با رشد و گسترش مطالعات میان رشته ای، امروزه تعامل بین ادبیات و دیگر شاخه های علوم انسانی – از جمله روانشناسی- در عرصة نقد و نظریه پردازی ادبی رواج بسیار یافته است. روانشناسی انسان گرا از مکاتب روانشناختی نیمة دوم قرن بیستم است که با محور قرار دادن انسان و استعداد های سرشار او، با ارائه ایده ها و الگوهایی مرتبط با حیات فردی و اجتماعی آدمی نظیر خلاقیت، خودشناسی، تجارب متعالی، استقلال و … رشد و شکوفایی او را در کانون توجه و تأمل قرار می دهد. با مروری در اشعار دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی در می یابیم که بسیاری از سروده ها ی وی، با همین ایده ها و الگوهای روانشناسانه قابل انطباق اند، به نحوی که احساس می کنیم شاعر، در اغلب سروده هایش، طرح رهایی و شکوفایی انسان را به تصویر می کشد.این مقاله به شیوة تحلیلی- تطبیقی، و با هدف توصیف وتحلیل اشعار این شاعر بر مبنای الگوهای این مکتب روانشناسانه ، و با ارائه برجسته ترین نمودهای این همسانی، ضمن آنکه نوعی خوانش تازة روانشناسانه از شعر امروز را فرا روی مخاطب می نهد، حامل و حاوی این نتیجه است که همواره میان متون ادبی و مکاتب گوناگون علوم انسانی – و از جمله روانشناسی- اشکالی از همگرایی و همصدایی آشکار و پنهان در جریان است