واژه ارباب و نقش آن در دانش و فلسفه سیاست (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
ارباب در قرآن
1. "ارباب" در لغت
2. کاربرد ارباب در قرآن کریم
3. اتخاذ "ارباب" چیست؟
ربوبیت چیست؟
تأثیر نفی ارباب در حوزه سیاست
1. مشروعیت سیاسی
2. آزادی اجتماعی
3. عدالت جهانی
سرآغاز
شکوفایی وروبه نضج نهادن اندیشه سیاسی اسلامی ازمیوههای شیرین ودلنشین خیزش نوین اسلامی در ایران و گستره گیتی است. آهنگ بازگشت به قرآن و آموزههای کتاب و سنت و نگاهی نو به فرآوردههای آسمانی، نویدبخش این خیزش است و تأمل و اندیشه در مفاهیم و واژگان سیاسی قرآن کریم، از ضرورتهای اجتنابناپذیر این حرکت است. این بررسی از جنبههای گوناگون و زاویههای متفاوت، اهمیتی خاص و حساسیتی ویژه دارد. برخی از این جنبهها عبارتند از:
1- قرآن کریم به عنوان معجزه جاودانه پیامبر خاتم (ص)، سند معتبر و مورد وثوق ِ همه مسلمانان و جمیع فِرَق و نحلههای اسلامی، با هر فکر و دیدگاهی که در نظر گرفته شود، میباشد. افزون بر منزلت قدسی و احترام ویژهای که این کتاب نزد مسلمانان دارد، بانگ تحدّی آیات الهی قرآن،
[1] در این زمان هم، نظر اندیشمندان و متفکران جهان را به سوی خود جلب میکند و با این بانگ، تفوّق و برتری منطق وحی که از زلال معارف الهی سرچشمه گرفته است، بر تمامی اندیشهها و تفکراتی که هماکنون سیطره بر جوامع دارند و هر کدام به نوبه خود با چالشها و تأملات فراوانی روبهرو میباشند، به اثبات میرسد. تحدّی قرآن کریم، هماکنون هم طالبان حقیقت و جویندگان واقعی معرفت را به سوی خود فرا میخواند و این رسالت بزرگ و تکلیف عظیم بر دوش آشنایان با معرفت قرآنی، سنگینی
|179|
مینماید که بشر خسته از عصر مادیت و سرخورده از ناهنجاریهای فراوان حاکم بر زمین را با حقایق زیبا و آرامشبخش آیات نور، پیوند زنند و آنها را میهمان خوان گسترده و بیمنت دانشهای الهی نمایند.
2- قرآن، کتاب هدایت انسان است و کدامین زمان را میتوان به یاد آورد که بشر از عصر حاضر سرگشتهتر و حیرانتر نبوده است. بحران امروز انسان، بحران بیهویتی است، عصری که انواع مکتبها و فلسفهها به بازار روانه شده و به شکلهای مختلف، شییءگرایی و تکثر معرفتی را عرضه میکنند و با این عرضه، بر ضلالت و حیرت انسان میافزایند و هرچه بیشتر او را به سراشیبی بیهویتی میکشانند. گویا بشر، از خود خسته شده و به دنبال ندایی میگردد که او را از این وادی ظلمانی و سردرگمی برهاند. آیا کدامین ندایی را جز پیامقرآن میتوان یافت که درمان دردهای او قرار گیرد و او را با هویت خویش دوباره آشتی دهد؟
3- یکی از زمینههای اصلی و بنیادین چالشهای انسان معاصر در عرصه اندیشه و معرفت، مفاهیم اجتماعی و سیاسی است. امروزه مفاهیم اساسی و مهمی چون مشروعیت، عدالت، آزادی، تساهل، تسامح، خشونت، فراروی اندیشمندان جهانی قرار دارد و هر یک از این مفاهیم به نوبه خود انبوهی از علامت سؤال را با خود همراه داشته و در برابر نگاه انسان قرار میدهند، در حالی که کسی هنوز نتوانسته پاسخ نهایی آنها را بیابد و برای همیشه گره آنها را باز نماید. و این در حالیاست که با رواج اندیشه سکولاریزم و رانده شدن حقایق دینی به حاشیه حیات اجتماعی و شخصی خوانده شدن آموزههای وحی و سیل بنیانکن دهها و صدها کتاب و مقاله و اثر فرهنگی و هنری که روزانه روانه بازار میشود و به ترویج متاع سکولاریزم میپردازد، گویا کسی را جرأت آن نیست که در این هیاهو بانگی برآورد و اعلام کند؛ پس کیست که توان پاسخگویی به پرسشهای بیپاسخ بشریت را دارد؟ آیا بهتر آن نیست که بر چشمه زلال وحی وارد شویم و سؤال خود را در آنجا مطرح نماییم، ببینیم آیا میتوانیم پاسخ خود را از آنجا دریافت نماییم؟ آیا قرآن که "تبیان کلّ شیء" است و نور است و هدایت، پاسخ پرسشهای سیاسی اجتماعی را به خود انسان واگذار نموده و نسخهای برای درمان این مشکلات ندارد؟ یا آنکه چون برای راهنمایی آمده و رسالت رهایی انسان از گمراهی را بر دوش میکشد و میخواهد او را به سرمنزل سعادت و کامیابی رهنمون باشد، برای هر پرسشی که انسان را به حیرت وا داشته، پاسخی دارد و میتواند او را به سوی نور و تعالی و کمال راهنمایی کند؟ مگر قرآن نفرمود: "و انزلنا الیکم نوراً مبیناً" (نساء /174) ما نور آشکاری را به سوی شما فرو فرستادیم. کتابی که برای هر چیزی تبیان است: "و نزّلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شیء"؟ (نحل /89)
از سویی دیگر مگر قرآن انسان را به تدبر در آیات و تفکر و اندیشه در پیام وحی دعوت ننموده است: "افلایتدبّرون القرآن" (نساء/82) و آیا قرآن شفا و رحمت برای مؤمنان نیست: "و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین"؟ (اسراء/82) مگر رسول گرامی اسلام(ص) خطاب به مقداد
|180|
و دیگر مسلمانان حاضر، در شأن قرآن و نقشی که میتواند برای زندگی انسان ایفا کند نفرمود:
"فاذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن ...؛
آن هنگام که فتنهها بر شما همچون شب تاریک پوشیده شد، بهقرآن پناه ببرید. قرآن کتابی است که هر کسی آن را فرا روی خودقرار دهد، وی را به سوی بهشت سعادت و کرامت راهنماییمیکند و دلیل و راهنمایی است که انسان را به بهترین راه، هدایت میکند.">
[2]
آیا بهتر آن نیست که مفاهیم سیاسی قرآن کریم را مورد تأملی دوباره قرار دهیم و ببینیم در عصر بیهویتی بشر و عصری که مسلمانان آهنگ بازگشتن به خویشتن دارند، آیا قرآن برای مشکلات اجتماعی سیاسی چارهای اندیشیده است؟ اگر پاسخ مثبت است، آن راهحلها چیست؟ در عصری که مادیگرایی غرب و اندیشههایلیبرالیزم دموکراسی، سیطره جهانی یافتهاند و در اندیشه بلعیدن همه چیز عالمند، و شیوه و راه خود را پاسخ نهایی به تمامی مشکلات بشر معرفی میکنند و بشریت را به بردگی و زانوزدن و فدا شدن در برابر راه و رسم خود میخوانند، چگونه میتوانیم با استفاده از واژگان قرآن در عرصه اندیشه سیاسی، راه خود را بیابیم و مژده افق سبز و روشنی از عدالت و آزادی برای دیگران داشته باشیم؟
اکنون به عنوان نمونه و پیش درآمد، به تحلیل و بررسی یکی ازواژههای کلیدی قرآن که در عرصه مقوله سیاست، نیز دارای پیام رسا و روحبخش است، میپردازیم.
ارباب در قرآن
1. "ارباب" در لغت
"ارباب" در اصل واژهای عربی و جمع ربّ است. به گفته راغب اصفهانی، "ربّ" در ریشه اصلی به معنای تربیت و به مرور چیزی را به سوی تعالی و رشد سوق دادن میباشد.
[3] بدین ترتیب "ربّ" در ریشه لغوی مفهومی مصدری دارد اما در کاربرد عرفی، به صورت استعاره برای پرورشدهنده و کسی که فرآیند رشد چیزی را بر عهده میگیرد و آن را به تدریج به سمت کمال و رشد
|181|
مطلوب ارتقا میدهد، به کار رفته است و در نتیجه مفهوم اسم فاعل یافته است. در این مفهوم ِاستعارهای نو، برای ربّ معانیگوناگونی را برشمردهاند. برخی از این معانی عبارتند از: سیّد (آقا و رییس)، مصلح، مالک و سائس (سیاستگذار). "ربّ" وقتی به صورت مطلق به کار رود، از نامهای خدای سبحان است و در این مفهوم، نمیتوان آن را جمع بست. اما به شکل مضاف، قابل کاربرد برای خداوند و دیگر موجودات میباشد مثل: ربّ کلّ شیء و ربّ هارون و موسی و ربّ العالمین برای خداوند، یا ربّ الدّار و ربّ الفرس، برای غیر خداوند. چنانکه جناب عبدالمطلب به ابرهه گفته بود: "انا ربّ الابل و للبیت ربّ یمنعه؛ من صاحب شترانم، کعبه هم صاحبی دارد که از تجاوز به آن جلوگیری خواهد کرد.">
[4]
در صورتی که "ربّ" برای موجودی غیر از خداوند متعال به کار رود، قابل جمع بستن است. بدین ترتیب، در کاربرد عرفی، معنا و مفهوم "ارباب" عبارت است از: صاحبان، مالکان، پرورندگان، خدایان و سیاستگذاران.
[5] البته ارباب در زبان فارسی، با اغماض از معانی جمع آن، به رییس ده و مالک و بزرگ گفته میشود و در نتیجه به صورت مفرد استعمال میگردد.
[6]
2. کاربرد ارباب در قرآن کریم
واژه "ارباب" را در چهار آیه از آیات مشاهده میکنیم:
1- "قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الّا نعبد الّا اللَّه و لا نشرک به شیئاً و لا یتّخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللَّه، فان تولّوا فقولوا اشهدوا بانّا مسلمون؛ (آلعمران/64)
بگو ای اهل کتاب بیایید بر سر عقیدهای که بین ما و شما مشترک است بایستیم؛ جز خداوند را نپرستیم و برای او شریکی قائل نشویم و هیچ یک از ما دیگری را به جای خداوند به عنوان
|182|
ارباب و صاحب اختیار خود قرار ندهد، پس اگر روی گردانیدند بگویید، شاهد باشید که مامسلمانیم."
2- "و لا یأمرکم ان تتخذوا الملائکة و النبیین ارباباً، ایأمرکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون؛ (آلعمران/80)
(هیچ پیامبری) به شما دستور نمیدهد که فرشتگان و پیامبران را به اربابی (صاحب اختیاری) برگزینید، آیا پس از آنکه مسلمان گشتهاید، شما را به کفر فرمان میدهد؟"
3- "اتّخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون اللَّه و المسیح ابنمریم و ما امروا اِلّا لیعبدوا الهاً واحداً لا اله الّا هو، سبحانه عمّا یشرکون؛ (توبه/31)
(یهودیان و مسیحیان) احبار و راهبانشان را به جای خداوند ارباب و صاحب اختیار قرار دادند (هم چنین) مسیح بنمریم را. حال آنکه فرمانی جز این به آنان داده نشده بود که خدای یگانه را بپرستند، که خدایی جز او نیست، منزه است از شریکی که برای او قائل میشوند."
