نقد کتاب فلسفه علم و متدولوژى
آرشیو
چکیده
متن
فلسفه علم و متدولوژى عنوان کتابى است که انتشارات دانشگاه تبریز در تابستان سال 1380 منتشر ساخته است. این کتاب تألیف یکى از اساتید با سابقهى گروه فلسفهى دانشکدهى ادبیات و علوم انسانى این دانشگاه است. ویژگى خاص این کتاب آن است که مطالب و محتویاتش مدتها موضوع درسى کلاسهاى فلسفهى علم گروه فلسفه، فیزیک و سایر گروههاى دانشگاه تبریز بوده است. نویسنده در یادداشت اوّل کتاب اظهار مىدارد که:
«این کتاب حاصل سالهاى متمادى تدریس فلسفهى علم و متدولوژى در دانشگاه تبریز بوده است» (ص چهارده).
با بررسى مطالب این کتاب مىتوان دید در این سالهاى متمادى، تدریس فلسفهى علم در دانشگاه تبریز و دانشگاههاى مجاور آن از چه کیفیتى برخوردار بوده و چه مطالبى به عنوان درس فلسفهى علم براى دانشجویان این گروهها ارائه گردیده است. (گویا نویسندهى محترم تنها مدرسِ فلسفهى علم در کل دانشگاههاى شهر مذکور است).
مسئلهى دیگر اینکه، آیا کتاب حاضر دستکم در حد و اندازهى یک کتاب متوسط در زمینهى فلسفهى علم بوده است که دانشگاه معتبرى همچون دانشگاه تبریز آن را به چاپ برساند و به عنوان متن درسى فلسفهى علم در آن دانشگاه مورد استفاده قرار دهد؟ آیا این کتاب نتیجهى تحقیقات بدیع نویسنده در زمینهى فلسفهى علم تلقى شده که هیأت نظارت بر انتشارات دانشگاه تبریز مجوز چاپ آن را صادر کرده است؟
در یادداشت مؤلف چنین اظهار مىشود: هدف کتاب «علاقهمند ساختن دانشجویان عزیز...» و نیز «فراهم آوردن اطلاعات هادى، روحى متعادل و زندگى مسرّتبار» براى خوانندگان است (ص چهارده). این نشان مىدهد که کتاب حاضر از نظر نویسنده بیشتر جنبهى ترویجى و تدریسى داشته است؛ ولى آیا مطالب و موضوعات مورد بررسى در این کتاب ربطى با مسائل فلسفهى علم دارد و مىتواند دانشجویان را با مسائل واقعى فلسفهى علم آشنا و آنها را به موضوعى خاص (فلسفه علم) علاقهمند سازد؟ و آیا «زندگى مسرّتبار»، «روح متعادل» و... ارتباطى با مسائل و اهداف فلسفهى علم دارد؟
مطالب مورد بحث در کتاب
ابتدا نگاه گذرایى به فهرست مطالب کتاب خواهیم داشت و پس از آن به نقد و بررسى آنها خواهیم پرداخت: یادداشت، پیشگفتار (ص1)؛ پیدایش، سیر تاریخى و جایگاه فلسفه علم و متدولوژى (ص1)؛ اصول مهم و اساسى (ص5)، پیدایش و نقش فلسفه علم و متدولوژى (ص6)، پیدایش فلسفه علم (ص7)، دائمى بودن پژوهشهاى علمى و فلسفى (ص11)، توجه به زیبایىشناسى (ص12)، توصیههایى لازم براى دانشجویان (ص14)، مقدمه (ص19).
بخش اول، فصل اول: نقش فلسفه علم (ص23)، موقتى بودن معیارهاى در ساحت علوم تجربى (ص26)، ظهور شکاکیت در پژوهشهاى علمى (ص26)، نقش حقیقتنمایى هر علم (ص28)، آیا انسان مجاز است به تحقیق بپردازد؟ (ص31).
بخش اول، فصل دوم: مقام و اهمیت روش در پژوهش (ص37)، چرا گاهى با روشهاى متداول مخالفت مىشود؟ (ص39)، مراد از ضد روش و آنارشیسم در فلسفه علم چیست؟ (ص42)، واقعیت علمى و غیرعلمى (ص49)، حقیقت علمى و حقیقت غیرعلمى (ص52)، حقیقت صورى و حقیقت مادى (ص58).
بخش دوم، فصل اول: تعریف فلسفه علم و متدولوژى (ص61)، فلسفه علم یا فلسفه و علم جدید (ص62)، خصوصیتهاى علم (ص66)، عوامل مؤثر در سیر تحوّلى علوم (ص70)، شناختشناسى (ص74)، شناختشناسى توارثى (ص75).
بخش دوم، فصل دوم: تعریفهاى دیگر از فلسفه علم (ص83)، تعریف چیست (ص84)، تعریف به حد و تعریف به خاصّه (ص86)، موضوع علم (ص88).
بخش دوم، فصل سوم: روش تحقیق علم: الف ـ تعریف روش (ص91)، چهار اصل مشهور دکارت در باب روش درست به کار بردن عقل (ص94)، الف ـ اهمیت روش (ص94)، ب ـ چهار اصل مشهور دکارت (ص95)، آثار روانشناسى، اخلاقى و اجتماعى رعایت روش (ص96)، نگاهى دیگر به معانى مختلف فلسفه علم (ص97).
