آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

ارباب در قرآن
1. "ارباب" در لغت
2. کاربرد ارباب در قرآن کریم
3. اتخاذ "ارباب" چیست؟
ربوبیت چیست؟
تأثیر نفی ارباب در حوزه سیاست
1. مشروعیت سیاسی
2. آزادی اجتماعی
3. عدالت جهانی
    سرآغاز
شکوفایی وروبه نضج نهادن اندیشه سیاسی اسلامی ازمیوه‏های شیرین ودلنشین خیزش نوین اسلامی در ایران و گستره گیتی است. آهنگ بازگشت به قرآن و آموزه‏های کتاب و سنت و نگاهی نو به فرآورده‏های آسمانی، نویدبخش این خیزش است و تأمل و اندیشه در مفاهیم و واژگان سیاسی قرآن کریم، از ضرورت‏های اجتناب‏ناپذیر این حرکت است. این بررسی از جنبه‏های گوناگون و زاویه‏های متفاوت، اهمیتی خاص و حساسیتی ویژه دارد. برخی از این جنبه‏ها عبارتند از:
1- قرآن کریم به عنوان معجزه جاودانه پیامبر خاتم (ص)، سند معتبر و مورد وثوق ِ همه مسلمانان و جمیع فِرَق و نحله‏های اسلامی، با هر فکر و دیدگاهی که در نظر گرفته شود، می‏باشد. افزون بر منزلت قدسی و احترام ویژه‏ای که این کتاب نزد مسلمانان دارد، بانگ تحدّی آیات الهی قرآن،
[1] در این زمان هم، نظر اندیشمندان و متفکران جهان را به سوی خود جلب می‏کند و با این بانگ، تفوّق و برتری منطق وحی که از زلال معارف الهی سرچشمه گرفته است، بر تمامی اندیشه‏ها و تفکراتی که هم‏اکنون سیطره بر جوامع دارند و هر کدام به نوبه خود با چالش‏ها و تأملات فراوانی روبه‏رو می‏باشند، به اثبات می‏رسد. تحدّی قرآن کریم، هم‏اکنون هم طالبان حقیقت و جویندگان واقعی معرفت را به سوی خود فرا می‏خواند و این رسالت بزرگ و تکلیف عظیم بر دوش آشنایان با معرفت قرآنی، سنگینی
|179|
می‏نماید که بشر خسته از عصر مادیت و سرخورده از ناهنجاری‏های فراوان حاکم بر زمین را با حقایق زیبا و آرامش‏بخش آیات نور، پیوند زنند و آنها را میهمان خوان گسترده و بی‏منت دانش‏های الهی نمایند.
2- قرآن، کتاب هدایت انسان است و کدامین زمان را می‏توان به یاد آورد که بشر از عصر حاضر سرگشته‏تر و حیران‏تر نبوده است. بحران امروز انسان، بحران بی‏هویتی است، عصری که انواع مکتب‏ها و فلسفه‏ها به بازار روانه شده و به شکل‏های مختلف، شیی‏ءگرایی و تکثر معرفتی را عرضه می‏کنند و با این عرضه، بر ضلالت و حیرت انسان می‏افزایند و هرچه بیشتر او را به سراشیبی بی‏هویتی می‏کشانند. گویا بشر، از خود خسته شده و به دنبال ندایی می‏گردد که او را از این وادی ظلمانی و سردرگمی برهاند. آیا کدامین ندایی را جز پیام‏قرآن می‏توان یافت که درمان دردهای او قرار گیرد و او را با هویت خویش دوباره آشتی ‏دهد؟
3- یکی از زمینه‏های اصلی و بنیادین چالش‏های انسان معاصر در عرصه اندیشه و معرفت، مفاهیم اجتماعی و سیاسی است. امروزه مفاهیم اساسی و مهمی چون مشروعیت، عدالت، آزادی، تساهل، تسامح، خشونت، فراروی اندیشمندان جهانی قرار دارد و هر یک از این مفاهیم به نوبه خود انبوهی از علامت سؤال را با خود همراه داشته و در برابر نگاه انسان قرار می‏دهند، در حالی که کسی هنوز نتوانسته پاسخ نهایی آنها را بیابد و برای همیشه گره آنها را باز نماید. و این در حالیاست که با رواج اندیشه سکولاریزم و رانده شدن حقایق دینی به حاشیه حیات اجتماعی و شخصی خوانده شدن آموزه‏های وحی و سیل بنیان‏کن ده‏ها و صدها کتاب و مقاله و اثر فرهنگی و هنری که روزانه روانه بازار می‏شود و به ترویج متاع سکولاریزم می‏پردازد، گویا کسی را جرأت آن نیست که در این هیاهو بانگی برآورد و اعلام کند؛ پس کیست که توان پاسخگویی به پرسش‏های بی‏پاسخ بشریت را دارد؟ آیا بهتر آن نیست که بر چشمه زلال وحی وارد شویم و سؤال خود را در آنجا مطرح نماییم، ببینیم آیا می‏توانیم پاسخ خود را از آنجا دریافت نماییم؟ آیا قرآن که "تبیان کلّ شی‏ء" است و نور است و هدایت، پاسخ پرسش‏های سیاسی اجتماعی را به خود انسان واگذار نموده و نسخه‏ای برای درمان این مشکلات ندارد؟ یا آنکه چون برای راهنمایی آمده و رسالت رهایی انسان از گمراهی را بر دوش می‏کشد و می‏خواهد او را به سرمنزل سعادت و کامیابی رهنمون باشد، برای هر پرسشی که انسان را به حیرت وا داشته، پاسخی دارد و می‏تواند او را به سوی نور و تعالی و کمال راهنمایی کند؟ مگر قرآن نفرمود: "و انزلنا الیکم نوراً مبیناً" (نساء /174) ما نور آشکاری را به سوی شما فرو فرستادیم. کتابی که برای هر چیزی تبیان است: "و نزّلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شی‏ء"؟ (نحل /89)
از سویی دیگر مگر قرآن انسان را به تدبر در آیات و تفکر و اندیشه در پیام وحی دعوت ننموده است: "افلایتدبّرون القرآن" (نساء/82) و آیا قرآن شفا و رحمت برای مؤمنان نیست: "و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین"؟ (اسراء/82) مگر رسول گرامی اسلام(ص) خطاب به مقداد
   
|180|
و دیگر مسلمانان حاضر، در شأن قرآن و نقشی که می‏تواند برای زندگی انسان ایفا کند نفرمود:
"فاذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن ...؛
آن هنگام که فتنه‏ها بر شما همچون شب تاریک پوشیده شد، به‏قرآن پناه ببرید. قرآن کتابی است که هر کسی آن را فرا روی خودقرار دهد، وی را به سوی بهشت سعادت و کرامت راهنمایی‏می‏کند و دلیل و راهنمایی است که انسان را به بهترین راه، هدایت می‏کند.">
[2]
آیا بهتر آن نیست که مفاهیم سیاسی قرآن کریم را مورد تأملی دوباره قرار دهیم و ببینیم در عصر بی‏هویتی بشر و عصری که مسلمانان آهنگ بازگشتن به خویشتن دارند، آیا قرآن برای مشکلات اجتماعی سیاسی چاره‏ای اندیشیده است؟ اگر پاسخ مثبت است، آن راه‏حل‏ها چیست؟ در عصری که مادی‏گرایی غرب و اندیشه‏هایلیبرالیزم دموکراسی، سیطره جهانی یافته‏اند و در اندیشه بلعیدن همه چیز عالمند، و شیوه و راه خود را پاسخ نهایی به تمامی مشکلات بشر معرفی می‏کنند و بشریت را به بردگی و زانوزدن و فدا شدن در برابر راه و رسم خود می‏خوانند، چگونه می‏توانیم با استفاده از واژگان قرآن در عرصه اندیشه سیاسی، راه خود را بیابیم و مژده افق سبز و روشنی از عدالت و آزادی برای دیگران داشته باشیم؟
اکنون به عنوان نمونه و پیش درآمد، به تحلیل و بررسی یکی ازواژه‏های کلیدی قرآن که در عرصه مقوله سیاست، نیز دارای پیام رسا و روح‏بخش است، می‏پردازیم.
