فیلتر های جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۲۱ تا ۴۰ مورد از کل ۵۷۸ مورد.
حوزه های تخصصی:
هدف: بررسی اثر مداخلات عصب روان شناختی بر بهبود عملکرد تحصیلی کودکان دچار ناتوانی های یادگیری ریاضی.
روش: جامعه آماری پژوهش را دانش آموزان پسر سوم دبستان (سال تحصیلی 89– 88) با ناتوانی های یادگیری ریاضی تشکیل می-دادند. برای اجرای این پژوهش، 30 کودک دچار ناتوانی یادگیری ریاضی به شیوه نمونه گیری تصادفی خوشه ای چند مرحله-ای انتخاب و با روش تصادفی در دو گروه آزمایشی (15 نفر) و شاهد (15 نفر) جای داده شدند. برای گروه آزمایش مداخلات عصب روان شناختی انجام شد. ابزارهای پژوهش آزمون عصب روان شناختی نپسی، مقیاس هوش کودکان وکسلر، آزمون اران کی مت و آزمون عملکرد تحصیلی ریاضی بود. داده ها با روش آماری تحلیل کواریانس تجزیه و تحلیل شد.
یافته ها: نتایج پژوهش نشان داد که مداخلات عصب روان شناختی بر عملکرد تحصیلی این دانش آموزان تاثیر دارد.
نتیجه گیری: مداخلات عصب روان شناختی همانند مهارت های زیربنایی یادگیری ریاضی می تواند رویکردی مؤثر در درمان ناتوانی های یادگیری ریاضی باشد.
نقش ناحیه قشر مغزی پیش پیشانی در تجربه خُلق: مطالعه تحریک مغزی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هدف این پژوهش بررسی اثر تحریک آنُدی ناحیه قشر مغزی پشتی-جانبی پیش پیشانی چپ و راست بر تجربه فاعلیِ خُلق مثبت و منفی افراد سالم بود. در یک مطالعه شبه تجربی، شرکت کنندگان (20 زن و 20 مرد) در طول سه جلسه با ترتیب تصادفی، تحت سه نوع مداخله تحریک آنُدی ناحیه قشر مغزیِ پشتی-جانبی پیش پیشانی راست، چپ و تحریک شم (کنترل) به مدت 20دقیقه و با جریان 2میلی آمپر قرار گرفتند. با استفاده از مقیاس عاطفه مثبت و منفی، خُلق افراد قبل و بعد از مداخله اندازه گیری شد. داده ها با استفاده از آزمون های فریدمن و یومن ویتنی تحلیل شد. نتایج نشان داد تحریک آنُدی ناحیه قشر مغزی پشتی-جانبی پیش پیشانی چپ، خلق منفی افراد را کاهش داد و خلق مثبت را در مردان بیشتر از زنان کاهش می دهد. تحریک الکتریکی دوسویه کرتکس پیش پیشانی در نمونه مورد مطالعه حاضر با یافته های تحریک مغزی در جمعیت سالم ناهمسو و با یافته های تحریک مغزی روی جمعیت افسرده همسو بود. سنجش دقیق تر حالات خُلق و هیجان، به همراه به کارگیری شکل های مختلف قرارگیری الکترودِ تحریکِ الکتریکی مغز از روی جمجمه در مطالعات بعدی می تواند اطلاعات مکملی را درباره نقش قشر پره فرونتال در تجربه فاعلی خلق به دست دهد.
دست برتری و توانایی چرخش ذهنی در کودکان
حوزه های تخصصی:
در این تحقیق رابطه دست برتری و توانایی چرخش ذهنی مورد بررسی قرار گرفته است. بدین منظور 87 آزمودنی (45 دختر و 42 پسر) با میانگین سنی یازده سال و یک ماه و پنج روز که در مقطع پنجم ابتدایی به تحصیل اشتغال داشتند، بصورت تصادفی انتخاب شدند. نمونه مزبور از میان 4 مدرسه ابتدایی (2 مدرسه دخترانه و 2 مدرسه پسرانه) از طریق نمونه گیری خوشه ای انتخاب شدند. ابزارهای مورد استفاده جهت دست برتری، آزمون چاپمن (1987) و برای چرخش ذهنی آزمون آنلاین پی (2000) بود. برای تجزیه و تحلیل داده های آماری پژوهش از تحلیل واریانس دوراهه و آزمون ناپارامتریک خی دو استفاده شد. نتایج نشان داد که بین دست برتری دختران و پسران تفاوت معناداری وجود ندارد (p=0.95). نتایج آزمون تحلیل واریانس نشان داد که عملکرد دو سو توانها در آزمون چرخش ذهنی نسبت به دانش آموزان چپ دست و راست دست در سطح بالاتری قرار دارد که از لحاظ آماری (p=0.003) معنادار است.
