قانون اساسى; مسؤولیت اجرا و تفکیک قوا (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
بر اساس اصل صد و سیزدهم قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، پس از مقام رهبرى، رئیس جمهور، عالىترین مقام رسمى کشور است و مسؤولیت اجراى قانون اساسى و ریاست قوه مجریه را، جز در امورى که مستقیما به رهبرى مربوط مىشود، بر عهده دارد . از سوى دیگر، بر اساس اصل پنجاه و هفتم، قواى سهگانه مقننه، مجریه و قضاییه، زیر نظر ولایت مطلقه امر عمل مىکنند و از یکدیگر مستقل مىباشند . این دو اصل، به همراه برخى اصول دیگر قانون اساسى و تحلیلها و تفسیرهاى متفاوتى که وجود دارد، پرسشهاى حقوقى و قانونى چندى را ایجاد مىکند . آنچه اینک نخستین بخش آن، پیش روى شما است، دستاورد گفتوگویى استبا سه نفر از صاحب نظران و حقوقدانان محترم، آقایان آیتالله عباسعلى عمید زنجانى، دکتر حسین مهرپور و دکتر سید محمد هاشمى . این گفتوگو بر محور مسؤولیت اجراى قانون اساسى و مساله تفکیک قوا و جایگاه رهبرى در قانون اساسى شکل گرفته است و به برخى مسائل دیگر، مانند موضوع هیات پىگیرى اجراى قانون اساسى و دادگاه عالى قانون اساسى، نیز پرداخته است .
گفتنى است که این گفتوگوها به صورت جداگانه انجام گرفته است و سپس توسط مجله، تلفیق و تنظیم شده است . برخى تکرارها، که به رغم تلاش براى ساماندهى مطلوب آن، به چشم مىخورد، ناشى از همین امر است . جناب آقاى دکتر مهرپور، توضیح بیشتر برخى از پاسخها را مستقیما به یکى از مقالات خویش در فصلنامه «راهبرد» ارجاع دادند و در این گفتوگو از آن نیز بهره گرفته شد . بخش دوم این گفتوگو، که به توفیق الهى در شماره بعد تقدیم مىشود، به بررسى چگونگى سازگارى مسؤولیت اجراى قانون اساسى با تفکیک قوا، مسؤولیت اجرا با نگاه به روح حاکم بر قانون اساسى، بررسى تفسیر شوراى نگهبان و سیر تاریخى آن، جایگاه قانونى هیات پىگیرى قانون اساسى و دادگاه عالى مىپردازد . ان شاءالله .
لازم مىدانیم از اساتید محترم، که این فرصت را در اختیار مجله گذاشته و در این گفتوگو شرکت کردند، سپاسگزارى کنیم .
قانون اساسى، مبناى نظام حکومتى و بیانکننده مناسبات گوناگون در جامعه و به بیان دیگر تامین کننده حقوق متقابل ملت و دولت است و طبعا از موقعیتبسیار والایى برخوردار است . اما مهمتر از آن، بحث پاسدارى از قانون اساسى در برابر دستاندازىهاى احتمالى و تلاش در راه اجراى اصول آن است . در قوانین اساسى کشورها معمولا اهتمام ویژهاى نیز به اجراى قانون اساسى مىشود . در قانوناساسى جمهورى اسلامى ایران، این مهم به عهده رئیس جمهور گذاشته شده است; اما این موضوع، ابهاماتى دارد و پرسشهایى درباره آن مطرح است; مانند اینکه مسؤولیت اجراى قانوناساسى به چه معنا و محدوده آن کجا است، با مسؤولیت مقام معظم رهبرى و یا قواى مقننه و قضاییه چگونه سازگار است؟ با این اوصاف، تحلیل شما درباره مسؤولیت اجراى قانوناساسى، با توجه به اصول صد و سیزدهم، صد و بیست و یکم، صد و بیست و دوم و پنجاه و هفتم چیست؟
آیتالله عمید زنجانى: محور بحث ما، خود قانون اساسى استبه صورت استدلال حقوقى . ما در حوزه قانونى بحث نمىکنیم; چون خواه ناخواه، شوراى نگهبان، تفسیرى دارد که آن تفسیر قانونى است و متبع . ما در حوزه حقوقى بحث مىکنیم که بر فرض، ما باشیم و قانوناساسى، از مجموع قانون اساسى چه چیزى استفاده مىشود؟ و مفهوم حقوقى این جمله که «رئیس جمهور مسؤول اجراى قانون اساسى است» ، چیست؟
در وحله اول، باید چند نکته مشخص شود تا به پاسخ این پرسش، دستیابیم .
مسائل و اصول قانون اساسى، مانند حلقات زنجیر، به هم پیوسته است . ما نمىتوانیم هیچ اصلى را در قانون اساسى، منهاى اصول دیگر تفسیر یا معنا کنیم . قانون اساسى ما فاقد دادگاه قانون اساسى است . در بسیارى از کشورها دادگاه عالى قانون اساسى وجود دارد . اگر کسانى که مجریان قانون اساسى هستند، تخلف کنند، در آن دادگاه محاکمه مىشوند . در بعضى از نظامهاى دنیا به جاى دادگاه عالى، شوراى عالى هست; مثلا در مصر دادگاه عالى قانون اساسى هست; ولى فرانسه شوراى عالى قانون اساسى دارد که همان مسؤولیت را دارد; یعنى در آن، متخلفان در اجراى قانوناساسى، به گونهاى به کارشان رسیدگى مىشود . همچنین نظامهاى مختلف در دنیا به دو گونه است: در بعضى از آنها این دادگاه را بیرون از سه قوه قرار داده اند; مانند فرانسه و مصر; یعنى در حقیقت، قوه چهارمى ایجاد کردهاند، قوه برتر . بعضى نیز این دادگاه را در درون قوه قضاییه قرار دادهاند . بنابراین، دادگاه عالى، یکى از نهادهاى قضایى است; همانند شوراىعالى قضایىاى که ما در گذشته داشتیم که بالاترین مقام بود . یا مانند دیوان عالى کشور، دادستانى کل و دیگر نهادهاى کلان قوه قضاییه .
در بعضى از کشورها نیز دادگاه را همعرض اینها قرار دادهاند . ما هیچکدام از اینها را در قانون اساسى پیشبینى نکردیم . بنابراین، قانون اساسى فاقد ضمانت اجراى اصول قانون اساسى است . چرا ما این کار را نکردیم؟ چون در نظام ما نهادى برتر پیشبینى شده که رهبرى است . با وجود این نهاد برتر، دیگر نیازى به چنین چیزى وجود ندارد . وقتى مىگوییم: رهبر بر سه قوه نظارت دارد و یا رهبر وظیفه هماهنگى بین سه قوه را دارد، خود به خود و بهطور غیرمستقیم، وظایف دادگاه عالى یا شوراى عالى را رهبر بر عهده دارد . بنابراین، در چنین زمینه اى چون احساس خلا نشده، در قانون اساسى ما، دادگاه عالى یا مشابه آن پیشبینى نشده است .
در حقیقت، روح قانون اساسى ما، کارى را که دادگاه عالى باید انجام دهد، از رهبرى خواسته است . اگر رئیس جمهور، در انجام وظایفش تخلف کند، عزل مىشود . این ضمانت اجرا است . اگر رئیس قوه قضاییه تخلف کند، عزل مىشود . این نکته را توجه داشته باشید که در قانون اساسى مصوب سال 1358 ما اصلا عزل نداشتیم . رهبرى نصب مىکرد; ولى عزل نبود . این هم برگرفته از رویه امام بود; چون امام معمولا کسى را، جز در مورد بنىصدر، عزل نکردند . رویه شان این بود . یعنى از اول، پیشبینىهاى لازم را مىکردند و نیازى به عزل نداشتند; ولى در تجدید نظر در قانوناساسى، عزل هم اضافه شد، نصب اعضاى فقهاى شوراى نگهبان و عزل آنان، نصب فرماندهان و عزل آنان . وقتى عزل مطرح مىشود، همان ضمانت اجرا پیش مىآید .
نکته دومى که در تفسیر این اصل قانون اساسى باید به آن توجه داشت، این است که رئیس جمهور، در جریان اجراى تصمیمات دو قوه دیگر هست . این نکته بسیار دقیقى است; زیرا او مصوبات مجلس را توشیح و ابلاغ مىکند . پس او هم در جریان مصوبات هست، هر چند شکلى است و نمىتواند تخلف کند; یعنى اگر آن چند روزى که در قانون پیشبینى شده، بگذرد، این تخلف محسوب مىشود و روزنامه رسمى، خودبهخود، مصوبات مجلس را منتشر مىکند و مىرود براى اجرا . ولى این که پیشبینى شده است که رئیس جمهورى همواره در اجراى مصوبات مجلس حضور دارد، به این علت است که او باید آنها را ابلاغ کند; همانطور که در تصمیمات قوه قضاییه نیز حضور دارد; زیرا پلیس، که ضابط دادگسترى است، جزئى از قوه مجریه است، گرچه انتخاب فرماندهىاش با رهبرى است، اما از نظر ساختارى و با توجه به سلسله مراتب، یعنى رئیس جمهور، وزیر کشور، رئیس پلیس و بدنه پلیس، جزء قوه مجریه است و همیشه در جریان اجراى تصمیمات دادگاهها هست . دست کم پیشبینى قانون این است . خوب، این هم یک نکته است .
نکته سوم این است که در نظام ما رئیس جمهور بعد از رهبرى، مقام اول را در کشور دارد و این نیز از ماهیت اجرایى نشات مىگیرد . ماهیت اجرایى، بزرگترین بخش قدرت است; یعنى با توجه به مفهوم حقوقى دولت، که شامل همه نهادها مىشود، بزرگترین بخش دولت، از نظر تشکیلات، ساختار و نیرو، قوه مجریه است . همه افرادى که قوه مقننه دارد، چند نفر است؟ تعدادى نماینده و تعدادى هم نیروى ادارى مجلس هستند . قوه قضاییه هم از نظر نیرو، ساختار و بدنه، محدود است; ولى بزرگترین بدنه، یعنى سهم بیشتر قدرت را رئیس جمهور دارد . به علت ماهیت کار . همیشه در بحث تعادل قوا، که سه قوه باید متعادل باشند، یا به تعبیر قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، باید مستقل باشند، گفته مىشود که تفاوت قوا از نظر قدرت لطمه اى وارد نمىکند . عیبى ندارد که قوه مجریه از نظر بدنه، نیرو و قدرت، قدرت برتر باشد; اما از نظر قانونى، حق دخالت در قوه مقننه و قضاییه را نداشته باشد . آن چه مهم است، این است که دو قوه دیگر مستقل باشند و قوه برتر نتواند دخالت کند . قوه مقننه، بیشتر از این افراد نمىخواهد . قوه قضاییه هم نیازى به بیشتر از این افراد ندارد . طبیعت قوه مجریه این است که در روستاها هم دهدار داشته باشد و ساختمانى براى دهدار تهیه کند . بنابراین، این سه نکته را ما اگر در کنار هم بگذاریم، مساله مسؤولیت اجراى قانون اساسى توسط رئیس جمهور روشن مىشود; یعنى مسؤولیت از این سه بعد ناشى مىشود; زیرا قدرت بیشترى در اختیار دارد . براى اینکه در همه مراحل اجرایى قوه مقننه و قوه قضاییه حضور دارد . مهمتر از همه، نکته اول بود که توضیح داده شد; یعنى پیشبینى نشدن دادگاه در قانوناساسى . از مجموع این مطالب، یک نکته بدست مىآید و آن، اینکه رئیس جمهور اگر خوب عمل کند، قانون اساسى اجرا مىشود و اگر خوب عمل نکند، قانون اساسى اجرا نمىشود . معناى این تفسیرى که من عرض مىکنم، این نیست که قوه مقننه یا قضاییه مقصر باشد; معنایش این است که اگر قانون اساسى اجرا نشده، مقصر قوه مجریه و رئیس جمهور است; چون رئیس جمهور، با آن توضیحاتى که داده شد، همه جا حضور دارد . بنابراین، معناى اینکه مسؤولیت اجراى قانون اساسى بر عهده رئیس جمهور است، این است که اگر رئیس جمهور به روال صحیح و قانونى عمل کند، قانون اساسى اجرا خواهد شد و الا اگر قوه مجریه، یعنى رئیس جمهور، خللى در کارش باشد، قانون اساسى لنگ خواهد بود . این تفسیرى است که براى مسؤولیت اجراى قانون اساسى، که بر عهده رئیس جمهور است، به نظر مىرسد . این معنا بسیار دقیق است; یعنى یک معناى سیاسى - حقوقى بسیار دقیقى است که قانون اساسى، محترمانه به رئیس جمهور گفته است که مواظب اعمالتباش! اگر قانون اساسى بخواهد اجرا شود، وابسته به عمل تواست و الا قوه مقننه و قضاییه که مهار شدهاند . قوه مجریه هم که در آن دو قوه حضور دارد . اگر خللى هم در کار آن دو قوه باشد، این خلل از قوه مجریه نشات مىگیرد .
دکتر مهرپور: قانون اساسى میثاق میان ملت و دولت و بیانگر نهادها و مناسبات سیاسى، اجتماعى و اقتصادى جامعه و حقوق و آزادىهاى اساسى ملت و ترسیم کننده چارچوب نظام حکومتى است . طبیعتا نظام حکومتى، که بر مبناى قانون اساسى پذیرفته شده از سوى ملت تشکیل مىشود، باید در جهتحفظ و حراست از قانون اساسى و اجراى مقررات آن همتبگمارد . قانون اساسى ممکن است از یک سو، با تصویب قوانین عادى یا دستورها و مقررات لازمالاجراى دولتى و از سوى دیگر، با نقض عملى مقررات آن، یا کوتاهى در فراهم کردن زمینههاى اجرایى آن، مورد تجاوز قرار بگیرد . در متن قانون اساسى بسیارى از کشورها، تمهیداتى در هر دو زمینه مزبور اندیشیده شده و راهکارهایى طراحى شده است .
در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، وظیفه اول به عهده نهاد خاص و مستقلى به نام شوراى نگهبان گذاشته شده است; اما وظیفه دوم، یعنى مراقبت در اجراى اصول قانون اساسى و معطل و متروک نماندن آنها و عدم نقض عملى آنها، بر عهده رئیس جمهور گذاشته شده است .
اصل صدو سیزدهم قانون اساسى صراحت دارد که رئیس جمهور، مسؤول اجراى قانون اساسى است: «رئیس جمهور، پس از مقام رهبرى، عالىترین مقام رسمى کشور است و مسؤولیت اجراى قانون اساسى و ریاست قوه مجریه را، جز در امورى که مستقیما به رهبرى مربوط مىشود، بر عهده دارد .» استنباط و برداشتبنده از این اصل، این است که اصل صد و سیزدهم شؤونى براى رئیس جمهور قائل شده است; یعنى کسى که با راى مستقیم مردم، به عنوان رئیس جمهور انتخاب مىشود، شؤونى دارد . یک شان او این است که رئیس قوه مجریه است . در این شان، در عرض رؤساى دو قوه دیگر است و ریاست قوه مجریه را در محدوده وظایفى که بر عهده او است، دارد و براى اعمال وظایف قوه مجریه تدبیر مىکند . در این شان قانون، امورى را که مستقیما مربوط به رهبرى مىشود، استثنا کرده است; یعنى نحوه بیان این اصل قانون اساسى، این است که برخى امورى را که مربوط به قوه مجریه بوده، در حیطه اختیار رهبرى قرار داده است .
قانون اساسى در اصل شصتم مىگوید: «اعمال قوه مجریه، جز در امورى که در این قانون، مستقیما بر عهده رهبرى گذارده شده، از طریق رئیس جمهور و وزرا است .» همین تعبیر را در اصل صد و سیزدهم هم دارد: «رئیس جمهور، رئیس قوه مجریه است، جز در امورى که مستقیما به عهده رهبرى است .»
قانون اساسى دو شان دیگر هم براى رئیس جمهور قائل شده است که او را از رؤساى دو قوه دیگر متمایز مىکند: یکى اینکه بعد از رهبرى، بالاترین مقام رسمى کشور است; یعنى رهبرى شان و مقام بالاتر و موقعیتخاص خودش را دارد . بعد از مقام رهبرى، بالاترین مقام رسمى کشور، رئیس جمهور است . معاهداتى را که لازم باشد، امضا مىکند، نمایندگان دولت و حکومت ایران، در خارج از ایران، به نام رئیس جمهور حضور پیدا کرده و امضا مىکنند . رئیس جمهور به طور رسمى نمایانگر شخصیت دولت و حکومت جمهورى اسلامى ایران است که یک سلسله تبعاتى نیز دارد .
شان دیگر، مسؤولیت اجراى قانون اساسى است . قانون اساسى، این شان را جدا و در کنار و در عرض ریاست قوه مجریه، براى رئیس جمهور قائل شده است . در این مورد، تفکیکى هم نشده و نگفته است که رئیس جمهور، چون رئیس قوه مجریه است، در حوزه مسؤولیتخودش باید سعى کند که قانون اساسى اجرا شود، نه . آن جدا است; چون رئیس قوه قضاییه نیز در حوزه مسؤولیتخود، طبعا چنین مسؤولیتى را دارد . قوه مقننه نیز همینطور . اما قانون اساسى جداى از شان ریاست قوه مجریه، مسؤولیتى به عنوان رئیس جمهور، بر عهده او گذاشته است که مسؤولیت اجراى قانون اساسى است . به هر حال، یک ضعیتخاص و یک مسؤولیتبالاتر از عنوان ریاستیک قوه و شانى جداى از آن، مورد نظر قانون اساسى بوده است . حالا نمىگویم بالاتر یا پایینتر، حتى نمىگویم: امتیاز، بلکه مسؤولیتى جدا به او داده است . در این مورد، ما اصل صد و بیست و یکم و صد و بیست و دوم قانون اساسى را نیز داریم . مطابق اصل صد و بیست و یکم، رئیس جمهور در مجلس سوگند یاد مىکند . محتواى سوگند او، از جمله، این است که هم پاسدار قانون اساسى باشد و هم مذهب رسمى و هم مشخصا از آزادى و حرمت اشخاص و حقوقى که قانون اساسى براى ملتشناخته، حمایت کند . اصل صد و بیست و دوم قانون اساسى چیزى را استثنا نمىکند . وقتى کسى مسؤولیتى دارد، باید پاسخگو باشد . در آنجا مراجعى را که رئیس جمهور در برابر آنها پاسخگو است، ذکر کرده که در قبال وظایف و مسؤولیتى که بهموجب قانون اساسى یا قوانین عادى دارد، در برابر ملت، رهبر و مجلس شوراى اسلامى مسؤول است . در برابر ملتباید پاسخگو باشد و توضیح بدهد .
راهکار عملى و آثار پاسخگو بودن در برابر ملت چیست؟ البته تبعاتى دارد که طبعا در رایى که مردم به رئیس جمهور مىدهند و مواردى مانند این، متبلور مىشود . پاسخگو بودن و مسؤول بودن در برابر مجلس و رهبر، به گونههاى دیگرى متبلور مىشود; یعنى همین که در اصل هشتاد و نهم قانون اساسى آمده که مجلس مىتواند از رئیس جمهور سؤال کند و او را استیضاح کند . ملاحظه مىکنید که در بند دوم این اصل مىگوید: اگر حداقل 13 نمایندگان مجلس هماهنگ و جمع شوند، مىتوانند رئیس جمهور را در مقام اجراى وظایف مدیریت قوه مجریه و اجراى امور اجرایى کشور، استیضاح کنند . رئیس جمهور هم باید پاسخ و توضیح بدهد و سرانجام ممکن است راى به عدم کفایتسیاسى وى داده شود . اگر مجلس به این ترتیب، راى به عدم کفایت رئیس جمهور بدهد، به رهبرى منعکس مىشود . طبق آنچه در اصل صد و دهم قانون اساسى آمده، ممکن است پاسخ در برابر رهبرى نیز به اینجا منتهى شود که رهبرى تصمیم به عزل رئیس جمهور بگیرد . غیر آنچه در مورد مجلس و رهبرى آمده، رئیس جمهور مسؤولیت دیگرى نیز از لحاظ حقوقى، در برابر دستگاه قضایى دارد; یعنى از لحاظ تخلف از وظایف قانونى، در دیوانعالى کشور به تخلفات او رسیدگى مىشود . مىدانید که در بند یکم اصل صد و دهم قانون اساسى چنین آمده: «از جمله اختیارات رهبرى، عزل رئیس جمهور با در نظر گرفتن مصالح کشور، پس از حکم دیوانعالى کشور به تخلف وى از وظایف قانونى است .» تخلف از وظایف قانونى، الزاما ارتکاب آنچه به آن جرم گفته مىشود، نیست; چون اگر رئیس جمهور مرتکب جرمى شود که قابل تعقیب باشد، طبق اصل صد و چهلم قانون اساسى، رسیدگى به اتهام او در دادگاههاى عمومى دادگسترى است; اما آنچه مشخصا بر عهده دیوانعالى کشور گذاشته شده است، رسیدگى به تخلفات قانونى رئیس جمهور است . اگر این تخلفات اثبات هم بشود، الزاما معنایش این نیست که مجازاتى در پى داشته باشد . ممکن است تخلفات سیاسى باشد که به رهبرى منعکس مىشود و رهبرى نیز تصمیم مىگیرد . اصل صد و بیست و دوم قانون اساسى مسؤولیت رئیس جمهور را به شکل مذکور بیان مىکند .
شما مىتوانید بگویید: از جمله وظایف رئیس جمهور در قانون اساسى، اجراى قانون اساسى است و ممکن است زمانى مطرح شود که آیا رئیس جمهور، به این وظیفه قانونى خود، که طبق اصل صد و سیزدهم قانون اساسى برعهده او گذاشته شده، عمل کرده استیا نه؟ این از جمله مواردى است که مجلس مىتواند بررسى کند و تبعاتى سیاسى در پى دارد . بنده معتقد به تخصیص اصل صد و سیزدهم به وسیله اصل صد و بیست و دوم نیستم; یعنى ما اگر بتوانیم خوب درک کنیم و تبیین کنیم، اصل صد و بیست و دوم بانحوه عمل و میزان کارى که رئیس جمهور در اجراى مسؤولیت اصل صد و سیزدهم مىتواند انجام دهد، منافاتى ندارد .
