کتابهاى حدیثى از نگاه امام خمینى(ره)
آرشیو
چکیده
متن
براى استدلال به یک حدیث، ابتدا باید اعتبار آن را مورد ارزیابىقرار داد و چنانچه با دلیل معتبر، صحت صدور آن وایتبه دستآمد، آن گاه مى توان طبق آن عمل نمود. هرعلمى از علوم اسلامى،ملاکهایى براى تشخیص حدیث صحیح و میزان اعتبار آن دارد و ازآنها بهره مى گیرد. در علم فقه، بیشترین توجه به بررسى سنداختصاص دارد. در علم اخلاق و معارف و تفسیر، به سند، کمتر توجهشده و نظرها بر محتواى حدیث، متمرکز است; اما در علم فقه،تنها بررسى سند براى احراز صدور آن، کافى نیست; بلکه ابتداباید منبع حدیث و کتابى که حدیث از آن گرفته شده است، قابلاعتماد باشد و پس از آن، به بررسى سند پرداخته شود.
مبناى استوارى کتب حدیث
هر کتاب حدیثى از جهات متعدد باید مورد بحث قرار گیرد:
1. صحت انتساب کتاب به مولف آن،
2. قابل اعتماد بودن اصل کتاب،
3. مصون بودن کتاب از تحریف و دستخوش حوادث بودن، و کم و زیادنشدن آن از زمان مولف تا زمان حاضر.
پس از آنکه تمام جهات فوق ثابت گردید، آن گاه باید سند آناحادیث را مطالعه و بررسى نمود.
تعداد اندکىازکتابها(همچون کتب اربعه)، نیازى به این مباحث ندارند;زیرا به صورت متواتر، براى ما ثابتشدهاست که مثلا کتاب (کافى)یىکه امروز موجود است، بدون هیچ کم و زیاد شدن، همان کتابى استکه مرحوم کلینى در ابتداى قرن چهارم هجرى تالیف نموده است;علاوه بر آنکه سند متصل نیز بر آن وجود دارد و از زمان ما تازمان کلینى، همه راویان این کتاب مشخصاند. گرچه این گونهسند، جنبه تیمن و تبرک داشته، تاثیرى در اعتبار روایات اینکتاب ندارد; ولى این بحث در سایر کتابها مورد نیاز و ضرورىاست. به عنوان مثال، احمد بن محمد بن خالد برقى، محدثى بزرگاست که عدالت و وثاقت و علم او براى ما روشن و ثابت گردیدهاست. او مولف کتاب (المحاسن) است و در این کتاب، روایات فقهىو آداب و سنن را گردآورى نموده است. احادیث این کتاب، عمومامسند بوده، سند آنها از مولف تا امام معصوم(ع)، به صورت متصلنقل شده است;اما در عین حال، این کتاب براى ما قابل اعتمادنیست; زیرا نمى دانیم آنچه امروز به نام (المحاسن) موجود است،آیا دقیقا همان نوشته مولف آن استیا خیر; بلکه مى دانیم اینکتاب، در همان قرن سوم و چهارم، دستخوش تحریف گردیده و مقدارىبه آن افزوده شده است; همچنان که تحریف به کاستى نیز به آن روىآورده است.
به عبارت دیگر، در مورد کتاب (المحاسن)، وثوق به مولف داریم نهبه مولف; اما در مورد کتاب (کافى)، هم وثوق به مولف است و همبه مولف.
با توجه به آنچه گذشت، باید قبل از بحث از سند روایات، نگاهىجامع به اصل کتاب داشت و میزان اعتبار آن را مشخص نمود وچنانچه اصل کتاب، سند قطعى یا ظنى معتبر نداشته باشد، بحث ازسند روایات آن، سودى نخواهد داشت. به همین جهت، نگاه امامخمینى(ره) را به برخى کتابهاى معروف و مهم حدیثى، در اینجامورد تحلیل و بررسى قرار مى دهیم.
برخى کتب حدیث در نگاه امام(ره)
الف) صحیفه سجادیه
این کتاب به: خواهر قرآن، انجیل اهل بیت(ع)، زبور آل محمد(ص) وصحیفه کامله سجادیه، شهرت داشته و مجموعه دعاهایى را که امامباقر(ع) و زید شهید از پدر بزرگوار خود نقل کرده اند، دربردارد.
چون در مقدمه (صحیفه سجادیه) آمده است که این کتاب، مشتمل بر75 دعا از امام سجاد(ع) است، در حالى که آنچه اکنون در(صحیفه) موجود است، 54 دعاست و 21 دعاى آن، مفقود شده است، بههمین جهت، برخى از علماى بزرگ (چون شیخ حر عاملى، علامه افندى،حاجى نورى، علامه تهرانى و سید محسن امین جبل عاملى)، براىپیدا کردن آن 21 دعاى مفقود شده، به تتبع و تفحص در کتابهاىحدیثى پرداخته و هر کدام، دعاهاى جدیدى را به دست آورده اند وآنها را در مجموعه هایى به نام صحیفه سجادیه دوم، سوم، چهارم،پنجم و... گردآورى کرده اند.
آنچه فعلا مورد بحث این مقال است، صحیفه اول است که معروف ترینصحیفه است. از طرف دیگر، مى دانیم که تحریف به نقیصه، هیچ گاهبه ارزش و اعتبار کتاب، صدمه اى وارد نمى کند. به این جهت،ساقط شدن 21 دعا از (صحیفه)، مشکل و مانعى پدید نمى آورد.
و اما اعتبار کتاب (صحیفه سجادیه)
در ابتداى (صحیفه سجادیه)، سند آن ذکر شده است; ولى این سند،از جهات متعددى جاى بحث و گفتگو دارد که روشن خواهد شد. امادو راه آسان تر براى اثبات کمال اعتبار این کتاب وجود دارد:
1. ادعاى تواتر کتاب، به طورى که اگر کسى کتابهاى رجال و نیزکتابهاى ادعیه و حدیث، مثل «الارشاد» شیخ مفید و «کفایه الاثر»را بررسى کند، به درستى این ادعاى تواتر، یقین مى نماید.
