ارزش عدالت (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
استاد مطهرى، شاگرد برجسته علامه طباطبایى و از پرورشیافتگان مکتب اوست . استفاده استاد شهید از محضر علامه، محدود به چند سال حضور در جلسات درسى نبود، بلکه وى تا پایان عمر پیوسته از آن فیلسوف و مفسر عالیقدر بهره مىگرفت و در سراسر آثارش، جلوههاى فکرى علامه را مىتوان دید . مطهرى چندان به استاد خویش عشق و ارادت مىورزید که با جمله «روحى له الفداء» از وى تکریم مىکرد و رسم ادب را چندان مىدید که در تالیفات خود، قلم به نقد مستقیم نظریات حضرت علامه نیالاید . هر چند با نبوغ و استقلال فکرى استاد، بروز هر گونه اختلاف نظریه علمى، طبیعى مىنماید .
یکى از مسائلى که آن دو متفکر فرزانه، به آراى متفاوتى در آن رسیدهاند، موضوع «عدالت» است که در این مقاله به آن پرداختهایم . بىشک بررسى و مقایسه این آرا، در تبیین و تحلیل عالمانه این مساله مهم انسانى - اسلامى، نقش بسزایى دارد و دستمایه ارزشمندى در اختیار پژوهشگران قرار مىدهد
1 . طرح موضوع و سابقه آن
عدالت از کهنترین اندیشههایى است که پیوسته ذهن بشر را به خود مشغول کرده است . اثر مهم افلاطون «جمهور» ، به بررسى ابعاد مختلف این موضوع اختصاص یافته و «رسالهاى در باره عدالت» نامیده شده است . این اثر، گواه آن است که عدالت در «فلسفه سیاسى» از دیر زمان در کانون مباحثات قرار داشته است و هماکنون نیز در شاخههاى مختلف فلسفه مضاف، مانند فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق و فلسفه سیاسى، مسالهاى همطراز عدالت نیست .
در این میان، «ارزش» و «خاستگاه» عدالت، از مهمترین مسائل مربوط به آن است که پیوسته با «نگاه منفى» عدهاى از اندیشمندان مواجه بوده است . طرح چنین دیدگاه هایى در «جمهور» و برخورد افلاطون با آن، نشان مىدهد که منفىنگرى در باره عدالت، از چه پیشینهاى برخوردار است و البته استمرار همان نگرش در قالب نظریات جدید در غرب، حکایت از آن دارد که هنوز غبار فراموشى بر تحلیلهاى کهن، ننشسته است .
کالیکلس، عدالت را «جریانى بر خلاف طبیعت» ، مىدانست; زیرا وسیلهاى براى محدود کردن قدرتمندان و نیرومندان مىشود، از اینرو معتقد بود که هر کس تواناتر است، باید قدرت را به دست گیرد و نباید او را با زیردستانش برابر دانست .
پرسش سقراط از وى این بود که: توانایان نسبتبه خود چگونهاند؟ فرمانروایند یا فرمانبر؟ باید بر خود تسلط داشته باشند، یا لازم نیستبر نفس و هوسهاى خود فرمان برانند؟ او پاسخ مىداد:
«زیبایى و عدالت، از نظر طبیعى آن است که آزادمردان روزگار، هوسها و شهوات خود را به جاى محدود ساختن، بپرورانند . البته بیشتر مردم چون ناتوانند و از ناتوانى خود شرم دارند، براى پنهان ساختن آن، لگامگسیختگى و ناپرهیزکارى را زشت مىشمارند و چون خود از ارضاى هوسها و رسیدن به آرزوها ناتوانند، خویشتندارى و عدالت را مىستایند . این
ستایش ناشى از ناتوانى است . سقراط! نیکبختى و فضیلت آدمى، فرمانروایى و کامروایى و آزادى اوست، از اینکه بگذرى، همه رسوم و آداب غیر طبیعى و سخنهاى بىمعنى است .» (2)
سوفسطائیان یونانى، به هیچ گونه «ارزش اخلاقى» براى عدالت، باور نداشتند، هر چند «ضرورت اجتماعى» آن را مىپذیرفتند . آنها اعتراف مىکردند که براى زندگى اجتماعى انسانها در کنار یکدیگر، چارهاى نیست جز اینکه فعالیتهاى انفرادى انسان، محدود و تمایلات خودخواهانهاش، تسلیم قیدها و مقررات اجتماع گردد . ولى آنها نمىپذیرفتند که این محدودیت ها، بشر را به «انسانى بهتر» تبدیل مىکند و «فضیلت» او را به عنوان انسان بالا مىبرد . البته این قیدها، او را «شهروندى بهتر» مىسازد . همچون اسبى وحشى که چه بسا در میان نوع خود ممتاز باشد ولى براى آنکه به کار گرفته شود، بناچار باید مهار و اهلى گردد، این کار، از او «اسبى بهتر» از آنچه در ایام لجامگسیختگى بود نمىسازد، بلکه محدودیت هایى که بر او تحمیل مىشود، از او حیوانى مفلوک مىسازد، هر چند «مرکبى سودمند» مىشود .
افلاطون در جمهور، نظریه «عدالتبر مبناى توافق اضطرارى» را به خوبى تبیین کرده است . وى مکتب تراسیماکوس را این گونه ارائه مىکند:
«به اقتضاى «طبیعت» ، ارتکاب ظلم نیکوست هر چند تحمل ظلم بد است . اما زیان تحمل ظلم بیش از نفع ارتکاب آن است . بنابراین، هنگامى که مردم نسبتبه یکدیگر تعدى مىکنند و هر کس; گاه ظالم و گاه مظلوم واقع مىشود، سرانجام آنان که خود را از ستمگرى عاجز و از ستمکشیدن ناچار مىبینند، به این اندیشه مىرسند که بهتر استبا دیگران «موافقت» کنند که هیچ کس به دیگرى ستم نکند و از دیگرى ستم نبیند . وضع قوانین از اینجا پیدا مىشود و مردم رعایت آن را «اجراى عدالت» نام مىگذارند . اینکه مردم عدالت را مىپسندند، نه به این سبب است که عدالت را از «محسنات» مىدانند، بلکه عجز از ستمگرى، باعث «مقبولیت عدالت» مىشود; زیرا کسى که توانایى ستمگرى دارد، هرگز حاضر نخواهد بود با دیگرى پیمان احتراز از تعدى ببندد و اگر چنین کند، دیوانه است . راى همگان در باره عدالت، چنین است .» (3)
اگر از نظریه پیشگفته، به «لزوم سازگارى منافع» ، تعبیر کنیم که افراد براى «تامین منافع» خود، به ناچار از «منفعت فردى» صرف نظر مىکنند، تا بتوانند «توقع رفتار مشابه» از سوى دیگران را داشته باشند و زندگى برایشان قابل تحمل گردد، در این صورت، روح چنین تلقى سودجویانهاى از عدالت را در اروپا، از قرن هفدهم به بعد به خوبى مىتوان مشاهده کرد و بر این اساس، عدالت، چیزى جز دوراندیشى براى «حفظ منافع فردى» نیست که بناچار از طریق شناسایى منافع دیگران صورت مىگیرد; مثلا هابز، عدالت را «عمل به تعهداتى» مىداند که فرد از سر «نفعطلبى» به آن رضایت مىدهد . (4) هابز نیز بحثخود را از «وضع طبیعى» آغاز مىکند; همان وضعى که هر کس بدون هیچ گونه مانعى مىخواهد به آنچه که مىپسندد برسد و «حق انجام هر کار، تصرف و سلطه بر هر چیز و تعدى در باره هر کس» را داشته باشد و چون اقدام بر مبناى این طبیعت و سرشتبشرى، با «صیانت از خویش» منافات پیدا مىکند، لذا انسانها به یک «وضع ثانوى» تن مىدهند و چنین توافق مىکنند که هر کس از این حق مطلق، به شرط آنکه دیگرى نیز چنین کند، صرف نظر نماید .
در این تحلیل، هیچ گونه ارزش اخلاقى و فضیلت انسانى براى عدالتباقى نمىماند:
وقتى که هابز مىگوید انسان نسبتبه هر چیز که بتواند به دست آورد، یک حق طبیعى دارد، در واقع منظورش این است که «زور» تنها راهبر کردار آدمى است . به کوتاه سخن، چون هیچ قانون اخلاقى وجود ندارد، تنها معیارى که مىتوان با آن در باره اعمال آدمى داورى کرد، پیروزى یا شکست او در راه رسیدن به چیزى است که قصد به چنگ آوردنش را کرده است . (5)
2 . «نظریه عدالت» در نزد علامه طباطبایى
علامه طباطبایى، پس از عبور از دو مقدمه، نظریه عدالت را مطرح کرده است . این دو مقدمه، نه تنها «ضرورت عدالت» را ثابت مىکند، بلکه به روشنى «ارزش عدالت» را نیز نشان مىدهد . مقدمه نخست، این است که انسان داراى «خوى استخدام» استیعنى مىخواهد همه چیز را براى سود خود به کار گیرد و در مقدمه دوم پذیرفته شده است که انسان براى دستیابى به «سود خود» ، چارهاى جز توجه به «سود دیگران» ندارد و لذا باید زندگى اجتماعى را بپذیرد و سپس نتیجه گرفتهاند که انسان براى سود خود، به ناچار - از روى اضطرار - «سود دیگران» را رعایت مىکند: «عدالت اجتماعى» . علامه «طبیعت استخدام» در بشر را سنگ زیربناى این نظریهپردازى قرار داده و بر اساس آن «زندگى اجتماعى انسانها» را توجیه نموده و از آن پس به «عدالت» منتقل شده است .
در بررسى کنونى، دو مساله «طبیعت انسان» و «ارزش عدالت» ، از اهمیتبیشترى برخوردار است، لذا با تفصیل بیشتر به آن پرداخته، از منشا پیدایش جامعه صرف نظر مىکنیم:
1 - 2 سیر تکوین نظریه
مشکل است که بتوان به شکل دقیق، سیر تکوین این نظریه را در اندیشه علامه، مشخص کرد و مراحل این نظریهپردازى را نشان داد . ولى علامه طباطبایى در سال 1346 قمرى، در نجف، رساله اعتبارات را تالیف کرد و در حالى که قاعدتا مىبایستبه این گونه اعتبارات نیز بپردازد، چیزى در این موضوع مطرح نکرد . (6) سپس علامه در سال 1361 قمرى در تبریز، رساله «الانسان فى الدنیا» را نگاشت و بار دیگر به سراغ «امور اعتبارى» رفت و این بار به اظهار نظر در باره «پیدایش جامعه» و «ضرورت عدالت» پرداخت . ولى علامه در این رساله و در این باره، همان دیدگاه حکماى اسلامى را منعکس ساخته است و آنچه که در زمینه ضرورت زندگى اجتماعى به دلیل «تنوع نیازهاى بشر» و ضرورت عدالت، به دلیل «سامان یافتن زندگى اجتماعى» مطرح کرده است، (7) فراتر از نظریات ابنسینا نیست، از اینرو این بخش از رساله علامه را با عبارات شیخالرئیس در «الاشارات و التنبیهات» مىتوان مقایسه کرد . بوعلى مىگوید:
«و لما لم یکن الانسان بحیثیستقل وحده بامر نفسه الا بمشارکة آخر من بنیجنسه و بمعارضة و معاوضة تجریان بینهما یفرغ کل واحد منها لصاحبه عن مهم لو تولاه بنفسه لازدحم على الواحد کثیر و کان مما یتعسر ان امکن وجب ان یکون بین الناس معاملة و عدل ...» (8)
البته در این استدلال حکماى اسلامى نیز، به «طبیعت منفعتطلب بشر» توجه شده است . خواجه نصیرالدین طوسى در همین جا مىنویسد:
«کل واحد یشتهی مایحتاج الیه و یغضب على من یزاحمه فی ذلک و تدعوه شهوته و غضبه الى الجور على غیره» ، (9) علامه طباطبایى نیز در همین استدلال آورده است:
«و الطبایع الى التعدی و تخصیص المنافع بنفسها و مزاحمة غیرها مجبولة» . (10)
بههرحال، در این مرحله نیز، نظریه خاصى از علامه طباطبایى دیده نمىشود . سپس علامه با هجرت به قم، به تدوین مقالات «اصول فلسفه و روش رئالیسم» همت مىگمارد و مجددا مساله ادراکات اعتبارى را در یک مقاله مستقل و این بار مفصلتر مورد بحث قرار مىدهد . به ظاهر «نظریه عدالت» براى نخستین بار در این مقاله، پرده از نقاب برمىدارد . البته علامه پس از آن نیز مکرر در تفسیر المیزان همان دیدگاه را مطرح نموده و گاه به صورت شفافتر، آن را تبیین کرده است .
2 - 2 طبیعتبشر و ارزش عدالت
علامه طباطبایى، مانند بسیارى از فیلسوفان دیگر، بحثخود را از «طبیعتبشر» آغاز کرده و با کاوش در طبع انسان در صدد کشف رابطه آن با عدالتبرآمده است .
براى فیلسوفان سیاسى، نه تنها «طبیعتبشر» یک مساله است، بلکه در نزد آنان، اغلب مباحث فلسفه سیاسى بر پایه این مساله شکل مىگیرد . (11) دستگاه فکرى جان لاک، در فردگرایى طبیعت انسان ریشه دارد و از آن به آزادى و برابرى انسانها در تصمیمگیرى براى خود مىانجامد و لذا وظیفه قدرت سیاسى را تامین حداکثر آزادى فرد مىداند، در مقابل فیلسوفانى که جوهره وجود انسان را اجتماعى مىدانند، به غایات صرفا فردى اعتنایى ندارند; زیرا براى فرد منهاى جامعه، هویت و اعتبارى قائل نیستند . هم چنین نظریاتى که انسان، با طبیعت «سیاسى» اش، تعریف مىشود، در برابر نظریاتى که بشر را با «لذتطلبى» معرفى مىکنند، قرار دارند و در نتیجه تئورى هاى کاملا متفاوتى ارائه مىکنند; مثلا بر مبناى اخیر، سازمان حکومت «تنها» وقتى موجه است که بتواند شادى بیشتر به ارمغان آورد و آلام را به حداقل برساند، بنتام در اینجا با آوردن کلمه «تنها» تصریح مىکند که هیچ چیز دیگر را در غایتحکومت نباید وارد کرد . (12)
علامه طباطبایى نیز، بحث از نظام ارزشى جامعه را از همین جا آغاز کرده و با تحلیل «سرشت انسان» به پیش رفته است . علامه معتقد است انسانها به لحاظ طبیعت، چناناند که به هر چیز و هر کس، به عنوان «ابزار براى خود» نگاه مىکنند و همانگونه که به سراغ غذا و پوشاک مىروند تا احتیاجات خویش را تامین کنند، با همین انگیزه نیز به سراغ افراد دیگر بشر مىروند تا به بهرهکشى از آنان پرداخته و ایشان را به خدمتخود در آورند:
این موجود عجیب با نیروى اندیشه خود، اگر با یک همنوع خود روبرو شود به فکر استفاده از وجود او و از افعال او نخواهد افتاد؟ و در مورد همنوعان خود استثنا قائل خواهد شد؟ بىشبهه چنین نیست; زیرا این خوى همگانى را که پیوسته دامنگیر افراد است، نمىتوان غیر طبیعى شمرد و خواه ناخواه این روش مستند به طبیعت است . (13)
علامه، پیدایش زندگى اجتماعى و همگرایى انسانها را نیز مولود همین «طبیعت استخدام» مىداند که هر کس براى «سود خود» به «سود دیگران» احترام مىگذارد و براى سود همه، «عدالت اجتماعى» را مىپذیرد:
نزدیک شدن و گرد هم آمدن، یک نوع استخدام و استفاده است که به سود احساس غریزى انجام مىگیرد و سپس در هر مورد که یک فرد راهى به استفاده از همنوعان خود پیدا کند خواهد پیمود و چون این غریزه در همه به طور متشابه موجود است نتیجه اجتماع را مىدهد .
و بالاخره نتیجه نهایى بحث مفصل ایشان، آن است که:
انسان با هدایت طبیعت و تکوین، پیوسته از همه، سود خود را مىخواهد (اعتبار استخدام) و براى سود خود، سود همه را مىخواهد (اعتبار اجتماع) و براى سود همه، عدل اجتماعى را مىخواهد (اعتبار حسن عدالت و قبح ظلم) . (14)
حضرت علامه، این بحث را در موارد فراوانى از تفسیر المیزان نیز تعقیب کرده (15) و پیوسته تاکید نموده است که طبیعتحب ذات و خوى استخدام، موجب آن مىشود که آدمى، دیگران را به استخدام خود در آورد و چون این غریزه و گرایش، در همه وجود دارد، لذا انسانها چارهاى جز آن ندارند که با دیگران مصالحه کنند تا بتوانند در ضمن سود بردن از هم، به یکدیگر نیز سود برسانند و بر این اساس، زندگى اجتماعى و عدالت اجتماعى، ضرورت مىیابد . ولى ضرورتى که چون با میل طبیعى انسانها سازگارى ندارد، باید از آن به «اضطرار» تعبیر کنیم; زیرا اگر انسانها مجبور نبودند، هرگز به آن تن نمىدادند و لذا هر کس قدرت و توانایى یابد، بلافاصله پیوندهاى اجتماعى و عدالت را نادیده مىگیرد و حق ضعفا را پایمال مىکند . تاریخ بشر، پیوسته شاهد ظلم و تعدى بوده است . در حالى که اگر «عدالت اجتماعى» برخاسته از «طبیعت اولى بشر» بود، «غالبا» بر جوامع بشرى حکومت مىکرد و نمىبایست دائما خلاف آن دیده شود .
