آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۱۱

چکیده

متن

فلسفه علم و متدولوژى عنوان کتابى است که انتشارات دانشگاه تبریز در تابستان سال 1380 منتشر ساخته است. این کتاب تألیف یکى از اساتید با سابقه‏ى گروه فلسفه‏ى دانشکده‏ى ادبیات و علوم انسانى این دانشگاه است. ویژگى خاص این کتاب آن است که مطالب و محتویاتش مدت‏ها موضوع درسى کلاس‏هاى فلسفه‏ى علم گروه فلسفه، فیزیک و سایر گروه‏هاى دانشگاه تبریز بوده است. نویسنده در یادداشت اوّل کتاب اظهار مى‏دارد که:
«این کتاب حاصل سال‏هاى متمادى تدریس فلسفه‏ى علم و متدولوژى در دانشگاه تبریز بوده است» (ص چهارده).
با بررسى مطالب این کتاب مى‏توان دید در این سال‏هاى متمادى، تدریس فلسفه‏ى علم در دانشگاه تبریز و دانشگاه‏هاى مجاور آن از چه کیفیتى برخوردار بوده و چه مطالبى به عنوان درس فلسفه‏ى علم براى دانش‏جویان این گروه‏ها ارائه گردیده است. (گویا نویسنده‏ى محترم تنها مدرسِ فلسفه‏ى علم در کل دانشگاه‏هاى شهر مذکور است).
مسئله‏ى دیگر این‏که، آیا کتاب حاضر دست‏کم در حد و اندازه‏ى یک کتاب متوسط در زمینه‏ى فلسفه‏ى علم بوده است که دانشگاه معتبرى هم‏چون دانشگاه تبریز آن را به چاپ برساند و به عنوان متن درسى فلسفه‏ى علم در آن دانشگاه مورد استفاده قرار دهد؟ آیا این کتاب نتیجه‏ى تحقیقات بدیع نویسنده در زمینه‏ى فلسفه‏ى علم تلقى شده که هیأت نظارت بر انتشارات دانشگاه تبریز مجوز چاپ آن را صادر کرده است؟
در یادداشت مؤلف چنین اظهار مى‏شود: هدف کتاب «علاقه‏مند ساختن دانشجویان عزیز...» و نیز «فراهم آوردن اطلاعات هادى، روحى متعادل و زندگى مسرّت‏بار» براى خوانندگان است (ص چهارده). این نشان مى‏دهد که کتاب حاضر از نظر نویسنده بیش‏تر جنبه‏ى ترویجى و تدریسى داشته است؛ ولى آیا مطالب و موضوعات مورد بررسى در این کتاب ربطى با مسائل فلسفه‏ى علم دارد و مى‏تواند دانش‏جویان را با مسائل واقعى فلسفه‏ى علم آشنا و آنها را به موضوعى خاص (فلسفه علم) علاقه‏مند سازد؟ و آیا «زندگى مسرّت‏بار»، «روح متعادل» و... ارتباطى با مسائل و اهداف فلسفه‏ى علم دارد؟
مطالب مورد بحث در کتاب
ابتدا نگاه گذرایى به فهرست مطالب کتاب خواهیم داشت و پس از آن به نقد و بررسى آنها خواهیم پرداخت: یادداشت، پیشگفتار (ص1)؛ پیدایش، سیر تاریخى و جایگاه فلسفه علم و متدولوژى (ص1)؛ اصول مهم و اساسى (ص5)، پیدایش و نقش فلسفه علم و متدولوژى (ص6)، پیدایش فلسفه علم (ص7)، دائمى بودن پژوهش‏هاى علمى و فلسفى (ص11)، توجه به زیبایى‏شناسى (ص12)، توصیه‏هایى لازم براى دانشجویان (ص14)، مقدمه (ص19).
بخش اول، فصل اول: نقش فلسفه علم (ص23)، موقتى بودن معیارهاى در ساحت علوم تجربى (ص26)، ظهور شکاکیت در پژوهش‏هاى علمى (ص26)، نقش حقیقت‏نمایى هر علم (ص28)، آیا انسان مجاز است به تحقیق بپردازد؟ (ص31).
بخش اول، فصل دوم: مقام و اهمیت روش در پژوهش (ص37)، چرا گاهى با روش‏هاى متداول مخالفت مى‏شود؟ (ص39)، مراد از ضد روش و آنارشیسم در فلسفه علم چیست؟ (ص42)، واقعیت علمى و غیرعلمى (ص49)، حقیقت علمى و حقیقت غیرعلمى (ص52)، حقیقت صورى و حقیقت مادى (ص58).
بخش دوم، فصل اول: تعریف فلسفه علم و متدولوژى (ص61)، فلسفه علم یا فلسفه و علم جدید (ص62)، خصوصیت‏هاى علم (ص66)، عوامل مؤثر در سیر تحوّلى علوم (ص70)، شناخت‏شناسى (ص74)، شناخت‏شناسى توارثى (ص75).
بخش دوم، فصل دوم: تعریف‏هاى دیگر از فلسفه علم (ص83)، تعریف چیست (ص84)، تعریف به حد و تعریف به خاصّه (ص86)، موضوع علم (ص88).
بخش دوم، فصل سوم: روش تحقیق علم: الف ـ تعریف روش (ص91)، چهار اصل مشهور دکارت در باب روش درست به کار بردن عقل (ص94)، الف ـ اهمیت روش (ص94)، ب ـ چهار اصل مشهور دکارت (ص95)، آثار روانشناسى، اخلاقى و اجتماعى رعایت روش (ص96)، نگاهى دیگر به معانى مختلف فلسفه علم (ص97).