مقایسه ویژگیهای عصب روان شناختی کودکان خردسال با ناتوانیهای یادگیری عصب روان شناختی/ تحولی و عادی پیش از دبستان(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هدف: پژوهش حاضر به منظور مقایسه ویژگیهای عصب روان شناختی کودکان خردسال با ناتوانیهای یادگیری عصب روان شناختی/ تحولی و عادی پیش از دبستان، انجام شده است. روش: این پژوهش با روش علی- مقایسه ای انجام گرفته است. نمونه پژوهش 20 نفر از کودکان خردسال 6-4 سال با ناتوانیهای یادگیری عصب روان شناختی/ تحولی و 20 نفر کودک خردسال 6-4 سال عادی (بدون ناتوانی یادگیری عصب روان شناختی/ تحولی) پیش از دبستان شهر اصفهان بودند که پس از دو مرحله نمونه گیری، به شیوه نمونه گیری تصادفی خوشه ای چند مرحله ای و اجرایی آزمونهای تشخیصی انتخاب شدند. ابزارهای مورد استفاده، عبارت از آزمون عصب روان شناختی نپسی (NEPSY)، مقیاس هوش کودکان پیش از دبستان وکسلر و فهرست وارسی نشانه های ناتوانیهای یادگیری عصب روان شناختی/ تحولی کودکان خردسال پیش از دبستان بود. یافته ها: داده های بدست آمده با روش آماری تحلیل واریانس چند متغیری (مانوا) مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. نتایج پژوهش نشان داد که بین عملکرد کودکان خردسال با ناتوانی یادگیری عصب روان شناختی/ تحولی و کودکان عادی (بدون ناتوانی یادگیری عصب روان شناختی/ تحولی) در جنبه های عصب روان شناختی همچون کارکردهای اجرایی/ توجه، زبان، کارکردهای حسی- حرکتی، پردازش بینایی- فضایی، حافظه و یادگیری تفاوت معنادار وجود دارد. نتیجه گیری: کودکان خردسال مبتلا به ناتوانی یادگیری پیش از دبستان دارای نارساییهای عصب روان شناختی هستند که باید با ابزارهای معتبر تشخیص زودهنگام داده شوند تا مداخلات مناسب زودهنگام برای بهبود آن طراحی شود.
تاثیر آموزش نوروفیدبک بر ویژگی های الکتروانسفالوگرام و عملکرد در ورزش تیروکمان(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هدف مطالعه حاضر بررسی تاثیر آموزش نوروفیدبک بر عملکرد و ویژگی های الکتروانسفالوگرام در ورزش تیروکمان بود. 45 دانشجوی دختر به طور تصادفی به سه گروه نوروفیدبک واقعی (آموزش نوروفیدبک براساس امواج مغزی خود فرد)، گروه نوروفیدبک ساختگی (عدم ارایه فیدبک ها براساس امواج مغزی فرد) و گروه کنترل (بدون آموزش نوروفیدبک) تقسیم شدند. 20 جلسه نوروفیدبک شامل 10 دقیقه آموزش تقویت موج آلفا در ناحیه T3 بوده و20 دقیقه بعدی به پروتکل آلفا-تتا در ناحیهPz اختصاص یافت. قبل و بعد از دوره 20 جلسه ای آموزش تیروکمان، افراد در پیش آزمون و پس آزمون (رکورد تیروکمان و متغیرهای الکتروانسفالوگرام) شرکت کردند. نتیجه تحلیل کوواریانس یک طرفه افزایش معنی دار میانگین رکوردها را در گروه نوروفیدبک واقعی در مقایسه با دیگر گروه ها نشان داد (05/0>p). همچنین تحلیل کوواریانس چندمتغیره در موج آلفا ناحیه گیجگاهی چپ گروه نوروفیدبک واقعی تغییر معنی داری را نشان داد. نتایج نشان دادند که آموزش نوروفیدبک می تواند ویژگی های الکتروانسفالوگرام و رکورد عملکرد را در تیروکمان تغییر دهد.
شناخت اجتماعی و مغز آدمی
حوزه های تخصصی:
انسان ها موجوداتی اجتماعی هستند؛ اما مدارهای عصبی مرتبط با شناخت و رفتارهای اجتماعی آنها به خوبی شناسایی و مشخص نشده است. مطالعات انجام شده روی انسان ها و سایر نخستی ها حاکی از آن است که چندین ساختار مغزی در هدایت رفتارهای اجتماعی در انسان ها دخالت دارد: آمیگدال، ناحیه شکمی داخلی کورتکس پیشانی و کورتکس های مرتبط با نواحی بدنی حسی نیمکره راست از جمله این ساختارها هستند. این ساختارها واسطه ای هستند بین بازنمایی های ادراکی از محرک های اجتماعی (مانند چهره هم نوعان) و بازخوانی اطلاعاتی (یا برانگیختن رفتارهایی) که این گونه محرک ها فعال می سازند. یکی از مناقشات فعلی این است که شناخت اجتماعی تا چه حد وابسته به پردازش هایی است که صرفا به محرک های اجتماعی اختصاص دارند؛ و نقش آگاهی اکتسابی و ذاتی در این پدیده تا چه حد است.
