آموزه سکولاریزم: آزادسازى خرد (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
سکولاریزم در نخستین مرحله خود دکترین آشکار جنگ علیه قدرت کلیسا بود. و در درجه اول اصل سیاسى و برنامهاى براى عمل و فعالیتسیاسى بود. ولى رشد و تکامل روحانى درون و بیرون دین یعنى تکامل آگاهى و وجدان، از نظریه دیگرى، که آن هم با دین سنتى محافظهکار ناسازگار است ولى از سکولاریزم نیز که در درجه نخستبه چالشى سیاسى اشاره دارد متمایز است، تغذیه مىکند نظریه انسان باورى.
امروزه مىتوان گفتسکولاریزم پس از آنکه وظیفه خود را در مقام نظریهاى سیاسى که مىکوشید قدرت عمومى را آزاد سازد و به همین میزان به رسمیتشناختن حق سیادت و اقتدار کلیسا بر روح را از سوى دولت تضمین نماید به انجام رساند در حالى یگانه شدن هر چه بیشتر با انقلاب عقلانى است و به شیوه عقلانى نو که مقتضى نگرش به جهان مادى و تصرف آن است اشاره مىکند. یکى از ویژگىهاى بنیادین این شیوه تاکید بر ارزش ذاتى و تقلیلناپذیر زندگى دنیاوى و ابزارهاى عقلى و تجربه انسانى و نفى واپس زدن آنها و قربانى کردنشان به نام ارزشهاى الهى و نهادن همه خیر در گرو زندگى اخروى است. این شیوه موضع نوى را در برابر جهان پدید آورد دیدگاهى که دیگر نمىپذیرفت عدالت و برابرى و برادرى و آزادى و نظاممندى تنها در ملکوت آسمان تحقق یافتنى باشد و تحقق عملى آنها در جوامع این جهانى و زمینى محال بنماید. و به جاى دیدگاه سنتى تسلیم به سرنوشت و این پندار که واقعیت ضرورتى کور است و آدمى مىکوشد تا سطوت و سنگینى آن را فرو کاهد و از رهاسازى روح و سلوک آن در جهانهاى دیگر یا خیالى از آن برگذرد، باور یافت که مىتواند براى جبر طبیعى و جبر انسانى مرزى تعیین کند و استبداد قدرت و تقلب مزاج حاکم را محدود سازد.
از این موضع نوین بود که خواستههاى آدمى در زندگى کرامتمندانه بر آمد و اندیشه او درباره حقوق طبیعى و اساسى انسان در بهرهمندى از دنیا تکامل یافت و ایمان او به امکان اصلاح زمینهها و شرایط زندگى بر روى زمین و وظیفه او و توانایى او در تحقق این هدف فزونى گرفت. و عدالتى که رویایى آویخته به قدوم مسیح یا مهدى منتظر بود، بىدرنگ در هر جا و جامعهاى، هدفى قطعى و ضرورى گردید و فروپاشى انگاره سنتى تاریخ انسان و جامعه انسانى در مقام یکى از جلوههاى باور به ضرورت و تصادف و جبر و عنایت ناپیدا و مهار نشدنى - به رشد اندیشه مسئولیت انسان و اراده و قدرت او به مثابه عاملى مستقل و متمایز در ساختسراسر تاریخ و نیز تاریخ خود انجامید. و تصور زندگى اجتماعى به سان موضوعى براى تامل و اندیشه و دگرگونى و امرى که بنابر قوانینى ثابت و مورد اجماع سامانپذیر و تغییرپذیر است امکان یافت. اعتراض فردى یا جمعى به نظام که پیشتر فتنه و تهدیدى براى عدالت جهانى به شمار مىرفتحقانیتیافت و حتى وظیفهاى انسانى شد و بدان روى که یگانه ضامن بازدارنده ستم و زور و ایجاد دولت عدل و آزادى را مىساخت ارزشى مثبت پیدا کرد.
جان سخن آن که رویاروى اندیشه سنتى کلیسایى، که همواره اراده خداوند را در تقابل و تعارض با اراده آدمى مىنهاد تا بتواند به آسانى تبعیت او را در برابر کلیسا توجیه کند، احساسى ژرف نسبتبه این که مشیتخداوند نقض و نفى مشیت آدمى نیستبلکه پشتیبان و حامى آن نیز هست زبانه کشید و شعلهور شد. این رویکرد نوین آدمى به گرامى داشتحقیقت زمینى یا جهان پیدا و آشکار ،[ عالم شهادت] مجال را براى تحول و تکامل گسترده اصل حق و قانون و عدالت انسانى گشود.
گسست کاملى که میان دین و دنیا در مسیحیت روى داد درست مانند همان گسستى که در عقیده مسیحیت میان ملکوت زمین و ملکوت آسمان وجود داشت: ملکوت زمین تجسم شر و شاهد کشتن مسیح که فدیه و قربانى بود، ملکوت آسمان نماد و نشان رستگارى مطلق - به همان اندازه که اندیشه دینى را از تصرف و تدبیر زندگى ناتوان کرد و واداشتبه همان اندازه موجب شد که اندیشه دنیوى بیرون چهارچوبهاى نظرى و مقولهها و طبقهبندىهاى دینى قرار گیرد و گرایش به زندگى جان بگیرد و تاکید بر ارزش آن و ارزش خرد و کار و فعالیت و ثروتاندوزى و بهرهمندى از کسب و کوشش دستآوردها فزونى یابد چیزى که کلیسا آن را بر نمىتافت و همپاى آن سختگیرى خود را علیه آن بیشتر مىکرد. این امر مىتواند پدیدآیى جنبش اصلاح دینى را، که زمینهساز جنبش عقلى بود، تفسیر کند جنبشى که روح عمل را آزاد ساخت و پرداختن به این جهان را مجال بخشید همین جهانى که مترجمان عرب واژهاى علمانى ( این جهانى ، (Secular را از آن ساخته و وام کردهاند. ویرانسازى بناى وصایت کلیسا بر ایمان گریزناپذیر بود این گوهر جنبش دینى بود - تا این که اندیشه دنیوى برخاستهاز کاربرد خرد و اجتهاد بتواند هویتخود را اثبات کند و بروید و ببالد، همچنان که در اسلام چنین شد. با این همه جنبش پروتستانتیزم در تاریخ آگاهى غربى تنها گامى به سوى جنبش عقلانىاى بود که همواره علیه کلیسا بیرون و درون دین رشد کرد و نیرومند مىشد.
وجود چنین رویکرد عقلانى انسان شرط ناگزیر فراگیرى تمدن و رشد آن است درست همان گونه که دستکم گرفتن ارزش خرد سرچشمه ناتوانى در رشد دادن موضعى مثبت در برابر واقعیت و جهان است و در نتیجه موجب زوال قدرت بر مشارکت آفرینشگرانه در تمدن مىگردد. این امر در سدههاى میانه در جوامع مسیحى رخ داد. این ناتوانى انگیزه پیدایش گرایش عقلانیت افراطى شد گرایشى که به واقع واکنش به تئولوژى و الهیاتى بود که از بنیاد مشروعیت ملکوت زمین و صلاحیتشناخت آدمى و کوشش تمدنى او را نفى مىکرد و مىانگاشت که ارزشها و اخلاق و خیر نمىتوانند از خود ماهیت و سرشت انسانى سرچشمه گیرد، چرا که آدمى در فطرت خود شریر است و جز با سرسپارى و تسلیم در برابر قدرتى که میراث حکمت دینى است و پیوستگى مستمرى با آن دارد، امیدى به دستیابى او به ارزشها و خیر و فضیلت نیست. این تسلیم به واقع هیچمعنایى جز نفى حقیقت انسانى و تحقیر آن و معیار قراردادن این تحقیر براى ایمان نداشت. بنابراین فرض، قدرت فراگیر کلیسا میانجىاى میان ملکوت حق و خیر، یعنى خدا، و ملکوت شر، ملکوت زمین و انسان، بود.