4- "یا صاحِبَی ِالسجن ءَأرباب متفرقون خیر ام اللَّه الواحد القهّار؛ (یوسف/39)
(یوسف به دو همبند زندانی خود گفت): ای همبندان من، آیا ارباب و خدایان گوناگون بهتر است یا خداوند یگانه قهار؟"
چهار آیه بالا، یک پیام مشترک دارد. سه آیه نخست در مقام مناظره و روشنگری با پیروانادیان توحیدی و اهل کتاب، به این پیام اشاره دارند. در آیه چهار به نقل از حضرت یوسف با دوستان زندانی خویش و پرسشی که از آنان میکند و آنان را به تأمل و اندیشه در فطرت و یافتن پاسخ درست و شایسته برای پرسش یوسف (ع) وادار میکند، همان پیام که پاسخ فطرت انسانی هم هست، مطرح شده است. این پیام واحد، گسستن از "ارباب" و خدایان و صاحباختیاران دروغین و پیوستن به توحید است. ایمان به ربوبیت تکوینی و تشریعی الهی و دوری جستن از ربوبیت و صاحباختیاری موجودات کوچک و کمارزش، مضمون ِ واحد آیات چهارگانه "ارباب" است. انسان به حکم فطرت توحیدی و آنچه اندیشه و خرد به او تعلیم میدهد، نباید موجودی را هرچند مقدس و دارای بها باشد، از احبار و رهبان ودانشمندان روحانی تا پیامبران و فرشتگان، به اربابی خود برگزیند و گرفتار شرک و بت پرستی گردد.
|183|
3. اتخاذ "ارباب" چیست؟
پرسش تأثیرگذار و بنیانی در آیات ارباب، یافتن معنای "اتخاذ ارباب" است. اکنون که اتخاذ ارباب، یا اربابگیری و اربابگرایی، به عنوان یک رفتار ناهنجار و زشت و نابخردانه، مورد نکوهش و طرد قرآن کریم است و انسان موحد، به فرمان خدای سبحان و راهنمایی قرآن کریم میخواهد این نهی الهی را امتثال کند و برای خود ارباب نگیرد، باید چه کاری انجام دهد؟ به بیان دیگر، آنان که به بیراه رفتهاند، و برای خود ارباب برگزیدهاند، چه عقیده و ایمانی داشتهاند و یا چه رفتاری انجام داده و چه کردار و فعل از آنها سرزده است که گرفتار سرزنش قرآن و فطرت، هر دو، شدهاند؟ آیا اتخاذ ارباب، تنها به عقیده و ایمان درونی محدود میشود؟ همین که انسان، جز خدای واحد، موجودی را خدای خود نپنداشت و به او ایمان پیدا کرد، برای خود ارباب گرفته است، یا آنکه مسأله محدود به عقیده و ایمان درونی نمیشود و ممکن است انسان در درون خود بگوید من به توحید گرویدهام و جز خدا به الوهیت و ربوبیت خدایی دیگر اعتقاد ندارم، تنها او را ربّ خویش میشناسم و تنها برای او سر به سجده مینهم، اما در رفتار و کردار کاری انجام دهد که معنایی جز اتخاذ ارباب نداشته باشد و بیتوجه به وادی شرک و اربابپرستی فرو غلتیده باشد؟
برای یافتن پاسخ پرسشهای بالا که در بحثهای بعدی روشن میشود و تأثیرگذاری شگرفی بر حوزههای معرفتی مختلف دارد، مناسب آن است که نگاهی دوباره به معنای "ارباب" داشته باشیم.
از آنجا که "ارباب" در لغت، جمع ربّ است، "اربابگرایی" آن خواهد بود که انسانربوبیت، موجوداتی جز خداوند سبحان را پذیرا باشد و از پذیرش توحید در ربوبیت الهی سر باز زند. بنابراین "اتخاذ ارباب" رابطهای متعاکس با ربوبیت الهی خواهد داشت. به هر اندازه انسان در کانون نورانی توحید ربوبی بیشتر قرار گرفت، به همان اندازه از شرک و گرایش به ارباب و موجودات بیمقدار دیگر دوری گزیده است و بر عکس هر گامی که انسان از ربوبیت الهی فاصله گرفت، به ربوبیت موجودی غیر پروردگار عالم در وادی "اربابگرایی" در غلتیده است. بدین ترتیب باید ربوبیت را بشناسیم؟
ربوبیت چیست؟
ربوبیت، دو بُعد دارد: ربوبیت تکوینی و ربوبیت تشریعی.
|184|
الف) ربوبیت تکوینی: تدبیر و اداره جهان هستی و گستره آفرینش به ربوبیت تکوینی مربوط میشود. مفهوم توحید در ربوبیت تکوینی آن است که موحد، ایمان و عقیده داشته باشد که تدبیر و اداره تکوین خلقت، تنها به دست پروردگار عالم است و هیچ پدیدهای از قلمرو ربوبیت او بیرون نیست. در ربوبیت تکوینی، موحد به این حقیقت نائل گشته و این واقعیت را دریافته است که سراسر هستی، از گردش ستارگان و چرخش منظومهها و کهکشانها تا وزش باد و رویش گیاه و جنبش ذرات اتم، همه با تدبیر و اشراف و مشیت،"ربّالعالمین" انجام میپذیرد. اوست که همه چیز را آفریده و بر اساس حکمت و مشیت هدایت میکند. "ربّنا الذی اعطی کلّ شیء خلقه ثم هدی
[7] (طه/50). توحید در ربوبیت تکوینی، از مراحل دشوار و صعبالعبور اندیشه توحیدی است. تدبر و اندیشه در آیات قرآنی نشان میدهد که مشکل اعتقادی بسیاری از کافران و مشرکان در طول تاریخ، انکار این مرحله از توحید بوده است. آنان با آنکه توحید در ذات و توحید در صفات و حتی توحید در خالقیت را پذیرا بودند، ولی در بحث تدبیر و اداره هستی، از توحید در ربوبیت دست میکشیدند و موجوداتی دیگر را به عنوان تأثیرگذار بر سرنوشت خود یا عالم میپذیرفتند. این گرایش در حقیقت نوعی از "اتخاذ ارباب" خواهد بود و در "آیات ارباب" از این عقیدهو بینش نهی شده است. بنابراین، از یک زاویه، بحث "اتخاذ ارباب" با مقوله ربوبیت تکوینی پیوند میخورد و از این بُعد، بحث صبغه کلامی یا فلسفی پیدا میکند که از حیطه بحث این مقاله بیرون است.
ب) ربوبیت تشریعی: این بخش از ربوبیت به افعال اختیاری و اراده آزاد انسانها مربوط میشود و در واقع پیشفرض ربوبیت تشریعی، ایمان به اختیار و اراده آزاد انسان است. از مهمترین نقاط افتراق انسان از دیگر جانداران، داشتن اراده آزاد است. انسان برای رشد وکمال خویش با آزادی اراده خویش، دست به تلاش و تکاپو میزند و خودش برای خود تعیین سرنوشت میکند. از اینرو تنها حرکتی را میتوان انسانی نامید که از آزادیواختیارسرچشمه گرفته باشد. هرگز گزینش اجباری و زورمدارانه و تحت فشار، انسانی بهشمار نمیرود.
با توجه به این پیشفرض، در مرحله نخست، ربوبیت تکوینی الهی، نسبت به افعال و رفتار ارادی و اختیاری انسان ایجاب میکند که انسان دارای آزادی باشد و خودش سرنوشت خود را رقم زند. اما در مرحله بعد، پس از متنعم شدن انسان از نعمت آزادی و داشتن حق
|185|
انتخاب و فراهم شدن تمامی ابزار و اسباب برای اِعمال این اراده آزاد، ربوبیت الهی مقتضی آن است که انسان به حال خود رها نشود و خداوند متعال، راه و مسیر صحیح کمال و رشد را به او نشان دهد و او را به سمت گزینش درست و سرنوشت شایسته، راهنمایی نماید. ولی از آنجا که حکمت الهی به آزادی اراده او تعلق گرفته است، این کار با اکراه و اجبار میسور نیست "لا اکراه فی الدین" (بقره/256) بلکه خداوند متعال، مسیر مستقیم سعادت و نیکی را از راه ربوبیت تشریعی به او مینمایاند و برنامه زندگی درست فردی و اجتماعی را برای رسیدن به کمال و تعالی با تدبیر تشریعی ترسیم میکند تا او با استفاده از اراده آزاد تکوینی خود دست به انتخاب زند. بر اساس توحید در ربوبیت تشریعی، انسان موحد به حکم خرد، خود را ملزم میبیند که تنها خداوند را اطاعت کند و تنها قانون و فرمان او را به جان بخرد و اراده و خواست ِهیچ موجودی را بر خواست حضرت حق ترجیح ندهد. سعادت و کمال بشر آن است که خواست خداوند را بر خواست خود و هر موجود ناتوانی دیگر چون خود مقدم بدارد. ایمان به ربوبیت تشریعی الهی، از سختترین و دشوارترین مراحل توحید است چرا که فرد موحد باید با اراده آزاد خود به توحید ایمان آورد، از فرمان الهی پیروی کند و بر خواهشها و تمایلات نفسانی خود و دیگران پا گذارد.
[8]
اما مشکل و دشواری راه از اینجا آغاز میشود که بدانیم توحید در ربوبیت تشریعی، تنها به حوزه معرفتی و ایمان درونی محدود نمیشود. ربوبیت تشریعی الهی، این حقیقت را به انسان القا میکند که اولاً انسان از نظر ایمان و عقیده باید باور داشته باشد که کسی جز خداوند شایسته پیروی و اطاعت نیست، تنها خداوند حق امر و نهی و قانونگذاری برای انسان دارد و موجودی انسانی یا غیر انسانی جز او نمیتواند بشر را الزام نماید و قانونی را تشریع و او را به اطاعت از آن دعوت کند. کسی که در مرحله عقیده و ایمان درونی، به حق الزام و فرمانروایی یا قانونگذاری جز خداوند سبحان باور پیدا کرده است، "اربابگرایی" کرده و موجودی دیگر را که برای او حق فرمان و جعل قانون قائل شده است، "ارباب" خویش قرار داده است و آیات ارباب، او را از چنین بینش و اعتقادی نهی میکند.
ثانیاً علاوه بر اعتقاد درونی در حوزه رفتار و کردار، عقیده خود را نسبت به توحید در ربوبیت تشریعی به اثبات رساند و عمل او گواه صدق گفته او باشد که تنها یک حقیقت در عالم حق الزام و فرمان دارد و تنها انسان باید گوش به فرمان یک نقطه باشد. کسی که در عمل به جای اطاعت و پیروی از خداوند، به دستور و فرمان دیگری گوش فرا میدهد و حکم و
|186|
قانون او را، فراتر از حکم تشریع الهی مینشاند، "اتخاذ ارباب" کرده و از توحید ناب فاصله گرفته است.
در پاسخ از این پرسش که آیا مسیحیان و یهودیان، چه نوع ارتباط و رفتاری با دانشمندان دینی خود داشتند، و راهبان و احبار در کدامین موقعیتی از نظام اجتماعی اهل کتاب قرار داشتند که قرآن کریم رفتار آنها را مورد نکوهش قرار میدهد و از آن به عنوان "اربابگرایی" یاد میکند: "اتخذوا احبارهم و رهبانهمارباباً من دون اللَّه" (توبه/31)، از امام صادق (ع) در تشریح این رابطه نقل است: چنین نبود که یهود و نصارا، دانشمندان دینی خود را پرستش کنند، بلکه "انما حرّموا لهم حلالاً و احلّوا لهم حراماً فکان ذلک اتخاذ الارباب من دون اللَّه؛
[9] احبار و رهبان، حلال خدا را حرام و حرام الهی را حلال میشمردند و در حقیقت دست به قانونگذاری و تشریع میزدند، مردم هم از آنان میپذیرفتند. همچنین طبری، در تفسیر خود از عدیّ بنحاتم روایت میکند: به رسول خدا (ص) عرض کردم؛ آیا چنین نبود که یهود و نصارا، برای احبار و رهبان نماز نمیگزاردند، پس چگونهقرآن کریم میفرماید؛ احبار و رهبان را ارباب خود قرار دادند؟ پیامبر اکرم (ص) در پاسخ فرمود:
"صدقتَ و لکن کانوا یحلّون لهم ما حرّم اللَّه فیستحلّونه و یحرّمون ما احلّ اللَّه لهم فیحرّمونه؛
[10]
درست گفتی، آنان با اینکه در ظاهر پرستش دانشمندان دینی خود نمیکردند ولی پیروی محض از آنان داشتند تا آنجا که وقتی محرمات الهی را برای آنها حلال میکردند، آنها نیز حلال میشمردند و هنگامی که حلالهای پروردگار را تحریم مینمودند، آنها هم حرام میشمردند.">
از اینرو غالب مفسران شیعه و سنی در تفسیر "اتخاذ ارباب" به یک اجماع و اتفاق نظر دست یافتهاند که بحث، به سجده کردن و پرستش محدود نیست بلکه هر گونه پیروی بیچون و چرا و
|187|
قرار گرفتن انسانهایی در موضع خدایی و سر فرود آوردندیگران در برابر الزام ایشان، در مفهوم "اتخاذ ارباب" خواهد گنجید.