علامه در تفسیر المیزان، پس از بحثى در باره «جرى الانسان على استخدام غیره انتفاعا» ، به طرح بحث فوق پرداختهاند که به دلیل اهمیت مساله باید به تامل بیشتر در تعبیرات خاص ایشان پرداخت:
«غیر ان الانسان لما وجد سائر الافراد من نوعه و هم امثاله یریدون منه ما یریده منهم «صالحهم» و رضى منهم ان ینتفعوا منه وزان ما ینتفع منهم و هذا حکمه بوجوب اتخاذ المدینة و الاجتماع التعاونی و یلزمه الحکم بلزوم استقرار الاجتماع بنحو ینال کل ذیحق حقه و یتعادل النسب و الروابط و هو العدل الاجتماعی . فهذا الحکم اعنی حکمه بالاجتماع المدنى و العدل الاجتماعی، انما هو حکم دعا الیه «الاضطرار» و لو لا الاضطرار المذکور لم یقض به الانسان ابدا و هذا معنى ما یقال ان الانسان مدنی بالطبع و انه یحکم بالعدل الاجتماعى، فان ذلک امر ولده حکم الاستخدام المذکور اضطرارا و لذلک کلها قوى انسان على اخر ضعف حکم الاجتماع التعاونی و حکم العدل الاجتماعی اثرا فلا یراعیه القوى فى حق الضعیف و نحن نشاهد ما یقاسیه ضعفاء الملل من الامم القویة و على ذلک جری التاریخ ایضا الى هذا الیوم الذی یدعى انه عصر الحضارة و الحریة ... و لو کان العدل الاجتماعى مما یقتضیه طباع الانسان اقتضاءا اولیا لکان الغالب على الاجتماعات فی شؤونها هو العدل و حسن تشریک المساعی و مراعاة التساوی مع ان المشهور دائما خلاف ذلک» . (16)
در اینجا، علامه طباطبایى به تناسب بحث تفسیرى، نظریه خود را به آیاتى از قرآن نیز مستند مىسازد: «انه کان ظلوما جهولا» (احزاب: 73)، «ان الانسان خلق هلوعا» (معارج: 19)، «ان الانسان لظلوم کفار» (ابراهیم: 34)، «ان الانسان لیطغى ان رآه استغنى» (علق: 7) .
قطعهاى که از تفسیر المیزان آوردیم، گویاترین بحثى است که علامه در این باره ارائه کرده است و این قطعه، به دلیل وضوح و صراحت، ما را از ذکر موارد دیگر بحث در این تفسیر شریف بىنیاز مىسازد .
3 . نقد استاد مطهرى بر نظریه عدالت
نظریه عدالت علامه طباطبایى، پس از آنکه در اصول فلسفه منعکس گردید، حساسیت جدى استاد مطهرى را برانگیخت . استاد در پاورقىهاى مشروح بر اصول فلسفه، به تبیین و تقریر متن مىپرداخت و معمولا به حوزه نقد و اعتراض وارد نمىشد، ولى مقاله ادراکات اعتبارى مشتمل بر نظریاتى بود که حضرت استاد نمىتوانست صرفا به تقریر آن بپردازد . بخشى از این مقاله بدون حواشى استاد منتشر شد و شهید مطهرى مىفرمود:
«بعضى از قسمتهاى این بحثبراى ما قابل قبول نبوده و نیست .» (17)
البته همه نقدها و ملاحظات استاد در باره مقاله ادراکات اعتبارى، به طبیعتبشر، اصل استخدام و ارزش عدالت، مربوط نمىشود، از اینرو اشاره به آنها در این مقاله ضرورتى ندارد . از سوى دیگر، مطالعه آثار دیگر استاد، نشان مىدهد که وى علاوه بر آنچه در پاورقىهاى اصول فلسفه در این باره مطرح کرده، ملاحظات دیگرى نیز در خاطر داشته است; مثلا شهید مطهرى، مدنىبالطبعبودن بشر را به معناى «مدنىبالاضطرار» بودن نمىداند و نمىپذیرد که انسان به حسب طبع اولى خود مایل است که آزاد باشد و به قید و بندى که لازمه زندگى اجتماعى است محصور نشود اما به حکم تجربه دریافته است که به تنهایى قادر به ادامه زندگى خود نیست و لذا بالاجبار به محدودیت زندگى اجتماعى تن داده است . بلکه او معتقد است که اجتماعى بودن انسان در متن خلقت و آفرینش او پىریزى شده است و به صراحت، دو نظریه «قراردادى و انتخابىبودن» و یا «اضطرارى و تحمیلىبودن» زندگى اجتماعى را نفى مىکند . (18) و بر اساس این مبنا، به نتیجه بسیار مهمى دست مىیابد که چون زندگى اجتماعى، غایت طبیعى حیات انسان است، پس همانگونه که «فرد» داراى حقوق طبیعى و فطرى است، جامعه نیز داراى حقوق طبیعى و فطرى مىباشد . (19)
مقایسه نظریه عدالت علامه، با دیدگاه هاى استاد، نشان مىدهد که استاد دو اختلاف نظر اساسى با علامه دارد: یکى در باره طبیعتبشر و اصل استخدام و دیگرى در باره ارزش عدالت . اختلاف نظر اول را
در پاورقىهاى منتشر نشده بر کتاب اصول فلسفه، مىتوان دید و اختلاف نظر دوم از لابلاى مباحث مربوط به عدالت که در آثار استاد پراکنده است، آشکار مىشود .
1 - 3 طبیعتبشر
پرسش جدى استاد در باره طبیعتبشر این است که آیا انسان «صرفا» داراى طبیعتى است که او را به سوى رفتارهاى «سودجویانه» سوق مىدهد؟ و آیا همه گرایشهاى انسان را باید از قبیل گرایش به قدرت و ثروت بر اساس انگیزههاى مادى تلقى کرد؟ و آیا کمالات معنوى مانند عدالت و احسان، براى انسانها جنبه ثانوى داشته و عارضى تلقى مىشود؟ استاد، از اینکه علامه پاسخ به این پرسشها را مثبت مىداند، در شگفتى است:
«انسان داراى دو «من» است . «من سفلى» و «من علوى» ; بدین معنى که هر فرد یک موجود دو درجهاى است: در یک درجه حیوان است، مانند همه حیوانهاى دیگر و در یک درجه دیگر داراى یک واقعیت علوى است و تعجب است چرا آقاى طباطبایى این حرف را نزدند، با اینکه حرفى است که با همه اصول و از جمله اصول ایشان در باب اخلاق جور در مىآید . وقتى ما مىگوییم «طبیعت انسان» ، مقصود «واقعیت انسان» است، نه فقط طبیعت مادى ... انسان این من علوى را کاملا در خودش احساس مىکند و بلکه این من را اصیلتر هم احساس مىکند در وقتى که میان مقتضیات حیوانى و آنچه انسان با عقل و اراده خودش بر خلاف مقتضاى حیوانىاش تشخیص داده است مبارزه در مىگیرد و انسان تصمیم مىگیرد مقتضاى عقل را بر جنبههاى حیوانى غلبه بدهد، گاهى موفق مىشود و گاهى موفق نمىشود; مثلا در مورد غذا خوردن و کیفیت و مقدار آن، عقل مقتضیاتى دارد و میل و شهوت مقتضاى دیگر . انسان وقتى مغلوب شهوت قرار مىگیرد، حالتش، حالتیک انسان شکستخورده است و وقتى که بر میل و شهوت غالب مىشود، در خودش احساس فتح و پیروزى مىکند . بر حسب ظاهر مطلب باید در هر دو حالت، هم احساس کستبکند و هم احساس پیروزى، چون هر دوى آنها، در مملکتخودش واقع شده
است، ولى عملا مىبینیم اینجور نیست; در موقع غلبه عقل، احساس پیروزى مىکند و هنگام غلبه شهوت، احساس شکست . این براى آن است که «من واقعى» اش همان من عقلانى و ارادى است و جنبه حیوانى که جنبه سفلى اوست در واقع یک مقدمهاى ستبراى خود واقعى او . جنبه سفلى، یک «خودى» است که در عین حال «جز خود» است ...» (20)
اگر طبیعتبشر اینگونه تعریف شود، هرگز «اصل استخدام» به عنوان یک اصل فراگیر و یگانه، مورد تایید قرار نمىگیرد . اکنون نمىتوان به سراغ حواشى استاد بر اصول فلسفه رفت و به خصوص بخشهایى از این حواشى که به همراه متن به چاپ نرسیده است را مورد دقت و اندیشه قرار داد . وقتى علامه مىگوید: آدمى همانگونه که از اشیاء و حیوانات براى سود خود استفاده مىکند، با انگیزه استفاده نیز به سراغ همنوعان خود مىرود، استاد در حاشیه، مىنویسد:
«بدونشک، انسان از آن جهت که گیاه است و از آن جهت که حیوان است; یعنى از آن جهت که مجهز به قوه تغذیه و تنمیه و تولیدمثل و حرکت است، مقتضاى قواى فعالهاش همان است که در متن ذکر شده: «استخدام» ، ولى آیا انسان مجهز به قوا و استعدادهاى ماورایى که مقتضاى آنها با مقتضاى قواى فعاله نباتى و حیوانى او متفاوت باشد، نیست؟ مسلما چرا . تفاوت جنبه علوى انسان با جنبه سفلى او در همین خصوصیات است، لهذا گفتهاند انسان یک سلسله احساس ها دارد که با حساب هاى طبیعت جور در نمىآید، باید گفت عجب از حضرت مؤلف است که به این نکته توجه نفرمودهاند .» (21)
همچنین وقتى علامه، از فراگیر بودن اصل استخدام بحث مىکند، استاد در تعلیقه خود، مىنویسد:
«این نظر در باره طبیعت مادى و سفلى انسان صحیح است، ولى انسان دو طبیعتى است، (22) و در باره طبیعت علوى انسان به هیچ وجه صادق نیست، لهذا صحیح نیست که عبادت انسان که رابطه او با خداست، همیشه جنبه استخدامى داشته باشد، عبادت سپاسگزارانه و یا عاشقانه این طور نیست، حتى رابطه مادر و فرزند هم آن گونه نیست . مادر از فرزند لذت مىبرد ولى فرزند براى او هدف است نه وسیله . مادر براى لذت خودش کار نمىکند ... خلاصه مىتواند طالب خیر و فضیلت و ارزش باشد، از آن جهت که خیر و فضیلت و ارزش، پایه و ریشه کمالبودن آنها براى جوهر نفس است و انسان آن کمالها را براى خود مىخواهد; یعنى به نوعى عاشقانه آنها را مىخواهد ...» (23)
در این تعلیقات، مناقشات دیگرى نیز بر متن مطرح شده است که ارائه آنها از چارچوب این مقاله بیرون است . بهرحال لب کلام و استدلال در نقد نظریه استخدام این است که باید بین دوست داشتن یک چیز به عنوان «وسیله» ، با دوست داشتن آن به عنوان «هدف» فرق گذاشت . انسان وقتى با نگاه «استخدام» به سراغ چیزى مىرود و آن را دوست دارد، آن را «وسیله» قرار مىدهد تا خود لذت ببرد، ولى نمىتوان انکار کرد که گاه عشق ورزیدن، وسیله نیست، از اینرو فعالیت «خودخواهانه» ، با فعالیت «عاشقانه» کاملا متفاوت است و استخدام، فقط توجیهگر فعالیتهاى خودخواهانه انسان است .
استاد مطهرى در مقدمه کتاب «جاذبه و دافعه» على علیه السلام نیز به بحث از ریشه گرایشهاى انسان پرداخته است . در آنجا با استفاده از تعبیر «عقیده بعضى» نظریه استخدام را چنین نقل مىکند: «انسان موجودى نیازمند است و ذاتا محتاج آفریده شده; با فعالیتهاى پیگیر خویش مىکوشد تا خلاهاى خود را پر کند و حوائجش را برآورد، و این نیز امکانپذیر نیستبه جز این که به دستهاى بپیوندد و از جمعیتى رشته پیوند را بگسلد تا بدینوسیله از دستهاى بهرهگیرد و از زیان دسته دیگر خود را برهاند، و ما هیچگرایش یا انزجارى را در وى نمىبینیم مگر اینکه از شعور استخدامى او نضج گرفته است .» استاد در این جا به صراحتبه نقد این نظریه پرداخته، ولى با آوردن تعبیر «عقیده بعضى» ، از انتساب این قضیه به خود پرهیز کرده است . ولى بحثهاى بعدى استاد در بحث کتاب به خصوص آن جا که از نقش عشق در کمال انسان بحث مىکند، به خوبى نشان مىدهد که استاد با آن نظریه از اساس مخالف است:
«انسان آن گاه که تحت تاثیر شهوات خویش است از خود بیرون نرفته است، شخص یا شى مورد علاقه را براى خود مىخواهد و اگر در باره معشوق و محبوب مىاندیشد بدین صورت است که چگونه از وصال او بهرهمند شود . چنین حالتى نمىتواند مربى روح انسان باشد و او را تهذیب نماید . اما انسان گاهى تحت تاثیر عواطف عالى انسانى خویش قرار مىگیرد، محبوب و معشوق در نظرش احترام و عظمت پیدا مىکند، آماده استخود را فداى خواستههاى او بکند . این گونه عواطف، صفا و صمیمیت و لطف و رقت و از خود گذشتگى به وجود مىآورد، بر خلاف نوع اول که از آن خشونت و سبعیت و جنایتبر مىخیزد . مهر و علاقه مادر به فرزند از این مقوله است ...» (24)
از طرفه نکاتى که علامه طباطبایى مطرح کرده، این است که ایشان از اطلاق کلمه «استثمارگر» بر طبیعتبشر، استیحاش دارد و تفسیر «خوى استخدام» را به آن، ناروا مىشمارد . ایشان مىگوید:
کلمه استخدام را نباید ناروا تفسیر کرد . ما نمىخواهیم بگوییم انسان بالطبع روش استثمار دارد . (25)
و از قضا، استاد مطهرى در تقریر نظریه علامه، از همین واژه استفاده مىکند و مىگوید:
«انسان بالطبع استثمارگر آفریده شده است .» (26)
و البته در این باره حق با استاد است; زیرا علامه تعدى به حقوق ضعیفان و تجاوز به حقوق ناتوانان را برخاسته از طبیعت استخدام در بشر مىداند و همین طبیعت را مبدا ظلم و بىعدالتى در طول تاریخ مىشمارد، (27) در این صورت استیحاش از بکارگیرى استثمار چه وجهى دارد؟ مگر آنچه را حضرت علامه در اصول فلسفه، نفى نموده، در موارد دیگر به اثبات آن نپرداخته است؟ علامه، خود تصریح مىکند که تجاوزگرى و طغیان، ریشه در استخدام دارد . (28) بلکه خود علامه هم بارها کلمه «استثمار» را به «استخدام» افزوده و در صدد توضیح و تفسیر استخدام برآمده است! (29)
گفتنى است که استاد شهید، «اصل استخدام» را تعبیر محترمانهاى از نظریه «تنازع بقا» مىداند، بر اساس این نظریه، اصل در انسان «تنازع» است و «تعاون» در اثر تنازع پیدا شده است . انسان بر طبق غریزه خود، براى بقا تنازع مىکند، ولى براى مقابله با دشمن، به تعاون با یکدیگر روى مىآورد، این تعاون که از نوع پیمانهاى سیاسى برخى دولتها با یکدیگر است، بر اساس یک حس انسانى نیست، بلکه براى دفع خطر مشترک است و در حقیقتبرخاسته از تنازع است و لذا وقتى دشمن مشترک از میان مىرود، تنازع بین دوستان شروع مىشود . بر این اساس همه دستورات اخلاقى مانند یگانگى، دوستى و همکارى از تنازع شروع مىشود، به این معنى که اگر مىخواهى در مقابل دشمن پایدار باشى، از راه دوستى و درستى باید بروى . علامه طباطبایى هر چند به صراحت مساله را اینگونه طرح نکرده است، ولى همین نظریه تکامل را از بیانات ایشان هم مىتوان استنباط کرد . (30)
البته مراجعه به تفسیر المیزان نشان مىدهد که علامه، به رابطه دو اصل «استخدام» و «تنازع بقا» کاملا توجه داشته و به صراحت آن را مورد بحث قرار داده است . ایشان قاعده تنازع بقا را قاعدهاى قابل قبول مىداند و مىگوید فىالجمله حق است و مورد توجه قرآن مىباشد . علامه که آیه «و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض» (31) ، را بر مبناى اصل استخدام تفسیر کرده است، توضیح مىدهد که ریشههاى این اصل را در «تنازع بقا» باید جستجو کرد:
«انها فی مقام الاشارة الى حقیقة یتکى علیه الاجتماع و هی غریزة الاستخدام الذی جبل علیه الانسان و تادیتها الى التصالح فى المنافع اعنی التمدن و الاجتماع التعاونی و هذا المعنى و ان کان بعض اعراقه و اصوله التنازع فی البقاء ...» . (32)
بهرحال رابطه این دو اصل را از دیدگاه صاحب المیزان، در جاى دیگر باید پیگیرى کرد، ولى علامه نه از قبول تنازع به عنوان یک اصل تحاشى دارد و نه اصل استخدام را مستقل و جداى از آن مىداند .
2 - 3 ارزش عدالت
در باب عدالت و ریشه و ارزش آن، به جاى آنکه استاد شهید به «نقد» نظریه استاد خویش روى آورد، به تحلیل عمیق این موضوع پرداخته است . یادداشتهاى پراکنده و اشارات گذراى استاد در لابلاى آثارش، گواه آن است که این مساله، به جد، ذهن این متفکر بزرگ را پیوسته به خود مشغول داشته است . استاد در بررسى خود، کاملا از نظریه عدالت علامه فاصله گرفته است و همان گونه که در مبحث قبل خاطرنشان ساختیم، چنین ارزشهایى را نه به سودجوییهاى حیوانى، بلکه به فضیلتطلبىهاى انسانى، مستند مىسازد . از اینرو، اگر استخدام به طبیعت اولى بشر مربوط است، عدالت نیز در طبیعت اولى او ریشه دارد، با این تفاوت که آن از طبیعتسفلى و این از طبیعت علوى، مایه مىگیرد و لذا هرگز عدالت را تابعى از استخدام نمىتوان شمرد و ارزش آن را در حد «اضطرار به قبول سود دیگران» نمىتوان فرو کاست .
استاد، پس از اینکه نظریه راسل را در باره ارزشهاى اخلاقى مورد نقد قرار مىدهد و تشابه آن را با نظریه علامه طباطبایى تبیین مىکند، در نهایت مىنویسد:
عدالت و سایر ارزشهاى اخلاقى، همه امورى هستند که طبیعت از نظر مصالح نوع و کمال نوع، به سوى آنها مىشتابد و براى رسیدن به آنها، از طریق فعل اختیارى، علاقه به این امور را در نفس همه افراد به وجود آورده و به موجب آن علاقه، بایدها و نبایدها به صورت یک سلسله احکام انشایى کلى در نفس به وجود مىآید .
