آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

این مقاله سه مورد براى آزادى اندیشه مطرح مى کند: 1 ـ انتخاب اندیشه 2ـ کتمان اندیشه 3 ـ اظهار و تبلیغ اندیشه. و در بحث از مورد سوم, اندیشه دینى, ضددینى و غیردینى را مورد بررسى قرار مى دهد. براى اندیشه ضددینى, چهار مورد ذکر مى کند: 1 ـ اظهار کفر 2 ـ افترا به خدا و رهبران دینى 3 ـ اظهار ارتداد 4 ـ اضلال. براى ممنوع بودن اضلال, هفت دلیل عقلى و هشت دلیل نقلى نقل مى کند و به بررسى آن ها مى پردازد, و با یک تذکار در مورد راه هاى جلوگیرى از اضلال, این بحث را تمام مى کند, و اندیشه غیر دینى را مورد بحث قرار مى دهد. پایان این مقاله سخنى در باب اظهارات ممنوع است که به سه مورد اندیشه مذل, مضلّ و مخلّ اشاره مى کند. آزادى, اساسى ترین حق بشر است و در میان انواع آزادى ها, (آزادى فردى), و در بین آزادى هاى فردى آزادى اندیشه براى دست یابى به کمالِ انسانى, ضرورى ترین وسیله است. (آزادى اندیشه) به معناى آزادى در انتخاب و داشتن هر نوع اندیشه است اما کتمان و اظهار آن نیز به طور معمول در همین بحث مطرح مى شود.1 به نظر برخى, آزادى اندیشه از فرهنگِ اروپا و غرب گرفته شده است.2 و منشأ افراط اروپاییان در این مسئله دو چیز است: (1ـ برخورد کلیسا با عقاید مردم در محاکم تفتیش عقاید. 2 ـ نظر بعضى از فلاسفه غرب در مورد مذهب که معتقدند مذهب یک سرگرمى لازم براى بشر است و براى آن حقیقتى قائل نیستند و به همین دلیل مى گویند انسان هر عقیده اى را برگزیند آزاد است.)3 همان گونه که آزادى مطلق, عملى نیست; آزادى هر اندیشه نیز, در عمل, به سلب خود مى انجامد. از این رو هر جامعه اى آزادى اندیشه را به گونه اى محدود کرده است. به نظر مى رسد اسلام به آزادى فردى قائل است و بنابر (اصل آزادى)4, انسان در عقیده, گفتار و رفتار خود آزاد است و نمى توان کسى را ملزم کرد که عقیده اى را بپذیرد یا اندیشه اش را اظهار کند و یا مخفى بدارد. این اصل بدون شک در مواردى قید خورده است و در این مقاله پس از بیان گستره موارد آزادى اندیشه به قیود آن نیز اشاره مى شود.

متن

1 ـ انتخاب اندیشه
اسلام, مثل هر دین دیگر ـ به نظر پیروانش ـ خود را بهترین دین مى داند ولى به آزادى مردم در انتخاب یا عدم انتخاب آن احترام مى گذارد و کسى را به پذیرش اسلام مجبور نمى کند. آیه (لااکراه فى الدین)5 دلیل بر این سخن است و اگر اِخبارى باشد حاکى از این است که پذیرش عقیده دینى قابل اجبار نیست. (عقیده عمل اختیارى نیست تا این که منع یا تجویز به آن تعلق بگیرد.)6 و اگر اِخبار در مقام انشا باشد به معناى عدم جواز تحمیل آن بر مردم است. (لااکراه فى الدین یک حقیقت تشریعى است که متکى به حقیقت تکوینى است و از قبیل احکام ارشادى است; یعنى کسى را مجبور به پذیرفتن دین حق نکنید چه این که ممکن نیست از راه اجبار به مقصود رسید.)7
البته هر کس باید تلاش کند که دین حق را بشناسد و آن را انتخاب نماید و (هرکس دینى جز اسلام اختیار کند از او پذیرفته نمى شود.)8 ولى این, به معناى مجبور کردن مردم به پذیرش آن نیست. خدا مردم را آزاد گذاشته است که هر دینى بخواهند انتخاب کنند ولى او تنها دینِ حق را مى پذیرد. البته اکثر کفار نیز در قیامت از رحمت الهى برخوردارند. (اینان چون به صحّت مذهب خود و بطلان سایر مذاهب قطع دارند معذورند و گناه کار و عصیان گر نمى باشند, حتى اکثر علماى آنان نیز چون در محیط کفر بزرگ شده اند, به مذاهب باطلشان اعتقاد یقینى پیدا کرده اند و هر دلیل علیه اندیشه خود را رد مى کنند. اما آنان که احتمال مى دهند مذهبشان باطل است و از روى لجاجت, از مطالعه ادله ادیان دیگر سر باز مى زنند, مقصّر هستند و مستحق عذاب الهى مى باشند.)9
بعضى, آزادى عقیده به معناى آزادى فکر کردن, را مجاز دانسته اند و گفته اند: (اعتقادهایى که کوچک ترین ریشه فکرى ندارد و فقط با یک انعقاد و یک انجماد روحى است که از نسلى به نسلى آمده است, عین اسارت است و جنگیدن براى از بین بردن این عقیده ها جنگ در راه آزادى بشر است نه جنگ علیه آزادى بشر)10 و (عقایدى که بر مبناهاى وراثتى و تقلیدى و از روى جهالت به خاطر فکر نکردن و تسلیم شدن در مقابل عوامل ضد فکر در انسان پیدا شده است, این ها را هرگز اسلام به نام آزادى عقیده نمى پذیرد.)11و (اگر عقیده اى از مبناى صحیح و منطقى به دور باشد اجبار بر ترک آن جایز است.)12
بعضى دیگر گفته اند: (توحید حق انسانى است… و براى برقرارى آن اگر به زور هم متوسل شدیم نه تنها اشکال ندارد که لازم نیز هست.)13 و (جنگى که آیات جهاد از آن سخن مى گوید براى میراندن شرک است… دفاع از حق فطرى انسانیت موجب مى شود که آنان به پذیرش دین حق مجبور شوند.)14
به نظر مى رسد: 1 ـ درست است که عقیده اى که منشأ خرافى دارد و از مبناى صحیح و منطقى برخوردار نیست, از نظر اسلام عقیده موجّه نیست, اما چگونه مى توان در بحث هاى نظرى, مبانى صحیح و منطقى را از غیر آن تمیز داد؟ هر صاحب نظرى به گونه اى استدلال مى کند و به نتیجه اى مى رسد و آن را مبتنى بر بدیهیات مى داند. اگر کسى در مقام بحث و مطالعه به اشتباه بودن اعتقاد خود پى بَرد مى تواند از آن دست بردارد اما چگونه مى توان با زور یقین او را از بین برد؟ اعتقاد امر قلبى است و زمانى از بین مى رود که مردم آن عقیده را نخواهند. توسل به اجبار در صورتى لازم است که مؤثر باشد اما اعتقاد به توحید در فضاى باز و هدایت گر حاصل مى شود نه در جوّ زور. عقیده چون ایمان و محبّت15 غیرقابل تحمیل است.
2 ـ توحید حق انسانى است, اما به چه دلیل مردم را مى توان مجبور کرد که از حق طبیعى خود بهره مند شوند؟ و از طرف دیگر, آزادى در انتخاب عقیده نیز از اوّلى ترین حقوقِ اساسیِ انسانى است. علاوه بر آن, عدم اعتقاد به توحید ظلم به نفس است و به حکم عقل باید از آن جلوگیرى کرد اما نه از راه اجبار.
3 ـ میراندن شرک, مطلوب دین توحیدى است اما راه آن ارائه برهان و جدال احسن است نه جنگ. آیات و روایات جهاد در مقام بیانِ دفاع در مقابل کافران جنگ جو و فتنه گر و ظالم و پیمان شکن و متجاوز است16, نه جنگ علیه عقیده.
(بدیهى است اگر منظور اسلام از جنگ, تحمیل عقیده بود معنا نداشت جهاد تنها در مورد جنگ جویان متجاوز تجویز شود و از جنگ با رهبانان و زنان و اطفال و افرادى که قادر به جنگ نیستند و یا سلاح با خود همراه نداشته اند و یا پشت به مسلمین نموده اند نهى گردد…. از آن جا که براى انتشار دعوت اسلام در میان ملّت ها, تأمین امنیّت و آزادى فکرى ضرورى بود, لذا مسلمانان مجبور بودند براى تأمین این منظور حکومت هایى را که مانع از ارتباط مستقیم مسلمین با توده هاى مردم بودند از میان بردارند… روى همین اصل بود که مسلمانان به شهادت تاریخ و گواهى بیگانگان در تمامى این فتوحات پس از برچیدن دستگاه ظلم حکم رانان, مردم را به حال خود وا مى گذاشتند تا آن چه را که در محیط امن و آزاد به عقل و فهم خود درک مى نمودند اختیار کنند… پس از فتح سرزمین هاى شامات و روم و ایران و نقاط مجاور دیگر توده هاى وسیعى از مردمان آن به همان آیین سابق خود باقى ماندند و نیز قسمت عمده آن هایى که به اسلام گرویدند با مرور زمان به طور تدریج مسلمان شدند.)17
بنابراین غیر مسلمان هیچ گاه مجبور نمى شود که از عقیده اش دست بردارد و اسلام را بپذیرد. ولى به حکم خرد موظف است براى انتخاب دین بهتر تلاش کند. جمود و لجاجت در آیین شریعت نیز مجاز نیست. مسلمان نیز مجاز نیست کفر اختیار کند و مرتد شود ولى این انتخاب او تا به مرحله اظهار نرسیده و آثار سوء به بار نیاورده است مؤاخذه و مجازاتى در پى ندارد. هر چند که اگر در محیطى قرار دارد و یا به کتابى دست رسى دارد که, با اطمینان او را از دین منحرف مى کند باید او را از حضور در آن محیط و یا مطالعه آن کتاب منع کرد.
در این مبحث آن چه مهم است انتخاب کفر و یا دینى غیر از اسلام است که مورد بحث قرار گرفت. امّا انتخاب عقاید غیردینى (فلسفى, علمى و…) به طور مطلق مجاز است و مادام که با عقاید ضرورى اسلامى اصطکاک نداشته باشد و موجب ارتداد نشود, دلیلى بر ممنوعیت آن ها وجود ندارد.