قانون اساسى حتى پس از بازنگرى و تغییراتى که در بعضى از اصول آن پیش آمد، این وظیفه و مسؤولیت را که بر عهده رئیس جمهور گذاشته، که به طور عام، اجراى قانون اساسى است، بر نداشته است .
دکتر هاشمى: قبل از اینکه به پرسش شما پاسخ بدهم، مقدمهاى را درباره قانون اساسى و اجراى آن بیان مىکنم تا اهمیت موضوع، راهنماى خوبى براى پاسخ باشد .
به هر حال، با توجه به تجربیاتى که داریم، نظام سیاسى کشورها، اولا یا استبدادى است و یا مردمى; به اصطلاح، فردسالارى یا مردم سالارى . ثانیا یا یکهتازى است و یا قانونى . ثالثا یا دینى است و یا غیردینى . براى اینکه یک نظام، شایستگىهاى لازم را داشته باشد، اولا نباید استبدادى باشد، ثانیا نباید بىحساب و کتاب و یکهتازانه باشد و ثالثا نباید مغایر عقاید مردم باشد .
در این خصوص، قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، که مبین امور اساسى است، بیان کننده این سه اصل اساسى است; یعنى اولا تبیینکننده حاکمیت مردم است، ثانیا تبیینکننده حاکمیت قانون است و ثالثا مبین ارزشهاى دینى است . با این ترتیب، در واقع، قانون اساسى ما قانونى است که زمامدارى کشور را مقید به این سه اصل اساسى مىکند .
از سوى دیگر، باید توجه داشته باشیم که در همه کشورها نوعا و در کشور ما خصوصا، در واقع، آسیبهایى از این جهات، در طول تاریخ وارد شده است; یعنى هم استبداد وجود داشته و هم عدم تقید زمامداران به قانون و هم اینکه نادیده گرفتن ارزشهاى دینى به دو ترتیب: یا به اصطلاح، پشت پا زدن به اصل دین و یا سوء استفاده کردن از دین; یعنى به بهانه دین، رفتار ضد دینى کردن .
انقلاب اسلامى از جمله انقلابهایى است که با دلواپسىهاى رهبران انقلابى، همچون امام خمینى و انتظارات مردم، مبین این موضوعات اساسى است .
اما با مراجعه به تاریخ و با بقایاى آن زمینههاى نامناسب تاریخى، دلواپسى درباره قانون اساسى، دلواپسى بهحقى به نظر مىرسد و پاسدارى از قانون اساسى، در واقع، یک پاسدارى منطقى است . در همه کشورها پاسدارى از قانوناساسى، به وسیله قانون اساسى پیشبینى مىشود که این پاسدارى بر عهده دستگاه قضایى یا یک نهاد سیاسى است و یا توسط یک شخصیت مورد اعتماد مردم است . در کشور ما قانون اساسى، از بین فروض بیان شده، بیان کننده قوه مؤسس است (قوه مؤسس ناظر است) یعنى آن قوه مؤسس ناظر یا آن قوه مؤسس مدون قانون اساسى باید شان و منزلتى بالاتر از زمامداران و کارگزاران و نیز احاطه وافى داشته باشد تا بتواند از قانون اساسى پاسدارى کند . به همین علت است که پاسدارى از قانون اساسى، امر بسیار ظریفى، است . خصوصا از آنجا که خطاب قانون اساسى به زمامداران است و قدرت در دست زمامداران است . بنابراین، تخطى از قانون اساسى، امر سهل و سادهاى است . از اینرو، باید قوهاى قدرتمند ناظر بر اجراى قانون اساسى باشد که زمامداران از آن اطاعت و پیروى کنند . این مقدمه را عرض کردم تا درباره مسؤولیت اجراى قانون اساسى و پرسش شما مطلبى را بیان کنم .
همانطور که مىدانید، مسؤولیت اجراى قانون اساسى، بهموجوب اصل صد و سیزدهم، بر عهده رئیس جمهور گذاشته شده است . این پرسش مطرح است که چرا رئیس جمهور این مسؤولیت را در اختیار دارد؟
در پیشنویس قانون اساسى، رئیس جمهور، اولین مقام رسمى کشور بوده است و رهبرى به هنگام بررسى قانون اساسى، وارد قانون اساسى شد . اول اصل پنجم تاسیس شد و بعد فصل هشتم قانون اساسى و موضوعاتى که مربوط به رهبرى است; یعنى در جمهورى اسلامى ایران حاکمیت، حاکمیت ملى به ریاست رئیس جمهور و دیگر نهادهاى مردمى بود . از سوى دیگر، قواى سه گانه وجود داشتند; اما رئیس جمهور، رئیس کشور بود .
در همه کشورها یک نفر رئیس کشور است که نوعا رئیس جمهور است; یعنى رئیس جمهور علاوه بر اینکه رئیس قوه مجریه است، رئیس جمهور و مردم هم هست، نماد عالى کشور هم هست . ریاست همه کشور را بر عهده دارد .
در کشور ما هم چنین چیزى پیشبینى شده بود و ما این را از قانون اساسى فرانسه اقتباس کرده بودیم . با توجه به اینکه رهبر فقید انقلاب، امام خمینى رحمه الله در مصاحبههاى خود، در اوایل انقلاب اعلام مىکردند که قصد مدیریت ندارند، توجه به این مواضع اولیه ایشان، در واقع، رئیس جمهور، به عنوان رئیس کشور و مقام عالى پیشبینى شده بود . با ورود رهبرى، این اصل، با مشکلات اجرایى مواجه شد که ما شاهد آن هستیم . به هر حال، قانون اساسى رئیس جمهور را پیشبینى کرده است . از این رو، ضمن اینکه مىتواند نگرانى خاطر وجود داشته باشد، دستکم ما مىتوانیم توجیهاتى داشته باشیم که رئیس جمهور مسؤول اجراى قانون اساسى است . اصل صد و سیزدهم صریحا اعلام مىکند که رئیس جمهور، پس از مقام رهبرى، عالىترین مقام رسمى کشور است; بدین اعتبار که عالىترین مقام رسمى کشور، مقام رهبرى است . از این بابت مىتوانیم بگوییم که رئیس جمهور نفر دوم (اگر ترتیب مقامى را در نظر بگیریم) و مسؤول اجراى قانون اساسى است .
بنابراین، مىتوانیم یک بحث جامعهشناختى داشته باشیم . از نظر جامعهشناختى باید یک والایش سیاسى در جامعه ایجاد شده باشد، به ترتیبى که یک مقام مادون هم بتواند بر مقام مافوق نظارت بکند; همچنان که امام على علیه السلام یک نفر قاضى را که منصوب کرد، همان قاضى امام على را محاکمه کرد . اشکالى هم ندارد . از این نظر، دیگر ترتب مقامى خیلى مهم نیست . منتهى جامعه باید یک تجربه تاریخى را طى کند تا به این فضیلت اخلاقى - سیاسى نایل شود .
کشور ما با گذر از قرنها استبداد، اکنون یک نظام مردمى پیدا کرده است; اما باید توجه داشته باشیم که آن رسوبهاى استبدادى در اذهان همه شهروندان ایران، کم یا بیش وجود دارد . به بیان دیگر، مىتوانیم بگوییم که در جامعه ایران، هنوز آن والایش لازم و کافى پیدا نشده است . از این رو، اصل صد و سیزدهم از نظر جامعهشناختى اصل معلول یا آسیبپذیرى است که رئیس جمهور نمىتواند وظیفهاش را بهدرستى انجام بدهد .
در هر صورت، با وجود این، مىگوییم: از آنجا که رئیس جمهور، اولا مظهر حاکمیت ملى است، چون منتخب مستقیم مردم است، ثانیا مقامى عالى به نام رهبرى، او را تایید مىکند و نیز به دلایل دیگر، ما خود را راضى مىکنیم که رئیس جمهور، مناسبترین شخص براى این مسؤولیتبسیار خطیر است .
واقعیت این است که رئیس جمهور مسؤول یک میثاق ملى است . اگر بخواهیم شعار هم بدهیم، مسؤول یا پاسدار خونبهاى شهیدان انقلاب است و باید براى اجراى قانون اساسى، نظارتهاى لازم و کافى را بکند .
اصل صد و سیزدهم اصلى اساسى است که رسما رئیس جمهور را مسؤول اجراى قانون اساسى مىداند; اما اصول پشتیبان هم داریم: یکى اصل صد و بیست و یکم است، که رئیس جمهور سوگند یاد مىکند که پاسدار قانون اساسى و شرع باشد و دیگرى اصل صد و بیست و دوم است که رئیس جمهور در مقابل ملت، در درجه اول، و رهبر و مجلس، در درجه دوم مسؤول است . از این بابت، رئیس جمهور مسؤولیتبسیار خطیرى دارد; اما با توجه به ساختار شکلگیرى نظام، در حاکمیت ملى، که در اصل پنجاه و هفتم قانون اساسى آمده است، این اصل به قواى حاکم در جمهورى اسلامى ایران اشاره مىکند که قواى حاکم عبارت است از: قوه مقننه، قضاییه و مجریه، که زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت قرار دارد .
من در فضاى موجود جامعه، این مطلب را مطرح مىکنم که اولا رئیس جمهور، زیر نظر رهبرى است، به عنوان رئیس قوه مجریه و بر اساس اصل پنجاه و هفتم قانوناساسى . از این بابت، با توجه به همان فضاى جامعه، چنین نظارتى در عمل امکانپذیر نیست . از آنجا که رهبرى نیز وظایفش در قانون اساسى آمده، رئیس جمهور، در عمل نمىتواند به شایستگى آن نظارت لازم و کافى را انجام دهد .
آیا در اینجا اشکال در اصول قانون اساسى است؟
دکتر هاشمى: ممکن است اشکالاتى در اصول قانون اساسى باشد; ولى اشکال بزرگتر وضع اجتماعى و سیاسى جامعه مااست; مثلا شورایى به نام شوراى قانون اساسى در فرانسه وجود دارد که شوراى نگهبان ما شبیه آن است، ما از آنها اقتباس کردهایم . سه نفر را رئیس جمهور تعیین مىکند، سه نفر را مجلس ملى و سه نفر را مجلس سنا . با وجود این، این شوراى قانون اساسى بر مجلس و بر تمام نهادهاى حکومتى و بر مصوبات نظارت مىکند . خود رئیس جمهور توسط یک دادگاه عالى، که خودش بر آن اشراف دارد، قابل محاکمه است; ولى رئیس جمهور پاسدار قانون اساسى است . اصل پنجم قانون اساسى فرانسه مىگوید که «رئیس جمهور ضامن اجراى قانون اساسى است .» که ما هم از آنها اقتباس کردهایم .
به هر حال، مىدانیم که نهادهاى حاکم، متکى به هم هستند; یعنى به گونه اى است که ما نمىتوانیم بگوییم که یک «ابتدایى» از آن بالا وجود دارد و دیگران به آن متکى هستند . رئیس جمهور اولا منتخب مردم است، ثانیا مسؤولیت دارد، ثالثا نفر بعدى است; اما اگر ما آن اخلاق سیاسى شایسته را داشته باشیم، از این نظر، این مسؤولیتبا اشکال روبهرو نمىشود . اشکال در اینجااست که الآن در بعضى از دستگاههایى که به نحوى منتسب به مقام رهبرى هستند، نظارت و اشراف عملى نیست . (1) در حالى که حضرت على علیه السلام در فرمان خود به مالک اشتر، از آن صحبت مىکند که «چشم و گوش همهجا مراقبند .» یا در جاى دیگر، با تعبیر «فلا تکلمونى بما تکلم به الجبابرة» از مردم خود مىخواهد که راحت و خودمانى بااو صحبت کنند .
سال گذشته و امسال، سال علوى است . اگر ما پیرو حضرت على باشیم، قاضى باید بداند که اگر مقام بالاترى تخلفى کرد، این امکان قانونى و عملى براى او وجود دارد که آن مقام را مؤاخذه کند . آیا در جامعه ما چنین امکانى وجود دارد یا نه؟
به همین علت است که تاکید من بیش از آن که حقوقى باشد، جامعهشناختى است .
آقاى دکتر هاشمى! حضرتعالى با تحلیلى که فرمودید، مسؤولیت اجراى قانون اساسى را شامل اصول مربوط به مقام رهبرى و قواى دیگر هم دانستید و حال آنکه یک تلقى این است که ذیل اصل صد و سیزدهم که مىگوید: «جز در امورى که مستقیما به رهبرى مربوط مىشود» ، اجراى قانون اساسى را هم شامل مىشود; کما اینکه این احتمال نیز مطرح مىشود که با توجه به اینکه بیشتر اصول قانون اساسى مربوط به قوه مجریه است، رئیس جمهور، مسؤول اجراى قانون اساسى در بخش اجراییات باشد . بنابراین، از باب تغلیب، رئیس جمهور مسؤول اجراى قانون اساسى است . این تلقى را چگونه ارزیابى مىکنید؟
دکتر هاشمى: من این تفسیر را قبول ندارم . از نظر اصولى «مستثنىمنه» کلمه «الا» همیشه آن کلمه یا جمله آخراست و گمان نمىکنم شما نیز قبول داشته باشید . به همین علت است که رئیس جمهور، اولا بعد از رهبرى، عالىترین مقام است، ثانیا مسؤول اجراى قانون اساسى است، ثالثا ریاست قوه مجریه را جز امورى که مربوط به رهبرى است، بر عهده دارد . قرینه هم داریم و مىتوانیم از اصول دیگر نیز استنباط کنیم; از جمله، اصل شصتم قانون اساسى که مىگوید: «اعمال قوه مجریه، بهجز امورى که در مورد مقام رهبرى است، بر عهده رئیس جمهور است .» پس این استثنا صرفا مربوط به ریاست قوه مجریه است; یعنى قوه مجریه، دو رئیس دارد و قانون اساسى تصریح دارد که یکى از رؤسایش مقام رهبرى است و دیگرى هم رئیس جمهور است; ولى هیچجا گفته نشده است که رهبر مسؤول اجراى قانون اساسى است، بلکه رئیس جمهور مسؤول اجراى قانون اساسى است . قانون اساسى هم اطلاق دارد; یعنى قانون اساسى عبارت است از 176 اصل که تعدادى از این اصول، مربوط به مقام رهبرى است . بنابراین، فکر نمىکنم بتوانیم مستثنا کردن رهبر را در خصوص قانون اساسى بپذیریم; خصوصا اینکه بر اساس قراینى که در قانوناساسى وجود دارد، رهبر هم تابع قانون است; از جمله، تابع قانوناساسى . از اینرو، این مستثنا منه «الا» صرفا ریاست قوه مجریه است .
قسمت دوم سؤال شما نیز به نظر، سلیقهاى مىرسد تا منطقى . ما یک متن حقوقى داریم به نام قانوناساسى . رئیس جمهور مسؤول اجراى قانون اساسى است که مشتمل بر 176 اصل و 14 فصل است . بنابراین، چنین تحلیلى اصولا پذیرفته شده نیست . اگر اینطور باشد، گفته مىشد که رئیس قوه قضاییه هم حسب سهم خود، مسؤول اجراى قانون اساسى است .
قانون اساسى براى اینکه به اجرا در آید، پاسخگو و ناظر لازم دارد . با توجه به اینکه قانون اساسى در معرض خطر و آسیب است، نیاز به یک ناظم قدرتمند (در معناى منطقى) دارد، نه به معناى فیزیکى ومادى . منظور از اصل صد و سیزدهم این بوده که پاسدارى از قانون اساسى به عهده رئیس جمهور است; همچنان که در اصل قسم، رئیس جمهور پاسدار قانون اساسى و مذهب رسمى کشور است و از این بابتبه نظر نمىرسد که چنین استثنایى پذیرفته شده باشد . قانون اساسى یک «اصطلاح» است نه یک لغت و داراى 176 اصل است که همه قوا و همه نهادها را شامل مىشود .
آیتالله عمید! در معنایى که حضرتعالى ارائه کردید، مسؤولیت اجراى قانون اساسى بر عهده رئیس قوه مجریه گذاشته شد; ولى به نظر مىرسد این مسؤولیتبه دومین مقام رسمى کشور داده شده است نه رئیس قوه مجریه، که همعرض دو قوه دیگر است . ثانیا با تحلیل شما رئیس جمهور فقط حضور دارد و اطلاع پیدا مىکند، چگونه این را اجراى قانون اساسى مىشمارید؟ ثالثا جایگاه تخلف کجا است؟ اگر رئیس جمهور تخلفى را در قواى دیگر ملاحظه کرد، چه وظیفهاى دارد؟
آیتالله عمید زنجانى: اما مساله اولتان که مىگویید: این مسؤولیت ناشى از دومین مقام رسمى کشور است، این منافاتى ندارد با آن توصیفى که ما داریم . ما نخواستیم بگوییم که مسؤولیت اجراى قانون اساسى، نشات گرفته از رئیس قوه مجریه بودن است، نه، رئیس قوه مجریه به خاطر اینکه بعد از رهبرى، مقام اول رسمى کشور است، خواه ناخواه این مسؤولیت را هم دارد; یعنى دقیقا ما هم بر این تاکید داریم که این مسؤولیت، ناشى از همان موقعیتحساس است که رئیس جمهور دارد; یعنى رئیس جمهور تعیینکننده است که قانون اساسى اجرا شده یا نشده است .
آیا قانون تاکیدى است؟ این عالىترین مقام رسمى کشور و مسؤولیت اجراى قانون اساسى و ریاست قوه مجریه؟
آیتالله عمید زنجانى: سه امر جدا جدااست; اما با صحبت ما منافاتى ندارد . جهت تعلیلى فهمیده نمىشود . اگر هم جهت تعلیلى باشد، اولى نشات گرفته از دو تاى دوم و سوم است .
شما فرمودید: قانونگذار قیدى را که لغو باشد، نمىآورد . از خود ریاست قوه مجریه بودن، در تحلیل کردن و نگاه به ساختار، فهمیده مىشد که دامنه قوه مجریه، خیلى گسترده است . پس این «مسؤول اجراى قانون اساسى بودن» ، قید اضافهاى است که باید غرضى در آن باشد .
آیتالله عمید زنجانى: ما یا این سه تا مطلب را در عرض هم قرار مىدهیم و مىگوییم: رئیس جمهور:
1 . بعد از رهبرى اولین مقام است .
2 . مسؤول اجراى قانون اساسى است .
3 . رئیس قوه مجریه است .
به این تفسیرى هم که ما کردیم، اشکالى برنمىگردد; یا جهت تعلیلى مىگیریم و مىگوییم: چون عالىترین مقام است، بنابراین، مسؤول اجرایى هم هست، بنابراین، رئیس قوه مجریه هم هست . این هم منافاتى ندارد; چون عالىترین مقام است، چون بالاترین قدرت دست او است، چون همه جا حضور دارد . بنابراین، اصلا اجراى قانون اساسى به عملکرد رئیس جمهور وابسته است . ما درباره سؤال دوم گفتیم که در مصوبات مجلس حضور دارد . حضور در مصوبات مجلس به معناى حق وتو نیست . مىدانید که در بعضى از نظامها و کشورها پیشبینى شده که اگر رئیس جمهور، مصوبات مجلس را امضا نکرد، مىتواند دلایل مخالفتخودش را به مجلس اطلاع بدهد و مجلس با توجه به دلایل رئیس جمهور، مساله را بررسى کند که با دو سوم آرا، تصویب مىشود . به علت اعتراض رئیس جمهور، در بعضى کشورها این پیشبینى شده است; ولى در قانون اساسى ما چنین چیزى نیست . امضا و توشیح رئیس جمهور، صرفا تشریفاتى است; اما تشریفاتى است که معنا دارد، تشریفاتى بىمعنا نیست . تشریفاتى است که رئیس جمهور همه جا حضور داشته باشد; همانطور که در مورد مساله بدنه نیروى انتظامى، ضابط دادگسترى هیچکاره است، مجرى صرف است; اما حضور رئیس جمهور را مىرساند . حضور داشتن، خود، مسالهاى است فراتر از تشریفات . ما قبول داریم که بیش از حضور نیست; اما حضور هم بىمعنا نیست . حضور هم مىتواند مفید فایده باشد .
