به تدریج بر شمار آن دسته از اندیشمندان سیاسی افزوده می شود که خود را با وجهی از مسئله محیط زیست رو به رو می بینند و در می یابند که پرداختن به این مسئله در نظریه سیاسی معاصر ضروری است. اکنون مسئله مندی محیط زیست، به دو صورت به هم پیوسته در ساحت نظریه پردازی سیاسی نمایان شده است؛ نخست در به فهم درآمدن عوامل سیاسی ایجاد مسائل خرد و کلان زیست محیطی و دیگری در شناخت چگونگی مواجهه سیاسی با آن مسائل . نظریه سیاسی به منزله عامل شکل دهنده روندها، نهادها و کنش های سیاسی در پیوند با مفاهیم و ارزش های سیاسی، با این پرسش رو به روست که با چه تمهیداتی می شود توجه به اولویت مسئله مندی محیط زیست را در مناسبات قدرت سیاسی نهادینه کرد. به بیان دیگر، برای نظریه پرداز سیاسی این پرسش مطرح می شود که چگونه باید بر اساس فلسفه سیاسی خاص، مناسبات قدرت را به گونه ای "جهت داد" که همواره دغدغه های زیست محیطی، در جایگاه اولویتی تثبیت شده، در این مناسبات به دیده گرفته شوند. این مقاله دستاورد تأمل و پژوهش به روش تحلیلی- انتقادی درباره وجوهی از کلان مسئله محیط زیست است که حل آنها به نظریه پردازی سیاسی مناسب نیاز دارد.