سکولاریزم چونان واکنشى علیه این رویکرد منفى و غیر انسانى از در درآمد تا بر این نکته تاکید کند که آدمى به ضرورت حقیر نیست و او در سطح فرد و جامعه مىتواند خود را به ساحتخیر برساند و فرا بکرد. براى رسیدن به این هدف کافى استبه خود اعتماد کند و نیروها و ارزشهاى عقلى خود را شکوفا سازد. بدین سان، یکباره، قلمرو زمین سرچشمه ارزشهاى خوب و خیر شد و خیر با عقل و پرورش انسانى پیوند یافت و پیشرفت در تاریخ فکرى و اجتماعى انسان، لذا راه پیشرفت پرورش عقلى و افزایش مهارتنظرى او، مجال امکان یافت و انسان توانست امکان به وجود آمدن جامعهاى زمینى را تصور کند جامعهاى که بهرهمند از خیر است و به جاى زیستن با خیال منجى و برپایى قیامت و رستخیر خود و چالش و مبارزه خود در راه رسیدن به فضیلت و خیر تکیهمىکند.
همچنان که توانستبه خرد اعتماد کند و آن را پایه و مایه و معیار افعال و رفتارهاى برآمده از آن قرار دهد. این رویکرد عقلانى که با نفى الهیات تحقیر کننده آدمى خرد خودبنیاد را براى خود پىریزى کرد و سکولاریزم را آفرید، سنگ بناى چهارچوب کوشش و تلاش زمینى و رهاسازى و آزادى درباره روح مدنیتبود.
در حقیقت، تکامل سکولاریزم در این رهیافت و بدین معنا، به شتاب، جنبشى انسانى فراگیر و گستردهاى مىشود که خود زاده رشدتمدن است تمدنى که فعالیت عقل در آن محترم و به رسمیتشناخته شده است و آدمى توانسته در آن تمدن شمار بسیارى از پدیدههاى اجتماعى و طبیعىاى را که پیشتر براى او جلوه ارادهاى کور و قانون گریز و دور از دسترس خرد - زیر چنگ چیرگى و تصرف و تدبیر خود بگیرد.
این موضع فلسفى آن چنان نمود یافت که گویى با ایمان در مسیحیت تعارض دارد، امروزه به راستى گوهر سکولاریزم، زندهترین سویه آن است هم نسبتبه جوامعى که تمایز میان کنش دو قدرت و صلاحیت آن دو قدرت دینى و قدرت دولت تحقق یافته است و هم نسبتبه جوامع عربى اسلامى و غیر اسلامى که هنوز چالش میان اقتدار دینى و اقتدار سیاسى در آنها روى نداده است.
این موضع فلسفى به ضرورت با دین تناقض ندارد مگر آن که دین بهرهمندى آدمى را از دنیا امرى معارض و در تضاد با ایمان به خدا و قدرت گسترده او قرار دهد و به کارگیرى عقل را هماوردجویى و چالش با وحى بیانگارد و رهایى و زندگى جسم را مسخ و آلایندگى روح به شمار آرد. به این معنا سکولاریزم عقیده آزادى آدمى از شبیخون روح و مجهز کردن آن به ابزار عقیدتى و نگرش و دیدگاه فلسفىاى است که نیازهاى طبیعى جوامع انسانى را باز مىتاباند و تکامل و بالندگى احساسها و ارزشها و فضاهاى فکرى و از آن میان ارزشها ساحتهاى گوناگون قلمرو دین را فرا مىنماید.
راست آن است که تحقیر آدمى و نفى توانایىهاى ویژه او شرط ضرورى تاکید قداست گروه دینى ویژه است و براى این که این گروه بتواند خود را درمعرفت و قدرت فراتر از آدمى قرار دهد این شرط بایسته است. از این رو گرایشى که مىکوشد اعتبار آدمى وخرد او را احیا کند با گرایشبه ستیز با قداستهاى جعلى یکى مىشود یعنى قداستى که به کسى جز خداوند داده مىشود و اسلام بر آن نام شرک نهاده و نخستین درون مایه اسلام را کوشش براى پیراستن آن و جهاد علیه آن قرار داده است. در مبارزه علیه تقدیس جهان و انسان، که خود سبب جمود و آشفتگى و برخورد آن با مانعهاى بیرونى و درونى بود، ارزشهاى انسانى و آزادى زاده شد و واقعیت تجربى چونان افقى گشوده به دانش و تجربه و دگرگونى و گزینش کشف گردید و علم توانستبه مشروعیت اصیلى دستیابد و به یمن و برکت این برخورد نوین با واقعیت ملموس، واقعیت طبیعت وانسان (که آسانیابتر و خودانگیختهتر است)، دیدگاه و ایستار عقلى و دنیوى رسوخ یافت و خوراک خورد و تنومندى آغاز کرد.
این همان ویژگى وسرشت تحول و تکامل عقلانىاى است که فهم آدمیان را از وجود خود دگرگون ساخت و مجال را براى سازگارى دوباره زندگى و آخرت و خرد و وحى و دولت و دین گشود. حتى سکولاریزم مدرن، به همان اندازه که اطمینان آدمى را به خردخود زنده کرد و او را با حقیقت دنیوى آشتى داد یعنى او و زندگى و زمین و طبیعت را با یکدیگر همساز نمود و در نتیجه نیروى تلاش و کوشش تمدنى بشر را که در جوامع منحط ما در حال فرو بردن بود آن چنان که گویى شهرها از ساکنان خود تهى مىشوند - آزاد کرد، به همان اندازه نیروى دانش و ایمان را نیز رها ساخت و آفاق نوى در برابر آرزوى زندگى و آینده و احیاى ملتها و نوسازى دین گشود. این همه، پیدایش اراده معطوف به قدرت و چیرگى و پیشرفت و رقابتبا دیگرى در بالا بردن سطح تمدن و آبادانى را مفروض مىگیرد. این نکته موضع درونى مردم را در برابر دین یعنى فهم آنان را از دین و از جایگاه امر مقدس و سرشت و موقعیت آن در زندگى و وجود خود دگرگون ساخت. دیگر دین آن گونه که نزد توده گسترده مردم چنین بود - تمسک صورى و نمادین و متعبدانه به آداب و شرایع از یک سو و جستوجوى تفسیرهاى دینى و برونشدها و درون - شدهاى تحقق و تطبیق شریعتخداوند و تکالیف اجتماعى از سوى دیگر و آن گاه مبالغه در سرودهاى بىمایه عاشقانه اذکار و اوراد و کوشش براى آمرزش شخصى از این راه یا از راه اعتراف نزد کشیش به شمار نمىرفتیعنى همان چیزى که امروزه ما بیشیا کم با آن زندگى مىکنیم و معناى ایمان به خود گرفته است، یعنى معناى راستى احساسها و اعتقادها و ایستارها، هم در امور زندگى و هم در امور دین.
به این معنا سکولاریزم شعور دینى را مىپالاید و به جاى آداب و مراسم نمادین عبادى برخورد نیکو را بنیاد دین قرار مىدهد. اگر آزادى عقیده که پایه آزادى درونى استبه بخشى از جامعه مجال مىدهد که راى و موضعى جدا و متفاوت از اکثریت ابراز کنند این هیچ زیان حقیقى به دین نمىرساند بلکه، به حقیقت، به سود آن است.
براى دین بهتر آن است که مومنان دروغین آشکارا از آن بیرون روند تا این که به منافقانى بدل شوند که روى و ریا را جامه خود مىکنند و هیچ بازدارندهاى نمىتواند آن ها را از به کارگیرى دین و تقوا براى اهداف غیردینى وادارد. زهد ریایى و دورویى در دین نه تنها مومنان حقیقى را زیان مىرساند و اطمینان مردمان را به مومن و دین مرد از میان مىبرد بلکه بیش از این، اخلاق اجتماعى و وجدان عمومى را تهدید مىکند. آشکارى و بىپردگى و صراحت دینى که ثمره راستى و آزادى وجدان است دین را به حقیقتخود باز مىآورد و اهمیت ایمان و تصدیق به رسالت آن را عیان مىسازد. هیچ چیزى نمىتواند بیشتر از کار کسانى که بىباور به دیناند ولى آن را چون ابزارى براى رواج دادن کالاى خود به کار مىگیرد، دین را تباه کند. بدینروى رشد ایستار این جهانى به بازآفرینى و نوسازى وجدان دینى که جز راستى نمىتواند قاعدهاى داشته باشد - مجال مىدهد. این همان عاملى است که درون نظام دینى به ایمان در برابر تسلیم نامومنانه به قدرت و فشار اجتماعى اعتبار مىبخشد همانگونه که در قرآن آمده است: بگو: ایمان نیاوردهاید، لیکن بگویید اسلام آوردیم. و هنوز ایمان در دلهاى شما داخل نشده است. [ترجمه فولادوند.]