اما در مورد تخلف، مسؤولیتها الزاما اینطور نیست که ضمانت اجرا داشته باشد . خود این، یک مساله است که آیا اصولا قانون باید ضمانت اجرا داشته باشد یا قانون بدون ضمانت اجرا هم قانون است؟ مثلا فرض کنید که در حقوق بینالملل، این بحث مطرح است که آیا بر قواعد کلى حاکم بر روابط بینالملل، عنوان قانون صدق مىکند یا نه؟ چون مسائل و قواعد حقوق بینالملل، ضمانت اجرا ندارد، هر چند اخیرا تلاشهایى شده و سازمان ملل داراى نیروى صلح یا نیروى مسلحى شده است که مثلا جنایتکاران جنگى را به گونهاى محاکمه مىکنند; ولى هنوز هم گفتوگو هست که آیا قواعد حقوق بین الملل، ضمانت اجرا دارد یا نه؟ که اگر شخصى در این محاکم، محکوم شد، سرانجام چه اتفاقى مىافتد؟ مثلا سازمان ملل مىخواهد جنایتکاران جنگى را اعدام کند یا مثلا الآن صحبتش هست که یکى از جنایتکاران جنگى یوگسلاوى سابق، محکوم به حبس ابد بشود . اگر بخواهد سازمان ملل زندان داشته باشد، خود تبدیل به یک دولت مىشود و این مشکلات زیادى به دنبال دارد . اصل اینکه قانون باید ضمانت اجرا داشته باشد، خود یک مساله است . اصلا آیا قانون اساسى ضمانت اجرا دارد؟ با یک کودتا قانون اساسى معلق مىشود . ضمانت اجراى قانونى، درست است جزء فروع قانون است، اما بدون ضمانت اجرا هم قانون مىتواند قانون باشد . ضمانت اجراى رئیس جمهور، اخطار است، اخطار مىکند . رویه نیز تا امروز همینطور بوده است . یک بار در زمان بنى صدر اتفاق افتاد . بنىصدر به قوه قضاییه اخطار کرد که در حفظ حقوق عامه و آزادىها کوتاهى مىکند و اگرخاطرتان باشد، شوراى عالى قضایى آن زمان هم معترض شد که رئیس جمهور حق دخالت در کار شوراى عالى قضایى را ندارد و مساله به شوراى نگهبان ارجاع شد . شوراى نگهبان هم حق را به رئیس جمهور داد که وى مىتواند اخطار کند . بنابراین، ضمانت اجرایى که شما دنبالش هستید، عبارت از اخطار است که رئیس جمهور اخطار مىکند; عینا مانند تحقیق و تفحص مجلس . تحقیق و تفحص مجلس یکى از ضمانتهاى اجرایى نظارت مجلس است، البته نظارتى که اسمش در قانون اساسى نیامده است . آنچه هست، شیوههاى خاص نظارتى است که یکى از آنها تحقیق و تفحص است . خوب، بعد از تحقیق و تفحص، مجلس چه کار مىکند؟ بگیر و ببند راه مىاندازد؟ نه، فقط از پشت تریبون مجلس، نتیجه تحقیق و تفحص خوانده مىشود . بنابراین، ضمانت اجراها مختلف است . همه، بگیر و ببند نیست . ضمانت اجراى هر چیزى به تناسب خودش است . ضمانت اجراى تحقیق و تفحص، از پشت تریبون مجلس قرائت کردن و مردم را در جریان گذاشتن است . ضمانت اجراى مسؤولیت اجراى قانون اساسى رئیس جمهور هم عبارت از اخطار کردن است .
نتیجه نظریه اول چیست؟ ظاهرا لازم است مقدارى توضیح داده شود .
آیتالله عمید زنجانى: نتیجه این شد که براى فهم مسؤولیت اجراى قانون اساسى رئیس جمهور، باید به سه نکته توجه کرد و بر اساس این سه نکته، اگر کاستى باشد، در کار رئیس جمهور است .
من به شما حق مىدهم که این معنا مقدارى ابهام ایجاد کند; اما خوب، یک استدلال حقوقى است و من بر اساس اصول مختلف قانون اساسى، که در کنار هم مىگذاریم، این برداشت را مىکنم . برداشتى درستبر عکس تفسیرى که اکنون در جراید و غیر جراید براى مسؤولیت اجراى قانون اساسى رئیس جمهور ارائه مىکنند و توپ را به زمین قوه مقننه و قضاییه مىاندازند . آن وقت رئیس جمهور مىشود داور . در حالى که با تفسیرى که ما مىکنیم درستبر عکس است; یعنى توپ مسؤولیت مىافتد توى زمین خود رئیس جمهور . رئیس جمهور اگر در حوزه مسؤولیتخود، خللى در قانون اساسى باشد، باید ببیند کجاى کار خودش مشکل دارد . آیا آن جا که در کار مجلس حضور داشته، ایراد داشتهاست؟ یا آنجا که در کار قوه قضاییه حضور داشته است، اشکال داشته است؟ یا آن جا که قوه مجریه هست، اشکال دارد؟ یکى از این سه مورد هست; چون اگر مجلس تخلف کند، شوراى نگهبان هست، نیازى به رئیس جمهور نیست . اگر قوه قضاییه تخلف کند، رهبر هست که رئیس آنرا عزل کند و نیازى به رئیس جمهور نیست . اینها همه را باید در کنار هم دید .
نوعا چنین است که به خاطر تخلف از یک اصل از قانون اساسى، مقامى را عزل نمىکنند . عزل مرحله اى است که باید شرایط سیاسى - اجتماعى اجازه دهد . پس با این تحلیل شما قانون اساسى یک کمبودى دارد .
آیتالله عمید زنجانى: تخلف از اصول قانون اساسى جزئى نیست . یک تخلف از آن با صد تخلف، یکى است . شما تصور مىکنید اگر کسى یک اصل قانون اساسى را زیرپا بگذارد، این مثل گناه صغیره است . نه، اینطور نیست . یک اصل قانون اساسى با کل قانون اساسى هیچ تفاوتى ندارد . وقتى به یک اصل عمل نمىشود، این شخص، اصلا، صلاحیت ندارد .
چنان که مستحضرید، در قانون اساسى مصوب سال 1358 رئیس جمهور علاوه بر اینکه مسؤولیت اجراى قانون اساسى را بر عهده داشت، هماهنگ کننده قواى سهگانه نیز بود; اما در بازنگرى سال 1368 ایجاد هماهنگى، از مسؤولیتهاى رئیس جمهور حذف و به مسؤولیتهاى مقام رهبرى افزوده شد . چرا این تفکیک صورت گرفت؟ آیا از مسؤولیت اجراى قانون اساسى کم شده استیا نه؟
دکتر مهرپور: قبل از بازنگرى، قانون اساسى در اصل صد و سیزدهم، علاوه بر مسؤولیت اجراى قانون اساسى، شان دیگرى هم براى رئیس جمهور قائل بود که ظاهرا تنظیم روابط قواى سه گانه بوده است . اصل پنجاه و هفتم قبلى هم درباره قواى سه گانه مىگفت: «این قوا مستقل از یکدیگرند و ارتباط میان آنها به وسیله رئیس جمهور برقرار مىگردد .» در بازنگرى، هم این عنوان از ذیل اصل پنجاه و هفتم برداشته شد و هم عنوان تنظیم روابط از اصل صد و سیزدهم و همان طور که مىدانید، تنظیم روابط در بند هفتم اصل صد و دهم قانون اساسى، در وظایف و اختیارات رهبرى آمده است: «حل اختلاف و تنظیم روابط قواى سه گانه» .
عده اى مىگویند: مسؤولیت اجراى قانون اساسى و اینکه رئیس جمهورى پىگیرى کند که قانون اساسى اجرا یا نقض شده یا نه، تا وقتى بود که در قانون اساسى آمده بود که تنظیم روابط قواى سه گانه بر عهده رئیس جمهور است و چون این مورد از وظایف رئیس جمهور برداشته شد، رئیس جمهور در این زمینه مسؤولیتى ندارد . حتى گفته شده (همانطور که شوراى نگهبان هم گفته) اینکه رئیس جمهور مىتواند به قواى دیگر اخطار بدهد، به همان زمانى مربوط مىشد که او وظیفه تنظیم روابط را بر عهده داشت .
استنباطى که بنده دارم، این است که مسؤولیتى که قانون اساسى بر عهده رئیس جمهور گذاشته است، زمانى که تنظیم روابط بر عهدهاش بود، راحتتر مىتوانست آن را انجام دهد . تعبیر بنده است که قانون اساسى یک نوع شیخوخیتبراى رئیس جمهور قائل بود . او در مورد روابط قواى سه گانه پادرمیانى مىکرد، از این حالت کدخدامنشى و شیخوخیت استفاده مىکرد و مىتوانست تدبیر بهترى بیندیشد و قانون اساسى اجرا شود . اکنون این شیخوخیتبرداشته شده و به رهبرى داده شده است; یعنى مىتوان گفت که ابزار اجراى قانون اساسى از رئیس جمهور گرفته شده است; اما باز هم مسؤولیت اجراى قانوناساسى، به طور مطلق آمده است . اگر شما بگویید: منظور از مسؤولیت اجراى قانوناساسى، با توجه به تحولاتى که انجام شده، فقط مربوط به قوه مجریه و در همان حوزه مسؤولیت قوه مجریه است، پس باید به رئیس قوه قضاییه هم بگویند که مسؤول اجراى قانون اساسى است . چرا چنین تعبیرى درباره ایشان در قانون اساسى نیست؟ چرا چنین تعبیرى درباره قوه مقننه وجود ندارد؟ پس حتما علتى داشته که این مورد، جزو وظایف و مسؤولیتهاى رئیس جمهور گذاشته شده است .
آیتالله عمید زنجانى: همانطور که مىدانید، رئیس جمهور در قانون اساسى مصوب 1358 داراى سه مسؤولیت عمده بود: اول، مسؤولیت اجراى قوانین و به بیان دیگر، مسؤولیت دستگاه اجرایى کشور به عنوان رئیس قوه مجریه . دوم، ایجاد هماهنگى بین قوا، که بعدا به رهبرى محول شد . علتش هم این بود که شوراى بازنگرى، این تفسیر را بر این اساس انجام داد که خواه ناخواه نظارت بر سه قوه، بر عهده رهبرى است . لازمه نظارت، ایجاد هماهنگى هم هست، نظارت و هماهنگى اصلا تفکیکپذیر نیست . بنابراین، کارى را که رهبرى انجام مىدهد، اگر بر عهده غیر رهبرى گذاشته شود، احیانا اگر لغو نباشد، ایجاد اختلال در کارها است . به این علت، هماهنگى سه قوه، به رهبرى محول شد و از مسؤولیتهاى ریاست جمهورى حذف گردید . در مورد مسؤولیت اجراى قانون اساسى، چون مساله به خوبى روشن و واضح نبود و احتمال اینکه با مسائل اجرایى، که در حوزه مسؤولیت رهبرى هست، برخورد داشته باشد، تغییرى در این مساله داده نشد; چون مىدانید که همه مسؤولیتهایى که رئیس جمهور دارد، در حقیقت، خارج از حوزه مسائل اجرایى است که بر عهده رهبرى است; یعنى این اصل، به طور کلى بر مسؤولیتهاى ریاست جمهورى حاکم است که هر جا قانون اساسى یک مساله اجرایى را، از هر مقوله که باشد، بر عهده رهبرى گذاشته، خواه ناخواه از حوزه قوه مجریه خارج مىشود و طبعا از قلمرو مسؤولیت ریاست جمهورى هم خارج مىشود; ولى آنطور که برخى مطرح مىکنند که بهصورت غیرحقوقى است و مسؤولیت اجراى قانون اساسى را به گونهاى معنا مىکنند که به طور طبیعى تعارض پیدا مىکند با مسؤولیتهاى اجرایى رهبرى - به ویژه که طبق این معنا مسؤولیت اجراى قانون اساسى با مسؤولیتهاى دو قوه دیگر تعارض پیدا مىکند - طبیعتا لازمهاش این مىشود که رئیس جمهور نوعى مسؤولیت هماهنگى هم داشته باشد; یعنى نظارت برکار قوه قضاییه هم دارد . خوب، دقیقا این مسؤولیت رهبرى است . هم نظارت، مسؤولیت رهبرى است و هم هماهنگى .
دکتر هاشمى: هر قوهاى وظیفه خاص خود را دارد . بنابراین، اگر خلط وظیفه نشود، ابتدائا اختلاف پیش نمىآید; اما گاهى اوقات برخى مسائل پیش مىآید که قوا به نحوى تلاقى وظیفه پیدا مىکنند; مثلا وظیفه قوه قضاییه، تعقیب مجرمان، از جمله، فروشندگان مواد مخدر و معتادان است; اما از سوى دیگر، ممکن است دولتسیاستى داشته باشد، فرض کنید وزارت اطلاعات یا دستگاه حکومتى بخواهد براى کشف یک جرم، برخى صحنهسازىهاى مجرمانه را بکند; مثلا عده اى را به عنوان قاچاق فروش، در جامعه قرار دهد . حالا همین قاچاق فروش را، که مامور دولت است قوه قضاییه دستگیر، محاکمه و اعدام کند . اینجا اختلاف بین قوا پیش مىآید . گاهى اوقات تلاقى وظایف پیش مىآید و باید یک مقامى براى حل اختلاف داشته باشیم .
قانون اساسى سال 1358 بر اساس همان بنیانگذارى اصلى پیشنویس قانون اساسى، که رهبرى در آن نبود، این وظیفه را بر عهده رئیس جمهور گذاشته بود . توجیهى هم داشت; چون رئیس جمهور، رئیس قوه مجریه بود، نه رئیس دولت . معمولا رئیس اجرایى اصلى، نخستوزیر بود . از این رو، اگر نخستوزیر، قوه قضاییه و مقننه اختلاف پیدا مىکردند، رئیس جمهور به عنوان نفر دوم، بالاتر بود و این اشراف را داشت و مىتوانست اعمال نظارت و حل اختلاف کند و روابط را تنظیم نماید; اما بعدا وقتى رئیس جمهور، ریاست دولت را هم بر عهده گرفت، در واقع، مسؤول کامل یکى از قوا رئیس جمهور شد و از این نظر، خود رئیس جمهور، به عنوان یک طرف، نمىتواند تنظیم کننده رابطه باشد . به همین علت، در سال 1368 این وظیفه بر عهده مقام رهبرى قرار گرفت; اما ربطى به مسؤولیت اجراى قانون اساسى ندارد . مسؤولیت اجراى قانون اساسى، تنظیم قوا نیست، تنظیم روابط قوا در عمل است . بنابراین، مسؤول اجراى قانون اساسى، مسؤول اجراى قانون اساسى در قوه قضاییه، قوه مقننه، قوه مجریه، صدا و سیما، نهادهاى تابع رهبرى و غیره است . بنابراین، به نظر نمىرسد که این گرفتن تنظیم روابط قواى سه گانه از رئیس جمهور، موجب تخفیف یا تضعیف این اصل شده باشد .
پرسش بعدى درباره چگونگى اجراى قانون اساسى است . رئیس جمهور چگونه پىگیرى کند؟ آیا مىتواند به شکل دخالتباشد یاصرف نظارت است و یا در حد اخطار و تذکر؟
آیتالله عمید زنجانى: معناى دیگرى که براى این اصل، یعنى مسؤولیت اجراى قانون اساسى رئیس جمهور، مىشود بیان کرد، همان نظارت است . در قانون اساسى، مساله نظارت به گونههاى مختلف آمدهاست: یک نظارت کلان همه جانبه، با همین اصطلاح «ن» و «ض» و «ا» و «ر» و «ت» ، که طبق اصل پنجاه و هفتم مربوط به رهبرى است . یک نظارت کلان نیز در محدوده اجراى قوانین (آن هم با کلمه نظارت) براى قوه قضاییه وجود دارد . قوه قضاییه، نظارت بر حسن اجراى قوانین را دارد که بر عهده دیوان عالى کشور است; ولى قانون اساسى، چند نظارت بى نام و نشان هم دارد: یکى نظارت مجلس است . مجلس نظارت دارد اما بدون کلمه «ن» و «ض» و «ا» و «ر» و «ت» . شما در فصل ششم قانون اساسى، که وظایف قوه مقننه را بیان کرده، کلمه نظارت را نمىبینید; اما استیضاح، همان نظارت است، سؤال از وزیر و رئیس جمهور، همان نظارت است، تحقیق و تفحص همان نظارت است . پس معناى نظارت آمده، ولى کلمه نظارت نیامده است . این همیشه منشا اختلاف مفصلى استبین مجلس که مىگوید: من حق نظارت دارم، و شوراى نگهبان که مىگوید: شما حق نظارت ندارید، بلکه حق سؤال دارید، حق استیضاح دارید، حق تحقیق و تفحص دارید; چون اگر حق نظارت داشته باشد، از اینها فراتر مىرود . شوراى نگهبان مىگوید: شماحق نظارت ندارید، بلکه حق تحقیق و تفحص دارید; یعنى شما حق مصادیق نظارت را دارید و بیشتر از این، حقى ندارید . حق هم با شوراى نگهبان است . یکى از مواردى که نظارت آمده، ولى کلمه نظارت نیامده، همین جااست . در اینجا نیز ممکن استبگوییم: اینکه «رئیس جمهور مسؤول اجراى قانون اساسى است» یعنى بر اجراى قانون اساسى نظارت دارد، نه بر قوه مقننه و قضاییه که آن قتبا وظیفه رهبرى تعارض داشته باشد . بر دو قوه دیگر نظارت ندارد، بلکه بر اجراى قانون اساسى نظارت دارد . هر کس از قانون اساسى تخلف کند، او باید نظارت داشته باشد و بداند .
مساله بعدى این است که آیا این نظارت، استصوابى استیا استطلاعى و یا استرجاعى؟ در قانون اساسى هم همه نوع نظارت هست . یقینا نظارت، استصوابى نیست; زیرا اگر رئیس جمهور، مصوبات مجلس را امضا نکند، بهطور خودکار مىرود براى اجرا . رئیس جمهور آراى دادگاهها را چه امضا کند و چه امضا نکند، هیچ اثرى ندارد . پس استصوابى نیست; یعنى قوه مقننه و قضاییه، در اجراى اصول قانون اساسى، منتظر تصویب رئیس جمهور نمىمانند . این نوع نظارت، یقینا منتفى است .
و اما استطلاعى درست است; چون مصوبات مجلس، براى توشیح و ابلاغ مىآید زیر دست رئیس جمهور . همه آراى دادگاهها به وسیله نیروى انتظامى اجرا مىشود که رئیس جمهور، از نظر سلسله مراتب ادارى مىتواند مطلع باشد، پس استطلاعى است . از این رو، این یک معناى کاملا صحیح است که بگوییم: رئیس جمهور ناظر بر اجراى قانون اساسى استبه صورت نظارت استطلاعى .
یک نوع نظارت هم به نام استرجاعى یا ارجاعى داریم که ناظر مىتواند به یک قوه بالاتر ارجاع بدهد; مثلا به دادگاه . این هم یقینا نیست; چون در قانون اساسى، دادگاه قانون اساسى پیشبینى نشده است . اگر بگوییم: رئیس جمهور به قوه قضاییه ارجاع بدهد، آن وقت تفکیک قوا و استقلال قوا از بین مىرود . فرض کنید نماینده مجلس از قانون اساسى تخلف کرده است، یا نمایندگان توافق کردند و مجلس را یک سال تعطیل کردند، این خلاف قانون اساسى است، باید حضور داشته باشند و قوانین را تصویب کنند، دستکم لوایح دولت را باید بررسى کنند . تعطیلى مجلس، تعطیلى فصل ششم قانون اساسى است . خوب، رئیس جمهور ارجاع داد به قوه قضاییه . قوه قضاییه چه کار مىتواند بکند؟ پیشبینى نشده است . اتفاقا نمایندگان مصونیت نیز دارند . پس نظارت استصوابى که نیست، نظارت استرجاعى هم معنا ندارد و پیشبینى نشده است . فقط مىماند نظارت استطلاعى .
این منافات دارد با آن اصل قانون اساسى که رئیس جمهور را در مقابل ملت، مجلس و رهبر پاسخگو مىداند که اطلاق دارد و هیچ تخصیصى هم نخورده است . بنابراین، باید در برابر همه وظایف پاسخگو باشد و این نیازمند داشتن اختیاراتى است، با این تحلیل جناب عالى، وى دیگر نمىتواند پاسخگو باشد; زیرا مىگوید: من مطلع شدم که تخلف صورت گرفته است; اما از عهده من بیرون است . در این صورت، چگونه به او مىگویید که در برابر ملت، مجلس و رهبر پاسخگو باشد؟
آیتالله عمید زنجانى: کجاى قانون اساسى هست که رئیس جمهور پاسخگوى اجراى قانون اساسى در برابر مردم است؟
اطلاق همین اصل .
آیتالله عمید زنجانى: نه، اطلاق در حوزه مسؤولیتهاى اجرایى است . کارى که دست او نیست، چه مسؤولیتى دارد؟ یک نفر کارى کرده، گردن دیگرى را که نمىشود زد . «لا تزر وزارة وزر اخرى» .
اصل صد و بیست و دوم قانون اساسى مىگوید: «رئیس جمهور در حدود اختیارات و وظایفى که به موجب قانون اساسى و یا قوانین عادى بهعهده دارد، در برابر ملت و رهبر و مجلس شوراى اسلامى مسؤول است .» اصل صد و سیزدهم نیز مىگوید: رئیس جمهور مجرى قانون اساسى است; یعنى مسؤولیت دارد و باید پاسخگو باشد .
آیتالله عمید زنجانى: شما معناى اول را مىفرمایید یا معناى دوم را؟ مسؤولیت نظارتى دارد که نظارت خود را انجام مىدهد . همین الآن نظارتش را انجام مىدهد; همه قوانین را توشیح مىکند، ابلاغ هم مىکند، نیروى انتظامى حضور دارد و در همه آراى دادگاهها، ضابط دادگسترى است .
مىتواند پاسخگو باشد؟
آیتالله عمید زنجانى: نظارت دارد، بله . اگر سؤال کردند، مىگوید: من نظارت استطلاعى داشتم، بدون اطلاع من نبوده و من مطلع بودم . در ذهن شما نظارت استصوابى است . نظارت استصوابى گفتیم که معنا ندارد و نمىتواند باشد .
البته در همین محدوده مىتواند تذکر بدهد و اخطار کند . این همان فلسفه نظارت استطلاعى است . اگر ما ریشه مساله نظارت را پىجویى کنیم، در مساله وصیت و وقف است; مثلا فرض کنید شخصى وصى تعیین مىکند، ناظر بر وصى هم تعیین مىکند که ناظر بداند شما چه کار مىکنید; فقط بداند . براى اینکه تذکرى بدهد . جلوى او را نمىتواند بگیرد; ولى تذکر مىتواند بدهد . احتمال دارد از ده تذکر، یکى مؤثر باشد . این حق اخطار، ناشى از همین ماهیت نظارت استطلاعى است . این کمترین فایده نظارت استطلاعى است . یک فایده کلى که دارد، این است که من وقتى بدانم که دیگرى از کار من مطلع است، خود این بازدارنده است; چون فلسفه نظارت، بازدارندگى است . وقتى طرف مطلع شد، این خودش بازدارنده است . تذکر و اخطار ممکن است تنش ایجاد کند، اشکالى ندارد . این مقدار از اثر تذکر را باید بپذیریم . همه این بحثها به خاطر این است که این جمله، در قانون اساسى هست . وقتى هست، باید به لوازم آن هم ملتزم شد . التزام به شیئ، التزام به لوازم آن هم هست مانند تحقیق و تفحص است که در افکار عمومى تشنج ایجاد مىکند . این مقدار آثار سیاسى تذکر را باید پذیرفت; ولى آثار حقوقى ندارد، گرفتن و زندان و جریمه ندارد .
