مجاز به عنوان یکی از مهم ترین فرایندهای تغییر معنی، نه تنها از اهمیت زیادی نزد متخصصان فن بلاغت و معنی شناسان تاریخی برخوردار بوده، بلکه دست کم به مدت سه دهه، از سوی معنی شناسان شناختی به مثابه فرایندی در زبان خودکار سخنگویان مورد مطالعه قرار گرفته است. نظریه «مفاهیم واژگانی و الگوهای شناختی» که در سال 2006 از سوی ویویان ایوانز ارائه شد، به تبیین چگونگی عملکرد معنی در زبان به ویژه بر مبنای فرایندهای استعاره و مجاز می پردازد. بر اساس این نظریه، واژه ها فاقد معنی هستند و معنی هر واژه تابع پاره گفتاری است که در آن قرار می گیرد. نگارندگان مقاله حاضر، ضمن بررسی و ارزیابی این نظریه در باب مجاز، به این نتیجه می رسند که قائل شدن به بی معنایی مطلق واژه ها در رویکردی واژه بنیاد، اساساً مشکلی روش شناختی به حساب می آید. افزون بر این، نمی توان به لحاظ هم زمانی به فرایندی به نام مجاز، آن هم در قالب سنتی اش قائل شد بلکه باید آن را فرایندی بر مبنای «کاهش» روی محور هم نشینی تلقی کرد. به این ترتیب، می توان واژه ها را به مثابه واحدهایی در نظر گرفت که خارج از بافت، معنی دارند ولی «معنی دار» به حساب نمی آیند.