همچنان که علامه افندى نیز این ادعا را به صورت قطعى ذکر نمودهاست. (1)
2. گاهیقوت مضمون روایت، شاهد بر صدق و درستى آن است. توضیحآنکه ائمه معصوم(ع)، دو نوع معجزه دارند: معجزات قولى ومعجزات فعلى. براى نوع مردم، معجزاتى چون شق القمر و تکلمسنگریزه، بسیار مهم است; اما عالمان و اندیشمندان، در برابر(سخنان) معصومان(ع) خضوع بیشترى دارند. معجزات فعلى، معمولامحدود به زمان و مکان خاصى بوده است; اما معجزات قولى، فراتراز زمان و مکان هستند. متن دعاهاى «صحیفه سجادیه» نیز بهترینشاهد بر صدور آنها از زبان مبارک امام معصوم(ع) است; زیراچنین مضمونها و عبارتهایى از غیر معصوم نمى تواند صادر شود. ضمنا سند کتاب (صحیفه سجادیه) نیز در مقدمه آن کتاب شریف آمدهاست.
حضرت امام خمینى(ره) در مورد (صحیفه سجادیه) فرموده است:
... والا فابواب المناقشه فى الاسناد و الدلاله فى کثیر منهامفتوحه حتى فى (الصحیفه المبارکه السجادیه)، فان سندها ضعیف وعلو مضمونها و فصاحتها و بلاغتها و ان توجب نحو وثوق علىصدورها، لکن لاتوجبه فى جمیع فقراتها واحده بعد واحده حتى تکونحجه یستدل بها فى الفقه، و تلقى اصحابنا ایاها بالقبولکتلقیهم (نهج البلاغه) به لو ثبت فى الفقه ایضا انما هو علىنحو الاجمال وهو غیر ثابت فى جمیع الفقرات. (2)
توضیح این کلام آنکه:
اولا محل بحث امام(ره)، فقه است و مقصود آن است که «صحیفهسجادیه»، قابل استدلال فقهى نیست; ولى از جهت معارف و اخلاق وآداب، کاملا معتبر است; زیرا ملاک در این علوم، عقل و استدلالاست و هرچه با عقل موافق باشد، قابل پذیرفتن است و دقت زیادىدر سند، لازم نیست، به خلاف فقه که بیشترین توجه آن، به سندروایات است.
ثانیا مراد حضرت امام خمینى از ضعف سند (صحیفه سجادیه)، آن استکه در سند این کتاب، نجم الدین ابوالحسن محمد بن حسن بن احمدبن على است که مجهول است و نیز عمیر بن متوکل (که صحیفه را ازپدرش متوکل بن هارون نقل کرده) توثیق ندارد. عبدالله بن عمر بنالخطاب نیز همین سرنوشت را دارد. بنابراین، سه نفر راوى درسند صحیفه وجود دارند که باعثشده اند آن سند، ضعیف تلقى شود;مخصوصا که گوینده (حدثنا) در ابتداى سند (صحیفه)، معلوم نیستچه کسى است.
ثالثا امام خمینى معتقد است اینکه اصحاب و علما و محدثان شیعه،دو کتاب «صحیفه سجادیه» و «نهج البلاغه» را تلقى به قبول کردهاند، نیز دلیل بر صحت و درستى آنها نمى شود; زیرا گرچه اصل اینتلقى صحیح است (و به همین جهت، طبق مقبوله عمر بن حنظله، ولایتفقیه قابل اثبات است); ولى این تلقى و پذیرفتن، در مورد تک تکروایات و جملات این دو کتاب، ثابت نشده است. علاوه بر آنکه اگرکسى ادعا کند که این پذیرفتن، صحیح است، قطعا مقصود وى تنها درعلم اخلاق و آداب و سنن است، نه در فقه; زیرا بناى علوم دیگرغیر از فقه، بر نوعى تسامح و تساهل در بررسى سند است.
رابعا امام خمینى(ره) ادعا مى کند که قوت مضمون، مى تواند دلیلبر صحتیک حدیثیا کتاب حدیثى باشد. این کبرا صحیح است که هرچه معجزه قولى باشد و قوت مضمون داشته باشد، مى تواند دلیل وشاهد بر صدق و صدور آن از معصوم(ع) باشد; لکن صغراى آن روشننیست; زیرا تمام جمله هاى «صحیفه» و «نهج البلاغه»، از جهتفصاحت و بلاغت و ارزش، در یک سطح نیستند; همچنان که قرآن کریم،با آنکه تمام آیات شریف آن معجزه است; اما از جهت فصاحت، تماماین آیات، در یک سطح نیستند. بنابراین، ما از طریق قوت مضمونو غناى علمى محتواى احادیث و ادعیه «صحیفه» نیز نمى توانیمثابت کنیم که تمام آن، کلام امام(ع) و قابل استدلال است.
همچنان که قبلا گفتیم، دیدگاه فقهى امام(ره) نسبتبه «صحیفه»،با دیدگاه عرفانى و اخلاقى وى به این کتاب، متفاوت است. بههمین جهت، هم ایشان در «آداب الصلاه» فرموده است:
و در کلمات ائمه اطهار(ع)، خصوصا در «صحیفه سجادیه» همانصحیفه نورانیه الهیه که از سماء عرفان عارف بالله و عقلنورانى، سید ساجدین(ع) نازل شده براى خلاص بندگان خدا از سجنطبیعت و فهماندن ادب عبودیت و قیام در خدمت ربوبیت ، اینلطیفه الهیه، بسیار ذکر شده است. (3)
آنچه تا کنون ذکر شد، توضیح دیدگاه حضرت امام(ره) نسبتبه(صحیفه سجادیه) بود; اما نگارنده تصور مى کند که اعتبار«صحیفه سجادیه»، هم از جهتسند و هم از جهت تواتر و نیز ازجهت قوت مضمون، قابل اثبات است و چون اثبات این نظر، احتیاجبه بحث گسترده اى دارد، فعلا از آن صرف نظر مى شود. (4)
شایان ذکر است که از آنچه ذکر شد، دیدگاه حضرت امام(ره) نسبتبه «نهج البلاغه» نیز روشن گردید; زیرا امام خمینى(ره)، (نهجالبلاغه) را مانند «صحیفه» دانسته و آنچه را درباره «صحیفه»ذکر کرده است، با اندک2 تفاوتى در مورد «نهج البلاغه» نیز جارىمى داند.