[11]
از چهار آیه کریمهای که موضوع ارباب را مطرح کرده است، دو آیه آن با صراحت و بیان کاملاً روشنی به نفی حق اطاعت محض و بیچون و چرای انسانها نسبت به یکدیگر میپردازد. آیه اول، آیه 64 آلعمران است که خطاب به پیروان اهل کتاب میباشد و در آن پیامبر اکرم (ص) مأموریت یافتهاند که با اهل کتاب به گفتگو پردازند و سه چیز مهم را محور توافق و گفتگوی بین ادیان توحیدی قرار دهند: 1. پذیرش توحید در عبودیت، 2. نفی شرک و 3. اصل آزادی و رهایی از یوغ اسارت و فرمانبرداری از یکدیگر.
آیه دوم، آیه 31 سوره توبه است که رفتار یهودیان و مسیحیان را مورد نکوهش قرار میدهد. آنان عالمان دینی و احبار و رهبان را ارباب خود قرار دادند و از آنان پیروی کامل کرده و در برابر آنان سِلم محض بودند و فرمان خدا را پشتسرافکندند.
این دو آیه در حقیقت از اصل برابری انسانها در حقوق انسانی که حکم فطری و وجدانی است، حکایت میکند. به گفته علامه طباطبایی(ره)
[12] جامعه جهانی بشر با وجود آنکه ازمیلیاردها انسان رنگارنگ و متفاوت تشکیل شده است، همه از یک حقیقت انسانی میباشند و در واقع همه از یک پیکر پدید آمدهاند و اجزاء یک جسم میباشند و آفریدگار آنان همه را از نظر حقوق انسانی یکسان آفریده است. تمامی انسانها از هر نژاد وملیت و رنگی که باشند از جهت بهرهمندی از مواهب طبیعت واستحقاق همگی یکسانند و از آنجا که همه در حقوق انسانی برابرند هیچ انسانی حق تحمیل اراده و خواست خویش را بر دیگری ندارد. اصل تساوی انسانها که همان حاکمیت عدالت در
|188|
جامعه بشری است
[13]هر گونه سیطره و سلطه بشری را بر همنوع خود نفی میکند. خضوع یک فرد یا یک جامعه و ملت در برابر فرد یا ملت دیگر، در واقع پذیرش ربوبیت و حاکمیت رها وافسارگسیخته و اطاعت امر و نهی کسی است که از لحاظ آفرینش و خلقت هیچ برتری برای او وجود ندارد که بر اساس آن بخواهد اراده و خواست خود را تحمیل کند و دیگران را به الزام کشاند. چنین الزام و آمریتی از یک سو، و فرمانبرداری و اطاعتی از سوی دیگر، در حقیقت ابطال فطرت و نابودی بنیان اساسی انسانیت است چرا که گوهر واقعی انسانیت و فصل ممیز او از دیگر جانداران همان عزم و اراده و آزادی انتخاب اوست که در این پیرویخفتبار از افراد یا جوامع دیگر همنوع، همگی ذبح میشود و منهدم میگردد و انسانی که موحد است و عنان اراده وعزم خود را به اطاعت فرمان مبارک ِحضرت حق سپرده است، هرگز راضی به اتخاذ ربّی غیر از خداوند و سپردن اختیار و اراده خویش به او نخواهد بود چرا که چنین تمکینی از انسان دیگر وسپردن اختیار به او که فعال ما یشاء باشد و هر آنچه اراده کند انجام دهد با توحید ناسازگار است.
آیه "و لا یتّخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللَّه" با زبانی گویا وروشن، برهان و حجت را ارائه میدهد. نخست آنکه تمامی انسانها بخشهای مختلف یک حقیقتند و کسی را بر کسی دیگر برتری نیست؛ دوم آنکه ربوبیت و حق الزام و طاعت از ویژگیهای خاص مقام الوهیت پروردگار است که احدی را به آن مقام راهی نیست. کبریایی و بزرگی و الزام فقط مخصوص ذات پروردگار است و انسان در این دنیا وظیفهاش تنها عبودیت وخضوع و سر تعظیم فرود آوردن در مقابل جلال و شکوه اوست و کسی که از این حقیقت روی برتابد و بخواهد درجایگاه کبریایی و بزرگی بنشیند، از فطرت انسانی به دور افتاده و گرفتار وادی پرحیرت شرک گشته است.
تأثیر نفی ارباب در حوزه سیاست
با توجه به آنچه گذشت، میتوان گفت: "ارباب" از موضوعاتی است که علاوه برتأثیرگذاری در حیطههای گوناگون معارف فلسفی، کلامی، اخلاقی، فقهی و حقوقی که در جای خود قابل ارزیابی است،
[14] در حوزه دانش و فلسفه سیاست و حقوق اساسی نیز تأثیرقابل توجهی دارد. این تأثیر را در زمینههایی همچون مشروعیت سیاسی، مردمسالاری، آزادی، عدالت اجتماعی، گفت و گو و همگرایی ادیان توحیدی، نفی
|189|
اندیشهسکولاریزم و تعامل دین و سیاست و حتی تفسیر ولایت مطلقه فقیه، که همگیبهحوزه مباحث سیاسی مربوط میشوند میتوان مورد تحلیل و بررسی قرار داد و آثار آن را بر این موضوعات شاهد بود. آنچه در ادامه به آن اشاره میشود تأثیر نفی ارباب بر برخی از این حوزههاست:
1. مشروعیت سیاسی
موضوع مشروعیت در فلسفه سیاسی پاسخیابی برای این پرسش است: چه کسی حق فرمانروایی و الزام سیاسی دارد؟ مسأله مشروعیت سیاسی، مسأله حق حکمرانی و الزام مردم به تبعیت از آن است. چرا حکومت حق حکمراندن و الزام دارد و چرا باید از فرمان او مردم پیروی کنند دو سؤال اساسی بحث مشروعیت است.
از بُعد مشروعیت سیاسی با نفی ارباب و اینکه "و لا یتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللَّه" کسی حق ندارد غیر خدا، انسانهای دیگر را ارباب خود بداند، پاسخ به سؤال مشروعیت واضح و روشن خواهد بود و آن اینکه هیچ نظام سیاسی اعم از سلطنتی و استبدادی یا جمهوری، حق الزام و حکمرانی بر مردم را ندارد و هیچ دولت و نظام حکومتی نمیتواند از مردم و شهروندان متبوع خویش مطالبه فرمانبرداری و التزام سیاسی را داشته باشد. تنها دولتی مشروعیت دارد و الزام سیاسی او پذیرفته است که خداوند به او اجازه الزام داده باشد. بر این اساس هر گونه نظامی که مشروعیت الهی نداشته باشد، طاغوت، بت و باطل است و عصیان و تمرّد از آن، به عنوان وظیفه امر به معروف و نهی از منکر، به اندازهای که شرایط ومقتضیات زمان و مکان ایجاب نماید، لازم خواهد بود چنانکه در سیره پیشوایان دین از جمله سیدالشهدا (ع) شاهدیم و در این قانون کلی، میان نظامهای مختلف، با عنوانها و برچسبهای گوناگون هر چند به ظاهر زیبا و فریبنده، تفاوتی نخواهد بود. با این مبنا، نه تنها نظامهای استبدادی و دیکتاتوری و موروثی نامشروع خواهد بود، بلکه نظامهای متکی بر دموکراسی و حاکمیت اکثریت نیز مشروعیت خود را از دست خواهد داد. چرا که به گفته سیدقطب،
[15] در تمامی نظامهای سیاست که اکنون در کره خاکی حاکمیت دارند، در واقع عدهای ارباب عدهای دیگر میباشند و از این جهت تفاوتی میان نظامهای دیکتاتوری با پیشرفتهترین نظامهای دموکراسی نخواهد بود. در حقیقت همگی "ارباب زمینی" میباشند که انسان را به رقّیت و بندگی میخوانند و او را در یوغ اسارت و زنجیر بردگی خود به تسلیم
|190|
وادار میکنند. و این تنها نظام اسلامی است که میتواند این زنجیر را پاره کند و او را از اسارت الزام و فرمان دیگران حتی اگر اراده اکثریت باشد رهایی بخشد و به او سیادت، عزّت، بزرگی و آزادی اعطا نماید، چرا که در نظام اسلامی تنها یک اراده حاکمیت دارد و مردم را به اطاعت میخواند و آن اراده الهی است که در قالب قوانین اسلامی به پیامبر اکرم (ص) وحی شده است. اما در غیر نظام سیاسی اسلامی و مدلهای مختلف و رنگارنگ نظامهای سیاسی عصر جدید و قدیم و دولت مدرن، این ارادهبشری همنوع دیگر افراد جامعه است که دیگران را به الزام و اطاعت از فرامین خود میخواند. در حالی که خرد و عقل سلیم آدمی و فطرت و وجدان انسانی چنین حقی را برای یک فرد یا جمع انسانی نمیپذیرد که بتواند اراده خود را بر دیگران حاکم کند و همنوعان خود را تابع اراده خود بشمرد.
چنین حقی از کجا جعل شده است؟ و جاعل و ملاک جعل آنچیست؟
بر اساس هر عقلی، حاکمیت اراده و خواست انسانها را میتوان به یکی از اشکال ذیل ترسیم نمود:
1 حاکمیت اراده فرد بر جمع (مانند: نظامهای استبدادی).
2 حاکمیت اراده اقلیت بر اکثریت (مانند: نظامهای کمونیستی).
3 حاکمیت اراده اکثریت بر اقلیت (مانند: نظامهای لیبرال دموکراسی).
4 حاکمیت اراده جمع بر فرد (مانند: نظامهای لیبرال دموکراسی).
5 حاکمیت اراده جمع بر جمع (مانند: سلطه جامعه و کشورهای استعماری بر مناطقدیگر).
در تمامی اشکال مختلف یاد شده، که حاکمیت ارادهای بر
|191|
ارادهای دیگر بروز و ظهور میکند، هیچ دلیل عقلانی و منطقی بر ایجاد حق الزام و فرمانروایی قابل مشاهده نیست. چرا که این پرسش اساسی همچنان بیپاسخ میماند: آیا با چه ملاک و میزان عقلی، فرد یا گروهی از جامعه انسانی، خود را ذیحق میشمرندکه اراده خود را بر دیگران حاکم کنند. در حالی که همگی در حقوق انسانی برابرند و کسی را برتر از دیگران نیافریدهاند. حتی در آن صورتی هم که انسان راضی شود و به حاکمیت دیگری- هرچند فاقد صلاحیت و شایستگی لازم باشد- بر خود رأی دهد و فردی مانند خود را بر اراده خود مسلط گرداند، که این فرض، فرضی متفاوت با اشکال پنجگانه گذشته میباشد، تاکنون دلیلی قابل قبول بر نافذ بودن و مشروعیت چنین حقی که مورد پذیرش عقلانیت انسان قرار گیرد، ارائه نشده است که بحث مفصل آن موکول به مقالهای دیگر است. انسان آزاد است و خداوند به او اراده آزاد داده است و اصولاً جوهره و مغز انسانیت انسان به عزم و اراده او وابسته است ولی اینکه انسان حق داشته باشد اراده خود را تابع اراده دیگری قرار دهد و دیگری را بر خود- حاکم علیالاطلاق- گرداند، چه دلیلی منطقی و عقلانی قابل قبولمیتواند داشته باشد؟ این است که انسان موحد به حکم آیات مربوط به "نفی اتخاذ ارباب" نمیتواند در هیچ فرضی و صورتی، اراده دیگری از همنوعان خود را حاکم بر اراده خویش گرداند و برای او حق حاکمیت قائل باشد. آنچه مورد پذیرش عقل و فطرت انسانی است و قرآن آن را تأیید میکند، تنها یک فرضبیش نیست و آن حاکمیت اراده ومشیت حقیقتی متعال که خالق و مالک و مدبر و هادی اوست وحقیقت برتری که مسیر سعادت و شقاوت او را میشناسد وصراط مستقیم را میتواند به انسان بنمایاند و با احاطه حکیمانه و عالمانهای که بر خلقت هستی و انسان دارد و از سرنوشت انسان از "قبل الدنیا" و "فی الدنیا" و "بعد
|192|
الدنیا"، اطلاع دارد، چنین حقیقتی را عقل میپذیرد که حاکم بر سرنوشت او شود و حق الزام امر را داشته باشد. و الا دیگران، انسانهایی همچون او میباشند که گرفتار جهل و عجز و هوای نفس و شیطان بوده و خبری از حقیقت خلقت و انسانیت انسان ندارند که بخواهند اراده خود را بر او حاکم گردانند. و لذا اراده آنها به عنوان "ارباب" در فرهنگ قرآن تلقی میشود که موحد به برکت ایمان به توحید، کافر به آن میشود و به عنوان "کفر به طاغوت" آن را مطرود خویش میگرداند. "فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باللَّه فقد استمسک بالعروة الوثقی." (بقره/256)
2. آزادی اجتماعی
تأثیر دیگری را که میتوان برای "نفی ارباب" در حوزه علوم سیاسی در این مجال به آن اشاره کرد، مربوط به آزادی اجتماعی است. منظور از آزادی اجتماعی آن است که فضای اجتماعی باید برای رشد و تکامل انسان فراهم باشد و مانعی برای رشد و تکامل و استفادهآنها از حقوق مشروع آنها نباشد. انسانها باید حقوق یکدیگر و آزادی دیگران را برای استیفای حقوق خود محترم بشمارند ولی در طول تاریخ همواره این آزادی مورد تهدید وتجاوز قرار گرفته است. انواع استعبادها و استثمارها واستحمارهای کهنه و نو، چیزی جز سلب آزادی اجتماعی نیست و به قول شهید مطهری (ره)
[16] قرآن کریم با منطق بسیار رسایی لزوم آزادی اجتماعی را تأیید کرده است: "و لا یتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللَّه" و "اتخّذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دوناللَّه".