بخش سوم، فصل اول: اقسام معرفت ـ علوم دقیق (ص105)، معرفت و شناسایى ناظر به سه مسأله است. (ص105)، معرفت حسى (ص107)، معرفت سطحى (ص109)، معرفت علمى (ص111)، مراحل وصول به معرفت علمى (ص113)، مسأله در قلمرو علم چیست؟ (ص115)، فرضیه چیست؟ (ص116)، مرتبه فرضیه در پژوهش‏هاى علمى (ص121)، نقش شناخت علمى (ص122)، نگرش دیگر بر فرضیه و نظریه (ص124)، آزمون‏پذیرى و خصوصیّت تجربه علمى (ص129)، ابطال‏پذیرى، نتیجه قابل تجربه بودن فرضیه‏هاى علمى است (ص131)، شرایط و اوصاف قانون علمى (ص136).
بخش سوم، فصل دوم: معرفت فلسفى ـ علوم غیردقیق (ص137)، تعریف فلسفه (ص137).
بخش سوم، فصل سوم: ارتباط علم و فلسفه (ص141)، وجوه مغایرت‏هاى علم و فلسفه (ص143).
بخش سوم، فصل چهارم: معرفت عرفانى (ص147)، عرفان و گمراهى (ص152)، کیفیت وصول به حقیقت در قلمرو عرفان (ص153).
بخش سوم، فصل پنجم: معرفت هنرى و تعریف هنر (ص155)، تعریف زیبایى (ص159)، فلسفه هنر (ص165)، هنر و سرنوشت مشترک افراد (ص166).
بخش چهارم، فصل اول: طبقه‏بندى علوم (ص179)، طبقه‏بندى چیست؟ (ص179)، طبقه‏بندى مصنوعى (ص180)، طبقه‏بندى طبیعى (ص181)، فلسفه و دلایل طبقه‏بندى (ص182)، فواید طبقه‏بندى علوم (ص184)، مبناى طبقه‏بندى علوم (ص186).
بخش پنجم، فصل اول: روش مطالعه، مقاله‏نویسى و پژوهش و تألیف کتاب (ص195)، 1ـ انتخاب موضوع یا شهود فرضیه: پیدا کردن فرضیه (ص196)، 2ـ گردآورى منابع (ص198)، 3ـ یادداشت‏بردارى (فیش‏بردارى) (ص199)، 4ـ تنظیم یادداشت‏ها و تعیین ساختار فهرست مطالب مقاله یا کتاب (ص201)، 5ـ کیفیت و روش آغاز نوشتن (ص203)، 6ـ کیفیت استفاده از منابع (ص204)، 7ـ علامت‏گذارى (ص205).
بخش ششم، فصل اول: علم در آستانه قرن بیست و یکم: الف ـ چیستى علم از لحاظ موضوع، روش و دستاوردهاى آن (ص211)، علم و اهمیت فرضیه (ص215)، مقام فرضیه و نظریه در عصر حاضر (ص216)، معرفى معرفت علمى (ص220)، ب ـ نتایج اقتصادى، اجتماعى، روانى و فلسفى علم در آستانه قرن 21 (ص223).
فهرست منابع (ص227)، فهرست اسامى (ص237)، فهرست اصطلاحات (ص249).
چنان‏که ملاحظه میشود فهرست مطالب کتاب حاضر تا اندازه‏ى زیادى گویاى میزان ارتباط این کتاب با مسائل فلسفه‏ى‏علم است و شاید تخصص چندان زیادى لازم نباشد تا آن را حدس زد. با وجود این، براى روشن‏تر شدن این ارتباط و کیفیت اثر به چند نکته اشاره مى‏شود.
حجم مطالب مربوط به فلسفه‏ى علم
چنان‏که در فهرست مطالب ملاحظه شد، بخش‏هاى چهارم و پنجم ـ به طور کلى ـ و پنج فصل از بخش سوم و نیز قسمت اعظمى از بخش دوم، که حدود نیمى از کتاب را به خود اختصاص مى‏دهد، هیچ ارتباطى با مسائل و موضوعات فلسفه‏ى علم یا روش‏شناسى ندارد. بسیار شگفت‏انگیز است که موضوعاتى هم‏چون «روش دکارتى»، مبحث «تعریف» منطق قدیم، «روش مطالعه، تحقیق و مقاله‏نویسى»، مباحث مربوط به «عرفان»، «زیبایى‏شناسى»، «علامت‏گذارى در مقالات» و... این حجم از کتابى مربوط به فلسفه‏ى علم را به خود اختصاص داده است و معلوم نیست که چرا مبحث روش تحقیق در مقاله‏نویسى که درسى است براى آشنایى دانش‏جویان با نحوه‏ى مطالعه، تحقیق و تألیف مقالات، با مبحث روش‏شناسى (یکى از شاخه‏هاى فلسفه‏ى علم)، خلط شده است؟ و...
ارزیابى مباحث مربوط به فلسفه‏ى علم
از این چند بخش مى‏گذریم و به امید یافتن مباحث مربوط به فلسفه‏ى علم به سراغ فصل‏هایى مى‏رویم که عناوین آنها تا اندازه‏اى مرتبط به بحث فلسفه‏ى علم است.
