فیلترهای جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۲۸۱ تا ۳۰۰ مورد از کل ۸۵۹ مورد.
حوزههای تخصصی:
غالب مولوی پژوهان، دیدگاه ادبی مولوی را مبتنی بر اصالت معنا می دانند و بر آن باورند که لفظ یا صورت، چندان ارج و ارزشی در جایگاه مولانا ندارد. این مدعا، دیدگاه حاکم بر تفسیر نظریات و آرا مولوی از آغاز تا امروز بوده است و هست.در روزگار ما و با پیدایش و گسترش معانی فرم و معنای معنا، نگاه تازه تری به فرآیند تولید اثر ادبی در دیدگاه مولانا به وجود آمده است که مدعی آن است که علیرغم همه شواهد ظاهری و ظاهر گرفته ها، مولوی شاعری است که به صورتی جدی، شکل و لفظ را در نظر دارد و حتی در مرتبه نخست شاعری است صورت گرا.کوشش این مقاله بر آن است که به صورتی مستدل و مستند - و با ذکر مهم ترین دلایل هر دو گروه - ضمن اثبات نادرستی دیدگاه های هر دو گروه این نکته را روشن نماید که مولوی در هیچ کدام از این دو دیدگاه نمی گنجد و او به یک اندازه از معنا و فرم در فرایند خلق اثر بهره می برد. این مقاله با تکیه بر سنت عرفانی ادب فارسی بر این باور است که اثر ادبی، از حیث ساخت درونی، سه ساحت دارد: مرتبه اول یا «کودکی/ غافلی» که توجه به صرف صورت است. مرتبه دوم یا «بلوغ/ عاقلی» که گذر از لفظ و توجه به معناست و مرتبه سوم «هشیار/ مستی» است که مرتبه محو صورت و معنا و سپس امتزاج و اتحاد مطلق آن دو با «صوت/ صورتی» از سراینده و معشوق است که در عین صورت مداری، صورت نیست و در عین معانا داری، معنا نیست. البته این ساحت، صرفا مرتبط و ناظر بر اشعار رمزی و نابهشیار است و شامل منظومه های اعتقادی/ اخلاقی/ تاریخی و نظایر آن نمی گردد. مولوی در سیر تحول خلاقیت ادبی خود در بسیاری از اشعار از مرتبه اول و دوم می گذرد و در مرتبه سوم است که به خلق بهترین اشعار می رسد. در واقع از همین دیدگاه است که مولوی با رهیافتی بدیع و خلاقانه، گسسته نمایی ها و هنجار گریزی های صوری و معنوی شعرش را ابزار تکامل ساخت آن می سازد. در این ساختار خلاق است که هیچ خط فاصلی میان ظاهر و باطن یا صورت و معنا باقی نمی ماند و هر دو رکن، همزمان و دقیقا همسان، حقیقت معنای درونی سراینده/ متن را بیان می کنند به صورتی که در فرآیند خلق اثر ادبی نه لفظ تقدم و اصالت می یابد نه صورت، اصل و مبنا قرار می گیرد. در این تعامل خلاق، صورت، عین معنا می گردد و معنا، عین صورت.
جلال الدین قراطای - قره طای
حوزههای تخصصی:
مولانا، قصه گوی اعصار(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
1 درآمد: در نهاد مولانا جلال الدین محمد مولوی داستان پرداز توانایی هست که کمتر به او توجه شده یا، اگر شده، کسی به بررسی او نپرداخته است تا به درستی شناخته شود خوشبختانه در روزگار ما، که ادبیات داستانی در آن، چه در حوزه آفرینش چه در حوزه نقد و نظریه پردازی، به صورت وجه غالب درآمده، خواه ناخواه اسباب تحلیل و شناخت مولانای داستان گو نیز فراهم شده است. در این نوشته، می کوشیم تا، در پرتو نظریه های ادبی نوین، نگاهی کوتاه به همین جنبه از شخصیت مولانا بیفکنیم. در این کار، فقط یک داستان از مثنوی معنوی (¬ منابع) را تحلیل می کنیم تا به تصویری کلی از جنبه های گوناگون همان یک داستان دست یابیم. پیداست که با در دست داشتن چنان نمای کلی می توانیم حاصل تحلیل را به داستان های دیگر او تعمیم دهیم. در بررسی هر جنبه از داستان، در صورت لزوم، مبحث نظری به خصوصی را هم که مبنای تحلیل همان جنبه واقع می شود به اجمال معرفی می کنیم. داستانی که برای این بررسی برگزیده ایم حکایت موسی و شبان از دفتر دوم مثنوی معنوی (ابیات 1720 به بعد) است. دلیل این گزینش یکی آن است که این داستان را تقریبا همه می شناسند؛ دیگر اینکه داستان مزبور نمونه ای ساده از داستان های مولوی است زیرا به اوج پیچیدگی های بیشتر داستان های او، که با درج داستان های فرعی در دل آنها پدیده آمده، نمی رسد. اما این نکته، به هر حال، نه در تحلیل ما خللی وارد خواهد کرد نه در نتیجه گیری های ما؛ چرا که این داستان نمونه ای متعارف از داستان های مولاناست؛ گیرم که نمونه ای ساده باشد.