امام علی (ع) در خطبه قاصعه، در باره اعراب جاهلیت میفرماید:
"کانت الاکاسرة و القیاصرة ارباباً لهم یحتازونهم عن ریف الافاق و بحر العراق و خضرة الدنیا الی منابت الشیح؛
[17] پادشاهان کسری و قیصر بر آنان حکومت میکردند و آنها را از سرزمینهای آباد، از کنارههای دجله و فرات و از محیطهای سرسبز و خرم دور کردند و به صحراهای کمگیاه و بیآب و علف (کرانههای خلیج فارس) تبعید کردند."
بنابراین در نظام دینی اسلامی که بر پایه توحید و "نفی ارباب" استوار است، حرّیت و آزادی اجتماعی انسانها تضمین شده است. بر مبنای "نفی ارباب" احدی حق ایجاد مانع و سلب آزادی دیگران را ندارد، همگی در برابر قانون و مقررات دینی، از کسانی که در رأسهرم قدرت قرار میگیرند تا پایینترین اقشار اجتماعی، یکسانند و کسی اجازه ندارد که مانع
|193|
استیفای حقوق مشروع دیگران شود و آزادی آنها را سلب نماید که در این صورت چنین فرد یا گروه یا نهادی، در موقعیت ارباب قرار گرفته است که جامعه موحدان و نظام اسلامی متکی بر توحید، موظف به مقابله با آن است و در غیر این صورت، نظامی را که نتواند دربرابرسلبکنندگان آزادیهای اجتماعی مشروع بایستد، نمیتوان به معنی واقع کلمه اسلامیشمرد.
3. عدالت جهانی
سومین تأثیری که در این مجال میتوان برای موضوع "نفی ارباب" در حوزه علم سیاست به آن پرداخت، موضوع مهم و حیاتی قسط و عدل به ویژه در بُعد عدالت جهانی میباشد که اصلیترین مشکل جهانی ِبشریت معاصر است. آنچه در این عصر که عصر توسعه و پیشرفت و تکنولوژی و اطلاعات و رسانهها است، عصری که موضوع حقوق بشر بیش از همیشه به گوش میرسد و سخن از حرمت انسان و انسانیت، سخن روز محافل سیاسی و خبری جهانی است، بشریت امروز را مورد تهدید جدی قرار داده، موضوع ستم و بیدادی است که اکنون در عرصههای جهانی برقرار است. اقلیتی اندک از سطح جهان، با تکیه بر قدرت رسانهای و توانمندی تکنولوژیک و با استفاده از تمامی ابزارهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، نظامی و غیره که در اختیار دارد و با استناد به نفوذی که در محافل مختلف جهانی دارد، تمامی جهان را زیر سلطه خویش میداند و برای خود در تمامی کره خاکی منافع تعریف میکند و برای استیفای آن، از هر کاری که در توان دارد فروگذار نمیکند، این سلطه زورمندانه جهانی، مشکل اصلی و فوری بشریت امروز است.
خواست و آرزوی دیرینه انسان که اکنون بیش از همیشه جلوهگر شده، آن بوده است که ستم و بیدادگری از جهان رخت بربندد و هیچ فرد، گروه، نهاد، قوم، ملت و کشوری، با زور وقلدری و تکیه بر تواناییهای مختلف خود، بر ملتها و دولتها و قومیتهای ضعیف وناتوان، ستم نراند و حقوق آنها را پایمال نکند. این خواسته فطری و وجدانی بشر، همان است که مسأله "نفی ارباب" متضمن آن است و آن را اعلام میکند. آنچه بشریت امروز را در رنج قرار داده است، برقراری نظام اربابی در سطح جامعه بینالملل است. اقوامی با تعریف کردن حق اربابیت برای خود، به ملل جهان ستم میکنند و به فرموده قرآن کریم، تنها راه برای رهایی بشریت از این معضل بزرگ و برقراری عدالت اجتماعی، انقراض و انهدام نظام
|194|
اربابیت در سطح جهان و روی آوردن به اندیشه ناب توحیدی قرآن است و چنین نظامی که متضمن حفظ حرمت و کرامت بشر، از هر قوم و ملیتی و با هر زبان و رنگی باشد، تنها در سایه نظام توحیدی اسلامی و قرآنی قابل تحقق است و تفکر و اندیشه دیگری را در این عصر که عصر جامعه مدنی نامیده شده و از حقوق بشر و دولت مدرن و حقوق شهروندی سخن میگویند، نمیتوان سراغ گرفت که ایده برقراری عدالت جهانی را ارائه و برای آن راهکار نشان دهد و مبانی و فلسفه نظری و علمی آن را تعریف و تبیین کند، مگر همان نظام توحیدی قرآنی که متکی بر نفی نظام اربابیت جهانی و برقراری قسط است. همان نظامی که هدف بعثت رسولان بوده است: "لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقومالناس بالقسط." (حدید/25) و همان نظامی که با ظهور خویش، نوید جهانی عاری از ظلم وستم و تبعیض را خواهد داد و برقراری عدالت جهانی را برای آینده بشریت رقم خواهد زد: "اَلیس الصبح بقریب."
آنچه گذشت، گزارشی بود از تحلیل یکی از موضوعات قرآنی که تأثیری عمیق و شگرف در حوزه معارف بشری به ویژه، اندیشه سیاسی دارد. بررسی عمیق تأثیر موضوع اربابگرایی بر بخشهای دیگر اندیشه سیاسی مثل دین و سیاست و همگرایی ادیان توحیدی و ولایت مطلقه را به مجال دیگر موکول میکنیم و در پایان با کمال ادب و فروتنی عموم فرهیختگان و جامعه علمی کشور را به تأمل و اندیشه و تلاش در جهت تحقق پیشنهاد این مقاله دعوت مینمایم.
پی نوشت ها:
[1] . تحدّی یعنی دعوت به مبارزه و بانگ "هل من مبارز" سر دادن. قرآن در موارد متعددی، همه انسانها و جهانیان را، بدون استثناء حتی برجستهترین اندیشمندان و سرآمدان نوابغ روزگاران را دعوت به مبارزه میکند و میگوید: اگر معتقدید آیات الهی قرآن، ساخته ذهن بشر است و معرفتی وحیانی نیست، همانند آن را یا لااقل مانند یک سوره از آن را بیاورید و شاهدان خود را به جز خداوند فرا خوانید: "و ان کنتم فی ریب ممّا نزّلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداءکم من دون اللَّه ان کنتم صادقین." (بقره/23). بیتردید ناتوانی انسانها از پدید آوردن و خلق اثری چون قرآن، تنها به جنبه رسایی و زیبایی کلمات قرآن محدود نمیشود. در حقیقت تحدّی قرآن تمامی ابعاد آن را شامل میشود؛ از جنبه فصاحت و بلاغت تا بیان معارف و اندیشههای فلسفی و اخلاقی و قوانین و مقررات عبادی و اجتماعی و سیاسی و هر آیهای که مربوط بهرفتار انسان میشود و کوچکترین ارتباط را با رفتار فردی و جمعی بشر دارد شامل خواهد شد. طبق این برداشت، تحدّی قرآن شامل مباحث و موضوعات سیاسی آن هم میشود، بنابراین باید این موارد مربوط به مقولههای سیاست را شناخت و آنگاه با سایر اندیشههای بشری محک زد و آنگاه مشاهده نمود که آیا اندیشه سیاسی قرآن سرآمد سایر اندیشهها هست و آیا میتواند گره کور مشکلات سیاسی را در این زمینه بگشاید و در نتیجه اندیشههای مبتنی بر سکولاریزم را دفن نماید یا چنین نیست؟ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص88- 57.
|195|
[2] . اصول کافی، ج2، ص599. کتاب فضل القرآن، ج2.
[3] . المفردات فی غرایب القرآن، ص336.
[4] . جعفر سبحانی، فروغ ابدیّت، ج1، ص100.
[5] . ر.ک: ابنمنظور، لسان العرب، ج5، ص95 و طریحی، مجمعالبحرین، ج2، ص65- 64.
[6] . لغتنامه دهخدا، ج1، ص1371- 1370.
[7] . ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج10، ص48 و ج14، ص303.
[8] . برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به: نگارنده، مجله حکومت اسلامی، شماره 14، زمستان 78، مقاله امام خمینی و مبانی فکری حکومت اسلامی.
[9] . شیخ طوسی، تبیان، ج2، ص488.
[10] . ابنجریر طبری، جامع البیان، ج6، ص147.
[11] . برای نمونه نگاه کنید به: فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج8، ص96 و ابنجریر طبری، جامعالبیان، ج3، ص413 و سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج3، ص274 و ج9، ص255 و سیدقطب، فی ظلال القرآن، ج1، ص407.
[12] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص274.
[13] . به گفته فخر رازی در جمله "الی کلمة سواء بیننا" که در آیه 64 آلعمران مندرج است، کلمه سواء به معنای عدل و انصاف است. بنابراین کلمه سواء یعنی: کلمة عادلة مستقیمة. ر.ک: تفسیر الکبیر، ج4، ص95.
[14] . به عنوان نمونه، نفی ارباب: 1) در حوزه فلسفه و کلام، با مباحث مربوط به توحید در ربوبیت تکوینی و تشریعی در ارتباط است و در واقع بدون نفی ارباب، توحید در ربوبیت بیمعنا و مفهوم خواهد بود. 2) در حوزه اخلاق نفی ارباب در عقیده و عمل، رمز رسیدن به کمال نهایی و درک سعادت جاودانه است. 3) در حوزه فقه، از نفی ارباب میتوان به قاعدهای دست یافت که در روایات با عنوان "لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق" (وسائل الشیعه، ج11، ص422) بدان اشاره شده و بر اساس آن، چنانچه اطاعت از دیگر مخلوقات به عصیان الهی بیانجامد و حلال و حرام الهی دستخوش تعرض اراده دیگری قرار گیرد، اطاعت جایز نیست. 4) در حوزه حقوق و فلسفه حقوق با نفی ارباب، حق قانونگذاری از هر فرد یا نهادی مثل مجلس یا سازمان ملل که بخواهد در عرض امر و نهی الهی قانون بگذراند سلب میشود، چون تنها منشأ حقوق ربوبیت تشریعی میباشد.
[15] . ر.ک: فی ظلال القرآن، ج1، ص407.
[16] . یادداشتهای استاد مطهری، ج1، ص96.
