مشروعیت عنوانی بسیط یا مرکب؟! (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مرحله اول، مشروعیت شخص زمامدار
انتصاب و مصونیت
مرحله دوم، مشروعیت کسب قدرت
جمعبندی مرحله اول و دوم
مرحله سوم، مدیریت مشروع
محور اول: ملاک مشروعیت کارکرد دولت
محور دوم: ملاک مشروعیت، فرمانهای حکومت
محور سوم: ملاک مشروعیت سلوک دولت با مردم
نتیجه
--------------------------------------------------------------------------------
مشروعیت، یکی از مباحث داغ و جنجالبرانگیز در حوزه فلسفه سیاسی بوده و هست. در این بحث دو دیدگاه عمده وجود دارد که یکی ملاک مشروعیت را "خدا" میداند و دیگری "مردم" و جالب اینکه هر دو دیدگاه یاد شده، برای اثبات ادعای خود به قرآن و سنت استناد میکنند. در سالهای اخیر همواره میان این دو دیدگاه اختلافهای شدید تئوریک وجود داشته و به تبع آن در پارهای موارد، این اختلافات به سطح جامعه نیز کشیده شده و به منازعات شدید سیاسی - اجتماعی تبدیل شده است ...
به نظر میرسد هر دو دیدگاه یاد شده، بخشی از حقیقت را بیان داشتهاند و بخشی را وانهادهاند. آن بخش را که دیدهاند، درست عمل کردهاند و اما آن بخش را که وانهادهاند اشتباه کردهاند. به نظر میرسد علت اساسی این اشتباه گرفتار شدن در قالب کلیشهای مشروعیت از دیدگاه دموکراسی است و حال آنکه هر مکتب و فرهنگی باید مشروعیت را بر اساس مبانی فکری خود طرح و بررسی کند. دیدگاه دموکراسی، مشروعیت را بسیط میداند. اگر مشروعیت را عنوانی بسیط بدانیم، فقط برای یکی از دو عنصر یاد شده (خدا - مردم) جایی وجود خواهد داشت و دیگری باید حذف شود و این در حالی است که نمیتوان هیچ کدام را به بهانه دیگری از میدان بیرون کرد.
|138|
بلکه باید هر کدام را در جای خود دید. به همین جهت هدف این نوشتار مرکب دانستنمشروعیت و قرار دادن هر عنصر در جای خود است. پیش از ورود به اصل بحث تذکر چند نکته ضروری است:
1- هر نظریهای بر اساس یک سری مبانی شکل میگیرد و در فضای فکری خاصی آفریدهمیشود. این مبانی فکری و فضای خاص به سان درختی است که میوه خاص خود را میپروراند و لذا بار کردن میوهای دیگر بر شاخههای این درخت ناممکن و تصنعی خواهد بود. بحث مشروعیت نیز شامل همین قاعده است. شکل طرح بحث مشروعیت در نظام دموکراسی، بر اساس مبانی خاص تفکر مادی است که خداوند را از معادلات نظامهای بشری حذف کردهاند و لذا برای مشروعیت، ساختاری بسیط و تکجزیی فرض کردهاند و آنگاه این عامل واحد را، مردم دانستهاند. اما اگر دیدگاه دیگری وجود داشته باشد که خداوند را از معادلات سیاسی حذف نکرده باشد، باید ساختاری متناسب با مبانی خود طراحی کند و سپس در آن قالب، ملاک مشروعیت را بیان سازد. بنابراین ما در بحث مشروعیت نباید دیدگاه خود را در قالب ساختار بسیط تفکر مادی طرح کنیم. چنین اقدامی گرفتار شدن در دام خصم است. هماهنگی تمامی مراحل یک نظریه با مبانی نظریهپرداز و مکتب فکری او یکی از اصول مهم و اساسی است. نادیده گرفتن این اصل، موجب بروز اختلافات شدید در مسایل فکری، و منشأ ایجاد شبهههای فراوان در قلمرو باورها و اعتقادات شده است. بنابراین، پرسش مشروعیت را باید پاسخ داد ولی هم پاسخ و هم راه پاسخدهی را باید بر اساس مبانی خود طراحی و تنظیم ساخت.
2- موضوع بحث ما، بررسی ملاک مشروعیت در نظام امامت و ولایت است و در چنینفضایی و با چنین مبنایی است که به پرسش مشروعیت پاسخ میدهیم و ملاک مشروعیت نظام مورد قبول را توضیح میدهیم، نه اینکه بر اساس نظریه مشروعیت در دموکراسی، به طراحی نظام سیاسی بپردازیم. به بیان دیگر، به دو شکل میتوان بحث را ارائه کرد؛ یکی انتخاب نظریه دموکراسی (مشروعیت مردمی) و سپس طراحی نظام اسلامی و تطبیق آن با دیدگاه دموکراسی، و دیگری محور قرار دادن نظام امامت و ولایت با مبانی خاص آن، و سپس بررسی ملاک مشروعیت در این نظام. یکی از علل اشتباه و اختلاف در این مقوله، پیمودن راه نخست است که بدون توجه به اصول و مبانی تفکر اسلامی (شیعی)، ملاک مشروعیت مردمی (دموکراسی) را محور قرار دادهاند و سپس به ویران کردن اصول و مبانی فکری شیعی پرداختهاند و حال آنکه
|139|
اندیشمندان غربی، بر اساس اصول و مبانی خاص خود به چنین نظریهای در باب مشروعیتدست یافتهاند. بنابراین باید جوزدگی را کنار گذاشت و از اتهام مخالفت با مردم سالاری غربینهراسید و بر اساس اصول و مبانی اسلامی، به تبیین منطقی ملاک مشروعیت در نظام امامت و ولایت پرداخت.
3- مراد از مشروعیت، همان حقانیت است و از آنجا که در اندیشه غربی، عنصر شرع نادیده گرفته شده است، در آن فضای فکری، مشروعیت با شرعی بودن متفاوت است، اما در تفکردینی، حقانیت با شرعی بودن یکی است و هر آنچه شرعی باشد حق است و آن چیزی حق است که شرعی باشد.
4- در بحثهای متداول مشروعیت، دو سؤال عمده وجود دارد؛ یکی حق فرمانروایی حاکم و دیگری حق فرمانبرداری مردم. اینکه چه کسی حق فرمان دادن دارد و اینکه فرمانبرداری از چه کسی حق است، از پرسشهای عمده مشروعیت هست اما همه موضوع نیست، بلکه بر اساس مبانی دینی، مسایل دیگری نیز در این موضوع قابل طرح است. اگر در مسأله حکومت دو نکته را مورد توجه قرار دهیم؛ یکی حق حاکمیت و فرمانروایی، و دیگری تحقق حاکمیت و فرمانروایی، سؤال این است که رابطه این دو با هم چگونه است؟ آیا توأم هستند و یا جدا؟ و اگر از یکدیگر جدا هستند کدام یک بر دیگری مقدم است؟ در اندیشه غربی، تحقق حاکمیت با حق حاکمیت، توأم و همزمان است؛ یعنی به مجرد تحقق حاکمیت (از راه انتخاب) حق حاکمیت نیز به وجود میآید. اما اندیشه دینی معتقد است که حق حاکمیت از آن ِخداوند است و از سوی او به معصومین (ع) اعطا میشود و لذا در جایی غیر از مرحله تحقق حاکمیت شکل میگیرد و مقدم برمرحله تحقق است. بنابراین، مسلم است که مرحله تعیین حقانیت حاکمیت، غیر از مرحله تحقق و عینیّت حاکمیت است. حال که چنین است گذشته از دو پرسش نخست (حق فرمانروایی و حق فرمانبرداری) که مربوط به مسأله حق حاکمیت میشوند، پرسش بعدی این است که تحقق حاکمیت در چه صورتی شرعی است؟ آیا هر کسب قدرتی، شرعی و حقانی است؟ آیا اگر کسی که از حق حاکمیت الهی برخوردار است، از هر راهی که به قدرت برسد، اقدام او مشروع است؟ و آیا حکومتی که از راه نامشروع به دست آید، مشروعیت دارد؟ و به طور مشخص، آیا اگر به اجبار و خشونت خود را بر مردم تحمیل کند، حکومت او مشروع و حقانی است؟ به بیان دیگر درست است که مردم باید از کسی که دارای حق حاکمیت الهی است اطاعت کنند ولی اگر چنین
|140|
نکردند، آیا او میتواند به اجبار و خشونت متوسل شود؟ بنابراین، مسأله کسب قدرت و شیوه تحقق حاکمیت، خود مسأله مهمی است که نیازمند بررسی و تبیین ملاک مشروعیت است.
محور سوم مسأله مدیریت و شیوه فرمانروایی است. سؤال این است که اگر کسی حق حاکمیت داشت و از راه مشروع نیز به قدرت رسید، آیا به هر شیوهای که عمل کند و هر گونه که فرمان دهد، حکمرانی او مشروع است و به اصطلاح در هر شرایطی حکومت او مشروعیت خواهد داشت؟ اگر حکومتی در شیوههای مدیریت از روشهای غیر مشروع استفاده کند،حکومت و فرمانروایی او مشروع است؟ آیا شیوههای مدیریت و فرمانهای حکومت نیازمند ملاک مشروعیت نیست؟ اگر فرمانهای حکومت مشروع نباشد، همچنان حق فرمانروایی و حق فرمانبرداری پابرجا است؟ پاسخ این پرسشها را باید بر اساس اندیشه دینی یافت و سپس قضاوت کرد آیا مشروعیت بسیط است یا مرکب.
بنابراین در بحث مشروعیت از دیدگاه دین، برای اینکه روشن شود در چه جایی حق فرمانروایی و حق فرمانبرداری وجود دارد، باید به سه پرسش پاسخ داد: یکی اینکه حق حاکمیت به چه کسی داده شده است و چه کسی دارای چنین حقی است؟ دیگری اینکه کسب قدرت وتحقق حاکمیت در چه صورتی و با چه ملاکی مشروع است؟ و سوم اینکه چه شیوهای در مدیریت مشروع است و فرمانهای صادره حکومت با چه ملاکی مشروعیت یافته و شایستگی اطاعت و فرمانبرداری مییابند؟
برای مشخص کردن ملاک مشروعیت هر یک از امور سهگانه فوق، باید "الگو" داشت و الگوی هر مسألهای باید "متناسب" با ماهیت آن مسأله باشد و از آنجا که امور سهگانه فوق با هم "تفاوت" دارند، الگوی مشروعیت هر یک با الگوی مشروعیت دیگری نیز متفاوت خواهد بود و لذا نمیتوان با یک الگو به ارزیابی همه اقسام مشروعیت پرداخت. علت بسیاری از منازعاتی که پیرامون مسأله مشروعیت پیش آمده و یا میآید این است که هر کدام از طرفین به یک جنبه آن تمسک کرده و با الگوی متناسب با همان قسمت - و بدون تفکیک - به ارزیابی مشروعیت حکومت به شکل بسیط پرداختهاند و حال آنکه هر بحثی الگوی مشروعیت خاص خود را دارد. به همین جهت ضروری است که جنبههای مختلف مشروعیت به صورت جداگانه مورد بررسیقرار گیرند و بر اساس الگوی متناسب هر کدام، ملاک مشروعیت هر یک مشخص گردد. بنابراین بحث مشروعیت را در سه محور یاد شده پی میگیریم و هر مرحله را با الگوی خاص
|141|
خود بررسی میکنیم:
این سه محور عبارتند از:
1- مرحله اعطای حق حاکمیت از سوی خداوند؛
2- مرحله کسب قدرت و تحقق حاکمیت؛
3- مرحله مدیریت و فرمانروایی.
علت این سهگانه یازب مراحل، آن است که هر چند در فلسفه سیاسی، حق حاکمیت با تحققحاکمیت همزمان است (و لذا در یک مرحله بحث میشوند)، اما در اندیشه دینی، این دو از یکدیگر جدا هستند و لذا باید جداگانه مورد بحث قرار گیرند. همچنین پس از تحقق حاکمیت نیز این گونه نیست که حاکم مجاز باشد هر فرمانی صادر کند و لذا - همان گونه که خواهد آمد - صدور فرمانی مشروع است که مخالف شرع نباشد و فرمانهای صادره در صورتی دارای حق اطاعت و فرمانبرداری هستند که مشروع باشند.
5- پیش از پرداختن به مراحل سهگانه فوق، تذکر این مطلب نیز ضروری است که هرچند در نظام امامت و ولایت (که معصومین (ع) در رأس آن قرار دارند) همه مراحل بر اساس ضوابط شرعی شکل میگیرد، اما در مباحث نظری، تفکیک و روشن شدن همه زوایای یک مسأله ضروری است تا بدین وسیله همه جنبههای یک مسأله، واضح و دیدگاه اسلام در بحث حکومت به درستی شناخته شود. بنابراین بحث از ملاک مشروعیت در نظام امامت، به منظور سنجش عملکرد معصومین (ع) و تعیین تکلیف برای آن بزرگواران نیست. همه رفتارها و گفتارهای آنان منطبق بر حق بوده و برای جامعه اسلامی حجت شرعی است. بلکه هدف این بحث کسب بصیرت و روشنبینی علمی در مقوله نظام امامت، و به کارگیری آن در طراحی ساختار سیاسی در دوران غیبت است.
مرحله اول، مشروعیت شخص زمامدار
مراد از شخص زمامدار کسی نیست که حکومت را بالفعل در دست دارد و هماینک حاکم جامعه است، بلکه مراد آن کسی است که دارای حق حاکمیت و امامت امت است و لذا در این بحث شخص زمامدار را منهای جنبه حاکمیت داشتن یا نداشتن او مورد بررسی قرار میدهیم. بحث از حاکمیت بالفعل و ملاک مشروعیت آن، خود مقوله دیگری است که در بخش بعدی
|142|
سخن، به آن خواهیم پرداخت.
برخی مشروعیت زمامدار را به انتخاب مردم دانسته و معتقدند زمامدار "مشروع" کسی است که "منتخب" مردم باشد و "زمامدار منتخب"، "زمامدار مشروع" است. بر همین اساس نظریه دموکراسی در تعیین زمامدار به وجود میآید و نظامهای دموکراتیک، نظامهای مشروع شناخته میشوند. البته هر چند این نظریه امروز به عنوان نظریه نو و غالب شناخته میشود، ولی ریشه در تاریخ دارد که به چند نمونه آن اشاره خواهیم کرد:
روزی امام حسین (ع) در برابر خلیفه دوم - که بر منبر رسولخدا(ص) نشسته بود - ایستاد و منکرین و غاصبین حق پدرش امام علی (ع) را سرزنش کرد. در پی این سخنان، خلیفه دوم از منبر فرود آمد و به وی گفت:
"یا حسین! من أنکر حق أبیک فعلیه لعنةاللَّه؛
ای حسین هر کس حق پدر تو را انکار کند، لعنت خدا بر او باد!">
سپس وی در توجیه اینکه حقی را از پدر وی انکار نکرده است، به مسأله حقانیت و مشروعیت اشاره کرده و منشأ آن را در انتخاب مردم دانست و گفت:
"أمَّرَنا الناسُ فَتَأمَّرْنا وَ لَوْ أمَّرُوا أباکَ لأطَعْنا؛
مردم ما را به امارت رساندند و ما هم پذیرفتیم و اگر پدر تو را به امارت میرساندند، ما هم اطاعت میکردیم!">
معنای این سخن آن است که وقتی مردم پدر تو را برنگزیدند، او نیز حقی نداشته است و لذا ما نیز حق او را نه انکار کردهایم و نه غصب.
در این تفکر، منشأ حقانیت، به انتخاب مردم دانسته شده است نه انتصاب الهی و لذا مشروعیت نیز از آن ِحاکم منتخب مردم است نه حاکم منصوب از جانب خداوند. امام حسین (ع)نیز در جواب وی فرمودند که اولاً حاکمیت ابوبکر با انتخاب تو بود (که پس از وی خود به حکومت برسی) نه انتخاب مردم، و ثانیاً این انتخاب تو نیز نه حجت شرعی داشت و نه رضایت آلمحمد (ص) را
[1].