ارباب در قرآن
1. "ارباب" در لغت
"ارباب" در اصل واژه‏ای عربی و جمع ربّ است. به گفته راغب اصفهانی، "ربّ" در ریشه اصلی به معنای تربیت و به مرور چیزی را به سوی تعالی و رشد سوق دادن می‏باشد.
[3] بدین ترتیب "ربّ" در ریشه لغوی مفهومی مصدری دارد اما در کاربرد عرفی، به صورت استعاره برای پرورش‏دهنده و کسی که فرآیند رشد چیزی را بر عهده می‏گیرد و آن را به تدریج به سمت کمال و رشد
|181|
مطلوب ارتقا می‏دهد، به کار رفته است و در نتیجه مفهوم اسم فاعل یافته است. در این مفهوم ِاستعاره‏ای نو، برای ربّ معانیگوناگونی را برشمرده‏اند. برخی از این معانی عبارتند از: سیّد (آقا و رییس)، مصلح، مالک و سائس (سیاست‏گذار). "ربّ" وقتی به صورت مطلق به کار رود، از نام‏های خدای سبحان است و در این مفهوم، نمی‏توان آن را جمع بست. اما به شکل مضاف، قابل کاربرد برای خداوند و دیگر موجودات می‏باشد مثل: ربّ کلّ شی‏ء و ربّ هارون و موسی و ربّ العالمین برای خداوند، یا ربّ الدّار و ربّ الفرس، برای غیر خداوند. چنان‏که جناب عبدالمطلب به ابرهه گفته بود: "انا ربّ الابل و للبیت ربّ یمنعه؛ من صاحب شترانم، کعبه هم صاحبی دارد که از تجاوز به آن جلوگیری خواهد کرد.">
[4]
در صورتی که "ربّ" برای موجودی غیر از خداوند متعال به کار رود، قابل جمع بستن است. بدین ترتیب، در کاربرد عرفی، معنا و مفهوم "ارباب" عبارت است از: صاحبان، مالکان، پرورندگان، خدایان و سیاست‏گذاران.
[5] البته ارباب در زبان فارسی، با اغماض از معانی جمع آن، به رییس ده و مالک و بزرگ گفته می‏شود و در نتیجه به صورت مفرد استعمال می‏گردد.
[6]
2. کاربرد ارباب در قرآن کریم
واژه "ارباب" را در چهار آیه از آیات مشاهده می‏کنیم:
1- "قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الّا نعبد الّا اللَّه و لا نشرک به شیئاً و لا یتّخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللَّه، فان تولّوا فقولوا اشهدوا بانّا مسلمون؛ (آل‏عمران/64)
بگو ای اهل کتاب بیایید بر سر عقیده‏ای که بین ما و شما مشترک است بایستیم؛ جز خداوند را نپرستیم و برای او شریکی قائل نشویم و هیچ یک از ما دیگری را به جای خداوند به عنوان
   
|182|
ارباب و صاحب اختیار خود قرار ندهد، پس اگر روی گردانیدند بگویید، شاهد باشید که مامسلمانیم."
2- "و لا یأمرکم ان تتخذوا الملائکة و النبیین ارباباً، ایأمرکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون؛ (آل‏عمران/80)
(هیچ پیامبری) به شما دستور نمی‏دهد که فرشتگان و پیامبران را به اربابی (صاحب اختیاری) برگزینید، آیا پس از آنکه مسلمان گشته‏اید، شما را به کفر فرمان می‏دهد؟"
3- "اتّخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون اللَّه و المسیح ابن‏مریم و ما امروا اِلّا لیعبدوا الهاً واحداً لا اله الّا هو، سبحانه عمّا یشرکون؛ (توبه/31)
(یهودیان و مسیحیان) احبار و راهبانشان را به جای خداوند ارباب و صاحب اختیار قرار دادند (هم‏ چنین) مسیح بن‏مریم را. حال آنکه فرمانی جز این به آنان داده نشده بود که خدای یگانه را بپرستند، که خدایی جز او نیست، منزه است از شریکی که برای او قائل می‏شوند."