پیش‏گفتار کتاب با عنوان «پیدایش، سیر تاریخى و جایگاه فلسفه‏ى علم و متدولوژى» آغاز مى‏شود؛ ولى برخلاف عنوان مذکور، در مطالبى که تحت این عنوان مى‏آید از پیدایش فلسفه‏ى علم، سیر تاریخى نظریات طرح شده در آن و جایگاه آن در میان نظریات فلسفى سخن چندانى به میان نمى‏آید (ص5ـ1). مجددا تحت عنوان «پیدایش و نقش فلسفه‏ى علم و متدولوژى» مطالبى کلى در فراهم آوردن روش مطالعه، وسایل کار، تمایزها و تفاوت‏ها در باب حواس، اخلاق، روح علمى و انسان‏شناسى فلسفى سخن به میان مى‏آید، سپس نتیجه‏گیرى مى‏شود: «اگر همه‏ى این موارد را در نظر بگیریم و بخواهیم با توجه به تمام اصول و موارد یاد شده کار خود را آغاز کنیم، فلسفه‏ى تازه‏اى به وجود مى‏آید که آن را فلسفه‏ى علم و متدولوژى مى‏نامند» (ص7). مجددا تحت عنوان تکرارى «پیدایش فلسفه‏ى علم» از همه چیز، شامل اشعار محمد سریر، آواز محمد نورى، انسان تک‏ساحتى، حواس پنجگانه و «وجود و زمان» هایدگر بحث مى‏شود، ولى باز هم هیچ اشاره‏اى به تاریخچه یا پیدایش فلسفه‏ى علم نمى‏شود. بقیه‏ى مطالب پیش‏گفتار نیز به مباحث زیبایى‏شناختى، شرایط روحى لازم براى مطالعه و... اختصاص دارد.
از آن‏جا که ممکن است پیش‏گفتار با اندکى مسامحه نوشته شده باشد، سراغ فصول اصلى مى‏رویم. با نگاهى گذرا به عناوین فصل اول و دومِ بخش اول، معلوم مى‏شود که موضوعات مورد بحث آنها (با فرض انتخاب درست عنوان‏ها و با فرض درستى و دقت مطالب مطرح شده در آن) مربوط به مسائل مقدماتى یا حاشیه‏اى فلسفه‏ى علم است. اى کاش همین مطالب مقدماتى و حاشیه‏اى فلسفه‏ى علم نیز با دقت و صحّت نقل مى‏شد؛ مثلاً در اولین فصل کتاب، تحت عنوان «ظهور شکاکیت در پژوهش‏هاى علمى»، ممکن است تصور شود که از آراى پاول فایرابند بحث خواهد شد، ولى با کمال تعجب مى‏بینیم که مجددا همان بحثى که قبلاً تحت عنوان «نقش فلسفه‏ى علم» طرح شده (اهداف و وظایف فلسفه‏ى علم) ادامه دارد و در پى آن نیز به ارتباط احوال روانى فرد با مسائل اجتماعى پرداخته مى‏شود.
تحت عنوان بعدى که «نقش حقیقت‏نمایى هر علم» مى‏باشد، ممکن است تصور شود که بحث در مورد حقیقت‏نمایى یا حقیقت‏مانندىِ پاپر (Verisimlitude) است، ولى بحث با مطالبى هم‏چون اشعارى از نظامى گنجوى و مطالبى از مارتین هایدگر و اریک فروم دنبال مى‏شود.
فصل دوم همین بخش نیز، با توجه به عناوینش، بناست که به همین مسائل حاشیه‏اى بپردازد، ولى معلوم نیست مباحثى هم‏چون تقسیم حقیقت به صورى و مادى از زبان کانت در این بخش چه هدفى را دنبال مى‏کند و چه ارتباطى با فلسفه‏ى علم دارد؟
تکرار مکررات
در بخش دوم نیز با همان بحث تکرارى تعریف فلسفه‏ى علم روبه‏رو مى‏شویم. این بحث، یعنى تعریف فلسفه‏ى علم قبلاً در پیش‏گفتار و نیز در اولین فصل بخش اول، تحت عناوین «نقش فلسفه علم» و «ظهور شکاکیت در پژوهش‏هاى علمى» مطرح شد، ولى با ورود به بخش دوم با بحثى دیگر در این زمینه روبه‏رو مى‏شویم. در فصل اول این بخش تحت عنوان «تعریف فلسفه علم و متدولوژى»، در فصل دوم تحت عنوان «تعریف‏هاى دیگر از فلسفه علم» و در فصل سوم تحت عنوانِ «نگاهى دیگر به معانى مختلف فلسفه علم» این بحث تکرار مى‏شود. به بیان دیگر نویسنده به طور مرتب سراغ تعریف فلسفه‏ى علم و اهمیت و نقش آن مى‏رود و مطالبى در این باره بیان مى‏دارد. گویى غیر از تعریف فلسفه‏ى‏علم موضوع مهم دیگرى در فلسفه‏ى‏علم مطرح نیست. دغدغه‏ى تعریف فلسفه‏ى علم و نشان دادن نقش آن، تا صفحه‏ى 104، که حدود نیمى از کتاب را تشکیل مى‏دهد، هم‏چنان ادامه دارد.
عناوین غلط انداز
در بخش دوم، از هفده عنوان بحث، به غیر از تعریف فلسفه‏ى علم، فقط چهار عنوان مربوط به فلسفه‏ى علم مى‏یابیم؛ ولى تحت آن عناوین نیز اثرى از مسائل فلسفه‏ى علم وجود ندارد.
1ـ «موضوع علم» (ص88): این قسمت چنین شروع مى‏شود:
«طبق معمول مى‏گویند: موضوع هر علم عبارت از امرى است که در آن علم از خواص و اعراض ذاتى آن بحث مى‏شود... یکى از ارکان شخصیت هر علم در این است که موضوع مشخص براى تحقیق و مطالعه داشته باشد...».
سپس تا آخر این قسمت (ص90) به موضوع علم روان‏شناسى، یعنى «نفس» پرداخته شده و در آخر چنین نتیجه‏گیرى مى‏شود:
«پس علاوه از این‏که هر فردى ابتکار عمل خاصّى دارد که به خودش اختصاص دارد. هر جامعه‏اى نیز رفتارهایى دارد که خاص آن جامعه است».
