آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۱۱

چکیده

تز سنجش‏ناپذیرى علمى از زمان ارائه‏ى آن توسط کوهن و فایرابند، تزى ضدواقع‏گرایانه انگاشته شده است. در این مقاله استدلال مى‏گردد که این تز از زمان ارائه‏ى آن تا به حال دست‏خوش تحولاتى بوده است و تنسیق آخرى که کوهن از آن ارائه مى‏نماید منافاتى با واقع‏گرایى علمى ندارد. این‏که چگونه مرجع یک واژه‏ى علمى مشخص مى‏گردد محل مناقشه‏ى فلاسفه بوده است. در این مقاله از نظریه‏اى براى ارجاع دفاع مى‏گردد که متضمن تلائم تز سنجش‏ناپذیرى و واقع‏گرایى علمى باشد.

متن

1. مقدمه
در دهه‏هاى پنجاه و شصت میلادى چند تغییر تأثیرگذار بر فلسفه‏ى علم، و البته بر کل فلسفه رخ داده است. از اهمّ این تغییرات مى‏توان موارد زیر را برشمرد: ظهور تاریخ علم به عنوان یک رشته‏ى مستقل، تأثیر روان‏شناسى گشتالت بر فلسفه‏ى ادراک، افول اثبات‏گرایى حلقه‏ى وین، و تأثیر ویتگنشتاین متأخر و حمله‏ى کواین بر تمایز میان جملات تحلیلى و تألیفى. سال 1962 نقطه‏ى عطفى در ظهور فلسفه‏ى علم پسااثبات‏گرایى(2) بوده است. به عقیده‏ى سنکى(3) در این سال کوهن(4) و فایرابند،(5) به ترتیب، با نوشتن کتاب ساختار انقلاب علمى و مقاله‏ى «تبیین، تقلیل و تجربه‏گرایى» مستقل از یکدیگر، تز «سنجش‏ناپذیرى» را مطرح نمودند .(Sankey, 1999, pp1-2) بیان مى‏دارد که هرچند مى‏توان سال 1962 را سال ظهور این تز در عرصه‏ى فلسفه‏ى علم دانست، ولى این قدرى ساده‏انگارى در بحث است؛ و دقیق‏تر این است که این تز را محصول جوّ فلسفى اواخر دهه‏ى 50 و اوایل دهه‏ى 60 میلادى بدانیم که در سال 1962 امکان ظهور و بروز مى‏یابد. قبل از این سال نیز سنجش‏ناپذیرى در عرصه‏ى ریاضیات مطرح بوده و معنایى دقیق و مشخص داشته است؛ مثلاً در ریاضیات، قطر و ضلع یک مربع سنجش‏ناپذیرند؛ چرا که اگر یکى را با عددى گویا مشخص کنیم، دیگرى عددى گنگ خواهد بود و از آن‏جا که نمى‏توان یک عدد گنگ را با یک نقطه بر روى محور اعداد گویا مشخص کرد، لذا این دو فاقد معیار مشترکى بوده و سنجش‏ناپذیرند .(khalidi, 2000, p172)اما آنچه کوهن و فایرابند در فلسفه‏ى علم مطرح مى‏کنند قدرى متفاوت است؛ علاوه بر این‏که خود این دو نفر نیز قرائت‏هاى متفاوتى از این تز دارند. این تز در آراى بعدى کوهن مورد بازبینى قرار مى‏گیرد، درحالى‏که فایرابند در رأى اولیه‏ى خود باقى مى‏ماند.(6) منظور فایرابند از طرح این تز مقابله با این تفکر تجربه‏گرایان بود که زبانى مشاهدتى و خنثى موجود است. وى با رأى تقلیل‏گرایى تجربه‏گرایان مخالف بود. استدلال او چنین است که معناى واژه‏هاى مشاهدتى وابسته به نظریه‏اى است که این واژه‏ها در آن ظهور مى‏یابند. از آن‏جا که هستى‏شناسىِ پایه و دستگاه مفهومى نظریه‏ها ممکن است متفاوت باشد، لذا واژه‏هاى به کار رفته توسط یک نظریه ممکن است در متن نظریه‏ى دیگر تعریف‏شدنى نباشند. نبودن ارتباطات منطقى، که ناشى از تغییر معنایى واژه‏هاى استفاده شده توسط نظریه‏هاست، ممکن است باعث شود که نتوانیم محتواى نظریه‏ها را مستقیما مقایسه کنیم؛ یعنى مفهوم تز سنجش‏ناپذیرى را در نوشته‏هاى فایرابند مى‏توان چنین انگاشت که امکان این‏که چنین نظریه‏هایى فاقد هرگونه نتایج مشاهدتى یا غیرمشاهدتىِ قابل قیاسى باشند وجود دارد.
اما تز سنجش‏ناپذیرى در آراى کوهن یکسان به کار نرفته و دست‏خوش تحولاتى شده است. کوهن در کتاب ساختار انقلاب‏هاى علمى، سنجش‏ناپذیرى را به عنوان تفاوت‏هاى مفهومىِ روش‏شناسى و ادراکى (یا مشاهدتى) بین پارادایم‏ها معرفى مى‏کند؛ اما در دوره‏ى بعد، که مى‏توان آن را دوران انتقال نامید و مربوط به کارهاى دهه‏ى هفتاد کوهن است، حوزه‏ى سنجش‏ناپذیرى محدودتر مى‏گردد و به جاى سنجش‏ناپذیرى پارادایم‏ها از سنجش‏ناپذیرى نظریه‏ها سخن به میان مى‏آید. کوهن در این دوره این تز را ارتباطى معناشناختى از ترجمه‏ناپذیرى بین نظریه‏ها مى‏داند. تز سنجش‏ناپذیرى وى در این دوره، با آنچه کواین در باب عدم تعین ترجمه بیان مى‏کند قرابت زیادى دارد.(7) در دوره‏ى سوم آراى کوهن، که عمدتا آثار دهه‏ى آخر عمر وى را تشکیل مى‏دهد، باز هم حوزه‏ى تز سنجش‏ناپذیرى محدودتر مى‏گردد:
مجموعه‏اى از واژگان که تعریف آنها وابسته به هم است در زبان تخصصى نظریه‏ها قابل ترجمه نیستند.(8)
سنکى قرائت‏هاى مختلف از تز سنجش‏ناپذیرى از سال 1962 تاکنون را در چهار گروه قرار مى‏دهد:
1) این‏که محتواى نظریه‏هاى علمى قیاس‏ناپذیرند.
2) این‏که معناى واژه‏هاى علمى تغییر مى‏کند.
3) این‏که واژگان علمىِ نظریه‏هاى رقیب را نمى‏توان به هم ترجمه کرد.
4) و بالاخره این‏که معیار مشترکى براى ارزیابى نظریه‏ها وجود ندارد.
