینها عکسالعمل شرایط قبل از پیروزى انقلاب است و در آن شرایط، لازم بود; ولى به تدریج که این مسائل حالت عادى پیدا مىکند، خواهناخواه باید فرصت تجدید نظر باشد و کار خوبى شد که در شوراى بازنگرى، اصل صد هفتاد و هفتم اضافه شد; مثلا اینکه ما در قانون اساسى، علنى بودن مجلس را الزامى کردیم و شرایط تشکیل جلسات غیرعلنى را آنقدر تنگ گرفتیم که بسیار شاذ و نادر مىتواند جلسهاى غیرعلنى باشد، این اصلا مال شرایط امروز نیست . یک قانون عکسالعملى است; چون قبلا مجلس، فرمایشى بوده، درها بسته بوده و مردم مطلع نمىشدند، براى اینکه مردمى بودن مجلس را به اثبات برسانیم، گفتیم که علنى باشد; اما خیلى باز عمل کردیم . در زمان جنگ، برخى از ضربههایى که مىخوردیم از جلسات علنى مجلس بود; یعنى نمایندهها همه چیز را مىگفتند، چارهاى هم نداشتند; مثلا نماینده شهرى بود که آن شهر پدافند هوایى نداشت . مىآمد در مجلس و داد مىزد که منطقه من پدافند ندارد، آمار هم مىداد که مثلا دو تا ضد هوایى و یک کالیبر 50 هست . دشمن فردا مىآمد و آنجا را مىزد .
یا مثلا ورود مستشاران خارجى را به طور کلى ممنوع کردیم; اما این مال شرایط امروز نیست . مستشاران خارجى الزاما آمریکایى و انگلیسى که نیستند . مستشاران پاکستانى، که نمىتوانند بر ما حاکم باشند; مثلا ما در جنگ مىتوانستیم از مستشاران خارجى استفاده کنیم، نه آن خارجى که کوچکترین حرفى بزند، بلکه آنان که فقط پول بگیرند و براى ما کار کنند . صدام 99 درصد کارهایش را بهوسیله مستشاران خارجى انجام آیت الله عمید:
جو مملکتبه گونهاى است که ممکن استیک وقت چارهاى نباشد جز اینکه فرمان بازنگرى، توسط رهبرى صادر شود . اینگونه نباشد که هیچ کس کارى در این زمینه نکرده باشد و دیگران بیایند و به ما دیکته کنند .
مىداد . خلبانانشان خارجى بودند تا چه رسد به کارهاى دیگر . یا مثلا ما نیروهاى مسلح را جزء قوه مجریه قرار دادیم . نیروهاى مسلح جزء قوه مجریه است; اما فرماندهى آن، بیرون . چه ضرورتى دارد؟ بسیارى از کشورها نیروهاى مسلح را یک نهاد مستقل زیرمجموعه رهبرى قرار مىدهند . ما نهاد زیر مجموعه رهبرى که داریم، مانند مجمع تشخیص مصلحت، این هم یکى دیگر .
یا مثلا اسم دادستان کل، آمده است، اما مسؤولیتى ندارد . من در کمیسیون قضایى شوراى بازنگرى بودم و خیلى زحمت کشیدم، قوانین را دیدم . مسؤولیتهاى قضایى که جا مانده، یعنى نه در حوزه شوراى عالى قضایى است، نه در حوزه دیوان عالى کشور و نه در حوزه بازرسى، اینها را من جمعآورى کردم، چهار پنج تا شد . گفتم: این چهار پنج تا را، که بى صاحب است، بگذاریم بر عهده دادستانى کل . خدا حفظ کند آقاى مشکینى را که رئیس کمیسیون قضایى بازنگرى بود، ایشان گفتند: ما از فرمایش امام تخطى نمىکنیم، امام هشت محور را تعیین کردند . البته حق هم با ایشان بود; چون دست مىخورد، کمکم سرایت مىکرد به موارد دیگر و شیرازه بههم مىخورد .
براى آینده به جاى این سر و صداها باید مرکزى باشد که افرادى بى نام و نشان، که اهل تظاهر نیستند، در آنجا جمع شوند، صرفا افراد فقهى و حقوقى (البته با توجه به شرایط سیاسى عمومى کشور) این مسائل را پیشبینى کنند و آماده باشند . خداى نکرده، یک وقت مىبینیم که در برابر کار انجام شده قرار گرفتیم . جو مملکتبه گونهاى است که ممکن استیک وقت چارهاى نباشد جز اینکه فرمان بازنگرى، توسط رهبرى صادر شود . اینگونه نباشد که هیچ کس کارى در این زمینه نکرده باشد و دیگران بیایند و به ما دیکته کنند . اگر از پیش، چیزهایى را آماده داشته باشیم، مىشود اینها را جایگزین کرد .
از کارهاى خوبى که دبیرخانه خبرگان کرد، این بود که عدهاى را به دور از دوربین و خبرنگار و سر و صدا، جمع کرد و یک دوره، مساله ولایت فقیه را مخالف و موافق، بحث و بررسى کردند . البته خیلى به نتیجه نرسید; ولى کار خوبى بود . مخالفان حرفهایشان را مىزدند، موافقان هم حرفهایشان را مىزدند، بدون اینکه در بیرون منعکس شود . الآن هم یک جایى باید باشد (البته کار خبرگان تنها نیست) .
شرایط انتقالى بدى را مىگذرانیم . این شرایط انتقالى، یا ما را به کلى از مبانى و اصول انقلاب دور خواهد کرد و یا نه، پختهتر خواهد کرد و کشور جا افتادهاى خواهیم داشت; مانند جنگ، که ما را پخته و جا افتاده کرد . اگر این اوضاع آشفته سیاسى هم، مانند جنگ، اثرى این گونه داشته باشد، ما از نظر سیاسى هم مىتوانیم یک وزنه با ثبات باشیم .
یادم هست در سفرى رسمى که به چین رفته بودیم، (آن زمان، رئیس کمیسیون قضایى مجلس بودم) با مقامات چینى ملاقات رسمى داشتیم . رئیس کنگره چین، مىگفت که آمریکایىها ما را نشناختند . خیلى با اطمینان مىگفت . آن زمان، یک تنش بینالمللى به وجود آمده بود که آمریکا بد جورى به چین پیله کرده بود که حتى بعضى گمان مىکردند که مساله فروپاشى، براى چین هم پیش مىآید . آن نماینده مجلس، که از مقامات بالا بود، خیلى با اطمینان خاطر مىگفت که آمریکایىها ما را نشناختند .
اگر ما این دوران سیاسى را هم پشتسر بگذاریم، مىتوانیم از نظر سیاسى هم جا افتاده باشیم . شما مىدانید که روزى نیست که در پارکهاى لندن، شورش و بحث و اینگونه مسائل نباشد، از ملکه گرفته تا پایینترین فرد را بد و بىراه مىگویند . یا مثلا این همه آزادى که در آمریکا هست و جراید هرچه مىخواهند، مىنویسند; اما اینها نظامشان ثابت است . ما هم اگر از این تنشهاى سیاسى، به یک ثبات سیاسى، ریشهدار برسیم، عیبى ندارد . این یک نعمت الهى است; همانطور که جنگ نعمتبود; اما اگر خداى ناکرده، آسیب ببینیم، خیلى عقبگرد خواهیم داشت .
گفتنى است که این گفتوگوها بهصورت جداگانه انجام گرفته و سپس توسط مجله تلفیق و تنظیم شده است . لازم مىدانیم مجددا از اساتید محترم، که این فرصت را در اختیار مجله گذاشته و در این گفتوگو شرکت کردند، سپاسگزارى کنیم .
قانون اساسى، مسؤولیت اجرا را به رئیسجمهور داده است و طبق تحلیلى که ارائه شد، این مسؤولیت، فراگیر است و همه اصول قانون اساسى حتى اصول مربوط به قواى دیگر را شامل مىشود و طبعا در همان محدوده باید اختیاراتى براى اجرا وجود داشته باشد . در مقابل، قانون اساسى اصل تفکیک قوا را به رسمیتشناخته است که شاید هم یک اصل حاکم در قانون باشد .
بنابراین، اجراى قانون اساسى چگونه با تفکیک قوا سازگار است؟ اگر رئیسجمهور بخواهد براى اجراى قانون یا جلوگیرى از نقض قانون اساسى اقدام کند، چگونه باید عمل کند که استقلال قواى دیگر محفوظ بماند؟
دکتر هاشمى: در اینجا خوب است من درباره تفکیک قوا توضیحى بدهم .
فلسفه وجودى تفکیک قوا شکستن قدرت، بین ایادى متعدد، به منظور جلوگیرى از تمرکز قدرت، در ید واحد یا در کانون واحد است . تجربه تاریخى نشان داده که قدرت فساد مىآورد، خصوصا اگر قدرت بلامعارض باشد . از آنجا که زمامدارى، عالىترین مقام است، بنابراین، معارضى ندارد . حال با تجربیاتى که فلاسفه و صاحبنظران بهدست آوردهاند، یکى از راههایى که نشان دادهاند، تفکیک قوا است . مونتسکیو، از متجددترین طرفداران تفکیک قوا، براى جلوگیرى از قدرت مىگوید: 1 . قدرت فساد مىآورد . پس جلوى فساد قدرت را باید گرفت . 2 . هیچ قدرتى بالاتر از قدرت نیست . چه باید کرد؟ باید قدرت را شکست و توزیع کرد . تفکیک قوا براى این است . اصل تفکیک قوا براى آن است که قدرت در ید واحد نباشد که اینجا اصل پنجاه و هفتم را هم مىتوانیم نقد کنیم .
به این ترتیب، در واقع، هدف از تفکیک قوا این است; اما به این نکته توجه داشته باشیم که تفکیک قوا به دو صورت است: یکى تفکیک مطلق و دیگرى تفکیک نسبى . تفکیک مطلق، تفکیکى است که اولا قوا وظایفشان از یکدیگر متمایز و جدا باشد و ثانیا هیچ یک از قوا نفوذ و اقتدار بر دیگرى نداشته باشد .
در تفکیک نسبى، اولا قوا متمایز از یکدیگرند; یعنى هر قوهاى کار خود را انجام مىدهد . ثانیا امکان نفوذ و اقتدار قوا بر یکدیگر وجود دارد; همچنان که در قانون اساسى ما تفکیک قوا نسبى است، نه مطلق . هیچ جاى دنیا، تفکیک مطلق قوا نداریم . یکى از کشورهایى که تفکیک قوا را به آن نسبت مىدهند، کشور آمریکا است . در این کشور، تفکیک مطلق قوا هست; یعنى رئیسجمهور منتخب مردم و مظهر مردمى است . نمایندگان پارلمان هم منتخب مردم هستند . اینها هر دو مسؤولیت مردمىاند و اظهار استقلال از یکدیگر مىکنند; ولى در همان جا رئیسجمهور را به علتخیانتبه کشور، توسط همان مجلسى که مردمى است، مىتوان محاکمه کرد . از سوى دیگر، رئیسجمهور هم مىتواند قوانین پارلمان را وتو کند . بنابراین، ما تفکیک مطلق صددرصد نداریم . آنچه داریم، تفکیک نسبى است . از این رو، آنها مىتوانند بر همدیگر اعمال اقتدار و نفوذ منطقى بکنند نه نفوذ زور; مثلا قوه مجریه استقلال ندارد، با اینکه قوه مقننه احاطه کامل دارد، از راى اعتماد، در تاسیس دولت، تا عدم اعتماد براى عزل دولت و حتى پیشنهاد عزل رئیسجمهور .
بنابراین، تفکیک قوا در کشور ما تفکیک نسبى است; اما اصل پنجاه و هفتم مىگوید: «قوا مستقل از یکدیگرند» که این استقلال، به این معنا است که قوه قضاییه مثلا کار اجرایى انجام ندهد . یا قوه مجریه، کار قضایى انجام ندهد . یا رئیس قوه مجریه، دادگاه نداشته باشد . آقاى رهبر، براى خودش دادگاه نداشته باشد . کار قضا باید متمرکز در قوه قضاییه و کار تقنین باید متمرکز در قوه مقننه شود . مجمع تشخیص مصلحت نظام و شوراى عالى امنیت ملى، حق قانونگذارى ندارند .