[17] . بحارالانوار، ج14، ص471.
1. "ارباب" در لغت
2. کاربرد ارباب در قرآن کریم
3. اتخاذ "ارباب" چیست؟
ربوبیت چیست؟
تأثیر نفی ارباب در حوزه سیاست
1. مشروعیت سیاسی
2. آزادی اجتماعی
3. عدالت جهانی
سرآغاز
شکوفایی وروبه نضج نهادن اندیشه سیاسی اسلامی ازمیوههای شیرین ودلنشین خیزش نوین اسلامی در ایران و گستره گیتی است. آهنگ بازگشت به قرآن و آموزههای کتاب و سنت و نگاهی نو به فرآوردههای آسمانی، نویدبخش این خیزش است و تأمل و اندیشه در مفاهیم و واژگان سیاسی قرآن کریم، از ضرورتهای اجتنابناپذیر این حرکت است. این بررسی از جنبههای گوناگون و زاویههای متفاوت، اهمیتی خاص و حساسیتی ویژه دارد. برخی از این جنبهها عبارتند از:
1- قرآن کریم به عنوان معجزه جاودانه پیامبر خاتم (ص)، سند معتبر و مورد وثوق ِ همه مسلمانان و جمیع فِرَق و نحلههای اسلامی، با هر فکر و دیدگاهی که در نظر گرفته شود، میباشد. افزون بر منزلت قدسی و احترام ویژهای که این کتاب نزد مسلمانان دارد، بانگ تحدّی آیات الهی قرآن،
[1] در این زمان هم، نظر اندیشمندان و متفکران جهان را به سوی خود جلب میکند و با این بانگ، تفوّق و برتری منطق وحی که از زلال معارف الهی سرچشمه گرفته است، بر تمامی اندیشهها و تفکراتی که هماکنون سیطره بر جوامع دارند و هر کدام به نوبه خود با چالشها و تأملات فراوانی روبهرو میباشند، به اثبات میرسد. تحدّی قرآن کریم، هماکنون هم طالبان حقیقت و جویندگان واقعی معرفت را به سوی خود فرا میخواند و این رسالت بزرگ و تکلیف عظیم بر دوش آشنایان با معرفت قرآنی، سنگینی
|179|
مینماید که بشر خسته از عصر مادیت و سرخورده از ناهنجاریهای فراوان حاکم بر زمین را با حقایق زیبا و آرامشبخش آیات نور، پیوند زنند و آنها را میهمان خوان گسترده و بیمنت دانشهای الهی نمایند.
2- قرآن، کتاب هدایت انسان است و کدامین زمان را میتوان به یاد آورد که بشر از عصر حاضر سرگشتهتر و حیرانتر نبوده است. بحران امروز انسان، بحران بیهویتی است، عصری که انواع مکتبها و فلسفهها به بازار روانه شده و به شکلهای مختلف، شییءگرایی و تکثر معرفتی را عرضه میکنند و با این عرضه، بر ضلالت و حیرت انسان میافزایند و هرچه بیشتر او را به سراشیبی بیهویتی میکشانند. گویا بشر، از خود خسته شده و به دنبال ندایی میگردد که او را از این وادی ظلمانی و سردرگمی برهاند. آیا کدامین ندایی را جز پیامقرآن میتوان یافت که درمان دردهای او قرار گیرد و او را با هویت خویش دوباره آشتی دهد؟
3- یکی از زمینههای اصلی و بنیادین چالشهای انسان معاصر در عرصه اندیشه و معرفت، مفاهیم اجتماعی و سیاسی است. امروزه مفاهیم اساسی و مهمی چون مشروعیت، عدالت، آزادی، تساهل، تسامح، خشونت، فراروی اندیشمندان جهانی قرار دارد و هر یک از این مفاهیم به نوبه خود انبوهی از علامت سؤال را با خود همراه داشته و در برابر نگاه انسان قرار میدهند، در حالی که کسی هنوز نتوانسته پاسخ نهایی آنها را بیابد و برای همیشه گره آنها را باز نماید. و این در حالیاست که با رواج اندیشه سکولاریزم و رانده شدن حقایق دینی به حاشیه حیات اجتماعی و شخصی خوانده شدن آموزههای وحی و سیل بنیانکن دهها و صدها کتاب و مقاله و اثر فرهنگی و هنری که روزانه روانه بازار میشود و به ترویج متاع سکولاریزم میپردازد، گویا کسی را جرأت آن نیست که در این هیاهو بانگی برآورد و اعلام کند؛ پس کیست که توان پاسخگویی به پرسشهای بیپاسخ بشریت را دارد؟ آیا بهتر آن نیست که بر چشمه زلال وحی وارد شویم و سؤال خود را در آنجا مطرح نماییم، ببینیم آیا میتوانیم پاسخ خود را از آنجا دریافت نماییم؟ آیا قرآن که "تبیان کلّ شیء" است و نور است و هدایت، پاسخ پرسشهای سیاسی اجتماعی را به خود انسان واگذار نموده و نسخهای برای درمان این مشکلات ندارد؟ یا آنکه چون برای راهنمایی آمده و رسالت رهایی انسان از گمراهی را بر دوش میکشد و میخواهد او را به سرمنزل سعادت و کامیابی رهنمون باشد، برای هر پرسشی که انسان را به حیرت وا داشته، پاسخی دارد و میتواند او را به سوی نور و تعالی و کمال راهنمایی کند؟ مگر قرآن نفرمود: "و انزلنا الیکم نوراً مبیناً" (نساء /174) ما نور آشکاری را به سوی شما فرو فرستادیم. کتابی که برای هر چیزی تبیان است: "و نزّلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شیء"؟ (نحل /89)
از سویی دیگر مگر قرآن انسان را به تدبر در آیات و تفکر و اندیشه در پیام وحی دعوت ننموده است: "افلایتدبّرون القرآن" (نساء/82) و آیا قرآن شفا و رحمت برای مؤمنان نیست: "و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین"؟ (اسراء/82) مگر رسول گرامی اسلام(ص) خطاب به مقداد
|180|
و دیگر مسلمانان حاضر، در شأن قرآن و نقشی که میتواند برای زندگی انسان ایفا کند نفرمود:
"فاذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن ...؛
آن هنگام که فتنهها بر شما همچون شب تاریک پوشیده شد، بهقرآن پناه ببرید. قرآن کتابی است که هر کسی آن را فرا روی خودقرار دهد، وی را به سوی بهشت سعادت و کرامت راهنماییمیکند و دلیل و راهنمایی است که انسان را به بهترین راه، هدایت میکند.">
[2]
آیا بهتر آن نیست که مفاهیم سیاسی قرآن کریم را مورد تأملی دوباره قرار دهیم و ببینیم در عصر بیهویتی بشر و عصری که مسلمانان آهنگ بازگشتن به خویشتن دارند، آیا قرآن برای مشکلات اجتماعی سیاسی چارهای اندیشیده است؟ اگر پاسخ مثبت است، آن راهحلها چیست؟ در عصری که مادیگرایی غرب و اندیشههایلیبرالیزم دموکراسی، سیطره جهانی یافتهاند و در اندیشه بلعیدن همه چیز عالمند، و شیوه و راه خود را پاسخ نهایی به تمامی مشکلات بشر معرفی میکنند و بشریت را به بردگی و زانوزدن و فدا شدن در برابر راه و رسم خود میخوانند، چگونه میتوانیم با استفاده از واژگان قرآن در عرصه اندیشه سیاسی، راه خود را بیابیم و مژده افق سبز و روشنی از عدالت و آزادی برای دیگران داشته باشیم؟
اکنون به عنوان نمونه و پیش درآمد، به تحلیل و بررسی یکی ازواژههای کلیدی قرآن که در عرصه مقوله سیاست، نیز دارای پیام رسا و روحبخش است، میپردازیم.
ارباب در قرآن
1. "ارباب" در لغت
"ارباب" در اصل واژهای عربی و جمع ربّ است. به گفته راغب اصفهانی، "ربّ" در ریشه اصلی به معنای تربیت و به مرور چیزی را به سوی تعالی و رشد سوق دادن میباشد.
[3] بدین ترتیب "ربّ" در ریشه لغوی مفهومی مصدری دارد اما در کاربرد عرفی، به صورت استعاره برای پرورشدهنده و کسی که فرآیند رشد چیزی را بر عهده میگیرد و آن را به تدریج به سمت کمال و رشد
|181|
مطلوب ارتقا میدهد، به کار رفته است و در نتیجه مفهوم اسم فاعل یافته است. در این مفهوم ِاستعارهای نو، برای ربّ معانیگوناگونی را برشمردهاند. برخی از این معانی عبارتند از: سیّد (آقا و رییس)، مصلح، مالک و سائس (سیاستگذار). "ربّ" وقتی به صورت مطلق به کار رود، از نامهای خدای سبحان است و در این مفهوم، نمیتوان آن را جمع بست. اما به شکل مضاف، قابل کاربرد برای خداوند و دیگر موجودات میباشد مثل: ربّ کلّ شیء و ربّ هارون و موسی و ربّ العالمین برای خداوند، یا ربّ الدّار و ربّ الفرس، برای غیر خداوند. چنانکه جناب عبدالمطلب به ابرهه گفته بود: "انا ربّ الابل و للبیت ربّ یمنعه؛ من صاحب شترانم، کعبه هم صاحبی دارد که از تجاوز به آن جلوگیری خواهد کرد.">
[4]
در صورتی که "ربّ" برای موجودی غیر از خداوند متعال به کار رود، قابل جمع بستن است. بدین ترتیب، در کاربرد عرفی، معنا و مفهوم "ارباب" عبارت است از: صاحبان، مالکان، پرورندگان، خدایان و سیاستگذاران.
[5] البته ارباب در زبان فارسی، با اغماض از معانی جمع آن، به رییس ده و مالک و بزرگ گفته میشود و در نتیجه به صورت مفرد استعمال میگردد.
[6]
2. کاربرد ارباب در قرآن کریم
واژه "ارباب" را در چهار آیه از آیات مشاهده میکنیم:
1- "قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الّا نعبد الّا اللَّه و لا نشرک به شیئاً و لا یتّخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللَّه، فان تولّوا فقولوا اشهدوا بانّا مسلمون؛ (آلعمران/64)
بگو ای اهل کتاب بیایید بر سر عقیدهای که بین ما و شما مشترک است بایستیم؛ جز خداوند را نپرستیم و برای او شریکی قائل نشویم و هیچ یک از ما دیگری را به جای خداوند به عنوان
|182|
ارباب و صاحب اختیار خود قرار ندهد، پس اگر روی گردانیدند بگویید، شاهد باشید که مامسلمانیم."
2- "و لا یأمرکم ان تتخذوا الملائکة و النبیین ارباباً، ایأمرکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون؛ (آلعمران/80)
(هیچ پیامبری) به شما دستور نمیدهد که فرشتگان و پیامبران را به اربابی (صاحب اختیاری) برگزینید، آیا پس از آنکه مسلمان گشتهاید، شما را به کفر فرمان میدهد؟"
3- "اتّخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون اللَّه و المسیح ابنمریم و ما امروا اِلّا لیعبدوا الهاً واحداً لا اله الّا هو، سبحانه عمّا یشرکون؛ (توبه/31)
(یهودیان و مسیحیان) احبار و راهبانشان را به جای خداوند ارباب و صاحب اختیار قرار دادند (هم چنین) مسیح بنمریم را. حال آنکه فرمانی جز این به آنان داده نشده بود که خدای یگانه را بپرستند، که خدایی جز او نیست، منزه است از شریکی که برای او قائل میشوند."
