جایگاه دشمنان و مخالفان در نگرش سیاسى امام على(ع)
آرشیو
چکیده
در نگرش حضرت على(ع) مخالف و دشمن، انسانى خطاکار است که باید هدایت شود و مهمترین وظیفه انبیا و اولیاى الهى (و همه حکومتهاى مبتنى بر دین) زمینهسازىِ هدایت انسانها و نشان دادن راه حق و حقیقت به آنان است. در نگاه آن حضرت، انسان اشرف مخلوقات است و تکریم هر انسانى ـ فارغ از عقیده و مذهب او ـ بر همگان واجب است. مهمترین مؤلفه تکریم انسان، حفظ خون اوست و خونهاى به ناحق ریخته شده، اول چیزى است که روز قیامت مورد سؤال قرار خواهد گرفت. حکومت و قدرت نیز وسیلهاى براى احقاق حقوق و احیاى حدود و ارزشهاى الهى و درنهایت، تکامل و سعادت انسان است و ذاتا داراى ارزش نیست؛ بلکه ارزش و اهمیت آن، کمتر از انسان و جایگاه رفیع اوست. امام على(ع) در نگرش سیاسى خود ـ که ریشه در اصول و اعتقادات فوق داشت ـ به آزادى و اندیشه مخالفان باطل خود احترام مىگذاشت و هیچگاه به توهین و هتک حرمت متوسل نمىشد و در سختترین و بحرانىترین شرایط ـ مثل جنگ ـ نیز به اصول اخلاقى پاىبند بود.متن
مقدمه
همواره یکى از مهمترین دغدغههاى هر حکومتى، مخالفان و دشمنان آن بوده است. معمولاً نه تنها مخالفان و دشمنان هر نظام چندان جایگاهى در آن نظام و جامعه ندارند، بلکه سعى حکومتها در جهت نابودى مخالفان و دشمنان است. جایگاه مخالفان و دشمنان در نظام سیاسى حضرت على(ع) از اندیشه و عرف رایج سیاسى بسیار متفاوت بود؛ زیرا مخالف و دشمن در درجه اول انسان است و پاسداشت حرمت و کرامت انسان و اداى حقوق انسانها، براى ایشان که به اصول و ارزشهاى الهى و انسانى پاىبند بودند امرى گریزناپذیر مىنمود. بنابراین امام على(ع) هیچگاه در پى نابودى مخالفان و دشمنانش ـ به مفهوم رایج آن ـ برنیامد.
این مقاله درصدد تبیین نگرش آن حضرت به مخالفان و دشمنان و نشان دادن جایگاه آنان در نظام سیاسى ایشان است. در این مقاله، به آزادى سیاسى مخالفان پرداخته نخواهد شد و هدف صرفا تبیین جایگاه آنان در نگرش سیاسى امام و نحوه برخورد حضرت با آنان است. احترام به اندیشه و آزادى مخالفان، عدم تعرض به توهینکنندگان، نفى خشونت و خونریزى و پاىبندى به اخلاق در جنگ و برخورد با دشمن، از جمله مباحث مطرح شده در این مقاله به شمار مىرود. عمق و عظمت سیره على(ع) و ضعف و ناتوانى نگارنده، ضریب خطاى ناخواسته را در استنباطها و تحلیلها افزایش داده است که توقع تذکر و راهنمایى دارم. امید که مورد رضاى حقتعالى و مورد قبول حضرتش واقع شود.
1. احترام به آزادى و اندیشه مخالفان
امیرمؤمنان(ع) براى آزادى و اندیشه مخالفانِ خود، احترام فراوانى قائل بود و به مثابه یک حق به آن مىنگریست؛ بنابراین طبیعى بود که «حقالناس» را نادیده نگیرد، و حقى را که براى احقاق آن، حکومت را قبول کرده بود1 پایمال نسازد؛ هرچند مخالفان بر باطل و به دنبال خواستههاى نابهجاى خود بودند. طلحه و زبیر پس از بیعت با على(ع) درپى حکومت بصره و کوفه، بودند ولى حضرت امتناع کرد و در تقسیم بیتالمال آنها را برترى نبخشید.2 از اینرو تصمیم گرفتند که از مدینه خارج شوند و به مکه بروند. به بهانه حج عمره براى اجازه نزد امام(ع) رفتند. حضرت فرمود: من دوست دارم همینجا بمانید؛ ولى آنان بر رفتن اصرار کردند. حضرت فرمود: به خدا براى عمره نمىروید؛ بلکه حیله و نیرنگى در کارتان است و مىخواهید به بصره بروید. گفتند: ما بجز عمره چیزى نمىخواهیم. حضرت فرمود: سوگند بخورید که در امور مسلمانان فساد نخواهید کرد و بیعت خویش را با من نخواهید شکست و در فتنه و آشوب نخواهید کوشید. طلحه و زبیر سوگند خوردند و اطمینان دادند که نقض بیعت و فتنه و فساد نخواهند کرد. بعدا ابنعباس نزد على(ع) آمد و حضرت به او گفت که پس از گرفتن قول و اطمینان دادن طلحه و زبیر مبنى بر عدم اغتشاش و فتنه، به آنان اجازه داده است که به مکه بروند. سپس فرمود: اى ابنعباس! آنان قصدى جز فتنه و جنگ با من ندارند. ابنعباس گفت که اگر مسأله اینقدر براى شما روشن است، چرا به آنان اجازه دادى که بروند و چرا آنان را زندانى و مجازات نکردى تا مسلمانان از شرشان آسوده گردند؟ حضرت در پاسخ فرمود: اى ابنعباس! آیا به من امر مىکنى که به ظلم آغاز کنم و قبل از نیکى بدى مرتکب شوم و بر اساس ظن و تهمت عقوبت کنم و قبل از وقوع عمل بر آن مؤاخذه کنم؟ هرگز! به خدا با عدالت رفتار مىکنم که خداوند به حکمرانى بر عدل از من عهد و پیمان گرفته است.3
طلحه و زبیر از مخالفان و دشمنان حضرت على(ع) بودند. اگرچه دشمنى اینان از ابتدا صریح و آشکار نبود، امّا براى امام کاملاً روشن بود که آنها براى ایجاد فتنه و اغتشاش عازم مکه و بصره هستند؛ چنانکه پیشبینى خود را نیز صریحا به ابنعباس گفت. حضرت به عنوان حاکم اسلامى و در اوج قدرت مىتوانست آنان را به ماندن در مدینه وادارد، و حتى مىتوانست آنان را حبس و تبعید کند؛ ولى به آشوب و اغتشاش و تضعیف حکومت خود تن داد، فقط به این دلیل که به اصول اخلاقى و عدالت پاىبند بود. مجازات عملى که اتفاق نیفتاده است و قصاص قبل از جرم، با منطق عدالت سازگار نیست و دلیل امام(ع) هم همین بود. به هر حال امیرمؤمنان(ع) آزادى کسانى را که مىدانست مخالفش هستند، محدود نکرد و اندیشه آنان را محترم شمرد.