اعتراض استاد به راسل - و به تبع، به علامه طباطبایى - این است که: چرا در بررسى میلها و گرایشهاى بشرى، به «من دوست دارم» به عنوان یک فرد که فقط به منافع مادى و جسمانى خود توجه دارم، توجه کرده است، اما به «من دوست دارم» به عنوان آنکه کرامت روح خود را احساس مىکنم و یا به مصالح نوع مىاندیشم، توجه نکرده است . (33)
راسل، ارزشهاى اخلاقى مانند عدالت را اینگونه توجیه مىکرد که انسانها طبیعتا منفعتطلب بوده و صرفا در پى سود خویش مىباشند و ارزشهایى را که در جامعه مىپذیرند، همان اصولى است که به تامین منافع آنها کمک مىکند; زیرا کسى که حقوق دیگران را رعایت نمىکند، با توجه به عکسالعمل هایى که متوجهاش خواهد شد، بالمآل به منفعتخود آسیب مىرساند . کسى که امروز براى سود خود گاو همسایه را مىدزدد، باید منتظر باشد که فردا هم گاو خود او را ببرند و پسفردا الاغش را و ... پس عقل حسابگر به آدمى حکم مىکند که سود تو در آن است که سود همگان را رعایت کنى .
استاد معتقد است، با این نظریه، بنیان ارزشهاى متعالى فرو مىریزد و همه چیز به سطح منفعتخود، تنزل مىکند . به علاوه، با این نظریه، ظلم اقویا، ضد اخلاقى نیست، بلکه تنها کسانى باید محدودیتها را رعایت کرده و به حقوق دیگران تجاوز نکنند که خود را در معرض عکسالعمل مىبینند و الا کسى که از قدرت برتر برخوردار است، طبیعت منفعتجویانهاش اقتضا مىکند که بدون هیچ مانعى، عدالت را نادیده انگارد . (34)
و بر این اساس است که وقتى علامه در مقاله ادراکات اعتبارى مىگوید: انسان براى «سود خود» ، «سود همه» را مىخواهد و از اینجا مىخواهد عدالت را بر «سود خود» مرتبط سازد، استاد در تعلیقه اینگونه اعتراض مىکند:
«چرا؟ بلکه احیانا براى سود خود، زیان همه را مىخواهد .» (35)
مبناى این اعتراض آن است که اگر انسان از نظر قدرت و توان در سطح همنوعان خود باشد، قهرا چارهاى ندارد جز آنکه براى سود خود، «سود همه» را بخواهد، ولى کسى که از قدرت بیشترى برخوردار است، ناچار نیست که براى تامین سود خود، به سود دیگران نیز اعتنا کند، از اینرو زیان رساندن به دیگران براى سود بیشتر خود، توجیهپذیر است! پس چرا، اقویا باید تسلیم دالتشوند و از ظلم و تعدى دستبردارند؟!
به علاوه، این پرسش را نیز نمىتوان نادیده گرفت که اگر در فضاى عمومى جامعه، به دلیل نفوذ و سلطه ارباب ثروت و قدرت و حاکمیت فرهنگ تبعیض، مردم غالبا از بىعدالتى احساس ناراحتى و نارضایتى نمىکنند و در برابر انسانهاى برترىطلب و تبعیضجو، عکسالعملى از خود نشان نمىدهند و اصرار بر عدالت و برابرى به تحقق تعاون و همبستگى نمىانجامد، «عدالت» چه ارزشى دارد؟ در این صورت اقدام براى آگاه کردن مردم و حاکمیت عدالت، چه توجیهى دارد؟ فىالمثل با این منطق، چگونه مىتوان حساسیت فوقالعاده امیرالمؤمنین نسبتبه عدالت را در جامعه عدالتگریز آن عصر و در میان کسانى که خود، خواستار تبعیض بودند و تحمل عدالت را نداشتند، اقدامى ارزشمند دانست؟! مگر نه این است که در آن روزگار، تاکید بر اجراى عدالت، در بروز اختلاف و تشتت در جامعه و ناپایدارى آن تاثیر مىگذاشت و نارضایتى را افزایش مىداد؟ اگر به عدالت، به عنوان امرى «اضطرارى» مىنگریم، قهرا باید به «حداقل» اکتفا کنیم و تا آنجا که به اختلالى در زندگى مردم نیانجامد به آن بها بدهیم و البته چنین منطقى، نمىتواند «عدالت فراگیر و همهجانبه» را حتى مطلوب ثانوى انسان بشمارد; زیرا کم نبودهاند جوامعى که طى قرن ها، با «نظم غیر عادلانه» به حیات خود ادامه دادهاند و زندگى مردم با آرامش سپرى شده است .
استاد بزرگوار، در پاسخ به این پرسش که «چرا حتما قانون باید عادلانه باشد؟» ، پیش از آنکه به سراغ تبیین نقش عدالت در تحکیم روابط اجتماعى و رشد و اعتلاى ملتبرود، مىگوید:
اولا از این نظر که عدالت مطابق فطرت و عقل سلیم است; یعنى وجدان هر انسانى - و لو آنکه عملا خودش تحت تاثیر مطامع، ظالم باشد - عدالت را خوب و ظلم را بد مىداند . ظلم سبب رنج است، هم بر مظلوم و هم بر ظالم . بر مظلوم که واضح است، بر ظالم از آن جهت که بالاخره وجدان انسانى دارد و از اینکه بر خلاف مسیر تکاملى حیات قدم برمىدارد رنج مىبرد . خلبان هیروشیما الان در تیمارستان است . (36)
استاد معتقد است که عدالت، اجراى حق است و این اقدام اجرایى، هر چند فعالیتى ارادى و اختیارى است، ولى حق، ریشه در طبیعت و فطرت دارد و از اینجا به این نتیجه مىرسد که بالذات حقى و ذىحقى و عدالتى وجود دارد و شارع دستورهاى خود را موافق آنها تنظیم کرده است، (37) و چون استاد به فطرت انسان نظر خوشبینانه دارد، به جاى آنکه «انسان در جامعه» را با اصل استخدام و استثمار، تعریف کند، معتقد است که قاعده «لا ضرر» ارجاع به «فطرت» در زمینه حقوق فطرى است . (38)
گفتنى است که استاد شهید در سال 1349 در حسینیه ارشاد، تحت عنوان «عدل کلى» به سخنرانى پرداختند و مىتوان آن را تقریرى گویا و رسا از نظریه آن بزرگوار دانست، با مرورى بر بخشهایى از این سخنرانى، به تفاوت این نظریه با نظریه علامه مىتوان پى برد:
آیا در نهاد بشر تمایل به عدالت هست؟ بشر یک چیزهایى را به حکم نهاد و فطرت خودش مىخواهد، یعنى هیچ دلیلى جز ساختمان جسمى و روحىاش ندارد; مثلا در نهاد هر انسانى این قوه قرار داده شده است که وقتى در مقابل زیبایى قرار مىگیرد، تحسین مىکند، این دیگر نمىخواهد قانون برایش وضع کنند یا یک زورى بر انسان اعمال شود . آیا میل به عدالت، و لو انسان خودش منفعتى نداشته باشد، جزو مطلوب هاى بشر است و در نهاد اوست؟ اکثر فیلسوفان اروپا معتقدند در نهاد بشر، چنین نیرویى نیست و افکار همین فیلسوفان است که دنیا را در نهایت امر به آتش کشیده است . البته عدهاى از آنها مىگویند، بشر آرزوى عدالت نباید داشته باشد و عدهاى دیگر مىگویند باید دنبال عدالت رفت، ولى نه به خاطر اینکه عدالت مطلوب ماست، بلکه به خاطر اینکه منافع فرد در عدالت جمع است ... ولى همه اینها نوعى بدبینى به طبیعت و فطرت بشر است . اگر مىبینى بشریت امروز از عدالت گریزان است، هنوز به مرحله کمال نرسیده است . در نهاد بشر عدالت هست، اگر بشر خوب تربیتبشود، واقعا عدالت جمع را بر منفعت فرد خودش ترجیح مىدهد . افرادى عادل و عدالتخواه بودهاند که بر خلاف منافع فردى خودشان، عدالت، هدف و آرزویشان بوده است، بلکه خودشان را فداى عدالت کردهاند . بشر دورههاى آینده هم چنین خواهد بود ... (39)
پیگیرى مساله عدالت و ارزش آن در آثار استاد، قهرا ما را متوجه بحثهاى استاد در باره فلسفه اخلاق و ارزش فعل اخلاقى مىکند . خلاصه مبناى ایشان در باب اصول حکمت عملى و از آن جمله «عدالت» ، آن است که چنین احکامى در باره امورى است که خود، «مقصد» اند و مانند احکام جزیى و نسبى، مقدمه و وسیله براى وصول به مقصد نیستند; مثلا باید به عدالت و راستگویى، پاىبند بود; زیرا دادگرى و راستى کمالى متناسب با ذات و فطرت انسان است; به عبارت دیگر، از آن جهتباید راستگو بود که خود راستى، کمال نفس و خیر و فضیلت است و ارزش بالذات دارد و در آن حسن معقول و زیبایىزایى دیده
مىشود; دروغ و ظلم، مغایر جوهر انسانى است . انسان راستى و عدالت را براى خود آنها انتخاب مىکند، نه به منظور دیگر; ولى اتفاقا و تصادفا این کمال ذاتى به سود جامعه انسانى هم هست، سود جامعه انسانى در این است که افراد به کمال لایق انسانى خود برسند، پس آنچه براى «فرد» خیر و «کمال» است، براى «جامعه» و در حقیقتبراى افراد دیگر «سود» و فایده است . خیر و کمال فردى مستلزم سود و نفع اجتماعى است . (40)
جنبه دیگر مساله این است که ببینیم استاد شهید بین دو گرایش متضاد در انسان: یکى میل به استخدام که به هر حال قابل انکار نیست، و دیگرى میل به عدالت که آن هم به نظر وى ریشه در فطرت آدمى دارد، چگونه جمع مىکند؟ آیا در نهایتیکى را نادیده مىگیرد و یا به تضاد در خلقتبشر حکم مىکند و یا به وجود عنصر ثانى که رفع تضاد مىکند، معتقد است؟ استاد این موضوع را در ضمن درسهاى اشارات خود و به تناسب بحثبوعلى درباره مدنى بالطبع بودن انسان و ضرورت نبوت، مطرح ساخته است . ایشان پس از قبول اینکه در انسان «یک میل» به خودخواهى و منفعت پرستى و استخدام وجود دارد، آن را به معناى نفى دالتخواهى در طبیعتبشر نمىداند، و مىنویسد:
«به عقیده ما اگر اجتماع بشرى را منهاى نبوت و دیانت فرض کنیم چنین تناقضى در خلقتبشر هست، ولى اگر نبوت و یانتخود، یکى از عوامل تکوینى ضرورى اجتماع شمرده شود همانطور که واقعا هم هست - تناقض حل مىشود . عقل و اراده و اختیار و آزادى عمل به بشر داده شده، ولى از طرف دیگر در متن خلقت وظایف و مقررات براى بشر وضع شده و غریزه دینى به او داده شده و قوه ایمان . به عقیده ما بشر منهاى دین حکمى ندارد و بشر به علاوه دین مدنى بالطبع است ...» (41)
در اینجا نمىتوان به شرح و بسط کلام استاد پرداخت و یا درباره میزان موفقیت استاد در حل مشکل ارائه شده، داورى کرد . بلکه
غرض این است که نشان دهیم استاد تا چه حدى با این موضوع درگیر بوده و چقدر به معضلات مساله توجه کرده است و از اینجا مىخواهیم تفاوت دو دیدگاه استاد و علامه را آشکار سازیم .
3 - 3 پیامدهاى نظریه عدالت
در بررسى نظریه عدالت علامه، این نکته نیز مورد توجه استاد قرار گرفته است که چنین نظریهاى آیا مىتواند با مبانى دیگر علامه سازگار باشد؟ و آیا ناسازگارىهایى که در این باره در آثار علامه دیده مىشود قابل توجیه است؟
استاد مطهرى تنها به اشارهاى در این باره اکتفا کرده و در صدد تطبیق مباحث و آراى گوناگون علامه در این باره نبودهاند، ولى همین اشاره مىتواند ما را وارد حوزه گستردهاى از مباحث دروندینى و بروندینى کند و انسجام این نظریه، با نظریات دیگر حضرت علامه مورد ارزیابى قرار گیرد .
اولین پرسشى که قابل طرح است، این است که با چنین تحلیلى از طبیعت انسان، نظام تشریع با نظام تکوین چه رابطهاى پیدا مىکند؟ آیا در تشریع، بر وفق همان طبیعتشرور، قانون جعل شده است و در نتیجه بىعدالتى و تجاوز تایید گردیده است! و یا تشریع، در تقابل با تکوین و طبیعتبشر بوده و بر وفق عدالت، جعل صورت گرفته است؟ و یا مىتوان اساسا فرض دیگرى را مطرح ساخت و آن اینکه عدالت نیز برخاسته از طبیعت و فطرت آدمى است؟
علامه با این فرض اخیر (فطرى بودن عدالت)، کاملا مخالف است; زیرا وجود دو گرایش متضاد را در طبیعت «محال» مىداند، و لذا وقتى طبیعتبشر «ظلوم» است، نمىتواند به ضد آن نیز متصف گردد . علامه بر این «استدلال عقلى» ، «مشاهدهتجربى» را نیز مىافزاید و مىگوید ستمگران و تجاوزکاران به حقوق انسانها در طول تاریخ، همه از «عقلا» بودهاند و هرگز «عقل» با رویه ستمگرانه آنان ناسازگار نبوده است، بلکه عقلشان به آنها کمک کرده است:
«فان العقل - و هو فیها العملى منه - یبعث نحو الاستخدام و یدعوا الى الاختلاف و من المحال ان یفعل شىء من القوى الفعالة فعلین متقابلین و یفید اثرین متناقضین . على ان المتخلفین من هذه القوانین و المجرمین بانواع الجرائم المفسدة للمجتمع کلهم عقلا ممتعون بمتاع العقل مجهزون به» . (42)
و از همین جاست که علامه نتیجه مىگیرد، براى هدایتبشر، به راه دیگرى - غیر از تفکر و تعقل - نیاز است و عنایت الهى، اقتضاى «وحى» دارد .
آیا این مباحث نشان نمىدهد که علامه وحى را در مقابل طبیعتبشر مىداند، پس چگونه آنچه را به «ملاک تضاد» در طبیعت محال مىداند (اجتماع گرایش به ظلم، با گرایش به عدل)، در «تکوین» و «تشریع» ، - با فرض تضاد - مىپذیرد؟ آیا «تشریعى» که نه فقط متغایر، بلکه «متضاد» با تکوین است، قابل قبول است؟ مگر نه این است که ایشان، انطباق با طبیعت و تکوین را شرط لازم «دین» مىداند، بلکه معتقد است دین باید از آن اخذ شود؟
«ان من الواجب ان یتخذ الدین من اقتضائات الخلقة الانسانیة و ینطبق التشریع على الفطرة و التکوین» . (43)
در عبارت تفسیر المیزان دیدیم که علامه «ظلم» را با «عقل» سازگار دانسته و عدالت را از راه تعقل و تفکر، دستنایافتنى شمردند; ولى در جاى دیگر، گرایش به ظلم را برخاسته از طبیعت «حیوانى» مىدانند! اضافه کردن قید «حیوانى» در اینجا چه مفهومى دارد؟ کسى مىتواند از این پسوند استفاده کند که در انسان مبدا دیگرى نیز سراغ داشته باشد که او را به خوبى ها و عدالت فرا خواند، در این صورت ستمگرى، فاصله گرفتن از طبیعت «عقلانى» و روى آوردن به طبیعتحیوانى است . همان دوگانگى که حضرت علامه آن را نفى مىکند:
«فهذه الامور التی فی مجری التمتع بالمادیات هی التی یتوخاها الانسان بحسب «طبعه الحیوانى» و اما المعارف الالهیة و الاخلاق الفاضلة الطیبة و الشرایع الحافظة بالعمل بها لهما فلیست من الامور التی ینالها الانسان الاجتماعى «بشعوره الاجتماعى» و انى للشعور الاجتماعى بذلک؟ و انما هو یبعث الانسان الى «استخدام» جمیع الوسائل التی یمکنه ان یتوسل بها الى مآربه فی الحیاة الارضیة، ثم یدعوه الى ان یکسر مقاومة کل ما یقاومه فی طریق تمتعه ان قدر على ذلک او یصطلعه على التعاضد و الاشتراک فی المنافع و رعایة العدل فی توزیعها ان لم یقدر علیه» . (44)
و بر این اساس است که علامه، حکومتهاى غیر دینى را مورد نقد قرار مىدهد و عملکرد آنها را حتى در حکومت هاى مردمسالار و دموکراتیک سودجویانه مىداند . (45)
از سوى دیگر، اى کاش نویسنده مىدانست که برداشتیکسره منفى از طبیعت انسان، با داستان خلقت انسان که از نفخه روح الهى خبر مىدهد و بر گرایشهاى متعالى در متن خلقت گواه است، چگونه جمع مىشود؟! همچنین اى کاش مىدانستم، چنین تفسیرى از طبیعت انسان، با قبول فطرت الهى، چگونه سازگارى دارد؟ علامه گاه تصریح مىکند: عدالت، پاکدامنى، راستى، مهربانى با زیردستان و ... برخاسته از فطرت انسان است . (46) او مىگوید: اسلام مردم را به «فطرت انسانى» فرا خوانده و از آنان خواسته است تا «حکم فطرت» را در «احترام به پیمانها» رعایت کنند . (47) در تفسیر المیزان پیام انبیا برخاسته از فطرت انسان و قسط و عدل از احکام فطرى دانسته شده است . (48) علامه که عقل عملى را در مسیر استخدام و استثمار معرفى مىکرد، «فالهما فجورها و تقویها» را همان «عقل عملى» مىداند که فجور و تقوى را به انسان الهام مىکند و در متن خلقت انسان نهاده شده است . (49) ایشان عقل (عملى) را نیرویى مىداند که مىتواند میان خیر و شر و نافع و ضار تفکیک کند (50) و تسلیم هواهاى نفسانى نشود .