قشر پره فرونتال ، اختلالات تصمیم گیری و ازمون های ارزیابی کننده
حوزه های تخصصی:
اختلالات تصمیم گیری، هسته بسیاری از اختلالات روانپزشکی و شخصیتی است. در فرایند تصمیم گیری که یک پردازش شناختی به حساب می آید. مفاهیمی مانند کنترل تکانه، ریسک پذیری، دوری از گزند، وابستگی به پاداش، کیفیت انتخاب ها، نوجویی و... دخیل می باشند. در سال های اخیر گروه های مختلفی از دانشمندان علوم اعصاب سعی نموده اند آزمون هایی طراحی نمایند که به وسیله آنها بتوان این فرایند عالی شناختی را بررسی نمود. از معتبرترین این آزمون ها می توان به آزمون قمار (gambling task) یا GT اشاره کرد. این آزمون که در سال 1994 معرفی شده است. تاکنون برای ارزیابی اختلالات شناختی ناشی از ضایعات مختلف مغزی و بررسی مشکلات شناختی گروه های مختلف معتادان، قماربازان حرفه ای و مبتلایان به اختلالات وسواسی جبری، اسکیزوفرنیا، اختلالات خلقی، اسکلروز جانبی آمیوتروفیک (ALS)، اختلالات هذیانی و... به کار رفته و نتایج جالبی نیز حاصل شده است.
مولفان این مقاله، نسخه جدیدی از این آزمون طراحی نموده اند که با امکاناتی فراتر از نسخه های قبلی، ارزیابی بهتر این فرایند را فراهم می آورد. استفاده از این نسخه و نسخه های قدیمی تر آزمون GT و بررسی نتایج آن در میان جامعه ایرانی نشانگر نوعی تفاوت فرهنگی در جامعه ماست (حساسیت به دفعات باخت نه میزان آن) که بررسی این تفاوت حایز اهمیت می باشد.
برای ارزیابی جنبه های دیگر اختلالات تصمیم گیری، آزمونهای دیگری نیز ابداع شده اند که از آن میان می توان به آزمون تصمیم گیری راجرز (Task Rogers'' Decision Making)، آزمون فرایند کاهش اهمیت معوق (Delayed Discounting Procedure، DDP)، آزمون چینش معوق نامتناسب با نمونه (Delayed Nonmatching to Sample، DNMS) و آزمون Gehring اشاره نمود. نتایج بسیاری از این آزمون ها نمایانگر عملکرد نواحی مغزی خاص، به ویژه بخش میانی تحتانی (Ventromedial) قشر پره فرونتال مغز، در فرایند تصمیم گیری می باشد.
ارزیابی عصب روانشناختی شاخص های عملکرد نواحی پره فرونتال مغز در بیماران مبتلا به اسکلروز متعدد(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هدف: اختلالات شناختی با شیوعی در حدود 50 تا 60 درصد مهم ترین عامل در ازدست دادن کار و خانه نشین شدن بیماران مبتلا به اسکلروز متعدد (MS) می باشند. در چند دهه گذشته نقش آزمون های ارزیابی روانشناختی در شناسایی این اختلالات نشان داده شده و به خصوص بر اهمیت آزمون های کامپیوتری با توجه به توانایی دقیق سنجش زمان تأکید گردیده است. در این مطالعه با استفاده از آزمون های عصب روانشناختی کامپیوتری به زبان فارسی بررسی جامعی بر روی انواع اختلالات شناختی مرتبط با نواحی مختلف قشر پره فرونتال به تفکیک قدامی – داخلی و پشتی – جانبی در گروهی از بیماران فارسی زبان مبتلا به MS انجام شد.
روش: در این مطالعه کوهورت تاریخی، 43 بیمار مبتلا به MS عودکننده- بهبودیابنده (27 نفر مؤنث) در مقایسه با 40 فرد سالم (25 نفر مؤنث) با روش نمونه گیری در دسترس در انجمن MS ایران، بر اساس فراخوان با یکسان سازی سن، جنس، IQ و میزان افسردگی پس از معاینه کامل نورولوژیک و تعیین شاخص های ناتوانی جسمی (EDSS) مورد سنجش عصب روانشناختی با استفاده از آزمون های قمار آیوا، درک زمان، مرتب کردن کارت های ویسکانسین، کاهش ارزش تعویقی و خطرپذیری بادکنکی قرار گرفتند.
یافته ها: بیماران مبتلا به MS به طور معنی داری مقادیر بیشتری از خطای پافشاری در آزمون ویسکانسین، زمان بیشتر برای انتخاب از دسته کارت های پر خطر در آزمون آیوا، مقادیر کمتری از کاهش ارزش پاداش در اثر گذر زمان در آزمون کاهش ارزش تعویقی، مقادیر کمتری از خطرپذیری در آزمون خطرپذیری بادکنکی و در نهایت مقادیر بیشتری از تخمین و بازسازی بازه های زمانی در آزمون های درک زمان نشان دادند (05/0 p<).
نتیجه گیری: تحلیل نتایج این مطالعه برای اولین بار مشخص ساخت بیماران مبتلا به MS با وجود حفظ توانایی های ذهنی، درجه بالایی از رفتارهای محافظه جویانه در عملکردهای شناختی از خود نشان می دهند. این استراتژی خاص شناختی که در نقطه مقابل عملکردهای روانشناختی معتادان، قماربازها، مجرمان و دیگر گروه های مخاطره جو قرار می گیرد می تواند ناشی از ضایعات خاص این بیماران در ماده سفید نواحی پره فرونتال در قالب سندرم «قطع متعدد» یا اشکال در سرعت پردازش اطلاعات و یا ناشی از نوعی یادگیری اجتماعی در زمینه عوارض و تجربیات شخصی بیماران مبتلا به MS باشد.