همچنین در مورد یکى دیگر از مخالفان و دشمنان امام(ع) که بعدا دست به شمشیر برد، یکى از یاران امام گفت: سزاوار است اکنون او را دستگیر و زندانى کنیم. حضرت فرمود: اگر قرار باشد هر کسى را به صرف اتهام دستگیر کنیم زندانها پر از مردم مىشود. من نمىتوانم پیش از اینکه مردم مخالفت خود را آشکار کرده باشند آنان را دستگیر، زندانى یا عقوبت کنم.4 البته مخالفت آن شخص آشکار بود و احتمالاً منظور امام(ع) اقدام عملى و خشونتآمیز برضد حکومت بود.
گروه بعدى مخالفان جدى حضرت على(ع)، خوارج بودند. اینان پس از جنگ صفین و مسأله حکمیت، به مخالفت جدى با امام(ع) پرداختند. از ابتدا که این گروه در شُرُف شکلگیرى بود، حضرت با آنها وارد بحث و مذاکره شد و کوشید با منطق و استدلال، توهمات و اشتباهات آنها را برطرف سازد. پس از بازگشت حضرت به کوفه، آنان همانند گروهى مخالفِ حکومت و به خصوص شخص حاکم، داراى تشکیلات منسجمى شدند. مخالفت آنان نه تنها علنى بود، بلکه دست به تبلیغ برضد دیدگاههاى امام و ترویج افکار خود مىزدند. پس از مدتى، کار به اهانت و توهین کشید. جلسات سخنرانى و نماز جماعت حضرت را به هم مىزدند و به او توهین مىکردند و جلسات علنى و سرى براى مبارزه با امام(ع) تشکیل مىدادند. على(ع) در مقابل تمام این اقدامات، آنان را به بحث و گفتوگو فرامىخوانْد و سعى در اقناع و هدایت آنان داشت. در این مدت، حضرت نه تنها متعرض آنان نشد، بلکه سهم آنان را نیز از بیتالمال پرداخت. امام(ع) آزادى آنان را محدود نکرد و اقدام به دستگیرى و حبس و تبعید آنان ننمود، و حتى عقاید اشتباه و فاسد آنان را محترم شمرد و بدون هرگونه توهین و سخره به عقایدشان، با استدلالهاى محکم و متقن به رد آنها پرداخت.5 هیچ حکومت و حاکمى با مخالفان خود اینگونه برخورد نمىکند، به خصوص که پیشبینى کند اینان بعدا برضد حکومت او دست به اقدام مسلحانه و جنگ خواهند زد؛ مگر حاکم و حکومتى که دغدغه اصلى آن نه حفظ قدرت و حکومت، بلکه مسأله دیگرى باشد که ریشه در تکامل و تعالى و انسانیت و ارزشهاى الهى دارد؛ مثل امیرالمؤمنین(ع) که دغدغه و مسأله اصلى ایشان اجراى عدالت و پاىبندى به اصول اخلاقى و الهى بود.
2. عدم توهین و هتک حرمت
یکى از اهداف على(ع) در دوران حکومتش این بود که سطح فکر و معرفت مردم افزایش یابد و آنان مسائل را با اندیشه، تعقل، تأمل و استدلال بفهمند و درک کنند. دشنام و توهین از جمله مواردى است که باب تفکر و تعقل را مسدود مىکند و کسى که به دشنام و توهین متوسل مىشود، از کمخردى و ضعف استدلال و منطق خود پرده برمىدارد. در جنگ صفین، حضرت شنید که گروهى از یارانش به معاویه و شامیان دشنام مىگویند و توهین مىکنند؛ آنان را از این کار منع کرد و فرمود:
من خوش ندارم شما دشنامگو باشید، لیکن اگر کردههاى آنان را بازگویید و حالشان را فرایاد آرید، به صواب نزدیکتر بود و در عذرخواهى رساتر؛ و به جاى دشنام بگویید خدایا! ما و ایشان را از کشته شدن برهان و میان ما و ایشان سازش قرار گردان و از گمراهىشان به راه راست برسان، تا آنکه حق را نمىداند بشناسد و آن که براى دشمنى مىرود و بدان آزمند است بازایستد.6
اولاً در گرماگرم نبرد، آن هم جنگى مهم و سرنوشتساز همچون صفین، چه جاى درس اخلاق گفتن و ادب و آداب یاد دادن به سپاهیان بود. ثانیا در هر جنگى فرمانده و رهبر آن ـ اگر حق هم باشد ـ از هر راهى مىکوشد حقد و کینه مقابل را در دل سربازان خود ایجاد کند و آنان را برضد دشمن برانگیزد. ثالثا معاویه و اطرافیانش به حدى فاسق و فاجر بودند که هر گونه توهین و دشنام به آنان روا بود و حتى درخورشان بود. رابعا بر فرض که به آنان دشنام نگوید، چرا در حق آنان دعا مىکند که خدا آنان را از کشته شدن حفظ کند، مگر نه این است که هر لشکرى مرگ طرف مقابل را مىخواهد و براى کشتن او آمده است. دعا براى حفظ خون و جان او نقض غرض به شمار مىرود، خامسا دعا براى برقرارى صلح و سازش و هدایت دشمن به راه راست، در بحبوحه جنگى سرنوشتساز چه معنى مىتواند داشته باشد؟ اگر ما همه حکومتهاى بشرى را از حدود هزار سال قبل از حضرت على(ع) تا زمان حاضر به اجمال بررسى کنیم، شاید نتوانیم حاکم و حکومتى را بیابیم که با دشمنِ در حال جنگ خود اینگونه برخورد کرده باشد. تمام اینها ممکن است در عرف سیاست غیرعقلانى قلمداد شود، اما با مبانى اخلاقى و اعتقادى امام(ع) سازگار است. هدف حضرت آگاه ساختن مردم و احیاى ارزشهاى اخلاقى در جامعه بود و جنگ امام با معاویه نیز براى همین منظور صورت گرفت. از نظر حضرت، هنر حکومت، خونریزى و کشتن افراد نیست، اگرچه دشمن باشند؛ بلکه تکریم انسان، هدایت انسان و زمینهسازى براى تکامل و تعالى اوست.