2ـ کتمان اندیشه

اگر کسى مجبور شود اندیشه خود را اظهار کند به همان اندازه از او سلب آزادى شده است که اجازه اظهار اندیشه به او داده نشود. تجسّس و تفتیش به دلالت قرآن18 و روایات19 به طور مطلق حرام است و لازمه این حرمت, آزادى مردم در کتمان هرگونه اندیشه دینى, فلسفى, علمى, سیاسى و… است.
قرآن براى نهى از تجسّس, مؤمنان را مخاطب و مکلف قرار داده و تجسّس از یکدیگر را براى آنان حرام دانسته است ولى از آن جا که کفارى که در پناه حکومت اسلامى هستند در این گونه حقوق فردى و اجتماعى با مسلمین برابرند, تجسّس مسلمین از آنان نیز جایز نیست.
علاوه بر آن, تفتیش عقیده تجاوز به حقوق مردم است و به منظور هدایت آنان نیز نمى توان به درونشان راه یافت. حتى اگر کسى, به یقین, نفاق دیگرى را مى داند نمى تواند او را مجبور کند که به اعتقاد کفر آمیزش اعتراف کند. افراد را به اداى شهادت هم نمى توان مجبور کرد.20 متهمان یا مجرمان را نیز نمى توان به اعتراف وادار کرد. (و ظاهراً زدن و تعزیر متهم براى کشف احتمالى یک خبر ظلم به حق اوست و با حکم وجدان و تسلّط مردم بر خود و اصل برائت از اتّهام ها مخالف است.)21 و (اگر در بعضى از موارد حاکم مى داند که فردى اطلاعات مهمى دارد که حفظ جامعه مسلمین به اظهار آن ها وابسته است مى تواند از باب تزاحم واجب اهم با حرام مهم فرد را با تعزیر وادار به اعتراف کند, اما از این اعتراف ها فقط مى تواند استفاده اطلاعاتى کند نه این که در قضاوت علیه فرد به آن ها استناد نماید.)22 و (تشخیص موارد وجوب اخبار و اعلام, به گونه اى که تعزیر را مجاز مى شمارد, از امور دقیقى است که جز به کسى که واجد شرایط و اهل تشخیص است نمى توان سپرد وگرنه طغیان و تجاوز بروز مى کند و در نهایت براى دولت و ملّت فاجعه مى آفریند.)23
حاکم اسلامى نه تنها نباید مفتّش عقاید و اعمال مردم باشد بلکه باید عیوب آنان را بپوشاند. حضرت امیر(ع) مالک اشتر را چنین راهنمایى مى کند: (کسانى که بیش از دیگران در جست وجویِ عیوب مردم اند باید دورترین مردم از تو و پست ترین آنان نزد تو باشند. به راستى مردم عیوبى دارند که حاکم در پوشیدن آن ها از همه سزاوارتر است.)24
در باب نصیحت, روایاتى وارد شده است که ابتدا ممکن است به ذهن برسد که براى نصیحت کردن مردم, تجسّس و آگاه شدن از عیوب آنان جایز است. از جمله: (هرکس عیب تو از تو بپوشاند دشمن توست)25 و (هرکس عیب تو را به تو بنمایاند تو را نصیحت کرده است.)26 روشن است که با توجه به حرمت تجسّس, این روایات شامل عیوب مخفى و یا احتمالى فرد نمى شود. دوست آن است که عیوب علنى فرد را برایش توجیه نکند بلکه او را نسبت به آن بینا سازد, و در حضور دیگران نیز به نصیحت او نپردازد.27

3 ـ اظهار و تبلیغ اندیشه

اگر اندیشه را در رابطه با دین بسنجیم, یا دینى و ضددینى است و یا غیر دینى:
1 ـ اندیشه دینى:
منظور از اظهار اندیشه دینى, بیان نظریه هاى مختلف عقیدتى, اخلاقى و فقهى است که مى تواند به عنوان نظریه اسلامى مطرح شود و ممکن است با معارف و احکام واقعى اسلام مطابق باشد. هر کس آزاد است در این دایره وسیع سخن بگوید و در رساندن آن به دیگران بکوشد. بخش کوچکى از معتقدات دینى از بداهت عقلانى, صراحت قرآنى و یا تواتر روایى برخوردار است و بخش اعظم آن مستند به ظواهر ظنى الدلاله قرآنى و یا اخبار ظنى الصدور است. در طول تاریخ اسلام در این دایره وسیع, مردم نظرهاى موافق و مخالف, متضاد و متناقض ابراز کرده اند, که بدون شک در بین آن ها, به دلیل محال بودن ارتفاع نقیضین, رأى صحیح و مطابق با واقع وجود دارد اما به روشنى نمى توان آن را نشان داد. باب اجتهاد و تلاش علمى باز است تا هرکس در این دایره بزرگ به فراخور توان خود نظر دهد و بى هیچ دغدغه آن را به صحنه تبلیغ و تعلیم بیاورد. این کار نه سر از تشریع در مى آورد و نه بدعت است. امروزه مردم به خوبى با آراى مختلف صاحب نظران دینى, به ویژه فقیهان, آشنا شده اند و بیش از پیش مى دانند که هر نظریه دینى از مقدار فهم صاحب آن نظر از قرآن و سنّت
خبر مى دهد, نه این که به یقین سخن دین باشد. البته مراجع تقلید تا به صحّت نظریه اى اطمینان نداشته باشند نمى توانند به آن فتوا دهند, چون فتواى آنان دستورالعمل به مردم است و نباید مردم را در عمل به دنبال شک و ظن غیر معتبر خود بکشانند, اما خودشان مى دانند که اغلب آرائشان مى تواند در معرض تجدید نظر قرار بگیرد و فهم آنان وحى مُنزَل نیست. به هر حال اظهار نظر در مسائلِ دینى در انحصار مراجع و مجتهدان در اصول و فروع دینى نیست. هر نظریه اى که مخالف با ضروریات دین نباشد و سر از کفر و تبلیغ الحاد و اضلال مؤمنان در نیاورد, مى تواند اظهار, تبلیغ و تعلیم شود. و نظریه هاى دینى, چون ممکن است مطابق با واقع باشد, نه ضلال است و نه مُضل و صاحبش را نمى توان لعنت و یا تکفیر کرد.
از حضرت امیر(ع) نقل شده است که (هرگاه حدیثى مى نویسید اسنادش را نیز ذکر کنید. اگر سخن حقى است شما در اجر آن شریک هستید و اگر باطل باشد گناه آن براى ناقل اولى است.)28[که حدیث را به دروغ به ما نسبت داده است.] گروهى از اهل سنت نیز معتقدند که (هیچ مسلمانى با گفتن سخنى در اعتقاد یا فتوا به کفر و فسق کشانده نمى شود و هر که در این زمینه اجتهادى کند و نظر خود را حق بداند به هر حال مأجور خواهد بود. این سخن ابن ابى لیلى و ابوحنیفه و شافعى و سفیان ثورى و داوود بن على و سخن همه صحابه اى است که دانسته ایم در این زمینه نظرى دارند و به هیچ روى در میان آن ها اختلافى دیده نمى شود.)29
البته تفسیر قرآن به رأى مذموم است; به عبارت دیگر, تفسیر قرآن با قیاس و استحسان و ترجیح ظنى و میل نفس به هوا و هوس30, جایز نیست و باید جلو آن گرفته شود اما چگونه مى توان اثبات کرد که مفسّرى, به رأیِ مذموم خود تفسیر مى کند؟ هرکس که نظرش را به قرآن مستند مى کند, به صحّت احتمالى تفسیر خود معتقد است و نمى توان او را از آن بازداشت مگر این که ضروریات دین را رد کند و یا به اشتباه بودن نظرش معتقد شود و اعتراف نماید ولى باز از تکرار آن ابا نکند. غیر از ضروریات دین را نباید به طور قطع به خدا استناد داد, اما به صورت احتمال جایز است.
با توجه به این دو روایت: (آن چه نمى دانى نگو, هر چند آن چه مى دانى کم باشد.)31 و (اظهار نظر را درباره آن چه نمى دانى رها کن)32 ممکن است گفته شود جز سخن یقینى نباید بر زبان جارى ساخت ولى به نظر مى رسد منظور این است که سخن ظنى را به صورت یقینى نباید مطرح کرد: آن چه نمى دانى یقینى است به عنوان سخن یقینى نگو, و اظهار نظر قطعى در مورد آن چه قطع ندارى رها کن. مردم سخنان ظنى خود را با درصدى از احتمال خطا بیان مى کنند و این دو روایت نمى تواند رادع این سیره باشد. رادع, با قوت سیره باید متناسب باشد33 وگرنه باید بین آن دو جمع کرد.
در یک جامعه اسلامى که افراد از مذاهب مختلف اسلامى زندگى مى کنند, نه تنها همه در بیان عقاید مذهب خود براى پیروان آن مذهب آزادند بلکه حکومت شیعى نیز در بیان آن ها به آنان کمک مى کند.
امام صادق(ع) به ابان بن تغلب, که به دستور امام در مسجد مدینه فتوا صادر مى کرد, مى فرماید: (به آن چه از نظر آنان [مذاهب گوناگون] آگاهى دارى به ایشان خبر بده) و امام صادق(ع) به مسلم بن معاذ هروى فرمود: به من خبر رسیده که تو در مسجد مى نشینى و براى مردم فتوا صادر مى کنى. وى عرض کرد: آرى و مى خواستم به شما عرض کنم که گاهى فردى به من مراجعه مى کند و من براساس نظر شما براى او فتوا صادر مى کنم و گاهى فردى نزد من مى آید و مى بینم که جز مذهب شما را دارد لذا براساس مذهب خودش براى او فتوا صادر مى کنم. گاهى نیز شخصى به من مراجعه مى کند که از مذهبش آگاهى ندارم, لذا اقوال ائمه, از جمله اقوال شما, را براى او باز مى گویم. در این هنگام چهره امام جعفرصادق(ع) درخشید و فرمود: (آفرین, آفرین, من نیز چنین مى کنم.)34
2 ـ اندیشه ضددینى:
اندیشه ضد دینى به گونه هاى زیر اظهار مى شود:

الف ـ اظهار کفر

اظهار کفر توسط کافران و مشرکانى که تابع نظام اسلامى اند آزاد است. اهل کتاب حتى مى توانند در محل کار یا سکونت خود با نصب علامتى اعلام دارند که جزء اقلیت هاى دینى جامعه اسلامى اند, و یا این که لباس هم گون و هم رنگ بپوشند. بیان استدلال هاى کفار و مشرکان نیز اگر همراه با نقد و ردّ باشد و یا به گونه اى باشد که موجب تضعیف دین مردم نشود و به ضلالت آنان منجر نگردد آزاد است.