اعتبار بازیافته تعهد درونى به جاى تظاهر بیرونى، و پذیرش دلخواهانه حق و قانون به جاى تسلیم شدن در برابر قدرت و زور و منع و قید و بند بیرونى از همین جاست.
به این ترتیب ایمان به جاى آن که پشتوانه نظام منع و قهر و مجازات باشد سرچشمه ارزشهایى مىشود که وجدان مقتول را زنده مىکند و وضعیتسراسر نوى براى انسان مومن مىآفریند و دیدگاه نوى براى او در برابر دین و انجام شعائر دینى و روابط اجتماعى نقش مىزند و بدینسان دین قاعده اساسى اخلاق و شریعت و روشى براى زندگى درونى انسان مىگردد و از پشتیبانى قانون استبدادى سرباز مىزند و به خاستگاه ارزشهاى همبستگى و دوستى و الفتبشرى بدل مىشود. این نکته مىتوان در سببیابى این واقعیت ما را یارى کند این واقعیت که چرا سکولاریزم چونان رویکرد عمیق فلسفى انسان متمدن کنونى دین را از میان نبرد و به عکس جنبش و زندگى و سرزندگى آن را بیشتر کرد و دایره بهرهمندان و عاملان و خوانندگان و پژوهندگان حقیقت آن را گسترد. تنها دلیل این پدیده، دگرگونى بنیادها و توازنهاى درونىاى است که نظام دینى بر پایه آن مىایستاد و نیز جایگزینى اخلاص و صدق به جاى پیروى و اجبار بیرونى و تظاهر و هراس از نظارت اجتماعى در ایجاد محدودیت وابستگى و التزام دینى.
سکولاریزم به این معنا یعنى به معناى موضعى فلسفى در برابر جهان و هستى و تکاملى در ساختار نمادین آگاهى بشرى و شیوه او در فهم و فراگیرى جهان عینى براى آگاهى و اندیشه عربى - اسلامى یکسره بیگانه نیست. با این همه در اثر جنگهاى مستمر ایدئولوژیک مانند آن چه برسر مفهوم سیاسى سکولاریزم آمده - این مفهوم دچارگونهاى آشفتگى و درهم آمیختگى شده است. اسلامى که پشتیبان آن چنان آن را مىگستردند تا دین و دنیا را فراگیرد، یعنى هم دین الهام شده ربانى و هم تمدن عقلى بشرى گردد، در اندیشه سده بیستم در جهان عرب و جز آن به دین و حاکمیت الهى بدل شد. دنیا در اسلام به معناى نفى زهد و دنیاگریزى و تاکید بر این است که ترک جهد و جهاد و کار و بهرهگیرى در جهان، زمینى پیوندى با ارزشهاى اسلام ندارد و، به عکس، با آن ناسازگار استبا این همه اسلامگرایى امروزه به معناى نفى هر چیزى است که ویژگى مدنى و عقلى دارد و برخاسته از کوشش تمدنى بشرى است و فروکاستن اسلام به دولتى دینى یعنى تنها دین دانستن آن. بر این پایه دین ایمان و اعتقاد و مبادى و ارزشها و اخلاق و آرمانهاست و دنیا تصرف در سراسر قلمروهاى زندگى و دلمشغولى و دغدغه جهان زمینى را داشتن است. پیامبر بر بیشترین چیزى که پاى مىفشرد تا دین خود را از مسیحیت دوران خود متمایز سازد همین بود مسیحیتى که پیامبر بهرهاى از رهبانیت را در آن مىیافت و نیز فراخوانى به بریدن از جهان و کوچکشمارى جسم و دنیا و تعلق به ملکوت خداوند و آسمان.
اسلام که خود را کامل کننده مسیحیت مىدانست درست همین آموزه نفى قربانى کردن زندگى دنیا را در پاى آخرت به آن افزود. پیامبر براى پیروان خود، خود را بزرگترین نمونه مثال مىزد تا اهمیت دغدغه خود را به آنچه دنیوى است نشان دهد.
سکولاریزم هیچچیز نیست جز اعتبار بخشیدن دوباره به این زندگى دنیاوى که کاتولیسم تا آن جا آن را براى مومنان تحقیر کرده بود که زندگى این جهان نمىتوانست هیچگونه توجیهى براى خود بیابد و عناصرى را که براى سامان دهى و نظاممندىنیاز دارد از درون یا بیرون دین بیافریند.
این نگرش نوین که مىخواهد به نام دین اهمیت پرداختن به زندگى را انکار کند، واکنشى افراطى استبر جهانى که از سدهها پیش دچار انحطاط شده و گرایشى شوق - ناکانه به در آغوش کشیدن جهان ارزشها و اصول و سرنمونهاى انسانى است. ولى این نگرش به رغم آن که به فروکاهش ارزش زندگى مىانجامد و فرجام آن از میان بردن آزادى عقیده و اندیشه به نام اخلاق است در مقاومتبا گرایشهاى ژرف اسلامى و پیشاپیش آنها جایگاهى که اسلام به دنیا مىبخشد و ارزشى که به نیروهاى عقلى و عملى آدمى مىدهد کاملا کامیاب نبوده است. اسلام از این بعد ژرف و این جهان با ستایش از دستآوردههاى آفرینشگرانه آدمى و جانشینى او به جاى خود و تشویق او به ماجراجویى و نگریستن در هر چیز و در نظر گرفتن و اهمیت دادن به نیازهاى جسم و جان به یکسان یاد کرده است. اگر خرد، کانون اندیشه سکولاریزم استبدین سبب است که نماینده توانایى مثبت آدمى و گل سرسبد آفریدگان این جهان است و مىتوان بر آن تکیه کرد و پشت گرم بود و به موازات ایمان و الهامگیرى از سخن الهى آن را رشد داد. از این رو اسلام عقل را در موازات وحى و پشتیبان آن و کامل کننده آن قرار مىدهد نه نقیض و دشمن آن. بدین خاطر میان زمین و آسمان گسستى حاصل نشد درحالى که کلیسا جهان و خرد بشرى را در مقام بخشى از جهان زمینى، ناهمساز با وحى نشانده بود و این وحى را نیز وحى مستمرى درتاریخ مىدانست که همیشه در جهان جارى و حاضر است. همچنین به همین دلیل، آزادسازى عقل در اسلام و همتگماردن و اعتماد کردن به این جهان وجامه خیر پوشاندن به آن چیزى نیست که از بیرون اندیشه و عقیده دینى سر برآورد اندیشه دینى براى این آزاد سازى ناگزیر و نیازمند در تقابل قراردادن دنیا و آسمان و خرد و وحى نگردید. همچنان که تاکید بر ارزش آدمى چیزى از کرامت دین مرد یا کلیساى الهى مسجد نکاست و حتى نشان دهنده جانشینى الهى و تکریمى که از درون منظومه ارزشهاى دینى سرچشمه مىگیرد و حمایت مىشود نیز بود.
به همین خاطر است که عقلانیت وسکولاریزم و انسان باورى در اسلام، چونان مکاتبى ویژه و مستقل و وام گرفته از نقد معرفتحاصل از متون مقدس یا بنیادگذارى معرفتى به گوهر متفاوت از معرفت وحیانى و برخاسته از نقد کلیسا ونقد منظومه ارزشهاى دینى وتئولوژیک، بروز نکرد این ارزشها خود بخشى از منظومه دینى بودند.