به هر حال، تسامح در ادله سنن، اقتضا مى کند که روایات «نهجالبلاغه» و «صحیفه سجادیه»، از جهت اخلاقى، قابل استدلال باشند ودر عمل نیز آنچه طبق آنها به رجاى مطلوبیت انجام شود، باعثترتب ثواب مى گردد و بلکه از دیدگاه اخلاقى، بهترین کتاب درموضوع اخلاق، همین دو کتاب هستند. حضرت امام(ره) فرموده است:
همین ادعیه و همین خطبه ها، و همین «نهج البلاغه» و همین«مفاتیح الجنان» و همین کتابهایى که ادعیه هستند، اینها همهکمک انسان اند در اینکه انسان را آدم کنند. (5)
ب) مصباح الشریعه
سید بن طاووس مى گوید:
(... مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه) را که از امام صادق(ع)نقل شده است، همراه خود داشته باشد; زیرا این کتاب، در موضوعحرکتبه سوى خداى متعال و آگاهى بر اسرار، بسیار با ارزش است. (6)
مرحوم حاجى نورى در (خاتمه مستدرک الوسائل)، مفصلا دربارهاعتبار این کتاب، بحث نموده و سخنان علمایى را که صحت آن راپذیرفته اند، نقل کرده است. آن گاه به بحث از روایات این کتابپرداخته و مى گوید: گرچه روایات این کتاب با سایر روایات ائمهاطهار(ع) شباهتى ندارد; ولى لازم نیست که تمام روایات، مشابهیگدیگر باشند و شهادت علماى بزرگ به اعتبار این کتاب، براىاثبات اعتبار آن کفایت مى کند. (7)
حضرت امام(ره) در آثار اخلاقى و عرفانى خود، فراوان به اینکتاب اعتماد کرده و محتواى آن را به عنوان حدیث ، نقل مىنماید و بلکه شاید بتوان گفت در مباحث اخلاقى، به این کتاب،بیش از هر کتاب دیگرى اعتماد کرده است; (8) ولى در مباحث فقهىخود، هرگز به آن اعتماد ندارد و فرموده است:
به هر حال، متن این کتاب، خود، بهترین شاهد است که نمى تواندحدیثباشد; زیرا با سایر روایات، هماهنگى ندارد و از این جهت،شاید بتوان گفت که این کتاب، ساخته و پرداخته عالمانى است کهگرایش هاى عرفانى داشته اند و برداشت هاى خود را از کلمات ائمهدین، در این کتاب بیان داشته اند. (9)
به هر حال، وقتى ملاک ارزیابى کتاب حدیثى به صورت استحسانى وشخصى باشد، عالمى چون امام خمینى(ره)، ادعا مى کند که عبارتهاو مضامین «مصباح الشریعه»، شاهد بر حدیث نبودن آن است و عالمدیگرى چون علامه مجلسى اول (آن گونه که حاجى نورى از او نقلکرده است) (10) ادعا مى کند که قوت مضمون و زیبایى احادیث «مصباحالشریعه»، دلیل بر صدور آن از معصوم است.
ج) کتاب من لایحضره الفقیه
این کتاب، دومین کتاب از کتب اربعه حدیثى شیعه است. در اعتباراین کتاب و صحت انتساب آن به شیخ صدوق، هیچ شک و تردیدى وجودندارد; ولى آیا مرحوم صدوق به شرطى که در مقدمه کتاب ذکر کردهاست، وفادار باقى مانده استیا خیر؟
وى در ابتداى این کتاب مى فرماید:«تنها چیزى را که بین خود وخداى متعال حجت مى دانم، نقل مى کنم»; (11) اما با توجه به آنکهروایات ضعیف فراوانى در این کتاب یافت مى شود، چگونه مى توانگفت که مرحوم صدوق، تمام آن را حجت مى دانسته است.
معروف است که شیخ صدوق، این جمله را در ابتداى کتاب فرموده;اما پس از آنکه مقدارى پیش رفته است، تصمیم خود را تغییر دادهو یا آنکه این عهد را فراموش کرده است. امام خمینى(ره) نیزهمین نظر را پذیرفته و مى گوید:
... مع قوله قبیل ذلک فى حق کتابه: «لم اقصد فیه قصد المصنفینفى ایراد جمیع ما رووه، بل قصدت الى ایراد ما افتى به و احکمبصحته و اعتقد فیه انه حجه بینى و بین ربى»، و هو و ان لم یفبهذا العهد فى کتابه کما یظهر للمراجع به ، لکن رجوعه عنهفى اول الکتاب فى غایه البعد. (12)
اما به نظر نگارنده، شیخ صدوق، نه عهد خود را فراموش کرده و نهتصمیم خود را تغییر داده است (مخصوصا اگر گفته شود که نوعانویسندگان، مقدمه کتاب را پس از اتمام اصل آن به رشته تحریردر مى آورند و شیخ صدوق، پس از اتمام کتاب، حکم به صحت تمامآن نموده است); بلکه از خود مقدمه کتاب نیز قرائنى به دست مىآید که نشان مى دهد مرحوم صدوق، این مقدمه را پس از اتمام اصلکتاب نوشته است. به علاوه، بسیار بعید است که شیخ صدوق، درهمان ابتداى کتاب الطهاره «من لایحضره الفقیه»، تصمیم خود راعوض کرده باشد.
اصل این اشکال، به جهت آن است که نوعا فقها، صحیح بودن حدیث وحجتبودن آن را در زمان صدوق، به همان معناى امروزى حدیث«صحیح» معنا مى کنند; آن گاه با مشکل مواجه مى شوند و در کلاممرحوم صدوق، به تناقض یا تضادى آشکار برخورد مى کنند; در حالىکه اصلا تهافت و اختلافى در کلام صدوق با روش او در این کتاب،وجود ندارد; زیرا مراد شیخ صدوق از حدیث صحیح و آن چیزى کهحجت است، این است که حدیث، در یک اصل مشهور از «اصول اربعماه»یا در دو اصل از آنها باشد و معناى حدیث صحیح، از قرن هشتم بهبعد، این است که تمام راویان سند حدیث، موثق، بلکه عادلباشند. خلط بین این دو معناى صحیح، موجب این اشکالات واشتباهات شده است.
بنابراین، کلام مرحوم صدوق، کاملا صحیح است و عمل او در کتابش،برخلاف ادعاى او در مقدمه کتاب نیست.
