شهید مطهرى و نقد مبانى سکولاریسم (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
پیش از بررسى نقدهاى استاد شهید بر سکولاریسم، به نکاتى (تعریف و پیشینه سکولاریسم نسبت دین و سیاست) به عنوان مقدمه اشاره مىشود:
تعریف سکولاریسم
سکولاریسم (ذژخزچدسححچث) در اصطلاح، در معانى مختلف مانند: «جدا انگارى دین و دنیا» ، «غیر مقدس و غیر روحانى» ، «عقلانیت» و «علم گرایى» به کار مىرود . (2)
واژه لاتینى آن، سکولوم (ذسدسححچث) ، به معناى قرن و سده مىباشد . سکولوم در زبان کلاسیک مسیحیت، نقطه مقابل ابدیت و جاودانگى الوهیت; یعنى زمان حاضر است و در اصطلاح به معناى هر چیزى است که به این جهان تعلق دارد و به همان مقدار، از خداوند و الوهیت دور است . واژه ژرمنى آن (خحخژدحج) به معناى «این جهانى» است که به دنیاى کنونى و مسائل آن نظر دارد . (3)
کاربرد اصطلاح سکولاریسم در جهان غرب، در معانى ذیل است:
1 . جدایى دین از عرصه سیاست و حکومت; تعریف شایع سکولاریسم است . در این تعریف، دخالت دین در امور سیاسى و حکومتى مورد انکار و نفى قرار گرفته است .
2 . جدایى دین و دنیا; در تعریف پیشین، تنها مشارکت دین در عرصه حکومت و سیاست نفى شده بود، اما در این تعریف هر نوع فعالیت دین در عرصههاى دنیوى و اجتماعى، حتى آموزشى نفى شده است . مبناى این تعریف تفسیر تجربى دینى و روانشناسى از دین است که آن را به امر فردى و قلبى فرو مىکاهد .
3 . نفى دین; رویکرد افراطى علیه دین، نه حذف آن از عرصه اجتماع و دنیا، بلکه حذف آن از ذهن و دل انسانى است . در این نگرش، آموزههاى فراطبیعى مورد نقد و جرح قرار مىگیرد و چون دین نیز از مصادیق بارز آن است، به نفى و پاک کردن صورت آن از ذهن انسانى پرداخته مىشود . (4)
تعریف شهید مطهرى
در عصر زندگانى شهید مطهرى، اصطلاح سکولاریسم کاربرد کمترى داشت و زیاد معمول نبوده، شاید یکى از علل آن، تحقق عملى آن در حکومت پهلوى بوده است . با این وجود، استاد به دلیل تتبع و مطالعات خود در اندیشه سیاسى و اجتماعى اسلام و غرب، با این نظریه آشنا بود .
اصطلاح سکولاریسم، در موارد محدود، در آثار قلمى و بیانى استاد به معناى جدایى دین از سیاست و حکومتبهکار رفته است . چنانکه بعد از تبیین نظریه «همبستگى دین و سیاست» سید جمال الدین اسد آبادى، مخالف آن را سکولاریسم و «علمانیت» وصف مىکند: «کوششهایى بعدها متقابلا از طرف عمال استعمار در جهت جدایى دین و سیاست (سکولاریسم) به عمل آمد که به نام «علمانیت» معروف شد .» (5)
ایشان جدایى دین از سیاست را به «بیرون کردن دین از صحنه سیاست» تعریف کرده و آن را جدایى از اعضاى ذاتى و اصلى خود وصف مىکند .
«جدایى دین و سیاست - به مفهومى که آتاتورک قهرمان آن بود که ترکیه را به بدبختى کشانید و به شکلى که در ایران عمل شد - به معناى بیرون کردن دین از صحنه سیاستبود که مساوى استبا جدا کردن یکى از عزیزترین اعضاى پیکر اسلام از اسلام .» (6)
تعریف فنىتر سکولاریسم این است که دین تنها به امور عبادى و معنوى منحصر شده است و یا فاقد احکام اجتماعى و سیاسى استیا اینکه احکام اجتماعى دین مانند تشکیل حکومت توسط پیامبر صلى الله علیه و آله نه به عنوان امر دینى که به عنوان امر دنیوى و اتفاقى صورت گرفته است، این رویکرد به دین در چهار سده پیش در ایران آغاز شده بود; استاد در آن عصر با نقد این رویکرد مىنویسد:
«من نمىتوانم باور کنم یک نفر در یک کشور اسلامى زندگى کند و این اندازه از منطق اسلام بى خبر باشد، ما با این نغمه که اسلام خوب است اما به شرط اینکه محدود به مساجد و معابد بوده و با اجتماع کارى نداشته باشد، حدود نیم قرن است که آشناییم .» (7)
استاد در ادامه جملات فوق، خاستگاه سکولاریسم را «جهان غرب» مىخواند .
«این نغمه از ماوراى مرزهاى کشورهاى اسلامى بلند شده و در همه کشورهاى اسلامى تبلیغ شده است .» (8)
«علمانیت» واژگان عربى سکولاریسم است که در محاورات عربى معادل سکولاریسم به کار مىرود . این واژه اصطلاح جدیدى است که در ادبیات عرب سابقهاى ندارد . (9)
تلفظ این واژه، دوگونه - با فتح یا کسر حرف اول قرائتشده است، با فتح آن «علمانیت» ، از عالم به معناى دنیا، مشتق شده است که به معناى دنیوى است . با کسر آن «علمانیت» ، از علم اشتقاق یافته که به معناى علم گرایى در مقابل دینگرایى به کار مىرود .
نقد مبانى نظرى سکولاریسم
سکولاریسم در ابتدا به عنوان یک پروسه تاریخى، معلول عوامل و علل تاریخى است که با مرور زمان علل و عوامل دینى نیز در پایایى و رشد آن در مسیحیت مؤثر بودند که مجموع آن دو، «علل دینى و تاریخى» سکولاریسم در مسیحیت را ترکیب مىدهند که نگارنده تفصیل آن را در موضع دیگر تبیین کرده است . (10) آنچه از مبانى در این مقال بدان مىپردازیم، مهمترین مبانى نظرى و مکاتبى است در بعد معرفتى که در رشد و نمو سکولاریسم نقش ایفا کردند .
مبناى اول: تئورى الهى حکومت (11)
در صفحات پیشین اشاره شد که در سدههاى متمادى، حاکمیت کلیسا و نفوذ آن بر قطب حکومت، کلیسا مدعى تفویض حکومت الهى به خود بود و کسى که از حاکمیت کلیسا تبعیت نمىکرد . در آموزه دینى کلیسا وى در حقیقت از حکومت الهى استنکاف مىنمود .
کلیسا از این رو معتقد بود که مشروعیتحکومتسلاطین باید توسط آنان به حاکمان و سلاطین تفویض و اعطا شود و لذا نقش کلیسا در این میان، برتر از حاکم خواهد بود . کلیسا از این مبنا استفاده کرد و در طول قرون وسطى به اعمال برترى خود بر قطب حکومت پرداخت . در این دیدگاه کلیسا، به حقوق مردم و حق انتخاب آنان هیچ توجهى نشده بود; به دیگر سخن، کلیسا از یک ملازمه پیش ساخته خود دفاع مىکرد که بر مبناى آن اعتقاد به دین و خدا با پذیرفتن حاکمیت مطلق کلیسا و انکار حقوق مردم ملازم است، استاد شهید در این باره مىنویسد:
«ارباب کلیسا و همچنین برخى فیلسوفان اروپایى، نوعى پیوند تصنعى میان اعتقاد به خدا از یک طرف و سلب حقوق سیاسى و تثبیتحکومتهاى استبدادى از طرف دیگر، برقرار کردند . طبعا نوعى ارتباط مثبت میان دموکراسى و حکومت مردم بر مردم و بىخدایى فرض شد . چنین فرض شد که یا باید خدا را بپذیریم و حق حکومت را از طرف او تفویض شده به افراد معینى که هیچ نوع امتیاز روشنى ندارند، تلقى کنیم و یا خدا را نفى کنیم تا بتوانیم خود را ذیحق بدانیم ... کلیسا یا طرفداران کلیسا و یا با اتکا به افکار کلیسا، این فکر عرضه شد که مردم در زمینه حکومت، فقط تکلیف و وظیفه دارند نه حق، همین کافى بود که تشنگان آزادى و دموکراسى و حکومت را بر ضد کلیسا، بلکه بر ضد دین و خدا به طور کلى برانگیزد .» (12)
این اندیشه وآموزه کلیسا با مخالفت جمعى از آزادى خواهان از یک سو و نیز قطب حکومت و متفکران متمایل به حکومت از سوى دیگر، مواجه شد که بستر عقب نشینى کلیسا را از عرصه سیاست و حکومت مهیا مىکرد . (13)
نقد نظریه
استاد در نقد آن به چند نکته اشاره مىکند:
1 . ایمان به خدا، پشتوانه حقوق مردم; استاد نخست منکر ملازمه ادعایى است، بلکه عکس آن را معتقد است که دیانت و ایمان به خدا پشتوانه و مبناى نظرى و دینى حقوق مردم از جمله حق آنان در عرصه سیاست و حکومت است; چنانکه با اشاره به فلسفه سیاسى نظریه الهى حکومت کلیسا مىگوید:
«آنچه در این فلسفهها دیده نمىشود این است که اعتقاد و ایمان به خداوند، پشتوانه عدالت و حقوق مردم تلقى شود . حقیقت این است که ایمان به خداوند از طرفى زیر بناى اندیشه عدالت و حقوق ذاتى مردم است و تنها با اصل قبول وجود خداوند است که مىتوان وجود حقوق ذاتى و عدالت واقعى را به عنوان دو حقیقت مستقل از فرضیهها و قراردادها پذیرفت و از طرف دیگر، بهترین ضامن اجراى آنهاست .» (14)
استاد با اشاره به خطبه امام على علیه السلام مبنى بر وجود حقوق متقابل حکومت و مردم (15) ، مىگوید:
«در این بیان، همه سخن از خدا است و حق و عدالت و تکلیف و وظیفه، اما نه به این شکل که خداوند به بعضى از افراد مردم فقط حق اعطا فرموده است و آنها را در مقابل خودش و صاحبان حقوق، بى حد و نهایت مسؤول قرار داده است و در نتیجه عدالت و ضلع میان حاکم و محکوم مفهوم ندارد .» (16)
استاد در ادامه به بخشهاى دیگر نهج البلاغه اشاره مىکند .
2 . حکومت امانت مردم; استاد در نقد دیدگاه کلیسا تاکید دارد که حکومت در اسلام، امانتى از سوى مردم در دستحاکم است و حاکم، امین و حافظ منافع و حقوق شهروندان است . ایشان با اشاره به وجود دو دیدگاه در نسبت «حاکم و مردم» ، «مالک و مملوک» و «امین و ذىحق» ، دیدگاه نخست را اندیشه خطرناک مىخواند که توسط کلیسا در قرون وسطى گسترش یافت . وى نظر اسلام و نهج البلاغه را چنین تشریح مىکند:
«از نظر اسلام، درست امر به عکس آن اندیشه است ... در منطق این کتاب شریف، امام و حکمران، امین و پاسبان حقوق مردم و مسؤول در برابر آنهاست . از این دو - حکمران و مردم - اگر بناستیکى براى دیگرى باشد، این حکمران است که براى توده مردم محکوم است، نه توده محکوم براى حکمران» (17)
استاد در مواضع دیگر، از حکومت مردمى و به شکل خاص آن «مردم سالارى دینى» و به تعبیرى «جمهورى اسلامى» حمایت کرده است و در آن از حقوق ذاتى و طبیعى مردم; از جمله حق انتخاب حاکم، حق نظارت و انتقاد، صریحا دفاع کرده است که تبیین آن در این مختصر نمىگنجد . (18)
مبناى دوم: حقوق طبیعى و گذر از تکلیف به حق
درتوضیح مبناى پیشین گفته شد که تئورى الهى حکومت مورد ادعاى کلیسا، به صورت مطلق حقوق و نقش مردم را نادیده انگاشته بود که آن موجب دورى مردم و روشنفکران مسیحى از کلیسا به عنوان نماد و مظهر دین مسیحیتشد .
در برابر نظریه فوق، واکنش افراطى از سوى مردم به خصوص روشنفکران مسیحى بروز کرد که بر اساس آن، با طرح نظریه حقوق طبیعى، این بار حقوق دین و خداوند نادیده انگاشته شد . مدعیان حقوق طبیعى، تنها از حقوق و منافع مردم، آن هم منافع مادى و دنیوى سخن مىرانند و منکر حقوق الهى و تکالیف دین براى مردم هستند و پروسه «گذر از تکلیف به حق» را مطرح مىکنند .
به دیگر سخن، با طرح نظریه «حقوق طبیعى» ، مشروعیت الهى حکومت و به تعبیرى «مشروعیت از بالا» جاى خود را به مشروعیت مردمى و دموکراسى داد که رهاورد آن انکار هرگونه نقش دین در حقوق طبیعى; از قبیل آزادى، تعیین حکومت و حاکم شد .
جان لاک از مبتکران نظریه حقوق طبیعى است که تاثیر عمدهاى در تصویب قوانین بعدى; از جمله اعلام استقلال قانون اساسى امریکا داشت . (19)
برخى از روشنفکران مسلمان نیز با تاثیر از این مبنا، خواهان بسط و اجراى آن در آیین مقدس اسلام شدهاند و صریحا دین اسلام را دین تکلیفزا مىدانند و آن را به نادیده انگاشتن حقوق مردم متهم مىکنند . (20)
تحلیل و بررسى
1 . رجوع حقوق طبیعى به استعدادها و کمالات; استاد در تحلیل و بررسى حقوق طبیعى، ضمن پذیرفتن اصل آن، به این نکته تاکید مىکند که حقوق طبیعى نه تنها با دین و حکومت الهى منافات ندارد، بلکه اعطا کننده حقوق طبیعى و اساسى براى انسان دستگاه خلقتخود آفریدگار متعال مىباشد . جهان نظامند آفرینش داراى هدف و غایت است و موجودات را به سوى کمالاتى هدایت مىکند، نیل به کمالات در گرو استعدادهاى خاص هر پدیدهاى است; مثلا طبیعت و استعداد زنبور در انجام کارها صددرصد طبیعى است، گروهى از آن ماموریت نگهبانى و گروهى دیگر ماموریت کارگرى و تامین تغذیه کندو را به عهده دارند، لذا در آن حیوان، حق انتخاب شغل فاقد معناست .
اما طبیعتبه انسان استعدادهاى مختلفى را اعطا کرده است که این استعدادها مبناى «حقوق طبیعى» را تشکیل مىدهند . استاد در این باره مىگوید:
«از نظر ما حقوق طبیعى و فطرى از آنجا پیدا شده که دستگاه خلقت، با روشن بینى و توجه به هدف، موجودات را به سوى کمالاتى که استعداد آنها در وجود آنها نهفته است، سوق مىدهد . هر استعداد طبیعى مبناى یک «حق طبیعى» است و یک سند طبیعى براى آن به شمار مىآید; مثلا فرزند انسان حق درس خواندن و مدرسه رفتن دارد، اما بچه گوسفند چنین حقى ندارد، چرا؟ براى اینکه استعداد درس خواندن و دانا شدن، در فرزند انسان هست، اما در گوسفند نیست ... مطالعه در احوال بشر ثابت مىکند که افراد بشر طبیعتا هیچکدام رییس یا مرئوس آفریده نشدهاند، هیچ کس کارگر یا صنعتگر یا استاد یا معلم یا افسر یا سرباز یا وزیر به دنیا نیامده است .» (21)
پس «حقوق طبیعى» امر اعتبارى و قراردادى نیست که توسط گروهى از سیاست مداران یا فلاسفه سیاسى به رشته تحریر در آمده باشد و با یک قیام و قعود در مجمعى به تصویب برسد، بلکه حقوق طبیعى انسانها امر فطرى و طبیعى است که خداوند و جهان خلقتبا آفرینش خاص انسان - یعنى انسان مختار هدفمند به سوى رستگارى و معنویت - آن را به انسان اعطا کرده است . (22)
2 . خطاى غرب در تفسیر مبناى حقوق طبیعى; از مطالب پیشین روشن مىشود که بیشتر مدعیان حقوق طبیعى و بشر در غرب، مبناى آن را تنها تمایلات و غرایز انسان ذکر مىکنند و از فلسفه آفرینش انسان و تعدیل تمایلات نفسانى و حیوانى توسط عقل سخن به میان نمىآورند، بلکه چه بسا بدان قایل نباشند، اما حقوق طبیعى و بشر در اسلام، از انسانیت انسان نشات گرفته است; انسانى که هدفش تقرب به خداست، لذا تمایلات و غرایز انسانى باید توسط قوه عاقله تعدیل و کنترل شود .
بر این اساس، هر نوع خواسته انسان در غرب; از جمله مطلق عقیده و آزادى که شامل آزادى جنسى نیز مىشود، حقوق طبیعى قلمداد مىگردد، اما چنین قرائتى از حقوق طبیعى، با مبانى دینى سازگار نیست .
از اینجا نکته مناقشه نگاه غرب و دین به مساله «تکلیف» و «حق» نیز روشن مىشود . در نگاه غربى چون «تکلیف» مقید تمایلات و غرایز نفسانى انسان است، مخالف حقوق طبیعى تفسیر مىشود، اما در منظر دین، چون تکالیف، انسان را به غایت و هدف مسیر زندگى خود نزدیک مىکند و مطابق استعدادهاى انسانى است، عین «حق انسانى» تلقى مىشود . استاد در تحلیل خطاى مبناى حقوق بشر غربىها مىگوید:
«به نام حقوق بشر حرفهاى مفت و بى اساس - که درست فکر نکردهاند - مىگویند . مىگویند بشر فى حد ذاته، قطع نظر از دین و مذهب، حقوقى دارد . منشا این حقوق چیست؟ چرا بشر چنین حقوقى دارد؟ این حقوق را چه کسى قرار داده و از کجاست؟ چرا بشر چنین حقوقى دارد و آن اسب این حقوق را ندارد؟ آیا طرحى در عالم هست که چه براى چیست؟ .» (23)
استاد در پاسخ به این پرسشها متذکر مىشود که همه حقوق انسان به دلیل انسانیت و نه جسم و نفس حیوانى است، و چون انسان غایت دارد، آن غایت از انسان نیز متعالىتر است و لذا همه حقوق انسانى را باید نسبتبه آن هدف متعالى بسنجیم . بر این اساس حقوق انسانى به انسانیت انسان و نه صرف انسان مادى تعلق دارد و هر امرى که موجب بالندگى انسان شود، آن «حقوق بشر» و آنچه مانع بالندگى و رشد انسانیت انسان شود، نه تنها حق بشرى نیست، بلکه به دلیل آسیب رسانى به حق بشرى باید مورد ملامت و محکومیت قرار گیرد .
«اگر حق معنى دارد - که واقعا هم معنى دارد - این بر اساس اصل علت نهایى است، یعنى این رابطه که این اشیا براى انسان آفریده شده است . پس انسان هم براى یک حقیقت عالىتر و متعالىتر آفریده شده است . وقتى انسان براى یک حقیقت عالىتر و متعالىتر آفریده شده است، آن حقیقت از انسان مقدستر است، انسان قداستخودش را به اعتبار انسانیت کسب مىکند .» (24)
«اگر تمایلات انسان را ریشه و منشا آزادى، و دموکراسى بدانیم، همان چیزى به وجود خواهد آمد که امروز در مهد دموکراسىهاى غربى شاهد آن هستیم . در این کشورها، مبناى وضع قوانین در نهایت امر چیست؟ خواست اکثریت . و بر همین مبنا است که مىبینیم، هم جنس بازى، به حکم احترام به دموکراسى و نظر اکثریت، قانونى مىشود .» (25)
استاد تفاوت نگرش اسلام و غرب به آزادى را چنین تشریح مىکند:
«در نقطه مقابل این نوع دموکراسى و آزادى دموکراسى اسلامى قرار دارد، دموکراسى اسلامى بر اساس آزادى انسان است، اما این آزادى انسان، در آزادى شهوات خلاصه نمىشود، البته اسلام دین ریاضت و مبارزه با شهوات به معناى کشتن شهوات نیست ... کمال انسان در انسانیت و عواطف عالى و احساسات بلند اوست . اینکه مىگوییم در اسلام دموکراسى وجود دارد، به این معنا است که اسلام مىخواهد آزادى دموکراسى در بند کردن حیوانیت و رها ساختن انسانیتبه انسان بدهد ... آزادى، حق انسان، بما هو انسان است، حق ناشى از استعدادهاى انسانى انسان است، نه حق ناشى از میل افراد و تمایلات آنها .» (26)
3 . تکالیف دینى حقوق انسانى; حاصل نگاه عقلانى و دینى به حقوق بشر این شد که ماهیت و ملاک حق بشرى، هرگونه حقى است که موجب فعلیت استعداد بشرى در بالندگى انسانیت و تامین سعادت حقیقى خود شود . از این رو از آنجا که تکالیف دینى از عوامل مؤثر این سعادت حقیقى بشر است، جزو حقوق بشرى تلقى مىشوند، هر چند که به ظاهر و با نگاه سطحى موجب تحدید بعضى آزادىها گردد .