وى براى این‏که باز هم بحث را بیش‏تر جمع‏بندى کند، سه قرائت اول را در ذیل عنوان «سنجش‏ناپذیرى معنایى»(9) و قرائت چهارم را در ذیل عنوان «سنجش‏ناپذیرى روش‏شناسى»(10) قرار مى‏دهد. «سنجش‏ناپذیرى رده‏بندى‏ها»(11) خود نوعى از سنجش‏ناپذیرى معنایى است و مطابق با آن چیزى است که کوهن در دوره‏ى سوم این تز در آثارش ارائه مى‏نماید .(Sankey, 1999, p2) سنکى استدلال مى‏کند که این تز نه تنها تبعات غیرواقع‏گرایانه ندارد، بلکه با واقع‏گرایى علمى(12) کاملاً سازگار است. این مقاله به این استدلال سنکى مى‏پردازد. البته نیاز به ذکر است که سنکى با سنجش‏ناپذیرى روش‏شناسى مخالف است و نوعى تکثرگرایى روش‏شناسى(13) را ارائه مى‏نماید و همنوایى آن را با واقع‏گرایى نشان مى‏دهد که خود مقوله‏ى دیگرى است و ذکر استدلالات وى در این زمینه به مقاله‏اى دیگر موکول مى‏گردد.
2ـ نظریه‏ى توصیفىِ ارجاع(14) و طرح مسأله
در تقریرى که سنکى از مسأله داد، نظریه‏ى توصیفى ـ علّى ارجاع(15) نقش مهمى را ایفا مى‏نماید، ولى از آن‏جا که این نظریه در راستاى رفع کاستى‏هاى نظریه‏ى علّىِ ارجاع(16) بیان شده و خود نظریه‏ى اخیر نیز در جهت رفع ایرادات نظریه‏ى توصیفى ارجاع ارائه گردیده است؛ لذا به جاست که طرح مسأله با نظریه‏ى توصیفى ارجاع آغاز گردد.
فرگه(17) (1892) دو ویژگى براى معنا(18) بیان مى‏کند که ذکر آنها به طرح این مسأله کمک مى‏نماید:
1ـ واژه‏ها ممکن است داراى معنا(19)هاى متفاوتى باشند، هر چند به یک مرجع(20) دلالت کنند. مثال کلاسیک فرگه در این مورد مثال «ستاره‏ى صبحگاهى» و «ستاره‏ى شامگاهى» است که على‏رغم معناهاى متفاوت به یک مرجع که همان «سیاره‏ى زهره» است اشاره مى‏کنند.
2ـ معناى یک واژه تعیین‏کننده‏ى مرجع آن است؛ به‏ویژه اگر ما فرض نماییم که معناى یک واژه با توصیف آن مشخص مى‏شود و مرجع آن نیز به‏عنوان چیزى که تعیین‏کننده‏ى آن توصیف است مشخص مى‏گردد، معلوم مى‏شود که چرا معناى یک واژه تعیین‏کننده‏ى مرجع آن است. به این نظریه «نظریه‏ى توصیفى ارجاع» گفته مى‏شود که فرگه و راسل(21) در مقابل نظریه‏ى قدیمى‏تر ارجاع ارائه کرده‏اند که مطابق آن نظریه‏ى قدیمى‏تر ـ که تقریرى از آن در رأى جان استوارت میل(22) ([1843] 1867 ص20 به نقل از مایکل دِویت(23)) یافت مى‏گردد ـ معناى یک اسم چیزى جز نقش آن در مشخص کردن یک شى‏ء نیست. مثال فرگه به خوبى، ناکارآمدى این نظریه را مشخص مى‏سازد: به دو جمله‏ى: «ستاره‏ى صبحگاهى ستاره‏ى شامگاهى است.» و «ستاره‏ى صبحگاهى ستاره‏ى صبحگاهى است.» توجه کنید. جمله‏ى اول جمله‏اى تألیفى است، در حالى‏که جمله‏ى دوم تحلیلى است. جمله‏ى اول تجربى است و جمله‏ى دوم پیشینى. جمله‏ى اول ممکن‏الصدق است در حالى‏که جمله‏ى دوم ضرورى است و، علاوه بر همه‏ى این موارد، فرگه بر این تفاوت تأکید مى‏ورزد که جمله‏ى اول آگاهى‏دهنده و بیانگر یک اکتشاف مهم در نجوم است، در حالى‏که جمله‏ى دوم جمله‏اى پیش‏پاافتاده از منطق است که آگاهى‏دهنده نیست. خلاصه این‏که، معناى این دو جمله آشکارا متفاوت است؛ در حالى‏که نظریه‏ى قدیمى ارجاع بین این دو جمله تفاوتى قایل نمى‏شود.
ایراد دومى که فرگه به نظریه‏ى قدیمى مى‏گیرد به جملات وجودى مربوط مى‏شود؛ مثلاً جمله‏ى «سیمرغ وجود ندارد.» جمله‏اى درست است و از آن‏جا که این جمله درست است، سیمرغ هیچ چیزى را مشخص نمى‏کند و درنتیجه مطابق نظریه‏ى قدیمى، سیمرغ بایستى بى‏معنا باشد و به تبع آن جمله‏ى «سیمرغ وجود ندارد.» نیز بایستى فاقد معنا باشد، درحالى‏که این جمله جمله‏اى کاملاً معنادار است؛ چرا که اگر چنین نباشد نمى‏تواند صادق باشد.
فرگه در مواجهه با چنین مشکلاتى بود که نظریه‏ى توصیفى ارجاع را مطرح نمود.
اما موضع قایلان به تزِ سنجش‏ناپذیرى، مانند کوهن و فایرابند، نسبت به این نظریه چیست؟ کوهن و مخصوصا فایرابند از این نظریه استقبال مى‏کنند؛ چراکه این دیدگاه که «معناى واژگان علمى وابسته به نظریه‏اى است که واژگان در آن بروز مى‏کنند»، نوعى توسعه‏ى نظریه‏ى توصیفىِ ارجاع است و به‏راحتى از آن سنجش‏ناپذیرى ناشى از تغییر مرجع ناشى مى‏گردد؛ زیرا با تغییر در توصیفات، مراجع نیز تغییر مى‏کنند. ولى با وجود این هماهنگى بین نظریه‏ى توصیفى ارجاع و تز سنجش‏ناپذیرى، اسرائیل شفلر(24) برداشت دیگرى از نظریه‏ى توصیفى ارجاع دارد که مخالف تز سنجش‏ناپذیرى است. وى از مثال «سیاره‏ى زهره»ى فرگه استفاده کرده و مى‏گوید: محتواى دو نظریه ممکن است به‏وسیله‏ى مرجع مشترک مورد قیاس واقع شوند، هرچند که واژگان آن نظریه‏ها از لحاظ معنا متفاوت باشند (شفلر، 1967، فصل 3 به نقل از سنکى، 2000، ص128)؛ اما براى این استدلال شفلر مى‏توان دو جواب قاطع از طرف کوهن و فایرابند مطرح نمود:
1ـ موارد تاریخى نشان مى‏دهند که تغییر در مرجع از موارد شایع در تاریخ علم است؛ مثلاً بعید است که مرجع واژه‏ى «اتم» در علمِ امروز همان چیزى باشد که در دوره‏ى یونان باستان کاربرد داشته است.