دکتر هاشمى: قانون اساسى از جمله قوانینى است که همه اصولش لازم الاجرا ولازم الاتباع است . بعضى از اصول قانون اساسى به محض تدوین و تصویب، قابل اجرا است . بعضى از اصول، عینا قابل اجرا است; فرض کنید دولت تعیین مىشود یا نمایندگان انتخاب مىشوند; اما بعضى از اصول، جنبه آرمانى دارد و زمان مىطلبد تا اجرا شود; مثلا باید همه از تحصیل رایگان استفاده کنند، همه باید خانه داشته باشند، عدالت اینطور باشد، مردم اینطور باشند .
به همین علت، آنچه مورد انتظار است، این است که رئیس جمهور، اولا از باب نظارت، مسؤول اجراى قانون اساسى است و ثانیا باید تلاش کند تا زمینه اجراى اصول قانون اساسى را فراهم کند . رئیس جمهور به عنوان رئیس قوه مجریه، باید تعقیب کند . اگر زیر نظر خودش است، باید زمینه اجرا را فراهم کند . اگر نیاز به نهادهاى دیگر، از قانونگذارى، قضا وغیره است، باید تدابیر و تلاشهاى لازم را از این به بعد لحاظ کند . در این خصوص، در سالهاى 62 - 63 پیش نویسى تهیه شد که خود من آنرا نوشتم . آقاى خامنه اى رئیس جمهور بودند، از من خواستند که کمک کنم . من پیش نویسى نوشتم که به هر حال، آن زمان هم اشکالاتى وجود داشت تا اینکه به عنوان قانون وظایف و اختیارات رئیس جمهور، در تاریخ 25/8/1365 به تصویب رسید . در آن قانون، چهار ماده وجود دارد که ماده 13 آن، مساله را بهخوبى بیان مىکند . این ماده مىگوید: «به منظور پاسدارى از قانون اساسى ایران و در اجراى اصل صد و سیزدهم قانوناساسى، رئیس جمهور از طریق نظارت، کسب اطلاع، بازرسى، پىگیرى، بررسى و اقدامات لازم، مسؤول اجراى قانون اساسى است» .
بنابراین، رئیس جمهور، امکانات نظارت برایش پیشبینى شده که این مسؤولیت را بر عهده دارد; اما چیزى که در قانون، بیشتر آمده، نقض و تخلف است; خصوصا ماده 14، مساله نقض و تخلف را بیان کرده که رئیس جمهور از باب تذکر، اخطار تا تعقیب را مطرح مىکند; ولى وقتى بنا شد کسى به علت نقض قانون اساسى و تخلف محاکمه شود، دیگر رئیس جمهور مسؤول محاکمه نیست، قوه قضاییه است . او را به قوه قضاییه مىسپرد . این است که رئیس جمهور باید سازوکارهاى لازم را داشته باشد .
نظارت هم که گفته مىشود، محصور در استطلاعى و استصوابى نیست . نظارت نوع دیگرى نیز دارد . به طور کلى، نظارت استصوابى و استطلاعى، که در فقه و در قانون هم هست، از باب مراقبتهایى است که باید در مورد «منظور» بشود . اگر ناظر خود صاحب اختیار است، آنچه را صواب و صلاح است، انجام بدهد . اگر صاحب اختیار نیست، ارجاع به مقام مسؤول بدهد . اینجا یک نظارت دیگرى وجود دارد که نه استصوابى است نه استطلاعى، بلکه این نظارت، انضباطى است . در نظارت انضباطى، کسى که مسؤولش هست، اقدامات لازم را انجام مىدهد . نظارت قاضى استصوابى استیا استطلاعى؟ قاضى نظارت مىکند، بررسى مىکند و حکم صادر مىکند . چگونه؟ قانون را اجرا مىکند . باید مستند و مستدل باشد . قاضى نیز در اینجا هر کارى نمىتواند انجام دهد; مثلا تصمیم بگیرد فلانى را اعدام کند . قاضى نمىتواند چنین کارى بکند . ضرورتى ندارد که ما از این عبارات بخواهیم استفاده بکنیم . اتفاقا در مورد دعوایى که بر سر نظارت استصوابى یا استطلاعى شوراى نگهبان بود، من در وزارت کشور، دو سه سال پیش سخنرانى داشتم و گفتم: نه استصوابى است، نه اطلاعى، بلکه انضباطى است . رئیس جمهور نظارت مىکند، اگر تخلف شده باشد، رئیس جمهور دادگاه ندارد که محاکمه کند، به قوه قضاییه مىفرستد . بنابراین، اینجا، نه استصوابى است و نه اطلاعى . یا به بیان بهتر، یک مقدار اطلاعى است و یک مقدار انضباطى . نظارت استصوابى نیست . نظارت استصوابى این است که آن مقام ناظر، آنچه را صلاح است، در مورد منظور انجام بدهد; مثلا یتیمى سرپرست ندارد، قیم دارد . براى قیم ناظر مىگذارند; یعنى قیم هر کارى نمىتواند بکند، نمىتواند مال این بچه را همینطور بفروشد . به دادستانى، دادسرا و قوه قضاییه سپرده مىشود که من مىخواهم ملک را بفروشم، بچه صغیر است، نمىتواند خرید و فروش کند . آنجا بررسى مىکنند که صواب و صلاح هستیا نه؟ بعد اقدام مىکنند .
به همین علت است که نظارت استصوابى، بیشتر در فقه، در موارد قیمومت است . از طرف دیگر، ما از نظر سیاسىاش نیز داریم . نظارت، مجلس استصوابى است . دولت مىخواهد یک قرارداد بینالمللى منعقد کند، مجلس مىگوید: نه . این قرار داد خلاف قانون هم نیست; ولى مىداند صلاح مملکت نیست . اینجا نظارت مجلس استصوابى است . در مورد قانون اساسى، نظارت استصوابى نداریم . نظارت اطلاعى ممکن است داشته باشیم; امایک نظارت دیگرى وجود دارد که نظارت قانونى انضباطى است . مىگوییم که رئیس جمهور مسؤول اجراى قانون اساسى است و یکى از ابزار کارش نظارت است . نظارت بر دستگاهى که زیر نظرش باشد به این است که مقام مسؤولش را عزل کند، وزیر را عزل کند; ولى در مورد قضات، قاضى را نمىتواند عزل کند . در اینجا مىگوید: قاضى شما اینطور است . این اطلاعات لازم را مىدهد، کیفر خواست را صادر مىکند، به دستگاه قضایى مىرود، دستگاه قضایى مىبیند تخلفاتى رخ داده است . به قاضى دادگاه انتظامى قضات مىسپرد و یک دادگاه کیفرى، او را محاکمه و عزلش مىکند .
پس رئیس جمهور، اینجا ناظر اجراى قانون اساسى است . این مسائل را کشف کرده است; ولى در این مورد، چون کار قضایى بر عهده دیگرى است، رئیس جمهور موضوع را به قوه قضاییه و دستگاه قضایى ارجاع مىدهد .
دکتر مهرپور: نحوه اجراى قانون اساسى توسط رئیس جمهور، در قانون عادى مصوب 1365 تا حدودى بیان شده است و این قانون مىتواند مقدارى اصلاح شود . در واقع مىتواند مقدارى اجراى مسؤولیت رئیس جمهور را تا حدى که ممکن باشد، روانتر کند; مثلا ممکن استبسیارى از موارد، یک کار عملى اجرایى به آن معنا نباشد; ولى به هر حال، او رئیس حکومت است و باید به دنبال این باشد که در اجراى اصول قانون اساسى، لایحه تصویب کند، قانونش تنظیم شود و براى اجرا آماده باشد . آیا این قوانین، تصویب شده استیا نه؟ اگر نشده، به وزارتخانههاى مربوطه تذکر بدهد و پىگیرى کند که لایحه را تنظیم کنند و براى تصویب به مجلس بدهند . بعضى از امور، نیاز به امکانات دارد، نیاز به قانون ندارد . حتى ممکن است قانون آن هم تصویب شده باشد و نیاز ندارد که شوراى نگهبان نظر بدهد که خلاف قانون اساسى استیا نیست و یا تفسیر کند، بلکه باید اجرا بشود، باید امکاناتش فراهم شود . رئیس جمهور باید اقدامات لازم را در زمینه فراهم کردن امکانات صورت دهد; مثلا قانون اساسى مىگوید: «آموزش و پرورش تا حد متوسطه باید رایگان باشد» ، این باید اجرا بشود، حال اگر ما قانونى خلاف این بیاوریم، شوراى نگهبان باید نظر بدهد که خلاف قانون اساسى استیا نه؟ حال که قانونى خلاف آن نیاوردیم و یا در جهت آن بوده، اگر بخواهیم آموزش و پرورش رایگان را اجرا کنیم، درعمل، به بودجه نیاز است و بودجه کافى مىخواهد; اما بودجه و امکانات نداریم . رئیس جمهور باید تمهیدات و تدابیر لازم را از طریق تصمیماتى که در هیات وزیران گرفته مىشود و رهنمودهایى که مىدهد، براى گرفتن بودجه کافى و مصوب از مجلس، انجام دهد و پىگیرى کند که در روند اجرا قرار گیرد; یعنى امکاناتش فراهم شود . لازم نیست رئیس جمهور، خودش یک تنه وارد شود و دستور بدهد که این کار را بکنید . این مسائل در هیات دولت مطرح مىشود و درباره راهکارها مشورت مىشود . مهم این است که در این روند و در این جهت قرار بگیرد . بعد مثلا به مساله نقض قانون اساسى مىپردازد . در قانون اساسى، مسؤولیت اجراى قانوناساسى، به طور کلى آمده است; ولى به جلوگیرى از نقض یا نظارت بر اینکه قانون اساسى نقض شده یا نه، تصریح ندارد; ولى در قانون عادى مصوب سال 1365، که تایید و لازم الاجرا شده است، با تبیین بیشترى آمده است . طبیعتا اگر جایى قانون اساسى اجرا نمىشود، رئیس جمهور مسؤولیت دارد که قضیه را پىگیرى کند .
خود پىگیرى کردن نقض قانوناساسى، قانون عادى دارد، قوه قضاییه مسؤولیت دارد . سازمان بازرسى، براى نظارت بر حسن اجراى قوانین است . اگر قوانین عادى درست اجرا شود، و همه به وظایف خود عمل کنند، قانون اساسى نقض نمىشود .
ما مواردى داریم که مستقیما به حقوق مردم مربوط مىشود; یعنى مواردى است که قانون اساسى به آن توجه داشته و در قانون اساسى ذکر شده است; به این معنا که بسیارى موارد است که مربوط به قانون عادى است و قوانین عادى هم آن را بیان کرده است; اما قانون اساسى هم مشخصا آن را ذکر کرده است; مانند اداره امور کشور با مشارکت مردم، تشکیل شوراها، ممنوعیتشکنجه، نحوه محاکمات و عادلانه بودن رسیدگى، که قانون اساسى به آنها توجه داشته است .
حال اگر رئیس جمهور به روندى برخورد کرد که دید این موارد رعایت نمىشود و این حقوق مردم نقض مىشود، با مجرمان و متهمان بدرفتارى مىشود یا محاکمات مطابق ضوابط قانونى برگزار نمىشود (این موارد را به عنوان مثال مىگویم) یا در بدنه خود قوه مجریه، مواردى پیش مىآید که قانون و حقوق مردم رعایت نمىشود و تصمیماتى گرفته مىشود، براى این موارد، راهکارهاى قانون عادى هم ذکر شده است; یعنى در قانون عادى هم بدرفتارى و شکنجه متهم و مجرم، ممنوع و جرم است، مجازات دارد و رسیدگى مىشود . رئیس جمهور نباید به این امور بىاعتنا باشد . معناى این امر، این نیست که مستقیما جلوى حکم دادگاه و اجراى قانون را بگیرد یا کار دیگرى انجام دهد . البته در مواردى ممکن استبتواند مستقیما اقدام کند; مثلا اگر دید که وزیرى دستورالعملى صادر کرده و آزادى مردم را محدود کرده است، مىتواند وزیرش را عزل کند .
در مواردى که نمىتواند مستقیما اقدام کند و مربوط به قواى دیگر است، اخطار و تذکر مىدهد; مثلا مىگوید: این کارى که شما (قوه قضاییه) انجام مىدهید، قانونگذارى است، شما نمىتوانید قانونگذارى کنید .
آیا تاکنون توسط رؤساى جمهور قبلى، این مسؤولیت انجام شده که مؤیدى باشد براى اینکه مسؤولیت اجراى قانون اساسى، بر عهده رئیس جمهور است؟
دکتر هاشمى: بله . در زمان بنى صدر، (البته اسنادش هست،) بعضى از نظارتها شده که شوراى نگهبان هم تایید کرده است . در دوره آیتالله خامنهاى، که رئیس جمهور بود، این کار انجام شد . اتفاقا یک نهادى به نام نهاد قانون اساسى تاسیس شد که من مسؤولیتش را داشتم . در زمان آقاى خامنهاى، من معاون حقوقى ریاست جمهورى و مسؤول اجراى قانون اساسى بودم . لذا آیتالله خامنهاى نظارت مىکرد، اخطار هم مىکرد; مثلا به دیوان عالى کشور، سپاه و دولت، اخطار مىکرد . بسیارى از مواردش هم عمل مىشد; ولى آنجا اولا تفاهم وجود داشت، ثانیا حضور امام بود که در واقع، مراقب امور بود و این، یک مقدار فضا را امن مىکرد و از این بابت، امکان نظارت تا حدود زیادى وجود داشت . با وجود این، آیتالله خامنهاى هم به عنوان رئیس جمهور، در مواردى با محظورات عملى مواجه بود; ولى مساله اینقدر حساس نبود .
مثلا، سپاه یک جایى (نزدیک تهران) را گرفته بود، مردمش را بیرون کرده بود و مىگفت: مىخواهیم پادگان درست کنیم . آیتالله خامنهاى اخطار کرد و برگرداندند . با اخطارهایى که مىکرد، عملى بود . در زمان آقاى هاشمى هم که به طور کلى مساله تعطیل بود . اتفاقا در سال 1368 هنگامى که مىخواستم تشکیلات نهاد را بر اساس سبک جدید تهیه کنم (قانون اساسى جدید) تدوین کننده ساختارش من بودم، این نهاد را هم پیشبینى کردم، با آقاى هاشمى هم صحبت کردم، گفت: حالا بعد از جنگ است و موقعیت مناسب نیست . در زمان آقاى هاشمى اصلا مساله اجراى قانون اساسى به طور کلى متوقف بود . بیشترین تخلفات هم صورت گرفت و تجرىهایى که شد، بیشتر مربوط به این دوره هشتساله بود، حتى در خود قوه قضاییه . و الا در زمان آیتالله خامنهاى به قوه قضاییه اخطار مىشد و اخطارها مورد توجه قرار مىگرفت .
در فضاى جدید، یعنى از سال 1376 به بعد، دو عامل باعثشد که این موضوع با مقاومتهایى روبهرو شود: یکى فراموش شدن قانون اساسى، در زمان جنگ، عموما و در زمان آقاى هاشمى اختصاصا; یعنى به کلى قانون اساسى در معنا مورد توجه نبود .
از زمانى که آقاى خاتمى آمد، دوباره این اصل احیا و مطرح شد و لذا اشکال اول این بود که قانون اساسى تعطیل بود . در واقع، مىتوانیم بگوییم که اجراى قانون اساسى، در طول این هشتسال، پینه بست . ثانیا این نگرش جدید انتخاباتى، برخى رودرویىهاى سیاسى را ایجاد کرد که یکى از مظلومان این رودرویى، خود قانون اساسى است . فرض کنید اگر کس دیگرى رئیس جمهور بود یا یک ترتیب دیگرى بود، در خصوص مسؤولیت اجراى قانون اساسى، با این بحران مواجه نبودیم . به همین علت است که این دوره، در واقع، یک دوره گذارى است که اجراى قانون اساسى، یا نظارت بر اجراى قانون اساسى اصولا با یک بحران این چنینى روبهرو است .
اما در یک جمعبندى، در کشور ما اصل حاکمیت قانون، اصل قاطع برنده بلامعارضى نیست . همچنان که شما مىبینید، در زمان امام گفته مىشد که اگر من هم تخلفى کردم، به من تذکر بدهید; یعنى همان حرف حضرت على علیه السلام «فلا تکلمونى بما تکلم به الجبابره» . «به من بگویید خدمتگزار، بهتر است تا بگویید رهبر .» ; باید بعد از امام چنین روشى ادامه مىیافت .
صدا و سیما اصلى دارد که در قانون اساسى است، تابع قانون است و باید قانونمند باشد . شوراى نگهبان تفسیر کرده که صدا و سیما زیر نظر سیاستگذارى مقام رهبرى است، هیچ کس حق دخالت ندارد . به هیچ وجه مستثنا کردن رهبرى از قانون، جزو افتخارات ما محسوب نمىشود; براى اینکه نظام ما یک نظام جمهورى اسلامى مبتنى بر حاکمیت قانون است . بنابراین، همه تابع قانون هستند . ما نمىتوانیم فردى را مستثنا کنیم .
به این ترتیب، با مقدمهاى که عرض کردم، مىخواهم بگویم که تحلیل حقوقى کارى ندارد، چهار تا ماده را مىگذاریم جلومان و مىگوییم: این اینطورى است، تمام شد و رفت; ولى شما که کار فرهنگى انجام مىدهید، نمىتوانید در تحلیلهایتان واقعیت را نادیده بگیرید .
دکتر مهرپور: بله، در نخستین دوره ریاست جمهورى، در سال 1359 رئیس جمهور وقت در مورد نقض اصولى از قانون اساسى، به شوراى عالى قضایى تذکر و اخطار داد و شوراى نگهبان هم بر این عمل صحه گذاشت . در دومین دوره ریاست جمهورى، در سال 1360 نیز رئیس جمهور وقت، در پى اجراى این وظیفه خطیر خود برآمد و براى حسن اجراى این مسؤولیت، در نظر داشت تشکیلاتى رسمى به نام واحد بازرسى ویژه، در دفتر خود ایجاد کند; ولى با توجه به اینکه طبق قانون اساسى قبل از اصلاحیه سال 1368، اختیارات اجرایى رئیس جمهور بسیار محدود بود، رئیس جمهور در اینباره از شوراى نگهبان استفسار کرد . شوراى نگهبان در پاسخ، ضمن تاکید بر وظیفه رئیس جمهور، در اجراى قانون اساسى و لزوم انجام اقدامات لازم از سوى وى، تشکیل واحد بازرسى ویژه را با قانون اساسى مغایر دانست .
آقاى رئیس جمهور وقت (مقام معظم رهبرى فعلى) از این پاسخ، قانع نشده و نامه مشروحى به شوراى نگهبان نوشتند .
سوابق امر نشان مىدهد که نامه رئیس جمهور، در شوراى نگهبان مطرح و مورد بحث قرار گرفت; ولى شوراى نگهبان پاسخى مکتوب به آن نداد، بلکه مقرر شد یکى از اعضاى شورا، که خود اینجانب بودم، با ریاست جمهورى ملاقات کنم و نظر شورا را حضورا تبیین نمایم . این ملاقات و مذاکراه صورت گرفت و رئیس جمهورى هم ظاهرا نظر شورا را پذیرفت و تشکیل واحد بازرسى ویژه را پىگیرى نکرد . متاسفانه آن مذاکرات ضبط نشد و بنده هم در حال حاضر، در مورد استدلال و نظر تفصیلى شورا حضور ذهن ندارم; ولى تصور مىکنم که شوراى نگهبان در آن زمان، با توجه به محدودیتشدید اختیارات اجرایى و ادارى ریاست جمهورى، طبق قانون اساسى سال 1358، ایجاد هرگونه سازمان و تشکیلات ادارى را به وسیله رئیس جمهور، با قانون اساسى سازگار نمىدید و معتقد بود که رئیس جمهور مىتواند این وظیفه را از طریق ارگانهاى موجود، بهخصوص سازمان بازرسى کل کشور انجام دهد .
با تصویب قانون تعیین حدود وظایف و اختیارات و مسؤولیتهاى ریاست جمهورى، در سال 1365 و تایید آن از سوى شوراى نگهبان، که در آن به انجام بازرسى و بررسى و پىگیرى و نظارت رئیس جمهور تصریح شده، به نظر مىرسد تغییرى در نظر شوراى نگهبان ایجاد شده و پذیرفته باشد که رئیس جمهور مىتواند به گونهاى که خود مقتضى مىداند، گروهى را براى بازرسى و پىگیرى و نظارت در امور موضوع ماده 13 قانون مزبور مامور کند .
طبعا با اصلاحات سال 1368 قانون اساسى و باز شدن دست رئیس جمهور در امور اجرایى و ادارى، مشکل ممنوعیت وى از تشکیل واحدهاى ادارى، زیر نظر خود وى، مرتفع شد .
اطلاعات جسته و گریخته غیر مکتوب ما حکایت از این دارد که در دوران ریاست جمهورى حضرت آیتالله خامنهاى کمیسیونهایى تشکیل مىشده و با استفاده از مشاوره برخى افراد صاحبنظر در زمینه ایفاى این مسؤولیت رئیس جمهور، به طور موردى، افرادى براى بازرسى مامور مىشدند و در مواردى هم اخطار و تذکر به بعضى از دستگاهها به علت تخطى از قانون اساسى، صورت مىگرفته است .
در دوره ریاست جمهورى آقاى هاشمى رفسنجانى، واحد بازرسى ویژه، در دفتر ریاست جمهورى تشکیل شد . البته اطلاعى از فعالیت واحد مزبور، در زمینه پىگیرى و نظارت بر اجراى قانون اساسى در دست نیست .