استاد در این باره مىگوید:
«بنابراین، در زمینه امر و اراده خدا - که امر خدا و اراده خدا هم چیزى جز سعادت بشریت نیست - دیگر حقى در مقابل آن پیدا نمىشود که کسى بگوید من به دلیل اینکه فقط انسان زیستشناسى هستم و یک سر و دو گوش دارم، حقى دارم و این حق من به هیچ وسیلهاى قابل سلب نیست . خیر چنین چیزى نیست . حق مال تو نیست، مال انسانیت است . تو در مسیر انسانیتباشى ذیحق هستى، از این مسیر که خارج شدى حقى به هیچ چیز ندارى، حتى به جان خودت .» (27)
مبناى سوم: علم گرایى (سیانتیسم) (28)
خاستگاه و یکى از مبانى مهم نظرى سکولاریسم، رشد و بالندگى علوم تجربى در دوره رنسانس بود که با کشف و شناخت نوع روابط پدیدههاى جهان توسط علم، برخى انگارههاى مسیحى و دینى مورد تردید و انکار قرار گرفت . (29) در چگونگى تاثیر علم گرایى در سکولاریسم مسیحیت، سه مرحله ذیل قابل تامل است:
الف . ناسازگارى با برخى از آموزههاى مسیحى: آبا کلیسا با جمودبه ظاهر کتاب مقدس، همچنین تقدیس و دینى خواندن فلسفه و علوم روم باستان (ارسطو)، بعضى اصول و قواعد طبیعى و علمى را به عنوان اصل مسلم و جزو مسلمات دینى خود تلقى کرده بود . گردونه علم با تحول خود، خط بطلان بر آن کشید . مثال بارز آن حرکتخورشید بر دور زمین بود که انگاره دینى کلیسا بود و گالیله خلاف آن را ثابت کرد . واکنش کلیسا در برابر این کشفیات و ابتکارات عالمان تجربى منفى بود; به گونهاى که کلیسا با نامقدس خواندن علوم خارج از کلیسا و تکفیر دانشوران، آنان را در دادگاههاى تفتیش عقاید محکوم و به کیفر مىرساند .
این واکنش کلیسا موجب شد که این تلقى نزد دانشمندان و مردم ظهور کند که دین با علم سرسازگارى ندارد و براى علم هم که شده، باید از دیانت دست کشید . (30)
ب . نفى حاکمیتخدا: در انگارههاى سنتى ادیان، این آموزه رایجبود که همه امور و پدیدههاى زمینى، مستقیما توسط خداوند انجام مىگیرد . علم جدید خلاف آن را ثابت کرد . علم براى هر پدیده مادى یک علت مادى جستجو و تبیین مىکرد و به نوعى دخالتخداوند در پدیدههاى مادى را بر نمىتابید . (31)
رویکرد فوق، حذف حاکمیت و تدبیر خداوند بر عالم را به تصویر مىکشاند که موجب سلب اعتماد و ایمان مردم به آموزههاى فرا طبیعى; مانند اعجاز، مشیت الهى، تاثیر و توکل شد . (32)
ج . نفى مابعد الطبیعه: مرحله سوم علم گرایى، جمود دانشمندان تجربى بر انحصار هستى بر تجربیات و امور مادى بود که لازمه آن انکار عالم مابعدالطبیعه; از جمله وجود خداوند، فرشته، بهشت، وحى و امدادهاى غیبى است . (33)
با توجه به این پیامدهاى منفى علم است که واژگان معادل سکولاریسم در زبان عرب «علمانیت» - ماخوذ از علم - به کار برده شد و برخى نیز آن را به معناى علمى بودن یا علمى شدن، دقیقترین ترجمه سکولاریسم ذکر مىکنند . (34)
نقد نظریه
موضع استاد شهید را در نکات ذیل مىتوان تبیین کرد:
1 . پذیرفتن نظام سببیت و علیت; اولین نکته اینکه آیین مقدس اسلام بر خلاف انگارههاى کهن دینى، نظام جهان را بر نظام سببیت و علیت مبتنى مىداند و لازمه آن خارج شدن نظام جهان ممکن از قلمرو قدرت و فاعلیت الهى نیست; چرا که نظام علیت در طول علیت و فاعلیتخداوند و نه در عرض آن است . (35)
«آنچه در اصطلاح فلسفه به نام نظام جهان و «قانون اسباب» خوانده شده، در زبان دین «سنت الهى» نامیده مىشود . قرآن کریم در چند جا گفته است: «هرگز در سنتخدا تغییرى نخواهى یافت» ; (36) یعنى کار خدا، شیوه مخصوص و فرمول ثابتى دارد و تغییرپذیر نیست (37)
استاد در تبیین نیازمندى جهان، با وجود پذیرفتن نظام علیت مىگوید:
«اعتقاد به تاثیر و سببیت و نقش داشتن مخلوقات در نظام جهان نیز، با توجه به اینکه همان طور که موجودات استقلال در ذات ندارند، استقلال در تاثیر هم ندارند . موجودند به وجود او، و مؤثرند به تاثیر او» (38) ، بنابراین آیین اسلام با پیشفرض علوم تجربى یعنى وجود نظام سببیت در دستگاه طبیعت منافاتى ندارد .
2 . تشویق و اهتمام خاص اسلام به علم; اسلام خود از منادیان و طرفداران جدى و واقعى علم در جهان است . آیات و روایات در این موضوع، خود کتاب مستقلى مىطلبد و استاد در آثار مختلف خویش به این نکته تاکید بسیار دارد . (39) لذا هیچگونه زمینهاى براى چالش علوم و دانشمندان با اسلام وجود ندارد . در تاریخ اسلام هیچ دانشمندى به جرم ابتکارات خود مورد محاکمه و مجازات قرار نگرفته است، بلکه آیین اسلام خود تمدن بزرگ اسلامى را در طى چندین قرن پىافکنده است که تمدن امروز مغرب زمین مدیون آن است . استاد یکى از علل این تمدن اسلامى را تشویق بىحد اسلام به امر تعلیم و تعلم و تفکر ذکر مىکند . (40)
3 . عدم انحصار وجود و نظام علیتبه عالم و نظام مادى; در علوم معقول، از جمله فلسفه مبرهن شده است که اصل وجود، به وجود مادى منحصر نشده است، بلکه وجود دیگرى به نام «وجود مجرد» در عالم خلقت وجود دارد که آن عالم نیز داراى نظام علیتخاص خود است .
در فلسفه و همچنین در آثار استاد اصل وجود عالم مجرد مبرهن شده است . (41) اصولا بحث فوق یک بحث فلسفى و نه علمى است . همه علوم تجربى اصولا اصل وجود و واقعیت را پیشفرض و از اصول موضوعه خود مىدانند و در صحت و سقم آن بحث نمىکنند . بحث آنها تنها در خواص و آثار وجود است، لذا اظهار نظر دانشمندان تجربى در باره عدم وجود عالم مادى، یک اظهار نظر خارج از شان و تخصص آنهاست و باید بحث آن را به فلاسفه بسپارند . استاد در این باره مىنویسد:
«سنخ بحث علمى این است که همواره موضوعى را مفروض الوجود مىگیرد و به تحقیق در باره خواص آن موضوع مىپردازد . و اما اینکه فلان چیز آیا موجود استیا موجود نیست و به فرض وجود، وجودش چگونه وجودى است، پاسخ بحث دیگرى که نامش را فلسفه گذاشتیم قابل تحقیق است و علم نمىتواند به تحقیق این امور بپردازد .» (42)
حاصل آنکه احکام صادره مبنى بر انحصار وجود بر عالم مادى، از سوى دانشمندان فاقد وجاهت علمى است .
با پذیرفتن وجود عالم فراتر از عالم ماده، این نتیجه بهدست مىآید که عالم مجرد نقش علیت و فاعلیتبر عالم مادى را دارد و امکان مداخله آن در پدیدههاى مادى وجود دارد . لذا اصل علیت در عالم مادى، به اسباب مادى منحصر نشده بلکه شامل علیت مجرد نیز مىشود; به این معنى که احتمال دارد علل مجرد در تکوین و تغییر حوادث مادى نقش را ایفا کنند، از این طریق، مىتوان تاثیر دعا، توکل و معجزات را توجیه و تبیین کرد .
به دیگر سخن، علیت ادعایى دانشمندان تجربى در امور طبیعى صحیح و درست است، اما از آن بر نمىآید که علتیک امر به علت مادى منحصر شده است، بلکه براى اثر گذارى علت مجرد نیز فرض مطرح است .
به تقریر دیگر، علل و اسباب پدیدههاى مادى کشف شده توسط دانشمندان، از علل واقعى پدیدهها در شرایط عادى و معمولى است; و به این معنا نیست که دیگر و در شرایط غیر عادى هیچ سبب و علیت مادى نیست، دانشمندان تنها طرف اول یعنى کشف روابط علمى را مىتوانند ادعا کنند، اما نفى علل مادى ناشناخته از صلاحیت علم خارج است . استاد در این باره مىنویسد:
«ماتریالیستها دچار چنین اشتباهى شدند و بخشى از قوانین طبیعى جهان را، که بهوسیله علوم کشف گردیده، قانونهاى واقعى و منحصر فرض کردهاند و سپس معجزات را نقض قانون پنداشتهاند . ما مىگوییم آنچه را که علوم بیان کرده در شرایط مخصوص و محدودى صادق است و زمانى که با اراده یک پیغمبر یا ولى خدا کار خارقالعادهاى انجام مىگیرد، وضعیت عوض مىشود و به عبارت دیگر، عامل و عنصر خاصى وارد میدان مىشود .» (43)
مبناى چهارم: عقل گرایى (راسیونالیسم) (44)
چالش مسیحیت، به علم و قلمرو تجربى اختصاص نداشت، بلکه مسیحیتبه دلیل اشتمال بر آموزههاى ناسازگار با عقل، در برابر عقل و مدعیان عقلانیت قرار گرفت، اینجا مىتوان به آموزههاى «تثلیث» ، «تجسد» ، «گناه نخستین» ، «مساله خدا» ، «فروش آمرزشنامه» ، «قداست و عصمت کلیسا و پاپ» ، «تناقضهاى کتاب مقدس» و حمایت معنوى از حاکمان جور و مشروعیتبخشى به حکومت آنها، اشاره کرد . (45)
لوتر به مخالفتبا فروش آمرزشنامه برخاست و با نقد تفسیر آباى کلیسا از کتاب مقدس و انکار برترى و عصمت پاپ، در تضعیف کلیسا قدمى بزرگ را برداشت .
طیف دیگر از عقل گرایان، «دئیسم» ; یعنى خداپرستان طبیعى بودند که اعتقاد داشتند انسان که با تکیه بر عقل، قادر بر ناختخداوند است و به بعثت پیامبران نیازى نیست . (46)
دئیستها براى تضعیف بیشتر دین آسمانى، به کاستىها و تناقضهاى کتاب مقدس متمسک مىشدند . (47)
عقل گرایى ادعاى وسیعى داشت و به شناختخدا اختصاص نداشت، بلکه طرفدار توانایى و کفایت عقل و بىنیازى از دین در عرصههاى مختلف مانند: حکومت، سیاست و اقتصاد بودند . (48)
عقل گرایان افراطى، راهبرد عقلى را براى شناخت و اثبات خداوند و عالم مجردات انکار کردند و مدعى شدند ایمان و تصدیق خداوند از آموزههاى «عقل گریز» است و مبناى خداوند، باید تنها وجدان و اخلاق باشد . (49)
نقد نظریه
در نقد این مبنا، نکات زیر قابل توجه است:
1 . تفاوت اسلام با مسیحیت; تعارض و چالش علم و دانشمندان، به مسیحیت تحریف شده و آموزههاى غیر عقلانى آن اختصاص دارد . آیین اسلام بر احکام عقلانى مشتمل است . استاد در این باره مىگوید:
«اسلام گزاف حرف نمىزند . این پیوندى که میان عقل و دین اسلام هست، در مورد هیچ دینى وجود ندارد . شما از علماى هر دین دیگرى بپرسید چه رابطهاى میان دین و عقل هست؟ مىگوید هیچ، اصلا عقل را با دین چکار؟! مسیحیت از تثلیثشروع مىشود و در این مورد حرفى مىزنند که اگر بگوییم با عقل جور در نمىآید، مىگویند در نیاید . در اسلام تسلیم کورکورانه نیست، تسلیمى که ضد عقل باشد نیست .» (50)
نکات زیر مدعاى فوق را روشن مىکند:
2 . دعوت به تعقل و حجیت آن; اسلام نه تنها مخالف عقل و تعقل نیست، بلکه در موارد متعددى انسان را به تعقل و استفاده بهینه از عقل دعوت مىکند و آن را «رسول باطنى» وصف مىکند و در قرآن کریم مکرر از عدم کاربست تعقل مذمتشده است .
استاد دیدگاه قرآن به عقل را سندیت و اعتبار عقل مىداند و براى آن به آیات متعددى استشهاد مىکند . وى مدعاى خود; یعنى حجیت عقل را با این دلالت ثابت مىکند: (51)
الف . دعوت قرآن به تعقل ب . بکارگیرى استدلالهاى عقلى; مانند نظام على و معلولى ج . تبیین فلسفه احکام د . مبارزه با خطاهاى عقل
3 . ملازمه عقل و دین; استاد در جاهاى مختلف اشاره دارد که دین جاودانه باید مطابق فطرت و عقل انسان باشد و احکام آن براى جاودانه ماندن مىبایستبا عقل ملایمت داشته باشد که در اصطلاح فقها و اصولیین از آن به قاعده «ملازمه عقل و شرع» تعبیر مىکنند .
استاد شهید در تبیین ملازمه بالا مىگوید:
«بین حکم عقل و حکم شرع، همیشه تلازم است; یعنى هر چه را که عقل حکم به لزوم آن کند، دین هم حکم به لزوم آن مىکند و هر چه را که دین حکم به لزوم آن کند، عقل هم حکم مىکند . به این معنى که اگر عقل یک مصلحتى را کشف کرد . (کشف یقینى و قطعى نه کشف احتمالى و گمانى)، در اینجا باید حکم بکنیم که حتما اسلام دستورش همین است ولو آن دستور به ما نرسیده باشد .» (52)
البته ملازمه فوق، تنها حکم عقل را بر اساس حکم شرع ثابت مىکند، اما اینکه در هر حکم شرعى، عقل نیز قادر به شناخت دلیل و ملاک حکم شرع است، ملازمه این را ثابت نمىکند:
«معناى این جمله این نیست که هر جا شارع حکمى وضع کرد، عقل هم الآن حکم دارد; مثلا اگر شارع گفته است گوشتخوک حرام است، عقل هم مىفهمد که چرا حرام است، نه . مقصود این است که در هر حکم شارع، رمزى وجود دارد که اگر آن رمز را براى عقل بگویید، عقل هم تصدیق مىکند .» (53)
مبناى ملازمه فوق، اهتمام اسلام به عقلانیت است که در اصطلاح اصولیین و فقها از آن به «تابعیت احکام از مصالح و مفاسد» تعبیر مىشود . به موجب این اصل احکام واجب و استحبابى، درپى خود مصالحى دارد; چنانکه احکام حرام و مکروه در متعلقات خود، مفاسدى را داراست . استاد در این باره مىگوید:
«اگر اسلام چیزى را گفته واجب است، به این دلیل است که یک مصلحت ملزمهاى در کار بوده و اگر چیزى را گفته حرام است، به دلیل یک مفسده بسیار مهمى است . فقها مىگویند آن مصلحتها و مفسدهها به منزله علل احکاماند .» (54)
4 . عقل منبع دینى و فقهى; اهتمام اسلام بر عقل، تنها در ملازمه بین حکم شرع و عقل منحصر نشده، بلکه عقل را به عنوان یکى از منابع چهارگانه در عرض قرآن و سنتبه رسمیتشناخته است . استاد شهید در این باره مىگوید:
«اسلام در اساس قانونگذارى، روى عقل تکیه کرده است; یعنى عقل را به عنوان یک اصل و به عنوان یک مبدا براى قانون به رسمیتشناخته است ... و این خیلى عجیب به نظر مىرسد که در دینى، در مبادى استنباط، عقل را در ردیف کتاب آسمانى قرار بدهند، بگویند این مبادى چهار چیز است و یکى از آنها عقل است .» (55)
لازمه در عرض قرآن و سنت قرار دادن عقل، عدم تعارض آن سه است .
«این اولا متضمن این مطلب است که آن دین به تضادى میان عقل و کتاب آسمانى و سنت معتقد نیست و اگر معتقد به این تضاد بود، محال بود که آن را در عرض این قرار بدهد .» (56)
استاد در ادامه متعرض فروض امکان تعارض عقل و دین مىشود و تاکید مىکند که «نص» قرآن و سنتبا حکم قطعى عقل اصلا تعارض نمىکند، امکان تعارض حکم قطعى عقل با ظاهر کتاب و سنت است که در این فرض به دلیل حکم عقل از ظاهر قرآن و سنت صرف نظر مىشود . (57)
5 . عدم کفایت عقل; اما بسنده نبودن عقل و اظهار بىنیازى از دین در عرصههاى مختلف; از جمله شناختخداوند (ادعاى دئیسمها) و عرصه اجتماع، اقتصاد و حکومت (ادعاى سکولارها) از جهاتى قابل نقد است که اشاره مىشود:
1 . 5 . عدم شناخت مبدا و معاد; عقل بیشتر انسانها به تنهایى قادر به شناختخداوند و ایمان به آن نیست، لذا ارسال پیامبران براى بیدارى عقل بشر براى شناختخداوند لازم است . به بیان دیگر، با وجود ارسال 124 هزار پیامبر آسمانى، بشریت در ناختخداوند به نقطه مطلوبى نرسیده است، حال اگر رسول آسمانى نمىآمد و بشریتبه خودش واگذار مىشد، عیتبشریتبه مراتب بدتر از این مىشد .
اما این ادعا که بعضى انسانهاى نابغه قادر به شناختخداوند هستند، باید گفت آنان نیز به صورت کلى و به شکل براهین عقلى قادر بر این امر هستند، اما شناخت کامل خداوند از قبیل صفات جمال و جلال خداوند با بیان پیامبران میسور است .
وانگهى در مساله آخرت و چگونگى جزئیات آن، عقل ناتوان است و باید تصویر آن را از پیامهاى آسمانى دریافت کرد .
نکته دیگر اینکه عقل به انسان تنها تصورات و تصدیقات صورى و منطقى مىبخشد، اما اصل ایمان و عشق و محبتبه مبدا و معاد تنها از عهده ادیان و پیامبران آسمانى بر مىآید .
استاد نقش اعتقاد به معاد را ملازم با نیاز به دین و عدم عقل بسندگى مىداند و در این باره مىگوید:
«اگر ما تنها مساله آخرت را بپذیریم (برزخ و آخرت و اینها) بدون شک علم و عقل بشر کافى نیست، براى تحقیق در مسایل آخرت و تشخیص اینکه چه چیزى براى سعادت اخروى نافع است و چه چیزى مضر; حتى بشر با علم و عقل خودش اصلا نمىتواند پى ببرد به وجود یک نشاهاى .» (58)
2 . 5 . نیاز به دین در اجتماع; مساله اصلى در عقل بسندگى ادعاى استقلال بشریت از ادیان و پیامبران آسمانى در تنظیم امور اجتماعى خودشان است .
استاد مطهرى در بررسى این مساله، از دو رویکرد درون و برون دینى بحث مىکند:
«آن چیزى که بیشتر باید رویش بحث کرد، مساله زندگى اجتماعى است که آیا واقعا این زندگى دنیایى بشر نیازى به پیغمبران دارد یا ندارد؟ اولا ببیینیم خود قرآن چه مىگوید؟ آیا در قرآن به این مساله عنایتى هستیا قرآن فقط توجه به عالم آخرت دارد؟
ما مىبینیم قرآن تنها مساله عالم آخرت را بیان نمىکند، مساله زندگى دنیا را هم از نظر هدف انبیا مطرح مىکند، خیلى واضح و صریح، در آن آیه معروف:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط .» (59)
پس معلوم مىشود قرآن این را یک نیازى دانسته است و براى این اصالتى قائل شده است .» (60)
استاد مطهرى در اثبات برون دینى نیاز به دین و نبوت با بعد اجتماعى انسان تاکید مىکند که تبیین آن در نکات ذیل روشن مىشود:
الف . زندگى اجتماعى خاص انسان; انسان بر خلاف بعضى جانداران، براى تامین زندگى خود ناچار به تن دادن به زندگى نوعى و اجتماعى است .
«بشر یک موجود خاصى است که زندگىاش باید زندگى اجتماعى باشد; یعنى بدون اینکه با یکدیگر زندگى کنند و با یکدیگر ارتباط داشته باشند و زندگى تعاونى داشته باشند، امکانپذیر نیست .» (61)
ب . غریزه نفعطلبى انسان; اما زندگى اجتماعى انسان مانند بعضى حیوانات غریزى نیست، به گونهاى که از طرف طبیعت و غریزه همه مناصب و مشاغل انسان و چگونگى رفتار وى با دیگران قبلا تعریف و پىریزى شده باشد، بلکه زندگى اجتماعى انسان، تنها در اجتماعى بودن مانند جانداران اجتماعى است . انسان بر خلاف جانداران، داراى نفس مختار است که منافع و مصالح جامعه و دیگران را به سود خود جلب مىکند و به اصطلاح غریزه «نفعطلبى» در اینان نهفته است .