2ـ گاهى توصیف‏هایى که مشخص‏کننده‏ى معناى یک واژه هستند، چنان تغییرات شدیدى مى‏کنند که اشیاى مربوط به مجموعه‏هاى جدا از هم تعیین‏کننده‏ى آن توصیفات‏اند؛ یعنى تغییر شدید مفاهیم، بیانگر تغییر در مرجع نیز هست؛ هر چند جواب دوم را مى‏توان بیان دیگرى از استدلال اول دانست. ایراد دیگرى نیز مى‏توان به استدلال شفلر وارد نمود: درحالى‏که مرجع مشترک ممکن است براى مقایسه‏ى محتوا کافى باشد، ولى چه دلیلى وجود دارد که مرجع تغییر نکند؟ آنچه تمایز فرگه و مثال سیاره‏ى زهره نشان مى‏دهد، بیانگر حکمى وجودى است؛ یعنى مواردى از تغییر مفاهیم وجود دارد که در آنها مرجع تغییر نمى‏کند و در این‏که آیا ممکن است مواردى هم وجود داشته باشد که در آنها مرجع نیز تغییر کند، سکوت اختیار مى‏کند؛ هم‏چنان‏که در تاریخ علم چنین مواردى وجود داشته است. پس، از قرار باید میان دو تفسیر مختلف از نظریه‏ى توصیفى ارجاع در تقابل با تز سنجش‏ناپذیرى، خلاف نظر شفلر، به رأى کوهن و فایرابند صحّه بگذاریم؛ اما این صحّه‏گذارى سبب بروز مشکلى در پیشرفت علمى به روایت واقع‏گرایان علمى مى‏گردد. دیدگاه غالب در میان فلاسفه‏ى علم این است که پیشرفت علمى مشتمل بر پیشرفت به سوى برخى اهداف است، اما این‏که این هدف چیست اختلاف نظر زیادى وجود دارد که البته در میان اهداف مختلف، حقیقت، سادگى، سازگارى و قدرت تبیین، بیش‏ترین توجه‏ها را به خود جلب کرده‏اند. واقع‏گرایان علمى بر این باورند که هدف علم کشف حقیقت درباره‏ى واقعیت عینى است و این‏که پیشرفت علمى هم‏گرایى فزاینده‏اى به سمت این حقیقت دارد؛ اما این‏که تاریخ علم مشتمل بر گذارهاى فراوانى میان نظریه‏هایى بوده که در آنها واژگانْ مراجع یکسانى نداشته‏اند، پس چگونه چنین پیشرفتى به سمت حقیقت امکان مى‏یابد؟ طبیعى است که واقع‏گرایان علمى به نحوى درصدد حمایت از رأى شفلر و مقابله با آراى کوهن و فایرابند برآیند.
3ـ نظریه‏ى علّى ارجاع
شائون کریپکى(25) و هیلارى پاتنم(26) فرض تعیینِ مرجع به‏وسیله‏ى معنا را باعث شکست رأى شفلر در برابر آراى کوهن و فایرابند مى‏دانند. آنها درصدد ردّ این فرض برآمدند. نظریه‏ى علّى ارجاع نظریه‏اى است که تداوم مرجع را در تغییرات مفاهیم تضمین خواهد کرد: مرجع با یک ارتباط علّى بین گویش‏گر و شى‏ء تعیین مى‏گردد و نه با معنا. مرجع به‏وسیله‏ى ارتباطات علّى مختلف و سایر ارتباطات عمل‏گرایانه که گویش‏گران به محیط خود اعمال مى‏کنند و در یک تعامل زبانى با جهان متعیّن مى‏گردد. پس در این رویکرد، مرجع، به‏وسیله‏ى ارضاى توصیفاتى که مشخص‏کننده‏ى معنا هستند مشخص نمى‏گردد.
پاتنم براى این‏که این استقلال تعیّن مرجع از محتواى توصیفى را نشان دهد، آزمایشى فکرى را طراحى مى‏کند. وى سیاره‏اى را در نظر مى‏گیرد که تمام خصوصیات آن مانند زمین است و تنها یک ویژگى آن با زمین تفاوت دارد. مایعى که در سیاره‏ى فرضى دریاها، دریاچه‏ها و اقیانوس‏ها را پر کرده است و به‏عنوان باران از آسمان مى‏بارد و برطرف‏کننده‏ى تشنگى است و آتش را خاموش مى‏کند و... برخلاف زمین، که چنین مایعى داراى ترکیب شیمیایى H2O است، فرمول شیمیایى آن xyzاست. هر چند که گویش‏گران سیاره‏ى فرضى، همانند گویش‏گران زمینى، به این مایع «آب» مى‏گویند. سؤال پاتنم این است که آیا واژه‏ى «آب» در این دو سیاره به یک ماده ارجاع مى‏کند؟ پاسخ وى به این سؤال منفى است؛ زیرا این واژه در زمین به H2Oارجاع مى‏کند، ولى در سیاره‏ى فرضى به xyz؛ یعنى معنا نمى‏تواند به تنهایى تعیّن‏بخش مرجع باشد. پاتنم نتیجه مى‏گیرد که عناصر زمینه‏اىِ دیگرى در تعیین مرجع دخالت دارند. در این‏جا ممکن است این سؤال مطرح شود که چرا H2Oبودن و یا xyzبودنِ آب را از سایر ویژگى‏هاى آن متمایز ساخته‏ایم؟ پاسخ این است که معنا با وجود انسان تشخیص مى‏یابد، ولى از دیدگاه واقع‏گرایان، که پاتنم در زمره‏ى آنان است، مرجع مستقل از انسان نیز وجود دارد. اگر در جهان هیچ انسانى وجود نداشته باشد باز ترکیب شیمیایى H2O و xyzمتفاوت است. در این مثال منظور پاتنم تفاوت‏هایى است که در ذات این دو ماده ممکن است وجود داشته باشد، هرچند که هر دو به یک صورت به حس در آیند.
ایده‏ى اصلى که چگونه مرجع به‏وسیله‏ى روابط علّى تعیین مى‏گردد، در رأى کرپیکى در مورد نام‏گذارى اوّلیه(27) یافت مى‏شود. مرجع در یک نام‏گذارى اولیّه مشخص مى‏گردد؛ که به صورت مرسوم این عمل با اشاره صورت مى‏پذیرد. گویش‏گران بعدى توانایى ارجاع به واژه را از طریق یک زنجیره‏ى علّى که با نام‏گذارى اوّلیه مرتبط است کسب مى‏کنند؛ نه این‏که این توانایى را از یک توصیف تعیین‏کننده‏ى مرجع که گویش‏گران آن را مرتبط با آن واژه مى‏دانند کسب نمایند.
حسن نظریه‏ى علّى ارجاع از دیدگاه واقع‏گرایان، عدم وابستگى مرجع به معناست، ولى این نظریه نیز پاسخ‏گوى ایرادهایى که کوهن و فایرابند مطرح کرده‏اند نیست؛ چرا که مشکل موارد تاریخى، که در آنها مرجع تغییر مى‏کند، هم‏چنان باقى است؛ افزون بر این مشکل که مرجع انواع طبیعىِ(28) مشاهده‏پذیر چگونه باید مشخص گردد؟ نمونه‏اى از این مشکل در مثال سیاره‏ى فرضى پاتنم دیده شد (کیم استرلنى ،1983، ص121 به نقل از سنکى، 2000، ص133).