4- "یا صاحِبَی ِالسجن ءَأرباب متفرقون خیر ام اللَّه الواحد القهّار؛ (یوسف/39)
(یوسف به دو هم‏بند زندانی خود گفت): ای هم‏بندان من، آیا ارباب و خدایان گوناگون بهتر است یا خداوند یگانه قهار؟"
چهار آیه بالا، یک پیام مشترک دارد. سه آیه نخست در مقام مناظره و روشنگری با پیروانادیان توحیدی و اهل کتاب، به این پیام اشاره دارند. در آیه چهار به نقل از حضرت یوسف با دوستان زندانی خویش و پرسشی که از آنان می‏کند و آنان را به تأمل و اندیشه در فطرت و یافتن پاسخ درست و شایسته برای پرسش یوسف (ع) وادار می‏کند، همان پیام که پاسخ فطرت انسانی هم هست، مطرح شده است. این پیام واحد، گسستن از "ارباب" و خدایان و صاحب‏اختیاران دروغین و پیوستن به توحید است. ایمان به ربوبیت تکوینی و تشریعی الهی و دوری جستن از ربوبیت و صاحب‏اختیاری موجودات کوچک و کم‏ارزش، مضمون ِ واحد آیات چهارگانه "ارباب" است. انسان به حکم فطرت توحیدی و آنچه اندیشه و خرد به او تعلیم می‏دهد، نباید موجودی را هرچند مقدس و دارای بها باشد، از احبار و رهبان ودانشمندان روحانی تا پیامبران و فرشتگان، به اربابی خود برگزیند و گرفتار شرک و بت‏ پرستی گردد.
|183|
3. اتخاذ "ارباب" چیست؟
پرسش تأثیرگذار و بنیانی در آیات ارباب، یافتن معنای "اتخاذ ارباب" است. اکنون که اتخاذ ارباب، یا ارباب‏گیری و ارباب‏گرایی، به عنوان یک رفتار ناهنجار و زشت و نابخردانه، مورد نکوهش و طرد قرآن کریم است و انسان موحد، به فرمان خدای سبحان و راهنمایی قرآن کریم می‏خواهد این نهی الهی را امتثال کند و برای خود ارباب نگیرد، باید چه کاری انجام دهد؟ به بیان دیگر، آنان که به بیراه رفته‏اند، و برای خود ارباب برگزیده‏اند، چه عقیده و ایمانی داشته‏اند و یا چه رفتاری انجام داده و چه کردار و فعل از آنها سرزده است که گرفتار سرزنش قرآن و فطرت، هر دو، شده‏اند؟ آیا اتخاذ ارباب، تنها به عقیده و ایمان درونی محدود می‏شود؟ همین که انسان، جز خدای واحد، موجودی را خدای خود نپنداشت و به او ایمان پیدا کرد، برای خود ارباب گرفته است، یا آنکه مسأله محدود به عقیده و ایمان درونی نمی‏شود و ممکن است انسان در درون خود بگوید من به توحید گرویده‏ام و جز خدا به الوهیت و ربوبیت خدایی دیگر اعتقاد ندارم، تنها او را ربّ خویش می‏شناسم و تنها برای او سر به سجده می‏نهم، اما در رفتار و کردار کاری انجام دهد که معنایی جز اتخاذ ارباب نداشته باشد و بی‏توجه به وادی شرک و ارباب‏پرستی فرو غلتیده باشد؟
برای یافتن پاسخ پرسش‏های بالا که در بحث‏های بعدی روشن می‏شود و تأثیرگذاری شگرفی بر حوزه‏های معرفتی مختلف دارد، مناسب آن است که نگاهی دوباره به معنای "ارباب" داشته باشیم.
از آنجا که "ارباب" در لغت، جمع ربّ است، "ارباب‏گرایی" آن خواهد بود که انسانربوبیت، موجوداتی جز خداوند سبحان را پذیرا باشد و از پذیرش توحید در ربوبیت الهی سر باز زند. بنابراین "اتخاذ ارباب" رابطه‏ای متعاکس با ربوبیت الهی خواهد داشت. به هر اندازه انسان در کانون نورانی توحید ربوبی بیشتر قرار گرفت، به همان اندازه از شرک و گرایش به ارباب و موجودات بی‏مقدار دیگر دوری گزیده است و بر عکس هر گامی که انسان از ربوبیت الهی فاصله گرفت، به ربوبیت موجودی غیر پروردگار عالم در وادی "ارباب‏گرایی" در غلتیده است. بدین ترتیب باید ربوبیت را بشناسیم؟
ربوبیت چیست؟
ربوبیت، دو بُعد دارد: ربوبیت تکوینی و ربوبیت تشریعی.
|184|
الف) ربوبیت تکوینی: تدبیر و اداره جهان هستی و گستره آفرینش به ربوبیت تکوینی مربوط می‏شود. مفهوم توحید در ربوبیت تکوینی آن است که موحد، ایمان و عقیده داشته باشد که تدبیر و اداره تکوین خلقت، تنها به دست پروردگار عالم است و هیچ پدیده‏ای از قلمرو ربوبیت او بیرون نیست. در ربوبیت تکوینی، موحد به این حقیقت نائل گشته و این واقعیت را دریافته است که سراسر هستی، از گردش ستارگان و چرخش منظومه‏ها و کهکشان‏ها تا وزش باد و رویش گیاه و جنبش ذرات اتم، همه با تدبیر و اشراف و مشیت،"ربّ‏العالمین" انجام می‏پذیرد. اوست که همه چیز را آفریده و بر اساس حکمت و مشیت هدایت می‏کند. "ربّنا الذی اعطی کلّ شی‏ء خلقه ثم هدی‏
[7] (طه/50). توحید در ربوبیت تکوینی، از مراحل دشوار و صعب‏العبور اندیشه توحیدی است. تدبر و اندیشه در آیات قرآنی نشان می‏دهد که مشکل اعتقادی بسیاری از کافران و مشرکان در طول تاریخ، انکار این مرحله از توحید بوده است. آنان با آنکه توحید در ذات و توحید در صفات و حتی توحید در خالقیت را پذیرا بودند، ولی در بحث تدبیر و اداره هستی، از توحید در ربوبیت دست می‏کشیدند و موجوداتی دیگر را به عنوان تأثیرگذار بر سرنوشت خود یا عالم می‏پذیرفتند. این گرایش در حقیقت نوعی از "اتخاذ ارباب" خواهد بود و در "آیات ارباب" از این عقیدهو بینش نهی شده است. بنابراین، از یک زاویه، بحث "اتخاذ ارباب" با مقوله ربوبیت تکوینی پیوند می‏خورد و از این بُعد، بحث صبغه کلامی یا فلسفی پیدا می‏کند که از حیطه بحث این مقاله بیرون است.
ب) ربوبیت تشریعی: این بخش از ربوبیت به افعال اختیاری و اراده آزاد انسان‏ها مربوط می‏شود و در واقع پیش‏فرض ربوبیت تشریعی، ایمان به اختیار و اراده آزاد انسان است. از مهمترین نقاط افتراق انسان از دیگر جانداران، داشتن اراده آزاد است. انسان برای رشد وکمال خویش با آزادی اراده خویش، دست به تلاش و تکاپو می‏زند و خودش برای خود تعیین سرنوشت می‏کند. از این‏رو تنها حرکتی را می‏توان انسانی نامید که از آزادیواختیارسرچشمه گرفته باشد. هرگز گزینش اجباری و زورمدارانه و تحت فشار، انسانی به‏شمار نمی‏رود.