«بشر به موجب همین که مختار و آزاد آفریده شده است، امکان تخلف از وظیفه همیشه برایش هست و به حکم این که غریزه حیات دارد و مىخواهد زندگى بکند، نفعجو آفریده شده و دنبال منفعتخودش هست، این است که هر فردى آن چیزى که ابتدائا در باره آن فکر مىکند این است که در اجتماع دنبال هدفهاى شخص خودش و فرد خودش برود، نه دنبال مصلحت اجتماع .» (62)
ج . عدم تشخیص منافع و مصالح جامعه; نتیجه حس نفعطلبى انسان این مىشود که همه فکر و همش منافع خودش باشد و اصلا به فکر منافع دیگران و جامعه نیست، بلکه قادر به درک و شناخت آن نیز نمىباشد .
«آن چیزى که اول بار بشر و براى فکر بشر مطرح است، منفعت فرد است نه مصلحت اجتماع، مصلحت اجتماع را نه خوب تشخیص مىدهد ...» (63)
د . عدم رعایت منافع جامعه; نکته پیشین تاکید داشت که انسان به شناخت مصالح و منافع قادر نیست، این نکته تاکید دارد نباید انکار کرد که در فرض تشخیص، صرف تشخیص کافى نیست، چرا که به دلیل غریزه نفعطلبى، انسان به همه تشخیص خود عمل نمىکند و منافع خود را بر دیگران مقدم مىدارد .
«مصلحت اجتماع را نه خوب تشخیص مىدهد و نه به فرض تشخیص دادن، رعایت مىکند . حیوان اجتماعى به حکم غریزه مصلحت اجتماع را تشخیص مىدهد مىرود دنبالش و به حکم غریزه آن را اجرا مىکند .» (64)
ه . نیاز به نبوت در تشخیص و رعایت مصالح جامعه; رهاورد چهار مرحله پیشین این مىشود که براى شناخت و رعایت مصالح جامعه - که سعادت حقیقى انسان در آن تامین مىشود - به ادیان و پیامبران آسمانى نیازى هست و گرنه عدالت اجتماعى از بین رفته بود .
«بشر در هر دو ناحیه [تشخیص و رعایت مصالح جامعه] این نیاز را دارد، نیاز دارد به یک هدایت و رهبرى که او را به سوى مصالح اجتماعىاش هدایت و رهبرى کند و نیازمند استبه یک قوه و قدرتى که حاکم بر وجودش باشد که آن قوه حاکم بر وجودش، او را دنبال مصالح اجتماعى بفرستد . مىگویند [حکما] پیغمبران براى این دو کار آمدند . هم او را به مصالح اجتماعى راهنمایى مىکنند و هم - که این دومى شاید بالاتر است - او را موظف مىکنند، یک قدرتى بر وجودش مسلط مىکنند به نام «ایمان» که به حکم این قدرت آن مصالح اجتماعى را اجرا مىکند» . (65)
استاد در جاى دیگر تاکید دارد که مقتضاى عقل عملى انسان نفعطلبى است، پیامبران با نشان دادن منافع و مصالح فراتر از نفع شخصى و مادى، عقل عملى انسان را به سوى رستگارى و سعادت واقعى هدایت مىکنند . (66)
استاد دلیل عدم قدرت تشخیص مصالح جامعه از سوى عقلاى قوم را اختلاف آنان در اصل تفسیر سعادت و مصالح جامعه و عدم ارائه یک برنامه منسجم و متقن ذکر مىکند:
«بشر هنوز در مساله سعادت و راهى که باید براى خوشبختى کامل پیش بگیرد، به توافق نظر نرسیده است، همان اندازه که علما و فلاسفه در دو هزار و پانصد سال قبل در این زمینه اختلاف نظر داشتند، امروز هم دارند، چرا؟ براى اینکه درون ذره شناخته شده است ولى انسان هنوز مجهول و ناشناخته است . طرح و تنظیم برنامه سعادت انسان فرع بر این است که تمام استعدادها و ظرفیتها و کمالات انسان و تمام خط سیر تکاملى انسان، که هر دو سر به بىنهایت مىزند، شناخته شود .» (67)
مبناى پنجم: لیبرالیسم (68)
لیبرال، در لغتبه معناى رهایى و آزادى انسان ار هر گونه قید و بند است . انسان لیبرال انسانى است که آزادى خود را بر همه چیز مقدم مىدارد و چون بعصى از آموزههاى دینى، آزادى مطلق انسان را تحدید و تقیید مىکند، از سوى انسان لیبرال پذیرفتنى نیست .
لیبرالیسم در عرصههاى مختلف، از جمله عرصه سیاست و اقتصاد، مطرح است و به اعتبار آنها به لیبرالیسم سیاسى و اقتصادى تقسیم مىشود .
لیبرالیسم سیاسى بر آزادیهاى انسان در عرصه اجتماع و سیاست تاکید مىکند و معتقد است از آنجا که انسان آزاد آفریده شده، نباید آزادىهاى فردى و اجتماعى او از سوى مکاتب و ادیان تحدید یا سلب گردد . (69)
لیبرالیسم اقتصادى با طرفدارى از آزادىهاى انسان در حوزه اقتصاد، در صدد تحصیل منافع اقتصادى انسان است، لذا واژگان دینى; مانند «حلال و حرام» ، «ربا» و «مالیات شرعى» بى معنا و خردگریز است، همچنین لیبرالیسم اقتصادى بر این باور است که اکثر ادیان، با دادن وعدههاى ثواب اخروى، متدینان را از فعالیتهاى اقتصادى باز مىدارند . (70)
بررسى و تحلیل
در نقد این مبنا، نکات ذیل لازم به تامل است .
1 . اسلام دین آزادى; لیبرالیسم بر آزادى فرد تاکید دارد، در حالى که اسلام از چهارده سده پیش، حقوق و آزادىهاى فرد به عنوان یک آموزه دینى دفاع کرده است .
«روح آزادى خواهى و حریت در تمام دستورات اسلامى به چشم مىخورد . در تاریخ اسلام با مظاهرى روبرو مىشویم که گویى به قرن هفدهم دوران انقلاب کبیر فرانسه و یا قرن بیستم دوران مکاتب مختلف آزادى خواهى متعلق است» . (71)
آزادى انسان در اسلام از شرافت و کرامت ذاتى او در دستگاه خلقت و آفرینش آزاد وى سرچشمه مىگیرد . استاد با اشاره به وصیت امام على (ع) به فرزندش حسن (ع): «و لاتکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا» (72) مىگوید:
«تعالیم لیبرالیستى، در متن تعالیم اسلامى وجود دارد، زیرا این گنجینه عظیم از ارزشهاى انسانى در معارف اسلامى نهفته بود .» (73) «از نظر اسلام، انسانها به حسب گوهر و ذات برابرند، مردم از دو گونه یا چندگونه آفریده نشدهاند، رنگ، خون، نژاد و قومیت ملاک برترى و تفوق نیست . سید قرشى و سیاه حبشى برابرند . آزادى، دموکراسى و عدالت در اسلام زاده برابرى و مساوات انسانها است» . (74)
استاد در باره تاکید اسلام بر انواع حقوق و آزادىهاى فرد در عرصههاى سیاسى، اقتصادى، قضایى و مدنى مىگوید:
«فرد از نظر اسلام، چه از نظر سیاسى و چه از نظر اقتصادى و چه از نظر قضایى و چه از نظر اجتماعى حقوقى دارد . از نظر سیاسى حق مشورت و حق انتخاب و از نظر اقتصادى حق مالکیتبر محصول کار خود و حق انتخاب معاوضه و مبادله و صدقه و وقف و اجاره و مزارعه و غیره در مایملک شرعى خود دارد و از نظر قضایى حق اقامه دعوى و احقاق حق و حق شهادت و از نظر اجتماعى، حق انتخاب شغل و مسکن و انتخاب رشته تحصیلى و غیره و از نظر خانوادگى حق انتخاب همسر دارد .» (75)
بنابراین، اسلام بر خلاف مسیحیت، دین آزادى است و ناسازگارى مسیحیتبا آزادى و رفتار ناشایست کلیسا موجب شد که لیبرالها میان آزادى و دین، ناسازگارى قائل شوند و براى آزادى، قید دین را بزنند، استاد در این باره مىنویسد:
«تفتیش عقاید و اختناق و روش ضد آزادى و دموکراسى کلیسا بود که دنیا را به این حالت کشانید و این سؤال را در برابر خود مطرح کرد که یا باید خدا را بپذیریم یا دموکراسى را .» (76)
2 . تفاوت آزادى غربى و اسلامى; در نقد حقوق طبیعى رایج در فلسفه غرب، به تفصیل گذشت که نگاه فلاسفه غرب به حقوق طبیعى، از جمله آزادى، نگاه مادى و محور قراردادن بعد حیوانیت انسان است، در حالى که اسلام «انسانیت انسان» را محور و مبناى تفسیر حقوق و آزادىهاى انسان قرار داده است و از این منظر به تفسیر آزادى مىپردازد . رهاورد آن اختلاف، آزادى انسان در دو فلسفه اسلامى و غربى مىشود . پس آزادى و لیبرالیستى که استاد از آن جانبدارى مىکند، نه معناى غربى آن، که معناى فلسفى دینى آن است که توضیحش گذشت . استاد قسم دیگرى از آزادى، به نام «آزادى معنوى» را مطرح مىکند که آن تنها در ساحت دین جریان دارد . آزادى معنوى، آزادى روح انسان از انواع بند و اسارتهاى مادى; از قبیل: نفعطلبى، جاهطلبى، شهوترانى و به بیانى روح انسان در اسارت این زنجیرها قرار نگیرد .
«آزادى معنوى بر خلاف آزادى اجتماعى، آزادى انسان خودش از خودش است . آزادى اجتماعى آزادى انسان است از قید و اسارت افراد دیگر ولى آزادى معنوى نوع خاصى از آزادى است ... یعنى نگذارند شرافت انسان، انسانیت انسان به عقل و وجدان انسان، اسیر شهوت انسان بشود . اسیر خشم انسان بشود، اسیر منفعتطلبى انسان بشود، این معناى آزادى معنوى است» . (77)
به دلیل تفاوت آزادى غربى و اسلامى، استاد میان «آزادى عقیده» و «آزادى تفکر» تفاوت به دلیل تفاوت آزادى غربى
و اسلامى،
استاد میان
«آزادى عقیده»
و «آزادى تفکر»
تفاوت قائل شده
و اسلام را
طرفدار
- نه هر آزادى
عقیده باطل،
بلکه حامى -
آزادى عقیدهاى
مىداند که از
تفکر و
اندیشه صحیح
سرچشمه
بگیرد .
قائل شده و اسلام را طرفدار - نه هر آزادى عقیده باطل، بلکه حامى - آزادى عقیدهاى مىداند که از تفکر و اندیشه صحیح و به اصطلاح از «دلیل» - و نه «علت» - سرچشمه بگیرد . (78) همچنین ایشان در آزادىهاى سیاسى و اجتماعى، به محدودیتهایى قائل است که تفصیل آن در حوصله این مقال نیست . (79)
حاصل آنکه با توجه به اینکه آیین مقدس اسلام از همان بدو پیدایش خویش به انواع آزادىهاى انسانى اهتمام خاصى را مبذول داشته است، با مساله آزادى انسان، نه تنها هیچ چالشى ندارد، بلکه خود را از مدافعان تاریخى آن نیز مىداند، لذا مشکل لیبرالیسم از عدم اهتمام مسیحیتبه شرافت و آزادى انسان نشات گرفته و به آن هم اختصاص دارد .
بارى، بعضى نکات در لیبرالیسم وجود دارد که با آموزههاى اسلامى نیز سازگار است; از جمله، آزادى مطلق در عقیده و ارتداد و آزادى جنسى . استاد با پیش کشیدن بحث فلسفى و اینکه منافع و مصالح حقیقى انسان و جامعه با آزادىهاى مطلق همخوانى ندارد، به حل معارضه پرداخته است .
مبناى ششم: اومانیسم (80)
اصل واژه اومانیسم در لاتین (تتتب) به معناى انسان است . اولین بار در رم، در بحث از انسانیتبا عنوان «انسان انسانى» در مقابل «انسان الهى» مورد توجه قرار گرفت .
مطابق این عقیده انسان باید محور و مدار کائنات و کانون توجهات همه مکاتب و برنانههاى آسمانى و زمینى باشد . بدین سان، اصالت در همه زمینهها از آن انسان و فهم او خواهد بود . رنه گنون از فلاسفه معاصر در باره اومانیستها مىگوید:
«مىخواستند همه چیز را به میزان بشرى محدود سازند; بشرى که خود غایت و نهایتخود قلمداد شده بود .» (81)
ماکیاولى از پیشگامان تز اومانیسم محسوب مىشود . وى انسان محورى را جایگزین خدامحورى کرد و براى توجیه مبناى خود استدلال مىکرد: درست است که هدف سیاست جلب رضایتخداست، اما در حقیقت هر آنچه «بنده خدا» را راضى و خشنود کند، «خدا» را خشنود کرده است . (82)
با این بهانه و مبنا، اعمال سیاست و حکومت نه براى جلب رضایتخدا، بلکه براى جلب رضایت و خشنودى انسان متمرکز شد با این ترفند، دین مسیحیت از صحنه سیاست و حکومت در حاشیه قرار گرفت .
اومانیسم به دو طیف متاله و ملحد تقسیم مىشود; هر دو طیف اصالت را از آن انسان مىدانند، طیف ملحد مانند سارتر، که معتقدند چون انسان آزاد است و وجود خداوند ملازم با محدودیتخواستههاى انسانى است پس خدایى وجود ندارد . شهید مطهرى در این باره مىگوید:
«ژان پل سارتر در مقابل اینها مىگوید: من به دلیل اینکه انسان آزاد است، مىگویم پس خدایى نباید وجود داشته باشد، چون اگر خدایى وجود داشته باشد انسان دیگر نمىتواند آزاد باشد .» (83)
انسان محورى تا جایى پیش رفت که نه تنها منکر دین آسمانى شد، بلکه بشر، مدعى اختراع دین براى خود گردید . اگوست کنت در اواسط قرن نوزدهم دین بشرى را عرضه داشت و براى آن مناسک خاص قرار داد . (84)
بررسى و تحلیل
در تحلیل اومانیسم نکات ذیل قابل تامل است .
1 . چالش مسیحیتبا انسانگرایى; یکى از علل مهم ظهور مکتب اومانیسم در غرب، تحقیر انسانیت از سوى مسیحیت تحریف شده و کلیسا بود . مسیحیتبا پیش کشیدن آموزه «گناه فطرى» بر این باور بود که همه انسانها به دلیل گناه حضرت آدم در هشتبه گناه آلوده شدند و این گناه آدم به انسانها منتقل مىشود . (85)
ریشه آموزه مسیحى، مورد انتقاد اندیشمندان; مانند روسو قرار گرفت که با مخالفتشدید کلیسا مواجه شد . اسلام نه تنها مخالف این تفسیر است، بلکه انسان را اشرف مخلوقات و جانشین خداوند در زمین مىداند و از کرامت ذاتى انسان سخن مىراند . (86) پس زمینه اومانیسم که به حاشیه راندن مسیحیت و در مراحل بعد به حذف دین منجر شد، به مسیحیت اختصاص داشته است و چنین بسترى در اسلام یافت نمىشود .
2 . تفسیر ناصواب از انسان; انسانگرایى یا انسان محورى به معناى حقیقى آن، یعنى مقدم دانستن انسانیت انسان، مورد تایید اسلام است . آراى استاد را که در صفحات پیش گزارش شد که انسانیت انسان; یعنى جوهر معنوى و قدسى انسان بر لایه بیرونى آن یعنى حیوانیت انسان مقدم است . اما در غرب اومانیسمها همچنین اگزیستانسیالیستها جوهر قدسى انسان را نادیده انگاشتند و مقام انسانیت را به حد یک ماشین و حیوان تنزل دادند; که حاصل آن، نه انسانمحورى، که حیوان محورى انسان شده است .
استاد در این باره مىنویسد:
«انسان از نظر غربى تا حد یک ماشین تنزل کرده و روح و اصالت او مورد انکار واقع شده است . اعتقاد به علت غایى و هدف دانستن طبیعتیک عقیده ارتجاعى تلقى مىگردد .» (87)
«براى غرب لازم بود، اول در تفسیرى که از انسان مىکند تجدید نظر به عمل آورد، آنگاه اعلامیههاى بلند در زمینه حقوق مقدس و فطرى بشر صادر کند .» (88)
بر این اساس، اگر ما تفسیر صواب از انسان داشته باشیم، انسان محورى را تنها در تقدم خواستههاى مادى وى حصر نخواهیم کرد، بلکه انسان محورى در تامین حقیقى انسان; یعنى نیازهاى معنوى و سعادت حقیقى او متجلى مىشود و براى این منظور دین و حاکمیت دینى نه تنها با حقوق و خواستههاى انسانى متعارض نخواهد بود، بلکه سهم بزرگى در تامین نیازهاى انسان و بالندگى آن خواهد داشت، از این پیوند به ملازمه دین و انسانیت تعبیر مىکند . (89)
مبناى هفتم: تجدد و مدرنیسم (90)
انقلاب صنعتى اروپا، چهره جامعه را متحول کرده بود و همه چیز براى انسان با چهره نوینى ظاهر مىشد . با پیشرفتحیرتانگیز علوم تجربى رنسانس خود را در قله کامیابى نسبتبه انسان دوره قبل مىدید و خود را از تعلقات سنت رها مىیافت .
تجدد و مدرنیسم، نگاه انسان به دین را متحول مىکرد، انسان پیشین که در محرومیت مادى بسر مىبرد . با کامیابى خود در این دنیا، خوشبختى خود را در این دنیا یافت و دیگر به وعدههاى خوشبختى ادیان آسمانى در جهان دیگر بهاى لازم را نمىداد .
به تعبیر باربور:
«تصور مىکردند که علم و پیشرفت مادى، خود به خود خوشبختى و فضیلتبه بار مىآورد، انسان مىتوانستبهشت را براى خود بر روى زمین بسازد .» (91)
انسان متجدد خود را به دوره جدید متعلق مىدانست و لذا به عنوان کالاى دوره کهن و ما قبل تجدد مىنگریست که در زعم وى، انسان متجدد نباید خود را بدان ملزم نماید . (92)
دئیستها که پیشتر از آنها سخن گفتیم، که منکر نبوت بودند - با تمسک به دوره تجدد، اصول و عقاید و شعایر دینى را به بهانه اینکه با روحیه جدید نمىخواند، مشکوک و بىاعتبار نشان دادند . (93)
در جهان اسلام، از جمله ایران نیز تجدد و رونق اقتصادى غرب موجب شد که بعض روشنفکران به بهانه تجدد، همه الگوهاى غربى، از جمله سکولار را در ایران پیاده کنند و بعضا یگانه نسخه تجدد را پذیرفتن الگوى سکولار معرفى کنند .
استاد در این باره مىگوید:
«برخى روشنفکران مسلمان را معتقد ساخت که اگر شرقى مىخواهد متمدن شود، باید از فرق سر تا ناخن پا فرنگى شود، خطش خط فرنگى، زبانش زبان فرنگى، طرز لباس پوشیدنش همان طرز لباس پوشیدن فرنگى، آدابش، مراسمش، تشریفاتش، ادبیاتش، عقایدش، فلسفهاش، هنرش، اخلاقش ، همه فرنگى شود .» (94)
تحلیل و بررسى
در تحلیل این رویکرد، نکات زیر قابل توجه است:
1 . سازگارى اسلام با تجدد و مدرنیسم; در تحلیل پدیده اجتماعى تجدد و مدرنیسم باید گفت اسلام به صرف امر نو و جدید بودن یک شىء مخالفت نمىکند، اگر امر جدید به نفع و مصلحت انسان باشد، از باب علمگرایى و آبادکردن زمین - که خواسته قرآن است - (95) امر مطلوب است . اینکه سنت و فرهنگ کهن جاى خود را به فرهنگ و مدل جدید بدهد، نفس این پدیده بدون اشکال است; چرا که مبارزه با هر نوع امر جدید، مسلک طیف قشرىگراى «خوارج» در تاریخ اسلام است که با روح اسلام ناسازگار است . استاد در این باره مىنویسد:
«همواره عدهاى خارجى مسلک بوده و هستند که شعارشان مبارزه با هر شىء جدید است - حتى وسایل زندگى را که گفتیم هیچ وسیله مادى و شکل ظاهرى در اسلام رنگ تقدس ندارد - به آن رنگ تقدس مىدهند و استفاده از هر وسیله نو را کفر و زندقه مىپندارند .» (96)
استاد در جاى دیگر میان بدعت و نوآورى در دین و امور زندگى تفاوت قائل شده و تصریح مىکند که نوآورى و بدعت تنها در دین حرام است:
«نوآورى در غیر امر دین عیبى ندارد . کسى در شعر مىخواهد نوآور باشد، این مانعى ندارد، کسى در هنر مىخواهد نوآور باشد، کسى در فلسفه مىخواهد نوآور باشد، این مانعى ندارد .» (97)
استاد تاکید دارد که وسایل و ابزارهاى مادى در اسلام موضوعیت و تقدس ندارند تا اسلام با تحول و تجدد آنها مخالفت کند:
«در اسلام یک وسیله و یا یک شکل ظاهرى و مادى نمىتوان یافت که جنبه «تقدس» داشته باشد تا یک نفر مسلمان خود را موظف بداند آن وسیله و شکل را براى همیشه حفظ کند .» (98)
به دیگر سخن، اسلام نه در امور خاص دنیوى مدل خاصى ارائه مىکند و نه از مد خاص طرفدارى یا مخالفت مىورزد .