این بنیاد معناى عبارت تاریخى پرآوازهاى است که مسلمانان آن را به کار مىبرند:
اسلام دین و دنیاست. این بدین معنا نیست که دین باید جایگاه دنیا را پر کند یعنى آن را به مثابه خواستهها ودلمایهها و دغدغههاى بشرى که هیج پیوندى با ایمان وعبادت ندارد نادیده بگیرد، بل به عکس بدین معناست که اسلام تحقیرکردن دنیا و از میان بردن آن را به نام استغراق درعبادت وخلافت الهى برنمىتابد.
قرآن کریم مىگوید: "بهره خود را از دنیا فراموش مکن." ریشه نفى اصل و نظام رهبانیت در اسلام از این جا آب مىنوشد. در انگاره اسلامى، قدرت ودولت و جامعه و سیاست و کار و کسب و اختراع و ازدواج و .... دیگر امور دنیاوى با شریعت نظام مىپذیرند و شریعت نیامده تا آن را دگرگون سازد یا از هستى براندازد و یا آدمیان را علیه آن بسیج کند. این نفى بنیادین گسست روح و جسم آدمى و پذیرش رابطه کمالبخشى دو سویه آن دو و آن را پایه وحدت و یگانگى آدمى گرفتن، سبب موفقیتى بود که اسلام بدان دستیافت.
نفى جدایى جسم و جان موجب شد که مسلمانان حس ژرف خود را به زندگى و تجربه و واقعیتحفظ کنند بىآنکه احساس خود نسبتبه ارزش اصول الهامى بزرگ را از دستبدهند. این اصل هیجارزشى ندارد و نیز توان تاثیر بر زندگى و مشارکت در تنظیم جریان قانون گریز و جوشان آن و سمتدهى و چیرگى برآن و آزادکردن و راهنمودن نیروهاى آن و در نتیجه آفریدن تمدن ندارد مگر به آن اندازه که در شناخت آن و پذیرش آن توفیق مىیاید. اگر این اصل ابزارى براى بىجان کردن زندگى و کشتن روح گردد ارزش و تاثیر خود را از دست مىدهد. چه بسا گسستحقیقى از اندیشه سنتى اسلامى در دوران مدرن با ترجمه غریب عبارت اسلام دین و دنیاستبه عبارت اسلام دین و دولت استحاصل شده باشد. دراین عبارت اخیر، در حقیقت، فرایند سرپوش نهادن و در هم پیچاندن واقعى نهفته استیعنى فرایندى که هدف آن این است که آن چه را که اسلام دنیا مىانگارد و مىکوشد پرواى آن را داشته باشد بخشى از عبادت قرار دهد و به ایمان پیوند کند در حالى که مىپذیرد دنیا آمیزهاى از واقعیت اجتماعى و خواستهها و مصالح خاص بشرى است. این درست همان چیزى است که مسلمانان هنگامى که اسلام را تعریف مىکردند به این که اسلام تنها یک دین نیستبلکه دنیا نیز هستیعنى عقل وعلم و سیاست و صناعت و همه رفتارهاى طبیعى بشرى را به کار مىگیرد از آن مىپرهیختند و با آن مىستیختند. به همین سبب از لحاظ تاریخى و نظرى، اسلام را نه تنها دینى ناب به معناى عبادت و تسلیم و ایمان به بنیادها و ارزشهاى اخروى که منبع اصلى الهام دینى هستند - که معادل مفهوم تمدنى کلى و گسترده مىگرفتند و نتیجه این دریافت و انگاره نیز آن چیزى شد که امروزه در جهان به نام تمدن اسلامى شناخته شدهاست.
جان سخن آن که سکولاریزم در مقام دیدگاه عمیق فلسفى درباره جهان نمىتواند فهمیده و دریافته شود مگر از این آغازگاه که مکتب ومرام نابودسازى زندگى و جسم به نام رستگارى الهى و نهایى و روحانى پیش از آن چیرگى داشت مرامى که به واقع مصالح گروه اجتماعى حاکم را با زور و غلبه و استبداد حفظ مىکرد: چه این گروه به میانجى قدرت دولتساماندهى خود را انجام دهند و چه به میانجى قدرت کلیسا که همه نیروها وارزشهاى مادى را در انحصار خود درآورده بود. براى نمونه نمىتوان رویکرد خصمانه به زندگى دنیا و رویکرد تحقیرآمیز به ارزشهاى واقعیت و جسم و ماده و خوشى و شادمانى دنیاوى را جز با وجود قدرتى استبدادى و زورگویانه که به هیچ قانون و قاعدهاى جز اراده حاکم و سرکشى قدرت، قدرت کلیسا یا قدرت سیاسى، تن نمىسپرد - فهم کرد. درون مایه سکولاریزم در نخستین و ژرفترین مفهوم آن که به آسانى به زبان عربى قابل بیان نیست - این است: براى دنیاى خویش چنان کارکن که گویى همواره زندگى مىکنى و براى آخرت خود چنان بکوش که گویى فردا مىمیرى یعنى به خاطر این اعتقاد که مرگت فردا فرا مىرسد از سازندگى و کوشندگى و بهرهگیرى از دنیا باز نیایست، چرا که باز ایستادن تو از کار و کوشش چه بسا به نابودى و نیستى جهان بیانجامد. سازندگى و آبادسازى یعنى ساختن و آباد کردن زمین و زندگى دنیا و فعالیت طبیعى در زندگى با همه خوشىها و رنجهایى که در آن پیچیده شده و با معرفت ضرورى قوانین و قواعد و راهها و روشها که بدان پیوند دارد و عمل به آنها مقتضى کوشش و ایثار نیز هست. کوشش براى آخرت آنچنان که گویى فردا روز مرگت است - بدین معناست که بنا به قواعد حق و قانون و اخلاق در زندگى رفتار کنى به این که هر چه در ذهن خطور کرد و دل خواست و احساس نیاز نمود مىتوان بدون توجه به حقوق دیگران آن را به دست آورد، بىاعتقاد باشى. آخرت حساب و مسئولیت و نظارت است. بدین سان در یک هنگام هم آدمى مىتواند به سوى کار و کوشش و سازندگى برانگیخته شود و هم این سازندگى را بر پایه قوانین عدالتبه انجام رساند و احساس برادرى و همبستگى بشرى را ریشهدارتر و استوارتر سازد.
هنگامى که مىگوییم وراى آزادى و رهایى و پویایى روح پیشتازى تمدن در جوامع، همین نفس دنیوى است که اهمیت دارد بدین خاطر است که سرچشمه ارزش یافتن دوباره زندگى و بالا رفتن بها و وابستگى بدان است. مهمترین کارى که باید براى ایجاد زمینههاى پیشرفت تمدنى انجام داد پدید آوردن بسترى است که آدمى را به فعالیت و کوشش و بهرهگیرىهاى مادى و معنوى برانگیزد. این زمینهها و شرایط جز با وجود پشتوانهاى که تباه نشدن این کوششها را تضمین کند و بازدهى و نتیجه مثبت آن را به عهده گیرد امکان نمىیابد. ثمره آنها نیز نمىتواند تنها در آخرت به دست آید زیرا این باور به دنیاگریزى مىانجامد. پاداش تلاش مادى باید روى همین زمین فراچنگ آید همچنان که پاداش تلاش روحانى و تعبدى نمىتواند جز در آخرت نصیب آدمى شود. اگر کار و کوشش بىهیچ آرزوى دستیابى به بهرهاى زمینى و فایدهاى مادى و عملى بماند، دیگر تداوم نخواهد یافت و رنگ خواهد باخت و موجب از میان رفتن کار و تولید و عمران خواهد گردید. خاستگاه تجربه باورى و عقلانیت در اندیشه مدرن، مانند اندیشه کلاسیک اسلامى، به واقع چیزى نیست جز نفى تحقیر جسم و ماده و نیز اقبال به دنیا و چالش براى بهسازى و زیباسازى آن و در این راه از دین هراسى نداشتن و آن را مانعى بر سر تحقق این آرمان ندیدن.