4- "یا صاحِبَی ِالسجن ءَأرباب متفرقون خیر ام اللَّه الواحد القهّار؛ (یوسف/39)
(یوسف به دو همبند زندانی خود گفت): ای همبندان من، آیا ارباب و خدایان گوناگون بهتر است یا خداوند یگانه قهار؟"
چهار آیه بالا، یک پیام مشترک دارد. سه آیه نخست در مقام مناظره و روشنگری با پیروانادیان توحیدی و اهل کتاب، به این پیام اشاره دارند. در آیه چهار به نقل از حضرت یوسف با دوستان زندانی خویش و پرسشی که از آنان میکند و آنان را به تأمل و اندیشه در فطرت و یافتن پاسخ درست و شایسته برای پرسش یوسف (ع) وادار میکند، همان پیام که پاسخ فطرت انسانی هم هست، مطرح شده است. این پیام واحد، گسستن از "ارباب" و خدایان و صاحباختیاران دروغین و پیوستن به توحید است. ایمان به ربوبیت تکوینی و تشریعی الهی و دوری جستن از ربوبیت و صاحباختیاری موجودات کوچک و کمارزش، مضمون ِ واحد آیات چهارگانه "ارباب" است. انسان به حکم فطرت توحیدی و آنچه اندیشه و خرد به او تعلیم میدهد، نباید موجودی را هرچند مقدس و دارای بها باشد، از احبار و رهبان ودانشمندان روحانی تا پیامبران و فرشتگان، به اربابی خود برگزیند و گرفتار شرک و بت پرستی گردد.
|183|
3. اتخاذ "ارباب" چیست؟
پرسش تأثیرگذار و بنیانی در آیات ارباب، یافتن معنای "اتخاذ ارباب" است. اکنون که اتخاذ ارباب، یا اربابگیری و اربابگرایی، به عنوان یک رفتار ناهنجار و زشت و نابخردانه، مورد نکوهش و طرد قرآن کریم است و انسان موحد، به فرمان خدای سبحان و راهنمایی قرآن کریم میخواهد این نهی الهی را امتثال کند و برای خود ارباب نگیرد، باید چه کاری انجام دهد؟ به بیان دیگر، آنان که به بیراه رفتهاند، و برای خود ارباب برگزیدهاند، چه عقیده و ایمانی داشتهاند و یا چه رفتاری انجام داده و چه کردار و فعل از آنها سرزده است که گرفتار سرزنش قرآن و فطرت، هر دو، شدهاند؟ آیا اتخاذ ارباب، تنها به عقیده و ایمان درونی محدود میشود؟ همین که انسان، جز خدای واحد، موجودی را خدای خود نپنداشت و به او ایمان پیدا کرد، برای خود ارباب گرفته است، یا آنکه مسأله محدود به عقیده و ایمان درونی نمیشود و ممکن است انسان در درون خود بگوید من به توحید گرویدهام و جز خدا به الوهیت و ربوبیت خدایی دیگر اعتقاد ندارم، تنها او را ربّ خویش میشناسم و تنها برای او سر به سجده مینهم، اما در رفتار و کردار کاری انجام دهد که معنایی جز اتخاذ ارباب نداشته باشد و بیتوجه به وادی شرک و اربابپرستی فرو غلتیده باشد؟
برای یافتن پاسخ پرسشهای بالا که در بحثهای بعدی روشن میشود و تأثیرگذاری شگرفی بر حوزههای معرفتی مختلف دارد، مناسب آن است که نگاهی دوباره به معنای "ارباب" داشته باشیم.
از آنجا که "ارباب" در لغت، جمع ربّ است، "اربابگرایی" آن خواهد بود که انسانربوبیت، موجوداتی جز خداوند سبحان را پذیرا باشد و از پذیرش توحید در ربوبیت الهی سر باز زند. بنابراین "اتخاذ ارباب" رابطهای متعاکس با ربوبیت الهی خواهد داشت. به هر اندازه انسان در کانون نورانی توحید ربوبی بیشتر قرار گرفت، به همان اندازه از شرک و گرایش به ارباب و موجودات بیمقدار دیگر دوری گزیده است و بر عکس هر گامی که انسان از ربوبیت الهی فاصله گرفت، به ربوبیت موجودی غیر پروردگار عالم در وادی "اربابگرایی" در غلتیده است. بدین ترتیب باید ربوبیت را بشناسیم؟
ربوبیت چیست؟
ربوبیت، دو بُعد دارد: ربوبیت تکوینی و ربوبیت تشریعی.
|184|
الف) ربوبیت تکوینی: تدبیر و اداره جهان هستی و گستره آفرینش به ربوبیت تکوینی مربوط میشود. مفهوم توحید در ربوبیت تکوینی آن است که موحد، ایمان و عقیده داشته باشد که تدبیر و اداره تکوین خلقت، تنها به دست پروردگار عالم است و هیچ پدیدهای از قلمرو ربوبیت او بیرون نیست. در ربوبیت تکوینی، موحد به این حقیقت نائل گشته و این واقعیت را دریافته است که سراسر هستی، از گردش ستارگان و چرخش منظومهها و کهکشانها تا وزش باد و رویش گیاه و جنبش ذرات اتم، همه با تدبیر و اشراف و مشیت،"ربّالعالمین" انجام میپذیرد. اوست که همه چیز را آفریده و بر اساس حکمت و مشیت هدایت میکند. "ربّنا الذی اعطی کلّ شیء خلقه ثم هدی
[7] (طه/50). توحید در ربوبیت تکوینی، از مراحل دشوار و صعبالعبور اندیشه توحیدی است. تدبر و اندیشه در آیات قرآنی نشان میدهد که مشکل اعتقادی بسیاری از کافران و مشرکان در طول تاریخ، انکار این مرحله از توحید بوده است. آنان با آنکه توحید در ذات و توحید در صفات و حتی توحید در خالقیت را پذیرا بودند، ولی در بحث تدبیر و اداره هستی، از توحید در ربوبیت دست میکشیدند و موجوداتی دیگر را به عنوان تأثیرگذار بر سرنوشت خود یا عالم میپذیرفتند. این گرایش در حقیقت نوعی از "اتخاذ ارباب" خواهد بود و در "آیات ارباب" از این عقیدهو بینش نهی شده است. بنابراین، از یک زاویه، بحث "اتخاذ ارباب" با مقوله ربوبیت تکوینی پیوند میخورد و از این بُعد، بحث صبغه کلامی یا فلسفی پیدا میکند که از حیطه بحث این مقاله بیرون است.
ب) ربوبیت تشریعی: این بخش از ربوبیت به افعال اختیاری و اراده آزاد انسانها مربوط میشود و در واقع پیشفرض ربوبیت تشریعی، ایمان به اختیار و اراده آزاد انسان است. از مهمترین نقاط افتراق انسان از دیگر جانداران، داشتن اراده آزاد است. انسان برای رشد وکمال خویش با آزادی اراده خویش، دست به تلاش و تکاپو میزند و خودش برای خود تعیین سرنوشت میکند. از اینرو تنها حرکتی را میتوان انسانی نامید که از آزادیواختیارسرچشمه گرفته باشد. هرگز گزینش اجباری و زورمدارانه و تحت فشار، انسانی بهشمار نمیرود.
با توجه به این پیشفرض، در مرحله نخست، ربوبیت تکوینی الهی، نسبت به افعال و رفتار ارادی و اختیاری انسان ایجاب میکند که انسان دارای آزادی باشد و خودش سرنوشت خود را رقم زند. اما در مرحله بعد، پس از متنعم شدن انسان از نعمت آزادی و داشتن حق
|185|
انتخاب و فراهم شدن تمامی ابزار و اسباب برای اِعمال این اراده آزاد، ربوبیت الهی مقتضی آن است که انسان به حال خود رها نشود و خداوند متعال، راه و مسیر صحیح کمال و رشد را به او نشان دهد و او را به سمت گزینش درست و سرنوشت شایسته، راهنمایی نماید. ولی از آنجا که حکمت الهی به آزادی اراده او تعلق گرفته است، این کار با اکراه و اجبار میسور نیست "لا اکراه فی الدین" (بقره/256) بلکه خداوند متعال، مسیر مستقیم سعادت و نیکی را از راه ربوبیت تشریعی به او مینمایاند و برنامه زندگی درست فردی و اجتماعی را برای رسیدن به کمال و تعالی با تدبیر تشریعی ترسیم میکند تا او با استفاده از اراده آزاد تکوینی خود دست به انتخاب زند. بر اساس توحید در ربوبیت تشریعی، انسان موحد به حکم خرد، خود را ملزم میبیند که تنها خداوند را اطاعت کند و تنها قانون و فرمان او را به جان بخرد و اراده و خواست ِهیچ موجودی را بر خواست حضرت حق ترجیح ندهد. سعادت و کمال بشر آن است که خواست خداوند را بر خواست خود و هر موجود ناتوانی دیگر چون خود مقدم بدارد. ایمان به ربوبیت تشریعی الهی، از سختترین و دشوارترین مراحل توحید است چرا که فرد موحد باید با اراده آزاد خود به توحید ایمان آورد، از فرمان الهی پیروی کند و بر خواهشها و تمایلات نفسانی خود و دیگران پا گذارد.
[8]
اما مشکل و دشواری راه از اینجا آغاز میشود که بدانیم توحید در ربوبیت تشریعی، تنها به حوزه معرفتی و ایمان درونی محدود نمیشود. ربوبیت تشریعی الهی، این حقیقت را به انسان القا میکند که اولاً انسان از نظر ایمان و عقیده باید باور داشته باشد که کسی جز خداوند شایسته پیروی و اطاعت نیست، تنها خداوند حق امر و نهی و قانونگذاری برای انسان دارد و موجودی انسانی یا غیر انسانی جز او نمیتواند بشر را الزام نماید و قانونی را تشریع و او را به اطاعت از آن دعوت کند. کسی که در مرحله عقیده و ایمان درونی، به حق الزام و فرمانروایی یا قانونگذاری جز خداوند سبحان باور پیدا کرده است، "اربابگرایی" کرده و موجودی دیگر را که برای او حق فرمان و جعل قانون قائل شده است، "ارباب" خویش قرار داده است و آیات ارباب، او را از چنین بینش و اعتقادی نهی میکند.
ثانیاً علاوه بر اعتقاد درونی در حوزه رفتار و کردار، عقیده خود را نسبت به توحید در ربوبیت تشریعی به اثبات رساند و عمل او گواه صدق گفته او باشد که تنها یک حقیقت در عالم حق الزام و فرمان دارد و تنها انسان باید گوش به فرمان یک نقطه باشد. کسی که در عمل به جای اطاعت و پیروی از خداوند، به دستور و فرمان دیگری گوش فرا میدهد و حکم و
|186|
قانون او را، فراتر از حکم تشریع الهی مینشاند، "اتخاذ ارباب" کرده و از توحید ناب فاصله گرفته است.
در پاسخ از این پرسش که آیا مسیحیان و یهودیان، چه نوع ارتباط و رفتاری با دانشمندان دینی خود داشتند، و راهبان و احبار در کدامین موقعیتی از نظام اجتماعی اهل کتاب قرار داشتند که قرآن کریم رفتار آنها را مورد نکوهش قرار میدهد و از آن به عنوان "اربابگرایی" یاد میکند: "اتخذوا احبارهم و رهبانهمارباباً من دون اللَّه" (توبه/31)، از امام صادق (ع) در تشریح این رابطه نقل است: چنین نبود که یهود و نصارا، دانشمندان دینی خود را پرستش کنند، بلکه "انما حرّموا لهم حلالاً و احلّوا لهم حراماً فکان ذلک اتخاذ الارباب من دون اللَّه؛
[9] احبار و رهبان، حلال خدا را حرام و حرام الهی را حلال میشمردند و در حقیقت دست به قانونگذاری و تشریع میزدند، مردم هم از آنان میپذیرفتند. همچنین طبری، در تفسیر خود از عدیّ بنحاتم روایت میکند: به رسول خدا (ص) عرض کردم؛ آیا چنین نبود که یهود و نصارا، برای احبار و رهبان نماز نمیگزاردند، پس چگونهقرآن کریم میفرماید؛ احبار و رهبان را ارباب خود قرار دادند؟ پیامبر اکرم (ص) در پاسخ فرمود:
"صدقتَ و لکن کانوا یحلّون لهم ما حرّم اللَّه فیستحلّونه و یحرّمون ما احلّ اللَّه لهم فیحرّمونه؛
[10]
درست گفتی، آنان با اینکه در ظاهر پرستش دانشمندان دینی خود نمیکردند ولی پیروی محض از آنان داشتند تا آنجا که وقتی محرمات الهی را برای آنها حلال میکردند، آنها نیز حلال میشمردند و هنگامی که حلالهای پروردگار را تحریم مینمودند، آنها هم حرام میشمردند.">
از اینرو غالب مفسران شیعه و سنی در تفسیر "اتخاذ ارباب" به یک اجماع و اتفاق نظر دست یافتهاند که بحث، به سجده کردن و پرستش محدود نیست بلکه هر گونه پیروی بیچون و چرا و
|187|
قرار گرفتن انسانهایی در موضع خدایی و سر فرود آوردندیگران در برابر الزام ایشان، در مفهوم "اتخاذ ارباب" خواهد گنجید.
