تطور اجتماعى معرفت از دیدگاه مولاى
آرشیو
چکیده
متن
اشاره اسرار معرفت عنایتبه دقایق اسرار معرفت را مىتوان از عمده مباحث مطرح شده در سخنان ملاى روم دانست. او که از سویى، اندیشه را دربردارنده تمامى جریان حیات انسان و حقیقت وجود او و، در سطحى بالاتر، مایه قوام وجود مىداند،و از سوى دیگر نیز به نقش محورى اندیشه در تمامى شوون زندگى انسان درنشئه این جهانى - اعم از مادى و معنوى - معترف است (1) ، مثنوى خویش را در باب «کشف اسرار وصول و یقین» مىخواند که «فقه الله الاکبر» است; و از همین رهگذر، هرچند با عنایتى به ظاهر تبعى، به گذار اندیشه در بستر اجتماع مىپردازد، که محل نشو و نماى مادى و معنوى انسان و ابزار کسب معرفت اوست. مولانا در این مسیر مباحثى را مطرح مىکند که، به تایید شارحان - که از این منظر به کلامش ننگریسته یا کمتر نگریستهاند - ناظر به تاثیر زندگى اجتماعى انسان بر معرفت، اندیشه و فرهنگ اوست; یعنى محورهایى که مىتوان آن را دیدگاههایى در باب «تطور اجتماعى معرفت» دانست; هرچند رویکرد او را در باب اینگونه مسائل اجتماعى، رویکردى روانشناختى بدانیم.
پیش از ورود در بحث، توجه به نکاتى در باب این نوشته ضرورى است:
1- سبک و سیاق سخن مولانا و شیوه پرداختن او به مباحث، بیان نظرات او را، در قالب و ترتیبى سازگار با نظم و نسق امروزین در نوشتارهاى تطبیقى، بامشکل مواجه مىسازد; و این نکته، به ویژه در کتاب شریف مثنوى معنوى که عمده منبع جستجو در این تلاش بوده، و مشخصه آن پرهیز از ایراد کلام به شیوه علمى مرسوم است (2) ، کاملا مشهود است. در این تلاش، مشکل فوق با معضل تازگى بحث، و تبعات ناشى از آن، نیز ممزوج گردیده است; و در نهایت، قلتبضاعت جوینده نیز موردى دیگراست که، در جمع با موارد دیگر، باید به عنوان اسباب اعتذار بر نقایص کار به محضر ناظران فرهیخته عرضه شود.
2 سطح مطالب ارائه شده، «توصیف» بوده و در این مرحله از تحلیل و نقد و همچنین تطبیق یافتهها با آراء و نظرات صاحبنظران این رشته اجتناب شده است. دیگر اینکه، پیش فرض نگارنده، آشنایى مخاطب با اصطلاحات، سر فصلها و همچنین اطلاعى اجمالى از مسائل مطرح شده در حوزه جامعه شناسى عرفتبودهاست. مسوغ اینگونه اقتصار نیز، اتکا به قرار گرفتن این نوشتار در جمع مقالاتى ارزشمند در همین رشته است، که به شکلى مبسوط به شرح آرا و نظرات و نیز مباحث این رشته پرداختهاند.
رویکرد معرفتى مولانا
در تبیین جایگاه معرفت در جهان هستى و همگام با حکما و عرفاى الهى، پرداختن مولانا به وجوه تمایز عقول کلى و جزیى در مثنوى سبب شدهاست تا تصویرهاى ارائه شده از این حوزههاى معرفتى، شکلى کاملا دگرگونه به خود بگیرد.
در یک سو تعبیرها به گونهاى است که آن را «روایتشاعرانه فکر نوافلاطونى»تلقى مىکنند; و او را، در باب قدیم بودن نفس و اعتقاد به مثل و ارباب انواع، همداستان با افلاطونیان. در این سو، حاکمیت عقل و معرفتبه سبک و سیاقى ایدهآلیستى چنان تصویر شده است که واقعیات عینى، سایههاى عقل تلقى مىشود; و منحصرا با ملاک قابل درک بودن توسط عقل، امکان مطرح شدن در جهان هستى مىیابد.