«اسلام نه براى کفش و لباس مد خاصى آورده و نه براى ساختمانها سبک و استیل معینى در نظر گرفته و نه براى تولید و توزیع ابزارهاى مخصوص معین کرده است .» (99)
2 . پرهیز از تجدد افراطى; در شماره پیشین گفته شد که اسلام با اصل تجدد و تحول و تنوع در عرصههاى دنیوى مخالفتى ندارد، اما باید به این نکته توجه کرد که تجدد نباید موجب آسیب شود و ضررى را براى مسلمانان و جامعه اسلامى به دنبال داشته باشد، به این گونه که تجدد یا طرح آموزه و فرهنگ اصیل دینى یا انسانى را به عقب براند . به بهانه تجدد نباید جامعه اسلامى سرمایههاى اولیه و اصیل خود را از دست دهد، بلکه باید راه اعتدال را بپیماید . با پذیرفتن الگوهاى تجدد و تمدن غربى و الگوبردارى از آن، باید از تقلید انحرافها و فرهنگ آسیبزاى آن خوددارى کرد، و به بیانى، نباید در برابر تمدن و تجدد غربى، جامعه اسلامى به حالتخودباختگى و هضم خود در بیگانه ابتلا گردد .
«امااسلام یک چیز دیگر گفته است، گفته شخصیتباختن حرام است، مرعوب دیگران شدن حرام است . تقلید کورکورانه کردن حرام است . هضم شدن و محوشدن در دیگران حرام است . طفیلى گرى حرام است . افسون شدن در مقابل بیگانه مانند خرگوشى که در مقابل مار افسون مىشود، حرام است . الاغ مرده بیگانه را قاطر پنداشتن حرام است . انحرافات و بدبختىهاى آنها را به نام «پدیده قرن» جذب کردن حرام است . اعتقاد به اینکه ایرانى باید جسما و روحا وباطنا فرنگى شود، حرام است .» (100)
استاد در جاى دیگر «تجددگرایى افراطى» را از آفات نهضتها ذکر مىکند . (101) ایشان د رموضع دیگر از آن به «تجددزدگى» تعبیر مىکند . آن را از مظاهر «استعمار فرهنگى» مىشمارد . (102)
3 . سازگارى دیانت و معنویتبا تجدد; ادعاى مطلق تجددگرایى، ملازم با هر نوع تحول در خواستهها و نیازهاى مادى و معنوى انسان است، مدرنیسم تامین کننده خوشبختى و نیازهاى انسان است و همچنین این ادعا که عصر دیانت منقضى شده و با روحیه انسان ناسازگار است، ادعاهاى گزاف، باطل و بدون دلیل است . تبیین مفصل این بحث در این مختصر نمىگنجد که با اشاره مىگذریم . دین، به خصوص دین اسلام به عنوان آخرین و جاودانهترین دین آسمانى مطابق فطرت انسان است . (103) اسلام با شمول خود به مبانى و اصول کلى و فطرى نیازهاى معنوى و ثابت انسان را پاسخ مىدهد و با اصل اجتهاد به حل نیازها و مشکلات جزئى و روز انسان مىپردازد . (104)
تجدد و مدرنیسم - که محصول علوم تجربى است - هر چند نیازهاى مادى انسان را رفع مىکند، اما قادر بر رفع نیازها و مشکلات روحى و معنوى انسان نیست . به تعبیر دیگر، دین داراى آثار و کارکرد خاصى در رفع اضطرابهاى روحى و روانى انسان است که به هیچ وجه از عهده علم و مدرنیته برنمىآید; به گونهاى که اگر ما روحیه دیانت و خداگرایى، از جمله اعتقاد به رستاخیز و ثواب و عقاب را از انسان متجدد بگیریم ، جهان براى انسان متجدد نه تنها کامروا و بهشت نخواهد بود، بلکه به جهنم تبدیل خواهد شد . تبیین ضرورت دین و فواید آن، در آثار مختلف استاد آمده (105) و نگارنده نیز در مجال دیگر به تقریر آن پرداخته است . (106)
مبناى هشتم: تجربه دینى
یکى از مبانى سکولاریسم که مسیحیت را از عرصه اجتماع به شکل فردى و قلبى تنزل داد، رهیافت جدید در تفسیر گوهر دین بود . بنابراین تفسیر، گوهر دین امر قلبى، احساسات درونى و به تعبیر فنى «تجربه دینى» و «مواجهه با امر قدسى» است .
رویکرد فردى و روانشناسى به دین از سدههاى هفدهم و هیجدهم شروع شده بود که از مهمترین طراحان آن، مىتوان ویلیام جیمز و شلایر ماخر را نام برد . (107) اختصاص دیانتبه تجربه و شهود دینداران، نادیده انگارى بعد معرفتى و در نتیجه قداست زدایى از آموزههاى دینى است . این قرائت از دین، حتى با دیانت مسیحیتسر ناسازگارى نداشت . چنانکه کاپلستون مىنویسد:
«پارسا مذهبى (پیتیسم جنبشى بود که در اواخر قرن هفدهم در کلیساى لوتر پدید آمد، هر چند به حق نمىتوان گفت که پارسا مذهبى دین را به احساس صرف تقلیل مىداد، ولى در هر حال هیچ همدلى با مابعدالطبیعه یا الهیات نداشت، بلکه بر ایمان شخصى و زندگى درونى تاکید مىورزید» . (108)
به دلیل هجمههاى مختلف مخالفان مسیحیتسنتى یه دین و رواج الحاد و بى دینى در جهان غرب، کلیسا به مرور به رویکرد فوق راضى شد; چرا که براى نجات اصل دیانت، به حد اقل آن بسنده کرد . لذا در میان طرفداران تجربه گرایان دینى، مسیحیان سنتى متعددى یافت مىشود .
نقد نظریه
1 . عدم سازگارى با اسلام; انحصار دین به امر قلبى و تجربه دینى، اگر با مسیحیت - که آن فاقد ساحت دنیوى و اجتماعى است - سازگار باشد، با اسلام همخوانى ندارد . اسلام آیین دو ساحتى است; یعنى براى دنیا و آخرت مردم آمده و براى هر دو برنامهها و جهات کلى را لحاظ کرده است که اینجا براى اثبات این مدعا به نکاتى اشاره مىشود:
1 . 1 . تلفیق دین و دنیا; آیین اسلام بر خلاف مسیحیت آیین اجتماعى و دنیوى است; به گونهاى که عبادات و آخرت با دنیا مرتبط و تلفیق شده است . استاد در این باره مىنویسد:
«به این موضوع توجه بفرمایید که در اسلام چگونه دنیا و آخرت به هم آمیخته است . اسلام غیر از مسیحیت است . در سیحیتحساب دنیا از حساب آخرت جداست . مسیحیت مىگوید هر یک از دنیا و آخرت به دنیاى جداگانهاى تعلق دارد، یا این، یا آن . اما در اسلام این گونه نیست . اسلام آخرت را در متن دنیا و دنیا را در متن آخرت قرار داده است .» (109)
2 . 1 . آزادى اجتماعى فلسفه بعثت; اسلام دینى است که یکى از اهداف اصلى نبوت و پیامبران را آزادى مردم از یوغ زنجیر اسارت استعمارگران مىداند . (110)
3 . 1 . عدالت اجتماعى فلسفه نبوت; نگرش اسلام نسبتبه ساحتهاى دنیوى، جامع نگرانه است، به گونهاى که فلسفه نبوت را تنها قیام بر ضد حاکمان جور و آزادى از بند اسارت ذکر نمىکند، بلکه به فکر آینده است; به این معنا که بعد از آزادى باید عدالت اجتماعى برپا گردد . (111)
با این سه عنوان و مشارکت دین در عرصه دنیا، چگونه مىتوان اسلام را به یک تجربه دینى و امر قلبى فرد مؤمن منحصر کرد، تفسیر اسلام به امر قلبى، ماهیت و غایت آن را مخدوش مىکند .
2 . تجربه دینى انکار حقیقت دین; تفسیر گوهر دین به تجربه دینى و امر قلبى اشکال مهم دیگرى دارد و آن اینکه تحلیل دین به یک حس درونى فرد و به تعبیر استاد «وجدان شخصى» ، به معناى انکار حقیقت و واقعیت دین در هستى و ارجاع آن به یک حس درونى است که هر کس از آن احساسات مختلفى دارد و آن را ابراز مىکند . استاد در تبیین این اشکال مىگوید:
«از نظر طرز تفکر بعضى از فلاسفه اروپا، دین و مذهب امرى است مربوط به «وجدان شخصى» هر فرد; یعنى هر فرد در وجدان خودش نیازمند است که یک سرگرمى به نام مذهب داشته باشد . این مقدارش را قبول کردهاند که انسان نمىتواند بدون سرگرمى مذهبى باشد . مسائلى که مربوط به وجدان شخصى هر فرد است، اصلا خوب و بد ندارد، راست و دروغ ندارد، حق و باطل ندارد، حق و باطل و راست و دروغش بستگى دارد به پسند شما، هر چه را شما بپسندید آن خوب است .» (112)
استاد در ادامه به رنگها و خورشها مثال مىزند که پسند و خوب و بد آن امرى سلیقهاى و ذوقى است، لازمه تفسیر دین به وجدان شخصى، انکار واقعیت دین و لااقل جهل به آن است .
«در مسائل مذهبى و دینى، چون آنها [فلاسفه اروپا] نمىخواهند به واقعیتى براى دین و نبوت اعتراف کرده باشند و قبول کنند که واقعا پیغمبرانى از طرف خدا آمدهاند و یک راه واقعى براى بشر نشان دادهاند و سعادت بشر در این است که آن راه واقعى را طى بکند، مىگویند: ما نمىدانیم واقعیت و ریشه مذهب چیست؟ ... هر کس به ذوق و سلیقه خودش هر چه انتخاب مىکند، همان خوب است .» (113)
حاصل آنکه اولا، انحصار گوهر دیانتبه: حس درونى و وجدان، با اسلام همخوانى ندارد و ثانیا اصل این تفسیر اشکال اساسى دارد و پذیرفتن آن با انکار دیانت و لااقل جهل به آن مساوى است .
نکته سوم اینکه مشکل تجربه دینى بیشتر در بستر مسیحیت مطرح بود که فاقد کتاب اصیل دینى هستند، اما اسلام با «نص محورى» و دارا بودن کتاب اصیل آسمانى، گوهر دین را در آن مىیابد . اما آنچه در تجربه دینى و قلب انسان اتفاق مىافتد، آن به ایمان مؤمن برمىگردد .
پىنوشتها
1) محقق حوزه و عضو هیئت علمى پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه .
2) ر . ک: براین/ . ویلسون، فرهنگ و دین، مقاله جدا انگارى دین و دنیا، ص124، ترجمه بهاء الدین خرمشاهى، طرح نو، تهران، 1374
3) وایتسکر، سکولاریزاسیون چیست؟ ، مجله نامه فرهنگ، تابستان 1375، ص37
4) ر . ک . به: سید محمد نقیب العطاس، اسلام و دنیوى گرى، ترجمه احمد آرام، ص15، دانشگاه تهران، 1374; براى توضیح بیشتر ر . ک . به: اثرى از نگارنده، سکولاریزم در مسیحت و اسلام، ص 13 به بعد .
5) نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخیر، ص26، انتشارات صدرا، قم .
6) همان، ص27
7) نظام حقوق زن در اسلام، ص88، دفتر انتشارات اسلامى، قم، 1359
8) همان مدرک .
9) این لغتبه همان معنا است که در بالا گفته شد [سکولاریسم]، هر چند عربى نما است، در لغت نشانهاى از آن پیدا نکردیم» ، (نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخیر، ص26 پاورقى) ; پیرامون انقلاب اسلامى، ص41، انتشارات اسلامى، قم، 1359
10) ر . ک . به: سکولاریزم در مسیحیت و اسلام، بخش اول .
11) مبناى فوق از علل سکولاریزاسیون (فرایند جدایى مسیحیان در غرب از کلیسا) است نه از مبانى سکولاریسم به عنوان یک مکتب .
12) سیرى در نهج البلاغه، صص84 و 85
13) ر . ک . به: نگارنده، سکولاریسم در مسیحیت و اسلام، صص75 - 81
14) سیرى در نهج البلاغه، ص87
15) فقد جعل الله سبحانه لی علیکم حقا بولایة امرکم و لکم على من الحق مثل الذی لی علیکم و الحق اوسع الاشیا فی التواصف و اضیقها فی التناصف لا یجرى لاحد الاجرى علیه و لا یجرى علیه الاجرى له» ، (نهج البلاغه، خطبه 216) .
16) سیرى در نهج البلاغه، ص89
17) همان مدرک .
18) ر . ک . به: نگارنده، حکومت دینى از منظر شهید مطهرى، فصل نهم . مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، تهران، 1379
19) ر . ک: پاپکین، کلیات فلسفه، ص113، ترجمه جلال الدین مجتبوى، انتشارات حکمت، تهران، 1373
20) انسان گذشته یا ما قبل مدرن را مىتوان «انسان مکلف» نامید، و در مقابل، انسان جدید را «انسان محق .» زبان دین به خصوص دین اسلام آن چنانکه در قرآن یا روایات تجلى شده است، بیش از آنکه زبان حق باشد، زبان تکلیف است» ، عبدالکریم سروش، کیان، شماره 26، معنا و مبناى سکولاریسم، ص9) .
21) نظام حقوق زن در اسلام، ص142 و 143 و نیز ص146
22) ر . ک: همان، ص141
23) آشنایى با قرآن، ج6، ص158، انتشارات صدرا، تهران .
24) همان، ص 159
25) پیرامون انقلاب اسلامى، ص79 و 80
26) همان، صص80 و 82
27) آشنایى با قرآن، ج6، ص160
28 .ذژخژذحخحث
29) ر . ک . به: مقدمهاى بر جهان بینى اسلامى، ص19 به بعد، انتشارات اسلامى، قم، 1362
30) ر . ک . به: ایان باربور، علم و دین، صص43، 210; ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، مرکز نشر دانشگاهى، تهران، 1362، جامعهشناسى ادیان، ص132
31) ر . ک . به: علم و دین، ص72
32) ر . ک . به: همان، ص49
33) ر . ک . به: همان، ص78 و نیز: فرهنگ و دین، صص228 و 288; جامعهشناسى دین، ص30; جان هیک، فلسفه دین، ص84
34) ر . ک: عبدالکریم سروش، کیان، شماره 26، ص 8
35) عدل الهى، صص96 و 102، انتشارات اسلامى، قم، 1361
36) احزاب: 62; فتح: 23
37) عدل الهى، ص 110
38) مقدمهاى بر جهانبینى اسلامى، ص115
39) ر . ک . به: ده گفتار، ص133، انتشارات صدرا، تهران، 1361; بیست گفتار، ص216، انتشارات صدرا، قم، 1358
40) پیرامون جمهورى اسلامى، ص127
41) اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج1، 2 و 3، ص389، مقاله نهم، انتشارات اسلامى، قم .
42) ر . ک . به: همان، صص411 و 27
43) عدل الهى، صص115 و 116
44 .ذژخدچذرخژچث
45) براى توضیح بیشتر ر . ک . به: نگارنده، سکولاریزم در مسیحیت و اسلام، صص44 تا 51 و صص54 و 75
46) ر . ک . به: علم و دین، صص49 و 76
47) ر . ک . به: همان، ص77
48) ر . ک . به: همان، ص78
49) ر . ک . به: همان، ص77
50) اسلام و مقتضیات زمان، ج 1، ص 247 و ج 2، ص 37، انتشارات صدرا، تهران، 1377
51) آشنایى با قرآن، ج1 و2، صص58 - 47، انتشارات صدرا، تهران، 1376
52) اسلام و مقتضیات زمان، ج1، ص246
53) همان، ص247 و نیز: ج2، ص40
54) همان، ج2، ص37
55) اسلام و مقتضیات زمان، ج2، ص36
56) همان، ص37
57) همان، ص38 و 39
58) نبوت، ص17، انتشارات صدرا، تهران، 1377
59) حدید: 25
60) نبوت، ص17
61) نبوت، ص18
62) همان مدرک .
63) همان، ص18 و نیز مجموعه مقالات، ص 78، انتشارات اسلامى، قم، 1362
64) همان صص18 و 19
65) همان، ص 19
66) همان، ص 54
67) مجموعه مقالات، ص 87
68 .ذژخدچزحچخپ
69) ر . ک . به آربلاستر، آنتونى، ظهور و سقوط لیبرالیسم غرب، ص19 به بعد .
70) ر . ک . به ژولین فروند، جامعهشناسى ماکس وبر، ص 192 و نیز: مجله نامه فرهنگ، شماره 3، سال 1370، مقاله جامعهشناسى دین .
71) پیرامون انقلاب اسلامى، ص 32
72) نهجالبلاغه، نامه 31، ش 87
73) پیرامون انقلاب اسلامى، ص 34، پاورقى .
74) مقدمهاى بر جهانبینى اسلامى، ص 231
75) همان، ص 225
76) فلسفه اخلاق، ص 116، بنیاد 15 خرداد، تهران، 1362
77) گفتارهاى معنوى، صص 22 و 40، انتشارات صدرا، تهران، 1363
78) ر . ک . پیرامون انقلاب اسلامى، صص 6، 7; جهاد، صص 21 و 14 و 64 و 54 ; پیرامون جمهورى اسلامى، ص 90; آشنایى با قرآن، ج 3، ص 220
79) ر . ک . نگارنده، حکومت دینى از منظر شهید مطهرى، ص 136
80 .ذژخذچذچب
81) نقل از: رضا داورى، مجله حوزه و دانشگاه، شماره 6 ص 75
82) ر . ک . بهاءالدین پازارگاد، تاریخ فلسفه سیاسى، ج 2، فصل ماکیاولى .
83) فلسفه اخلاق، ص 122
84) گفتارهاى معنوى، صص 317 و 318 و نیز: ویلیام هوردن، راهنماى الهیات پروتستان، ص 74; جامعهشناسى دین، صص 40 و 288
85) رومیان، باب 3، آیه 20 و 24، باب 143، آیه 2، غلاطیان، باب 3، آیه 22; تیماؤس، باب 1، آیه 15
86) ر . ک . به: مقدمهاى بر جهانبینى اسلامى، صص 251 - 246
87) نظام حقوق زن در اسلام، ص 133
88) همان، ص 135
89) گفتارهاى معنوى، ص 323
90 .ذژخذزححرت
91) علم و دین، ص 79
92) ژان پل ویلم، جامعهشناسى ادیان، صص 133 - 132
93) علم و دین، ص 77
94) نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخیر، ص 25
95) جاذبه و دافعه على علیه السلام، ص 177، انتشارات صدرا، قم، بىتا .
96) همان .
97) سیره نبوى، ص 66، انتشارات اسلامى، قم، 1364، استاد در ادامه تاکید دارد که اجتهاد در اسلام امر مقبولى است و آن بدعت نیست، بلکه «نو استنباط کردن» است، نه نوآورى، (همان، صص 66 و 67) .
98) نظام حقوق زن در اسلام، ص 100
99) همان، صص 100 ، 101 و 105
100) نظامحقوق زن در اسلام، ص 105
101) نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخیر، ص 86 . استاد در تعریف تجددگرایى افراطى مىگوید: «آراستن اسلام به آنچه از اسلام نیست و پیراستن آن از آنچه از اسلام هست، به منظور رنگ زمان زدن و باب طبع زمان کردن» ، (همان، ص 88) .
102) ر . ک . به: پیرامون انقلاب اسلامى، ص 127
103) ر . ک . امدادهاى غیبى، ص 36، انتشارات دفتر مرکزى جهاد سازندگى، تهران، بىتا .
104) ر . ک . به: مقدمهاى بر جهانبینى اسلامى، ص 220; اسلام و مقتضیات زمان، ج 1 و2 ; پیرامون انقلاب اسلامى، ص 71 ; نظام حقوق زن در اسلام، ص 99 ; خاتمیت، صص 139 و 143، صدرا، تهران، 1364
105) ر . ک . به: بیست گفتار، مقاله فواید و آثار ایمان; امدادهاى غیبى، صص 28 - 26; مقدمهاى بر جهان بینى، صص 177 و 24
106) ر . ک . به: نگارنده، فلسفه نیاز به دین و پیامبران، قبسات، شمارههاى 27 و 28
107) ر . ک . به: فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج 7، س 156، ترجمه داریوش آشورى، انتشارات علمى و فرهنگى وسروش، تهران، 1375
108) همان، ج 6، ص 119، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، تهران 1372
109) گفتارهاى معنوى، ص 88; امدادهاى غیبى، ص 137; نظرى به اقتصاد اسلامى، صص 15 و 16، صدرا، تهران، 1377; نظام حقوق زن در اسلام، ص 76
110) گفتارهاى معنوى، صص 16 و 18; امدادهاى غیبى، ص 137; پیرامون انقلاب اسلامى، صص 49 و 78
111) مقدمهاى بر جهان بینى اسلامى، صص 50، 424، 438 و 469; پیرامون انقلاب اسلامى، ص 122
112) پیرامون جمهورى اسلامى، ص 105
113) همان، ص 106
تعریف سکولاریسم
سکولاریسم (ذژخزچدسححچث) در اصطلاح، در معانى مختلف مانند: «جدا انگارى دین و دنیا» ، «غیر مقدس و غیر روحانى» ، «عقلانیت» و «علم گرایى» به کار مىرود . (2)
واژه لاتینى آن، سکولوم (ذسدسححچث) ، به معناى قرن و سده مىباشد . سکولوم در زبان کلاسیک مسیحیت، نقطه مقابل ابدیت و جاودانگى الوهیت; یعنى زمان حاضر است و در اصطلاح به معناى هر چیزى است که به این جهان تعلق دارد و به همان مقدار، از خداوند و الوهیت دور است . واژه ژرمنى آن (خحخژدحج) به معناى «این جهانى» است که به دنیاى کنونى و مسائل آن نظر دارد . (3)
کاربرد اصطلاح سکولاریسم در جهان غرب، در معانى ذیل است:
1 . جدایى دین از عرصه سیاست و حکومت; تعریف شایع سکولاریسم است . در این تعریف، دخالت دین در امور سیاسى و حکومتى مورد انکار و نفى قرار گرفته است .