ب ـ افترا به خدا, دین و رهبران دینى

دروغ بستن به خدا35, پیامبر(ص) و ائمه حرام است. و امر غیردینى را, آگاهانه, جزء دین معرفى کردن (:بدعت و تشریع) نیز جایز نیست: (بدعت کارى است که فردى بدون دلیل و مدرک شرعى آن را براى دیگران به عنوان یک عمل شرعى قلمداد کند, نظیر آن چه خلفاى جور از پیش خود در دین داخل مى کردند مثل اذان سوم در روز جمعه .)36 در بعضى از روایات, بدعت در مقابل سنت بکار رفته است. سنت یعنى عملى که پیامبر(ص) بر آن مواظبت مى کرده و آن را بنیان گذاشته است, و بدعت طریقه اى است که غیر شارع آن را به نام دین رواج دهد. بعضى تشریع را نیز مترادف با بدعت دانسته و گفته اند: (تشریع یعنى وارد کردن چیزى که جزء دین نیست در دین, یا از سوى عالم به عدم مشروعیت آن یا از جانب جاهل غیرمعذور.)37 و بعضى در فرق بین این دو گفته اند: (تشریع عملى است که شارع آن را اراده نکرده است و بدعت عملى است که شارع عدمِ آن را اراده کرده است, بدعت حرمت ذاتى دارد.)38
بنابراین افترا به خدا و معصومان(ع) و دین جایز نیست. مسئولان رسانه ها نیز موظّف اند از نشر افترا خوددارى کنند. و اگر کسى, ناآگاهانه, به تحریف قرآن, سخنان ائمه یا ضروریات دینى پرداخت و پس از انتشار سخنانش, به طور مثال در روزنامه, از کذب آن ها آگاه شد, باید ردّ آن ها را نیز در همان سطح منتشر نماید و توزیع کنندگان و فروشندگان آن اگر به این دروغ یقین پیدا کردند باید به مشتریان آن روزنامه اعلام نمایند وگرنه فروش آن ها نیز, به ظاهر, در حکم نقل کذب است و جایز نیست هر چند که معامله صحیح است. اهانت به مقدسات مذهبى و دشنام دادن به معصومان(ع) نیز همین حکم را دارد.

ج ـ اظهار ارتداد

حکومت اسلامى باید زمینه دین دارى را به گونه اى فراهم آورد که مردم مشتاقانه به اسلام روى آورند و مسلمانان صادقانه در حفظ و تعالى دین خود بکوشند, ولى حکومت نمى تواند مردم را به حفظ دین خود مجبور کند, زیرا عقیده مستمر, مثل اعتقاد ابتدایى, قابل اکراه و تحمیل نیست و اگر دین آورى منافقانه بدتر از کفر است, دین دارى دو رویانه بهتر از کفر نیست. حکومت اسلامى مسئول حفظ آزادى کافران و مسلمانان در عقیده خودشان است. و اگر مسلمانى به دلیل شرایط اجتماعى و شخصى, در یک بحران روحى و فکرى قرار گرفت و در مقابل شبهه هاى دینى توان پاسخ گویى نداشت و برترى اسلام را بر ادیان دیگر و یا بر بى دینى مشکوک دانست و در حوزه بحث و تحقیق نیز راه به جایى نبرد و مرتد شد, نمى توان او را به دین دارى مجبور کرد. اجبار او به دین دارى و اظهار آن, چیزى جز انداختن او در وادى نفاق نیست و مجازات اش نیز جز بر ارتدادش نمى افزاید. او جاهل قاصر است و تنها راه خدمت به وى ارائه پاسخ مناسب به شبهات اش مى باشد. اما اگر مسلمانى, بدون استناد به شبهه, براى تضعیف دین دارى مردم و تضییع حقوق آنان از دین برگشت و یا باعث اضلال دیگران شد مستحق
مجازات است; همانند گروهى از اهل کتاب که مى گفتند (در آغاز روز به آن چه بر آنان که ایمان آوردند فرو فرستاده شد ایمان آورید و در پایان روز بدان کافر شوید, شاید آنان برگردند.)39 به نظر مى رسد حرمت اظهار ارتداد از باب حرمت اعانت به انحراف عقیدتى است و مجازات آن از باب قلع ماده فساد است.

د ـ اضلال

ضلالت در مقابل هدایت است.40 قرآن نیز در چند مورد این مقابله را بیان کرده است.41 ضلالت در قرآن , بیش تر, در مورد انحراف عقیدتى به کار رفته است42,ولى معصیت خدا و رسول نیز ضلالت به حساب آمده است.43 قرآن در مواردى به معرفى مضلان نیز پرداخته است و هواى نفس, مفتریان بر خدا, مشرکان, شیطان, کفار و گروهى از اهل کتاب را گمراه کننده دانسته است.44 به نظر مى رسد ضلالت اعم از انحراف عقیدتى است و گمراهى در اخلاق و عمل را نیز در بر مى گیرد. هرگونه عقیده, خصلت و یا عملى که به روشنى مخالف مسلمات دینى است باطل و ضلالت است.
در فقه براى اثبات حرمت نگه دارى, اظهار و نشر سخن ضلال به این دلایل عقلى ونقلى تمسک شده است:

الف. دلایل عقلى
1 ـ حسن قطع ماده فساد:
به نظر مى رسد حسن قطع ماده فساد به معناى حسن از بین بردن هر چیز مفسد است و بیان ضلالت در صورتى که مضلّ باشد مفسد است و به گونه اى باید جلو آن را گرفت.
2 ـ وهن حق و احیاء باطل: وهن حق و احیاى باطل نیز در صورتى محقق مى شود که افرادى از دین منحرف و یا مرتکب معصیت شوند.
3 ـ مفسده ضلالت:
مفسده ضلالت در جایى مترتب مى شود که ضلالت تحقق یابد. هرجا, به یقین یا اطمینان, با سخنى یا کارى مردم در وادى ضلالت مى افتند باید جلو آن گرفته شود.
4 ـ دفع ضرر محتمل:
اگر کسى احتمال عقلایى مى دهد که با انجام کارى زمینه وقوع در ضرر اخروى (یعنى معصیت یا انحراف عقیدتى) براى او فراهم مى شود و از ارتکاب حرام گریزى نخواهد داشت نباید انجام دهد. و اگر فرد دیگرى درباره او چنین احتمالى مى دهد نیز باید جلوش را بگیرد. البته این حکم عقل,به فرض اثبات, در مورد مقدمه هاى بعید نیست و بیش از مقدمه هایى که قدر متیقن است شامل نمى شود. احتمال عقلایى, مقدمه بى واسطه انجام گناه را در بر مى گیرد ولى صدق حکم عقل در موارد دیگر مشکوک است.
5 ـ حسن دفع منکر:
نهى از منکر, به نظر اکثر متکلمان حسن عقلى ندارد اما بسیارى از فقها آن را یک حکم عقلى مى دانند و بعضى از آنان بین رفع و دفع منکر فرقى قائل نیستند, زیرا لازمه قبح ظلم لزوم جلوگیرى از وقوع آن است که با جلوگیرى از استمرار آن نیز تحقق مى یابد. پس نهى از منکر یعنى دفع و رفع آن. اگر علم داشتیم که کسى اراده ایجاد حرام دارد و به آن همّت گماشته و به انجام مقدماتش مشغول شده, واجب است او را نهى کنیم. عقل بین وجود اراده معصیت به طور بالفعل و بین تجدد آن و بین این که انگیزه فرد, به گناه کشاندن دیگران یا گناه کردن خودش باشد فرقى نمى گذارد.45 بنابراین اگر علم داریم کسى اکنون مرتکب معصیت مى شود باید او را نهى کنیم و اگر او را مشغول انجام دادن مقدمه اى مى بینیم که سبب ارتکاب گناه است و بعد از آن, گناه, بدون واسطه انجام مى شود, نهى کردن او از انجام آن مقدمه واجب است. اما اگر کسى را مشغول مقدمات با واسطه و غیر سببى مى بینیم نهى کردن او از انجام آن مقدمات جایز نیست. البته اگر مى دانیم قصد انجام گناه دارد و یا در او پدید خواهد آمد نصیحت و نهى کردن او از ارتکاب گناه واجب است ولى حق ندارى
م او را چنان محدود و مقید کنیم که از ارتکاب گناه عاجز, و از او سلب اختیار شود.
6 ـ القاء غیر در حرام:
اگر فرد با انجام کارى سبب وقوع غیر در حرام شود و آن فرد قصد این القا را داشته باشد و یا به سببیّت کارش بر این القا علم داشته باشد قطعاً مرتکب حرام شده است.
7 ـ قبح کمک به گناه و انحراف عقیدتى:
کمک به کسى در انجام گناه به نظر بسیارى قبح عقلى دارد, ولى در مورد چگونگى تحقق آن اختلاف نظر زیادى وجود دارد. هر نظریه یک یا چند تا از این شرایط را لازمه تحقق اعانت دانسته و به گونه اى آن را تعریف کرده است: 1 ـ انجام مقدمه اى از مقدمات حرام توسط کمک کننده 2 ـ قصد یاریِ کمک کننده به کمک شونده در انجام گناه 3 ـ وقوع گناه توسط کمک شونده 4 ـ صدق عرفى کمک به کمک شونده در انجام گناه 5 ـ ایجاد بعضى از مقدمه هاى نزدیک گناه براى کمک شونده 6 ـ علم یا ظن کمک کننده به تحقق گناه توسط کمک شونده 7 ـ علم یا ظن کمک کننده به دخالت و تأثیر کار او در تحقق گناه توسط کمک شونده 8 ـ قصد کمک شونده به انجام گناه و علم کمک کننده به وجود آن قصد 9 ـ علم کمک کننده به پیدایش قصد ارتکاب گناه در کمک شونده 10 ـ تخیّل کمک کننده به وجود کنونیِ قصد گناه در کمک شونده یا پیدایش بعدى آن 11ـ انجام مقدمه بى واسطه گناه کمک شونده توسط کمک کننده 12ـ انجام مقدمه اى که در انحراف عقیدتى کمک شونده مؤثر باشد 13 ـ علم اجمالى کمک کننده به دخالت و تأثیر کار او در تحقق گناه از فرد یا افرادى نامعین در
میان یک جمع محدود 14 ـ انجام مقدمه اى که با ترک آن, کمک شونده نتواند مرتکب گناه شود.
به نظر مى رسد شرایط 1 و 2 و 3 و 6 براى تحقق کمک به حرام لازم است, چون اولاً: بدون انجام مقدمه اى از مقدمات حرام توسط کمک کننده, کارى صورت نگرفته است تا حکم حرمت, به آن تعلّق بگیرد. ثانیاً: قصد کمک کننده به ارتکاب گناه توسط کمک شونده و یا علم او به آن نیز شرط کمک حرام است, زیرا اطاعت و عصیان, بر قصد و علم افراد مترتب مى شود و در بعضى از موارد با وجود علم, قصد نیز به طور قهرى حاصل مى شود. ثالثاً: با کمک به انجام مقدمات گناه, بدون تحقق آن در خارج, عنوان (اعانت به گناه) محقق نمى شود; هر چند انجام آن مقدمات با قصد تحقق گناه همراه باشد.
علاوه بر آن با توجه به تعریف هاى مختلفى که براى کمک به حرام شده است, به نظر مى رسد بتوان گفت مفهوم (کمک) مجمل است و تا به حصول آن یقین حاصل نشود موضوع حکم حرمت قرار نمى گیرد. بنابراین بعید نیست بعضى از شرایط دیگر نیز در تحقق کمک به حرام سهیم و لازم باشد, از جمله: علم یا ظن کمک کننده به دخالت و تأثیر کار او در تحقق گناه توسط کمک شونده, قصد کمک شونده به انجام گناه و علم کمک کننده به وجود فعلى و یا پیدایش بعدى آن قصد, انجام مقدمه بى واسطه گناه توسط کمک شونده, علم اجمالى کمک کننده به دخالت و تأثیر کار او در تحقق گناه از فرد یا افرادى نامعین در میان یک جمع محدود, انجام مقدمه اى که با ترک آن, فرد نتواند مرتکب گناه بشود.
قبحِ کمک به گناه, حکم عقل است, و حرمت آن, حکم شرع و مخصّص اصل اباحه است, و در صورت مجمل بودنِ مفهوم آن, با توجه به دَوَران آن بین اقل و اکثر, اجمالش به عامِ (کل شىء لک حلال) سرایت نمى کند و در مواردى که کمک به حرام مشکوک است, مى توان به عام تمسک نمود.