پىنوشت:
× نویسنده مقاله یکى از دانشمندان و روشنفکران اهل سنت است. نشر این گونه مقالهها بدین معنا نیست که مجله با همه دیدگاههاى نویسندگان موافق باشد، بلکه هدف آن است که خوانندگان در جریان طرز تفکر دانشمندانى باشند که تلاش مىکنند اندیشههاى دینى را با سکولاریزم سازش دهند، تا در فرصتهاى مناسب به وسیله متفکران اسلامى مورد نقد و بررسى قرار گیرد.
امروزه مىتوان گفتسکولاریزم پس از آنکه وظیفه خود را در مقام نظریهاى سیاسى که مىکوشید قدرت عمومى را آزاد سازد و به همین میزان به رسمیتشناختن حق سیادت و اقتدار کلیسا بر روح را از سوى دولت تضمین نماید به انجام رساند در حالى یگانه شدن هر چه بیشتر با انقلاب عقلانى است و به شیوه عقلانى نو که مقتضى نگرش به جهان مادى و تصرف آن است اشاره مىکند. یکى از ویژگىهاى بنیادین این شیوه تاکید بر ارزش ذاتى و تقلیلناپذیر زندگى دنیاوى و ابزارهاى عقلى و تجربه انسانى و نفى واپس زدن آنها و قربانى کردنشان به نام ارزشهاى الهى و نهادن همه خیر در گرو زندگى اخروى است. این شیوه موضع نوى را در برابر جهان پدید آورد دیدگاهى که دیگر نمىپذیرفت عدالت و برابرى و برادرى و آزادى و نظاممندى تنها در ملکوت آسمان تحقق یافتنى باشد و تحقق عملى آنها در جوامع این جهانى و زمینى محال بنماید. و به جاى دیدگاه سنتى تسلیم به سرنوشت و این پندار که واقعیت ضرورتى کور است و آدمى مىکوشد تا سطوت و سنگینى آن را فرو کاهد و از رهاسازى روح و سلوک آن در جهانهاى دیگر یا خیالى از آن برگذرد، باور یافت که مىتواند براى جبر طبیعى و جبر انسانى مرزى تعیین کند و استبداد قدرت و تقلب مزاج حاکم را محدود سازد.
از این موضع نوین بود که خواستههاى آدمى در زندگى کرامتمندانه بر آمد و اندیشه او درباره حقوق طبیعى و اساسى انسان در بهرهمندى از دنیا تکامل یافت و ایمان او به امکان اصلاح زمینهها و شرایط زندگى بر روى زمین و وظیفه او و توانایى او در تحقق این هدف فزونى گرفت. و عدالتى که رویایى آویخته به قدوم مسیح یا مهدى منتظر بود، بىدرنگ در هر جا و جامعهاى، هدفى قطعى و ضرورى گردید و فروپاشى انگاره سنتى تاریخ انسان و جامعه انسانى در مقام یکى از جلوههاى باور به ضرورت و تصادف و جبر و عنایت ناپیدا و مهار نشدنى - به رشد اندیشه مسئولیت انسان و اراده و قدرت او به مثابه عاملى مستقل و متمایز در ساختسراسر تاریخ و نیز تاریخ خود انجامید. و تصور زندگى اجتماعى به سان موضوعى براى تامل و اندیشه و دگرگونى و امرى که بنابر قوانینى ثابت و مورد اجماع سامانپذیر و تغییرپذیر است امکان یافت. اعتراض فردى یا جمعى به نظام که پیشتر فتنه و تهدیدى براى عدالت جهانى به شمار مىرفتحقانیتیافت و حتى وظیفهاى انسانى شد و بدان روى که یگانه ضامن بازدارنده ستم و زور و ایجاد دولت عدل و آزادى را مىساخت ارزشى مثبت پیدا کرد.
جان سخن آن که رویاروى اندیشه سنتى کلیسایى، که همواره اراده خداوند را در تقابل و تعارض با اراده آدمى مىنهاد تا بتواند به آسانى تبعیت او را در برابر کلیسا توجیه کند، احساسى ژرف نسبتبه این که مشیتخداوند نقض و نفى مشیت آدمى نیستبلکه پشتیبان و حامى آن نیز هست زبانه کشید و شعلهور شد. این رویکرد نوین آدمى به گرامى داشتحقیقت زمینى یا جهان پیدا و آشکار ،[ عالم شهادت] مجال را براى تحول و تکامل گسترده اصل حق و قانون و عدالت انسانى گشود.
گسست کاملى که میان دین و دنیا در مسیحیت روى داد درست مانند همان گسستى که در عقیده مسیحیت میان ملکوت زمین و ملکوت آسمان وجود داشت: ملکوت زمین تجسم شر و شاهد کشتن مسیح که فدیه و قربانى بود، ملکوت آسمان نماد و نشان رستگارى مطلق - به همان اندازه که اندیشه دینى را از تصرف و تدبیر زندگى ناتوان کرد و واداشتبه همان اندازه موجب شد که اندیشه دنیوى بیرون چهارچوبهاى نظرى و مقولهها و طبقهبندىهاى دینى قرار گیرد و گرایش به زندگى جان بگیرد و تاکید بر ارزش آن و ارزش خرد و کار و فعالیت و ثروتاندوزى و بهرهمندى از کسب و کوشش دستآوردها فزونى یابد چیزى که کلیسا آن را بر نمىتافت و همپاى آن سختگیرى خود را علیه آن بیشتر مىکرد. این امر مىتواند پدیدآیى جنبش اصلاح دینى را، که زمینهساز جنبش عقلى بود، تفسیر کند جنبشى که روح عمل را آزاد ساخت و پرداختن به این جهان را مجال بخشید همین جهانى که مترجمان عرب واژهاى علمانى ( این جهانى ، (Secular را از آن ساخته و وام کردهاند. ویرانسازى بناى وصایت کلیسا بر ایمان گریزناپذیر بود این گوهر جنبش دینى بود - تا این که اندیشه دنیوى برخاستهاز کاربرد خرد و اجتهاد بتواند هویتخود را اثبات کند و بروید و ببالد، همچنان که در اسلام چنین شد. با این همه جنبش پروتستانتیزم در تاریخ آگاهى غربى تنها گامى به سوى جنبش عقلانىاى بود که همواره علیه کلیسا بیرون و درون دین رشد کرد و نیرومند مىشد.
وجود چنین رویکرد عقلانى انسان شرط ناگزیر فراگیرى تمدن و رشد آن است درست همان گونه که دستکم گرفتن ارزش خرد سرچشمه ناتوانى در رشد دادن موضعى مثبت در برابر واقعیت و جهان است و در نتیجه موجب زوال قدرت بر مشارکت آفرینشگرانه در تمدن مىگردد. این امر در سدههاى میانه در جوامع مسیحى رخ داد. این ناتوانى انگیزه پیدایش گرایش عقلانیت افراطى شد گرایشى که به واقع واکنش به تئولوژى و الهیاتى بود که از بنیاد مشروعیت ملکوت زمین و صلاحیتشناخت آدمى و کوشش تمدنى او را نفى مىکرد و مىانگاشت که ارزشها و اخلاق و خیر نمىتوانند از خود ماهیت و سرشت انسانى سرچشمه گیرد، چرا که آدمى در فطرت خود شریر است و جز با سرسپارى و تسلیم در برابر قدرتى که میراث حکمت دینى است و پیوستگى مستمرى با آن دارد، امیدى به دستیابى او به ارزشها و خیر و فضیلت نیست. این تسلیم به واقع هیچمعنایى جز نفى حقیقت انسانى و تحقیر آن و معیار قراردادن این تحقیر براى ایمان نداشت. بنابراین فرض، قدرت فراگیر کلیسا میانجىاى میان ملکوت حق و خیر، یعنى خدا، و ملکوت شر، ملکوت زمین و انسان، بود.