در عرصه سیاست و تعاملات اجتماعى، معمولاً افراد و گروههایى به توهین، و تهمت و هتک حرمت متوسل مىشوند که هم از منطق و استدلالى قوى برخوردار نباشند، و هم از نظر سجایاى اخلاقى و علوّ روحى در مرتبه بالایى قرار نداشته باشند. حضرت على(ع) بر حق بود و در مقابلِ معاویه و تمام دشمنانش از منطق و استدلالى قوى برخوردار، و نیازى به تمسک به شیوههاى غیراخلاقى و ناپسند نداشت. از سوى دیگر، تلاش حضرت این بود که در میان مردم کرامتهاى اخلاقى و ارزشهاى انسانى را زنده کند و طبیعى بود که آنان را حتى از دشنام به دشمنانش بازدارد و ـ نعوذ باللّه ـ انسان فرصتطلبى هم نبود که از هر امکان و فرصتى به نفع خود و به ضرر دشمنش بهره بگیرد. نگرش امام على(ع) به دشمنش هم، بر عزت نفس و کرامت انسانى استوار بود و به توهین و تحقیر آنان رضایت نمىداد.
3. عدم تعرض به توهینکنندگان
چنانکه گفتیم کسى که در تعاملات سیاسى ـ اجتماعى به توهین و هتک حرمت متوسل مىشود، به احتمال قوى سخن منطقى و مستدل براى گفتن ندارد. جامعه بشرى و به خصوص عرصه سیاست داراى قواعدى است که یکى از مهمترین آنها گفتوگوست. مهمتر از این، اساسىترین وجه تمایز انسان از حیوان، ناطقیت ـ به معنى تفکر و اندیشه ـ است که این اندیشه از طریق زبان تجلى مىیابد و محقق مىشود. در گفتوگو، طرفین یا طرفهایى که در مقابل یکدیگر قرار دارند، مىکوشند که سخن یکدیگر را درک کنند و سپس در دفاع از خود یا در رد طرف مقابل، با تعقل و تفکر به استدلال بپردازند. در این میان افراد و گروههایى که از تعقل و تفکر عمیق و استدلال قوى برخوردار نیستند، معمولاً با خشم و عصبانیت به شیوههاى دیگرى متوسل مىشوند که دشنام، توهین و هتک حرمت از جمله آنهاست. البته افراد ضعیفالنفس به این شیوه توسل مىجویند و کسانى که از سجایاى اخلاقى چندان بهرهاى نبردهاند، به توهین و هتک حرمت دیگران راضى مىشوند. مخالفان على(ع) گاهى شخص ایشان را مورد توهین و هتک حرمت قرار مىدادند و حضرت کریمانه مىگذشت و متعرض آنان نمىشد. بارها مخالفان امام(ع) او را مورد توهین و دشنام قرار مىدادند؛ ولى حضرت با روى خوش به آنان مىگفت: اگر مایل باشید حاضرم با شما بحث کنم. و گاهى نیز با آنان به بحث و استدلال مىپرداخت.7
روزى حضرت در میان عدهاى از مردم مطلبى فرمود؛ یکى از خوارج که آنجا بود، گفت: خدا بکشد این مرد را چقدر فقه مىداند. اطرافیان شمشیر کشیدند تا او را که به رهبر و حاکم جامعه چنین توهینى کرده بود، بکشند. حضرت مانع شدند و فرمودند: آرام باشید. او دشنامى داده و پاسخش فقط یک دشنام است و البته بخشودن گناه او شایستهتر است و او را بخشید.8 گاهى نیز خوارج به طور دستهجمعى در انظار عمومى به حضرت اهانت و توهین مىکردند؛ ولى حضرت در پاسخ، آنان را نصیحت مىکرد و مؤکدا به بحث و گفتوگو فرامىخواند تا حقایق روشن شود.9 پس از جنگ جمل، صفیه مادر طلحه تا امام را دید با اهانت فریاد زد: خدا! فرزندان تو را یتیم کند که فرزندانم را یتیم کردى. حضرت اعتنایى نفرمود. او چندبار سخن و اهانت خود را تکرار کرد. یکى از همراهان امام(ع) خشمگین شد و به حضرت گفت: یا امیرالمؤمنین! چرا پاسخش را نمىدهى؟ حضرت فرمود: مگر خداوند به ما امر نکرده است که به زنها تعرض نکنیم؛ اگرچه کافر باشند. پس چگونه مىشود به زنهاى مسلمان تعرض کرد.10
شاید نتوان در طول تاریخ حاکمانى را پیدا کرد که در اوج قدرت مورد توهین و اهانت مردم قرار بگیرند و با این حد از تحمل و کرامت از کنار آن بگذرند، یا مخالفان را به بحث فراخوانند. حضرت على(ع) نه تنها خودش در اوج تعالى و علو اخلاقى قرار داشت، بلکه درصدد بنیانگذارى نظام سیاسى و ایجاد جامعهاى بود که ریشه در اخلاق و ارزشهاى الهى و انسانى داشته باشد و گذشت، بزرگوارى، کرامت، منطق و استدلال جاى توهین و تهمت را بگیرد.
4. نفى خشونت و خونریزى
معمولاً اعمال خشونت و بروز خونریزى در مقابل مخالف و دشمن معنا مىیابد، ولى به هر حال در خشونت و خونریزى، طرف مقابل هر که باشد و هر عقیدهاى داشته باشد انسان است و مخلوق خداوند به شمار مىرود و خداوند جان و اعضا و جوارح به او عطا فرموده است و لازمه خشونت این است که انسانها به جان هم بیفتند و یکدیگر را نابود سازند یا ناقص کنند. حضرت على(ع) تحت هیچ شرایطى خشونت و خونریزى را روانمىدانستند.
