زوال مسألهى تحدید
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه
ما در جامعهاى زندگى مىکنیم که ارزش زیادى براى علم قایل است. «متخصصانِ» علم در بسیارى از مؤسسات، از دادگاههاى قانونى گرفته تا راهروهاى قدرت، نقش ممتازى ایفا مىکنند. حتى، بسیارى از ما مىکوشیم تا عقایدمان دربارهى جهان طبیعى را براساس تصویر «علمى» شکل دهیم. اگر دانشمندان بگویند که قارهها حرکت مىکنند، یا اینکه جهان هستى بیلیونها سال عمر دارد، حتى اگر ادعاهایشان خلاف شهود و نامعقول به نظر آید، ما عموما سخنانشان را قبول مىکنیم. به همین اندازه نیز، اگر دانشمندان مواردى را نفى نمایند و به عنوان مثال، بگویند که ولیکوفسکى(2) آدم عجیب و غریبى بود، داستان خلقت در کتاب مقدس نامعقول است، بشقاب پرنده وجود ندارد و یا طب سوزنى مؤثر نیست، میل داریم که این ادعاها را بپذیریم و آن را نظر خود بدانیم و براى کسانى که آنان طردشان مىکنند، مجازات و محکومیّت اجتماعى که شایستهى شیادان، شارلاتانها و کلاهبردارهاست، قایل شویم. به طور خلاصه، حیات فکرى، اجتماعى و سیاسى ما در بسیارى جهات مبتنى بر این فرض است که مىتوانیم فرق بین علم و علم ساختگى(3) را درک کنیم (یا اگر خود ما نتوانیم این تفاوت را توضیح دهیم، کسى که به او در این زمینه اعتماد داریم خواهد توانست).
به چند دلیل تاریخى و منطقى ـ که بعضى از این دلایل بیش از دو هزار سال قدمت دارند ـ فلاسفه از قضا کسانى هستند که ما براى دریافتن تفاوت میان علم و غیرعلم به آنان مراجعه مىکنیم. درحقیقت اگر فلاسفه را نگهبانان مایملک علم بدانیم زیادهروى نکردهایم. آنها کسانى هستند که بنا به فرض مىتوانند تفاوت بین علم و شبه(4) علم را براى ما توضیح دهند. در تقسیمبندىهاى معمول دانشگاهى، نظریهپردازان معرفت(5) و فلاسفهى علم(6) مسؤول حکم کردن و مجاز شمردن ادعاهایى هستند که فرقههاى مختلف در مورد منزلت(7) «علمى» خود مىکنند. با توجه به این شرایط، تعجبى ندارد که مسألهى ماهیت(8) علم در فلسفهى غرب چنین بزرگ جلوهگر شده است. فلاسفه از افلاطون(9) تا پوپر(10) به دنبال معین کردن وجوه معرفتىاى(11) بودهاند که علم را از دیگر انواع عقیده و عمل متمایز مىسازند.
با وجود این شکى نیست که فلسفه عمدتا در رساندن این بار به مقصد شکست خورده است. با توجه به نقاط قوت و ضعف هر یک از تلاشهاى عدیدهى مشهور براى مسأله تحدید(12) (که مواردى از آنها را در این مقاله به بحث خواهیم گذارد)، شاید منصفانه باشد که بگوییم هیچ حدى میان علم و غیرعلم(13) یا میان علم و شبه علم موردتوافق اکثریت فلاسفه قرار نگرفته است و هیچ حدى هم وجود ندارد که فلاسفه یا دیگران مجبور به پذیرفتن آن باشند؛ اما تفصیل سخن در پى خواهد آمد.
از شکستهاى پیاپى فلسفه در پى بردن به ویژگىهاى معرفتىِ ممیز علم از دیگر سیستمهاى عقیدتى، چه درسهایى باید آموخت؟ ممکن است این شکست ناشى از فقر تصورات فلسفى ما باشد؛ مىتوان تصور کرد که علوم واقعا منحصر به فرد باشند، و از این روست که ما فلاسفه هنوز نتوانستهایم وجوه ممتاز آن را به چنگ آوریم. دیگر اینکه ممکن است رشتههایى که ما «علمى» مىدانیم، هیچوجه معرفتى مشترکى نداشته باشند که در دیگر رشتهها یافت نشود. هدف من در این مقاله این است که سیر کوتاهى در تاریخچهى تحدید علم و غیرعلم بکنم تا ببینم آیا این سیر مىتواند روشن کند که امروزیان در راه پیدا کردن ملاک تحدید موفق خواهند شد.
سنت تحدیدگراى کهن
فلاسفهى غربِ همدورهى پارمنیدس(14) فکر مىکردند که تفکیک معرفت (episteme) از صرف رأى(15)(doxa) ، واقعیت(16) از ظواهر(17)، صدق(18) از خطا(19) مهم است؛ تا زمان ارسطو که تعلق خاطر به امور معرفتى، به سؤال از ماهیت معرفت علمى محوریت داد. ارسطو در Posterior Analytics [= آنالوطیقاى دوم [ذىنفوذش به تفصیل در مورد چیستى معرفت علمى سخن گفته است. او مىگوید براى علمى بودن باید با علل سروکار داشت، باید اثبات منطقى را به کار برد و باید کلیاتى را که در «ذات»(20) امور جزئى حسى هستند، تشخیص داد؛ اما مهمتر از همه براى علم داشتن باید تعیّن برهانى(21) داشت. به نظر ارسطو وجه اخیر آشکارترین وجه تمایز معرفت علمى از سایر معارف بشرى است. آنچه علوم را از دیگر انواع عقیده مجزا مىکند، خطاناپذیرى مبانى آن علوم و درنتیجه بىنقص بودن نظریاتِ تشکیلدهندهى آن علوم است. اصول اولیّهى طبیعت مستقیما از طریق حواس درک مىشوند. هر چیز دیگرى که ارزش نام علم را داشته باشد، از این اصول اولیه قابل اثبات است. شاخص کل علم و مهمترین وجه تمایز علم با رأى صرف درجه یقین به آن است.
اما ارسطو گاهى ملاک تحدید دومى را هم بین علم و رأى عرضه مىکند که کاملاً در تقابل با ملاک اول است. او میان معرفت به چگونگى(22) (نوع معرفتى که صنعتگران و مهندسان دارند) و «معرفت به چرایى»(23) یا فهم اثباتى(24) (که تنها دانشمندان داراى آن نوع معرفتاند) تفکیک قائل مىشود. به عنوان مثال، یک کشتىساز مىداند چگونه قطعات چوب را کنار هم بگذارد تا وسیلهاش در آب شناور بماند؛ اما او این معرفت را بر اساس اصول اولیه یا علل اولیه و بهرهگیرى از روش اثبات قیاسى(25) ـ علّى بدست نمىآورد، و درحقیقت او نیازى هم به چنین اثباتى ندارد. بنابراین او مىداند که وقتى چوب به درستى آببندى شود، در آب شناور مىماند؛ ولى لازم نیست بتواند با استفاده از اصول و علل نشان دهد که چوب این خصوصیت شناورى را دارد. در برابر این، تعلّق خاطر دانشمند ـ طبق گفتهى ارسطو ـ به «واقعیت مدلّل»(26) است. مادام که او نتواند نشان دهد که چرا چیزى چنان رفتار مىکند که مىکند (با دنبال کردن علل آن تا اصول اولیه) معرفت علمى به آن چیز ندارد.
