واژه های سنت و تجدد در جامعه قرن سیزدهم هجری با کلماتی چون روشنفکری، مدرنیته، مشروطه، تقابلی رفتاری و یا فکری، دارد. آیا لزوماً این دو کلید واژه همواره با یکدیگر در تعارضند و نمی توانند در کنار هم قرار گیرند و یا قادرند در یک مسیر بسوی تکامل اجتماعی حرکت کنند. این موضوع به نوع برداشت جوامع سنتی و یا مدرن بستگی دارد. این نوشتار بر آن است که ، مفهوم فوق در شخصیت حکیم سبزواری در جغرافیای رفتار وی مصداق عینی یافته و تعاملی عقلانی را در جامعه مطرح کرده است. مقاله عملکرد حکیمی را دنبال می کند، که دوران تحصیل در سبزوار، مشهد و اصفهان را در محیطی به سر آورده که شیوه سنتی افراطی را باور دارد. این مقابله سنت و تجدد، در خراسان با وجود اقطاب گنابادی، حاکمیت اندیشه متعصب شیعی و فتنه باب زمانی واقع می شود، که حکیم دوره میان سالی را پشت سر گذاشته و در سبزوار به تدریس مشغول است. حکیم با عملکردی صحیح، فکری روشن با مسایل برخورد می کند. مردمان را از افتادن در ورطه جنگ های داخلی و اختلافات سیاسی و شعله ور شدن آتش فتنه دور نگه می دارد و در عمل سلامت و امنیت را به آنان اهدا می کند. وی در حد تعادل مانند دو خط موازی مفاهیم سنت و تجدد را به جامعه خود آموزش داده تا آن جا که شاگردانی ریاضی دان، موسیقی شناس و طبیب در کنار حکمت و فلسفه تربیت می کند. و با وجود این شاگردان ،مکتب فلسفی اصفهان قاجاری را به مکتب تهران پیوند می زند