علامه طباطبایى در مقاله «ولایت و زعامت» نیز به طور کلى از مبناى استخدام فاصله گرفته است، و بلکه انسان را به عنوان موجودى که با الهام تکوینى، خیر و شر خود را تشخیص مىدهد معرفى مىکند و همین ادراکات فطرى را هم سو با سعادت واقعى انسان مىداند . ایشان مىنویسد:
«انسان پیوسته خیر و شر و نفع و ضرر خود را از راه الهام تکوینى و هدایت وجودى باید بداند، زیرا انسان جزء غیر مستقلى است که از آفرینش عمومى منفصل نیست و طبیعت عمومى آفرینش هر یک از اجزاء خود رابه هدف و کمال وجودى لایق خود مىرساند و رهبرى مىنماید، و چون انسان نوعى است که به سوى مقاصد زندگى و هدف کمالى خود با شعور و اراده رهسپار مىشود، ناچار هدایت و الهام تکوینى مزبور در مورد وى به صورت علوم و افکار جلوه خواهد کرد: «فالهما فجورها و تقویها» . پس انسان از راه الهام تکوینى و هدایت فطرت و خلقتبا یک سلسله معلومات و افکارى مجهز است که در تکاپوى زندگى ضامن سعادت وى مىباشد .» (51)
«ان الانسان انما ینال ما قدر له من الکمال و السعادة بعقد مجتمع صالح یحکم فیه قوانین صالحة و حوائج الانسان الحقیقیة هی التی وضعت هذه النوامیس الاعتباریة و المراد بالحوائج هی ما تطلبه النفس الانسانیة و یصدقه العقل الذی هو القوة الوحیدة التی تمیز بین الخیر و النافع و بین الشر و الضار، دون ما تطلبه الاهواء النفسانیة ... فتبین ان من الواجب ان یتخذ الدین من الخلقة الانسانیة و هذا هو المراد بکون الدین فطریا» . (52)
گفتنى است در همه این مباحث، علامه طبیعت، فطرت و عقل (عملى) را به یک معنى استعمال مىکند و لذا از استخدام نیز به عنوان یک امر فطرى یاد مىکند . (53) بنابراین، نمىتوان با تفکیک گرایشهاى طبیعى از گرایشهاى فطرى، کلمات مختلف علامه را جمع کرد . همچنین باید توجه داشت که چون استخدام، اولین و تعیین کنندهترین اصل در بشر است، لذا به نظر علامه، عقل و خرد ابزار سودجویى انسان است و داورىهاى خرد در زشتى و زیبایى، نیکى و بدى، برخاسته از همان خوى منفعتطلبى است علامه در کتاب «شیعه در اسلام» با تخطئه کلى و کامل خرد، به اثبات نبوت مىپردازد . ایشان در معرفى عقل مىنویسد:
«خرد است که انسان به واسطه آن به تفکر پرداخته، از هر وسیلهاى ممکن به نفع خود استفاده مىکند و در سطح زمین از انواع جماد و نبات و حیوان استثمار و استخدام مىنماید حتى از هم نوعان خود تا جایى که مىتواند سود مىگیرد .» (54)
این نکته را نیز باید یادآورى کرد که علامه هر چند دو گرایش متضاد را در فطرت محال مىداند: (و من المحال ان یفعل شىء من القوى الفعالة فعلین متقابلین و یفید اثرین متناقضین) و بر اساس همین مقدمه، ریشه فطرى عدالت را - با وجود ریشههاى طبیعى ظلم - نفى مىکند، ولى ایشان در جاى دیگر، تنافى بین دو حکم فطرى را ذاتا «جایز» دانسته و علاج تعارض را به «حکم شرع» که فراتر از آنهاست، مىداند! علامه پس از آنکه «طبیعت استخدام» را منشا «اجتماع» و منشا «اختلاف» معرفى مىکند، مىگوید:
«لا ضیر فی تزاحم حکمین فطریین اذا کان فوقهما ثالثیحکم بینهما و یعدل امرهما و یصلح شانهما» . (55)
پیوست
نظریه علامه طباطبایى در باره سرشتبشر و ارزش عدالت، براى بسیارى از اندیشمندان باورناکردنى است و آن را با شخصیت والاى علامه و با مبانى اعتقادى و ارزشى وى ناسازگار مىدانند . (56) دکتر رضا داورى از کسانى است که به همین دلیل، به توجیه و تاویل نظریه علامه روى آورده است تا این ناسازگارى را از میان بردارد . داورى مىخواهد با ارائه تفسیرى دیگر از دیدگاه علامه، آن را قابل دفاع دانسته و در برابر نقدها و اعتراضها، مصونیتبخشد .
فشردهاى از این دفاعیه را که در مقاله «ملاحظاتى در باب ادراکات اعتبارى» آمده و از دومین یادنامه علامه طباطبایى اخذ شده است، در اینجا آوردهایم، هر چند که چنین تفسیرى را به دلیل مخالفتبا متن صریح کلمات علامه در مواضع مختلف، قابل قبول نمىدانیم:
«علامه طباطبایى براى بیان ادراکات اعتبارى مقدماتى ذکر مىکند که کلى و عمومى است . ایشان انسان را مثل هر موجود دیگر «استخدامگرا» مىداند که موجودات دیگر و افراد همنوع خود را به استخدام در مىآورد . کسى که مىبیند که مردى مثل آقاى طباطبایى، «استخدام» را اصل حاکم بر عالم مىداند ممکن است نتیجه بگیرد که ایشان غلبه و تجاوز و تعدى را با این اصل توجیه کرده و اصل «الحق لمن غلب» را اثبات کرده است .
با این حال، وقتى آقاى طباطبایى در بیان این اصل مىگوید: «انسان پیوسته سود خود را مىخواهد و براى سود خود، سود همه را مىخواهد و براى سود همه عدل اجتماعى را مىخواهد» ، باید مقصود وى را توضیح داد . اگر به ظاهر حکم کنیم مىتوانیم بگوییم که نویسنده این معانى اوتیلیتاریست; یعنى قائل به مذهب اصالت نفع است و سودپرستى را بر همه چیز حاکم مىداند .
آیا حضرت علامه، انسان را موجود منفعتطلب مىدانسته است؟ ولى مقصود آقاى طباطبایى از «سودطلبى» ، تامین «بقاى وجود و خواست هاى غریزى خود» است (57) و به این جهتبعد از بیان این جمله که انسان پیوسته سود خود را مىخواهد، نتیجه نمىگیرد که پس جنگ و نزاع یک امر طبیعى است، بلکه به دنبال آن مىگوید: «براى سود خود، سود همه را مىخواهد و براى سود همه، عدل اجتماعى را مىخواهد» . در فاصله اجزاى این عبارت است که به نحوى فلسفه اخلاق و سیاست و اجتماع و شریعت پدید مىآید . اگر سودطلبى بشر یک امر نفسانى باشد و تعلقى در بشر نباشد که حدود این سودطلبى را معین کند، قاعدتا نباید «سود همه» را بخواهد و اگر چنین نباشد، به نظر آقاى طباطبایى، اجتماع بشرى قوام پیدا نمىکند . پس به صرف اینکه بشر سود همه را بخواهد، سود همه و عدالت اجتماعى را نمىخواهد .
به نظر آقاى طباطبایى «مقصود آفرینش، طبیعت انسانى است که همانا وجود فرد است، نه هیئت اجتماعى افراد و انسان که به سوى عقد اجتماع هدایت مىشود، براى نگهدارى فرد است (58) ولى مقصود از «فرد» ، یک فرد مستقل نفسانى نیست که تکلیف همه چیز را با بلهوسى یا به اراده مستقل خود معین کند . مراد از فرد «طبیعت انسانى» است; یعنى فرد «با یک نهاد خدادادى» منظور است . انسان یک اتم اجتماعى نیست، بلکه عالم صغیر است و جامعه به اقتضاى طبیعت این عالم، صغیر بنا مىشود . پس در این بحث مذاهب اصالت فرد و اصالت جمع مطرح نیست، نه جامعه از مجموع افراد به معنى اجزاى مستقل و صاحب استعدادها و صفات نفسانى قوام مىیابد و نه طبیعت افراد، سایهاى از طبیعت جامعه است . با توجه به این نکته باید به معناى مدنى بالطبع بودن انسان اشاره شود .
شهید تفکر اسلامى معاصر، مطهرى، با استناد به آیه 32 سوره زخرف، زندگى اجتماعى را امرى طبیعى مىداند، چون انسانها از نظر استعدادها و امکانات جسمى، روحى و عقلى، متفاوت آفریده شدهاند و به این وسیله همه بالطبع نیازمند به هم و مایل به پیوستن به هم قرار داده شدهاند .
در این بیانات با آنکه جامعه وجود ممتاز دارد و نه تابع افراد است و نه افراد در آن منحل و مستحیل مىشوند، فرد آدمى، بیعتخود را از جامعه نمىگیرد و بلکه طبیعت او مقتضى تاسیس و قوام و دوام جامعه است .
علامه طباطبایى مظهر طبیعت اجتماعى انسان را اصل استخدام دیده و ماخذ این قول هم، همان آیه سوره زخرف است . مقصود ایشان این نبوده که بشر با تامل و تفکر و براى مصلحتاندیشى، جامعه را تاسیس کرده و براى اینکه سود خود را ثابت و دائم سازد به قاعده عدالت، گردن گذاشته است . منتهى ما که کم و بیش با آراى فلاسفه و نویسندگان فلسفى و اجتماعى جدید و با ایدئولوژى ها آشنایى داریم، ممکن است مطالب آقاى طباطبایى را با آراى هابز و اسپینوزا و حتى با پوپر و راسل، قیاس کنیم و نتایجى که هرگز مورد نظر استاد معظمله نبوده است، از آن استخراج کنیم .
پس وقتى در نوشته علامه مىخوانیم که «فرد انسان، سود خود را مىخواهد و براى سود خود، سود جامعه را و براى سود جامعه، عدالت را مىخواهد» باید توجه کنیم که مراد از فرد، فرد در مقابل جمع و جامعه نیست که مثلا بتوان پرسید آیا جامعه مجموعه افراد استیا فرد مظهر جامعه است . مرحوم علامه به چنین تقابلى قائل نبود . ایشان قائل بودند که تمام دار هستى متوجه به غایت و مقصد واحد است و لذا میان تمام موجودات تناسبى مىدیدند . اگر انسان سود خود را مىخواهد، این سودجویى به هدایت طبیعت و تکوین است، نه اینکه انسان خود را مرکز دایره هستى بداند و هر چه خود مىخواهد بکند و همه چیز تابع هوى و هوس و اراده باشد . در هر دو مذهب اصالت جمع و اصالت فرد، «حکم بشر» بر همه چیز و در همه جا جارى است . منتهى در یکى بشر، بشر فردى است و در دیگرى، بشر جمعى منظور نظر است . آدم و عالم، دیگر مبدا و غایتى ندارد و اگر داشته باشد، بشر، خود، غایت است و حال آنکه تا ظهور تفکر جدید اروپایى و حتى در نظر پروگوراس سوفسطایى بشر غایت نبود . ذکر این مطالب براى جلوگیرى از یک سوء تفاهم بود که مبادا نظر آقاى طباطبایى با آراى متجددان قیاس شود . به خصوص اگر کسى نخواهد میان اصل استخدام و فطرت خداپرست آدمى جمع کند .
... ظاهر بیان علامه در فصل ادراکات اعتبارى مانوس اهل فلسفه نیست، ولى از بیان و تعبیر که صرف نظر کنیم، چیزهایى در نوشته ایشان ناگفته مانده است . اگر از ایشان بپذیریم که بشر سود خود را و براى آن، سود جامعه را و براى سود جامعه عدالت را مىخواهد، این پرسش پیش مىآید که مگر سود و جامعه و عدالت امور اعتبارى نیست؟ بشر از کجا مىداند که سود او در چیست؟ و به عبارت دیگر، میزان سود و زیان و منشا آن چیست؟ شاید علامه، بشر را در فطرت سالم منظور کرده و سود و زیانى که مىگویند، سود و زیانى است که به حقیقتبشر مىرسد; یعنى «قرب به حق» . آیا علامه از این معنى غافل بوده و مبناى قانون شرع و اخلاق را صرف تمایلات و نیازهاى مادى و نفسانى مىدانسته است؟ این گونه استنباط ها از آن مقاله، به خصوص براى کسى که مؤلف دانشمند مهذب آن را نشناسد، غیر منتظره نیست، یقین بدانیم که جواب منفى است . در توضیح باید دو مساله را از هم تفکیک کرد; یکى اینکه باید و نباید را «کى» مىگوید؟ و دیگر اینکه «براى که» مىگوید؟ ظاهر این است که «گوینده» و «شنونده» بشر است . ولى بشر چیست و کیست؟ علامه این پرسش را مطرح نکرده، ولى معلوم است که بشر مفطور به «فطرت الهى» را در نظر دارد، این بشر فرشته نیست، کفور و ظلوم و جهول است . باید و نباید را براى بشر و خطاب به او مىگویند; یعنى وضع باید و نباید به طور کلى به مقتضاى فطرت و طبیعتبشر است . پس اگر مرحوم علامه طبیعتبشر و نیازها و امیال او را، حتى حاکم بر وضع بایدها و نبایدها دانسته است، بىحق نبوده است .
... وقتى نوشته علامه طباطبایى را مىخوانیم، در نظر داشته باشیم که آن بزرگوار، مفسر قرآن است و خوب مىداند که انسان مخاطب به خطاب الهى است که «یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه» و این انسان هر چه از علم و اراده و قدرت و ... دارد در نسبتبا حقتعالى است . بلکه حقیقت او عین نسبتى است که با مبدا و عالم دارد و در این نسبت است که استعدادهاى او ظاهر مىشود .»
پىنوشتها
1) محقق و مدرس حوزه .
2) افلاطون، رساله گرگیاس . (دوره آثار افلاطون، ج1)، ص304
3) افلاطون، جمهور، ص94
4) توماس هابز، لویاتان، ص156
5) و . ت . جونز، خداوندان اندیشه سیاسى، ج3، ص143
6) ر . ک: علامه طباطبایى رسائل سبعه، ص123
7) علامه طباطبایى، رسائل توحیدیه، صص 194 - 195
8) ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج3، ص371
9) خواجه نصیرالدین طوسى، شرح اشارات، ج3، ص372
10) علامه طباطبایى، رسائل توحیدیه، ص195
11) ر . ک . به: مقاله مسائل اساسى در فلسفه سیاسى، حسین بشریه، (دولت عقل، صص 13 - 5) .
12) ر . ک . به: خداوندان اندیشه سیاسى، و . ت: جونز، ج3، ص487 . نویسنده این کتاب معتقد است که آنچه امروزه در آمریکا دیده مىشود، چه به شکل سرمقاله در روزنامه، یا مباحثه علمى در کنگره و یا حکمى در دیوان عالى، همه انعکاس از همان نظریه بنتام است و لذا معیار «خوب بودن» - به معنى سودمند و لذتبخش بودن - جایگزین معیار «برحق بودن» شده است . همان، ص501
13) علامه طباطبایى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ص434
14) همان، صص 436 و 437
15) علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج2، ص70; ج3، ص145; ج18، ص100; ج6، ص343 و ج16، ص191
16) علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج 2، ص 117
17) استاد مطهرى، نقدى بر مارکسیسم، (م . آ . ج13، ص716) .
18) استاد مطهرى، جهانبینى اسلامى، (م . آ . ج2، ص333) .
19) استاد مطهرى، سلسله یادداشتها، ج3، ص268
20) استاد مطهرى، نقدى بر مارکسیسم (م . آ . ج13، ص738) .
21) استاد مطهرى، تعلیقات مقاله ادراکات اعتبارى . [قابل ذکر است این تعلیقات، پس از شهادت استاد و در یادنامهاش، به چاپ رسید و تاکنون به همراه متن اصول فلسفه منتشر نشده است ]. یادنامه استاد مطهرى، ج1، ص425
22) استاد در اینجا انسان را با دو طبیعت و دو سرشت معرفى مىکند، ولى در آثار بعدى خود، از این تعبیر عدول مىکند و اینگونه تفاوتها را از نوع تفاوت کمالات بالقوه با کمالات بالفعل مىشمارد . (جهانبینى توحیدى، م . آ، ج2، ص273) .
23) همان، صص426 و 427
24) استاد مطهرى، جاذبه و دافعه على علیه السلام، (م . آ . ج 16، ص 251) .
25) علامه طباطبایى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ص436
26) استاد مطهرى، نقدى بر مارکسیسم (م . آ . ج13، ص726) .
27) علامه طباطبایى; تفسیر المیزان، ج2، ص117
28) همان، ج3، ص145
29) علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج4، صص123 و 125; ج2، ص388; ج5، صص159 و 161
30) استاد مطهرى، نقدى بر مارکسیسم (م . آ . ج13، ص727) ; ر . ک: اسلام و مقتضیات زمان (م . آ . ج21، ص438) .
31) 252: بقره)
32) علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج2، ص305
33) استاد مطهرى، نقدى بر مارکسیسم (م . آ . ج13، ص725) ; آشنایى با علوم اسلامى، ج4 (حکمت عملى)، ص25
34) استاد مطهرى، فلسفه اخلاق، صص316 تا 322; تعلیم و تربیت در اسلام، ص114
35) استاد مطهرى، تعلیقات مقاله ادراکات اعتبارى، (یادنامه استاد مطهرى، ص427) .
36) استاد مطهرى، یادداشتهاى استاد، ج6، ص265
37) استاد مطهرى، یادداشتهاى استاد، ج6، صص216 و 203
38) همان، ج3، ص252
39) استاد مطهرى، م . آ . ج18، صص155 تا 159 (به اختصار) .
40) استاد مطهرى، آشنایى با علوم اسلامى، حکمت عملى، صص25 و 15 و 16 (به اختصار) .
41) استاد مطهرى، درسهاى اشارات، (م . آ . ج 7، ص 119 و 120) .
42) علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج10، ص262
43) علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج16، ص193
44) همان، ج7، ص270
45) همان، ص277
46) علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج7، ص277
47) همان، ج5، ص160
48) همان، ج3، ص248
49) همان، ج2، ص298
50) همان، ج13، ص156
51) علامه طباطبایى، مقاله ولایت و زعامت، (بحثى در باره مرجعیت، ص77) .