در یکی از نامههایی که معاویه به امام علی (ع) نوشته است به "در اقلیت بودن" و تعداد اندک طرفداران ایشان - چهار یا پنج نفر - اشاره کرده و این را نشانه بر باطل بودن ایشان دانسته و گفته است:
|143|
"لو کنت محقاً لأجابوک
[2]
اگر بر حق میبودی، مردم دعوت تو را اجابت میکردند!">
در این سخن، صحبت از الگوی شناخت حق شده است و بر اساس آن، معاویه معتقد است که "رویکَرد" و "رویگرد" مردم، شاخص مهمی در تشخیص حقانیت و بطلان است. این نظریه هرچند مربوط به بحث معیار شناخت حق است، ولی ریشه در نظریهای دارد که دموکراسی را منشأ حقانیت میداند. تا دموکراسی را منشأ حقانیت و مشروعیت ندانیم، نمیتوان "رویکَرد" و "رویگرد" مردم را نشانه حقانیت یا بطلان دانست.
پیش از بیعت مردم با امام علی (ع)، ایشان به طلحه رو کرده و فرمودند: دست خود را بگشا تا با تو بیعت کنم. طلحه امتناع کرد و با اشاره به اینکه هماکنون افکار عمومی با تو است نه با من، به ایشان عرض کرد:
"اَنت اَحقّ بهذا الأمر منّی؛
[3]
تو بیش از من به این مقام سزاواری.">
این نمونهای از تفکر کسانی است که در برابر امام علی (ع) صف کشیدند و معتقد بودند که چون افکار عمومی با ایشان است، ایشان برای خلافت سزاوارترند!! در تفکر این افراد، همراهی افکار عمومی، منشأ حقانیت و مشروعیت شمرده میشود.
هنگامی که انصار، امام علی (ع) را به عنوان خلیفه معرفی کردند تا مردم با ایشان بیعت کنند، ایشان از آنان سؤالی کردند که در آن دقیقاً وجود دو طرز تفکر در جامعه مشهود است، هرچند یکی از آن دو کاملاً در انزوا و اقلیت است. امام علی (ع) از آنان پرسیدند:
"أحَقٌّ وَاجِبٌ مِنَ اللَّه ِأمْ رَأیٌ رَأیْتُمُوهُ مِنْ عِنْد ِأنْفُس ِکُم؟؛
[4]
آیا این کار را به خاطر حقی که خداوند بر شما واجب کرده انجام میدهید یا به خاطر رأیی است که میان خودتان به آن دست یافتهاید؟">
این سؤال به خوبی نشان میدهد که آن زمان نیز در بحث مشروعیت حاکم دو دیدگاه وجود داشته است و نشان میدهد که دیدگاه دموکراسی، دیدگاه غالب بر جامعهای است که حق الهی امام (ع) در آن غصب شده است و الا نیازی به بیان چنین پرسشی پیش نمیآید.
روزی معاویه به امام حسن (ع) گفت: من از تو بهترم!! و در جواب امام که علت را جویا شده بودند، گفت:
|144|
"لأنَّ الناسَ قَدْ أجْمَعُوا عَلَیَّ وَ لَمْ یَجْمَعُوا عَلَیْک!؛
چون مردم مرا پذیرفتند و تو را رد کردند!">
این نیز به خوبی نشان میدهد که در دیدگاه امویان، اصل اول و ملاک اساسی، گرایش و پذیرش مردم است نه حقانیت الهی. به بیان دیگر آنان برای حقانیت و مشروعیت، منشأ مردمی قایل هستند نه منشأ الهی.
امام حسن (ع) در جواب وی، با تقسیم مردم به "مُکرَه" و "مطیع" فرمودهاند:
"هَیْهَاتَ! هَیْهَاتَ! لَشَرَّ ما عَلَوْتَ یَابْنَ آک ِلَةِ الأکْبَادِ الْمُجْتَم ِعُونَ عَلَیْکَ رَجُلان: بَیْنَ مُطِیعٍ وَ مُکْرَهٍ؛ فَالطائِ عُ لَکَ عَاصٍ للَّه ِوَ الْمُکْرَهُ مَعْذُورٌ بِک ِتَاب ِاللَّهِ؛
هرگز! هرگز! ای پسر هند جگرخوار! آنان که تو را برگزیدند دو دستهاند: یا مختار بودهاند (و با رغبت تو را برگزیدهاند) و یا مجبور؛ آن کسی که مطیع تو بوده است، عصیان خدا را کرده است و آن کس که مجبور بوده است، به حکم قرآن معذوراست.">
[5]
این جواب امام (ع)، نشان میدهد که هر انتخابی که مردم دارند، نمیتواند مشروع باشد و لذا هر انتخاب مردم نیز نمیتواند برای انتخاب شونده "مشروعیتساز" باشد. انتخابی مشروع است که مطابق حکم الهی باشد و اگر جز این باشد، آن انتخاب نامشروع است و آن انتخابگر معصیت کار و آن انتخاب شونده نیز نامشروع.
وقتی عمر بنعبدالعزیز به خلافت رسید، از حاکم خود در خراسان خواست از جانب او علمای آن دیار را به مرکز خلافت دعوت کند تا با آنان مشورت کند. علمای خراسان نمایندهای را نزد وی فرستادند که به نظر میرسد از شیعیان امام علی (ع) بوده است. این دانشمند خراسانی پس از ورود، از خلیفه خواست تا صحبت آنان خصوصی باشد. خلیفه امتناع کرد و گفت: اگر به حق سخن بگویی، همه تو را تصدیق میکنند و اگر به ناحق باشد، تو را تکذیب میکنند. دانشمند خراسانی گفت: این را به خاطر تو گفتم نه به خاطر خودم، شاید سخنی پیش آید که تو مایل نباشی دیگران بشنوند!! خلیفه همه را بیرون کرد و از دانشمند خراسانی خواست که حرف خود را بگوید. دانشمند خراسانی سخن خود را با سؤال از منشأ مشروعیت حکومت او آغاز کرد و پرسید: بگو بدانم این حکومت از کجا به تو رسیده است؟! این سؤال به ظاهر ساده، ارکان مشروعیت حکومت وی را لرزاند و او را مدتی طولانی به سکوت واداشت. دانشمند خراسانی به
|145|
او گفت: جواب نمیدهی؟ خلیفه گفت: نه. دانشمند خراسانی پرسید: چرا؟ خلیفه در جواب به سه گزینه اشاره کرد که هیچ کدام نمیتوانست مشروعیت حکومت وی را ثابت کند. وی گفت: اگر بگویم منشأ مشروعیتم "نصّ و نصب" از سوی خدا و رسول او است، دروغ گفتهام و اگر بگویم از "اجماع مسلمین" است، تو خواهی گفت ما مردم مشرق که به تو رأی ندادهایم و اگر بگویم از "وراثت" است، خواهی گفت: تو که تنها فرزند پدرت نبودهای!! در اینجا است که دانشمند خراسانی میگوید: خدا را سپاس که تو خود اعتراف کردی حق حاکمیت از آن ِتو نیست.
[6]
در این ماجرا به خوبی روشن میشود که اولاً بحث مشروعیت، یک داستان ریشهدار در تاریخ است و ثانیاً سه گزینه برای مشروعیت میتوان تصور کرد (منشأ الهی، مردمی و وراثتی) که خلفای غیر از ائمه معصومین (ع)، از داشتن مشروعیت از نوع اول محروماند و دو منشأ دیگر نیز (دموکراسی و وراثت) با اشکالات جدی روبهرو است.
به هر حال، دموکراسی یکی از نظریههایی است که در فلسفه سیاسی ِامروز به عنوان ملاک مشروعیت شناخته شده است، اما اشتباه این نظریه آن است که در این نظریه سخن از انتخاب یا عدم انتخاب حاکم توسط مردم است و این مسأله در قلمرو مسأله فعلیت یافتن زمامداری قرار میگیرد - که مسأله دوم این بحث را تشکیل میدهد - نه در قلمرو مسأله شخص زمامدار و تعیین حق حاکمیت و لذا نظریه یاد شده خارج از موضوع مشروعیت شخص زمامدار است. کسانی که مشروعیت زمامدار را به انتخاب مردم میدانند، در حقیقت با الگوی مربوط به بحث تحقق حاکمیت، به ارزیابی مسأله حق حاکمیت و حقانیت شخص زمامدار پرداختهاند و این یک اشتباه است. الگوی ارزیابی شخص حاکم بر اساس مسأله "انتصاب" استوار است. در این بحث، سؤال این است که آیا شخصی که بنا است به زعامت و امامت بالفعل امت برسد، از جانب خداوند متعال به این سمت منصوب شده است یا نه؟ و اما اینکه آیا حاکم، منتخب است یا منتخب نیست،مربوط به مرحله "فعلیت و عینیت" است و لذا نمیتوان با الگوی انتخاب یا عدم انتخاب، مسألهحق حاکمیت را مشخص کرد. الگوی مشروعیت در مرحله حق حاکمیت، بر اساس انتصاب یا عدم انتصاب است وار است، زیرا حاکمیت و ولایت مطلق، از آن ِخداوند متعال است و به همین جهت "حق تعیین حاکم و نوع حاکمیت" نیز از آن ِاو است. "اختصاص حق حاکمیت به خداوند متعال" - که ریشه در معارف آسمانی دارد - چیزی است که در قانون اساسی نیز به آن تصریح شده است. در اصل دوم قانون اساسی آمده است:
|146|
"جمهوری اسلامی ایران، نظامی است بر پایه ایمان به:
1- خدای یکتا (لا إله إلّا اللَّه) و اختصاص حاکمیت و تشریع به او و لزوم تسلیم در برابر او ...">
در این اصل، "حق حاکمیت" - و همچنین تشریع - از آن ِخداوند متعال دانسته شده است. بنابراین، الگوی ارزیابی حق حاکمیت ِشخص حاکم را باید در راستای همین حق الهی طراحی و تنظیم کرد. و لذا ملاک مشروعیت شخص حاکم به "انتصاب" است و حاکمی مشروع است که منصوب ِخداوند متعال باشد.
[7]
انتصاب و مصونیت
نکتهای که تذکر اجمالی آن مفید است اینکه انتصاب هرگز به معنی "استبداد" و تحمیل جبارانه و غیر عادلانه نیست، بلکه به خاطر "مصونیت" مردم است. سعد بنعبداللَّه علت انتصابی بودن "امام" را از حضرت مهدی (ع) جویا میشود و آن حضرت در پاسخ میفرمایند:
"در جایی که هیچ کس از صلاح و فساد درونی دیگران خبر ندارد، آیا امکان انتخاب شخص مفسد وجود دارد؟">
سعد بنعبداللَّه میگوید: آری. و حضرت میفرمایند:
"علت همین است که با برهانی قابل فهم برای تو بیان کردم." سپس آن حضرت در توضیح این حقیقت چنین ادامه دادند:
"از تو میپرسم در باره پیامبرانی همانند موسی و عیسی که خدا آنها را برگزیده و کتاب - آسمانی - بر آنها نازل کرده و به وسیله وحی و عصمت، آنان را تأیید و کمک کرده است، زیرا آنان از برجستگان جامعهها هستند و لذا نسبت به مردم انتخابشان صحیحتر است. کسانی همانندحضرت موسی و عیسی، هنگامی که تصمیم به انتخاب میگیرند، با وجود برخورداری از عقل وافر و دانش کامل، آیا ممکن است شخص منافق را انتخاب کنند و حال آنکه تصور میکردهاند او مؤمن است؟"
سعد بنعبداللَّه میگوید: نه! حضرت در پاسخ وی میفرمایند:
"این موسی کلیماللَّه است که با وجود برخورداری از عقل فراوان و دانش کامل و نزول وحی، برای میقات پروردگارش هفتاد تن را که هیچ شکی در ایمان و اخلاص آنان نداشت، از میان
|147|
بزرگان قومش و برجستگان لشکرش برگزید، ولی همه آنها منافق بودند. خداوند در این باره میفرماید: "و موسی از میان قوم خود هفتاد تن را برگزید - تا آنجا که میفرماید - تا خدا را به صورت آشکار نبینیم، ایمان نمیآوریم و لذا به خاطر این ظلمی که مرتکب شدند، صاعقهای بر سر آنان فرود آمد." پس از آنجا که انتخاب - شخصی - پیامبران - بر خلاف تصورشان - به خطا میرود، پی میبریم که انتخاب فقط باید به دست کسی باشد که از آنچه در سینهها و ضمایر انسانها پنهان است آگاه باشد."
با این بیان روشن، معلوم میشود که "انتصابی بودن امام" جز به صلاح بشر نیست و اگر جز این باشد به بشر جفا شده است و لذا انتصاب برای مصونیت است نه استبداد و محدودیت.
خلاصه سخن اینکه: اولاً، الگوی مشروعیت شخص زمامدار، در راستای اصل "حق حاکمیت خداوند" قرار دارد و لذا ملاک مشروعیت وی به "انتصاب" است؛ ثانیاً، انتصاب برای مصونیت است نه استبداد و محدودیت؛ ثالثاً، اشتباه کسانی که ملاک مشروعیت را انتخاب میدانند این است که با الگوی مرحله تحقق حاکمیت، به ارزیابی مرحله حق حاکمیت و حقانیت شخص حاکم پرداختهاند و همین امر باعث نزاع در این مسأله شده است.
مرحله دوم، مشروعیت کسب قدرت
گفتیم که مشروعیت شخص زمامدار و حق حاکمیت او به نصب الهی است و هیچ شکی در آن نیست، اما واقعیت این است که در مقام عمل، میان دارنده حق حاکمیت تا رسیدن به حکومت فاصلهای وجود دارد. یعنی هر زمامداری که مشروعیت مرحله اول را داشته باشد، الزاماً حاکمبالفعل و زمامدار جامعه نیست، همان گونه که هر زمامداری، الزاماً مشروعیت اول یعنی داشتن حق حاکمیت و منصوب بودن از جانب خداوند متعال را ندارد. بنابراین، در این میان مسأله مهمی رخ مینماید که عبارت است از: "تحقق حاکمیت" یا "کسب قدرت". یک زمامدار برای رسیدن به "زمامداری" باید از دروازه کسب قدرت عبور کند و مرحله کسب قدرت و به حاکمیت رسیدن، راههای متفاوتی دارد که به "خوب" یا "بد" تقسیم میشوند و این خود مسأله جدیدی است که با بحث شخص زمامدار تفاوت دارد و طبیعتاً ملاک مشروعیتش نیز با ملاکمشروعیت شخص زمامدار تفاوت خواهد داشت. پس باید به دنبال ملاک مشروعیتی برای کسب قدرت باشیم.
|148|
به بیان دیگر، کسب قدرت، از یک سو به یک راه ختم نمیشود، بلکه راهها و شکلهای گوناگونی دارد، و از سوی دیگر همه راهها و روشهای ممکن آن را نمیتوان مثبت و مورد تأیید دانست و لذا کسب قدرت از هر راه ممکن نیز مشروع نخواهد بود. بنابراین، حاکمیت یک حاکم، هنگامی مشروع خواهد بود که کسب قدرت او نیز مشروع باشد. بدون وجود این عامل نمیتوان حاکمیت را مشروع دانست حتی اگر تصور کنیم که شخص حاکم و شیوه مدیریت او نیز مشروع است. به همین جهت مسأله مشروعیت کسب قدرت و یافتن ملاک آن اهمیت پیدا میکند.