د) بحارالانوار
حضرت امام(ره) درباره کتاب شریف (بحارالانوار)، معتقد است:
کتاب «بحارالانوار» که تالیف عالم بزرگوار و محدث عالى مقدار،محمد باقر مجلسى است، مجموعه اى است از قریب چهارصد کتاب ورساله که در حقیقت، یک کتابخانه کوچکى است که با یک اسم نامبرده مى شود. صاحب این کتاب، چون دیده کتابهاى بسیارى ازاحادیث است که به واسطه کوچکى و گذشتن زمانها از دست مى رود،تمام آن کتابها را بدون آنکه التزام به صحت همه آنها داشتهباشد، در یک مجموعه به اسم «بحارالانوار» فراهم کرده و نخواستهکتابى عملى بنویسد یا دستورات و قوانین اسلام را در آنجا جمعکند تا در اطراف آن، بررسى کرده و درست را از غیر درست جداکند. در حقیقت، «بحار»، خزانه همه اخبارى است که به پیشوایاناسلام نسبت داده شده، چه درستباشد یا نادرست. در آن، کتابهایىهست که خود صاحب (بحار)، آنها را درست نمى داند; و او نخواستهکتاب عملى بنویسد تا کسى اشکال کند که: چرا این کتابها رافراهم کردى؟
پس نتوان هر خبرى که در (بحار) است، به رخ دینداران کشید کهآن، خلاف عقل یا حس است; چنانکه نتوان بى جهت، اخبار آن را ردکرد که موافق سلیقه ما نیست; بلکه در هر روایتى باید بررسى شودو آن گاه با میزانهایى که علما در اصول تعیین کرده اند، عملىبودن یا نبودن آن را اعلان کرد. (13)
ما چون در کتاب «آشنایى با بحارالانوار»، به طور مفصل، در مورد«بحارالانوار» بحث کرده ایم، از تحلیل و نقد و بررسى این کلامحضرت امام(ره) در اینجا خوددارى مى کنیم. (14)
احادیث فقهى در غیر کتابهاى حدیثى
بخش زیادى از روایات فقهى، روایاتى هستند که در غیر کتابهاىحدیثى نقل شده اند; مثلا کتابهاى المبسوط، الخلاف، الانتصار،المقنعه، المقنع، السرائر، و...، کتابهاى فقهى هستند و براىتدوین حدیث، تالیف نشده اند; اما احادیثبسیارى در این کتابهایافت مى شود که تنها منبع آنها نیز همین کتابهاست.
آیا چنین کتابهایى، قابلیت و ارزش استناد دارند و روایاتى کهاز آنها به دست آید، مى تواند مستند فقهى قرار گیرد یا خیر؟ حضرت امام(ره) دراین باره مى فرماید:
در برخى از کتابهاى استدلالى فقه، روایاتى از اهل سنتبراى جدلبا آنان نقل شده است و این روایات، براى ما قابل استدلالنیستند; مثل روایات کتابهاى سید مرتضى رضوان الله علیه. (15)
از اینجا معلوم مى شود که اگر روایاتى تنها از طرق عامه نقلشده بود و فتوایى هم مطابق آن در میان علماى شیعه بود، اینفتوا، سبب جبران ضعف آن حدیث نمى شود; مگر آنکه ثابتشود تنهامستند آن فتوا، همین روایتبوده است. از اینجاست که روایاتکتابهایى مثل: الانتصار، الناصریات، مسائل الخلاف، المنتهى،التذکره، والغنیه، قابل استناد نیستند. (16)
در مورد کتاب فقهى (المقنع) مرحوم صدوق نیز حضرت امام(ره) مىفرماید:
گرچه مرحوم صدوق در مقدمه این کتاب مى گوید: «من سند اینروایات را حذف کردم تا حفظ آن آسان باشد»; ولى احتمال داردمعناى این کلام شیخ صدوق، آن باشد که تمام روایات این کتاب، درکتابهاى اصول وجود دارد و آن کتابهاى اصول، موثق بوده وبنابراین، تمام این روایات، با سند صحیح به صدوق رسیده اند واحتمال دارد که معناى کلام صدوق، این باشد که سند شیخ صدوق بهآن اصول، سند صحیحى بوده است; اما توثیق اصحاب آن اصولننموده است; یعنى سند صحیح دارد که تمام آنچه نقل کرده است،در آن اصول، موجود بوده است و این احتمال دوم، اقرب و قوى تراز احتمال اول است. (17)
بنابراین، روایات کتاب «المقنع» به نظر حضرت امام(ره) قابلاستدلال فقهى نیست و از نظر اعتبار، مثل مرسلهاى «من لایحضرهالفقیه» نبوده، اعتبار آنها کمتر است.
احادیث کتاب «مستطرفات السرائر» نیز همین سرنوشت را دارد; زیرابه نظر حضرت امام(ره)، گرچه ابن ادریس، این روایات را از«اصول اربعماه» «مثل کتاب بزنطى و ابن بکیر» گرفته است; ولى«اصول اربعماه»، در زمان مشایخ سه گانه (که کتب اربعه را مىنوشتند)، معروف بودند و آنان، سند خود را به صاحبان اصول، ذکرکرده اند; ولى ابن ادریس، چون سند خود را به آن اصول، ذکرننموده و احتمال دارد ایشان با اجتهاد و حدس خود به دست آوردهباشد که این اصول از همان مولفان است، لذا این احادیث او قابلاعتماد نیستند; به خلاف مرحوم صدوق و امثال او که اصلا اهلاجتهاد کردن و حدس نبودند و تنها به خبر حسى اعتماد مىنمودند. به همین جهت، مرسلات مرحوم صدوق، قابل اعتماد است، بهخلاف مرسلات مرحوم ابن ادریس. (18)
شبیه همین کلام را حضرت امام(ره) درباره کتاب «الاختصاص» شیخمفید نیز فرموده و معتقد است که مرسلات شیخ مفید، مثل مرسلاتشیخ صدوق، قابل اعتماد نیست; زیرا مرحوم مفید، اهل اجتهادبوده و به وجوه ظنى و حدسى نیز اعتماد مى کرده است، برخلافمرحوم صدوق. (19)
آنچه ذکر شد، دیدگاه حضرت امام(ره) به نسبتبرخى از مهمترینکتابهاى حدیثى بود و شاید موارد دیگرى نیز افتشود که حضرتامام(ره)، دیدگاه خود را درباره کتابهاى روایى بیان کرده باشدکه ما به آن، دست نیافته باشیم.
پىنوشتها:
1. الصحیفه السجادیه الثالثه، ص4.
2. المکاسب المحرمه،[الامام]روح الله الخمینى، ج1، ص320.
3. آداب الصلاه، ص192.
4. یک مقاله مفید در این زمینه: (اسناد و مشایخ راویان صحیفهکامله)، دکتر منصور پهلوان، علوم حدیث، ش12، ص26. (ویراستار)
5. تفسیر سوره حمد، ص151.
6. الامان من اخطار الاسفار و الازمان، سید بن طاووس، ص78.
7. خاتمه مستدرک الوسائل، ج3، ص330.
8. براى مثال، ر.ک: آداب الصلاه، ص192 و 242.
9. المکاسب المحرمه، ج1، ص320.
10. خاتمه مستدرک الوسائل، ج3، ص330.
11.کتاب من لایحضره الفقیه، ج1، ص3.