اما استقلال دیگرى هم داشتیم و آن، استقلال قوه قضاییه است که بیشترین مطلب در کشور ما این است و رئیس قوه قضاییه هم به این استناد مىکند . صدر اصل صد و پنجاه و ششم مىگوید: «قوه قضاییه قوهاى است مستقل» . این کلام اول قوه قضاییه است . این کلام، تاسیسى است . قوه قضاییه باید مستقل تاسیس شود; اما هدف از استقلال براى قوه قضاییه چیست؟
قوه قضاییه، نهادى در مقام قضاوت است و شرط اول قضاوت، تاثیرناپذیرى و استقلال در برابر ارباب نفوذ است . بنابراین، منظور از استقلال قوه قضاییه، این است که دستگاه قضایى بتواند به دور از نفوذ دیگران، اولا بر اساس قانون و ثانیا بر اساس وجدان قاضى، به دعاوى رسیدگى و حکم صادر کند; یعنى حکم قاضى، تحت تاثیر فردى از بالا نباشد . قاضى باید آنچنان استقلال داشته باشد که بتواند حاکم را هم محاکمه کند . قاضى باید آنچنان استقلال داشته باشد که ترس از انتقال و عزل و نظایر آن را نداشته باشد .
بنابراین، منظور از استقلال قوه قضاییه، این است که قضاوت در یک محیط بىطرفانه بتواند عدالت را محقق بسازد، نه اینکه بگوییم: قوه قضاییه جزیره جدایى است که کسى حق ورود به آنرا ندارد، خیر . اولا تفکیک قوا است و هر قوهاى کار خودش را انجام مىدهد، ثانیا قوه قضاییه یکى از نهادهاى موجود در کشور است که منطبق با قواى دیگر است . مىخواهد قانون وضع کند، به قوه مقننه ارتباط پیدا مىکند . مىخواهد اجرا کند، به قوه مجریه ارتباط پیدا مىکند . مىخواهد بودجه بگیرد، از قوه مجریه مىگیرد . مىخواهد قانون جزا وضع شود یا اجرا شود، دولت جرایمى را مشخص مىکند و قوه قضاییه باید محاکمه کند . بنابراین، قوه قضاییه نهاد مستقلى نیست . به همین علت است که قوه قضاییه هم مانند دیگر نهادها مجرى قانون اساسى است . لذا کسى که مسؤولیت اجراى قانون اساسى را دارد، حق دارد بر همه دستگاهها، از جمله، قوه قضاییه، مقام رهبرى و دیگر نهادها نظارت لازم و کافى را داشته باشد .
بنابراین، تفکیک قوایى که اینجا مورد انتظار است، تفکیک قوا براى قضاوت سالم است نه بیشتر; یعنى یک جزیره مسدودى نیست که کسى را حق ورود به آن نباشد; مثلا بر اساس اصل سى هفتم قانون اساسى، در قوه قضاییه اعمال شکنجه ممنوع است; اما اگر گاهى بخواهند فردى را به اقرار وا دارند، او را شکنجه کنند، یک اصل قانون اساسى مخدوش شده است . چه کسى مسؤول اجراى قانون اساسى است؟ در کشور ما رئیسجمهور است . بنابراین، رئیسجمهور باید حق نظارت را از این بابت داشته باشد .
دکتر مهرپور: بله، یک نظر هست که وقتى قانون اساسى مىگوید: رئیسجمهور مسؤول اجراى قانون اساسى است، باید این اختیار را هم به او بدهیم که بتواند دخالت کند . بنابراین، اکنون مىتوانیم اصلاح کنیم . اگر قانون نداریم، این قانون را به مجلس ببریم که رئیسجمهور مىتواند این کارها را انجام دهد; اما سؤال این است: اگر رئیسجمهور دید که قانونى بر خلاف قانون اساسى، تصویب شده است، یا دستگاه قضایى، حکمى بر خلاف قانون اساسى داده است، آیا مىتواند جلو آن را بگیرد؟ آیا با ساختار قانون اساسى ما انطباق دارد؟ با ساختار فعلى قانون اساسى، طبعا نمىتوانیم بگوییم که چنین اختیارى دارد; زیرا دخالت در قوه دیگر خواهد بود .
دکتر مهرپور:
اخطار و تذکر، دخالت نیست .
این، جزء شان ریاست جمهورى است که تذکر
و اخطار بدهد
و به مجلس گزارش کند، اینها همه پشتوانهها
و ضمانت اجراهایى است که مىتواند مؤثر باشد .
موردى داشتیم که قانونى از تصویب مجلس گذشته و لازمالاجرا شده بود . شوراى نگهبان، این انتظار را از رئیسجمهور داشت که: «دستور بدهید جلوى اجراى این قانون گرفته شود; چون خلاف قانون اساسى است» . حال شما حتما خواهید گفت که چون خود شوراى نگهبان، آن قانون را خلاف قانون اساسى مىدانسته، چنین خواسته است; ولى شوراى نگهبان انتظار عدم اجرا را از رئیسجمهور داشته است; چون شوراى نگهبان فقط تشخیص مىدهد و کار اجرایى نمىتواند بکند . بنابراین، به رئیسجمهور گفته است: از شما که مسؤول اجراى قانون اساسى هستید، انتظار داریم که اجراى این قانون را اکیدا ممنوع کنید .
با وجود اینکه چنین موردى داشتیم (با وضع فعلى قانون اساسى) طبیعتا نمىشود این نظر را درباره با قانون اساسى مطرح و بیان کرد که رئیسجمهور مستقیما بتواند چنین کارى را انجام دهد و خصوصا در ارتباط با قوه قضاییه، بر خلاف قانون اساسى، جلو اجراى حکم قاضى را بگیرد . البته این نظریه هم مطرح است که وقتى قانون اساسى به رئیسجمهور، مسؤولیت اجراى قانون اساسى را مىدهد و براى وى محرز مىشود که قانون اساسى نقض شده است، پس باید بتواند جلو نقض آن را بگیرد .
ما در بحثهایى که در هیات پیگیرى اجراى قانون اساسى مطرح شد، گفتیم که در محدوده اصول و حدود دیگرى که براى اختیارات رئیس هست، از رئیسجمهور، مسؤولیتى بیش از این خواسته نشده که تدبیر لازم را بیندیشد، توصیه کند، تذکر دهد و اخطار کند . اخطار و تذکر، دخالت نیست . این، جزء شان ریاست جمهورى است که تذکر و اخطار بدهد و به مجلس گزارش کند، اینها همه پشتوانهها و ضمانت اجراهایى است که مىتواند مؤثر باشد (نباید از اینها غافل باشیم) و اگر به آن عمل شود، مىتواند اثر خودش را بگذارد . از رئیسجمهور خواسته شده که در همین حدود اقدام کند . اگر این تخلفها به جایى رسید که تخلف ادارى و انضباطى و یا حتى جرم باشد، یعنى به نقض فاحش حقوق مردم منجر شود، مثلا رئیسجمهور با انجام بدرفتارى با متهم، برخورد کرد، این را به مرجع مربوطه ارجاع مىکند; یعنى به قوه قضاییه و به دادگاه مربوطه گزارش مىکند; که قانون اساسى نقض شده و نقض قانون اساسى، به عمل مجرمانه منجر شده است، رسیدگى کنید! و آنان مکلفند که رسیدگى کنند .
اگر همین مقدار، درست عمل شود و دست کم از رئیسجمهور پذیرفته شود که مىتواند چنین کند و در مرحلهاى که گزارشهایى به رئیسجمهور مىرسد، مىتواند بازرسى کند، نماینده بفرستد، پرونده را بخواهد راهگشا است . نمىخواهد دستورى بدهد، دخالتى بکند و یا اعمال نفوذى انجام دهد; ولى چون مسؤول اجراى قانون اساسى است، مىخواهد در جریان کار قرار بگیرد و بتواند بگوید: شما تخلف کردید و اخطار بدهد، گرچه ممکن است طرف مقابل (اخطار شونده) عمل نکند . نمىگوییم رئیسجمهور جلو تصمیم او را بگیرد; ولى این ابزار را به او بدهیم که بتواند بر موضوع اشراف پیدا کند; یعنى بتواند بررسى و بازرسى و پیگیرى کند و تذکر بدهد تا جلو کارهاى خلاف را بگیرد . ما مىگوییم در این حد مىتواند انجام دهد . اینکه رئیسجمهور جلو اجراى حکم دادگاه یا جاى دیگر را بگیرد، ظاهرا با ساختارى که قانون اساسى ما دارد، مطابقت نمىکند . همیشه این واهمه هست که اگر این اختیار (دخالت در قواى دیگر) به او داده شود، گرچه ممکن استبسیار خوب باشد، اما گاهى این اختیار و قدرت در دست او باعثسوء استفاده مىشود و آن دیکتاتورى که از آن مىترسیم، از این راه، پیش مىآید و این جاى بحث دارد .
اما از لحاظ نظرى، چرا عدهاى این بحث را مطرح مىکنند؟ چون رئیسجمهور، از راههاى مختلفى کنترل مىشود، مجلس او را استیضاح مىکند، دیوان کشور، تخلفات قانونى او را پیگیرى مىکند، در برابر رهبرى مسؤول است، دوره ریاستش چهار سال بیشتر نیست و در برابر مردم، مسؤول است . همه اینها اهرمهایى است که رئیسجمهور را مهار مىکند . اگر اختیارى هم به او بدهید، این اهرمها مىتواند او را مهار کند و جلو دیکتاتورى او را بگیرد; اما اگر قوه دیگرى داشته باشید، ولى این اهرمها را نداشته باشید و رئیسجمهور هم نتواند در اجراى این وظیفهاش جلو آن را بگیرد، شما مىخواهید چه کار کنید؟
در سطح جهانى هم گاهى ممکن است این نظریه به جایى برسد که بگویند: بیایید اصلاحاتى بهعمل بیاوریم و این اختیارات را بدهیم; مثلا در سطح جهانى، این خیلى مهم است که وقتى جرایم مهمى به وسیله مقامات و شخصیتهایى اتفاق مىافتد که دسترسى به آنان بهسادگى میسر نیست و نمىشود آنان را تحت تعقیب قرار داد و محاکمه کرد، جنایاتى که به وسیله دولتها و مقامات دولتى، در زمان جنگ واقع مىشود یا جنایاتى که اسم آنها را جنایات علیه بشریت گذاشتهاند، که از جمله، بعضى از موارد مربوط به حقوق بشر است، مثلا اعمال شکنجه، اعمال تبعیض و کارهاى مختلف اینچنینى که بهطور گسترده و نظامیافته، علیه افراد انجام مىشود، بتوان مرتکبان را تحت تعقیب و محاکمه قرار داد . کسانى که مرتکب این جرایم مىشوند، بیشتر ممکن است دولتها و مقامات دولتى باشند .
این نهضت جهانى حقوق بشر و مبارزه علیه ناقضان حقوق بشر و حقوق انسان، که سالها استبرپا شده، براى اینکه جلو نقض گسترده حقوق بشر را بگیرند، راههاى مختلفى را پیش گرفتند، مقاولهنامهها، عهدنامهها و کنوانسیونهاى مختلفى که دولتهاى مختلف تصویب کردند که بعد از تصویب، مسؤولند، کمیتههایى براى نظارت پیش بینى شده که توضیح مىخواهند، بازخواست و سؤال مىکنند، نماینده ویژه تعیین مىکنند که نظارت مىکند و گزارش مىدهد . این گزارشها در مجامع بینالمللى و سازمان ملل مطرح مىشود . قطعنامهها صادر مىکنند و فرضا دولتى را که نقض حقوق بشر مىکند، محکوم مىکنند . همه اینها راهکارهایى استبراى اینکه از نقض حقوق بشر جلوگیرى شود . اما تا چه اندازه اثر دارد؟ ممکن استخیلى مؤثر باشد; چون هر دولتى در داخل کشورش مستقل است . قطعنامه حداکثر به این مضمون است: «اظهار نگرانى عمیق از نقض حقوق بشر، بهوسیله فلان دولت در فلان کشور» .
