مسائل علم و اخلاق در جهان معاصر (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
جریانشناسى انتقادى سیر پیشرفت علوم در دوران معاصر و به ویژه سدهى بیستم از منظر اخلاق است. نویسنده نخست از عدم تعهد و آزادى علوم در سیر خود انتقاد کرده و آثار آن را به ویژه در دو علم بیولوژى و ژنتیک بررسى کرده است. وى با بیان دغدغههاى مختلف علم در سدهى بیستم اولین دغدغه را علوم اجتماعى، دومین را علم رفتارى و مسائل روانشناختى، سومین دغدغه را انرژى هستهاى و در فرجام چهارمین را انقلاب بیولوژیک برمىشمارد. در این میان، مؤلف رابطهى اخلاق با فنآورى را برمىرسد و سپس ماهیت ایدئولوژیک علم و نظرات موافقان و مخالفان آن را نقل و نقد کرده و در نهایت از پررنگ شدن جنبهى عملى علم و بىاهمیت شمرده شدن ابعاد تئوریک آن سخن مىگوید. مؤلف در پایان نتیجه مىگیرد که هیچ جنبش علمى بدون اخلاق نه تنها سودى ندارد که سخت زیانبخش نیز هست و هر کوشش علمى باید همسان با اخلاق صورت بگیرد.متن
مىدانیم که اختراعات و اکتشافات امروزى در پرتو تحول صنعتى موجود،
واقعیت انکارناپذیر عصر ماست؛ و چون این تحول بدون پشتوانهى دانش به
دست نیامده، مىبینیم همین علم به سبب کاربست نادرست، مشکلات
غیراخلاقى ـ انسانى کلانى را به وجود آورده است. بنابراین ناگزیر از طرح
پرسش زیر هستیم: آیا نوعى هماهنگى میان علم و اخلاق (با ماهیت معیارگرا و
انسانیش) وجود دارد؟
پاسخهاى داده شده به این پرسش متفاوت و متعدد است، هر چند همگى
بر این نکته تأکید دارند که بشریت به فضل اکتشافات علمى و ابداعات
تکنولوژیک در حال گذراندن نقطه عطف بسیار بزرگى است.
در پاسخ به این پرسشْ برخى مىگویند که آزادى یکى از مؤلفههاى مهم
ابتکار و ابداع علمى است و علم که به مرحلهى فوق پیشرفتهى امروزین رسیده
است، همانا به سبب آزادىاى است که پژوهشهاى علمى در دو بعد تئورى و
عملى از آن برخوردار بودهاند.
از سوى دیگر پارهاى مىگویند: در اهمیت آزادى براى پژوهش و ابداع
دانشمندان و محققان شکى نیست، اما این امر باید با مسؤولیتى بزرگتر از
جانب خود دانشمندان و محققان همراه باشد؛ زیرا میان پژوهشگر یا
دانشمندى که تحقیقات و اعمال خود را بر اساس خواستههاى خویش یا به
دستور مقامات رسمى انجام مىدهد و در نتیجه مصلحت نوع انسان را در نظر
نمىگیرد، با پژوهشگر دیگرى که در اجراى تجربیات و کاربست نظریاتش
جوانب اخلاقى را مدّ نظر دارد، تفاوت فراوان است؛ «و تفاوت میان دانشمند
غیر مسؤول و دانشمند متعهد و مسؤول مانند فرق میان ابزارى مکانیکى است
که کار خود را بدون هیچ احساس و شعورى انجام مىدهد و انسانى که وظیفهى
خود را در پرتو ارزشهاى اخلاقى و مسؤولیت در برابر دیگران به انجام
مىرساند.»[2]
به عنوان نمونه و براى بررسى، دستاوردهاى تکنولوژیک و کاربردهاى
عملى رشتهى مهندسى را به بررسى مىگذاریم، بدان امید که سویههاى
موضوع این مقاله بیشتر روشن شود.
در عرصهى مهندسى، برخى از دستاندرکاران بر آنند که این ساحت باید در
ابعاد تکنولوژیک محض و در اهدافى که در گام نخست وضع مىشود منحصر
بماند.
از آن سو گروهى دیگر معتقدند که عرصههاى پژوهش - در تئورى و عمل -
باید دامنهاى فراختر بیابند؛ به گونهاى که آثار مسؤولیت و تعهد در تمام مراحل
پژوهش و اجرا آشکار گردد.
اگر چه در خصوص چگونگى تحقق گسترش مورد نظر و اینکه در این راه چه
ابزارى را مىتوان به کار گرفت، همچنان اختلاف وجود دارد.
این دیدگاه مىگوید: واقعیت تلخ موجود که عملاً بشر با آن دست به گریبان
است، در دشوارهاى دو سویه نهفته است: یکى آثار منفى امکاناتى است که
دانش مهندسى مىتواند براى بشریت فراهم کند و از سوى دیگر فوائدى است
که از پیشرفت این رشتهى علمى نصیب بشر مىگردد. غرب توانسته است در
پهنهى علم و فنآورى معجزاتى پدید آورد، اما آیا تمام این پیشرفت علمى با
پیشرفتى همانند در عرصهى اخلاق نیز همراه بوده است و توانسته روابط میان
انسانها را استحکام بخشد؟ آیا تمام این دستاوردها بدون مشکل بوده است؟
آیا علم به خودى خود توانسته است بر برخى از (و نه همهى) مشکلاتِ
برخاسته از سوء استفادهى انسان غالب آید؟ انسان آنهنگام که کشفى جدید
مىکند یا هنگامى که ابزارى پیشرفته را ابداع مىسازد، سخت احساس فخر
کرده، اعتماد به نفس مىیابد، اما از سوى دیگر، غالبا از پارهاى معضلات مهم
ناشى از این پیشرفت و ابداع روى مىگرداند! به محض آنکه توجه ما ـ گاه و
بیگاه ـ به دشوارهى تصادفات وحشتناک در بزرگراهها یا استنشاق پارهاى از
بخارهاى زیانآور یا هواى آلوده به گازهاى سمى معطوف مىشود، عدهاى از
دانشمندان به فروکاستن این خطرها مىشتابند و مىکوشند آنها را با این سخن
توجیه کنند که پدیدههایى اینچنین، مالیاتى است که باید در راه پیشرفت
بپردازیم.
اما حقیقت آن است که بسیارى، براى از بین بردن مشکلات برآمده از سوء
استفادهى وحشیانه از علم یا دست کم کاهش آن نمىتوانند کارى انجام دهند[3].
مردم در برابر پارهاى مشکلات خطرناک برخاسته از حرکت شتابان به سوى
صنعتىشدن، چه مىکنند؟ نیز این پرسش مطرح است: کنش آنان در برابر
دیدگاهى که آنان را به دانشاندوزى براى شهرت یا کسب مال یا تسلط انسان بر
همنوع خود برمىانگیزد، چیست؟
آیا مىتوان گفت: ممکن است علمى باشد که ابعاد انسانى و اخلاقى در آن
مد نظر نباشد و در عین حال مفید هم باشد؟ علمى که راه به سوى سعادت
انسان یا کاستن از رنج شرور نگشاید، چه سودى دارد؟ و آیا اگر دانشمندان
فعالیتشان را در نتایج علمى محض محصور نمىکردند و به سویههاى اخلاقى یا
انسانى اهمیت مىدادند، بسیارى از مشکلات و نابسامانىها رخ مىداد؟
دیدگاه پارهاى از دانشمندان آمریکایى و میزان فاصلهى آنها از رخدادهاى
سرنوشتساز جهان معاصرمان قابل تأمل است، از آن رو که به محض درگرفتن
آتش جنگ جهانى دوم و گمان برخى از آنها که جنگ مىتواند محل خوبى براى
کسب درآمد باشد، اندیشهاى در میان آنان پدید آمد که: حیات ایالات متحده به
صنعت اسلحهسازى و پیشرفته کردن آن وابسته است. بر این اساس و به شکلى
بىسابقه تمام منابع طبیعى و استعدادهاى بشرى براى دستیابى بدین هدف
بسیج گشت و چنان شد که نهادهاى علمى در این عرصه به مسابقه برخاستند و
دانشمندان در گسترهى اسلحه و ویرانى، گوى سبقت از هم ربودند، جز آنکه
کاربست گستردهى سلاحهاى پیشرفته و به ویژه بمب اتمى، براى مردم
چیزهاى مهمى را روشن ساخت؛ از جمله آنکه رابطهاى تنگاتنگ میان تئورى و
عمل وجود دارد، و اینکه «کمکارى و بىتوجهى تحقیقات علمى به سویههاى
انسانى، در روند دانش و فنآورى خطرناک است.»[4]؛ چه، از آنجا که دولت
سرمایهگذار اصلى پژوهشهاى علمى در زمان جنگ جهانى دوم بود و با توجه
به باور شایع در میان مردم که بقاى ایالات متحده با نگه داشتن فرآیند صنعتى و
روشهاى تولید حاکم در آن وقت مرتبط است، حکومت پس از جنگ همچنان
همان نقش زمان جنگش را ایفا کرد. به بیان دیگر، وظیفهاى که دولت ایالات
متحده در زمان جنگ در عرصهى پژوهش و پیشرفت علمى بر عهده داشت،
پس از جنگ و در زمان صلح نیز همچنان مسؤولیت خود دانست.
مطلوبیت این رویکرد به روند دانش و صنعتىسازى آنگاه به اوج خود رسید
که در میان افکار عمومى نیز بازتابى نیک یافت. مردم ـ اگر چه براى دورهاى
نسبتا کوتاه ـ در این توهم بودند که شکوفایى صنعت و اقتصاد جداى از
اعتبارات اخلاقى و انسانى رخ مىدهد.
از جمله کارهایى هم که این توهم را در روح آمریکایىها تثبیت و تقویت کرد،
این بود که دولت ایالات متحده در یک دوره، بودجهى کلانى را براى پژوهش و
تحقیق علمى منظور کرد. آنقدر که بیشتر از سرمایهگذارىهاى تمام جوامع کرهى
خاکى بود.
با مراجعه به پژوهشهایى که در پهنهى علم صورت گرفت، مشخص
مىشود که چگونه شمار این پژوهشها به شکلى حیرتآور افزایش یافت و
چگونه تعداد برندگان جوایز نوبل در عرصهى علوم دقیقه[5]، در دورهى میان
سالهاى 1969-1951 فزونى یافت؛ به گونهاى که شمار آمریکایىهاى
برندهى جایزهى نوبل در این زمینه به چهل نفر رسید. عددى که از شمار برندگان
جوایز نوبل دیگر کشورها فزونتر است، بلکه ایالات متحدهى امریکا در سال
1968 تمام جوایز نوبل در رشتههاى فیزیک، شیمى، پزشکى و فیزیولژى را از
آنِ خود کرد.
فؤاد زکریا در این خصوص معتقد است: «مبالغه نکردهایم اگر بگوییم محور
زندگى انسان معاصر، صنعت است؛ و مشکلات این انسان نیز غیر مستقیم با این
شکل جدید رویکردهاى اقتصادى در پیوند است؛ از این روست که تمام شرور
فروریخته بر انسان معاصر ـ همچون بحرانها و جنگها ـ با رشد صنعتى سریع
جهان معاصر مرتبط است.»[6]
با وجود پیشرفتها و موفقیتهاى چشمگیرى که رویکرد کاربردى کردن
علوم در دیگر عرصهها به دست آورده است، امورى که به خاطر آنها جهان
معاصر شکلى عقلانىتر به خود گرفته است، اما عقل بشر همچنان میان اهدافى
که دانشمندان در تحقق آن مىکوشند و آنچه در عرصهى عمل رخ داده است،
تفاوتهایى را ملاحظه مىکند. پیشتر تئورى اصل بود در حالى که اکنون عرصه
عمل و فنآورى اصل شده است.
به بیان دیگر، معتقدیم که نگرش سنتى به مسئله معتقد است:
«وظیفهى دانش، جستجو در پدیدههاى طبیعى و تلاش براى فهم آنها و
گردآورى اطلاعات است، در حالى که فنآورى، کاربست این اطلاعات ـ با
روشهایى پویاتر و مؤثرتر ـ در ابداع دستگاهها و نظامهاى لازم براى رفاه و
پیشرفت انسان است.»[7]
اما، پیشرفتهاى جدید تکنولوژیک در دورهى اخیر و در عرصههاى
کاربردى، رویکرد سنتى به "علم" که آن را نظرى و "فنآورى" را عملىِ محض
مىداند، دگرگون کرده است؛ چرا که رشد روزافزون عرصههاى پژوهش،
صنعت و نهادهاى آموزشى در دهههاى اخیر، همه و همه دست به دست هم
دادهاند تا عرصهى فنآورى را هر چه بیشتر به حوزهى مسؤولیت دانشمندان
نزدیک کنند. نیز بسیارى از شکوک مانده در اذهان دانشمندان در خصوص
اهداف علم را برطرف سازند. بنا بر این جاى شگفتى نیست که در دورهى اخیر
دستاوردهاى تکنولوژیک عظیمى را شاهدیم که به دنبال همکارى مشترک میان
فنآورى و جنبهى تئوریک علم به وجود آمده است.
به هرحال، با وجود آنکه شکاف سنتى میان علم و تکنولوژى تا حد زیادى از
بین رفته است، اما شکاف از گونهاى دیگر همچنان وجود دارد. گسست امروز نه
به سبب آن است که تئورى و تکنولوژى از یکدیگر دور ماندهاند، نیز از آن
روست که شبکههاى ارتباط دهنده میان دانشمندان و تکنسینها و نیز
دانشمندان با دیگر بخشهاى جامعه وجود ندارد، بلکه مشکل از آنجا برخاسته
که میان آرزوهاى انسان تناسبى وجود ندارد.
به هر حال، نتیجهى روندى که ایالات متحده براى دانش و صنعت
برنامهریزى کرد و در پیش گرفت، آن شد که در دهههاى اخیر این سده در
عرصههاى تحقیق علمى و پیشرفت تکنولوژیک در رتبهى اول جاى گرفت.
همچنین پارهاى از نهادهاى صنعتى کوشیدند که آزمایشگاهها و
پژوهشکدههایى با هدف ارائهى خدمات به دولت ایجاد کنند. این کوشش آنها
در کنار تلاششان براى تولید مصنوعاتى بود که مصرفکننده را راضى نگاه دارد.
در این میان، اگر چه شک نیست که برخى از نهادهاى صنعتى از اهتمام فراوان
ایالات متحده به دانش بسى سود بردند، ولى تذکر این نکته نیز مهم است که بر
خطرات و چالشهاى تحمیلى آینده تأکید شود که مردم با اهتمام بیشتر به
پارهاى از نتایج منفى پژوهش علمى بنگرند. «از آن رو که بسیارى از نمایندگان
کنگره و دیگر مسؤولان این پرسش را مطرح کردهاند که آیا مبالغ هنگفت اموال
عمومى که براى مباحث بنیادى صرف مىشود، عملاً نیز ثمراتى دارد؟ زیرا در
بسیارى از حالات به نظر مىرسد دستاوردهاى علمى چنان به سرعت انباشته
مىشوند که بدون تلاشى نفسگیر نمىتوان از آنها در مسیر خدمت به بشریت
سود جست.»[8]
از اینجاست که برخى از دانشمندان، اهمیت پژوهشها و تحقیقات علمى
که کتابخانهها را پر کرده است و عامهى مردم از آنها سود نمىبرند، به پرسش
مىکشند.