2 . جدایى دین و دنیا; در تعریف پیشین، تنها مشارکت دین در عرصه حکومت و سیاست نفى شده بود، اما در این تعریف هر نوع فعالیت دین در عرصههاى دنیوى و اجتماعى، حتى آموزشى نفى شده است . مبناى این تعریف تفسیر تجربى دینى و روانشناسى از دین است که آن را به امر فردى و قلبى فرو مىکاهد .
3 . نفى دین; رویکرد افراطى علیه دین، نه حذف آن از عرصه اجتماع و دنیا، بلکه حذف آن از ذهن و دل انسانى است . در این نگرش، آموزههاى فراطبیعى مورد نقد و جرح قرار مىگیرد و چون دین نیز از مصادیق بارز آن است، به نفى و پاک کردن صورت آن از ذهن انسانى پرداخته مىشود . (4)
تعریف شهید مطهرى
در عصر زندگانى شهید مطهرى، اصطلاح سکولاریسم کاربرد کمترى داشت و زیاد معمول نبوده، شاید یکى از علل آن، تحقق عملى آن در حکومت پهلوى بوده است . با این وجود، استاد به دلیل تتبع و مطالعات خود در اندیشه سیاسى و اجتماعى اسلام و غرب، با این نظریه آشنا بود .
اصطلاح سکولاریسم، در موارد محدود، در آثار قلمى و بیانى استاد به معناى جدایى دین از سیاست و حکومتبهکار رفته است . چنانکه بعد از تبیین نظریه «همبستگى دین و سیاست» سید جمال الدین اسد آبادى، مخالف آن را سکولاریسم و «علمانیت» وصف مىکند: «کوششهایى بعدها متقابلا از طرف عمال استعمار در جهت جدایى دین و سیاست (سکولاریسم) به عمل آمد که به نام «علمانیت» معروف شد .» (5)
ایشان جدایى دین از سیاست را به «بیرون کردن دین از صحنه سیاست» تعریف کرده و آن را جدایى از اعضاى ذاتى و اصلى خود وصف مىکند .
«جدایى دین و سیاست - به مفهومى که آتاتورک قهرمان آن بود که ترکیه را به بدبختى کشانید و به شکلى که در ایران عمل شد - به معناى بیرون کردن دین از صحنه سیاستبود که مساوى استبا جدا کردن یکى از عزیزترین اعضاى پیکر اسلام از اسلام .» (6)
تعریف فنىتر سکولاریسم این است که دین تنها به امور عبادى و معنوى منحصر شده است و یا فاقد احکام اجتماعى و سیاسى استیا اینکه احکام اجتماعى دین مانند تشکیل حکومت توسط پیامبر صلى الله علیه و آله نه به عنوان امر دینى که به عنوان امر دنیوى و اتفاقى صورت گرفته است، این رویکرد به دین در چهار سده پیش در ایران آغاز شده بود; استاد در آن عصر با نقد این رویکرد مىنویسد:
«من نمىتوانم باور کنم یک نفر در یک کشور اسلامى زندگى کند و این اندازه از منطق اسلام بى خبر باشد، ما با این نغمه که اسلام خوب است اما به شرط اینکه محدود به مساجد و معابد بوده و با اجتماع کارى نداشته باشد، حدود نیم قرن است که آشناییم .» (7)
استاد در ادامه جملات فوق، خاستگاه سکولاریسم را «جهان غرب» مىخواند .
«این نغمه از ماوراى مرزهاى کشورهاى اسلامى بلند شده و در همه کشورهاى اسلامى تبلیغ شده است .» (8)
«علمانیت» واژگان عربى سکولاریسم است که در محاورات عربى معادل سکولاریسم به کار مىرود . این واژه اصطلاح جدیدى است که در ادبیات عرب سابقهاى ندارد . (9)
تلفظ این واژه، دوگونه - با فتح یا کسر حرف اول قرائتشده است، با فتح آن «علمانیت» ، از عالم به معناى دنیا، مشتق شده است که به معناى دنیوى است . با کسر آن «علمانیت» ، از علم اشتقاق یافته که به معناى علم گرایى در مقابل دینگرایى به کار مىرود .
نقد مبانى نظرى سکولاریسم
سکولاریسم در ابتدا به عنوان یک پروسه تاریخى، معلول عوامل و علل تاریخى است که با مرور زمان علل و عوامل دینى نیز در پایایى و رشد آن در مسیحیت مؤثر بودند که مجموع آن دو، «علل دینى و تاریخى» سکولاریسم در مسیحیت را ترکیب مىدهند که نگارنده تفصیل آن را در موضع دیگر تبیین کرده است . (10) آنچه از مبانى در این مقال بدان مىپردازیم، مهمترین مبانى نظرى و مکاتبى است در بعد معرفتى که در رشد و نمو سکولاریسم نقش ایفا کردند .
مبناى اول: تئورى الهى حکومت (11)
در صفحات پیشین اشاره شد که در سدههاى متمادى، حاکمیت کلیسا و نفوذ آن بر قطب حکومت، کلیسا مدعى تفویض حکومت الهى به خود بود و کسى که از حاکمیت کلیسا تبعیت نمىکرد . در آموزه دینى کلیسا وى در حقیقت از حکومت الهى استنکاف مىنمود .
کلیسا از این رو معتقد بود که مشروعیتحکومتسلاطین باید توسط آنان به حاکمان و سلاطین تفویض و اعطا شود و لذا نقش کلیسا در این میان، برتر از حاکم خواهد بود . کلیسا از این مبنا استفاده کرد و در طول قرون وسطى به اعمال برترى خود بر قطب حکومت پرداخت . در این دیدگاه کلیسا، به حقوق مردم و حق انتخاب آنان هیچ توجهى نشده بود; به دیگر سخن، کلیسا از یک ملازمه پیش ساخته خود دفاع مىکرد که بر مبناى آن اعتقاد به دین و خدا با پذیرفتن حاکمیت مطلق کلیسا و انکار حقوق مردم ملازم است، استاد شهید در این باره مىنویسد:
«ارباب کلیسا و همچنین برخى فیلسوفان اروپایى، نوعى پیوند تصنعى میان اعتقاد به خدا از یک طرف و سلب حقوق سیاسى و تثبیتحکومتهاى استبدادى از طرف دیگر، برقرار کردند . طبعا نوعى ارتباط مثبت میان دموکراسى و حکومت مردم بر مردم و بىخدایى فرض شد . چنین فرض شد که یا باید خدا را بپذیریم و حق حکومت را از طرف او تفویض شده به افراد معینى که هیچ نوع امتیاز روشنى ندارند، تلقى کنیم و یا خدا را نفى کنیم تا بتوانیم خود را ذیحق بدانیم ... کلیسا یا طرفداران کلیسا و یا با اتکا به افکار کلیسا، این فکر عرضه شد که مردم در زمینه حکومت، فقط تکلیف و وظیفه دارند نه حق، همین کافى بود که تشنگان آزادى و دموکراسى و حکومت را بر ضد کلیسا، بلکه بر ضد دین و خدا به طور کلى برانگیزد .» (12)
این اندیشه وآموزه کلیسا با مخالفت جمعى از آزادى خواهان از یک سو و نیز قطب حکومت و متفکران متمایل به حکومت از سوى دیگر، مواجه شد که بستر عقب نشینى کلیسا را از عرصه سیاست و حکومت مهیا مىکرد . (13)
نقد نظریه
استاد در نقد آن به چند نکته اشاره مىکند:
1 . ایمان به خدا، پشتوانه حقوق مردم; استاد نخست منکر ملازمه ادعایى است، بلکه عکس آن را معتقد است که دیانت و ایمان به خدا پشتوانه و مبناى نظرى و دینى حقوق مردم از جمله حق آنان در عرصه سیاست و حکومت است; چنانکه با اشاره به فلسفه سیاسى نظریه الهى حکومت کلیسا مىگوید:
«آنچه در این فلسفهها دیده نمىشود این است که اعتقاد و ایمان به خداوند، پشتوانه عدالت و حقوق مردم تلقى شود . حقیقت این است که ایمان به خداوند از طرفى زیر بناى اندیشه عدالت و حقوق ذاتى مردم است و تنها با اصل قبول وجود خداوند است که مىتوان وجود حقوق ذاتى و عدالت واقعى را به عنوان دو حقیقت مستقل از فرضیهها و قراردادها پذیرفت و از طرف دیگر، بهترین ضامن اجراى آنهاست .» (14)
استاد با اشاره به خطبه امام على علیه السلام مبنى بر وجود حقوق متقابل حکومت و مردم (15) ، مىگوید:
«در این بیان، همه سخن از خدا است و حق و عدالت و تکلیف و وظیفه، اما نه به این شکل که خداوند به بعضى از افراد مردم فقط حق اعطا فرموده است و آنها را در مقابل خودش و صاحبان حقوق، بى حد و نهایت مسؤول قرار داده است و در نتیجه عدالت و ضلع میان حاکم و محکوم مفهوم ندارد .» (16)
استاد در ادامه به بخشهاى دیگر نهج البلاغه اشاره مىکند .
2 . حکومت امانت مردم; استاد در نقد دیدگاه کلیسا تاکید دارد که حکومت در اسلام، امانتى از سوى مردم در دستحاکم است و حاکم، امین و حافظ منافع و حقوق شهروندان است . ایشان با اشاره به وجود دو دیدگاه در نسبت «حاکم و مردم» ، «مالک و مملوک» و «امین و ذىحق» ، دیدگاه نخست را اندیشه خطرناک مىخواند که توسط کلیسا در قرون وسطى گسترش یافت . وى نظر اسلام و نهج البلاغه را چنین تشریح مىکند:
«از نظر اسلام، درست امر به عکس آن اندیشه است ... در منطق این کتاب شریف، امام و حکمران، امین و پاسبان حقوق مردم و مسؤول در برابر آنهاست . از این دو - حکمران و مردم - اگر بناستیکى براى دیگرى باشد، این حکمران است که براى توده مردم محکوم است، نه توده محکوم براى حکمران» (17)
استاد در مواضع دیگر، از حکومت مردمى و به شکل خاص آن «مردم سالارى دینى» و به تعبیرى «جمهورى اسلامى» حمایت کرده است و در آن از حقوق ذاتى و طبیعى مردم; از جمله حق انتخاب حاکم، حق نظارت و انتقاد، صریحا دفاع کرده است که تبیین آن در این مختصر نمىگنجد . (18)
مبناى دوم: حقوق طبیعى و گذر از تکلیف به حق
درتوضیح مبناى پیشین گفته شد که تئورى الهى حکومت مورد ادعاى کلیسا، به صورت مطلق حقوق و نقش مردم را نادیده انگاشته بود که آن موجب دورى مردم و روشنفکران مسیحى از کلیسا به عنوان نماد و مظهر دین مسیحیتشد .
در برابر نظریه فوق، واکنش افراطى از سوى مردم به خصوص روشنفکران مسیحى بروز کرد که بر اساس آن، با طرح نظریه حقوق طبیعى، این بار حقوق دین و خداوند نادیده انگاشته شد . مدعیان حقوق طبیعى، تنها از حقوق و منافع مردم، آن هم منافع مادى و دنیوى سخن مىرانند و منکر حقوق الهى و تکالیف دین براى مردم هستند و پروسه «گذر از تکلیف به حق» را مطرح مىکنند .
به دیگر سخن، با طرح نظریه «حقوق طبیعى» ، مشروعیت الهى حکومت و به تعبیرى «مشروعیت از بالا» جاى خود را به مشروعیت مردمى و دموکراسى داد که رهاورد آن انکار هرگونه نقش دین در حقوق طبیعى; از قبیل آزادى، تعیین حکومت و حاکم شد .
جان لاک از مبتکران نظریه حقوق طبیعى است که تاثیر عمدهاى در تصویب قوانین بعدى; از جمله اعلام استقلال قانون اساسى امریکا داشت . (19)
برخى از روشنفکران مسلمان نیز با تاثیر از این مبنا، خواهان بسط و اجراى آن در آیین مقدس اسلام شدهاند و صریحا دین اسلام را دین تکلیفزا مىدانند و آن را به نادیده انگاشتن حقوق مردم متهم مىکنند . (20)
تحلیل و بررسى
1 . رجوع حقوق طبیعى به استعدادها و کمالات; استاد در تحلیل و بررسى حقوق طبیعى، ضمن پذیرفتن اصل آن، به این نکته تاکید مىکند که حقوق طبیعى نه تنها با دین و حکومت الهى منافات ندارد، بلکه اعطا کننده حقوق طبیعى و اساسى براى انسان دستگاه خلقتخود آفریدگار متعال مىباشد . جهان نظامند آفرینش داراى هدف و غایت است و موجودات را به سوى کمالاتى هدایت مىکند، نیل به کمالات در گرو استعدادهاى خاص هر پدیدهاى است; مثلا طبیعت و استعداد زنبور در انجام کارها صددرصد طبیعى است، گروهى از آن ماموریت نگهبانى و گروهى دیگر ماموریت کارگرى و تامین تغذیه کندو را به عهده دارند، لذا در آن حیوان، حق انتخاب شغل فاقد معناست .
اما طبیعتبه انسان استعدادهاى مختلفى را اعطا کرده است که این استعدادها مبناى «حقوق طبیعى» را تشکیل مىدهند . استاد در این باره مىگوید:
«از نظر ما حقوق طبیعى و فطرى از آنجا پیدا شده که دستگاه خلقت، با روشن بینى و توجه به هدف، موجودات را به سوى کمالاتى که استعداد آنها در وجود آنها نهفته است، سوق مىدهد . هر استعداد طبیعى مبناى یک «حق طبیعى» است و یک سند طبیعى براى آن به شمار مىآید; مثلا فرزند انسان حق درس خواندن و مدرسه رفتن دارد، اما بچه گوسفند چنین حقى ندارد، چرا؟ براى اینکه استعداد درس خواندن و دانا شدن، در فرزند انسان هست، اما در گوسفند نیست ... مطالعه در احوال بشر ثابت مىکند که افراد بشر طبیعتا هیچکدام رییس یا مرئوس آفریده نشدهاند، هیچ کس کارگر یا صنعتگر یا استاد یا معلم یا افسر یا سرباز یا وزیر به دنیا نیامده است .» (21)
پس «حقوق طبیعى» امر اعتبارى و قراردادى نیست که توسط گروهى از سیاست مداران یا فلاسفه سیاسى به رشته تحریر در آمده باشد و با یک قیام و قعود در مجمعى به تصویب برسد، بلکه حقوق طبیعى انسانها امر فطرى و طبیعى است که خداوند و جهان خلقتبا آفرینش خاص انسان - یعنى انسان مختار هدفمند به سوى رستگارى و معنویت - آن را به انسان اعطا کرده است . (22)
2 . خطاى غرب در تفسیر مبناى حقوق طبیعى; از مطالب پیشین روشن مىشود که بیشتر مدعیان حقوق طبیعى و بشر در غرب، مبناى آن را تنها تمایلات و غرایز انسان ذکر مىکنند و از فلسفه آفرینش انسان و تعدیل تمایلات نفسانى و حیوانى توسط عقل سخن به میان نمىآورند، بلکه چه بسا بدان قایل نباشند، اما حقوق طبیعى و بشر در اسلام، از انسانیت انسان نشات گرفته است; انسانى که هدفش تقرب به خداست، لذا تمایلات و غرایز انسانى باید توسط قوه عاقله تعدیل و کنترل شود .
بر این اساس، هر نوع خواسته انسان در غرب; از جمله مطلق عقیده و آزادى که شامل آزادى جنسى نیز مىشود، حقوق طبیعى قلمداد مىگردد، اما چنین قرائتى از حقوق طبیعى، با مبانى دینى سازگار نیست .
از اینجا نکته مناقشه نگاه غرب و دین به مساله «تکلیف» و «حق» نیز روشن مىشود . در نگاه غربى چون «تکلیف» مقید تمایلات و غرایز نفسانى انسان است، مخالف حقوق طبیعى تفسیر مىشود، اما در منظر دین، چون تکالیف، انسان را به غایت و هدف مسیر زندگى خود نزدیک مىکند و مطابق استعدادهاى انسانى است، عین «حق انسانى» تلقى مىشود . استاد در تحلیل خطاى مبناى حقوق بشر غربىها مىگوید:
«به نام حقوق بشر حرفهاى مفت و بى اساس - که درست فکر نکردهاند - مىگویند . مىگویند بشر فى حد ذاته، قطع نظر از دین و مذهب، حقوقى دارد . منشا این حقوق چیست؟ چرا بشر چنین حقوقى دارد؟ این حقوق را چه کسى قرار داده و از کجاست؟ چرا بشر چنین حقوقى دارد و آن اسب این حقوق را ندارد؟ آیا طرحى در عالم هست که چه براى چیست؟ .» (23)
استاد در پاسخ به این پرسشها متذکر مىشود که همه حقوق انسان به دلیل انسانیت و نه جسم و نفس حیوانى است، و چون انسان غایت دارد، آن غایت از انسان نیز متعالىتر است و لذا همه حقوق انسانى را باید نسبتبه آن هدف متعالى بسنجیم . بر این اساس حقوق انسانى به انسانیت انسان و نه صرف انسان مادى تعلق دارد و هر امرى که موجب بالندگى انسان شود، آن «حقوق بشر» و آنچه مانع بالندگى و رشد انسانیت انسان شود، نه تنها حق بشرى نیست، بلکه به دلیل آسیب رسانى به حق بشرى باید مورد ملامت و محکومیت قرار گیرد .
«اگر حق معنى دارد - که واقعا هم معنى دارد - این بر اساس اصل علت نهایى است، یعنى این رابطه که این اشیا براى انسان آفریده شده است . پس انسان هم براى یک حقیقت عالىتر و متعالىتر آفریده شده است . وقتى انسان براى یک حقیقت عالىتر و متعالىتر آفریده شده است، آن حقیقت از انسان مقدستر است، انسان قداستخودش را به اعتبار انسانیت کسب مىکند .» (24)
«اگر تمایلات انسان را ریشه و منشا آزادى، و دموکراسى بدانیم، همان چیزى به وجود خواهد آمد که امروز در مهد دموکراسىهاى غربى شاهد آن هستیم . در این کشورها، مبناى وضع قوانین در نهایت امر چیست؟ خواست اکثریت . و بر همین مبنا است که مىبینیم، هم جنس بازى، به حکم احترام به دموکراسى و نظر اکثریت، قانونى مىشود .» (25)
استاد تفاوت نگرش اسلام و غرب به آزادى را چنین تشریح مىکند:
«در نقطه مقابل این نوع دموکراسى و آزادى دموکراسى اسلامى قرار دارد، دموکراسى اسلامى بر اساس آزادى انسان است، اما این آزادى انسان، در آزادى شهوات خلاصه نمىشود، البته اسلام دین ریاضت و مبارزه با شهوات به معناى کشتن شهوات نیست ... کمال انسان در انسانیت و عواطف عالى و احساسات بلند اوست . اینکه مىگوییم در اسلام دموکراسى وجود دارد، به این معنا است که اسلام مىخواهد آزادى دموکراسى در بند کردن حیوانیت و رها ساختن انسانیتبه انسان بدهد ... آزادى، حق انسان، بما هو انسان است، حق ناشى از استعدادهاى انسانى انسان است، نه حق ناشى از میل افراد و تمایلات آنها .» (26)
3 . تکالیف دینى حقوق انسانى; حاصل نگاه عقلانى و دینى به حقوق بشر این شد که ماهیت و ملاک حق بشرى، هرگونه حقى است که موجب فعلیت استعداد بشرى در بالندگى انسانیت و تامین سعادت حقیقى خود شود . از این رو از آنجا که تکالیف دینى از عوامل مؤثر این سعادت حقیقى بشر است، جزو حقوق بشرى تلقى مىشوند، هر چند که به ظاهر و با نگاه سطحى موجب تحدید بعضى آزادىها گردد .