آزمایش فکرى دیگرى براى مواجهه با این سؤال مطرح مى‏کند. وى مى‏گوید: فرض کنید که او به مریخ رفته است و در آن‏جا حیوانى شبیه گربه را مى‏بیند و واژه‏ى «شمت»(29) را براى آن ارائه مى‏کند. شمت‏ها حیواناتى هستند که ارتباط خاصى با آن شمتى که او در آن لحظه با آن مواجه شده است دارند؛ ولى چه چیزى این ارتباط را مشخص مى‏کند؟ چرا که این شمت عضوى از بسیارى از انواع طبیعى خواهد بود؛ مثلاً عضوى از اشیاى فیزیکى یا موجودات جاندار یا موجودات جاندار از یک نوع بیوشیمیایىِ خاص و یا موجودات جاندار با ویژگى‏هاى ساختارى خاص و ... مشکل این است که ارتباطات علّىِ موجود در معرفىِ با اشاره، مشخص‏کننده‏ى یک نوع خاص نیست، بلکه انواع زیادى را مشخص مى‏کند. مشکل نظریه‏ى علّى ارجاع به این‏جا نیز ختم نمى‏شود.
مرجعِ واژه‏هاى نظرى(30) چگونه باید مشخص گردد؟ پاتنم در پاسخ به این سؤال مى‏گوید: با توصیفات علّى و در حضور پدیدارهاى مشاهده‏پذیر مى‏توان مرجع واژه‏هاى نظرى را مشخص کرد. وى به عنوان مثال توصیف مى‏کند که چگونه بنجامین فرانکلین در حالى‏که رشته‏اى فلزى را که به بادبادکى که مورد اصابت رعد و برق قرار گرفته متصل بود در دست داشت و شوکى را در دستش احساس کرد و واژه‏ى «الکتریسیته» را براى بیان عامل به‏وجودآورنده‏ى این پدیده ارائه نمود. اما این استدلال پاتنم خالى از اشکال نیست؛ مثلاً فرض نمایید در حالى‏که به آتشى اشاره مى‏کنیم بگوییم عامل به وجود آوردن این پدیده «فلوژیستون» است. اما اگر اکسیژن عامل به وجود آورنده‏ى آتش است، پس فلوژیستون باید به اکسیژن ارجاع دهد؛ ولى از آن‏جا که فلوژیستون اصلاً وجود ندارد، پس واژه‏ى فلوژیستون به اشتباه به اکسیژن ارجاع نمى‏کند، بلکه این واژه اصلاً به چیزى ارجاع نمى‏کند. این مثال نشان مى‏دهد که صرف یک توصیف علّى، مانند: «آنچه سبب این پدیده شده است.» کافى نیست؛ بلکه علاوه بر آن دستگاه‏هاى توصیفى خاص دیگرى نیز براى معرفى مرجع یک واژه‏ى نظرى لازم است.
سنکى براى رفع این مشکل بر نظریه‏ى توصیفى ـ علّى ارجاع(31) یا توصیف‏گرایى علّى(32) صحّه مى‏گذارد.
4ـ نظریه‏ى توصیفى ـ علّى ارجاع
مطابق این نظریه مرجع نه‏تنها ممکن است در استفاده‏هاى پس از نام‏گذارى واژه تغییر کند، بلکه توصیفات نقش‏هاى علّى نیز در تعیین مرجع واژه‏هاى نظرى دخیل‏اند؛ به عبارت دیگر، روابط علّى که بر پایه‏ى آنها مرجع مشخص مى‏شود باید با توصیف تکمیل گردند؛ مثلاً در حالى‏که یک نوع را با اشاره به یک نمونه از آن مشخص مى‏کنیم، مرجع به‏وسیله‏ى رابطه‏ى علّى ادراک با توصیفات خاصى براى نوعى که نمونه به آن نوع تعلق دارد مشخص مى‏شود؛ و یا در مورد ارجاع دادن به واژه‏هاى نظرى مشاهده‏ناپذیر، رابطه‏ى علّى که مشخص‏کننده‏ى مرجع است، بایستى خود با توصیف مشخص گردد؛ یعنى واژگان نظرى به‏وسیله‏ى توصیفِ سازوکار علّى مشخص مى‏شوند و این‏طور در نظر گرفته مى‏شود که کارکرد مراجع مشاهده‏ناپذیر، مولّد پدیدارهاى مشاهده‏پذیر خاصى است.
على‏رغم این‏که مدل توصیفى ـ علّىِ ارجاع، معضلات مربوط به ارجاع به واژه‏هاى نظرى را مرتفع مى‏کند، به مسأله‏ى تغییرات در مرجع نمى‏پردازد. براى حل این معضل، نظریه‏ى علّى ارجاع بایستى براى استفاده‏هاى پس از نام‏گذارى اولیه‏ى واژه نیز نقشى در ارجاع قایل شود؛ یعنى مرجع ممکن است در استفاده‏هاى بعدى از واژه دچار تغییراتى شود، در حالى‏که در نظریه‏ى علّى ارجاع، مرجع در نام‏گذارى اولیه ثابت باقى مى‏ماند. پس از این‏که واژه‏اى در نام‏گذارى اولیه معرفى گردید، گویش‏گران آن را در موارد گوناگون به کار مى‏برند؛ مثلاً یک واژه ممکن است براى ارجاع به یک نوع خاص معرفى گردد، ولى در استفاده‏هاى بعدى، براى اعضاى نوع دیگرى نیز به‏کار مى‏رود. البته سنکى محدوده‏ى تغییرات مرجع را بسیار محدود مى‏داند. وى در این دیدگاه خود را با نوعى از سنجش‏ناپذیرى که در آثار آخر کوهن یافت مى‏شود متناسب مى‏داند و آن را سنجش‏ناپذیرىِ رده‏بندى‏ها مى‏خواند.
5ـ سنجش‏ناپذیرىِ رده‏بندى‏ها
کوهن ویژگى انقلاب‏هاى علمى را تغییر در ساختارهاى رده‏بندى مى‏داند. نظریه‏ها هویاتى را که در حوزه‏ى خود دارند با این ساختارها طبقه‏بندى مى‏کنند؛ به‏عنوان مثال، وى چنین مى‏گوید که قبل از انقلاب کپرنیکى خورشید و ماه سیاره بودند، ولى زمین سیاره نبود. بعد از انقلاب کپرنیکى زمین سیاره شد در حالى‏که خورشید ستاره و ماه نیز قمر گشت (kuhn, 1987, p8). سنکى اشاره مى‏کند که این گفته‏ى کوهن این شائبه را ایجاد مى‏کند که گویا خود این هویات هستند که تغییر مى‏کنند نه نظام رده‏بندىِ آنها. وى در ادامه مى‏افزاید: البته آنچه مقصود کوهن بوده احتمالاً این است که خورشید در ابتدا جزء سیارات طبقه‏بندى مى‏شد، در حالى‏که بعدا به‏عنوان ستاره طبقه‏بندى گردیده است.