ب ـ دلایل نقلى
1 ـ حرمت کمک به گناه:
بعضى در توضیح آیه (لاتعاونوا على الاثم والعدوان), (تعاون) را با (اعانه) به یک معنا گرفته اند و به مناسبت حکم و موضوع و قرینه بودن عدوان, این آیه را دال بر حرمت اعانه به گناه دانسته اند. بعضى دیگر نهى در آیه را تنزیهى دانسته اند, و برخى بین اعانه و تعاون فرق قائل شده اند و آیه را دال بر حرمت مشارکت دو یا چند نفر در انجام معصیت دانسته اند و نه حرمت کمک به انجام معصیت.
به نظر مى رسد هیئتِ باب تفاعل براى مشارکت طرفینى و اجتماع آنان بر انجام کار به طور حقیقى به کار مى رود و در آیه قرینه کافى بر استعمال آن به معناى باب افعال وجود ندارد و نمى توان اثبات کرد که خدا معناى لاتعینوا را در قالب لاتعاونوا بیان کرده است. و به فرض دلالت آیه بر حرمت شرعیِ کمک به حرام, این آیه ارشاد به حکم عقل است, چون قبح کمک به گناه یک حکم عقلى است. در این صورت, طبق این آیه, هر جا موضوع اعانه محقق شد حکم حرمت شامل آن مى شود و در مورد شناخت مفهوم اعانه, همان اختلاف نظرها به میان مى آید.
بعضى از روایات نیز مردم را به طور کلى از کمک به قتل و ظلم نهى کرده است.46 این روایات مطابق حکم عقل به قبح کمک به گناه است و منظور آن ها کمک به دیگرى در ارتکاب قتل یا ظلم است به گونه اى که همه شرایط کمک به گناه را دربرداشته باشد و موضوع اعانه محرز باشد. هم چنین ممکن است این روایات بیان گرِ وجوب نهى از منکر باشد.
روایات متعددى, بعضى از مقدمات کار حرامِ غیر را نام برده و آن ها را جایز شمرده است, از جمله: فروش انگور47 یا خرما48 به کسى که مى دانیم از آن شراب مى سازد49, فروش آب انگور به کسى که مى خواهد از آن شراب بسازد50 و فروش چوب به کسى که از آن آلات لهو مى سازد.51
به نظر مى رسد این روایات بیان گر مواردى است که موضوعِ کمک به گناهِ کمک شونده محقق نشده است. به طور مثال فروش انگور یا آب انگور, به قصد کمک به شراب سازى صورت نگرفته, و چون مقدمه بى واسطه ارتکاب گناه نبوده است علم به ارتکاب گناه به وسیله آن, قصد قهرى به دنبال نداشته است.
در مقابل این روایاتِ مستفیض, سه روایت قرار گرفته است: یک روایت, ده طایفه دست اندرکار شراب را مورد لعنت قرارداده52 و دو روایت, از فروش چوب به کسى که صلیب یا بت درست مى کند نهى کرده است.53 درباره جمع بین این دو دسته روایاتِ مجوّز و مانع وجوه ارزنده اى بیان شده است.54
به نظر مى رسد این سه روایت, به فرض این که حرمت را برساند, براى از بین بردن ماده فساد است و در یک موقعیت استثنایى, که از رواج شراب خوارى و صلیب سازى براى جامعه مسلمین احساس خطر مى شده, بیان شده است. بنابراین در وضعیت عادى, فروش انگور و آب انگور و خرما به کسى که شراب مى سازد و فروش چوب به کسى که صلیب یا بت مى سازد کمک به گناه نیست و حرمت ندارد, ولى اگر در جامعه اسلامى یک معصیت و یا انحراف عقیدتى چنان گسترش یابد که هیچ راهى جز بستن همه راه هاى وقوع آن وجود نداشته باشد باید از انجام مقدمات بعید آن نیز جلوگیرى کرد. حکومت ها گاه به صلاح مردم مى بینند که براى ریشه کن کردن یک منکر در جامعه از این شیوه استفاده کنند. پیامبر(ص) موقع نزول آیه حرمت شراب, دستور داد مردم ظرف هاى شراب را بیاورند و آن ها را شکست. روایت لعنت به ده طایفه دست اندرکار شراب نیز از پیامبر(ص) است و شاید در همان موقعیّت بیان شده باشد. طبق این نظر, سه روایتِ مانع, بیان گر حکم مصلحتى است.
اگر این وجه را نپذیریم به نظر مى رسد (بهترین وجه جمع این است که, به شهادت صحیحه ابن اذینه, بین فروش چوب به کسى که صلیب یا بت مى سازد و فروش انگور به کسى که شراب مى سازد فرق بگذاریم و اگر بتوانیم ملاک این حرمت و حلیّت را به دست آوریم بگوییم هرگونه کمک به انحراف عقیدتیِ افراد حرام است, چون از امور مهمّ است و مفسده اش قوى است, اما کمک به افراد در ارتکاب معاصى اگر همه شرایط کمک به گناه را نداشته باشد جایز است.)55 البته با پذیرش این نظریه مشکل روایت لعنت به ده طایفه دست اندرکار شراب هم چنان باقى مى ماند مگر این که لعنت پیامبر(ص) را دالّ بر حرمت ندانیم.
از آن چه گذشت مى توا ن نتیجه گرفت که:
1 ـ اظهار اندیشه اى که به واسطه آن انحراف عقیدتى و یا ارتکاب معصیت صورت نگیرد, هر چند با قصد اضلال و یا تخیّل به تحقق آن اظهار شود, به دلیل عدم حرمت تجرّى جایز است.
2 ـ اگر کسى با قصد ایجاد انحراف عقیدتى یا ارتکاب معصیت به وسیله دیگرى, با او صحبت کند و یا او را به خواندن کتابى ضددینى و یا در وصف معاصى وادارد و بداند یا اطمینان داشته باشد و یا احتمال بدهد که در او انگیزه ارتکاب معصیت و یا احتمال بطلان اندیشه دینى اش پیدا مى شود و ممکن است بعد مرتکب معصیت شود و یا منحرف گردد,کار او کمک به انجام گناه است و جایز نیست. و اگر بدون قصد چنین کند, باز هم ممکن است کارش مصداق کمک به گناه باشد.
3 ـ اگر کسى انگیزه ارتکاب گناه دارد و به دنبال شناخت راهِ آن است, و دیگرى با علم به آن انگیزه, او را بدان راه نمایى کند, به گونه اى که اگر او را راه نمایى نکند او نمى تواند مرتکب گناه شود, و یا به گونه اى او را کمک کند که کمکِ او مقدمه بى واسطه ارتکاب گناه باشد, این راه نمایى و کمک, اگر چه بدون قصد اضلال باشد, کمک به گناه است و جایز نیست. زیرا در این مورد, قصد به طور قهرى حاصل مى شود.
4 ـ اگر کسى به قصد اضلال دیگران بر ضد عقاید دینى و یا در وصف معاصى کتابى منتشر نمود و یا سخن رانى کرد و علم یا اطمینان داشت و یا احتمال داد که در میان مخاطبان اش بعضى از افراد گمراه مى شوند و یا انگیزه انجام گناه در آنان پدید مى آید و مرتکب آن مى شوند, مخاطبان اش محدود باشند یا نامحدود, نوشتن و نشر این کتاب و یا ایراد سخن رانى, مصداقِ کمک به گناه است و جایز نیست. و اگر بدون قصد اضلال چنین کرد و علم او به گونه اى نبود که به طور قهرى در او قصد اضلال پیدا شود, شاید کمک به گناه بر آن صادق نباشد.
اظهار بعضى از اندیشه هاى دینى و یا غیر دینى مفید, در میان جمعى که به علّت قصور فهم منجر به گمراهى شان مى شود, نیز جایز نیست; اما به صرف این که بعضى از مردم, این سخن درست و حق را نمى توانند بفهمند و یا از آن سوء استفاده خواهند کرد نمى توان از نشر آن در جامعه جلوگیرى کرد و عموم مردم را از حقّ مسلّمشان بازداشت, هر چند که آن افراد موظف اند در استفاده از اندیشه ها, وضعیّت علمى و روحى خود را در نظر گیرند.
5 ـ در فرض هاى بالا, نوشتن کتاب, چاپ و انتشار آن, سخن رانى, ضبط و تکثیر و پخش آن, نوشتن فیلم نامه, اجرا و به نمایش درآوردن آن و… یک حکم دارد.
2 ـ وجوب جهاد با اهل ضلال و تضعیف آنان به هر وسیله ممکن:
در توضیح این دلیل گفته شده است: (روشن است که وجوب جهاد با آنان به خاطر از بین بردن مذهب آنان است به وسیله از بین بردن خودشان, پس آن چه باعث قوّت آنان مى شود به طریق اولی§ باید از بین برده شود.)56
چنین بر مى آید که جهاد با کفار, در ابتدا, براى برطرف کردن موانع تبلیغ اسلام و یا رفع ظلم است نه از بین بردن مذهب آنان; هر چند, در نهایت, براى گسترش اسلام در همه جا کمک مى کند. در هر صورت, اگر اظهار اندیشه اى باعث تقویت کفار شود و شرایط کمک به تقویت کفر آنان را دارا باشد جایز نیست.
3 ـ وجوب اجتناب از سخن زور, به دلیل سخن خدا:
(… و از سخن زور بپرهیزید.)57
به نظر مى رسد سخن زور مصداقى از سخن منهیّ عنه است58 نه این که بیان گر حرامى در کنار محرمات دیگر باشد و عنوان تازه اى بر محرمات قولى بیفزاید. بنابراین دلالتى بر حرمت سخن ضلال ندارد.
4 ـ وجوب اجتناب از سخن لهو, به دلیل سخن خدا:
(و از میان آدمیان کسى هست که داستان بیهوده را مى خرد تا بدون این که دانشى داشته باشد مردم را از راه خدا بلغزاند و آیات خدا را به مسخره گیرد, این ها هستند که عذابى خوارکننده دارند.)59
به نظر مى رسد طبق این آیه در صورتى اشتراى سخن لهو حرام است که براى گمراه کردن دیگران از راه خدا باشد. بدین معنا که یا به قصد اضلالِ مردم صورت گیرد و یا منجر به اضلال شود. و چون مراد از حرف لام در (لیضل) به درستى روشن نیست که کدام یک از این دو احتمال مى باشد: تعلیل و یا غایت, حکم حرمت در مورد قدر متیقن جارى است و با تحقق یک شرط, در تحقق موضوع حرمت شک مى شود و جاى اجراى اصل برائت مى باشد. در مورد لزوم تحقق اضلال در خارج مى توان به عدم حرمت تجرى نیز استدلال نمود. البته ممکن است گفته شود اصلِ در معناى لام, تعلیل است و در صورت تردید بین تعلیل و غایت, معناى تعلیل مقدم است. بنابراین معناى آیه چنین مى شود: اشتراى سخن لهو که به انگیزه اضلال مردم صورت گیرد حرام است.
5 ـ روایت عبدالملک: (به امام صادق(ع) گفتم:
من به نگاه کردن به ستارگان مبتلا شده ام. امام گفت: آیا قضاوت مى کنى؟ گفتم: بله. گفت: کتاب هایت را بسوزان.)60
استفسار امام از عبدالملک دلالت بر این دارد که نگه دارى کتاب باطل حرام نیست بلکه ملاک حرمت, ایجاد ضلالت در افراد است. اگر کتاب هاى نجوم موجب انحراف کسى نشود و شرک آور نباشد, از بین بردنش واجب نیست.
ممکن است سؤال امام به این معنا باشد که (آیا این کتاب ها براى تو به اندازه اى اطمینان مى آورد که اگر بخواهى, بتوانى بر طبق آنها قضاوت کنى؟) در این صورت این کتاب ها, چون باعث پیدایش یک عقیده باطل مى شود, هر چند بر طبق آن قضاوت هم نکند, براى او مطالعه اش حرام و از بین بردن اش واجب است.
6 ـ امر به القاى تورات:
(روزى حضرت على(ع) به طرف مسجد رفت و در دست عمر قسمتى از تورات بود. حضرت به او امر کرد که آن را بیندازد, و گفت: اگر موسى و عیسى زنده بودند هر آینه جز به پیروى از من مجاز نبودند.)61
ذیل روایت حاکى از این است که تورات و انجیل اگر موجب عدم تبعیّت از آن حضرت بشود منحرف کننده است و باید کنار گذارده شود. در غیر این صورت دلیلى بر جلوگیرى از پخش آن وجود ندارد.
7 ـ روایت حذاء:
(هرکس بابى از گمراهى تعلیم دهد همانند گناه کسى که به آن عمل مى کند براى او نیز هست.)62
در این روایت سخن از تعلیم ضلال به میان آمده اما به دنبالش عمل به آن مطرح شده است, بنابراین مطلق بیان ضلالت و باطل را حرام نمى داند بلکه اظهار سخنى که اضلال مردم را در پى دارد جایز نیست.
8 ـ دو روایت از تحف العقول:
(… هر چه که از آن نهى شده است, که به وسیله آن به سوى غیرخدا تقرب جسته مى شود یا به وسیله آن کفر و شرک تقویت مى شود, از همه وجوه معاصى, یا بابى که حق به وسیله آن خوار مى شود, حرام است; خرید, فروش, نگه دارى, تملک, بخشیدن, عاریه دادن و هرگونه تبدیل در آن حرام است مگر آن که ضرورت, آن را ایجاب کند.) و (خدا, تنها صناعتى را حرام کرده است که همه اش حرام است و از آنان فقط فساد به بار مى آید مثل بربط ها و مزمارها و شطرنج و هر چه ابزار لهو است… و هر چه از آن, تنها فساد حاصل مى شود و در آن فقط فساد است, و از آن هیچ گونه صلاحى بر نمى خیزد و در آن هیچ گونه صلاحى نیست.)
در این دو روایت (اظهار آن چه موجب تقویت کفر و شرک و تضعیف حق مى شود) و (فعل مُفسد), حرام شمرده شده است. بنابراین بیان مُضل و مفسد, یعنى آن چه که از آن ضلالت و فساد تحقق مى یابد, حرام است نه مطلق اظهار سخن ضال و فاسد.