بنابراین، دو ملاک تحدید از آثار ارسطو استخراج مىشود: یکى علم را با یقینى بودن اصولش، از رأى و وهم(27) تفکیک مىکند و دیگرى با دانستن علل اولیه، علم را از صنعت متمایز مىسازد. این مجموعه تفکیکها در بحث از ماهیت علم، در سراسر قرون وسطى و رنسانس حاکم بود ولذا زمینهى مهمى در وارسى این مباحث در قرن هفدهم است.
خوب است ببینیم این رویکرد چگونه در عمل به کار مىرفت. یکى از واضحترین نمونهها، نجوم باستان است. تا زمان بطلمیوس،(28) منجمانِ با گرایش ریاضى، عمدتا سنت (ارسطویىِ) توضیح حرکات سیارات بر اساس علل یا ماهیتهاى(29) مواد سیارات را کنار گذارده بودند. چنانکه دوئم(30) و دیگران در کتاب نجات پدیدارها (1969) به تفصیل نشان دادهاند، بسیارى از منجمان بدون اتکا به فرض علّى در مورد ماهیت یا اصول اولیهى آسمانها صرفا به دنبال ارتباطات حرکات سیارات بودند. بىتردید آنها با این کارشان از دانشمند به صنعتگر بدل مىشدند.(1) حتى قضیه بدتر از اینها هم بود؛ منجمان براى آزمودن نظریاتشان از روش پس از مورد(31) استفاده مىکردند. آنها به جاى آنکه مدلهایشان را از اصول اولیه، که مستقیما شهود(32) شدهاند، استخراج کنند، برساختههاى(33) فرضى(34) از حرکات و مواضع سیارات ارائه مىدادند و سپس پیشبینىهاى به دست آمده از مدلهایشان را با مواضع مشاهده شدهى اجرام سماوى مقایسه مىکردند. البته این نحوه آزمون نظریه، بسیار خطاپذیر(35) و غیراثباتى است و در آن زمان هم دانشمندان این امر را مىدانستند. نکتهى اصلى ـ با توجه به مقصود ما ـ این است که منجمان با کنار گذاردن روش اثبات با اصول اولیهى ضرورى، به صرف رأى مىرسیدند، نه معرفت، و بدینترتیب خود را از محدودهى علم بسیار دور مىساختند. تقریبا در کل قرون وسطى و درحقیقت تا آغاز قرن هفدهم، دید غالب دانشمندان نسبت به نجوم با گرایش ریاضى همین بود؛ یعنى به دلایل پیشگفته، «علم» حساب نمىشد. (خوب است اشاره کنیم که بسیارى از خشمهایى که در برابر آثار نجومى کپرنیک(36) و کپلر(37) برانگیخته شد، ناشى از این واقعیت بود که آنها مدعى بودند دوباره نجوم را «علمى» کردهاند).
به طور کلى، قرن هفدهم موجب تغییر عمیقى در نکتهسنجىهاى تحدیدگرایان شد. اگر داستان بلند و جذاب این قرن را کوتاه کنیم، مىتوانیم بگوییم که بیشتر متفکران قرن هفدهم ملاک تحدید اول ارسطو (یعنى تمایز بین علم خطاناپذیر و رأى خطاپذیر) را پذیرفتند، اما ملاک دوم او (میان علم به چگونگى و فهم) را رد کردند. به عنوان مثال اگر به آثار گالیله،(38) هویگنس(39) یا نیوتن(40) بنگریم، مىبینیم که آنها ترجیح «معرفت به چرایى» را بر «معرفت به چگونگى» رد مىکنند. در حقیقت هر سه حاضر بودند بپذیرند که نظامهاى عقیدتىاى که هیچ ادعایى نسبت به فهم مبتنى بر علل اولیه یا ماهیات ندارند، کاملاً علمىاند؛ بنابراین، گالیله مدعى بود که دربارهى علل زیرینِ مسئول سقوط آزاد اجسام، چیزى نمىداند یا کم مىداند و در علم اجسام متحرک(41) خودش، از نظرورزى(42) دربارهى این امور به صورتى استوار سرباز مىزد؛ اما معتقد بود که با این حال مىتواند از ادعایش دفاع کند که «علم حرکت» را پدید آورد؛ چون به نظر خودش نتایج حاصله خطاناپذیر و اثبات شده بودند. به همین ترتیب نیوتن در Principia [ = اصول [نسبت به تبیین علّى بىتفاوت نبود و آزادانه مىپذیرفت که دوست دارد علل پدیدههاى جاذبهاى را بداند؛ اما تأکید مىکرد که حتى بدون علم به علل جاذبه، فرد مىتواند به توضیح فنى و علمى جاذبهى اجرام سماوى بپردازد. نیوتن مثل گالیله توضیح غیرعلّىاش را «علمى» مىدانست؛ چون (مدعى بود) نتیجههایش یقینى است. چنانکه نیوتن بارها و بارها به خوانندگانش مىگوید، او به فرضیات و نظرورزى نمىپردازد. قصد او استخراج مستقیم نظریات از پدیدارها بود. باز در اینجا خطاناپذیرى نتایج، و نه قابلیت به دست آمدن از علل اولیه، یگانه سنگ محک منزلت علمى بود.
بهرغم رویکرد متفاوت متفکران قرن هجدهم نسبت به رویکرد متفکران قرن هفدهم، توافق گستردهاى وجود داشت که معرفت علمى، یقینى برهانى است. بیشتر نحلههاى معرفتشناختىِ معمول در قرن هجدهم از این نظر اتفاق رأى داشتند؛ به عنوان مثال، بیکن،(43) لاک،(44) لایبنیتز،(45) دکارت،(46) نیوتن و کانت(47) توافق نظر داشتند که شاخص علم همین است (Laudan, 1981). آنها ممکن بود در مورد اینکه دقیقا چگونه مىتوان به معرفت یقینى رسید، نزاع داشته باشند، اما هیچیک با این ادعا نزاعى نداشت که علم و معرفت خطاناپذیر به یکجا منتهى مىشوند.
چنانکه من در جاى دیگرى نشان دادهام (Ibid, chap8)، این برداشت ذىنفوذ بالاخره در قرن نوزدهم با ظهور و پیروزى نهایى دیدگاه خطاپذیر در معرفتشناسى، به اضمحلال قطعى دچار شد. وقتى فرد بپذیرد که علم، یقین برهانى به ارمغان نمىآورد و تمام نظریات علمى اصلاحپذیرند(48) و ممکن است مورد اصلاحات جدى قرار گیرند ـ چنانکه تا اواسط قرن نوزدهم بیشتر متفکران آن را پذیرفته بودند ـ آنگاه دیگر نمىشود تفکیک علم و غیرعلم را با تفکیک معرفت و رأى یکى دانست. درحقیقت لازمهى روشن خطاپذیرى این است که تفاوتى بین معرفت و رأى وجود ندارد. بر این اساس در چارچوب خطاپذیرى، عقایدِ علمى صرفا نوعى(49) از جنس(50) رأى هستند. چند تن از فلاسفهى علم قرن نوزدهم کوشیدند تا با این پیشنهاد که آراى علمى، محتملتر یا قابل اتکاتر از آراى غیرعلمى هستند، از هیبت این تغییر جهت 180 درجهاى نسبت به علم بکاهند؛ اما حتى اینها هم قبول داشتند که دیگر نمىشود خطاناپذیرى را شاخص معرفت علمى دانست.