مثال انقلاب کپرنیکى چهار ویژگى تغییرات در رده‏بندى را که مدّنظر کوهن بوده است مشخص مى‏کند:
1ـ مجموعه‏اى از هویات ثابت و لایتغیر وجود دارد که در این مثال، اجرام سماوى این مجموعه‏ى هویات را تشکیل مى‏دهند. این هویات در دسته‏هاى مختلفى مانند ستاره، سیاره، قمر و... تقسیم مى‏گردند.
2ـ تغییر در رده‏بندى، یک تغییر کلى در ساختار رده‏بندى نیست، چرا که مقولات قدیمى، مانند سیاره، در رده‏بندى جدید نیز حفظ مى‏گردند.
3ـ تغییر در رده‏بندى، هم شامل تغییرهاى شى‏ء یا مجموعه‏ى اشیاى بین مقولات است و هم شامل معرفى مقولات جدید.
4ـ در نتیجه‏ى این طبقه‏بندى مجدد، برخى از هویاتى که قبلاً نامشابه در نظر گرفته مى‏شدند عضو یک مقوله شده و مشابه مى‏شوند.
چنین تغییرى در رده‏بندى، برخى تبعات معناشناسى نیز دارد. درست است که تغییر عمده در هستى‏شناسى یا افزودن مقولات جدید ممکن است باعث معرفى واژگان جدیدى گردد که با واژگان گذشته به لحاظ معنایى متفاوت است، ولى در غالب اوقات واژگان قبل از انقلاب در گذار تغییرات رده‏بندى حفظ مى‏شوند و بدین‏ترتیب فقط در معرض تغییر معنایى هستند. وقتى ضابطه‏ى به‏کارگیرى واژه در مقوله تغییر مى‏کند، ممکن است معناى واژه عوض شود، ولى وقتى اشیا بین مقولات جابه‏جا مى‏شوند، ممکن است علاوه بر معنا، مرجع نیز دست‏خوش تغییر شود.
تغییر معنایى که در ارتباط با تغییر رده‏بندى صورت مى‏گیرد، جایگاه ویژه‏اى در تز سنجش‏ناپذیرى دارد که بر اساس این تز، کوهن ادعاهایى ضدواقع‏گرایانه مطرح مى‏کند. کوهن اغلب منتقد این رأى واقع‏گرایانه بود که «پیشرفت علم با برپایى صدق درباره‏ى حوزه‏ى مشترکى از هویات است». انتقاد وى نیز عموما بر پایه‏ى رویداد تغییرات انقلابىِ هستى‏شناسانه در تاریخ علم استوار است. استدلال وى را مى‏توان به این صورت خلاصه نمود: در جریان گذار بین نظریه‏ها تغییرات شدیدى در توصیف هویاتى که به‏وسیله‏ى نظریه مفروض گرفته مى‏شوند روى مى‏دهد؛ بنابراین نظریه‏هاى بعدى دیگر به هویاتى که نظریه‏هاى قدیمى به آنها ارجاع مى‏کردند، ارجاع نمى‏کنند و واضح است که در این صورت پیشرفت علم باعث افزایش صدق درباره‏ى مجموعه‏اى مشترک از هویات نمى‏شود. نظریه‏ى علّىِ ارجاع پاسخى به این استدلال کوهن است که با توجه به کاستى‏هاى آن سنکى نظریه‏ى توصیفى ـ علّى ارجاع را ارائه مى‏نماید.
اما کوهن در کارهاى آخرش استدلال دیگرى نیز علیه دیدگاه واقع‏گرایانه در مورد پیشرفت ارائه مى‏کند که در آن تقرّب به حقیقت نظریه‏هاى علمى بى‏معنا تلقى مى‏شود. وى مى‏گوید:
هیچ مقیاس مشترکى براى مقایسه‏ى نظریات ارسطو و نیوتن در مورد نیرو و حرکت وجود ندارد که پایه‏اى براى این ادعا باشد که ادعاهاى نیوتن در این باره نزدیک‏تر به حقیقت است؛ زیرا حتى اگر واژگان فیزیک نوین را تقویت کنیم باز هم احکام ارسطویى از قبیل این‏که «نیرو متناسب با حرکت است» و یا این‏که «خلأ غیرممکن است» قابل بیان در آن نبوده و بى‏معناست (kuhn, 1993, p330)؛ براى مثال ارسطو مى‏پندارد که هر نوع حرکتى مستلزم نیرو است، در حالى‏که در فیزیک نیوتن تنها حرکات شتاب‏دار به نیرو نیاز دارند.
در این‏جا کوهن در واقع از ترجمه‏ناپذیرى دو نظریه‏ى علمى با هم، این نتیجه را مى‏گیرد که نمى‏توان ادعایى مبنى بر این‏که کدام‏یک ممکن است به حقیقت نزدیک‏تر باشد کرد؛ یعنى او از تز سنجش‏ناپذیرى، به غیر قابل دفاع بودن ادعاى واقع‏گرایان در باب پیشرفت علمى رأى مى‏دهد. سنکى این استدلال کوهن را درست نمى‏داند و مدعى است که هرچند نظریات ممکن است ترجمه‏ناپذیر باشند، امکان دارد که درباره‏ى یک مجموعه هویات خاص ادعاهایى داشته باشند که کم‏تر یا بیش‏تر به حقیقت نزدیک باشد. استدلال وى در این مورد از سه بخش مرتبط به هم تشکیل شده است:
1ـ این‏که نظریه‏هاى رقیب درباره‏ى یک حوزه‏ى خاص على‏الاصول نمى‏توانند کم‏تر یا بیش‏تر از دیگرى به حقیقت نزدیک باشند، نامعقول است. گرچه چنین نظریه‏هایى نمى‏توانند به همه‏ى هویات واقعى ارجاع دهند، حداقل برخى از واژگان به کار رفته در نظریه‏ها بایستى به برخى از چنین هویاتى ارجاع کنند؛ زیرا اگر چنین نظریه‏هایى در آن حوزه‏ى خاص رقیب هستند، بایستى در برخى از هویات مورد ارجاع اشتراک داشته باشند.
2ـ نتیجه‏ى ترجمه‏ناپذیرى بین نظریه‏ها این نیست که نمى‏توان برخى از آنها را به حقیقت نزدیک‏تر دانست. نکته‏ى اساسى در این سخن این است که حقیقت بیش از آن‏که به معنا بستگى داشته باشد، به مرجع بستگى دارد؛ بنابراین جملات درباره‏ى چیزهاى یکسان ممکن است درست یا نادرست باشند، هرچند واژگان آنها به لحاظ معنا تفاوت داشته باشد. با پذیرش امکان هم‏معنا نبودن عباراتى که مرجع مشترک دارند، واژگان نظریه‏هاى ترجمه‏ناپذیر به یکدیگر، ممکن است مصادیق یکسان یا هم‏پوشنده‏اى داشته باشند؛ پس امکان این‏که دو نظریه ترجمه‏ناپذیر باشند ولى مرجع واژگان آنها مجموعه‏ى مشترکى از هویات باشد وجود دارد. اما چنین امکانى نظریه را قادر مى‏سازد که مقادیر بیش‏ترى از حقیقت را درباره‏ى مجموعه‏ى چیزهاى مشترک بگوید. گوهر هر دو بخش استدلال در این است که اندیشه‏ى تقرب به حقیقت، توسط ترجمه‏ناپذیرى بین نظریه‏ها خدشه‏اى نمى‏بیند. اما اعتراض کوهن صرفا این نبود که یک نظریه نمى‏تواند از نظریه‏ى دیگر به حقیقت نزدیک‏تر باشد، بلکه این بود که مبنایى براى قضاوت در مورد این‏که کدام نظریه به حقیقت نزدیک‏تر است نیز وجود ندارد. ادعاى کوهن این است که ترجمه‏ناپذیرى بین ساختارهاى رده‏بندى نظریات، باعث مى‏شود که نتوانیم آنها را از لحاظ نزدیکى به حقیقت مقایسه نماییم. بخش سوم استدلال سنکى پاسخ به این ادعاست.