بخش سوم، فصل اول: اقسام معرفت ـ علوم دقیق (ص105)، معرفت و شناسایى ناظر به سه مسأله است. (ص105)، معرفت حسى (ص107)، معرفت سطحى (ص109)، معرفت علمى (ص111)، مراحل وصول به معرفت علمى (ص113)، مسأله در قلمرو علم چیست؟ (ص115)، فرضیه چیست؟ (ص116)، مرتبه فرضیه در پژوهشهاى علمى (ص121)، نقش شناخت علمى (ص122)، نگرش دیگر بر فرضیه و نظریه (ص124)، آزمونپذیرى و خصوصیّت تجربه علمى (ص129)، ابطالپذیرى، نتیجه قابل تجربه بودن فرضیههاى علمى است (ص131)، شرایط و اوصاف قانون علمى (ص136).
بخش سوم، فصل دوم: معرفت فلسفى ـ علوم غیردقیق (ص137)، تعریف فلسفه (ص137).
بخش سوم، فصل سوم: ارتباط علم و فلسفه (ص141)، وجوه مغایرتهاى علم و فلسفه (ص143).
بخش سوم، فصل چهارم: معرفت عرفانى (ص147)، عرفان و گمراهى (ص152)، کیفیت وصول به حقیقت در قلمرو عرفان (ص153).
بخش سوم، فصل پنجم: معرفت هنرى و تعریف هنر (ص155)، تعریف زیبایى (ص159)، فلسفه هنر (ص165)، هنر و سرنوشت مشترک افراد (ص166).
بخش چهارم، فصل اول: طبقهبندى علوم (ص179)، طبقهبندى چیست؟ (ص179)، طبقهبندى مصنوعى (ص180)، طبقهبندى طبیعى (ص181)، فلسفه و دلایل طبقهبندى (ص182)، فواید طبقهبندى علوم (ص184)، مبناى طبقهبندى علوم (ص186).
بخش پنجم، فصل اول: روش مطالعه، مقالهنویسى و پژوهش و تألیف کتاب (ص195)، 1ـ انتخاب موضوع یا شهود فرضیه: پیدا کردن فرضیه (ص196)، 2ـ گردآورى منابع (ص198)، 3ـ یادداشتبردارى (فیشبردارى) (ص199)، 4ـ تنظیم یادداشتها و تعیین ساختار فهرست مطالب مقاله یا کتاب (ص201)، 5ـ کیفیت و روش آغاز نوشتن (ص203)، 6ـ کیفیت استفاده از منابع (ص204)، 7ـ علامتگذارى (ص205).
بخش ششم، فصل اول: علم در آستانه قرن بیست و یکم: الف ـ چیستى علم از لحاظ موضوع، روش و دستاوردهاى آن (ص211)، علم و اهمیت فرضیه (ص215)، مقام فرضیه و نظریه در عصر حاضر (ص216)، معرفى معرفت علمى (ص220)، ب ـ نتایج اقتصادى، اجتماعى، روانى و فلسفى علم در آستانه قرن 21 (ص223).
فهرست منابع (ص227)، فهرست اسامى (ص237)، فهرست اصطلاحات (ص249).
چنانکه ملاحظه میشود فهرست مطالب کتاب حاضر تا اندازهى زیادى گویاى میزان ارتباط این کتاب با مسائل فلسفهىعلم است و شاید تخصص چندان زیادى لازم نباشد تا آن را حدس زد. با وجود این، براى روشنتر شدن این ارتباط و کیفیت اثر به چند نکته اشاره مىشود.
حجم مطالب مربوط به فلسفهى علم
چنانکه در فهرست مطالب ملاحظه شد، بخشهاى چهارم و پنجم ـ به طور کلى ـ و پنج فصل از بخش سوم و نیز قسمت اعظمى از بخش دوم، که حدود نیمى از کتاب را به خود اختصاص مىدهد، هیچ ارتباطى با مسائل و موضوعات فلسفهى علم یا روششناسى ندارد. بسیار شگفتانگیز است که موضوعاتى همچون «روش دکارتى»، مبحث «تعریف» منطق قدیم، «روش مطالعه، تحقیق و مقالهنویسى»، مباحث مربوط به «عرفان»، «زیبایىشناسى»، «علامتگذارى در مقالات» و... این حجم از کتابى مربوط به فلسفهى علم را به خود اختصاص داده است و معلوم نیست که چرا مبحث روش تحقیق در مقالهنویسى که درسى است براى آشنایى دانشجویان با نحوهى مطالعه، تحقیق و تألیف مقالات، با مبحث روششناسى (یکى از شاخههاى فلسفهى علم)، خلط شده است؟ و...
ارزیابى مباحث مربوط به فلسفهى علم
از این چند بخش مىگذریم و به امید یافتن مباحث مربوط به فلسفهى علم به سراغ فصلهایى مىرویم که عناوین آنها تا اندازهاى مرتبط به بحث فلسفهى علم است.