اگر بخواهید در امور داخلى کشورى دخالت کنید، اعمال حق حاکمیت کنید، جلو تصمیماتش را بگیرید یا علیه او وارد عمل شوید، مىگویند: دولتهاى دیگر نمىتوانند علیه حاکمیتیک کشور مستقل، وارد عمل شوند . با همه این حرفها و مسائلى که وجود دارد، اما همه تلاش دارند که حاکمیت و استقلال دولتها محفوظ بماند و از مداخله دولتهاى دیگر، حتى به اسم حقوق بشر جلوگیرى شود; چون از اینها سوء استفاده مىشود; ولى امروزه در این نظریه، تجدید نظر شده است; یعنى مىگویند: ما باید به مرحلهاى برسیم که اگر افراد یا مقاماتى در یک کشور، جنایات ضد بشریت مرتکب شوند، بتوانیم آنان را محاکمه کنیم .
شما مىدانید که امروزه، اساسنامه دیوان کیفرى بینالمللى رم تصویب شده است و بسیارى از کشورها آنرا امضا کردهاند که اگر شصت دولت، آن را تصویب کنند، لازمالاجرا مىشود; ولى هنوز لازمالاجرا نشده است . بر مبناى این اساسنامه، دیوان کیفرى یا دادگاه کیفرى بینالمللى تشکیل مىشود . هیچکس در مورد جرایمى که در قلمرو صلاحیت این دیوان است، مصونیت ندارد; یعنى رهبر، رئیسجمهور، نخست وزیر، وزیر، نماینده مجلس و هر سمت و عنوانى که طبق قوانین داخلى یا مقررات بینالمللى، مصونیتى دارد، در اینجا هیچ مصونیتى ندارد . افراد در هر مقام و موقعیتى، اگر مرتکب جرایمى بشوند که در قلمرو صلاحیت این دادگاه است (جنایات ضد بشریت که بعضى از آنها مسائل حقوق بشرى است) تحت تعقیب قرار مىگیرند . در درجه اول، به دادگاههاى داخلى مىگویند که تعقیب و رسیدگى کنند . اگر نتوانستند یا رسیدگى نکردند، دیوان کیفرى بینالمللى لاهه، که مرکب از هجده قاضى مستقل است، رسیدگى مىکند .
بدین ترتیب، محکوم بودن مداخله در امور داخلى دولتها و این حق را ندارد که در قوه دیگرى دخالت کند و درست هم هست; چون احتمال اینکه به دیکتاتورى رئیسجمهور و قوه مجریه منجر شود، وجود دارد .
استقلال حکومتها در مسائل داخلى، با این وضعیت، شکسته مىشود . این درست است که مساله، متوجه فرد است، ولى این فرد، داراى مقام بوده یا حالا داراى مقام است . اگر این اساسنامه، تصویب و ملى شود، اگر رئیسجمهورى را توسط دادگاه یا دادستان یا دادگاه بینالمللى کیفرى، به نسل کشى یا جرایم دیگر یا نقض حقوق یا تبعیض مستمر یا آزار و اذیت مداوم گروه خاصى، در داخل کشور خود متهم کرد، تعقیب و محاکمه خواهد شد . به هر حال، کشورها دیدند چارهاى نیست و به اینجا رسیدند .
حالا همین را بیاورید در داخل کشور . ما مىگوییم که رئیسجمهور در ساختار فعلى قانون اساسى، این حق را ندارد که در قوه دیگرى دخالت کند و درست هم هست; چون احتمال اینکه به دیکتاتورى رئیسجمهور و قوه مجریه منجر شود، وجود دارد . لذا قانون اساسى تمهیدات مختلفى اندیشیده است . به هر حال، این نظریه هم وجود دارد که رئیسجمهورى، که ما او را مهار کردیم که کارش به دیکتاتورى نکشد، حال که این مسؤولیتها را به او دادیم، این اختیارها راهم به او بدهیم تا جلوى این کار را بگیرد، البته این یک نظریه است و هنوز پخته نشده است .
بنده نظرم این است که مطابق قانون اساسى فعلى، رئیسجمهور نمىتواند بهخصوص در مورد قواى دیگر، وارد کار اجرایى بشود و مثلا جلو اجراى حکم دادگاه را بگیرد و یا جلو اجراى قانون را بگیرد . به نظر نمىرسد که این (دخالت در قواى دیگر) با چهارچوب قانون اساسى مطابق باشد و یا حتى بخواهیم قانون عادى تصویب کنیم و اختیاراتى را به او بدهیم .
برداشت ما این است که قانون اساسى، با هر ایدهاى، این عنوان مسؤولیت اجراى قانون اساسى را ذکر کرده استبا همین راهکارها . مهم این است که ما این اختیار را به رئیسجمهور بدهیم که اشراف کامل پیدا کند و بتواند بازرسى و پیگیرى کند، اخطار و تذکر بدهد، به مجلس و مردم گزارش بدهد و مطالب را منعکس کند . این مطلب، تا حد زیادى مىتواند مؤثر باشد .
آقاى دکتر هاشمى! شما اشاره کردید به اینکه بر اساس تفکیک قوا، اصل پنجاه و هفتم قانون اساسى قابل نقد است . تحلیل حقوقى خود را در اینباره بفرمایید .
دکتر هاشمى: فلسفه و حکمت تفکیک قوا شکستن قدرتى است که سوء استفاده از آن، بسیار محتمل است . در واقع، قدرت فساد مىآورد . جز پیامبران و معصومین (ع) به هیچ کس که دارنده قدرت است، نمىتوان به طور دربست اعتماد کرد . این امر را نمىتوانیم نادیده بگیریم .
از سوى دیگر، تجربیات سیاسى و اجتماعى تاریخ، نشان داده که تفکیک قوا نهاد بسیار خوبى براى تضمین سلامت زمامدارى است; یعنى دموکراسى لازم است; ولى کافى نیست . دموکراسى همراه با تفکیک قوا مىتواند بهخوبى مؤثر باشد . با قبول این مطلب، تفکیک قوا در کشور ما پذیرفته شده و مبنایى که در اصل پنجاه و هفتم وجود دارد، مبناى تفکیک قوا است . قواى حاکم عبارتند از: قوه مقننه، قوه مجریه و قضاییه . این تاسیس تفکیک قوا در کشور مااست . به بیان دیگر مىتوانیم بگوییم که در نظام ما نخستیک هرم ناقص ایجاد شده که به جاى یک راس، سه راس دارد و این سه راس، در رقابت و درگیرى با یکدیگر هستند و مردم در ظل و ذیل چنین رقابت و رودرویى و نبودن قدرت واحد، احساس آزادى و راحتى مىکنند .
بنابراین، غرض تمام است; اما جمله تکمیلى در اصل پنجاه و هفتم آمده است که این قوا زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت است . من در اینجا برداشت اولم را عرض مىکنم، بعد در برداشت دوم، خودمان را راضى مىکنیم .
در برداشت اول، هرم ناقص، تبدیل به هرم کامل شده و در راس، فردى قرار مىگیرد که قواى سهگانه، زیر نظر او هستند . به همین علت، در برداشت اول، هدف اصلى و فلسفه اصلى تفکیک قوا، نه تنها مخدوش شده، بلکه تا حدود زیادى از بین رفته است . بنابراین، یک نفر در راس قدرت قرار دارد و دیگر قوا زیر سایه او یا تحت اقتدار او به اداره امور مىپردازند و آن صلابت لازم را که مورد انتظار تفکیک قوا است، ندارند .
اما با توجه به اینکه نظام ما یک نظام اسلامى و تعهدطلب است، مقام رهبرى، مقام مطلقى نیست، مقامى است که باید اولا شرایطى داشته باشد و ثانیا مسؤول است . از میان شرایط او مهمترین شرط، عدالت است . عدالتبراى اداره امور جامعه اسلامى; همچنان که در اصل صد و نهم قانون اساسى ذکر شده که از شرایط رهبرى، عدالت است . بنابراین، با فرض عدالتبراى رهبرى، مىگوییم که تا حدودى نگرانىها رفع مىشود . از سوى دیگر، رهبر مسؤول و پاسخگوى کارهاى خودش است . به همین علت (ما تحلیل حقوقى مىکنیم، اجتماعى و سیاسى نیست) زیر نظر نهاد ناظرى به نام مجلس خبرگان قرار دارد و از این بابت، تا حدودى مىتواند نگرانى را رفع کند . با وجود این، تفکیک قوا در کشور ما با تفکیک قوا در کشورهاى دیگر متفاوت است و در عمل، ما شاهد نظارت مقام رهبرى به نحوى هستیم که قواى سهگانه، ابتکار عملشان را در بعضى موارد از دست دادهاند; مثلا یادم هست که در زمان حیات امام خمینى (ره) جریان مک فارلین که پیش آمد، هشت نفر از نمایندگان، از وزیر امور خارجه سؤال کردند که جریان مک فارلین چیست؟ (حالا هر چه بوده، دیپلماسى نهانى بوده; به هر حال، در همه کشورها از اینگونه دیپلماسىها ممکن است وجود داشته باشد) که امام مداخله کردند . نه قوه مجریه و نه رئیسجمهور، نخست وزیر، بلکه امام به عنوان مقام ما فوق، طى یک سخنرانى در یکى از دیدارها اعلام کردند که کجا مىروید؟ «این تذهبون؟» نمایندههایى که سؤال کرده بودند، سؤال خودشان را پس گرفتند و نه تنها پس گرفتند، بلکه از صحنه خارج شدند . هیچ کدام از آنان دیگر نماینده نیستند .
من اینجا نقدم به شخص امام نیست . امام یک شخصیت والا و برجسته است . نمایندگان نباید این سؤال را مىکردند . بایستى درایت داشتند که چنین سؤالى را مطرح نمىکردند; ولى جزء حقوق قانونى آنان بود که سؤال کرده بودند . صحبت امام عملا راه را بر آنان مسدود کرد .
بنابراین، مىتوانیم بگوییم که مقام رهبرى، قدرت فائقه و مسلط بر قواى سه گانه است .
یک نمونه دیگر که ما شاهد بودیم، مساله قانونگذارى بود (در قانون مطبوعات) که رهبرى دخالت کرد . ملاحظه کردید که آن تعاونى که قوا با یکدیگر دارند، تحتالشعاع قدرت مقام رهبرى است که سیر به سمت مطلقیت دارد . نه مطلقیت در معناى اصولى، بلکه در معناى سیاسى . یک مطلقیت اصولى داریم و یک مطلقیتسیاسى . سیر به آن سمت است; یعنى ما نمىتوانیم اینها را نادیده بگیریم . به هر حال، با وجود نظارت ولایت مطلقه امر و امامت امت، بر قواى سهگانه، انطباق اصل تفکیک قواى جمهورى اسلامى، با تفکیک قواى موجود در دیگر دموکراسىهاى مؤثر، کامل به نظر نمىرسد .
به این ترتیب، تفکیک قوا در کشور ما با وجود رهبرى، از نظر حقوقى نقض شده است; یعنى آن غرضى که از تفکیک قوا بوده، با وجود رهبرى، نقض شده است .