وقتى یقین ـ به عنوان ابزار تحدید ـ دستنیافتنى شد، فلاسفه و دانشمندان قرن نوزدهم به سرعت ابزارهاى دیگرى براى این کار ساختند. متفکرانى با آراى بسیار متفرق چون کنت،(51) بین،(52) جونز،(53) هلمهولتز(54) و ماخ(55) به عنوان نمونه تأکید داشتند که ممیز واقعى علم از هر چیز دیگر روششناسى(56) آن است. آنها بر آن بودند که چیزى به نام «روش علمى معین» وجود دارد. حتى اگر آن روش مصون از خطا نباشد (قبول خطاپذیرى این عقبنشینى را لازم مىآورد)، حداقل براى آزمون مدعیات علمى، از هر روش دیگرى بهتر است. اگر هم خطایى از این روش سربزند، به قدر کافى توانایى اصلاح خود را دارد تا زود آن خطا را کشف و تصحیح کند. چنانکه یکى از نویسندگان چند سال بعد نوشت: «اگر علم باعث گمراهى ما شود، علمِ بیشتر ما را باز به راه خواهد آورد» .(Davis, 1914)نیازى به ذکر این نیست که قرن نوزدهم اندیشهى منطق علم را ابداع نکرد؛ این اندیشه دستکم به ارسطو بازمىگردد؛ اما اصرار جدید در این برهه از زمان بر روش خطاپذیر بود که با وجود خطاپذیرىاش از دیگر رقباى علمىاش برتر باشد.
این تلاش براى تمایز علم از امور دیگر، دو چیز را لازم مىآورد: اول اینکه فعالیتهاى مختلف که در آن دوره، علم بهشمار مىآمدند، اساسا از روشهاى مشخص واحدى بهره مىگرفتند (بنابراین به اصطلاح تز «وحدت(57) روش» در آن زمان مهم بود)؛ دوم، اعتبار معرفتى این روش باید اثبات مىشد. برنامهى تشخیص هویت علم براساس یک روش خاص تحقیق، در نظر اول برنامه کوتهاندیشانهاى نیست. در حقیقت این نظر همچنان در برخى جمعهاى محترم ـ حتى در زمانه ما ـ پابرجاست، اما قرن نوزدهم نمىتوانست این دو لازمه را برآورد، چون هیچ اتفاق نظرى در مورد چیستى روش علمى وجود نداشت. برخى روش علمى را اصول استدلال استقرایى(58) مىدانستند که هرشل(59) و میل(60) حدودش را ترسیم کرده بودند. برخى دیگر اصرار داشتند که اصل روششناختىِ اساس علم این است که نظریات علمى باید محدود به موجودات مشاهدهپذیر باشند باز برخى دیگر مثل هیوئل(61) و پرس(62) جستوجوى علت حقیقى(63) را کاملاً رد، و استدلال مىکردند که تنها آزمون روششناختى قاطع یک نظریه، در توانایى پیشبینىهاى عجیب و موفق آن است (Laudan, 1981, chap8). چون بر سر چیستى «روش علمى معین» توافقى وجود نداشت، تحدیدگرایان در موضعى نبودند که دلیل قانعکنندهاى بیاورند تا نشان دهد آنچه علم را منحصر به فرد مىسازد، روش آن است.
مشکل دیگر این رویکرد این بود که چندین جزء کلیدىاش ابهامات شناختهشدهاى داشت؛ به ویژه بسیارى از قواعد روششناختى پیشنهادى بیش از آن مبهم بودند که بتوان گفت چه موقع از آنها تبعیت شده و چه موقع آن قواعد نقض شدهاند. لذا قواعد روششناختى معمولىاى، چون: «از فرضیات موردى(64) اجتناب کن.»، «نظریات ساده را فرض کن.»، «هیچ فرضیهبافى نکن.» و «از موجودات نظرى(65) احتراز کن.» مفاهیم پیچیدهاى دربرداشتند که نه دانشمندان و نه فلاسفهى آن زمان تمایلى به توضیح این مفاهیم نداشتند. آنچه قضیه را پیچیدهتر مىکند این است که آنچه بیشترِ فلاسفهى علم آن زمان به عنوان «روش علمى معین» عرضه مىکردند، شباهت کمى به روشهایى داشت که دانشمندان در عمل از آن استفاده مىکردند؛ نکتهاى که پیردوئم در 1908 به وضوح هرچه تمامتر آن را مطرح کرد (Duhem, 1962).
چنانکه قابل درک است، وضعیت در اواخر قرن نوزدهم بسیار عجیب بود. دقیقا در همان برهه که آغاز تأثیر سرنوشتساز علم بر زندگى و نهادهاى انسان غربى بود، و «علمگرایى»(66) (یعنى این عقیده که علم و فقط علم پاسخ تمام پرسشهاى قابل پاسخ را داراست) داشت پا مىگرفت، دقیقا در آن ربع قرن که دانشمندان با جدیت به مبارزه با تمام انواع شبه دانشمندان (مثلاً: پزشکان هومئوپاتیک،(67) روحگرایان،(68) جمجمهشناسان،(69) زمینشناسانى که علمشان را از کتاب مقدس گرفته بودند) مشغول بودند، دانشمندان و فلاسفه خود را دست خالى مىدیدند. به جز در سطح لفّاظى، هیچ اتفاق نظرى وجود نداشت که چه چیزى علم را از غیرعلم جدا مىسازد. عجیب آن است (یا اگر کسى تمایلات بدبینانه داشته باشد، خواهد گفت که کاملاً متوقع است) که فقدان ملاک تحدید قابل قبول، دانشمندان و فلاسفهى اواخر قرن نوزدهم را از رجزخوانى علیه آنچه که مهملات غیرعلمى مىدانستند، بازنداشت (همچنانکه همتایان امروزى آنها از فقدان چنین اجماعى احساس مشکل نمىکنند). اما این فقدان باعث شد که الزامآورى اعتراضات آنها کمتر از آن باشد که ناسزاى «شیادى» که با اطمینان بیان مىکردند، مىنمود. البته درست است که دربارهى «روش علمى معین» همچنان بحث زیادى وجود داشت و بىتردید بسیارى امید داشتند که روشهاى علم بتواند نقش تحدیدگرایانهاى را ایفا کند که پیش از آن براى یقین قایل بودند؛ اما سواى این واقعیت که بر سر روش علمى توافقى نبود، هیچ دلیل خوبى براى ترجیح هیچیک از «روشهاى علمى» پیشنهادى، بر هیچیک از روشهاى بر حسب ادعا «غیرعلمى» وجود نداشت؛ چون هیچکس نتوانسته بود نشان دهد که یک نامزد «روش علمى»، واجد شرایط «معرفت» (به معناى سنتى کلمه) یا دستکم، به لحاظ معرفتى برتر از روشهاى رقیب است.