مشروعیت کسب قدرت، به مشروعیت ابزار کسب قدرت بستگی دارد. این یک اصل است و بدون آن مشروعیت حکومت با اشکال مواجه خواهد شد. شاید بتوان ادعا کرد که از دیدگاه اسلام، مشروعیت کسب قدرت با اصل "اختیار بشر" و حق تکوینی او در تعیین سرنوشت خود، رابطه مستقیم و تنگاتنگ دارد، یعنی الگوی مشروعیت کسب قدرت در راستای "حق تعیین سرنوشت بشر" و با به رسمیت شناختن آن معنی پیدا میکند و لذا کسب قدرتی مشروع است که همراه با اختیار و انتخاب مردم باشد، و کسب قدرتی که با اجبار و خشونت صورت بگیرد، نامشروع است. در منطق دین، تحمیل حاکم بر مردم مردود است، حتی اگر مشروعیت نوع اول را داشته باشد. البته "نپذیرفتن حاکم مشروع" از جانب مردم نیز قطعاً مشروعیت الهی ندارد."مشروعیت انتخاب مردم" مسأله دیگری است که الگوی سنجش آن با الگوی سنجش کسب قدرت، متفاوت است.
به بیان دیگر، اولاً، پدیده "قدرت" دو جنبه دارد: "کسب قدرت" از جانب حاکم و "انتخاب حاکم" از جانب مردم، و ثانیاً، هر دو جنبه آن شامل بحث مشروعیت میشود، و ثالثاً، الگوی مشروعیت هر کدام با الگوی مشروعیت دیگری متفاوت است. الگوی مشروعیت کسب قدرت یا تحقق حاکمیت، بر اساس اصل "اختیار" و "حق تعیین سرنوشت" استوار است و به همین جهت در این بحث، سؤال این است که آیا مردم این حاکمیت را و یا این فرد را پذیرفتند، یا نه؟ بنابراین ملاک مشروعیت کسب قدرت، به "پذیرش آزادانه مردم" است.
و اما الگوی مشروعیت انتخاب مردم، بر اساس اصل "حق حاکمیت خداوند" استوار است و به همین جهت در بحث مشروعیت انتخاب مردم، سؤال این است که آیا مردم امام منصوب از جانب خداوند را پذیرفتند، یا نه؟ اگر شخص منصوب را برگزیده باشند، گزینش آنان مشروع است و اگر شخص غیر منصوب را برگزیده باشند، گزینش آنان نامشروع است. بنابراین، ملاک
|149|
مشروعیت انتخاب مردم، به "انتخاب حاکم مشروع" است، یعنی همان حاکمی که خداوند نصب کرده است. معنی این سخن این است که روی گردانیدن از امام منصوب، هرگز حجت شرعی ندارد و مردم در برابر انتخاب امام غیر منصوب، مسؤول بوده و مؤاخذه میشوند. واقعیت این است که اولاً، خداوند متعال به بشر امکان انتخاب داده است و ثانیاً، این امکان تکوینی را در تنظیم آفرینش نیز قرار داده است که آنچه را مردم انتخاب کردند - و لو مخالف خواست تشریعی او باشد - در عمل، امکان تحقق و وقوع پیدا کند و لذا از این جهت، اختیار و اراده داشتن مردم از یک سو، و امکان تحقق و عملی شدن خواست مردم در خارج از سوی دیگر، مطابق اراده و خواست خداوند است، یعنی خداوند اراده کرده است که چنین باشد و اگر او اراده نمیکرد چنین چیزی اتفاق نمیافتاد، اما این اراده یک اراده تکوینی است. هر دو امکانی که به آن اشاره شد، یعنی امکان انتخاب بشر و امکان تحقق انتخاب او در خارج، مربوط به عالم تکوین است و این با آنچه در عالم تشریع وجود دارد تفاوت میکند. او امکان انتخاب و امکان تحقق نتیجه انتخاب در خارج را قرار داده است ولی این به این معنی نیست که هرچه را بشر انتخاب کرد و هرچه که در عالم اتفاق افتاد، مورد تأیید تشریعی خداوند نیز میباشد. بنابراین بشر آزادی انتخاب و حق تعیین سرنوشت دارد ولی در برابر انتخاب خود، در پیشگاه خداوند مسؤول نیز هست. بنابراین، در بررسی مسأله مشروعیت انتخاب مردم، سؤال اساسی این است که آیا انتخاب با انتصاب هماهنگ است و حاکم منتصب، همان فرد منصوب است، یا نه؟ پس مشروعیت انتخاب مردم، به پذیرش فرد منصوب است.
نکته مهم اینجا است که هرچند مردم موظفند حاکم مشروع را برگزینند، اما این هرگز مجوزی برای تحمیل حاکم مشروع به مردم نیست و لذا اجبار کردن مردم به پذیرش حاکم مشروع، مشروعیت ندارد. پس مشروعیت کسب قدرت، به "انتخاب آزادانه مردم" است. به همین جهت، حکومت اسلامی که به منظور فراهمسازی زمینههای هدایت و تکامل مردم تشکیلمیشود، با الزام و اجبار خود را بر مردم تحمیل نمیکند. پیامبر اکرم (ص) در این باره فرمودهاند:
"مثل الإمام مثل الکعبة اذ تؤتی و لا یأتی؛
[8]
امام (در میان مردم) همانند خانه کعبه است که مردم به سوی او میروند نه او بهسویمردم.">
همین امر مشخصاً در مورد حضرت علی (ع) آمده است. رسول خدا (ص) به حضرت
|150|
علی (ع) فرمودهاند:
"أنت بمنزلة الکعبة تؤتی و لا تأتی، فإن أتاک هؤلاء القوم فسلّموها إلیک - یعنی الخلافة - فاقبل منهم، و إن لم یأتوک فلا تأتهم حتّی یأتوک؛
[9]
تو همانند کعبهای که به سوی او میروند نه اینکه او برود، پس اگر این مردم به سوی تو آمدند و حکومت را به تو سپردند، بپذیر و اگر چنین نکردند، تو صبر کن تا آنان به سوی تو آیند.">
این احادیث، بیانگر آزادی مردم در انتخاب و پذیرش امام معصوم (ع) است، هرچند این انتخاب و پذیرش بر مردم واجب است، همان گونه که انجام حج بر مکلفین واجب است، اما اگر مردم قدرت را به دست امام ندادند، او خود را به زور بر مردم تحمیل نمیکند. این، منطق اندیشه دینی در باب حاکمیت و شیوه تحقق آن است. امام رضا (ع) نیز این حقیقت را این گونه بیان فرمودهاند:
"إنّ لنا علیکم حقاً برسولاللَّه و لکم علینا حقّاً به فاذا أنتم أدیتم إلینا ذلک، وجب علینا الحق لکم؛
[10]
ما به خاطر رسول اکرم (ص) حقی بر گردن شما داریم و شما نیز حقی بر گردن ما دارید. هرگاه شما حق ما را دادید، ما نیز به وظیفه خود عمل خواهیم کرد.">
این حدیث نشان میدهد که حکومت، "حق" ائمه معصومین (ع) است، اما مردم باید این حق را به امام معصوم (ع) تحویل دهند و سپس امام معصوم (ع) به وظیفه خود عمل کند. و دقیقاً به همین جهت است که یکی از پایههای حکومت دینی را "بیعت" تشکیل میدهد. رسول خدا(ص) به موازات "دعوت"، رویکردی به "بیعت" نیز داشتند که ؟"بیعة العشیرة" ثمره آن است.
[11] همچنین آن حضرت پس از بیعت مردم یثرب با ایشان در "عقبه اولی">
[12] و "عقبه ثانیه"،
[13] به این شهر هجرت کرده و اولین حکومت اسلامی را تشکیل دادند. امام علی (ع) نیز هنگامی که با "عدم بیعت" مردم روبهرو شد، بدون اینکه دست به شمشیر ببرد، بیست و پنج سال خانهنشینی را بر خود هموار ساخت و تنها هنگامی زمام حکومت را در دست گرفت که با یک "وفاق عمومی" مواجه گشت و مردم با او بیعت کردند. مهم اینجا است که این بیعت، آزادانه صورت گرفت نه با اجبار و اکراه. آن حضرت خود در این باره میفرماید:
"إنّ العامة لم تبایعنی لسلطان غالب و لا لعرض حاضر؛
مردم نه به خاطر زور با من بیعت کردند و نه به خاطر زر.">
[14]
|151|
امام حسن (ع) نیز با بیعت آزادانه مردم قدرت را در دست گرفت
[15] و با بیوفایی مردم آن را تفویض کرد.
[16] و امام حسین (ع) نیز به خاطر بیعت مردم کوفه به سوی این شهر حرکت کرد.
[17] این موارد نشان میدهد که مشروعیت تحقق حاکمیت و کسب قدرت در اسلام به پذیرش و انتخاب آزدانه مردم است.
خلاصه سخن در بحث مشروعیت تحقق حاکمیت این است که در مسأله "کسب قدرت" الگوی مشروعیت بر اساس اختیار و حق تعیین سرنوشت شکل میگیرد و لذا ملاک مشروعیت به "انتخاب مردم" است و اما در مسأله انتخاب مردم، الگوی مشروعیت بر اساس "حق حاکمیتخداوند" شکل میگیرد و لذا مشروعیت انتخاب مردم به "پذیرش حاکم منصوب الهی" است؛ و هرگاه این دو با هم جمع شدند، حکومت الهی شکل خواهد گرفت و اما اگر انتخاب مردم بر حاکم غیر منصوب منطبق شود، اولاً، حکومت طاغوت شکل خواهد گرفت و ثانیاً، حاکم مشروع، منزوی و خانهنشین خواهد شد.
جمعبندی مرحله اول و دوم
حکومت الهی دارای دو مقام است: مقام ولایت و مقام تولّی. در مقام ولایت، حق حاکمیت از سوی خداوند به کسی واگذار میشود. کسی که دارای چنین مقامی نباشد، حق فرمانروایی ندارد. اما در عین حال، تحقق و عینیت فرمانروایی چنین شخصی نیز قهری و طبیعی نیست (به این معنی که هرگاه کسی دارای حق حاکمیت شد، الزاماً حاکم بالفعل نخواهد بود.)
فعلیت حاکمیت چنین شخصی منوط به انتخاب مردم است. "بعید است" که اگر صاحب ولایت الهی، از راه اجبار و خشونت به قدرت دست یابد، حکومت کردن او مشروع باشد. بنابراین مشروعیت یک حاکمیت به این است که هم آن شخص دارای ولایت الهی و حق حاکمیت از سوی خداوند باشد و هم به خواست مردم به قدرت رسیده باشد. انتخاب مردم، حق حاکمیت را اعطا نمیکند ولی حاکمیت را تحقق میبخشد. همچنین انتصاب، هرچند موجب تحقق حاکمیت نمیشود ولی حق حاکمیت را اعطا میکند. بنابراین، یک حاکمیت که هم باید دارای عنصر حقانیت باشد و هم دارای عنصر فعلیت و عینیت، مشروعیتش به آن است که حقانیت حاکمیت و تحقق آن شرعی باشد. البته مسأله به اینجا نیز ختم نمیشود. گذشته از این دو
|152|
مورد، نوع فرمان و شیوه فرمانروایی نیز نیازمند ملاک مشروعیت است که در بحث بعدی به آن میپردازیم.
مرحله سوم، مدیریت مشروع
مدیریت مشروع رابطه قهری با دو بخش قبلی ندارد، به این معنی که اگر دو بخش قبلی (یعنی شخص حاکم و شیوه کسب قدرت) مشروع بود، به صورت قهری و طبیعی مدیریت نیز به شکل مشروع اعمال شود. بنابراین مدیریت حاکم را باید به صورت جداگانه مورد ارزیابی قرار داد. در این بحث سه محور را مورد بررسی قرار میدهیم؛ یکی "حقمداری" و دیگری "کارآمدی" وسوم "سلوک با مردم". این تقسیم بدان جهت است که مدیریت در اندیشه اسلامی دو مأموریت دارد: یکی ساماندهی امور مردم و دیگری هدایت جامعه به سوی تکامل الهی و سومین نکته نیز شیوه سلوک با مردم است. به همین جهت بحث مشروعیت نیز باید با توجه به این سه محور مورد توجه قرار بگیرد.
محور اول: ملاک مشروعیت کارکرد دولت
یکی از ملاکهای مهم در بحث مشروعیت مدیریت، کارآمدی مدیر است. از دیدگاه دین مدیری شایستگی مدیریت دارد که توان ساماندهی امور مردم را داشته باشد. یک مؤمن به صرف اینکه شهروند خوبی است، نمیتواند سکان مدیریت را بر عهده بگیرد بلکه باید "کاردان" نیز باشد. به همین جهت امام علی (ع) به مالک اشتر برای انتخاب مدیران، دو ملاک را معرفی میکند که اولین آن کفایت و کاردانی است.
[18] و دقیقاً به همین جهت است که رسولخدا (ص) فرمودهاند با وجود شخص برتر، به کار گماردن کس دیگر، خیانت به خدا و پیامبر و همه مسلمین است.
[19] اکنون سؤال این است که آیا شخص خیانتکار، صلاحیت "فرماندهی" دارد؟ آیا فرمانهای ناکارآمد، صلاحیت اطاعت دارند؟ آیا در نظام اسلامی، شخص ناکارآمد "حق مدیریت و فرمانروایی" دارد و آیا فرمانهای او برای مسلمین الزامآور است و اطاعت او واجب؟! آیا عقل و نقل چنین چیزی را میپذیرند؟ بنابراین بخشی از مشروعیت را باید در کاردانی جستجو کرد و الگوی مشروعیت در این بحث بر اساس تمشیت امور مردم شکل میگیرد و لذا مدیری مشروعیت دارد که با کفایتتر و کاردانتر باشد.
|153|
محور دوم: ملاک مشروعیت، فرمانهای حکومت
در اندیشه دینی، ملاک مشروعیت مدیر به کاردانی او ختم نمیشود، بلکه مدیر باید "حقمدار" نیز باشد، و این بدان جهت است که در اندیشه دینی، به خلاف اندیشههای غیر دینی، مأموریت دولت به ساماندهی امور مردم و تأمین امنیت شهروندان ختم نمیشود. از دیدگاه اسلام، ارتقای ایمان مردم و آموزش احکام دینی و اصول اعتقادی و اخلاق اسلامی
[20] و عمل به کتاباللَّه
[21] و اجرای حدود و قوانین الهی
[22] جزء مأموریت حکومت شمرده میشود. بنابراین، مدیر، گذشته از کاردانی باید "دینمدار" نیز باشد. دینمداری یعنی اینکه فرمانهای حکومت، مطابق احکام الهی باشد و با معیار طاعت و معصیت خداوند سنجیده شود، نه خواست احزاب و شخصیتها و حتی مردم. در اندیشه اسلامی، "رضایت خدا" محور امور است و رضایت خلق در طول آن قرار میگیرد، نه در عرض آن، و لذا هم به زمامداران توصیه شده است که طبق موازین الهی رفتار کنند و فرمان دهند، و هم به شهروندان توصیه شده است که فقط از فرامینی اطاعت کنند که مطابق حق باشد و از آنچه معصیت خدا است، فرمانبرداری نکنند. آنچه معصیت خدا باشد، در حقیقت زاییده فکر انسانی همانند بقیه مردم است و لذا دلیلی ندارد که فرمان بر خی از افراد بشر، بر دیگران حکومت کند. فرمانهای بشری شایستگی اطاعت ندارند و شأن یک انسان فراتر از آن است که مطیع بشری همانند خود گردد.