[11]
از چهار آیه کریمهای که موضوع ارباب را مطرح کرده است، دو آیه آن با صراحت و بیان کاملاً روشنی به نفی حق اطاعت محض و بیچون و چرای انسانها نسبت به یکدیگر میپردازد. آیه اول، آیه 64 آلعمران است که خطاب به پیروان اهل کتاب میباشد و در آن پیامبر اکرم (ص) مأموریت یافتهاند که با اهل کتاب به گفتگو پردازند و سه چیز مهم را محور توافق و گفتگوی بین ادیان توحیدی قرار دهند: 1. پذیرش توحید در عبودیت، 2. نفی شرک و 3. اصل آزادی و رهایی از یوغ اسارت و فرمانبرداری از یکدیگر.
آیه دوم، آیه 31 سوره توبه است که رفتار یهودیان و مسیحیان را مورد نکوهش قرار میدهد. آنان عالمان دینی و احبار و رهبان را ارباب خود قرار دادند و از آنان پیروی کامل کرده و در برابر آنان سِلم محض بودند و فرمان خدا را پشتسرافکندند.
این دو آیه در حقیقت از اصل برابری انسانها در حقوق انسانی که حکم فطری و وجدانی است، حکایت میکند. به گفته علامه طباطبایی(ره)
[12] جامعه جهانی بشر با وجود آنکه ازمیلیاردها انسان رنگارنگ و متفاوت تشکیل شده است، همه از یک حقیقت انسانی میباشند و در واقع همه از یک پیکر پدید آمدهاند و اجزاء یک جسم میباشند و آفریدگار آنان همه را از نظر حقوق انسانی یکسان آفریده است. تمامی انسانها از هر نژاد وملیت و رنگی که باشند از جهت بهرهمندی از مواهب طبیعت واستحقاق همگی یکسانند و از آنجا که همه در حقوق انسانی برابرند هیچ انسانی حق تحمیل اراده و خواست خویش را بر دیگری ندارد. اصل تساوی انسانها که همان حاکمیت عدالت در
|188|
جامعه بشری است
[13]هر گونه سیطره و سلطه بشری را بر همنوع خود نفی میکند. خضوع یک فرد یا یک جامعه و ملت در برابر فرد یا ملت دیگر، در واقع پذیرش ربوبیت و حاکمیت رها وافسارگسیخته و اطاعت امر و نهی کسی است که از لحاظ آفرینش و خلقت هیچ برتری برای او وجود ندارد که بر اساس آن بخواهد اراده و خواست خود را تحمیل کند و دیگران را به الزام کشاند. چنین الزام و آمریتی از یک سو، و فرمانبرداری و اطاعتی از سوی دیگر، در حقیقت ابطال فطرت و نابودی بنیان اساسی انسانیت است چرا که گوهر واقعی انسانیت و فصل ممیز او از دیگر جانداران همان عزم و اراده و آزادی انتخاب اوست که در این پیرویخفتبار از افراد یا جوامع دیگر همنوع، همگی ذبح میشود و منهدم میگردد و انسانی که موحد است و عنان اراده وعزم خود را به اطاعت فرمان مبارک ِحضرت حق سپرده است، هرگز راضی به اتخاذ ربّی غیر از خداوند و سپردن اختیار و اراده خویش به او نخواهد بود چرا که چنین تمکینی از انسان دیگر وسپردن اختیار به او که فعال ما یشاء باشد و هر آنچه اراده کند انجام دهد با توحید ناسازگار است.
آیه "و لا یتّخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللَّه" با زبانی گویا وروشن، برهان و حجت را ارائه میدهد. نخست آنکه تمامی انسانها بخشهای مختلف یک حقیقتند و کسی را بر کسی دیگر برتری نیست؛ دوم آنکه ربوبیت و حق الزام و طاعت از ویژگیهای خاص مقام الوهیت پروردگار است که احدی را به آن مقام راهی نیست. کبریایی و بزرگی و الزام فقط مخصوص ذات پروردگار است و انسان در این دنیا وظیفهاش تنها عبودیت وخضوع و سر تعظیم فرود آوردن در مقابل جلال و شکوه اوست و کسی که از این حقیقت روی برتابد و بخواهد درجایگاه کبریایی و بزرگی بنشیند، از فطرت انسانی به دور افتاده و گرفتار وادی پرحیرت شرک گشته است.
تأثیر نفی ارباب در حوزه سیاست
با توجه به آنچه گذشت، میتوان گفت: "ارباب" از موضوعاتی است که علاوه برتأثیرگذاری در حیطههای گوناگون معارف فلسفی، کلامی، اخلاقی، فقهی و حقوقی که در جای خود قابل ارزیابی است،
[14] در حوزه دانش و فلسفه سیاست و حقوق اساسی نیز تأثیرقابل توجهی دارد. این تأثیر را در زمینههایی همچون مشروعیت سیاسی، مردمسالاری، آزادی، عدالت اجتماعی، گفت و گو و همگرایی ادیان توحیدی، نفی
|189|
اندیشهسکولاریزم و تعامل دین و سیاست و حتی تفسیر ولایت مطلقه فقیه، که همگیبهحوزه مباحث سیاسی مربوط میشوند میتوان مورد تحلیل و بررسی قرار داد و آثار آن را بر این موضوعات شاهد بود. آنچه در ادامه به آن اشاره میشود تأثیر نفی ارباب بر برخی از این حوزههاست:
1. مشروعیت سیاسی
موضوع مشروعیت در فلسفه سیاسی پاسخیابی برای این پرسش است: چه کسی حق فرمانروایی و الزام سیاسی دارد؟ مسأله مشروعیت سیاسی، مسأله حق حکمرانی و الزام مردم به تبعیت از آن است. چرا حکومت حق حکمراندن و الزام دارد و چرا باید از فرمان او مردم پیروی کنند دو سؤال اساسی بحث مشروعیت است.
از بُعد مشروعیت سیاسی با نفی ارباب و اینکه "و لا یتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللَّه" کسی حق ندارد غیر خدا، انسانهای دیگر را ارباب خود بداند، پاسخ به سؤال مشروعیت واضح و روشن خواهد بود و آن اینکه هیچ نظام سیاسی اعم از سلطنتی و استبدادی یا جمهوری، حق الزام و حکمرانی بر مردم را ندارد و هیچ دولت و نظام حکومتی نمیتواند از مردم و شهروندان متبوع خویش مطالبه فرمانبرداری و التزام سیاسی را داشته باشد. تنها دولتی مشروعیت دارد و الزام سیاسی او پذیرفته است که خداوند به او اجازه الزام داده باشد. بر این اساس هر گونه نظامی که مشروعیت الهی نداشته باشد، طاغوت، بت و باطل است و عصیان و تمرّد از آن، به عنوان وظیفه امر به معروف و نهی از منکر، به اندازهای که شرایط ومقتضیات زمان و مکان ایجاب نماید، لازم خواهد بود چنانکه در سیره پیشوایان دین از جمله سیدالشهدا (ع) شاهدیم و در این قانون کلی، میان نظامهای مختلف، با عنوانها و برچسبهای گوناگون هر چند به ظاهر زیبا و فریبنده، تفاوتی نخواهد بود. با این مبنا، نه تنها نظامهای استبدادی و دیکتاتوری و موروثی نامشروع خواهد بود، بلکه نظامهای متکی بر دموکراسی و حاکمیت اکثریت نیز مشروعیت خود را از دست خواهد داد. چرا که به گفته سیدقطب،
[15] در تمامی نظامهای سیاست که اکنون در کره خاکی حاکمیت دارند، در واقع عدهای ارباب عدهای دیگر میباشند و از این جهت تفاوتی میان نظامهای دیکتاتوری با پیشرفتهترین نظامهای دموکراسی نخواهد بود. در حقیقت همگی "ارباب زمینی" میباشند که انسان را به رقّیت و بندگی میخوانند و او را در یوغ اسارت و زنجیر بردگی خود به تسلیم
|190|
وادار میکنند. و این تنها نظام اسلامی است که میتواند این زنجیر را پاره کند و او را از اسارت الزام و فرمان دیگران حتی اگر اراده اکثریت باشد رهایی بخشد و به او سیادت، عزّت، بزرگی و آزادی اعطا نماید، چرا که در نظام اسلامی تنها یک اراده حاکمیت دارد و مردم را به اطاعت میخواند و آن اراده الهی است که در قالب قوانین اسلامی به پیامبر اکرم (ص) وحی شده است. اما در غیر نظام سیاسی اسلامی و مدلهای مختلف و رنگارنگ نظامهای سیاسی عصر جدید و قدیم و دولت مدرن، این ارادهبشری همنوع دیگر افراد جامعه است که دیگران را به الزام و اطاعت از فرامین خود میخواند. در حالی که خرد و عقل سلیم آدمی و فطرت و وجدان انسانی چنین حقی را برای یک فرد یا جمع انسانی نمیپذیرد که بتواند اراده خود را بر دیگران حاکم کند و همنوعان خود را تابع اراده خود بشمرد.
چنین حقی از کجا جعل شده است؟ و جاعل و ملاک جعل آنچیست؟
بر اساس هر عقلی، حاکمیت اراده و خواست انسانها را میتوان به یکی از اشکال ذیل ترسیم نمود:
1 حاکمیت اراده فرد بر جمع (مانند: نظامهای استبدادی).
2 حاکمیت اراده اقلیت بر اکثریت (مانند: نظامهای کمونیستی).
3 حاکمیت اراده اکثریت بر اقلیت (مانند: نظامهای لیبرال دموکراسی).
4 حاکمیت اراده جمع بر فرد (مانند: نظامهای لیبرال دموکراسی).
5 حاکمیت اراده جمع بر جمع (مانند: سلطه جامعه و کشورهای استعماری بر مناطقدیگر).
در تمامی اشکال مختلف یاد شده، که حاکمیت ارادهای بر
|191|
ارادهای دیگر بروز و ظهور میکند، هیچ دلیل عقلانی و منطقی بر ایجاد حق الزام و فرمانروایی قابل مشاهده نیست. چرا که این پرسش اساسی همچنان بیپاسخ میماند: آیا با چه ملاک و میزان عقلی، فرد یا گروهی از جامعه انسانی، خود را ذیحق میشمرندکه اراده خود را بر دیگران حاکم کنند. در حالی که همگی در حقوق انسانی برابرند و کسی را برتر از دیگران نیافریدهاند. حتی در آن صورتی هم که انسان راضی شود و به حاکمیت دیگری- هرچند فاقد صلاحیت و شایستگی لازم باشد- بر خود رأی دهد و فردی مانند خود را بر اراده خود مسلط گرداند، که این فرض، فرضی متفاوت با اشکال پنجگانه گذشته میباشد، تاکنون دلیلی قابل قبول بر نافذ بودن و مشروعیت چنین حقی که مورد پذیرش عقلانیت انسان قرار گیرد، ارائه نشده است که بحث مفصل آن موکول به مقالهای دیگر است. انسان آزاد است و خداوند به او اراده آزاد داده است و اصولاً جوهره و مغز انسانیت انسان به عزم و اراده او وابسته است ولی اینکه انسان حق داشته باشد اراده خود را تابع اراده دیگری قرار دهد و دیگری را بر خود- حاکم علیالاطلاق- گرداند، چه دلیلی منطقی و عقلانی قابل قبولمیتواند داشته باشد؟ این است که انسان موحد به حکم آیات مربوط به "نفی اتخاذ ارباب" نمیتواند در هیچ فرضی و صورتی، اراده دیگری از همنوعان خود را حاکم بر اراده خویش گرداند و برای او حق حاکمیت قائل باشد. آنچه مورد پذیرش عقل و فطرت انسانی است و قرآن آن را تأیید میکند، تنها یک فرضبیش نیست و آن حاکمیت اراده ومشیت حقیقتی متعال که خالق و مالک و مدبر و هادی اوست وحقیقت برتری که مسیر سعادت و شقاوت او را میشناسد وصراط مستقیم را میتواند به انسان بنمایاند و با احاطه حکیمانه و عالمانهای که بر خلقت هستی و انسان دارد و از سرنوشت انسان از "قبل الدنیا" و "فی الدنیا" و "بعد
|192|
الدنیا"، اطلاع دارد، چنین حقیقتی را عقل میپذیرد که حاکم بر سرنوشت او شود و حق الزام امر را داشته باشد. و الا دیگران، انسانهایی همچون او میباشند که گرفتار جهل و عجز و هوای نفس و شیطان بوده و خبری از حقیقت خلقت و انسانیت انسان ندارند که بخواهند اراده خود را بر او حاکم گردانند. و لذا اراده آنها به عنوان "ارباب" در فرهنگ قرآن تلقی میشود که موحد به برکت ایمان به توحید، کافر به آن میشود و به عنوان "کفر به طاغوت" آن را مطرود خویش میگرداند. "فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باللَّه فقد استمسک بالعروة الوثقی." (بقره/256)
2. آزادی اجتماعی
تأثیر دیگری را که میتوان برای "نفی ارباب" در حوزه علوم سیاسی در این مجال به آن اشاره کرد، مربوط به آزادی اجتماعی است. منظور از آزادی اجتماعی آن است که فضای اجتماعی باید برای رشد و تکامل انسان فراهم باشد و مانعی برای رشد و تکامل و استفادهآنها از حقوق مشروع آنها نباشد. انسانها باید حقوق یکدیگر و آزادی دیگران را برای استیفای حقوق خود محترم بشمارند ولی در طول تاریخ همواره این آزادی مورد تهدید وتجاوز قرار گرفته است. انواع استعبادها و استثمارها واستحمارهای کهنه و نو، چیزی جز سلب آزادی اجتماعی نیست و به قول شهید مطهری (ره)
[16] قرآن کریم با منطق بسیار رسایی لزوم آزادی اجتماعی را تأیید کرده است: "و لا یتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون اللَّه" و "اتخّذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دوناللَّه".