52) همان، ج16، ص193
53) همان، ج2، ص131 و 294
54) علامه طباطبایى، شیعه در اسلام، ص82
55) همان، ج2، ص125
56) دکتر عبدالکریم سروش در مقاله «بحث تطبیقى در باره ادراکات اعتبارى» ، پس از آنکه با تاثیرپذیرى از استاد مطهرى به نقد نظریه علامه مىپردازد، مىگوید: مسلم است که مرحوم آقاى طباطبایى، آن طور که ما ایشان را مىشناسیم و سایر آراء و آثارشان نشان مىدهد، نباید قائل باشند که فضیلت انسان در آن است که هر آنچه نفس حیوانى او خواست انجام دهد . ولى تحلیلى که از پیدایش بایدها و چگونگى اقدام بر عمل کردهاند، گویى بدان جا راه مىبرد و همین وجوه ایهام یا نتایج مکروه است که مرحوم آقاى مطهرى را بر انگیخته تا در دروس اخلاق خود، نظریه مرحوم طباطبایى را حداقل از نظر ظاهر، اخلاقى خودپرستانه و ماتریالیستى بیابند . (عبدالکریم سروش، تفرج صنع، ص355)
57) بررسىهاى اسلامى، ص201
58) همان، ص202
یکى از مسائلى که آن دو متفکر فرزانه، به آراى متفاوتى در آن رسیدهاند، موضوع «عدالت» است که در این مقاله به آن پرداختهایم . بىشک بررسى و مقایسه این آرا، در تبیین و تحلیل عالمانه این مساله مهم انسانى - اسلامى، نقش بسزایى دارد و دستمایه ارزشمندى در اختیار پژوهشگران قرار مىدهد
1 . طرح موضوع و سابقه آن
عدالت از کهنترین اندیشههایى است که پیوسته ذهن بشر را به خود مشغول کرده است . اثر مهم افلاطون «جمهور» ، به بررسى ابعاد مختلف این موضوع اختصاص یافته و «رسالهاى در باره عدالت» نامیده شده است . این اثر، گواه آن است که عدالت در «فلسفه سیاسى» از دیر زمان در کانون مباحثات قرار داشته است و هماکنون نیز در شاخههاى مختلف فلسفه مضاف، مانند فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق و فلسفه سیاسى، مسالهاى همطراز عدالت نیست .
در این میان، «ارزش» و «خاستگاه» عدالت، از مهمترین مسائل مربوط به آن است که پیوسته با «نگاه منفى» عدهاى از اندیشمندان مواجه بوده است . طرح چنین دیدگاه هایى در «جمهور» و برخورد افلاطون با آن، نشان مىدهد که منفىنگرى در باره عدالت، از چه پیشینهاى برخوردار است و البته استمرار همان نگرش در قالب نظریات جدید در غرب، حکایت از آن دارد که هنوز غبار فراموشى بر تحلیلهاى کهن، ننشسته است .
کالیکلس، عدالت را «جریانى بر خلاف طبیعت» ، مىدانست; زیرا وسیلهاى براى محدود کردن قدرتمندان و نیرومندان مىشود، از اینرو معتقد بود که هر کس تواناتر است، باید قدرت را به دست گیرد و نباید او را با زیردستانش برابر دانست .
پرسش سقراط از وى این بود که: توانایان نسبتبه خود چگونهاند؟ فرمانروایند یا فرمانبر؟ باید بر خود تسلط داشته باشند، یا لازم نیستبر نفس و هوسهاى خود فرمان برانند؟ او پاسخ مىداد:
«زیبایى و عدالت، از نظر طبیعى آن است که آزادمردان روزگار، هوسها و شهوات خود را به جاى محدود ساختن، بپرورانند . البته بیشتر مردم چون ناتوانند و از ناتوانى خود شرم دارند، براى پنهان ساختن آن، لگامگسیختگى و ناپرهیزکارى را زشت مىشمارند و چون خود از ارضاى هوسها و رسیدن به آرزوها ناتوانند، خویشتندارى و عدالت را مىستایند . این
ستایش ناشى از ناتوانى است . سقراط! نیکبختى و فضیلت آدمى، فرمانروایى و کامروایى و آزادى اوست، از اینکه بگذرى، همه رسوم و آداب غیر طبیعى و سخنهاى بىمعنى است .» (2)
سوفسطائیان یونانى، به هیچ گونه «ارزش اخلاقى» براى عدالت، باور نداشتند، هر چند «ضرورت اجتماعى» آن را مىپذیرفتند . آنها اعتراف مىکردند که براى زندگى اجتماعى انسانها در کنار یکدیگر، چارهاى نیست جز اینکه فعالیتهاى انفرادى انسان، محدود و تمایلات خودخواهانهاش، تسلیم قیدها و مقررات اجتماع گردد . ولى آنها نمىپذیرفتند که این محدودیت ها، بشر را به «انسانى بهتر» تبدیل مىکند و «فضیلت» او را به عنوان انسان بالا مىبرد . البته این قیدها، او را «شهروندى بهتر» مىسازد . همچون اسبى وحشى که چه بسا در میان نوع خود ممتاز باشد ولى براى آنکه به کار گرفته شود، بناچار باید مهار و اهلى گردد، این کار، از او «اسبى بهتر» از آنچه در ایام لجامگسیختگى بود نمىسازد، بلکه محدودیت هایى که بر او تحمیل مىشود، از او حیوانى مفلوک مىسازد، هر چند «مرکبى سودمند» مىشود .
افلاطون در جمهور، نظریه «عدالتبر مبناى توافق اضطرارى» را به خوبى تبیین کرده است . وى مکتب تراسیماکوس را این گونه ارائه مىکند:
«به اقتضاى «طبیعت» ، ارتکاب ظلم نیکوست هر چند تحمل ظلم بد است . اما زیان تحمل ظلم بیش از نفع ارتکاب آن است . بنابراین، هنگامى که مردم نسبتبه یکدیگر تعدى مىکنند و هر کس; گاه ظالم و گاه مظلوم واقع مىشود، سرانجام آنان که خود را از ستمگرى عاجز و از ستمکشیدن ناچار مىبینند، به این اندیشه مىرسند که بهتر استبا دیگران «موافقت» کنند که هیچ کس به دیگرى ستم نکند و از دیگرى ستم نبیند . وضع قوانین از اینجا پیدا مىشود و مردم رعایت آن را «اجراى عدالت» نام مىگذارند . اینکه مردم عدالت را مىپسندند، نه به این سبب است که عدالت را از «محسنات» مىدانند، بلکه عجز از ستمگرى، باعث «مقبولیت عدالت» مىشود; زیرا کسى که توانایى ستمگرى دارد، هرگز حاضر نخواهد بود با دیگرى پیمان احتراز از تعدى ببندد و اگر چنین کند، دیوانه است . راى همگان در باره عدالت، چنین است .» (3)
اگر از نظریه پیشگفته، به «لزوم سازگارى منافع» ، تعبیر کنیم که افراد براى «تامین منافع» خود، به ناچار از «منفعت فردى» صرف نظر مىکنند، تا بتوانند «توقع رفتار مشابه» از سوى دیگران را داشته باشند و زندگى برایشان قابل تحمل گردد، در این صورت، روح چنین تلقى سودجویانهاى از عدالت را در اروپا، از قرن هفدهم به بعد به خوبى مىتوان مشاهده کرد و بر این اساس، عدالت، چیزى جز دوراندیشى براى «حفظ منافع فردى» نیست که بناچار از طریق شناسایى منافع دیگران صورت مىگیرد; مثلا هابز، عدالت را «عمل به تعهداتى» مىداند که فرد از سر «نفعطلبى» به آن رضایت مىدهد . (4) هابز نیز بحثخود را از «وضع طبیعى» آغاز مىکند; همان وضعى که هر کس بدون هیچ گونه مانعى مىخواهد به آنچه که مىپسندد برسد و «حق انجام هر کار، تصرف و سلطه بر هر چیز و تعدى در باره هر کس» را داشته باشد و چون اقدام بر مبناى این طبیعت و سرشتبشرى، با «صیانت از خویش» منافات پیدا مىکند، لذا انسانها به یک «وضع ثانوى» تن مىدهند و چنین توافق مىکنند که هر کس از این حق مطلق، به شرط آنکه دیگرى نیز چنین کند، صرف نظر نماید .
در این تحلیل، هیچ گونه ارزش اخلاقى و فضیلت انسانى براى عدالتباقى نمىماند:
وقتى که هابز مىگوید انسان نسبتبه هر چیز که بتواند به دست آورد، یک حق طبیعى دارد، در واقع منظورش این است که «زور» تنها راهبر کردار آدمى است . به کوتاه سخن، چون هیچ قانون اخلاقى وجود ندارد، تنها معیارى که مىتوان با آن در باره اعمال آدمى داورى کرد، پیروزى یا شکست او در راه رسیدن به چیزى است که قصد به چنگ آوردنش را کرده است . (5)
2 . «نظریه عدالت» در نزد علامه طباطبایى
علامه طباطبایى، پس از عبور از دو مقدمه، نظریه عدالت را مطرح کرده است . این دو مقدمه، نه تنها «ضرورت عدالت» را ثابت مىکند، بلکه به روشنى «ارزش عدالت» را نیز نشان مىدهد . مقدمه نخست، این است که انسان داراى «خوى استخدام» استیعنى مىخواهد همه چیز را براى سود خود به کار گیرد و در مقدمه دوم پذیرفته شده است که انسان براى دستیابى به «سود خود» ، چارهاى جز توجه به «سود دیگران» ندارد و لذا باید زندگى اجتماعى را بپذیرد و سپس نتیجه گرفتهاند که انسان براى سود خود، به ناچار - از روى اضطرار - «سود دیگران» را رعایت مىکند: «عدالت اجتماعى» . علامه «طبیعت استخدام» در بشر را سنگ زیربناى این نظریهپردازى قرار داده و بر اساس آن «زندگى اجتماعى انسانها» را توجیه نموده و از آن پس به «عدالت» منتقل شده است .
در بررسى کنونى، دو مساله «طبیعت انسان» و «ارزش عدالت» ، از اهمیتبیشترى برخوردار است، لذا با تفصیل بیشتر به آن پرداخته، از منشا پیدایش جامعه صرف نظر مىکنیم:
1 - 2 سیر تکوین نظریه
مشکل است که بتوان به شکل دقیق، سیر تکوین این نظریه را در اندیشه علامه، مشخص کرد و مراحل این نظریهپردازى را نشان داد . ولى علامه طباطبایى در سال 1346 قمرى، در نجف، رساله اعتبارات را تالیف کرد و در حالى که قاعدتا مىبایستبه این گونه اعتبارات نیز بپردازد، چیزى در این موضوع مطرح نکرد . (6) سپس علامه در سال 1361 قمرى در تبریز، رساله «الانسان فى الدنیا» را نگاشت و بار دیگر به سراغ «امور اعتبارى» رفت و این بار به اظهار نظر در باره «پیدایش جامعه» و «ضرورت عدالت» پرداخت . ولى علامه در این رساله و در این باره، همان دیدگاه حکماى اسلامى را منعکس ساخته است و آنچه که در زمینه ضرورت زندگى اجتماعى به دلیل «تنوع نیازهاى بشر» و ضرورت عدالت، به دلیل «سامان یافتن زندگى اجتماعى» مطرح کرده است، (7) فراتر از نظریات ابنسینا نیست، از اینرو این بخش از رساله علامه را با عبارات شیخالرئیس در «الاشارات و التنبیهات» مىتوان مقایسه کرد . بوعلى مىگوید:
«و لما لم یکن الانسان بحیثیستقل وحده بامر نفسه الا بمشارکة آخر من بنیجنسه و بمعارضة و معاوضة تجریان بینهما یفرغ کل واحد منها لصاحبه عن مهم لو تولاه بنفسه لازدحم على الواحد کثیر و کان مما یتعسر ان امکن وجب ان یکون بین الناس معاملة و عدل ...» (8)
البته در این استدلال حکماى اسلامى نیز، به «طبیعت منفعتطلب بشر» توجه شده است . خواجه نصیرالدین طوسى در همین جا مىنویسد:
«کل واحد یشتهی مایحتاج الیه و یغضب على من یزاحمه فی ذلک و تدعوه شهوته و غضبه الى الجور على غیره» ، (9) علامه طباطبایى نیز در همین استدلال آورده است:
«و الطبایع الى التعدی و تخصیص المنافع بنفسها و مزاحمة غیرها مجبولة» . (10)
بههرحال، در این مرحله نیز، نظریه خاصى از علامه طباطبایى دیده نمىشود . سپس علامه با هجرت به قم، به تدوین مقالات «اصول فلسفه و روش رئالیسم» همت مىگمارد و مجددا مساله ادراکات اعتبارى را در یک مقاله مستقل و این بار مفصلتر مورد بحث قرار مىدهد . به ظاهر «نظریه عدالت» براى نخستین بار در این مقاله، پرده از نقاب برمىدارد . البته علامه پس از آن نیز مکرر در تفسیر المیزان همان دیدگاه را مطرح نموده و گاه به صورت شفافتر، آن را تبیین کرده است .
2 - 2 طبیعتبشر و ارزش عدالت
علامه طباطبایى، مانند بسیارى از فیلسوفان دیگر، بحثخود را از «طبیعتبشر» آغاز کرده و با کاوش در طبع انسان در صدد کشف رابطه آن با عدالتبرآمده است .
براى فیلسوفان سیاسى، نه تنها «طبیعتبشر» یک مساله است، بلکه در نزد آنان، اغلب مباحث فلسفه سیاسى بر پایه این مساله شکل مىگیرد . (11) دستگاه فکرى جان لاک، در فردگرایى طبیعت انسان ریشه دارد و از آن به آزادى و برابرى انسانها در تصمیمگیرى براى خود مىانجامد و لذا وظیفه قدرت سیاسى را تامین حداکثر آزادى فرد مىداند، در مقابل فیلسوفانى که جوهره وجود انسان را اجتماعى مىدانند، به غایات صرفا فردى اعتنایى ندارند; زیرا براى فرد منهاى جامعه، هویت و اعتبارى قائل نیستند . هم چنین نظریاتى که انسان، با طبیعت «سیاسى» اش، تعریف مىشود، در برابر نظریاتى که بشر را با «لذتطلبى» معرفى مىکنند، قرار دارند و در نتیجه تئورى هاى کاملا متفاوتى ارائه مىکنند; مثلا بر مبناى اخیر، سازمان حکومت «تنها» وقتى موجه است که بتواند شادى بیشتر به ارمغان آورد و آلام را به حداقل برساند، بنتام در اینجا با آوردن کلمه «تنها» تصریح مىکند که هیچ چیز دیگر را در غایتحکومت نباید وارد کرد . (12)
علامه طباطبایى نیز، بحث از نظام ارزشى جامعه را از همین جا آغاز کرده و با تحلیل «سرشت انسان» به پیش رفته است . علامه معتقد است انسانها به لحاظ طبیعت، چناناند که به هر چیز و هر کس، به عنوان «ابزار براى خود» نگاه مىکنند و همانگونه که به سراغ غذا و پوشاک مىروند تا احتیاجات خویش را تامین کنند، با همین انگیزه نیز به سراغ افراد دیگر بشر مىروند تا به بهرهکشى از آنان پرداخته و ایشان را به خدمتخود در آورند:
این موجود عجیب با نیروى اندیشه خود، اگر با یک همنوع خود روبرو شود به فکر استفاده از وجود او و از افعال او نخواهد افتاد؟ و در مورد همنوعان خود استثنا قائل خواهد شد؟ بىشبهه چنین نیست; زیرا این خوى همگانى را که پیوسته دامنگیر افراد است، نمىتوان غیر طبیعى شمرد و خواه ناخواه این روش مستند به طبیعت است . (13)
علامه، پیدایش زندگى اجتماعى و همگرایى انسانها را نیز مولود همین «طبیعت استخدام» مىداند که هر کس براى «سود خود» به «سود دیگران» احترام مىگذارد و براى سود همه، «عدالت اجتماعى» را مىپذیرد:
نزدیک شدن و گرد هم آمدن، یک نوع استخدام و استفاده است که به سود احساس غریزى انجام مىگیرد و سپس در هر مورد که یک فرد راهى به استفاده از همنوعان خود پیدا کند خواهد پیمود و چون این غریزه در همه به طور متشابه موجود است نتیجه اجتماع را مىدهد .
و بالاخره نتیجه نهایى بحث مفصل ایشان، آن است که:
انسان با هدایت طبیعت و تکوین، پیوسته از همه، سود خود را مىخواهد (اعتبار استخدام) و براى سود خود، سود همه را مىخواهد (اعتبار اجتماع) و براى سود همه، عدل اجتماعى را مىخواهد (اعتبار حسن عدالت و قبح ظلم) . (14)
حضرت علامه، این بحث را در موارد فراوانى از تفسیر المیزان نیز تعقیب کرده (15) و پیوسته تاکید نموده است که طبیعتحب ذات و خوى استخدام، موجب آن مىشود که آدمى، دیگران را به استخدام خود در آورد و چون این غریزه و گرایش، در همه وجود دارد، لذا انسانها چارهاى جز آن ندارند که با دیگران مصالحه کنند تا بتوانند در ضمن سود بردن از هم، به یکدیگر نیز سود برسانند و بر این اساس، زندگى اجتماعى و عدالت اجتماعى، ضرورت مىیابد . ولى ضرورتى که چون با میل طبیعى انسانها سازگارى ندارد، باید از آن به «اضطرار» تعبیر کنیم; زیرا اگر انسانها مجبور نبودند، هرگز به آن تن نمىدادند و لذا هر کس قدرت و توانایى یابد، بلافاصله پیوندهاى اجتماعى و عدالت را نادیده مىگیرد و حق ضعفا را پایمال مىکند . تاریخ بشر، پیوسته شاهد ظلم و تعدى بوده است . در حالى که اگر «عدالت اجتماعى» برخاسته از «طبیعت اولى بشر» بود، «غالبا» بر جوامع بشرى حکومت مىکرد و نمىبایست دائما خلاف آن دیده شود .
علامه در تفسیر المیزان، پس از بحثى در باره «جرى الانسان على استخدام غیره انتفاعا» ، به طرح بحث فوق پرداختهاند که به دلیل اهمیت مساله باید به تامل بیشتر در تعبیرات خاص ایشان پرداخت:
«غیر ان الانسان لما وجد سائر الافراد من نوعه و هم امثاله یریدون منه ما یریده منهم «صالحهم» و رضى منهم ان ینتفعوا منه وزان ما ینتفع منهم و هذا حکمه بوجوب اتخاذ المدینة و الاجتماع التعاونی و یلزمه الحکم بلزوم استقرار الاجتماع بنحو ینال کل ذیحق حقه و یتعادل النسب و الروابط و هو العدل الاجتماعی . فهذا الحکم اعنی حکمه بالاجتماع المدنى و العدل الاجتماعی، انما هو حکم دعا الیه «الاضطرار» و لو لا الاضطرار المذکور لم یقض به الانسان ابدا و هذا معنى ما یقال ان الانسان مدنی بالطبع و انه یحکم بالعدل الاجتماعى، فان ذلک امر ولده حکم الاستخدام المذکور اضطرارا و لذلک کلها قوى انسان على اخر ضعف حکم الاجتماع التعاونی و حکم العدل الاجتماعی اثرا فلا یراعیه القوى فى حق الضعیف و نحن نشاهد ما یقاسیه ضعفاء الملل من الامم القویة و على ذلک جری التاریخ ایضا الى هذا الیوم الذی یدعى انه عصر الحضارة و الحریة ... و لو کان العدل الاجتماعى مما یقتضیه طباع الانسان اقتضاءا اولیا لکان الغالب على الاجتماعات فی شؤونها هو العدل و حسن تشریک المساعی و مراعاة التساوی مع ان المشهور دائما خلاف ذلک» . (16)
در اینجا، علامه طباطبایى به تناسب بحث تفسیرى، نظریه خود را به آیاتى از قرآن نیز مستند مىسازد: «انه کان ظلوما جهولا» (احزاب: 73)، «ان الانسان خلق هلوعا» (معارج: 19)، «ان الانسان لظلوم کفار» (ابراهیم: 34)، «ان الانسان لیطغى ان رآه استغنى» (علق: 7) .