تفکیک قواى سیاسى، این است که هیچ قوه فائقهاى وجود نداشته باشد . به همین علت، یکى دیگر از اصول تفکیک قوا، توازن قوا است; یعنى قوا باید قدرت متوازن داشته باشند که یکى بر دیگرى برترى نیابد . اگر برترى یافت، قوه عالى مىشود . بنابراین، هدف این است که قوه مافوقى وجود نداشته باشد . الان یک قوه چهارمى وجود دارد به نام قوه رهبرى که موازى با قواى دیگر بلکه مافوق و مسلط بر آنها است . این تسلط عملى، فلسفه تفکیک قوا را مخدوش کرده است که یک قدرت متمرکز فائق واحد وجود نداشته باشد; اما الان هست و واقعیت دارد که رهبرى، یک مقام عالى و در عمل، بلامنازع است .
با قطع نظر از مطلقه بودن ولایت رهبر استیعنى همین که فائقه هست؟
دکتر هاشمى: بله، بدون مطلقه بودن; چون در زمان امام که مطلقه نبود . این معناى مطلقهاى که الان در جامعه ما متداول شده است، به هیچ وجه آن مطلقهاى نیست که امام فرمودند . مطلقهاى که الآن متداول است، مطلقه سیاسى است، در حالى که مطلقهاى که منظور امام بود، مطلقه اصولى بود; یعنى حکومت و دولت، در اداره امور و در نظارت خود، اطلاق و عموم دارد و مىتواند در همه امور دخالت کند .
اگر به گذشته نگاه کنیم، فقهاى گذشته، در زمان استیلاى استبداد زندگى مىکردند; ملااحمد نراقى که ولایت عام را مطرح کرده و مىگوید: که بهترین فرد براى اداره امور، کسى است که عادل باشد، و از آنجا که فقیه، این شرایط را دارد، باید جاى پادشاه بنشیند و کشور را اداره کند . بنابراین، این طرز فکر، مربوط به آن زمان است که در آن زمان، ما مىگفتیم: یک آدم نمازخوان روزهبگیر عادل، به مراتب بهتر است از یک پادشاه دائمالخمر سفاک; ولى الآن با سبک جدید، نظام عوض شده و دیگر ولایت، در آن معنا هویتى ندارد . اصلا یک نفر نمىتواند ادارهکننده باشد . امور فنى و تکنیکى، از امور رایانه گرفته تا امور هوایى (فضایى)، اینها اصلا با روشى که مثلا شاه بالا مىنشست و امر مىکرد، عملى نیست .
وقتى امام خمینى ولایت فقیه را مطرح کردند، گفتند: درست است که فقها عصمت پیامبر را ندارند، ولى اختیاراتشان کمتر از پیامبران و حضرت على (ع) نیست . اصلا امام خمینى مقابل مردم نایستادند . خطاب امام خمینى فقط به فقهاى شوراى نگهبان بود . فقهاى شوراى نگهبان، صرفا یک ذهن بسته غیرمدرن سنتى، در مورد مسائل فقهى داشتند; مثلا قانونى وضع شده بود که در آن، غیر از مواد اربعه، گندم و جو و مویز و خرما، که مواد احتکارى ذکر شده در فقه است، لاستیک و دارو را هم آوردنده بودند . شوراى نگهبان این قانون را رد مىکرد و مىگفت: خلاف شرع است; چون اینها در کتابهاى فقهى سنتى نبودند . این اصلا با مسائل امروز سازگارى ندارد . الآن احتکار دارو جان ما را مىگیرد . یا مسائل جدیدى که پیش مىآید . بنابراین، اطلاقى که در کلام امام بود، در مقابل فقها بود که در مقابل آن حدودى قرار گرفت که در کتابهاى فقهى آمده بود . به همین علت، بعدها طى نامهاى که به آیةالله خامنهاى نوشتند، فرمودند: «اگر اختیارات حکومت، در چهار چوب احکام فرعیه الهیه است، باید عرض حکومت الهیه و ولایت مطلقه مفوضه به نبى اسلام (ص) یک پدیده بى معنا و محتوا باشد .» اشاره مىکنم به پیامدهاى آن، که هیچ کس نمىتواند ملتزم به آنها باشد; مثلا خیابانکشىها که مستلزم تصرف در منزلى یا حریم آن است (خوب این منزلش هست و چهاردیوارى اختیارى، اصل تسلیط هست: «الناس مسلطون على اموالهم» . آیا ولى فقیه خانه را خراب مىکند؟ این کار شهردارى است). ، در چهار چوب احکام فرعیه نیست . نظاموظیفه، اعزام الزامى به جبههها، و جلوگیرى از ورود و خروج ارز و جلوگیرى از ورود و خروج هر نوع کالا . (مىگفتند: خلاف شرع است . نگاه کنید در مثالهایى که حضرت امام زدند، اصلا مثال براى شخص نیست، مثال موضوع است، که اگر حاکم هست، مىتواند در این امور دخالت کند، مىتواند قانون نظام وظیفه اجبارى بگذارد، قانون منع ورود و خروج ارز داشته باشد . در صد سال پیش، اصلا ارز معنا نداشت، طرف یک الاغ سوار مىشد مىرفت کربلا، نجف و مکه و بر مىگشت). جلوگیرى از گرانفروشى و پخش مواد مخدر و منع اعتیاد به هر نحو، غیر از مشروبات الکلى، حمل اسلحه به هر نوع که باشد و صدها امثال آن، که از اختیارات دولت است، بنابه تفسیر شما خارج است، باید عرض کنم که حکومتشعبهاى از ولایت مطلقه رسولا ... (ص) است، یکى از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه، حتى نماز و روزه و حج است . حاکم مىتواند مسجد یا منزلى که در خیابان است، خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند . حاکم مىتواند مساجد را موقع لزوم تعطیل کند و مسجدى که ضرار باشد، در صورتى که رفع، بدون تخریب نشود، خراب کند . حکومت مىتواند قراردادهاى شرعى را که خود با مردم بسته است، در موقعى که آن قرارداد، مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یک جانبه لغو کند ...» .
از بررسىهاى صرف حقوقى فوق چنین مىتوان نتیجه گرفت که ولایت مطلقه، اصطلاحى است که جنبه موضوعى دارد نه شخصى; بدین معنا که دولت اسلامى، علىالاطلاق حق دخالت و تصرف در همه موضوعات امور حکومتى را دارد، اما در جاى خود . این اختیار مطلق را نمىتوان مانع از تقسیم منطقى وظایف زمامدارى، بین قواى متعدد دانست . در حقوق داریم که قراردادى که دولت مىبندد، مىتواند لغوش کند، در حالى که «المؤمنون عند شروطهم» . اینجا این دولت «مؤمن» مىتواند «شرط» را بههم بزند; چون منافع ملى اقتضا مىکند . تقدم منافع عمومى بر منافع خصوصى، این کار را اقتضاء مىکند .
به این ترتیب، منظور از ولایت مطلقهاى که امام در این نامه به آیةالله خامنهاى نوشتند، این بود که دست دولتباز باشد . احتکار بیش از آن چهار مورد در کتابهاى فقه نیامده است; ولى الآن مىشود بیاید; مانند خراب کردن خانه یا مسجد و تعطیل کردن حج . حج امروز با حج دویستسال پیش فرق دارد . الآن حج، نیاز به ارز دارد . اگر ارز از مملکتخارج شود و مردم به فلاکتبیفتند و ما برویم زیارت کنیم، صحیح نیست . امروز استطاعت فقط فردى نیست، استطاعت ملى هم داریم . مستطیع ملى باید داشته باشیم . بنابراین مىگویند: فعلا حج را دو سال تعطیل کنیم . آقاى جوادى آملى گفتند: که اینجا منظور از ولایت، ولایت فقیه نیست، ولایت فقه است; یعنى فرد نیست، بلکه قانون است که حاکم است . این قانون مىگوید که حکومت الآن صلاح مىداند که این کار را بکند . حالا این حکومت، کى است؟ امام خمینى است، آیةالله خامنهاى، آقاى خاتمى یا شهردار تهران است؟ هر کسى در حد خودش هست . خیابان شهید محلاتى در اختیار آیةالله خامنهاى نیست، در اختیار شوراى شهر و شهردارى تهران است . اینها مىگویند اینجا را خراب کنید . اگر این باشد، ما قبول داریم; اما در فضایى که امروز متاسفانه وجود دارد، شخصى فرضش مىکنند، خصوصا شوراى نگهبان . در گذشته بهعنوان مثال، در مورد قانون کار، شوراى نگهبان از اول گفت که ما ردش مىکنیم; مانند همین جرم سیاسى که رد کرد . سرحدىزاده زرنگى کرد و قبلا از امام اجازه گرفت . گفت: آقا! چنانچه دولتشرطى گذاشت، مثل شرط ضمن عقد، نظر به اینکه کارفرماها از آب و ارز و انرژى و ... استفاده مىکنند، بنابراین، در این ارتباط، مجرى قانون کار باشند . امام گفتند: چه در گذشته چه در حال، مىتوانند . شوراى نگهبان دید که امام فتوا داده است، دیگر نمىتوانست کارى بکند . گفتند: بسیار خوب، حرف امام براى ما لازمالاطاعه است . درباره ماده یک، که امام فرمودند، صحبت نمىکنیم; ولى ما ماده به ماده بررسى مىکنیم . در حالى که ماده یک، ماده مادر بود . 74 ایراد گرفتند . امام، مجمع تشخیص مصلحت را تاسیس کردند . این موارد و کارهایى که امام کردند، براى مقابله با آن سنتگرایىهاى موجود بود . شوراى نگهبان، گفته است که ولایت مطلقه، یعنى همان مطلقه غیرمقید به هیچ قیدى; یعنى رهبر اصلا مقید به هیچ قانونى نیست .
این اصلا جزء افتخارات نیست . ما نگاه مىکنیم آیةالله خامنهاى موضعى که گرفتند درباره تحقیق و تفحص از صدا و سیما، این کار بسیار خوبى بود و اعتبار اجتماعى ایشان را افزایش داد . به نظر مىرسد که اگر امام هم بود، این وضعیت را نمىپسندید .
صرف نظر از آنچه از قانون اساسى و قوانین عادى درباره مسؤولیت اجراى قانون اساسى وجود دارد، به نظر شما در یک نگاه کلان و با توجه به روح حاکم در قانون اساسى، کدامیک از گزینههاى زیر را ترجیح مىدهید؟ به چه دلیل؟
الف) رهبرى مسؤول اجراى قانون اساسى باشد .
ب) رئیسجمهور مسؤول اجراى قانون اساسى باشد .
ج) با توجه به اینکه قوا و نهادهاى حکومت، هر کدام در محدوده خود، مسؤولیت اجراى اصول مطرح در قانون اساسى را دارند، نیازى به تعیین فردى به عنوان مسؤول اجراى قانون اساسى نیست .
د) هیچ یک از سه مورد فوق .
آیتالله عمید زنجانى: در شرایط فعلى هیچ کارى نمىشود کرد جز اجراى قانون اساسى، آن مقدارى که مربوط به رهبرى است; یعنى سه قوه کار خودشان را انجام مىدهند و رهبرى هم نظارت بر سه قوه را انجام مىدهد . این ضمانتحسن اجراى قانون اساسى است در شرایط فعلى . تکرار مىکنم که سه قوه، وظایفشان را عمل مىکنند و رهبرى هم نظارت مىکند . احتمال تبانى بین سه قوه و رهبرى هم وجود ندارد، به علتشرایط و کنترلهاى صفاتى که در رهبرى شده است . بنابراین، تنها ضمانت اجراى اصول قانون اساسى، این است که سه قوه وظایفشان را عمل کنند و رهبرى هم نظارت کند و با انجام وظایف اجرایى رهبرى، مساله تضمین شده است .