راه هاى جلوگیرى از اضلال

بر طبق آن چه گذشت, اندیشه اى که اظهار شده و براى اضلال جمعى معیّن و یا اکثر مردم سببیّت دارد و در حکم القاى در ضلالت است و یا مقدمه بى واسطه تحقق ضلالت آنان به حساب مى آید, به حکم نهى از منکر, به معناى رفع آن, باید جلو ادامه اضلالش را گرفت. و اگر اندیشه اى هنوز اظهار نشده ولى عرف و مراجع صالح براى تشخیص مصالح مردم علم یا اطمینان دارند که اگر اظهار بشود همان اثر را خواهد داشت به حکم نهى از منکر, به معناى دفع آن, باید از اظهارش جلوگیرى کرد.
اکنون سخن درباره راه هاى ممکن براى این نهى از منکر است:
1 ـ جلوگیرى از تألیف, اظهار, نگه دارى, نشر و فروش بیان مضلّ, که به معناى بریدن زبان و شکستن قلم فرد و از بین بردن آثار او است. 2 ـ جلوگیرى از خرید, قرائت, استماع و رؤیت آن, که به معناى بستن چشم و گوش مردم است. 3 ـ برگرداندن توجه مردم به چیزى غیر از آن بیان مضل, که با ایجاد راه هاى سرگرمى و… میسّر است. 4 ـ تقویت بعد دین شناسى و دین دارى مردم.
بعضى از مورخان متأخر که کتاب سوزاندن را به مسلمانان نسبت داده اند نقل کرده اند که (سعد وقاص به عمر نامه نوشت و اجازه خواست کتاب هاى ایرانیان را به مسلمانان انتقال دهد. عمر در پاسخ نوشت: همه آن کتاب ها را در آب بریزید, چه اگر در آن رستگارى هست خدا ما را به بهتر از آن راه نمایى فرموده و اگر گمراهى در آن بوده خدا ما را از آن گمراهى رهایى داده است.) و هم چنین عمر در پاسخ به سعد وقاص نوشت: (اگر مطالب آن کتاب ها موافق مطالب کتاب خداست که به آن محتاج نیستیم و اگر مخالف آن است که بازهم به آن محتاج نیستیم پس در هر صورت کتاب ها را نابود کن.)63
گفته اند احمد حنبل نیز در مخالفت با عقاید معتزله حتى از بیان موضع متکلمان و بحث عقلى با ایشان خوددارى مى کرده است.64
روایت عبدالملک و روایتى که در مورد تورات بود نیز به راه اول و دوم اشاره دارد.
روشن است که در این دو روایت, دو تعبیر (سوزاندن) و (کنار گذاردن) خصوصیتى ندارد و هر دو, مصداق خارج کردن کتاب از صحنه اضلال است. آن چه واجب است همین کلى است که در موارد مختلف به گونه هاى متفاوت تحقق پیدا مى کند. این دو روایت بر این دلالت دارد که این دو راه نیز مى تواند مصداق این کلى قرار بگیرد و در مواردى جایز باشد. این دو روایت بر انحصار مواردِ ذکر شده دلالت ندارد. واضح است که اگر کتب مضل را خمیر هم بکنند باز به این روایات عمل شده است.
به علاوه, این دو راه ارائه شده, امروزه در مورد بسیارى از بیان هاى مضل قابل اعمال نیست به این دلیل که اولاً: وضعیّت جدید تبلیغات به گونه اى است که حتى حکومت هاى مقتدر هم نمى توانند آن را به کنترل خود درآورند. سابق, به خاطر محدودیت کتاب ها, از بین بردن آن ها مؤونه زیادى نمى برده است اما اکنون نه مى شود جلو پخش صدا و تصویر رادیو, تلویزیون, ویدیو, کامپیوتر و … را گرفت و نه مى توان چشم و گوش مردم را بست. ثانیاً : در بعضى از موارد, اِعمال شیوه اول و دوم باعث ضلالت عده اى از مردم مى شود. چنین نیست که همیشه فقط با نشر بیان مُضلّ, ضلالت ایجاد شود بلکه ممکن است باجلوگیرى از اظهار و استماع آن نیز اضلال تحقق یابد.
طبق روایتى از حضرت امیر(ع): (تواناییِ سلطانِ حجّت, بیش از تواناییِ سلطان قدرت است.)65 بنابراین براى جلوگیرى از اضلال, ابتدا نباید سراغ شیوه اول و دوم رفت براى برنامه ریزى درازمدت باید به سراغ راه چهارم رفت, که از همه راه ها قوى تر است, و در برنامه ریزى کوتاه مدت باید از راه سوم استفاده برد. البته ممکن است مواردى نیز پیش آید که باید به ناچار از آن دو راه اول کمک گرفت, که تشخیص آن به عهده عرف آگاه و متخصص است; چون هم توانایى آن دو راه در جلوگیرى از تحقق ضلالت باید مورد بررسى قرار گیرد و هم انحصار علاج به آن. سخن بزرگ حضرت امیر(ع) بیان گر این است که اولاً: دین اسلام ـ که حق است ـ حجّت ها و برهان هاى قوى دارد که هیچ عاقلى نمى تواند در برابرش زانوى تسلیم به زمین نزند, ثانیاً: مردم نیز عاقل اند و قدرت فهم براهین حق را دارند و در انتخاب نیز راه هدایت را بر مى گزینند. باید آنان را آزاد گذاشت و از ضلالت اجبارى آنان نهراسید, چون همان طور که هدایت تحمیلى ممکن نیست ضلالت اجبارى نیز امکان ندارد. البته باید در نحوه بیان حجّت هاى حق, به سطح آگاهى و احساسات مخاطبان توجه داشت و سخن حق را در موقعیت م
ناسب و در قالب شایسته بیان کرد. روایتِ (با مردم به اندازه عقل آنان صحبت کن.)66بیان گر همین نکته است.
علاوه بر روایتِ حضرت امیر(ع) که قدرت سلطان حجت را بیش از قدرت سلطان زور مى داند, این دو روایت نیز مى نمایاند که راه مبارزه با انحراف, تقویت بُعد دین شناسى مردم است:
1 ـ (خدا لعنت کند بنى امیه را که مردم را براى آموزش دادن دین آزاد گذاشتند. اما براى شناساندن کفر آزاد نگذاشتند.) 2 ـ (حذیفه گفت مردم از پیامبر(ص) درباره توحید مى پرسیدند و من از شرک مى پرسیدم.)
علاوه بر آن, تأکید اسلام بر فراگیرى دانش و ارج نهادن به دانش مندان, بر همه روشن است; و در روایتى حیاتِ علم وابسته به نقد و ردّ دانسته شده است. حیات علم, یعنى پویایى و بالندگى آن, به این نیست که فقط سخن حق مطرح شود بلکه در تضارب آرا است که سخن حق شناخته و امتیازش بر باطل روشن مى گردد. و در روایت دیگر, حضرت عیسى(ع) مردم را توصیه مى کند که نقّاد سخنان باشند.67
قرآن نیز در دو آیه همین روش را براى جلوگیرى از اضلال, و گسترش شعاع هدایت ارائه مى دهد: (پس بندگان مرا که به سخن گوش مى دهند, آن گاه بهترینش را پیروى مى کنند مژده بده. اینان هستند آن کسانى که خدا آنان را هدایت کرد و اینان همان خردمندانند.)68 این آیه به طور معمول براى اثبات آزادى بیان مورد استدلال قرار مى گیرد. ولى به نظر مى رسد فقط مجوّز استماع اقوال حق و باطل, هادى و ضال است و البته این استماع را بر کسانى روا مى دارد و مورد تشویق قرار مى دهد که در خود توانایى شناخت و تبعیت از بهترین سخن را مى یابند. هر چند در کل جامعه باید افکار مختلف بتواند خودنمایى کند و امکان عرضه بر همگان را داشته باشد و نظام اسلامى باید مدافع این حق مشروع مردم باشد, اما بر هرکس در هر موقعیت سنّى و فکرى روا نیست که به هر سخنى گوش بسپارد و به هر کتابى چشم بدوزد. حضرت امیر(ع) در وصف متقین مى گوید: (گوش هاى شان را بر علمى که برایشان نافع است وقف کرده اند.)69 این سخن بیان گر ظرفیّت هاى مختلف افراد است.
قرآن, سخن و منطق مؤمن آل فرعون را در برابر فرعون قرار مى دهد و شیوه آن مؤمن را تمجید مى کند. وقتى فرعون گفت: (بگذارید موسى را بکشم, مى ترسم دین شما را عوض کند یا این که فسادى به بار آورد, موسى گفت: من از هر متکبرى که به روز قیامت ایمان ندارد به پروردگار خودم و شما پناه مى برم.) مؤمن آل فرعون گفت: (آیا کسى را به صرف این که مى گوید اللّه پروردگار من است و شاهد هم مى آورد مى خواهید بکشید؟ اگر دروغ گو باشد که گناهش بر خودش است و اگر راست گو است, بعضى از وعده هایش به شما خواهد رسید. فرعون گفت: جز رأى خودم را به صلاح شما نمى دانم.)70
پس به نظر مى رسد راه چهارم بهترین راه جلوگیرى از اضلال مردم است و راه سوم راه کوتاه مدت است و به ضرورت مى توان از راه هاى اول و دوم استفاده کرد.

3 ـ اندیشه غیردینى و موضوع هاى احکام دینى

اسلام از نظریه هاى مختلف علمى که در جهت اداره بهتر زندگى مردم ارائه مى شود استقبال مى کند و به صاحبان آن به دیده احترام مى نگرد71 و مسلمانان را به فراگیرى آن هر چند در دورترین نقاط بر مى انگیزد.72
اظهار نظر در موضوعات احکام فقهى و اخلاقى نیز مجاز است و ارشاد جاهلان به موضوع همانند تبلیغ دین به جاهلان به احکام, گاهى واجب است. تنها در مواردى که اسلام نخواسته است مردم به خاطر آن ها در سختى قرار گیرند و بنا را بر مسامحه گذاشته است, از قبیل طهارت و نجاست, آگاه کردن دیگران به چیزى که موضوع حکم شرعى قرار مى گیرد و فرد را به زحمت مى اندازد رجحان ندارد, اما آن جا که به مردم نفعى مى رسد بیان موضوع, راجح است و در مورد جان و ناموس و مال, ارشاد جاهلان واجب است. وجوب حضور مسلمانان در صحنه هاى سیاسى, اقتصادى, فرهنگى و لزوم اظهار نظر آنان به همین خاطر است. اظهار نظر درمورد حقوق عمومى و شخصى افراد و دفاع از آن ها براى همه ساکنان جامعه اسلامى آزاد است و هیبت هیچ کس نباید مانع شود که مردم حقى را که دیدند یا شنیدند اظهار کنند.73 و در دفاع از حقوق خود نیز نباید از کسى بهراسند, (عربى صحرانشین به تندى بر پیامبر(ص) وارد شد, در حالى که پیامبر(ص) در میان یارانش بود:عرب به پیامبر گفت: به من عطا کن, این مال نه از آن توست و نه از مال پدرت. پیامبر(ص) لب خندى زد و گفت: راست گفتى, این, مالِ خداست. عمربن الخط
اب بر آشفت و تلاش کرد تا عرب را به شدّت براند, پیامبر(ص) با نرمى او را بازگرداند در حالى که لب خند بر لبانش نقش بسته بود و مى گفت: عمر او را واگذار, به راستى صاحب حق سخنى دارد.)74

اظهارات ممنوع

با نگاهى به محرمات شرعى چنین بر مى آید که تنها موردى که آزادى اندیشه محدود مى شود جایى است که حقى تضییع گردد, آزادى اندیشه حق مسلّم یک فرد است امّا فقط حق او نیست و در تزاحم با حقوق دیگر, باید دید کدام اولی§ است. احکام اسلام مبتنى بر مصالح و مفاسد واقعى است. در تعبدیات, آن مصالح, به روشنى, براى ما معلوم نیست, جز آن که خود شرع بیان کرده باشد, اما در توصلیات به طور عمده روشن است. از این رو هرجا آزادى اندیشه محدود مى شود بى شک پاى مفسده اى شخصى و یا اجتماعى در کار است و غیر از آن به سختى مى توان به حرامى ملتزم شد و به آسانى سلب آزادى نمود. خدا بیان و عمل مردم را آزاد گذاشته است مگر این که حق شخصى و یا عمومى مردم پایمال شود. آن چه به خدا و دین مربوط مى شود نیز در همین دایره قرار مى گیرد, چون دین براى مردم است و تضعیف و تعالى آن چیزى جز تحقیر و تعظیم دین داران نیست.
علاوه بر حرمت اظهار اندیشه اى که سبب القاى دیگران در حرام باشد و یا مصداق کمک به گناه قرار مى گیرد, اظهار اندیشه اى که مذلّ, مضرّ و یا مخلّ به نظام اجتماعى مردم باشد نیز حرام است.