قطعهاى که از تفسیر المیزان آوردیم، گویاترین بحثى است که علامه در این باره ارائه کرده است و این قطعه، به دلیل وضوح و صراحت، ما را از ذکر موارد دیگر بحث در این تفسیر شریف بىنیاز مىسازد .
3 . نقد استاد مطهرى بر نظریه عدالت
نظریه عدالت علامه طباطبایى، پس از آنکه در اصول فلسفه منعکس گردید، حساسیت جدى استاد مطهرى را برانگیخت . استاد در پاورقىهاى مشروح بر اصول فلسفه، به تبیین و تقریر متن مىپرداخت و معمولا به حوزه نقد و اعتراض وارد نمىشد، ولى مقاله ادراکات اعتبارى مشتمل بر نظریاتى بود که حضرت استاد نمىتوانست صرفا به تقریر آن بپردازد . بخشى از این مقاله بدون حواشى استاد منتشر شد و شهید مطهرى مىفرمود:
«بعضى از قسمتهاى این بحثبراى ما قابل قبول نبوده و نیست .» (17)
البته همه نقدها و ملاحظات استاد در باره مقاله ادراکات اعتبارى، به طبیعتبشر، اصل استخدام و ارزش عدالت، مربوط نمىشود، از اینرو اشاره به آنها در این مقاله ضرورتى ندارد . از سوى دیگر، مطالعه آثار دیگر استاد، نشان مىدهد که وى علاوه بر آنچه در پاورقىهاى اصول فلسفه در این باره مطرح کرده، ملاحظات دیگرى نیز در خاطر داشته است; مثلا شهید مطهرى، مدنىبالطبعبودن بشر را به معناى «مدنىبالاضطرار» بودن نمىداند و نمىپذیرد که انسان به حسب طبع اولى خود مایل است که آزاد باشد و به قید و بندى که لازمه زندگى اجتماعى است محصور نشود اما به حکم تجربه دریافته است که به تنهایى قادر به ادامه زندگى خود نیست و لذا بالاجبار به محدودیت زندگى اجتماعى تن داده است . بلکه او معتقد است که اجتماعى بودن انسان در متن خلقت و آفرینش او پىریزى شده است و به صراحت، دو نظریه «قراردادى و انتخابىبودن» و یا «اضطرارى و تحمیلىبودن» زندگى اجتماعى را نفى مىکند . (18) و بر اساس این مبنا، به نتیجه بسیار مهمى دست مىیابد که چون زندگى اجتماعى، غایت طبیعى حیات انسان است، پس همانگونه که «فرد» داراى حقوق طبیعى و فطرى است، جامعه نیز داراى حقوق طبیعى و فطرى مىباشد . (19)
مقایسه نظریه عدالت علامه، با دیدگاه هاى استاد، نشان مىدهد که استاد دو اختلاف نظر اساسى با علامه دارد: یکى در باره طبیعتبشر و اصل استخدام و دیگرى در باره ارزش عدالت . اختلاف نظر اول را
در پاورقىهاى منتشر نشده بر کتاب اصول فلسفه، مىتوان دید و اختلاف نظر دوم از لابلاى مباحث مربوط به عدالت که در آثار استاد پراکنده است، آشکار مىشود .
1 - 3 طبیعتبشر
پرسش جدى استاد در باره طبیعتبشر این است که آیا انسان «صرفا» داراى طبیعتى است که او را به سوى رفتارهاى «سودجویانه» سوق مىدهد؟ و آیا همه گرایشهاى انسان را باید از قبیل گرایش به قدرت و ثروت بر اساس انگیزههاى مادى تلقى کرد؟ و آیا کمالات معنوى مانند عدالت و احسان، براى انسانها جنبه ثانوى داشته و عارضى تلقى مىشود؟ استاد، از اینکه علامه پاسخ به این پرسشها را مثبت مىداند، در شگفتى است:
«انسان داراى دو «من» است . «من سفلى» و «من علوى» ; بدین معنى که هر فرد یک موجود دو درجهاى است: در یک درجه حیوان است، مانند همه حیوانهاى دیگر و در یک درجه دیگر داراى یک واقعیت علوى است و تعجب است چرا آقاى طباطبایى این حرف را نزدند، با اینکه حرفى است که با همه اصول و از جمله اصول ایشان در باب اخلاق جور در مىآید . وقتى ما مىگوییم «طبیعت انسان» ، مقصود «واقعیت انسان» است، نه فقط طبیعت مادى ... انسان این من علوى را کاملا در خودش احساس مىکند و بلکه این من را اصیلتر هم احساس مىکند در وقتى که میان مقتضیات حیوانى و آنچه انسان با عقل و اراده خودش بر خلاف مقتضاى حیوانىاش تشخیص داده است مبارزه در مىگیرد و انسان تصمیم مىگیرد مقتضاى عقل را بر جنبههاى حیوانى غلبه بدهد، گاهى موفق مىشود و گاهى موفق نمىشود; مثلا در مورد غذا خوردن و کیفیت و مقدار آن، عقل مقتضیاتى دارد و میل و شهوت مقتضاى دیگر . انسان وقتى مغلوب شهوت قرار مىگیرد، حالتش، حالتیک انسان شکستخورده است و وقتى که بر میل و شهوت غالب مىشود، در خودش احساس فتح و پیروزى مىکند . بر حسب ظاهر مطلب باید در هر دو حالت، هم احساس کستبکند و هم احساس پیروزى، چون هر دوى آنها، در مملکتخودش واقع شده
است، ولى عملا مىبینیم اینجور نیست; در موقع غلبه عقل، احساس پیروزى مىکند و هنگام غلبه شهوت، احساس شکست . این براى آن است که «من واقعى» اش همان من عقلانى و ارادى است و جنبه حیوانى که جنبه سفلى اوست در واقع یک مقدمهاى ستبراى خود واقعى او . جنبه سفلى، یک «خودى» است که در عین حال «جز خود» است ...» (20)
اگر طبیعتبشر اینگونه تعریف شود، هرگز «اصل استخدام» به عنوان یک اصل فراگیر و یگانه، مورد تایید قرار نمىگیرد . اکنون نمىتوان به سراغ حواشى استاد بر اصول فلسفه رفت و به خصوص بخشهایى از این حواشى که به همراه متن به چاپ نرسیده است را مورد دقت و اندیشه قرار داد . وقتى علامه مىگوید: آدمى همانگونه که از اشیاء و حیوانات براى سود خود استفاده مىکند، با انگیزه استفاده نیز به سراغ همنوعان خود مىرود، استاد در حاشیه، مىنویسد:
«بدونشک، انسان از آن جهت که گیاه است و از آن جهت که حیوان است; یعنى از آن جهت که مجهز به قوه تغذیه و تنمیه و تولیدمثل و حرکت است، مقتضاى قواى فعالهاش همان است که در متن ذکر شده: «استخدام» ، ولى آیا انسان مجهز به قوا و استعدادهاى ماورایى که مقتضاى آنها با مقتضاى قواى فعاله نباتى و حیوانى او متفاوت باشد، نیست؟ مسلما چرا . تفاوت جنبه علوى انسان با جنبه سفلى او در همین خصوصیات است، لهذا گفتهاند انسان یک سلسله احساس ها دارد که با حساب هاى طبیعت جور در نمىآید، باید گفت عجب از حضرت مؤلف است که به این نکته توجه نفرمودهاند .» (21)
همچنین وقتى علامه، از فراگیر بودن اصل استخدام بحث مىکند، استاد در تعلیقه خود، مىنویسد:
«این نظر در باره طبیعت مادى و سفلى انسان صحیح است، ولى انسان دو طبیعتى است، (22) و در باره طبیعت علوى انسان به هیچ وجه صادق نیست، لهذا صحیح نیست که عبادت انسان که رابطه او با خداست، همیشه جنبه استخدامى داشته باشد، عبادت سپاسگزارانه و یا عاشقانه این طور نیست، حتى رابطه مادر و فرزند هم آن گونه نیست . مادر از فرزند لذت مىبرد ولى فرزند براى او هدف است نه وسیله . مادر براى لذت خودش کار نمىکند ... خلاصه مىتواند طالب خیر و فضیلت و ارزش باشد، از آن جهت که خیر و فضیلت و ارزش، پایه و ریشه کمالبودن آنها براى جوهر نفس است و انسان آن کمالها را براى خود مىخواهد; یعنى به نوعى عاشقانه آنها را مىخواهد ...» (23)
در این تعلیقات، مناقشات دیگرى نیز بر متن مطرح شده است که ارائه آنها از چارچوب این مقاله بیرون است . بهرحال لب کلام و استدلال در نقد نظریه استخدام این است که باید بین دوست داشتن یک چیز به عنوان «وسیله» ، با دوست داشتن آن به عنوان «هدف» فرق گذاشت . انسان وقتى با نگاه «استخدام» به سراغ چیزى مىرود و آن را دوست دارد، آن را «وسیله» قرار مىدهد تا خود لذت ببرد، ولى نمىتوان انکار کرد که گاه عشق ورزیدن، وسیله نیست، از اینرو فعالیت «خودخواهانه» ، با فعالیت «عاشقانه» کاملا متفاوت است و استخدام، فقط توجیهگر فعالیتهاى خودخواهانه انسان است .
استاد مطهرى در مقدمه کتاب «جاذبه و دافعه» على علیه السلام نیز به بحث از ریشه گرایشهاى انسان پرداخته است . در آنجا با استفاده از تعبیر «عقیده بعضى» نظریه استخدام را چنین نقل مىکند: «انسان موجودى نیازمند است و ذاتا محتاج آفریده شده; با فعالیتهاى پیگیر خویش مىکوشد تا خلاهاى خود را پر کند و حوائجش را برآورد، و این نیز امکانپذیر نیستبه جز این که به دستهاى بپیوندد و از جمعیتى رشته پیوند را بگسلد تا بدینوسیله از دستهاى بهرهگیرد و از زیان دسته دیگر خود را برهاند، و ما هیچگرایش یا انزجارى را در وى نمىبینیم مگر اینکه از شعور استخدامى او نضج گرفته است .» استاد در این جا به صراحتبه نقد این نظریه پرداخته، ولى با آوردن تعبیر «عقیده بعضى» ، از انتساب این قضیه به خود پرهیز کرده است . ولى بحثهاى بعدى استاد در بحث کتاب به خصوص آن جا که از نقش عشق در کمال انسان بحث مىکند، به خوبى نشان مىدهد که استاد با آن نظریه از اساس مخالف است:
«انسان آن گاه که تحت تاثیر شهوات خویش است از خود بیرون نرفته است، شخص یا شى مورد علاقه را براى خود مىخواهد و اگر در باره معشوق و محبوب مىاندیشد بدین صورت است که چگونه از وصال او بهرهمند شود . چنین حالتى نمىتواند مربى روح انسان باشد و او را تهذیب نماید . اما انسان گاهى تحت تاثیر عواطف عالى انسانى خویش قرار مىگیرد، محبوب و معشوق در نظرش احترام و عظمت پیدا مىکند، آماده استخود را فداى خواستههاى او بکند . این گونه عواطف، صفا و صمیمیت و لطف و رقت و از خود گذشتگى به وجود مىآورد، بر خلاف نوع اول که از آن خشونت و سبعیت و جنایتبر مىخیزد . مهر و علاقه مادر به فرزند از این مقوله است ...» (24)
از طرفه نکاتى که علامه طباطبایى مطرح کرده، این است که ایشان از اطلاق کلمه «استثمارگر» بر طبیعتبشر، استیحاش دارد و تفسیر «خوى استخدام» را به آن، ناروا مىشمارد . ایشان مىگوید:
کلمه استخدام را نباید ناروا تفسیر کرد . ما نمىخواهیم بگوییم انسان بالطبع روش استثمار دارد . (25)
و از قضا، استاد مطهرى در تقریر نظریه علامه، از همین واژه استفاده مىکند و مىگوید:
«انسان بالطبع استثمارگر آفریده شده است .» (26)
و البته در این باره حق با استاد است; زیرا علامه تعدى به حقوق ضعیفان و تجاوز به حقوق ناتوانان را برخاسته از طبیعت استخدام در بشر مىداند و همین طبیعت را مبدا ظلم و بىعدالتى در طول تاریخ مىشمارد، (27) در این صورت استیحاش از بکارگیرى استثمار چه وجهى دارد؟ مگر آنچه را حضرت علامه در اصول فلسفه، نفى نموده، در موارد دیگر به اثبات آن نپرداخته است؟ علامه، خود تصریح مىکند که تجاوزگرى و طغیان، ریشه در استخدام دارد . (28) بلکه خود علامه هم بارها کلمه «استثمار» را به «استخدام» افزوده و در صدد توضیح و تفسیر استخدام برآمده است! (29)
گفتنى است که استاد شهید، «اصل استخدام» را تعبیر محترمانهاى از نظریه «تنازع بقا» مىداند، بر اساس این نظریه، اصل در انسان «تنازع» است و «تعاون» در اثر تنازع پیدا شده است . انسان بر طبق غریزه خود، براى بقا تنازع مىکند، ولى براى مقابله با دشمن، به تعاون با یکدیگر روى مىآورد، این تعاون که از نوع پیمانهاى سیاسى برخى دولتها با یکدیگر است، بر اساس یک حس انسانى نیست، بلکه براى دفع خطر مشترک است و در حقیقتبرخاسته از تنازع است و لذا وقتى دشمن مشترک از میان مىرود، تنازع بین دوستان شروع مىشود . بر این اساس همه دستورات اخلاقى مانند یگانگى، دوستى و همکارى از تنازع شروع مىشود، به این معنى که اگر مىخواهى در مقابل دشمن پایدار باشى، از راه دوستى و درستى باید بروى . علامه طباطبایى هر چند به صراحت مساله را اینگونه طرح نکرده است، ولى همین نظریه تکامل را از بیانات ایشان هم مىتوان استنباط کرد . (30)
البته مراجعه به تفسیر المیزان نشان مىدهد که علامه، به رابطه دو اصل «استخدام» و «تنازع بقا» کاملا توجه داشته و به صراحت آن را مورد بحث قرار داده است . ایشان قاعده تنازع بقا را قاعدهاى قابل قبول مىداند و مىگوید فىالجمله حق است و مورد توجه قرآن مىباشد . علامه که آیه «و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض» (31) ، را بر مبناى اصل استخدام تفسیر کرده است، توضیح مىدهد که ریشههاى این اصل را در «تنازع بقا» باید جستجو کرد:
«انها فی مقام الاشارة الى حقیقة یتکى علیه الاجتماع و هی غریزة الاستخدام الذی جبل علیه الانسان و تادیتها الى التصالح فى المنافع اعنی التمدن و الاجتماع التعاونی و هذا المعنى و ان کان بعض اعراقه و اصوله التنازع فی البقاء ...» . (32)
بهرحال رابطه این دو اصل را از دیدگاه صاحب المیزان، در جاى دیگر باید پیگیرى کرد، ولى علامه نه از قبول تنازع به عنوان یک اصل تحاشى دارد و نه اصل استخدام را مستقل و جداى از آن مىداند .
2 - 3 ارزش عدالت
در باب عدالت و ریشه و ارزش آن، به جاى آنکه استاد شهید به «نقد» نظریه استاد خویش روى آورد، به تحلیل عمیق این موضوع پرداخته است . یادداشتهاى پراکنده و اشارات گذراى استاد در لابلاى آثارش، گواه آن است که این مساله، به جد، ذهن این متفکر بزرگ را پیوسته به خود مشغول داشته است . استاد در بررسى خود، کاملا از نظریه عدالت علامه فاصله گرفته است و همان گونه که در مبحث قبل خاطرنشان ساختیم، چنین ارزشهایى را نه به سودجوییهاى حیوانى، بلکه به فضیلتطلبىهاى انسانى، مستند مىسازد . از اینرو، اگر استخدام به طبیعت اولى بشر مربوط است، عدالت نیز در طبیعت اولى او ریشه دارد، با این تفاوت که آن از طبیعتسفلى و این از طبیعت علوى، مایه مىگیرد و لذا هرگز عدالت را تابعى از استخدام نمىتوان شمرد و ارزش آن را در حد «اضطرار به قبول سود دیگران» نمىتوان فرو کاست .
استاد، پس از اینکه نظریه راسل را در باره ارزشهاى اخلاقى مورد نقد قرار مىدهد و تشابه آن را با نظریه علامه طباطبایى تبیین مىکند، در نهایت مىنویسد:
عدالت و سایر ارزشهاى اخلاقى، همه امورى هستند که طبیعت از نظر مصالح نوع و کمال نوع، به سوى آنها مىشتابد و براى رسیدن به آنها، از طریق فعل اختیارى، علاقه به این امور را در نفس همه افراد به وجود آورده و به موجب آن علاقه، بایدها و نبایدها به صورت یک سلسله احکام انشایى کلى در نفس به وجود مىآید .
اعتراض استاد به راسل - و به تبع، به علامه طباطبایى - این است که: چرا در بررسى میلها و گرایشهاى بشرى، به «من دوست دارم» به عنوان یک فرد که فقط به منافع مادى و جسمانى خود توجه دارم، توجه کرده است، اما به «من دوست دارم» به عنوان آنکه کرامت روح خود را احساس مىکنم و یا به مصالح نوع مىاندیشم، توجه نکرده است . (33)
راسل، ارزشهاى اخلاقى مانند عدالت را اینگونه توجیه مىکرد که انسانها طبیعتا منفعتطلب بوده و صرفا در پى سود خویش مىباشند و ارزشهایى را که در جامعه مىپذیرند، همان اصولى است که به تامین منافع آنها کمک مىکند; زیرا کسى که حقوق دیگران را رعایت نمىکند، با توجه به عکسالعمل هایى که متوجهاش خواهد شد، بالمآل به منفعتخود آسیب مىرساند . کسى که امروز براى سود خود گاو همسایه را مىدزدد، باید منتظر باشد که فردا هم گاو خود او را ببرند و پسفردا الاغش را و ... پس عقل حسابگر به آدمى حکم مىکند که سود تو در آن است که سود همگان را رعایت کنى .