سرانجام، پس از آنکه آقاى خاتمى به ریاست جمهورى انتخاب شد، ایشان از اولین مسائل مهم مورد نظر خود را ایفاى مسؤولیت اجراى قانون اساسى، موضوع اصل صد و سیزدهم قرار داد و تصمیم گرفت در حد مقدور، این وظیفه را به نحو مطلوبى عملى کند . براى تحقق این امر، با صاحبنظران مشورتهایى انجام داد و سرانجام، تصمیم گرفت گروهى را به عنوان هیات دعوت کند که در زمینههاى مختلف مرتبط با این مسؤولیت رئیس جمهور، آن گونه که در اصل صد و سیزدهم قانون اساسى و در مواد 13 تا 16 قانون تعیین حدود وظایف و اختیارات و مسؤولیتهاى ریاست جمهورى آمده است، بحث و مطالعه و اقدام کنند و با کمک افراد مختلف، زمینه تحقق انجام این مسؤولیت را فراهم کنند .
گفتنى است که این گفتوگوها به صورت جداگانه انجام گرفته است و سپس توسط مجله، تلفیق و تنظیم شده است . برخى تکرارها، که به رغم تلاش براى ساماندهى مطلوب آن، به چشم مىخورد، ناشى از همین امر است . جناب آقاى دکتر مهرپور، توضیح بیشتر برخى از پاسخها را مستقیما به یکى از مقالات خویش در فصلنامه «راهبرد» ارجاع دادند و در این گفتوگو از آن نیز بهره گرفته شد . بخش دوم این گفتوگو، که به توفیق الهى در شماره بعد تقدیم مىشود، به بررسى چگونگى سازگارى مسؤولیت اجراى قانون اساسى با تفکیک قوا، مسؤولیت اجرا با نگاه به روح حاکم بر قانون اساسى، بررسى تفسیر شوراى نگهبان و سیر تاریخى آن، جایگاه قانونى هیات پىگیرى قانون اساسى و دادگاه عالى مىپردازد . ان شاءالله .
لازم مىدانیم از اساتید محترم، که این فرصت را در اختیار مجله گذاشته و در این گفتوگو شرکت کردند، سپاسگزارى کنیم .
قانون اساسى، مبناى نظام حکومتى و بیانکننده مناسبات گوناگون در جامعه و به بیان دیگر تامین کننده حقوق متقابل ملت و دولت است و طبعا از موقعیتبسیار والایى برخوردار است . اما مهمتر از آن، بحث پاسدارى از قانون اساسى در برابر دستاندازىهاى احتمالى و تلاش در راه اجراى اصول آن است . در قوانین اساسى کشورها معمولا اهتمام ویژهاى نیز به اجراى قانون اساسى مىشود . در قانوناساسى جمهورى اسلامى ایران، این مهم به عهده رئیس جمهور گذاشته شده است; اما این موضوع، ابهاماتى دارد و پرسشهایى درباره آن مطرح است; مانند اینکه مسؤولیت اجراى قانوناساسى به چه معنا و محدوده آن کجا است، با مسؤولیت مقام معظم رهبرى و یا قواى مقننه و قضاییه چگونه سازگار است؟ با این اوصاف، تحلیل شما درباره مسؤولیت اجراى قانوناساسى، با توجه به اصول صد و سیزدهم، صد و بیست و یکم، صد و بیست و دوم و پنجاه و هفتم چیست؟
آیتالله عمید زنجانى: محور بحث ما، خود قانون اساسى استبه صورت استدلال حقوقى . ما در حوزه قانونى بحث نمىکنیم; چون خواه ناخواه، شوراى نگهبان، تفسیرى دارد که آن تفسیر قانونى است و متبع . ما در حوزه حقوقى بحث مىکنیم که بر فرض، ما باشیم و قانوناساسى، از مجموع قانون اساسى چه چیزى استفاده مىشود؟ و مفهوم حقوقى این جمله که «رئیس جمهور مسؤول اجراى قانون اساسى است» ، چیست؟
در وحله اول، باید چند نکته مشخص شود تا به پاسخ این پرسش، دستیابیم .
مسائل و اصول قانون اساسى، مانند حلقات زنجیر، به هم پیوسته است . ما نمىتوانیم هیچ اصلى را در قانون اساسى، منهاى اصول دیگر تفسیر یا معنا کنیم . قانون اساسى ما فاقد دادگاه قانون اساسى است . در بسیارى از کشورها دادگاه عالى قانون اساسى وجود دارد . اگر کسانى که مجریان قانون اساسى هستند، تخلف کنند، در آن دادگاه محاکمه مىشوند . در بعضى از نظامهاى دنیا به جاى دادگاه عالى، شوراى عالى هست; مثلا در مصر دادگاه عالى قانون اساسى هست; ولى فرانسه شوراى عالى قانون اساسى دارد که همان مسؤولیت را دارد; یعنى در آن، متخلفان در اجراى قانوناساسى، به گونهاى به کارشان رسیدگى مىشود . همچنین نظامهاى مختلف در دنیا به دو گونه است: در بعضى از آنها این دادگاه را بیرون از سه قوه قرار داده اند; مانند فرانسه و مصر; یعنى در حقیقت، قوه چهارمى ایجاد کردهاند، قوه برتر . بعضى نیز این دادگاه را در درون قوه قضاییه قرار دادهاند . بنابراین، دادگاه عالى، یکى از نهادهاى قضایى است; همانند شوراىعالى قضایىاى که ما در گذشته داشتیم که بالاترین مقام بود . یا مانند دیوان عالى کشور، دادستانى کل و دیگر نهادهاى کلان قوه قضاییه .
در بعضى از کشورها نیز دادگاه را همعرض اینها قرار دادهاند . ما هیچکدام از اینها را در قانون اساسى پیشبینى نکردیم . بنابراین، قانون اساسى فاقد ضمانت اجراى اصول قانون اساسى است . چرا ما این کار را نکردیم؟ چون در نظام ما نهادى برتر پیشبینى شده که رهبرى است . با وجود این نهاد برتر، دیگر نیازى به چنین چیزى وجود ندارد . وقتى مىگوییم: رهبر بر سه قوه نظارت دارد و یا رهبر وظیفه هماهنگى بین سه قوه را دارد، خود به خود و بهطور غیرمستقیم، وظایف دادگاه عالى یا شوراى عالى را رهبر بر عهده دارد . بنابراین، در چنین زمینه اى چون احساس خلا نشده، در قانون اساسى ما، دادگاه عالى یا مشابه آن پیشبینى نشده است .
در حقیقت، روح قانون اساسى ما، کارى را که دادگاه عالى باید انجام دهد، از رهبرى خواسته است . اگر رئیس جمهور، در انجام وظایفش تخلف کند، عزل مىشود . این ضمانت اجرا است . اگر رئیس قوه قضاییه تخلف کند، عزل مىشود . این نکته را توجه داشته باشید که در قانون اساسى مصوب سال 1358 ما اصلا عزل نداشتیم . رهبرى نصب مىکرد; ولى عزل نبود . این هم برگرفته از رویه امام بود; چون امام معمولا کسى را، جز در مورد بنىصدر، عزل نکردند . رویه شان این بود . یعنى از اول، پیشبینىهاى لازم را مىکردند و نیازى به عزل نداشتند; ولى در تجدید نظر در قانوناساسى، عزل هم اضافه شد، نصب اعضاى فقهاى شوراى نگهبان و عزل آنان، نصب فرماندهان و عزل آنان . وقتى عزل مطرح مىشود، همان ضمانت اجرا پیش مىآید .
نکته دومى که در تفسیر این اصل قانون اساسى باید به آن توجه داشت، این است که رئیس جمهور، در جریان اجراى تصمیمات دو قوه دیگر هست . این نکته بسیار دقیقى است; زیرا او مصوبات مجلس را توشیح و ابلاغ مىکند . پس او هم در جریان مصوبات هست، هر چند شکلى است و نمىتواند تخلف کند; یعنى اگر آن چند روزى که در قانون پیشبینى شده، بگذرد، این تخلف محسوب مىشود و روزنامه رسمى، خودبهخود، مصوبات مجلس را منتشر مىکند و مىرود براى اجرا . ولى این که پیشبینى شده است که رئیس جمهورى همواره در اجراى مصوبات مجلس حضور دارد، به این علت است که او باید آنها را ابلاغ کند; همانطور که در تصمیمات قوه قضاییه نیز حضور دارد; زیرا پلیس، که ضابط دادگسترى است، جزئى از قوه مجریه است، گرچه انتخاب فرماندهىاش با رهبرى است، اما از نظر ساختارى و با توجه به سلسله مراتب، یعنى رئیس جمهور، وزیر کشور، رئیس پلیس و بدنه پلیس، جزء قوه مجریه است و همیشه در جریان اجراى تصمیمات دادگاهها هست . دست کم پیشبینى قانون این است . خوب، این هم یک نکته است .
نکته سوم این است که در نظام ما رئیس جمهور بعد از رهبرى، مقام اول را در کشور دارد و این نیز از ماهیت اجرایى نشات مىگیرد . ماهیت اجرایى، بزرگترین بخش قدرت است; یعنى با توجه به مفهوم حقوقى دولت، که شامل همه نهادها مىشود، بزرگترین بخش دولت، از نظر تشکیلات، ساختار و نیرو، قوه مجریه است . همه افرادى که قوه مقننه دارد، چند نفر است؟ تعدادى نماینده و تعدادى هم نیروى ادارى مجلس هستند . قوه قضاییه هم از نظر نیرو، ساختار و بدنه، محدود است; ولى بزرگترین بدنه، یعنى سهم بیشتر قدرت را رئیس جمهور دارد . به علت ماهیت کار . همیشه در بحث تعادل قوا، که سه قوه باید متعادل باشند، یا به تعبیر قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، باید مستقل باشند، گفته مىشود که تفاوت قوا از نظر قدرت لطمه اى وارد نمىکند . عیبى ندارد که قوه مجریه از نظر بدنه، نیرو و قدرت، قدرت برتر باشد; اما از نظر قانونى، حق دخالت در قوه مقننه و قضاییه را نداشته باشد . آن چه مهم است، این است که دو قوه دیگر مستقل باشند و قوه برتر نتواند دخالت کند . قوه مقننه، بیشتر از این افراد نمىخواهد . قوه قضاییه هم نیازى به بیشتر از این افراد ندارد . طبیعت قوه مجریه این است که در روستاها هم دهدار داشته باشد و ساختمانى براى دهدار تهیه کند . بنابراین، این سه نکته را ما اگر در کنار هم بگذاریم، مساله مسؤولیت اجراى قانون اساسى توسط رئیس جمهور روشن مىشود; یعنى مسؤولیت از این سه بعد ناشى مىشود; زیرا قدرت بیشترى در اختیار دارد . براى اینکه در همه مراحل اجرایى قوه مقننه و قوه قضاییه حضور دارد . مهمتر از همه، نکته اول بود که توضیح داده شد; یعنى پیشبینى نشدن دادگاه در قانوناساسى . از مجموع این مطالب، یک نکته بدست مىآید و آن، اینکه رئیس جمهور اگر خوب عمل کند، قانون اساسى اجرا مىشود و اگر خوب عمل نکند، قانون اساسى اجرا نمىشود . معناى این تفسیرى که من عرض مىکنم، این نیست که قوه مقننه یا قضاییه مقصر باشد; معنایش این است که اگر قانون اساسى اجرا نشده، مقصر قوه مجریه و رئیس جمهور است; چون رئیس جمهور، با آن توضیحاتى که داده شد، همه جا حضور دارد . بنابراین، معناى اینکه مسؤولیت اجراى قانون اساسى بر عهده رئیس جمهور است، این است که اگر رئیس جمهور به روال صحیح و قانونى عمل کند، قانون اساسى اجرا خواهد شد و الا اگر قوه مجریه، یعنى رئیس جمهور، خللى در کارش باشد، قانون اساسى لنگ خواهد بود . این تفسیرى است که براى مسؤولیت اجراى قانون اساسى، که بر عهده رئیس جمهور است، به نظر مىرسد . این معنا بسیار دقیق است; یعنى یک معناى سیاسى - حقوقى بسیار دقیقى است که قانون اساسى، محترمانه به رئیس جمهور گفته است که مواظب اعمالتباش! اگر قانون اساسى بخواهد اجرا شود، وابسته به عمل تواست و الا قوه مقننه و قضاییه که مهار شدهاند . قوه مجریه هم که در آن دو قوه حضور دارد . اگر خللى هم در کار آن دو قوه باشد، این خلل از قوه مجریه نشات مىگیرد .
دکتر مهرپور: قانون اساسى میثاق میان ملت و دولت و بیانگر نهادها و مناسبات سیاسى، اجتماعى و اقتصادى جامعه و حقوق و آزادىهاى اساسى ملت و ترسیم کننده چارچوب نظام حکومتى است . طبیعتا نظام حکومتى، که بر مبناى قانون اساسى پذیرفته شده از سوى ملت تشکیل مىشود، باید در جهتحفظ و حراست از قانون اساسى و اجراى مقررات آن همتبگمارد . قانون اساسى ممکن است از یک سو، با تصویب قوانین عادى یا دستورها و مقررات لازمالاجراى دولتى و از سوى دیگر، با نقض عملى مقررات آن، یا کوتاهى در فراهم کردن زمینههاى اجرایى آن، مورد تجاوز قرار بگیرد . در متن قانون اساسى بسیارى از کشورها، تمهیداتى در هر دو زمینه مزبور اندیشیده شده و راهکارهایى طراحى شده است .
در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، وظیفه اول به عهده نهاد خاص و مستقلى به نام شوراى نگهبان گذاشته شده است; اما وظیفه دوم، یعنى مراقبت در اجراى اصول قانون اساسى و معطل و متروک نماندن آنها و عدم نقض عملى آنها، بر عهده رئیس جمهور گذاشته شده است .
اصل صدو سیزدهم قانون اساسى صراحت دارد که رئیس جمهور، مسؤول اجراى قانون اساسى است: «رئیس جمهور، پس از مقام رهبرى، عالىترین مقام رسمى کشور است و مسؤولیت اجراى قانون اساسى و ریاست قوه مجریه را، جز در امورى که مستقیما به رهبرى مربوط مىشود، بر عهده دارد .» استنباط و برداشتبنده از این اصل، این است که اصل صد و سیزدهم شؤونى براى رئیس جمهور قائل شده است; یعنى کسى که با راى مستقیم مردم، به عنوان رئیس جمهور انتخاب مىشود، شؤونى دارد . یک شان او این است که رئیس قوه مجریه است . در این شان، در عرض رؤساى دو قوه دیگر است و ریاست قوه مجریه را در محدوده وظایفى که بر عهده او است، دارد و براى اعمال وظایف قوه مجریه تدبیر مىکند . در این شان قانون، امورى را که مستقیما مربوط به رهبرى مىشود، استثنا کرده است; یعنى نحوه بیان این اصل قانون اساسى، این است که برخى امورى را که مربوط به قوه مجریه بوده، در حیطه اختیار رهبرى قرار داده است .
قانون اساسى در اصل شصتم مىگوید: «اعمال قوه مجریه، جز در امورى که در این قانون، مستقیما بر عهده رهبرى گذارده شده، از طریق رئیس جمهور و وزرا است .» همین تعبیر را در اصل صد و سیزدهم هم دارد: «رئیس جمهور، رئیس قوه مجریه است، جز در امورى که مستقیما به عهده رهبرى است .»
قانون اساسى دو شان دیگر هم براى رئیس جمهور قائل شده است که او را از رؤساى دو قوه دیگر متمایز مىکند: یکى اینکه بعد از رهبرى، بالاترین مقام رسمى کشور است; یعنى رهبرى شان و مقام بالاتر و موقعیتخاص خودش را دارد . بعد از مقام رهبرى، بالاترین مقام رسمى کشور، رئیس جمهور است . معاهداتى را که لازم باشد، امضا مىکند، نمایندگان دولت و حکومت ایران، در خارج از ایران، به نام رئیس جمهور حضور پیدا کرده و امضا مىکنند . رئیس جمهور به طور رسمى نمایانگر شخصیت دولت و حکومت جمهورى اسلامى ایران است که یک سلسله تبعاتى نیز دارد .
شان دیگر، مسؤولیت اجراى قانون اساسى است . قانون اساسى، این شان را جدا و در کنار و در عرض ریاست قوه مجریه، براى رئیس جمهور قائل شده است . در این مورد، تفکیکى هم نشده و نگفته است که رئیس جمهور، چون رئیس قوه مجریه است، در حوزه مسؤولیتخودش باید سعى کند که قانون اساسى اجرا شود، نه . آن جدا است; چون رئیس قوه قضاییه نیز در حوزه مسؤولیتخود، طبعا چنین مسؤولیتى را دارد . قوه مقننه نیز همینطور . اما قانون اساسى جداى از شان ریاست قوه مجریه، مسؤولیتى به عنوان رئیس جمهور، بر عهده او گذاشته است که مسؤولیت اجراى قانون اساسى است . به هر حال، یک ضعیتخاص و یک مسؤولیتبالاتر از عنوان ریاستیک قوه و شانى جداى از آن، مورد نظر قانون اساسى بوده است . حالا نمىگویم بالاتر یا پایینتر، حتى نمىگویم: امتیاز، بلکه مسؤولیتى جدا به او داده است . در این مورد، ما اصل صد و بیست و یکم و صد و بیست و دوم قانون اساسى را نیز داریم . مطابق اصل صد و بیست و یکم، رئیس جمهور در مجلس سوگند یاد مىکند . محتواى سوگند او، از جمله، این است که هم پاسدار قانون اساسى باشد و هم مذهب رسمى و هم مشخصا از آزادى و حرمت اشخاص و حقوقى که قانون اساسى براى ملتشناخته، حمایت کند . اصل صد و بیست و دوم قانون اساسى چیزى را استثنا نمىکند . وقتى کسى مسؤولیتى دارد، باید پاسخگو باشد . در آنجا مراجعى را که رئیس جمهور در برابر آنها پاسخگو است، ذکر کرده که در قبال وظایف و مسؤولیتى که بهموجب قانون اساسى یا قوانین عادى دارد، در برابر ملت، رهبر و مجلس شوراى اسلامى مسؤول است . در برابر ملتباید پاسخگو باشد و توضیح بدهد .
راهکار عملى و آثار پاسخگو بودن در برابر ملت چیست؟ البته تبعاتى دارد که طبعا در رایى که مردم به رئیس جمهور مىدهند و مواردى مانند این، متبلور مىشود . پاسخگو بودن و مسؤول بودن در برابر مجلس و رهبر، به گونههاى دیگرى متبلور مىشود; یعنى همین که در اصل هشتاد و نهم قانون اساسى آمده که مجلس مىتواند از رئیس جمهور سؤال کند و او را استیضاح کند . ملاحظه مىکنید که در بند دوم این اصل مىگوید: اگر حداقل 13 نمایندگان مجلس هماهنگ و جمع شوند، مىتوانند رئیس جمهور را در مقام اجراى وظایف مدیریت قوه مجریه و اجراى امور اجرایى کشور، استیضاح کنند . رئیس جمهور هم باید پاسخ و توضیح بدهد و سرانجام ممکن است راى به عدم کفایتسیاسى وى داده شود . اگر مجلس به این ترتیب، راى به عدم کفایت رئیس جمهور بدهد، به رهبرى منعکس مىشود . طبق آنچه در اصل صد و دهم قانون اساسى آمده، ممکن است پاسخ در برابر رهبرى نیز به اینجا منتهى شود که رهبرى تصمیم به عزل رئیس جمهور بگیرد . غیر آنچه در مورد مجلس و رهبرى آمده، رئیس جمهور مسؤولیت دیگرى نیز از لحاظ حقوقى، در برابر دستگاه قضایى دارد; یعنى از لحاظ تخلف از وظایف قانونى، در دیوانعالى کشور به تخلفات او رسیدگى مىشود . مىدانید که در بند یکم اصل صد و دهم قانون اساسى چنین آمده: «از جمله اختیارات رهبرى، عزل رئیس جمهور با در نظر گرفتن مصالح کشور، پس از حکم دیوانعالى کشور به تخلف وى از وظایف قانونى است .» تخلف از وظایف قانونى، الزاما ارتکاب آنچه به آن جرم گفته مىشود، نیست; چون اگر رئیس جمهور مرتکب جرمى شود که قابل تعقیب باشد، طبق اصل صد و چهلم قانون اساسى، رسیدگى به اتهام او در دادگاههاى عمومى دادگسترى است; اما آنچه مشخصا بر عهده دیوانعالى کشور گذاشته شده است، رسیدگى به تخلفات قانونى رئیس جمهور است . اگر این تخلفات اثبات هم بشود، الزاما معنایش این نیست که مجازاتى در پى داشته باشد . ممکن است تخلفات سیاسى باشد که به رهبرى منعکس مىشود و رهبرى نیز تصمیم مىگیرد . اصل صد و بیست و دوم قانون اساسى مسؤولیت رئیس جمهور را به شکل مذکور بیان مىکند .
شما مىتوانید بگویید: از جمله وظایف رئیس جمهور در قانون اساسى، اجراى قانون اساسى است و ممکن است زمانى مطرح شود که آیا رئیس جمهور، به این وظیفه قانونى خود، که طبق اصل صد و سیزدهم قانون اساسى برعهده او گذاشته شده، عمل کرده استیا نه؟ این از جمله مواردى است که مجلس مىتواند بررسى کند و تبعاتى سیاسى در پى دارد . بنده معتقد به تخصیص اصل صد و سیزدهم به وسیله اصل صد و بیست و دوم نیستم; یعنى ما اگر بتوانیم خوب درک کنیم و تبیین کنیم، اصل صد و بیست و دوم بانحوه عمل و میزان کارى که رئیس جمهور در اجراى مسؤولیت اصل صد و سیزدهم مىتواند انجام دهد، منافاتى ندارد .
قانون اساسى حتى پس از بازنگرى و تغییراتى که در بعضى از اصول آن پیش آمد، این وظیفه و مسؤولیت را که بر عهده رئیس جمهور گذاشته، که به طور عام، اجراى قانون اساسى است، بر نداشته است .
دکتر هاشمى: قبل از اینکه به پرسش شما پاسخ بدهم، مقدمهاى را درباره قانون اساسى و اجراى آن بیان مىکنم تا اهمیت موضوع، راهنماى خوبى براى پاسخ باشد .
