تفکر سیاسى مدرن در ذیل تفکر مدرن قرار مىگیرد و از نتایج آن تاثیر مىپذیرد . آنچه فلسفه سیاسى مدرن خوانده مىشود، در واقع از بسیارى از جنبهها، شکل بازسازى شده بینش مدرن در قلمرو سیاست است . به همین دلیل، نمىتوان از سیاست مدرن سخن گفت، بدون آنکه ابعاد فلسفى امر مدرن را در نظر گرفت . در مقاله حاضر یکى از جنبههاى تفکر مدرن، یعنى میل به بازسازى مداوم نظم و دغدغه جانشین کردن نظم جدید به جاى نظم قبلى براى رفع بحران مورد بحث قرار مىگیرد . فقدان این انگاره در نزد اندیشمندان پست مدرن یکى از عوامل مهم در این چرخش فلسفى پست مدرنیسم مىباشد . در گفتمان پست مدرنیسم، دائمى بودن و چاره ناپذیرى بحران به عنوان یک اصل پذیرفته مىشود و تدبیر سیاسى براى نظم بخشى و استقرار نظم جدید مغفول مىماند . این موضوع رویکرد پست مدرن به سیاست را از رویکرد مدرن متمایز مىکند . در مقاله حاضر تبعات این طرز تلقى براى اندیشه سیاسى پست مدرن بررسى و مشارکتسیاسى به عنوان مصداقى براى این موضوع مورد بحث قرار مىگیرد .
دهه80 و 90را می توان جهت گیری بخشی از اجتماعات علمی ایران به مطالعات مربوط به مدرنیته ایرانی و همچنین وضعیت جامعه شناسی در ایران دانست و آثار دکتر آزاد ارمکی نمونه ای از این مطالعات،قلمداد می شود.پژوهش حاضر ضمن منضم ساختن مطالعات مربوط به تجربه مدرنیته،در صدد فهم انتقادی آن دست از مطالعاتی است که تبدیل جامعه شناسی به زبان مدرنیته را از طریق تئوری تجربه های مدرنیته دنبال می نمایند.به این منظور داده-های21اثر از آزاد ارمکی، به شیوه اسنادی گردآوری،و با روش فراتحلیل و رویکرد مرور سیستماتیک،مورد تحلیل قرار گرفته اند.پایان بندی انتقادی مقاله؛مسکوت ماندن روابط سیستماتیک میان مدرنیته عام با مدرنیته ایرانی،و همچنین تعلیق روابط ارگانیک میان منطق جامعه شناسی با جامعه شناسی در ایران را نتیجه می گیرد.این امر منجر به قرائتی انشقاق یافته از مدرنیته و جامعه شناسی،در مطالعات یاد شده گردیده است و پروژه علمیِ تبدیلِ جامعه شناسی به زبان مدرنیته را،به سازوکار گفتمانیِ بازتولیدِ نقش آنتیگونیک مدرنیته ایرانی در قبال مدرنیته جهانی بدل کرده است و هزینه های غیریت سازیِ مدرنیته ایرانی برای مدرنیته جهانی را استمرار بخشیده است.
در ادبیات سیاسی غرب، بنیادگرایان همان سنتگرایاناند؛ اما در میان مسلمانان بنیادگرایان به دو گروه سنتگرایان و نوگرایان تقسیم میشوند. از نظر نوگرایان دینی مؤلفههای أصلی مدرنیته همچون عقلانیت، علمگرایی، مردمسالاری، سودمندی اجتماعی و... هیچکدام با اسلام ناسازگار نیست. تعارض کنونی سنتگرایان و جوامع مسلمان با مدرنیته ریشه در عملکرد ناشایست غرب در قبال مسلمانان و پیامدهای منفی فرهنگ غرب دارد.
در این مقاله به ارتباط عرفانِ مولانا با دیدگاه های سنت گرایانه و تجدد گرایانه و مدرنیته پرداخته شده و ادعا دارد که عرفان نردبان آسمان است اما چنین نیست که هیچ نسبتی با اندیشه های جدید و مدرن نداشته باشد؛ به ویژه درعرفان مولانا که پیامی نوین برای انسان دارد، ازنظر مبانیِ فکری نزدیکی های فراوانی با مدرنیته دیده می شود و بلکه از دیدگاهی با مبانی فراتجددگرایی یا پست مدرنیسم نیز هم اندیشی هایی دارد. مولانا علم گرایی و عقل گرایی به معنای کلی را تبلیغ می کند و از تقلید و تعصب بازمی دارد، به فلسفه عشق و زیبایی معتقد است و از کثرت گرایی، وحدت ادیان، تساهل و تسامح و احترام به مخالفان جانبداری می نماید.
در جهانی کنونی، بحث های روشنفکری از جایگاه ویژه ای برخوردارند. همانطور که در یکی دو قرن گذشته، تاکنون مکاتب جدیدی که پایه های آن را تجربه، حس و گاهاً عقل تشکیل می دهند، ظهور نموده اند تا جایی که با ابعاد گوناگون در نظریات پلورالیسم و هرمنوتیک بیشتر رخ می نماید. در این میان، یکی از مباحثی که مدرنیته، مکرر و با بیاناتی متفاوت در گوشه و کنار مطرح می کند، مسائل زنان می باشد که از تغییرات جدید، نسبی گرایی و شک و تردید مصون نمانده است و این در حالی است که هیچ یک از مکاتب جدید، نتوانسته اند مشکلی از مشکلات زنان را حل نمایند. که در این مقاله به مسئله زن و مدرنیته پرداخته می شود.
ظهور پست مدرنیسم نشانه بحران مدرنیسم است، که بحران معنا نام دارد. هر چند که امروزه مدرنیسم در مواجهه با این بحران، خود را از یک دکترین حقیقت یاب مبتنى بر این همانى عقل و دانش، به یک ضد دکترین مدعىِ نسخِ خودانگاره حقیقت در حوزه فلسفه و علم تبدیل مىکند، امّا این مدرنیسم متنبّه نیز نمىتواند طرف گفتوگوى اسلام قرار گیرد. از نظر نویسنده، بحران معنا همچنان در مدرنیسم وجود دارد و این بحران، انسان را به بىمعنایى مىکشاند. علاوه براین هر نوع گفتوگویى بین اسلام و پست مدرنیسم نیز تناقض گونه است، چرا که گفتوگویى خواهد بود بین یک دکترین استعلایى و حقیقت و یک ضد دکترینى که حقیقت جهان شمول و امر استعلایى را انکار مىکند. براین اساس اندیشه اسلامى هم باید سقوط عقل روشنگرى را مورد توجه قرار دهد و هم بدون افتادن در ورطه پست مدرنیسم، دیدگاهى آشتى جویانه از انسان ارائه کند تا از این طریق تعهد خود را در قبال وحدت اخلاقى نوع بشر تجدید نماید.