استاد معتقد است، با این نظریه، بنیان ارزشهاى متعالى فرو مىریزد و همه چیز به سطح منفعتخود، تنزل مىکند . به علاوه، با این نظریه، ظلم اقویا، ضد اخلاقى نیست، بلکه تنها کسانى باید محدودیتها را رعایت کرده و به حقوق دیگران تجاوز نکنند که خود را در معرض عکسالعمل مىبینند و الا کسى که از قدرت برتر برخوردار است، طبیعت منفعتجویانهاش اقتضا مىکند که بدون هیچ مانعى، عدالت را نادیده انگارد . (34)
و بر این اساس است که وقتى علامه در مقاله ادراکات اعتبارى مىگوید: انسان براى «سود خود» ، «سود همه» را مىخواهد و از اینجا مىخواهد عدالت را بر «سود خود» مرتبط سازد، استاد در تعلیقه اینگونه اعتراض مىکند:
«چرا؟ بلکه احیانا براى سود خود، زیان همه را مىخواهد .» (35)
مبناى این اعتراض آن است که اگر انسان از نظر قدرت و توان در سطح همنوعان خود باشد، قهرا چارهاى ندارد جز آنکه براى سود خود، «سود همه» را بخواهد، ولى کسى که از قدرت بیشترى برخوردار است، ناچار نیست که براى تامین سود خود، به سود دیگران نیز اعتنا کند، از اینرو زیان رساندن به دیگران براى سود بیشتر خود، توجیهپذیر است! پس چرا، اقویا باید تسلیم دالتشوند و از ظلم و تعدى دستبردارند؟!
به علاوه، این پرسش را نیز نمىتوان نادیده گرفت که اگر در فضاى عمومى جامعه، به دلیل نفوذ و سلطه ارباب ثروت و قدرت و حاکمیت فرهنگ تبعیض، مردم غالبا از بىعدالتى احساس ناراحتى و نارضایتى نمىکنند و در برابر انسانهاى برترىطلب و تبعیضجو، عکسالعملى از خود نشان نمىدهند و اصرار بر عدالت و برابرى به تحقق تعاون و همبستگى نمىانجامد، «عدالت» چه ارزشى دارد؟ در این صورت اقدام براى آگاه کردن مردم و حاکمیت عدالت، چه توجیهى دارد؟ فىالمثل با این منطق، چگونه مىتوان حساسیت فوقالعاده امیرالمؤمنین نسبتبه عدالت را در جامعه عدالتگریز آن عصر و در میان کسانى که خود، خواستار تبعیض بودند و تحمل عدالت را نداشتند، اقدامى ارزشمند دانست؟! مگر نه این است که در آن روزگار، تاکید بر اجراى عدالت، در بروز اختلاف و تشتت در جامعه و ناپایدارى آن تاثیر مىگذاشت و نارضایتى را افزایش مىداد؟ اگر به عدالت، به عنوان امرى «اضطرارى» مىنگریم، قهرا باید به «حداقل» اکتفا کنیم و تا آنجا که به اختلالى در زندگى مردم نیانجامد به آن بها بدهیم و البته چنین منطقى، نمىتواند «عدالت فراگیر و همهجانبه» را حتى مطلوب ثانوى انسان بشمارد; زیرا کم نبودهاند جوامعى که طى قرن ها، با «نظم غیر عادلانه» به حیات خود ادامه دادهاند و زندگى مردم با آرامش سپرى شده است .
استاد بزرگوار، در پاسخ به این پرسش که «چرا حتما قانون باید عادلانه باشد؟» ، پیش از آنکه به سراغ تبیین نقش عدالت در تحکیم روابط اجتماعى و رشد و اعتلاى ملتبرود، مىگوید:
اولا از این نظر که عدالت مطابق فطرت و عقل سلیم است; یعنى وجدان هر انسانى - و لو آنکه عملا خودش تحت تاثیر مطامع، ظالم باشد - عدالت را خوب و ظلم را بد مىداند . ظلم سبب رنج است، هم بر مظلوم و هم بر ظالم . بر مظلوم که واضح است، بر ظالم از آن جهت که بالاخره وجدان انسانى دارد و از اینکه بر خلاف مسیر تکاملى حیات قدم برمىدارد رنج مىبرد . خلبان هیروشیما الان در تیمارستان است . (36)
استاد معتقد است که عدالت، اجراى حق است و این اقدام اجرایى، هر چند فعالیتى ارادى و اختیارى است، ولى حق، ریشه در طبیعت و فطرت دارد و از اینجا به این نتیجه مىرسد که بالذات حقى و ذىحقى و عدالتى وجود دارد و شارع دستورهاى خود را موافق آنها تنظیم کرده است، (37) و چون استاد به فطرت انسان نظر خوشبینانه دارد، به جاى آنکه «انسان در جامعه» را با اصل استخدام و استثمار، تعریف کند، معتقد است که قاعده «لا ضرر» ارجاع به «فطرت» در زمینه حقوق فطرى است . (38)
گفتنى است که استاد شهید در سال 1349 در حسینیه ارشاد، تحت عنوان «عدل کلى» به سخنرانى پرداختند و مىتوان آن را تقریرى گویا و رسا از نظریه آن بزرگوار دانست، با مرورى بر بخشهایى از این سخنرانى، به تفاوت این نظریه با نظریه علامه مىتوان پى برد:
آیا در نهاد بشر تمایل به عدالت هست؟ بشر یک چیزهایى را به حکم نهاد و فطرت خودش مىخواهد، یعنى هیچ دلیلى جز ساختمان جسمى و روحىاش ندارد; مثلا در نهاد هر انسانى این قوه قرار داده شده است که وقتى در مقابل زیبایى قرار مىگیرد، تحسین مىکند، این دیگر نمىخواهد قانون برایش وضع کنند یا یک زورى بر انسان اعمال شود . آیا میل به عدالت، و لو انسان خودش منفعتى نداشته باشد، جزو مطلوب هاى بشر است و در نهاد اوست؟ اکثر فیلسوفان اروپا معتقدند در نهاد بشر، چنین نیرویى نیست و افکار همین فیلسوفان است که دنیا را در نهایت امر به آتش کشیده است . البته عدهاى از آنها مىگویند، بشر آرزوى عدالت نباید داشته باشد و عدهاى دیگر مىگویند باید دنبال عدالت رفت، ولى نه به خاطر اینکه عدالت مطلوب ماست، بلکه به خاطر اینکه منافع فرد در عدالت جمع است ... ولى همه اینها نوعى بدبینى به طبیعت و فطرت بشر است . اگر مىبینى بشریت امروز از عدالت گریزان است، هنوز به مرحله کمال نرسیده است . در نهاد بشر عدالت هست، اگر بشر خوب تربیتبشود، واقعا عدالت جمع را بر منفعت فرد خودش ترجیح مىدهد . افرادى عادل و عدالتخواه بودهاند که بر خلاف منافع فردى خودشان، عدالت، هدف و آرزویشان بوده است، بلکه خودشان را فداى عدالت کردهاند . بشر دورههاى آینده هم چنین خواهد بود ... (39)
پیگیرى مساله عدالت و ارزش آن در آثار استاد، قهرا ما را متوجه بحثهاى استاد در باره فلسفه اخلاق و ارزش فعل اخلاقى مىکند . خلاصه مبناى ایشان در باب اصول حکمت عملى و از آن جمله «عدالت» ، آن است که چنین احکامى در باره امورى است که خود، «مقصد» اند و مانند احکام جزیى و نسبى، مقدمه و وسیله براى وصول به مقصد نیستند; مثلا باید به عدالت و راستگویى، پاىبند بود; زیرا دادگرى و راستى کمالى متناسب با ذات و فطرت انسان است; به عبارت دیگر، از آن جهتباید راستگو بود که خود راستى، کمال نفس و خیر و فضیلت است و ارزش بالذات دارد و در آن حسن معقول و زیبایىزایى دیده
مىشود; دروغ و ظلم، مغایر جوهر انسانى است . انسان راستى و عدالت را براى خود آنها انتخاب مىکند، نه به منظور دیگر; ولى اتفاقا و تصادفا این کمال ذاتى به سود جامعه انسانى هم هست، سود جامعه انسانى در این است که افراد به کمال لایق انسانى خود برسند، پس آنچه براى «فرد» خیر و «کمال» است، براى «جامعه» و در حقیقتبراى افراد دیگر «سود» و فایده است . خیر و کمال فردى مستلزم سود و نفع اجتماعى است . (40)
جنبه دیگر مساله این است که ببینیم استاد شهید بین دو گرایش متضاد در انسان: یکى میل به استخدام که به هر حال قابل انکار نیست، و دیگرى میل به عدالت که آن هم به نظر وى ریشه در فطرت آدمى دارد، چگونه جمع مىکند؟ آیا در نهایتیکى را نادیده مىگیرد و یا به تضاد در خلقتبشر حکم مىکند و یا به وجود عنصر ثانى که رفع تضاد مىکند، معتقد است؟ استاد این موضوع را در ضمن درسهاى اشارات خود و به تناسب بحثبوعلى درباره مدنى بالطبع بودن انسان و ضرورت نبوت، مطرح ساخته است . ایشان پس از قبول اینکه در انسان «یک میل» به خودخواهى و منفعت پرستى و استخدام وجود دارد، آن را به معناى نفى دالتخواهى در طبیعتبشر نمىداند، و مىنویسد:
«به عقیده ما اگر اجتماع بشرى را منهاى نبوت و دیانت فرض کنیم چنین تناقضى در خلقتبشر هست، ولى اگر نبوت و یانتخود، یکى از عوامل تکوینى ضرورى اجتماع شمرده شود همانطور که واقعا هم هست - تناقض حل مىشود . عقل و اراده و اختیار و آزادى عمل به بشر داده شده، ولى از طرف دیگر در متن خلقت وظایف و مقررات براى بشر وضع شده و غریزه دینى به او داده شده و قوه ایمان . به عقیده ما بشر منهاى دین حکمى ندارد و بشر به علاوه دین مدنى بالطبع است ...» (41)
در اینجا نمىتوان به شرح و بسط کلام استاد پرداخت و یا درباره میزان موفقیت استاد در حل مشکل ارائه شده، داورى کرد . بلکه
غرض این است که نشان دهیم استاد تا چه حدى با این موضوع درگیر بوده و چقدر به معضلات مساله توجه کرده است و از اینجا مىخواهیم تفاوت دو دیدگاه استاد و علامه را آشکار سازیم .
3 - 3 پیامدهاى نظریه عدالت
در بررسى نظریه عدالت علامه، این نکته نیز مورد توجه استاد قرار گرفته است که چنین نظریهاى آیا مىتواند با مبانى دیگر علامه سازگار باشد؟ و آیا ناسازگارىهایى که در این باره در آثار علامه دیده مىشود قابل توجیه است؟
استاد مطهرى تنها به اشارهاى در این باره اکتفا کرده و در صدد تطبیق مباحث و آراى گوناگون علامه در این باره نبودهاند، ولى همین اشاره مىتواند ما را وارد حوزه گستردهاى از مباحث دروندینى و بروندینى کند و انسجام این نظریه، با نظریات دیگر حضرت علامه مورد ارزیابى قرار گیرد .
اولین پرسشى که قابل طرح است، این است که با چنین تحلیلى از طبیعت انسان، نظام تشریع با نظام تکوین چه رابطهاى پیدا مىکند؟ آیا در تشریع، بر وفق همان طبیعتشرور، قانون جعل شده است و در نتیجه بىعدالتى و تجاوز تایید گردیده است! و یا تشریع، در تقابل با تکوین و طبیعتبشر بوده و بر وفق عدالت، جعل صورت گرفته است؟ و یا مىتوان اساسا فرض دیگرى را مطرح ساخت و آن اینکه عدالت نیز برخاسته از طبیعت و فطرت آدمى است؟
علامه با این فرض اخیر (فطرى بودن عدالت)، کاملا مخالف است; زیرا وجود دو گرایش متضاد را در طبیعت «محال» مىداند، و لذا وقتى طبیعتبشر «ظلوم» است، نمىتواند به ضد آن نیز متصف گردد . علامه بر این «استدلال عقلى» ، «مشاهدهتجربى» را نیز مىافزاید و مىگوید ستمگران و تجاوزکاران به حقوق انسانها در طول تاریخ، همه از «عقلا» بودهاند و هرگز «عقل» با رویه ستمگرانه آنان ناسازگار نبوده است، بلکه عقلشان به آنها کمک کرده است:
«فان العقل - و هو فیها العملى منه - یبعث نحو الاستخدام و یدعوا الى الاختلاف و من المحال ان یفعل شىء من القوى الفعالة فعلین متقابلین و یفید اثرین متناقضین . على ان المتخلفین من هذه القوانین و المجرمین بانواع الجرائم المفسدة للمجتمع کلهم عقلا ممتعون بمتاع العقل مجهزون به» . (42)
و از همین جاست که علامه نتیجه مىگیرد، براى هدایتبشر، به راه دیگرى - غیر از تفکر و تعقل - نیاز است و عنایت الهى، اقتضاى «وحى» دارد .
آیا این مباحث نشان نمىدهد که علامه وحى را در مقابل طبیعتبشر مىداند، پس چگونه آنچه را به «ملاک تضاد» در طبیعت محال مىداند (اجتماع گرایش به ظلم، با گرایش به عدل)، در «تکوین» و «تشریع» ، - با فرض تضاد - مىپذیرد؟ آیا «تشریعى» که نه فقط متغایر، بلکه «متضاد» با تکوین است، قابل قبول است؟ مگر نه این است که ایشان، انطباق با طبیعت و تکوین را شرط لازم «دین» مىداند، بلکه معتقد است دین باید از آن اخذ شود؟
«ان من الواجب ان یتخذ الدین من اقتضائات الخلقة الانسانیة و ینطبق التشریع على الفطرة و التکوین» . (43)
در عبارت تفسیر المیزان دیدیم که علامه «ظلم» را با «عقل» سازگار دانسته و عدالت را از راه تعقل و تفکر، دستنایافتنى شمردند; ولى در جاى دیگر، گرایش به ظلم را برخاسته از طبیعت «حیوانى» مىدانند! اضافه کردن قید «حیوانى» در اینجا چه مفهومى دارد؟ کسى مىتواند از این پسوند استفاده کند که در انسان مبدا دیگرى نیز سراغ داشته باشد که او را به خوبى ها و عدالت فرا خواند، در این صورت ستمگرى، فاصله گرفتن از طبیعت «عقلانى» و روى آوردن به طبیعتحیوانى است . همان دوگانگى که حضرت علامه آن را نفى مىکند:
«فهذه الامور التی فی مجری التمتع بالمادیات هی التی یتوخاها الانسان بحسب «طبعه الحیوانى» و اما المعارف الالهیة و الاخلاق الفاضلة الطیبة و الشرایع الحافظة بالعمل بها لهما فلیست من الامور التی ینالها الانسان الاجتماعى «بشعوره الاجتماعى» و انى للشعور الاجتماعى بذلک؟ و انما هو یبعث الانسان الى «استخدام» جمیع الوسائل التی یمکنه ان یتوسل بها الى مآربه فی الحیاة الارضیة، ثم یدعوه الى ان یکسر مقاومة کل ما یقاومه فی طریق تمتعه ان قدر على ذلک او یصطلعه على التعاضد و الاشتراک فی المنافع و رعایة العدل فی توزیعها ان لم یقدر علیه» . (44)
و بر این اساس است که علامه، حکومتهاى غیر دینى را مورد نقد قرار مىدهد و عملکرد آنها را حتى در حکومت هاى مردمسالار و دموکراتیک سودجویانه مىداند . (45)
از سوى دیگر، اى کاش نویسنده مىدانست که برداشتیکسره منفى از طبیعت انسان، با داستان خلقت انسان که از نفخه روح الهى خبر مىدهد و بر گرایشهاى متعالى در متن خلقت گواه است، چگونه جمع مىشود؟! همچنین اى کاش مىدانستم، چنین تفسیرى از طبیعت انسان، با قبول فطرت الهى، چگونه سازگارى دارد؟ علامه گاه تصریح مىکند: عدالت، پاکدامنى، راستى، مهربانى با زیردستان و ... برخاسته از فطرت انسان است . (46) او مىگوید: اسلام مردم را به «فطرت انسانى» فرا خوانده و از آنان خواسته است تا «حکم فطرت» را در «احترام به پیمانها» رعایت کنند . (47) در تفسیر المیزان پیام انبیا برخاسته از فطرت انسان و قسط و عدل از احکام فطرى دانسته شده است . (48) علامه که عقل عملى را در مسیر استخدام و استثمار معرفى مىکرد، «فالهما فجورها و تقویها» را همان «عقل عملى» مىداند که فجور و تقوى را به انسان الهام مىکند و در متن خلقت انسان نهاده شده است . (49) ایشان عقل (عملى) را نیرویى مىداند که مىتواند میان خیر و شر و نافع و ضار تفکیک کند (50) و تسلیم هواهاى نفسانى نشود .