12. المکاسب المحرمه، ج1، ص55.
13. کشف اسرار، ص319.
14.آشنایى بابحارالانوار، احمد عابدى، انتشارات وزارت فرهنگ وارشاد اسلامى، تهران، زمستان 1378ش، 300صفحه، رقعى. (ویراستار)
15. المکاسب المحرمه، ج1، ص22.
16. همان جا.
17. المکاسب المحرمه، ج2، ص26.
18. همان، ص47.
19. المکاسب المحرمه،،ج1،ص78و293.
مبناى استوارى کتب حدیث
هر کتاب حدیثى از جهات متعدد باید مورد بحث قرار گیرد:
1. صحت انتساب کتاب به مولف آن،
2. قابل اعتماد بودن اصل کتاب،
3. مصون بودن کتاب از تحریف و دستخوش حوادث بودن، و کم و زیادنشدن آن از زمان مولف تا زمان حاضر.
پس از آنکه تمام جهات فوق ثابت گردید، آن گاه باید سند آناحادیث را مطالعه و بررسى نمود.
تعداد اندکىازکتابها(همچون کتب اربعه)، نیازى به این مباحث ندارند;زیرا به صورت متواتر، براى ما ثابتشدهاست که مثلا کتاب (کافى)یىکه امروز موجود است، بدون هیچ کم و زیاد شدن، همان کتابى استکه مرحوم کلینى در ابتداى قرن چهارم هجرى تالیف نموده است;علاوه بر آنکه سند متصل نیز بر آن وجود دارد و از زمان ما تازمان کلینى، همه راویان این کتاب مشخصاند. گرچه این گونهسند، جنبه تیمن و تبرک داشته، تاثیرى در اعتبار روایات اینکتاب ندارد; ولى این بحث در سایر کتابها مورد نیاز و ضرورىاست. به عنوان مثال، احمد بن محمد بن خالد برقى، محدثى بزرگاست که عدالت و وثاقت و علم او براى ما روشن و ثابت گردیدهاست. او مولف کتاب (المحاسن) است و در این کتاب، روایات فقهىو آداب و سنن را گردآورى نموده است. احادیث این کتاب، عمومامسند بوده، سند آنها از مولف تا امام معصوم(ع)، به صورت متصلنقل شده است;اما در عین حال، این کتاب براى ما قابل اعتمادنیست; زیرا نمى دانیم آنچه امروز به نام (المحاسن) موجود است،آیا دقیقا همان نوشته مولف آن استیا خیر; بلکه مى دانیم اینکتاب، در همان قرن سوم و چهارم، دستخوش تحریف گردیده و مقدارىبه آن افزوده شده است; همچنان که تحریف به کاستى نیز به آن روىآورده است.
به عبارت دیگر، در مورد کتاب (المحاسن)، وثوق به مولف داریم نهبه مولف; اما در مورد کتاب (کافى)، هم وثوق به مولف است و همبه مولف.
با توجه به آنچه گذشت، باید قبل از بحث از سند روایات، نگاهىجامع به اصل کتاب داشت و میزان اعتبار آن را مشخص نمود وچنانچه اصل کتاب، سند قطعى یا ظنى معتبر نداشته باشد، بحث ازسند روایات آن، سودى نخواهد داشت. به همین جهت، نگاه امامخمینى(ره) را به برخى کتابهاى معروف و مهم حدیثى، در اینجامورد تحلیل و بررسى قرار مى دهیم.
برخى کتب حدیث در نگاه امام(ره)
الف) صحیفه سجادیه
این کتاب به: خواهر قرآن، انجیل اهل بیت(ع)، زبور آل محمد(ص) وصحیفه کامله سجادیه، شهرت داشته و مجموعه دعاهایى را که امامباقر(ع) و زید شهید از پدر بزرگوار خود نقل کرده اند، دربردارد.
چون در مقدمه (صحیفه سجادیه) آمده است که این کتاب، مشتمل بر75 دعا از امام سجاد(ع) است، در حالى که آنچه اکنون در(صحیفه) موجود است، 54 دعاست و 21 دعاى آن، مفقود شده است، بههمین جهت، برخى از علماى بزرگ (چون شیخ حر عاملى، علامه افندى،حاجى نورى، علامه تهرانى و سید محسن امین جبل عاملى)، براىپیدا کردن آن 21 دعاى مفقود شده، به تتبع و تفحص در کتابهاىحدیثى پرداخته و هر کدام، دعاهاى جدیدى را به دست آورده اند وآنها را در مجموعه هایى به نام صحیفه سجادیه دوم، سوم، چهارم،پنجم و... گردآورى کرده اند.
آنچه فعلا مورد بحث این مقال است، صحیفه اول است که معروف ترینصحیفه است. از طرف دیگر، مى دانیم که تحریف به نقیصه، هیچ گاهبه ارزش و اعتبار کتاب، صدمه اى وارد نمى کند. به این جهت،ساقط شدن 21 دعا از (صحیفه)، مشکل و مانعى پدید نمى آورد.
و اما اعتبار کتاب (صحیفه سجادیه)
در ابتداى (صحیفه سجادیه)، سند آن ذکر شده است; ولى این سند،از جهات متعددى جاى بحث و گفتگو دارد که روشن خواهد شد. امادو راه آسان تر براى اثبات کمال اعتبار این کتاب وجود دارد:
1. ادعاى تواتر کتاب، به طورى که اگر کسى کتابهاى رجال و نیزکتابهاى ادعیه و حدیث، مثل «الارشاد» شیخ مفید و «کفایه الاثر»را بررسى کند، به درستى این ادعاى تواتر، یقین مى نماید.
همچنان که علامه افندى نیز این ادعا را به صورت قطعى ذکر نمودهاست. (1)
2. گاهیقوت مضمون روایت، شاهد بر صدق و درستى آن است. توضیحآنکه ائمه معصوم(ع)، دو نوع معجزه دارند: معجزات قولى ومعجزات فعلى. براى نوع مردم، معجزاتى چون شق القمر و تکلمسنگریزه، بسیار مهم است; اما عالمان و اندیشمندان، در برابر(سخنان) معصومان(ع) خضوع بیشترى دارند. معجزات فعلى، معمولامحدود به زمان و مکان خاصى بوده است; اما معجزات قولى، فراتراز زمان و مکان هستند. متن دعاهاى «صحیفه سجادیه» نیز بهترینشاهد بر صدور آنها از زبان مبارک امام معصوم(ع) است; زیراچنین مضمونها و عبارتهایى از غیر معصوم نمى تواند صادر شود. ضمنا سند کتاب (صحیفه سجادیه) نیز در مقدمه آن کتاب شریف آمدهاست.