استاد در این باره مىگوید:
«بنابراین، در زمینه امر و اراده خدا - که امر خدا و اراده خدا هم چیزى جز سعادت بشریت نیست - دیگر حقى در مقابل آن پیدا نمىشود که کسى بگوید من به دلیل اینکه فقط انسان زیستشناسى هستم و یک سر و دو گوش دارم، حقى دارم و این حق من به هیچ وسیلهاى قابل سلب نیست . خیر چنین چیزى نیست . حق مال تو نیست، مال انسانیت است . تو در مسیر انسانیتباشى ذیحق هستى، از این مسیر که خارج شدى حقى به هیچ چیز ندارى، حتى به جان خودت .» (27)
مبناى سوم: علم گرایى (سیانتیسم) (28)
خاستگاه و یکى از مبانى مهم نظرى سکولاریسم، رشد و بالندگى علوم تجربى در دوره رنسانس بود که با کشف و شناخت نوع روابط پدیدههاى جهان توسط علم، برخى انگارههاى مسیحى و دینى مورد تردید و انکار قرار گرفت . (29) در چگونگى تاثیر علم گرایى در سکولاریسم مسیحیت، سه مرحله ذیل قابل تامل است:
الف . ناسازگارى با برخى از آموزههاى مسیحى: آبا کلیسا با جمودبه ظاهر کتاب مقدس، همچنین تقدیس و دینى خواندن فلسفه و علوم روم باستان (ارسطو)، بعضى اصول و قواعد طبیعى و علمى را به عنوان اصل مسلم و جزو مسلمات دینى خود تلقى کرده بود . گردونه علم با تحول خود، خط بطلان بر آن کشید . مثال بارز آن حرکتخورشید بر دور زمین بود که انگاره دینى کلیسا بود و گالیله خلاف آن را ثابت کرد . واکنش کلیسا در برابر این کشفیات و ابتکارات عالمان تجربى منفى بود; به گونهاى که کلیسا با نامقدس خواندن علوم خارج از کلیسا و تکفیر دانشوران، آنان را در دادگاههاى تفتیش عقاید محکوم و به کیفر مىرساند .
این واکنش کلیسا موجب شد که این تلقى نزد دانشمندان و مردم ظهور کند که دین با علم سرسازگارى ندارد و براى علم هم که شده، باید از دیانت دست کشید . (30)
ب . نفى حاکمیتخدا: در انگارههاى سنتى ادیان، این آموزه رایجبود که همه امور و پدیدههاى زمینى، مستقیما توسط خداوند انجام مىگیرد . علم جدید خلاف آن را ثابت کرد . علم براى هر پدیده مادى یک علت مادى جستجو و تبیین مىکرد و به نوعى دخالتخداوند در پدیدههاى مادى را بر نمىتابید . (31)
رویکرد فوق، حذف حاکمیت و تدبیر خداوند بر عالم را به تصویر مىکشاند که موجب سلب اعتماد و ایمان مردم به آموزههاى فرا طبیعى; مانند اعجاز، مشیت الهى، تاثیر و توکل شد . (32)
ج . نفى مابعد الطبیعه: مرحله سوم علم گرایى، جمود دانشمندان تجربى بر انحصار هستى بر تجربیات و امور مادى بود که لازمه آن انکار عالم مابعدالطبیعه; از جمله وجود خداوند، فرشته، بهشت، وحى و امدادهاى غیبى است . (33)
با توجه به این پیامدهاى منفى علم است که واژگان معادل سکولاریسم در زبان عرب «علمانیت» - ماخوذ از علم - به کار برده شد و برخى نیز آن را به معناى علمى بودن یا علمى شدن، دقیقترین ترجمه سکولاریسم ذکر مىکنند . (34)
نقد نظریه
موضع استاد شهید را در نکات ذیل مىتوان تبیین کرد:
1 . پذیرفتن نظام سببیت و علیت; اولین نکته اینکه آیین مقدس اسلام بر خلاف انگارههاى کهن دینى، نظام جهان را بر نظام سببیت و علیت مبتنى مىداند و لازمه آن خارج شدن نظام جهان ممکن از قلمرو قدرت و فاعلیت الهى نیست; چرا که نظام علیت در طول علیت و فاعلیتخداوند و نه در عرض آن است . (35)
«آنچه در اصطلاح فلسفه به نام نظام جهان و «قانون اسباب» خوانده شده، در زبان دین «سنت الهى» نامیده مىشود . قرآن کریم در چند جا گفته است: «هرگز در سنتخدا تغییرى نخواهى یافت» ; (36) یعنى کار خدا، شیوه مخصوص و فرمول ثابتى دارد و تغییرپذیر نیست (37)
استاد در تبیین نیازمندى جهان، با وجود پذیرفتن نظام علیت مىگوید:
«اعتقاد به تاثیر و سببیت و نقش داشتن مخلوقات در نظام جهان نیز، با توجه به اینکه همان طور که موجودات استقلال در ذات ندارند، استقلال در تاثیر هم ندارند . موجودند به وجود او، و مؤثرند به تاثیر او» (38) ، بنابراین آیین اسلام با پیشفرض علوم تجربى یعنى وجود نظام سببیت در دستگاه طبیعت منافاتى ندارد .
2 . تشویق و اهتمام خاص اسلام به علم; اسلام خود از منادیان و طرفداران جدى و واقعى علم در جهان است . آیات و روایات در این موضوع، خود کتاب مستقلى مىطلبد و استاد در آثار مختلف خویش به این نکته تاکید بسیار دارد . (39) لذا هیچگونه زمینهاى براى چالش علوم و دانشمندان با اسلام وجود ندارد . در تاریخ اسلام هیچ دانشمندى به جرم ابتکارات خود مورد محاکمه و مجازات قرار نگرفته است، بلکه آیین اسلام خود تمدن بزرگ اسلامى را در طى چندین قرن پىافکنده است که تمدن امروز مغرب زمین مدیون آن است . استاد یکى از علل این تمدن اسلامى را تشویق بىحد اسلام به امر تعلیم و تعلم و تفکر ذکر مىکند . (40)
3 . عدم انحصار وجود و نظام علیتبه عالم و نظام مادى; در علوم معقول، از جمله فلسفه مبرهن شده است که اصل وجود، به وجود مادى منحصر نشده است، بلکه وجود دیگرى به نام «وجود مجرد» در عالم خلقت وجود دارد که آن عالم نیز داراى نظام علیتخاص خود است .
در فلسفه و همچنین در آثار استاد اصل وجود عالم مجرد مبرهن شده است . (41) اصولا بحث فوق یک بحث فلسفى و نه علمى است . همه علوم تجربى اصولا اصل وجود و واقعیت را پیشفرض و از اصول موضوعه خود مىدانند و در صحت و سقم آن بحث نمىکنند . بحث آنها تنها در خواص و آثار وجود است، لذا اظهار نظر دانشمندان تجربى در باره عدم وجود عالم مادى، یک اظهار نظر خارج از شان و تخصص آنهاست و باید بحث آن را به فلاسفه بسپارند . استاد در این باره مىنویسد:
«سنخ بحث علمى این است که همواره موضوعى را مفروض الوجود مىگیرد و به تحقیق در باره خواص آن موضوع مىپردازد . و اما اینکه فلان چیز آیا موجود استیا موجود نیست و به فرض وجود، وجودش چگونه وجودى است، پاسخ بحث دیگرى که نامش را فلسفه گذاشتیم قابل تحقیق است و علم نمىتواند به تحقیق این امور بپردازد .» (42)
حاصل آنکه احکام صادره مبنى بر انحصار وجود بر عالم مادى، از سوى دانشمندان فاقد وجاهت علمى است .
با پذیرفتن وجود عالم فراتر از عالم ماده، این نتیجه بهدست مىآید که عالم مجرد نقش علیت و فاعلیتبر عالم مادى را دارد و امکان مداخله آن در پدیدههاى مادى وجود دارد . لذا اصل علیت در عالم مادى، به اسباب مادى منحصر نشده بلکه شامل علیت مجرد نیز مىشود; به این معنى که احتمال دارد علل مجرد در تکوین و تغییر حوادث مادى نقش را ایفا کنند، از این طریق، مىتوان تاثیر دعا، توکل و معجزات را توجیه و تبیین کرد .
به دیگر سخن، علیت ادعایى دانشمندان تجربى در امور طبیعى صحیح و درست است، اما از آن بر نمىآید که علتیک امر به علت مادى منحصر شده است، بلکه براى اثر گذارى علت مجرد نیز فرض مطرح است .
به تقریر دیگر، علل و اسباب پدیدههاى مادى کشف شده توسط دانشمندان، از علل واقعى پدیدهها در شرایط عادى و معمولى است; و به این معنا نیست که دیگر و در شرایط غیر عادى هیچ سبب و علیت مادى نیست، دانشمندان تنها طرف اول یعنى کشف روابط علمى را مىتوانند ادعا کنند، اما نفى علل مادى ناشناخته از صلاحیت علم خارج است . استاد در این باره مىنویسد:
«ماتریالیستها دچار چنین اشتباهى شدند و بخشى از قوانین طبیعى جهان را، که بهوسیله علوم کشف گردیده، قانونهاى واقعى و منحصر فرض کردهاند و سپس معجزات را نقض قانون پنداشتهاند . ما مىگوییم آنچه را که علوم بیان کرده در شرایط مخصوص و محدودى صادق است و زمانى که با اراده یک پیغمبر یا ولى خدا کار خارقالعادهاى انجام مىگیرد، وضعیت عوض مىشود و به عبارت دیگر، عامل و عنصر خاصى وارد میدان مىشود .» (43)
مبناى چهارم: عقل گرایى (راسیونالیسم) (44)
چالش مسیحیت، به علم و قلمرو تجربى اختصاص نداشت، بلکه مسیحیتبه دلیل اشتمال بر آموزههاى ناسازگار با عقل، در برابر عقل و مدعیان عقلانیت قرار گرفت، اینجا مىتوان به آموزههاى «تثلیث» ، «تجسد» ، «گناه نخستین» ، «مساله خدا» ، «فروش آمرزشنامه» ، «قداست و عصمت کلیسا و پاپ» ، «تناقضهاى کتاب مقدس» و حمایت معنوى از حاکمان جور و مشروعیتبخشى به حکومت آنها، اشاره کرد . (45)
لوتر به مخالفتبا فروش آمرزشنامه برخاست و با نقد تفسیر آباى کلیسا از کتاب مقدس و انکار برترى و عصمت پاپ، در تضعیف کلیسا قدمى بزرگ را برداشت .
طیف دیگر از عقل گرایان، «دئیسم» ; یعنى خداپرستان طبیعى بودند که اعتقاد داشتند انسان که با تکیه بر عقل، قادر بر ناختخداوند است و به بعثت پیامبران نیازى نیست . (46)
دئیستها براى تضعیف بیشتر دین آسمانى، به کاستىها و تناقضهاى کتاب مقدس متمسک مىشدند . (47)
عقل گرایى ادعاى وسیعى داشت و به شناختخدا اختصاص نداشت، بلکه طرفدار توانایى و کفایت عقل و بىنیازى از دین در عرصههاى مختلف مانند: حکومت، سیاست و اقتصاد بودند . (48)
عقل گرایان افراطى، راهبرد عقلى را براى شناخت و اثبات خداوند و عالم مجردات انکار کردند و مدعى شدند ایمان و تصدیق خداوند از آموزههاى «عقل گریز» است و مبناى خداوند، باید تنها وجدان و اخلاق باشد . (49)
نقد نظریه
در نقد این مبنا، نکات زیر قابل توجه است:
1 . تفاوت اسلام با مسیحیت; تعارض و چالش علم و دانشمندان، به مسیحیت تحریف شده و آموزههاى غیر عقلانى آن اختصاص دارد . آیین اسلام بر احکام عقلانى مشتمل است . استاد در این باره مىگوید:
«اسلام گزاف حرف نمىزند . این پیوندى که میان عقل و دین اسلام هست، در مورد هیچ دینى وجود ندارد . شما از علماى هر دین دیگرى بپرسید چه رابطهاى میان دین و عقل هست؟ مىگوید هیچ، اصلا عقل را با دین چکار؟! مسیحیت از تثلیثشروع مىشود و در این مورد حرفى مىزنند که اگر بگوییم با عقل جور در نمىآید، مىگویند در نیاید . در اسلام تسلیم کورکورانه نیست، تسلیمى که ضد عقل باشد نیست .» (50)
نکات زیر مدعاى فوق را روشن مىکند:
2 . دعوت به تعقل و حجیت آن; اسلام نه تنها مخالف عقل و تعقل نیست، بلکه در موارد متعددى انسان را به تعقل و استفاده بهینه از عقل دعوت مىکند و آن را «رسول باطنى» وصف مىکند و در قرآن کریم مکرر از عدم کاربست تعقل مذمتشده است .
استاد دیدگاه قرآن به عقل را سندیت و اعتبار عقل مىداند و براى آن به آیات متعددى استشهاد مىکند . وى مدعاى خود; یعنى حجیت عقل را با این دلالت ثابت مىکند: (51)
الف . دعوت قرآن به تعقل ب . بکارگیرى استدلالهاى عقلى; مانند نظام على و معلولى ج . تبیین فلسفه احکام د . مبارزه با خطاهاى عقل
3 . ملازمه عقل و دین; استاد در جاهاى مختلف اشاره دارد که دین جاودانه باید مطابق فطرت و عقل انسان باشد و احکام آن براى جاودانه ماندن مىبایستبا عقل ملایمت داشته باشد که در اصطلاح فقها و اصولیین از آن به قاعده «ملازمه عقل و شرع» تعبیر مىکنند .
استاد شهید در تبیین ملازمه بالا مىگوید:
«بین حکم عقل و حکم شرع، همیشه تلازم است; یعنى هر چه را که عقل حکم به لزوم آن کند، دین هم حکم به لزوم آن مىکند و هر چه را که دین حکم به لزوم آن کند، عقل هم حکم مىکند . به این معنى که اگر عقل یک مصلحتى را کشف کرد . (کشف یقینى و قطعى نه کشف احتمالى و گمانى)، در اینجا باید حکم بکنیم که حتما اسلام دستورش همین است ولو آن دستور به ما نرسیده باشد .» (52)
البته ملازمه فوق، تنها حکم عقل را بر اساس حکم شرع ثابت مىکند، اما اینکه در هر حکم شرعى، عقل نیز قادر به شناخت دلیل و ملاک حکم شرع است، ملازمه این را ثابت نمىکند:
«معناى این جمله این نیست که هر جا شارع حکمى وضع کرد، عقل هم الآن حکم دارد; مثلا اگر شارع گفته است گوشتخوک حرام است، عقل هم مىفهمد که چرا حرام است، نه . مقصود این است که در هر حکم شارع، رمزى وجود دارد که اگر آن رمز را براى عقل بگویید، عقل هم تصدیق مىکند .» (53)
مبناى ملازمه فوق، اهتمام اسلام به عقلانیت است که در اصطلاح اصولیین و فقها از آن به «تابعیت احکام از مصالح و مفاسد» تعبیر مىشود . به موجب این اصل احکام واجب و استحبابى، درپى خود مصالحى دارد; چنانکه احکام حرام و مکروه در متعلقات خود، مفاسدى را داراست . استاد در این باره مىگوید:
«اگر اسلام چیزى را گفته واجب است، به این دلیل است که یک مصلحت ملزمهاى در کار بوده و اگر چیزى را گفته حرام است، به دلیل یک مفسده بسیار مهمى است . فقها مىگویند آن مصلحتها و مفسدهها به منزله علل احکاماند .» (54)
4 . عقل منبع دینى و فقهى; اهتمام اسلام بر عقل، تنها در ملازمه بین حکم شرع و عقل منحصر نشده، بلکه عقل را به عنوان یکى از منابع چهارگانه در عرض قرآن و سنتبه رسمیتشناخته است . استاد شهید در این باره مىگوید:
«اسلام در اساس قانونگذارى، روى عقل تکیه کرده است; یعنى عقل را به عنوان یک اصل و به عنوان یک مبدا براى قانون به رسمیتشناخته است ... و این خیلى عجیب به نظر مىرسد که در دینى، در مبادى استنباط، عقل را در ردیف کتاب آسمانى قرار بدهند، بگویند این مبادى چهار چیز است و یکى از آنها عقل است .» (55)
لازمه در عرض قرآن و سنت قرار دادن عقل، عدم تعارض آن سه است .
«این اولا متضمن این مطلب است که آن دین به تضادى میان عقل و کتاب آسمانى و سنت معتقد نیست و اگر معتقد به این تضاد بود، محال بود که آن را در عرض این قرار بدهد .» (56)
استاد در ادامه متعرض فروض امکان تعارض عقل و دین مىشود و تاکید مىکند که «نص» قرآن و سنتبا حکم قطعى عقل اصلا تعارض نمىکند، امکان تعارض حکم قطعى عقل با ظاهر کتاب و سنت است که در این فرض به دلیل حکم عقل از ظاهر قرآن و سنت صرف نظر مىشود . (57)
5 . عدم کفایت عقل; اما بسنده نبودن عقل و اظهار بىنیازى از دین در عرصههاى مختلف; از جمله شناختخداوند (ادعاى دئیسمها) و عرصه اجتماع، اقتصاد و حکومت (ادعاى سکولارها) از جهاتى قابل نقد است که اشاره مىشود:
1 . 5 . عدم شناخت مبدا و معاد; عقل بیشتر انسانها به تنهایى قادر به شناختخداوند و ایمان به آن نیست، لذا ارسال پیامبران براى بیدارى عقل بشر براى شناختخداوند لازم است . به بیان دیگر، با وجود ارسال 124 هزار پیامبر آسمانى، بشریت در ناختخداوند به نقطه مطلوبى نرسیده است، حال اگر رسول آسمانى نمىآمد و بشریتبه خودش واگذار مىشد، عیتبشریتبه مراتب بدتر از این مىشد .
اما این ادعا که بعضى انسانهاى نابغه قادر به شناختخداوند هستند، باید گفت آنان نیز به صورت کلى و به شکل براهین عقلى قادر بر این امر هستند، اما شناخت کامل خداوند از قبیل صفات جمال و جلال خداوند با بیان پیامبران میسور است .
وانگهى در مساله آخرت و چگونگى جزئیات آن، عقل ناتوان است و باید تصویر آن را از پیامهاى آسمانى دریافت کرد .
نکته دیگر اینکه عقل به انسان تنها تصورات و تصدیقات صورى و منطقى مىبخشد، اما اصل ایمان و عشق و محبتبه مبدا و معاد تنها از عهده ادیان و پیامبران آسمانى بر مىآید .
استاد نقش اعتقاد به معاد را ملازم با نیاز به دین و عدم عقل بسندگى مىداند و در این باره مىگوید:
«اگر ما تنها مساله آخرت را بپذیریم (برزخ و آخرت و اینها) بدون شک علم و عقل بشر کافى نیست، براى تحقیق در مسایل آخرت و تشخیص اینکه چه چیزى براى سعادت اخروى نافع است و چه چیزى مضر; حتى بشر با علم و عقل خودش اصلا نمىتواند پى ببرد به وجود یک نشاهاى .» (58)
2 . 5 . نیاز به دین در اجتماع; مساله اصلى در عقل بسندگى ادعاى استقلال بشریت از ادیان و پیامبران آسمانى در تنظیم امور اجتماعى خودشان است .
استاد مطهرى در بررسى این مساله، از دو رویکرد درون و برون دینى بحث مىکند:
«آن چیزى که بیشتر باید رویش بحث کرد، مساله زندگى اجتماعى است که آیا واقعا این زندگى دنیایى بشر نیازى به پیغمبران دارد یا ندارد؟ اولا ببیینیم خود قرآن چه مىگوید؟ آیا در قرآن به این مساله عنایتى هستیا قرآن فقط توجه به عالم آخرت دارد؟
ما مىبینیم قرآن تنها مساله عالم آخرت را بیان نمىکند، مساله زندگى دنیا را هم از نظر هدف انبیا مطرح مىکند، خیلى واضح و صریح، در آن آیه معروف:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط .» (59)
پس معلوم مىشود قرآن این را یک نیازى دانسته است و براى این اصالتى قائل شده است .» (60)
استاد مطهرى در اثبات برون دینى نیاز به دین و نبوت با بعد اجتماعى انسان تاکید مىکند که تبیین آن در نکات ذیل روشن مىشود:
الف . زندگى اجتماعى خاص انسان; انسان بر خلاف بعضى جانداران، براى تامین زندگى خود ناچار به تن دادن به زندگى نوعى و اجتماعى است .
«بشر یک موجود خاصى است که زندگىاش باید زندگى اجتماعى باشد; یعنى بدون اینکه با یکدیگر زندگى کنند و با یکدیگر ارتباط داشته باشند و زندگى تعاونى داشته باشند، امکانپذیر نیست .» (61)
ب . غریزه نفعطلبى انسان; اما زندگى اجتماعى انسان مانند بعضى حیوانات غریزى نیست، به گونهاى که از طرف طبیعت و غریزه همه مناصب و مشاغل انسان و چگونگى رفتار وى با دیگران قبلا تعریف و پىریزى شده باشد، بلکه زندگى اجتماعى انسان، تنها در اجتماعى بودن مانند جانداران اجتماعى است . انسان بر خلاف جانداران، داراى نفس مختار است که منافع و مصالح جامعه و دیگران را به سود خود جلب مىکند و به اصطلاح غریزه «نفعطلبى» در اینان نهفته است .