اما یک حالت ایدهآلى داریم که اگر روزى نوبت دوم بازنگرى در قانون اساسى داشته باشیم، چه کار باید بکنیم؟ این مساله بسیار حساسى است . بهترین راه براى این مساله، تشکیل دادگاه عالى است; یعنى قانون اساسى یک دادگاه عالى پیشبینى کند بیرون از دستگاه قضایى که در عرض سه قوه و مستقل باشد; چون اگر در درون سه قوه باشد، استقلال قوا نقض مىشود . نهادى که قضایى نباشد، ولى ماهیتا کار قضایى انجام بدهد; مانند شوراى عالى قانون اساسى فرانسه که ماهیتا قضایى نیست، اما کار قضایى هم مىکند . یا مانند دادگاه قانون اساسى ترکیه که ماهیتا سیاسى است، اما کار قضایى هم مىکند . حزب فضیلت را محروم مىکند، این کار قضایى است . این در دنیا متداول است . این هیاتهاى پیگیرى در ادارات هم ماهیتا ادارى هستند، قضایى نیستند، ولى کار قضایى مىکنند; یعنى کارمند متخلف را مجازات مىکنند با مجازاتهایى که در قانون پیشبینى نشده است . یا مثلا جریمههاى راهنمایى و رانندگى، که قانون، بر عهده خود پلیس گذاشته است . پلیس هم مجرى است، هم همانجا ایستاده، محکمه تشکیل مىدهد و فورى جریمهاى مىنویسد .
این منافاتى ندارد; یعنى در بعضى از مسائل، از نظر حقوقى پذیرفته است که برخى کارهاى فورى قضایى، به صورت اجرایى عمل شود . در هر حال، یک نهاد عالى باید پیشبینى شود که عهدهدار ضمانت اجرایى اصول قانون اساسى باشد که خواهناخواه رهبرى در راس آن است . براى اینکه بتوانیم تعارض را برداریم، باید رهبرى یا نماینده رهبرى در راس آن قرار بگیرد; مثل مجمع تشخیص مصلحت، یا خود قوه قضاییه که رهبرى تعیین مىکند . حالا این قابل بحث است که خود رهبر شخصا در راس قرار گیرد، که نظارتش بسیار دقیقتر مىشود، یا اینکه رئیس این تشکیلات بهوسیله رهبرى تعیین شود; چون مىتواند اعضایش تلفیقى و انتصابى - انتخابى باشد; مثلا در دنیا رسم است که رئیسجمهورهاى گذشته، عضو هستند; به علت تسلطشان بر مسائل اجرایى . رئیس قوه قضاییه، رئیس قوه مقننه، حضورشان الزامى است; چون ماهیتا قضایى - سیاسى - اجرایى است; مانند شوراى بازنگرى . اگر ترکیبش را در قانون ببینید، یا ترکیبى که امام انتخاب کردند آن 25 نفر را، تلفیقى از قسمتهاى مختلف است; چون قسمتهاى مختلف باید حضور داشته باشند . بنابراین، به نظر مىرسد که این مساله مىتواند در آینده، هنگامى که شوراى بازنگرى، به صورت قانونى تشکیل شد، به عنوان یک پیشنهاد مطرح باشد .
این که حضرتعالى فرمودید که دادگاه قانون اساسى لازم است، منافات دارد با آن بیان اولتان (در بخش اول مصاحبه) که فرمودید: نیازى نبود چنین دادگاهى وجود داشته باشد . قانونگذار اهمالى نکرده است; چون که رهبر هست و بر قواى سه گانه نظارت دارد .
آیتالله عمید زنجانى: آن صحبتى که من کردم، معنایش این است که اصلا این جمله لغو است و باید آنرا برداشت . اینکه «رئیسجمهور مسؤول اجراى قانون اساسى است» این را باید برداریم . اگر این را نگه داریم، آن راه حل است; چون ما الآن دچار یک تنش هستیم و هر کس جا دارد بپرسد که این چیست؟ قانون اساسى را که نمىشود بگوییم یک اصلش پررنگ استیک اصلش کمرنگ . اگر این اصل را نگه داریم، باید چنین چیزى به دنبالش به عنوان ضمانت اجرا بیاید . اگر نه، طبق تفسیرى که من اول گفتم، این جمله، یک جمله تشریفاتى است .
دکتر مهرپور: اگر بخواهیم در مقام اصلاح، اظهار نظر کنیم و مساله اصلاح قانون اساسى مطرح شود، باید درباره آن، مطالعه و دقتبیشترى شود که آیا اساسا این عنوان (مسؤول اجراى قانون اساسى) را برداریم؟ یعنى این را که چه کسى مسؤول اجراى قانون اساسى است، را برداریم; چون این ساز و کارها به نحوى در قانون اساسى ذکر شده است; مثلا براى این که قانونى خلاف قانون اساسى نیاید، مرجعش شوراى نگهبان است . به نحوى به دیوان عدالت ادارى مربوط است که مىتواند آن را باطل کند . آیا همین عنوان بماند یا عنوان دیگرى باشد؟ اگر این عنوان بماند، آیا نیاز به کس دیگرى دارد؟ نیاز به رهبرى دارد؟ این بحث هنوز پخته نیست و من نمىتوانم نظرى بدهم، جاى بحث و مطالعه دارد .
آیا واقعا همانطور که گفتیم، تناسب عنوان «مسؤولیت اجراى قانون اساسى» با اختیاراتى که به رئیسجمهور داده شده، تناسب دارد؟ آیا با توجه به تقسیم اختیاراتى که شده، این عنوان را مىتوان براى کسى قائل شد؟ یا اینکه این عنوان را به کسى ندهیم و یا اصلا تعبیر دیگرى باشد؟ همه اینها جاى بحث دارد و بنده نظر خاصى ندارم . منتهى فعلا قانون اساسى را به این شکل داریم و این وظیفه را براى رئیسجمهور قائل شده است . قانون عادى سال 65 را هم تا زمانى که نسخ نشده، داریم که این وظیفه را براى رئیسجمهور قائل شده است . در آن قانون، فصلى با عنوان تعیین حدود وظایف و اختیارات رئیسجمهور آمده است .
در مجموع، روشها و راهکارهایى پیشبینى شده است . این عنوان باید حتى الامکان بتواند جامه عمل به خود بپوشد . بیاییم مسؤولیت رئیسجمهور را در طریق اجرا بگذاریم . شاید قانون اساسى به طریقى مىخواسته بگوید: رئیسجمهورى، که بعد از مقام رهبرى، بالاترین مقام رسمى کشور است، نماینده حاکمیت دولت و کشور است . این قانون اساسى، میثاق بین ملت و دولت است، رئیسجمهور هم کسى است که با راى مستقیم مردم انتخاب مىشود و قدرت اداره مملکت را بهدست مىگیرد، پس باید تمهیداتى بیندیشد که قانون اساسى اجرا شود و نقض نشود و متوقف نماند .
دکتر هاشمى: این سؤالى که مطرح فرمودید، نیاز به تحلیل دارد و ناگزیرم با نگرشى جامعه شناختى، به آن بپردازم .
اگر جامعه، تفکر، اخلاق و فضیلتحاکمیت قانون را بپذیرد، هیچ نگرانى از این بابت نباید وجود داشته باشد که رئیسجمهور بتواند مسؤول اجراى قانون اساسى باشد; اما با توجه به ملاحظاتى که به آن اشاره شد و گفتیم که عالىترین مقام، مقام رهبرى است و رئیسجمهور در عمل نمىتواند بر مقام رهبرى نظارت کند، نتیجتا مىتوانیم بگوییم که رئیسجمهور در عمل، بر دیگر نهادهایى که به نحوى زیر نظر یا مرتبط با رهبرى هستند، نمىتواند نظارت کند; بدین معنا که اینان فکر مىکنند که شروعیتخودشان را از رهبر گرفتهاند که از این بابت، رئیسجمهور کارش کند است .
پس به نظر مىرسد که اگر مسؤولیتبر عهده مقام رهبرى باشد، با این قید که خود رهبر هم ملتزم به قانون اساسى باشد، شاید بهتر باشد . من معتقدم که مسؤولیت اجراى قانون اساسى باید بر عهده نهاد یا مقامى باشد که از اشراف و نظارت لازم و کافى برخوردار باشد . از آنجا که مقام رهبرى، این اشراف و نظارت را دارد، یعنى امکانات کافى نظارت را دارد، فکر مىکنم رهبر مناسبتر باشد; اما قانون اساسى زمانى تضمین شده خواهد بود که خود مقام رهبرى هم به اجراى قانون اساسى التزام داشته باشد و مقام ناظرى بر کار او نظارت کند . البته من معتقدم که مجلس خبرگان مىتواند بر کار رهبرى نظارت کند . اگر رهبر از وظیفه خودش سر باز زند، از عدالت دور شده و اوصاف رهبرى را از دست داده است و مجلس خبرگان مىتواند او را عزل کند . با توجه به وضعیت اجتماعى ما و با توجه به حالاتى که وجود دارد که مقام ما فوق باید این وظیفه را برعهده بگیرد، به نظر من رهبر مناسبتر است و الا اگر جامعه، وضع مناسبى داشته باشد، در شرایط مطلوب، رئیسجمهور، بهترین شخص بهنظر مىرسد; اما با توجه به شرایط استثنایى که وجود دارد و با توجه به قداست ویژه و شخصیت ممتاز و متمایزى که براى رهبر ایجاد شده است، رهبر و افراد و دستگاههاى زیر نظر او از این نظارت به دور خواهند بود .
ظاهرا در دورههاى گذشته، اختلافاتى بین رئیسجمهور و دستگاههاى دیگر بر سر اجرا یا نقض اصولى از قانون اساسى پیش آمد و شوراى محترم نگهبان نظر تفسیرى خود را در اینباره بیان کرد . آیا شما نظر خاصى درباره تلقى شوراى نگهبان از مسؤولیت رئیسجمهور دارید؟
دکتر هاشمى: من در اینباره اظهار نظر نمىکنم .
آیتالله عمید زنجانى: در اینباره، من حرف نمىزنم . این صلاح نیست .
دکتر مهرپور: شوراى نگهبان، که مرجع رسمى تفسیر قانون اساسى است و خود به اعتبارى وظیفه مهم پاسدارى از قانون اساسى را بر عهده دارد، در مواردى تلقى خود را درباره مسؤولیت رئیسجمهور و انتظار اقدامات مؤثر از سوى او، براى جلوگیرى از نقض قانون اساسى، حتى در رابطه با قوه قضاییه و مقننه ابراز داشته است که براى روشن شدن موضوع، به چند مورد اشاره مىشود:
الف . در تاریخ 12/9/1359، شوراى عالى قضایى، طى نامهاى خطاب به شوراى نگهبان، درباره اخطارى که رئیسجمهور وقت، به علت نقض اصولى از قانون اساسى، به آن شورا کرده بود، سؤال کرده و خواستار اعلام نظر شوراى نگهبان در این باره شد که آیا رئیسجمهور چنین حقى را دارد یا خیر . از لحن نامه شوراى عالى قضایى پیدااست که چنین حقى را براى رئیسجمهور قائل نبوده و اخطار رئیسجمهور را نوعى دخالت قوه مجریه در قوه قضاییه مىداند . نامه شوراى عالى قضایى به این شرح است:
شوراى محترم نگهبان قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران!
در نامهاى که از رئیسجمهور به شوراى عالى قضایى رسیده، با استناد به اصل یکصد و سیزدهم قانون اساسى، وظیفه خویش دانسته که در اعمال قوه قضاییه نظارت داشته باشد و نسبتبه بعضى از کارهاى انجام شده، به شوراى عالى قضایى اخطار نمودهاند . فتوکپى نامه رئیسجمهور به پیوست ارسال مىشود . در صورتى که طبق اصل یکصد و پنجاه و ششم، نظارت بر حسن اجراى قوانین، با قوه قضاییه است نه ریاست جمهورى، خواهشمند است آن شوراى محترم، نظر خود را در این زمینه و اصولا مفاد اصل یکصد و سیزدهم و محدوده اختیارات ریاست جمهور ابراز کند .
