ژئوپلیتیک به عنوان دانشی که ضلع سیاسی علم جغرافیا را تشکیل می دهد، در طول دوره های مختلف از مناظر و دیدگاه های مختلف بدان نگریسته شده است. از ژئوپلیتیک سنتی و نظریه های فردریک راتزل، هوفر و مکیندر، ماهان، اسپایکمن گرفته تا نظریه های کوهن و لاکوست و نهایتاً ژئوپلیتیک انتقادی و پست مدرن، هر کدام براساس اهداف و نحوه ی جهان بینی و تصورات خود، تأویلی خاص ارائه داده اند. اما آنچه باید مدّ نظر هر ژئوپلیتیسین قرار گیرد این است که، به دنبال قلمروهای جدید در ژئوپلیتیک باشند و رهیافت های جدید فلسفی را مورد توجه قرار دهند و برای تعالی دانش ژئوپلیتیک، این رشته را براساس رویکردهای نوین فلسفی تبیین کنند و این نظریات را با ماهیّت و هویّتی ژئوپلیتیکی برای تحلیل های بنیادی و کاربردی خود مورد استفاده قرار دهند. ژئوپلیتیک امروزه نیازمند گسترش حوزه ی نظری و فلسفی خود است. در این راستا نگارندگان در این مقاله سعی دارند که ابتدا با بررسی هارمونی و همسازی که بین جغرافیا و نظریه برساخت گرایی وجود دارد و سپس تبیین برساخت گرایانه ژئوپلیتیک، به معرفی رویکردی نو در ژئوپلیتیک تحت عنوان ژئوپلیتیک برساخت گرا بپردازند. سؤال های مطرح در این پژوهش به این شرح است که: چه هارمونی و همسازی بین جغرافیا و رویکرد برساخت گرایی وجود دارد؟ مفاهیم پایه در تبیین برساخت گرایانه از دانش ژئوپلیتیک کدامند؟ در ادامه باید اشاره کرد که این مقاله به شیوه ای تحلیلی-توصیفی نگاشته شده است.