پیشگفتار کتاب با عنوان «پیدایش، سیر تاریخى و جایگاه فلسفهى علم و متدولوژى» آغاز مىشود؛ ولى برخلاف عنوان مذکور، در مطالبى که تحت این عنوان مىآید از پیدایش فلسفهى علم، سیر تاریخى نظریات طرح شده در آن و جایگاه آن در میان نظریات فلسفى سخن چندانى به میان نمىآید (ص5ـ1). مجددا تحت عنوان «پیدایش و نقش فلسفهى علم و متدولوژى» مطالبى کلى در فراهم آوردن روش مطالعه، وسایل کار، تمایزها و تفاوتها در باب حواس، اخلاق، روح علمى و انسانشناسى فلسفى سخن به میان مىآید، سپس نتیجهگیرى مىشود: «اگر همهى این موارد را در نظر بگیریم و بخواهیم با توجه به تمام اصول و موارد یاد شده کار خود را آغاز کنیم، فلسفهى تازهاى به وجود مىآید که آن را فلسفهى علم و متدولوژى مىنامند» (ص7). مجددا تحت عنوان تکرارى «پیدایش فلسفهى علم» از همه چیز، شامل اشعار محمد سریر، آواز محمد نورى، انسان تکساحتى، حواس پنجگانه و «وجود و زمان» هایدگر بحث مىشود، ولى باز هم هیچ اشارهاى به تاریخچه یا پیدایش فلسفهى علم نمىشود. بقیهى مطالب پیشگفتار نیز به مباحث زیبایىشناختى، شرایط روحى لازم براى مطالعه و... اختصاص دارد.
از آنجا که ممکن است پیشگفتار با اندکى مسامحه نوشته شده باشد، سراغ فصول اصلى مىرویم. با نگاهى گذرا به عناوین فصل اول و دومِ بخش اول، معلوم مىشود که موضوعات مورد بحث آنها (با فرض انتخاب درست عنوانها و با فرض درستى و دقت مطالب مطرح شده در آن) مربوط به مسائل مقدماتى یا حاشیهاى فلسفهى علم است. اى کاش همین مطالب مقدماتى و حاشیهاى فلسفهى علم نیز با دقت و صحّت نقل مىشد؛ مثلاً در اولین فصل کتاب، تحت عنوان «ظهور شکاکیت در پژوهشهاى علمى»، ممکن است تصور شود که از آراى پاول فایرابند بحث خواهد شد، ولى با کمال تعجب مىبینیم که مجددا همان بحثى که قبلاً تحت عنوان «نقش فلسفهى علم» طرح شده (اهداف و وظایف فلسفهى علم) ادامه دارد و در پى آن نیز به ارتباط احوال روانى فرد با مسائل اجتماعى پرداخته مىشود.
تحت عنوان بعدى که «نقش حقیقتنمایى هر علم» مىباشد، ممکن است تصور شود که بحث در مورد حقیقتنمایى یا حقیقتمانندىِ پاپر (Verisimlitude) است، ولى بحث با مطالبى همچون اشعارى از نظامى گنجوى و مطالبى از مارتین هایدگر و اریک فروم دنبال مىشود.
فصل دوم همین بخش نیز، با توجه به عناوینش، بناست که به همین مسائل حاشیهاى بپردازد، ولى معلوم نیست مباحثى همچون تقسیم حقیقت به صورى و مادى از زبان کانت در این بخش چه هدفى را دنبال مىکند و چه ارتباطى با فلسفهى علم دارد؟
تکرار مکررات
در بخش دوم نیز با همان بحث تکرارى تعریف فلسفهى علم روبهرو مىشویم. این بحث، یعنى تعریف فلسفهى علم قبلاً در پیشگفتار و نیز در اولین فصل بخش اول، تحت عناوین «نقش فلسفه علم» و «ظهور شکاکیت در پژوهشهاى علمى» مطرح شد، ولى با ورود به بخش دوم با بحثى دیگر در این زمینه روبهرو مىشویم. در فصل اول این بخش تحت عنوان «تعریف فلسفه علم و متدولوژى»، در فصل دوم تحت عنوان «تعریفهاى دیگر از فلسفه علم» و در فصل سوم تحت عنوانِ «نگاهى دیگر به معانى مختلف فلسفه علم» این بحث تکرار مىشود. به بیان دیگر نویسنده به طور مرتب سراغ تعریف فلسفهى علم و اهمیت و نقش آن مىرود و مطالبى در این باره بیان مىدارد. گویى غیر از تعریف فلسفهىعلم موضوع مهم دیگرى در فلسفهىعلم مطرح نیست. دغدغهى تعریف فلسفهى علم و نشان دادن نقش آن، تا صفحهى 104، که حدود نیمى از کتاب را تشکیل مىدهد، همچنان ادامه دارد.
عناوین غلط انداز
در بخش دوم، از هفده عنوان بحث، به غیر از تعریف فلسفهى علم، فقط چهار عنوان مربوط به فلسفهى علم مىیابیم؛ ولى تحت آن عناوین نیز اثرى از مسائل فلسفهى علم وجود ندارد.
1ـ «موضوع علم» (ص88): این قسمت چنین شروع مىشود:
«طبق معمول مىگویند: موضوع هر علم عبارت از امرى است که در آن علم از خواص و اعراض ذاتى آن بحث مىشود... یکى از ارکان شخصیت هر علم در این است که موضوع مشخص براى تحقیق و مطالعه داشته باشد...».
سپس تا آخر این قسمت (ص90) به موضوع علم روانشناسى، یعنى «نفس» پرداخته شده و در آخر چنین نتیجهگیرى مىشود:
«پس علاوه از اینکه هر فردى ابتکار عمل خاصّى دارد که به خودش اختصاص دارد. هر جامعهاى نیز رفتارهایى دارد که خاص آن جامعه است».