1 ـ اندیشه مذلّ
الف . حرمت اذلال خود

(سزاوار نیست که مؤمن خودش را ذلیل کند.)75 و (چقدر زشت است که مؤمن میل و رغبتى داشته باشد که باعث ذلّت او شود.)76 بنابراین اظهار نظر و یا عملى که موجب خرد شدن شخصیت فرد و از بین رفتن استقلال او مى شود جایز نیست.
حضرت امیر(ع) نیز مردم را از چاپلوسى و تملق گویى و تعظیم بى مورد به امیران خود نهى کرد.77 و مردم شهر انبار را از انجام حرکاتى که باعث تحقیر وتوهین به خودشان بود بازداشت.78 و اصحابش را از پیاده رفتن به دنبال خود, در حالى که او سوار بود, برحذر داشت.79 البته حاکمان از دو جهت باید جلو آن حرکات و پیاده رفتن ها را بگیرند: یکى از این جهت که باعث ذلت و تحقیر مردم است و دیگرى, چون زمینه ساز فساد آنان است. حاکمان غیرمعصوم همیشه در معرض خطر بزرگ قدرت طلبى قرار دارند و به سخن معروف, دیکتاتورها به تدریج ساخته مى شوند.
ب. حرمت اذلال دیگران

ذلیل کردن و تحقیر دیگران, تضییع حقوق روحى و معنوى آنان است و طبق روایتى از حضرت عیسى(ع) ناشى از کبر و خودخواهى انسان است. در جامعه اسلامى, همه مردم باید از جهت روحى و معنوى امنیّت داشته باشند.
بعضى از روایات , مردم را از تحقیر و اهانت به مؤمنان برحذر داشته است: هر کس بنده مؤمن مرا به ذلت بخواند با من اعلان جنگ داده است.80 هر کس بنده مؤمن مرا به ذلت بکشاند با من مخالفت کرده و از روى دشمنى از من جدا شده است. 81 هر کس یکى از اولیاى مرا ذلیل کند مرا به جنگ خود وا داشته است.82 هر کس مؤمنى را به خاطر تنگ دستى اش به ذلت بکشاند و تحقیر کند, خدا روز قیامت او را در جمع مخلوقات نمایان مى کند.83 در روایات متعدد ذلیل کردن مؤمن به وضوح مورد نهى قرار گرفته است.84 غیبت کردن مؤمن, تهمت زدن و فحش دادن به او, تفسیق, تکفیر, قذف, تشبیب, عدم رعایت امانت در مجالس, دروغ, اشاعه فحشا و افشاى اسرار شخصى مردم نیز از جهتى جزء حق الناس است و مى تواند مواردى از حرمت اذلال قلمداد شود.
تهمت زدن و نسبت ناروا دادن به شهروندان غیرمؤمن جامعه اسلامى نیز حرام است. طبق روایاتى اذلال و اهانت به مطلق مردم مورد نهى قرار گرفته و مذمت شده است.85 در مورد نحوه جزیه گرفتن از کفار بعضى معتقدند صاغر بودنِ آنان ملازم با ذلت وتحقیر نیست. شیخ طوسى (حتى یعطوا الجزیه) را به معناى التزام آنان به پرداخت جزیه حمل کرده است و (هم صاغرون) را به معناى التزام به احکام اسلام دانسته است.86 جزیه به انگیزه عقوبت و اهانت و ذلیل کردن کفار وضع و واجب نشده است.87
در قلمرو حکومت اسلامى حتى گناه کاران نباید مورد اهانت قرار بگیرند. هر چند طبق روایتى از حضرت عیسى(ع) قرب به خدا در بغض به اهل معاصى است,88 اما کینه داشتن به گناه گار مجوّز اهانت به او نیست. در دل باید از گناه کار رنجید تا عصیان او در انسان تأثیر سوء نگذارد و قلب را به معصیت مایل نکند اما با او نیز باید رحیمانه و دل سوزانه رفتار کرد و همواره کوشید تا از گناه دست بکشد.

2 ـ اندیشه مضلّ

اظهار اندیشه اى که باعث القاى دیگران در گناه و یا انحراف عقیدتى بشود و یا عنوانِ (کمک به گناه) بر آن صدق کند. هم چنین اظهار اندیشه اى که براى وارد کردن ضرر حرام به دیگران سببیّت دارد و یا مصداق کمک به غیر در اضرار به خود است, حرام مى باشد.89

3 ـ اندیشه مخلّ به جامعه اسلامى

جامعه اسلامى مجموعه اى متشکل از مردم و دولت است که براى حفظ اصول و ارزش هاى اسلامى تلاش مى کنند. و آزادى اندیشه از بهترین اصول و ارزش هاى اسلامى است که دولت و ملت باید براى حفظ و گسترش آن بکوشند. آزادى اصل تغییرناپذیر قانون اساسى ایران نیز هست90 و اگر در جامعه وضع فوق العاده اى به وجود آمد و براى محدود کردن آن قانون لازم بود, به نظر نایب رئیس مجلس خبرگان قانون اساسى, مجلس شورا نیز نمى تواند براى آن قانون تصویب کند, بلکه با رفراندم و مراجعه به آراى عمومى مى توان چنین کرد.91 آزادى اندیشه به نفع جامعه اسلامى است اما اگر اندیشه اى فتنه آفریند و براى ایجاد تفرقه بین مردم و بروز هرج ومرج سببیّت داشته باشد و یا بسیارى از مردم را به بى قانونى و اعمال حرام وادارد مخلّ جامعه است و باید جلو آن گرفته شود. از این رو آزادى باید قانون مند باشد تا آزادى همه مردم حفظ شود; اظهارنظرها و انتقادها در موقعیت مناسبى صورت گیرد که نظم عمومى به هم نخورد و هر کس مسئولیت اظهارات خود را به عهده بگیرد. البته تشخیص جرائمى که از آزادى اندیشه بر مى خیزد کار آسانى نیست و باید گروهى از متخصصان عادل به آن اقدام کنند. فى
لم, رمان, طنز و… زبان خاص خود دارد و به سادگى نمى توان به عنوان توهین به افراد و یا کمک به اختلال نظام جلو آن را گرفت, بلکه باید آن ها را در ظرف خود و با فرهنگ ویژه اش مورد نقد و بررسى قرار داد.
________________________________________
پى نوشت ها:
سه مقاله (زندگى و آزادى), (آزادى سیاسى) و (آزادى اندیشه) حاصل تحقیقى است که سال 1374 در معاونت اندیشه اسلامى مرکز تحقیقات استراتژیک انجام گرفته و با مقدارى اصلاح و اضافه در شماره هاى 2و3و7 این مجله چاپ شده است.