سکولاریزم چونان واکنشى علیه این رویکرد منفى و غیر انسانى از در درآمد تا بر این نکته تاکید کند که آدمى به ضرورت حقیر نیست و او در سطح فرد و جامعه مىتواند خود را به ساحتخیر برساند و فرا بکرد. براى رسیدن به این هدف کافى استبه خود اعتماد کند و نیروها و ارزشهاى عقلى خود را شکوفا سازد. بدین سان، یکباره، قلمرو زمین سرچشمه ارزشهاى خوب و خیر شد و خیر با عقل و پرورش انسانى پیوند یافت و پیشرفت در تاریخ فکرى و اجتماعى انسان، لذا راه پیشرفت پرورش عقلى و افزایش مهارتنظرى او، مجال امکان یافت و انسان توانست امکان به وجود آمدن جامعهاى زمینى را تصور کند جامعهاى که بهرهمند از خیر است و به جاى زیستن با خیال منجى و برپایى قیامت و رستخیر خود و چالش و مبارزه خود در راه رسیدن به فضیلت و خیر تکیهمىکند.
همچنان که توانستبه خرد اعتماد کند و آن را پایه و مایه و معیار افعال و رفتارهاى برآمده از آن قرار دهد. این رویکرد عقلانى که با نفى الهیات تحقیر کننده آدمى خرد خودبنیاد را براى خود پىریزى کرد و سکولاریزم را آفرید، سنگ بناى چهارچوب کوشش و تلاش زمینى و رهاسازى و آزادى درباره روح مدنیتبود.
در حقیقت، تکامل سکولاریزم در این رهیافت و بدین معنا، به شتاب، جنبشى انسانى فراگیر و گستردهاى مىشود که خود زاده رشدتمدن است تمدنى که فعالیت عقل در آن محترم و به رسمیتشناخته شده است و آدمى توانسته در آن تمدن شمار بسیارى از پدیدههاى اجتماعى و طبیعىاى را که پیشتر براى او جلوه ارادهاى کور و قانون گریز و دور از دسترس خرد - زیر چنگ چیرگى و تصرف و تدبیر خود بگیرد.
این موضع فلسفى آن چنان نمود یافت که گویى با ایمان در مسیحیت تعارض دارد، امروزه به راستى گوهر سکولاریزم، زندهترین سویه آن است هم نسبتبه جوامعى که تمایز میان کنش دو قدرت و صلاحیت آن دو قدرت دینى و قدرت دولت تحقق یافته است و هم نسبتبه جوامع عربى اسلامى و غیر اسلامى که هنوز چالش میان اقتدار دینى و اقتدار سیاسى در آنها روى نداده است.
این موضع فلسفى به ضرورت با دین تناقض ندارد مگر آن که دین بهرهمندى آدمى را از دنیا امرى معارض و در تضاد با ایمان به خدا و قدرت گسترده او قرار دهد و به کارگیرى عقل را هماوردجویى و چالش با وحى بیانگارد و رهایى و زندگى جسم را مسخ و آلایندگى روح به شمار آرد. به این معنا سکولاریزم عقیده آزادى آدمى از شبیخون روح و مجهز کردن آن به ابزار عقیدتى و نگرش و دیدگاه فلسفىاى است که نیازهاى طبیعى جوامع انسانى را باز مىتاباند و تکامل و بالندگى احساسها و ارزشها و فضاهاى فکرى و از آن میان ارزشها ساحتهاى گوناگون قلمرو دین را فرا مىنماید.
راست آن است که تحقیر آدمى و نفى توانایىهاى ویژه او شرط ضرورى تاکید قداست گروه دینى ویژه است و براى این که این گروه بتواند خود را درمعرفت و قدرت فراتر از آدمى قرار دهد این شرط بایسته است. از این رو گرایشى که مىکوشد اعتبار آدمى وخرد او را احیا کند با گرایشبه ستیز با قداستهاى جعلى یکى مىشود یعنى قداستى که به کسى جز خداوند داده مىشود و اسلام بر آن نام شرک نهاده و نخستین درون مایه اسلام را کوشش براى پیراستن آن و جهاد علیه آن قرار داده است. در مبارزه علیه تقدیس جهان و انسان، که خود سبب جمود و آشفتگى و برخورد آن با مانعهاى بیرونى و درونى بود، ارزشهاى انسانى و آزادى زاده شد و واقعیت تجربى چونان افقى گشوده به دانش و تجربه و دگرگونى و گزینش کشف گردید و علم توانستبه مشروعیت اصیلى دستیابد و به یمن و برکت این برخورد نوین با واقعیت ملموس، واقعیت طبیعت وانسان (که آسانیابتر و خودانگیختهتر است)، دیدگاه و ایستار عقلى و دنیوى رسوخ یافت و خوراک خورد و تنومندى آغاز کرد.
این همان ویژگى وسرشت تحول و تکامل عقلانىاى است که فهم آدمیان را از وجود خود دگرگون ساخت و مجال را براى سازگارى دوباره زندگى و آخرت و خرد و وحى و دولت و دین گشود. حتى سکولاریزم مدرن، به همان اندازه که اطمینان آدمى را به خردخود زنده کرد و او را با حقیقت دنیوى آشتى داد یعنى او و زندگى و زمین و طبیعت را با یکدیگر همساز نمود و در نتیجه نیروى تلاش و کوشش تمدنى بشر را که در جوامع منحط ما در حال فرو بردن بود آن چنان که گویى شهرها از ساکنان خود تهى مىشوند - آزاد کرد، به همان اندازه نیروى دانش و ایمان را نیز رها ساخت و آفاق نوى در برابر آرزوى زندگى و آینده و احیاى ملتها و نوسازى دین گشود. این همه، پیدایش اراده معطوف به قدرت و چیرگى و پیشرفت و رقابتبا دیگرى در بالا بردن سطح تمدن و آبادانى را مفروض مىگیرد. این نکته موضع درونى مردم را در برابر دین یعنى فهم آنان را از دین و از جایگاه امر مقدس و سرشت و موقعیت آن در زندگى و وجود خود دگرگون ساخت. دیگر دین آن گونه که نزد توده گسترده مردم چنین بود - تمسک صورى و نمادین و متعبدانه به آداب و شرایع از یک سو و جستوجوى تفسیرهاى دینى و برونشدها و درون - شدهاى تحقق و تطبیق شریعتخداوند و تکالیف اجتماعى از سوى دیگر و آن گاه مبالغه در سرودهاى بىمایه عاشقانه اذکار و اوراد و کوشش براى آمرزش شخصى از این راه یا از راه اعتراف نزد کشیش به شمار نمىرفتیعنى همان چیزى که امروزه ما بیشیا کم با آن زندگى مىکنیم و معناى ایمان به خود گرفته است، یعنى معناى راستى احساسها و اعتقادها و ایستارها، هم در امور زندگى و هم در امور دین.
به این معنا سکولاریزم شعور دینى را مىپالاید و به جاى آداب و مراسم نمادین عبادى برخورد نیکو را بنیاد دین قرار مىدهد. اگر آزادى عقیده که پایه آزادى درونى استبه بخشى از جامعه مجال مىدهد که راى و موضعى جدا و متفاوت از اکثریت ابراز کنند این هیچ زیان حقیقى به دین نمىرساند بلکه، به حقیقت، به سود آن است.
براى دین بهتر آن است که مومنان دروغین آشکارا از آن بیرون روند تا این که به منافقانى بدل شوند که روى و ریا را جامه خود مىکنند و هیچ بازدارندهاى نمىتواند آن ها را از به کارگیرى دین و تقوا براى اهداف غیردینى وادارد. زهد ریایى و دورویى در دین نه تنها مومنان حقیقى را زیان مىرساند و اطمینان مردمان را به مومن و دین مرد از میان مىبرد بلکه بیش از این، اخلاق اجتماعى و وجدان عمومى را تهدید مىکند. آشکارى و بىپردگى و صراحت دینى که ثمره راستى و آزادى وجدان است دین را به حقیقتخود باز مىآورد و اهمیت ایمان و تصدیق به رسالت آن را عیان مىسازد. هیچ چیزى نمىتواند بیشتر از کار کسانى که بىباور به دیناند ولى آن را چون ابزارى براى رواج دادن کالاى خود به کار مىگیرد، دین را تباه کند. بدینروى رشد ایستار این جهانى به بازآفرینى و نوسازى وجدان دینى که جز راستى نمىتواند قاعدهاى داشته باشد - مجال مىدهد. این همان عاملى است که درون نظام دینى به ایمان در برابر تسلیم نامومنانه به قدرت و فشار اجتماعى اعتبار مىبخشد همانگونه که در قرآن آمده است: بگو: ایمان نیاوردهاید، لیکن بگویید اسلام آوردیم. و هنوز ایمان در دلهاى شما داخل نشده است. [ترجمه فولادوند.]