تاثیر القای خلق بر سوگیری حافظه ی آشکار با توجه به سیستم های مغزی رفتاری: تحلیل مبتنی بر تئوری تشخیص علامت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هدف پژوهش حاضر تعیین تاثیر القای خلق بر سوگیری حافظه ی آشکار [زمان واکنش، سوگیری پاسخ ( ) و حساسیت پاسخ ( )] در افراد با حساسیت بالای BAS، BIS بود. ابتدا 527 نفر از دانشجویان، پرسشنامه ی BAS و BIS را به همراه تعدادی سوال برای کنترل برتری جانبی دست تکمیل نمودند. سپس براساس نمره ی استاندارد (z) 25 نفر آزمودنی با حساسیت بالای BAS، 25 نفر با حساسیت بالای BIS و 25 نفر به عنوان گروه کنترل انتخاب شدند. ابتدا واژه ای هیجانی به آزمودنی ها ارائه شد تا آنها را به خاطر بسپارند. سپس نیمی از آزمودنی-های هر گروه در معرض القای خلق شاد و نیم دیگر در معرض القای خلق غمگین قرار گرفتند. در مرحله ی بعد واژه های هیجانی قبلی به همراه یک سری کلمات دیگر به آزمودنی ها ارائه شد تا آنها را بازشناسی نمایند. قبل از تجزیه و تحلیل آماری، ابتدا شاخص های سوگیری پاسخ و حساسیت پاسخ بر مبنای نظریه ی تشخیص علامت محاسبه گردید و سپس با استفاده از روش تحلیل واریانس با اندازه گیری مکرر تحلیل شدند. نتایج به دست آمده نشان داد که افراد با BIS بالا در شرایط القای خلق غمگین در مقایسه با BAS بالا و گروه کنترل واژه های دارای بار هیجانی منفی را سریع تر بازشناسی می کنند اما در مورد افراد با BAS بالا در موقعیت های القای خلق تفاوت معنی داری مشاهده نگردید. در مورد حساسیت پاسخ تفاوت معنی داری مشاهده نشد. نتایج مربوط به مولفه سوگیری پاسخ نشان داد که میانگین برای واژه های منفی در گروه BIS به طور معناداری پایین تر از گروه BAS و کنترل بود؛ یعنی این افراد در بازشناسی واژه های منفی راهبرد سهل گیرانه ای را اتخاذ می کنند.
تأثیر چند رسانه ای آموزشی، صدا و رنگ بر عملکرد امواج مغزی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
این پژوهش به منظور بررسی تأثیر چند رسانه ای، صدا و رنگ بر عملکرد امواج مغزی دانشجویان پسر دوره کارشناسی صورت گرفت. روش پژوهش در چار چوب تحقیقات آزمایشی/ آزمایشگاهی و از نوع تحقیق درون آزمودنی است. جامعه آماری شامل دانشجویان کارشناسی پسر دانشگاه تربیت معلم تهران است. براساس نمونه گیری تصادفی تعداد 14 نمونه در دسترس که همگی مذکر بودند، برای این پژوهش انتخاب شدند. برای جمع آوری اطلاعات به عنوان ابزار سنجش و ثبت امواج مغزی از دستگاه الکتروآنسفالوگرام دیجیتالی SD-C24 استفاده شد.
نتایج پژوهش نشان داد که چندرسانه ای بر انواع امواج مغزی تأثیر گذار است، گرچه بین صدا و چندرسانه ای ها در امواج آلفا و بتا تفاوت معنی داری وجود نداشت. رنگ نیز در مقایسه با دو متغیر دیگر تأثیر گذار بود. لذا در طراحی نرم افزار ها، فیلم های آموزشی و امور تبلیغاتی نقش هر یک از موارد ذکر شده باید در نظرگرفته شود. چون یادگیری پس از تغییر رفتار نمایان می شود و این ها تغییرات فیزیکی است که در نتیجه یادگیری در مغز انسان به وجود می ّآیند.
نقش سیستم های مغزی ـ رفتاری در پیش بینی سوء مصرف مواد(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مقدمه: سوء مصرف مواد یکی از مشکلات بحرانی جهانی و نیز کشور ما می باشد که تا کنون رویکردهای تبیینی مختلفی در این زمینه مطرح شده و مورد مطالعه قرار گرفته اند. یکی از رویکردهای مفید سال های اخیر، رویکرد اعتیاد به عنوان یک بیماری مغزی می باشد. در این راستا، تئوری حساسیت به تقویت گری فرضیه هایی مبنی بر نقش سیستم های مغزی در گرایش افراد به سوء مصرف مواد را مطرح نموده است. هدف مطالعه حاضر، بررسی نقش سیستم های فعال کننده و بازدارنده رفتاری در گرایش افراد به سوء مصرف مواد می باشد.