به عبارت دیگر، اگر این بحث را به دو مفهوم "فرماندهی" و "فرمانبری" تقسیم کنیم، این دومفهوم را باید با ملاک طاعت و معصیت سنجید و لذا آن فرماندهیای مشروعیت دارد که "بر حق" باشد و آن فرمانبریای مشروعیت دارد که "از حق" باشد. امام علی (ع) در این باره میفرمایند:
"حق علی الامام أن یحکم بما أنزل اللَّه و أن یؤدی الامانة، فإذا فعل فحق علی الناس أن یسمعوا له و أن یطیعوه و أن یجیبوا إذا دعوا؛
[23]
وظیفه امام آن است که ادای امانت کرده و به آنچه خدا نازل کرده فرمان دهد. هرگاه چنین کرد وظیفه مردم این است که گوش به فرمان او باشند و از او اطاعت کنند و به فراخوان او لبیک بگویند.">
معنی این سخن آن است که مشروعیت فرمان حاکم در مطابقت آن با موازین الهی است و
|154|
هرگاه چنین شد، فرمانبری از حکم او مشروعیت پیدا خواهد کرد. همچنین آن حضرت در نامهای که هنگام نصب مالک اشتر، برای مردم مصر نوشتند، میفرمایند:
"اسمعوا له و أطیعوا أمره فیما طابق الحق؛
[24]
در آنچه مطابق حق است گوش به فرمان مالک باشید و از او اطاعت کنید.">
در این سخن نیز امام علی(ع) مشروعیت فرمانبری را در اطاعت از فرمانهای برحق دانستهاند. در جای دیگر نیز میفرمایند:
"إنّ أحقّ ما یتعاهد الرّاعی من رعیّته أن یتعاهدهم بالّذی للَّه علیهم فی وظائف دینهم، وإنّما علینا أن نأمرکم بما أمرکم اللَّه به و أن ننهاکم عمّا نهاکم اللَّه عنه ...؛
[25]
سزاوارترین پیمان میان مردم و زمامداران پیمانی است که در راستای وظایف دینیمردم باشد. وظیفه ما (زمامداران) است که طبق امر خداوند، امر کنیم و طبق نهی او، نهی کنیم ....">
در این سخن، نکات مهمی وجود دارد. اولاً، در نظر امام علی (ع)، پیمان میان مردم و زمامداران، پیمانی بر اساس دین دانسته شده که نشانگر این نکته مهم و اساسی است که ملاک مشروعیت پیمان میان مردم و زمامداران، "دینمدار بودن" آن است و لذا این گونه نیست که ملاک مشروعیت پیمان میان مردم و زمامداران، رضایت هر دو طرف باشد. پیش از رضایت طرفین، رضایت خداوند قرار دارد و رضایت خداوند نیز به مطابقت پیمان میان مردم وزمامداران با احکام دین وابسته است و این گونه نیست که اگر بشر، آزاد و مختار است و حق تعیین سرنوشت دارد، به این معنی باشد که هر تصمیم او و از جمله هر پیمان او با زمامداران، مشروع و مورد تأیید باشد. تفسیر این چنینی از اختیار بشر و حق تعیین سرنوشت او، تفسیری خطرناک و غیر دینی است. این قبیل تفسیرها خواسته یا ناخواسته در حقیقت در پی تئوریزه کردن مبانی تفکر غربی هستند که مشروعیت پیمانها را در رضایت و موافقت طرفین - یعنی مردم و زمامداران - میدانند. پیمان مقدس و مشروع آن پیمانی است که بر محور دین و مطابق دین باشد. این دیدگاه علی بنابیطالب (ع) است.
و ثانیاً، به ملاک مشروعیت فرماندهی حاکم نیز اشاره شده است که عبارت است از مطابقت آن با اوامر و نواهی خداوند متعال، که پیش از این نیز به آن اشاره شد. همچنین آن حضرت در جای دیگر میفرماید:
|155|
"ما أمرتکم من طاعة اللَّه فحق علیکم طاعتی فیما أحببتم و کرهتم؛
[26]
هر فرمان من که در مسیر طاعت خداوند باشد، تبعیت آن بر شما الزامی است، چه مطابق میل شما باشد و چه نباشد.">
در این سخن تصریح شده است که مطابقت فرامین حکومت با خواست مردم، ملاک مشروعیت آن احکام نیست. در تفکر غربی - که به دموکراسی در قانون معتقد است ـ مشروعیت قانون و فرمان دولت در این است که مطابق خواست و نظر اکثریت مردم تنظیم شده باشد، و حالآنکه در تفکر دینی، ملاک مشروعیت قوانین و فرامین حکومت، مطابقت آن با خواست خداوند است.
محور سوم: ملاک مشروعیت سلوک دولت با مردم
در این بحث سؤال این است که سلوک دولت با مردم چگونه باید باشد و چه سلوکی مشروعیت دارد؛ خشونت یا رأفت؟ از دیدگاه اسلام، سلوک حکومت با عامه مردم باید بر اساس عطوفت و مهربانی باشد؛ این یک اصل است. امام صادق (ع) در باره این اصل و شیوه سلوک زمامداران در نظریه امامت میفرمایند:
"أما علمت أنَّ إمارة بنیأمیّة کانت بالسیف و العسف و الجور، و إنَّ إمامتنا بالرفق و التألّف و الوقار و التقیّة و حسن الخلطة و الورع و الاجتهاد، فرغّبوا الناس فی دینکم و فیما أنتم فیه؛
[27]
آیا نمیدانی امارت بنیامیه بر پایه شمشیر و ظلم و ستم قرار دارد ولی "امامت" ما بر پایه رفق و الفت و وقار و تقیّه و خوشبرخوردی و تقوا و اجتهاد قرار دارد، پس شماها مردم را به دین خودتان و به آنچه آن را قبول دارید ترغیب کنید.">
آری این شیوه حکومت اسلامی است و آنقدر اهمیت دارد که حتی برای حفظ حکومت نیز نمیتوان از این اصل چشمپوشی کرد. متأسفانه برخی از جوامع جز با "شمشیر" و "تحقیر" سامان نمییابند؛ آن گونه که بنیاسرائیل بودند، و جز امثال فرعونها را نمیپذیرند؛ آن گونه که بنیاسرائیل پذیرفتند. این یک واقعیت است که قرآن کریم آن را بیان کرده است. خداوند متعال در باره سلوک فرعون با بنیاسرائیل میفرماید:
"فاستخف قومه فاطاعوه؛
[28]
فرعون قوم خود را تحقیر میکرد و آنان از او اطاعت میکردند!!">
|156|
و در جای دیگر در باره سلوک او، از زبان حضرت موسی (ع) خطاب به بنیاسرائیل میفرماید:
"یسومونکم سوء العذاب و یذبحون أبناءکم و یستحیون نساءکم؛
[29]
به بدترین وجهی شما را عذاب میکردند و پسرانتان را سر میبریدند و زنانتان را (برای بیگاری) زنده میگذاشتند.">
پدیده شگفتی است که تحقیر و شمشیر، میوه اطاعت به بار آورد!! و شگفتانگیزتر اینکه خداوند متعال علت این پدیده را فسق و فساد خود مردم معرفی میکند، نه فرعون. البته فرعون فاسد و فاسق هست ولی علت موفقیت سلوک خشن و تحقیرآمیزش، فسق و فجور خود مردم بود و اساساً چنین مردمی جز با این سلوک به راه نمیآیند. این یک اصل است و شاید هدف قرآن کریم از طرح این حکایت، بیان همین اصل باشد. خداوند متعال در این باره میفرماید:
"إنهم کانوا قوماً فاسقین؛
[30]
به تحقیق آنان مردمی فاسق بودند.">
با کمال تأسف باید گفت مردم عراق نیز از همین قبیل بودند که جز با تحقیر و شمشیر به راهنمیآمدند. اما از آنجا که در حکومت اسلامی "سلوک مهر و کَرَم" یک اصل اساسی است، حضرت علی (ع) هرگز حاضر نشد برای بقاء حکومت خود از روشهای خشونتآمیز استفاده کند. برخی افراد به ایشان متذکر میشدند که "إنّ أهل العراق لا یُصلحهم إلّا السیف؛
[31] اهل عراق جز با شمشیر به راه نمیآیند!" این ویژگی مردم عراق بود و لذا حکومت کردن بر عراق جز با روشهای خشونتآمیز ممکن نبود، اما حضرت علی (ع) هرگز تن به استفاده از این روشها ندادند. امام صادق (ع) در این باره میفرمایند:
"کان أمیرالمؤمنین علیُّ بنأبیطالب صلواتاللَّه علیه یقول للناس بالکوفة: یا أهلالکوفة، أترونی لا أعلم ما یُصلحکم؟! بلی، و لکنّی أکره أن اُصلحکم بفساد نفسی؛
[32]
حضرت علی(ع) همواره به مردم کوفه میفرمودند: ای مردم کوفه گمان میکنید که نمیدانم چه چیزی شما را به راه میآورد؟! میدانم ولی مایل نیستم به خاطر سر به راه کردن شما، خودم را آلوده کنم.">
همچنین آن حضرت خطاب به مردم عراق فرمودهاند:
|157|
"و لقد علمت أنّ الذی یُصلحکم هو السیَّف، و ما کنت متحرّ ِیاً صلاحکم بفساد نفسی؛
[33]
به خوبی میدانم آنچه شما را به راه میآورد، شمشیر است، ولی من کسی نیستم که به خاطر سامان دادن شما، نفسم را آلوده سازم.">
این منطق علی بنابیطالب (ع) است و حضرت مهدی (ع) نیز به همین روش حکومت خواهد کرد. به همین جهت امام باقر (ع) به یکی از طاغوتهای بنی عباس میفرمایند:
"دولتکم قبل دولتنا و سلطانکم قبل سلطاننا، سلطانکم شدید عسر لا یسر فیه؛
[34]
دولت شما پیش از دولت ماست و سلطنت شما پیش از سلطنت ماست، سلطنت شما شدید و سخت است و هیچ گشایشی در آن وجود ندارد.">
پس خلاصه سخن در بحث مشروعیت مدیریت اینکه: ملاک مشروعیت فرمان حکومت و فرمانبری مردم، مطابقت آن با احکام الهی است و ملاک مشروعیت سلوک دولت، رفق و مدارااست.
نتیجه
خلاصه سخن اینکه مشروعیت، یک عنوان بسیط نیست، (زیرا ملاک مشروعیت به یک عنصر و در یک مرحله منحصر نمیشود) بلکه عنوانی است مرکب که به چندین بخش تقسیم میشود. این بخشها عبارتند از:
اول مشروعیت شخص حاکم که به "نصب الهی" است؛
دوم مشروعیت کسب قدرت که "به انتخاب آزادانه مردم" است، البته مشروعیت انتخاب مردم نیز به "پذیرش حاکم منصوب الهی" است؛
سوم مشروعیت کارکرد حکومت که به "کارآمدی" آن است؛
چهارم مشروعیت فرمان حکومت که در "به حق بودن" آن است؛
پنجم مشروعیت فرمانبری ملت که "از حق بودن" آن است.
آنچه بیش از همه مورد بحث قرار گرفته است، به دو قسم اول مشروعیت مربوط میشود. بنا بر آنچه گفتیم روشن میشود که مشروعیت حاکم به نصب الهی است و مشروعیت انتخاب مردم به پذیرش حاکم منصوب الهی است و اگر این دو با هم جمع شوند، مشروعیت یک حکومت کامل میشود. و به نظر میرسد که اگر هر کدام از این دو مورد وجود نداشته باشند، مشروعیت
|158|
حاکمیت زیر سؤال میرود و به یک حکومت طاغوتی تبدیل میشود. تا به اینجا بحث در حاکمیت یافتن و ملاکهای سهگانه مشروعیت آن بود. اما پس از استقرار یک نظام با آن ملاکهای سهگانه، دو مسأله دیگر وجود دارد: یکی وجود ملاکهای سهگانه مشروعیت مدیریت و دیگری استمرار ملاکهای سهگانه قبلی؛ به این معنی که اگر حکومت در مدیریت، تابع ملاکهای سهگانه آن نباشد و یا اینکه به نحوی یکی از آن ملاکهای سهگانه قبلی از بین برود، باز هم حکومت با بحران مشروعیت مواجه خواهد شد. به نظر میرسد با این بیان، هر کدام از دو دیدگاه مطرح شده در باب مشروعیت حکومت جایگاه خود را مییابند و نزاعها مرتفع میشوند.
--------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت ها:
[1] - ر.ک: احتجاج، ج2، ص77.
[2] - ر.ک: شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج2، ص47.
[3] - ر.ک: الجمل، ص128.
[4] - الفتوح، ج2، ص435.
[5] - ر.ک: بحارالانوار، ج44، ص104، ح12.
[6] - بحارالانوار، ج 46، ص 336.
[7] - لازم به تذکر است که آنچه گفتیم به معنی ردّ حق تعیین سرنوشت بشر نیست. حق تعیین سرنوشت یک واقعیت است، اما قلمرو آن، بحث فعلیت حاکمیت است (که در بحث بعدی به آن خواهیم پرداخت) نه مسأله حق حاکمیت (که بحث فعلی است).
[8] - کفایة الاثر، ص199، محمود بنلبید در مذاکراتی که با حضرت فاطمه (س) پیرامون مسأله امامت دارند، از ایشان میپرسد: چرا علی (ع) از حق خود دست کشید؟ و حضرت فاطمه (س) در پاسخ وی به همین حدیث پیامبر اکرم (ص) اشاره میکنند. (کفایة الأثر، ص198، بحارالانوار، ج36، ص353، ح224).
[9] - أسد الغابة، ج47، ص106، ح3789؛ المسترشد، ص387، ح130؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص242؛ ر.ک: بشارة المصطفی، ص277؛ الفردوس، ج5، ص315، ح8300.
[10] - ارشاد، ص311.
[11] - ر.ک: تاریخ طبری، ج2، ص321؛ مسند احمد، ج1، ص335؛ بحارالانوار، ج18، ص214 و ج19، ص25.
[12] ـ ر.ک: طبقات ابن سعد، ج1، ص290؛ سیره ابنهشام، ج2، ص73؛ تاریخ طبری، ج2، ص355.
[13] - ر.ک: تفسیر قمی، ج1، ص272؛ سیره ابنهشام، ج2، ص81؛ طبقات ابنسعد، ج1، ص221؛ تاریخ طبری، ج2، ص365؛ الکامل فی التاریخ، ج1، ص512.
[14] - نهجالبلاغه، نامه 54.
[15] - ر.ک: ارشاد مفید، ص169؛ توحید صدوق، ص377؛ تاریخ طبری، ج5، ص158؛ مستدرک حاکم، ج3، ص173؛ الفتوح، ج4، ص289؛ شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج16، ص22.
[16] - ر.ک: کافی، ج8، ص330، ح506؛ احتجاج طبرسی، ج2، ص2 و 10 و 71؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص35؛ تحف العقول، ص308؛ اخبار الطوال، ص218.
[17] - ر.ک: لهوف، ص106؛ ارشاد مفید، ص26؛ مقتل خوارزمی، ج1، ص194؛ تاریخ طبری، ج5، ص352 تا 354.
[18] - ر.ک: شرح نهجالبلاغة ابن أبیالحدید، ج20، ص276، ح184.
[19] - ر.ک: سنن الکبری، ج10، ص188؛ تاریخ بغداد، ج6، ص76؛ المناقب، ص258.
[20] - تحف العقول، ص25، غرر الحکم، ح6199.
[21] - ر.ک: الغارات، ج1، ص211 و ج2، ص501؛ نهجالبلاغه، نامه 53.
[22] - ر.ک: نهجالبلاغه، خطبه 131، علل الشرایع، ص196، ح8 و 9.
[23] - کنزالعمال، ح14313.
[24] - نهجالبلاغه، نامه 38.
[25] - کتاب الغارات، ج2، ص501.
[26] - مسند احمد، ج1، ص160.
[27] - بحارالانوار، ج69، ص170.
[28] - زخرف، 54.
[29] - ابراهیم، 6 و ر.ک: بقره، 49.
[30] - زخرف، 54.
[31] - عیون الحکم و المواعظ، 3488/164؛ غرر الحکم، 3758.
[32] - امالی مفید، ص207، ح40 و ر.ک: نهجالبلاغه، خطبه 182؛ ینابیع المودّة، ج3، ص443، ح12 و ج2، ص28، ح1.
[33] - ارشاد مفید، ج1، ص281؛ احتجاج طبرسی، ج1، ص414، ح89 و ر.ک: کافی، ج8، ص361، ح551؛ بحارالانوار، ج77، ص364، ح33.