به نظر مىرسد بخش بزرگى از سرزنش متوجه دانشمندان و متخصصانى
است که از نیازهاى حقیقى مردم روى گردانده، چشم خود را بر مشکلات
خطرناک و مهم ناشى از کاربست دانش بدون در نظر گرفتن هیچ معیار اخلاقى
فروبستهاند.
اگر در این مطلب شکى نباشد که دانشمندان موفقیتهاى بزرگى را در
عرصهى علوم دقیقه به دست آوردهاند، اما اینکه دانشمندان در مسیر سنتى
علم به راه افتادند بدون آنکه شرایط مختلف و زمان و مکان، نیز تنوع و تضاد
نیازها را در نظر بگیرند، شکست بزرگى محسوب مىشود.
1- اخلاق و تحول بیولوژیک معاصر:
اگر به پیوند موجود میان اخلاق و پیشرفتها و تحولات بیولوژیک معاصر
نگاهى بیفکنیم، دلیل خوبى بر آنچه گفتیم مىیابیم.
پیشرفت خیرهکنندهاى که در تحقیقات ژنتیک و «ساختن موجودات»[9]ـ اگر
این تعبیر درست باشد ـ مىبینیم، ما را دچار سرگردانى و حیرت مىکند؛ چرا که
هر روز چیزى جدید را کشف مىکنیم؛ بلکه بالاتر از آن، موفقیتهاى بزرگى که
در این عرصه با سرعتى عجیب به دست مىآید، فاصلهى میان آنچه را امروز
مىتوانیم انجام دهیم، آنچه در این ثانیه توانایى داریم و چیزى را که امید داریم
در آیندهاى نزدیک انجامش دهیم، از بین برده است.
به عنوان نمونه قضیهى «تولید مثل»[10]را در نظر بگیریم. خواهیم دید مسائلى
که دیروز بیولوژیستها را نگران مىکرد، دیگر توجه آنها را جلب نمىکند؛ یا به
گونهاى شده است که در تحقیقات کنونیشان اولویت را به آنها نمىدهند؛ زیرا
میان وسائلى که علم در میانهى سدهى کنونى ـ به عنوان مثال ـ براى کاهش
جمعیت یا جلوگیرى از تولید مثل به کار مىبرد، با فنآورى پیشرفتهاى که
امروزه به ما امکان مىدهد در خصوصیات ژنتیکى جنین هم دست ببریم، بهکل
متفاوت است.
همچنین تأثیر موفقیتهاى چشمگیر در ساحت بیولوژى و مهندسى ژنتیک،
دیگر به «ساختن موجوات» یا ایجاد ویژگىهاى ژنتیکى در انسانها محدود
نیست، بلکه کارْ بالاتر از اینها، احساسات شخصى و ساحتهاى وجودى
درونى انسان را نشانه گرفته است.
نظر شما در خصوص ـ مثلاً ـ قضایاى باردارى و تولید مثل چیست که دیگر
وابسته به عمل تلقیح سنتى نیست و فنآورىهاى جدید توانستهاند با حفظ
تخمک یا انتقال و کشت آن در رحم هر زنى که بخواهد، اختیارات فراوانى را
فراروى ما قرار دهند و چنان جایگزینهایى را براى ما به وجود آورند، که حتى
در گذشتهى نزدیک هم به ذهن هیچ کس خطور نمىکرد؟
ممکن است انسان در آیندهى نزدیک با استفاده از فنآورى پیشرفته که به او
اجازه دهد تخمک را بدون پیوند جنسى، به یکى از سلولهاى بدن تلقیح کند،
بتواند نسخهاى کاملاً مشابه خود بیافریند؛ همچنین با دستکارى در ژنها بتواند
انحرافات روحى و بیمارىها و نارسایىهاى جسمى را از بین ببرد یا دست کم از
تأثیر ناخوشایند آنها بکاهد؛ زیرا بیمارىهاى ارثى یا نارسایىهاى جسمى به
سبب نقصى است که ژنها دچار آن مىشوند؛ از این رو اصلاح نقص ژنها پیش
از ولادت جنین، مىتواند بر این بیمارىها و نارسایىها غلبه کند، اما دانش و
فنآورى پیشرفته در دهههاى اخیر، مشکلاتى اخلاقى را پدید آورده است که
توجه و اهتمام بیشترى را مىطلبد؛ زیرا به همان قدر که دانش و فنآورى بر
اندوختهى معرفتى ما مىافزاید و توانایى ما بر دستکارى در اشیاء را افزایش
داده، پیوسته گزینههاى جدیدى را در اختیار ما مىنهد، همان قدر نیز مسائل
جدیدى را پدید مىآورد که بر محور درست و اشتباه، خیر و شر و... مىچرخد.
اما معیارهایى که درستى یا اشتباه امور، یا خیر و شر آنها را مشخص مىکنند،
از نیازهاى فعلى انسان سرچشمه مىگیرند و نه ضرورتا از منابع سنتى؛ چرا که
در این عصرِ انفجار دانش و زمان فنآورى پیشرفته و پیچیده، محک اخلاق اندک
اندک به واقعیت ملموس نزدیک و از ایدهآلهاى دور از دسترس جدا مىشود. یا
بهتر است بگوییم که این محک اینک به جاى مدارى انسانى و سنتى، بر گرد
محورى انسانى و عقلانى مىچرخد.
حقیقت آن است که مفاهیم اخلاقى، در عصر متغیر ما که تحول سریع و
سرسامآور ویژگى جداناشدنى آن گشته است، نمىتواند بدون دگرگونى و تحول
به سر برد. «حقیقتا زمان چندانى نیست که بشریت شاهد انقلابهایى در
زمینههاى مختلف علم مانند انقلاب انسان در عرصهى اتم، الکترونیک و جنگ
ستارگان بوده و هست، اما ماهیت انقلاب علمى کنونى، بیولوژیک است.»[11]
طبیعتا این نه بدین معناست که دستاوردهاى علمى مهم در عرصههاى
گوناگون علم متوقف یا کم شده است، بلکه مقصود ما آن است که پهنهى انقلاب
بیولوژیک، امروزه توجه دانشمندان، پژوهشگران، فرهیختگان و علماى دین را
بیش از دیگر عرصهها به خود جلب کرده است؛ چرا که پس از جنگ جهانى اول
و انقلابهاى همراه آن در دههى بیست، کانون توجهات اخلاقى، پهنهى علوم
اجتماعى بود. سپس توجهات به علوم رفتارى و مسائل روانشناختى معطوف
شد؛ و همین که آتش جنگ جهانى دوم برافروخته و به دنبال آن انرژى هستهاى
به کار گرفته شد، تحولى جدید در مسائل اخلاقى پدید آمد که علم فیزیک بر آن
تحمیل کرد؛ «اما امروزه با تحولى جدید در رویکرد به مسائل اخلاقى مواجه
هستیم که دستاوردهاى انقلاب بیولوژیک بر ما تحمیل کرده است.»[12]بلکه بالاتر
از این، آنقدر که اکتشافات بزرگ در فهم اسرار سلول زنده، مسائل اخلاقى حاد
و مشکلات بزرگى را در عرصه ارزشها خلق کرده، کشف اسرار اتم که با هر
معیار و سنجهاى رخدادى بس بزرگ بود، چنین مشکلاتى را مطرح ننمود.
در موضوع مورد بحث ما، نظر س. دوجنسکى[13]خواندنى است که دربارهىسویههاى اخلاقى و انسانى انقلاب بیولوژیک مىگوید: «دستاوردهاى کلان در
عرصهى علوم بیولوژیک واقعا در ژرفا کردن فهم ما از عواملى که روند تحول
ژنتیک را تحت کنترل درمىآورد مؤثر بوده است؛ به ویژه فرآیندهایى که تأثیر
مهم در تطور جنس بشرى دارد. اکنون دیگر مردم مىدانند که برخى از اَشکال
فنآورى پیشرفته، در عرصهى پزشکى و علوم بیولوژیک به وجود آمده که
مىتوان از آنها در دستکارى در ژنها بهره برد. همچنین «آینده» بسیارى از
ابزارها و فنآورىهاى پیچیده را برایمان به ارمغان خواهد آورد که عرصههاى
فراختر و گستردهدامنترى را در خصوص تغییر و تحول ژنها فراهم مىآورد. به
اینها بیفزایید وسائلى که اکنون در دست ماست و آنها را مىتوان تا حد زیادى
تحول بخشید. بنا بر این اگر براى انسان مقرر شده است که عرصههایى جدید و
گستردهتر را در علم بیولوژیک بگشاید و سر از راز تطور درآورد، پسینتر نیز
مىتواند سرعت فرآیند تطور را فزونى ببخشد یا آنگونه که مىخواهد در آن
دگرگونى ایجاد کند.»[14]
از این منظر است که دوجنسکى معتقد است مسأله صرفا به یک مسأله
بیولوژیک محدود نمىشود، بلکه علاوه بر آن، مسألهاى اجتماعى و اخلاقى نیز
به شمار مىرود.
مهمترین دلیل بر اینکه فنآورى سویههایى دیگر هم دارد، شکست فاحشى
است که در یکچهارم پایانى سدهى نوزدهم و آغاز سدهى بیستم در ساحت
دانش بهنژادى[15]روى داد. همان هنگام که دانشمندان توجه خود را تنها بر بعدبیولوژیک معطوف کردند و به جز آن، براى دیگر ابعاد اهمیتى قائل نشدند.
آیا اینان نمىدانستند که این فرآیند در درجه نخست و پیش از هر چیز در نظر
داشت شأن او را بالا ببرد؟
از اینجا اهمیت شناخت عواملى که انسان آینده را انسانى بهتر مىسازد،
کاملاً روشن مىشود. بارودى دومینیک اندیشمند فرانسوى نیز همین نظر را
دارد؛ آنگاه که مسألهى اخلاق و رابطهى آن با دانش بیولوژى را بررسى مىکند[16].
بنا بر این تا وقتى این مسئله با بهبود بخشیدن به جنس انسان و بالابردن شأن
او پیوند دارد، چه غرابتى دارد که این مسأله سویههاى اخلاقى، اجتماعى و
فلسفى نیز داشته باشد؟ غرابت ـ به معناى دیگر ـ در محدود کردن خودمان در
دامنهاى تنگ نهفته است؛ و آن اینکه بگوییم مسأله به عنوان مثال، صرفا بعدى
بیولوژیک دارد. از اینجاست که بسیارى از اندیشمندان معتقدند برخى از
دانشمندان بیولوژیست باید چندین و چند بار در فکر و عملشان بازنگرى کنند و
خود را مطلق العنان نپندارند که براى هر چیز حکم صادر کنند یا گمان کنند تمام
ابعاد سودمند به حال بشر و بالابرندهى جایگاه او را شناختهاند. انسان معاصر
حق دارد که به اقدام گروهى از افراد و نهادهاى غیر دولتى و دولتى ببالد که به
دنبال مباحث اخلاقى علم بوده، مىکوشند از ابعاد اجتماعى آن پرده بردارند.
ابعادى که دانشمندان عمداً یا شاید از روى نادانى و ندانستن اهمیت این سویه،
آنها را به اهمال گذاشتند.
شاید تکرار مکررات باشد که بگویم پرسش مهمى که برخى از دانشمندان
علاقهمند و نهادهاى مسؤولِ درونمایهى اجتماعى و اخلاقى علم مطرح
مىکنند، این است: زندگى انسان در پرتو تحول بیولوژیکى معاصر یا صحیحتر
انقلاب بیولوژیکى، چگونه خواهد بود و آیا زندگى آینده براى وى توانایى و
خوشبختى فزونترى خواهد آورد یا بر عکس وى را در سیر قهقرا قرار مىدهد؟
البته اهتمامى که از منظر اجتماعى و اخلاقى و فلسفى به دستاوردهاى
بیولوژیک در زمینهى ژنتیک، نشان مىدهیم، نسبتا جدید است، جز اینکه این
جریان پیوسته شدیدتر مىشود به طورى که انسان خود را در برابر چالشهاى
فکرى و مکاتب مختلفى مىبیند که با پژوهش علمى و درونمایههاى مختلف
پژوهشهاى علمى در پیوند است. در این چالشها جریانى را هم مىبینیم که
پیروان خود را به برداشتن تمام قید و بندهاى علم و پژوهشها و نتایج آن
فرامىخواند. در مقابل، جریان دومى وجود دارد که به بستن قید و بند بر پاى
علم دعوت مىکند و حتى بالاتر از آن تمام تحقیقات مربوط به تحول بخشیدن
یا دگرگون کردن خصوصیات ژنتیکى بشر را حرام مىشمارد. در کنار این دو
جریان افراطى، جریانهاى دیگرى هم هستند که در تأیید یا مخالفت با این و آن
جریان، شدت و ضعف دارند.
اگر چه ما در این نوشتار بر آن نیستیم تمام مسائلى را که جریانهاى فکرى
چالشگر بر سر انقلاب بیولوژیک و سویههاى اخلاقى آن مطرح مىکنند، بیان
نماییم، اما مىکوشیم دست کم مسائل محورى این چالشها را ذکر کنیم.
در آغاز مىگوییم که زندگى انسان در نزد بیشینهى فلاسفهى اخلاق امرى
مقدس است، اما دیدگاههاى آنان در خصوص اینکه کدام مرحله از مراحل تطور
زندگى انسان از این قداست به صورت کامل برخوردار است، متفاوت مىباشد.
