این مقاله با رویکردی روش شناختی به مطالعه چیستی جرم از دیدگاه دورکیم پرداخته و مبانی روشی وی و نحوة تأثیرگذاری آن بر تعریف جرم را مورد بررسی قرار داده است. از دیدگاه دورکیم، جرم عملی است که احساسات جمعی جامعه را جریحه دار ساخته و توسط قانونگذار برای آن مجازات در نظر گرفته شود. مبانی روش پوزیتیویستی دورکیم عبارتند از: جدایی از متافیزیک، جدایی از عقل قدسی، طبیعی گرایی و جدایی علم از ارزش. این مبانی در تعریف وی از جرم تأثیرگذار بوده است. این مبانی سبب خلأ عقل عملی و عدم امکان داوری ارزشی علم پوزیتیو در اندیشه وی شده است. براین اساس، وی توانایی ارائه ضابطه ای ماهوی برای جرم انگاری افعال را ندارد و باید به ملاک های صوری مذکور در تعریف خود وفادار باشد. با این حال، وی در عمل، در شناخت «فعل غیراخلاقی» که زیربنای شناخت «ضابطه ماهوی جرم» است، به ملاک «فایده» متوسل می شود که شکافی جدی بین مقام نظر و عمل در اوست.