3ـ اعتراض کوهن به چنین مقایسه‏اى قانع‏کننده نیست. کوهن مى‏گوید:
به علت این‏که احکام یک نظریه نمى‏توانند در ساختارهاى رده‏بندىِ(33) نظریه‏ى دیگر فرمول‏بندى شوند؛ لذا این احکام به لحاظ نزدیکى به حقیقت قابل قیاس نیستند .(kuhn, 1993, p330)
اما اصلاً نیازى به این کار نیست. ساختار رده‏بندىِ یک نظریه، واژگان خاص یک نظریه است که بخش مشخصى از یک زبان طبیعى را شکل مى‏دهد؛ بنابراین، ساختارهاى رده‏بندىِ جانشین نیز، درون یک «زبان زمینه‏اى» مطرح مى‏گردند که حاوى تنوعى از واژگان با زمینه‏هاى کاربردى خاص است. در این‏جا زبان طبیعى یک فرازبان است و با به کارگیرى زبان طبیعى به‏عنوان یک فرازبان، مى‏توان گفت که برخى از جملاتِ زبانِ موضوعى، یک ساختارِ رده‏بندىِ درستى هستند؛ در حالى که جمله‏ى دیگرى از یک زبان موضوعى و از یک ساختار رده‏بندىِ دیگر نادرست است.
اعتراض دیگر کوهن به واقع‏گرایى، اعتراض وى به نظریه‏ى تطابقى صدق است. وى مدعى است که ساختارهاى رده‏بندى، ساختارهاى قراردادى هستند و فاقد ارزش صدق‏اند؛ یعنى طرد تطابق بین نظریه و واقعیت در رأى کوهن به شکل طرد این مضمون است که ساختارهاى رده‏بندى ممکن است درست یا نادرست باشند، هر چند وى تصدیق مى‏کند که مفهوم صدق در درون متن یک ساختار معنایى داراى نقش است. وى مى‏گوید: مثلاً در درون ساختار معنایى ارسطویى معقول است که از درستى و نادرستى احکام ارسطویى سخن بگوییم، ولى نمى‏توان از درستى و نادرستى آن احکام در ساختار معنایى نیوتنى صحبت کرد .(Ibid, pp330-331) کوهن مى‏گوید: ساختارهاى رده‏بندى نه درست‏اند و نه نادرست و فقط قرارداد هستند. البته در این مورد کاملاً درست مى‏گوید؛ زیرا هر ساختار رده‏بندى، مجموعه‏اى از واژگان است، ولى این واژگان نیستند که درستى و نادرستى مى‏پذیرند، بلکه احکام چنین وضعى دارند؛ و در این‏که معناى خاص واژگان، نوعى قرارداد زبانى است نیز، حق با وى است. اما مشکل از این‏جا شروع مى‏شود که کوهن نتیجه مى‏گیرد که نظریه‏ها قادر به بازنمایى واقعى حقیقت نیستند. به نظر مى‏رسد که استدلال او چنین است که نظریه‏ها به علت این‏که ساختارهاى رده‏بندى وضعیت قراردادى دارند، نمى‏توانند مطابق با واقع باشند .(Ibid, p330)
سنکى چنین استدلال مى‏کند که این دو موضوع کاملاً از هم جدا هستند. على‏رغم این‏که واژگان معناى خود را از طریق قرارداد کسب مى‏کنند، صدقِ احکامى که حاوى این واژگان هستند ممکن است به نحوه‏ى قرار داشتن اشیا در جهان بستگى داشته باشد. این خود با مشکلى دیگر، یعنى مسأله‏ى قراردادى بودن ساختارهاى رده‏بندى ارتباط دارد. کوهن چنین مى‏نویسد که گویا قراردادى بودن، صدق را درون ساختارهاى رده‏بندى مطرح مى‏کند و نه این‏که آیا نظریه با واقعیت ارتباط دارد یا خیر. اما این تأکید بر قراردادى بودن، باعث مى‏شود که دیگر ساختارهاى رده‏بندى نقش نظرى مهمى نداشته باشند. واژگان یک ساختار رده‏بندى انواعى طبیعى هستند که به‏وسیله‏ى یک نظریه‏ى علمى براى بیان تصویر آن در جهان ارائه گردیده‏اند؛ براى مثال، ساختار رده‏بندى نظریه‏ى فلوژیستون شامل واژگانى مانند «فلوژیستون» «فلوژیستونه شدن» «هواى بى‏فلوژیستون» و... است. در واقع یکى از پیشرفت‏هاى مهم علمى ناشى از این کشف بود که هویات مفروضه به‏وسیله‏ى نظریه‏ى فلوژیستون در واقع وجود ندارند؛ و این نشان مى‏دهد که صدق نمى‏تواند فقط موضوعى درون ساختار رده‏بندى باشد.
6ـ خلاصه
تز سنجش‏ناپذیرى عموما به عنوان تهدیدى جدى براى واقع‏گرایىِ علمى در نظر گرفته مى‏شود. کوهن شخصا چندین ادعاى غیر واقع‏گرایانه را به این تز مربوط مى‏کند. اما سنکى بر آن است که نشان دهد واقع‏گرایان نباید سنجش‏ناپذیرىِ رده‏بندى‏ها را تهدیدى براى خود بدانند.
از دیدگاه سنکى واقع‏گرایى علمى اساسا مشتمل بر چهار مؤلفه‏ى اصلى است:
اولین مؤلفه‏ى آن ضد ابزارگرایى است: هویات مشاهده‏ناپذیرِ مفروضِ نظریه‏هاى علمى، فقط ابزارهایى براى پیش‏بینى نیستند بلکه واقعا وجود دارند.
مؤلفه‏ى دوم مؤلفه‏اى هدف‏شناسانه است: هدفِ علم کشف حقیقت درباره‏ى جهان است و پیشرفت علمى مشتمل بر گام نهادن به سوى این هدف است.
سوم این‏که واقع‏گرایان نظریه‏ى تطابقى صدق را مى‏پذیرند؛ نظریه‏اى که مطابق آن آنچه یک حکم را صادق مى‏سازد این است که جهان واقعا چنان باشد که در حکم آمده است.
و چهارم این‏که واقع‏گرایىِ علمى نوعى از واقع‏گرایىِ متافیزیکى است: دانشمندان واقعیتى عینى را مورد کاوش قرار مى‏دهند، واقعیتى که وجود آن، ساختار آن و شاخصه‏هاى آن همگى از فعالیت ذهن آدمى مستقل است.