این کل مطالبى است که در مورد «موضوع علم» در این دو صفحه ارائه شده است که به طور قطع، چیزى در مورد موضوع علم ـ آنچنانکه در فلسفهى علم مورد بحث قرار مىگیرد ـ یا سایر مسائل فلسفهى علم از آن به دست نمىآید.
2ـ «روش تحقیق علم» (ص91): از این عنوان چنین برمىآید که در اینجا باید نظریههاى موجود دربارهى روش تحقیق علمى، همچون روش مورد توصیهى پاپر، لاکاتوش، لائودن یا... مطالبى طرح شود، اما مىبینیم که تعریف و اهمیت «روش» به معنایى بسیار کلى و نیز اصول مشهور دکارتى در مورد روش، مورد بحث واقع مىشود. سپس «آثار اخلاقى روش» و سایر آثار آن بررسى مىشود:
«از آثار مطلوب رعایت روشهاى صحیح، عبارت از صرفهجویى در وقت و رسیدن به مقصود است. ملاحظه مىشود که این هر دو مورد نیاز در جامعهى انسانهاست» (ص96).
سپس براى بار دیگر مبحث تعریف فلسفهى علم تکرار مىشود.
شیوهى نگارش
دو عنوان دیگرى که در بخش دوم به چشم مىخورد عبارتاند از: 1ـ «خصوصیتهاى علم» (ص66) 2ـ «عوامل مؤثر در سیر تحولى علوم» (ص70)
1ـ «خصوصیتهاى علم»: از این عنوان چنین برمىآید که مؤلف مىخواهد به یکى از مسائل اصلى فلسفهى علم بپردازد و در آن ویژگىهاى علم و وجه تمایز آن با سایر فعالیتهاى فکرى را مورد بررسى قرار دهد؛ اما با مطالعات مکرر چنین استنباط مىشود که گویا نویسنده قصد داشته است در مورد قیاسناپذیرى و ویژگىهاى اجتماعى علم سخن بگوید، اما نحوهى بیان مطلب و ویرایش آن چنان است که بدون تأویل و تفسیرهاى هرمنوتیکى(!) راهى به معناى نهفته در آن نمىیابیم! البته در اینجا فرصتى براى بررسى تمام جملات این چهار صفحه نیست و به همین دلیل تنها به ذکر جملاتى از اول پاراگرافها اکتفا مىکنیم:
«بنابراین، علم به طور نامحدود از ایمانى به دست مىآید که به طور نامحدود سرچشمههاى خود را تعبیر و تفسیر مىکند...»(ص 66)
«پس هر علم و نظریهاى، نوع خاص و واقعیت خود را دارد، و واقعیت علوم مختلف قابل تبدیل به جهان به همان نحو که ما جهان را مشاهده و تجربه مىکنیم، نیست. آن امر واقع، واقعیت نیست.» (ص66)
«مسأله عبارت از دانستن این مطلب است که آیا در جامعهى ما در کنار علوم از یک طرف و در کنار باورها که ریشههاى متعددى دارند و باید متمایز شوند، از طرف دیگر، اسطورههایى وجود ندارند ـ که براى مثال ستارهشناسى عامیانه صورت افراطى دیگر آنهاست ـ که بىارزش نیستند، ولى ارزیابى نشدهاند.» (ص67)
«پس مطلب عبارت از جستوجوى ماهیت علم نیست؛ بلکه سعى مىشود پدیدار علمى شناخته شود. براى تفکر در این مورد، با توجه به تمام گوناگونى و تنوعى که وجود دارد، ابتدا باید پدیدارها و سرچشمهها را از هم جدا کرد، تا از پدیدار علمى مفهومى علمى ساخته شود....»(ص68)
«فلسفهى اهل علم چنین نیست که مدتها ساکت بودند، امروزه ضمن انجام نقشى که در گذشته از آن فلاسفه بود، به تواتر، نظر خود را ابراز مىدارند....» (ص68)
«هر علمى تاریخى است؛ یعنى ابتدا مىخواهد بگوید که علم یک نگرش و عمل اکتسابى است.» (ص69)
«در هر حال روشن است که اهل علم در آزمایشگاه تنها با رشتههاى تخصصى خود مجذوب نمىشوند.» (ص69)
البته فهرست این جملات، در کل کتاب مىتواند بسیار طولانىتر باشد؛ لذا ما براى رعایت اختصار، فقط به بررسى چند صفحه اکتفا کردیم. سؤال این است که دانشجویان چگونه مىتوانند معناى این جملات را دریابند؟ و آیا معانى این جملات بدون وجود تفسیرهاى استاد قابل درک خواهد بود؟ اگر این کتاب براى «علاقهمند ساختن» دانشجویان ناآشنا با فلسفهى علم نوشته شده باشد، باید خاطرنشان ساخت که با وجود چنین عبارات دشوار و مغشوشى نه تنها هدف نویسنده و ناشر برآورده نخواهد شد، بلکه....
2 ـ «عوامل مؤثر در سیر تحولى علوم»: تحت این عنوان نویسنده مىخواهد «جریان»هاى «بهوجودآورندهى علم» را توضیح دهد، ولى باز هم همان جملات مبهم تکرار مىشود!