این کل مطالبى است که در مورد «موضوع علم» در این دو صفحه ارائه شده است که به طور قطع، چیزى در مورد موضوع علم ـ آن‏چنان‏که در فلسفه‏ى علم مورد بحث قرار مى‏گیرد ـ یا سایر مسائل فلسفه‏ى علم از آن به دست نمى‏آید.
2ـ «روش تحقیق علم» (ص91): از این عنوان چنین برمى‏آید که در این‏جا باید نظریه‏هاى موجود درباره‏ى روش تحقیق علمى، هم‏چون روش مورد توصیه‏ى پاپر، لاکاتوش، لائودن یا... مطالبى طرح شود، اما مى‏بینیم که تعریف و اهمیت «روش» به معنایى بسیار کلى و نیز اصول مشهور دکارتى در مورد روش، مورد بحث واقع مى‏شود. سپس «آثار اخلاقى روش» و سایر آثار آن بررسى مى‏شود:
«از آثار مطلوب رعایت روش‏هاى صحیح، عبارت از صرفه‏جویى در وقت و رسیدن به مقصود است. ملاحظه مى‏شود که این هر دو مورد نیاز در جامعه‏ى انسان‏هاست» (ص96).
سپس براى بار دیگر مبحث تعریف فلسفه‏ى علم تکرار مى‏شود.
شیوه‏ى نگارش
دو عنوان دیگرى که در بخش دوم به چشم مى‏خورد عبارت‏اند از: 1ـ «خصوصیت‏هاى علم» (ص66) 2ـ «عوامل مؤثر در سیر تحولى علوم» (ص70)
1ـ «خصوصیت‏هاى علم»: از این عنوان چنین برمى‏آید که مؤلف مى‏خواهد به یکى از مسائل اصلى فلسفه‏ى علم بپردازد و در آن ویژگى‏هاى علم و وجه تمایز آن با سایر فعالیت‏هاى فکرى را مورد بررسى قرار دهد؛ اما با مطالعات مکرر چنین استنباط مى‏شود که گویا نویسنده قصد داشته است در مورد قیاس‏ناپذیرى و ویژگى‏هاى اجتماعى علم سخن بگوید، اما نحوه‏ى بیان مطلب و ویرایش آن چنان است که بدون تأویل و تفسیرهاى هرمنوتیکى(!) راهى به معناى نهفته در آن نمى‏یابیم! البته در این‏جا فرصتى براى بررسى تمام جملات این چهار صفحه نیست و به همین دلیل تنها به ذکر جملاتى از اول پاراگراف‏ها اکتفا مى‏کنیم:
«بنابراین، علم به طور نامحدود از ایمانى به دست مى‏آید که به طور نامحدود سرچشمه‏هاى خود را تعبیر و تفسیر مى‏کند...»(ص 66)
«پس هر علم و نظریه‏اى، نوع خاص و واقعیت خود را دارد، و واقعیت علوم مختلف قابل تبدیل به جهان به همان نحو که ما جهان را مشاهده و تجربه مى‏کنیم، نیست. آن امر واقع، واقعیت نیست.» (ص66)
«مسأله عبارت از دانستن این مطلب است که آیا در جامعه‏ى ما در کنار علوم از یک طرف و در کنار باورها که ریشه‏هاى متعددى دارند و باید متمایز شوند، از طرف دیگر، اسطوره‏هایى وجود ندارند ـ که براى مثال ستاره‏شناسى عامیانه صورت افراطى دیگر آنهاست ـ که بى‏ارزش نیستند، ولى ارزیابى نشده‏اند.» (ص67)
«پس مطلب عبارت از جست‏وجوى ماهیت علم نیست؛ بلکه سعى مى‏شود پدیدار علمى شناخته شود. براى تفکر در این مورد، با توجه به تمام گوناگونى و تنوعى که وجود دارد، ابتدا باید پدیدارها و سرچشمه‏ها را از هم جدا کرد، تا از پدیدار علمى مفهومى علمى ساخته شود....»(ص68)
«فلسفه‏ى اهل علم چنین نیست که مدت‏ها ساکت بودند، امروزه ضمن انجام نقشى که در گذشته از آن فلاسفه بود، به تواتر، نظر خود را ابراز مى‏دارند....» (ص68)
«هر علمى تاریخى است؛ یعنى ابتدا مى‏خواهد بگوید که علم یک نگرش و عمل اکتسابى است.» (ص69)
«در هر حال روشن است که اهل علم در آزمایشگاه تنها با رشته‏هاى تخصصى خود مجذوب نمى‏شوند.» (ص69)
البته فهرست این جملات، در کل کتاب مى‏تواند بسیار طولانى‏تر باشد؛ لذا ما براى رعایت اختصار، فقط به بررسى چند صفحه اکتفا کردیم. سؤال این است که دانش‏جویان چگونه مى‏توانند معناى این جملات را دریابند؟ و آیا معانى این جملات بدون وجود تفسیرهاى استاد قابل درک خواهد بود؟ اگر این کتاب براى «علاقه‏مند ساختن» دانش‏جویان ناآشنا با فلسفه‏ى علم نوشته شده باشد، باید خاطرنشان ساخت که با وجود چنین عبارات دشوار و مغشوشى نه تنها هدف نویسنده و ناشر برآورده نخواهد شد، بلکه....
2 ـ «عوامل مؤثر در سیر تحولى علوم»: تحت این عنوان نویسنده مى‏خواهد «جریان»هاى «به‏وجودآورنده‏ى علم» را توضیح دهد، ولى باز هم همان جملات مبهم تکرار مى‏شود!