شکست روایی و شیوه های بازگشت به داستان در مثنوی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
روایت های مثنوی دارای شکست های فراوانی است که به دلیل عوامل گوناگون به وجود می آید. با توجّه به این امر، پرسش مهّم این مقاله این است که راوی (مولوی) از چه شیوه هایی برای ارتباط برقرار کردن میان پیرفت ها و رویدادهای داستانیِ پاره پاره و جدا از یکدیگر استفاده می کند؟ به طور کلّی این شیوه ها را می توان به سه دسته تقسیم کرد. استفاده مولوی از این شگردها نشان دهنده اهمیت دادن راوی به نکات ظریف داستان پردازی است که کاملاً به ویژگی های گفتمان روایی خود از جمله شفاهی بودن آن و داشتن سطوح روایی چندگانه آگاه است و تلاش می کند با به کارگیری چنین شگردهایی انسجامِ پیرنگ داستان ها را حفظ کند و روایت شنو را دوباره در جریان و فضای داستانِ قطع شده قرار دهد..
در پرتو انوار معنوی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
نماد «نور» نشانه اصلی و کلید معنایی در فهم متون عرفانی است. یافتن دلالت معنایی نشانه های متون عرفانی به خاطر مناسبات منطقی ومنظم درونی نشانه ها، درک ژرفای معانی را آسان می کند. به گمان در تفاسیری که عرفا از «نور خدا» ارائه می دهند اندیشه عرفانیِ«اتحاد با مطلق» سر مشق مفسران بوده است. معانی و مفاهیم نمادین «نور» بنا به تجارب عرفانی و روحانی صوفیه مختلف است، لیکن مسائل و موضوعات بنیادینی چون، «خود شناسی»،«خداشناسی» و «وحدت وجود» در چارچوب اساسی تجربه عرفانی آنان نیز مشاهده می شود. در این نوشته سعی شده است که ضمن بسط و تحلیل ساختار معنایی و محتواییِ تجارب مشایخ بزرگ و برجسته عرفان در مورد «نور خدا»،بازتاب اندیشه های خداشناسانه عرفای نخستین نیز در گفتارهای آنان تشریح گردد.
بررسی عرفان و معنا در حکایت امیر و خفته از مثنوی معنوی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
مثنوی معنوی مولانا یکی از بزرگترین منابع حکمت آموز دینی و اخلاقی است که در ورای ابیات آن، معارف و آموزه های عرفانی و دینی نهفته است که با بررسی دقیق این کتاب، می توان به آن دریای معارف راه یافت. در این نوشته، به بررسی یکی از حکایات این کتاب با نام ""رنجانیدن امیری خفته ای را که مار در دهانش رفته بود"" پرداختیم و پس از بررسی های زبانشناختی و دینی دریافتیم که مولانا، با استفاده از واژگان، صنایع ادبی و با بهره گیری از تلمیحاتی همچون استفاده از حکایتها، روایتها و آیه های قرآن و استفاده از معرفت زمینه ای، از معنای ظاهری که بیانگر حکایت است، به معنای باطنی که همان معارف و پندهای اخلاقی و دینی است رهنمون شده است . بر پایه ی بررسی ها این نتیجه حاصل شد: پیام این داستان، شکیبایی در برابر دشواریها و اعتماد به حکمت خداوندی؛ تحمل سختی هایی که با دور کردن بدیها از خویش و رفتن به راه مستقیم، ارتباط دارد؛ و دوستی با دانایان به رغم آسیب های ظاهری که از آنان به ما وارد گردد.