به هر حال، با توجه به تجربیاتى که داریم، نظام سیاسى کشورها، اولا یا استبدادى است و یا مردمى; به اصطلاح، فردسالارى یا مردم سالارى . ثانیا یا یکهتازى است و یا قانونى . ثالثا یا دینى است و یا غیردینى . براى اینکه یک نظام، شایستگىهاى لازم را داشته باشد، اولا نباید استبدادى باشد، ثانیا نباید بىحساب و کتاب و یکهتازانه باشد و ثالثا نباید مغایر عقاید مردم باشد .
در این خصوص، قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، که مبین امور اساسى است، بیان کننده این سه اصل اساسى است; یعنى اولا تبیینکننده حاکمیت مردم است، ثانیا تبیینکننده حاکمیت قانون است و ثالثا مبین ارزشهاى دینى است . با این ترتیب، در واقع، قانون اساسى ما قانونى است که زمامدارى کشور را مقید به این سه اصل اساسى مىکند .
از سوى دیگر، باید توجه داشته باشیم که در همه کشورها نوعا و در کشور ما خصوصا، در واقع، آسیبهایى از این جهات، در طول تاریخ وارد شده است; یعنى هم استبداد وجود داشته و هم عدم تقید زمامداران به قانون و هم اینکه نادیده گرفتن ارزشهاى دینى به دو ترتیب: یا به اصطلاح، پشت پا زدن به اصل دین و یا سوء استفاده کردن از دین; یعنى به بهانه دین، رفتار ضد دینى کردن .
انقلاب اسلامى از جمله انقلابهایى است که با دلواپسىهاى رهبران انقلابى، همچون امام خمینى و انتظارات مردم، مبین این موضوعات اساسى است .
اما با مراجعه به تاریخ و با بقایاى آن زمینههاى نامناسب تاریخى، دلواپسى درباره قانون اساسى، دلواپسى بهحقى به نظر مىرسد و پاسدارى از قانون اساسى، در واقع، یک پاسدارى منطقى است . در همه کشورها پاسدارى از قانوناساسى، به وسیله قانون اساسى پیشبینى مىشود که این پاسدارى بر عهده دستگاه قضایى یا یک نهاد سیاسى است و یا توسط یک شخصیت مورد اعتماد مردم است . در کشور ما قانون اساسى، از بین فروض بیان شده، بیان کننده قوه مؤسس است (قوه مؤسس ناظر است) یعنى آن قوه مؤسس ناظر یا آن قوه مؤسس مدون قانون اساسى باید شان و منزلتى بالاتر از زمامداران و کارگزاران و نیز احاطه وافى داشته باشد تا بتواند از قانون اساسى پاسدارى کند . به همین علت است که پاسدارى از قانون اساسى، امر بسیار ظریفى، است . خصوصا از آنجا که خطاب قانون اساسى به زمامداران است و قدرت در دست زمامداران است . بنابراین، تخطى از قانون اساسى، امر سهل و سادهاى است . از اینرو، باید قوهاى قدرتمند ناظر بر اجراى قانون اساسى باشد که زمامداران از آن اطاعت و پیروى کنند . این مقدمه را عرض کردم تا درباره مسؤولیت اجراى قانون اساسى و پرسش شما مطلبى را بیان کنم .
همانطور که مىدانید، مسؤولیت اجراى قانون اساسى، بهموجوب اصل صد و سیزدهم، بر عهده رئیس جمهور گذاشته شده است . این پرسش مطرح است که چرا رئیس جمهور این مسؤولیت را در اختیار دارد؟
در پیشنویس قانون اساسى، رئیس جمهور، اولین مقام رسمى کشور بوده است و رهبرى به هنگام بررسى قانون اساسى، وارد قانون اساسى شد . اول اصل پنجم تاسیس شد و بعد فصل هشتم قانون اساسى و موضوعاتى که مربوط به رهبرى است; یعنى در جمهورى اسلامى ایران حاکمیت، حاکمیت ملى به ریاست رئیس جمهور و دیگر نهادهاى مردمى بود . از سوى دیگر، قواى سه گانه وجود داشتند; اما رئیس جمهور، رئیس کشور بود .
در همه کشورها یک نفر رئیس کشور است که نوعا رئیس جمهور است; یعنى رئیس جمهور علاوه بر اینکه رئیس قوه مجریه است، رئیس جمهور و مردم هم هست، نماد عالى کشور هم هست . ریاست همه کشور را بر عهده دارد .
در کشور ما هم چنین چیزى پیشبینى شده بود و ما این را از قانون اساسى فرانسه اقتباس کرده بودیم . با توجه به اینکه رهبر فقید انقلاب، امام خمینى رحمه الله در مصاحبههاى خود، در اوایل انقلاب اعلام مىکردند که قصد مدیریت ندارند، توجه به این مواضع اولیه ایشان، در واقع، رئیس جمهور، به عنوان رئیس کشور و مقام عالى پیشبینى شده بود . با ورود رهبرى، این اصل، با مشکلات اجرایى مواجه شد که ما شاهد آن هستیم . به هر حال، قانون اساسى رئیس جمهور را پیشبینى کرده است . از این رو، ضمن اینکه مىتواند نگرانى خاطر وجود داشته باشد، دستکم ما مىتوانیم توجیهاتى داشته باشیم که رئیس جمهور مسؤول اجراى قانون اساسى است . اصل صد و سیزدهم صریحا اعلام مىکند که رئیس جمهور، پس از مقام رهبرى، عالىترین مقام رسمى کشور است; بدین اعتبار که عالىترین مقام رسمى کشور، مقام رهبرى است . از این بابت مىتوانیم بگوییم که رئیس جمهور نفر دوم (اگر ترتیب مقامى را در نظر بگیریم) و مسؤول اجراى قانون اساسى است .
بنابراین، مىتوانیم یک بحث جامعهشناختى داشته باشیم . از نظر جامعهشناختى باید یک والایش سیاسى در جامعه ایجاد شده باشد، به ترتیبى که یک مقام مادون هم بتواند بر مقام مافوق نظارت بکند; همچنان که امام على علیه السلام یک نفر قاضى را که منصوب کرد، همان قاضى امام على را محاکمه کرد . اشکالى هم ندارد . از این نظر، دیگر ترتب مقامى خیلى مهم نیست . منتهى جامعه باید یک تجربه تاریخى را طى کند تا به این فضیلت اخلاقى - سیاسى نایل شود .
کشور ما با گذر از قرنها استبداد، اکنون یک نظام مردمى پیدا کرده است; اما باید توجه داشته باشیم که آن رسوبهاى استبدادى در اذهان همه شهروندان ایران، کم یا بیش وجود دارد . به بیان دیگر، مىتوانیم بگوییم که در جامعه ایران، هنوز آن والایش لازم و کافى پیدا نشده است . از این رو، اصل صد و سیزدهم از نظر جامعهشناختى اصل معلول یا آسیبپذیرى است که رئیس جمهور نمىتواند وظیفهاش را بهدرستى انجام بدهد .
در هر صورت، با وجود این، مىگوییم: از آنجا که رئیس جمهور، اولا مظهر حاکمیت ملى است، چون منتخب مستقیم مردم است، ثانیا مقامى عالى به نام رهبرى، او را تایید مىکند و نیز به دلایل دیگر، ما خود را راضى مىکنیم که رئیس جمهور، مناسبترین شخص براى این مسؤولیتبسیار خطیر است .
واقعیت این است که رئیس جمهور مسؤول یک میثاق ملى است . اگر بخواهیم شعار هم بدهیم، مسؤول یا پاسدار خونبهاى شهیدان انقلاب است و باید براى اجراى قانون اساسى، نظارتهاى لازم و کافى را بکند .
اصل صد و سیزدهم اصلى اساسى است که رسما رئیس جمهور را مسؤول اجراى قانون اساسى مىداند; اما اصول پشتیبان هم داریم: یکى اصل صد و بیست و یکم است، که رئیس جمهور سوگند یاد مىکند که پاسدار قانون اساسى و شرع باشد و دیگرى اصل صد و بیست و دوم است که رئیس جمهور در مقابل ملت، در درجه اول، و رهبر و مجلس، در درجه دوم مسؤول است . از این بابت، رئیس جمهور مسؤولیتبسیار خطیرى دارد; اما با توجه به ساختار شکلگیرى نظام، در حاکمیت ملى، که در اصل پنجاه و هفتم قانون اساسى آمده است، این اصل به قواى حاکم در جمهورى اسلامى ایران اشاره مىکند که قواى حاکم عبارت است از: قوه مقننه، قضاییه و مجریه، که زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت قرار دارد .
من در فضاى موجود جامعه، این مطلب را مطرح مىکنم که اولا رئیس جمهور، زیر نظر رهبرى است، به عنوان رئیس قوه مجریه و بر اساس اصل پنجاه و هفتم قانوناساسى . از این بابت، با توجه به همان فضاى جامعه، چنین نظارتى در عمل امکانپذیر نیست . از آنجا که رهبرى نیز وظایفش در قانون اساسى آمده، رئیس جمهور، در عمل نمىتواند به شایستگى آن نظارت لازم و کافى را انجام دهد .
آیا در اینجا اشکال در اصول قانون اساسى است؟
دکتر هاشمى: ممکن است اشکالاتى در اصول قانون اساسى باشد; ولى اشکال بزرگتر وضع اجتماعى و سیاسى جامعه مااست; مثلا شورایى به نام شوراى قانون اساسى در فرانسه وجود دارد که شوراى نگهبان ما شبیه آن است، ما از آنها اقتباس کردهایم . سه نفر را رئیس جمهور تعیین مىکند، سه نفر را مجلس ملى و سه نفر را مجلس سنا . با وجود این، این شوراى قانون اساسى بر مجلس و بر تمام نهادهاى حکومتى و بر مصوبات نظارت مىکند . خود رئیس جمهور توسط یک دادگاه عالى، که خودش بر آن اشراف دارد، قابل محاکمه است; ولى رئیس جمهور پاسدار قانون اساسى است . اصل پنجم قانون اساسى فرانسه مىگوید که «رئیس جمهور ضامن اجراى قانون اساسى است .» که ما هم از آنها اقتباس کردهایم .
به هر حال، مىدانیم که نهادهاى حاکم، متکى به هم هستند; یعنى به گونه اى است که ما نمىتوانیم بگوییم که یک «ابتدایى» از آن بالا وجود دارد و دیگران به آن متکى هستند . رئیس جمهور اولا منتخب مردم است، ثانیا مسؤولیت دارد، ثالثا نفر بعدى است; اما اگر ما آن اخلاق سیاسى شایسته را داشته باشیم، از این نظر، این مسؤولیتبا اشکال روبهرو نمىشود . اشکال در اینجااست که الآن در بعضى از دستگاههایى که به نحوى منتسب به مقام رهبرى هستند، نظارت و اشراف عملى نیست . (1) در حالى که حضرت على علیه السلام در فرمان خود به مالک اشتر، از آن صحبت مىکند که «چشم و گوش همهجا مراقبند .» یا در جاى دیگر، با تعبیر «فلا تکلمونى بما تکلم به الجبابرة» از مردم خود مىخواهد که راحت و خودمانى بااو صحبت کنند .
سال گذشته و امسال، سال علوى است . اگر ما پیرو حضرت على باشیم، قاضى باید بداند که اگر مقام بالاترى تخلفى کرد، این امکان قانونى و عملى براى او وجود دارد که آن مقام را مؤاخذه کند . آیا در جامعه ما چنین امکانى وجود دارد یا نه؟
به همین علت است که تاکید من بیش از آن که حقوقى باشد، جامعهشناختى است .
آقاى دکتر هاشمى! حضرتعالى با تحلیلى که فرمودید، مسؤولیت اجراى قانون اساسى را شامل اصول مربوط به مقام رهبرى و قواى دیگر هم دانستید و حال آنکه یک تلقى این است که ذیل اصل صد و سیزدهم که مىگوید: «جز در امورى که مستقیما به رهبرى مربوط مىشود» ، اجراى قانون اساسى را هم شامل مىشود; کما اینکه این احتمال نیز مطرح مىشود که با توجه به اینکه بیشتر اصول قانون اساسى مربوط به قوه مجریه است، رئیس جمهور، مسؤول اجراى قانون اساسى در بخش اجراییات باشد . بنابراین، از باب تغلیب، رئیس جمهور مسؤول اجراى قانون اساسى است . این تلقى را چگونه ارزیابى مىکنید؟
دکتر هاشمى: من این تفسیر را قبول ندارم . از نظر اصولى «مستثنىمنه» کلمه «الا» همیشه آن کلمه یا جمله آخراست و گمان نمىکنم شما نیز قبول داشته باشید . به همین علت است که رئیس جمهور، اولا بعد از رهبرى، عالىترین مقام است، ثانیا مسؤول اجراى قانون اساسى است، ثالثا ریاست قوه مجریه را جز امورى که مربوط به رهبرى است، بر عهده دارد . قرینه هم داریم و مىتوانیم از اصول دیگر نیز استنباط کنیم; از جمله، اصل شصتم قانون اساسى که مىگوید: «اعمال قوه مجریه، بهجز امورى که در مورد مقام رهبرى است، بر عهده رئیس جمهور است .» پس این استثنا صرفا مربوط به ریاست قوه مجریه است; یعنى قوه مجریه، دو رئیس دارد و قانون اساسى تصریح دارد که یکى از رؤسایش مقام رهبرى است و دیگرى هم رئیس جمهور است; ولى هیچجا گفته نشده است که رهبر مسؤول اجراى قانون اساسى است، بلکه رئیس جمهور مسؤول اجراى قانون اساسى است . قانون اساسى هم اطلاق دارد; یعنى قانون اساسى عبارت است از 176 اصل که تعدادى از این اصول، مربوط به مقام رهبرى است . بنابراین، فکر نمىکنم بتوانیم مستثنا کردن رهبر را در خصوص قانون اساسى بپذیریم; خصوصا اینکه بر اساس قراینى که در قانوناساسى وجود دارد، رهبر هم تابع قانون است; از جمله، تابع قانوناساسى . از اینرو، این مستثنا منه «الا» صرفا ریاست قوه مجریه است .
قسمت دوم سؤال شما نیز به نظر، سلیقهاى مىرسد تا منطقى . ما یک متن حقوقى داریم به نام قانوناساسى . رئیس جمهور مسؤول اجراى قانون اساسى است که مشتمل بر 176 اصل و 14 فصل است . بنابراین، چنین تحلیلى اصولا پذیرفته شده نیست . اگر اینطور باشد، گفته مىشد که رئیس قوه قضاییه هم حسب سهم خود، مسؤول اجراى قانون اساسى است .
قانون اساسى براى اینکه به اجرا در آید، پاسخگو و ناظر لازم دارد . با توجه به اینکه قانون اساسى در معرض خطر و آسیب است، نیاز به یک ناظم قدرتمند (در معناى منطقى) دارد، نه به معناى فیزیکى ومادى . منظور از اصل صد و سیزدهم این بوده که پاسدارى از قانون اساسى به عهده رئیس جمهور است; همچنان که در اصل قسم، رئیس جمهور پاسدار قانون اساسى و مذهب رسمى کشور است و از این بابتبه نظر نمىرسد که چنین استثنایى پذیرفته شده باشد . قانون اساسى یک «اصطلاح» است نه یک لغت و داراى 176 اصل است که همه قوا و همه نهادها را شامل مىشود .
آیتالله عمید! در معنایى که حضرتعالى ارائه کردید، مسؤولیت اجراى قانون اساسى بر عهده رئیس قوه مجریه گذاشته شد; ولى به نظر مىرسد این مسؤولیتبه دومین مقام رسمى کشور داده شده است نه رئیس قوه مجریه، که همعرض دو قوه دیگر است . ثانیا با تحلیل شما رئیس جمهور فقط حضور دارد و اطلاع پیدا مىکند، چگونه این را اجراى قانون اساسى مىشمارید؟ ثالثا جایگاه تخلف کجا است؟ اگر رئیس جمهور تخلفى را در قواى دیگر ملاحظه کرد، چه وظیفهاى دارد؟
آیتالله عمید زنجانى: اما مساله اولتان که مىگویید: این مسؤولیت ناشى از دومین مقام رسمى کشور است، این منافاتى ندارد با آن توصیفى که ما داریم . ما نخواستیم بگوییم که مسؤولیت اجراى قانون اساسى، نشات گرفته از رئیس قوه مجریه بودن است، نه، رئیس قوه مجریه به خاطر اینکه بعد از رهبرى، مقام اول رسمى کشور است، خواه ناخواه این مسؤولیت را هم دارد; یعنى دقیقا ما هم بر این تاکید داریم که این مسؤولیت، ناشى از همان موقعیتحساس است که رئیس جمهور دارد; یعنى رئیس جمهور تعیینکننده است که قانون اساسى اجرا شده یا نشده است .
آیا قانون تاکیدى است؟ این عالىترین مقام رسمى کشور و مسؤولیت اجراى قانون اساسى و ریاست قوه مجریه؟
آیتالله عمید زنجانى: سه امر جدا جدااست; اما با صحبت ما منافاتى ندارد . جهت تعلیلى فهمیده نمىشود . اگر هم جهت تعلیلى باشد، اولى نشات گرفته از دو تاى دوم و سوم است .
شما فرمودید: قانونگذار قیدى را که لغو باشد، نمىآورد . از خود ریاست قوه مجریه بودن، در تحلیل کردن و نگاه به ساختار، فهمیده مىشد که دامنه قوه مجریه، خیلى گسترده است . پس این «مسؤول اجراى قانون اساسى بودن» ، قید اضافهاى است که باید غرضى در آن باشد .
آیتالله عمید زنجانى: ما یا این سه تا مطلب را در عرض هم قرار مىدهیم و مىگوییم: رئیس جمهور:
1 . بعد از رهبرى اولین مقام است .
2 . مسؤول اجراى قانون اساسى است .
3 . رئیس قوه مجریه است .
به این تفسیرى هم که ما کردیم، اشکالى برنمىگردد; یا جهت تعلیلى مىگیریم و مىگوییم: چون عالىترین مقام است، بنابراین، مسؤول اجرایى هم هست، بنابراین، رئیس قوه مجریه هم هست . این هم منافاتى ندارد; چون عالىترین مقام است، چون بالاترین قدرت دست او است، چون همه جا حضور دارد . بنابراین، اصلا اجراى قانون اساسى به عملکرد رئیس جمهور وابسته است . ما درباره سؤال دوم گفتیم که در مصوبات مجلس حضور دارد . حضور در مصوبات مجلس به معناى حق وتو نیست . مىدانید که در بعضى از نظامها و کشورها پیشبینى شده که اگر رئیس جمهور، مصوبات مجلس را امضا نکرد، مىتواند دلایل مخالفتخودش را به مجلس اطلاع بدهد و مجلس با توجه به دلایل رئیس جمهور، مساله را بررسى کند که با دو سوم آرا، تصویب مىشود . به علت اعتراض رئیس جمهور، در بعضى کشورها این پیشبینى شده است; ولى در قانون اساسى ما چنین چیزى نیست . امضا و توشیح رئیس جمهور، صرفا تشریفاتى است; اما تشریفاتى است که معنا دارد، تشریفاتى بىمعنا نیست . تشریفاتى است که رئیس جمهور همه جا حضور داشته باشد; همانطور که در مورد مساله بدنه نیروى انتظامى، ضابط دادگسترى هیچکاره است، مجرى صرف است; اما حضور رئیس جمهور را مىرساند . حضور داشتن، خود، مسالهاى است فراتر از تشریفات . ما قبول داریم که بیش از حضور نیست; اما حضور هم بىمعنا نیست . حضور هم مىتواند مفید فایده باشد .
اما در مورد تخلف، مسؤولیتها الزاما اینطور نیست که ضمانت اجرا داشته باشد . خود این، یک مساله است که آیا اصولا قانون باید ضمانت اجرا داشته باشد یا قانون بدون ضمانت اجرا هم قانون است؟ مثلا فرض کنید که در حقوق بینالملل، این بحث مطرح است که آیا بر قواعد کلى حاکم بر روابط بینالملل، عنوان قانون صدق مىکند یا نه؟ چون مسائل و قواعد حقوق بینالملل، ضمانت اجرا ندارد، هر چند اخیرا تلاشهایى شده و سازمان ملل داراى نیروى صلح یا نیروى مسلحى شده است که مثلا جنایتکاران جنگى را به گونهاى محاکمه مىکنند; ولى هنوز هم گفتوگو هست که آیا قواعد حقوق بین الملل، ضمانت اجرا دارد یا نه؟ که اگر شخصى در این محاکم، محکوم شد، سرانجام چه اتفاقى مىافتد؟ مثلا سازمان ملل مىخواهد جنایتکاران جنگى را اعدام کند یا مثلا الآن صحبتش هست که یکى از جنایتکاران جنگى یوگسلاوى سابق، محکوم به حبس ابد بشود . اگر بخواهد سازمان ملل زندان داشته باشد، خود تبدیل به یک دولت مىشود و این مشکلات زیادى به دنبال دارد . اصل اینکه قانون باید ضمانت اجرا داشته باشد، خود یک مساله است . اصلا آیا قانون اساسى ضمانت اجرا دارد؟ با یک کودتا قانون اساسى معلق مىشود . ضمانت اجراى قانونى، درست است جزء فروع قانون است، اما بدون ضمانت اجرا هم قانون مىتواند قانون باشد . ضمانت اجراى رئیس جمهور، اخطار است، اخطار مىکند . رویه نیز تا امروز همینطور بوده است . یک بار در زمان بنى صدر اتفاق افتاد . بنىصدر به قوه قضاییه اخطار کرد که در حفظ حقوق عامه و آزادىها کوتاهى مىکند و اگرخاطرتان باشد، شوراى عالى قضایى آن زمان هم معترض شد که رئیس جمهور حق دخالت در کار شوراى عالى قضایى را ندارد و مساله به شوراى نگهبان ارجاع شد . شوراى نگهبان هم حق را به رئیس جمهور داد که وى مىتواند اخطار کند . بنابراین، ضمانت اجرایى که شما دنبالش هستید، عبارت از اخطار است که رئیس جمهور اخطار مىکند; عینا مانند تحقیق و تفحص مجلس . تحقیق و تفحص مجلس یکى از ضمانتهاى اجرایى نظارت مجلس است، البته نظارتى که اسمش در قانون اساسى نیامده است . آنچه هست، شیوههاى خاص نظارتى است که یکى از آنها تحقیق و تفحص است . خوب، بعد از تحقیق و تفحص، مجلس چه کار مىکند؟ بگیر و ببند راه مىاندازد؟ نه، فقط از پشت تریبون مجلس، نتیجه تحقیق و تفحص خوانده مىشود . بنابراین، ضمانت اجراها مختلف است . همه، بگیر و ببند نیست . ضمانت اجراى هر چیزى به تناسب خودش است . ضمانت اجراى تحقیق و تفحص، از پشت تریبون مجلس قرائت کردن و مردم را در جریان گذاشتن است . ضمانت اجراى مسؤولیت اجراى قانون اساسى رئیس جمهور هم عبارت از اخطار کردن است .