روش: در پژوهش حاضر که از نوع طرح های توصیفی- همبستگی (پیش بینی) است؛ نمونه مورد مطالعه شامل 43 مرد سوء مصرف کننده مواد اپیوئیدی می باشد که پس از تشخیص پزشک، پرسشنامه BIS/BAS (کارور و وایت 1994) را تکمیل کردند. گروه کنترل نیز شامل 43 مرد فاقد سابقه مصرف مواد می باشد.
یافته ها: نتایج تحلیل رگرسیون لوجستیک نشان می دهد که تفاوت های معناداری در نمرات سیستم فعال ساز رفتاری و خرده سیستم جستجوی لذت با ضرایب بتای 12/0 و 31/0 بین دو گروه مصرف کننده مواد اپیوئیدی و گروه کنترل وجود دارد یعنی این دو متغیر می توانند تمایل به مواد افیونی را پیش بینی کنند. یعنی با افزایش نمرات این دو متغیر، احتمال سوء مصرف مواد افزایش می یابد.
نتیجه گیری: نتایج این پژوهش، نشان دهنده نقش پیش بینی کننده سیستم فعال ساز رفتاری BAS و یکی از خرده مقیاس های آن یعنی زیر مقیاس جستجوی لذت، در گرایش افراد به سوء مصرف مواد می باشد. در مورد نقش سیستم بازدارنده رفتاری BIS، در مطالعه حاضر تفاوت معناداری بین افراد عادی مورد مطالعه و نمونه سوء مصرف کننده مواد دیده نشد.
فرآیندهای شناختی در کودکان با نیازهای خاص: معرفی و کاربرد تئوری عصب روانشناختی PASS(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
زمینه: نظریه برنامه ریزی، توجه، پردازش همزمان و متوالی نوعی نظریه پردازش شناختی است که در طی چند سال گذشته توجه بسیاری را به خود جلب کرده است. مقاله حاضر با هدف بررسی مروری این سازه در گروه کودکان با نیازهای ویژه نگاشته شده است.
تبیین انتقادی جایگاه علوم اعصاب، در قلمرو دانش و عمل تربیت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
رشد سریع فنون تصویربرداری عصبی در سال های اخیر، امکان فوق العاده ای برای پژوهشگران فراهم کرده است تا فهم بهتری از ساختار و کارکرد مغز انسان به دست آورند. در پرتو بهره گیری از این فن آوری های تصویربرداری عصبی پیشرفته، یافته های پژوهشگران حیطه مغز، در زمینه تفکر، هیجان، انگیزش، یادگیری و رشد، موجی از بینش های جدید به دنبال داشته که تبیین های موجود درباره موضوعات تربیتی را تحت تاثیر جدی قرار داده است. از این رو، بسیاری از متخصصان علوم اعصاب و تربیت ادعا می کنند که برقراری پیوند بین علوم اعصاب و علوم تربیتی می-تواند نقش عمده ای در بهبود دانش، سیاست و عمل تربیتی ایفا کند. کاربرد و دلالت ها و کاربرد های تربیتی معتبر استنباط شده از یافته های علوم اعصاب نیز از این ادعا حمایت می کنند؛ اما با وجود این، به نظر برخی منتقدان، رابطه میان کارکردهای عصبی و عمل تربیتی بسیار محدود و شکاف بین علوم اعصاب و علوم تربیتی به قدری زیاد است که امکان برقراری پیوند مستقیم بین آنها وجود ندارد و باید رشته های دیگری همچون «روان شناسی شناختی» و یا «علوم اعصاب شناختی» واسطه برقراری این پیوند شوند. اما از چشم انداز تربیتی، ماهیت دانش تربیت به عنوان یک دانش کاربردی ایجاب می کند که برای دستیابی به اهداف تربیتی، از علوم اعصاب نیز همچون سایر علوم توصیفی (از قبیل روان شناسی و جامعه شناسی) استفاده شود که این امر از طریق استخراج دلالت ها و کاربردهای تربیتی معتبر از مبانی اعصاب شناختی تربیت محقق خواهد شد. بنابراین، ایجاد پیوند بین این دو دانش هم ضروری و هم امکان پذیر است، چرا که می توان در تعامل و تلفیق با «فلسفه تربیتی»، «جامعه شناسی تربیتی»، و «روان شناسی تربیتی» از «اعصاب شناسی تربیتی (علوم اعصاب تربیتی)» هم برای بهبود دانش، سیاست و عمل تربیت بهره گرفت. با این وجود، مهم ترین اصل درخور توجه در این ارتباط، اصل هوشیاری و احتیاط در تفسیر و استفاده تربیتی از یافته ها ی پژوهش مغز است که تحقق این امر هم مستلزم فراهم کردن زمینه تعامل و مشارکت سازنده و واقعی بین دانشمندان و پژوهشگران علوم اعصاب و تربیت و تلفیق علوم اعصاب شناختی و علوم اعصاب تربیتی در برنامه های درسی علوم-تربیتی و تربیت معلم است