انسان کامل از تجلی تا حلول
حوزههای تخصصی:
انسان، علت غاییعالم افرینش است. هر چند به صورت ظاهر در مرحله آخر افرینش قرار گرفته است ولیبه حسب معنی، نخستین خلقت است، زیرا مقصود از افرینش، ظهور صفات و افعال الهیاست و انسان مظهر این ظهور است. به اعتقاد مولانا، اگرچه در ظاهر میوه از درخت پدید میاید، اما مقصود اصلیاز درخت، میوه است. نیز در مورد انسان اوست که علت نهاییو ثمره افرینش است. این انسان که علت غاییافرینش است، محل تجلیصفات و اسما و افعال حقیقت مطلق است، اما دریغا که در تکاپویزندگیمادیاز لطیف ترین حقیقت روحانیخویش غافل گشته و مرات ضمیرش که تماشاگه جلوه هایسرمدیبود، از غبار تعینات مادی، پوشیده گشته است: عشق خواهد کین سخن بیرون بود اینت دانیچرا غمار نیست اینه غماز نبود چون بود زان که زنگار از رخش ممتاز نیست زدودن این غبار، نتیجه شور و شوقیاست که آدمیدر رهاییاز خود و نیل به عالم ملکوت دارد. با این شوق رهاییچنان در عرصه کشاکش تعینات نفس و جان، هم سو با جان به مقابله با نفس برمیخیزد که به مرحله فنا و بیخودیدست مییابد تا این که قبل از آن که بمیرد و قالب تن را رها کند، وجود را با هر چه در آن است از جسم و جان به پرواز در میآورد و مصداق این حدیث میگردد:موتوا قبل ان تموتوا» مولانا نیز با طرح داستان هاییچون بازرگان و طوطیو ... نشان میدهد که غایت سلوک عارف همین مرگ ارادیاست. این همان فنایدر وجود معشوق است که اتصال را برایاو ممکن میسازد. در این مقام است که سالک به شهود میرسد و آن چه میبیند و میشنود و انجام میدهد در حقیقت به حق است نه به خود. به نوعیاستغراق میرسد که ناشیاز حیرت عارف از مشاهده جلال حق است. رو که بییسمع و بییبصر توی سر تویچه جایصاحب سر توی در این مقام اگر عارف بخواهد غوغایدرونش را بازگو کند از آن جاییکه درک این عالم بیمتنها ورایحد آدم خاکیاست و فقط عارف کامل ان را درک مینماید، سخنان او صورت شطحیات بخود میگیرد وگرنه از دید مولانا، نغمه ایکه در درون انسان کامل است، انعکاس نغمه حق است و سخن حلاج در حقیقت اوایمرتعش تارهایوجودش بود، وجودیکه بیخودیرا تجربه میکرد، او نبود، حق بود. برمن از هستیمن جز نام نیست در وجودم جز توایخوش کام نیست به اعتقاد مولانا آن چه در این کمال، عارف بدان میرسد، استغراق در ذات حق است نه حلول زیرا در این مرتبه عارف به حق میپیوندد، جز به کل میرسد نه آن که کل گردد یا حق گردد.
قصه «مری کردن رومیان و چینیان، در علم نقاشی و صورتگری» (مقایسه روایت مولوی با روایات غزالی، نظامی، انوری و داعی حسنی)
حوزههای تخصصی:
مولوی و قرآن : تفسیر یا تاویل(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
مثنوی را قرآن منظوم هم نامیدهاند. به این اعتبار که سرشار از آیات قرآن کریم است و ذهن و زبان مولوی را بیش از هر چیز قرآن شکل بخشیده است. رویکرد مولوی به آیات به چهار گونه بوده است: 1- اقتباس لفظی 2- اقتباس معنوی 3- تفسیر 4- تاویل. در این مقاله به دو گونه اخیر اشاره میشود که آیا مولوی تماما دست به تاویل زده است یا تفسیر؟ تاویل از نگاه مولوی چه شرایط و خاستگاه هایی دارد؟
بررسی چندصدایی و چندزبان گونگی جهد و توکل ( مطالعه موردی دو داستان از مثنوی معنوی)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
گفت وگوهای متعدد میان جهد و توکل در مثنوی معنوی اهمیت این مفاهیم را در نزد مولانا
نشان می دهد. نظریة چندصدایی باختین نیز بر پایة گفت گو استوار است. وی طرح اندیشه های
موافق و مخالف را در گونه های زبانی مناسب در صورت غالب نبودن یک صدا یا صدای
راوی چندصدایی می نامد. این نظریه می تواند معیاری مناسب برای رسیدن به رویکرد مولانا
به جهد و توکل باشد. در پژوهش حاضر، ایدئولوژی، جهان بینی و گونة زبانی شخصیت های
دو داستان از دفتر نخست و پنجم مثنوی معنوی بر پایة نظریة چندصدایی باختین بررسی شده
است. نتایج نشان می دهد در گفت وگوهای حاوی جهان بینی و ایدئولوژی، چندزبان گونگی
بی فروغ است، ولی در گفت وگوهایی که جهان بینی حضور و نقش ندارد، چندزبان گونگی
پررنگ است. راوی در گفت وگوها دخالت آشکار دارد و از دو داستان نتیجة یکسان می گیرد.
در پی فاصله گرفتن داستان از چندصدایی، صدای راوی غلبه می یابد: وی معتقد است، در
صورت نداشتن ثبات قدم و تقلیدی بودن توکل، بازگشت کننده به مقام فرودین (جهد) درخور
نابودی است