«.... پس نظریه‏سازى روشى است که با آن هر علمى مبناى خود را به عنوان لحظه‏اى از تحوّل خود محقّق مى‏سازد و خود را از نقشى که فلسفه‏ى متداول ایفا مى‏کرد، خلاص مى‏کند. نظریه‏پردازى در مکاتب کاوییس و باشلار تا سال 1960 در فرانسه، به عنوان مرجع بزرگ فلسفه‏ى علم و معرفت‏شناسى محسوب مى‏شد.» (ص71)
سؤال این است که «نظریه‏سازى» یا «نظریه‏پردازى» چگونه مى‏تواند به عنوان مرجع بزرگ فلسفه علم و معرفت‏شناسى محسوب شود؟ آیا منظور مؤلف چیز دیگرى بوده است؟
تناقض‏گویى
وارد بخش سوم مى‏شویم. در این فصل تحت عنوان معرفت علمى (ص111ـ113) از «عینیت» و کلیت علم(!) صحبت به میان آمده است. مبحث عینیت مى‏تواند یکى از مباحث فلسفه‏ى علم باشد؛ ولى در این بخش از کتاب، تعاریف مختلفِ ارائه شده براى عینیت ذکر نگردیده و به ذکر کلیاتى در این باب اکتفا شده است.
تحت عنوان مراحل وصول به معرفت علمى (ص113ـ115) با نقل‏قول‏هاى طولانى از کتاب پوپر نوشته‏ى برایان مگى، فقط به مراحل پیشنهادى پاپر براى روش علمى بسنده مى‏شود. با پرداختن به مفهوم و اهمیت فرضیه، باز در صفحه‏ى 124 به نگرشى دیگر بر فرضیه و نظریه برمى‏خوریم. به نظر مى‏رسد نویسنده بدون این‏که خود متوجه شود دچار تناقض‏گویى مى‏شود.
مى‏دانیم یکى از کارهاى اولیه‏ى پاپر در فلسفه‏ى علم تمییز بین مرحله‏ى اکتشاف و مرحله‏ى داورى است. او فقط مرحله‏ى داورى را روشمند و قابل‏بحث مى‏داند؛ چرا که مرحله‏ى گردآورى داده‏ها یا مرحله‏ى حدس و اکتشاف تابع عوامل بسیارى هستند که به‏راحتى نمى‏توان آنها را به صورت دسته‏اى از قواعد کلى ارائه کرد. چنان‏که قبلاً ذکر شد، نویسنده، در صفحه‏ى 115، تحت عنوان «معرفت علمى»، آراى پاپر را مراحل روش علمى و روش متداول مى‏خواند و بدون هیچ اشاره‏اى به آراى فلاسفه‏ى دیگر، آن‏را بدون چون و چرا مى‏پذیرد؛ ولى در صفحه‏ى127، نویسنده با بهره‏گرفتن از مثنوى و آراى ژاک آدمار، فرایند ابداع را چهار مرحله معرفى مى‏کند 1 ـ مرحله‏ى تدارکاتى؛ 2 ـ مرحله‏ى فتوت؛ 3 ـ مرحله‏ى اشراق؛ 4 ـ مرحله‏ى تحقیق. بدین‏ترتیب، سه مرحله از مراحل ابداع نظریه به مرحله‏اى اختصاص مى‏یابد که قبلاً به عنوان مرحله‏ى اکتشاف، بى‏قاعده و غیرقابل بحث تلقى و کنار گذاشته شده است؛ یعنى اگر سخن اکثریت قریب به اتفاق فلاسفه‏ى علم نیم‏قرن اخیر را بپذیریم، دیگر سخن گفتن از مراحل چندگانه‏ى قبل از مرحله‏ى داورى کارى تناقض‏آمیز است؛ ولى اگر بخواهیم آراى فلسفه‏ى علم دانشمندان چند قرن پیش را به عنوان رأى متداول ارائه کنیم، دیگر نمى‏توانیم رأى پاپر را رأیى متداول بخوانیم. این تناقض‏گویى به‏راحتى در این متن اتفاق مى‏افتد و بالاخره معلوم نمى‏شود که خواننده باید مرحله‏ى اکتشاف را روشمند بداند یا نه؟ به‏راستى این تناقض‏گویى را چگونه مى‏توان تفسیر کرد؟
نکته‏ى دیگر این‏که در این‏جا نویسنده به گزارشى ارجاع داده است که در کتاب دیدگاه‏ها و برهان‏ها از کتاب ژاک آدامار با عنوان «روان‏شناسى ابداع در ریاضیات» ارائه گردیده است. فقط تذکّر این نکته کافى است که این کتاب در سال 1937 به صورت سخنرانى و در سال 1943 به صورت مکتوب ارائه گردیده و در آن گزارش نیز ذکر شده است که این آرا متأثر از عقاید فلاسفه‏ى سال‏هاى 1892 و 1908 است و دیگر این‏که این کتاب در اوج تفوّق فلسفه‏ى پوزیتیویسم ـ که امروزه دیدگاهى مطرود بین فلاسفه‏ى علم محسوب مى‏شود ـ تألیف شده است.
میزان مستند بودن گزارش‏ها
نویسنده تحت عنوان «آزمون‏پذیرى وخصوصیت تجربه علمى» که بحث مفصّلى در فلسفه‏ى علم است، تنها به ذکر نکاتى کلى در مورد ضرورت اهمّیّتِ آزمایش در علوم تجربى مى‏پردازد. دو صفحه بعد، تحت عنوان «ابطال پذیرى، نتیجه‏ى قابل تجربه بودن فرضیه‏هاى علمى است». (ص131) که به نظر مى‏رسد علمى‏ترین مبحث موجود در این کتاب باشد، به مطالب حیرت‏آورى برخورد مى‏کنیم:
«ابطال‏پذیرى یعنى اولاً قضیه‏اى در حیطه‏ى تجربى ما قرار داشته باشد؛ ثانیا، این قضیه‏ى اخبارى باشد تا بتوان صحت و سقم آن خبر را ضمن آزمایش روشن کنیم» (ص131).