«.... پس نظریهسازى روشى است که با آن هر علمى مبناى خود را به عنوان لحظهاى از تحوّل خود محقّق مىسازد و خود را از نقشى که فلسفهى متداول ایفا مىکرد، خلاص مىکند. نظریهپردازى در مکاتب کاوییس و باشلار تا سال 1960 در فرانسه، به عنوان مرجع بزرگ فلسفهى علم و معرفتشناسى محسوب مىشد.» (ص71)
سؤال این است که «نظریهسازى» یا «نظریهپردازى» چگونه مىتواند به عنوان مرجع بزرگ فلسفه علم و معرفتشناسى محسوب شود؟ آیا منظور مؤلف چیز دیگرى بوده است؟
تناقضگویى
وارد بخش سوم مىشویم. در این فصل تحت عنوان معرفت علمى (ص111ـ113) از «عینیت» و کلیت علم(!) صحبت به میان آمده است. مبحث عینیت مىتواند یکى از مباحث فلسفهى علم باشد؛ ولى در این بخش از کتاب، تعاریف مختلفِ ارائه شده براى عینیت ذکر نگردیده و به ذکر کلیاتى در این باب اکتفا شده است.
تحت عنوان مراحل وصول به معرفت علمى (ص113ـ115) با نقلقولهاى طولانى از کتاب پوپر نوشتهى برایان مگى، فقط به مراحل پیشنهادى پاپر براى روش علمى بسنده مىشود. با پرداختن به مفهوم و اهمیت فرضیه، باز در صفحهى 124 به نگرشى دیگر بر فرضیه و نظریه برمىخوریم. به نظر مىرسد نویسنده بدون اینکه خود متوجه شود دچار تناقضگویى مىشود.
مىدانیم یکى از کارهاى اولیهى پاپر در فلسفهى علم تمییز بین مرحلهى اکتشاف و مرحلهى داورى است. او فقط مرحلهى داورى را روشمند و قابلبحث مىداند؛ چرا که مرحلهى گردآورى دادهها یا مرحلهى حدس و اکتشاف تابع عوامل بسیارى هستند که بهراحتى نمىتوان آنها را به صورت دستهاى از قواعد کلى ارائه کرد. چنانکه قبلاً ذکر شد، نویسنده، در صفحهى 115، تحت عنوان «معرفت علمى»، آراى پاپر را مراحل روش علمى و روش متداول مىخواند و بدون هیچ اشارهاى به آراى فلاسفهى دیگر، آنرا بدون چون و چرا مىپذیرد؛ ولى در صفحهى127، نویسنده با بهرهگرفتن از مثنوى و آراى ژاک آدمار، فرایند ابداع را چهار مرحله معرفى مىکند 1 ـ مرحلهى تدارکاتى؛ 2 ـ مرحلهى فتوت؛ 3 ـ مرحلهى اشراق؛ 4 ـ مرحلهى تحقیق. بدینترتیب، سه مرحله از مراحل ابداع نظریه به مرحلهاى اختصاص مىیابد که قبلاً به عنوان مرحلهى اکتشاف، بىقاعده و غیرقابل بحث تلقى و کنار گذاشته شده است؛ یعنى اگر سخن اکثریت قریب به اتفاق فلاسفهى علم نیمقرن اخیر را بپذیریم، دیگر سخن گفتن از مراحل چندگانهى قبل از مرحلهى داورى کارى تناقضآمیز است؛ ولى اگر بخواهیم آراى فلسفهى علم دانشمندان چند قرن پیش را به عنوان رأى متداول ارائه کنیم، دیگر نمىتوانیم رأى پاپر را رأیى متداول بخوانیم. این تناقضگویى بهراحتى در این متن اتفاق مىافتد و بالاخره معلوم نمىشود که خواننده باید مرحلهى اکتشاف را روشمند بداند یا نه؟ بهراستى این تناقضگویى را چگونه مىتوان تفسیر کرد؟
نکتهى دیگر اینکه در اینجا نویسنده به گزارشى ارجاع داده است که در کتاب دیدگاهها و برهانها از کتاب ژاک آدامار با عنوان «روانشناسى ابداع در ریاضیات» ارائه گردیده است. فقط تذکّر این نکته کافى است که این کتاب در سال 1937 به صورت سخنرانى و در سال 1943 به صورت مکتوب ارائه گردیده و در آن گزارش نیز ذکر شده است که این آرا متأثر از عقاید فلاسفهى سالهاى 1892 و 1908 است و دیگر اینکه این کتاب در اوج تفوّق فلسفهى پوزیتیویسم ـ که امروزه دیدگاهى مطرود بین فلاسفهى علم محسوب مىشود ـ تألیف شده است.
میزان مستند بودن گزارشها
نویسنده تحت عنوان «آزمونپذیرى وخصوصیت تجربه علمى» که بحث مفصّلى در فلسفهى علم است، تنها به ذکر نکاتى کلى در مورد ضرورت اهمّیّتِ آزمایش در علوم تجربى مىپردازد. دو صفحه بعد، تحت عنوان «ابطال پذیرى، نتیجهى قابل تجربه بودن فرضیههاى علمى است». (ص131) که به نظر مىرسد علمىترین مبحث موجود در این کتاب باشد، به مطالب حیرتآورى برخورد مىکنیم:
«ابطالپذیرى یعنى اولاً قضیهاى در حیطهى تجربى ما قرار داشته باشد؛ ثانیا، این قضیهى اخبارى باشد تا بتوان صحت و سقم آن خبر را ضمن آزمایش روشن کنیم» (ص131).