شوراى عالى قضایى در تاریخ 28/8/1359 براى اعمالى مانند: عدم رعایت استتار نور، در منازل و معابر، خرید و فروش غیرمجاز سوخت و کوپن، احتکار یا گرانفروشى مایحتاج عمومى، سد معبر و شایعهپراکنى، مجازاتهایى حسب مورد، از یک ماه تا یک سال حبس و پرداخت جریمه نقدى و مصادره مال و غیره، وضع کرده و تحت عنوان «دستورالعمل تخلفات و جرایم زمان جنگ» ، دستور اجراى آن را به حکام شرع و دادرسهاى انقلاب داده بود . رئیسجمهور وقت، با ذکر اصولى از قانون اساسى آنرا مخالف قانون اساسى دانسته و عمل شوراى عالى قضایى را نقض قانون اساسى اعلام کرده بود و در پایان نامه خود آورده بود:
با توجه به اصول و قوانین فوق، شوراى عالى قضایى (که با تعیین مجازات به وضع و نسخ بعضى از قوانین جزایى مبادرت نموده) قانون اساسى را نقض کرده است . جاى تاسف استشوراى عالى قضایى که به موجب اصل صد و پنجاه و ششم باید ناظر حسن اجراى قوانین باشد، به نقض آشکار قانون اساسى اقدام نماید . اینک حسب وظیفهاى که به موجب اصل صد و سیزدهم قانون اساسى از لحاظ مسؤولیت اجراى قانون اساسى و تنظیم روابط قواى سه گانه، عهده دارم به شوراى عالى قضایى اخطار مىکنم از نقض قانون و تجاوز به حدود صلاحیت و وظایف قوه مقننه اجتناب کند . بدیهى است دستورالعمل خلاف قانون آن شورا بىاعتبار و ملغىالاثر است .
شوراى نگهبان در پاسخ، با تفسیر کوتاهى که به شوراى عالى قضایى ارائه داد، در واقع بر عمل رئیسجمهور و استنباط وى از اصل صد و سیزدهم قانون اساسى صحه گذاشت . نظر شوراى نگهبان، که در تاریخ 8/11/1359 به شوراى عالى قضایى اعلام شد، بدین شرح است:
عطف به نامه شماره 8255/ش - 12/9/1359 موضوع در جلسه رسمى شوراى نگهبان مطرح و مورد بررسى قرار گرفت و به این شرح، اظهار نظر شد: «رئیسجمهور با توجه به اصل صد و سیزدهم حق اخطار و تذکر را دارد و منافاتى با بند 3 اصل صد و پنجاه و ششم ندارد .»
ب . شوراى نگهبان در نظر مورخ 1/11/1360 خود، در پاسخ به نامه رئیسجمهور وقت، درباره تشکیل واحد بازرسى ویژه، ضمن رد تشکیل واحد بازرسى، این مطلب را مورد تاکید قرار داد که مستفاد از اصل صد و سیزدهم و صد و بیست و یکم و اصول متعدد و مکرر قانون اساسى، این است که رئیسجمهور، پاسدار مذهب رسمى کشور و مسؤول اجراى قانون اساسى است و در این رابطه مىتواند از مقامات مسؤول اجرایى، قضایى و نظامى توضیحات رسمى بخواهد و مقامات مذکور موظفند توضیحات لازم را در اختیار ریاست جمهورى بگذارند و رئیسجمهور موظف است چنانچه جریانى را مخالف مذهب رسمى کشور و نظام جمهورى اسلامى و قانون اساسى تشخیص داد، اقدامات لازم را معمول دارد .
ج . در تاریخ 10/6/1362 شوراى نگهبان لایحه قانونى تعزیرات را، که از سوى مجلس شوراى اسلامى تصویب شده بود، بدین علت که در تهیه لایحه مزبور، اکثریت اعضاى شوراى عالى قضایى شرکت نداشتند، مغایر بند 2 اصل صد و پنجاه و هفتم قانون اساسى اعلام کرد . رئیس مجلس این ایراد را نپذیرفت و از شوراى نگهبان خواست که اگر در ماهیت امر، اشکال شرعى و قانون اساسى وجود دارد، ظرف ده روز اعلام کرده و گرنه مصوبه مجلس، قابل اجرا خواهد بود و چون شوراى نگهبان بر نظر خود باقى بود، پس از انقضاى ده روز، رئیس مجلس، مصوبه مجلس را با این استدلال که شوراى نگهبان در مهلت مقرر، اظهار نظر نکرده، براى امضاى رئیسجمهورى فرستاد و رئیسجمهور هم با همین تصور، آن را امضا کرد و مصوبه در تاریخ 23/8/1362 با انتشار در روزنامه رسمى، به اجرا درآمد; ولى شوراى نگهبان طى نامهاى خطاب به رئیس مجلس، این مصوبه را غیرقانونى اعلام کرد و عمل مجلس و امضا و اجراى مصوبه را موجب نقض اصول متعدد قانون اساسى دانست و رونوشت نامه خود را جهت استحضار و اقدام لازم، براى رئیسجمهور وقت ارسال کرد و در واقع، از رئیسجمهور خواستبه لحاظ مسؤولیتى که در مورد اجراى قانون اساسى دارد، از اجراى این مصوبه، که موجب نقض قانون اساسى، است جلوگیرى کند .
شوراى نگهبان در نامه مفصل دیگرى مستقیما به ریاست جمهورى، ایرادات لایحه تعزیرات و روند خلاف قانون اساسى آنرا ذکر کرد و در بیان نامه خطاب به رئیسجمهور اعلام داشت:
... خواهشمند است از دستور مؤکد منع اجراى این لایحه، شوراى نگهبان را مطلع فرمایید .
این نوع تعبیرات و اعلام نظرها نشان مىدهد که از نظر شوراى نگهبان، رئیسجمهور، طبق اصل صدو سیزدهم قانون اساسى، حق اقدام براى جلوگیرى از روند مغایر و ناقض قانون اساسى را حتى در ارتباط با قوه قضاییه و مقننه دارد . بر اساس همین نظر شوراى نگهبان، رئیسجمهور طى نامه مورخ 4/9/1362 به شوراى عالى قضایى، با توجه بهنظر شوراى نگهبان، مبنى بر مغایر بودن لایحه تعزیرات با قانون اساسى، به لحاظ عدم رعایتبند 2 اصل صد و پنجاه و ... دستور فرمایید: 1 . تا اطلاع بعدى، از اجراى لایحه قانونى یاد شده، خوددارى شود . 2 . چگونگى رعایتیا عدم رعایتبند 2 اصل صد و پنجاه و هفتم به اطلاع اینجانب برسد .
نمونههاى ذکر شده، به خوبى نشان مىدهد که از دید شوراى نگهبان، وظیفه رئیسجمهورى در اجراى قانون اساسى، طبق اصل صد و سیزدهم، کاملا معنا دار، مهم و مؤثر بوده و رئیسجمهور مىتواند و باید اقدامات عملى لازم را براى جلوگیرى از نقض اصول قانون اساسى بهعمل آورد .
همانطور که مستحضرید، ریاست محترم جمهورى براى انجام دادن مسؤولیت اجراى قانون اساسى، هیاتى به نام «هیات پیگیرى اجراى قانون اساسى» تاسیس کردند که درباره وجاهت قانونى این هیات، نظریات متفاوتى ارائه شده است . نظر شما در اینباره چیست؟
آیتالله عمید زنجانى: من دو مطلب دارم: یکى اینکه این هیات، قانونى نیست; براى اینکه پیشبینى نشده است . قانونى نیست، دو معنا دارد: یکى اینکه مخالف قانون است; یعنى یک قانونى داشته باشیم و عملى با آن مخالف باشد . به این معنا غیرقانونى نیست; اما به این معنا غیرقانونى است که در قانون پیشبینى نشده است . الآن هم تفسیر جا افتاده شوراى نگهبان، این است که هر چه در قانون اساسى پیشبینى نشده، غیرقانونى است . حق هم با شوراى نگهبان است; یعنى اینطور نیست که هر چه در قانون اساسى نیامده، منطقه آزاد باشد . در شرع، «مالانص فیه» حوزه اصل اباحه است . شرع مىدانسته و عمدا نیاورده است تا آزاد باشد; ولى در قانون، به عکس است . بنابراین، هر چه قانونى نباشد، غیرقانونى مىشود .
هیات پیگیرى یک مفهوم اجرایى دارد، در حالى که این هیات، کار اجرایى نمىکند، بلکه کار حقوقى مىکند; یعنى آن پیگیرى که در قانون عادى آمده، با این پیگیرى که پسوند این هیات است، فرق مىکند . اسم هم مساله را عوض نمىکند . البته درباره پیگیرى به معناى بازرسى، را ما حرفى نداریم ولى این پیگیرى، پیگیرى بازرسى نیست . بازرسى به این معنا که بررسى کنند و ببینند چه خبر است، حق رئیسجمهور است; براى اینکه حضور دارد . این قانونى که امضا کرد، باید ببیند چه بلایى سرش آمده است . شما اگر آییننامه داخلى این هیات پیگیرى را ببینید، فراتر از پیگیرى به معناى اجرایى و استطلاعى است و این در قانون پیشبینى نشده است .
نکته دوم این است که اینان تفسیر حقوقى مىکنند . تفسیر قانون اساسى با شوراى نگهبان است . پس اولا جایگاه آن، غیرقانونى است . ثانیا بىاثر و بىفایده است .
دکتر هاشمى: رئیسجمهور وظایف و اختیاراتى دارد . براى انجام وظایف و اختیاراتش نیاز به نهاد و دستگاه دارد، حتى مىتواند معاونانى هم براى انجام وظایفش داشته باشد; همچنان که اصل صد و بیست و چهارم قانون اساسى مىگوید: «رئیسجمهور مىتواند براى انجام وظایفش معاونانى داشته باشد .» غیر از معاون اول، معاون پارلمانى حقوقى، اجرایى و دیگر معاونان را دارد . این یک امر کاملا طبیعى است; همچنان که یک وزیر نمىتواند همه وظایفش را خودش انجام بدهد; اما باید توجه داشت که رئیسجمهور شخصا (نه بهعنوان شخص) یعنى مقاما خود او مسؤول اجراى قانون اساسى است و اگر قرار باشد براى اجراى قانون اساسى، تصمیمى بگیرد، مىگیرد; اما براى انجام این وظیفه، نیاز به نهاد و همکاران و همراهانى دارد که باید اولا کاگزاران خوبى باشند، ثانیا متخصص باشند، ثالثا تحلیلگر باشند و رابعا بهعنوان بازوى رئیسجمهور، کار نظارتى را انجام دهند . به همین علت رئیسجمهور ناگزیر است که براى انجام این وظیفه، دستگاهى، نهادى، مسؤولى، هیاتى یا گروهى را داشته باشد; همچنان که قبلا هم در زمان آیةالله خامنهاى، در نهاد ریاست جمهورى، معاونتحقوقى و اجراى قانون اساسى وجود داشت که هم امور حقوقى در دست او بود و هم مسؤولیت اجراى قانون اساسى . او به نمایندگى از رئیسجمهور، این کار را انجام مىداد .
اما اگر قرار باشد که رئیسجمهور، اقدام اجرایى کند که ضمانت اجرا داشته باشد، این بر عهده شخص رئیسجمهور است .
بنابراین، هیات پیگیرى اجراى قانون اساسى، که رئیسجمهور آنرا تاسیس کرده، یک بازو بیشتر نیست و خلاف قانون اساسى هم بهنظر نمىرسد; یعنى رئیسجمهور براى اجراى قانون اساسى، ناگزیر است که همکارانى داشته باشد; ولى آنان اقدامى نمىکنند که اقدام حقوقى باشد، بلکه اقدام ادارى مىکنند . به بیان بهتر، مىتوانیم بگوییم که مسؤولیت اجراى قانون اساسى از نظر حقوقى، بر عهده رئیسجمهور است . از نظر ادارى به شرط اینکه کمک به رئیسجمهور باشد، مىتواند برعهده افراد دیگرى، از جمله، هیات پیگیرى اجراى قانون اساسى باشد; همچنان که به موجب قانون، بر اساس اصل صد و سى و هشتم قانون اساسى، رئیس مجلس ناظر بر آییننامههاى دولتى است . مصوبات دولتبراى رئیس مجلس فرستاده مىشد . رئیس مجلس که وقت این کارها را ندارد، این باید بر عهده یک گروه متخصص باشد . لذا براى اجراى اصل صد و سى و هشتم قانون اساسى، دستگاهى تاسیس کردند . خوب، در این مورد هم دستگاهى درستشده که این وظیفه را انجام بدهد; اما انشاى قضیه با رئیسجمهور است .