با توجه به این پیش‏فرض، در مرحله نخست، ربوبیت تکوینی الهی، نسبت به افعال و رفتار ارادی و اختیاری انسان ایجاب می‏کند که انسان دارای آزادی باشد و خودش سرنوشت خود را رقم زند. اما در مرحله بعد، پس از متنعم شدن انسان از نعمت آزادی و داشتن حق
|185|
انتخاب و فراهم شدن تمامی ابزار و اسباب برای اِعمال این اراده آزاد، ربوبیت الهی مقتضی آن است که انسان به حال خود رها نشود و خداوند متعال، راه و مسیر صحیح کمال و رشد را به او نشان دهد و او را به سمت گزینش درست و سرنوشت شایسته، راهنمایی نماید. ولی از آنجا که حکمت الهی به آزادی اراده او تعلق گرفته است، این کار با اکراه و اجبار میسور نیست "لا اکراه فی الدین" (بقره/256) بلکه خداوند متعال، مسیر مستقیم سعادت و نیکی را از راه ربوبیت تشریعی به او می‏نمایاند و برنامه زندگی درست فردی و اجتماعی را برای رسیدن به کمال و تعالی با تدبیر تشریعی ترسیم می‏کند تا او با استفاده از اراده آزاد تکوینی خود دست به انتخاب زند. بر اساس توحید در ربوبیت تشریعی، انسان موحد به حکم خرد، خود را ملزم می‏بیند که تنها خداوند را اطاعت کند و تنها قانون و فرمان او را به جان بخرد و اراده و خواست ِهیچ موجودی را بر خواست حضرت حق ترجیح ندهد. سعادت و کمال بشر آن است که خواست خداوند را بر خواست خود و هر موجود ناتوانی دیگر چون خود مقدم بدارد. ایمان به ربوبیت تشریعی الهی، از سخت‏ترین و دشوارترین مراحل توحید است چرا که فرد موحد باید با اراده آزاد خود به توحید ایمان آورد، از فرمان الهی پیروی کند و بر خواهش‏ها و تمایلات نفسانی خود و دیگران پا گذارد.
[8]
اما مشکل و دشواری راه از اینجا آغاز می‏شود که بدانیم توحید در ربوبیت تشریعی، تنها به حوزه معرفتی و ایمان درونی محدود نمی‏شود. ربوبیت تشریعی الهی، این حقیقت را به انسان القا می‏کند که اولاً انسان از نظر ایمان و عقیده باید باور داشته باشد که کسی جز خداوند شایسته پیروی و اطاعت نیست، تنها خداوند حق امر و نهی و قانونگذاری برای انسان دارد و موجودی انسانی یا غیر انسانی جز او نمی‏تواند بشر را الزام نماید و قانونی را تشریع و او را به اطاعت از آن دعوت کند. کسی که در مرحله عقیده و ایمان درونی، به حق الزام و فرمانروایی یا قانونگذاری جز خداوند سبحان باور پیدا کرده است، "ارباب‏گرایی" کرده و موجودی دیگر را که برای او حق فرمان و جعل قانون قائل شده است، "ارباب" خویش قرار داده است و آیات ارباب، او را از چنین بینش و اعتقادی نهی می‏کند.
ثانیاً علاوه بر اعتقاد درونی در حوزه رفتار و کردار، عقیده خود را نسبت به توحید در ربوبیت تشریعی به اثبات رساند و عمل او گواه صدق گفته او باشد که تنها یک حقیقت در عالم حق الزام و فرمان دارد و تنها انسان باید گوش به فرمان یک نقطه باشد. کسی که در عمل به جای اطاعت و پیروی از خداوند، به دستور و فرمان دیگری گوش فرا می‏دهد و حکم و
   
|186|
قانون او را، فراتر از حکم تشریع الهی می‏نشاند، "اتخاذ ارباب" کرده و از توحید ناب فاصله گرفته است.
در پاسخ از این پرسش که آیا مسیحیان و یهودیان، چه نوع ارتباط و رفتاری با دانشمندان دینی خود داشتند، و راهبان و احبار در کدامین موقعیتی از نظام اجتماعی اهل کتاب قرار داشتند که قرآن کریم رفتار آنها را مورد نکوهش قرار می‏دهد و از آن به عنوان "ارباب‏گرایی" یاد می‏کند: "اتخذوا احبارهم و رهبانهمارباباً من دون اللَّه" (توبه/31)، از امام صادق (ع) در تشریح این رابطه نقل است: چنین نبود که یهود و نصارا، دانشمندان دینی خود را پرستش کنند، بلکه "انما حرّموا لهم حلالاً و احلّوا لهم حراماً فکان ذلک اتخاذ الارباب من دون اللَّه؛
[9] احبار و رهبان، حلال خدا را حرام و حرام الهی را حلال می‏شمردند و در حقیقت دست به قانونگذاری و تشریع می‏زدند، مردم هم از آنان می‏پذیرفتند. هم‏چنین طبری، در تفسیر خود از عدیّ بن‏حاتم روایت می‏کند: به رسول خدا (ص) عرض کردم؛ آیا چنین نبود که یهود و نصارا، برای احبار و رهبان نماز نمی‏گزاردند، پس چگونهقرآن کریم می‏فرماید؛ احبار و رهبان را ارباب خود قرار دادند؟ پیامبر اکرم (ص) در پاسخ فرمود:
"صدقتَ و لکن کانوا یحلّون لهم ما حرّم اللَّه فیستحلّونه و یحرّمون ما احلّ اللَّه لهم فیحرّمونه؛
[10]
درست گفتی، آنان با اینکه در ظاهر پرستش دانشمندان دینی خود نمی‏کردند ولی پیروی محض از آنان داشتند تا آنجا که وقتی محرمات الهی را برای آنها حلال می‏کردند، آنها نیز حلال می‏شمردند و هنگامی که حلال‏های پروردگار را تحریم می‏نمودند، آنها هم حرام می‏شمردند.">
از این‏رو غالب مفسران شیعه و سنی در تفسیر "اتخاذ ارباب" به یک اجماع و اتفاق نظر دست یافته‏اند که بحث، به سجده کردن و پرستش محدود نیست بلکه هر گونه پیروی بی‏چون و چرا و
|187|
قرار گرفتن انسان‏هایی در موضع خدایی و سر فرود آوردن‏دیگران در برابر الزام ایشان، در مفهوم "اتخاذ ارباب" خواهد گنجید.