[34] - کافی، ج8، ص210.
انتصاب و مصونیت
مرحله دوم، مشروعیت کسب قدرت
جمعبندی مرحله اول و دوم
مرحله سوم، مدیریت مشروع
محور اول: ملاک مشروعیت کارکرد دولت
محور دوم: ملاک مشروعیت، فرمانهای حکومت
محور سوم: ملاک مشروعیت سلوک دولت با مردم
نتیجه
--------------------------------------------------------------------------------
مشروعیت، یکی از مباحث داغ و جنجالبرانگیز در حوزه فلسفه سیاسی بوده و هست. در این بحث دو دیدگاه عمده وجود دارد که یکی ملاک مشروعیت را "خدا" میداند و دیگری "مردم" و جالب اینکه هر دو دیدگاه یاد شده، برای اثبات ادعای خود به قرآن و سنت استناد میکنند. در سالهای اخیر همواره میان این دو دیدگاه اختلافهای شدید تئوریک وجود داشته و به تبع آن در پارهای موارد، این اختلافات به سطح جامعه نیز کشیده شده و به منازعات شدید سیاسی - اجتماعی تبدیل شده است ...
به نظر میرسد هر دو دیدگاه یاد شده، بخشی از حقیقت را بیان داشتهاند و بخشی را وانهادهاند. آن بخش را که دیدهاند، درست عمل کردهاند و اما آن بخش را که وانهادهاند اشتباه کردهاند. به نظر میرسد علت اساسی این اشتباه گرفتار شدن در قالب کلیشهای مشروعیت از دیدگاه دموکراسی است و حال آنکه هر مکتب و فرهنگی باید مشروعیت را بر اساس مبانی فکری خود طرح و بررسی کند. دیدگاه دموکراسی، مشروعیت را بسیط میداند. اگر مشروعیت را عنوانی بسیط بدانیم، فقط برای یکی از دو عنصر یاد شده (خدا - مردم) جایی وجود خواهد داشت و دیگری باید حذف شود و این در حالی است که نمیتوان هیچ کدام را به بهانه دیگری از میدان بیرون کرد.
|138|
بلکه باید هر کدام را در جای خود دید. به همین جهت هدف این نوشتار مرکب دانستنمشروعیت و قرار دادن هر عنصر در جای خود است. پیش از ورود به اصل بحث تذکر چند نکته ضروری است:
1- هر نظریهای بر اساس یک سری مبانی شکل میگیرد و در فضای فکری خاصی آفریدهمیشود. این مبانی فکری و فضای خاص به سان درختی است که میوه خاص خود را میپروراند و لذا بار کردن میوهای دیگر بر شاخههای این درخت ناممکن و تصنعی خواهد بود. بحث مشروعیت نیز شامل همین قاعده است. شکل طرح بحث مشروعیت در نظام دموکراسی، بر اساس مبانی خاص تفکر مادی است که خداوند را از معادلات نظامهای بشری حذف کردهاند و لذا برای مشروعیت، ساختاری بسیط و تکجزیی فرض کردهاند و آنگاه این عامل واحد را، مردم دانستهاند. اما اگر دیدگاه دیگری وجود داشته باشد که خداوند را از معادلات سیاسی حذف نکرده باشد، باید ساختاری متناسب با مبانی خود طراحی کند و سپس در آن قالب، ملاک مشروعیت را بیان سازد. بنابراین ما در بحث مشروعیت نباید دیدگاه خود را در قالب ساختار بسیط تفکر مادی طرح کنیم. چنین اقدامی گرفتار شدن در دام خصم است. هماهنگی تمامی مراحل یک نظریه با مبانی نظریهپرداز و مکتب فکری او یکی از اصول مهم و اساسی است. نادیده گرفتن این اصل، موجب بروز اختلافات شدید در مسایل فکری، و منشأ ایجاد شبهههای فراوان در قلمرو باورها و اعتقادات شده است. بنابراین، پرسش مشروعیت را باید پاسخ داد ولی هم پاسخ و هم راه پاسخدهی را باید بر اساس مبانی خود طراحی و تنظیم ساخت.
2- موضوع بحث ما، بررسی ملاک مشروعیت در نظام امامت و ولایت است و در چنینفضایی و با چنین مبنایی است که به پرسش مشروعیت پاسخ میدهیم و ملاک مشروعیت نظام مورد قبول را توضیح میدهیم، نه اینکه بر اساس نظریه مشروعیت در دموکراسی، به طراحی نظام سیاسی بپردازیم. به بیان دیگر، به دو شکل میتوان بحث را ارائه کرد؛ یکی انتخاب نظریه دموکراسی (مشروعیت مردمی) و سپس طراحی نظام اسلامی و تطبیق آن با دیدگاه دموکراسی، و دیگری محور قرار دادن نظام امامت و ولایت با مبانی خاص آن، و سپس بررسی ملاک مشروعیت در این نظام. یکی از علل اشتباه و اختلاف در این مقوله، پیمودن راه نخست است که بدون توجه به اصول و مبانی تفکر اسلامی (شیعی)، ملاک مشروعیت مردمی (دموکراسی) را محور قرار دادهاند و سپس به ویران کردن اصول و مبانی فکری شیعی پرداختهاند و حال آنکه
|139|
اندیشمندان غربی، بر اساس اصول و مبانی خاص خود به چنین نظریهای در باب مشروعیتدست یافتهاند. بنابراین باید جوزدگی را کنار گذاشت و از اتهام مخالفت با مردم سالاری غربینهراسید و بر اساس اصول و مبانی اسلامی، به تبیین منطقی ملاک مشروعیت در نظام امامت و ولایت پرداخت.
3- مراد از مشروعیت، همان حقانیت است و از آنجا که در اندیشه غربی، عنصر شرع نادیده گرفته شده است، در آن فضای فکری، مشروعیت با شرعی بودن متفاوت است، اما در تفکردینی، حقانیت با شرعی بودن یکی است و هر آنچه شرعی باشد حق است و آن چیزی حق است که شرعی باشد.
4- در بحثهای متداول مشروعیت، دو سؤال عمده وجود دارد؛ یکی حق فرمانروایی حاکم و دیگری حق فرمانبرداری مردم. اینکه چه کسی حق فرمان دادن دارد و اینکه فرمانبرداری از چه کسی حق است، از پرسشهای عمده مشروعیت هست اما همه موضوع نیست، بلکه بر اساس مبانی دینی، مسایل دیگری نیز در این موضوع قابل طرح است. اگر در مسأله حکومت دو نکته را مورد توجه قرار دهیم؛ یکی حق حاکمیت و فرمانروایی، و دیگری تحقق حاکمیت و فرمانروایی، سؤال این است که رابطه این دو با هم چگونه است؟ آیا توأم هستند و یا جدا؟ و اگر از یکدیگر جدا هستند کدام یک بر دیگری مقدم است؟ در اندیشه غربی، تحقق حاکمیت با حق حاکمیت، توأم و همزمان است؛ یعنی به مجرد تحقق حاکمیت (از راه انتخاب) حق حاکمیت نیز به وجود میآید. اما اندیشه دینی معتقد است که حق حاکمیت از آن ِخداوند است و از سوی او به معصومین (ع) اعطا میشود و لذا در جایی غیر از مرحله تحقق حاکمیت شکل میگیرد و مقدم برمرحله تحقق است. بنابراین، مسلم است که مرحله تعیین حقانیت حاکمیت، غیر از مرحله تحقق و عینیّت حاکمیت است. حال که چنین است گذشته از دو پرسش نخست (حق فرمانروایی و حق فرمانبرداری) که مربوط به مسأله حق حاکمیت میشوند، پرسش بعدی این است که تحقق حاکمیت در چه صورتی شرعی است؟ آیا هر کسب قدرتی، شرعی و حقانی است؟ آیا اگر کسی که از حق حاکمیت الهی برخوردار است، از هر راهی که به قدرت برسد، اقدام او مشروع است؟ و آیا حکومتی که از راه نامشروع به دست آید، مشروعیت دارد؟ و به طور مشخص، آیا اگر به اجبار و خشونت خود را بر مردم تحمیل کند، حکومت او مشروع و حقانی است؟ به بیان دیگر درست است که مردم باید از کسی که دارای حق حاکمیت الهی است اطاعت کنند ولی اگر چنین
|140|
نکردند، آیا او میتواند به اجبار و خشونت متوسل شود؟ بنابراین، مسأله کسب قدرت و شیوه تحقق حاکمیت، خود مسأله مهمی است که نیازمند بررسی و تبیین ملاک مشروعیت است.
محور سوم مسأله مدیریت و شیوه فرمانروایی است. سؤال این است که اگر کسی حق حاکمیت داشت و از راه مشروع نیز به قدرت رسید، آیا به هر شیوهای که عمل کند و هر گونه که فرمان دهد، حکمرانی او مشروع است و به اصطلاح در هر شرایطی حکومت او مشروعیت خواهد داشت؟ اگر حکومتی در شیوههای مدیریت از روشهای غیر مشروع استفاده کند،حکومت و فرمانروایی او مشروع است؟ آیا شیوههای مدیریت و فرمانهای حکومت نیازمند ملاک مشروعیت نیست؟ اگر فرمانهای حکومت مشروع نباشد، همچنان حق فرمانروایی و حق فرمانبرداری پابرجا است؟ پاسخ این پرسشها را باید بر اساس اندیشه دینی یافت و سپس قضاوت کرد آیا مشروعیت بسیط است یا مرکب.
بنابراین در بحث مشروعیت از دیدگاه دین، برای اینکه روشن شود در چه جایی حق فرمانروایی و حق فرمانبرداری وجود دارد، باید به سه پرسش پاسخ داد: یکی اینکه حق حاکمیت به چه کسی داده شده است و چه کسی دارای چنین حقی است؟ دیگری اینکه کسب قدرت وتحقق حاکمیت در چه صورتی و با چه ملاکی مشروع است؟ و سوم اینکه چه شیوهای در مدیریت مشروع است و فرمانهای صادره حکومت با چه ملاکی مشروعیت یافته و شایستگی اطاعت و فرمانبرداری مییابند؟
برای مشخص کردن ملاک مشروعیت هر یک از امور سهگانه فوق، باید "الگو" داشت و الگوی هر مسألهای باید "متناسب" با ماهیت آن مسأله باشد و از آنجا که امور سهگانه فوق با هم "تفاوت" دارند، الگوی مشروعیت هر یک با الگوی مشروعیت دیگری نیز متفاوت خواهد بود و لذا نمیتوان با یک الگو به ارزیابی همه اقسام مشروعیت پرداخت. علت بسیاری از منازعاتی که پیرامون مسأله مشروعیت پیش آمده و یا میآید این است که هر کدام از طرفین به یک جنبه آن تمسک کرده و با الگوی متناسب با همان قسمت - و بدون تفکیک - به ارزیابی مشروعیت حکومت به شکل بسیط پرداختهاند و حال آنکه هر بحثی الگوی مشروعیت خاص خود را دارد. به همین جهت ضروری است که جنبههای مختلف مشروعیت به صورت جداگانه مورد بررسیقرار گیرند و بر اساس الگوی متناسب هر کدام، ملاک مشروعیت هر یک مشخص گردد. بنابراین بحث مشروعیت را در سه محور یاد شده پی میگیریم و هر مرحله را با الگوی خاص
|141|
خود بررسی میکنیم:
این سه محور عبارتند از:
1- مرحله اعطای حق حاکمیت از سوی خداوند؛
2- مرحله کسب قدرت و تحقق حاکمیت؛
3- مرحله مدیریت و فرمانروایی.
علت این سهگانه یازب مراحل، آن است که هر چند در فلسفه سیاسی، حق حاکمیت با تحققحاکمیت همزمان است (و لذا در یک مرحله بحث میشوند)، اما در اندیشه دینی، این دو از یکدیگر جدا هستند و لذا باید جداگانه مورد بحث قرار گیرند. همچنین پس از تحقق حاکمیت نیز این گونه نیست که حاکم مجاز باشد هر فرمانی صادر کند و لذا - همان گونه که خواهد آمد - صدور فرمانی مشروع است که مخالف شرع نباشد و فرمانهای صادره در صورتی دارای حق اطاعت و فرمانبرداری هستند که مشروع باشند.
5- پیش از پرداختن به مراحل سهگانه فوق، تذکر این مطلب نیز ضروری است که هرچند در نظام امامت و ولایت (که معصومین (ع) در رأس آن قرار دارند) همه مراحل بر اساس ضوابط شرعی شکل میگیرد، اما در مباحث نظری، تفکیک و روشن شدن همه زوایای یک مسأله ضروری است تا بدین وسیله همه جنبههای یک مسأله، واضح و دیدگاه اسلام در بحث حکومت به درستی شناخته شود. بنابراین بحث از ملاک مشروعیت در نظام امامت، به منظور سنجش عملکرد معصومین (ع) و تعیین تکلیف برای آن بزرگواران نیست. همه رفتارها و گفتارهای آنان منطبق بر حق بوده و برای جامعه اسلامی حجت شرعی است. بلکه هدف این بحث کسب بصیرت و روشنبینی علمی در مقوله نظام امامت، و به کارگیری آن در طراحی ساختار سیاسی در دوران غیبت است.
مرحله اول، مشروعیت شخص زمامدار
مراد از شخص زمامدار کسی نیست که حکومت را بالفعل در دست دارد و هماینک حاکم جامعه است، بلکه مراد آن کسی است که دارای حق حاکمیت و امامت امت است و لذا در این بحث شخص زمامدار را منهای جنبه حاکمیت داشتن یا نداشتن او مورد بررسی قرار میدهیم. بحث از حاکمیت بالفعل و ملاک مشروعیت آن، خود مقوله دیگری است که در بخش بعدی
|142|
سخن، به آن خواهیم پرداخت.
برخی مشروعیت زمامدار را به انتخاب مردم دانسته و معتقدند زمامدار "مشروع" کسی است که "منتخب" مردم باشد و "زمامدار منتخب"، "زمامدار مشروع" است. بر همین اساس نظریه دموکراسی در تعیین زمامدار به وجود میآید و نظامهای دموکراتیک، نظامهای مشروع شناخته میشوند. البته هر چند این نظریه امروز به عنوان نظریه نو و غالب شناخته میشود، ولی ریشه در تاریخ دارد که به چند نمونه آن اشاره خواهیم کرد:
روزی امام حسین (ع) در برابر خلیفه دوم - که بر منبر رسولخدا(ص) نشسته بود - ایستاد و منکرین و غاصبین حق پدرش امام علی (ع) را سرزنش کرد. در پی این سخنان، خلیفه دوم از منبر فرود آمد و به وی گفت:
"یا حسین! من أنکر حق أبیک فعلیه لعنةاللَّه؛
ای حسین هر کس حق پدر تو را انکار کند، لعنت خدا بر او باد!">
سپس وی در توجیه اینکه حقی را از پدر وی انکار نکرده است، به مسأله حقانیت و مشروعیت اشاره کرده و منشأ آن را در انتخاب مردم دانست و گفت:
"أمَّرَنا الناسُ فَتَأمَّرْنا وَ لَوْ أمَّرُوا أباکَ لأطَعْنا؛
مردم ما را به امارت رساندند و ما هم پذیرفتیم و اگر پدر تو را به امارت میرساندند، ما هم اطاعت میکردیم!">
معنای این سخن آن است که وقتی مردم پدر تو را برنگزیدند، او نیز حقی نداشته است و لذا ما نیز حق او را نه انکار کردهایم و نه غصب.
در این تفکر، منشأ حقانیت، به انتخاب مردم دانسته شده است نه انتصاب الهی و لذا مشروعیت نیز از آن ِحاکم منتخب مردم است نه حاکم منصوب از جانب خداوند. امام حسین (ع)نیز در جواب وی فرمودند که اولاً حاکمیت ابوبکر با انتخاب تو بود (که پس از وی خود به حکومت برسی) نه انتخاب مردم، و ثانیاً این انتخاب تو نیز نه حجت شرعی داشت و نه رضایت آلمحمد (ص) را
[1].