یک میان پردهى فرافلسفى
پیش از آنکه به ملاحظه و ارزیابى چند پیشنهاد تحدیدگرایانهى آشنا از روزگار خودمان بپردازیم، لازم است به چند مقدمهى فرافلسفى(70) اشارهاى بکنیم. در اینجا به طور خاص باید سه سؤال محورى را مطرح کنیم:
1. یک ملاک تحدید پیشنهادى چه شروط کفایتى(71) را باید برآورد؟
2. آیا ملاک مورد ملاحظه شرط لازم(72) یا شرط کافى(73) یا هر دو شرط را براى منزلت علمى ارائه مىدهد؟
3. این ادعا که عقیده یا فعالیتى «علمى» یا «غیرعلمى» است مستلزم چه افعال یا قضاوتهایى است؟
1. در اوان تاریخ تفکر، ناگزیر توصیف «علم» و «معرفت» عمدتا نظرورزانه و پیشینى بود. حتى پس از گذشت هفده قرن، تنها نمونههاى معدودى از علوم تجربى رشد یافته بودند که مىشد به آنها اشاره و یا خصوصیاتشان را بررسى کرد. در چنین شرایطى که فرد عمدتا در آغاز راه است، اینکه چگونه اصطلاحى چون «علم» یا «معرفت» به کار خواهد رفت، وضعى(74) و انعطافناپذیر مىشد؛ اما همچنانکه علوم رشد مىکردند و رونق مىیافتند، فلاسفه تازه درمىیافتند که کار صورتبندىِ یک ملاک تحدید، دیگر کارى صرفا نظرورزانه نیست. هر خط فاصل پیشنهادى میان علم و غیرعلم باید (حداقل تا حدى) تفسیرى(75) و بنابراین به طرق کاربرد موجود حساس باشد. بدینترتیب، اگر کسى امروزه بخواهد تعریفى از «علم» به دست دهد که مثلاً نظریات عمدهى فیزیک و شیمى غیرعلمى قلمداد شوند، نتوانسته است که چند مورد اصلى کاربرد این اصطلاح را بازسازى کند. جایى که افلاطون یا ارسطو لازم نبود نگران شوند که چند یا حتى بیشتر فعالیتهاى فکرى زمانهشان تعریف آنها را از «علم» برنیاورند، براى ما تصور کردنى نیست که از ملاک تحدیدى راضى شویم که تعداد زیادى از فعالیتهایى را که علمى مىدانیم، به منزلت غیرعلمى تنزل دهد، یا فعالیتهایى را که به نظر ما قطعا غیرعلمىاند، علمى قلمداد نماید. به تعبیر دیگر، کاوش براى جستجوى ملاک تحدید در این روزگار، مستلزم تلاش براى تصریح(76) آن سازوکارهاى مشترک طبقهبندىاى است که عمدتا ضمنىاند(77) و بیشتر ما از این طریق مىتوانیم در مورد نمونههاى اصلى علمى و غیرعلمى به توافق برسیم. (و به نظر مىرسد که در سطح این نمونههاى اصلى مقدار زیادى توافق وجود دارد، حتى اگر بپذیریم که موارد مسألهدار و مناقشهآمیز زیادى هم وجود دارند). بهجا نیاوردنِ حق این دستهبندیهاى ضمنى نقص جدىاى براى هر ملاک تحدیدى خواهد بود.
اما ما از یک ملاک تحدید علم و غیرعلم، که به لحاظ فلسفى قابل توجه باشد، بیش از این انتظار داریم. ما حداقل انتظار داریم که یک ملاک تحدید، وجوه معرفتى یا روشى را که ممیز عقاید علمى از عقاید غیرعلمى است، مشخص کند. به عبارت دیگر ما مىخواهیم بدانیم که خصوصیت ممتاز مدعیات علمى و روشهاى تحقیق در علوم کدام است؟ چون بىتردید علم از خیلى جهات با غیرعلم متفاوت است (مثلاً دانشمندان ممکن است درآمد بیشترى داشته باشند، یا بیشتر از غیردانشمندان ریاضیات بدانند)، اما ابزار تحدید فلسفىِ موردنظر ما باید بتواند امور علمى و غیرعلمى را به طریقى از هم تفکیک کند که نشان دهد علم، بیّنه(78) یا شواهد(79) معرفتىِ مطمئنترى از غیرعلم در اختیار دارد. اگر احیانا چنین توجیهى وجود نداشته باشد، آنگاه تحدید میان علم و غیرعلم به لحاظ فلسفى کماهمیّت یا بىاهمیّت خواهد بود.
بنابراین، حداقل، یک ملاک تحدید فلسفى باید تفسیرى با کفایت از جداسازىهاى معمولى علم از غیرعلم ارائه و تفاوتهاى مهم معرفتى علم و غیرعلم را نشان دهد؛ به علاوه، همچنانکه مثلاً دیدیم، این ملاک باید به قدر کافى دقیق باشد تا بتوانیم بر اساس آن بگوییم که آیا فعالیتها و عقایدى که به دنبال تعیین منزلتشان هستیم، آن ملاک را برمىآورند یا نه؟ در غیر اینصورت، بود و نبودِ این ملاک فرقى نخواهد داشت.
2. اگر ملاک تحدید باید وظایفى را که بر عهدهى آن گذارده شده برآورد، ساختار صورىاش چگونه باید باشد؟ به صورت ایدهال این ملاک باید شروطى را مشخص کند که هریک، شرط لازم و با هم، شرط کافى براى مشخص کردن علمى یا غیرعلمى بودن یک فعالیت یا مجموعهاى از گزارهها باشند. به خوبى معلوم است که پدید آوردن چنین مجموعهاى از شرایط لازم و کافى براى علم، کار آسانى نیست. بعید به نظر مىرسد که چیزى بدون چنین بلندپروازىاى از عهدهى این کار برآید؛ مثلاً فرض کنید کسى خصوصیتى از علم را به ما معرفى مىکند که مدعى است شرط لازم (اما نه شرط کافى) منزلت علمى است. چنین شرطى، اگر مقبول باشد، به ما اجازه مىدهد که برخى فعالیتها را به طور قاطع غیرعلمى بدانیم؛ اما در تثبیت عقایدمان کمکى به ما نمىکند چون شرط لازم علمى بودن مشخص نمىکند که چه سیستمهایى واقعا علمىاند. اگر ما تنها شروط لازم علمى بودن را در دست داشته باشیم آنگاه براى مثال مجبور خواهیم شد چنین جملاتى را بکار بریم: «فیزیک شاید یک علم باشد (با این فرض که شروط لازم مذکور را برآورد)، اما شاید هم علم نباشد، چون شروط لازم ـ نه کافى ـ بیّنهاى براى کاربرد یک اصطلاح نیستند». اگر ما همچون پوپر بخواهیم به این سؤال جواب دهیم که «چه هنگام یک نظریه باید رتبهى علمى بودن بگیرد؟» .(popper, 1963, p33)آنگاه صرف شروط لازم، هیچگاه ما را قادر نخواهند ساخت که به آن سؤال جواب دهیم.
شروط کافىِ تنها هم به دلایل دیگر، به همین اندازه ناکافىاند. اگر فقط به ما گفته شود که: «این شروط را برآور، آنگاه علمى خواهى بود»، هیچ دستگاهى براى تعیین غیرعلمى بودن یک فعالیت یا گزارهى خاص نخواهیم داشت. این واقعیت که (مثلاً) احکام نجوم(80) یک مجموعه از شروط صرفا کافى را براى منزلت علمى برنمىآورد، آن را در نوعى منطقهى مبهم معرفتى قرار خواهد داد، شاید علمى و شاید نه. باز در اینجا ما نمىتوانیم جداسازى مربوط را متحقق کنیم. بنابراین، اگر (به قول پوپر) ما «مىخواهیم علم را از شبه علم تفکیک کنیم» (Ibid)، شروط کافى، ناکافىاند. اهمیت این امورِ ظاهرا انتزاعى را مىتوان با ملاحظهى چند نمونهى واقعى نشان داد. اخیرا در چند ایالت آمریکا قانونى از تصویب گذشت که آموزش «علم خلقت»(81) را در کنار نظریهى تکامل در کلاسهاى علوم دبیرستان الزامى مىکند. مخالفین این قانون استدلال کردهاند که نظریهى تکامل، علم اصیل(82) است؛ در حالى که علم خلقت اصلاً علم نیست. چنین قضاوتى که ما هم هر آن در معرض قضاوتهایى مثل آن هستیم، با شروط فقط لازم یا شروط فقط کافى براى منزلت علمى، بینه نمىیابد. به عبارت دیگر بدون شروط لازم و کافى با هم، ما هیچگاه نمىتوانیم بگوییم «این نظریه علمى است، اما آن نظریه علمى نیست». ملاک تحدیدى که هر دو شرط را فراهم نیاورد، کارى را که از آن انتظار مىرود برنخواهد آورد.