[11]
از چهار آیه کریمه‏ای که موضوع ارباب را مطرح کرده است، دو آیه آن با صراحت و بیان کاملاً روشنی به نفی حق اطاعت محض و بی‏چون و چرای انسان‏ها نسبت به یکدیگر می‏پردازد. آیه اول، آیه 64 آل‏عمران است که خطاب به پیروان اهل کتاب می‏باشد و در آن پیامبر اکرم (ص) مأموریت یافته‏اند که با اهل کتاب به گفتگو پردازند و سه چیز مهم را محور توافق و گفتگوی بین ادیان توحیدی قرار دهند: 1. پذیرش توحید در عبودیت، 2. نفی شرک و 3. اصل آزادی و رهایی از یوغ اسارت و فرمانبرداری از یکدیگر.
آیه دوم، آیه 31 سوره توبه است که رفتار یهودیان و مسیحیان را مورد نکوهش قرار می‏دهد. آنان عالمان دینی و احبار و رهبان را ارباب خود قرار دادند و از آنان پیروی کامل کرده و در برابر آنان سِلم محض بودند و فرمان خدا را پشت‏سرافکندند.
این دو آیه در حقیقت از اصل برابری انسان‏ها در حقوق انسانی که حکم فطری و وجدانی است، حکایت می‏کند. به گفته علامه طباطبایی(ره)
[12] جامعه جهانی بشر با وجود آنکه ازمیلیاردها انسان رنگارنگ و متفاوت تشکیل شده است، همه از یک حقیقت انسانی می‏باشند و در واقع همه از یک پیکر پدید آمده‏اند و اجزاء یک جسم می‏باشند و آفریدگار آنان همه را از نظر حقوق انسانی یکسان آفریده است. تمامی انسان‏ها از هر نژاد وملیت و رنگی که باشند از جهت بهره‏مندی از مواهب طبیعت واستحقاق همگی یکسانند و از آنجا که همه در حقوق انسانی برابرند هیچ انسانی حق تحمیل اراده و خواست خویش را بر دیگری ندارد. اصل تساوی انسان‏ها که همان حاکمیت عدالت در
   
|188|
جامعه بشری است‏
[13]هر گونه سیطره و سلطه بشری را بر همنوع خود نفی می‏کند. خضوع یک فرد یا یک جامعه و ملت در برابر فرد یا ملت دیگر، در واقع پذیرش ربوبیت و حاکمیت رها وافسارگسیخته و اطاعت امر و نهی کسی است که از لحاظ آفرینش و خلقت هیچ برتری برای او وجود ندارد که بر اساس آن بخواهد اراده و خواست خود را تحمیل کند و دیگران را به الزام کشاند. چنین الزام و آمریتی از یک سو، و فرمانبرداری و اطاعتی از سوی دیگر، در حقیقت ابطال فطرت و نابودی بنیان اساسی انسانیت است چرا که گوهر واقعی انسانیت و فصل ممیز او از دیگر جانداران همان عزم و اراده و آزادی انتخاب اوست که در این پیرویخفت‏بار از افراد یا جوامع دیگر همنوع، همگی ذبح می‏شود و منهدم می‏گردد و انسانی که موحد است و عنان اراده وعزم خود را به اطاعت فرمان مبارک ِحضرت حق سپرده است، هرگز راضی به اتخاذ ربّی غیر از خداوند و سپردن اختیار و اراده خویش به او نخواهد بود چرا که چنین تمکینی از انسان دیگر وسپردن اختیار به او که فعال ما یشاء باشد و هر آنچه اراده کند انجام دهد با توحید ناسازگار است.
آیه "و لا یتّخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللَّه" با زبانی گویا وروشن، برهان و حجت را ارائه می‏دهد. نخست آنکه تمامی انسان‏ها بخش‏های مختلف یک حقیقتند و کسی را بر کسی دیگر برتری نیست؛ دوم آنکه ربوبیت و حق الزام و طاعت از ویژگی‏های خاص مقام الوهیت پروردگار است که احدی را به آن مقام راهی نیست. کبریایی و بزرگی و الزام فقط مخصوص ذات پروردگار است و انسان در این دنیا وظیفه‏اش تنها عبودیت وخضوع و سر تعظیم فرود آوردن در مقابل جلال و شکوه اوست و کسی که از این حقیقت روی برتابد و بخواهد درجایگاه کبریایی و بزرگی بنشیند، از فطرت انسانی به دور افتاده و گرفتار وادی پرحیرت شرک گشته است.
تأثیر نفی ارباب در حوزه سیاست
با توجه به آنچه گذشت، می‏توان گفت: "ارباب" از موضوعاتی است که علاوه برتأثیرگذاری در حیطه‏های گوناگون معارف فلسفی، کلامی، اخلاقی، فقهی و حقوقی که در جای خود قابل ارزیابی است،
[14] در حوزه دانش و فلسفه سیاست و حقوق اساسی نیز تأثیرقابل توجهی دارد. این تأثیر را در زمینه‏هایی همچون مشروعیت سیاسی، مردم‏سالاری، آزادی، عدالت اجتماعی، گفت و گو و همگرایی ادیان توحیدی، نفی
|189|
اندیشه‏سکولاریزم و تعامل دین و سیاست و حتی تفسیر ولایت مطلقه فقیه، که همگیبه‏حوزه مباحث سیاسی مربوط می‏شوند می‏توان مورد تحلیل و بررسی قرار داد و آثار آن را بر این موضوعات شاهد بود. آنچه در ادامه به آن اشاره می‏شود تأثیر نفی ارباب بر برخی از این حوزه‏هاست:
1. مشروعیت سیاسی
موضوع مشروعیت در فلسفه سیاسی پاسخ‏یابی برای این پرسش است: چه کسی حق فرمانروایی و الزام سیاسی دارد؟ مسأله مشروعیت سیاسی، مسأله حق حکمرانی و الزام مردم به تبعیت از آن است. چرا حکومت حق حکم‏راندن و الزام دارد و چرا باید از فرمان او مردم پیروی کنند دو سؤال اساسی بحث مشروعیت است.