به دلایل مختلف عقلى، نقلى و سیاسى اجتماعى، امام(ع) بعد از رسول گرامى اسلام(ص) باید به عنوان حاکم و رهبر جامعه قدرت را به دست مىگرفت؛11 ولى براى مدت طولانى و چند دوره حکومت، از حق خود چشم پوشید و از اهرمهایى که مىتوانست استفاده کند، استفاده نکرد. حضرت یکى از مهمترین دلایل این امر را پیشگیرى از بروز خشونت و خونریزى در جامعه ذکر مىکند.12
امیرمؤمنان(ع) در حکومت خود به شدت از خشونت و خونریزى پرهیز و ابا داشتند و اساسا خشونت و خونریزى با اهداف و مبانى فکرى حضرت سازگار نبود، زیرا هدف ایشان از قدرت و حکومت، ساختن جامعهاى آباد با وفور نعمت بود که در تمام جامعه و نظام سیاسى قوانین عدالت جارى باشد و ضعیف بتواند در چارچوب نظام سیاسى بدون لکنت زبان حقّ خود را از قوى بگیرد.13 بنیان جامعهاى آباد و استقرار عدالت در سطح اجتماع و نظام سیاسى، نه با خشونت و خونریزى که با امنیت و آرامش امکانپذیر است. حتى حضرت از اساس با خشونت و خونریزى موافق نبودند؛ به همین دلیل به فرزندش امام حسن(ع) فرمود: «هرگز کسى را براى مبارزه دعوت نکن»14 و به حاکم مصر سفارش کرد که از صلحى که دشمن، تو را بدان فرامىخواند و رضاى خدا در آن است، روى متاب که صلح باعث آرامش سربازان، از بین رفتن غمها و امنیت شهرها مىشود. همچنین به حاکم فارس نوشت: کار به عدالت کن و از ستم و بیداد بپرهیز؛ زیرا ستم موجب آوارگى مردم مىشود و بیدادگرى، شمشیر به میان مىآورد.15
خوارج مهمترین و تندروترین گروه مخالف امام بودند. اینان برضد امام على(ع) به جوسازى و شایعهپراکنى مىپرداختند؛ در انظار عمومى به حضرت اهانت مىکردند؛ در نماز جماعت امام اخلال ایجاد مىکردند و سخنرانىهاى حضرت على(ع) را به هم مىزدند. خوارج کینه خود را از هر راهى ابراز مىکردند و براى مبارزه با حکومت آن حضرت جلسات علنى و سرّى فراوانى تشکیل مىدادند. در مقابل این حرکات توهینآمیز و گاه خطرناک و تهدیدآمیز، آن حضرت هیچ واکنش خشونتآمیز و حتى قانونىاى براى دستگیرى و مقابله با آنان انجام نمىداد و سهمیه آنان را از بیتالمال مىپرداخت. حضرت آنها را راهنمایى مىکرد و به بحث منطقى فرامىخواند و تلاشش این بود که آنان را متوجه اشتباهاتشان بکند. تا اینکه از کوفه خارج شدند، به مناطق اطراف رفتند و دست به اغتشاش و کشتار زدند. به حضرت خبر رسید که «کعب» را کشته و شکم همسر حامله وى را با شمشیر دریدهاند و طفل را از رحم خارج کرده، سر بریدهاند، حضرت تحمل نکرد و براى استقرار امنیت با لشکرى در نهروان فرود آمد. پیکى براى آنان فرستاد و ضمن نصیحت از آنان خواست که از این اقدامات دست بردارند. سپس خود حضرت رفت و با آنان به بحث و استدلال پرداخت که عده زیادى از آنان به راه باطل خود پىبردند، ولى بقیه همچنان بر عقاید خود و جنگ با على(ع) پاى فشردند و در نهایت جنگ نهروان اتفاق افتاد.16
در تمام دوران حکومت على(ع) حتى یک مورد سراغ نداریم که ایشان بدون اتمام حجت و قبل از بحث و استدلال دست به شمشیر برده باشند، یا شروعکننده جنگ باشند. در سه جنگ عمده امام، یعنى جنگهاى جمل، صفین و نهروان، پس از آنکه مذاکرات و رفتوآمدها نتیجه نمىداد و طرفین به توافق نمىرسیدند و در نهایت دو لشکر در مقابل هم صفآرایى مىکردند، حضرت آخرین تلاشهاى خود را براى جلوگیرى از جنگ به کار مىبستند و براى چندمینبار، لحظاتى قبل از شروع جنگ طرف مقابل را به صلح و مذاکره دعوت مىکردند.17 در بیشتر موارد نیز قرآن مىفرستاد یا سربازى قرآن را در میدان بالا مىگرفت و مىگفت که بیایید دست از نبرد برداریم و هرچه این قرآن ـ که مورد قبول طرفین است ـ حکم کرد، بپذیریم. پس از آنکه این اقدامات مؤثر واقع نمىشد، در نهایت به یاران خود مىفرمود: اول شما شروع نکنید و بگذارید دشمن جنگ را آغاز کند.18 این بدین معناست که اگر طرف مقابل جنگ را شروع نمىکرد، هیچگاه جنگى اتفاق نمىافتاد.
در جنگ جمل، شمارى از سران دشمن را به اسارت گرفتند و نزد حضرت على(ع) آوردند. اینان افرادى بودند که از قبل برضد حکومت امام توطئهچینى و مبارزه مىکردند و تا لحظاتى قبل هم با امام(ع) مىجنگیدند و همه مىدانستند که به حدى با حضرت کینه دارند که در آینده نیز برضد ایشان مبارزه خواهند کرد و خواهند جنگید. ظاهرا کشتن چنین افرادى نه تنها معقول، بلکه لازم است؛ ولى حضرت على با اینکه مىدانست اینان از کینه و دشمنى دست برنمىدارند، آنان را آزاد کرد.19
یکى از یاران امیرمؤمنان(ع) در مورد یکى از دشمنان او گزارشى داد و به امام گفت چرا اکنون او را دستگیر و زندانى نکنیم؟ حضرت فرمود: اگر قرار باشد به صرف اتهام مردم را دستگیر و زندانى کنیم همه زندانها پر مىشود. من نمىتوانم افراد را پیش از آنکه مخالفت و دشمنى آشکار کرده باشند زندان و عقوبت کنم.20 البته در این مورد، مخالفت و دشمنى شخص مذکور آشکار بود ولى منظور امام على(ع) اقدام عملى و خشونتآمیز برضد حکومت و امنیت ملى بود. حضرت على(ع) بارها به مردم و حتى مخالفان و دشمنانش مىفرمود: من هرگز کسى را به صرف اتهام مؤاخذه، و براساس ظن و گمان کسى را مجازات نمىکنم، فقط با کسى به جنگ خواهم پرداخت که به مخالفت با من برخیزد و دشمنى آشکار کند و در برابر من بایستد. البته باز هم با او نمىجنگم تا هنگامى که او را بخوانم و با او بحث کنم و استدلالهاى او را بشنوم؛ اگر استدلالى نداشت و از پذیرش سخن حق سر برتافت و همچنان با ما سر جنگ بود به یارى خدا با او پیکار مىکنیم.21 منظور امام از آشکار کردن مخالفت و دشمنى اقدام مسلحانه و خشونتآمیز برضد مردم و امنیت ملى است و آن گروه از مخالفان امام که دست به اقدام مسلحانه و خشونتآمیز نمىزدند، کاملاً آزاد، و از تمام حقوق اجتماعى برخوردار بودند.22
حساسیت فوقالعاده على(ع) به حرمت خون و قبح خونریزى در نامه آن حضرت به حاکم مصر متجلى است که با بیانى رسا و قاطع، بزرگترین گناه را خونریزى به ناحق مىداند. حضرت به پیامدهاى منفى فراوان خونریزى در ابعاد سیاسى، اجتماعى و اعتقادى اشاره مىکند و هشدار مىدهد که مبادا بخواهى پایههاى قدرت و حکومت خود را با ریختن خون محکم کنى که ریختن خون به ناحق، خود موجب تضعیف و تزلزل قدرت و حکومت مىشود. سپس به بزرگترین و وفادارترین یار و یاور خود مالک اشتر فرمود: اگر کسى را به ناحق کشتى، پیش من و خدا عذرى ندارى و باید قصاص شوى. فرمایش امام(ع) اینگونه است:
و بپرهیز از خونها و ریختن آنها به ناروا، که چیزى چون ریختن خون به ناحق ـ آدمى را به کیفر نرساند و گناه را بزرگ نگرداند و نعمت را نبرد و رشته عمر را نبُرد و خداوند سبحان روز رستاخیز نخستین داورى که میان بندگان کند در خونهایى باشد که از یکدیگر ریختهاند. پس حکومت خود را با ریختن خونى به حرام نیرومند مکن که خون حرام ریختن قدرت را به ناتوانى و سستى کشاند، بلکه دولت را از صاحب آن به دیگرى بگرداند و به کشتن به ناحق، تو را نزد من و خدا عذرى به کار نیاید چه در آن قصاص باید... .23
کشتنِ به حق، از نظر امام على(ع)، فقط قصاص و اجراى احکام و حدود الهى و مصرّح در قرآن و سنت نبوى بود.