حضرت امام خمینى(ره) در مورد (صحیفه سجادیه) فرموده است:
... والا فابواب المناقشه فى الاسناد و الدلاله فى کثیر منهامفتوحه حتى فى (الصحیفه المبارکه السجادیه)، فان سندها ضعیف وعلو مضمونها و فصاحتها و بلاغتها و ان توجب نحو وثوق علىصدورها، لکن لاتوجبه فى جمیع فقراتها واحده بعد واحده حتى تکونحجه یستدل بها فى الفقه، و تلقى اصحابنا ایاها بالقبولکتلقیهم (نهج البلاغه) به لو ثبت فى الفقه ایضا انما هو علىنحو الاجمال وهو غیر ثابت فى جمیع الفقرات. (2)
توضیح این کلام آنکه:
اولا محل بحث امام(ره)، فقه است و مقصود آن است که «صحیفهسجادیه»، قابل استدلال فقهى نیست; ولى از جهت معارف و اخلاق وآداب، کاملا معتبر است; زیرا ملاک در این علوم، عقل و استدلالاست و هرچه با عقل موافق باشد، قابل پذیرفتن است و دقت زیادىدر سند، لازم نیست، به خلاف فقه که بیشترین توجه آن، به سندروایات است.
ثانیا مراد حضرت امام خمینى از ضعف سند (صحیفه سجادیه)، آن استکه در سند این کتاب، نجم الدین ابوالحسن محمد بن حسن بن احمدبن على است که مجهول است و نیز عمیر بن متوکل (که صحیفه را ازپدرش متوکل بن هارون نقل کرده) توثیق ندارد. عبدالله بن عمر بنالخطاب نیز همین سرنوشت را دارد. بنابراین، سه نفر راوى درسند صحیفه وجود دارند که باعثشده اند آن سند، ضعیف تلقى شود;مخصوصا که گوینده (حدثنا) در ابتداى سند (صحیفه)، معلوم نیستچه کسى است.
ثالثا امام خمینى معتقد است اینکه اصحاب و علما و محدثان شیعه،دو کتاب «صحیفه سجادیه» و «نهج البلاغه» را تلقى به قبول کردهاند، نیز دلیل بر صحت و درستى آنها نمى شود; زیرا گرچه اصل اینتلقى صحیح است (و به همین جهت، طبق مقبوله عمر بن حنظله، ولایتفقیه قابل اثبات است); ولى این تلقى و پذیرفتن، در مورد تک تکروایات و جملات این دو کتاب، ثابت نشده است. علاوه بر آنکه اگرکسى ادعا کند که این پذیرفتن، صحیح است، قطعا مقصود وى تنها درعلم اخلاق و آداب و سنن است، نه در فقه; زیرا بناى علوم دیگرغیر از فقه، بر نوعى تسامح و تساهل در بررسى سند است.
رابعا امام خمینى(ره) ادعا مى کند که قوت مضمون، مى تواند دلیلبر صحتیک حدیثیا کتاب حدیثى باشد. این کبرا صحیح است که هرچه معجزه قولى باشد و قوت مضمون داشته باشد، مى تواند دلیل وشاهد بر صدق و صدور آن از معصوم(ع) باشد; لکن صغراى آن روشننیست; زیرا تمام جمله هاى «صحیفه» و «نهج البلاغه»، از جهتفصاحت و بلاغت و ارزش، در یک سطح نیستند; همچنان که قرآن کریم،با آنکه تمام آیات شریف آن معجزه است; اما از جهت فصاحت، تماماین آیات، در یک سطح نیستند. بنابراین، ما از طریق قوت مضمونو غناى علمى محتواى احادیث و ادعیه «صحیفه» نیز نمى توانیمثابت کنیم که تمام آن، کلام امام(ع) و قابل استدلال است.
همچنان که قبلا گفتیم، دیدگاه فقهى امام(ره) نسبتبه «صحیفه»،با دیدگاه عرفانى و اخلاقى وى به این کتاب، متفاوت است. بههمین جهت، هم ایشان در «آداب الصلاه» فرموده است:
و در کلمات ائمه اطهار(ع)، خصوصا در «صحیفه سجادیه» همانصحیفه نورانیه الهیه که از سماء عرفان عارف بالله و عقلنورانى، سید ساجدین(ع) نازل شده براى خلاص بندگان خدا از سجنطبیعت و فهماندن ادب عبودیت و قیام در خدمت ربوبیت ، اینلطیفه الهیه، بسیار ذکر شده است. (3)
آنچه تا کنون ذکر شد، توضیح دیدگاه حضرت امام(ره) نسبتبه(صحیفه سجادیه) بود; اما نگارنده تصور مى کند که اعتبار«صحیفه سجادیه»، هم از جهتسند و هم از جهت تواتر و نیز ازجهت قوت مضمون، قابل اثبات است و چون اثبات این نظر، احتیاجبه بحث گسترده اى دارد، فعلا از آن صرف نظر مى شود. (4)
شایان ذکر است که از آنچه ذکر شد، دیدگاه حضرت امام(ره) نسبتبه «نهج البلاغه» نیز روشن گردید; زیرا امام خمینى(ره)، (نهجالبلاغه) را مانند «صحیفه» دانسته و آنچه را درباره «صحیفه»ذکر کرده است، با اندک2 تفاوتى در مورد «نهج البلاغه» نیز جارىمى داند.