معمولا در قوانین اساسى، ضمن اینکه به مساله اجراى قانون اساسى اهتمام مىشود، به پیگرد قانونى متخلفان نیز توجه خاص مىشود و یک دادگاه عالى به همین منظور پیشبینى مىشود . در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، در این باره صراحتى وجود ندارد; اما اخیرا بحثهایى براى تاسیس چنین دادگاهى مطرح شده است; آیا از نظر شما دادگاه قانون اساسى لازم است؟ کدام مرجع را براى تشکیل آن صالح مىدانید؟
دکتر مهرپور: بله، چندى است این نظریه مطرح است که براى صیانت از قانون اساسى و تضمین حفظ و حراست از آن، باید دادگاهى تشکیل شود که به موارد نقض و تجاوز از قانون اساسى رسیدگى کند و با تعقیب و کشف موضوع، متخلفان را تحت پیگرد قرار داده و آنان را به مجازات برساند . تا کنون دو طرح به مجلس شوراى اسلامى ارائه شده است: طرح اول مربوط به دوره چهارم مجلس بود که در سال 1374 تقدیم مجلس شد و در آن پیشبینى شده بود که دادگاه قانون اساسى، مرکب از یک رئیس و دو مستشار باشد که از بین قضات واجد شرایط تصدى دادگاه عالى انتظامى قضات، از سوى رئیس قوه قضاییه منصوب مىشوند و یک هیات عالى تجدید نظر نیز مرکب از رئیسجمهور، رئیس قوه قضاییه، یک نفر از فقهاى شوراى نگهبان، یک نفر از حقوقدانان شوراى نگهبان و رئیس دیوان عالى کشور، پیشبینى شده بود که بهعنوان مرجع رسیدگى به تجدیدنظر آراى دادگاه صیانت از قانون اساسى، عمل کند .
طرح دوم در دوره پنجم مجلس و در سال 1376 تقدیم مجلس شد که هماکنون در مجلس موجود است; ولى مدتى استبحثى درباره آن صورت نمىگیرد . طبق طرح اخیر، دادگاه عالى، مرکب از یک رئیس و دو عضو و احیانا یک عضو معاون است که از بین قضات عالىرتبه، به پیشنهاد رئیس قوه قضاییه و تایید مقام معظم رهبرى منصوب مىشوند و مرجع تجدید نظر آن، هیاتى است مرکب از رئیس قوه قضاییه، رئیس دیوان عالى کشور و دادستان کل کشور .
در هر دو طرح، دادگاه عالى صیانت از قانون اساسى، در واقع، یک دادگاه عالى کیفرى اختصاصى محسوب مىشود که به اتهام نقض اصول قانون اساسى از سوى مسؤولان، رسیدگى مىکند و مرتکبان را به مجازاتهایى از قبیل انفصال و حبس محکوم مىکند .
تقریبا مىتوان گفت که در بیشتر قوانین اساسى کشورهاى مختلف، به نوعى درباره نحوه صیانت از قانون اساسى و جلوگیرى از نقض اصول آن، تمهیداتى اندیشیده شده است و نگرانىها بیشتر مربوط به تصویب قوانین عادى یا فرامین و دستورالعملهاى اجرایى مغایر قانون اساسى است و مراجعى براى بررسى این موضوع و جلوگیرى از تصویب قوانین و فرامین خلاف قانون اساسى یا ابطال آنها پیشبینى شده است . به طور کلى، مىتوان گفت که سه نوع مرجع مختلف، براى این منظور، در قوانین اساسى دنیا به چشم مىخورد:
1 . بالاترین مرجع عادى قضایى: در قانون اساسى بعضى کشورها، مرجع تشخیص و انطباق قوانین عادى و یا فرامین و دستورالعملهاى قانونى با قانون اساسى، دیوان عالى کشور، بالاترین مرجع قضایى عادى کشور است; مثلا قانون اساسى ژاپن، مالزى و فیلیپین اینچنینند .
در برخى کشورها به طور کلى، این صلاحیتبه دادگاهها داده شده است که از اجراى قوانین مصوب مجلس و مغایر قانون اساسى، خوددارى کنند . ماده 14 از فصل 11 قانون اساسى سوئد، این صلاحیت را براى دادگاهها به رسمیتشناخته است . مىتوان گفت که همان صلاحیت، در اصل صد و هفتادم قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، براى دادگاهها شناخته شده است که مىتوانند و بلکه مکلفند از اجراى تصویبنامهها و آییننامههاى مخالف قوانین، خوددارى کنند . قانون اساسى سوئد در مورد قوانین مصوب مجلس نیز این صلاحیت را براى دادگاه قائل شده است .
2 . نهاد غیرقضایى مستقل: در برخى کشورها، طبق قانون اساسى، یک نهاد خاص غیرقضایى و مستقل، در کنار قوه قضاییه ایجاد شده که وظیفه انطباق مصوبات مجلس و فرامین لازمالاجراى دولتى را با قانون اساسى بر عهده دارد . نمونه روشن و مشخص این وضعیت را مىتوان در قانون اساسى فرانسه دید . طبق اصل 56 قانون اساسى فرانسه، شواریى به نام «شوراى قانون اساسى» ، مرکب از نه نفر، سه نفر به انتخاب رئیسجمهور، سه نفر به انتخاب رئیس مجلس ملى و سه نفر به انتخاب رئیس مجلس سنا تشکیل مىشود . رؤساى جمهور سابق نیز خودبهخود، مادامالعمر عضو این شورا هستند . وظیفه شوراى مزبور، بررسى انطباق قوانین مصوب مجلس، با قانون اساسى و نیز نظارت بر انتخابات ریاست جمهورى، مجلس و همهپرسى است . قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران نیز چنانکه بعدا خواهیم دید، همین روش را اتخاذ کرده است .
3 . دادگاه خاص قانون اساسى: در قوانین اساسى بسیارى از کشورها، دادگاههاى خاص به نام «دادگاه قانون اساسى» یا «دیوان قانون اساسى» پیشبینى شده که وظیفه اصلى آن، بررسى انطباق قوانین عادى و فرامین دولتى با قانون اساسى است . در برخى قوانین اساسى، تفسیر قانون اساسى، نظارت بر انتخابات و احیانا محاکمه بعضى از مقامات، مانند رئیسجمهور، نیز بر عهده چنین دادگاهى گذاشته شده است . در بعضى قوانین اساسى، بهطور نسبتا مفصل، طرز تشکیل این نوع دادگاه و وظایف آن، بیان شده و تفصیل موضوع به قوانین عادى محول شده است; مثلا در قوانین اساسى آلمان، ترکیه، مصر، سوریه، ایتالیا و کویت، دادگاه خاص قانون اساسى پیشبینى شده است .
همان طور که ملاحظه مىشود، در این چند نمونه قانون اساسى، که ذکر شد، تعیین تشکیل مرجع رسیدگىکننده به انطباق قوانین با قانون اساسى، صریحا در خود قانون اساسى پیشبینى شده است و هر چند ما استقراى تام و کاملى در قوانین اساسى دنیا به عمل نیاوردیم و طبعا نمىتوان به نتیجه کلى قطعى دستیافت، ولى در عین حال، مىتوان این استنباط را داشت که تعیین و تشکیل مرجعى که بخواهد به بررسى انطباق قوانین و مقررات با قانون اساسى بپردازد و نظر بدهد، خواه در شکل یک نهاد غیرقضایى و یا یک دادگاه خاص و یا حتى با دادن صلاحیتبه دادگاههاى عمومى یا دیوان کشور، باید به نحوى در قانون اساسى ذکر شده باشد و بدون ذکر در قانون اساسى، بهصورت تفصیل یا اجمال، از طریق دیگر، مرجعى براى این منظور نمىتواند تشکیل شود .
در بین سه روش ذکر شده، قانون اساسى جمهورى اساسى ایران، از روش دوم پیروى کرده و مشى قانون اساسى فرانسه را پیش گرفته است . قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، یک نهاد غیرقضایى خاص و مستقل به نام شوراى نگهبان پیشبینى کرده است و وظیفه انطباق قوانین عادى با قانون اساسى و تفسیر قانون اساسى و نیز نظارت بر انتخابات ریاست جمهورى، مجلس خبرگان، مجلس شورا و همهپرسى را بر عهده آن گذاشته است . همچنین در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، مسؤولیت اجراى قانون اساسى، طبق اصل صد و سیزدهم به عهده رئیسجمهور گذاشته شده است که با عنایتبه وجود اصل این مطلب در قانون اساسى، قانون عادى مصوب سال 1365 مجلس شوراى اسلامى، تا حدودى این امر را انجام داده است . در هیچ یک از اصول قانون اساسى، صلاحیت تصمیمگیرى درباره انطباق قوانین عادى با قانون اساسى، به دادگاههاى دادگسترى یا مشخصا دیوان عالى کشور داده نشده و تشکیل دادگاه خاص قانون اساسى نیز، نه تلویحا نه تصریحا، پیشبینى نشده است .
چنانکه دیدیم، در کشورهایى که قانون اساسى آنها دادگاه خاص قانون اساسى را پیشبینى کرده، کار این دادگاه، کار تشخیصى است که البته بر این تشخیص، ترتیب اثر داده مىشود; ولى وظیفه تعقیب و محکوم کردن و تعیین مجازات افراد خاطى و متخلف، به آن داده نشده است . البته در بعضى موارد، مانند آنچه در قانون اساسى ایتالیا آمده، محاکمه بعضى مقامات، مانند رئیسجمهورى نیز به آن داده شده است که در آن صورت، با ترکیب خاص و آیین دادرسى ویژهاى این محاکمه را انجام مىدهد; ولى در این مورد هم، چنین نیست که محاکمه رئیسجمهور، بهعنوان تخلف از قانون اساسى، در این دادگاه بررسى شود، بلکه رسیدگى به اتهامات رئیسجمهورى، به لحاظ موقعیت مقامى وى، در این دادگاه اختصاصى صورت مىگیرد .
به هر حال، طبق قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، آنچه مربوط به تشخیص انطباق یا عدم انطباق قوانین عادى با قانون اساسى، تفسیر قانون اساسى و نظارت بر انتخابات و همهپرسى است، بر عهده شوراى نگهبان است و اقدامات لازم اجراى مربوط به اجراى قانون اساسى، بر عهده رئیسجمهورى است . پس نمىتوان دادگاهى به نام دادگاه قانون اساسى تشکیل داد که به این امور بپردازد; اما درباره تعقیب و محاکمه و تعیین مجازات نیز باید گفت که اگر تخلف و تجاوز به قانون اساسى جرم باشد، مرجع رسیدگى جرایم و حکم به مجازات، براى همه و در همه زمینهها، دادگاههاى عمومى دادگسترى هستند . طبق اصل صد و چهلم قانون اساسى، رسیدگى به اتهام رئیسجمهور و معاونان و وزیران، در مورد جرایم عادى، با اطلاع مجلس شوراى اسلامى، در دادگاههاى عمومى دادگسترى انجام مىشود و اگر جرم، سیاسى محسوب شود، مرتکب آن، هر کسى که باشد، طبق اصل صد شصت و هشتم، مرجع رسیدگى به آن، محاکم دادگسترى و با حضور هیات منصفه است .