«شرط آزمون‏پذیرى فرضیه‏هاى علمى: گفتیم اصولاً باید فرضیه‏هاى علمى قابل آزمایش و آزمون باشند. معیار علم به معنى اخص، تحقیق‏پذیرى[!] به وسیله‏ى آزمایش‏هاى تجربى است» (ص133).
«شرط ابطال‏پذیر بودن فرضیه‏هاى علمى و گزینشى بودن آنها، مقدمه‏هایى براى نیل به آزمون‏پذیرى‏اند... معنى «غیرعلمى» در این مقام، یعنى غیرقابل تحقیق توسط تجربه و آزمایش مى‏باشد» (ص135).
تنها با مراجعه به صد صفحه‏ى اول منطق اکتشافات علمى پاپر و مقایسه‏ى آن با مطالب این بخش مى‏توان به ایرادات اساسى مطالب این قسمت از کتاب پى برد. در این‏جا ما فقط به ذکر مواردى از آنها بسنده مى‏کنیم:
1 ـ ملاک ابطال‏پذیرى، که در بحث‏هاى تعیین حد و مرز علم از آن بحث مى‏شود، غیر از شرایط ابطال‏پذیر بودن یک گزاره است.
2 ـ در متنى که پاپر در آن سخن مى‏گوید؛ دیگر «صحت و سقم» کاربرد و معناى خود را از دست مى‏دهند و در آن، حتى این‏دو واژه بار منفى دارند. این موضوع از مقدماتى‏ترین محصولات فلسفه‏ى علم پاپر است.
3 ـ پاپر ملاک تحقیق‏پذیرى را با پیشنهاد ملاک ابطال‏پذیرى خود، براى همیشه به حافظه‏ى تاریخ سپرده است. حال چگونه مى‏توان ابطال‏پذیر نبودن را معادل غیرقابل تحقیق بودن دانست؟
دور از انتظار نیست در کتابى که فقط با یک ارجاع دو سطرى از منطق اکتشافات علمى نقل‏قول مى‏شود (ص135)، این گونه گزارش‏هاى غیرمستند و اشتباه مطرح شود.
منابع کتاب
منابع مورداستفاده دراین اثر حدود صد کتاب است، ولى شگفت این‏که اثرى از ارجاع به منابع دست اول فلسفه‏ى علم دیده نمى‏شود! فقط 4جلد از ترجمه‏ى این کتاب‏ها، آن هم با ارجاعات بسیار محدود مورد استفاده قرار گرفته است.
براى نشان دادن وضعیت منابع و ارجاعات این کتاب به ارائه‏ى جدول زیر اکتفا مى‏کنیم.
1 ـ تعداد کل منابع ذکر شده در فهرست منابع 103 مورد است.
2 ـ تعداد ارجاعات به کل منابع حدود 328 بار است.
3 ـ تعداد منابع دست اول فلسفه‏ى علم به زبان اصلى، صفر جلد است.
4 ـ تعداد منابع ترجمه از کتاب‏هاى دست اول چهار جلد است:
منابع ترجمه از کتاب‏هاى دست اول تعداد ارجاع‏ها درصد ارجاع‏ها
1 ـ منطق اکتشافات علمى، کارل پاپر / حسین کمالى یک بار3 /0 %
2 ـ فلسفه‏ى علوم، رودلف کارنپ / یوسف عفیفى یک بار 3/0 %
3 ـ فلسفه‏ى علوم طبیعت، کارل همپل / معصومى همدانى هفت بار 1/2 %
4 ـ بر ضد روش، پاول فایرا بند / قوام صفرى چهار بار 2/1 %
 سیزده بار 96/3 %
5 ـ تعداد منابع ترجمه از کتاب‏هاى دست دوم و سوم هشت جلد است.
منابع ترجمه از کتاب‏هاى دست دوم و سوم\تعداد ارجاع‏ه\ادرصد ارجاع‏ها
1
ـ اسطوره چارچوب،کارل پاپر / على پایا نه بار7 /2 %
2 ـ پوپر، برایان مگى / منوچهر بزرگمهر پنج بار 5/1 %
3 ـ دیدگاهها و برهانها (مجموعه مقالات) / شاپور اعتماد نه بار 7/2 %
4 ـ چیستى علم، آلن چالمرز / سعید زیباکلام چهار بار 2/1 %
5 ـ درآمدى تاریخى به فلسفه علم، جان لازى / على پایا دو بار6 /0 %
6 ـ تحلیلى ازدیدگاههاى‏فلسفى فیزیکدانان معاصر/ مهدى‏گلشنى هفت بار 1/2 %
7 ـ علم چیست؟ فلسفه چیست؟(1) عبدالکریم سروش هفت بار 1/2 %
8 ـ روش علمى، راسل ایکاف / منصور شریفى یک بار 3/0 %
  
 چهل‏وچهار بار 4/13 %
مشاهده مى‏شود که فقط حدود چهار درصد از کل ارجاعات به ترجمه‏ى منابع دست اوّل هستند. حال اگر ترجمه‏ى همه‏ى این منابع را بى‏عیب و نقص و سالم فرض کنیم (که با توجه به نقدهاى موجود کارى بسیار دشوار است)، مى‏توانیم نتیجه بگیریم که حداکثر چهار درصد از کل کتاب مستند به منابع دست اوّل (ترجمه)اند. حال با اندکى تسامح اگر منابع دست دوم و سوم (ترجمه) را هم قابل اعتماد و مستند بدانیم، باز هم فقط حدود 18% از مطالب مستند به منابع فلسفه‏ى علمى خواهند بود. 82% از ارجاعات شامل دیوان‏هاى شعر و کتب مربوط به عرفان، فلسفه و منطق قدیم، مابعدالطبیعه، هنر، زیبایى‏شناسى، روان‏شناسى، فن مطالعه، ادبیات قدیم، تاریخ و اگزیستانسیالیسم است. این مطلب نشان‏دهنده‏ى میزان سندیت، دقت و اعتبار متنى است که سال‏ها براى دانشجویان فلسفه و ریاضى و فیزیک در دانشگاه معتبرى هم‏چون دانشگاه تبریز تدریس شده است. در این‏جا این سؤال مطرح است که آیا مى‏توان تصورات ذهنى را به عنوان مباحث یک رشته‏ى تخصصى (هم‏چون فلسفه‏ى علم) تحویل مخاطب داد و آن را با مجوز دانشگاه معتبرى چاپ و منتشر نمود و به این کار مباحات ورزید؟
نکته‏ى قابل توجه دیگر این‏که یکى از منابعى که نویسنده در چند جاى کتاب به آن ارجاع نموده، عبارت از «محفوظات ذهنىِ» نویسنده است! به عنوان مثال، در صفحات 106 و 149 نویسنده پس از ذکر مطالبى، در پانوشت اشاره کرده است که «از محفوظات ذهنى خود نقل کرده‏ام».
