گروه های بنیادگرای مسیحی در ایالات متحده آمریکا از شاخه های پروتستانیسم در این کشور هستند. این گروه های دینی با آموزه هایی چون تأکید بر جامعیت دین و پیوند دین و سیاست، مخالفت با سکولاریسم، ظهور زودرس مسیح و پایان جهان، تقابل دائمی خیر و شر، غیریت سازی و جواز استفاده از خشونت به منظور پیشبرد اهداف خود در جامعه از دیگر گروه های دینی در این کشور متمایز می شوند. جناح راست مسیحی با اتکا به این آموزه های مذهبی از دهه 1970 و با وقوع انقلاب فرهنگی در آمریکا، وارد عرصه سیاست گشته و بر تحولات داخلی و سیاست خارجی این کشور تأثیر گذاشته است. نوشتار حاضر درصدد است تأثیر تعالیم و آموزه های دینی بنیادگرایی مسیحی را بر جهت گیری و گرایش سیاست خارجی آمریکا مورد ارزیابی قرار دهد. پژوهشگران به منظور نیل به این هدف از روش توصیفی-تحلیلی بهره برده و از داده های کتابخانه ای به منظور گردآوری اطلاعات بهره برده اند. نویسندگان بدین نتیجه دست یافته اند ماهیت دینی جامعه آمریکایی بستر مناسبی برای فعالیت های گروه های راست مسیحی فراهم نموده و باور به ضرورت وقوع نبرد آرماگدون به ویژه در دوره کارتر، تقابل با اسلام به عنوان نیروی شر در دوران بوش و پشتیبانی از رژیم صهیونیستی به عنوام قوم برگزیده الهی و مقدمه ظهور مجدد مسیح جلوه ای از تأثیرپذیری سیاست خارجی این کشور از آموزه های بنیادگرایی مسیحی به حساب می آیند.