3. سؤال کلىتر از اهدافِ در پس صورتبندىِ این ملاک تحدید، خیلى نزدیک به نکتهى پیش است. هیچکس نمىتواند به تاریخچهى نزاع میان دانشمندان و «شبه دانشمندان» سرى بزند و درنیابد که ملاکهاى تحدید معمولاً در نزاعهاى قلمى اردوگاههاى رقیب به عنوان machines de guerre [= ماشین جنگ] به کار مىرفته است. در حقیقت بسیارى از فلاسفه و دانشمندان، که بحث تحدید علم و غیرعلم بیش از همه یادآور نام ایشان است، اهداف گوناگون پنهان (یا نه چندان پنهانى) داشتهاند. به عنوان نمونه، مشهور است که ارسطو مىخواست دستاندرکاران پزشکى بقراطى(83) را به زحمت اندازد؛ و معروف است که پوزیتیویستهاى منطقى(84) مىخواستند متافیزیک را بىاعتبار کنند؛ و اینکه پوپر مىکوشید مارکس(85) و فروید(86) را «گیر» بیندازد. در تمام این موارد آنها از ملاک تحدید خودساخته به عنوان ابزارى براى بىاعتبار ساختن رقیب استفاده کردهاند.
صورتبندى یک ملاک تحدید دقیقا به این دلیل که نوعا بیانگر برترى معرفتى علم بر غیرعلم است، به دستهبندى عقاید در مقولاتى چون «صحیح»(87) و «ناصحیح»،(88) «محترم»(89) و «عجیب و غریب»،(90) یا «معقول»(91) و «نامعقول»(92) خواهد انجامید. فیلسوفان نباید صرفا به این دلیل که صورتبندى یک ملاک تحدید، این لوازم را در قضاوتها به همراه خواهد داشت، از زیر این کار شانه خالى کنند. کاملاً برعکس، فلسفه در بهترین حالت باید به ما بگوید که اعتقاد به چه چیزى معقول است و به چه چیزى نیست. اما ارزشبار(93) بودن اصطلاح «علم» (و همخانوادههایش) در فرهنگ ما، باید به ما بفهماند که دادن لقب «علمى» یا «غیرعلمى» به فعالیتى خاص، عواقب اجتماعى و سیاسىاى دارد که از طبقهبندى صرفا معرفتشناسانه عقاید به دو دسته علمى و غیرعلمى بسیار فراتر مىرود. گرچه احتمالاً خصوصیت ساطور این تقطیع بیشتر معرفتى خواهد بود، پیامدهایى خواهد داشت که قطعا معرفتى نیستند. دقیقا به این دلایل که یک ملاک تحدید اساسى منطقى براى کارهایى عملى خواهد بود که به احتمال قوى پیامدهاى درازدامن اخلاقى، سیاسى و اقتصادى خواهند داشت، خردمندانه آن است که تأکید کنیم دلایلِ به نفع هر ملاک تحدیدى که مىخواهیم جدىاش بگیریم، قانعکنندگى خاصى داشته باشند.
پس از ذکر این مقدمات، که ما را قدرى از مسیر اصلىمان دور کرد، مىتوانیم به بررسى تاریخچهى اخیر تحدید بازگردیم.
سنت تحدیدگراى جدید
چنانکه دیدیم، تا سال 1900 دلایل زیادى براى این نتیجه وجود داشت که نه یقین و نه تولید بر اساس یک مجموعهى برتر از قواعد روششناختى، براى علم نامیدن کافى نیست؛ بنابراین، نباید تعجب کرد که فلاسفهى دهههاى 1920 و 1930 پیچیدگىهاى جدیدى به این مسأله افزودند. چنانکه معروف است، چند تن از اعضاى برجستهى Wiener Kreis [= حلقه وین [رویکرد نحوى(94) یا منطقى به این موضوع را برگزیدند. استدلال پوزیتیویستهاى منطقى علىالظاهر چنین بود که اگر معرفتشناسى و روششناسى براى تفکیک علم از غیرعلم ناتواناند، شاید نظریهى معنادارى(95) از عهدهى این کار برآید. نظر آنها این بود که گزاره تنها در حالتى علمى است که یک معناى مشخص داشته باشد و یک گزاره معنادار گزارهاى است که آن را کاملاً بشود اثبات(96) کرد. چنانکه پوپر اظهار داشته است، پوزیتیویستها فکر مىکردند که «اثباتپذیرى،(97) معنادارى و خصوصیت علمى همگى مصداق واحدى(98) دارند» .(popper, 1962, p40)
اثباتگرایى به رغم صورتبندىهاى جدیدش در طول اواخر دهههاى 1920 و 1930، به عنوان یک نظریهى معنادارى، واکنشهاى گوناگونى را برانگیخت (hempel, 1950, pp41-63). اما به عنوان یک راه حل براى تحدید علم و غیرعلم واقعا مایهى شرمسارى بوده است؛ چرا که نهتنها بسیارى از گزارههاى علمى (مانند تمام گزارههاى کلى) را نمىتوان اثبات کامل کرد، بلکه اکثریت قاطع نظامهاى عقیدتىِ غیرعلمى و شبه علمى، اجزاى اثباتپذیر دارند؛ مثلاً، تز مسطح بودن زمین را در نظر بگیرید. پذیرش چنین عقیدهاى در قرن بیستم حماقت محض است. با وجود این، چنین گزارهاى اثباتپذیر است، به این معنا که ما مىتوانیم دستهاى از مشاهدات ممکن را مشخص کنیم که این گزاره را اثبات مىکردند. در حقیقت هر عقیدهاى که زمانى «ابطال» شده و از حوزهى علم طرد گردیده، (حداقل به طور نسبى) اثباتپذیر است؛ بنابراین گزارهى «زمین مسطح است» (بر اساس ملاک «پوزیتیویستهاى بالغ»(99)) هم معنادار است و هم علمى.