«شرط آزمونپذیرى فرضیههاى علمى: گفتیم اصولاً باید فرضیههاى علمى قابل آزمایش و آزمون باشند. معیار علم به معنى اخص، تحقیقپذیرى[!] به وسیلهى آزمایشهاى تجربى است» (ص133).
«شرط ابطالپذیر بودن فرضیههاى علمى و گزینشى بودن آنها، مقدمههایى براى نیل به آزمونپذیرىاند... معنى «غیرعلمى» در این مقام، یعنى غیرقابل تحقیق توسط تجربه و آزمایش مىباشد» (ص135).
تنها با مراجعه به صد صفحهى اول منطق اکتشافات علمى پاپر و مقایسهى آن با مطالب این بخش مىتوان به ایرادات اساسى مطالب این قسمت از کتاب پى برد. در اینجا ما فقط به ذکر مواردى از آنها بسنده مىکنیم:
1 ـ ملاک ابطالپذیرى، که در بحثهاى تعیین حد و مرز علم از آن بحث مىشود، غیر از شرایط ابطالپذیر بودن یک گزاره است.
2 ـ در متنى که پاپر در آن سخن مىگوید؛ دیگر «صحت و سقم» کاربرد و معناى خود را از دست مىدهند و در آن، حتى ایندو واژه بار منفى دارند. این موضوع از مقدماتىترین محصولات فلسفهى علم پاپر است.
3 ـ پاپر ملاک تحقیقپذیرى را با پیشنهاد ملاک ابطالپذیرى خود، براى همیشه به حافظهى تاریخ سپرده است. حال چگونه مىتوان ابطالپذیر نبودن را معادل غیرقابل تحقیق بودن دانست؟
دور از انتظار نیست در کتابى که فقط با یک ارجاع دو سطرى از منطق اکتشافات علمى نقلقول مىشود (ص135)، این گونه گزارشهاى غیرمستند و اشتباه مطرح شود.
منابع کتاب
منابع مورداستفاده دراین اثر حدود صد کتاب است، ولى شگفت اینکه اثرى از ارجاع به منابع دست اول فلسفهى علم دیده نمىشود! فقط 4جلد از ترجمهى این کتابها، آن هم با ارجاعات بسیار محدود مورد استفاده قرار گرفته است.
براى نشان دادن وضعیت منابع و ارجاعات این کتاب به ارائهى جدول زیر اکتفا مىکنیم.
1 ـ تعداد کل منابع ذکر شده در فهرست منابع 103 مورد است.
2 ـ تعداد ارجاعات به کل منابع حدود 328 بار است.
3 ـ تعداد منابع دست اول فلسفهى علم به زبان اصلى، صفر جلد است.
4 ـ تعداد منابع ترجمه از کتابهاى دست اول چهار جلد است:
منابع ترجمه از کتابهاى دست اول تعداد ارجاعها درصد ارجاعها
1 ـ منطق اکتشافات علمى، کارل پاپر / حسین کمالى یک بار3 /0 %
2 ـ فلسفهى علوم، رودلف کارنپ / یوسف عفیفى یک بار 3/0 %
3 ـ فلسفهى علوم طبیعت، کارل همپل / معصومى همدانى هفت بار 1/2 %
4 ـ بر ضد روش، پاول فایرا بند / قوام صفرى چهار بار 2/1 %
سیزده بار 96/3 %
5 ـ تعداد منابع ترجمه از کتابهاى دست دوم و سوم هشت جلد است.
منابع ترجمه از کتابهاى دست دوم و سوم\تعداد ارجاعه\ادرصد ارجاعها
1
ـ اسطوره چارچوب،کارل پاپر / على پایا نه بار7 /2 %
2 ـ پوپر، برایان مگى / منوچهر بزرگمهر پنج بار 5/1 %
3 ـ دیدگاهها و برهانها (مجموعه مقالات) / شاپور اعتماد نه بار 7/2 %
4 ـ چیستى علم، آلن چالمرز / سعید زیباکلام چهار بار 2/1 %
5 ـ درآمدى تاریخى به فلسفه علم، جان لازى / على پایا دو بار6 /0 %
6 ـ تحلیلى ازدیدگاههاىفلسفى فیزیکدانان معاصر/ مهدىگلشنى هفت بار 1/2 %
7 ـ علم چیست؟ فلسفه چیست؟(1) عبدالکریم سروش هفت بار 1/2 %
8 ـ روش علمى، راسل ایکاف / منصور شریفى یک بار 3/0 %
چهلوچهار بار 4/13 %
مشاهده مىشود که فقط حدود چهار درصد از کل ارجاعات به ترجمهى منابع دست اوّل هستند. حال اگر ترجمهى همهى این منابع را بىعیب و نقص و سالم فرض کنیم (که با توجه به نقدهاى موجود کارى بسیار دشوار است)، مىتوانیم نتیجه بگیریم که حداکثر چهار درصد از کل کتاب مستند به منابع دست اوّل (ترجمه)اند. حال با اندکى تسامح اگر منابع دست دوم و سوم (ترجمه) را هم قابل اعتماد و مستند بدانیم، باز هم فقط حدود 18% از مطالب مستند به منابع فلسفهى علمى خواهند بود. 82% از ارجاعات شامل دیوانهاى شعر و کتب مربوط به عرفان، فلسفه و منطق قدیم، مابعدالطبیعه، هنر، زیبایىشناسى، روانشناسى، فن مطالعه، ادبیات قدیم، تاریخ و اگزیستانسیالیسم است. این مطلب نشاندهندهى میزان سندیت، دقت و اعتبار متنى است که سالها براى دانشجویان فلسفه و ریاضى و فیزیک در دانشگاه معتبرى همچون دانشگاه تبریز تدریس شده است. در اینجا این سؤال مطرح است که آیا مىتوان تصورات ذهنى را به عنوان مباحث یک رشتهى تخصصى (همچون فلسفهى علم) تحویل مخاطب داد و آن را با مجوز دانشگاه معتبرى چاپ و منتشر نمود و به این کار مباحات ورزید؟
نکتهى قابل توجه دیگر اینکه یکى از منابعى که نویسنده در چند جاى کتاب به آن ارجاع نموده، عبارت از «محفوظات ذهنىِ» نویسنده است! به عنوان مثال، در صفحات 106 و 149 نویسنده پس از ذکر مطالبى، در پانوشت اشاره کرده است که «از محفوظات ذهنى خود نقل کردهام».