به هر حال، تسامح در ادله سنن، اقتضا مى کند که روایات «نهجالبلاغه» و «صحیفه سجادیه»، از جهت اخلاقى، قابل استدلال باشند ودر عمل نیز آنچه طبق آنها به رجاى مطلوبیت انجام شود، باعثترتب ثواب مى گردد و بلکه از دیدگاه اخلاقى، بهترین کتاب درموضوع اخلاق، همین دو کتاب هستند. حضرت امام(ره) فرموده است:
همین ادعیه و همین خطبه ها، و همین «نهج البلاغه» و همین«مفاتیح الجنان» و همین کتابهایى که ادعیه هستند، اینها همهکمک انسان اند در اینکه انسان را آدم کنند. (5)
ب) مصباح الشریعه
سید بن طاووس مى گوید:
(... مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه) را که از امام صادق(ع)نقل شده است، همراه خود داشته باشد; زیرا این کتاب، در موضوعحرکتبه سوى خداى متعال و آگاهى بر اسرار، بسیار با ارزش است. (6)
مرحوم حاجى نورى در (خاتمه مستدرک الوسائل)، مفصلا دربارهاعتبار این کتاب، بحث نموده و سخنان علمایى را که صحت آن راپذیرفته اند، نقل کرده است. آن گاه به بحث از روایات این کتابپرداخته و مى گوید: گرچه روایات این کتاب با سایر روایات ائمهاطهار(ع) شباهتى ندارد; ولى لازم نیست که تمام روایات، مشابهیگدیگر باشند و شهادت علماى بزرگ به اعتبار این کتاب، براىاثبات اعتبار آن کفایت مى کند. (7)
حضرت امام(ره) در آثار اخلاقى و عرفانى خود، فراوان به اینکتاب اعتماد کرده و محتواى آن را به عنوان حدیث ، نقل مىنماید و بلکه شاید بتوان گفت در مباحث اخلاقى، به این کتاب،بیش از هر کتاب دیگرى اعتماد کرده است; (8) ولى در مباحث فقهىخود، هرگز به آن اعتماد ندارد و فرموده است:
به هر حال، متن این کتاب، خود، بهترین شاهد است که نمى تواندحدیثباشد; زیرا با سایر روایات، هماهنگى ندارد و از این جهت،شاید بتوان گفت که این کتاب، ساخته و پرداخته عالمانى است کهگرایش هاى عرفانى داشته اند و برداشت هاى خود را از کلمات ائمهدین، در این کتاب بیان داشته اند. (9)
به هر حال، وقتى ملاک ارزیابى کتاب حدیثى به صورت استحسانى وشخصى باشد، عالمى چون امام خمینى(ره)، ادعا مى کند که عبارتهاو مضامین «مصباح الشریعه»، شاهد بر حدیث نبودن آن است و عالمدیگرى چون علامه مجلسى اول (آن گونه که حاجى نورى از او نقلکرده است) (10) ادعا مى کند که قوت مضمون و زیبایى احادیث «مصباحالشریعه»، دلیل بر صدور آن از معصوم است.
ج) کتاب من لایحضره الفقیه
این کتاب، دومین کتاب از کتب اربعه حدیثى شیعه است. در اعتباراین کتاب و صحت انتساب آن به شیخ صدوق، هیچ شک و تردیدى وجودندارد; ولى آیا مرحوم صدوق به شرطى که در مقدمه کتاب ذکر کردهاست، وفادار باقى مانده استیا خیر؟
وى در ابتداى این کتاب مى فرماید:«تنها چیزى را که بین خود وخداى متعال حجت مى دانم، نقل مى کنم»; (11) اما با توجه به آنکهروایات ضعیف فراوانى در این کتاب یافت مى شود، چگونه مى توانگفت که مرحوم صدوق، تمام آن را حجت مى دانسته است.
معروف است که شیخ صدوق، این جمله را در ابتداى کتاب فرموده;اما پس از آنکه مقدارى پیش رفته است، تصمیم خود را تغییر دادهو یا آنکه این عهد را فراموش کرده است. امام خمینى(ره) نیزهمین نظر را پذیرفته و مى گوید:
... مع قوله قبیل ذلک فى حق کتابه: «لم اقصد فیه قصد المصنفینفى ایراد جمیع ما رووه، بل قصدت الى ایراد ما افتى به و احکمبصحته و اعتقد فیه انه حجه بینى و بین ربى»، و هو و ان لم یفبهذا العهد فى کتابه کما یظهر للمراجع به ، لکن رجوعه عنهفى اول الکتاب فى غایه البعد. (12)
اما به نظر نگارنده، شیخ صدوق، نه عهد خود را فراموش کرده و نهتصمیم خود را تغییر داده است (مخصوصا اگر گفته شود که نوعانویسندگان، مقدمه کتاب را پس از اتمام اصل آن به رشته تحریردر مى آورند و شیخ صدوق، پس از اتمام کتاب، حکم به صحت تمامآن نموده است); بلکه از خود مقدمه کتاب نیز قرائنى به دست مىآید که نشان مى دهد مرحوم صدوق، این مقدمه را پس از اتمام اصلکتاب نوشته است. به علاوه، بسیار بعید است که شیخ صدوق، درهمان ابتداى کتاب الطهاره «من لایحضره الفقیه»، تصمیم خود راعوض کرده باشد.
اصل این اشکال، به جهت آن است که نوعا فقها، صحیح بودن حدیث وحجتبودن آن را در زمان صدوق، به همان معناى امروزى حدیث«صحیح» معنا مى کنند; آن گاه با مشکل مواجه مى شوند و در کلاممرحوم صدوق، به تناقض یا تضادى آشکار برخورد مى کنند; در حالىکه اصلا تهافت و اختلافى در کلام صدوق با روش او در این کتاب،وجود ندارد; زیرا مراد شیخ صدوق از حدیث صحیح و آن چیزى کهحجت است، این است که حدیث، در یک اصل مشهور از «اصول اربعماه»یا در دو اصل از آنها باشد و معناى حدیث صحیح، از قرن هشتم بهبعد، این است که تمام راویان سند حدیث، موثق، بلکه عادلباشند. خلط بین این دو معناى صحیح، موجب این اشکالات واشتباهات شده است.
بنابراین، کلام مرحوم صدوق، کاملا صحیح است و عمل او در کتابش،برخلاف ادعاى او در مقدمه کتاب نیست.
د) بحارالانوار
حضرت امام(ره) درباره کتاب شریف (بحارالانوار)، معتقد است:
کتاب «بحارالانوار» که تالیف عالم بزرگوار و محدث عالى مقدار،محمد باقر مجلسى است، مجموعه اى است از قریب چهارصد کتاب ورساله که در حقیقت، یک کتابخانه کوچکى است که با یک اسم نامبرده مى شود. صاحب این کتاب، چون دیده کتابهاى بسیارى ازاحادیث است که به واسطه کوچکى و گذشتن زمانها از دست مى رود،تمام آن کتابها را بدون آنکه التزام به صحت همه آنها داشتهباشد، در یک مجموعه به اسم «بحارالانوار» فراهم کرده و نخواستهکتابى عملى بنویسد یا دستورات و قوانین اسلام را در آنجا جمعکند تا در اطراف آن، بررسى کرده و درست را از غیر درست جداکند. در حقیقت، «بحار»، خزانه همه اخبارى است که به پیشوایاناسلام نسبت داده شده، چه درستباشد یا نادرست. در آن، کتابهایىهست که خود صاحب (بحار)، آنها را درست نمى داند; و او نخواستهکتاب عملى بنویسد تا کسى اشکال کند که: چرا این کتابها رافراهم کردى؟
پس نتوان هر خبرى که در (بحار) است، به رخ دینداران کشید کهآن، خلاف عقل یا حس است; چنانکه نتوان بى جهت، اخبار آن را ردکرد که موافق سلیقه ما نیست; بلکه در هر روایتى باید بررسى شودو آن گاه با میزانهایى که علما در اصول تعیین کرده اند، عملىبودن یا نبودن آن را اعلان کرد. (13)
ما چون در کتاب «آشنایى با بحارالانوار»، به طور مفصل، در مورد«بحارالانوار» بحث کرده ایم، از تحلیل و نقد و بررسى این کلامحضرت امام(ره) در اینجا خوددارى مى کنیم. (14)
احادیث فقهى در غیر کتابهاى حدیثى
بخش زیادى از روایات فقهى، روایاتى هستند که در غیر کتابهاىحدیثى نقل شده اند; مثلا کتابهاى المبسوط، الخلاف، الانتصار،المقنعه، المقنع، السرائر، و...، کتابهاى فقهى هستند و براىتدوین حدیث، تالیف نشده اند; اما احادیثبسیارى در این کتابهایافت مى شود که تنها منبع آنها نیز همین کتابهاست.