سقراط و کانت هر کدام تأکید دارند که هر انسانى در نفس خود حقایقى اخلاقى
را حمل مىکند. بنا بر این نیازى ندارد که آنها را از خارج بگیرد[17]. اما آیا این
حقایق اخلاقى هنگام ولادت انسان ظاهر مىشوند یا آن هنگام که حرکات
ارادى از او سر مىزند یا قداست زندگى انسان به مجرد آمیزش اسپرم مرد و زن
آغاز مىگردد و یا غیر از اینها مانند مراحل رشد کودک پس از ولادت و...؟
حق آن است که باید چنین پرسشهایى را مطرح کنیم و بکوشیم مفاهیم را به
خوبى مشخص کنیم. تحدید و مشخصکردن مفاهیم با مشکلات اجتماعى و
اخلاقى زیادى ارتباط مستقیم دارد؛ مانند: دشوارهى اجراى آزمایش بر روى
تخمک زن یا جنین. برخى از مردم مثلاً معتقدند که زندگى در همان دمِ بارور
شدن تخمک[18]توسط اسپرماتوزوییدها آغاز مىشود. این نظریه را به طور خاصعلم بیولوژى تأیید مىکند؛ به اعتبار اینکه خصوصیات ژنتیکى فرد[19]از همانلحظه مشخص مىشود. از اینجا سؤال ذیل را به عنوان مثال مطرح مىکنیم:
سقط جنین عملى جایز است یا جنایتى اخلاقى است؟ بلکه اگر بدین منوال
پیش رویم باید بپرسیم: آیا بارورکردن خارج از رحم[20]یعنى بارورکردناسپرماتوزوییدها بدون آمیزش جنسى مرد و زن کارى جایز است یا ممنوع؟ یا
حتى بپرسیم: آیا مىتوان این کار را از نظر اخلاقى توجیه کرد یا اینکه کارى
ناپسند است؟ این از آن روست که چون جنینهایى که بر روى آنها آزمایشاتمان
را انجام مىدهیم ممکن است سرنوشتشان به فاضلاب منتهى شود و کنار
زبالهها قرار گیرند، اختلاف در دیدگاهها ممکن است به وجود بیابد و بلکه چنان
بالا بگیرد که دیگر مسئله در چارچوب علم بیولوژى محدود نشود، و علم
اخلاق، جامعهشناسى، روانشناسى و حقوق و حتى دیگر علوم هم وارد این
عرصه شوند و هر یک در این امور دشوار نظر خود را بدهند. شاید همین سبب
شده که پیشرفت علمى و دستاوردهاى تکنولوژیک بزرگ ـ خواه دستاوردهایى
که براى توسعهى آن مىکوشیم یا آنها که امید داریم در آینده تحقق یابد ـ دیگر با
یک علم در پیوند نباشد، بلکه فشارهاى خارجى و امور مهمى وجود دارد که در
این خصوص باید در نظر گرفته شوند[21]؟ بدین ترتیب، آیا دیگر تردید اخلاقى یا
غیر اخلاقى بودن در خصوص تجربههاى زندگىسازى[22]از طریق سلولهاى غیرجنسى جاى تعجب ندارد؟
وقتى آزمایشهاى پدید آوردن انسان از سلولهاى غیر جنسى به ما افرادى
کاملاً مطابق با هر چیز و هر کس را به ما مىدهد، این پرسش بس مهم مطرح
مىگردد که هویت و شخصیت انسان چه مىشود؟ چرا که هر انسانى هویتى
خاص دارد که او را از دیگرى متمایز مىکند. حال اگر هزاران انسان دقیقا مثل هم
باشند، از هویت انسانى چه باقى مىماند؟ البته برخى از بیولوژیستها این
اعتراض را بىاهمیت مىشمارند. آنان معتقدند که خود طبیعت چنین کارهایى
را بسیار کرده است؛ مثلاً دو قلوهایى که از یک تخمک متولد شدهاند؛ بلکه بالاتر
از آن، چنین تطابق کاملى میان انسانها را مایهى فخر و سرافرازى فردى
مىدانند که با این فنآورى پیشرفته به وجود آمده است؛ زیرا سلولهایى که به
وسیلهى آنها موجودى زنده ساخته مىشود، از افرادى متمایز و داراى
خصوصیات ژنتیکى عالى جدا مىشود. بنا بر این، مردمى که از این طریق به
وجود مىآیند، سزامند است خوشحال باشند؛ چرا که آنها عملاً به سبب
برخوردارى از این خصوصیتهاى ژنتیکى، از جمله افراد بختیار هستند.
در این میان برخى از دانشمندان تأییدکنندهى آزمایشهاى مربوط به ساخت
انسان، بر آنند که هویت افراد را تنها عوامل بیولوژیک محض تعیین نمىکند.
درست است که وراثت ـ به نظر آنها ـ نقشى مهم را ایفا مىکند، اما تأثیر محیط[23]ـهر محیطى که باشد ـ از اثرگذارى عوامل بیولوژیک هیچ کمتر نیست. بنا بر این
نمىتوان میان افراد یا خانوادهى انسانهاى ساختگى تطابق تام و تمامى برقرار
کرد مگر در محدودهاى بسیار تنگ ـ چنانکه معتقدند ـ زیرا هر کدام از افراد در
زندگى خویش رفتارهاى مشخص و ویژهى خود را دارند و شرایط هر فرد نیز با
شرایط دیگرى متفاوت است. بنا بر این، هویت هر شخص ـ بنابر ارجح ـ هویتى
منحصر به خود اوست.
اما در خصوص دشوارهى هویتى انسان و اینکه این هویت چه زمان پدید
مىآید، انتخاب مرحلهاى مشخص که مردم بر آن اتفاق داشته باشند و آن را
مرحلهى نهایى این موضوع بدانند، در اصل به خود مردم و قانونگذاران
بازمىگردد. از اینجاست که میان جوامع در خصوص این مسئله و مثلاً سقط
جنین و مشروعیت آن اختلاف نظر پدید مىآید. بنا بر این، دانشمندان
مىتوانند دوران حاملگى و تولد و بعد از آن را به مراحل مختلفى تقسیمبندى
کنند. بنا بر این به عنوان مثال مىگوییم: تقسیمات سلولى[24]مرحلهاى دارد،دوران بارورى[25]، دوران کاشت یا بذرافشانى[26]، دورهى جاندمیدن یاروحبخشى[27]، مرحلهى تولد و سپس سخن گفتن تا آخر، اما واقعا دشوار استکه بگوییم هویت انسان دقیقا در کدام مرحله پدید مىآید؟ بر این اساس اگر
نگوییم محال اما بسیار دشوار است که مثلاً انسان را در مراحل رشد جنینیش از
حقوقى معین یا احکامى مخصوص برخوردار بدانیم.
شاید تمایل برخى از مردم در مشخص ساختن مرحلهاى زودهنگام از رشد
جنین که در آن مرحله مشروعیت مشخص خویش و حقوق خاص خود را
مىیابد، به اعتقاد دینیشان بازمىگردد که روح[28]در جسم هبوط مىکند؛ آنگاه آنکه پیشتر حیاتى نداشت، به واسطهى روح عملاً حیات مىیابد؛ یا بگوییم آنکه
پیش از هبوط روح انسان نبود، پس از هبوط روحْ انسانى مىگردد که حمایت و
حفظ وى بر قانون واجب و بایسته است. به هر حال، اینها اعتقاداتى است که
علم در آن دخالتى ندارد. همهى آنچه در علم مىتواند مطرح شود، آن است که
رشد جنینْ ناگهانى به وجود نمىآید، بلکه بر اساس مراحلى صورت مىپذیرد.
تخمک ـ بارور یا نابارور ـ این امکان یا بگوییم توانایى را دارد که در صورت
فراهم شدن شرایط مشخص، نهایتا انسانى را براى ما پدید آورد. به بیانى دیگر و
فلسفىگونه مىگوییم که آنچه بالقوه انسان است، در طول زمان و در مراحل
متوالى انسانى بالفعل مىگردد و تطور مراحل بدین شکل، بیشتر به روندى
تاریخى یا قطعهاى موسیقایى همانند است. بدین سان، در صورت تعیین
مرحلهاى خاص به عنوان مرحلهى پدیدآمدن هویت، ممکن است بپرسند چرا
در این مرحله آرى و در آن مرحله نه؟ و همین که از نو به موضوع مورد بحثمان
یعنى سقط جنین بازگردیم، مىبینیم دشواره همچنان تا حد زیادى پیچیده باقى
مىماند. پس تقسیمبندى ما از فرآیند حاملگى و مرحلهاى دانستن آن و جایز
شمردن عمل سقط جنین در مرحلهى اول آن مثلاً، ضرورتا نه به این معناست که
ما تمام موانع بزرگى را که در مسیرمان است پشت سر گذاشتهایم؛ زیرا احیانا
اعتراض مىشود که تا وقتى مرحلهى اول حاملگى مرحلهى مورد نظر ما و مورد
اهمیت است، چه چیزى اجراى سقط جنین در مرحلهى اول را جایز و در
مرحلهى دوم و سوم را ـ مثلاً ـ جایز نمىشمارد؟ بلکه بالاتر از این، بر فرض که
عمل سقط جنین را در مرحلهى اول ـ مثلاً ـ جایز بشماریم، چه چیزى آن را در
مرحلهى سوم ـ مثلاً ـ ناروا و عملى غیر قانونى و قابل مجازات مىداند؟
2- دیدگاه انسانى در خصوص پیشرفت علمى:
علم فرآیندى کنشمند و کاربردى است نه مجموعهاى از اطلاعات انباشته.
علم فعالیتى مستمر است که ما را براى حل مشکلات به فعالیت وامىدارد. این
قدرت فعال به خاطر معرفت[29]است و این معرفت در آزاد شدن انسان و مسؤولدانستن او به یکسان است. همچنین روشن است که انسان با پیشرفت ادوات
معرفت و تحقیقات علمى به حال خویش غبطه مىبرد، در عین حال همین
انسان در حیرت و نگرانى روزافزونى به سر مىبرد. کشف شدن نظریهى
پیشرفت علمى تنها یک شاهد سخن ما به شمار مىرود؛ زیرا مرجع حیرت در
اینجا پرسش ذیل است: آیا مردم پا به پاى روند پیشرفت علمى آنگونه که
مىخواهد به ما شکل دهد پیش مىروند یا این انسان است که باید روند
پیشرفت علمى را مشخص ساخته، آنچنانکه خودش مىخواهد براى آن تعیین
مسیر کند؟
آرى، شاید انسان بانک اسپرم درست کرده باشد تا از آن هر گونه که خواست
و به هر شکلى که سزاوار است استفاده بکند، شاید دانشمندان بتوانند بسیار
فراتر از این گام بردارند، بدین گمان که دقیقا مىدانند چه چیزى براى بشر
سودمند است و نتایج تحقیقاتشان هم خطرناک و برباد دهندهى بشریت نیست!
اما این را هم باید بدانیم که آنان در این چالش تنها یک سوى قضیهاند و در طرف
دیگر کسانى هستند که تبعیت انسان و مصنوع شدن او را ـ چنان مادهاى جامد
که بر روى آن فعل و انفعالاتى صورت مىگیرد ـ رد مىکنند. گروهى از مردم و
برخى از دانشمندان و نیز مؤسسات علمى معتقدند که ساختن انسان در کارگاه و
دست بردن در خصوصیات ژنتیکیش حداقل مىتوان گفت عملى غیر اخلاقى
است.
به هر حال، در خصوص مشکلاتى اینچنین و اختلاف نظر در خصوص آن،
باور مهمى که باید به کنارش زد آن است که گمان بریم حکمهاى ماکلى و مطلق
است و نظرات ما دگرگونى نمىپذیرد و مناقشه بر نمىدارد.
3- ماهیت ایدئولوژیک علم:
علاوه بر آنچه پیشتر گفتیم، سویهى دیگرى هم از ارتباط علم با اخلاق وجود
دارد و آن بىطرفى علم است.
با تلاشهاى اتحاد جماهیر شوروى براى سمت و سو بخشیدن به علم،
تغییراتى در روند پیشرفت علم به وجود آمد؛ چرا که ده سال پس از انقلاب
شوروى تلاشهایى صورت گرفت تا دانش را ماهیتا با ایدئولوژى حاکم در
شوروى همسو کند، به گونهاى که از «فیزیک سوسیالیستى» و «بیولوژى
سوسیالیستى» و مانند آن سخن رفت. در نزد بانیان این رویکرد جدید به علم،
آنقدر که سوسیالیستى شدن علم و تفاوت آن با علم شایع در کشورهاى
سرمایهدارى مهم بود، منطق ویژهى خود علم اهمیت نداشت.
شایان ذکر آنکه علم در اتحاد جماهیر شوروى سابق به سبب کنترل و
هدایت آن، در ساحتهاى تحقیقات بیولوژیکى شکست سختى خورد[30]؛ و بهخطا رفتهایم اگر گمان کنیم بىطرفى در علم تنها آماج نقد تند جریان چپ
سیاسى [کمونیستها] بود، که در این خصوص جریان راست [غربیان ]هم در
نقد بىطرفى علمى و حمله بدان، دست کمى از جناح چپ نداشت. این نقد از
لحظهى پیدایش ایدئولوژى نازیسم در آلمان و تحت لواى «دانش آریایى» والا و
غیر آریایى پست آغاز شد[31].
نتیجهى این رویکرد راستگراى تندروانه در سیاست آن شد که نظریهى
نسبیت در معرض هجوم قرار گرفت. علاوه بر آن نظریات علمى دیگرى نیز آماج
انتقادات و تشکیکات مشترک راستگراها و چپىها قرار گرفت؛ زیرا با مفهوم
آریائیسم نازىها و رویکرد ایدئولوژیک سوسیالیستها همخوانى نداشت. در
عین حال که شدت نقد یا هجوم به نظریات علمى از سوى نازىها و
سوسیالیستها، دست کم در نتایج متفاوت بود؛ چه، در همان وقت که مخالفت
نازىها با علم تشدید شده، گروهى از دانشمندان یهودى از آلمان اخراج شدند،
اما در جماهیرى شوروى سابق شدت کمترى داشت؛ زیرا هدایت علم و سمت
و سوى مارکسیستى بخشیدن به آن از سوى مارکسیستهاى تندرو، به علم
ژنتیک محدود شد.
از آن سو در بریتانیا در دورهى پیش از جنگ جهانى دوم صداهایى به گوش
مىرسید که خواهان مسخر کردن علم به سود انسان بود. این صداها به سبب
همدلى برخى از دانشمندان و اندیشمندان آنجا با گرایشهاى سوسیالیستى
بود. شاید ذکر این مطلب نیز خالى از فایده نباشد که در لا به لاى اندیشههاى
اصلاحگران و دانشمندان مارکسیست خوشبینىها و بشارتهایى بود مبنى بر
اینکه با برنامهریزى براى علم طبق منطق خاص آن، مىتوان از آن براى خدمت
به انسان و آزادکردن بشر از بسیارى از مشکلات بهره برد؛ و مىدانیم که شناخت
علمى به همان قدر که اشیاء به اجزاى تشکیلدهندهشان احاله شوند، فزونتر
مىگردد[32].
هر چند، به محض آنکه آتش جنگ جهانى دوم شعلهور شد، دانشمندان
بسیج شدند تا در عرصههاى تحقیقاتى متناسب با شرایط و نیازهاى جنگى به
فعالیت بپردازند و گفتگو دربارهى قضیهى بىطرفى علم خاموش شد، حتى
انسانىترین و معقولترین دانشمندان آلمانى خود را با جریان جنگ همسو
مىدیدند و اینکه در برابر شرایط تحمیلى تسلیم شدهاند.
همین امر در بریتانیا رخ داد؛ چه در آنجا نیز دانشمندان و محققان براى
خدمت به جنگ و تحقیقات نظامى به کار گرفته شدند. اما در ایالات متحده،
بزرگترین بسیح نیروهاى انسانى و مادى در عرصهى نظامى، در قالب پروژهى
مانهاتان[33]به کار گرفته شد. همان پروژهاى که در نهایت، به ساخت بمبهاى
هستهاى منجر شد.
اما مهم در اینجا، آن است که رئیس جمهور آمریکا روزولت نیز با این پروژهى
خطرناک موافقت کرد و فعالیتها در قالب این پروژه، با سرمایهگذارى دولت
آمریکا انجام گرفت. این کار اندیشهى بىطرفى علم را از بنیان ویران کرد. نتیجه
هم کاملاً واضح بود: فاجعهى ژاپن با بمباران اتمى دو شهر هیروشیما و
ناکازاکى.
نکتهى دیگر آنکه چرا دانشمندان بزرگ کار کردن در قالب این پروژه را آغاز
کردند؟ این به اعتقادشان بازمىگشت مبنى بر آنکه هیتلر در مسیر تولید بمب
اتمى گام برمىدارد؛ و از آنجا که فیزیکدانهایى مثل انیشتین بیم آن داشتند که
دیکتاتورى مانند هیتلر به بمبى مرگبار همچون بمب هستهاى دست یابد، از
ایالات متحده خواستند که به آنها اجازه دهد آزمایشهایى را انجام دهند که
پیش از دستیابى هیتلر به بمب هستهاى، آنان به بمب اتمى دست پیدا کنند.