از بُعد مشروعیت سیاسی با نفی ارباب و اینکه "و لا یتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللَّه" کسی حق ندارد غیر خدا، انسان‏های دیگر را ارباب خود بداند، پاسخ به سؤال مشروعیت واضح و روشن خواهد بود و آن اینکه هیچ نظام سیاسی اعم از سلطنتی و استبدادی یا جمهوری، حق الزام و حکمرانی بر مردم را ندارد و هیچ دولت و نظام حکومتی نمی‏تواند از مردم و شهروندان متبوع خویش مطالبه فرمانبرداری و التزام سیاسی را داشته باشد. تنها دولتی مشروعیت دارد و الزام سیاسی او پذیرفته است که خداوند به او اجازه الزام داده باشد. بر این اساس هر گونه نظامی که مشروعیت الهی نداشته باشد، طاغوت، بت و باطل است و عصیان و تمرّد از آن، به عنوان وظیفه امر به معروف و نهی از منکر، به اندازه‏ای که شرایط ومقتضیات زمان و مکان ایجاب نماید، لازم خواهد بود چنان‏که در سیره پیشوایان دین از جمله سیدالشهدا (ع) شاهدیم و در این قانون کلی، میان نظام‏های مختلف، با عنوان‏ها و برچسب‏های گوناگون هر چند به ظاهر زیبا و فریبنده، تفاوتی نخواهد بود. با این مبنا، نه تنها نظام‏های استبدادی و دیکتاتوری و موروثی نامشروع خواهد بود، بلکه نظام‏های متکی بر دموکراسی و حاکمیت اکثریت نیز مشروعیت خود را از دست خواهد داد. چرا که به گفته سیدقطب،
[15] در تمامی نظام‏های سیاست که اکنون در کره خاکی حاکمیت دارند، در واقع عده‏ای ارباب عده‏ای دیگر می‏باشند و از این جهت تفاوتی میان نظام‏های دیکتاتوری با پیشرفته‏ترین نظام‏های دموکراسی نخواهد بود. در حقیقت همگی "ارباب زمینی" می‏باشند که انسان را به رقّیت و بندگی می‏خوانند و او را در یوغ اسارت و زنجیر بردگی خود به تسلیم
   
|190|
وادار می‏کنند. و این تنها نظام اسلامی است که می‏تواند این زنجیر را پاره کند و او را از اسارت الزام و فرمان دیگران حتی اگر اراده اکثریت باشد رهایی بخشد و به او سیادت، عزّت، بزرگی و آزادی اعطا نماید، چرا که در نظام اسلامی تنها یک اراده حاکمیت دارد و مردم را به اطاعت می‏خواند و آن اراده الهی است که در قالب قوانین اسلامی به پیامبر اکرم (ص) وحی شده است. اما در غیر نظام سیاسی اسلامی و مدل‏های مختلف و رنگارنگ نظام‏های سیاسی عصر جدید و قدیم و دولت مدرن، این ارادهبشری همنوع دیگر افراد جامعه است که دیگران را به الزام و اطاعت از فرامین خود می‏خواند. در حالی که خرد و عقل سلیم آدمی و فطرت و وجدان انسانی چنین حقی را برای یک فرد یا جمع انسانی نمی‏پذیرد که بتواند اراده خود را بر دیگران حاکم کند و همنوعان خود را تابع اراده خود بشمرد.
چنین حقی از کجا جعل شده است؟ و جاعل و ملاک جعل آن‏چیست؟
بر اساس هر عقلی، حاکمیت اراده و خواست انسان‏ها را می‏توان به یکی از اشکال ذیل ترسیم نمود:
1 حاکمیت اراده فرد بر جمع (مانند: نظام‏های استبدادی).
2 حاکمیت اراده اقلیت بر اکثریت (مانند: نظام‏های کمونیستی).
3 حاکمیت اراده اکثریت بر اقلیت (مانند: نظام‏های لیبرال دموکراسی).
4 حاکمیت اراده جمع بر فرد (مانند: نظام‏های لیبرال دموکراسی).
5 حاکمیت اراده جمع بر جمع (مانند: سلطه جامعه و کشورهای استعماری بر مناطق‏دیگر).
در تمامی اشکال مختلف یاد شده، که حاکمیت اراده‏ای بر
|191|
اراده‏ای دیگر بروز و ظهور می‏کند، هیچ دلیل عقلانی و منطقی بر ایجاد حق الزام و فرمانروایی قابل مشاهده نیست. چرا که این پرسش اساسی همچنان بی‏پاسخ می‏ماند: آیا با چه ملاک و میزان عقلی، فرد یا گروهی از جامعه انسانی، خود را ذی‏حق می‏شمرندکه اراده خود را بر دیگران حاکم کنند. در حالی که همگی در حقوق انسانی برابرند و کسی را برتر از دیگران نیافریده‏اند. حتی در آن صورتی هم که انسان راضی شود و به حاکمیت دیگری- هرچند فاقد صلاحیت و شایستگی لازم باشد- بر خود رأی دهد و فردی مانند خود را بر اراده خود مسلط گرداند، که این فرض، فرضی متفاوت با اشکال پنج‏گانه گذشته می‏باشد، تاکنون دلیلی قابل قبول بر نافذ بودن و مشروعیت چنین حقی که مورد پذیرش عقلانیت انسان قرار گیرد، ارائه نشده است که بحث مفصل آن موکول به مقاله‏ای دیگر است. انسان آزاد است و خداوند به او اراده آزاد داده است و اصولاً جوهره و مغز انسانیت انسان به عزم و اراده او وابسته است ولی اینکه انسان حق داشته باشد اراده خود را تابع اراده دیگری قرار دهد و دیگری را بر خود- حاکم علی‏الاطلاق- گرداند، چه دلیلی منطقی و عقلانی قابل قبولمی‏تواند داشته باشد؟ این است که انسان موحد به حکم آیات مربوط به "نفی اتخاذ ارباب" نمی‏تواند در هیچ فرضی و صورتی، اراده دیگری از همنوعان خود را حاکم بر اراده خویش گرداند و برای او حق حاکمیت قائل باشد. آنچه مورد پذیرش عقل و فطرت انسانی است و قرآن آن را تأیید می‏کند، تنها یک فرضبیش نیست و آن حاکمیت اراده ومشیت حقیقتی متعال که خالق و مالک و مدبر و هادی اوست وحقیقت برتری که مسیر سعادت و شقاوت او را می‏شناسد وصراط مستقیم را می‏تواند به انسان بنمایاند و با احاطه حکیمانه و عالمانه‏ای که بر خلقت هستی و انسان دارد و از سرنوشت انسان از "قبل الدنیا" و "فی الدنیا" و "بعد
   
|192|
الدنیا"، اطلاع دارد، چنین حقیقتی را عقل می‏پذیرد که حاکم بر سرنوشت او شود و حق الزام امر را داشته باشد. و الا دیگران، انسان‏هایی همچون او می‏باشند که گرفتار جهل و عجز و هوای نفس و شیطان بوده و خبری از حقیقت خلقت و انسانیت انسان ندارند که بخواهند اراده خود را بر او حاکم گردانند. و لذا اراده آنها به عنوان "ارباب" در فرهنگ قرآن تلقی می‏شود که موحد به برکت ایمان به توحید، کافر به آن می‏شود و به عنوان "کفر به طاغوت" آن را مطرود خویش می‏گرداند. "فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باللَّه فقد استمسک بالعروة الوثقی." (بقره/256)
2. آزادی اجتماعی
تأثیر دیگری را که می‏توان برای "نفی ارباب" در حوزه علوم سیاسی در این مجال به آن اشاره کرد، مربوط به آزادی اجتماعی است. منظور از آزادی اجتماعی آن است که فضای اجتماعی باید برای رشد و تکامل انسان فراهم باشد و مانعی برای رشد و تکامل و استفادهآنها از حقوق مشروع آنها نباشد. انسان‏ها باید حقوق یکدیگر و آزادی دیگران را برای استیفای حقوق خود محترم بشمارند ولی در طول تاریخ همواره این آزادی مورد تهدید وتجاوز قرار گرفته است. انواع استعبادها و استثمارها واستحمارهای کهنه و نو، چیزی جز سلب آزادی اجتماعی نیست و به قول شهید مطهری (ره)
[16] قرآن کریم با منطق بسیار رسایی لزوم آزادی اجتماعی را تأیید کرده است: "و لا یتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللَّه" و "اتخّذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون‏اللَّه".