امام علی (ع) در خطبه قاصعه، در باره اعراب جاهلیت میفرماید:
"کانت الاکاسرة و القیاصرة ارباباً لهم یحتازونهم عن ریف الافاق و بحر العراق و خضرة الدنیا الی منابت الشیح؛
[17] پادشاهان کسری و قیصر بر آنان حکومت میکردند و آنها را از سرزمینهای آباد، از کنارههای دجله و فرات و از محیطهای سرسبز و خرم دور کردند و به صحراهای کمگیاه و بیآب و علف (کرانههای خلیج فارس) تبعید کردند."
بنابراین در نظام دینی اسلامی که بر پایه توحید و "نفی ارباب" استوار است، حرّیت و آزادی اجتماعی انسانها تضمین شده است. بر مبنای "نفی ارباب" احدی حق ایجاد مانع و سلب آزادی دیگران را ندارد، همگی در برابر قانون و مقررات دینی، از کسانی که در رأسهرم قدرت قرار میگیرند تا پایینترین اقشار اجتماعی، یکسانند و کسی اجازه ندارد که مانع
|193|
استیفای حقوق مشروع دیگران شود و آزادی آنها را سلب نماید که در این صورت چنین فرد یا گروه یا نهادی، در موقعیت ارباب قرار گرفته است که جامعه موحدان و نظام اسلامی متکی بر توحید، موظف به مقابله با آن است و در غیر این صورت، نظامی را که نتواند دربرابرسلبکنندگان آزادیهای اجتماعی مشروع بایستد، نمیتوان به معنی واقع کلمه اسلامیشمرد.
3. عدالت جهانی
سومین تأثیری که در این مجال میتوان برای موضوع "نفی ارباب" در حوزه علم سیاست به آن پرداخت، موضوع مهم و حیاتی قسط و عدل به ویژه در بُعد عدالت جهانی میباشد که اصلیترین مشکل جهانی ِبشریت معاصر است. آنچه در این عصر که عصر توسعه و پیشرفت و تکنولوژی و اطلاعات و رسانهها است، عصری که موضوع حقوق بشر بیش از همیشه به گوش میرسد و سخن از حرمت انسان و انسانیت، سخن روز محافل سیاسی و خبری جهانی است، بشریت امروز را مورد تهدید جدی قرار داده، موضوع ستم و بیدادی است که اکنون در عرصههای جهانی برقرار است. اقلیتی اندک از سطح جهان، با تکیه بر قدرت رسانهای و توانمندی تکنولوژیک و با استفاده از تمامی ابزارهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، نظامی و غیره که در اختیار دارد و با استناد به نفوذی که در محافل مختلف جهانی دارد، تمامی جهان را زیر سلطه خویش میداند و برای خود در تمامی کره خاکی منافع تعریف میکند و برای استیفای آن، از هر کاری که در توان دارد فروگذار نمیکند، این سلطه زورمندانه جهانی، مشکل اصلی و فوری بشریت امروز است.
خواست و آرزوی دیرینه انسان که اکنون بیش از همیشه جلوهگر شده، آن بوده است که ستم و بیدادگری از جهان رخت بربندد و هیچ فرد، گروه، نهاد، قوم، ملت و کشوری، با زور وقلدری و تکیه بر تواناییهای مختلف خود، بر ملتها و دولتها و قومیتهای ضعیف وناتوان، ستم نراند و حقوق آنها را پایمال نکند. این خواسته فطری و وجدانی بشر، همان است که مسأله "نفی ارباب" متضمن آن است و آن را اعلام میکند. آنچه بشریت امروز را در رنج قرار داده است، برقراری نظام اربابی در سطح جامعه بینالملل است. اقوامی با تعریف کردن حق اربابیت برای خود، به ملل جهان ستم میکنند و به فرموده قرآن کریم، تنها راه برای رهایی بشریت از این معضل بزرگ و برقراری عدالت اجتماعی، انقراض و انهدام نظام
|194|
اربابیت در سطح جهان و روی آوردن به اندیشه ناب توحیدی قرآن است و چنین نظامی که متضمن حفظ حرمت و کرامت بشر، از هر قوم و ملیتی و با هر زبان و رنگی باشد، تنها در سایه نظام توحیدی اسلامی و قرآنی قابل تحقق است و تفکر و اندیشه دیگری را در این عصر که عصر جامعه مدنی نامیده شده و از حقوق بشر و دولت مدرن و حقوق شهروندی سخن میگویند، نمیتوان سراغ گرفت که ایده برقراری عدالت جهانی را ارائه و برای آن راهکار نشان دهد و مبانی و فلسفه نظری و علمی آن را تعریف و تبیین کند، مگر همان نظام توحیدی قرآنی که متکی بر نفی نظام اربابیت جهانی و برقراری قسط است. همان نظامی که هدف بعثت رسولان بوده است: "لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقومالناس بالقسط." (حدید/25) و همان نظامی که با ظهور خویش، نوید جهانی عاری از ظلم وستم و تبعیض را خواهد داد و برقراری عدالت جهانی را برای آینده بشریت رقم خواهد زد: "اَلیس الصبح بقریب."
آنچه گذشت، گزارشی بود از تحلیل یکی از موضوعات قرآنی که تأثیری عمیق و شگرف در حوزه معارف بشری به ویژه، اندیشه سیاسی دارد. بررسی عمیق تأثیر موضوع اربابگرایی بر بخشهای دیگر اندیشه سیاسی مثل دین و سیاست و همگرایی ادیان توحیدی و ولایت مطلقه را به مجال دیگر موکول میکنیم و در پایان با کمال ادب و فروتنی عموم فرهیختگان و جامعه علمی کشور را به تأمل و اندیشه و تلاش در جهت تحقق پیشنهاد این مقاله دعوت مینمایم.
پی نوشت ها:
[1] . تحدّی یعنی دعوت به مبارزه و بانگ "هل من مبارز" سر دادن. قرآن در موارد متعددی، همه انسانها و جهانیان را، بدون استثناء حتی برجستهترین اندیشمندان و سرآمدان نوابغ روزگاران را دعوت به مبارزه میکند و میگوید: اگر معتقدید آیات الهی قرآن، ساخته ذهن بشر است و معرفتی وحیانی نیست، همانند آن را یا لااقل مانند یک سوره از آن را بیاورید و شاهدان خود را به جز خداوند فرا خوانید: "و ان کنتم فی ریب ممّا نزّلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداءکم من دون اللَّه ان کنتم صادقین." (بقره/23). بیتردید ناتوانی انسانها از پدید آوردن و خلق اثری چون قرآن، تنها به جنبه رسایی و زیبایی کلمات قرآن محدود نمیشود. در حقیقت تحدّی قرآن تمامی ابعاد آن را شامل میشود؛ از جنبه فصاحت و بلاغت تا بیان معارف و اندیشههای فلسفی و اخلاقی و قوانین و مقررات عبادی و اجتماعی و سیاسی و هر آیهای که مربوط بهرفتار انسان میشود و کوچکترین ارتباط را با رفتار فردی و جمعی بشر دارد شامل خواهد شد. طبق این برداشت، تحدّی قرآن شامل مباحث و موضوعات سیاسی آن هم میشود، بنابراین باید این موارد مربوط به مقولههای سیاست را شناخت و آنگاه با سایر اندیشههای بشری محک زد و آنگاه مشاهده نمود که آیا اندیشه سیاسی قرآن سرآمد سایر اندیشهها هست و آیا میتواند گره کور مشکلات سیاسی را در این زمینه بگشاید و در نتیجه اندیشههای مبتنی بر سکولاریزم را دفن نماید یا چنین نیست؟ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص88- 57.
|195|
[2] . اصول کافی، ج2، ص599. کتاب فضل القرآن، ج2.
[3] . المفردات فی غرایب القرآن، ص336.
[4] . جعفر سبحانی، فروغ ابدیّت، ج1، ص100.
[5] . ر.ک: ابنمنظور، لسان العرب، ج5، ص95 و طریحی، مجمعالبحرین، ج2، ص65- 64.
[6] . لغتنامه دهخدا، ج1، ص1371- 1370.
[7] . ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج10، ص48 و ج14، ص303.
[8] . برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به: نگارنده، مجله حکومت اسلامی، شماره 14، زمستان 78، مقاله امام خمینی و مبانی فکری حکومت اسلامی.
[9] . شیخ طوسی، تبیان، ج2، ص488.
[10] . ابنجریر طبری، جامع البیان، ج6، ص147.
[11] . برای نمونه نگاه کنید به: فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج8، ص96 و ابنجریر طبری، جامعالبیان، ج3، ص413 و سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج3، ص274 و ج9، ص255 و سیدقطب، فی ظلال القرآن، ج1، ص407.
[12] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص274.
[13] . به گفته فخر رازی در جمله "الی کلمة سواء بیننا" که در آیه 64 آلعمران مندرج است، کلمه سواء به معنای عدل و انصاف است. بنابراین کلمه سواء یعنی: کلمة عادلة مستقیمة. ر.ک: تفسیر الکبیر، ج4، ص95.
[14] . به عنوان نمونه، نفی ارباب: 1) در حوزه فلسفه و کلام، با مباحث مربوط به توحید در ربوبیت تکوینی و تشریعی در ارتباط است و در واقع بدون نفی ارباب، توحید در ربوبیت بیمعنا و مفهوم خواهد بود. 2) در حوزه اخلاق نفی ارباب در عقیده و عمل، رمز رسیدن به کمال نهایی و درک سعادت جاودانه است. 3) در حوزه فقه، از نفی ارباب میتوان به قاعدهای دست یافت که در روایات با عنوان "لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق" (وسائل الشیعه، ج11، ص422) بدان اشاره شده و بر اساس آن، چنانچه اطاعت از دیگر مخلوقات به عصیان الهی بیانجامد و حلال و حرام الهی دستخوش تعرض اراده دیگری قرار گیرد، اطاعت جایز نیست. 4) در حوزه حقوق و فلسفه حقوق با نفی ارباب، حق قانونگذاری از هر فرد یا نهادی مثل مجلس یا سازمان ملل که بخواهد در عرض امر و نهی الهی قانون بگذراند سلب میشود، چون تنها منشأ حقوق ربوبیت تشریعی میباشد.
[15] . ر.ک: فی ظلال القرآن، ج1، ص407.
[16] . یادداشتهای استاد مطهری، ج1، ص96.
[17] . بحارالانوار، ج14، ص471.