بعدها که مشخص شد هیتلر قصد دستیابى به بمب هستهاى نداشته و نیز
پس از آنکه معلوم شد دو بمبى که بر هیروشیما و ناکازاکى انداخته شد، ساخت
آمریکا بود، فیزیکدانهاى شاغل در پروژهى مانهاتان دچار عذاب وجدان
شدند و دریافتند که تحقیقات و آزمایشهایى که در قالب این پروژهى کلان انجام
دادهاند، چه ابعاد خطرناکى دارد[34].
پس از وقوع فاجعهى ژاپن، دانشمندان رو به این اندیشه نهادند که آزادى
تحقیقات باید از بعد دیگرى تضمین شود. بعدى که آنان در نظر گرفتند، تفکیک
میان فیزیک و نتایج آن بود؛ یعنى: میان علم فیزیک از این نظر که علمى است
بىطرف ـ آنچنانکه در آن زمان تصور داشتند ـ و نتایج یا پیامد عملى آن علم.
اعتقاد به این تفکیک در روندى که در بسیارى از اوقات بر علم تحمیل مىشد،
افزایش یافت. چرا که هر گاه در عرصهى علم کشفى جدید رخ مىداد و ثابت
مىشد که به بشریت خدمت نمىکند، دانشمندان هر چه بیشتر به تفکیکى که
میان علم و نتایج آن قائل شده بودند، اعتقاد مىیافتند.
دانشمندان جز ایجاد چنین تفکیکى و تلاش براى رهایى از تنگنایى که خود
را محصور در آن مىدیدند، چه مىتوانستند بکنند؟ آنان با تأکید مىگفتند که
پیشرفت بشریت مرهون پیشرفت علم به وسیلهى آزاد گذاشتن تحقیقات علمى
است؛ از این رو به سوى آزمایشگاههایشان شتافتند و براى ما تفکیکى ساختگى
میان علم و نتایج آن برساختند. این امر پس از آن بود که خطر عارض بر روند
علم و زیانهاى ناشى از آن به صورتى واضح عیان شد.
اما بزرگترین دلیل بر کمرنگى بىطرفى در علم معاصر در فشارهایى که
امروزه آن را احاطه کرده است، نمود مىیابد[35]. این فشارها از جانب افرادى
حقیقى یا حقوقى است که در علم سرمایهگذارى مىکنند. به این معنا که
سرمایهگذار در امر علم یا از روى انگیزههاى ایدئولوژیک است یا ارزشهاى
خاص و مورد نظر سرمایهگذار و یا اهداف خاص.
روشن است که برگزیدن چیزى به جاى چیزى دیگر به این معناست که آن
شىء برگزیده را از دیگر چیزها برتر مىدانیم. بر این اساس علمى که مىکوشد
اهداف ما را برآورده سازد، علمى بىطرف نمىتواند باشد. در این خصوص
برخى معتقدند که علم جداى از ارزشهاست، در حالى که اگر علم را در
گسترهى وسیعترى بکاویم؛ یعنى آنکه مبادى و آثار اجتماعى آن را بررسى
کنیم، به نظرى کاملاً مخالف مىرسیم و آن، تأثیر متبادل علم و ارزشهاست[36].
در این میان اگر کسى بپرسد: سبب اینکه آزمایشگاههاى علمى و
پژوهشگاهها سرمایهگذارىها را مىپذیرند چیست؟ پاسخ آن است که
تحقیقات علمى هزینههاى هنگفتى را مىطلبند و کار علمى جز با فراهم شدن
سرمایهى لازم استمرار نمىیابد.
به هر حال، عامل سرمایهگذارى و هزینهکردن براى تحقیقات علمى تنها یک
بعد موضوع است ـ موضوع بىطرفى علم ـ و این همان عامل خارجى است که
علم را در فشار قرار مىدهد، اما در اینجا بعدى دیگر هم وجود دارد که داخلى
است و آن مسؤولیت دانشمندان و پژوهشگران در قبال تحولات آینده در
عرصههاى علم و تأثیر آن بر پیشرفت یا سیر قهقرایى انسان است.
دکتر فؤاد زکریا این جنبه از پژوهش را در کتابش التفکیر العلمى به بحث
گذاشته است. وى اولاً معتقد است که اهمیت علم از آغاز سدهى بیستم از دیگر
ابعاد زندگیمان ـ چه در قدیم و چه اکنون ـ اهمیت بیشترى یافته است.
از دیدگاه او، اهمیت علم نه به خاطر کمرنگ کردن و پشت سر گذاردن
دستاوردهاى گرانقدر بشرى در عرصهى هنر و ادبیات است، بلکه اهمیتش از
آن روست که براى بقاى بشریت و شکوفایى آن یا سقوط انسان و فناى او نقشى
سرنوشتساز یافته است.
و از آنجا که امیدهاى زیادى به علم بسته شده تا بتواند پارهاى از مشکلات
مهم گریبانگیر انسان در زندگى معاصرمان را از میان بردارد؛ مشکلاتى مانند:
کمبود غذا و رشد بىرویهى جمعیت، آلودگى محیط زیست، کمبود منابع
طبیعى، خطر دستکارى در خصوصیات ژنتیکى انسان که به خود او زیان
مىرساند و خطر تسلیحاتى شدن جهان، بنابر این دانشمندان نیز مقدارى از
مسؤلیت را بر دوش دارند تا علم را در خدمت بشر درآورند. مسؤولیت
دانشمندان در پارهاى از مؤلفههاى اخلاقى نهفته است؛ مواردى همچون:
بىطرفى و لوازم آن مانند روح انتقادى و دورى از غرضورزى، اما این را هم
باید در نظر بگیریم که بىطرفى دانشمندان در ارزشیابى مسائل نباید به معناى
دورى آنان از مشکلات زندگى باشد؛ چرا که عدم موضعگیرى در قبال حوادث،
تبعات خطرناک و بسیارى را به دنبال خواهد داشت. «زیرا بىطرفى از زاویهاى
مىتواند نامطلوب باشد و این گونه نیست که همیشه صفتى مطلوب در علم
باشد. این امر، هنگامى رخ مىدهد که بىطرفى به معناى توجه نداشتن یا تحجر
اندیشه و احساس باشد؛ به طورى که فرد محقق بدون توجه به عواقب خوب یا
بد کار خویش، آن را ادامه دهد. در این حالت، هدف او استمرار بخشیدن به
تحقیقات علمى، غلبه بر چالشهایى که در پیش رو دارد و تلاش براى رسیدن به
آخرین نتایج تحقیق یا کارى است که بدان دست زده است. یعنى آنکه ادامه
دادن تحقیقات علمى به خود خود هدف مىشود، بدون توجه به آنکه
پژوهشها و تحقیقات ممکن است در خدمت هدفى اخلاقى یا غیر اخلاقى
باشند. چنین رویکردى به خودى خود بىطرفانه است، اما نوعى بىطرفى که
در درون خود تبعات خطرناک اخلاقى دارد.»[37]
4- بعد اخلاقى علم:
بزرگترین دلیل بر اهمیت علم در زندگى معاصرمان و اینکه باید ابعادى
اخلاقى و انسانى به خود بگیرد، همین اهتمام روزافزون ـ در سطح دولتى و
مردمى و همچنین نزد متخصصان و فرهیختگان ـ به علم و نتایج آن است. در
این خصوص مىبینیم که مردم عادى نیز به مسائل علم و مشکلات آن اهمیت
مىدهند، در حالى که در گذشته برایشان چندان اهمیتى نداشت. همچنین توجه
برخى از دانشمندان به مسائل انسان و ابعاد اخلاقى دانشى که بدان مشغولند.
بنا بر این مشکلات انسان و مسائل علم را در جهان معاصر نمىتوان بدون
تحقیقى دقیق یا راهحلهایى قاطع به کنار نهاد. آرى، شاید کسانى پیدا شوند که
بگویند علم به خودى خود مىتواند مشکلات خاص خویش و یا تبعات منفى
خویش را حل کند، به شرط آنکه بیش از پیش از علم پشتیبانى شود و سرمایهى
بیشترى صرف آن شود، اما اینان از یاد بردهاند که مشکلات ناشى از فعالیت
علمىِ بدون تعهد به مثابه کابوسى وحشتناک زندگى انسان را تیره و تار و
اندیشهاش را سرگردان کرده است. امیدهایى هم که پژوهشگران ـ همانان که
خواهان آزادى و پشتیبانى بیشتر پژوهش علمى هستند ـ به علم بستهاند،
همچنان رؤیا و وعدههایى است که نمىتوان به تحقق حتمى آن در آیندهى
نزدیک یا دور یقین پیدا کرد.
این از سویى، از سوى دیگر اصلى که باید علم و تحقیق علمى بر آن بنیان
شود، امکان استفادهى همهى انسانها ـ بدون استثنا ـ از این تلاش انسانى است.
در عین حال که خود این تلاش علمى، عوارض جانبى یا پیامدهاى بر عکس
نداشته باشد که باز تلاش بشود تا این مشکلات حل شوند. بنا بر این عاقلانه
نیست که روند تحقیقات علمى بدون توجه به حکمت یا بینش یا برنامهریزى و
بررسى نکردن تمام احتمالات منفى رها شود و آنگاه ببینیم در دام مشکلاتى
افتادهایم که هرگز محاسبه نکرده بودیم.
آیا واقعا براى از بین بردن مساحت گستردهاى از گیاهان سبز و جنگلها
توجیهى وجود دارد؟ با توجه به اینکه مىدانیم جنگلها دى اکسید کربن هوا را
گرفته، به جاى آن به ما اکسیژن مىدهند؟ بنا بر این مىگوییم: آیا پیش بردن
پروژههاى اقتصادى که هدف اولیهى آن سودآورى باشد، جاى توجیه دارد؟ آیا
از یاد بردهایم که نابود کردن گیاهان و جنگلهاى سبز موجب مىشود دى اکسید
کربن جو افزایش یافته، طبقات فوقانى جو گرمتر شود. امرى که در ایجاد
پدیدهى «گرماى گلخانهاى»[38]تأثیرگذار است؟ این پدیده هم نه فقط زندگى بشر
را تهدید مىکند و به اکولوژى یا آب و هواى زمین زیان مىرساند که اثر سوء آن
به قطب شمال هم کشیده شده، موجب مىشود کوههاى یخى قطب شمال آب
شوند. آب شدن کوههاى یخ نیز سطح آب دریاها، اقیانوسها و رودخانهها را
بالا برده، سبب مىشودبرخى از شهرها به طور کامل غرق و از سطح زمین محو
شوند.
دربارهى خطر پدیدهى دیگر یعنى سوراخ شدن لایهى ازون چه مىتوان
گفت؟ پدیدهى سوراخ شدن لایهى اوزون ناشى از آن است که مواد فلورکربنیک
را غیر مسؤولانه به کار مىبریم و این مواد، لایهى اوزون جو را مىبلعند. لایهى
اوزون هم بخشى از پوستهى جو است که زمین را از تشعشعات زیانبخش براى
محیط زیست و انسان حفظ مىکند. به ویژه از اشعهى ماوراى بنفش که به وجود
آورندهى شکلهاى مختلف سرطان پوست است.
در عین حال نمىخواهیم مانند بدبینان به علم، بخواهیم که علم از زندگیمان
دور شود؛ یا مانند کسانى شویم که از اهمیت علم مىکاهند و در توانایى آن براى
خوشبخت کردن بشر تردید مىورزند، بلکه بر استمرار علم و تحقیق مىکوشیم
به شرط آنکه با ابعاد اخلاقى و انسانى قرین باشد؛ به تمام بشریت خدمت
برساند و به شیوهاى عقلانى بهکار گرفته شود.
ما معتقدیم اخلاق عنصرى ضرورى و بنیادین در تمدن به شمار رود؛
بنابراین لااخلاقىگرى نمىتواند جنبش و تحولى را به وجود آورد و این اخلاق
است که باید زمام امور را در دست بگیرد و اعتقادات و افکارى را که مىخواهد
واقعیت موجود را به رنگ خود درآورد، رهنمون باشد. براى چنین کنش اخلاقى
است که باید کوشید تا دامنهى آن گسترش یافته، تمام جهان را در بر بگیرد.
________________________________________
[1]-ترجمهى فصل سوم کتاب قضایا معاصرة فى مشکلات الفکر و الأخلاق با عنوان
«مسائل العلم و الأخلاق فى العالم المعاصر». مشخصات کتابشناختى: جبر، محمد فوزى، دمشق، دار علاءالدّین، اول 2003.م
[2]-ر.ک: وهود، دانیل کیفلس، الشفرة الوراثیة للإنسان، ترجمهى احمد مستجیر، کویت،
1997، ص 269.
[3]-Bossenbrook. N.: Development of Contemporary, New York,1940. P 151-158و نیز ر.ک: ظاهرة العلم الحدیث اثر دکتر عبد الله عمر.
[4]- کرمى، زهیر، العلم و مشکلات الإنسان المعاصر، سلسلة عالم المعرفة، ش 5، کویت، ص 35.
[5]- میادین البحث العلمى الدقیق
[6]-ر.ک: زکریا، فؤاد، الإنسان و الحضارة، ص 108.
[7]1- Eric A. Walker: "Engineers and Nation's future, in Approaching the benign
Environment", Ws. By: Taylor Littieton, Fredrick Muller Limited, London, 1973, p 82
[8]1- Eric A. Walker: "Engineers and Nation's future", p86.
[9]- تصنیع الکائنات.
[10]- مسألة الإنجاب
[11]- بیلث، جان مارى، عودة الوفاق بین الإنسان و الطبیعة، ترجمه السید محمد عثمان،
کویت 1994، ص 125.
[12]-ر.ک: کریم، زهیر، العلم و مشکلات الإنسان المعاصر، ص 145.
[13]1- Dogenski
[14]- صالح عبد المحسن، التنبؤ العلمى و مستقبل الإنسان، ص 45.
[15]1- Eugenics
[16]- بارودى، دومینیک، المشکلة الأخلاقیة و الفکر المعاصر، ص 60.
[17]- ر.ک: مدین، محمد، ألفرید یونج ـ دراسة فى منطق النقد الأخلاقى، ص 17.
[18]1- Zygote
[19]2- Genatic Endaument
[20]3- Inritrs
[21]-ر.ک: کیفلس، دانیل، الشفرة الوراثیة للإنسان، ص 195.
[22]2- Coloning
[23]1- Environment
[24]2- Meiotic Division
[25]3- Fertilition
[26]4- Implantation
[27]5- Animations
[28]1- Spirit
[29]1-Knowledge
[30]-Stven Rose & Hilary Rose: " Social responsibility (III): The myth of the
Neutrality of Science", in thepact of science on society, pp 283-288.
دانشمندان شوروى سابق براى سمت و سو بخشیدن به علم و تحقیقات علمى متناسب با ایدئولوژى سوسیالیستى تلاشهایى کردند. از جمله کتابى منتشر کردند به نام الوراثة و السلوک و الضمیر، [ژنتیک، رفتار و وجدان] چاپ سنپطرزبورگ، 1984.
[31]- برخى از اندیشمندان آلمانى و فرانسوى نیز بر رویکرد تقسیم نژادى جهان به اقوام
سامى و آریایى تأکید مىورزیدند. از جمله: ارنست رنان، ویکتور کوزانا و لئون جویتیه.