1. ر.ک به:جان استوارت میل, رساله درباره آزادى, ص54; (آزادى بیان و نشر عقاید ممکن است در وهله اول مشمول اصل دیگرى به نظر برسد چون که گفتن و پخش کردن عقیده متعلق به آن قسمت از رفتار فرد است که به دیگران مربوط مى شود, اما از آن جایى که بیان و نشر اندیشه تقریباً به همان اندازه مهم است که خود آن اندیشه و تا حدّ زیادى روى همان دلایلى استوار است که آزادى اندیشه, درعمل نمى توان آن را از بحث اندیشه جدا کرد.)
نیز, ابوالفضل قاضى, حقوق اساسى و نهادهاى سیاسى, ج1, ص660; مجله حوزه, ش33, ص100.
2. مجله حوزه, ش31, ص117.
3. مرتضى مطهرى, پیرامون جمهورى اسلامى, ص104.
4 . ر.ک به: مقاله (زندگى و آزادى), مجله حکومت اسلامى, ش2, ص157 ـ 161.
5 . بقره (2) آیه 256.
6 . علامه طباطبائى, المیزان, ج4, ص117.
7 . علامه طباطبائى, بررسیهاى اسلامى, ص51.
8 . آل عمران(3) آیه 85: (ومن یبتغ غیرالاسلام دیناً فلن یقبل منه وهو فى الآخرة من الخاسرین.)
9 . امام خمینى, المکاسب المحرمه, ج1, ص133.
10 . مرتضى مطهرى, جهاد, ص55.
11 . مرتضى مطهرى, پیرامون جمهورى اسلامى, ص103.
12 . مجله حوزه, ش33, ص102.
13 . مجله حوزه, ش33, ص103.
14 . علامه طباطبایى, المیزان, ج2, ص66.
15 . مرتضى مطهرى, پیرامون جمهورى اسلامى, ص117.
16 . ر.ک: مقاله (زندگى و آزادى), مجله حکومت اسلامى, ش2, ص154 ـ 157.
17 . عمید زنجانى, اسلام و همزیستى مسالمت آمیز, ص200.
18 . حجرات (49) آیه 12: (یا ایها الذین آمنوا اجتنبوا کثیراً من الظنّ ان بعض الظنّ اثم و لاتجسّسوا ولایغتب بعضکم بعضاً…)
19 . ر.ک به: ولایة الفقیه, ج2, ص541 ـ 546.
20 . ر.ک به: مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسى, ج1, ص779 و ماده 38 قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران.
21 . ولایة الفقیه, ج2, ص375.
22 . همان, ص377 و 381.
23 . همان, ص585.
24 . حضرت امیر(ع), نهج البلاغه, نامه 53: (ولیکن ابعد رعیّتک منک واشنأهم عندک اطلبهم لمعایب الناس, فان فى الناس عیوباً الوالى احقّ من سترها).
25 . حضرت امیر(ع), غررالحکم, ج5, ص253: (من ساترک عیبک. فهو عدوّک).
26 . همان, ص157: (من بصّرک عیبک فقد نصحک).
27 . همان, ج6, ص172: (نصحک بین الملأ تقریع).
28 . کنزالعمال, ج10, ص129 .
29 . حسن الصفار, چندگونگى و آزادى در اسلام, ترجمه حمید رضا آژیر, ص23 .
30 . ر.ک به: محمد على ایازى, المفسرون حیاتهم و منهجهم, ص11.
31 . حضرت امیر(ع), نهج البلاغه, صبحى صالح, نامه 31: (ولاتقُل مالا تعلم وان قلّ ماتعلم).
32 . همان: (دع القول فى ما لاتعرف).
33 . ر.ک به: امام خمینى, تهذیب الاصول, ج2, ص200; الرسائل, ج2, ص123; شهید سید محمد باقر صدر, مباحث الاصول, ج2, ص126; بحوث فى علم الاصول, ج4, ص244.
34 . حسن الصّفار, چندگونگى و آزادى در اسلام, ترجمه حمید رضا آژیر, ص214.
35 . طه (20) آیه 61: (قال لهم موسى ویلکم لاتفتروا على اللّه کذباً فیسحتکم بعذاب وقد خاب من افترى.)
36 . احمد نراقى, عوائدالایام, ص110.
37 . محمد حسن نجفى, جواهر الکلام, ج2, ص279.
38 . میرزاى نائینى, کتاب الصلاة, ص318.
39 . آل عمران(3) آیه 72: (وقالت طائفة من اهل الکتاب آمنوا بالذى انزل على الذین آمنوا وجه النهار واکفروا آخره لعلّهم یرجعون.)
40 . ر.ک به: صحاح اللغه, قاموس, مفردات.
41 . ر.ک به: سبأ (34 ) آیه 8; نمل (27) آیه 81; روم (30) آیه 29; طه (20) آیه 79; بقره (2) آیه 16; اعراف (7) آیه 30; انعام(6) آیه 56, یونس (10) آیه 32.
42 . ر.ک به: بقره (2) آیه 108: تبدیل ایمان به کفر; نساء (4) آیه 116: شرک به خدا; نساء (4) آیه 136: کفر به خدا; سبأ (34) آیه 8: عقیده نداشتن به آخرت; زمر ( 39) آیه 22: قساوت قلب; غافر (40) آیه 25: کید کافران; غافر (40) آیه 50: دعاء کافران; شورى (42) آیه 18: مراء در مورد روز قیامت; ملک ( 67) آیه 9: تکذیب رسالت پیامبر(ص).
43 . ر.ک به: احزاب (33) آیه 36: (وما کان لمؤمن ولامؤمنة اذا قضى الله ورسوله امراً ان یکون لهم الخیرة من امرهم و من یعص اللّه ورسوله فقد ضلّ ضلالاً مبینا).
44 . به ترتیب ر.ک به: ص(38) آیه 26; انعام (6) آیه 144; ابراهیم (14) آیه 30; نساء (4) آیه 60; نوح (71) آیه 27; آل عمران (3) آیه 69.
45 . ر.ک به: امام خمینى, المکاسب المحرمه, ج1, ص136.
46 . وسائل الشیعه, ج12, ص128 و 130.
47 . همان, ج12, ص169.
48 . همان, ج12, ص169, حدیث6 و ص170, حدیث 8.
49 . همان, ج12, ص169, حدیث 1 و 4. ج12, ص170, حدیث 7 و 8 و 9 و 10.
50 . همان, ج12, ص169, حدیث2.
51 . همان, ج12,ص 127, حدیث1.
52 . همان, ج12, ص165,حدیث4 و 5: (لعن رسول اللّه فى الخمر عشرة, غارسها و حارسها و عاصرها و شاربها و ساقیها و حاملها والمحمولة الیه وبایعها و مشتریها و آکل ثمنها).
53 . همان, ج12, ص127: (عن ابن اذینه قال کتبت الى ابى عبداللّه(ع) اسأله عن رجل له خشب فباعه ممّن یتّخذه برابط. فقال: لابأس به. وعن رجل له خشب فباعه ممّن یتّخذه صلبانا. قال: لا.)
54 . امام خمینى, المکاسب المحرمه, ج2, ص293ـ297.
55 . همان, ج2, ص295 .
56 . محمد حسن نجفى, جواهر الکلام, ج22, ص57.