امام علی (ع) در خطبه قاصعه، در باره اعراب جاهلیت می‏فرماید:
"کانت الاکاسرة و القیاصرة ارباباً لهم یحتازونهم عن ریف الافاق و بحر العراق و خضرة الدنیا الی منابت الشیح؛
[17] پادشاهان کسری و قیصر بر آنان حکومت می‏کردند و آنها را از سرزمین‏های آباد، از کناره‏های دجله و فرات و از محیطهای سرسبز و خرم دور کردند و به صحراهای کم‏گیاه و بی‏آب و علف (کرانه‏های خلیج فارس) تبعید کردند."
بنابراین در نظام دینی اسلامی که بر پایه توحید و "نفی ارباب" استوار است، حرّیت و آزادی اجتماعی انسان‏ها تضمین شده است. بر مبنای "نفی ارباب" احدی حق ایجاد مانع و سلب آزادی دیگران را ندارد، همگی در برابر قانون و مقررات دینی، از کسانی که در رأسهرم قدرت قرار می‏گیرند تا پایین‏ترین اقشار اجتماعی، یکسانند و کسی اجازه ندارد که مانع
|193|
استیفای حقوق مشروع دیگران شود و آزادی آنها را سلب نماید که در این صورت چنین فرد یا گروه یا نهادی، در موقعیت ارباب قرار گرفته است که جامعه موحدان و نظام اسلامی متکی بر توحید، موظف به مقابله با آن است و در غیر این صورت، نظامی را که نتواند دربرابرسلب‏کنندگان آزادی‏های اجتماعی مشروع بایستد، نمی‏توان به معنی واقع کلمه اسلامی‏شمرد.
3. عدالت جهانی
سومین تأثیری که در این مجال می‏توان برای موضوع "نفی ارباب" در حوزه علم سیاست به آن پرداخت، موضوع مهم و حیاتی قسط و عدل به ویژه در بُعد عدالت جهانی می‏باشد که اصلی‏ترین مشکل جهانی ِبشریت معاصر است. آنچه در این عصر که عصر توسعه و پیشرفت و تکنولوژی و اطلاعات و رسانه‏ها است، عصری که موضوع حقوق بشر بیش از همیشه به گوش می‏رسد و سخن از حرمت انسان و انسانیت، سخن روز محافل سیاسی و خبری جهانی است، بشریت امروز را مورد تهدید جدی قرار داده، موضوع ستم و بیدادی است که اکنون در عرصه‏های جهانی برقرار است. اقلیتی اندک از سطح جهان، با تکیه بر قدرت رسانه‏ای و توانمندی تکنولوژیک و با استفاده از تمامی ابزارهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، نظامی و غیره که در اختیار دارد و با استناد به نفوذی که در محافل مختلف جهانی دارد، تمامی جهان را زیر سلطه خویش می‏داند و برای خود در تمامی کره خاکی منافع تعریف می‏کند و برای استیفای آن، از هر کاری که در توان دارد فروگذار نمی‏کند، این سلطه زورمندانه جهانی، مشکل اصلی و فوری بشریت امروز است.
خواست و آرزوی دیرینه انسان که اکنون بیش از همیشه جلوه‏گر شده، آن بوده است که ستم و بیدادگری از جهان رخت بربندد و هیچ فرد، گروه، نهاد، قوم، ملت و کشوری، با زور وقلدری و تکیه بر توانایی‏های مختلف خود، بر ملت‏ها و دولت‏ها و قومیت‏های ضعیف وناتوان، ستم نراند و حقوق آنها را پایمال نکند. این خواسته فطری و وجدانی بشر، همان است که مسأله "نفی ارباب" متضمن آن است و آن را اعلام می‏کند. آنچه بشریت امروز را در رنج قرار داده است، برقراری نظام اربابی در سطح جامعه بین‏الملل است. اقوامی با تعریف کردن حق اربابیت برای خود، به ملل جهان ستم می‏کنند و به فرموده قرآن کریم، تنها راه برای رهایی بشریت از این معضل بزرگ و برقراری عدالت اجتماعی، انقراض و انهدام نظام
|194|
اربابیت در سطح جهان و روی آوردن به اندیشه ناب توحیدی قرآن است و چنین نظامی که متضمن حفظ حرمت و کرامت بشر، از هر قوم و ملیتی و با هر زبان و رنگی باشد، تنها در سایه نظام توحیدی اسلامی و قرآنی قابل تحقق است و تفکر و اندیشه دیگری را در این عصر که عصر جامعه مدنی نامیده شده و از حقوق بشر و دولت مدرن و حقوق شهروندی سخن می‏گویند، نمی‏توان سراغ گرفت که ایده برقراری عدالت جهانی را ارائه و برای آن راهکار نشان دهد و مبانی و فلسفه نظری و علمی آن را تعریف و تبیین کند، مگر همان نظام توحیدی قرآنی که متکی بر نفی نظام اربابیت جهانی و برقراری قسط است. همان نظامی که هدف بعثت رسولان بوده است: "لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقومالناس بالقسط." (حدید/25) و همان نظامی که با ظهور خویش، نوید جهانی عاری از ظلم وستم و تبعیض را خواهد داد و برقراری عدالت جهانی را برای آینده بشریت رقم خواهد زد: "اَلیس الصبح بقریب."