رویکرد مشهور دوم در همین دوره، رویکرد کارل پوپر است. ملاک «ابطالگرایانه»ى(100) او در بحث تحدید علم و غیرعلم بهتر از ملاک پوزیتویستها از عهدهى کار برنیامد. سواى این واقعیت که این ملاک، تکلیف منزلت علمىِ تقریبا تمام گزارههاى وجودى(101) شخصى(102) را هر چقدر هم که خوب تأیید شده باشند (مثلاً این ادعا که اتم وجود دارد، یا اینکه سیارهاى نزدیکتر از زمین به خورشید وجود دارد، یا اینکه بین انسان و حیوان حلقهاى مفقوده وجود دارد) مشخص نمىکند، این پیامد ناخواسته را دارد که هر ادعاى عجیب و غریبى را که کذبش را بتوان نشان داد، «علمى» مىشمارد؛ بنابراین، قایلین به مسطح بودن زمین، خلقتگرایان پیرو کتاب مقدس، طرفداران لِیْترایل(103) یا بستههاى ارگن،(104) شیفتگان یورى گلر،(105) قایلان به مثلث برمودا، قایلان به مربعهاى مستدیر، طرفداران لیزنکو،(106) ارابهرانان خدایان، سازندگان per petuum mobile [ = متحرک مستدام]، جستوجوکنندگان پابزرگ(107)، قایلان به لاخنس(108)، قایلان به درمان به وسیلهى ایمان، آببازىکنندگان با پُلى واتر(109)، طرفداران فرقهى روزیکروسى،(110) قایلان به پایان قریبالوقوع جهان، فریادزنندگان اولیه،(111) قایلان به الوهیت آب، جادوگران، قایلان به احکام نجوم، همگى بر اساس ملاک پوپر علمى از آب درمىآیند، مادام که آنها حاضر باشند مشاهدات هر مقدار هم نامحتمل را ذکر کنند که (اگر مشاهده شوند) باعث تغییر عقیدهى آنها خواهد شد.
ممکن است در برابر اینگونه انتقادات پاسخ داده شود که منزلت علمى یک نوعِ واحد نیست، بلکه متدرّج است؛ مثلاً علومى چون فیزیک و شیمى با درجات بالایى آزمونپذیرند، درحالىکه نظامهایى که ما آنها را شبه علم مىدانیم بسیار کمتر تن به موشکافىهاى تجربى مىدهند. این نظر با مشکلات فنى حادى روبهروست؛ زیرا تنها نظریهى روشن درجات آزمونپذیرى (نظریهى پوپر)، مقایسهى درجهى آزمونپذیرىِ دو نظریهى متمایز را غیرممکن مىسازد، مگر آنکه یکى منطقا نتیجهى دیگرى باشد. چون (امید مىرود!) هیچ نظریهى «علمى»اى منطقا هیچ نظریهى «شبه علم» را نتیجه نمىدهد، مقایسهى مذکور نمىتواند انجام شود. اما حتى اگر بتوان این مسأله را حل کرد و مثلاً نتیجه گرفت که نظریهى نسبیت عام، آزمونپذیرتر از احکام نجوم است (و بنابر تعریف علمىتر از آن)، نتیجه نمىشود که عقیده به احکام نجوم، ارزش کمترى از عقیده به نسبیت دارد؛ زیرا آزمونپذیرى، یک مفهوم معناشناختى(112) است، نه معرفتى، که هیچ الزامى براى ارزش عقاید ندارد.
خوب است کمى مکث کنیم و دربارهى اهمّیّت این تفاوت بیندیشیم. پیش از این گفتم که مىتوان گذر از جهتگیرىهاى تحدیدگرایان قدیمى به جدید را حرکت از راهبردهاى معرفتى به راهبردهاى نحوى و معناشناختى توصیف کرد. در حقیقت این گذر حتى مهمتر از آن است که این توصیف بیان مىدارد. دغدغهى اصلى سنت قدیمى این بود که اندیشهها یا نظریاتى را بیابد که مىارزد به آنها معتقد شد. علمى دانستن یک گزاره، قضاوتى گذشتهنگر(113) دربارهى چگونگى ایستادگى آن گزاره در برابر موشکافىهاى تجربى بود؛ اما پوزیتیویستها و پوپر این گذشتهنگرى را کاملاً کنار گذاشتند. براساس تحلیل آنها از منزلت علمى، بحث تأیید شواهد یا ارزش اعتقاد مطرح نیست؛ زیرا تمام مدعیات بىمبنا در این نظر جدید آزمونپذیر و لذا علمىاند.
اصرار نداشتن سنت تحدیدگراى جدید بر ضرورت ارزیابىهاى گذشتهنگر شواهد، براى تعیین منزلت علمى، به مقدار زیادى فایدهى عملىِ اقدام تحدیدگرایان را مىکاهد؛ به این دلیل که بسیارى از عقاید «عجیب و غریب» که فرد تمایل به وهنشان دارد، براساس ملاکهاى ابطالگرایانه یا اثباتگرایانه (نسبى) علمى از آب درمىآیند. سنت تحدیدگراى قدیمى که به بینّهى معرفتىِ بالفعل نظر داشت، نه موشکافى معرفتى بالقوه، هیچگاه از چنین معناى کاهشیافتهى «علمى»اى حمایت نمىکرد. نکتهى نزدیکتر به مقصود ما این است که، سنت جدید براى انتظارات کمتر خود، مىبایست هزینهى هنگفتى را بپردازد. تحدیدگرایان قرن بیستم چون تمایل نداشتند که منزلت علمى را به بیّنهى مبتنى بر شواهد مرتبط سازند، مجبور شدهاند ایدئولوژىهایى را که با آنها مخالفاند (مارکسیسم،(114) روانکاوى(115) یا خلقتگرایى(116)) علىالاصول آزمونناپذیر بدانند. در بسیارى از مواقع این تشخیص درست است، اما در بیشتر مواقع، آراى موردنظر را مىتوان آزمود، و آزموده شده و در آزمون رد شدهاند؛ اما چنین رد شدنهایى نمىتواند منزلت علمى (جدید) آنها را خدشهدار کند، و کاملاً بالعکس، به خاطر رد شدن از آزمونهاى معرفتى که بر روى آنها انجام شده، این آرا تضمین مىکنند که ملاکهاى معناشناختى ذىربط را براى منزلت علمى برمىآورند! بنابراین تحدیدگرایىِ جدید عمدتا چیز حیرتانگیز و بىدست و پایى است که به کار توضیح کاربردهاى پارادیگماتیک(117) «علمى» (و همخانوادههایش) مىآید، نه به کار نقدى پاکسازى(118) که قصد اولیه از آن بود.
به این دلایل و دلایل زیاد دیگرى که در ادبیات فلسفى شناخته شده است، نه اثباتگرایى و نه ابطالگرایى، براى تفکیک مفید میان علمى و غیرعلمى خیلى نویدبخش نیستند.