در یکی از نامههایی که معاویه به امام علی (ع) نوشته است به "در اقلیت بودن" و تعداد اندک طرفداران ایشان - چهار یا پنج نفر - اشاره کرده و این را نشانه بر باطل بودن ایشان دانسته و گفته است:
|143|
"لو کنت محقاً لأجابوک
[2]
اگر بر حق میبودی، مردم دعوت تو را اجابت میکردند!">
در این سخن، صحبت از الگوی شناخت حق شده است و بر اساس آن، معاویه معتقد است که "رویکَرد" و "رویگرد" مردم، شاخص مهمی در تشخیص حقانیت و بطلان است. این نظریه هرچند مربوط به بحث معیار شناخت حق است، ولی ریشه در نظریهای دارد که دموکراسی را منشأ حقانیت میداند. تا دموکراسی را منشأ حقانیت و مشروعیت ندانیم، نمیتوان "رویکَرد" و "رویگرد" مردم را نشانه حقانیت یا بطلان دانست.
پیش از بیعت مردم با امام علی (ع)، ایشان به طلحه رو کرده و فرمودند: دست خود را بگشا تا با تو بیعت کنم. طلحه امتناع کرد و با اشاره به اینکه هماکنون افکار عمومی با تو است نه با من، به ایشان عرض کرد:
"اَنت اَحقّ بهذا الأمر منّی؛
[3]
تو بیش از من به این مقام سزاواری.">
این نمونهای از تفکر کسانی است که در برابر امام علی (ع) صف کشیدند و معتقد بودند که چون افکار عمومی با ایشان است، ایشان برای خلافت سزاوارترند!! در تفکر این افراد، همراهی افکار عمومی، منشأ حقانیت و مشروعیت شمرده میشود.
هنگامی که انصار، امام علی (ع) را به عنوان خلیفه معرفی کردند تا مردم با ایشان بیعت کنند، ایشان از آنان سؤالی کردند که در آن دقیقاً وجود دو طرز تفکر در جامعه مشهود است، هرچند یکی از آن دو کاملاً در انزوا و اقلیت است. امام علی (ع) از آنان پرسیدند:
"أحَقٌّ وَاجِبٌ مِنَ اللَّه ِأمْ رَأیٌ رَأیْتُمُوهُ مِنْ عِنْد ِأنْفُس ِکُم؟؛
[4]
آیا این کار را به خاطر حقی که خداوند بر شما واجب کرده انجام میدهید یا به خاطر رأیی است که میان خودتان به آن دست یافتهاید؟">
این سؤال به خوبی نشان میدهد که آن زمان نیز در بحث مشروعیت حاکم دو دیدگاه وجود داشته است و نشان میدهد که دیدگاه دموکراسی، دیدگاه غالب بر جامعهای است که حق الهی امام (ع) در آن غصب شده است و الا نیازی به بیان چنین پرسشی پیش نمیآید.
روزی معاویه به امام حسن (ع) گفت: من از تو بهترم!! و در جواب امام که علت را جویا شده بودند، گفت:
|144|
"لأنَّ الناسَ قَدْ أجْمَعُوا عَلَیَّ وَ لَمْ یَجْمَعُوا عَلَیْک!؛
چون مردم مرا پذیرفتند و تو را رد کردند!">
این نیز به خوبی نشان میدهد که در دیدگاه امویان، اصل اول و ملاک اساسی، گرایش و پذیرش مردم است نه حقانیت الهی. به بیان دیگر آنان برای حقانیت و مشروعیت، منشأ مردمی قایل هستند نه منشأ الهی.
امام حسن (ع) در جواب وی، با تقسیم مردم به "مُکرَه" و "مطیع" فرمودهاند:
"هَیْهَاتَ! هَیْهَاتَ! لَشَرَّ ما عَلَوْتَ یَابْنَ آک ِلَةِ الأکْبَادِ الْمُجْتَم ِعُونَ عَلَیْکَ رَجُلان: بَیْنَ مُطِیعٍ وَ مُکْرَهٍ؛ فَالطائِ عُ لَکَ عَاصٍ للَّه ِوَ الْمُکْرَهُ مَعْذُورٌ بِک ِتَاب ِاللَّهِ؛
هرگز! هرگز! ای پسر هند جگرخوار! آنان که تو را برگزیدند دو دستهاند: یا مختار بودهاند (و با رغبت تو را برگزیدهاند) و یا مجبور؛ آن کسی که مطیع تو بوده است، عصیان خدا را کرده است و آن کس که مجبور بوده است، به حکم قرآن معذوراست.">
[5]
این جواب امام (ع)، نشان میدهد که هر انتخابی که مردم دارند، نمیتواند مشروع باشد و لذا هر انتخاب مردم نیز نمیتواند برای انتخاب شونده "مشروعیتساز" باشد. انتخابی مشروع است که مطابق حکم الهی باشد و اگر جز این باشد، آن انتخاب نامشروع است و آن انتخابگر معصیت کار و آن انتخاب شونده نیز نامشروع.
وقتی عمر بنعبدالعزیز به خلافت رسید، از حاکم خود در خراسان خواست از جانب او علمای آن دیار را به مرکز خلافت دعوت کند تا با آنان مشورت کند. علمای خراسان نمایندهای را نزد وی فرستادند که به نظر میرسد از شیعیان امام علی (ع) بوده است. این دانشمند خراسانی پس از ورود، از خلیفه خواست تا صحبت آنان خصوصی باشد. خلیفه امتناع کرد و گفت: اگر به حق سخن بگویی، همه تو را تصدیق میکنند و اگر به ناحق باشد، تو را تکذیب میکنند. دانشمند خراسانی گفت: این را به خاطر تو گفتم نه به خاطر خودم، شاید سخنی پیش آید که تو مایل نباشی دیگران بشنوند!! خلیفه همه را بیرون کرد و از دانشمند خراسانی خواست که حرف خود را بگوید. دانشمند خراسانی سخن خود را با سؤال از منشأ مشروعیت حکومت او آغاز کرد و پرسید: بگو بدانم این حکومت از کجا به تو رسیده است؟! این سؤال به ظاهر ساده، ارکان مشروعیت حکومت وی را لرزاند و او را مدتی طولانی به سکوت واداشت. دانشمند خراسانی به
|145|
او گفت: جواب نمیدهی؟ خلیفه گفت: نه. دانشمند خراسانی پرسید: چرا؟ خلیفه در جواب به سه گزینه اشاره کرد که هیچ کدام نمیتوانست مشروعیت حکومت وی را ثابت کند. وی گفت: اگر بگویم منشأ مشروعیتم "نصّ و نصب" از سوی خدا و رسول او است، دروغ گفتهام و اگر بگویم از "اجماع مسلمین" است، تو خواهی گفت ما مردم مشرق که به تو رأی ندادهایم و اگر بگویم از "وراثت" است، خواهی گفت: تو که تنها فرزند پدرت نبودهای!! در اینجا است که دانشمند خراسانی میگوید: خدا را سپاس که تو خود اعتراف کردی حق حاکمیت از آن ِتو نیست.
[6]
در این ماجرا به خوبی روشن میشود که اولاً بحث مشروعیت، یک داستان ریشهدار در تاریخ است و ثانیاً سه گزینه برای مشروعیت میتوان تصور کرد (منشأ الهی، مردمی و وراثتی) که خلفای غیر از ائمه معصومین (ع)، از داشتن مشروعیت از نوع اول محروماند و دو منشأ دیگر نیز (دموکراسی و وراثت) با اشکالات جدی روبهرو است.
به هر حال، دموکراسی یکی از نظریههایی است که در فلسفه سیاسی ِامروز به عنوان ملاک مشروعیت شناخته شده است، اما اشتباه این نظریه آن است که در این نظریه سخن از انتخاب یا عدم انتخاب حاکم توسط مردم است و این مسأله در قلمرو مسأله فعلیت یافتن زمامداری قرار میگیرد - که مسأله دوم این بحث را تشکیل میدهد - نه در قلمرو مسأله شخص زمامدار و تعیین حق حاکمیت و لذا نظریه یاد شده خارج از موضوع مشروعیت شخص زمامدار است. کسانی که مشروعیت زمامدار را به انتخاب مردم میدانند، در حقیقت با الگوی مربوط به بحث تحقق حاکمیت، به ارزیابی مسأله حق حاکمیت و حقانیت شخص زمامدار پرداختهاند و این یک اشتباه است. الگوی ارزیابی شخص حاکم بر اساس مسأله "انتصاب" استوار است. در این بحث، سؤال این است که آیا شخصی که بنا است به زعامت و امامت بالفعل امت برسد، از جانب خداوند متعال به این سمت منصوب شده است یا نه؟ و اما اینکه آیا حاکم، منتخب است یا منتخب نیست،مربوط به مرحله "فعلیت و عینیت" است و لذا نمیتوان با الگوی انتخاب یا عدم انتخاب، مسألهحق حاکمیت را مشخص کرد. الگوی مشروعیت در مرحله حق حاکمیت، بر اساس انتصاب یا عدم انتصاب است وار است، زیرا حاکمیت و ولایت مطلق، از آن ِخداوند متعال است و به همین جهت "حق تعیین حاکم و نوع حاکمیت" نیز از آن ِاو است. "اختصاص حق حاکمیت به خداوند متعال" - که ریشه در معارف آسمانی دارد - چیزی است که در قانون اساسی نیز به آن تصریح شده است. در اصل دوم قانون اساسی آمده است:
|146|
"جمهوری اسلامی ایران، نظامی است بر پایه ایمان به:
1- خدای یکتا (لا إله إلّا اللَّه) و اختصاص حاکمیت و تشریع به او و لزوم تسلیم در برابر او ...">
در این اصل، "حق حاکمیت" - و همچنین تشریع - از آن ِخداوند متعال دانسته شده است. بنابراین، الگوی ارزیابی حق حاکمیت ِشخص حاکم را باید در راستای همین حق الهی طراحی و تنظیم کرد. و لذا ملاک مشروعیت شخص حاکم به "انتصاب" است و حاکمی مشروع است که منصوب ِخداوند متعال باشد.
[7]
انتصاب و مصونیت
نکتهای که تذکر اجمالی آن مفید است اینکه انتصاب هرگز به معنی "استبداد" و تحمیل جبارانه و غیر عادلانه نیست، بلکه به خاطر "مصونیت" مردم است. سعد بنعبداللَّه علت انتصابی بودن "امام" را از حضرت مهدی (ع) جویا میشود و آن حضرت در پاسخ میفرمایند:
"در جایی که هیچ کس از صلاح و فساد درونی دیگران خبر ندارد، آیا امکان انتخاب شخص مفسد وجود دارد؟">
سعد بنعبداللَّه میگوید: آری. و حضرت میفرمایند:
"علت همین است که با برهانی قابل فهم برای تو بیان کردم." سپس آن حضرت در توضیح این حقیقت چنین ادامه دادند:
"از تو میپرسم در باره پیامبرانی همانند موسی و عیسی که خدا آنها را برگزیده و کتاب - آسمانی - بر آنها نازل کرده و به وسیله وحی و عصمت، آنان را تأیید و کمک کرده است، زیرا آنان از برجستگان جامعهها هستند و لذا نسبت به مردم انتخابشان صحیحتر است. کسانی همانندحضرت موسی و عیسی، هنگامی که تصمیم به انتخاب میگیرند، با وجود برخورداری از عقل وافر و دانش کامل، آیا ممکن است شخص منافق را انتخاب کنند و حال آنکه تصور میکردهاند او مؤمن است؟"
سعد بنعبداللَّه میگوید: نه! حضرت در پاسخ وی میفرمایند:
"این موسی کلیماللَّه است که با وجود برخورداری از عقل فراوان و دانش کامل و نزول وحی، برای میقات پروردگارش هفتاد تن را که هیچ شکی در ایمان و اخلاص آنان نداشت، از میان
|147|
بزرگان قومش و برجستگان لشکرش برگزید، ولی همه آنها منافق بودند. خداوند در این باره میفرماید: "و موسی از میان قوم خود هفتاد تن را برگزید - تا آنجا که میفرماید - تا خدا را به صورت آشکار نبینیم، ایمان نمیآوریم و لذا به خاطر این ظلمی که مرتکب شدند، صاعقهای بر سر آنان فرود آمد." پس از آنجا که انتخاب - شخصی - پیامبران - بر خلاف تصورشان - به خطا میرود، پی میبریم که انتخاب فقط باید به دست کسی باشد که از آنچه در سینهها و ضمایر انسانها پنهان است آگاه باشد."
با این بیان روشن، معلوم میشود که "انتصابی بودن امام" جز به صلاح بشر نیست و اگر جز این باشد به بشر جفا شده است و لذا انتصاب برای مصونیت است نه استبداد و محدودیت.
خلاصه سخن اینکه: اولاً، الگوی مشروعیت شخص زمامدار، در راستای اصل "حق حاکمیت خداوند" قرار دارد و لذا ملاک مشروعیت وی به "انتصاب" است؛ ثانیاً، انتصاب برای مصونیت است نه استبداد و محدودیت؛ ثالثاً، اشتباه کسانی که ملاک مشروعیت را انتخاب میدانند این است که با الگوی مرحله تحقق حاکمیت، به ارزیابی مرحله حق حاکمیت و حقانیت شخص حاکم پرداختهاند و همین امر باعث نزاع در این مسأله شده است.
مرحله دوم، مشروعیت کسب قدرت
گفتیم که مشروعیت شخص زمامدار و حق حاکمیت او به نصب الهی است و هیچ شکی در آن نیست، اما واقعیت این است که در مقام عمل، میان دارنده حق حاکمیت تا رسیدن به حکومت فاصلهای وجود دارد. یعنی هر زمامداری که مشروعیت مرحله اول را داشته باشد، الزاماً حاکمبالفعل و زمامدار جامعه نیست، همان گونه که هر زمامداری، الزاماً مشروعیت اول یعنی داشتن حق حاکمیت و منصوب بودن از جانب خداوند متعال را ندارد. بنابراین، در این میان مسأله مهمی رخ مینماید که عبارت است از: "تحقق حاکمیت" یا "کسب قدرت". یک زمامدار برای رسیدن به "زمامداری" باید از دروازه کسب قدرت عبور کند و مرحله کسب قدرت و به حاکمیت رسیدن، راههای متفاوتی دارد که به "خوب" یا "بد" تقسیم میشوند و این خود مسأله جدیدی است که با بحث شخص زمامدار تفاوت دارد و طبیعتاً ملاک مشروعیتش نیز با ملاکمشروعیت شخص زمامدار تفاوت خواهد داشت. پس باید به دنبال ملاک مشروعیتی برای کسب قدرت باشیم.
|148|
به بیان دیگر، کسب قدرت، از یک سو به یک راه ختم نمیشود، بلکه راهها و شکلهای گوناگونی دارد، و از سوی دیگر همه راهها و روشهای ممکن آن را نمیتوان مثبت و مورد تأیید دانست و لذا کسب قدرت از هر راه ممکن نیز مشروع نخواهد بود. بنابراین، حاکمیت یک حاکم، هنگامی مشروع خواهد بود که کسب قدرت او نیز مشروع باشد. بدون وجود این عامل نمیتوان حاکمیت را مشروع دانست حتی اگر تصور کنیم که شخص حاکم و شیوه مدیریت او نیز مشروع است. به همین جهت مسأله مشروعیت کسب قدرت و یافتن ملاک آن اهمیت پیدا میکند.