«بشر به موجب همین که مختار و آزاد آفریده شده است، امکان تخلف از وظیفه همیشه برایش هست و به حکم این که غریزه حیات دارد و مىخواهد زندگى بکند، نفعجو آفریده شده و دنبال منفعتخودش هست، این است که هر فردى آن چیزى که ابتدائا در باره آن فکر مىکند این است که در اجتماع دنبال هدفهاى شخص خودش و فرد خودش برود، نه دنبال مصلحت اجتماع .» (62)
ج . عدم تشخیص منافع و مصالح جامعه; نتیجه حس نفعطلبى انسان این مىشود که همه فکر و همش منافع خودش باشد و اصلا به فکر منافع دیگران و جامعه نیست، بلکه قادر به درک و شناخت آن نیز نمىباشد .
«آن چیزى که اول بار بشر و براى فکر بشر مطرح است، منفعت فرد است نه مصلحت اجتماع، مصلحت اجتماع را نه خوب تشخیص مىدهد ...» (63)
د . عدم رعایت منافع جامعه; نکته پیشین تاکید داشت که انسان به شناخت مصالح و منافع قادر نیست، این نکته تاکید دارد نباید انکار کرد که در فرض تشخیص، صرف تشخیص کافى نیست، چرا که به دلیل غریزه نفعطلبى، انسان به همه تشخیص خود عمل نمىکند و منافع خود را بر دیگران مقدم مىدارد .
«مصلحت اجتماع را نه خوب تشخیص مىدهد و نه به فرض تشخیص دادن، رعایت مىکند . حیوان اجتماعى به حکم غریزه مصلحت اجتماع را تشخیص مىدهد مىرود دنبالش و به حکم غریزه آن را اجرا مىکند .» (64)
ه . نیاز به نبوت در تشخیص و رعایت مصالح جامعه; رهاورد چهار مرحله پیشین این مىشود که براى شناخت و رعایت مصالح جامعه - که سعادت حقیقى انسان در آن تامین مىشود - به ادیان و پیامبران آسمانى نیازى هست و گرنه عدالت اجتماعى از بین رفته بود .
«بشر در هر دو ناحیه [تشخیص و رعایت مصالح جامعه] این نیاز را دارد، نیاز دارد به یک هدایت و رهبرى که او را به سوى مصالح اجتماعىاش هدایت و رهبرى کند و نیازمند استبه یک قوه و قدرتى که حاکم بر وجودش باشد که آن قوه حاکم بر وجودش، او را دنبال مصالح اجتماعى بفرستد . مىگویند [حکما] پیغمبران براى این دو کار آمدند . هم او را به مصالح اجتماعى راهنمایى مىکنند و هم - که این دومى شاید بالاتر است - او را موظف مىکنند، یک قدرتى بر وجودش مسلط مىکنند به نام «ایمان» که به حکم این قدرت آن مصالح اجتماعى را اجرا مىکند» . (65)
استاد در جاى دیگر تاکید دارد که مقتضاى عقل عملى انسان نفعطلبى است، پیامبران با نشان دادن منافع و مصالح فراتر از نفع شخصى و مادى، عقل عملى انسان را به سوى رستگارى و سعادت واقعى هدایت مىکنند . (66)
استاد دلیل عدم قدرت تشخیص مصالح جامعه از سوى عقلاى قوم را اختلاف آنان در اصل تفسیر سعادت و مصالح جامعه و عدم ارائه یک برنامه منسجم و متقن ذکر مىکند:
«بشر هنوز در مساله سعادت و راهى که باید براى خوشبختى کامل پیش بگیرد، به توافق نظر نرسیده است، همان اندازه که علما و فلاسفه در دو هزار و پانصد سال قبل در این زمینه اختلاف نظر داشتند، امروز هم دارند، چرا؟ براى اینکه درون ذره شناخته شده است ولى انسان هنوز مجهول و ناشناخته است . طرح و تنظیم برنامه سعادت انسان فرع بر این است که تمام استعدادها و ظرفیتها و کمالات انسان و تمام خط سیر تکاملى انسان، که هر دو سر به بىنهایت مىزند، شناخته شود .» (67)
مبناى پنجم: لیبرالیسم (68)
لیبرال، در لغتبه معناى رهایى و آزادى انسان ار هر گونه قید و بند است . انسان لیبرال انسانى است که آزادى خود را بر همه چیز مقدم مىدارد و چون بعصى از آموزههاى دینى، آزادى مطلق انسان را تحدید و تقیید مىکند، از سوى انسان لیبرال پذیرفتنى نیست .
لیبرالیسم در عرصههاى مختلف، از جمله عرصه سیاست و اقتصاد، مطرح است و به اعتبار آنها به لیبرالیسم سیاسى و اقتصادى تقسیم مىشود .
لیبرالیسم سیاسى بر آزادیهاى انسان در عرصه اجتماع و سیاست تاکید مىکند و معتقد است از آنجا که انسان آزاد آفریده شده، نباید آزادىهاى فردى و اجتماعى او از سوى مکاتب و ادیان تحدید یا سلب گردد . (69)
لیبرالیسم اقتصادى با طرفدارى از آزادىهاى انسان در حوزه اقتصاد، در صدد تحصیل منافع اقتصادى انسان است، لذا واژگان دینى; مانند «حلال و حرام» ، «ربا» و «مالیات شرعى» بى معنا و خردگریز است، همچنین لیبرالیسم اقتصادى بر این باور است که اکثر ادیان، با دادن وعدههاى ثواب اخروى، متدینان را از فعالیتهاى اقتصادى باز مىدارند . (70)
بررسى و تحلیل
در نقد این مبنا، نکات ذیل لازم به تامل است .
1 . اسلام دین آزادى; لیبرالیسم بر آزادى فرد تاکید دارد، در حالى که اسلام از چهارده سده پیش، حقوق و آزادىهاى فرد به عنوان یک آموزه دینى دفاع کرده است .
«روح آزادى خواهى و حریت در تمام دستورات اسلامى به چشم مىخورد . در تاریخ اسلام با مظاهرى روبرو مىشویم که گویى به قرن هفدهم دوران انقلاب کبیر فرانسه و یا قرن بیستم دوران مکاتب مختلف آزادى خواهى متعلق است» . (71)
آزادى انسان در اسلام از شرافت و کرامت ذاتى او در دستگاه خلقت و آفرینش آزاد وى سرچشمه مىگیرد . استاد با اشاره به وصیت امام على (ع) به فرزندش حسن (ع): «و لاتکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا» (72) مىگوید:
«تعالیم لیبرالیستى، در متن تعالیم اسلامى وجود دارد، زیرا این گنجینه عظیم از ارزشهاى انسانى در معارف اسلامى نهفته بود .» (73) «از نظر اسلام، انسانها به حسب گوهر و ذات برابرند، مردم از دو گونه یا چندگونه آفریده نشدهاند، رنگ، خون، نژاد و قومیت ملاک برترى و تفوق نیست . سید قرشى و سیاه حبشى برابرند . آزادى، دموکراسى و عدالت در اسلام زاده برابرى و مساوات انسانها است» . (74)
استاد در باره تاکید اسلام بر انواع حقوق و آزادىهاى فرد در عرصههاى سیاسى، اقتصادى، قضایى و مدنى مىگوید:
«فرد از نظر اسلام، چه از نظر سیاسى و چه از نظر اقتصادى و چه از نظر قضایى و چه از نظر اجتماعى حقوقى دارد . از نظر سیاسى حق مشورت و حق انتخاب و از نظر اقتصادى حق مالکیتبر محصول کار خود و حق انتخاب معاوضه و مبادله و صدقه و وقف و اجاره و مزارعه و غیره در مایملک شرعى خود دارد و از نظر قضایى حق اقامه دعوى و احقاق حق و حق شهادت و از نظر اجتماعى، حق انتخاب شغل و مسکن و انتخاب رشته تحصیلى و غیره و از نظر خانوادگى حق انتخاب همسر دارد .» (75)
بنابراین، اسلام بر خلاف مسیحیت، دین آزادى است و ناسازگارى مسیحیتبا آزادى و رفتار ناشایست کلیسا موجب شد که لیبرالها میان آزادى و دین، ناسازگارى قائل شوند و براى آزادى، قید دین را بزنند، استاد در این باره مىنویسد:
«تفتیش عقاید و اختناق و روش ضد آزادى و دموکراسى کلیسا بود که دنیا را به این حالت کشانید و این سؤال را در برابر خود مطرح کرد که یا باید خدا را بپذیریم یا دموکراسى را .» (76)
2 . تفاوت آزادى غربى و اسلامى; در نقد حقوق طبیعى رایج در فلسفه غرب، به تفصیل گذشت که نگاه فلاسفه غرب به حقوق طبیعى، از جمله آزادى، نگاه مادى و محور قراردادن بعد حیوانیت انسان است، در حالى که اسلام «انسانیت انسان» را محور و مبناى تفسیر حقوق و آزادىهاى انسان قرار داده است و از این منظر به تفسیر آزادى مىپردازد . رهاورد آن اختلاف، آزادى انسان در دو فلسفه اسلامى و غربى مىشود . پس آزادى و لیبرالیستى که استاد از آن جانبدارى مىکند، نه معناى غربى آن، که معناى فلسفى دینى آن است که توضیحش گذشت . استاد قسم دیگرى از آزادى، به نام «آزادى معنوى» را مطرح مىکند که آن تنها در ساحت دین جریان دارد . آزادى معنوى، آزادى روح انسان از انواع بند و اسارتهاى مادى; از قبیل: نفعطلبى، جاهطلبى، شهوترانى و به بیانى روح انسان در اسارت این زنجیرها قرار نگیرد .
«آزادى معنوى بر خلاف آزادى اجتماعى، آزادى انسان خودش از خودش است . آزادى اجتماعى آزادى انسان است از قید و اسارت افراد دیگر ولى آزادى معنوى نوع خاصى از آزادى است ... یعنى نگذارند شرافت انسان، انسانیت انسان به عقل و وجدان انسان، اسیر شهوت انسان بشود . اسیر خشم انسان بشود، اسیر منفعتطلبى انسان بشود، این معناى آزادى معنوى است» . (77)
به دلیل تفاوت آزادى غربى و اسلامى، استاد میان «آزادى عقیده» و «آزادى تفکر» تفاوت به دلیل تفاوت آزادى غربى
و اسلامى،
استاد میان
«آزادى عقیده»
و «آزادى تفکر»
تفاوت قائل شده
و اسلام را
طرفدار
- نه هر آزادى
عقیده باطل،
بلکه حامى -
آزادى عقیدهاى
مىداند که از
تفکر و
اندیشه صحیح
سرچشمه
بگیرد .
قائل شده و اسلام را طرفدار - نه هر آزادى عقیده باطل، بلکه حامى - آزادى عقیدهاى مىداند که از تفکر و اندیشه صحیح و به اصطلاح از «دلیل» - و نه «علت» - سرچشمه بگیرد . (78) همچنین ایشان در آزادىهاى سیاسى و اجتماعى، به محدودیتهایى قائل است که تفصیل آن در حوصله این مقال نیست . (79)
حاصل آنکه با توجه به اینکه آیین مقدس اسلام از همان بدو پیدایش خویش به انواع آزادىهاى انسانى اهتمام خاصى را مبذول داشته است، با مساله آزادى انسان، نه تنها هیچ چالشى ندارد، بلکه خود را از مدافعان تاریخى آن نیز مىداند، لذا مشکل لیبرالیسم از عدم اهتمام مسیحیتبه شرافت و آزادى انسان نشات گرفته و به آن هم اختصاص دارد .
بارى، بعضى نکات در لیبرالیسم وجود دارد که با آموزههاى اسلامى نیز سازگار است; از جمله، آزادى مطلق در عقیده و ارتداد و آزادى جنسى . استاد با پیش کشیدن بحث فلسفى و اینکه منافع و مصالح حقیقى انسان و جامعه با آزادىهاى مطلق همخوانى ندارد، به حل معارضه پرداخته است .
مبناى ششم: اومانیسم (80)
اصل واژه اومانیسم در لاتین (تتتب) به معناى انسان است . اولین بار در رم، در بحث از انسانیتبا عنوان «انسان انسانى» در مقابل «انسان الهى» مورد توجه قرار گرفت .
مطابق این عقیده انسان باید محور و مدار کائنات و کانون توجهات همه مکاتب و برنانههاى آسمانى و زمینى باشد . بدین سان، اصالت در همه زمینهها از آن انسان و فهم او خواهد بود . رنه گنون از فلاسفه معاصر در باره اومانیستها مىگوید:
«مىخواستند همه چیز را به میزان بشرى محدود سازند; بشرى که خود غایت و نهایتخود قلمداد شده بود .» (81)
ماکیاولى از پیشگامان تز اومانیسم محسوب مىشود . وى انسان محورى را جایگزین خدامحورى کرد و براى توجیه مبناى خود استدلال مىکرد: درست است که هدف سیاست جلب رضایتخداست، اما در حقیقت هر آنچه «بنده خدا» را راضى و خشنود کند، «خدا» را خشنود کرده است . (82)
با این بهانه و مبنا، اعمال سیاست و حکومت نه براى جلب رضایتخدا، بلکه براى جلب رضایت و خشنودى انسان متمرکز شد با این ترفند، دین مسیحیت از صحنه سیاست و حکومت در حاشیه قرار گرفت .
اومانیسم به دو طیف متاله و ملحد تقسیم مىشود; هر دو طیف اصالت را از آن انسان مىدانند، طیف ملحد مانند سارتر، که معتقدند چون انسان آزاد است و وجود خداوند ملازم با محدودیتخواستههاى انسانى است پس خدایى وجود ندارد . شهید مطهرى در این باره مىگوید:
«ژان پل سارتر در مقابل اینها مىگوید: من به دلیل اینکه انسان آزاد است، مىگویم پس خدایى نباید وجود داشته باشد، چون اگر خدایى وجود داشته باشد انسان دیگر نمىتواند آزاد باشد .» (83)
انسان محورى تا جایى پیش رفت که نه تنها منکر دین آسمانى شد، بلکه بشر، مدعى اختراع دین براى خود گردید . اگوست کنت در اواسط قرن نوزدهم دین بشرى را عرضه داشت و براى آن مناسک خاص قرار داد . (84)
بررسى و تحلیل
در تحلیل اومانیسم نکات ذیل قابل تامل است .
1 . چالش مسیحیتبا انسانگرایى; یکى از علل مهم ظهور مکتب اومانیسم در غرب، تحقیر انسانیت از سوى مسیحیت تحریف شده و کلیسا بود . مسیحیتبا پیش کشیدن آموزه «گناه فطرى» بر این باور بود که همه انسانها به دلیل گناه حضرت آدم در هشتبه گناه آلوده شدند و این گناه آدم به انسانها منتقل مىشود . (85)
ریشه آموزه مسیحى، مورد انتقاد اندیشمندان; مانند روسو قرار گرفت که با مخالفتشدید کلیسا مواجه شد . اسلام نه تنها مخالف این تفسیر است، بلکه انسان را اشرف مخلوقات و جانشین خداوند در زمین مىداند و از کرامت ذاتى انسان سخن مىراند . (86) پس زمینه اومانیسم که به حاشیه راندن مسیحیت و در مراحل بعد به حذف دین منجر شد، به مسیحیت اختصاص داشته است و چنین بسترى در اسلام یافت نمىشود .
2 . تفسیر ناصواب از انسان; انسانگرایى یا انسان محورى به معناى حقیقى آن، یعنى مقدم دانستن انسانیت انسان، مورد تایید اسلام است . آراى استاد را که در صفحات پیش گزارش شد که انسانیت انسان; یعنى جوهر معنوى و قدسى انسان بر لایه بیرونى آن یعنى حیوانیت انسان مقدم است . اما در غرب اومانیسمها همچنین اگزیستانسیالیستها جوهر قدسى انسان را نادیده انگاشتند و مقام انسانیت را به حد یک ماشین و حیوان تنزل دادند; که حاصل آن، نه انسانمحورى، که حیوان محورى انسان شده است .
استاد در این باره مىنویسد:
«انسان از نظر غربى تا حد یک ماشین تنزل کرده و روح و اصالت او مورد انکار واقع شده است . اعتقاد به علت غایى و هدف دانستن طبیعتیک عقیده ارتجاعى تلقى مىگردد .» (87)
«براى غرب لازم بود، اول در تفسیرى که از انسان مىکند تجدید نظر به عمل آورد، آنگاه اعلامیههاى بلند در زمینه حقوق مقدس و فطرى بشر صادر کند .» (88)
بر این اساس، اگر ما تفسیر صواب از انسان داشته باشیم، انسان محورى را تنها در تقدم خواستههاى مادى وى حصر نخواهیم کرد، بلکه انسان محورى در تامین حقیقى انسان; یعنى نیازهاى معنوى و سعادت حقیقى او متجلى مىشود و براى این منظور دین و حاکمیت دینى نه تنها با حقوق و خواستههاى انسانى متعارض نخواهد بود، بلکه سهم بزرگى در تامین نیازهاى انسان و بالندگى آن خواهد داشت، از این پیوند به ملازمه دین و انسانیت تعبیر مىکند . (89)
مبناى هفتم: تجدد و مدرنیسم (90)
انقلاب صنعتى اروپا، چهره جامعه را متحول کرده بود و همه چیز براى انسان با چهره نوینى ظاهر مىشد . با پیشرفتحیرتانگیز علوم تجربى رنسانس خود را در قله کامیابى نسبتبه انسان دوره قبل مىدید و خود را از تعلقات سنت رها مىیافت .
تجدد و مدرنیسم، نگاه انسان به دین را متحول مىکرد، انسان پیشین که در محرومیت مادى بسر مىبرد . با کامیابى خود در این دنیا، خوشبختى خود را در این دنیا یافت و دیگر به وعدههاى خوشبختى ادیان آسمانى در جهان دیگر بهاى لازم را نمىداد .
به تعبیر باربور:
«تصور مىکردند که علم و پیشرفت مادى، خود به خود خوشبختى و فضیلتبه بار مىآورد، انسان مىتوانستبهشت را براى خود بر روى زمین بسازد .» (91)
انسان متجدد خود را به دوره جدید متعلق مىدانست و لذا به عنوان کالاى دوره کهن و ما قبل تجدد مىنگریست که در زعم وى، انسان متجدد نباید خود را بدان ملزم نماید . (92)
دئیستها که پیشتر از آنها سخن گفتیم، که منکر نبوت بودند - با تمسک به دوره تجدد، اصول و عقاید و شعایر دینى را به بهانه اینکه با روحیه جدید نمىخواند، مشکوک و بىاعتبار نشان دادند . (93)
در جهان اسلام، از جمله ایران نیز تجدد و رونق اقتصادى غرب موجب شد که بعض روشنفکران به بهانه تجدد، همه الگوهاى غربى، از جمله سکولار را در ایران پیاده کنند و بعضا یگانه نسخه تجدد را پذیرفتن الگوى سکولار معرفى کنند .
استاد در این باره مىگوید:
«برخى روشنفکران مسلمان را معتقد ساخت که اگر شرقى مىخواهد متمدن شود، باید از فرق سر تا ناخن پا فرنگى شود، خطش خط فرنگى، زبانش زبان فرنگى، طرز لباس پوشیدنش همان طرز لباس پوشیدن فرنگى، آدابش، مراسمش، تشریفاتش، ادبیاتش، عقایدش، فلسفهاش، هنرش، اخلاقش ، همه فرنگى شود .» (94)
تحلیل و بررسى
در تحلیل این رویکرد، نکات زیر قابل توجه است:
1 . سازگارى اسلام با تجدد و مدرنیسم; در تحلیل پدیده اجتماعى تجدد و مدرنیسم باید گفت اسلام به صرف امر نو و جدید بودن یک شىء مخالفت نمىکند، اگر امر جدید به نفع و مصلحت انسان باشد، از باب علمگرایى و آبادکردن زمین - که خواسته قرآن است - (95) امر مطلوب است . اینکه سنت و فرهنگ کهن جاى خود را به فرهنگ و مدل جدید بدهد، نفس این پدیده بدون اشکال است; چرا که مبارزه با هر نوع امر جدید، مسلک طیف قشرىگراى «خوارج» در تاریخ اسلام است که با روح اسلام ناسازگار است . استاد در این باره مىنویسد:
«همواره عدهاى خارجى مسلک بوده و هستند که شعارشان مبارزه با هر شىء جدید است - حتى وسایل زندگى را که گفتیم هیچ وسیله مادى و شکل ظاهرى در اسلام رنگ تقدس ندارد - به آن رنگ تقدس مىدهند و استفاده از هر وسیله نو را کفر و زندقه مىپندارند .» (96)
استاد در جاى دیگر میان بدعت و نوآورى در دین و امور زندگى تفاوت قائل شده و تصریح مىکند که نوآورى و بدعت تنها در دین حرام است:
«نوآورى در غیر امر دین عیبى ندارد . کسى در شعر مىخواهد نوآور باشد، این مانعى ندارد، کسى در هنر مىخواهد نوآور باشد، کسى در فلسفه مىخواهد نوآور باشد، این مانعى ندارد .» (97)
استاد تاکید دارد که وسایل و ابزارهاى مادى در اسلام موضوعیت و تقدس ندارند تا اسلام با تحول و تجدد آنها مخالفت کند:
«در اسلام یک وسیله و یا یک شکل ظاهرى و مادى نمىتوان یافت که جنبه «تقدس» داشته باشد تا یک نفر مسلمان خود را موظف بداند آن وسیله و شکل را براى همیشه حفظ کند .» (98)
به دیگر سخن، اسلام نه در امور خاص دنیوى مدل خاصى ارائه مىکند و نه از مد خاص طرفدارى یا مخالفت مىورزد .