5. اخلاقمدارى در جنگ و برخورد با دشمن
انسانى که معتقد به اصول اخلاقى و ارزشهاى انسانى است، در هیچ شرایطى برخلاف اصول خود عمل نمىکند. البته ممکن است انسان به چیزهایى عادت کند، یا به بعضى شیوههاى رفتارى خوبگیرد که در شرایط خاص و بحرانى مجبور شود این عادات و رفتارهاى خود را تغییر دهد و به آسانى نیز این کار را خواهد کرد؛ اما اعتقادات و باورهاى انسان که به نوعى ریشه در انسانیت او دارند، جزء ماهیت او محسوب مىشوند و به آسانى تغییرپذیر نیستند. ایمان به باورهاى اخلاقى و پاىبندى به اصول و ارزشهاى الهى و انسانى از این جملهاند؛ زیرا هویت انسان در پاىبندى به ارزشها و اعتقادات اوست و بدون آنها احساس پوچى و بىهویتى خواهد کرد. على(ع) انسانى بود که به اصول و ارزشهاى اخلاقى و انسانى اعتقاد داشت و این باور و اعتقاد موجب مىشد که او تحت هر شرایطى اصول خود را زیر پا نگذارد، مگر آنکه بخواهد بر سر اصول و ارزشهاى اخلاقى معامله کند و به بهاى قدرت، یا حکومت و یا پیروزى بر دشمن، اصول و ارزشهاى اخلاقى خود را زیر پا نهد که این کار از شخصیت با عظمت و دامن مقدس ایشان به دور بود. در پاىبندى به اخلاق و انسانیت، دوست و دشمن، فقیر و غنى، داخل و خارج، جنگ و صلح و غیر آن تفاوتى نمىکند. انسانِ مقید به اخلاق در هر حال و همهجا مقید است؛ زیرا باورها و اعتقادات اخلاقى، الهى و انسانى با سرشت او سرشتهاند.
على(ع) در جنگهاى خود و در برخورد با دشمنانش نیز به اصول اخلاقى و انسانى خود مقید بود. حضرت در جنگهاى خود قبل از نبرد به یاران خود سفارش مىکرد و حتى در حین جنگ منادى مىفرستاد و دستور مىداد که هیچ فرارى و زخمى را نکشید؛ عورتى را آشکار مکنید و هیچ کشتهاى را مُثله نکنید. سپس توصیه مىکرد که چون به محل سکونت و اردوى دشمن رسیدید، پردهاى را پاره نکنید و بدون اجازه وارد هیچ خانهاى نشوید و چیزى از اموال آنان را نگیرید ـ مگر اموالى که در اردوگاهشان یافته باشید ـ و هیچ زنى را آزار ندهید؛ هر چند به شما و فرماندهان و نیکوکارانتان دشنام دهد و ناسزا گوید.24 پس از جنگ جمل، صفیه، مادر طلحه حضرت على(ع) را به شدت مورد توهین قرار داد؛ در حالى که در همان خانه، اتاقهایى همانند مخفیگاه، مملو از مجروحانى بود که با حضرت جنگیده بودند. حضرت نه پاسخى به زن توهینکننده داد و نه متعرض مجروحان شد؛ فقط اشارهاى کرد که مىداند این ساختمان پر از مجروحان جنگ است، و گذشت تا لااقل طرف مقابل دست از دشنام و گستاخى بردارد.25
در جنگ صفین، معاویه و لشگریانش بر سر آب اردو زدند و افرادى را گماردند تا مانع استفاده یاران امام على(ع) از آب شوند. حضرت قاصدى را نزد معاویه فرستاد تا آب را براى استفاده همگان آزاد بگذارند؛ ولى معاویه پس از مشورت با یارانش امتناع ورزید. پس از مدتى سپاهیان امام على(ع) حمله کردند و با تارومار کردن لشکر معاویه بر آب مسلط شدند. برخى از یاران امام درصدد تلافى بودند؛ اما حضرت به آنان پیام داد که به اندازه نیازتان آب بردارید و بازگردید و آب را براى استفاده همگان آزاد بگذارید. برخى اعتراض کردند که معاویه با ناجوانمردى آب را به روى ما بست، حال که ما بر آب تسلط یافتهایم، نباید آن را براى استفاده او آزاد بگذاریم. ولى حضرت به آزاد گذاشتن آب دستور دادند؛ زیرا بستن آب را حتى بر دشمن عملى غیراخلاقى مىشمردند.26 در همین جنگ بُسر بن ابىارطاة از سرداران معاویه و عمروعاص از نزدیکان معاویه، هنگامى که در نبرد با امام(ع) مغلوب شدند و در آستانه کشته شدن بودند، عورتهاى خود را آشکار کردند و حضرت روى برگرداند و از کشتن آنان صرفنظر کرد.27
موارد پاىبندى امام(ع) به اخلاق در جنگ بسیار فراوان است و دشمنان ایشان نیز به این امر آگاه بودند. به هر حال، اگر حضرت همانند آنچه مرسوم است در بحران، و جنگ و گرماگرم نبرد بعضى از مسائل را رعایت نمىکرد ـ و قابل سرزنش هم نبود ـ با سرعت و قوت بیشترى به پیروزى مىرسید و حتى مىتوانست با ایجاد رعب و وحشت در دل دشمن از طریق قتل و غارت، روحیه آنان را تضعیف کند و از نبرد بازشان دارد؛ ولى تقید امام(ع) به اخلاق مانع این امر مىشد.