[32]-ر.ک: رایل، کافین، الغرب و العالم، ج2، ص 329.
[33]1-Manhaten
[34]-زکریا، فؤاد، الإنسان و الحضارة، ص 158.
[35]-ر.ک: زکریا، فؤاد، التفکیر العلمى، ص 297-298.
[36]-زکریا، فؤاد، آفاق الفلسفة، ص 383.
[37]-زکریا، فؤاد، «التفکیر العلمى» سلسلة عالم المعرفة، ش 2، المجلس الوطنى للثقافة و
الفنون و الآداب، کویت، ص 299-298.
[38]- البیت الزجاجى.
واقعیت انکارناپذیر عصر ماست؛ و چون این تحول بدون پشتوانهى دانش به
دست نیامده، مىبینیم همین علم به سبب کاربست نادرست، مشکلات
غیراخلاقى ـ انسانى کلانى را به وجود آورده است. بنابراین ناگزیر از طرح
پرسش زیر هستیم: آیا نوعى هماهنگى میان علم و اخلاق (با ماهیت معیارگرا و
انسانیش) وجود دارد؟
پاسخهاى داده شده به این پرسش متفاوت و متعدد است، هر چند همگى
بر این نکته تأکید دارند که بشریت به فضل اکتشافات علمى و ابداعات
تکنولوژیک در حال گذراندن نقطه عطف بسیار بزرگى است.
در پاسخ به این پرسشْ برخى مىگویند که آزادى یکى از مؤلفههاى مهم
ابتکار و ابداع علمى است و علم که به مرحلهى فوق پیشرفتهى امروزین رسیده
است، همانا به سبب آزادىاى است که پژوهشهاى علمى در دو بعد تئورى و
عملى از آن برخوردار بودهاند.
از سوى دیگر پارهاى مىگویند: در اهمیت آزادى براى پژوهش و ابداع
دانشمندان و محققان شکى نیست، اما این امر باید با مسؤولیتى بزرگتر از
جانب خود دانشمندان و محققان همراه باشد؛ زیرا میان پژوهشگر یا
دانشمندى که تحقیقات و اعمال خود را بر اساس خواستههاى خویش یا به
دستور مقامات رسمى انجام مىدهد و در نتیجه مصلحت نوع انسان را در نظر
نمىگیرد، با پژوهشگر دیگرى که در اجراى تجربیات و کاربست نظریاتش
جوانب اخلاقى را مدّ نظر دارد، تفاوت فراوان است؛ «و تفاوت میان دانشمند
غیر مسؤول و دانشمند متعهد و مسؤول مانند فرق میان ابزارى مکانیکى است
که کار خود را بدون هیچ احساس و شعورى انجام مىدهد و انسانى که وظیفهى
خود را در پرتو ارزشهاى اخلاقى و مسؤولیت در برابر دیگران به انجام
مىرساند.»[2]
به عنوان نمونه و براى بررسى، دستاوردهاى تکنولوژیک و کاربردهاى
عملى رشتهى مهندسى را به بررسى مىگذاریم، بدان امید که سویههاى
موضوع این مقاله بیشتر روشن شود.
در عرصهى مهندسى، برخى از دستاندرکاران بر آنند که این ساحت باید در
ابعاد تکنولوژیک محض و در اهدافى که در گام نخست وضع مىشود منحصر
بماند.
از آن سو گروهى دیگر معتقدند که عرصههاى پژوهش - در تئورى و عمل -
باید دامنهاى فراختر بیابند؛ به گونهاى که آثار مسؤولیت و تعهد در تمام مراحل
پژوهش و اجرا آشکار گردد.
اگر چه در خصوص چگونگى تحقق گسترش مورد نظر و اینکه در این راه چه
ابزارى را مىتوان به کار گرفت، همچنان اختلاف وجود دارد.
این دیدگاه مىگوید: واقعیت تلخ موجود که عملاً بشر با آن دست به گریبان
است، در دشوارهاى دو سویه نهفته است: یکى آثار منفى امکاناتى است که
دانش مهندسى مىتواند براى بشریت فراهم کند و از سوى دیگر فوائدى است
که از پیشرفت این رشتهى علمى نصیب بشر مىگردد. غرب توانسته است در
پهنهى علم و فنآورى معجزاتى پدید آورد، اما آیا تمام این پیشرفت علمى با
پیشرفتى همانند در عرصهى اخلاق نیز همراه بوده است و توانسته روابط میان
انسانها را استحکام بخشد؟ آیا تمام این دستاوردها بدون مشکل بوده است؟
آیا علم به خودى خود توانسته است بر برخى از (و نه همهى) مشکلاتِ
برخاسته از سوء استفادهى انسان غالب آید؟ انسان آنهنگام که کشفى جدید
مىکند یا هنگامى که ابزارى پیشرفته را ابداع مىسازد، سخت احساس فخر
کرده، اعتماد به نفس مىیابد، اما از سوى دیگر، غالبا از پارهاى معضلات مهم
ناشى از این پیشرفت و ابداع روى مىگرداند! به محض آنکه توجه ما ـ گاه و
بیگاه ـ به دشوارهى تصادفات وحشتناک در بزرگراهها یا استنشاق پارهاى از
بخارهاى زیانآور یا هواى آلوده به گازهاى سمى معطوف مىشود، عدهاى از
دانشمندان به فروکاستن این خطرها مىشتابند و مىکوشند آنها را با این سخن
توجیه کنند که پدیدههایى اینچنین، مالیاتى است که باید در راه پیشرفت
بپردازیم.
اما حقیقت آن است که بسیارى، براى از بین بردن مشکلات برآمده از سوء
استفادهى وحشیانه از علم یا دست کم کاهش آن نمىتوانند کارى انجام دهند[3].
مردم در برابر پارهاى مشکلات خطرناک برخاسته از حرکت شتابان به سوى
صنعتىشدن، چه مىکنند؟ نیز این پرسش مطرح است: کنش آنان در برابر
دیدگاهى که آنان را به دانشاندوزى براى شهرت یا کسب مال یا تسلط انسان بر
همنوع خود برمىانگیزد، چیست؟
آیا مىتوان گفت: ممکن است علمى باشد که ابعاد انسانى و اخلاقى در آن
مد نظر نباشد و در عین حال مفید هم باشد؟ علمى که راه به سوى سعادت
انسان یا کاستن از رنج شرور نگشاید، چه سودى دارد؟ و آیا اگر دانشمندان
فعالیتشان را در نتایج علمى محض محصور نمىکردند و به سویههاى اخلاقى یا
انسانى اهمیت مىدادند، بسیارى از مشکلات و نابسامانىها رخ مىداد؟
دیدگاه پارهاى از دانشمندان آمریکایى و میزان فاصلهى آنها از رخدادهاى
سرنوشتساز جهان معاصرمان قابل تأمل است، از آن رو که به محض درگرفتن
آتش جنگ جهانى دوم و گمان برخى از آنها که جنگ مىتواند محل خوبى براى
کسب درآمد باشد، اندیشهاى در میان آنان پدید آمد که: حیات ایالات متحده به
صنعت اسلحهسازى و پیشرفته کردن آن وابسته است. بر این اساس و به شکلى
بىسابقه تمام منابع طبیعى و استعدادهاى بشرى براى دستیابى بدین هدف
بسیج گشت و چنان شد که نهادهاى علمى در این عرصه به مسابقه برخاستند و
دانشمندان در گسترهى اسلحه و ویرانى، گوى سبقت از هم ربودند، جز آنکه
کاربست گستردهى سلاحهاى پیشرفته و به ویژه بمب اتمى، براى مردم
چیزهاى مهمى را روشن ساخت؛ از جمله آنکه رابطهاى تنگاتنگ میان تئورى و
عمل وجود دارد، و اینکه «کمکارى و بىتوجهى تحقیقات علمى به سویههاى
انسانى، در روند دانش و فنآورى خطرناک است.»[4]؛ چه، از آنجا که دولت
سرمایهگذار اصلى پژوهشهاى علمى در زمان جنگ جهانى دوم بود و با توجه
به باور شایع در میان مردم که بقاى ایالات متحده با نگه داشتن فرآیند صنعتى و
روشهاى تولید حاکم در آن وقت مرتبط است، حکومت پس از جنگ همچنان
همان نقش زمان جنگش را ایفا کرد. به بیان دیگر، وظیفهاى که دولت ایالات
متحده در زمان جنگ در عرصهى پژوهش و پیشرفت علمى بر عهده داشت،
پس از جنگ و در زمان صلح نیز همچنان مسؤولیت خود دانست.
مطلوبیت این رویکرد به روند دانش و صنعتىسازى آنگاه به اوج خود رسید
که در میان افکار عمومى نیز بازتابى نیک یافت. مردم ـ اگر چه براى دورهاى
نسبتا کوتاه ـ در این توهم بودند که شکوفایى صنعت و اقتصاد جداى از
اعتبارات اخلاقى و انسانى رخ مىدهد.
از جمله کارهایى هم که این توهم را در روح آمریکایىها تثبیت و تقویت کرد،
این بود که دولت ایالات متحده در یک دوره، بودجهى کلانى را براى پژوهش و
تحقیق علمى منظور کرد. آنقدر که بیشتر از سرمایهگذارىهاى تمام جوامع کرهى
خاکى بود.
با مراجعه به پژوهشهایى که در پهنهى علم صورت گرفت، مشخص
مىشود که چگونه شمار این پژوهشها به شکلى حیرتآور افزایش یافت و
چگونه تعداد برندگان جوایز نوبل در عرصهى علوم دقیقه[5]، در دورهى میان
سالهاى 1969-1951 فزونى یافت؛ به گونهاى که شمار آمریکایىهاى
برندهى جایزهى نوبل در این زمینه به چهل نفر رسید. عددى که از شمار برندگان
جوایز نوبل دیگر کشورها فزونتر است، بلکه ایالات متحدهى امریکا در سال
1968 تمام جوایز نوبل در رشتههاى فیزیک، شیمى، پزشکى و فیزیولژى را از
آنِ خود کرد.
فؤاد زکریا در این خصوص معتقد است: «مبالغه نکردهایم اگر بگوییم محور
زندگى انسان معاصر، صنعت است؛ و مشکلات این انسان نیز غیر مستقیم با این
شکل جدید رویکردهاى اقتصادى در پیوند است؛ از این روست که تمام شرور
فروریخته بر انسان معاصر ـ همچون بحرانها و جنگها ـ با رشد صنعتى سریع
جهان معاصر مرتبط است.»[6]
با وجود پیشرفتها و موفقیتهاى چشمگیرى که رویکرد کاربردى کردن
علوم در دیگر عرصهها به دست آورده است، امورى که به خاطر آنها جهان
معاصر شکلى عقلانىتر به خود گرفته است، اما عقل بشر همچنان میان اهدافى
که دانشمندان در تحقق آن مىکوشند و آنچه در عرصهى عمل رخ داده است،
تفاوتهایى را ملاحظه مىکند. پیشتر تئورى اصل بود در حالى که اکنون عرصه
عمل و فنآورى اصل شده است.
به بیان دیگر، معتقدیم که نگرش سنتى به مسئله معتقد است:
«وظیفهى دانش، جستجو در پدیدههاى طبیعى و تلاش براى فهم آنها و
گردآورى اطلاعات است، در حالى که فنآورى، کاربست این اطلاعات ـ با
روشهایى پویاتر و مؤثرتر ـ در ابداع دستگاهها و نظامهاى لازم براى رفاه و
پیشرفت انسان است.»[7]
اما، پیشرفتهاى جدید تکنولوژیک در دورهى اخیر و در عرصههاى
کاربردى، رویکرد سنتى به "علم" که آن را نظرى و "فنآورى" را عملىِ محض
مىداند، دگرگون کرده است؛ چرا که رشد روزافزون عرصههاى پژوهش،
صنعت و نهادهاى آموزشى در دهههاى اخیر، همه و همه دست به دست هم
دادهاند تا عرصهى فنآورى را هر چه بیشتر به حوزهى مسؤولیت دانشمندان
نزدیک کنند. نیز بسیارى از شکوک مانده در اذهان دانشمندان در خصوص
اهداف علم را برطرف سازند. بنا بر این جاى شگفتى نیست که در دورهى اخیر
دستاوردهاى تکنولوژیک عظیمى را شاهدیم که به دنبال همکارى مشترک میان
فنآورى و جنبهى تئوریک علم به وجود آمده است.
به هرحال، با وجود آنکه شکاف سنتى میان علم و تکنولوژى تا حد زیادى از
بین رفته است، اما شکاف از گونهاى دیگر همچنان وجود دارد. گسست امروز نه
به سبب آن است که تئورى و تکنولوژى از یکدیگر دور ماندهاند، نیز از آن
روست که شبکههاى ارتباط دهنده میان دانشمندان و تکنسینها و نیز
دانشمندان با دیگر بخشهاى جامعه وجود ندارد، بلکه مشکل از آنجا برخاسته
که میان آرزوهاى انسان تناسبى وجود ندارد.
به هر حال، نتیجهى روندى که ایالات متحده براى دانش و صنعت
برنامهریزى کرد و در پیش گرفت، آن شد که در دهههاى اخیر این سده در
عرصههاى تحقیق علمى و پیشرفت تکنولوژیک در رتبهى اول جاى گرفت.
همچنین پارهاى از نهادهاى صنعتى کوشیدند که آزمایشگاهها و
پژوهشکدههایى با هدف ارائهى خدمات به دولت ایجاد کنند. این کوشش آنها
در کنار تلاششان براى تولید مصنوعاتى بود که مصرفکننده را راضى نگاه دارد.
در این میان، اگر چه شک نیست که برخى از نهادهاى صنعتى از اهتمام فراوان
ایالات متحده به دانش بسى سود بردند، ولى تذکر این نکته نیز مهم است که بر
خطرات و چالشهاى تحمیلى آینده تأکید شود که مردم با اهتمام بیشتر به
پارهاى از نتایج منفى پژوهش علمى بنگرند. «از آن رو که بسیارى از نمایندگان
کنگره و دیگر مسؤولان این پرسش را مطرح کردهاند که آیا مبالغ هنگفت اموال
عمومى که براى مباحث بنیادى صرف مىشود، عملاً نیز ثمراتى دارد؟ زیرا در
بسیارى از حالات به نظر مىرسد دستاوردهاى علمى چنان به سرعت انباشته
مىشوند که بدون تلاشى نفسگیر نمىتوان از آنها در مسیر خدمت به بشریت
سود جست.»[8]
از اینجاست که برخى از دانشمندان، اهمیت پژوهشها و تحقیقات علمى
که کتابخانهها را پر کرده است و عامهى مردم از آنها سود نمىبرند، به پرسش
مىکشند.
به نظر مىرسد بخش بزرگى از سرزنش متوجه دانشمندان و متخصصانى
است که از نیازهاى حقیقى مردم روى گردانده، چشم خود را بر مشکلات
خطرناک و مهم ناشى از کاربست دانش بدون در نظر گرفتن هیچ معیار اخلاقى
فروبستهاند.
اگر در این مطلب شکى نباشد که دانشمندان موفقیتهاى بزرگى را در
عرصهى علوم دقیقه به دست آوردهاند، اما اینکه دانشمندان در مسیر سنتى
علم به راه افتادند بدون آنکه شرایط مختلف و زمان و مکان، نیز تنوع و تضاد
نیازها را در نظر بگیرند، شکست بزرگى محسوب مىشود.
