آیا در الهیات جدید مسیحی می توان از پدیده ای به نام «بازگشت دین» سخن گفت؟ به نظر می رسد در طی تحولات اخیر این الهیات که در بستری پسامتافیزیکی نشو و نما یافته است، «مرگ خدای متافیزیکی» جایگزین ایده «مرگ خدا» شده است و متفکرانی چون واتیمو و کاپوتو که به خدایی پسامتافیزیکی باور دارند، در پی «دینِ بدون دین» و «ایمان بدون معرفت قطعی» هستند و این دقیقاً همان چیزی است که از آن به عنوان «باور بدون تعلق» و «تعلق بدون باور» یاد می شود. در این وضعیت جدید، نه فلسفه های جزم اندیش و عینیت گرا، بلکه اندیشه «کم بنیه» است که به کار می آید. در همین راستا، امروزه جامعه شناسانِ دین، همانند برگر و کازانوا نیز از «پساسکولاریسم» سخن می گویند. در چنین وضعیتی، دین عرصه های عمومی و خصوصی را درمی نوردد و از این طریق مرزهای پیشین میان حوزه های عمومی و خصوصی در هم آمیخته می شود. نتایج پژوهش پیش رو نشان می دهد که با پدیدار شدن نشانه هایی نظیر «مرگِ مرگ خدا» در عرصه فلسفه و «سکولاریزاسیون زدایی از جهان» در عرصه مطالعات جامعه شناختی، می توان از «بازگشت دین» سخن گفت؛ دینی که البته ماهیت و بنیان های متفاوتی با پیشینیان خود دارد.