سنکى مدعى است که واقع‏گرایى علمى با این مشخصات در برابر تز سنجش‏ناپذیرى رده‏بندى‏ها تسلیم نخواهد شد. چنان‏که دیدیم، کوهن استدلال مى‏کند که ترجمه‏ناپذیرى بین نظریه‏ها مانعى است براى هم‏گرایى به سوى حقیقت، و به خاطر قراردادى بودن واژگان، تطابق بین نظریه و واقعیت را نمى‏پذیرد. اما چنان‏که سنکى استدلال نمود نه طردِ پیشرفت به سوى حقیقت از جانب کوهن و نه طرد نظریه‏ى تطابقى صدق توسط او بر پایه‏ى تز سنجش‏ناپذیرى رده‏بندى‏ها نیست. پس سنکى استدلال کرده است که مؤلفه‏هاى دوم و سوم واقع‏گرایى علمى، خلاف نظر کوهن، تعارضى با تز سنجش‏ناپذیرى رده‏بندى‏ها ندارد. اما از دیدگاه سنکى دو مؤلفه‏ى دیگر واقع‏گرایىِ علمى، یعنى جنبه‏ى ضد ابزارگرایانه‏ى آن و واقع‏گرایى متافیزیکى، اصلاً ارتباطى با تز سنجش‏ناپذیرى ندارند.
از نظر جنبه‏ى ضد ابزارگرایانه‏ى واقع‏گرایى، موضوع ترجمه‏ى بین نظریه‏ها کاملاً موضوعى جدا از واقعى بودن یا نبودن هویات نظرى است. مفاهیم به کار رفته در نظریه‏ها ممکن است در تاریخ علم تکامل پیدا کند، بدون توجه به این‏که آیا هویات مشاهده‏ناپذیر موجود هستند یا نه و یا این‏که واژه‏هاى نظرى باید به‏عنوان بیاناتى که واقعا به چیزى ارجاع مى‏کنند یا نه، در نظر گرفته شوند. سنکى معتقد است که حتى در یک سطح بالاتر، تصویر کوهن از علم، که مشتمل بازبینى‏هاى مداومِ مفاهیم و تغییر در ساختارهاى دسته‏بندى است، کاملاً همساز و متوافق با برداشت واقع‏گراى علمى از علم است؛ چرا که مطابق واقع‏گرایى علمى، نظریه‏هاى علمى براى تبیین پدیده‏هاى مشاهده‏پذیر بر مبناى رفتارِ هویاتِ مشاهده‏ناپذیر ارائه مى‏گردند. توسعه‏ى چنین نظریه‏هاى تبیین‏گرى مشتمل بر شکل‏گیرى مفاهیم درست و دسته‏بندى این هویات و پدیدارهاست. از آن‏جا که توسعه‏ى یک نظریه فرایندى خطابردار است و مشتمل بر بازبینى‏هاى مداوم در سایه‏ى یافته‏هاى جدید تجربى است؛ جرح و تعدیل در مفاهیم و دسته‏بندى‏هاى به کار گرفته شده در نظریه‏ها یک ویژگى همیشگى پژوهش علمى است. اما با شیوع تغییرات در مفاهیم و دسته‏بندى‏ها، ترجمه‏ناپذیرى بین نظریه‏ها، از نوعى که کوهن از آن سخن مى‏گوید، امرى رایج در تغییر نظریه‏هاست.
بالاخره، مؤلفه‏ى چهارم واقع‏گرایى علمى نیز به وسیله‏ى تز سنجش‏ناپذیرى رده‏بندى‏ها خدشه‏اى نمى‏بیند. سنکى مى‏پذیرد که کوهن در جاهایى، البته به ندرت، صحبت از این امر کرده است که جهان همراه پارادایم‏ها تغییر مى‏کند و این‏که جهان وابسته به ذهن است، اما سنکى معتقد است که چنین ادعاهایى هیچ نقشى در استدلال به نفع ترجمه‏ناپذیرى بین نظریه‏ها ندارد. افزون بر این‏که، احتیاجى به این فرض نیز نیست که جهان با تغییر در رده‏بندى‏ها تغییر مى‏کند. نظریه‏هاى مختلف، جهان را به شکل‏هاى مختلفى دسته‏بندى مى‏کنند، ولى در عین حال جهان بدون تغییر باقى مى‏ماند؛ بنابراین تغییر در ساختار رده‏بندى‏ها، کاملاً با این جنبه از واقع‏گرایى که جهان مستقل از ذهن است سازگارى دارد.
به طور کلى وجود تغییر مفاهیم در علم هیچ پیامدى براى پذیرشِ این‏که واقعیت، مستقل از ذهن آدمى است ندارد.
منابع
- Devitt, M., [1998] "Reference", Routledge Encyclopedia of Philosophy, Version 1.0, London and New Yourk.
- Feyerabend, P. K., [1962] 1981, "Explanation, reduction and empricism" in Feyerabend (1981).
- Frege, G. (1892), "über sinn und bedeutung", trans, M. Black, "on sense and meaning", in Trantations and Collected Papers.
- Khalidi, M. A., (2000), "Incommensurability" in A Companion to the Philosophy of Science, Newton - Smith (ed.).
- Kripke, S., 1980, Naming and Necessity, Oxford, Blackwell.
- Kuhn, T. S., 1970, The Structure of Scientific Revolution, 2nd rev. ed. university of chicago press, chicago.
- kuhn, T. S., 1987, what are scientific revolution in L. Kruger L. J. Daston & M. Heidelberger. (Eds) The Probabilistic Revolution Cambridge, Cambridge university Press.
- Kuhn, T. S., 1993, "After Words" in P. Horwich (ed.) world changes: T.
- Putnam, H., 1981, Reason, truth and History, Cambridge, Cambridge University Press.
- Sankey, H., 1993, Kuhn's Changing Concept of incommensurability, British Journal For the Philosophy of Science 44.
- Sankey, H., 1994, The incommensurability thesis, Avebury, Aldersh.
- Sankey, H., 1997, Incommensurability: the current state of play, theoria 12.
- Sankey, H., 1998, Taxonomic incommensurability, International Studies in Philosophy of Science 12.
- Sankey, H., 2000, the language of science: Meaning Variance and Theory Comparison, Language Sciences 22.
- Sankey, H., 2000, Kuhn's Ontological Relativism, Science & Education 9.
- Sankey, H., 2000, "Methodological Pluralism, Normative Naturalism and the Realist Aim of Science" in Robert Nola and Howard Sankey (eds.) After Popper, Kuhn and Feyerabend: Issues in Recent theories of Scientific Method, Kluwer Academic Publishers, Dordercht.
- Scheffler, I., 1967, Science and Subjectivity, Bobbs - Merrill Indiana Polis.
- Sterelny, K., 1983, Natural Kind terms. Pacific Philosophical Quarterly 64.