1- اخلاق و تحول بیولوژیک معاصر:
اگر به پیوند موجود میان اخلاق و پیشرفتها و تحولات بیولوژیک معاصر
نگاهى بیفکنیم، دلیل خوبى بر آنچه گفتیم مىیابیم.
پیشرفت خیرهکنندهاى که در تحقیقات ژنتیک و «ساختن موجودات»[9]ـ اگر
این تعبیر درست باشد ـ مىبینیم، ما را دچار سرگردانى و حیرت مىکند؛ چرا که
هر روز چیزى جدید را کشف مىکنیم؛ بلکه بالاتر از آن، موفقیتهاى بزرگى که
در این عرصه با سرعتى عجیب به دست مىآید، فاصلهى میان آنچه را امروز
مىتوانیم انجام دهیم، آنچه در این ثانیه توانایى داریم و چیزى را که امید داریم
در آیندهاى نزدیک انجامش دهیم، از بین برده است.
به عنوان نمونه قضیهى «تولید مثل»[10]را در نظر بگیریم. خواهیم دید مسائلى
که دیروز بیولوژیستها را نگران مىکرد، دیگر توجه آنها را جلب نمىکند؛ یا به
گونهاى شده است که در تحقیقات کنونیشان اولویت را به آنها نمىدهند؛ زیرا
میان وسائلى که علم در میانهى سدهى کنونى ـ به عنوان مثال ـ براى کاهش
جمعیت یا جلوگیرى از تولید مثل به کار مىبرد، با فنآورى پیشرفتهاى که
امروزه به ما امکان مىدهد در خصوصیات ژنتیکى جنین هم دست ببریم، بهکل
متفاوت است.
همچنین تأثیر موفقیتهاى چشمگیر در ساحت بیولوژى و مهندسى ژنتیک،
دیگر به «ساختن موجوات» یا ایجاد ویژگىهاى ژنتیکى در انسانها محدود
نیست، بلکه کارْ بالاتر از اینها، احساسات شخصى و ساحتهاى وجودى
درونى انسان را نشانه گرفته است.
نظر شما در خصوص ـ مثلاً ـ قضایاى باردارى و تولید مثل چیست که دیگر
وابسته به عمل تلقیح سنتى نیست و فنآورىهاى جدید توانستهاند با حفظ
تخمک یا انتقال و کشت آن در رحم هر زنى که بخواهد، اختیارات فراوانى را
فراروى ما قرار دهند و چنان جایگزینهایى را براى ما به وجود آورند، که حتى
در گذشتهى نزدیک هم به ذهن هیچ کس خطور نمىکرد؟
ممکن است انسان در آیندهى نزدیک با استفاده از فنآورى پیشرفته که به او
اجازه دهد تخمک را بدون پیوند جنسى، به یکى از سلولهاى بدن تلقیح کند،
بتواند نسخهاى کاملاً مشابه خود بیافریند؛ همچنین با دستکارى در ژنها بتواند
انحرافات روحى و بیمارىها و نارسایىهاى جسمى را از بین ببرد یا دست کم از
تأثیر ناخوشایند آنها بکاهد؛ زیرا بیمارىهاى ارثى یا نارسایىهاى جسمى به
سبب نقصى است که ژنها دچار آن مىشوند؛ از این رو اصلاح نقص ژنها پیش
از ولادت جنین، مىتواند بر این بیمارىها و نارسایىها غلبه کند، اما دانش و
فنآورى پیشرفته در دهههاى اخیر، مشکلاتى اخلاقى را پدید آورده است که
توجه و اهتمام بیشترى را مىطلبد؛ زیرا به همان قدر که دانش و فنآورى بر
اندوختهى معرفتى ما مىافزاید و توانایى ما بر دستکارى در اشیاء را افزایش
داده، پیوسته گزینههاى جدیدى را در اختیار ما مىنهد، همان قدر نیز مسائل
جدیدى را پدید مىآورد که بر محور درست و اشتباه، خیر و شر و... مىچرخد.
اما معیارهایى که درستى یا اشتباه امور، یا خیر و شر آنها را مشخص مىکنند،
از نیازهاى فعلى انسان سرچشمه مىگیرند و نه ضرورتا از منابع سنتى؛ چرا که
در این عصرِ انفجار دانش و زمان فنآورى پیشرفته و پیچیده، محک اخلاق اندک
اندک به واقعیت ملموس نزدیک و از ایدهآلهاى دور از دسترس جدا مىشود. یا
بهتر است بگوییم که این محک اینک به جاى مدارى انسانى و سنتى، بر گرد
محورى انسانى و عقلانى مىچرخد.
حقیقت آن است که مفاهیم اخلاقى، در عصر متغیر ما که تحول سریع و
سرسامآور ویژگى جداناشدنى آن گشته است، نمىتواند بدون دگرگونى و تحول
به سر برد. «حقیقتا زمان چندانى نیست که بشریت شاهد انقلابهایى در
زمینههاى مختلف علم مانند انقلاب انسان در عرصهى اتم، الکترونیک و جنگ
ستارگان بوده و هست، اما ماهیت انقلاب علمى کنونى، بیولوژیک است.»[11]
طبیعتا این نه بدین معناست که دستاوردهاى علمى مهم در عرصههاى
گوناگون علم متوقف یا کم شده است، بلکه مقصود ما آن است که پهنهى انقلاب
بیولوژیک، امروزه توجه دانشمندان، پژوهشگران، فرهیختگان و علماى دین را
بیش از دیگر عرصهها به خود جلب کرده است؛ چرا که پس از جنگ جهانى اول
و انقلابهاى همراه آن در دههى بیست، کانون توجهات اخلاقى، پهنهى علوم
اجتماعى بود. سپس توجهات به علوم رفتارى و مسائل روانشناختى معطوف
شد؛ و همین که آتش جنگ جهانى دوم برافروخته و به دنبال آن انرژى هستهاى
به کار گرفته شد، تحولى جدید در مسائل اخلاقى پدید آمد که علم فیزیک بر آن
تحمیل کرد؛ «اما امروزه با تحولى جدید در رویکرد به مسائل اخلاقى مواجه
هستیم که دستاوردهاى انقلاب بیولوژیک بر ما تحمیل کرده است.»[12]بلکه بالاتر
از این، آنقدر که اکتشافات بزرگ در فهم اسرار سلول زنده، مسائل اخلاقى حاد
و مشکلات بزرگى را در عرصه ارزشها خلق کرده، کشف اسرار اتم که با هر
معیار و سنجهاى رخدادى بس بزرگ بود، چنین مشکلاتى را مطرح ننمود.
در موضوع مورد بحث ما، نظر س. دوجنسکى[13]خواندنى است که دربارهىسویههاى اخلاقى و انسانى انقلاب بیولوژیک مىگوید: «دستاوردهاى کلان در
عرصهى علوم بیولوژیک واقعا در ژرفا کردن فهم ما از عواملى که روند تحول
ژنتیک را تحت کنترل درمىآورد مؤثر بوده است؛ به ویژه فرآیندهایى که تأثیر
مهم در تطور جنس بشرى دارد. اکنون دیگر مردم مىدانند که برخى از اَشکال
فنآورى پیشرفته، در عرصهى پزشکى و علوم بیولوژیک به وجود آمده که
مىتوان از آنها در دستکارى در ژنها بهره برد. همچنین «آینده» بسیارى از
ابزارها و فنآورىهاى پیچیده را برایمان به ارمغان خواهد آورد که عرصههاى
فراختر و گستردهدامنترى را در خصوص تغییر و تحول ژنها فراهم مىآورد. به
اینها بیفزایید وسائلى که اکنون در دست ماست و آنها را مىتوان تا حد زیادى
تحول بخشید. بنا بر این اگر براى انسان مقرر شده است که عرصههایى جدید و
گستردهتر را در علم بیولوژیک بگشاید و سر از راز تطور درآورد، پسینتر نیز
مىتواند سرعت فرآیند تطور را فزونى ببخشد یا آنگونه که مىخواهد در آن
دگرگونى ایجاد کند.»[14]
از این منظر است که دوجنسکى معتقد است مسأله صرفا به یک مسأله
بیولوژیک محدود نمىشود، بلکه علاوه بر آن، مسألهاى اجتماعى و اخلاقى نیز
به شمار مىرود.
مهمترین دلیل بر اینکه فنآورى سویههایى دیگر هم دارد، شکست فاحشى
است که در یکچهارم پایانى سدهى نوزدهم و آغاز سدهى بیستم در ساحت
دانش بهنژادى[15]روى داد. همان هنگام که دانشمندان توجه خود را تنها بر بعدبیولوژیک معطوف کردند و به جز آن، براى دیگر ابعاد اهمیتى قائل نشدند.
آیا اینان نمىدانستند که این فرآیند در درجه نخست و پیش از هر چیز در نظر
داشت شأن او را بالا ببرد؟
از اینجا اهمیت شناخت عواملى که انسان آینده را انسانى بهتر مىسازد،
کاملاً روشن مىشود. بارودى دومینیک اندیشمند فرانسوى نیز همین نظر را
دارد؛ آنگاه که مسألهى اخلاق و رابطهى آن با دانش بیولوژى را بررسى مىکند[16].
بنا بر این تا وقتى این مسئله با بهبود بخشیدن به جنس انسان و بالابردن شأن
او پیوند دارد، چه غرابتى دارد که این مسأله سویههاى اخلاقى، اجتماعى و
فلسفى نیز داشته باشد؟ غرابت ـ به معناى دیگر ـ در محدود کردن خودمان در
دامنهاى تنگ نهفته است؛ و آن اینکه بگوییم مسأله به عنوان مثال، صرفا بعدى
بیولوژیک دارد. از اینجاست که بسیارى از اندیشمندان معتقدند برخى از
دانشمندان بیولوژیست باید چندین و چند بار در فکر و عملشان بازنگرى کنند و
خود را مطلق العنان نپندارند که براى هر چیز حکم صادر کنند یا گمان کنند تمام
ابعاد سودمند به حال بشر و بالابرندهى جایگاه او را شناختهاند. انسان معاصر
حق دارد که به اقدام گروهى از افراد و نهادهاى غیر دولتى و دولتى ببالد که به
دنبال مباحث اخلاقى علم بوده، مىکوشند از ابعاد اجتماعى آن پرده بردارند.
ابعادى که دانشمندان عمداً یا شاید از روى نادانى و ندانستن اهمیت این سویه،
آنها را به اهمال گذاشتند.
شاید تکرار مکررات باشد که بگویم پرسش مهمى که برخى از دانشمندان
علاقهمند و نهادهاى مسؤولِ درونمایهى اجتماعى و اخلاقى علم مطرح
مىکنند، این است: زندگى انسان در پرتو تحول بیولوژیکى معاصر یا صحیحتر
انقلاب بیولوژیکى، چگونه خواهد بود و آیا زندگى آینده براى وى توانایى و
خوشبختى فزونترى خواهد آورد یا بر عکس وى را در سیر قهقرا قرار مىدهد؟
البته اهتمامى که از منظر اجتماعى و اخلاقى و فلسفى به دستاوردهاى
بیولوژیک در زمینهى ژنتیک، نشان مىدهیم، نسبتا جدید است، جز اینکه این
جریان پیوسته شدیدتر مىشود به طورى که انسان خود را در برابر چالشهاى
فکرى و مکاتب مختلفى مىبیند که با پژوهش علمى و درونمایههاى مختلف
پژوهشهاى علمى در پیوند است. در این چالشها جریانى را هم مىبینیم که
پیروان خود را به برداشتن تمام قید و بندهاى علم و پژوهشها و نتایج آن
فرامىخواند. در مقابل، جریان دومى وجود دارد که به بستن قید و بند بر پاى
علم دعوت مىکند و حتى بالاتر از آن تمام تحقیقات مربوط به تحول بخشیدن
یا دگرگون کردن خصوصیات ژنتیکى بشر را حرام مىشمارد. در کنار این دو
جریان افراطى، جریانهاى دیگرى هم هستند که در تأیید یا مخالفت با این و آن
جریان، شدت و ضعف دارند.
اگر چه ما در این نوشتار بر آن نیستیم تمام مسائلى را که جریانهاى فکرى
چالشگر بر سر انقلاب بیولوژیک و سویههاى اخلاقى آن مطرح مىکنند، بیان
نماییم، اما مىکوشیم دست کم مسائل محورى این چالشها را ذکر کنیم.
در آغاز مىگوییم که زندگى انسان در نزد بیشینهى فلاسفهى اخلاق امرى
مقدس است، اما دیدگاههاى آنان در خصوص اینکه کدام مرحله از مراحل تطور
زندگى انسان از این قداست به صورت کامل برخوردار است، متفاوت مىباشد.
سقراط و کانت هر کدام تأکید دارند که هر انسانى در نفس خود حقایقى اخلاقى
را حمل مىکند. بنا بر این نیازى ندارد که آنها را از خارج بگیرد[17]. اما آیا این
حقایق اخلاقى هنگام ولادت انسان ظاهر مىشوند یا آن هنگام که حرکات
ارادى از او سر مىزند یا قداست زندگى انسان به مجرد آمیزش اسپرم مرد و زن
آغاز مىگردد و یا غیر از اینها مانند مراحل رشد کودک پس از ولادت و...؟
حق آن است که باید چنین پرسشهایى را مطرح کنیم و بکوشیم مفاهیم را به
خوبى مشخص کنیم. تحدید و مشخصکردن مفاهیم با مشکلات اجتماعى و
اخلاقى زیادى ارتباط مستقیم دارد؛ مانند: دشوارهى اجراى آزمایش بر روى
تخمک زن یا جنین. برخى از مردم مثلاً معتقدند که زندگى در همان دمِ بارور
شدن تخمک[18]توسط اسپرماتوزوییدها آغاز مىشود. این نظریه را به طور خاصعلم بیولوژى تأیید مىکند؛ به اعتبار اینکه خصوصیات ژنتیکى فرد[19]از همانلحظه مشخص مىشود. از اینجا سؤال ذیل را به عنوان مثال مطرح مىکنیم:
سقط جنین عملى جایز است یا جنایتى اخلاقى است؟ بلکه اگر بدین منوال
پیش رویم باید بپرسیم: آیا بارورکردن خارج از رحم[20]یعنى بارورکردناسپرماتوزوییدها بدون آمیزش جنسى مرد و زن کارى جایز است یا ممنوع؟ یا
حتى بپرسیم: آیا مىتوان این کار را از نظر اخلاقى توجیه کرد یا اینکه کارى
ناپسند است؟ این از آن روست که چون جنینهایى که بر روى آنها آزمایشاتمان
را انجام مىدهیم ممکن است سرنوشتشان به فاضلاب منتهى شود و کنار
زبالهها قرار گیرند، اختلاف در دیدگاهها ممکن است به وجود بیابد و بلکه چنان
بالا بگیرد که دیگر مسئله در چارچوب علم بیولوژى محدود نشود، و علم
اخلاق، جامعهشناسى، روانشناسى و حقوق و حتى دیگر علوم هم وارد این
عرصه شوند و هر یک در این امور دشوار نظر خود را بدهند. شاید همین سبب
شده که پیشرفت علمى و دستاوردهاى تکنولوژیک بزرگ ـ خواه دستاوردهایى
که براى توسعهى آن مىکوشیم یا آنها که امید داریم در آینده تحقق یابد ـ دیگر با
یک علم در پیوند نباشد، بلکه فشارهاى خارجى و امور مهمى وجود دارد که در
این خصوص باید در نظر گرفته شوند[21]؟ بدین ترتیب، آیا دیگر تردید اخلاقى یا
غیر اخلاقى بودن در خصوص تجربههاى زندگىسازى[22]از طریق سلولهاى غیرجنسى جاى تعجب ندارد؟
وقتى آزمایشهاى پدید آوردن انسان از سلولهاى غیر جنسى به ما افرادى
کاملاً مطابق با هر چیز و هر کس را به ما مىدهد، این پرسش بس مهم مطرح
مىگردد که هویت و شخصیت انسان چه مىشود؟ چرا که هر انسانى هویتى
خاص دارد که او را از دیگرى متمایز مىکند. حال اگر هزاران انسان دقیقا مثل هم
باشند، از هویت انسانى چه باقى مىماند؟ البته برخى از بیولوژیستها این
اعتراض را بىاهمیت مىشمارند. آنان معتقدند که خود طبیعت چنین کارهایى
را بسیار کرده است؛ مثلاً دو قلوهایى که از یک تخمک متولد شدهاند؛ بلکه بالاتر
از آن، چنین تطابق کاملى میان انسانها را مایهى فخر و سرافرازى فردى
مىدانند که با این فنآورى پیشرفته به وجود آمده است؛ زیرا سلولهایى که به
وسیلهى آنها موجودى زنده ساخته مىشود، از افرادى متمایز و داراى
خصوصیات ژنتیکى عالى جدا مىشود. بنا بر این، مردمى که از این طریق به
وجود مىآیند، سزامند است خوشحال باشند؛ چرا که آنها عملاً به سبب
برخوردارى از این خصوصیتهاى ژنتیکى، از جمله افراد بختیار هستند.