اعتبار بازیافته تعهد درونى به جاى تظاهر بیرونى، و پذیرش دلخواهانه حق و قانون به جاى تسلیم شدن در برابر قدرت و زور و منع و قید و بند بیرونى از همین جاست.
به این ترتیب ایمان به جاى آن که پشتوانه نظام منع و قهر و مجازات باشد سرچشمه ارزشهایى مىشود که وجدان مقتول را زنده مىکند و وضعیتسراسر نوى براى انسان مومن مىآفریند و دیدگاه نوى براى او در برابر دین و انجام شعائر دینى و روابط اجتماعى نقش مىزند و بدینسان دین قاعده اساسى اخلاق و شریعت و روشى براى زندگى درونى انسان مىگردد و از پشتیبانى قانون استبدادى سرباز مىزند و به خاستگاه ارزشهاى همبستگى و دوستى و الفتبشرى بدل مىشود. این نکته مىتوان در سببیابى این واقعیت ما را یارى کند این واقعیت که چرا سکولاریزم چونان رویکرد عمیق فلسفى انسان متمدن کنونى دین را از میان نبرد و به عکس جنبش و زندگى و سرزندگى آن را بیشتر کرد و دایره بهرهمندان و عاملان و خوانندگان و پژوهندگان حقیقت آن را گسترد. تنها دلیل این پدیده، دگرگونى بنیادها و توازنهاى درونىاى است که نظام دینى بر پایه آن مىایستاد و نیز جایگزینى اخلاص و صدق به جاى پیروى و اجبار بیرونى و تظاهر و هراس از نظارت اجتماعى در ایجاد محدودیت وابستگى و التزام دینى.
سکولاریزم به این معنا یعنى به معناى موضعى فلسفى در برابر جهان و هستى و تکاملى در ساختار نمادین آگاهى بشرى و شیوه او در فهم و فراگیرى جهان عینى براى آگاهى و اندیشه عربى - اسلامى یکسره بیگانه نیست. با این همه در اثر جنگهاى مستمر ایدئولوژیک مانند آن چه برسر مفهوم سیاسى سکولاریزم آمده - این مفهوم دچارگونهاى آشفتگى و درهم آمیختگى شده است. اسلامى که پشتیبان آن چنان آن را مىگستردند تا دین و دنیا را فراگیرد، یعنى هم دین الهام شده ربانى و هم تمدن عقلى بشرى گردد، در اندیشه سده بیستم در جهان عرب و جز آن به دین و حاکمیت الهى بدل شد. دنیا در اسلام به معناى نفى زهد و دنیاگریزى و تاکید بر این است که ترک جهد و جهاد و کار و بهرهگیرى در جهان، زمینى پیوندى با ارزشهاى اسلام ندارد و، به عکس، با آن ناسازگار استبا این همه اسلامگرایى امروزه به معناى نفى هر چیزى است که ویژگى مدنى و عقلى دارد و برخاسته از کوشش تمدنى بشرى است و فروکاستن اسلام به دولتى دینى یعنى تنها دین دانستن آن. بر این پایه دین ایمان و اعتقاد و مبادى و ارزشها و اخلاق و آرمانهاست و دنیا تصرف در سراسر قلمروهاى زندگى و دلمشغولى و دغدغه جهان زمینى را داشتن است. پیامبر بر بیشترین چیزى که پاى مىفشرد تا دین خود را از مسیحیت دوران خود متمایز سازد همین بود مسیحیتى که پیامبر بهرهاى از رهبانیت را در آن مىیافت و نیز فراخوانى به بریدن از جهان و کوچکشمارى جسم و دنیا و تعلق به ملکوت خداوند و آسمان.
اسلام که خود را کامل کننده مسیحیت مىدانست درست همین آموزه نفى قربانى کردن زندگى دنیا را در پاى آخرت به آن افزود. پیامبر براى پیروان خود، خود را بزرگترین نمونه مثال مىزد تا اهمیت دغدغه خود را به آنچه دنیوى است نشان دهد.
سکولاریزم هیچچیز نیست جز اعتبار بخشیدن دوباره به این زندگى دنیاوى که کاتولیسم تا آن جا آن را براى مومنان تحقیر کرده بود که زندگى این جهان نمىتوانست هیچگونه توجیهى براى خود بیابد و عناصرى را که براى سامان دهى و نظاممندىنیاز دارد از درون یا بیرون دین بیافریند.
این نگرش نوین که مىخواهد به نام دین اهمیت پرداختن به زندگى را انکار کند، واکنشى افراطى استبر جهانى که از سدهها پیش دچار انحطاط شده و گرایشى شوق - ناکانه به در آغوش کشیدن جهان ارزشها و اصول و سرنمونهاى انسانى است. ولى این نگرش به رغم آن که به فروکاهش ارزش زندگى مىانجامد و فرجام آن از میان بردن آزادى عقیده و اندیشه به نام اخلاق است در مقاومتبا گرایشهاى ژرف اسلامى و پیشاپیش آنها جایگاهى که اسلام به دنیا مىبخشد و ارزشى که به نیروهاى عقلى و عملى آدمى مىدهد کاملا کامیاب نبوده است. اسلام از این بعد ژرف و این جهان با ستایش از دستآوردههاى آفرینشگرانه آدمى و جانشینى او به جاى خود و تشویق او به ماجراجویى و نگریستن در هر چیز و در نظر گرفتن و اهمیت دادن به نیازهاى جسم و جان به یکسان یاد کرده است. اگر خرد، کانون اندیشه سکولاریزم استبدین سبب است که نماینده توانایى مثبت آدمى و گل سرسبد آفریدگان این جهان است و مىتوان بر آن تکیه کرد و پشت گرم بود و به موازات ایمان و الهامگیرى از سخن الهى آن را رشد داد. از این رو اسلام عقل را در موازات وحى و پشتیبان آن و کامل کننده آن قرار مىدهد نه نقیض و دشمن آن. بدین خاطر میان زمین و آسمان گسستى حاصل نشد درحالى که کلیسا جهان و خرد بشرى را در مقام بخشى از جهان زمینى، ناهمساز با وحى نشانده بود و این وحى را نیز وحى مستمرى درتاریخ مىدانست که همیشه در جهان جارى و حاضر است. همچنین به همین دلیل، آزادسازى عقل در اسلام و همتگماردن و اعتماد کردن به این جهان وجامه خیر پوشاندن به آن چیزى نیست که از بیرون اندیشه و عقیده دینى سر برآورد اندیشه دینى براى این آزاد سازى ناگزیر و نیازمند در تقابل قراردادن دنیا و آسمان و خرد و وحى نگردید. همچنان که تاکید بر ارزش آدمى چیزى از کرامت دین مرد یا کلیساى الهى مسجد نکاست و حتى نشان دهنده جانشینى الهى و تکریمى که از درون منظومه ارزشهاى دینى سرچشمه مىگیرد و حمایت مىشود نیز بود.
به همین خاطر است که عقلانیت وسکولاریزم و انسان باورى در اسلام، چونان مکاتبى ویژه و مستقل و وام گرفته از نقد معرفتحاصل از متون مقدس یا بنیادگذارى معرفتى به گوهر متفاوت از معرفت وحیانى و برخاسته از نقد کلیسا ونقد منظومه ارزشهاى دینى وتئولوژیک، بروز نکرد این ارزشها خود بخشى از منظومه دینى بودند.
این بنیاد معناى عبارت تاریخى پرآوازهاى است که مسلمانان آن را به کار مىبرند:
اسلام دین و دنیاست. این بدین معنا نیست که دین باید جایگاه دنیا را پر کند یعنى آن را به مثابه خواستهها ودلمایهها و دغدغههاى بشرى که هیج پیوندى با ایمان وعبادت ندارد نادیده بگیرد، بل به عکس بدین معناست که اسلام تحقیرکردن دنیا و از میان بردن آن را به نام استغراق درعبادت وخلافت الهى برنمىتابد.