دقت و اعتبار مباحث فلسفهى علمى در کتاب
حتى در چند صفحهاى هم که عنوانش فلسفهى علم است و محتوایش تا اندازهاى به فلسفهى علم ارتباط دارد (حدود 25 صفحه)، گزارش مطالب صحّت و دقت لازم را ندارد. خواننده احساس مىکند که کلمات به صورت تصادفى در کنار هم چیده مىشوند. این وضعیت، احساسى از تناقضگویى و ابهام غیرقابل رفع را در ذهن خواننده برمىانگیزد. این امر حتى در تعریف فلسفهى علم که حدود نیمى از کتاب را به خود اختصاص داده است نیز به چشم مىخورد:
«فلسفهى علم به بررسى دانشها و امور یقینى متداول مىپردازد و مىخواهد روشن کند که در هربعدى معیار یقین چیست؟ آیا وصول بهشناخت یقینى میسراست؟» (ص24).
«فلسفهى علم مىخواهد در باب معرفت به طور اعم... تأمل کند» (ص23).
«هدف فلسفهى علم نشان دادن روش پژوهش و کار صحیح و مناسب است.»
افرادى که اندک اطلاعاتى در مورد فلسفهى علم دارند مىدانند که فلسفهى علم نه به امور یقینى متداول مىپردازد، نه به معرفت به طور اعم و نه به کار صحیح و مناسب. واقعا معلوم نیست که نویسندهى محترم این مطالب را از کدام یک از متون فلسفهى علم استخراج کردهاند؟!
عنوان کتاب
فلسفهى علم و متدولوژى عنوانى است که بر روى جلد کتاب درج شده است. پشت جلد کتاب عنوان آن به زبان فرانسه با عبارت LA PHILOSOPHIE DES SCIENCES ET MÉTHPDOLOGIE تقریر گشته است.
در ابتدا به نظر مىرسد که این ترکیب غیرمتعارف به جهت ملاحظات ژورنالیستى بر روى جلد آمده است. اما با مرورى به اوایل کتاب مشخص مىشود که حتى رابطهى این دو کلمه، یعنى «فلسفهى علم» و «متدولوژى»، براى نویسنده چندان مشخص نیست؛ چون وى اغلب آنها را به عنوان واژگانى مترادف بهکار برده است:
«فلسفهى علم و متدولوژى درسى است که...» (ص سیزده).
«فلسفهى علم و متدولوژى مىخواهد روش اکتساب هر علم را روشن کند» (ص13).
«اگر همهى این موارد را در نظر بگیریم... فلسفه تازهاى به وجود مىآید که آن را فلسفه علم و متدولوژى مىنامند» (ص7).
«فلسفهى علم و به تعبیر دیگر، متدولوژى، در جستجوى روشهاى صحیح... است» (ص23).
«پس مىتوانیم بگوییم فلسفهى علم و متدولوژى همان علمشناسى و شناختشناسى است» (ص24).
«یکى از اهداف و وظایف فلسفه علم و متدولوژى... است» (ص28).
ازاینگونه عبارات ـ که در کتاب اندک هم نیستند ـ چنین برمىآید که «فلسفهى علم» و «متدولوژى» مترداف هم هستند؛ درحالىکه با رجوع به غیرتخصصىترین لغتنامههاى فلسفه مىتوان دید که متدولوژى (روششناسى) فقط یکى از شاخههاى فلسفهى علم است؛ از اینرو نمىتواند به صورت مترادف با فلسفهى علم بهکار رود و انتخاب آن براى عنوان کتاب بسیار غلطانداز است و مانند این است که عنوان یک کتاب آشپزى چنین باشد: «روشهاى نوین پخت غذا و ناهار»
نکتهى عجیبتر اینکه حتى نویسندهى محترم، در صفحهى 24، در یک سطرى متذکر رابطهى ایندو مىشود، ولى در صفحات بعد، (مثلاً ص28) باز هم این اشتباه را تکرار مىکند. سؤال این است که واقعا رابطهى این دو که یکى از مقدماتىترین مباحث فلسفهى علم است براى نویسنده مشخص بوده است یا نه؟ اگر مشخص بوده، چرا این ارتباط در کتاب به روشنى مطرح نشده و چرا بر روى جلد کتاب چنین ترکیبى درج شده است.