در این میان برخى از دانشمندان تأییدکنندهى آزمایشهاى مربوط به ساخت
انسان، بر آنند که هویت افراد را تنها عوامل بیولوژیک محض تعیین نمىکند.
درست است که وراثت ـ به نظر آنها ـ نقشى مهم را ایفا مىکند، اما تأثیر محیط[23]ـهر محیطى که باشد ـ از اثرگذارى عوامل بیولوژیک هیچ کمتر نیست. بنا بر این
نمىتوان میان افراد یا خانوادهى انسانهاى ساختگى تطابق تام و تمامى برقرار
کرد مگر در محدودهاى بسیار تنگ ـ چنانکه معتقدند ـ زیرا هر کدام از افراد در
زندگى خویش رفتارهاى مشخص و ویژهى خود را دارند و شرایط هر فرد نیز با
شرایط دیگرى متفاوت است. بنا بر این، هویت هر شخص ـ بنابر ارجح ـ هویتى
منحصر به خود اوست.
اما در خصوص دشوارهى هویتى انسان و اینکه این هویت چه زمان پدید
مىآید، انتخاب مرحلهاى مشخص که مردم بر آن اتفاق داشته باشند و آن را
مرحلهى نهایى این موضوع بدانند، در اصل به خود مردم و قانونگذاران
بازمىگردد. از اینجاست که میان جوامع در خصوص این مسئله و مثلاً سقط
جنین و مشروعیت آن اختلاف نظر پدید مىآید. بنا بر این، دانشمندان
مىتوانند دوران حاملگى و تولد و بعد از آن را به مراحل مختلفى تقسیمبندى
کنند. بنا بر این به عنوان مثال مىگوییم: تقسیمات سلولى[24]مرحلهاى دارد،دوران بارورى[25]، دوران کاشت یا بذرافشانى[26]، دورهى جاندمیدن یاروحبخشى[27]، مرحلهى تولد و سپس سخن گفتن تا آخر، اما واقعا دشوار استکه بگوییم هویت انسان دقیقا در کدام مرحله پدید مىآید؟ بر این اساس اگر
نگوییم محال اما بسیار دشوار است که مثلاً انسان را در مراحل رشد جنینیش از
حقوقى معین یا احکامى مخصوص برخوردار بدانیم.
شاید تمایل برخى از مردم در مشخص ساختن مرحلهاى زودهنگام از رشد
جنین که در آن مرحله مشروعیت مشخص خویش و حقوق خاص خود را
مىیابد، به اعتقاد دینیشان بازمىگردد که روح[28]در جسم هبوط مىکند؛ آنگاه آنکه پیشتر حیاتى نداشت، به واسطهى روح عملاً حیات مىیابد؛ یا بگوییم آنکه
پیش از هبوط روح انسان نبود، پس از هبوط روحْ انسانى مىگردد که حمایت و
حفظ وى بر قانون واجب و بایسته است. به هر حال، اینها اعتقاداتى است که
علم در آن دخالتى ندارد. همهى آنچه در علم مىتواند مطرح شود، آن است که
رشد جنینْ ناگهانى به وجود نمىآید، بلکه بر اساس مراحلى صورت مىپذیرد.
تخمک ـ بارور یا نابارور ـ این امکان یا بگوییم توانایى را دارد که در صورت
فراهم شدن شرایط مشخص، نهایتا انسانى را براى ما پدید آورد. به بیانى دیگر و
فلسفىگونه مىگوییم که آنچه بالقوه انسان است، در طول زمان و در مراحل
متوالى انسانى بالفعل مىگردد و تطور مراحل بدین شکل، بیشتر به روندى
تاریخى یا قطعهاى موسیقایى همانند است. بدین سان، در صورت تعیین
مرحلهاى خاص به عنوان مرحلهى پدیدآمدن هویت، ممکن است بپرسند چرا
در این مرحله آرى و در آن مرحله نه؟ و همین که از نو به موضوع مورد بحثمان
یعنى سقط جنین بازگردیم، مىبینیم دشواره همچنان تا حد زیادى پیچیده باقى
مىماند. پس تقسیمبندى ما از فرآیند حاملگى و مرحلهاى دانستن آن و جایز
شمردن عمل سقط جنین در مرحلهى اول آن مثلاً، ضرورتا نه به این معناست که
ما تمام موانع بزرگى را که در مسیرمان است پشت سر گذاشتهایم؛ زیرا احیانا
اعتراض مىشود که تا وقتى مرحلهى اول حاملگى مرحلهى مورد نظر ما و مورد
اهمیت است، چه چیزى اجراى سقط جنین در مرحلهى اول را جایز و در
مرحلهى دوم و سوم را ـ مثلاً ـ جایز نمىشمارد؟ بلکه بالاتر از این، بر فرض که
عمل سقط جنین را در مرحلهى اول ـ مثلاً ـ جایز بشماریم، چه چیزى آن را در
مرحلهى سوم ـ مثلاً ـ ناروا و عملى غیر قانونى و قابل مجازات مىداند؟
2- دیدگاه انسانى در خصوص پیشرفت علمى:
علم فرآیندى کنشمند و کاربردى است نه مجموعهاى از اطلاعات انباشته.
علم فعالیتى مستمر است که ما را براى حل مشکلات به فعالیت وامىدارد. این
قدرت فعال به خاطر معرفت[29]است و این معرفت در آزاد شدن انسان و مسؤولدانستن او به یکسان است. همچنین روشن است که انسان با پیشرفت ادوات
معرفت و تحقیقات علمى به حال خویش غبطه مىبرد، در عین حال همین
انسان در حیرت و نگرانى روزافزونى به سر مىبرد. کشف شدن نظریهى
پیشرفت علمى تنها یک شاهد سخن ما به شمار مىرود؛ زیرا مرجع حیرت در
اینجا پرسش ذیل است: آیا مردم پا به پاى روند پیشرفت علمى آنگونه که
مىخواهد به ما شکل دهد پیش مىروند یا این انسان است که باید روند
پیشرفت علمى را مشخص ساخته، آنچنانکه خودش مىخواهد براى آن تعیین
مسیر کند؟
آرى، شاید انسان بانک اسپرم درست کرده باشد تا از آن هر گونه که خواست
و به هر شکلى که سزاوار است استفاده بکند، شاید دانشمندان بتوانند بسیار
فراتر از این گام بردارند، بدین گمان که دقیقا مىدانند چه چیزى براى بشر
سودمند است و نتایج تحقیقاتشان هم خطرناک و برباد دهندهى بشریت نیست!
اما این را هم باید بدانیم که آنان در این چالش تنها یک سوى قضیهاند و در طرف
دیگر کسانى هستند که تبعیت انسان و مصنوع شدن او را ـ چنان مادهاى جامد
که بر روى آن فعل و انفعالاتى صورت مىگیرد ـ رد مىکنند. گروهى از مردم و
برخى از دانشمندان و نیز مؤسسات علمى معتقدند که ساختن انسان در کارگاه و
دست بردن در خصوصیات ژنتیکیش حداقل مىتوان گفت عملى غیر اخلاقى
است.
به هر حال، در خصوص مشکلاتى اینچنین و اختلاف نظر در خصوص آن،
باور مهمى که باید به کنارش زد آن است که گمان بریم حکمهاى ماکلى و مطلق
است و نظرات ما دگرگونى نمىپذیرد و مناقشه بر نمىدارد.
3- ماهیت ایدئولوژیک علم:
علاوه بر آنچه پیشتر گفتیم، سویهى دیگرى هم از ارتباط علم با اخلاق وجود
دارد و آن بىطرفى علم است.
با تلاشهاى اتحاد جماهیر شوروى براى سمت و سو بخشیدن به علم،
تغییراتى در روند پیشرفت علم به وجود آمد؛ چرا که ده سال پس از انقلاب
شوروى تلاشهایى صورت گرفت تا دانش را ماهیتا با ایدئولوژى حاکم در
شوروى همسو کند، به گونهاى که از «فیزیک سوسیالیستى» و «بیولوژى
سوسیالیستى» و مانند آن سخن رفت. در نزد بانیان این رویکرد جدید به علم،
آنقدر که سوسیالیستى شدن علم و تفاوت آن با علم شایع در کشورهاى
سرمایهدارى مهم بود، منطق ویژهى خود علم اهمیت نداشت.
شایان ذکر آنکه علم در اتحاد جماهیر شوروى سابق به سبب کنترل و
هدایت آن، در ساحتهاى تحقیقات بیولوژیکى شکست سختى خورد[30]؛ و بهخطا رفتهایم اگر گمان کنیم بىطرفى در علم تنها آماج نقد تند جریان چپ
سیاسى [کمونیستها] بود، که در این خصوص جریان راست [غربیان ]هم در
نقد بىطرفى علمى و حمله بدان، دست کمى از جناح چپ نداشت. این نقد از
لحظهى پیدایش ایدئولوژى نازیسم در آلمان و تحت لواى «دانش آریایى» والا و
غیر آریایى پست آغاز شد[31].
نتیجهى این رویکرد راستگراى تندروانه در سیاست آن شد که نظریهى
نسبیت در معرض هجوم قرار گرفت. علاوه بر آن نظریات علمى دیگرى نیز آماج
انتقادات و تشکیکات مشترک راستگراها و چپىها قرار گرفت؛ زیرا با مفهوم
آریائیسم نازىها و رویکرد ایدئولوژیک سوسیالیستها همخوانى نداشت. در
عین حال که شدت نقد یا هجوم به نظریات علمى از سوى نازىها و
سوسیالیستها، دست کم در نتایج متفاوت بود؛ چه، در همان وقت که مخالفت
نازىها با علم تشدید شده، گروهى از دانشمندان یهودى از آلمان اخراج شدند،
اما در جماهیرى شوروى سابق شدت کمترى داشت؛ زیرا هدایت علم و سمت
و سوى مارکسیستى بخشیدن به آن از سوى مارکسیستهاى تندرو، به علم
ژنتیک محدود شد.
از آن سو در بریتانیا در دورهى پیش از جنگ جهانى دوم صداهایى به گوش
مىرسید که خواهان مسخر کردن علم به سود انسان بود. این صداها به سبب
همدلى برخى از دانشمندان و اندیشمندان آنجا با گرایشهاى سوسیالیستى
بود. شاید ذکر این مطلب نیز خالى از فایده نباشد که در لا به لاى اندیشههاى
اصلاحگران و دانشمندان مارکسیست خوشبینىها و بشارتهایى بود مبنى بر
اینکه با برنامهریزى براى علم طبق منطق خاص آن، مىتوان از آن براى خدمت
به انسان و آزادکردن بشر از بسیارى از مشکلات بهره برد؛ و مىدانیم که شناخت
علمى به همان قدر که اشیاء به اجزاى تشکیلدهندهشان احاله شوند، فزونتر
مىگردد[32].
هر چند، به محض آنکه آتش جنگ جهانى دوم شعلهور شد، دانشمندان
بسیج شدند تا در عرصههاى تحقیقاتى متناسب با شرایط و نیازهاى جنگى به
فعالیت بپردازند و گفتگو دربارهى قضیهى بىطرفى علم خاموش شد، حتى
انسانىترین و معقولترین دانشمندان آلمانى خود را با جریان جنگ همسو
مىدیدند و اینکه در برابر شرایط تحمیلى تسلیم شدهاند.
همین امر در بریتانیا رخ داد؛ چه در آنجا نیز دانشمندان و محققان براى
خدمت به جنگ و تحقیقات نظامى به کار گرفته شدند. اما در ایالات متحده،
بزرگترین بسیح نیروهاى انسانى و مادى در عرصهى نظامى، در قالب پروژهى
مانهاتان[33]به کار گرفته شد. همان پروژهاى که در نهایت، به ساخت بمبهاى
هستهاى منجر شد.
اما مهم در اینجا، آن است که رئیس جمهور آمریکا روزولت نیز با این پروژهى
خطرناک موافقت کرد و فعالیتها در قالب این پروژه، با سرمایهگذارى دولت
آمریکا انجام گرفت. این کار اندیشهى بىطرفى علم را از بنیان ویران کرد. نتیجه
هم کاملاً واضح بود: فاجعهى ژاپن با بمباران اتمى دو شهر هیروشیما و
ناکازاکى.
نکتهى دیگر آنکه چرا دانشمندان بزرگ کار کردن در قالب این پروژه را آغاز
کردند؟ این به اعتقادشان بازمىگشت مبنى بر آنکه هیتلر در مسیر تولید بمب
اتمى گام برمىدارد؛ و از آنجا که فیزیکدانهایى مثل انیشتین بیم آن داشتند که
دیکتاتورى مانند هیتلر به بمبى مرگبار همچون بمب هستهاى دست یابد، از
ایالات متحده خواستند که به آنها اجازه دهد آزمایشهایى را انجام دهند که
پیش از دستیابى هیتلر به بمب هستهاى، آنان به بمب اتمى دست پیدا کنند.
بعدها که مشخص شد هیتلر قصد دستیابى به بمب هستهاى نداشته و نیز
پس از آنکه معلوم شد دو بمبى که بر هیروشیما و ناکازاکى انداخته شد، ساخت
آمریکا بود، فیزیکدانهاى شاغل در پروژهى مانهاتان دچار عذاب وجدان
شدند و دریافتند که تحقیقات و آزمایشهایى که در قالب این پروژهى کلان انجام
دادهاند، چه ابعاد خطرناکى دارد[34].