در مورد تخلف رئیسجمهور از وظایف قانونىاش، که از جمله مىتواند تخلف از قانون اساسى باشد، طبق بند 10 اصل صد و دهم قانون اساسى، دیوان عالى کشور صلاحیت رسیدگى دارد و اگر دیوان کشور حکم به تخلف داد، رهبر مىتواند با در نظر گرفتن مصالح کشور، او را عزل کند . طبعا اگر در این مورد هم تخلف، جرم محسوب شود، از حیث رسیدگى به جرم و تعیین مجازات، دادگاههاى عمومى، صالح به رسیدگى هستند . از اصول مختلف قانون اساسى و به خصوص، اصل صد و هفتاد و دو به خوبى استفاده مىشود که قانون اساسى، موافق تشکیل دادگاههاى اختصاصى نیست و فقط در مورد جرایم خاص نظامى و انتظامى، اعضاى نیروهاى مسلح و نیروى، انتظامى تشکیل محاکم اختصاصى نظامى مجاز شمرده شده است.
بنابراین، مىتوان گفت که تشکیل دادگاه عالى صیانت از قانون اساسى، که یک دادگاه اختصاصى تلقى مىشود، از آنجا که تصریحا در قانون اساسى پیشبینى نشده است، نمىتواند با قانون عادى ایجاد شود و مصوبهاى که بخواهد چنین دادگاهى را ایجاد کند، شبهه قوى مغایرت با قانون اساسى دارد، ضمن اینکه مفید بودن عملى تشکیل این دادگاه، با توجه به تجربه ناموفقى که تاکنون از تکثیر نهادهاى مختلف داشتهایم، قویا مورد تردید است .
دکتر هاشمى: براى اجراى قانون اساسى، باید مقام ناظرى وجود داشته باشد تا نظارتهاى لازم را انجام بدهد . اگر تخلفى از این بابت صورت بگیرد، به دادگاه نیاز است . بهنظر نمىرسد که با وجود مسؤول نظارت بر مصوبات مجلس، نیازى به دادگاه داشته باشیم .
در این خصوص، من یکى از کشورها را، مانند آمریکا یا آلمان یا ژاپن، بهعنوان نمونه عرض مىکنم . در آمریکا دادگاه دیوان عالى ایالات متحده، که متشکل از نه عضو است، مسؤولیت نظارت بر اجراى قانون اساسى را بر عهده دارد; اما این دادگاه، مانند دادگاههاى دادگسترى نیست . دیوان عالى است که این کار را انجام مىدهد و نظارت مىکند . اگر این دادگاه، در مقام قضاوت، تخلف یا جرمى به علت عدم اجرا یا نقض قانون اساسى ببیند، دیگر صالح به رسیدگى نیست، بلکه دادگاههاى عمومى دادگسترى، صالح به رسیدگى هستند .
در کشور ما به طور کلى، رئیسجمهور در مقام نظارت بر اجراى قانون اساسى، یا شخصا در نهادهاى زیردستخودش بهعنوان رئیس قوه مجریه، که بر کار وزیران نظارت و اشراف دارد، مىتواند اقدام کند و عمل آنان را ابطال کند . البته نظارت اصطلاحا بهصورت سلسلهمراتبى است . بنابراین، در خصوص قوه مجریه، خود رئیسجمهور مسؤول است; اما همین رئیسجمهور اگر ببیند در قوه مجریه، تخلفى از قانون اساسى صورت گرفته است که این تخلف، مسؤولیت کیفرى هم داشته است، فرد متخلف را، ضمن آنکه از نظر ادارى و سیاسى، خود اقدام مىکند، به دستگاه قضایى براى محاکمه معرفى مىکند . در مورد دیگر قوا بر اساس ماده 15 اختیارات ریاست جمهورى، رئیسجمهور حق اخطار به قواى سهگانه را دارد; اما بر اساس ماده 14، اگر تخلفى در دستگاهها صورت گرفته باشد، این تخلف را به عالىترین مقام دستگاه معرفى مىکند تا او اقدام کند . ممکن است این یک اقدام ادارى باشد که در جاى خود انجام مىشود; ولى اگر تخلف، جرم باشد نیز او را به دستگاه آیت الله عمید:
بعضى از مسائلى که ما در قانون اساسى داریم، اینها عکسالعمل شرایط قبل از پیروزى انقلاب است و در آن شرایط، لازم بود; ولى به تدریج که این مسائل حالت عادى پیدا مىکند، خواهناخواه باید فرصت تجدید نظر باشد .
قضایى معرفى مىکند . در این مورد، دستگاه قضایى مسؤول رسیدگى به جرایم است و بهنظر نمىرسد که در کشور ما نیاز به دادگاه ویژه قانون اساسى باشد .
در پایان، اگر نکته خاصى هست، بفرمایید .
آیتالله عمید زنجانى: آخرین مطلبى که هست، این است که بعضى از مسائلى که ما در قانون اساسى داریم، اینها عکسالعمل شرایط قبل از پیروزى انقلاب است و در آن شرایط، لازم بود; ولى به تدریج که این مسائل حالت عادى پیدا مىکند، خواهناخواه باید فرصت تجدید نظر باشد و کار خوبى شد که در شوراى بازنگرى، اصل صد هفتاد و هفتم اضافه شد; مثلا اینکه ما در قانون اساسى، علنى بودن مجلس را الزامى کردیم و شرایط تشکیل جلسات غیرعلنى را آنقدر تنگ گرفتیم که بسیار شاذ و نادر مىتواند جلسهاى غیرعلنى باشد، این اصلا مال شرایط امروز نیست . یک قانون عکسالعملى است; چون قبلا مجلس، فرمایشى بوده، درها بسته بوده و مردم مطلع نمىشدند، براى اینکه مردمى بودن مجلس را به اثبات برسانیم، گفتیم که علنى باشد; اما خیلى باز عمل کردیم . در زمان جنگ، برخى از ضربههایى که مىخوردیم از جلسات علنى مجلس بود; یعنى نمایندهها همه چیز را مىگفتند، چارهاى هم نداشتند; مثلا نماینده شهرى بود که آن شهر پدافند هوایى نداشت . مىآمد در مجلس و داد مىزد که منطقه من پدافند ندارد، آمار هم مىداد که مثلا دو تا ضد هوایى و یک کالیبر 50 هست . دشمن فردا مىآمد و آنجا را مىزد .
یا مثلا ورود مستشاران خارجى را به طور کلى ممنوع کردیم; اما این مال شرایط امروز نیست . مستشاران خارجى الزاما آمریکایى و انگلیسى که نیستند . مستشاران پاکستانى، که نمىتوانند بر ما حاکم باشند; مثلا ما در جنگ مىتوانستیم از مستشاران خارجى استفاده کنیم، نه آن خارجى که کوچکترین حرفى بزند، بلکه آنان که فقط پول بگیرند و براى ما کار کنند . صدام 99 درصد کارهایش را بهوسیله مستشاران خارجى انجام آیت الله عمید:
جو مملکتبه گونهاى است که ممکن استیک وقت چارهاى نباشد جز اینکه فرمان بازنگرى، توسط رهبرى صادر شود . اینگونه نباشد که هیچ کس کارى در این زمینه نکرده باشد و دیگران بیایند و به ما دیکته کنند .
مىداد . خلبانانشان خارجى بودند تا چه رسد به کارهاى دیگر . یا مثلا ما نیروهاى مسلح را جزء قوه مجریه قرار دادیم . نیروهاى مسلح جزء قوه مجریه است; اما فرماندهى آن، بیرون . چه ضرورتى دارد؟ بسیارى از کشورها نیروهاى مسلح را یک نهاد مستقل زیرمجموعه رهبرى قرار مىدهند . ما نهاد زیر مجموعه رهبرى که داریم، مانند مجمع تشخیص مصلحت، این هم یکى دیگر .
یا مثلا اسم دادستان کل، آمده است، اما مسؤولیتى ندارد . من در کمیسیون قضایى شوراى بازنگرى بودم و خیلى زحمت کشیدم، قوانین را دیدم . مسؤولیتهاى قضایى که جا مانده، یعنى نه در حوزه شوراى عالى قضایى است، نه در حوزه دیوان عالى کشور و نه در حوزه بازرسى، اینها را من جمعآورى کردم، چهار پنج تا شد . گفتم: این چهار پنج تا را، که بى صاحب است، بگذاریم بر عهده دادستانى کل . خدا حفظ کند آقاى مشکینى را که رئیس کمیسیون قضایى بازنگرى بود، ایشان گفتند: ما از فرمایش امام تخطى نمىکنیم، امام هشت محور را تعیین کردند . البته حق هم با ایشان بود; چون دست مىخورد، کمکم سرایت مىکرد به موارد دیگر و شیرازه بههم مىخورد .
براى آینده به جاى این سر و صداها باید مرکزى باشد که افرادى بى نام و نشان، که اهل تظاهر نیستند، در آنجا جمع شوند، صرفا افراد فقهى و حقوقى (البته با توجه به شرایط سیاسى عمومى کشور) این مسائل را پیشبینى کنند و آماده باشند . خداى نکرده، یک وقت مىبینیم که در برابر کار انجام شده قرار گرفتیم . جو مملکتبه گونهاى است که ممکن استیک وقت چارهاى نباشد جز اینکه فرمان بازنگرى، توسط رهبرى صادر شود . اینگونه نباشد که هیچ کس کارى در این زمینه نکرده باشد و دیگران بیایند و به ما دیکته کنند . اگر از پیش، چیزهایى را آماده داشته باشیم، مىشود اینها را جایگزین کرد .
از کارهاى خوبى که دبیرخانه خبرگان کرد، این بود که عدهاى را به دور از دوربین و خبرنگار و سر و صدا، جمع کرد و یک دوره، مساله ولایت فقیه را مخالف و موافق، بحث و بررسى کردند . البته خیلى به نتیجه نرسید; ولى کار خوبى بود . مخالفان حرفهایشان را مىزدند، موافقان هم حرفهایشان را مىزدند، بدون اینکه در بیرون منعکس شود . الآن هم یک جایى باید باشد (البته کار خبرگان تنها نیست) .
شرایط انتقالى بدى را مىگذرانیم . این شرایط انتقالى، یا ما را به کلى از مبانى و اصول انقلاب دور خواهد کرد و یا نه، پختهتر خواهد کرد و کشور جا افتادهاى خواهیم داشت; مانند جنگ، که ما را پخته و جا افتاده کرد . اگر این اوضاع آشفته سیاسى هم، مانند جنگ، اثرى این گونه داشته باشد، ما از نظر سیاسى هم مىتوانیم یک وزنه با ثبات باشیم .
یادم هست در سفرى رسمى که به چین رفته بودیم، (آن زمان، رئیس کمیسیون قضایى مجلس بودم) با مقامات چینى ملاقات رسمى داشتیم . رئیس کنگره چین، مىگفت که آمریکایىها ما را نشناختند . خیلى با اطمینان مىگفت . آن زمان، یک تنش بینالمللى به وجود آمده بود که آمریکا بد جورى به چین پیله کرده بود که حتى بعضى گمان مىکردند که مساله فروپاشى، براى چین هم پیش مىآید . آن نماینده مجلس، که از مقامات بالا بود، خیلى با اطمینان خاطر مىگفت که آمریکایىها ما را نشناختند .
اگر ما این دوران سیاسى را هم پشتسر بگذاریم، مىتوانیم از نظر سیاسى هم جا افتاده باشیم . شما مىدانید که روزى نیست که در پارکهاى لندن، شورش و بحث و اینگونه مسائل نباشد، از ملکه گرفته تا پایینترین فرد را بد و بىراه مىگویند . یا مثلا این همه آزادى که در آمریکا هست و جراید هرچه مىخواهند، مىنویسند; اما اینها نظامشان ثابت است . ما هم اگر از این تنشهاى سیاسى، به یک ثبات سیاسى، ریشهدار برسیم، عیبى ندارد . این یک نعمت الهى است; همانطور که جنگ نعمتبود; اما اگر خداى ناکرده، آسیب ببینیم، خیلى عقبگرد خواهیم داشت .