علامه طباطبایى در مقاله «ولایت و زعامت» نیز به طور کلى از مبناى استخدام فاصله گرفته است، و بلکه انسان را به عنوان موجودى که با الهام تکوینى، خیر و شر خود را تشخیص مىدهد معرفى مىکند و همین ادراکات فطرى را هم سو با سعادت واقعى انسان مىداند . ایشان مىنویسد:
«انسان پیوسته خیر و شر و نفع و ضرر خود را از راه الهام تکوینى و هدایت وجودى باید بداند، زیرا انسان جزء غیر مستقلى است که از آفرینش عمومى منفصل نیست و طبیعت عمومى آفرینش هر یک از اجزاء خود رابه هدف و کمال وجودى لایق خود مىرساند و رهبرى مىنماید، و چون انسان نوعى است که به سوى مقاصد زندگى و هدف کمالى خود با شعور و اراده رهسپار مىشود، ناچار هدایت و الهام تکوینى مزبور در مورد وى به صورت علوم و افکار جلوه خواهد کرد: «فالهما فجورها و تقویها» . پس انسان از راه الهام تکوینى و هدایت فطرت و خلقتبا یک سلسله معلومات و افکارى مجهز است که در تکاپوى زندگى ضامن سعادت وى مىباشد .» (51)
«ان الانسان انما ینال ما قدر له من الکمال و السعادة بعقد مجتمع صالح یحکم فیه قوانین صالحة و حوائج الانسان الحقیقیة هی التی وضعت هذه النوامیس الاعتباریة و المراد بالحوائج هی ما تطلبه النفس الانسانیة و یصدقه العقل الذی هو القوة الوحیدة التی تمیز بین الخیر و النافع و بین الشر و الضار، دون ما تطلبه الاهواء النفسانیة ... فتبین ان من الواجب ان یتخذ الدین من الخلقة الانسانیة و هذا هو المراد بکون الدین فطریا» . (52)
گفتنى است در همه این مباحث، علامه طبیعت، فطرت و عقل (عملى) را به یک معنى استعمال مىکند و لذا از استخدام نیز به عنوان یک امر فطرى یاد مىکند . (53) بنابراین، نمىتوان با تفکیک گرایشهاى طبیعى از گرایشهاى فطرى، کلمات مختلف علامه را جمع کرد . همچنین باید توجه داشت که چون استخدام، اولین و تعیین کنندهترین اصل در بشر است، لذا به نظر علامه، عقل و خرد ابزار سودجویى انسان است و داورىهاى خرد در زشتى و زیبایى، نیکى و بدى، برخاسته از همان خوى منفعتطلبى است علامه در کتاب «شیعه در اسلام» با تخطئه کلى و کامل خرد، به اثبات نبوت مىپردازد . ایشان در معرفى عقل مىنویسد:
«خرد است که انسان به واسطه آن به تفکر پرداخته، از هر وسیلهاى ممکن به نفع خود استفاده مىکند و در سطح زمین از انواع جماد و نبات و حیوان استثمار و استخدام مىنماید حتى از هم نوعان خود تا جایى که مىتواند سود مىگیرد .» (54)
این نکته را نیز باید یادآورى کرد که علامه هر چند دو گرایش متضاد را در فطرت محال مىداند: (و من المحال ان یفعل شىء من القوى الفعالة فعلین متقابلین و یفید اثرین متناقضین) و بر اساس همین مقدمه، ریشه فطرى عدالت را - با وجود ریشههاى طبیعى ظلم - نفى مىکند، ولى ایشان در جاى دیگر، تنافى بین دو حکم فطرى را ذاتا «جایز» دانسته و علاج تعارض را به «حکم شرع» که فراتر از آنهاست، مىداند! علامه پس از آنکه «طبیعت استخدام» را منشا «اجتماع» و منشا «اختلاف» معرفى مىکند، مىگوید:
«لا ضیر فی تزاحم حکمین فطریین اذا کان فوقهما ثالثیحکم بینهما و یعدل امرهما و یصلح شانهما» . (55)
پیوست
نظریه علامه طباطبایى در باره سرشتبشر و ارزش عدالت، براى بسیارى از اندیشمندان باورناکردنى است و آن را با شخصیت والاى علامه و با مبانى اعتقادى و ارزشى وى ناسازگار مىدانند . (56) دکتر رضا داورى از کسانى است که به همین دلیل، به توجیه و تاویل نظریه علامه روى آورده است تا این ناسازگارى را از میان بردارد . داورى مىخواهد با ارائه تفسیرى دیگر از دیدگاه علامه، آن را قابل دفاع دانسته و در برابر نقدها و اعتراضها، مصونیتبخشد .
فشردهاى از این دفاعیه را که در مقاله «ملاحظاتى در باب ادراکات اعتبارى» آمده و از دومین یادنامه علامه طباطبایى اخذ شده است، در اینجا آوردهایم، هر چند که چنین تفسیرى را به دلیل مخالفتبا متن صریح کلمات علامه در مواضع مختلف، قابل قبول نمىدانیم:
«علامه طباطبایى براى بیان ادراکات اعتبارى مقدماتى ذکر مىکند که کلى و عمومى است . ایشان انسان را مثل هر موجود دیگر «استخدامگرا» مىداند که موجودات دیگر و افراد همنوع خود را به استخدام در مىآورد . کسى که مىبیند که مردى مثل آقاى طباطبایى، «استخدام» را اصل حاکم بر عالم مىداند ممکن است نتیجه بگیرد که ایشان غلبه و تجاوز و تعدى را با این اصل توجیه کرده و اصل «الحق لمن غلب» را اثبات کرده است .
با این حال، وقتى آقاى طباطبایى در بیان این اصل مىگوید: «انسان پیوسته سود خود را مىخواهد و براى سود خود، سود همه را مىخواهد و براى سود همه عدل اجتماعى را مىخواهد» ، باید مقصود وى را توضیح داد . اگر به ظاهر حکم کنیم مىتوانیم بگوییم که نویسنده این معانى اوتیلیتاریست; یعنى قائل به مذهب اصالت نفع است و سودپرستى را بر همه چیز حاکم مىداند .
آیا حضرت علامه، انسان را موجود منفعتطلب مىدانسته است؟ ولى مقصود آقاى طباطبایى از «سودطلبى» ، تامین «بقاى وجود و خواست هاى غریزى خود» است (57) و به این جهتبعد از بیان این جمله که انسان پیوسته سود خود را مىخواهد، نتیجه نمىگیرد که پس جنگ و نزاع یک امر طبیعى است، بلکه به دنبال آن مىگوید: «براى سود خود، سود همه را مىخواهد و براى سود همه، عدل اجتماعى را مىخواهد» . در فاصله اجزاى این عبارت است که به نحوى فلسفه اخلاق و سیاست و اجتماع و شریعت پدید مىآید . اگر سودطلبى بشر یک امر نفسانى باشد و تعلقى در بشر نباشد که حدود این سودطلبى را معین کند، قاعدتا نباید «سود همه» را بخواهد و اگر چنین نباشد، به نظر آقاى طباطبایى، اجتماع بشرى قوام پیدا نمىکند . پس به صرف اینکه بشر سود همه را بخواهد، سود همه و عدالت اجتماعى را نمىخواهد .
به نظر آقاى طباطبایى «مقصود آفرینش، طبیعت انسانى است که همانا وجود فرد است، نه هیئت اجتماعى افراد و انسان که به سوى عقد اجتماع هدایت مىشود، براى نگهدارى فرد است (58) ولى مقصود از «فرد» ، یک فرد مستقل نفسانى نیست که تکلیف همه چیز را با بلهوسى یا به اراده مستقل خود معین کند . مراد از فرد «طبیعت انسانى» است; یعنى فرد «با یک نهاد خدادادى» منظور است . انسان یک اتم اجتماعى نیست، بلکه عالم صغیر است و جامعه به اقتضاى طبیعت این عالم، صغیر بنا مىشود . پس در این بحث مذاهب اصالت فرد و اصالت جمع مطرح نیست، نه جامعه از مجموع افراد به معنى اجزاى مستقل و صاحب استعدادها و صفات نفسانى قوام مىیابد و نه طبیعت افراد، سایهاى از طبیعت جامعه است . با توجه به این نکته باید به معناى مدنى بالطبع بودن انسان اشاره شود .
شهید تفکر اسلامى معاصر، مطهرى، با استناد به آیه 32 سوره زخرف، زندگى اجتماعى را امرى طبیعى مىداند، چون انسانها از نظر استعدادها و امکانات جسمى، روحى و عقلى، متفاوت آفریده شدهاند و به این وسیله همه بالطبع نیازمند به هم و مایل به پیوستن به هم قرار داده شدهاند .
در این بیانات با آنکه جامعه وجود ممتاز دارد و نه تابع افراد است و نه افراد در آن منحل و مستحیل مىشوند، فرد آدمى، بیعتخود را از جامعه نمىگیرد و بلکه طبیعت او مقتضى تاسیس و قوام و دوام جامعه است .
علامه طباطبایى مظهر طبیعت اجتماعى انسان را اصل استخدام دیده و ماخذ این قول هم، همان آیه سوره زخرف است . مقصود ایشان این نبوده که بشر با تامل و تفکر و براى مصلحتاندیشى، جامعه را تاسیس کرده و براى اینکه سود خود را ثابت و دائم سازد به قاعده عدالت، گردن گذاشته است . منتهى ما که کم و بیش با آراى فلاسفه و نویسندگان فلسفى و اجتماعى جدید و با ایدئولوژى ها آشنایى داریم، ممکن است مطالب آقاى طباطبایى را با آراى هابز و اسپینوزا و حتى با پوپر و راسل، قیاس کنیم و نتایجى که هرگز مورد نظر استاد معظمله نبوده است، از آن استخراج کنیم .
پس وقتى در نوشته علامه مىخوانیم که «فرد انسان، سود خود را مىخواهد و براى سود خود، سود جامعه را و براى سود جامعه، عدالت را مىخواهد» باید توجه کنیم که مراد از فرد، فرد در مقابل جمع و جامعه نیست که مثلا بتوان پرسید آیا جامعه مجموعه افراد استیا فرد مظهر جامعه است . مرحوم علامه به چنین تقابلى قائل نبود . ایشان قائل بودند که تمام دار هستى متوجه به غایت و مقصد واحد است و لذا میان تمام موجودات تناسبى مىدیدند . اگر انسان سود خود را مىخواهد، این سودجویى به هدایت طبیعت و تکوین است، نه اینکه انسان خود را مرکز دایره هستى بداند و هر چه خود مىخواهد بکند و همه چیز تابع هوى و هوس و اراده باشد . در هر دو مذهب اصالت جمع و اصالت فرد، «حکم بشر» بر همه چیز و در همه جا جارى است . منتهى در یکى بشر، بشر فردى است و در دیگرى، بشر جمعى منظور نظر است . آدم و عالم، دیگر مبدا و غایتى ندارد و اگر داشته باشد، بشر، خود، غایت است و حال آنکه تا ظهور تفکر جدید اروپایى و حتى در نظر پروگوراس سوفسطایى بشر غایت نبود . ذکر این مطالب براى جلوگیرى از یک سوء تفاهم بود که مبادا نظر آقاى طباطبایى با آراى متجددان قیاس شود . به خصوص اگر کسى نخواهد میان اصل استخدام و فطرت خداپرست آدمى جمع کند .
... ظاهر بیان علامه در فصل ادراکات اعتبارى مانوس اهل فلسفه نیست، ولى از بیان و تعبیر که صرف نظر کنیم، چیزهایى در نوشته ایشان ناگفته مانده است . اگر از ایشان بپذیریم که بشر سود خود را و براى آن، سود جامعه را و براى سود جامعه عدالت را مىخواهد، این پرسش پیش مىآید که مگر سود و جامعه و عدالت امور اعتبارى نیست؟ بشر از کجا مىداند که سود او در چیست؟ و به عبارت دیگر، میزان سود و زیان و منشا آن چیست؟ شاید علامه، بشر را در فطرت سالم منظور کرده و سود و زیانى که مىگویند، سود و زیانى است که به حقیقتبشر مىرسد; یعنى «قرب به حق» . آیا علامه از این معنى غافل بوده و مبناى قانون شرع و اخلاق را صرف تمایلات و نیازهاى مادى و نفسانى مىدانسته است؟ این گونه استنباط ها از آن مقاله، به خصوص براى کسى که مؤلف دانشمند مهذب آن را نشناسد، غیر منتظره نیست، یقین بدانیم که جواب منفى است . در توضیح باید دو مساله را از هم تفکیک کرد; یکى اینکه باید و نباید را «کى» مىگوید؟ و دیگر اینکه «براى که» مىگوید؟ ظاهر این است که «گوینده» و «شنونده» بشر است . ولى بشر چیست و کیست؟ علامه این پرسش را مطرح نکرده، ولى معلوم است که بشر مفطور به «فطرت الهى» را در نظر دارد، این بشر فرشته نیست، کفور و ظلوم و جهول است . باید و نباید را براى بشر و خطاب به او مىگویند; یعنى وضع باید و نباید به طور کلى به مقتضاى فطرت و طبیعتبشر است . پس اگر مرحوم علامه طبیعتبشر و نیازها و امیال او را، حتى حاکم بر وضع بایدها و نبایدها دانسته است، بىحق نبوده است .
... وقتى نوشته علامه طباطبایى را مىخوانیم، در نظر داشته باشیم که آن بزرگوار، مفسر قرآن است و خوب مىداند که انسان مخاطب به خطاب الهى است که «یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه» و این انسان هر چه از علم و اراده و قدرت و ... دارد در نسبتبا حقتعالى است . بلکه حقیقت او عین نسبتى است که با مبدا و عالم دارد و در این نسبت است که استعدادهاى او ظاهر مىشود .»
پىنوشتها
1) محقق و مدرس حوزه .
2) افلاطون، رساله گرگیاس . (دوره آثار افلاطون، ج1)، ص304
3) افلاطون، جمهور، ص94
4) توماس هابز، لویاتان، ص156
5) و . ت . جونز، خداوندان اندیشه سیاسى، ج3، ص143
6) ر . ک: علامه طباطبایى رسائل سبعه، ص123
7) علامه طباطبایى، رسائل توحیدیه، صص 194 - 195
8) ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج3، ص371
9) خواجه نصیرالدین طوسى، شرح اشارات، ج3، ص372
10) علامه طباطبایى، رسائل توحیدیه، ص195
11) ر . ک . به: مقاله مسائل اساسى در فلسفه سیاسى، حسین بشریه، (دولت عقل، صص 13 - 5) .
12) ر . ک . به: خداوندان اندیشه سیاسى، و . ت: جونز، ج3، ص487 . نویسنده این کتاب معتقد است که آنچه امروزه در آمریکا دیده مىشود، چه به شکل سرمقاله در روزنامه، یا مباحثه علمى در کنگره و یا حکمى در دیوان عالى، همه انعکاس از همان نظریه بنتام است و لذا معیار «خوب بودن» - به معنى سودمند و لذتبخش بودن - جایگزین معیار «برحق بودن» شده است . همان، ص501
13) علامه طباطبایى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ص434
14) همان، صص 436 و 437
15) علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج2، ص70; ج3، ص145; ج18، ص100; ج6، ص343 و ج16، ص191
16) علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج 2، ص 117
17) استاد مطهرى، نقدى بر مارکسیسم، (م . آ . ج13، ص716) .
18) استاد مطهرى، جهانبینى اسلامى، (م . آ . ج2، ص333) .
19) استاد مطهرى، سلسله یادداشتها، ج3، ص268
20) استاد مطهرى، نقدى بر مارکسیسم (م . آ . ج13، ص738) .
21) استاد مطهرى، تعلیقات مقاله ادراکات اعتبارى . [قابل ذکر است این تعلیقات، پس از شهادت استاد و در یادنامهاش، به چاپ رسید و تاکنون به همراه متن اصول فلسفه منتشر نشده است ]. یادنامه استاد مطهرى، ج1، ص425
22) استاد در اینجا انسان را با دو طبیعت و دو سرشت معرفى مىکند، ولى در آثار بعدى خود، از این تعبیر عدول مىکند و اینگونه تفاوتها را از نوع تفاوت کمالات بالقوه با کمالات بالفعل مىشمارد . (جهانبینى توحیدى، م . آ، ج2، ص273) .
23) همان، صص426 و 427
24) استاد مطهرى، جاذبه و دافعه على علیه السلام، (م . آ . ج 16، ص 251) .
25) علامه طباطبایى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ص436
26) استاد مطهرى، نقدى بر مارکسیسم (م . آ . ج13، ص726) .
27) علامه طباطبایى; تفسیر المیزان، ج2، ص117
28) همان، ج3، ص145
29) علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج4، صص123 و 125; ج2، ص388; ج5، صص159 و 161
30) استاد مطهرى، نقدى بر مارکسیسم (م . آ . ج13، ص727) ; ر . ک: اسلام و مقتضیات زمان (م . آ . ج21، ص438) .
31) 252: بقره)
32) علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج2، ص305
33) استاد مطهرى، نقدى بر مارکسیسم (م . آ . ج13، ص725) ; آشنایى با علوم اسلامى، ج4 (حکمت عملى)، ص25
34) استاد مطهرى، فلسفه اخلاق، صص316 تا 322; تعلیم و تربیت در اسلام، ص114
35) استاد مطهرى، تعلیقات مقاله ادراکات اعتبارى، (یادنامه استاد مطهرى، ص427) .
36) استاد مطهرى، یادداشتهاى استاد، ج6، ص265
37) استاد مطهرى، یادداشتهاى استاد، ج6، صص216 و 203
38) همان، ج3، ص252
39) استاد مطهرى، م . آ . ج18، صص155 تا 159 (به اختصار) .
40) استاد مطهرى، آشنایى با علوم اسلامى، حکمت عملى، صص25 و 15 و 16 (به اختصار) .
41) استاد مطهرى، درسهاى اشارات، (م . آ . ج 7، ص 119 و 120) .
42) علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج10، ص262
43) علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج16، ص193
44) همان، ج7، ص270
45) همان، ص277
46) علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج7، ص277
47) همان، ج5، ص160
48) همان، ج3، ص248
49) همان، ج2، ص298
50) همان، ج13، ص156
51) علامه طباطبایى، مقاله ولایت و زعامت، (بحثى در باره مرجعیت، ص77) .
52) همان، ج16، ص193
53) همان، ج2، ص131 و 294
54) علامه طباطبایى، شیعه در اسلام، ص82
55) همان، ج2، ص125
56) دکتر عبدالکریم سروش در مقاله «بحث تطبیقى در باره ادراکات اعتبارى» ، پس از آنکه با تاثیرپذیرى از استاد مطهرى به نقد نظریه علامه مىپردازد، مىگوید: مسلم است که مرحوم آقاى طباطبایى، آن طور که ما ایشان را مىشناسیم و سایر آراء و آثارشان نشان مىدهد، نباید قائل باشند که فضیلت انسان در آن است که هر آنچه نفس حیوانى او خواست انجام دهد . ولى تحلیلى که از پیدایش بایدها و چگونگى اقدام بر عمل کردهاند، گویى بدان جا راه مىبرد و همین وجوه ایهام یا نتایج مکروه است که مرحوم آقاى مطهرى را بر انگیخته تا در دروس اخلاق خود، نظریه مرحوم طباطبایى را حداقل از نظر ظاهر، اخلاقى خودپرستانه و ماتریالیستى بیابند . (عبدالکریم سروش، تفرج صنع، ص355)
57) بررسىهاى اسلامى، ص201
58) همان، ص202