در برخورد با مخالفان نیز، حضرت على(ع) برخورد بسیار اخلاقى و انسانى از خود نشان دادند؛ اگرچه نمىتوان مخالف را دشمن نامید. پس از قبول حکومت و بیعت مردم، برخى از صحابه که شمار آنان شاید به دهنفر مىرسید، از بیعت سرباز زدند و هر کدام بهانهاى آوردند. بر اساس عرف سیاسى جامعه آن روز، وقتى که مردم و بزرگان جامعه با حاکم بیعت مىکردند، افراد انگشت شمار باقیمانده را از هر راه ـ حتى با توسل به زور ـ مجبور به بیعت مىکردند؛ ولى حضرت على(ع) این افراد را به بیعت مجبور نکرد. حتى وقتى که عبداللّه بن عمر از بیعت خوددارى کرد، حضرت به او فرمود: ضامنى بیاور که دست به اغتشاش نخواهى زد. گفت: ضامنى ندارم. یکى از یاران امام(ع) اجازه خواست او را بکشد؛ ولى حضرت مانع شد و فرمود: من خود ضامن او هستم.28
پاىبندى امام(ع) به اصول اخلاقى و انسانىِ نشأت گرفته از تعالیم الهى اسلام به حدى بود که در مورد قاتل خود نیز سفارش کرد و به امام حسن(ع) فرمود:
اگر زنده ماندم خود مىدانم با او چه کنم، و اگر از دنیا رفتم، براى قصاص فقط یک ضربه به او بزنید؛ چون او یک ضربه به من زده است. مبادا او را مُثله کنید یا به بهانه اینکه رهبر جامعه کشته شده است، دست به خونریزى بزنید و خارج از عدالت رفتار کنید.29
6. تحلیل نگرش امام على(ع)
نگرش امام على(ع) به مخالفان و دشمنان، براى حکومت نوپاى حضرت على(ع)، که معاندان و کجاندیشان از هر سو احاطهاش کرده بودند، هزینه بسیار سنگینى به دنبال داشت. آزادى مخالفان و دشمنان نه تنها براى حکومت امام على(ع) هیچ فایده و پیامد مثبتى نداشت، بلکه هر روز موجب تضعیف بیشترِ آن گردید و طبیعى هم بود؛ زیرا در مخالفت و دشمنى، منفعت پخش نمىکنند. آزادى مخالفان و دشمنان، از دو جهت نظام سیاسى و شخص حضرت على(ع) را متحمل ضرر و صرف نیرو و انرژى مىکرد: اول از این جهت که اولاً: هر مخالف و دشمنى خلاف جهت اهداف و برنامههاى گروه حاکم حرکت مىکند، یا با انتقاد از سیاستهاى جارى به تبلیغ برضد حکومت مىپردازد، و حاکمان باید به انتقادات پاسخ دهند و با استدلال و منطق آنان را قانع نمایند یا از گرویدن مردم به آنان از راه منطق و استدلال جلوگیرى کنند ـ و امام على(ع) تمام این اقدامات را انجام مىداد ـ ثانیا: مخالفان و دشمنان نیز به عنوان انسان از یک بُعد، و به عنوان شهروند از بعد دیگر، داراى حقوق و خواستههایى بودند که باید مورد توجه قرار مىگرفت و هیچگونه کوتاهى در آن جایز نبود. دوم از این جهت که على(ع) با مخالفان و دشمنانى جاهل و بىمنطق روبهرو بود. گاهى جامعه از سطح رشد و آگاهى بالایى برخوردار است، یا مخالفان و دشمنان حکومت دانا هستند و از سطح معرفت و شناخت بالایى برخوردارند، که در چنین مواردى مشکل کمتر است. اما فاجعه هنگامى است که سطح شناخت و شعور جامعه بسیار پایین باشد و مردم اهل تفکر، تأمل و اندیشه نباشند؛ و از سوى دیگر حکومت با دشمنانى نادان، متعصب، خشکمغز و بىمنطق روبهرو باشد. حضرت على(ع) در چنین جامعهاى حکومت مىکرد و با چنین مخالفان و دشمنانى دست به گریبان بود. با منطق و استدلال سخن گفتن در چنین جامعهاى و مدارا کردن با چنین دشمنانى، شاید «آب در هاون کوبیدن» باشد؛ زیرا تکریم کرامت انسانى، احترام به تفکر و اندیشه مردم و به رسمیت شناختن حقوق مخالفان و دشمنان، در چنین جامعهاى راه به جایى نمىبرد. اما حضرت على تفکر خاص خود را داشت و به شیوههاى الهى، اخلاقى و انسانىِ خود پاىبند بود؛ به همین دلیل هنگامى که تمام تلاشهاى ارزشمندش راه به جایى نبرد خطاب به مردم فرمود:
شما با زبان منطق اصلاحپذیر نیستید، تنها چیزى که مىتواند شما را به راه اصلاح آورد شمشیر و منطق زور است، ولى بدانید من براى اصلاح شما خودم را دچار فساد نمىکنم.30
یعنى حضرت استفاده از زور و خشونت را از سوى حاکمان، حتى براى اصلاح و احقاق حقو عدالت، فساد مىدانست و در نهایت هم، تضعیف حکومت و از دست رفتن آن را پذیرفت. تمام تلاشهاى خود را براى اصلاح جامعه یا شیوههاى انسانى و اخلاقى بهکار بست، ولى دست بهشمشیر نبرد و آزادى مخالفان و دشمنان جاهل خود را محدود نساخت و مردم ناآگاه و متعصب جاهلى را به برگرفتن راه حق و عدالت مجبور نکرد.
به هر حال نگرش تکریمآمیز به مخالفان و دشمنان با آزادى آنان مسألهاى نیست که به نفع حکومتها باشد و حاکمان را خوش بیاید. در نسبت بین وجود مخالفان و آزادى سیاسى آنان، سه شق مطرح مىشود: اول اینکه حاکمان نالایق باشند، تصمیمگیرىها و عملکرد آنان در مجارى درست نباشد و بر مردم ظلم روادارند. که در این صورت مخالف و آزادى او را برنمىتابند؛ زیرا قدرت و حکومت آنان مستقیما مورد تعرض قرار مىگیرد. دوم اینکه حاکمان شایستهترین افراد باشند و تصمیمگیرىها و سیاستگذارىها به بهترین وجه ممکن صورت گیرد و راه آنان به طور مطلق بر حق باشد، که حکومت حضرت على(ع) اینگونه بود. چنین حکومتها و حاکمانى بجاست که مخالفت مخالفان و دشمنان را نپسندند و آنان را خوش نیاید؛ زیرا موجب کند شدن روند اداره و رشد جامعه مىشود. اینکه چنین حاکمانى در دل خود و حتى در اظهار با زبان، به دلیل کند شدن روند اداره و تکامل جامعه مخالفت مخالفان را ناخوش انگارند، امرى منطقى و به جاى خود محفوظ است، اما با واقعیتهاى اجتماعى چه کنند. سیاست تدبیر واقعیتها و مدیریت امور خارجى است. وجود مخالف در جامعه واقعیتى انکارناپذیر است؛ انسان بودن مخالف نیز امرى بدیهى است؛ برخوردار بودن هر انسانى از حقوق اولیه و حقوق سیاسى اجتماعى خود نیز یک امر عقلى است و یکى از اهداف اسلام احقاق حقوق انسانهاست؛ تکریم حرمت و کرامت انسانى نیز یکى از مهمترین اصول اسلام است. خلقت مخالفان و دادن رزق و روزى آنان هم به دست حاکمان نبوده و نیست ـ و الاّ از روز ازل آنان را خلق نمىکردند و معمولاً حاکمان دوست دارند سر به تن مخالف نباشد ـ هدف حکومت نیز هدایت، تکامل و تعالى مردم است که مخالفان هم بخشى از آنانند.
