در این مقاله تلاش شده است با تمسک به تنوعات فلسفه سیاسی مدرن، الگوهایی که هر یک به نحوی مستعد پذیرش ایده گفت وگوی تمدنها هستند، طبقه بندی شوند. این الگوها در قالب سه دسته نظریه «لیبرالی مصلحت جویانه»، «لیبرالی متکی بر پیوند اخلاقی» و «غیرلیبرالی متکی بر همبستگی سیاسی» قابل طرح هستند. هابرماس، گادامر، باختین و فیلسوفان اجتماع گرا نظریه پردازانی هستند که می توانند ذیل این تقسیم بندیها مورد مطالعه قرار گیرند.بخش دوم مقاله به بررسی الگوهای پدید آمده در عرصه ارتباطات طی سه دهه پایانی قرن بیستم و توصیف مختصر ویژگی های هر یک اختصاص دارد. نظم پارادایمی نخست عمدتاً دربرگیرنده یک الگوی نقاد به نظم سرمایه دارانه در عرصه جهانی است، الگوی پارادایمی دوم به روایت هابرماس از ارتباط قرابت بیشتر دارد و الگوی سوم به مبانی نظری اجتماع گرایان نزدیک می شود.بخش سوم مقاله در پی آن است که به اعتبار نظریه ها و سرمشقهای مطرح شده به وجوه عمده فلسفی و سیاسی که ایده گفت وگوی تمدنها را به نظریه علمی نزدیک می کند، بپردازد. بر این اساس می تـوان پیوندهای بیشتری میان اندیشه های «اجتماع گرا» و ایده « گفت وگوی تمدنها» برقرار کرد.
این مقاله کوششی است برای تبیین برخی از جنبه های تعاملات تمدنی شامل ایده گفت و گوی تمدن ها از منظر دیدگاههای جنسیت، به ویژه دیدگاه ژولیا کریستوا، فمینیست بلغاری الاصل فرانسوی.پرسش های بنیادینی که مقاله حاضر در صدد پاسخ دادن به آنهاست، عبارتند از: چنانچه به تعبیر کریستوا سامان نمادین جوامع مدرن را از یکسو و آنارشی نشانه ـ ای سایر جوامع را از سوی دیگر در نظر بگیریم، آیا امکان برقراری یک گفت و گوی تفاهم آمیز میان آنها وجود دارد یا خیر؟ آیا این گفت و گو صرفا نوعی گفت و گوی جدلی خواهد بود که به تعبیر لیوتار در «چنبر تعارض ها» و منازعات قدرت خواهد افتاد؟ نهایتاً آنکه تحت کدام شرایط، امکان چنین گفت و گوی تفاهم آمیزی وجود خواهد داشت؛ گفت و گویی که در آن تحول و تقلیل یک فرهنگ به دیگری (در اینجا تقلیل امر نشانه ای به امر نمادین) صورت نگیرد؟