حکایتى تلخ از آموزش فلسفهى علم
سؤالى که در این جا به ذهن خطور مىکند این است که چگونه ممکن است نوشتهاى با این کیفیت بتواند مراحل ارزیابىِ علمىِ انتشارات یک دانشگاه معتبر را پشت سر بگذارد و توسط انتشارات آن منتشر گردد. مهمتر اینکه، چگونه مطالبى چنین مغشوش توانسته است تحت عنوان درس فلسفهى علم، طى سالهاى متمادى تحویل دانشجویان رشته فلسفه و فیزیک شود؟
چنانکه ملاحظه شد، در این کتاب، برخلاف هدفش که «علاقهمند ساختن دانشجویان عزیز» است تنها کارى که انجام گرفته، این است که با تعریفهاى مکرر واژهها، طرح مباحث غیردقیق و گهگاه توأم با اغلاط بسیار، آنها را به کلى از فلسفه و فلسفهى علم بیزار کرده و خاطرشان را مکدر نماید.
اگر تدریس فلسفهى علم در دانشگاههاى معتبر کشور چنین باشد، در دانشگاههاى کوچک شهرستانى چگونه خواهد بود؟!
اما سؤال این است که چرا چنین وضعیتى پیش آمده است؟ علت اصلى فقر فلسفهى علم در دانشگاه یاد شده و بسیارى از دانشگاههاى دیگر ایران چیست؟ آیا این فقر ناشى از نبود متخصص این رشته در دانشگاههاست. «اگر چنین است، پس چرا فارغالتحصیلان فلسفهى علم و فلسفهى ریاضى و فلسفهى منطق دانشگاه صنعتى شریف و دانشگاه تربیت مدرس تا بهحال نتوانستهاند جذب این دانشگاهها گردند؟ البته وزارت علوم، تحقیقات و فنّاورى در این راستا اقداماتى به عمل آورده است، ولى آیا واقعا مشکلات عدم جذب این دانشجویان مشکلات قانونى است؟
چرا باید جذب اساتید و مربیان آموزشى در اکثر موارد توسط خود گروههاىِ آموزشى و با سلیقهى اساتید سابق و گهگاه سالخورده و دورافتاده از تحصیل و مطالعه در زمینههاى جدید، انجام گیرد؟ اگر قرار باشد فرد خودش تشخیص دهد که فیلسوف علم است و خودش تشخیص دهد که مطالب درسى و تألیفاتش از کیفیت لازم برخوردار است و نیز خودش مجوز چاپ را صادر کند و... معلوم است که وضع بهتر از این نخواهد بود.
یادش به خیر؛ مرحوم زندهیاد دکتر یوسف صمدى علىآبادى (فارغالتحصیل یکى از معروفترین دانشکدههاى فلسفهى علم دنیا، یعنى کالج اقتصاد لندن که زیرنظر یکى از شاگردان برجستهى کارل پاپر، جان واتکینز به درجهى دکترى دست یافته بود.) همیشه در کلاس سعى داشت به دانشجویان خود یاد دهد که اگر چیزى مىنویسند یا مىگویند، براى حل مشکل یا مسألهاى باشد و به عبارت دیگر نوشته یا گفتهى آنها به نحوى به درد کارى بخورد و یا اینکه حرف جدیدى براى گفتن داشته باشند. او براى خود نیز سخت گرفت و مطلب چندانى ننوشت. اما هرگز از مخیلهى او خطور نکرد اگر او چنین بر خود وشاگردانش سخت گیرد، ممکن است کتابهایى اینچنینى، قصد جولان نمایند.
در پایان یادآور سخن ارسطو نسبت به استادش (افلاطون) مىشوم که مىگفت: احترام استاد و معلم واجب است، ولى احترام حقیقت واجبتر است و لذا علىرغم نقد مطالب این کتاب امید دارم که این نقد، ارج ننهادن به خدمات آن مؤلف محترم تلقى نگردد.
روشن است که نویسندهى محترم اساسا ممکن است در زمینههاى دیگر (مثلاً اگزیستانسیالیسم) تخصص خوبى داشته و صاحبنظر باشد. اگر هر استادى در زمینهى تخصص خود به تدریس و تألیف بپردازد، نهتنها مشکلاتى از این دست بهبار نخواهد آمد، بلکه ما شاهد رشد واقعى معرفت و دانش در کشورمان خواهیم بود.
شایسته است که متولّیان دانشگاه بزرگ تبریز که سالها در میان سایر دانشگاههاى ایران حایز امتیاز بوده است، ترتیبى اتخاذ کنند که کتاب حاضر به نحوى از دسترس دانشجویان خارج شود، تا هم مانع از فراهم آمدنِ موجبات دلزدگى خوانندگان از فلسفهى علم شود و هم مانع از لطمهى بیشتر به هیئت علمى دانشگاه تبریز و نیز حیثیت کل نظام دانشگاهى کشور گردد.
________________________________________
1ـ کتابهاى ردیف 6و7 تألیفى اند، ولى به جهت عدم تطویل جداول در این جدول آورده شدهاند.