تاثیر ارزیابی مجدد و فرونشانی تجارب هیجانی منفی بر ناقرینگی eeg پیشانی مغز بر اساس ابعاد نورزگرایی و برون گردی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هدف پژوهش حاضر بررسی تاثیر ارزیابی مجدد و فرونشانی تجارب هیجانی منفی بر فعالیت ناحیه ای قطعه ی پیشانی مغز با نگاه به ابعاد برون گردی و نورزگرایی می باشد. بدین منظور، براساس نمرات انتهایی توزیع ابعاد بـرون گردی و نورزگرایی نسخه ی تجدیدنظرشده ی پرسشنامه ی شخـصیتی آیسنک و مـلاک های ورود، چهار گروه20 نفری (شامل برون گرد، درون گرد، نورزگرا و پایدار هیجانی) از جامعه ی دانشجویان پسر انتخاب شدند. تمام آزمودنی ها راست برتر متجانس (در دست، پا و چشم) بودند. برای ارزیابی فعالیت نواحی پیشانی مغز در خلال ارزیابی مجدد و فرونشانی تجارب هیجانی منفی، آزمودنی ها قطعه فیلم های برانگیزاننده ی هیجان های منفی را مشاهده نمودند. در حالت ارزیابی مجدد، از آن ها خواسته شد در حین تماشای فیلم، درباره ی فیلم به گونه ای غیرهیجانی فکر کنند و در حالت فرونشانی، به شیوه ای رفتار کنند که اگر شخصی آن ها را نگاه کند، به این نکته پی نبرد که چه چیزی را احساس می کنند. در طی این مراحل، EEG از نواحی مختلف قطعه ی پیشانی مغز ثبت شد. نتایج نشان داد که فرونشانی تجارب هیجانی منفی منجر به افزایش فعال سازی قطعه ی پیشانی راست مغز می گردد، این افزایش در افراد درون گرد و نورزگرا بیشتر از افراد برون گرد و پایدار هیجانی می باشد. همچنین نتایج نشان داد که ارزیابی مجدد تجارب هیجانی منفی موجب فعال سازی نقاط متفاوت قطعه ی پیشانی مغز براساس ابعاد شخصیتی می شود. در مجموع، یافته ها دلالت بر این دارند که ابعاد نورزگرایی و برون گردی نقش تعدیل گری در مکانیسم های فعالیت مغزی راهبردهای ارزیابی مجدد و فرونشانی نظم جویی هیجان دارند و این راهبردها تاثیر متفاوتی بر فعالیت ناحیه ای قطعه ی پیشانی مـغز دارند. باتوجه به نتــایج پژوهش، می توان گفت که راهبردهای متفاوت نظم جویی هیجان براساس ابعاد شخصیتی متفاوت و فعالیت مغزی متعاقب آن، چشم اندازهای جدیدی را در زمینه های آسیب شناسی، پیشگیری، درمان و سایر زمینه های پژوهشی به میان می آورد.
کارکردهای شناختی، نوروپسیکولوژیک، و نورولوژیک بیماران وسواسی باو بدون علایم افسردگی در مقایسه با هم(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هدف: هدف مطالعه حاضر، بررسی کارکردهای شناختی و نوروپسیکولوژیک و نرم نشانه های عصبی در بیماران مبتلا به وسواس بود.
روش: در این پژوهش که از نوع مقطعی - تحلیلی بود، 46 بیمار مبتلا به اختلال وسواسی - اجباری (OCD) (21 بیمار وسواسی توام با علایم افسردگی و 25 بیمار وسواسی بدون علایم افسردگی) و 25 فرد سالم که از نظر سن، جنسیت، تحصیلات، وضعیت تاهل و دامنه هوشی همتا گردیده بودند، انتخاب شدند. با استفاده از آزمون های بالینی وسواس و افسردگی (BDI-II، MOCI، CAC)، آزمون های نوروپسیکولوژیک (BD، WMS، TOH، WCST) و آزمون های نورولوژیک (EHI، NES) سه نوع ارزیابی به کار گرفته شد.
یافته ها: تفاوت گروه OCD و گروه کنترل سالم در آزمون های بالینی وسواس و نوروپسیکولوژیک معنی دار بود، اما در مورد نرم نشانه های عصبی تفاوت معنی دار آماری میان این دو گروه به دست نیامد. هم چنین در تفکیک بیماران وسواسی به دو گروه افسرده و غیر افسرده، در مورد آزمون های نوروپسیکولوژیک (به جز WMS) و آزمون های نورولوژیک (به جز خرده مقیاس ادغام حسی) تفاوت معنی دار آماری به دست نیامد.
نتیجه گیری: چنین می توان نتیجه گرفت که گروه OCD و گروه کنترل سالم از لحاظ مشخصات نوروپسیکولوژیک با هم تفاوت دارند و احتمالا مدارهای اوربیتوفرونتال در بروز، تداوم و / یا تشدید این علایم در OCD دخالت دارند. اما در تعامل وسواس و افسردگی تعیین ویژگی های فوق بر اساس آزمون های به کار رفته، دشوار و نیازمند روش های جامع تر و دقیق تری است.