بنابراین نادیده گرفتن مخالفان، در یک حکومت حقمحور و عدالتخواه به معنى نادیده گرفتن حقوق انسان، کرامت انسان، واقعیتهاى جامعه و بخشى از انسانهاى جامعه است که مدعى هدایت و تکامل آنها هستیم و اینها همه با اصول و مبانى اسلام ناسازگار است. بحث این نیست که مخالف بد است و باطل؛ بلکه قبل از بد و خوب یا حق و باطل بودن او، بحث این است که مخالف انسان است و وجود دارد و خداوند او را خلق کرده است و به تبع حق حیاتى که به او داده، از تمام حقوق انسانى و اجتماعى برخوردار است. از سوى دیگر، اگر حکومت اسلامى مدعى هدایت و تکامل و تعالى انسانهاست در درجه اول باید حقوق انسانى و شهروندى همگان را به رسمیت بشناسد و به رعایت آن پاىبند باشد، و در درجه دوم با منطق و استدلال با آنان به گفتوگو بنشیند؛ زیرا مهمترین مبناى هدایت، معرفت و شناخت است و مهمترین اصل در تکامل و تعالى، خواست و اراده افراد است، افراد تا آگاه نشوند و شناخت پیدا نکنند هدایت نمىشوند و تا نخواهند و نکوشند، به تکامل و تعالى نمىرسند. شناخت یا اراده براى تکامل، امورى نیستند که با خشونت یا محدود کردن آزادى و کارهاى مشابه حاصل شوند.
احتمالاً به این دلایل بود که على(ع) مخالفان خود را مورد تکریم و احترام قرار داد و ذرهاى از آزادىهاى آنان را محدود نساخت و آنان را از کوچکترین حقوق شهروندى و سیاسى اجتماعىشان محروم نکرد. اگر مردم جامعهاى از شناخت و آگاهى بالایى برخوردار باشند، با حکومتى همچون حکومت حضرت على(ع) و حاکمى مثل ایشان، نه تنها کوچکترین مخالفتى ندارند، بلکه با تمام تلاش در راه تقویت آن مىکوشند. در میان تمام مخالفان و دشمنانِ على(ع)، حتى یک نفر انسان باشناخت و مؤمن نمىتوان پیدا کرد. مخالفان و دشمنان حضرت یا افرادى بودند که به امام و راه حق او شناخت و آگاهى داشتند، ولى درپى منافع سیاسى، دنیاطلبى و مقامخواهى یا تعصبات قومى و قبیلهاى خود و در یک کلام اسیر هواى نفس و برده دنیا بودند؛ یا افرادى مؤمن با نیتهاى خالص و آماده فداشدن در راه خدا بودند که شناخت و معرفت چندانى نداشتند و با کوتهفکرى و تنگ نظرىِ آمیخته با تعصب دینى و حماقت، به مسایل سیاسى اجتماعى مىنگریستند. ولى حضرت على(ع) حرمت و احترام هر دو گروه را پاس داشت، کرامت انسانى آنان را مورد تکریم قرار داد و حق آزادى آنان را در مخالفت با خودش محفوظ داشت.
شق سوم که در نسبت بین مخالفان و حکومت مطرح مىشود این است که حکومت و حاکمان جهت اصلى حرکتشان حق باشد و اهدافى همچون هدایت جامعه، رشد و توسعه و در نهایت سعادت و تکامل و تعالى انسانها را دنبال کنند. براى چنین حکومتهایى، وجود مخالفان بدون تردید یک لطف و مرحمت الهى است و براى موفقیت آن حکومت، ضرورى به شمار مىرود. طبیعى است که حاکمان و مدیران در چنین جامعهاى، به لحاظ انسان بودن از خطا و اشتباه مصون نیستند، و به دلیل پیچیدگى اجتماعات و ابعاد نامعلوم قدرت و حکومت، قادر نیستند از تمام نقاط ضعف و روندهاى نامطلوب حکومت خودآگاهى یابند و حتى خود را از سقوط احتمالى در برخى ورطههاى خطرناک نجات دهند؛ زیرا در درون قدرت هستند و پدیدهها را فقط از آن زاویه تحلیل مىکنند و عقلاً و منطقا قادر به درک و تحلیل برخى دیگر از ابعاد و زوایاى پدیدهها نیستند. اینجاست که مخالفان حکومت و حاکمان، نقش فرشته نجات را ایفا مىکنند؛ زیرا روى نقاط ضعف و نارسایىها دست مىگذارند و این بهترین فرصت براى حاکمان در جهت اصلاح امور است. وجود مخالف بقا و استمرار نظام را تضمین مىکند و وجود دو یا چند گروه مخالف، که هدف کلان مشترکى دارند و هر کدام چندصباحى قدرت را در دست مىگیرند و همیشه در حال نقد و انتقاد از یکدیگر هستند، بهترین سازوکار براى جلوگیرى از انحطاط و عقبماندگى جامعه و تضمین رشد و تعالى آن به شمار مىرود. اگر وجود مخالف هیچ فایدهاى دربر نداشته باشد و شرایط به گونهاى باشد که امکان هیچگونه بهرهگیرى مثبت از وجود مخالف فراهم نیاید، باز هم نمىتوان آنان را به عنوان یک واقعیت خارجى و انسانهایى که گوهر کرامت انسانىشان قابل تکریم است و از تمام حقوق انسانى و شهروندى برخوردارند نادیده گرفت و آزادىهایشان را محدود کرد. شخص على(ع) و حکومت ایشان، داراى ویژگىهاى منحصر به فردى بود که هیچ حاکم و حکومتى نمىتواند آن ویژگىها را در آن حد بالا و به آن شکل جمع کند. تاریخ نیز تاکنون چنین حاکم و حکومتى به ما نشان نداده است. از سوى دیگر به دلیل رشد جوامع انسانى، انسانهاى امروز بسیار رشدیافتهتر و داراى بصیرت بیشتر از جامعه زمان امام على(ع) هستند و مخالفان نیز بسیار آگاهتر و معقولتر از مخالفان حضرت(ع) هستند. به عبارت دیگر حاکمان و مدیران دنیاى امروز از نظر تفکر، بینش، شناخت، مدیریت و... بسیار پایینتر از حضرت على(ع) هستند ـ به حدى که شاید قابل مقایسه نباشد ـ و مردم و مخالفان بسیار آگاهتر و رشدیافتهتر از مردم و مخالفان امیرالمؤمنین على(ع) هستند. بنابراین شایسته است در حکومتهاى امروزى، مخالفانِ داراى آزادى سیاسى، به مراتب بیشتر از مخالفان آن حضرت باشند.