دقت و اعتبار مباحث فلسفه‏ى علمى در کتاب
حتى در چند صفحه‏اى هم که عنوانش فلسفه‏ى علم است و محتوایش تا اندازه‏اى به فلسفه‏ى علم ارتباط دارد (حدود 25 صفحه)، گزارش مطالب صحّت و دقت لازم را ندارد. خواننده احساس مى‏کند که کلمات به صورت تصادفى در کنار هم چیده مى‏شوند. این وضعیت، احساسى از تناقض‏گویى و ابهام غیرقابل رفع را در ذهن خواننده برمى‏انگیزد. این امر حتى در تعریف فلسفه‏ى علم که حدود نیمى از کتاب را به خود اختصاص داده است نیز به چشم مى‏خورد:
«فلسفه‏ى علم به بررسى دانش‏ها و امور یقینى متداول مى‏پردازد و مى‏خواهد روشن کند که در هربعدى معیار یقین چیست؟ آیا وصول به‏شناخت یقینى میسراست؟» (ص24).
«فلسفه‏ى علم مى‏خواهد در باب معرفت به طور اعم... تأمل کند» (ص23).
«هدف فلسفه‏ى علم نشان دادن روش پژوهش و کار صحیح و مناسب است.»
افرادى که اندک اطلاعاتى در مورد فلسفه‏ى علم دارند مى‏دانند که فلسفه‏ى علم نه به امور یقینى متداول مى‏پردازد، نه به معرفت به طور اعم و نه به کار صحیح و مناسب. واقعا معلوم نیست که نویسنده‏ى محترم این مطالب را از کدام یک از متون فلسفه‏ى علم استخراج کرده‏اند؟!
عنوان کتاب
فلسفه‏ى علم و متدولوژى عنوانى است که بر روى جلد کتاب درج شده است. پشت جلد کتاب عنوان آن به زبان فرانسه با عبارت LA PHILOSOPHIE DES SCIENCES ET MÉTHPDOLOGIE تقریر گشته است.
در ابتدا به نظر مى‏رسد که این ترکیب غیرمتعارف به جهت ملاحظات ژورنالیستى بر روى جلد آمده است. اما با مرورى به اوایل کتاب مشخص مى‏شود که حتى رابطه‏ى این دو کلمه، یعنى «فلسفه‏ى علم» و «متدولوژى»، براى نویسنده چندان مشخص نیست؛ چون وى اغلب آنها را به عنوان واژگانى مترادف به‏کار برده است:
«فلسفه‏ى علم و متدولوژى درسى است که...» (ص سیزده).
«فلسفه‏ى علم و متدولوژى مى‏خواهد روش اکتساب هر علم را روشن کند» (ص13).
«اگر همه‏ى این موارد را در نظر بگیریم... فلسفه تازه‏اى به وجود مى‏آید که آن را فلسفه علم و متدولوژى مى‏نامند» (ص7).
«فلسفه‏ى علم و به تعبیر دیگر، متدولوژى، در جستجوى روش‏هاى صحیح... است» (ص23).
«پس مى‏توانیم بگوییم فلسفه‏ى علم و متدولوژى همان علم‏شناسى و شناخت‏شناسى است» (ص24).
«یکى از اهداف و وظایف فلسفه علم و متدولوژى... است» (ص28).
ازاین‏گونه عبارات ـ که در کتاب اندک هم نیستند ـ چنین برمى‏آید که «فلسفه‏ى علم» و «متدولوژى» مترداف هم هستند؛ درحالى‏که با رجوع به غیرتخصصى‏ترین لغت‏نامه‏هاى فلسفه مى‏توان دید که متدولوژى (روش‏شناسى) فقط یکى از شاخه‏هاى فلسفه‏ى علم است؛ از این‏رو نمى‏تواند به صورت مترادف با فلسفه‏ى علم به‏کار رود و انتخاب آن براى عنوان کتاب بسیار غلط‏انداز است و مانند این است که عنوان یک کتاب آشپزى چنین باشد: «روش‏هاى نوین پخت غذا و ناهار»
نکته‏ى عجیب‏تر این‏که حتى نویسنده‏ى محترم، در صفحه‏ى 24، در یک سطرى متذکر رابطه‏ى این‏دو مى‏شود، ولى در صفحات بعد، (مثلاً ص28) باز هم این اشتباه را تکرار مى‏کند. سؤال این است که واقعا رابطه‏ى این دو که یکى از مقدماتى‏ترین مباحث فلسفه‏ى علم است براى نویسنده مشخص بوده است یا نه؟ اگر مشخص بوده، چرا این ارتباط در کتاب به روشنى مطرح نشده و چرا بر روى جلد کتاب چنین ترکیبى درج شده است.