«اسلام نه براى کفش و لباس مد خاصى آورده و نه براى ساختمانها سبک و استیل معینى در نظر گرفته و نه براى تولید و توزیع ابزارهاى مخصوص معین کرده است .» (99)
2 . پرهیز از تجدد افراطى; در شماره پیشین گفته شد که اسلام با اصل تجدد و تحول و تنوع در عرصههاى دنیوى مخالفتى ندارد، اما باید به این نکته توجه کرد که تجدد نباید موجب آسیب شود و ضررى را براى مسلمانان و جامعه اسلامى به دنبال داشته باشد، به این گونه که تجدد یا طرح آموزه و فرهنگ اصیل دینى یا انسانى را به عقب براند . به بهانه تجدد نباید جامعه اسلامى سرمایههاى اولیه و اصیل خود را از دست دهد، بلکه باید راه اعتدال را بپیماید . با پذیرفتن الگوهاى تجدد و تمدن غربى و الگوبردارى از آن، باید از تقلید انحرافها و فرهنگ آسیبزاى آن خوددارى کرد، و به بیانى، نباید در برابر تمدن و تجدد غربى، جامعه اسلامى به حالتخودباختگى و هضم خود در بیگانه ابتلا گردد .
«امااسلام یک چیز دیگر گفته است، گفته شخصیتباختن حرام است، مرعوب دیگران شدن حرام است . تقلید کورکورانه کردن حرام است . هضم شدن و محوشدن در دیگران حرام است . طفیلى گرى حرام است . افسون شدن در مقابل بیگانه مانند خرگوشى که در مقابل مار افسون مىشود، حرام است . الاغ مرده بیگانه را قاطر پنداشتن حرام است . انحرافات و بدبختىهاى آنها را به نام «پدیده قرن» جذب کردن حرام است . اعتقاد به اینکه ایرانى باید جسما و روحا وباطنا فرنگى شود، حرام است .» (100)
استاد در جاى دیگر «تجددگرایى افراطى» را از آفات نهضتها ذکر مىکند . (101) ایشان د رموضع دیگر از آن به «تجددزدگى» تعبیر مىکند . آن را از مظاهر «استعمار فرهنگى» مىشمارد . (102)
3 . سازگارى دیانت و معنویتبا تجدد; ادعاى مطلق تجددگرایى، ملازم با هر نوع تحول در خواستهها و نیازهاى مادى و معنوى انسان است، مدرنیسم تامین کننده خوشبختى و نیازهاى انسان است و همچنین این ادعا که عصر دیانت منقضى شده و با روحیه انسان ناسازگار است، ادعاهاى گزاف، باطل و بدون دلیل است . تبیین مفصل این بحث در این مختصر نمىگنجد که با اشاره مىگذریم . دین، به خصوص دین اسلام به عنوان آخرین و جاودانهترین دین آسمانى مطابق فطرت انسان است . (103) اسلام با شمول خود به مبانى و اصول کلى و فطرى نیازهاى معنوى و ثابت انسان را پاسخ مىدهد و با اصل اجتهاد به حل نیازها و مشکلات جزئى و روز انسان مىپردازد . (104)
تجدد و مدرنیسم - که محصول علوم تجربى است - هر چند نیازهاى مادى انسان را رفع مىکند، اما قادر بر رفع نیازها و مشکلات روحى و معنوى انسان نیست . به تعبیر دیگر، دین داراى آثار و کارکرد خاصى در رفع اضطرابهاى روحى و روانى انسان است که به هیچ وجه از عهده علم و مدرنیته برنمىآید; به گونهاى که اگر ما روحیه دیانت و خداگرایى، از جمله اعتقاد به رستاخیز و ثواب و عقاب را از انسان متجدد بگیریم ، جهان براى انسان متجدد نه تنها کامروا و بهشت نخواهد بود، بلکه به جهنم تبدیل خواهد شد . تبیین ضرورت دین و فواید آن، در آثار مختلف استاد آمده (105) و نگارنده نیز در مجال دیگر به تقریر آن پرداخته است . (106)
مبناى هشتم: تجربه دینى
یکى از مبانى سکولاریسم که مسیحیت را از عرصه اجتماع به شکل فردى و قلبى تنزل داد، رهیافت جدید در تفسیر گوهر دین بود . بنابراین تفسیر، گوهر دین امر قلبى، احساسات درونى و به تعبیر فنى «تجربه دینى» و «مواجهه با امر قدسى» است .
رویکرد فردى و روانشناسى به دین از سدههاى هفدهم و هیجدهم شروع شده بود که از مهمترین طراحان آن، مىتوان ویلیام جیمز و شلایر ماخر را نام برد . (107) اختصاص دیانتبه تجربه و شهود دینداران، نادیده انگارى بعد معرفتى و در نتیجه قداست زدایى از آموزههاى دینى است . این قرائت از دین، حتى با دیانت مسیحیتسر ناسازگارى نداشت . چنانکه کاپلستون مىنویسد:
«پارسا مذهبى (پیتیسم جنبشى بود که در اواخر قرن هفدهم در کلیساى لوتر پدید آمد، هر چند به حق نمىتوان گفت که پارسا مذهبى دین را به احساس صرف تقلیل مىداد، ولى در هر حال هیچ همدلى با مابعدالطبیعه یا الهیات نداشت، بلکه بر ایمان شخصى و زندگى درونى تاکید مىورزید» . (108)
به دلیل هجمههاى مختلف مخالفان مسیحیتسنتى یه دین و رواج الحاد و بى دینى در جهان غرب، کلیسا به مرور به رویکرد فوق راضى شد; چرا که براى نجات اصل دیانت، به حد اقل آن بسنده کرد . لذا در میان طرفداران تجربه گرایان دینى، مسیحیان سنتى متعددى یافت مىشود .
نقد نظریه
1 . عدم سازگارى با اسلام; انحصار دین به امر قلبى و تجربه دینى، اگر با مسیحیت - که آن فاقد ساحت دنیوى و اجتماعى است - سازگار باشد، با اسلام همخوانى ندارد . اسلام آیین دو ساحتى است; یعنى براى دنیا و آخرت مردم آمده و براى هر دو برنامهها و جهات کلى را لحاظ کرده است که اینجا براى اثبات این مدعا به نکاتى اشاره مىشود:
1 . 1 . تلفیق دین و دنیا; آیین اسلام بر خلاف مسیحیت آیین اجتماعى و دنیوى است; به گونهاى که عبادات و آخرت با دنیا مرتبط و تلفیق شده است . استاد در این باره مىنویسد:
«به این موضوع توجه بفرمایید که در اسلام چگونه دنیا و آخرت به هم آمیخته است . اسلام غیر از مسیحیت است . در سیحیتحساب دنیا از حساب آخرت جداست . مسیحیت مىگوید هر یک از دنیا و آخرت به دنیاى جداگانهاى تعلق دارد، یا این، یا آن . اما در اسلام این گونه نیست . اسلام آخرت را در متن دنیا و دنیا را در متن آخرت قرار داده است .» (109)
2 . 1 . آزادى اجتماعى فلسفه بعثت; اسلام دینى است که یکى از اهداف اصلى نبوت و پیامبران را آزادى مردم از یوغ زنجیر اسارت استعمارگران مىداند . (110)
3 . 1 . عدالت اجتماعى فلسفه نبوت; نگرش اسلام نسبتبه ساحتهاى دنیوى، جامع نگرانه است، به گونهاى که فلسفه نبوت را تنها قیام بر ضد حاکمان جور و آزادى از بند اسارت ذکر نمىکند، بلکه به فکر آینده است; به این معنا که بعد از آزادى باید عدالت اجتماعى برپا گردد . (111)
با این سه عنوان و مشارکت دین در عرصه دنیا، چگونه مىتوان اسلام را به یک تجربه دینى و امر قلبى فرد مؤمن منحصر کرد، تفسیر اسلام به امر قلبى، ماهیت و غایت آن را مخدوش مىکند .
2 . تجربه دینى انکار حقیقت دین; تفسیر گوهر دین به تجربه دینى و امر قلبى اشکال مهم دیگرى دارد و آن اینکه تحلیل دین به یک حس درونى فرد و به تعبیر استاد «وجدان شخصى» ، به معناى انکار حقیقت و واقعیت دین در هستى و ارجاع آن به یک حس درونى است که هر کس از آن احساسات مختلفى دارد و آن را ابراز مىکند . استاد در تبیین این اشکال مىگوید:
«از نظر طرز تفکر بعضى از فلاسفه اروپا، دین و مذهب امرى است مربوط به «وجدان شخصى» هر فرد; یعنى هر فرد در وجدان خودش نیازمند است که یک سرگرمى به نام مذهب داشته باشد . این مقدارش را قبول کردهاند که انسان نمىتواند بدون سرگرمى مذهبى باشد . مسائلى که مربوط به وجدان شخصى هر فرد است، اصلا خوب و بد ندارد، راست و دروغ ندارد، حق و باطل ندارد، حق و باطل و راست و دروغش بستگى دارد به پسند شما، هر چه را شما بپسندید آن خوب است .» (112)
استاد در ادامه به رنگها و خورشها مثال مىزند که پسند و خوب و بد آن امرى سلیقهاى و ذوقى است، لازمه تفسیر دین به وجدان شخصى، انکار واقعیت دین و لااقل جهل به آن است .
«در مسائل مذهبى و دینى، چون آنها [فلاسفه اروپا] نمىخواهند به واقعیتى براى دین و نبوت اعتراف کرده باشند و قبول کنند که واقعا پیغمبرانى از طرف خدا آمدهاند و یک راه واقعى براى بشر نشان دادهاند و سعادت بشر در این است که آن راه واقعى را طى بکند، مىگویند: ما نمىدانیم واقعیت و ریشه مذهب چیست؟ ... هر کس به ذوق و سلیقه خودش هر چه انتخاب مىکند، همان خوب است .» (113)
حاصل آنکه اولا، انحصار گوهر دیانتبه: حس درونى و وجدان، با اسلام همخوانى ندارد و ثانیا اصل این تفسیر اشکال اساسى دارد و پذیرفتن آن با انکار دیانت و لااقل جهل به آن مساوى است .
نکته سوم اینکه مشکل تجربه دینى بیشتر در بستر مسیحیت مطرح بود که فاقد کتاب اصیل دینى هستند، اما اسلام با «نص محورى» و دارا بودن کتاب اصیل آسمانى، گوهر دین را در آن مىیابد . اما آنچه در تجربه دینى و قلب انسان اتفاق مىافتد، آن به ایمان مؤمن برمىگردد .
پىنوشتها
1) محقق حوزه و عضو هیئت علمى پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه .
2) ر . ک: براین/ . ویلسون، فرهنگ و دین، مقاله جدا انگارى دین و دنیا، ص124، ترجمه بهاء الدین خرمشاهى، طرح نو، تهران، 1374
3) وایتسکر، سکولاریزاسیون چیست؟ ، مجله نامه فرهنگ، تابستان 1375، ص37
4) ر . ک . به: سید محمد نقیب العطاس، اسلام و دنیوى گرى، ترجمه احمد آرام، ص15، دانشگاه تهران، 1374; براى توضیح بیشتر ر . ک . به: اثرى از نگارنده، سکولاریزم در مسیحت و اسلام، ص 13 به بعد .
5) نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخیر، ص26، انتشارات صدرا، قم .
6) همان، ص27
7) نظام حقوق زن در اسلام، ص88، دفتر انتشارات اسلامى، قم، 1359
8) همان مدرک .
9) این لغتبه همان معنا است که در بالا گفته شد [سکولاریسم]، هر چند عربى نما است، در لغت نشانهاى از آن پیدا نکردیم» ، (نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخیر، ص26 پاورقى) ; پیرامون انقلاب اسلامى، ص41، انتشارات اسلامى، قم، 1359
10) ر . ک . به: سکولاریزم در مسیحیت و اسلام، بخش اول .
11) مبناى فوق از علل سکولاریزاسیون (فرایند جدایى مسیحیان در غرب از کلیسا) است نه از مبانى سکولاریسم به عنوان یک مکتب .
12) سیرى در نهج البلاغه، صص84 و 85
13) ر . ک . به: نگارنده، سکولاریسم در مسیحیت و اسلام، صص75 - 81
14) سیرى در نهج البلاغه، ص87
15) فقد جعل الله سبحانه لی علیکم حقا بولایة امرکم و لکم على من الحق مثل الذی لی علیکم و الحق اوسع الاشیا فی التواصف و اضیقها فی التناصف لا یجرى لاحد الاجرى علیه و لا یجرى علیه الاجرى له» ، (نهج البلاغه، خطبه 216) .
16) سیرى در نهج البلاغه، ص89
17) همان مدرک .
18) ر . ک . به: نگارنده، حکومت دینى از منظر شهید مطهرى، فصل نهم . مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، تهران، 1379
19) ر . ک: پاپکین، کلیات فلسفه، ص113، ترجمه جلال الدین مجتبوى، انتشارات حکمت، تهران، 1373
20) انسان گذشته یا ما قبل مدرن را مىتوان «انسان مکلف» نامید، و در مقابل، انسان جدید را «انسان محق .» زبان دین به خصوص دین اسلام آن چنانکه در قرآن یا روایات تجلى شده است، بیش از آنکه زبان حق باشد، زبان تکلیف است» ، عبدالکریم سروش، کیان، شماره 26، معنا و مبناى سکولاریسم، ص9) .
21) نظام حقوق زن در اسلام، ص142 و 143 و نیز ص146
22) ر . ک: همان، ص141
23) آشنایى با قرآن، ج6، ص158، انتشارات صدرا، تهران .
24) همان، ص 159
25) پیرامون انقلاب اسلامى، ص79 و 80
26) همان، صص80 و 82
27) آشنایى با قرآن، ج6، ص160
28 .ذژخژذحخحث
29) ر . ک . به: مقدمهاى بر جهان بینى اسلامى، ص19 به بعد، انتشارات اسلامى، قم، 1362
30) ر . ک . به: ایان باربور، علم و دین، صص43، 210; ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، مرکز نشر دانشگاهى، تهران، 1362، جامعهشناسى ادیان، ص132
31) ر . ک . به: علم و دین، ص72
32) ر . ک . به: همان، ص49
33) ر . ک . به: همان، ص78 و نیز: فرهنگ و دین، صص228 و 288; جامعهشناسى دین، ص30; جان هیک، فلسفه دین، ص84
34) ر . ک: عبدالکریم سروش، کیان، شماره 26، ص 8
35) عدل الهى، صص96 و 102، انتشارات اسلامى، قم، 1361
36) احزاب: 62; فتح: 23
37) عدل الهى، ص 110
38) مقدمهاى بر جهانبینى اسلامى، ص115
39) ر . ک . به: ده گفتار، ص133، انتشارات صدرا، تهران، 1361; بیست گفتار، ص216، انتشارات صدرا، قم، 1358
40) پیرامون جمهورى اسلامى، ص127
41) اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج1، 2 و 3، ص389، مقاله نهم، انتشارات اسلامى، قم .
42) ر . ک . به: همان، صص411 و 27
43) عدل الهى، صص115 و 116
44 .ذژخدچذرخژچث
45) براى توضیح بیشتر ر . ک . به: نگارنده، سکولاریزم در مسیحیت و اسلام، صص44 تا 51 و صص54 و 75
46) ر . ک . به: علم و دین، صص49 و 76
47) ر . ک . به: همان، ص77
48) ر . ک . به: همان، ص78
49) ر . ک . به: همان، ص77
50) اسلام و مقتضیات زمان، ج 1، ص 247 و ج 2، ص 37، انتشارات صدرا، تهران، 1377
51) آشنایى با قرآن، ج1 و2، صص58 - 47، انتشارات صدرا، تهران، 1376
52) اسلام و مقتضیات زمان، ج1، ص246
53) همان، ص247 و نیز: ج2، ص40
54) همان، ج2، ص37
55) اسلام و مقتضیات زمان، ج2، ص36
56) همان، ص37
57) همان، ص38 و 39
58) نبوت، ص17، انتشارات صدرا، تهران، 1377
59) حدید: 25
60) نبوت، ص17
61) نبوت، ص18
62) همان مدرک .
63) همان، ص18 و نیز مجموعه مقالات، ص 78، انتشارات اسلامى، قم، 1362
64) همان صص18 و 19
65) همان، ص 19
66) همان، ص 54
67) مجموعه مقالات، ص 87
68 .ذژخدچزحچخپ
69) ر . ک . به آربلاستر، آنتونى، ظهور و سقوط لیبرالیسم غرب، ص19 به بعد .
70) ر . ک . به ژولین فروند، جامعهشناسى ماکس وبر، ص 192 و نیز: مجله نامه فرهنگ، شماره 3، سال 1370، مقاله جامعهشناسى دین .
71) پیرامون انقلاب اسلامى، ص 32
72) نهجالبلاغه، نامه 31، ش 87
73) پیرامون انقلاب اسلامى، ص 34، پاورقى .
74) مقدمهاى بر جهانبینى اسلامى، ص 231
75) همان، ص 225
76) فلسفه اخلاق، ص 116، بنیاد 15 خرداد، تهران، 1362
77) گفتارهاى معنوى، صص 22 و 40، انتشارات صدرا، تهران، 1363
78) ر . ک . پیرامون انقلاب اسلامى، صص 6، 7; جهاد، صص 21 و 14 و 64 و 54 ; پیرامون جمهورى اسلامى، ص 90; آشنایى با قرآن، ج 3، ص 220
79) ر . ک . نگارنده، حکومت دینى از منظر شهید مطهرى، ص 136
80 .ذژخذچذچب
81) نقل از: رضا داورى، مجله حوزه و دانشگاه، شماره 6 ص 75
82) ر . ک . بهاءالدین پازارگاد، تاریخ فلسفه سیاسى، ج 2، فصل ماکیاولى .
83) فلسفه اخلاق، ص 122
84) گفتارهاى معنوى، صص 317 و 318 و نیز: ویلیام هوردن، راهنماى الهیات پروتستان، ص 74; جامعهشناسى دین، صص 40 و 288
85) رومیان، باب 3، آیه 20 و 24، باب 143، آیه 2، غلاطیان، باب 3، آیه 22; تیماؤس، باب 1، آیه 15
86) ر . ک . به: مقدمهاى بر جهانبینى اسلامى، صص 251 - 246
87) نظام حقوق زن در اسلام، ص 133
88) همان، ص 135
89) گفتارهاى معنوى، ص 323
90 .ذژخذزححرت
91) علم و دین، ص 79
92) ژان پل ویلم، جامعهشناسى ادیان، صص 133 - 132
93) علم و دین، ص 77
94) نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخیر، ص 25
95) جاذبه و دافعه على علیه السلام، ص 177، انتشارات صدرا، قم، بىتا .
96) همان .
97) سیره نبوى، ص 66، انتشارات اسلامى، قم، 1364، استاد در ادامه تاکید دارد که اجتهاد در اسلام امر مقبولى است و آن بدعت نیست، بلکه «نو استنباط کردن» است، نه نوآورى، (همان، صص 66 و 67) .
98) نظام حقوق زن در اسلام، ص 100
99) همان، صص 100 ، 101 و 105
100) نظامحقوق زن در اسلام، ص 105
101) نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخیر، ص 86 . استاد در تعریف تجددگرایى افراطى مىگوید: «آراستن اسلام به آنچه از اسلام نیست و پیراستن آن از آنچه از اسلام هست، به منظور رنگ زمان زدن و باب طبع زمان کردن» ، (همان، ص 88) .
102) ر . ک . به: پیرامون انقلاب اسلامى، ص 127
103) ر . ک . امدادهاى غیبى، ص 36، انتشارات دفتر مرکزى جهاد سازندگى، تهران، بىتا .
104) ر . ک . به: مقدمهاى بر جهانبینى اسلامى، ص 220; اسلام و مقتضیات زمان، ج 1 و2 ; پیرامون انقلاب اسلامى، ص 71 ; نظام حقوق زن در اسلام، ص 99 ; خاتمیت، صص 139 و 143، صدرا، تهران، 1364
105) ر . ک . به: بیست گفتار، مقاله فواید و آثار ایمان; امدادهاى غیبى، صص 28 - 26; مقدمهاى بر جهان بینى، صص 177 و 24
106) ر . ک . به: نگارنده، فلسفه نیاز به دین و پیامبران، قبسات، شمارههاى 27 و 28
107) ر . ک . به: فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج 7، س 156، ترجمه داریوش آشورى، انتشارات علمى و فرهنگى وسروش، تهران، 1375
108) همان، ج 6، ص 119، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، تهران 1372
109) گفتارهاى معنوى، ص 88; امدادهاى غیبى، ص 137; نظرى به اقتصاد اسلامى، صص 15 و 16، صدرا، تهران، 1377; نظام حقوق زن در اسلام، ص 76
110) گفتارهاى معنوى، صص 16 و 18; امدادهاى غیبى، ص 137; پیرامون انقلاب اسلامى، صص 49 و 78
111) مقدمهاى بر جهان بینى اسلامى، صص 50، 424، 438 و 469; پیرامون انقلاب اسلامى، ص 122
112) پیرامون جمهورى اسلامى، ص 105
113) همان، ص 106