مشروعیت کسب قدرت، به مشروعیت ابزار کسب قدرت بستگی دارد. این یک اصل است و بدون آن مشروعیت حکومت با اشکال مواجه خواهد شد. شاید بتوان ادعا کرد که از دیدگاه اسلام، مشروعیت کسب قدرت با اصل "اختیار بشر" و حق تکوینی او در تعیین سرنوشت خود، رابطه مستقیم و تنگاتنگ دارد، یعنی الگوی مشروعیت کسب قدرت در راستای "حق تعیین سرنوشت بشر" و با به رسمیت شناختن آن معنی پیدا میکند و لذا کسب قدرتی مشروع است که همراه با اختیار و انتخاب مردم باشد، و کسب قدرتی که با اجبار و خشونت صورت بگیرد، نامشروع است. در منطق دین، تحمیل حاکم بر مردم مردود است، حتی اگر مشروعیت نوع اول را داشته باشد. البته "نپذیرفتن حاکم مشروع" از جانب مردم نیز قطعاً مشروعیت الهی ندارد."مشروعیت انتخاب مردم" مسأله دیگری است که الگوی سنجش آن با الگوی سنجش کسب قدرت، متفاوت است.
به بیان دیگر، اولاً، پدیده "قدرت" دو جنبه دارد: "کسب قدرت" از جانب حاکم و "انتخاب حاکم" از جانب مردم، و ثانیاً، هر دو جنبه آن شامل بحث مشروعیت میشود، و ثالثاً، الگوی مشروعیت هر کدام با الگوی مشروعیت دیگری متفاوت است. الگوی مشروعیت کسب قدرت یا تحقق حاکمیت، بر اساس اصل "اختیار" و "حق تعیین سرنوشت" استوار است و به همین جهت در این بحث، سؤال این است که آیا مردم این حاکمیت را و یا این فرد را پذیرفتند، یا نه؟ بنابراین ملاک مشروعیت کسب قدرت، به "پذیرش آزادانه مردم" است.
و اما الگوی مشروعیت انتخاب مردم، بر اساس اصل "حق حاکمیت خداوند" استوار است و به همین جهت در بحث مشروعیت انتخاب مردم، سؤال این است که آیا مردم امام منصوب از جانب خداوند را پذیرفتند، یا نه؟ اگر شخص منصوب را برگزیده باشند، گزینش آنان مشروع است و اگر شخص غیر منصوب را برگزیده باشند، گزینش آنان نامشروع است. بنابراین، ملاک
|149|
مشروعیت انتخاب مردم، به "انتخاب حاکم مشروع" است، یعنی همان حاکمی که خداوند نصب کرده است. معنی این سخن این است که روی گردانیدن از امام منصوب، هرگز حجت شرعی ندارد و مردم در برابر انتخاب امام غیر منصوب، مسؤول بوده و مؤاخذه میشوند. واقعیت این است که اولاً، خداوند متعال به بشر امکان انتخاب داده است و ثانیاً، این امکان تکوینی را در تنظیم آفرینش نیز قرار داده است که آنچه را مردم انتخاب کردند - و لو مخالف خواست تشریعی او باشد - در عمل، امکان تحقق و وقوع پیدا کند و لذا از این جهت، اختیار و اراده داشتن مردم از یک سو، و امکان تحقق و عملی شدن خواست مردم در خارج از سوی دیگر، مطابق اراده و خواست خداوند است، یعنی خداوند اراده کرده است که چنین باشد و اگر او اراده نمیکرد چنین چیزی اتفاق نمیافتاد، اما این اراده یک اراده تکوینی است. هر دو امکانی که به آن اشاره شد، یعنی امکان انتخاب بشر و امکان تحقق انتخاب او در خارج، مربوط به عالم تکوین است و این با آنچه در عالم تشریع وجود دارد تفاوت میکند. او امکان انتخاب و امکان تحقق نتیجه انتخاب در خارج را قرار داده است ولی این به این معنی نیست که هرچه را بشر انتخاب کرد و هرچه که در عالم اتفاق افتاد، مورد تأیید تشریعی خداوند نیز میباشد. بنابراین بشر آزادی انتخاب و حق تعیین سرنوشت دارد ولی در برابر انتخاب خود، در پیشگاه خداوند مسؤول نیز هست. بنابراین، در بررسی مسأله مشروعیت انتخاب مردم، سؤال اساسی این است که آیا انتخاب با انتصاب هماهنگ است و حاکم منتصب، همان فرد منصوب است، یا نه؟ پس مشروعیت انتخاب مردم، به پذیرش فرد منصوب است.
نکته مهم اینجا است که هرچند مردم موظفند حاکم مشروع را برگزینند، اما این هرگز مجوزی برای تحمیل حاکم مشروع به مردم نیست و لذا اجبار کردن مردم به پذیرش حاکم مشروع، مشروعیت ندارد. پس مشروعیت کسب قدرت، به "انتخاب آزادانه مردم" است. به همین جهت، حکومت اسلامی که به منظور فراهمسازی زمینههای هدایت و تکامل مردم تشکیلمیشود، با الزام و اجبار خود را بر مردم تحمیل نمیکند. پیامبر اکرم (ص) در این باره فرمودهاند:
"مثل الإمام مثل الکعبة اذ تؤتی و لا یأتی؛
[8]
امام (در میان مردم) همانند خانه کعبه است که مردم به سوی او میروند نه او بهسویمردم.">
همین امر مشخصاً در مورد حضرت علی (ع) آمده است. رسول خدا (ص) به حضرت
|150|
علی (ع) فرمودهاند:
"أنت بمنزلة الکعبة تؤتی و لا تأتی، فإن أتاک هؤلاء القوم فسلّموها إلیک - یعنی الخلافة - فاقبل منهم، و إن لم یأتوک فلا تأتهم حتّی یأتوک؛
[9]
تو همانند کعبهای که به سوی او میروند نه اینکه او برود، پس اگر این مردم به سوی تو آمدند و حکومت را به تو سپردند، بپذیر و اگر چنین نکردند، تو صبر کن تا آنان به سوی تو آیند.">
این احادیث، بیانگر آزادی مردم در انتخاب و پذیرش امام معصوم (ع) است، هرچند این انتخاب و پذیرش بر مردم واجب است، همان گونه که انجام حج بر مکلفین واجب است، اما اگر مردم قدرت را به دست امام ندادند، او خود را به زور بر مردم تحمیل نمیکند. این، منطق اندیشه دینی در باب حاکمیت و شیوه تحقق آن است. امام رضا (ع) نیز این حقیقت را این گونه بیان فرمودهاند:
"إنّ لنا علیکم حقاً برسولاللَّه و لکم علینا حقّاً به فاذا أنتم أدیتم إلینا ذلک، وجب علینا الحق لکم؛
[10]
ما به خاطر رسول اکرم (ص) حقی بر گردن شما داریم و شما نیز حقی بر گردن ما دارید. هرگاه شما حق ما را دادید، ما نیز به وظیفه خود عمل خواهیم کرد.">
این حدیث نشان میدهد که حکومت، "حق" ائمه معصومین (ع) است، اما مردم باید این حق را به امام معصوم (ع) تحویل دهند و سپس امام معصوم (ع) به وظیفه خود عمل کند. و دقیقاً به همین جهت است که یکی از پایههای حکومت دینی را "بیعت" تشکیل میدهد. رسول خدا(ص) به موازات "دعوت"، رویکردی به "بیعت" نیز داشتند که ؟"بیعة العشیرة" ثمره آن است.
[11] همچنین آن حضرت پس از بیعت مردم یثرب با ایشان در "عقبه اولی">
[12] و "عقبه ثانیه"،
[13] به این شهر هجرت کرده و اولین حکومت اسلامی را تشکیل دادند. امام علی (ع) نیز هنگامی که با "عدم بیعت" مردم روبهرو شد، بدون اینکه دست به شمشیر ببرد، بیست و پنج سال خانهنشینی را بر خود هموار ساخت و تنها هنگامی زمام حکومت را در دست گرفت که با یک "وفاق عمومی" مواجه گشت و مردم با او بیعت کردند. مهم اینجا است که این بیعت، آزادانه صورت گرفت نه با اجبار و اکراه. آن حضرت خود در این باره میفرماید:
"إنّ العامة لم تبایعنی لسلطان غالب و لا لعرض حاضر؛
مردم نه به خاطر زور با من بیعت کردند و نه به خاطر زر.">
[14]
|151|
امام حسن (ع) نیز با بیعت آزادانه مردم قدرت را در دست گرفت
[15] و با بیوفایی مردم آن را تفویض کرد.
[16] و امام حسین (ع) نیز به خاطر بیعت مردم کوفه به سوی این شهر حرکت کرد.
[17] این موارد نشان میدهد که مشروعیت تحقق حاکمیت و کسب قدرت در اسلام به پذیرش و انتخاب آزدانه مردم است.
خلاصه سخن در بحث مشروعیت تحقق حاکمیت این است که در مسأله "کسب قدرت" الگوی مشروعیت بر اساس اختیار و حق تعیین سرنوشت شکل میگیرد و لذا ملاک مشروعیت به "انتخاب مردم" است و اما در مسأله انتخاب مردم، الگوی مشروعیت بر اساس "حق حاکمیتخداوند" شکل میگیرد و لذا مشروعیت انتخاب مردم به "پذیرش حاکم منصوب الهی" است؛ و هرگاه این دو با هم جمع شدند، حکومت الهی شکل خواهد گرفت و اما اگر انتخاب مردم بر حاکم غیر منصوب منطبق شود، اولاً، حکومت طاغوت شکل خواهد گرفت و ثانیاً، حاکم مشروع، منزوی و خانهنشین خواهد شد.
جمعبندی مرحله اول و دوم
حکومت الهی دارای دو مقام است: مقام ولایت و مقام تولّی. در مقام ولایت، حق حاکمیت از سوی خداوند به کسی واگذار میشود. کسی که دارای چنین مقامی نباشد، حق فرمانروایی ندارد. اما در عین حال، تحقق و عینیت فرمانروایی چنین شخصی نیز قهری و طبیعی نیست (به این معنی که هرگاه کسی دارای حق حاکمیت شد، الزاماً حاکم بالفعل نخواهد بود.)
فعلیت حاکمیت چنین شخصی منوط به انتخاب مردم است. "بعید است" که اگر صاحب ولایت الهی، از راه اجبار و خشونت به قدرت دست یابد، حکومت کردن او مشروع باشد. بنابراین مشروعیت یک حاکمیت به این است که هم آن شخص دارای ولایت الهی و حق حاکمیت از سوی خداوند باشد و هم به خواست مردم به قدرت رسیده باشد. انتخاب مردم، حق حاکمیت را اعطا نمیکند ولی حاکمیت را تحقق میبخشد. همچنین انتصاب، هرچند موجب تحقق حاکمیت نمیشود ولی حق حاکمیت را اعطا میکند. بنابراین، یک حاکمیت که هم باید دارای عنصر حقانیت باشد و هم دارای عنصر فعلیت و عینیت، مشروعیتش به آن است که حقانیت حاکمیت و تحقق آن شرعی باشد. البته مسأله به اینجا نیز ختم نمیشود. گذشته از این دو
|152|
مورد، نوع فرمان و شیوه فرمانروایی نیز نیازمند ملاک مشروعیت است که در بحث بعدی به آن میپردازیم.
مرحله سوم، مدیریت مشروع
مدیریت مشروع رابطه قهری با دو بخش قبلی ندارد، به این معنی که اگر دو بخش قبلی (یعنی شخص حاکم و شیوه کسب قدرت) مشروع بود، به صورت قهری و طبیعی مدیریت نیز به شکل مشروع اعمال شود. بنابراین مدیریت حاکم را باید به صورت جداگانه مورد ارزیابی قرار داد. در این بحث سه محور را مورد بررسی قرار میدهیم؛ یکی "حقمداری" و دیگری "کارآمدی" وسوم "سلوک با مردم". این تقسیم بدان جهت است که مدیریت در اندیشه اسلامی دو مأموریت دارد: یکی ساماندهی امور مردم و دیگری هدایت جامعه به سوی تکامل الهی و سومین نکته نیز شیوه سلوک با مردم است. به همین جهت بحث مشروعیت نیز باید با توجه به این سه محور مورد توجه قرار بگیرد.
محور اول: ملاک مشروعیت کارکرد دولت
یکی از ملاکهای مهم در بحث مشروعیت مدیریت، کارآمدی مدیر است. از دیدگاه دین مدیری شایستگی مدیریت دارد که توان ساماندهی امور مردم را داشته باشد. یک مؤمن به صرف اینکه شهروند خوبی است، نمیتواند سکان مدیریت را بر عهده بگیرد بلکه باید "کاردان" نیز باشد. به همین جهت امام علی (ع) به مالک اشتر برای انتخاب مدیران، دو ملاک را معرفی میکند که اولین آن کفایت و کاردانی است.
[18] و دقیقاً به همین جهت است که رسولخدا (ص) فرمودهاند با وجود شخص برتر، به کار گماردن کس دیگر، خیانت به خدا و پیامبر و همه مسلمین است.
[19] اکنون سؤال این است که آیا شخص خیانتکار، صلاحیت "فرماندهی" دارد؟ آیا فرمانهای ناکارآمد، صلاحیت اطاعت دارند؟ آیا در نظام اسلامی، شخص ناکارآمد "حق مدیریت و فرمانروایی" دارد و آیا فرمانهای او برای مسلمین الزامآور است و اطاعت او واجب؟! آیا عقل و نقل چنین چیزی را میپذیرند؟ بنابراین بخشی از مشروعیت را باید در کاردانی جستجو کرد و الگوی مشروعیت در این بحث بر اساس تمشیت امور مردم شکل میگیرد و لذا مدیری مشروعیت دارد که با کفایتتر و کاردانتر باشد.
|153|
محور دوم: ملاک مشروعیت، فرمانهای حکومت
در اندیشه دینی، ملاک مشروعیت مدیر به کاردانی او ختم نمیشود، بلکه مدیر باید "حقمدار" نیز باشد، و این بدان جهت است که در اندیشه دینی، به خلاف اندیشههای غیر دینی، مأموریت دولت به ساماندهی امور مردم و تأمین امنیت شهروندان ختم نمیشود. از دیدگاه اسلام، ارتقای ایمان مردم و آموزش احکام دینی و اصول اعتقادی و اخلاق اسلامی
[20] و عمل به کتاباللَّه
[21] و اجرای حدود و قوانین الهی
[22] جزء مأموریت حکومت شمرده میشود. بنابراین، مدیر، گذشته از کاردانی باید "دینمدار" نیز باشد. دینمداری یعنی اینکه فرمانهای حکومت، مطابق احکام الهی باشد و با معیار طاعت و معصیت خداوند سنجیده شود، نه خواست احزاب و شخصیتها و حتی مردم. در اندیشه اسلامی، "رضایت خدا" محور امور است و رضایت خلق در طول آن قرار میگیرد، نه در عرض آن، و لذا هم به زمامداران توصیه شده است که طبق موازین الهی رفتار کنند و فرمان دهند، و هم به شهروندان توصیه شده است که فقط از فرامینی اطاعت کنند که مطابق حق باشد و از آنچه معصیت خدا است، فرمانبرداری نکنند. آنچه معصیت خدا باشد، در حقیقت زاییده فکر انسانی همانند بقیه مردم است و لذا دلیلی ندارد که فرمان بر خی از افراد بشر، بر دیگران حکومت کند. فرمانهای بشری شایستگی اطاعت ندارند و شأن یک انسان فراتر از آن است که مطیع بشری همانند خود گردد.