نتیجه نظریه اول چیست؟ ظاهرا لازم است مقدارى توضیح داده شود .
آیتالله عمید زنجانى: نتیجه این شد که براى فهم مسؤولیت اجراى قانون اساسى رئیس جمهور، باید به سه نکته توجه کرد و بر اساس این سه نکته، اگر کاستى باشد، در کار رئیس جمهور است .
من به شما حق مىدهم که این معنا مقدارى ابهام ایجاد کند; اما خوب، یک استدلال حقوقى است و من بر اساس اصول مختلف قانون اساسى، که در کنار هم مىگذاریم، این برداشت را مىکنم . برداشتى درستبر عکس تفسیرى که اکنون در جراید و غیر جراید براى مسؤولیت اجراى قانون اساسى رئیس جمهور ارائه مىکنند و توپ را به زمین قوه مقننه و قضاییه مىاندازند . آن وقت رئیس جمهور مىشود داور . در حالى که با تفسیرى که ما مىکنیم درستبر عکس است; یعنى توپ مسؤولیت مىافتد توى زمین خود رئیس جمهور . رئیس جمهور اگر در حوزه مسؤولیتخود، خللى در قانون اساسى باشد، باید ببیند کجاى کار خودش مشکل دارد . آیا آن جا که در کار مجلس حضور داشته، ایراد داشتهاست؟ یا آنجا که در کار قوه قضاییه حضور داشته است، اشکال داشته است؟ یا آن جا که قوه مجریه هست، اشکال دارد؟ یکى از این سه مورد هست; چون اگر مجلس تخلف کند، شوراى نگهبان هست، نیازى به رئیس جمهور نیست . اگر قوه قضاییه تخلف کند، رهبر هست که رئیس آنرا عزل کند و نیازى به رئیس جمهور نیست . اینها همه را باید در کنار هم دید .
نوعا چنین است که به خاطر تخلف از یک اصل از قانون اساسى، مقامى را عزل نمىکنند . عزل مرحله اى است که باید شرایط سیاسى - اجتماعى اجازه دهد . پس با این تحلیل شما قانون اساسى یک کمبودى دارد .
آیتالله عمید زنجانى: تخلف از اصول قانون اساسى جزئى نیست . یک تخلف از آن با صد تخلف، یکى است . شما تصور مىکنید اگر کسى یک اصل قانون اساسى را زیرپا بگذارد، این مثل گناه صغیره است . نه، اینطور نیست . یک اصل قانون اساسى با کل قانون اساسى هیچ تفاوتى ندارد . وقتى به یک اصل عمل نمىشود، این شخص، اصلا، صلاحیت ندارد .
چنان که مستحضرید، در قانون اساسى مصوب سال 1358 رئیس جمهور علاوه بر اینکه مسؤولیت اجراى قانون اساسى را بر عهده داشت، هماهنگ کننده قواى سهگانه نیز بود; اما در بازنگرى سال 1368 ایجاد هماهنگى، از مسؤولیتهاى رئیس جمهور حذف و به مسؤولیتهاى مقام رهبرى افزوده شد . چرا این تفکیک صورت گرفت؟ آیا از مسؤولیت اجراى قانون اساسى کم شده استیا نه؟
دکتر مهرپور: قبل از بازنگرى، قانون اساسى در اصل صد و سیزدهم، علاوه بر مسؤولیت اجراى قانون اساسى، شان دیگرى هم براى رئیس جمهور قائل بود که ظاهرا تنظیم روابط قواى سه گانه بوده است . اصل پنجاه و هفتم قبلى هم درباره قواى سه گانه مىگفت: «این قوا مستقل از یکدیگرند و ارتباط میان آنها به وسیله رئیس جمهور برقرار مىگردد .» در بازنگرى، هم این عنوان از ذیل اصل پنجاه و هفتم برداشته شد و هم عنوان تنظیم روابط از اصل صد و سیزدهم و همان طور که مىدانید، تنظیم روابط در بند هفتم اصل صد و دهم قانون اساسى، در وظایف و اختیارات رهبرى آمده است: «حل اختلاف و تنظیم روابط قواى سه گانه» .
عده اى مىگویند: مسؤولیت اجراى قانون اساسى و اینکه رئیس جمهورى پىگیرى کند که قانون اساسى اجرا یا نقض شده یا نه، تا وقتى بود که در قانون اساسى آمده بود که تنظیم روابط قواى سه گانه بر عهده رئیس جمهور است و چون این مورد از وظایف رئیس جمهور برداشته شد، رئیس جمهور در این زمینه مسؤولیتى ندارد . حتى گفته شده (همانطور که شوراى نگهبان هم گفته) اینکه رئیس جمهور مىتواند به قواى دیگر اخطار بدهد، به همان زمانى مربوط مىشد که او وظیفه تنظیم روابط را بر عهده داشت .
استنباطى که بنده دارم، این است که مسؤولیتى که قانون اساسى بر عهده رئیس جمهور گذاشته است، زمانى که تنظیم روابط بر عهدهاش بود، راحتتر مىتوانست آن را انجام دهد . تعبیر بنده است که قانون اساسى یک نوع شیخوخیتبراى رئیس جمهور قائل بود . او در مورد روابط قواى سه گانه پادرمیانى مىکرد، از این حالت کدخدامنشى و شیخوخیت استفاده مىکرد و مىتوانست تدبیر بهترى بیندیشد و قانون اساسى اجرا شود . اکنون این شیخوخیتبرداشته شده و به رهبرى داده شده است; یعنى مىتوان گفت که ابزار اجراى قانون اساسى از رئیس جمهور گرفته شده است; اما باز هم مسؤولیت اجراى قانوناساسى، به طور مطلق آمده است . اگر شما بگویید: منظور از مسؤولیت اجراى قانوناساسى، با توجه به تحولاتى که انجام شده، فقط مربوط به قوه مجریه و در همان حوزه مسؤولیت قوه مجریه است، پس باید به رئیس قوه قضاییه هم بگویند که مسؤول اجراى قانون اساسى است . چرا چنین تعبیرى درباره ایشان در قانون اساسى نیست؟ چرا چنین تعبیرى درباره قوه مقننه وجود ندارد؟ پس حتما علتى داشته که این مورد، جزو وظایف و مسؤولیتهاى رئیس جمهور گذاشته شده است .
آیتالله عمید زنجانى: همانطور که مىدانید، رئیس جمهور در قانون اساسى مصوب 1358 داراى سه مسؤولیت عمده بود: اول، مسؤولیت اجراى قوانین و به بیان دیگر، مسؤولیت دستگاه اجرایى کشور به عنوان رئیس قوه مجریه . دوم، ایجاد هماهنگى بین قوا، که بعدا به رهبرى محول شد . علتش هم این بود که شوراى بازنگرى، این تفسیر را بر این اساس انجام داد که خواه ناخواه نظارت بر سه قوه، بر عهده رهبرى است . لازمه نظارت، ایجاد هماهنگى هم هست، نظارت و هماهنگى اصلا تفکیکپذیر نیست . بنابراین، کارى را که رهبرى انجام مىدهد، اگر بر عهده غیر رهبرى گذاشته شود، احیانا اگر لغو نباشد، ایجاد اختلال در کارها است . به این علت، هماهنگى سه قوه، به رهبرى محول شد و از مسؤولیتهاى ریاست جمهورى حذف گردید . در مورد مسؤولیت اجراى قانون اساسى، چون مساله به خوبى روشن و واضح نبود و احتمال اینکه با مسائل اجرایى، که در حوزه مسؤولیت رهبرى هست، برخورد داشته باشد، تغییرى در این مساله داده نشد; چون مىدانید که همه مسؤولیتهایى که رئیس جمهور دارد، در حقیقت، خارج از حوزه مسائل اجرایى است که بر عهده رهبرى است; یعنى این اصل، به طور کلى بر مسؤولیتهاى ریاست جمهورى حاکم است که هر جا قانون اساسى یک مساله اجرایى را، از هر مقوله که باشد، بر عهده رهبرى گذاشته، خواه ناخواه از حوزه قوه مجریه خارج مىشود و طبعا از قلمرو مسؤولیت ریاست جمهورى هم خارج مىشود; ولى آنطور که برخى مطرح مىکنند که بهصورت غیرحقوقى است و مسؤولیت اجراى قانون اساسى را به گونهاى معنا مىکنند که به طور طبیعى تعارض پیدا مىکند با مسؤولیتهاى اجرایى رهبرى - به ویژه که طبق این معنا مسؤولیت اجراى قانون اساسى با مسؤولیتهاى دو قوه دیگر تعارض پیدا مىکند - طبیعتا لازمهاش این مىشود که رئیس جمهور نوعى مسؤولیت هماهنگى هم داشته باشد; یعنى نظارت برکار قوه قضاییه هم دارد . خوب، دقیقا این مسؤولیت رهبرى است . هم نظارت، مسؤولیت رهبرى است و هم هماهنگى .
دکتر هاشمى: هر قوهاى وظیفه خاص خود را دارد . بنابراین، اگر خلط وظیفه نشود، ابتدائا اختلاف پیش نمىآید; اما گاهى اوقات برخى مسائل پیش مىآید که قوا به نحوى تلاقى وظیفه پیدا مىکنند; مثلا وظیفه قوه قضاییه، تعقیب مجرمان، از جمله، فروشندگان مواد مخدر و معتادان است; اما از سوى دیگر، ممکن است دولتسیاستى داشته باشد، فرض کنید وزارت اطلاعات یا دستگاه حکومتى بخواهد براى کشف یک جرم، برخى صحنهسازىهاى مجرمانه را بکند; مثلا عده اى را به عنوان قاچاق فروش، در جامعه قرار دهد . حالا همین قاچاق فروش را، که مامور دولت است قوه قضاییه دستگیر، محاکمه و اعدام کند . اینجا اختلاف بین قوا پیش مىآید . گاهى اوقات تلاقى وظایف پیش مىآید و باید یک مقامى براى حل اختلاف داشته باشیم .
قانون اساسى سال 1358 بر اساس همان بنیانگذارى اصلى پیشنویس قانون اساسى، که رهبرى در آن نبود، این وظیفه را بر عهده رئیس جمهور گذاشته بود . توجیهى هم داشت; چون رئیس جمهور، رئیس قوه مجریه بود، نه رئیس دولت . معمولا رئیس اجرایى اصلى، نخستوزیر بود . از این رو، اگر نخستوزیر، قوه قضاییه و مقننه اختلاف پیدا مىکردند، رئیس جمهور به عنوان نفر دوم، بالاتر بود و این اشراف را داشت و مىتوانست اعمال نظارت و حل اختلاف کند و روابط را تنظیم نماید; اما بعدا وقتى رئیس جمهور، ریاست دولت را هم بر عهده گرفت، در واقع، مسؤول کامل یکى از قوا رئیس جمهور شد و از این نظر، خود رئیس جمهور، به عنوان یک طرف، نمىتواند تنظیم کننده رابطه باشد . به همین علت، در سال 1368 این وظیفه بر عهده مقام رهبرى قرار گرفت; اما ربطى به مسؤولیت اجراى قانون اساسى ندارد . مسؤولیت اجراى قانون اساسى، تنظیم قوا نیست، تنظیم روابط قوا در عمل است . بنابراین، مسؤول اجراى قانون اساسى، مسؤول اجراى قانون اساسى در قوه قضاییه، قوه مقننه، قوه مجریه، صدا و سیما، نهادهاى تابع رهبرى و غیره است . بنابراین، به نظر نمىرسد که این گرفتن تنظیم روابط قواى سه گانه از رئیس جمهور، موجب تخفیف یا تضعیف این اصل شده باشد .
پرسش بعدى درباره چگونگى اجراى قانون اساسى است . رئیس جمهور چگونه پىگیرى کند؟ آیا مىتواند به شکل دخالتباشد یاصرف نظارت است و یا در حد اخطار و تذکر؟
آیتالله عمید زنجانى: معناى دیگرى که براى این اصل، یعنى مسؤولیت اجراى قانون اساسى رئیس جمهور، مىشود بیان کرد، همان نظارت است . در قانون اساسى، مساله نظارت به گونههاى مختلف آمدهاست: یک نظارت کلان همه جانبه، با همین اصطلاح «ن» و «ض» و «ا» و «ر» و «ت» ، که طبق اصل پنجاه و هفتم مربوط به رهبرى است . یک نظارت کلان نیز در محدوده اجراى قوانین (آن هم با کلمه نظارت) براى قوه قضاییه وجود دارد . قوه قضاییه، نظارت بر حسن اجراى قوانین را دارد که بر عهده دیوان عالى کشور است; ولى قانون اساسى، چند نظارت بى نام و نشان هم دارد: یکى نظارت مجلس است . مجلس نظارت دارد اما بدون کلمه «ن» و «ض» و «ا» و «ر» و «ت» . شما در فصل ششم قانون اساسى، که وظایف قوه مقننه را بیان کرده، کلمه نظارت را نمىبینید; اما استیضاح، همان نظارت است، سؤال از وزیر و رئیس جمهور، همان نظارت است، تحقیق و تفحص همان نظارت است . پس معناى نظارت آمده، ولى کلمه نظارت نیامده است . این همیشه منشا اختلاف مفصلى استبین مجلس که مىگوید: من حق نظارت دارم، و شوراى نگهبان که مىگوید: شما حق نظارت ندارید، بلکه حق سؤال دارید، حق استیضاح دارید، حق تحقیق و تفحص دارید; چون اگر حق نظارت داشته باشد، از اینها فراتر مىرود . شوراى نگهبان مىگوید: شماحق نظارت ندارید، بلکه حق تحقیق و تفحص دارید; یعنى شما حق مصادیق نظارت را دارید و بیشتر از این، حقى ندارید . حق هم با شوراى نگهبان است . یکى از مواردى که نظارت آمده، ولى کلمه نظارت نیامده، همین جااست . در اینجا نیز ممکن استبگوییم: اینکه «رئیس جمهور مسؤول اجراى قانون اساسى است» یعنى بر اجراى قانون اساسى نظارت دارد، نه بر قوه مقننه و قضاییه که آن قتبا وظیفه رهبرى تعارض داشته باشد . بر دو قوه دیگر نظارت ندارد، بلکه بر اجراى قانون اساسى نظارت دارد . هر کس از قانون اساسى تخلف کند، او باید نظارت داشته باشد و بداند .
مساله بعدى این است که آیا این نظارت، استصوابى استیا استطلاعى و یا استرجاعى؟ در قانون اساسى هم همه نوع نظارت هست . یقینا نظارت، استصوابى نیست; زیرا اگر رئیس جمهور، مصوبات مجلس را امضا نکند، بهطور خودکار مىرود براى اجرا . رئیس جمهور آراى دادگاهها را چه امضا کند و چه امضا نکند، هیچ اثرى ندارد . پس استصوابى نیست; یعنى قوه مقننه و قضاییه، در اجراى اصول قانون اساسى، منتظر تصویب رئیس جمهور نمىمانند . این نوع نظارت، یقینا منتفى است .
و اما استطلاعى درست است; چون مصوبات مجلس، براى توشیح و ابلاغ مىآید زیر دست رئیس جمهور . همه آراى دادگاهها به وسیله نیروى انتظامى اجرا مىشود که رئیس جمهور، از نظر سلسله مراتب ادارى مىتواند مطلع باشد، پس استطلاعى است . از این رو، این یک معناى کاملا صحیح است که بگوییم: رئیس جمهور ناظر بر اجراى قانون اساسى استبه صورت نظارت استطلاعى .
یک نوع نظارت هم به نام استرجاعى یا ارجاعى داریم که ناظر مىتواند به یک قوه بالاتر ارجاع بدهد; مثلا به دادگاه . این هم یقینا نیست; چون در قانون اساسى، دادگاه قانون اساسى پیشبینى نشده است . اگر بگوییم: رئیس جمهور به قوه قضاییه ارجاع بدهد، آن وقت تفکیک قوا و استقلال قوا از بین مىرود . فرض کنید نماینده مجلس از قانون اساسى تخلف کرده است، یا نمایندگان توافق کردند و مجلس را یک سال تعطیل کردند، این خلاف قانون اساسى است، باید حضور داشته باشند و قوانین را تصویب کنند، دستکم لوایح دولت را باید بررسى کنند . تعطیلى مجلس، تعطیلى فصل ششم قانون اساسى است . خوب، رئیس جمهور ارجاع داد به قوه قضاییه . قوه قضاییه چه کار مىتواند بکند؟ پیشبینى نشده است . اتفاقا نمایندگان مصونیت نیز دارند . پس نظارت استصوابى که نیست، نظارت استرجاعى هم معنا ندارد و پیشبینى نشده است . فقط مىماند نظارت استطلاعى .
این منافات دارد با آن اصل قانون اساسى که رئیس جمهور را در مقابل ملت، مجلس و رهبر پاسخگو مىداند که اطلاق دارد و هیچ تخصیصى هم نخورده است . بنابراین، باید در برابر همه وظایف پاسخگو باشد و این نیازمند داشتن اختیاراتى است، با این تحلیل جناب عالى، وى دیگر نمىتواند پاسخگو باشد; زیرا مىگوید: من مطلع شدم که تخلف صورت گرفته است; اما از عهده من بیرون است . در این صورت، چگونه به او مىگویید که در برابر ملت، مجلس و رهبر پاسخگو باشد؟
آیتالله عمید زنجانى: کجاى قانون اساسى هست که رئیس جمهور پاسخگوى اجراى قانون اساسى در برابر مردم است؟
اطلاق همین اصل .
آیتالله عمید زنجانى: نه، اطلاق در حوزه مسؤولیتهاى اجرایى است . کارى که دست او نیست، چه مسؤولیتى دارد؟ یک نفر کارى کرده، گردن دیگرى را که نمىشود زد . «لا تزر وزارة وزر اخرى» .
اصل صد و بیست و دوم قانون اساسى مىگوید: «رئیس جمهور در حدود اختیارات و وظایفى که به موجب قانون اساسى و یا قوانین عادى بهعهده دارد، در برابر ملت و رهبر و مجلس شوراى اسلامى مسؤول است .» اصل صد و سیزدهم نیز مىگوید: رئیس جمهور مجرى قانون اساسى است; یعنى مسؤولیت دارد و باید پاسخگو باشد .
آیتالله عمید زنجانى: شما معناى اول را مىفرمایید یا معناى دوم را؟ مسؤولیت نظارتى دارد که نظارت خود را انجام مىدهد . همین الآن نظارتش را انجام مىدهد; همه قوانین را توشیح مىکند، ابلاغ هم مىکند، نیروى انتظامى حضور دارد و در همه آراى دادگاهها، ضابط دادگسترى است .
مىتواند پاسخگو باشد؟
آیتالله عمید زنجانى: نظارت دارد، بله . اگر سؤال کردند، مىگوید: من نظارت استطلاعى داشتم، بدون اطلاع من نبوده و من مطلع بودم . در ذهن شما نظارت استصوابى است . نظارت استصوابى گفتیم که معنا ندارد و نمىتواند باشد .
البته در همین محدوده مىتواند تذکر بدهد و اخطار کند . این همان فلسفه نظارت استطلاعى است . اگر ما ریشه مساله نظارت را پىجویى کنیم، در مساله وصیت و وقف است; مثلا فرض کنید شخصى وصى تعیین مىکند، ناظر بر وصى هم تعیین مىکند که ناظر بداند شما چه کار مىکنید; فقط بداند . براى اینکه تذکرى بدهد . جلوى او را نمىتواند بگیرد; ولى تذکر مىتواند بدهد . احتمال دارد از ده تذکر، یکى مؤثر باشد . این حق اخطار، ناشى از همین ماهیت نظارت استطلاعى است . این کمترین فایده نظارت استطلاعى است . یک فایده کلى که دارد، این است که من وقتى بدانم که دیگرى از کار من مطلع است، خود این بازدارنده است; چون فلسفه نظارت، بازدارندگى است . وقتى طرف مطلع شد، این خودش بازدارنده است . تذکر و اخطار ممکن است تنش ایجاد کند، اشکالى ندارد . این مقدار از اثر تذکر را باید بپذیریم . همه این بحثها به خاطر این است که این جمله، در قانون اساسى هست . وقتى هست، باید به لوازم آن هم ملتزم شد . التزام به شیئ، التزام به لوازم آن هم هست مانند تحقیق و تفحص است که در افکار عمومى تشنج ایجاد مىکند . این مقدار آثار سیاسى تذکر را باید پذیرفت; ولى آثار حقوقى ندارد، گرفتن و زندان و جریمه ندارد .
دکتر هاشمى: قانون اساسى از جمله قوانینى است که همه اصولش لازم الاجرا ولازم الاتباع است . بعضى از اصول قانون اساسى به محض تدوین و تصویب، قابل اجرا است . بعضى از اصول، عینا قابل اجرا است; فرض کنید دولت تعیین مىشود یا نمایندگان انتخاب مىشوند; اما بعضى از اصول، جنبه آرمانى دارد و زمان مىطلبد تا اجرا شود; مثلا باید همه از تحصیل رایگان استفاده کنند، همه باید خانه داشته باشند، عدالت اینطور باشد، مردم اینطور باشند .