بررسی شیوع عارضه ی آگرانولوسیتوز در بیماران تحت درمان با کلوزاپین در بیمارستان های روان پزشکی مشهد(مقاله پژوهشی وزارت بهداشت)
حوزه های تخصصی:
مقدمه: کلوزاپین به عنوان یک آنتی سایکوتیک آتیپیک، در مقایسه با سایر آنتی سایکوتیک ها در اسکیزوفرنی مزمن و مقاوم به درمان، کارآیی بیشتری دارد. مهم ترین عامل محدودکننده ی کاربرد آن، خطر بروز آگرانولوسیتوز است. هدف این مطالعه، بررسی فراوانی آگرانولوسیتوز و سایر اختلالات گلبول های سفید ناشی از مصرف کلوزاپین در بیمارستان های روان پزشکی مشهد می باشد.
روش کار: در این مطالعه ی توصیفی، اطلاعات 210 بیمار تحت درمان با کلوزاپین در بیمارستان های ابن سینا و حجازی مشهد از شهریور 1391 تا شهریور 1392 در پرسش نامه ی حاوی اطلاعات سن، جنس، نوع اختلال روانی، مدت درمان، حداکثر دوز مصرفی کلوزاپین حین درمان و مصرف هم زمان سایر آنتی سایکوتیک ها با مراجعه به پرونده ی بیماران تکمیل شد. پایش خونی در 18 هفته ی اول درمان به صورت هفتگی و سپس ماهانه ادامه یافت. روش های آماری توصیفی، مجذور خی و تست فیشر دقیق برای تحلیل داده ها استفاده گردیدند.
یافته ها: بیماران 102 مرد و 108 زن با میانگین سنی 3/38 سال بودند. 6/37 درصد به مدت یک ماه و 2/36 درصد، بین یک تا سه ماه، تحت درمان با کلوزاپین بودند. حداکثر دوز در 2/56 درصد، 299-150 میلی گرم بود. 4/60 درصد بیماران، هم زمان از سایر آنتی سایکوتیک ها نیز استفاده می کردند. شیوع آگرانولوسیتوز صفر درصد اما در 4/20 درصد، کاهش گلبول های سفید مشاهده گردید. در 7/4 درصد آنمی، 4/11 درصد ائوزینوفیلی، 5/9 درصد ترومبوسیتوپنی، 3/3 درصد لکوسیتوز و در 3/2 درصد، لکوسیتوز مزمن دیده شد. کاهش گلبول های سفید با متغیرهای سن، دوز مصرفی کلوزاپین و مصرف هم زمان سایر آنتی سایکوتیک ها ارتباط معنی داری نداشت (05/0<P) ولی کاهش گلبول های سفید در زنان بیشتر از مردان (01/0=P) و ارتباط معنی داری بین کاهش گلبول های سفید با مدت درمان به دست آمد (011/0=P). هیچ موردی از آگرانولوسیتوز و مرگ و میر در بیماران با لکوپنی دیده نشد.
نتیجه گیری: با توجه به فقدان آگرانولوسیتوز در این پژوهش، شاید بتوان فواصل انجام پایش های خونی را در بیماران دریافت کننده ی کلوزاپین طولانی تر نمود تا از نظر اقتصادی مقرون به صرفه تر و از نظر بیماران، راحت تر باشد.
اثر مسدودکننده های کانال های پتاسیم و کلسیم و باکلوفن بر اثر بخشی داروهای ضد افسردگی در مدل آزمون شنای اجباری(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هدف: با توجه به دخالت کانال های پتاسیم و کلسیم و همچنین گیرنده GABAB در بروز علایم افسردگی، در این مطالعه اثر گلیبن کلامید (مسدودکننده کانال پتاسیم)، آملودیپین (مسدود کننده کانال کلسیم) و باکلوفن (آگونیست گیرنده GABAB) بر اثر ضد افسردگی دو داروی آمی تریپتیلین و فلوکستین در آزمون شنای اجباری به عنوان مدل افسردگی مورد مطالعه قرار گرفت.
روش: این مطالعه از نوع تجربی بود و آزمون شنای اجباری به عنوان مدل افسردگی به کار رفت، به این ترتیب که مدت زمان بی حرکتی به عنوان معیار افسردگی حیوان در نظر گرفته شد. اثر داروهای گلیبن کلامید، آملودیپین، باکلوفن و نیز دو داروی آمی تریپتیلین و فلوکستین به تنهایی در آزمون شنای اجباری سنجیده شد. سپس اثر داروهای گلیبن کلامید، آملودیپین و باکلوفن بر اثر ضد افسردگی دو داروی آمی تریپتیلین و فلوکستین بررسی گردید.
یافته ها: نتایج بیانگر آن بود که دو داروی گلیبن کلامید و آملودیپین بر مدت زمان بی حرکتی حیوانات در آزمون شنای اجباری تاثیری ندارد و اثر ضد افسردگی آمی تریپتیلین و فلوکستین نیز تحت تاثیر آنها قرار نمی گیرد. در بخش دوم آزمایش ها، تجویز مقادیر زیاد باکلوفن موجب افزایش مدت زمان بی حرکتی گردید، در حالی که مقادیر کم آن تاثیر قابل توجهی نداشت. تجویز مقادیر مختلف باکلوفن همراه با آمی تریپتیلین، موجب افزایش اثر ضد افسردگی آمی تریپتیلین گردید، در حالی که تجویز همزمان با کلوفن و فلوکستین اثر ضد افسردگی فلوکستین را کاهش داد.