در این جا این سؤال مطرح خواهد شد که آیا نامزدهاى معقول دیگرى نیز براى توضیح تفکیک میان علم و غیرعلم وجود دارد؟ به نظر مىرسد که چند نامزد منتظر ورود به صحنهاند؛ مثلاً کسى ممکن است بگوید که مدعیات علمى خوب آزموده شدهاند، در حالى که مدعیات غیرعلمى چنین نیستند. راه دیگر (رویکردى که تاگارد پیش گرفته است)(2) این است که معرفت علمى به طور منحصر به فردى پیشرفت(119) یا رشد(120) دارد. برخى اظهار داشتهاند که فقط نظریات علمى پیشبینىهاى تعجببرانگیزى(121) مىکنند که صادق از آب درمىآیند. حتى ممکن است سمت و سوى پراگماتیک(122) در پیش گرفته شود و گفته شود که علم تنها مخزن معرفت مفید(123) و قابل اعتماد(124) است. یا به عنوان پیشنهاد آخر کسى ممکن است علم را تنها نظامسازى فکرى بداند که به صورت انباشتى(125) پیش مىرود، یعنى نظریههاى بعدى جامع نظریههاى قبلى هستند، یا دستکم نظریههاى قبلى موارد حدّى(126) نظریههاى بعدى مىباشند.(3)
به آسانى مىتوان نشان داد که هیچیک از این پیشنهادها نمىتوانند شرط لازم و کافى براى «علم» شمردن چیزى باشند، حداقل نه به آن معنا که در کاربردهاى مرسوم افاده مىشود. و در اغلب موارد، این پیشنهادها حتى به عنوان شروط لازم تحدید علم هم پذیرفتنى نیستند. اجازه دهید که به اجمال دلایل نویدبخش نبودن این پیشنهادها را ذکر کنم. شرط خوب آزموده شدن یک ادّعا در دست نداریم اما حتى اگر چنین برداشتى را هم در اختیار داشتیم، آیا این سخن معقولى است که بگوییم تمام ادعاهاى کتابهاى درسى علمى (چه برسد به مجلات علمى) به خوبى آزموده شدهاند؟ و هیچیک از ادعاهاى حوزههاى معمول غیرعلمى، چون نظریهى ادبیات، نجارى یا راهبردهاى فوتبال، خوب آزموده نشدهاند؟ وقتى که یک دانشمند حدسى را مطرح مىکند که تا به حال آزموده نشده و هنوز مطمئن نیستیم چه چیزى آزمون قاطع آن به حساب مىآید، آیا او به هنگام بحث در مورد حدسش کار غیرعلمى مىکند؟ در سوى دیگر تفکیک، آیا کسى حاضر است بگوید که ما هیچ شاهد علمى متقاعدکنندهاى براى مدعیات «غیرعلمى»، نظیر اینکه «بیکن اشعار منسوب به شکسپیر(127) را نسروده است»، یا «اتصالاتِ با زاویهى 90 مستحکمتر از اتصالات همسطح هستند» یا اینکه «شوتهاى آفساید معمولاً به دست حریف نمىافتد»؟ در اختیار نداریم؟ درحقیقت آیا ما محق نیستیم که بگوییم شواهد تمام این مدعیات را بهتر تأیید مىکنند تا بسیارى از مفروضات «علمى» (مثلاً) کیهانشناسى یا روانشناسى را؟
درک دلیل این افتراق ساده است. شاید بیشتر اجزاى علم در مقایسه با بسیارى از رشتههاى غیرعلمى، خیلى نظرورزانه است. با توجه به سوابق تاریخى، به نظر مىرسد که دلیل خوبى براى کاذب فرض کردن بیشتر نظریات علمى وجود دارد. در این شرایط چقدر معقول است که ادعا شود علم تنها مخزن تمام نظریات قابل اعتماد یا خوب تأیید شده است؟
به همین صورت، پیشرفتِ شناختى فقط منحصر به «علوم» نیست. رشتههاى بسیارى (مثل: نقد ادبى، راهبردهاى نظامى و حتى شاید فلسفه) مىتوانند مدعى شوند که نسبت به 50 یا 100 سال پیش، دربارهى حوزهى مربوط به خودشان معرفت بیشترى کسب کردهاند. برخلاف این مىتوانیم چند «علم» را خاطرنشان کنیم که در طول دورههاى خاصى از تاریخشان، پیشرفت کمى داشته یا پیشرفتى نداشتهاند.(4) به نظر مىرسد که رشدشناختىِ مستمر یا حتى گاه و بىگاه، شرط لازم و یا کافى براى فعالیتهایى که ما علمى قلمداد مىکنیم، نیست. درپایان، شرط تحولات انباشتى را به عنوان ملاک تحدید در نظر بگیرید؛ چنانکه مؤلفانِ چندى(5) نشان دادهاند، این شرط حتى به عنوان شرط لازم براى متمایز ساختن معرفت علمى به کار نمىآید، چون بسیارى از نظریات علمى، حتى نظریات به اصطلاح علوم «بالغ»، حتى به صورت موارد حدّى، شامل نظریات پیش از خود نیستند.
البته من وانمود نمىکنم که در این مقاله توانستهام اثبات کنم که هیچ بازسازىِ فلسفىِ قابل تصورى براى تفکیک شهودى ما میان علمى و غیرعلمى وجود ندارد. با این وصف من معتقدم که ما براى این سخن که هیچیک از ملاکهایى که تا به حال عرضه شده، براى توضیح این تفکیک نویدبخش نیست، دلیل داریم.
اما ما مىتوانیم از این هم جلوتر برویم؛ زیرا به قدر کافى، دربارهى آنچه در فرهنگمان علم محسوب مىشود شناخت داریم تا بتوانیم بااطمینان کامل بگوییم که همهى آنها از جنس یک پارچهى معرفتى دوخته نشدهاند. بعضى از نظریات علمى خوب آزموده شدهاند، و بعضى نه. بعضى از شاخههاى علم در حال حاضر رشد زیادى دارند، وبعضى نه. بعضى از نظریات علمى پیشبینىهاى موفق بسیارى در مورد پدیدارهاى تعجببرانگیز کردهاند، بعضى پیشبینىهاى اندکى کردهاند ـ اگر اصلاً پیشبینى کرده باشند. بعضى از نظریات علمى موردىاند، بعضى نه. بعضى به «تلفیق(128) استقراها» دست یافتهاند، بعضى نه. (دربارهى چند نظریه و رشتهى غیرعلمى مىتوان سخنان مشابهى گفت). ناهمگونىِ معرفتىِ واضحِ فعالیتها و عقایدى که معمولاً علمى قلمداد مىشوند، باید ما را نسبت به بیهودگى محتمل جستوجوى نسخهى معرفتىِ ملاک تحدید هوشیار سازد. در جایى که حتى پس از تحلیلِ مفصل، به نظر مىرسد که نامتغیرهاى(129) معرفتى وجود ندارد، بهتر است که وجودشان مسلّم گرفته نشود؛ اما این سخن در اصل به این معناست که مسألهى تحدید ـ همان مسألهاى که پوپر «مسألهى محورى معرفتشناسى» نامید ـ مسألهاى ساختگى است؛ زیرا پیشفرض آن وجود چنین نامتغیرهایى است.
من با بیان اینکه مسألهى تحدید علم و غیرعلم شبه مسأله است (حداقل مادام که فلسفه محل نظر باشد)، اصلاً منکر این نیستم که باید سؤالهاى جدى معرفتشناختى و روششناختى دربارهى مدعیات معرفت مطرح شود، چه ما آن مدعیات را در طبقهبندى خویش علمى بدانیم، یا ندانیم. این را هم نمىگویم که هیچگاه محق نیستیم که بخش خاصى از علم را به لحاظ معرفتى بابیّنه و بخش دیگرى را شبه علم و بىبیّنه بدانیم؛ چون همیشه مهم پرسیدن این نوع سؤالهاست: چه هنگام یک ادعا خوب تأیید مىشود؟ چه هنگام مىتوانیم یک نظریه را خوب آزموده شده قلمداد کنیم؟ ممیز پیشرفتشناختى چیست؟ هنگامى که پاسخهاى این قبیل پرسشها را به دست آوریم (که هنوز راهِ بلندى تا آن وضعیت فرخنده مانده است)، دیگر سؤال معرفتشناختىِ مهمى باقى نمىماند که به دنبال جوابش بگردیم.