آیا چنین کتابهایى، قابلیت و ارزش استناد دارند و روایاتى کهاز آنها به دست آید، مى تواند مستند فقهى قرار گیرد یا خیر؟ حضرت امام(ره) دراین باره مى فرماید:
در برخى از کتابهاى استدلالى فقه، روایاتى از اهل سنتبراى جدلبا آنان نقل شده است و این روایات، براى ما قابل استدلالنیستند; مثل روایات کتابهاى سید مرتضى رضوان الله علیه. (15)
از اینجا معلوم مى شود که اگر روایاتى تنها از طرق عامه نقلشده بود و فتوایى هم مطابق آن در میان علماى شیعه بود، اینفتوا، سبب جبران ضعف آن حدیث نمى شود; مگر آنکه ثابتشود تنهامستند آن فتوا، همین روایتبوده است. از اینجاست که روایاتکتابهایى مثل: الانتصار، الناصریات، مسائل الخلاف، المنتهى،التذکره، والغنیه، قابل استناد نیستند. (16)
در مورد کتاب فقهى (المقنع) مرحوم صدوق نیز حضرت امام(ره) مىفرماید:
گرچه مرحوم صدوق در مقدمه این کتاب مى گوید: «من سند اینروایات را حذف کردم تا حفظ آن آسان باشد»; ولى احتمال داردمعناى این کلام شیخ صدوق، آن باشد که تمام روایات این کتاب، درکتابهاى اصول وجود دارد و آن کتابهاى اصول، موثق بوده وبنابراین، تمام این روایات، با سند صحیح به صدوق رسیده اند واحتمال دارد که معناى کلام صدوق، این باشد که سند شیخ صدوق بهآن اصول، سند صحیحى بوده است; اما توثیق اصحاب آن اصولننموده است; یعنى سند صحیح دارد که تمام آنچه نقل کرده است،در آن اصول، موجود بوده است و این احتمال دوم، اقرب و قوى تراز احتمال اول است. (17)
بنابراین، روایات کتاب «المقنع» به نظر حضرت امام(ره) قابلاستدلال فقهى نیست و از نظر اعتبار، مثل مرسلهاى «من لایحضرهالفقیه» نبوده، اعتبار آنها کمتر است.
احادیث کتاب «مستطرفات السرائر» نیز همین سرنوشت را دارد; زیرابه نظر حضرت امام(ره)، گرچه ابن ادریس، این روایات را از«اصول اربعماه» «مثل کتاب بزنطى و ابن بکیر» گرفته است; ولى«اصول اربعماه»، در زمان مشایخ سه گانه (که کتب اربعه را مىنوشتند)، معروف بودند و آنان، سند خود را به صاحبان اصول، ذکرکرده اند; ولى ابن ادریس، چون سند خود را به آن اصول، ذکرننموده و احتمال دارد ایشان با اجتهاد و حدس خود به دست آوردهباشد که این اصول از همان مولفان است، لذا این احادیث او قابلاعتماد نیستند; به خلاف مرحوم صدوق و امثال او که اصلا اهلاجتهاد کردن و حدس نبودند و تنها به خبر حسى اعتماد مىنمودند. به همین جهت، مرسلات مرحوم صدوق، قابل اعتماد است، بهخلاف مرسلات مرحوم ابن ادریس. (18)
شبیه همین کلام را حضرت امام(ره) درباره کتاب «الاختصاص» شیخمفید نیز فرموده و معتقد است که مرسلات شیخ مفید، مثل مرسلاتشیخ صدوق، قابل اعتماد نیست; زیرا مرحوم مفید، اهل اجتهادبوده و به وجوه ظنى و حدسى نیز اعتماد مى کرده است، برخلافمرحوم صدوق. (19)
آنچه ذکر شد، دیدگاه حضرت امام(ره) به نسبتبرخى از مهمترینکتابهاى حدیثى بود و شاید موارد دیگرى نیز افتشود که حضرتامام(ره)، دیدگاه خود را درباره کتابهاى روایى بیان کرده باشدکه ما به آن، دست نیافته باشیم.
پىنوشتها:
1. الصحیفه السجادیه الثالثه، ص4.
2. المکاسب المحرمه،[الامام]روح الله الخمینى، ج1، ص320.
3. آداب الصلاه، ص192.
4. یک مقاله مفید در این زمینه: (اسناد و مشایخ راویان صحیفهکامله)، دکتر منصور پهلوان، علوم حدیث، ش12، ص26. (ویراستار)
5. تفسیر سوره حمد، ص151.
6. الامان من اخطار الاسفار و الازمان، سید بن طاووس، ص78.
7. خاتمه مستدرک الوسائل، ج3، ص330.
8. براى مثال، ر.ک: آداب الصلاه، ص192 و 242.
9. المکاسب المحرمه، ج1، ص320.
10. خاتمه مستدرک الوسائل، ج3، ص330.
11.کتاب من لایحضره الفقیه، ج1، ص3.
12. المکاسب المحرمه، ج1، ص55.
13. کشف اسرار، ص319.
14.آشنایى بابحارالانوار، احمد عابدى، انتشارات وزارت فرهنگ وارشاد اسلامى، تهران، زمستان 1378ش، 300صفحه، رقعى. (ویراستار)
15. المکاسب المحرمه، ج1، ص22.
16. همان جا.
17. المکاسب المحرمه، ج2، ص26.
18. همان، ص47.
19. المکاسب المحرمه،،ج1،ص78و293.