________________________________________

2 . post - positivism
3. Howard Sankey؛ هوارد سنکى، متولد 1955 در امریکا، فلسفه را در دانشگاه اُتاگو (نیوزلاند) شروع کرد و دکتراى خود را در رشته‏ى تاریخ و فلسفه‏ى علم در دانشگاه ملبورن (1989) گذراند. پس از چند سال تدریس و مطالعه در انگلستان در سال 1992 به دانشگاه ملبورن بازگشت و اکنون در گروه تاریخ و فلسفه‏ى علمِ این دانشگاه مشغول به تدریس است. عمده‏ى علایق فلسفى وى مربوط به معرفت‏شناسى علم، معناشناسى علم و متافیزیک علم بوده است. موضوعاتى که اکنون بر روى آنها کار مى‏کند عبارت‏اند از: طبیعت‏گرایى معرفتى، واقع‏گرایى علمى و تکامل ذهن، که در زمینه‏ى اخیر، سؤال عمده‏ى وى این است که آیا حیوانات نیز داراى ذهن هستند؟ و این سؤال را در چهارچوب یک رویکرد تکاملى به شناخت، مطرح مى‏کند. وى تاکنون بیش از هفتاد مقاله و کتاب به چاپ رسانده است. دو کتاب اخیرى که وى ویرایش کرده عبارت‏اند از: بعد از پاپر، کوهن و فایرابند: موضوعات اخیر در باب نظریه‏هاى روش علمى (2000، همراه رابرت نولا) و سنجش‏ناپذیرى و موضوعات وابسته (2001، همراه پُل هوى نین جن ـ هن). این کتاب برگزیده‏ى مقالات ارائه شده در کنفرانس سال 1999 در دانشگاه هانوور آلمان با همین عنوان است که برگزارکنندگان این کنفرانسِ بین‏المللى، سنکى و هوى نین جن ـ هن بوده‏اند.
آنچه دیدگاه سنکى را در مورد فلسفه‏ى علم از سایرین متمایز مى‏کند، تلاش وى براى برقرارى نظامى است که در آن هم از مواضع سنتىِ فلسفه‏ى علم استفاده گردد و هم از مواضع پسااثبات‏گرایانى نظیر کوهن و فایرابند؛ مثلاً وى در مورد ارائه‏ى روشى براى گزینش معقول میان نظریات علمى، از مواضع ضد روش‏شناسانه‏ى فایرابند نیز استفاده مى‏کند و استدلال مى‏کند که دست‏یابى به روشى براى این گزینش بدون توجه دقیق به کارهاى کوهن و فایرابند میسر نخواهد بود.
4. T. Kuhn (1922 -1996)؛ فیلسوف و مورخ علم امریکایى که کتاب ساختار انقلاب‏هاى علمى وى از تأثیرگذارترین کتب فلسفه در قرن بیستم بوده است و تأثیر آن چنان بوده که سنکى معتقد است آثار بعدى خود کوهن نیز تحت‏تأثیر نام این کتاب قرار گرفته است ولذا بازبینى‏هاى کوهن در آرائش چنانچه باید مورد توجه قرار نگرفته است. قسمت قابل توجهى از نوشته‏هاى سنکى به مشخص کردن این بازبینى‏ها تعلق دارد.
5. P. Feyerabend (1924 - 1994)؛ فیلسوف علم اطریشى‏الاصل که در ابتدا از شارحان معقول‏گرایى انتقادى پاپر بود، ولى بعدا نه تنها از منتقدان این رأى بلکه از منتقدان فلسفه‏ى علم گردید.
6. یک مورد استثناى آن در آراى فایرابند، فصل هفدهم کتاب ضد روش (1975) است.
7. کواین در کتب و مقالات متعددى از عدم تعین ترجمه (indeterminacy of translation)دفاع مى‏کند که مى‏توان ماحصل این مقالات و کتب را در کتاب سال 1990 وى با عنوان در جستجوى حقیقت (Pursuit of Truth)یافت.
8. سنکى در مقاله‏ى «تغییر مفهوم سنجش‏ناپذیرى نزد کوهن» (1993) تبلور این سه دوره را در کتب و مقالات زیر مى‏بیند: دوره‏ى اول در کتاب ساختار انقلاب‏هاى علمى (1970)؛ دوره‏ى دوم: در پى‏نوشت ساختار انقلاب‏هاى علمى (1970) و مقالات «پاسخ‏هایى به منتقدانم» (1970)، «تغییر نظریه به‏عنوان تغییر ساختار» (1976)، مقاله‏ى «استعاره در علم» (1979) و دوره‏ى سوم در مقالات «انقلاب‏هاى علمى چه هستند؟» (1981)، «سنجش‏پذیرى، قیاس‏پذیرى، ارتباط‏پذیرى» (1983) و «جهان‏هاى ممکن در تاریخ علم» (1989).
9 . semantic incommensurability
10 . methodological incommensurability
11 . taxonomic incommensurability
12 . scientific realism
13 . methodological pluralism
14 . The descriptive theory of reference
15 . The causal - descriptive theory of reference
16 . The causal theory of reference
17. G - Frege (1848 - 1925)؛ فیلسوف و ریاضى‏دان آلمانى که پدر منطق جدید و از بنیان‏گذاران فلسفه‏ى تحلیلى است.
18 . meaning
19. sence؛ در این مقاله هر جا که واژه‏ى «معنا» به جاى «Sense» به کار رفته به صورت کج نوشته شده است.
20 . reference
21 . Russel, B.
22. John Stuart Mill (1806 - 1873)؛ تجربه‏گراى انگلیسى که نظرات او را در مورد فلسفه‏ى علم مى‏توان در کتاب سال 1843 وى با عنوان نظام منطق پیگیرى نمود.
23 . Michael Divitt
24. Israel Scheffler؛ شفلر از جمله فلاسفه‏ى علمى است که معتقدند نظریه‏هاى مختلف، نظام‏هاى رده‏بندى مختلفى را ارائه مى‏نمایند، ولى معمولاً هویات واحدى در این نظام‏ها رده‏بندى مى‏شوند. سنکى این رأى شفلر را مى‏پذیرد.
25. Saul Aaron Kripke (1940 - )؛ کریپکى از مهم‏ترین و تأثیرگذارترین فلاسفه‏ى اواخر قرن بیستم است. مهم‏ترین کارهاى وى در زمینه‏هاى متافیزیک، فلسفه‏ى زبان، معرفت‏شناسى، فلسفه‏ى ذهن، فلسفه‏ى منطق و ریاضى بوده است. وى در سن 15 سالگى نظامى معناشناسى براى منطق موجهات ارائه نموده است.
26. Hilary Putnam (1926 - )؛ فیلسوف امریکایى که تقریبا در تمامى حوزه‏هاى فلسفه فعالیت داشته است، ولى توجه به واقع‏گرایى شاخصه‏ى رویکرد وى به تمامى این حوزه‏هاست. استدلال موسوم به «معجزه» در دفاع از واقع‏گرایى علمى، بنیان نهادن «فیزیکالیسم» در فلسفه‏ى ذهن و توسعه‏ى نظریه‏ى علّى ارجاع در حوزه‏ى فلسفه‏ى زبان، همگى از ارائه‏هاى پاتنم به فلسفه هستند.
27 . initial baptism
28 . natural kinds
29 . Shemat
30 . theoretical terms
31 . The causal - descriptive theory of reference
32 . causal descriptivism
33 . lexicons

 

تبلیغات