نکتهى آخرى که باید بر آن تأکید کرد این است که من با استدلال بر حفظ اهمیّت تفکیک میان معرفتِ قابل اعتماد و غیرقابل اعتماد، نمىکوشم تحدید علم و غیرعلم را با چهرهى جدیدى احیا کنم.(6) سؤال از معرفت قابل اعتماد، هر جوابى که بیابد، بسیارى از گزارههایى که معمولاً «علمى» دانسته نمىشوند تحت این عنوان قرار خواهند گرفت، و بسیارى از گزارههایى که معمولاً علمى دانسته مىشوند نفى خواهند شد. این هم نتیجهى ناهمگونىِ معرفتىِ علوم است.
نتیجه
ما در طول بازىهاى تاریخ ـ که به بعضى از آنها در اینجا اشاره کردهام ـ دو سؤالِ کاملاً متمایز را خلط کردهایم: اول اینکه چه چیزى مبناى یک عقیده را مستحکم (یا آن عقیده را راهنماى بارور)(130) مىسازد؟ و دیگر اینکه چه چیزى یک عقیده را علمى مىسازد؟ اولین سؤال از نظر فلسفى جالب توجه و احتمالاً حتى قابل پاسخگویى است؛ سؤال دوم، نه جالب توجه و نه با توجه به گذشتهى هزار رنگش، قابل پاسخ دادن است. اگر ما بهپامىخاستیم و جانب عقل را مىگرفتیم، مىبایست اصطلاحاتى نظیر «شبه علم» و «غیرعلمى» را از واژگانمان حذف مىکردیم؛ اینها تنها تعابیر توخالىاى هستند که فقط براى ایجاد هیجان خوباند. به این ترتیب، آنها بیشتر متناسب با لفّاظىهاى سیاستمداران و جامعهشناسان معرفت اسکاتلندى هستند تا با محققان تجربى.(7) مادام که دغدغهى ما محافظت از خودمان و همنوعانمان از گناه کبیرهى عقیده به آنچه آرزو داریم، باشد نه آنچه شواهد واقعى دارد، (که یقینا بیشتر صورتهاى «شیادى» از این جنس است) به ناچار توجه ما باید صرفا بر شایستگىهاى تجربى و عقلى ادعاهایمان دربارهى جهان باشد. منزلت «علمى» آن ادعاها تماما بىربط است.
یادداشتها
من از NSFو NEH براى حمایتشان از این تحقیق سپاسگزارم. اظهارنظرهاى آدولف گرونبائوم، کن آلپرن و اندرو لاگ در مورد شکل اولیهى این مقاله براى من بسیار مفید بوده است.
1. این تغییر جهت را غالبا به تأکید پدیدارشونده در آن زمان بر پیوستگى متون و علوم و به تلاشهایى نظیر بیکن به «مفید» ساختن علوم نسبت مىدهند؛ اما چنین تحلیلى یقینا دو چیز را با هم خلط مىکند. یکى لاادریگرى نسبت به علل اولیه ـ که فىالواقع در پس ابزارگرایى نجوم قرون وسطى و رنسانس قرار داشت ـ و دیگرى تمایل سودگرایانه به داشتن فایدهى عملى.
2. براى یک برداشت بسیار مختصر، رک: مقالهى کلاسیک سى. جى. همپل(131)
"Problems and Changes in The Empiricist Criterion of Meaning" Revue Internationale de Philosophiell (1950), 41-63.
[= «مسائل و تغییرات در ملاک معنادارى تجربهگرایان»]
3. مثلاً نگاه کنید به:
Paul Thagard. [= «تشابه، ارتباط و شبه علم»] "Resembelance, Correlation and Pseudo - Science", in M. Henen et al.,
[]= علم، شبه علم و جامعه Science, Pseudo - Science and Society (Waterlo, Ont.: W. Lourier University Press, 1980), PP.17-28.
4. براى طرفداران این نظر انباشتى بنگرید به:
5. نامزدهاى موقتى محتمل: آکوستیک(132) از 1750 تا 1780؛ کالبدشناسى(133) انسان از 1900 تا 1920؛ نجوم اجرام متحرک از 1200 تا 1500؛ مکانیک عقلى(134) از 1910 تا 1940.
6. ویلیام بارتلى در یک بررسى عالى در
[= نظریات تحدید علم و مابعدالطبیعه] "Theories of Demarcation Between Science and Metaphysics", in [= مسائلى درفلسفه علم] Problems in the Philosophy of Science (Amesterdam: North - Holland, 1968), 40ff.
شبیه به همین استدلال کرده است که مسأله تحدید (پوپرى) در فلسفه علم مسألهاى محورى نیست.
________________________________________
1"The Demise of the Demarcation Problem", in R. S. Cohen and L. Laudan (eds.), Physics, Philosophy, and Psychoanalysis, Dordreeht: Reidel, 1983; Reprinted in Larry Landan, Beyond Positivism and Relativism, Westview Press, 1996.
2 . Velikovsky
3 . counterfeit
4 . pseudo
5 . theorists of knowledge
6 . philosophers of science
7 . status
8 . nature
9 . Plato
10 . Popper
11 . epistemic
12 . demarcation
13 . non-science
14 . Parmenides
15 . opinion
16 . reality
17 . appearance
18 . truth
19 . error
20 . inhere
21 . apodictic certainty
22 . know-how
23 . know-why
24 . demonstrative understanding
25 . syllogistic
26 . reasoned fact
27 . superstition
28 . Ptolemy
29 . essences
30 . Duhem
31 . post hoc
32 . intuit
33 . constructions
34 . hypothetical
35 . fallible
36 . Copernicus
37 . Kepler
38 . Galileo
39 . Huygens
40 . Newton
41 . kinematics
42 . speculate
43 . Bacon
44 . Locke
45 . Leibniz
46 . Descartes
47 . Kant
48 . corrigible
49 . species
50 . genus
51 . Comte
52 . Bain
53 . Jevons
54 . Helmholtz
55 . Mach
56 . methodology
57 . unity
58 . inductive
59 . Herschel
60 . Mill
61 . Whewell
62 . Peirce
63. (لازمه «vera causa» [= علت حقیقى] در قرن نوزدهم) (ر.ک: کاوایوسکى، هاج و آر.لودن).
64 . ad hoc
65 . theoretical
66 . scientism
67 . homeopathic
68 . spiritualists
69 . phrenologists
70 . metaphilosophical
71 . adequacy
72 . necessary condition
73 . sufficient
74 . legislative
75 . explicative
76 . explicit
77 . implicit
78 . warrant
79 . evidence
80 . astrology
81 . creation science
82 . authentic
83 . Hippocratic
84 . logical positivists
85 . Marx
86 . Freud
87 . sound
88 . unsound
89 . respectable
90 . cranky
91 . reasonable
92 . unreasonable
93 . value-loaded
94 . syntactic
95 . meaning
96 . verify
97 . verifiability
98 . coincide
99 . mature
100 . falsificationist
101 . existential
102 . singular
103 . laetrile
104 . orgone boxes
105 . Uri Geller
106 . Lysenkoists
107 . Big Foot
108 . Loch Nessians
109 . poly water
110 . Rosicrucians
111 . primal screamers
112 . semantic
113 . retrospective
114 . Marxism
115 . psychoanalysis
116 . creationism
117 . paradigmatic
118 . stable - cleaning
119 . progress
120 . growth
121 . surprising predictions
122 . pragmatic
123 . useful
124 . reliable
125 . cumulative
126 . limiting case
127 . Shakespeare
128 . consilience
129 . invariants
130 . heuristically fertile
131 . C. G. Hempel
132 . acoustics
133 . anatomy
134 . rational