پىنوشتها:
1. محمد بن محمد بن نعمان (الشیخ المفید)، الارشاد (بیروت: دارالمفید، 1414ق / 1993م) ج1، ص247؛ دکتر سیدجعفر شهیدى، ترجمه نهجالبلاغه (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371) خطبه 33، ص34 و خطبه 173 ص79 و خطبه 224 ص259؛ جمالالدین محمد خوانسارى، شرح غررالحکم و دررالکلم، مقدمه و تصحیح و تعلیق: میرجلالالدین حسینى ارموى (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1360) ج3، ص239، و ج5، ص153، 168، 338 و 339.
2. احمد بن محمد مقدس اردبیلى، حدیقة الشیعه (تهران: انتشارات علمیه اسلامیه) ص324؛ ابناثیر، الکامل فى التاریخ (بیروت: دار صادر، 1285ق / 1965م.) ص196؛ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار (بیروت: مؤسسة الوفاء، 1403ق / 1989م) ج41، ص116ـ117؛ محمد بن جریر الطبرى، تاریخ الطبرى (بیروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1989م) ج3، ص459.
3. محمد بن محمد بن نعمان الشیخ المفید، الجمل (بیروت: دارالمفید، 1414ق/ 1993م) ص166ـ167.
4. ابراهیم بن محمد بن ثقفى کوفى اصفهانى، الغارات (تهران: انتشارات انجمن آثار ملى، 1355) ج1، ص335.
5. نصر بن مزاحم المنقرى، پیکار صفین، پرویز اتابکى (تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370) ص716ـ717؛ محمد بن جریر الطبرى، همان، ج4، ص39 و 45ـ48؛ على بن حسین المسعودى، مروج الذهب، ابوالقاسم پاینده (تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1370) ج2، ص391 و 394 و 404ـ407؛ شهابالدین احمد نویرى، نهایة الارب، محمود مهدوى دامغانى (تهران: انتشارات امیرکبیر، 1364، ص209ـ218؛ محمود صلواتى، خارجیگرى (تهران: نشر دانش، 1365) ص114ـ150.
6. دکتر سید جعفر شهیدى، ترجمه نهجالبلاغه، خطبه 206، ص240.
7. ابوالحسن على بن عیسى بن ابىالفتح اربلى، کشف الغمّه فى معرفة الائمه(ع) (بیروت: دارالاضواء، 1405ق / 1985م) ص133ـ134؛ ابوالحسن على بن حسین المسعودى، همان، ج2، ص405.
8. نهجالبلاغه، کلمات قصار، شماره 420، ص437.
9. محمود صلواتى، همان، ص114ـ150.
10. محمد بن جریر طبرى، همان، ج3، ص544؛ عباس محمود العقاد، عبقریة الامام على(ع) (بیروت: مکتبة العصریه، 1286ه. 1967م) ص21.
11. ابنعساکر، الامام على بن ابىطالب(ع) (من تاریخ مدینة دمشق) تحقیق الشیخ محمدباقر المحمودى (بیروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1395ق / 1975م) الجزء الثالث، ص84ـ94.
12. همان، ص92.
13. نهجالبلاغه، نامه 53، ص336.
14. عباس محمود العقاد، همان.
15. نهجالبلاغه، نامه 53، ص338.
16. محمود صلواتى، خارجیگرى (تهران: نشر دانش، 1365) ص114ـ150؛ نهجالبلاغه، خطبه 122، ص120.
17. سبط ابنالجوزى، تذکرة الخواص (تهران: مکتبه نینوى الحدیثه) ص69.
18. ابوالحسن على بن حسین المسعودى، همان، ج1، ص763 و 718؛ احمد بن ابىیعقوب، تاریخ الیعقوبى (بیروت: دار صادر) ج2، ص182 و 94؛ نصر بن مزاحم المنقرى، همان، ص75، 207، 255، 432، 530؛ محمد بن محمد بن نعمان الشیخ المفید، الجمل، ص339؛ محمد بن جریر الطبرى، همان، ص517ـ520؛ ابىحنیفه احمد بن داود الدینورى، الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر (قاهره: دار احیاء الکتب العربیه، 1960م) ص147؛ ابوجعفر محمد بن عبداللّه اسکافى معتزلى، المعیار والموازنه، محمود مهدوى دامغانى (تهران: نشر نى، 1374) ص140.
19. نهجالبلاغه، خطبه 73، ص55؛ محمد بن محمد بن نعمان الشیخ المفید، الجمل، ص339؛ عباس محمود العقاد، همان، ص200.
20. محمد بن ابراهیم بن ثقفى کوفى اصفهانى، همان، ص335.
21. همان، ص372.
22. ر.ک: همان، ص329ـ372.
23. نهجالبلاغه، نامه 53، ص339.
24. شهابالدین احمد نویرى، همان، 152ـ155 و 178؛ ابىحنیفه احمد بن داود الدنیورى، همان، ص151؛ محمد بن جریر الطبرى، همان، ج3، ص518.
25. محمد بن جریر الطبرى، همان، ج3، ص544.
26. نصر بن مزاحم المنقرى، همان، ص219ـ222 و 253؛ سبط ابنالجوزى، همان، ص88ـ89.
27. شهابالدین احمد نویرى، همان، ص203ـ204.
28. ابناثیر، همان، ج3، ص320؛ احمد بن ابىیعقوب، همان، ج2، ص178؛ محمد بن محمد بن نعمان (الشیخ المفید) الجمل، ص94ـ96.
29. ابناثیر، همان، ص390ـ391.
30. محمد بن محمد بن نعمان (الشیخ المفید) الجمل، همان، 272ـ273 و 281؛ نهجالبلاغه، خطبه 69، ص53.
________________________________________
1 عضو هیأت علمى پژوهشکده علوم انسانى و اجتماعى جهاد دانشگاهى