انتشار اقتدار، ضرورت یک نگاه جدید را به نظام بین الملل فراهم ساخته است. حکم رانی جهانی نامی است که به این نگاه اطلاق گردیده است. در بطن نظریه های غربی از حکم رانی جهانی، دیدگاهی مبتنی بر حذف و شمول قرار دارد. به گونه ای که، تعاریف غربی از حکم رانی جهانی سبب حذف جهان توسعه نیافته از قلمرو این مفهوم شده اند. هدف این نوشتار نقدی بر عدم جامعیت حکم رانی جهانی و چگونگی آن در نظریه های غربی و رفع این نقیصه ی اساسی است. در این راستا، این پرسش طرح شده است که نظریه های غربی چگونه و با تأکید بر چه مبانی ای جهان توسعه نیافته را از شمول حکمرانی جهانی حذف کرده اند، و برای حل آن چه باید کرد؟ در پاسخ، این فرضیه طرح شده است که، مجموعه ای از تقیّدات هستی شناختی، به خصوص در دو مسئله ی نوع کنش گران و رابطه ی ساختار و کارگزار در نظریه های غربی ،حذف جهان توسعه نیافته را رقم زده است و راه چاره در نقد مبانی هستی شناختی نظریه های غربی و ایجاد دیدگاهی نوین با ابعاد هستی شناختی نوین در باب حکمرانی جهانی است. این تحقیق در چارچوب نظری با تمسک به ابعاد فرانظری (هستی شناسی) موضوع را مورد تحلیل قرار داده، و درنهایت نتیجه می گیرد که اولویت مبانی هستی شناختی بر نظریه سبب می شود تا حکم رانی جهانی که در دیدگاه غربی، در بعد فرانظری دارای کنش گران محدود و رابطه ی کارگزارمحور بود و در بعد محتوایی صرفاً به صورت عملکردهای همکاری جویانه تعریف می شد، در یک دیدگاه جایگزین، در بعد فرانظری به دیدگاهی با کنش گران نامحدود و رابطه ی دوسویه ی ساختار و کارگزار، و در بعد محتوایی به یک ساختار منسجم و تعریف کننده، با یک قانون واحد که دارای رابطه ی تکوینی با عملکردهای همکاری جویانه و غیرهمکاری جویانه ی حکم رانی جهانی است، تبدیل شود. چیزی که در نهایت سبب جایگیری جهان توسعه نیافته در این ساختار می شود.