قرآن کریم مىگوید: "بهره خود را از دنیا فراموش مکن." ریشه نفى اصل و نظام رهبانیت در اسلام از این جا آب مىنوشد. در انگاره اسلامى، قدرت ودولت و جامعه و سیاست و کار و کسب و اختراع و ازدواج و .... دیگر امور دنیاوى با شریعت نظام مىپذیرند و شریعت نیامده تا آن را دگرگون سازد یا از هستى براندازد و یا آدمیان را علیه آن بسیج کند. این نفى بنیادین گسست روح و جسم آدمى و پذیرش رابطه کمالبخشى دو سویه آن دو و آن را پایه وحدت و یگانگى آدمى گرفتن، سبب موفقیتى بود که اسلام بدان دستیافت.
نفى جدایى جسم و جان موجب شد که مسلمانان حس ژرف خود را به زندگى و تجربه و واقعیتحفظ کنند بىآنکه احساس خود نسبتبه ارزش اصول الهامى بزرگ را از دستبدهند. این اصل هیجارزشى ندارد و نیز توان تاثیر بر زندگى و مشارکت در تنظیم جریان قانون گریز و جوشان آن و سمتدهى و چیرگى برآن و آزادکردن و راهنمودن نیروهاى آن و در نتیجه آفریدن تمدن ندارد مگر به آن اندازه که در شناخت آن و پذیرش آن توفیق مىیاید. اگر این اصل ابزارى براى بىجان کردن زندگى و کشتن روح گردد ارزش و تاثیر خود را از دست مىدهد. چه بسا گسستحقیقى از اندیشه سنتى اسلامى در دوران مدرن با ترجمه غریب عبارت اسلام دین و دنیاستبه عبارت اسلام دین و دولت استحاصل شده باشد. دراین عبارت اخیر، در حقیقت، فرایند سرپوش نهادن و در هم پیچاندن واقعى نهفته استیعنى فرایندى که هدف آن این است که آن چه را که اسلام دنیا مىانگارد و مىکوشد پرواى آن را داشته باشد بخشى از عبادت قرار دهد و به ایمان پیوند کند در حالى که مىپذیرد دنیا آمیزهاى از واقعیت اجتماعى و خواستهها و مصالح خاص بشرى است. این درست همان چیزى است که مسلمانان هنگامى که اسلام را تعریف مىکردند به این که اسلام تنها یک دین نیستبلکه دنیا نیز هستیعنى عقل وعلم و سیاست و صناعت و همه رفتارهاى طبیعى بشرى را به کار مىگیرد از آن مىپرهیختند و با آن مىستیختند. به همین سبب از لحاظ تاریخى و نظرى، اسلام را نه تنها دینى ناب به معناى عبادت و تسلیم و ایمان به بنیادها و ارزشهاى اخروى که منبع اصلى الهام دینى هستند - که معادل مفهوم تمدنى کلى و گسترده مىگرفتند و نتیجه این دریافت و انگاره نیز آن چیزى شد که امروزه در جهان به نام تمدن اسلامى شناخته شدهاست.
جان سخن آن که سکولاریزم در مقام دیدگاه عمیق فلسفى درباره جهان نمىتواند فهمیده و دریافته شود مگر از این آغازگاه که مکتب ومرام نابودسازى زندگى و جسم به نام رستگارى الهى و نهایى و روحانى پیش از آن چیرگى داشت مرامى که به واقع مصالح گروه اجتماعى حاکم را با زور و غلبه و استبداد حفظ مىکرد: چه این گروه به میانجى قدرت دولتساماندهى خود را انجام دهند و چه به میانجى قدرت کلیسا که همه نیروها وارزشهاى مادى را در انحصار خود درآورده بود. براى نمونه نمىتوان رویکرد خصمانه به زندگى دنیا و رویکرد تحقیرآمیز به ارزشهاى واقعیت و جسم و ماده و خوشى و شادمانى دنیاوى را جز با وجود قدرتى استبدادى و زورگویانه که به هیچ قانون و قاعدهاى جز اراده حاکم و سرکشى قدرت، قدرت کلیسا یا قدرت سیاسى، تن نمىسپرد - فهم کرد. درون مایه سکولاریزم در نخستین و ژرفترین مفهوم آن که به آسانى به زبان عربى قابل بیان نیست - این است: براى دنیاى خویش چنان کارکن که گویى همواره زندگى مىکنى و براى آخرت خود چنان بکوش که گویى فردا مىمیرى یعنى به خاطر این اعتقاد که مرگت فردا فرا مىرسد از سازندگى و کوشندگى و بهرهگیرى از دنیا باز نیایست، چرا که باز ایستادن تو از کار و کوشش چه بسا به نابودى و نیستى جهان بیانجامد. سازندگى و آبادسازى یعنى ساختن و آباد کردن زمین و زندگى دنیا و فعالیت طبیعى در زندگى با همه خوشىها و رنجهایى که در آن پیچیده شده و با معرفت ضرورى قوانین و قواعد و راهها و روشها که بدان پیوند دارد و عمل به آنها مقتضى کوشش و ایثار نیز هست. کوشش براى آخرت آنچنان که گویى فردا روز مرگت است - بدین معناست که بنا به قواعد حق و قانون و اخلاق در زندگى رفتار کنى به این که هر چه در ذهن خطور کرد و دل خواست و احساس نیاز نمود مىتوان بدون توجه به حقوق دیگران آن را به دست آورد، بىاعتقاد باشى. آخرت حساب و مسئولیت و نظارت است. بدین سان در یک هنگام هم آدمى مىتواند به سوى کار و کوشش و سازندگى برانگیخته شود و هم این سازندگى را بر پایه قوانین عدالتبه انجام رساند و احساس برادرى و همبستگى بشرى را ریشهدارتر و استوارتر سازد.
هنگامى که مىگوییم وراى آزادى و رهایى و پویایى روح پیشتازى تمدن در جوامع، همین نفس دنیوى است که اهمیت دارد بدین خاطر است که سرچشمه ارزش یافتن دوباره زندگى و بالا رفتن بها و وابستگى بدان است. مهمترین کارى که باید براى ایجاد زمینههاى پیشرفت تمدنى انجام داد پدید آوردن بسترى است که آدمى را به فعالیت و کوشش و بهرهگیرىهاى مادى و معنوى برانگیزد. این زمینهها و شرایط جز با وجود پشتوانهاى که تباه نشدن این کوششها را تضمین کند و بازدهى و نتیجه مثبت آن را به عهده گیرد امکان نمىیابد. ثمره آنها نیز نمىتواند تنها در آخرت به دست آید زیرا این باور به دنیاگریزى مىانجامد. پاداش تلاش مادى باید روى همین زمین فراچنگ آید همچنان که پاداش تلاش روحانى و تعبدى نمىتواند جز در آخرت نصیب آدمى شود. اگر کار و کوشش بىهیچ آرزوى دستیابى به بهرهاى زمینى و فایدهاى مادى و عملى بماند، دیگر تداوم نخواهد یافت و رنگ خواهد باخت و موجب از میان رفتن کار و تولید و عمران خواهد گردید. خاستگاه تجربه باورى و عقلانیت در اندیشه مدرن، مانند اندیشه کلاسیک اسلامى، به واقع چیزى نیست جز نفى تحقیر جسم و ماده و نیز اقبال به دنیا و چالش براى بهسازى و زیباسازى آن و در این راه از دین هراسى نداشتن و آن را مانعى بر سر تحقق این آرمان ندیدن.
پىنوشت:
× نویسنده مقاله یکى از دانشمندان و روشنفکران اهل سنت است. نشر این گونه مقالهها بدین معنا نیست که مجله با همه دیدگاههاى نویسندگان موافق باشد، بلکه هدف آن است که خوانندگان در جریان طرز تفکر دانشمندانى باشند که تلاش مىکنند اندیشههاى دینى را با سکولاریزم سازش دهند، تا در فرصتهاى مناسب به وسیله متفکران اسلامى مورد نقد و بررسى قرار گیرد.