نتیجه گیری: گیرنده های GABAB بر آثار ضد افسردگی داروهای فلوکستین و آمی تریپتیلین تاثیر دوگانه ای دارند.
گرایش ها در عصب شناسی و آسیب شناسی زبان(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هدف: در این مقاله سیر تحول مطالعات مربوط به رابطه زبان و مغز و راه های دست یافتن به شیوه سازمان بندی زبان در مغز مورد ارزیابی قرار می گیرد.
روش: روش این مقاله از نوع مروری است. امروزه، مطالعات مربوط به رابطه مغز و زبان، در متون، به عصب شناسی زبان و زبان شناسی بالینی معروف اند. در این مقاله، ابتدا از دیدگاه های نخستین عصب شناسان درباره رابطه بین زبان و مغز و برداشت آنها از این مقوله که بیشتر متکی بر شواهد بیرونی است، بحث می شود. سپس برداشت های دوره های بعدی که منجر به پیدایش عصب شناسی زبان با برداشت های امروزی شد، بررسی می شود.
یافته ها: در این سیر تحول، چهار نوع برداشت عمده معرفی می شود. در برداشت های باستانی، زبان یک پدیده روحی - روانی تلقی می شد، بعدها از ""زبان"" عمدتا به عنوان یک فعالیت ""عضوی"" که گاه مسوولیت آن بر عهده عضو زبان در دهان بوده است، نام برده شد. برداشت های جدیدتر، ""زبان"" را یک فعالیت حسی - حرکتی می دانستند که مسوولیت آن به مناطق حسی و حرکتی مغز محدود بود؛ ولی در برداشت های نوین ""زبان"" یک فعالیت شناختی پیچیده و چند بعدی است که نه تنها با سطوح مختلف فعالیت های مغزی ارتباط دارد، بلکه در ساختار و عملکرد مغز نیز تاثیر گذار است. این برداشت ها بیشتر بر شواهد بالینی و آسیب شناختی متکی هستند. در دیدگاه های جدیدتر عصب شناسی زبان، علاوه بر شواهد بالینی و آسیب شناختی، برای شناسایی رابطه زبان و مغز از شواهد علمی و تجربی جدید از قبیل ثبت امواج مغزی زبان و شیوه های تصویربرداری مغزی نوین استفاده می شود.
نتیجه گیری: با وجود همه این یافته ها و پیشرفت، ناشناخته ها در مورد ماهیت سازمان بندی و پردازش زبان در مغز بسیار زیاد هستند.
تاثیر فعالیت بدنی بیشینه و جنس بر میزان ترشح هورمون رشد (GH) در نوجوانان دختر و پسر فعال(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در تحقیقات متعددی ارتباط خطی بین ورزش و رهایی هورمون رشد (GH) نشان داده شده است. سطح آمادگی بدنی، سن و جنس، از عوامل اثرگذار بر ترشح این هورمون هستند. هدف از پژوهش حاضر، مطالعة پاسخ هورمون رشد (GH) به 20 دقیقه فعالیت بیشینة فزاینده (با شدتVO2Peak 65%) در نوجوانان دختر و پسر فعال بود. به این منظور 15 آزمودنی با دامنة سنی 15-11 سال شامل 8 آزمودنی دختر فعال با میانگین سن 5/0± 13 سال، قد 73/3±25/153 سانتیمتر، وزن 10/5±43 کیلوگرم و شاخص توده بدن (BMI30/18 (کیلوگرم بر مترمربع) و 7 آزمودنی پسر فعال با میانگین سن 5/0±14 سال، قد 07/6±86/166 سانتیمتر، وزن 61/5±86/52 کیلوگرم و شاخص تودة بدنی (BMI 86/18 (کیلوگرم بر مترمربع)، در آزمون ورزشی فزاینده بر روی تردمیل (آزمون ورزشی بالک اصلاح شده) شرکت کردند. نمونه های خونی برای تعیین تغییرات غلظت GH قبل و بلافاصله بعد از اتمام فعالیت از ورید بازویی آزمودنی ها گرفته شد. تحلیل داده ها با روش آماری T همبسته و مستقل، نشان داد که بعد از فعالیت بیشینه، غلظت GH به طور معناداری در هر دو گروه افزایش داشت (05/0 P<). بین غلظت GH قبل از فعالیت در هر دو گروه تفاوت معناداری مشاهده نشد ((99/1 و 12/1 (نانوگرم بر میلی لیتر)). اما بعد از فعالیت، غلظت GH در نوجوانان دختر در مقایسه با نوجوانان پسر افزایش معناداری را نشان داد ((39/12 و 23/4 (نانوگرم بر میلی لیتر)). همچنین بر اساس نتایج ضریب همبستگی پیرسون، بین BMI و غلظت GH در نوجوانان دختر و پسر قبل از یک جلسه تمرین بیشینه، رابطة معناداری به دست نیامد (05/0 P>). نتایج تحقیق نشان داد که فعالیت بدنی بیشینه به طور معناداری هورمون رشد را افزایش می دهد و در نوجوانان دختر این افزایش بارزتر بود.