آنچه گذشت، گزارشی بود از تحلیل یکی از موضوعات قرآنی که تأثیری عمیق و شگرف در حوزه معارف بشری به ویژه، اندیشه سیاسی دارد. بررسی عمیق تأثیر موضوع ارباب‏گرایی بر بخش‏های دیگر اندیشه سیاسی مثل دین و سیاست و همگرایی ادیان توحیدی و ولایت مطلقه را به مجال دیگر موکول می‏کنیم و در پایان با کمال ادب و فروتنی عموم فرهیختگان و جامعه علمی کشور را به تأمل و اندیشه و تلاش در جهت تحقق پیشنهاد این مقاله دعوت می‏نمایم.
پی نوشت ها:
[1] . تحدّی یعنی دعوت به مبارزه و بانگ "هل من مبارز" سر دادن. قرآن در موارد متعددی، همه انسانها و جهانیان را، بدون استثناء حتی برجسته‏ترین اندیشمندان و سرآمدان نوابغ روزگاران را دعوت به مبارزه می‏کند و می‏گوید: اگر معتقدید آیات الهی قرآن، ساخته ذهن بشر است و معرفتی وحیانی نیست، همانند آن را یا لااقل مانند یک سوره از آن را بیاورید و شاهدان خود را به جز خداوند فرا خوانید: "و ان کنتم فی ریب ممّا نزّلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداءکم من دون اللَّه ان کنتم صادقین." (بقره/23). بی‏تردید ناتوانی انسانها از پدید آوردن و خلق اثری چون قرآن، تنها به جنبه رسایی و زیبایی کلمات قرآن محدود نمی‏شود. در حقیقت تحدّی قرآن تمامی ابعاد آن را شامل می‏شود؛ از جنبه فصاحت و بلاغت تا بیان معارف و اندیشه‏های فلسفی و اخلاقی و قوانین و مقررات عبادی و اجتماعی و سیاسی و هر آیه‏ای که مربوط بهرفتار انسان می‏شود و کوچکترین ارتباط را با رفتار فردی و جمعی بشر دارد شامل خواهد شد. طبق این برداشت، تحدّی قرآن شامل مباحث و موضوعات سیاسی آن هم می‏شود، بنابراین باید این موارد مربوط به مقوله‏های سیاست را شناخت و آنگاه با سایر اندیشه‏های بشری محک زد و آنگاه مشاهده نمود که آیا اندیشه سیاسی قرآن سرآمد سایر اندیشه‏ها هست و آیا می‏تواند گره کور مشکلات سیاسی را در این زمینه بگشاید و در نتیجه اندیشه‏های مبتنی بر سکولاریزم را دفن نماید یا چنین نیست؟ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏1، ص‏88- 57.
|195|
[2] . اصول کافی، ج‏2، ص‏599. کتاب فضل القرآن، ج‏2.
[3] . المفردات فی غرایب القرآن، ص‏336.
[4] . جعفر سبحانی، فروغ ابدیّت، ج‏1، ص‏100.
[5] . ر.ک: ابن‏منظور، لسان العرب، ج‏5، ص‏95 و طریحی، مجمع‏البحرین، ج‏2، ص‏65- 64.
[6] . لغت‏نامه دهخدا، ج‏1، ص‏1371- 1370.
[7] . ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص‏48 و ج‏14، ص‏303.
[8] . برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به: نگارنده، مجله حکومت اسلامی، شماره 14، زمستان 78، مقاله امام خمینی و مبانی فکری حکومت اسلامی.
[9] . شیخ طوسی، تبیان، ج‏2، ص‏488.
[10] . ابن‏جریر طبری، جامع البیان، ج‏6، ص‏147.
[11] . برای نمونه نگاه کنید به: فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج‏8، ص‏96 و ابن‏جریر طبری، جامع‏البیان، ج‏3، ص‏413 و سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج‏3، ص‏274 و ج‏9، ص‏255 و سیدقطب، فی ظلال القرآن، ج‏1، ص‏407.
[12] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏3، ص‏274.
[13] . به گفته فخر رازی در جمله "الی کلمة سواء بیننا" که در آیه 64 آل‏عمران مندرج است، کلمه سواء به معنای عدل و انصاف است. بنابراین کلمه سواء یعنی: کلمة عادلة مستقیمة. ر.ک: تفسیر الکبیر، ج‏4، ص‏95.
[14] . به عنوان نمونه، نفی ارباب: 1) در حوزه فلسفه و کلام، با مباحث مربوط به توحید در ربوبیت تکوینی و تشریعی در ارتباط است و در واقع بدون نفی ارباب، توحید در ربوبیت بی‏معنا و مفهوم خواهد بود. 2) در حوزه اخلاق نفی ارباب در عقیده و عمل، رمز رسیدن به کمال نهایی و درک سعادت جاودانه است. 3) در حوزه فقه، از نفی ارباب می‏توان به قاعده‏ای دست یافت که در روایات با عنوان "لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق" (وسائل الشیعه، ج‏11، ص‏422) بدان اشاره شده و بر اساس آن، چنانچه اطاعت از دیگر مخلوقات به عصیان الهی بیانجامد و حلال و حرام الهی دستخوش تعرض اراده دیگری قرار گیرد، اطاعت جایز نیست. 4) در حوزه حقوق و فلسفه حقوق با نفی ارباب، حق قانونگذاری از هر فرد یا نهادی مثل مجلس یا سازمان ملل که بخواهد در عرض امر و نهی الهی قانون بگذراند سلب می‏شود، چون تنها منشأ حقوق ربوبیت تشریعی می‏باشد.
[15] . ر.ک: فی ظلال القرآن، ج‏1، ص‏407.
[16] . یادداشت‏های استاد مطهری، ج‏1، ص‏96.
[17] . بحارالانوار، ج‏14، ص‏471.

تبلیغات