هنر در نزد سنت گرایان اهمیت ویژه ای دارد؛ آنها هنر را به سه قسم قدسی، سنتی و مذهبی تقسیم می کنند و بر این باورند که هنر قدسی از خاستگاه الهی برخوردار است. از نگاه نصر، سماع و رقص هنرهایی قدسی به شمار می آیند. ولی پرسش اینجاست که کدام آیه یا روایت بر جواز سماع و رقص دلالت دارد؟ به دیگر سخن، آیا می توان از ظاهر آیات و روایات به خاستگاه الهی آنها پی برد؟ ازآنجاکه هنر قدسی پیوندی عمیق با طریقت های معنوی دارد، سعی شد تا با مراجعه به کتب صوفیه و با روشی توصیفی تحلیلی به این مسئله پاسخ داده شود. یافته های این مقاله گویای آن است که اگرچه صوفیه کوشیده اند تا برای جواز سماع و رقص به آیات و روایاتی استناد ورزند و حتی از ایرادات مخالفان نیز پاسخ دهند، اما دلیل نقلی آنها خدشه پذیر است، زیرا ظاهر آیات بر جواز سماع و رقص دلالتی ندارد و محتوای روایات نیز با ایرادهای جدی مواجه است
دعائم الاسلام نام مجموعه ای است حدیثی که مؤلف آن ابوحنیفه نعمان بن محمد از دانشمندان قرن چهارم است. از ویژگی های کتاب دعائم الاسلام اشتمال آن بر نقل بعضی منفردات خصوصاً در حوزه فقه است که در سایر مجامع حدیثی مانند آن یافت نمی شود، لذا پذیرش و یا طرد روایات دعائم الاسلام اثر غیرقابل انکاری در فرایند استنباط احکام شرعی خواهد داشت. در اعتبار احادیث این کتاب و وثاقت مؤلف آن اختلاف نظر وجود دارد. این کتاب در نزد اکثریت صاحب نظران نمی تواند در شمار دلیل و حجت قرار گیرد، بلکه حداکثر اینکه در نزد تعدادی از آنها به عنوان مویّد شمرده می شود. مختار نگارنده با گامی نو، امامی و ثقه بودن مؤلف و اعتبار کتاب بر پایه وثوق به صدور احادیث آن البته با در نظر گرفتن صحت و حجیت ذاتی آن احادیث است. این مقاله بر مبنای یافته فوق به صورت مستدل و نقد و بررسی اقوال و مستندات رقیب به همراه پاسخ به اشکالات مقدر سامان یافته است.
در کتاب نفیس نهج البلاغه که گزیده ای از عالی ترین و زیباترین سخنان امام علی R است، حدیثی ذکر شده که می فرماید: «ردّوُا الحجرَ مِن حیثُ جاء، فإنّ الشرَّ لا یدفَعُه إلا الشّرُّ.» این روایت که پس از نهج البلاغه در منابع متعدد شیعه و اهل سنّت منعکس شده است، بر دفع بدی با بدی یا همان مقابله به مثل تذکر می دهد؛ درحالی که این معنا علاوه بر آنکه می تواند بستری برای ورود شبهه تلافی جویانه بودن آموزه های دین مبین اسلام فراهم آورد، با آیات و روایات متعددی که دالّ بر صفح و احسان در مقابل بدی و شر است، متعارض می نماید. در نگاشته حاضر پس از ارزیابی سندی و اعتبارسنجی روایت مذکور و نیز شرح و تبیین کامل آن، تعارض این روایت با ادله قرآنی و روایی دیگر نمایان شده و سپس از رهگذر تبیین رابطه منطقی میان دو قاعده دفع شر با نیکی و مقابله به مثل، تعارض مذکور برطرف گردیده و در نهایت این نتیجه حاصل آمد که روایت مورد بحث نه تنها به هیچ رو دلالت بر انتقام جویی و یا تلافی ظالمانه ندارد، بلکه گاه در مواردی، اتخاذ هر موضع دیگری غیر از موضع مقابله ای، زیان آور و غیرمنطقی است.