پس از وقوع فاجعهى ژاپن، دانشمندان رو به این اندیشه نهادند که آزادى
تحقیقات باید از بعد دیگرى تضمین شود. بعدى که آنان در نظر گرفتند، تفکیک
میان فیزیک و نتایج آن بود؛ یعنى: میان علم فیزیک از این نظر که علمى است
بىطرف ـ آنچنانکه در آن زمان تصور داشتند ـ و نتایج یا پیامد عملى آن علم.
اعتقاد به این تفکیک در روندى که در بسیارى از اوقات بر علم تحمیل مىشد،
افزایش یافت. چرا که هر گاه در عرصهى علم کشفى جدید رخ مىداد و ثابت
مىشد که به بشریت خدمت نمىکند، دانشمندان هر چه بیشتر به تفکیکى که
میان علم و نتایج آن قائل شده بودند، اعتقاد مىیافتند.
دانشمندان جز ایجاد چنین تفکیکى و تلاش براى رهایى از تنگنایى که خود
را محصور در آن مىدیدند، چه مىتوانستند بکنند؟ آنان با تأکید مىگفتند که
پیشرفت بشریت مرهون پیشرفت علم به وسیلهى آزاد گذاشتن تحقیقات علمى
است؛ از این رو به سوى آزمایشگاههایشان شتافتند و براى ما تفکیکى ساختگى
میان علم و نتایج آن برساختند. این امر پس از آن بود که خطر عارض بر روند
علم و زیانهاى ناشى از آن به صورتى واضح عیان شد.
اما بزرگترین دلیل بر کمرنگى بىطرفى در علم معاصر در فشارهایى که
امروزه آن را احاطه کرده است، نمود مىیابد[35]. این فشارها از جانب افرادى
حقیقى یا حقوقى است که در علم سرمایهگذارى مىکنند. به این معنا که
سرمایهگذار در امر علم یا از روى انگیزههاى ایدئولوژیک است یا ارزشهاى
خاص و مورد نظر سرمایهگذار و یا اهداف خاص.
روشن است که برگزیدن چیزى به جاى چیزى دیگر به این معناست که آن
شىء برگزیده را از دیگر چیزها برتر مىدانیم. بر این اساس علمى که مىکوشد
اهداف ما را برآورده سازد، علمى بىطرف نمىتواند باشد. در این خصوص
برخى معتقدند که علم جداى از ارزشهاست، در حالى که اگر علم را در
گسترهى وسیعترى بکاویم؛ یعنى آنکه مبادى و آثار اجتماعى آن را بررسى
کنیم، به نظرى کاملاً مخالف مىرسیم و آن، تأثیر متبادل علم و ارزشهاست[36].
در این میان اگر کسى بپرسد: سبب اینکه آزمایشگاههاى علمى و
پژوهشگاهها سرمایهگذارىها را مىپذیرند چیست؟ پاسخ آن است که
تحقیقات علمى هزینههاى هنگفتى را مىطلبند و کار علمى جز با فراهم شدن
سرمایهى لازم استمرار نمىیابد.
به هر حال، عامل سرمایهگذارى و هزینهکردن براى تحقیقات علمى تنها یک
بعد موضوع است ـ موضوع بىطرفى علم ـ و این همان عامل خارجى است که
علم را در فشار قرار مىدهد، اما در اینجا بعدى دیگر هم وجود دارد که داخلى
است و آن مسؤولیت دانشمندان و پژوهشگران در قبال تحولات آینده در
عرصههاى علم و تأثیر آن بر پیشرفت یا سیر قهقرایى انسان است.
دکتر فؤاد زکریا این جنبه از پژوهش را در کتابش التفکیر العلمى به بحث
گذاشته است. وى اولاً معتقد است که اهمیت علم از آغاز سدهى بیستم از دیگر
ابعاد زندگیمان ـ چه در قدیم و چه اکنون ـ اهمیت بیشترى یافته است.
از دیدگاه او، اهمیت علم نه به خاطر کمرنگ کردن و پشت سر گذاردن
دستاوردهاى گرانقدر بشرى در عرصهى هنر و ادبیات است، بلکه اهمیتش از
آن روست که براى بقاى بشریت و شکوفایى آن یا سقوط انسان و فناى او نقشى
سرنوشتساز یافته است.
و از آنجا که امیدهاى زیادى به علم بسته شده تا بتواند پارهاى از مشکلات
مهم گریبانگیر انسان در زندگى معاصرمان را از میان بردارد؛ مشکلاتى مانند:
کمبود غذا و رشد بىرویهى جمعیت، آلودگى محیط زیست، کمبود منابع
طبیعى، خطر دستکارى در خصوصیات ژنتیکى انسان که به خود او زیان
مىرساند و خطر تسلیحاتى شدن جهان، بنابر این دانشمندان نیز مقدارى از
مسؤلیت را بر دوش دارند تا علم را در خدمت بشر درآورند. مسؤولیت
دانشمندان در پارهاى از مؤلفههاى اخلاقى نهفته است؛ مواردى همچون:
بىطرفى و لوازم آن مانند روح انتقادى و دورى از غرضورزى، اما این را هم
باید در نظر بگیریم که بىطرفى دانشمندان در ارزشیابى مسائل نباید به معناى
دورى آنان از مشکلات زندگى باشد؛ چرا که عدم موضعگیرى در قبال حوادث،
تبعات خطرناک و بسیارى را به دنبال خواهد داشت. «زیرا بىطرفى از زاویهاى
مىتواند نامطلوب باشد و این گونه نیست که همیشه صفتى مطلوب در علم
باشد. این امر، هنگامى رخ مىدهد که بىطرفى به معناى توجه نداشتن یا تحجر
اندیشه و احساس باشد؛ به طورى که فرد محقق بدون توجه به عواقب خوب یا
بد کار خویش، آن را ادامه دهد. در این حالت، هدف او استمرار بخشیدن به
تحقیقات علمى، غلبه بر چالشهایى که در پیش رو دارد و تلاش براى رسیدن به
آخرین نتایج تحقیق یا کارى است که بدان دست زده است. یعنى آنکه ادامه
دادن تحقیقات علمى به خود خود هدف مىشود، بدون توجه به آنکه
پژوهشها و تحقیقات ممکن است در خدمت هدفى اخلاقى یا غیر اخلاقى
باشند. چنین رویکردى به خودى خود بىطرفانه است، اما نوعى بىطرفى که
در درون خود تبعات خطرناک اخلاقى دارد.»[37]
4- بعد اخلاقى علم:
بزرگترین دلیل بر اهمیت علم در زندگى معاصرمان و اینکه باید ابعادى
اخلاقى و انسانى به خود بگیرد، همین اهتمام روزافزون ـ در سطح دولتى و
مردمى و همچنین نزد متخصصان و فرهیختگان ـ به علم و نتایج آن است. در
این خصوص مىبینیم که مردم عادى نیز به مسائل علم و مشکلات آن اهمیت
مىدهند، در حالى که در گذشته برایشان چندان اهمیتى نداشت. همچنین توجه
برخى از دانشمندان به مسائل انسان و ابعاد اخلاقى دانشى که بدان مشغولند.
بنا بر این مشکلات انسان و مسائل علم را در جهان معاصر نمىتوان بدون
تحقیقى دقیق یا راهحلهایى قاطع به کنار نهاد. آرى، شاید کسانى پیدا شوند که
بگویند علم به خودى خود مىتواند مشکلات خاص خویش و یا تبعات منفى
خویش را حل کند، به شرط آنکه بیش از پیش از علم پشتیبانى شود و سرمایهى
بیشترى صرف آن شود، اما اینان از یاد بردهاند که مشکلات ناشى از فعالیت
علمىِ بدون تعهد به مثابه کابوسى وحشتناک زندگى انسان را تیره و تار و
اندیشهاش را سرگردان کرده است. امیدهایى هم که پژوهشگران ـ همانان که
خواهان آزادى و پشتیبانى بیشتر پژوهش علمى هستند ـ به علم بستهاند،
همچنان رؤیا و وعدههایى است که نمىتوان به تحقق حتمى آن در آیندهى
نزدیک یا دور یقین پیدا کرد.
این از سویى، از سوى دیگر اصلى که باید علم و تحقیق علمى بر آن بنیان
شود، امکان استفادهى همهى انسانها ـ بدون استثنا ـ از این تلاش انسانى است.
در عین حال که خود این تلاش علمى، عوارض جانبى یا پیامدهاى بر عکس
نداشته باشد که باز تلاش بشود تا این مشکلات حل شوند. بنا بر این عاقلانه
نیست که روند تحقیقات علمى بدون توجه به حکمت یا بینش یا برنامهریزى و
بررسى نکردن تمام احتمالات منفى رها شود و آنگاه ببینیم در دام مشکلاتى
افتادهایم که هرگز محاسبه نکرده بودیم.
آیا واقعا براى از بین بردن مساحت گستردهاى از گیاهان سبز و جنگلها
توجیهى وجود دارد؟ با توجه به اینکه مىدانیم جنگلها دى اکسید کربن هوا را
گرفته، به جاى آن به ما اکسیژن مىدهند؟ بنا بر این مىگوییم: آیا پیش بردن
پروژههاى اقتصادى که هدف اولیهى آن سودآورى باشد، جاى توجیه دارد؟ آیا
از یاد بردهایم که نابود کردن گیاهان و جنگلهاى سبز موجب مىشود دى اکسید
کربن جو افزایش یافته، طبقات فوقانى جو گرمتر شود. امرى که در ایجاد
پدیدهى «گرماى گلخانهاى»[38]تأثیرگذار است؟ این پدیده هم نه فقط زندگى بشر
را تهدید مىکند و به اکولوژى یا آب و هواى زمین زیان مىرساند که اثر سوء آن
به قطب شمال هم کشیده شده، موجب مىشود کوههاى یخى قطب شمال آب
شوند. آب شدن کوههاى یخ نیز سطح آب دریاها، اقیانوسها و رودخانهها را
بالا برده، سبب مىشودبرخى از شهرها به طور کامل غرق و از سطح زمین محو
شوند.
دربارهى خطر پدیدهى دیگر یعنى سوراخ شدن لایهى ازون چه مىتوان
گفت؟ پدیدهى سوراخ شدن لایهى اوزون ناشى از آن است که مواد فلورکربنیک
را غیر مسؤولانه به کار مىبریم و این مواد، لایهى اوزون جو را مىبلعند. لایهى
اوزون هم بخشى از پوستهى جو است که زمین را از تشعشعات زیانبخش براى
محیط زیست و انسان حفظ مىکند. به ویژه از اشعهى ماوراى بنفش که به وجود
آورندهى شکلهاى مختلف سرطان پوست است.
در عین حال نمىخواهیم مانند بدبینان به علم، بخواهیم که علم از زندگیمان
دور شود؛ یا مانند کسانى شویم که از اهمیت علم مىکاهند و در توانایى آن براى
خوشبخت کردن بشر تردید مىورزند، بلکه بر استمرار علم و تحقیق مىکوشیم
به شرط آنکه با ابعاد اخلاقى و انسانى قرین باشد؛ به تمام بشریت خدمت
برساند و به شیوهاى عقلانى بهکار گرفته شود.
ما معتقدیم اخلاق عنصرى ضرورى و بنیادین در تمدن به شمار رود؛
بنابراین لااخلاقىگرى نمىتواند جنبش و تحولى را به وجود آورد و این اخلاق
است که باید زمام امور را در دست بگیرد و اعتقادات و افکارى را که مىخواهد
واقعیت موجود را به رنگ خود درآورد، رهنمون باشد. براى چنین کنش اخلاقى
است که باید کوشید تا دامنهى آن گسترش یافته، تمام جهان را در بر بگیرد.
________________________________________
[1]-ترجمهى فصل سوم کتاب قضایا معاصرة فى مشکلات الفکر و الأخلاق با عنوان
«مسائل العلم و الأخلاق فى العالم المعاصر». مشخصات کتابشناختى: جبر، محمد فوزى، دمشق، دار علاءالدّین، اول 2003.م
[2]-ر.ک: وهود، دانیل کیفلس، الشفرة الوراثیة للإنسان، ترجمهى احمد مستجیر، کویت،
1997، ص 269.
[3]-Bossenbrook. N.: Development of Contemporary, New York,1940. P 151-158و نیز ر.ک: ظاهرة العلم الحدیث اثر دکتر عبد الله عمر.
[4]- کرمى، زهیر، العلم و مشکلات الإنسان المعاصر، سلسلة عالم المعرفة، ش 5، کویت، ص 35.
[5]- میادین البحث العلمى الدقیق
[6]-ر.ک: زکریا، فؤاد، الإنسان و الحضارة، ص 108.
[7]1- Eric A. Walker: "Engineers and Nation's future, in Approaching the benign
Environment", Ws. By: Taylor Littieton, Fredrick Muller Limited, London, 1973, p 82
[8]1- Eric A. Walker: "Engineers and Nation's future", p86.
[9]- تصنیع الکائنات.
[10]- مسألة الإنجاب
[11]- بیلث، جان مارى، عودة الوفاق بین الإنسان و الطبیعة، ترجمه السید محمد عثمان،
کویت 1994، ص 125.
[12]-ر.ک: کریم، زهیر، العلم و مشکلات الإنسان المعاصر، ص 145.
[13]1- Dogenski
[14]- صالح عبد المحسن، التنبؤ العلمى و مستقبل الإنسان، ص 45.
[15]1- Eugenics
[16]- بارودى، دومینیک، المشکلة الأخلاقیة و الفکر المعاصر، ص 60.
[17]- ر.ک: مدین، محمد، ألفرید یونج ـ دراسة فى منطق النقد الأخلاقى، ص 17.
[18]1- Zygote
[19]2- Genatic Endaument
[20]3- Inritrs
[21]-ر.ک: کیفلس، دانیل، الشفرة الوراثیة للإنسان، ص 195.
[22]2- Coloning
[23]1- Environment
[24]2- Meiotic Division
[25]3- Fertilition
[26]4- Implantation
[27]5- Animations
[28]1- Spirit
[29]1-Knowledge
[30]-Stven Rose & Hilary Rose: " Social responsibility (III): The myth of the
Neutrality of Science", in thepact of science on society, pp 283-288.
دانشمندان شوروى سابق براى سمت و سو بخشیدن به علم و تحقیقات علمى متناسب با ایدئولوژى سوسیالیستى تلاشهایى کردند. از جمله کتابى منتشر کردند به نام الوراثة و السلوک و الضمیر، [ژنتیک، رفتار و وجدان] چاپ سنپطرزبورگ، 1984.
[31]- برخى از اندیشمندان آلمانى و فرانسوى نیز بر رویکرد تقسیم نژادى جهان به اقوام
سامى و آریایى تأکید مىورزیدند. از جمله: ارنست رنان، ویکتور کوزانا و لئون جویتیه.
[32]-ر.ک: رایل، کافین، الغرب و العالم، ج2، ص 329.
[33]1-Manhaten
[34]-زکریا، فؤاد، الإنسان و الحضارة، ص 158.
[35]-ر.ک: زکریا، فؤاد، التفکیر العلمى، ص 297-298.
[36]-زکریا، فؤاد، آفاق الفلسفة، ص 383.
[37]-زکریا، فؤاد، «التفکیر العلمى» سلسلة عالم المعرفة، ش 2، المجلس الوطنى للثقافة و
الفنون و الآداب، کویت، ص 299-298.
[38]- البیت الزجاجى.