به عبارت دیگر، اگر این بحث را به دو مفهوم "فرماندهی" و "فرمانبری" تقسیم کنیم، این دومفهوم را باید با ملاک طاعت و معصیت سنجید و لذا آن فرماندهیای مشروعیت دارد که "بر حق" باشد و آن فرمانبریای مشروعیت دارد که "از حق" باشد. امام علی (ع) در این باره میفرمایند:
"حق علی الامام أن یحکم بما أنزل اللَّه و أن یؤدی الامانة، فإذا فعل فحق علی الناس أن یسمعوا له و أن یطیعوه و أن یجیبوا إذا دعوا؛
[23]
وظیفه امام آن است که ادای امانت کرده و به آنچه خدا نازل کرده فرمان دهد. هرگاه چنین کرد وظیفه مردم این است که گوش به فرمان او باشند و از او اطاعت کنند و به فراخوان او لبیک بگویند.">
معنی این سخن آن است که مشروعیت فرمان حاکم در مطابقت آن با موازین الهی است و
|154|
هرگاه چنین شد، فرمانبری از حکم او مشروعیت پیدا خواهد کرد. همچنین آن حضرت در نامهای که هنگام نصب مالک اشتر، برای مردم مصر نوشتند، میفرمایند:
"اسمعوا له و أطیعوا أمره فیما طابق الحق؛
[24]
در آنچه مطابق حق است گوش به فرمان مالک باشید و از او اطاعت کنید.">
در این سخن نیز امام علی(ع) مشروعیت فرمانبری را در اطاعت از فرمانهای برحق دانستهاند. در جای دیگر نیز میفرمایند:
"إنّ أحقّ ما یتعاهد الرّاعی من رعیّته أن یتعاهدهم بالّذی للَّه علیهم فی وظائف دینهم، وإنّما علینا أن نأمرکم بما أمرکم اللَّه به و أن ننهاکم عمّا نهاکم اللَّه عنه ...؛
[25]
سزاوارترین پیمان میان مردم و زمامداران پیمانی است که در راستای وظایف دینیمردم باشد. وظیفه ما (زمامداران) است که طبق امر خداوند، امر کنیم و طبق نهی او، نهی کنیم ....">
در این سخن، نکات مهمی وجود دارد. اولاً، در نظر امام علی (ع)، پیمان میان مردم و زمامداران، پیمانی بر اساس دین دانسته شده که نشانگر این نکته مهم و اساسی است که ملاک مشروعیت پیمان میان مردم و زمامداران، "دینمدار بودن" آن است و لذا این گونه نیست که ملاک مشروعیت پیمان میان مردم و زمامداران، رضایت هر دو طرف باشد. پیش از رضایت طرفین، رضایت خداوند قرار دارد و رضایت خداوند نیز به مطابقت پیمان میان مردم وزمامداران با احکام دین وابسته است و این گونه نیست که اگر بشر، آزاد و مختار است و حق تعیین سرنوشت دارد، به این معنی باشد که هر تصمیم او و از جمله هر پیمان او با زمامداران، مشروع و مورد تأیید باشد. تفسیر این چنینی از اختیار بشر و حق تعیین سرنوشت او، تفسیری خطرناک و غیر دینی است. این قبیل تفسیرها خواسته یا ناخواسته در حقیقت در پی تئوریزه کردن مبانی تفکر غربی هستند که مشروعیت پیمانها را در رضایت و موافقت طرفین - یعنی مردم و زمامداران - میدانند. پیمان مقدس و مشروع آن پیمانی است که بر محور دین و مطابق دین باشد. این دیدگاه علی بنابیطالب (ع) است.
و ثانیاً، به ملاک مشروعیت فرماندهی حاکم نیز اشاره شده است که عبارت است از مطابقت آن با اوامر و نواهی خداوند متعال، که پیش از این نیز به آن اشاره شد. همچنین آن حضرت در جای دیگر میفرماید:
|155|
"ما أمرتکم من طاعة اللَّه فحق علیکم طاعتی فیما أحببتم و کرهتم؛
[26]
هر فرمان من که در مسیر طاعت خداوند باشد، تبعیت آن بر شما الزامی است، چه مطابق میل شما باشد و چه نباشد.">
در این سخن تصریح شده است که مطابقت فرامین حکومت با خواست مردم، ملاک مشروعیت آن احکام نیست. در تفکر غربی - که به دموکراسی در قانون معتقد است ـ مشروعیت قانون و فرمان دولت در این است که مطابق خواست و نظر اکثریت مردم تنظیم شده باشد، و حالآنکه در تفکر دینی، ملاک مشروعیت قوانین و فرامین حکومت، مطابقت آن با خواست خداوند است.
محور سوم: ملاک مشروعیت سلوک دولت با مردم
در این بحث سؤال این است که سلوک دولت با مردم چگونه باید باشد و چه سلوکی مشروعیت دارد؛ خشونت یا رأفت؟ از دیدگاه اسلام، سلوک حکومت با عامه مردم باید بر اساس عطوفت و مهربانی باشد؛ این یک اصل است. امام صادق (ع) در باره این اصل و شیوه سلوک زمامداران در نظریه امامت میفرمایند:
"أما علمت أنَّ إمارة بنیأمیّة کانت بالسیف و العسف و الجور، و إنَّ إمامتنا بالرفق و التألّف و الوقار و التقیّة و حسن الخلطة و الورع و الاجتهاد، فرغّبوا الناس فی دینکم و فیما أنتم فیه؛
[27]
آیا نمیدانی امارت بنیامیه بر پایه شمشیر و ظلم و ستم قرار دارد ولی "امامت" ما بر پایه رفق و الفت و وقار و تقیّه و خوشبرخوردی و تقوا و اجتهاد قرار دارد، پس شماها مردم را به دین خودتان و به آنچه آن را قبول دارید ترغیب کنید.">
آری این شیوه حکومت اسلامی است و آنقدر اهمیت دارد که حتی برای حفظ حکومت نیز نمیتوان از این اصل چشمپوشی کرد. متأسفانه برخی از جوامع جز با "شمشیر" و "تحقیر" سامان نمییابند؛ آن گونه که بنیاسرائیل بودند، و جز امثال فرعونها را نمیپذیرند؛ آن گونه که بنیاسرائیل پذیرفتند. این یک واقعیت است که قرآن کریم آن را بیان کرده است. خداوند متعال در باره سلوک فرعون با بنیاسرائیل میفرماید:
"فاستخف قومه فاطاعوه؛
[28]
فرعون قوم خود را تحقیر میکرد و آنان از او اطاعت میکردند!!">
|156|
و در جای دیگر در باره سلوک او، از زبان حضرت موسی (ع) خطاب به بنیاسرائیل میفرماید:
"یسومونکم سوء العذاب و یذبحون أبناءکم و یستحیون نساءکم؛
[29]
به بدترین وجهی شما را عذاب میکردند و پسرانتان را سر میبریدند و زنانتان را (برای بیگاری) زنده میگذاشتند.">
پدیده شگفتی است که تحقیر و شمشیر، میوه اطاعت به بار آورد!! و شگفتانگیزتر اینکه خداوند متعال علت این پدیده را فسق و فساد خود مردم معرفی میکند، نه فرعون. البته فرعون فاسد و فاسق هست ولی علت موفقیت سلوک خشن و تحقیرآمیزش، فسق و فجور خود مردم بود و اساساً چنین مردمی جز با این سلوک به راه نمیآیند. این یک اصل است و شاید هدف قرآن کریم از طرح این حکایت، بیان همین اصل باشد. خداوند متعال در این باره میفرماید:
"إنهم کانوا قوماً فاسقین؛
[30]
به تحقیق آنان مردمی فاسق بودند.">
با کمال تأسف باید گفت مردم عراق نیز از همین قبیل بودند که جز با تحقیر و شمشیر به راهنمیآمدند. اما از آنجا که در حکومت اسلامی "سلوک مهر و کَرَم" یک اصل اساسی است، حضرت علی (ع) هرگز حاضر نشد برای بقاء حکومت خود از روشهای خشونتآمیز استفاده کند. برخی افراد به ایشان متذکر میشدند که "إنّ أهل العراق لا یُصلحهم إلّا السیف؛
[31] اهل عراق جز با شمشیر به راه نمیآیند!" این ویژگی مردم عراق بود و لذا حکومت کردن بر عراق جز با روشهای خشونتآمیز ممکن نبود، اما حضرت علی (ع) هرگز تن به استفاده از این روشها ندادند. امام صادق (ع) در این باره میفرمایند:
"کان أمیرالمؤمنین علیُّ بنأبیطالب صلواتاللَّه علیه یقول للناس بالکوفة: یا أهلالکوفة، أترونی لا أعلم ما یُصلحکم؟! بلی، و لکنّی أکره أن اُصلحکم بفساد نفسی؛
[32]
حضرت علی(ع) همواره به مردم کوفه میفرمودند: ای مردم کوفه گمان میکنید که نمیدانم چه چیزی شما را به راه میآورد؟! میدانم ولی مایل نیستم به خاطر سر به راه کردن شما، خودم را آلوده کنم.">
همچنین آن حضرت خطاب به مردم عراق فرمودهاند:
|157|
"و لقد علمت أنّ الذی یُصلحکم هو السیَّف، و ما کنت متحرّ ِیاً صلاحکم بفساد نفسی؛
[33]
به خوبی میدانم آنچه شما را به راه میآورد، شمشیر است، ولی من کسی نیستم که به خاطر سامان دادن شما، نفسم را آلوده سازم.">
این منطق علی بنابیطالب (ع) است و حضرت مهدی (ع) نیز به همین روش حکومت خواهد کرد. به همین جهت امام باقر (ع) به یکی از طاغوتهای بنی عباس میفرمایند:
"دولتکم قبل دولتنا و سلطانکم قبل سلطاننا، سلطانکم شدید عسر لا یسر فیه؛
[34]
دولت شما پیش از دولت ماست و سلطنت شما پیش از سلطنت ماست، سلطنت شما شدید و سخت است و هیچ گشایشی در آن وجود ندارد.">
پس خلاصه سخن در بحث مشروعیت مدیریت اینکه: ملاک مشروعیت فرمان حکومت و فرمانبری مردم، مطابقت آن با احکام الهی است و ملاک مشروعیت سلوک دولت، رفق و مدارااست.
نتیجه
خلاصه سخن اینکه مشروعیت، یک عنوان بسیط نیست، (زیرا ملاک مشروعیت به یک عنصر و در یک مرحله منحصر نمیشود) بلکه عنوانی است مرکب که به چندین بخش تقسیم میشود. این بخشها عبارتند از:
اول مشروعیت شخص حاکم که به "نصب الهی" است؛
دوم مشروعیت کسب قدرت که "به انتخاب آزادانه مردم" است، البته مشروعیت انتخاب مردم نیز به "پذیرش حاکم منصوب الهی" است؛
سوم مشروعیت کارکرد حکومت که به "کارآمدی" آن است؛
چهارم مشروعیت فرمان حکومت که در "به حق بودن" آن است؛
پنجم مشروعیت فرمانبری ملت که "از حق بودن" آن است.
آنچه بیش از همه مورد بحث قرار گرفته است، به دو قسم اول مشروعیت مربوط میشود. بنا بر آنچه گفتیم روشن میشود که مشروعیت حاکم به نصب الهی است و مشروعیت انتخاب مردم به پذیرش حاکم منصوب الهی است و اگر این دو با هم جمع شوند، مشروعیت یک حکومت کامل میشود. و به نظر میرسد که اگر هر کدام از این دو مورد وجود نداشته باشند، مشروعیت
|158|
حاکمیت زیر سؤال میرود و به یک حکومت طاغوتی تبدیل میشود. تا به اینجا بحث در حاکمیت یافتن و ملاکهای سهگانه مشروعیت آن بود. اما پس از استقرار یک نظام با آن ملاکهای سهگانه، دو مسأله دیگر وجود دارد: یکی وجود ملاکهای سهگانه مشروعیت مدیریت و دیگری استمرار ملاکهای سهگانه قبلی؛ به این معنی که اگر حکومت در مدیریت، تابع ملاکهای سهگانه آن نباشد و یا اینکه به نحوی یکی از آن ملاکهای سهگانه قبلی از بین برود، باز هم حکومت با بحران مشروعیت مواجه خواهد شد. به نظر میرسد با این بیان، هر کدام از دو دیدگاه مطرح شده در باب مشروعیت حکومت جایگاه خود را مییابند و نزاعها مرتفع میشوند.
--------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت ها:
[1] - ر.ک: احتجاج، ج2، ص77.
[2] - ر.ک: شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج2، ص47.
[3] - ر.ک: الجمل، ص128.
[4] - الفتوح، ج2، ص435.
[5] - ر.ک: بحارالانوار، ج44، ص104، ح12.
[6] - بحارالانوار، ج 46، ص 336.
[7] - لازم به تذکر است که آنچه گفتیم به معنی ردّ حق تعیین سرنوشت بشر نیست. حق تعیین سرنوشت یک واقعیت است، اما قلمرو آن، بحث فعلیت حاکمیت است (که در بحث بعدی به آن خواهیم پرداخت) نه مسأله حق حاکمیت (که بحث فعلی است).
[8] - کفایة الاثر، ص199، محمود بنلبید در مذاکراتی که با حضرت فاطمه (س) پیرامون مسأله امامت دارند، از ایشان میپرسد: چرا علی (ع) از حق خود دست کشید؟ و حضرت فاطمه (س) در پاسخ وی به همین حدیث پیامبر اکرم (ص) اشاره میکنند. (کفایة الأثر، ص198، بحارالانوار، ج36، ص353، ح224).
[9] - أسد الغابة، ج47، ص106، ح3789؛ المسترشد، ص387، ح130؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص242؛ ر.ک: بشارة المصطفی، ص277؛ الفردوس، ج5، ص315، ح8300.
[10] - ارشاد، ص311.
[11] - ر.ک: تاریخ طبری، ج2، ص321؛ مسند احمد، ج1، ص335؛ بحارالانوار، ج18، ص214 و ج19، ص25.
[12] ـ ر.ک: طبقات ابن سعد، ج1، ص290؛ سیره ابنهشام، ج2، ص73؛ تاریخ طبری، ج2، ص355.
[13] - ر.ک: تفسیر قمی، ج1، ص272؛ سیره ابنهشام، ج2، ص81؛ طبقات ابنسعد، ج1، ص221؛ تاریخ طبری، ج2، ص365؛ الکامل فی التاریخ، ج1، ص512.
[14] - نهجالبلاغه، نامه 54.
[15] - ر.ک: ارشاد مفید، ص169؛ توحید صدوق، ص377؛ تاریخ طبری، ج5، ص158؛ مستدرک حاکم، ج3، ص173؛ الفتوح، ج4، ص289؛ شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج16، ص22.
[16] - ر.ک: کافی، ج8، ص330، ح506؛ احتجاج طبرسی، ج2، ص2 و 10 و 71؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص35؛ تحف العقول، ص308؛ اخبار الطوال، ص218.
[17] - ر.ک: لهوف، ص106؛ ارشاد مفید، ص26؛ مقتل خوارزمی، ج1، ص194؛ تاریخ طبری، ج5، ص352 تا 354.
[18] - ر.ک: شرح نهجالبلاغة ابن أبیالحدید، ج20، ص276، ح184.
[19] - ر.ک: سنن الکبری، ج10، ص188؛ تاریخ بغداد، ج6، ص76؛ المناقب، ص258.
[20] - تحف العقول، ص25، غرر الحکم، ح6199.
[21] - ر.ک: الغارات، ج1، ص211 و ج2، ص501؛ نهجالبلاغه، نامه 53.
[22] - ر.ک: نهجالبلاغه، خطبه 131، علل الشرایع، ص196، ح8 و 9.
[23] - کنزالعمال، ح14313.
[24] - نهجالبلاغه، نامه 38.
[25] - کتاب الغارات، ج2، ص501.
[26] - مسند احمد، ج1، ص160.
[27] - بحارالانوار، ج69، ص170.
[28] - زخرف، 54.
[29] - ابراهیم، 6 و ر.ک: بقره، 49.
[30] - زخرف، 54.
[31] - عیون الحکم و المواعظ، 3488/164؛ غرر الحکم، 3758.
[32] - امالی مفید، ص207، ح40 و ر.ک: نهجالبلاغه، خطبه 182؛ ینابیع المودّة، ج3، ص443، ح12 و ج2، ص28، ح1.
[33] - ارشاد مفید، ج1، ص281؛ احتجاج طبرسی، ج1، ص414، ح89 و ر.ک: کافی، ج8، ص361، ح551؛ بحارالانوار، ج77، ص364، ح33.
[34] - کافی، ج8، ص210.