به همین علت، آنچه مورد انتظار است، این است که رئیس جمهور، اولا از باب نظارت، مسؤول اجراى قانون اساسى است و ثانیا باید تلاش کند تا زمینه اجراى اصول قانون اساسى را فراهم کند . رئیس جمهور به عنوان رئیس قوه مجریه، باید تعقیب کند . اگر زیر نظر خودش است، باید زمینه اجرا را فراهم کند . اگر نیاز به نهادهاى دیگر، از قانونگذارى، قضا وغیره است، باید تدابیر و تلاشهاى لازم را از این به بعد لحاظ کند . در این خصوص، در سالهاى 62 - 63 پیش نویسى تهیه شد که خود من آنرا نوشتم . آقاى خامنه اى رئیس جمهور بودند، از من خواستند که کمک کنم . من پیش نویسى نوشتم که به هر حال، آن زمان هم اشکالاتى وجود داشت تا اینکه به عنوان قانون وظایف و اختیارات رئیس جمهور، در تاریخ 25/8/1365 به تصویب رسید . در آن قانون، چهار ماده وجود دارد که ماده 13 آن، مساله را بهخوبى بیان مىکند . این ماده مىگوید: «به منظور پاسدارى از قانون اساسى ایران و در اجراى اصل صد و سیزدهم قانوناساسى، رئیس جمهور از طریق نظارت، کسب اطلاع، بازرسى، پىگیرى، بررسى و اقدامات لازم، مسؤول اجراى قانون اساسى است» .
بنابراین، رئیس جمهور، امکانات نظارت برایش پیشبینى شده که این مسؤولیت را بر عهده دارد; اما چیزى که در قانون، بیشتر آمده، نقض و تخلف است; خصوصا ماده 14، مساله نقض و تخلف را بیان کرده که رئیس جمهور از باب تذکر، اخطار تا تعقیب را مطرح مىکند; ولى وقتى بنا شد کسى به علت نقض قانون اساسى و تخلف محاکمه شود، دیگر رئیس جمهور مسؤول محاکمه نیست، قوه قضاییه است . او را به قوه قضاییه مىسپرد . این است که رئیس جمهور باید سازوکارهاى لازم را داشته باشد .
نظارت هم که گفته مىشود، محصور در استطلاعى و استصوابى نیست . نظارت نوع دیگرى نیز دارد . به طور کلى، نظارت استصوابى و استطلاعى، که در فقه و در قانون هم هست، از باب مراقبتهایى است که باید در مورد «منظور» بشود . اگر ناظر خود صاحب اختیار است، آنچه را صواب و صلاح است، انجام بدهد . اگر صاحب اختیار نیست، ارجاع به مقام مسؤول بدهد . اینجا یک نظارت دیگرى وجود دارد که نه استصوابى است نه استطلاعى، بلکه این نظارت، انضباطى است . در نظارت انضباطى، کسى که مسؤولش هست، اقدامات لازم را انجام مىدهد . نظارت قاضى استصوابى استیا استطلاعى؟ قاضى نظارت مىکند، بررسى مىکند و حکم صادر مىکند . چگونه؟ قانون را اجرا مىکند . باید مستند و مستدل باشد . قاضى نیز در اینجا هر کارى نمىتواند انجام دهد; مثلا تصمیم بگیرد فلانى را اعدام کند . قاضى نمىتواند چنین کارى بکند . ضرورتى ندارد که ما از این عبارات بخواهیم استفاده بکنیم . اتفاقا در مورد دعوایى که بر سر نظارت استصوابى یا استطلاعى شوراى نگهبان بود، من در وزارت کشور، دو سه سال پیش سخنرانى داشتم و گفتم: نه استصوابى است، نه اطلاعى، بلکه انضباطى است . رئیس جمهور نظارت مىکند، اگر تخلف شده باشد، رئیس جمهور دادگاه ندارد که محاکمه کند، به قوه قضاییه مىفرستد . بنابراین، اینجا، نه استصوابى است و نه اطلاعى . یا به بیان بهتر، یک مقدار اطلاعى است و یک مقدار انضباطى . نظارت استصوابى نیست . نظارت استصوابى این است که آن مقام ناظر، آنچه را صلاح است، در مورد منظور انجام بدهد; مثلا یتیمى سرپرست ندارد، قیم دارد . براى قیم ناظر مىگذارند; یعنى قیم هر کارى نمىتواند بکند، نمىتواند مال این بچه را همینطور بفروشد . به دادستانى، دادسرا و قوه قضاییه سپرده مىشود که من مىخواهم ملک را بفروشم، بچه صغیر است، نمىتواند خرید و فروش کند . آنجا بررسى مىکنند که صواب و صلاح هستیا نه؟ بعد اقدام مىکنند .
به همین علت است که نظارت استصوابى، بیشتر در فقه، در موارد قیمومت است . از طرف دیگر، ما از نظر سیاسىاش نیز داریم . نظارت، مجلس استصوابى است . دولت مىخواهد یک قرارداد بینالمللى منعقد کند، مجلس مىگوید: نه . این قرار داد خلاف قانون هم نیست; ولى مىداند صلاح مملکت نیست . اینجا نظارت مجلس استصوابى است . در مورد قانون اساسى، نظارت استصوابى نداریم . نظارت اطلاعى ممکن است داشته باشیم; امایک نظارت دیگرى وجود دارد که نظارت قانونى انضباطى است . مىگوییم که رئیس جمهور مسؤول اجراى قانون اساسى است و یکى از ابزار کارش نظارت است . نظارت بر دستگاهى که زیر نظرش باشد به این است که مقام مسؤولش را عزل کند، وزیر را عزل کند; ولى در مورد قضات، قاضى را نمىتواند عزل کند . در اینجا مىگوید: قاضى شما اینطور است . این اطلاعات لازم را مىدهد، کیفر خواست را صادر مىکند، به دستگاه قضایى مىرود، دستگاه قضایى مىبیند تخلفاتى رخ داده است . به قاضى دادگاه انتظامى قضات مىسپرد و یک دادگاه کیفرى، او را محاکمه و عزلش مىکند .
پس رئیس جمهور، اینجا ناظر اجراى قانون اساسى است . این مسائل را کشف کرده است; ولى در این مورد، چون کار قضایى بر عهده دیگرى است، رئیس جمهور موضوع را به قوه قضاییه و دستگاه قضایى ارجاع مىدهد .
دکتر مهرپور: نحوه اجراى قانون اساسى توسط رئیس جمهور، در قانون عادى مصوب 1365 تا حدودى بیان شده است و این قانون مىتواند مقدارى اصلاح شود . در واقع مىتواند مقدارى اجراى مسؤولیت رئیس جمهور را تا حدى که ممکن باشد، روانتر کند; مثلا ممکن استبسیارى از موارد، یک کار عملى اجرایى به آن معنا نباشد; ولى به هر حال، او رئیس حکومت است و باید به دنبال این باشد که در اجراى اصول قانون اساسى، لایحه تصویب کند، قانونش تنظیم شود و براى اجرا آماده باشد . آیا این قوانین، تصویب شده استیا نه؟ اگر نشده، به وزارتخانههاى مربوطه تذکر بدهد و پىگیرى کند که لایحه را تنظیم کنند و براى تصویب به مجلس بدهند . بعضى از امور، نیاز به امکانات دارد، نیاز به قانون ندارد . حتى ممکن است قانون آن هم تصویب شده باشد و نیاز ندارد که شوراى نگهبان نظر بدهد که خلاف قانون اساسى استیا نیست و یا تفسیر کند، بلکه باید اجرا بشود، باید امکاناتش فراهم شود . رئیس جمهور باید اقدامات لازم را در زمینه فراهم کردن امکانات صورت دهد; مثلا قانون اساسى مىگوید: «آموزش و پرورش تا حد متوسطه باید رایگان باشد» ، این باید اجرا بشود، حال اگر ما قانونى خلاف این بیاوریم، شوراى نگهبان باید نظر بدهد که خلاف قانون اساسى استیا نه؟ حال که قانونى خلاف آن نیاوردیم و یا در جهت آن بوده، اگر بخواهیم آموزش و پرورش رایگان را اجرا کنیم، درعمل، به بودجه نیاز است و بودجه کافى مىخواهد; اما بودجه و امکانات نداریم . رئیس جمهور باید تمهیدات و تدابیر لازم را از طریق تصمیماتى که در هیات وزیران گرفته مىشود و رهنمودهایى که مىدهد، براى گرفتن بودجه کافى و مصوب از مجلس، انجام دهد و پىگیرى کند که در روند اجرا قرار گیرد; یعنى امکاناتش فراهم شود . لازم نیست رئیس جمهور، خودش یک تنه وارد شود و دستور بدهد که این کار را بکنید . این مسائل در هیات دولت مطرح مىشود و درباره راهکارها مشورت مىشود . مهم این است که در این روند و در این جهت قرار بگیرد . بعد مثلا به مساله نقض قانون اساسى مىپردازد . در قانون اساسى، مسؤولیت اجراى قانوناساسى، به طور کلى آمده است; ولى به جلوگیرى از نقض یا نظارت بر اینکه قانون اساسى نقض شده یا نه، تصریح ندارد; ولى در قانون عادى مصوب سال 1365، که تایید و لازم الاجرا شده است، با تبیین بیشترى آمده است . طبیعتا اگر جایى قانون اساسى اجرا نمىشود، رئیس جمهور مسؤولیت دارد که قضیه را پىگیرى کند .
خود پىگیرى کردن نقض قانوناساسى، قانون عادى دارد، قوه قضاییه مسؤولیت دارد . سازمان بازرسى، براى نظارت بر حسن اجراى قوانین است . اگر قوانین عادى درست اجرا شود، و همه به وظایف خود عمل کنند، قانون اساسى نقض نمىشود .
ما مواردى داریم که مستقیما به حقوق مردم مربوط مىشود; یعنى مواردى است که قانون اساسى به آن توجه داشته و در قانون اساسى ذکر شده است; به این معنا که بسیارى موارد است که مربوط به قانون عادى است و قوانین عادى هم آن را بیان کرده است; اما قانون اساسى هم مشخصا آن را ذکر کرده است; مانند اداره امور کشور با مشارکت مردم، تشکیل شوراها، ممنوعیتشکنجه، نحوه محاکمات و عادلانه بودن رسیدگى، که قانون اساسى به آنها توجه داشته است .
حال اگر رئیس جمهور به روندى برخورد کرد که دید این موارد رعایت نمىشود و این حقوق مردم نقض مىشود، با مجرمان و متهمان بدرفتارى مىشود یا محاکمات مطابق ضوابط قانونى برگزار نمىشود (این موارد را به عنوان مثال مىگویم) یا در بدنه خود قوه مجریه، مواردى پیش مىآید که قانون و حقوق مردم رعایت نمىشود و تصمیماتى گرفته مىشود، براى این موارد، راهکارهاى قانون عادى هم ذکر شده است; یعنى در قانون عادى هم بدرفتارى و شکنجه متهم و مجرم، ممنوع و جرم است، مجازات دارد و رسیدگى مىشود . رئیس جمهور نباید به این امور بىاعتنا باشد . معناى این امر، این نیست که مستقیما جلوى حکم دادگاه و اجراى قانون را بگیرد یا کار دیگرى انجام دهد . البته در مواردى ممکن استبتواند مستقیما اقدام کند; مثلا اگر دید که وزیرى دستورالعملى صادر کرده و آزادى مردم را محدود کرده است، مىتواند وزیرش را عزل کند .
در مواردى که نمىتواند مستقیما اقدام کند و مربوط به قواى دیگر است، اخطار و تذکر مىدهد; مثلا مىگوید: این کارى که شما (قوه قضاییه) انجام مىدهید، قانونگذارى است، شما نمىتوانید قانونگذارى کنید .
آیا تاکنون توسط رؤساى جمهور قبلى، این مسؤولیت انجام شده که مؤیدى باشد براى اینکه مسؤولیت اجراى قانون اساسى، بر عهده رئیس جمهور است؟
دکتر هاشمى: بله . در زمان بنى صدر، (البته اسنادش هست،) بعضى از نظارتها شده که شوراى نگهبان هم تایید کرده است . در دوره آیتالله خامنهاى، که رئیس جمهور بود، این کار انجام شد . اتفاقا یک نهادى به نام نهاد قانون اساسى تاسیس شد که من مسؤولیتش را داشتم . در زمان آقاى خامنهاى، من معاون حقوقى ریاست جمهورى و مسؤول اجراى قانون اساسى بودم . لذا آیتالله خامنهاى نظارت مىکرد، اخطار هم مىکرد; مثلا به دیوان عالى کشور، سپاه و دولت، اخطار مىکرد . بسیارى از مواردش هم عمل مىشد; ولى آنجا اولا تفاهم وجود داشت، ثانیا حضور امام بود که در واقع، مراقب امور بود و این، یک مقدار فضا را امن مىکرد و از این بابت، امکان نظارت تا حدود زیادى وجود داشت . با وجود این، آیتالله خامنهاى هم به عنوان رئیس جمهور، در مواردى با محظورات عملى مواجه بود; ولى مساله اینقدر حساس نبود .
مثلا، سپاه یک جایى (نزدیک تهران) را گرفته بود، مردمش را بیرون کرده بود و مىگفت: مىخواهیم پادگان درست کنیم . آیتالله خامنهاى اخطار کرد و برگرداندند . با اخطارهایى که مىکرد، عملى بود . در زمان آقاى هاشمى هم که به طور کلى مساله تعطیل بود . اتفاقا در سال 1368 هنگامى که مىخواستم تشکیلات نهاد را بر اساس سبک جدید تهیه کنم (قانون اساسى جدید) تدوین کننده ساختارش من بودم، این نهاد را هم پیشبینى کردم، با آقاى هاشمى هم صحبت کردم، گفت: حالا بعد از جنگ است و موقعیت مناسب نیست . در زمان آقاى هاشمى اصلا مساله اجراى قانون اساسى به طور کلى متوقف بود . بیشترین تخلفات هم صورت گرفت و تجرىهایى که شد، بیشتر مربوط به این دوره هشتساله بود، حتى در خود قوه قضاییه . و الا در زمان آیتالله خامنهاى به قوه قضاییه اخطار مىشد و اخطارها مورد توجه قرار مىگرفت .
در فضاى جدید، یعنى از سال 1376 به بعد، دو عامل باعثشد که این موضوع با مقاومتهایى روبهرو شود: یکى فراموش شدن قانون اساسى، در زمان جنگ، عموما و در زمان آقاى هاشمى اختصاصا; یعنى به کلى قانون اساسى در معنا مورد توجه نبود .
از زمانى که آقاى خاتمى آمد، دوباره این اصل احیا و مطرح شد و لذا اشکال اول این بود که قانون اساسى تعطیل بود . در واقع، مىتوانیم بگوییم که اجراى قانون اساسى، در طول این هشتسال، پینه بست . ثانیا این نگرش جدید انتخاباتى، برخى رودرویىهاى سیاسى را ایجاد کرد که یکى از مظلومان این رودرویى، خود قانون اساسى است . فرض کنید اگر کس دیگرى رئیس جمهور بود یا یک ترتیب دیگرى بود، در خصوص مسؤولیت اجراى قانون اساسى، با این بحران مواجه نبودیم . به همین علت است که این دوره، در واقع، یک دوره گذارى است که اجراى قانون اساسى، یا نظارت بر اجراى قانون اساسى اصولا با یک بحران این چنینى روبهرو است .
اما در یک جمعبندى، در کشور ما اصل حاکمیت قانون، اصل قاطع برنده بلامعارضى نیست . همچنان که شما مىبینید، در زمان امام گفته مىشد که اگر من هم تخلفى کردم، به من تذکر بدهید; یعنى همان حرف حضرت على علیه السلام «فلا تکلمونى بما تکلم به الجبابره» . «به من بگویید خدمتگزار، بهتر است تا بگویید رهبر .» ; باید بعد از امام چنین روشى ادامه مىیافت .
صدا و سیما اصلى دارد که در قانون اساسى است، تابع قانون است و باید قانونمند باشد . شوراى نگهبان تفسیر کرده که صدا و سیما زیر نظر سیاستگذارى مقام رهبرى است، هیچ کس حق دخالت ندارد . به هیچ وجه مستثنا کردن رهبرى از قانون، جزو افتخارات ما محسوب نمىشود; براى اینکه نظام ما یک نظام جمهورى اسلامى مبتنى بر حاکمیت قانون است . بنابراین، همه تابع قانون هستند . ما نمىتوانیم فردى را مستثنا کنیم .
به این ترتیب، با مقدمهاى که عرض کردم، مىخواهم بگویم که تحلیل حقوقى کارى ندارد، چهار تا ماده را مىگذاریم جلومان و مىگوییم: این اینطورى است، تمام شد و رفت; ولى شما که کار فرهنگى انجام مىدهید، نمىتوانید در تحلیلهایتان واقعیت را نادیده بگیرید .
دکتر مهرپور: بله، در نخستین دوره ریاست جمهورى، در سال 1359 رئیس جمهور وقت در مورد نقض اصولى از قانون اساسى، به شوراى عالى قضایى تذکر و اخطار داد و شوراى نگهبان هم بر این عمل صحه گذاشت . در دومین دوره ریاست جمهورى، در سال 1360 نیز رئیس جمهور وقت، در پى اجراى این وظیفه خطیر خود برآمد و براى حسن اجراى این مسؤولیت، در نظر داشت تشکیلاتى رسمى به نام واحد بازرسى ویژه، در دفتر خود ایجاد کند; ولى با توجه به اینکه طبق قانون اساسى قبل از اصلاحیه سال 1368، اختیارات اجرایى رئیس جمهور بسیار محدود بود، رئیس جمهور در اینباره از شوراى نگهبان استفسار کرد . شوراى نگهبان در پاسخ، ضمن تاکید بر وظیفه رئیس جمهور، در اجراى قانون اساسى و لزوم انجام اقدامات لازم از سوى وى، تشکیل واحد بازرسى ویژه را با قانون اساسى مغایر دانست .
آقاى رئیس جمهور وقت (مقام معظم رهبرى فعلى) از این پاسخ، قانع نشده و نامه مشروحى به شوراى نگهبان نوشتند .
سوابق امر نشان مىدهد که نامه رئیس جمهور، در شوراى نگهبان مطرح و مورد بحث قرار گرفت; ولى شوراى نگهبان پاسخى مکتوب به آن نداد، بلکه مقرر شد یکى از اعضاى شورا، که خود اینجانب بودم، با ریاست جمهورى ملاقات کنم و نظر شورا را حضورا تبیین نمایم . این ملاقات و مذاکراه صورت گرفت و رئیس جمهورى هم ظاهرا نظر شورا را پذیرفت و تشکیل واحد بازرسى ویژه را پىگیرى نکرد . متاسفانه آن مذاکرات ضبط نشد و بنده هم در حال حاضر، در مورد استدلال و نظر تفصیلى شورا حضور ذهن ندارم; ولى تصور مىکنم که شوراى نگهبان در آن زمان، با توجه به محدودیتشدید اختیارات اجرایى و ادارى ریاست جمهورى، طبق قانون اساسى سال 1358، ایجاد هرگونه سازمان و تشکیلات ادارى را به وسیله رئیس جمهور، با قانون اساسى سازگار نمىدید و معتقد بود که رئیس جمهور مىتواند این وظیفه را از طریق ارگانهاى موجود، بهخصوص سازمان بازرسى کل کشور انجام دهد .
با تصویب قانون تعیین حدود وظایف و اختیارات و مسؤولیتهاى ریاست جمهورى، در سال 1365 و تایید آن از سوى شوراى نگهبان، که در آن به انجام بازرسى و بررسى و پىگیرى و نظارت رئیس جمهور تصریح شده، به نظر مىرسد تغییرى در نظر شوراى نگهبان ایجاد شده و پذیرفته باشد که رئیس جمهور مىتواند به گونهاى که خود مقتضى مىداند، گروهى را براى بازرسى و پىگیرى و نظارت در امور موضوع ماده 13 قانون مزبور مامور کند .
طبعا با اصلاحات سال 1368 قانون اساسى و باز شدن دست رئیس جمهور در امور اجرایى و ادارى، مشکل ممنوعیت وى از تشکیل واحدهاى ادارى، زیر نظر خود وى، مرتفع شد .
اطلاعات جسته و گریخته غیر مکتوب ما حکایت از این دارد که در دوران ریاست جمهورى حضرت آیتالله خامنهاى کمیسیونهایى تشکیل مىشده و با استفاده از مشاوره برخى افراد صاحبنظر در زمینه ایفاى این مسؤولیت رئیس جمهور، به طور موردى، افرادى براى بازرسى مامور مىشدند و در مواردى هم اخطار و تذکر به بعضى از دستگاهها به علت تخطى از قانون اساسى، صورت مىگرفته است .
در دوره ریاست جمهورى آقاى هاشمى رفسنجانى، واحد بازرسى ویژه، در دفتر ریاست جمهورى تشکیل شد . البته اطلاعى از فعالیت واحد مزبور، در زمینه پىگیرى و نظارت بر اجراى قانون اساسى در دست نیست .
سرانجام، پس از آنکه آقاى خاتمى به ریاست جمهورى انتخاب شد، ایشان از اولین مسائل مهم مورد نظر خود را ایفاى مسؤولیت اجراى قانون اساسى، موضوع اصل صد و سیزدهم قرار داد و تصمیم گرفت در حد مقدور، این وظیفه را به نحو مطلوبى عملى کند . براى تحقق این امر، با صاحبنظران مشورتهایى انجام داد و سرانجام، تصمیم گرفت گروهى را به عنوان هیات دعوت کند که در زمینههاى مختلف مرتبط با این مسؤولیت رئیس جمهور، آن گونه که در اصل صد و سیزدهم قانون اساسى و در مواد 13 تا 16 قانون تعیین حدود وظایف و اختیارات و مسؤولیتهاى ریاست جمهورى آمده است، بحث و مطالعه و اقدام کنند و با کمک افراد مختلف، زمینه تحقق انجام این مسؤولیت را فراهم کنند .