57 .حج (22) آیه 30: (ذلک ومن یعظّم حرمات اللّه فهو خیر له عند ربّه واحلّت لکم الانعام الاّ مایُتلى علیکم فاجتنبوا الرجس من الاوثان واجتنبوا قول الزور).
58 . مفسران در مورد (قول زور) چند وجه ذکر کرده اند: 1ـ افترا به شریعت و از پیش خود چیزى را حلال یا حرام اعلام کردن 2ـ شرک به خدا 3 ـ دروغ و تهمت 4 ـ تلبیه مردم در دوران جاهلیت: لبیک لاشریک لک الا شریک هو لک بملکه و ما ملک. (تفسیر الفخر الرازى, ج12, ص33).
59 . لقمان (31) آیه 6: (ومن الناس من یشترى لهو الحدیث لیضلّ عن سبیل اللّه بغیر علم و یتّخذها هزواً اولئک لهم عذاب مهین.)
60 . وسائل الشیعه, ج8, ص268: (عبدالملک بن اعین قال: قلت لابى عبداللّه(ع): انى قد ابتلیت بهذا العلم فارید الحاجة, فاذا نظرت الى الطالع ورأیت الطالع الشّر جلست ولم اذهب فیها واذا رأیت طالع الخیر ذهبت فى الحاجة. فقال لى, تقضى؟ قلت: نعم. قال: احرق کتبک.)
61 . علامه حلّى, نهایة الاحکام فى معرفة الاحکام, ج2, ص471: (وخرج على یوماً الى المسجد و فى ید عمر شىء من التوراة فامره بالقائها وقال: لوکان موسى و عیسى علیهما السلام حیّین لما وسعهما الاّ اتّباعى).
62 . نراقى, مستند الشیعه, (2 جلدى), ج2, ص346: (من علّم باب ضلال کان علیه مثل وزر من عمل به).
63 . جرجى زیدان, تاریخ تمدن اسلام, ج3,ص 61 و 63.
64 . نصراللّه پورجوادى, نشر دانش, سال 10, ش3.
65 . غررالحکم و درر الکلم, ج4, ص508: (قوّة سلطان الحجّة اعظم من قوّة سلطان القدرة).
66 . مجلة الفکر الجدید, سال 2, ش8, ص351.
67 . بحارالانوار, ج2, ص96: (قال المسیح(ع): خذوا الحق من اهل الباطل ولاتأخذوا الباطل من اهل الحق کونوا نقاد الکلام. فکم من ضلالة زخرفت بآیة من کتاب الله کما زخرف الدرهم من نحاس بالفضّة المموهة, النظر الى ذلک سواء والبصراء به خبراء).
68 . زمر (39) آیات 17 ـ 18: (والذین اجتنبوا الطاغوت ان یعبدوها و انابوا الى اللّه لهم البشرى فبشّر عباد. الذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله واولئک هم اولوا الالباب).
69 . نهج البلاغه, خطبه 193. (وقفوا اسماعهم على العلم النافع لهم.)
70 . غافر (40) آیات26 ـ 28: (وقال فرعون ذرونى اقتل موسى ولیدعُ ربّه انى اخاف ان یبدّل دینکم او ان یظهر فى الارض الفساد. وقال موسى انى عذتُ بربّى وربّکم من کل متکبر لایؤمن بیوم الحساب. وقال رجل مؤمن من آل فرعون یکتم ایمانه أتقتلون رجلاً ان یقول ربّى اللّه وقد جاءکم بالبیّنات من ربّکم و ان یک کاذباً فعلیه کذبه و ان یک صادقاً یصبکم بعض الذى یعدکم ان الله لایهدى من هو مسرف کذاب).
71 . از همین قبیل است احترام مرحوم سید رضى به (صابى).
72 . علامه مجلسى, بحارالانوار, ج1, ص180,حدیث 65: (قال النّبى (ص): اطلبوا العلم ولو بالصّین فان طلب العلم فریضة على کل مسلم).
73 . ابو الحسین ورام, مجموعه ورام, ج1, ص3: (لایمنعنّ احدکم هیبة الناس ان یقول فى حق اذا رآه او سمعه).
74 . خالد محمد خالد, بین یدى عمر, ص114. این روایت را بخارى چنین نقل کرده است: (اتى النّبى(ص) رجلٌ یتقاضاه فاغلظ له فهمّ به اصحابه. فقال دعوه فانّ لصاحب الحق مقالا). صحیح البخارى (بیروت, دار الجیل), ج3, ص155.
75 . کافى, ج5, ص64.
76 . همان, ج2, ص320.
77 . نهج البلاغه, خطبه 216: (و ربّما استحلى الناس الثناء بعد البلاء فلاتثنوا علیّ بجمیل ثناء لاخراجى نفسى الى الله سبحانه والیکم من التّقیة فى حقوق لم اَفرغ من ادائها و فرائض لابدّ من امضائها فلا تکلّمونى بما تکلّم به الجبابره ولاتتحفّظوا منى بما یتحفّظ به عند اهل البادرة ولاتخالطونى بالمصانعة).
78 . بحارالانوار, ج41, ص55, حدیث3: (وترجّل دهاقین الانبار له واسندوا بین یدیه. فقال(ع): ماهذا الذى صنعتموه؟ قالوا: خلق منا نعظّم به امراءنا. فقال: واللّه ماینتفع بهذا امراؤکم وانّکم لتشقّون به على انفسکم وتشقّون به فى آخرتکم وما اخسر المشقّة وراءها العقاب وما اربح الراحة معها الامان من النار).
79 . همان, روایت 2: (عن ابى عبداللّه(ع) قال: خرج امیرالمؤمنین على اصحابه وهو راکب, فمشوا خلفه فالتفت الیهم فقال: لکم حاجة؟ فقالوا: لا یا امیرالمؤمنین ولکنّا نحبّ ان نمشى معک فقال لهم: انصرفوا فانّ مشى الماشى مع الراکب مفسدة للراکب ومذلّة للماشى. قال ورکب مرة اخرى فمشوا خلفه. فقال: انصرفوا فانّ خفق النعال خلف اعقاب الرجال مفسدة لقلوب النوکى).
80 . کافى, ج2, ص337.
81 . همان, ص352.
82 . همان, ص353.
83 . همان.
84 . همان, ج3, ص564; فقیه, ج2, ص13; تهذیب, ج4, ص103.
85 . کافى, ج8, ص44; فقیه, ج4, ص394 و ج1, ص337.
86 . ولایة الفقیه, ج3, ص468.
87 . همان, ص471.
88 . بحارالانوار, ج14, ص330, حدیث 65: (یا معشر الحواریین تحبّبوا الى اللّه ببغض اهل المعاصى و تقرّبوا الى اللّه بالتباعد منهم والتمسوا رضاه بسخطهم).
89 . درباره محدوده موارد حرمت اضرار به خود نظریه هاى مختلف وجود دارد, که پرداختن به آن مقاله مستقلى مى طلبد.
90 . قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران, اصل177.
91 . مشروح مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسى, ج1, ص429.(سخن نایب رییس مجلس خبرگان).

تبلیغات