حکایتى تلخ از آموزش فلسفه‏ى علم
سؤالى که در این جا به ذهن خطور مى‏کند این است که چگونه ممکن است نوشته‏اى با این کیفیت بتواند مراحل ارزیابىِ علمىِ انتشارات یک دانشگاه معتبر را پشت سر بگذارد و توسط انتشارات آن منتشر گردد. مهم‏تر این‏که، چگونه مطالبى چنین مغشوش توانسته است تحت عنوان درس فلسفه‏ى علم، طى سال‏هاى متمادى تحویل دانشجویان رشته فلسفه و فیزیک شود؟
چنان‏که ملاحظه شد، در این کتاب، برخلاف هدفش که «علاقه‏مند ساختن دانشجویان عزیز» است تنها کارى که انجام گرفته، این است که با تعریف‏هاى مکرر واژه‏ها، طرح مباحث غیردقیق و گه‏گاه توأم با اغلاط بسیار، آنها را به کلى از فلسفه و فلسفه‏ى علم بیزار کرده و خاطرشان را مکدر نماید.
اگر تدریس فلسفه‏ى علم در دانشگاه‏هاى معتبر کشور چنین باشد، در دانشگاه‏هاى کوچک شهرستانى چگونه خواهد بود؟!
اما سؤال این است که چرا چنین وضعیتى پیش آمده است؟ علت اصلى فقر فلسفه‏ى علم در دانشگاه یاد شده و بسیارى از دانشگاه‏هاى دیگر ایران چیست؟ آیا این فقر ناشى از نبود متخصص این رشته در دانشگاه‏هاست. «اگر چنین است، پس چرا فارغ‏التحصیلان فلسفه‏ى علم و فلسفه‏ى ریاضى و فلسفه‏ى منطق دانشگاه صنعتى شریف و دانشگاه تربیت مدرس تا به‏حال نتوانسته‏اند جذب این دانشگاه‏ها گردند؟ البته وزارت علوم، تحقیقات و فنّاورى در این راستا اقداماتى به عمل آورده است، ولى آیا واقعا مشکلات عدم جذب این دانشجویان مشکلات قانونى است؟
چرا باید جذب اساتید و مربیان آموزشى در اکثر موارد توسط خود گروه‏هاىِ آموزشى و با سلیقه‏ى اساتید سابق و گه‏گاه سال‏خورده و دورافتاده از تحصیل و مطالعه در زمینه‏هاى جدید، انجام گیرد؟ اگر قرار باشد فرد خودش تشخیص دهد که فیلسوف علم است و خودش تشخیص دهد که مطالب درسى و تألیفاتش از کیفیت لازم برخوردار است و نیز خودش مجوز چاپ را صادر کند و... معلوم است که وضع بهتر از این نخواهد بود.
یادش به خیر؛ مرحوم زنده‏یاد دکتر یوسف صمدى على‏آبادى (فارغ‏التحصیل یکى از معروف‏ترین دانشکده‏هاى فلسفه‏ى علم دنیا، یعنى کالج اقتصاد لندن که زیرنظر یکى از شاگردان برجسته‏ى کارل پاپر، جان واتکینز به درجه‏ى دکترى دست یافته بود.) همیشه در کلاس سعى داشت به دانشجویان خود یاد دهد که اگر چیزى مى‏نویسند یا مى‏گویند، براى حل مشکل یا مسأله‏اى باشد و به عبارت دیگر نوشته یا گفته‏ى آنها به نحوى به درد کارى بخورد و یا این‏که حرف جدیدى براى گفتن داشته باشند. او براى خود نیز سخت گرفت و مطلب چندانى ننوشت. اما هرگز از مخیله‏ى او خطور نکرد اگر او چنین بر خود وشاگردانش سخت گیرد، ممکن است کتاب‏هایى این‏چنینى، قصد جولان نمایند.
در پایان یادآور سخن ارسطو نسبت به استادش (افلاطون) مى‏شوم که مى‏گفت: احترام استاد و معلم واجب است، ولى احترام حقیقت واجب‏تر است و لذا على‏رغم نقد مطالب این کتاب امید دارم که این نقد، ارج ننهادن به خدمات آن مؤلف محترم تلقى نگردد.
روشن است که نویسنده‏ى محترم اساسا ممکن است در زمینه‏هاى دیگر (مثلاً اگزیستانسیالیسم) تخصص خوبى داشته و صاحب‏نظر باشد. اگر هر استادى در زمینه‏ى تخصص خود به تدریس و تألیف بپردازد، نه‏تنها مشکلاتى از این دست به‏بار نخواهد آمد، بلکه ما شاهد رشد واقعى معرفت و دانش در کشورمان خواهیم بود.
شایسته است که متولّیان دانشگاه بزرگ تبریز که سال‏ها در میان سایر دانشگاه‏هاى ایران حایز امتیاز بوده است، ترتیبى اتخاذ کنند که کتاب حاضر به نحوى از دسترس دانشجویان خارج شود، تا هم مانع از فراهم آمدنِ موجبات دل‏زدگى خوانندگان از فلسفه‏ى علم شود و هم مانع از لطمه‏ى بیش‏تر به هیئت علمى دانشگاه تبریز و نیز حیثیت کل نظام دانشگاهى کشور گردد.

________________________________________
1ـ کتاب‏هاى ردیف 6و7 تألیفى اند، ولى به جهت عدم تطویل جداول در این جدول آورده شده‏اند.

 

تبلیغات