تاکنون روایت های متفاوتی درخصوص ماهیّت علم و فعّالیّت علمی ارائه شده است. روی بسکار که از پیشگامان واقع گرایی انتقادی است با انتشار کتاب نظریه ای واقع گرا درباره علم درصدد ایجاد یک انقلاب کوپرنیکی در فلسفه علم است که به نظر می رسد به خوبی از پس آن برآمده است. او برای این منظور به برجسته سازیِ مباحث هستی شناسی و توجّه هم زمان به ماهیّت اجتماعی دانش می پردازد. بسکار در این کتاب که کتابی اصیل و حاوی استدلال های قوی و نظریه های بدیع در فلسفه علم است ضمن انتقاد از برخی مکاتب فلسفی و تبیین نظریه علم خود، به مقولات مهمی نیز در فلسفه علم اشاره می کند. این اشارات او که با پشتوانه فلسفی مطرح می شود برای یک محقّق در حیطه فلسفه بسکار بسیار الهام بخش خواهد بود. از مهم ترینِ این مقولات می توان به ملازم دانستن واقع گرایی هستی شناختی و نسبی گرایی معرفت شناختی و هم چنین نقد نظریه صدق تارسکی توسّط بسکار اشاره کرد. هدف از این مقاله که به روش توصیفی-تحلیلی انجام شده، بررسی مهم ترین اثر فلسفه علم طبیعی بسکار و یافتن نقاط ضعف و قوّت این اثر است. این کار ضمن مروری مبسوط بر کل کتاب، در وجوه مختلفِ صوری، کیفی و محتوایی انجام شده است. در پایان مقاله، چند پیشنهاد کاربردی نیز ارائه می گردد.