مولانا به سان دکارت از راه ثبوت اندیشه، بر واقعیت وجود خود استدلال مىکند; و همانند هگل، عقل را زیر بناى هستى مىداند. معارف نیز بر همین اساس جلوهاى کاملا ثابت، مطلق، تاثیر ناپذیر و .... دارند; شاخصههاى رویکردى که در معرفتشناسى و جامعه شناسى معرفت از آن به «رویکرد وجود شناختى (3) » تعبیر شده، و به عنوان مبناى پشت پرده دیدگاههایى از قبیل فلسفه یونان، آیین بودا، نظرات فلاسفه مسلمان و مسیحى، فلسفه دکارتى، نظریه هگل و آراء هوسرل، سارتر و هایدگر معرفى مىشود.
در سوى دیگر، مولانا با زبانى پراگماتیستى، از مفهومى داراى اصول مطلق و ثابت از عقل مىگریزد; معرفت را در راه رسیدن به نفع و فایده موجه مىشمارد; در تعابیرى نزدیک به هیوم، گستره آگاهى را در ربط و نسبت مستقیم با اندازه حواس مىداند; در بیانى شبیه دیلتاى، معارف را نسبى، و حقایق را بر اساس ادراک و تجربیات زیسته افراد و با توجه به چشماندازهاى ناظر به آن قابل تفسیر مىشمارد;و ... وابستگى به عوامل روانى و اجتماعى، تاثیر پذیرى از درون و برون انسان، تغییر پذیرى مقولات و، در نهایت، غایت نگرى از ابعاد بارز تصویرى است که مثنوى در این قلمرو از معرفت ارائه مىدهد. مولفههایى که هر یک به نوعى معرفت را در ربط و نسبتبا غایتهاى فردى و اجتماعى دیده و آن را به منابعى منسوب و مرتبط مىسازد که، در واقع، نسبى کننده آن است; و این امر رویکرد او را در این حیطه، در زمره «رویکردهاى غایتشناختى (4) » موجود در حوزه جامعه شناسى معرفت قرار مىدهد، که نظرات معرفتى فلاسفه قبل از افلاطون، سوفسطائیان، پوزتیویستها، تجربه گرایانى مانند لاک و هیوم، پراگماتیسم، مارکسیسم، مکتب فرانکفورت، نسبیت گرایى و تاریخ گرایى در زمره آنان شمرده مىشوند. جمع این دو دیدگاه در مثنوى نیز تلاش امثال ماکس شلر را به ذهن تداعى مىکند که در صدد آشتى دادن نسبیت اجتماعى فرهنگى با مفهوم افلاطونى ناظر به قلمرو ازلى جواهر تغییر ناپذیر برآمدهاست; و این تلاش بر آن است تا با گرد آورى گزارههاى معرفتى و ذیربط موجود در سخنان مولانا، به تبیین ابن مضمون پرداخته، تصویرى نسبتا سامانمند، و گرچه بسیار مختصر، از بیان وى در باب تحولات معرفت در صحنه اجتماع به دست دهد. در ادامه به ذکر مواردى از کلام مولانا مىپردازیم که با شاخصههاى منسوب به رویکردهاى مزبور شده، قابل مقایسه به نظر مىرسد.
1) قلمرو معارف مطلق
این قلمرو که دربردارنده معرفتهاى «مطلق و خارج از حیطه تاثیر زمان و مکان» است، یکى از شاخصههاى رویکرد معرفتى مولانا، به عنوان رویکردى وجود شناختى، است. در بیان مثنوى، قلمرو «عقل کل، عقل کلى، دانش جوهرى و...»، قلمروى استشامل جوهرهایى فراتر از زمان و مکان، مستقل و تغییر ناپذیر، که ما به ازاى آنها حقیقت محض است.
در تصویرى که مولانا از این قلمرو به دست مىدهد، عقل کل که چیزى جز «مرد خدا» (5) ، و در واقع چیزى جز «دل» او نیست، «حقیقت و زیر بناى هستى» تصویر شده، جهان منحصرا «یک فکرت» از اوست (6) ; و عالم ماده تنها عرض و صورت آن را تشکیل مىدهد. در نظر او، نه تنها «علوم و معارف بشرى.... نمودارى و پرتوى از عالم بى انتهاى روح پاک و عقل روشن است»، و «نور چشم و وجود همه قواى دراکه، که در تن است، از نور وجود او مستمدند»، که تمامى «تعینات سماوات و ارض» را «مستنیر» آن نور شمرده شده، و به بیان دیگر تمامى ساختارها و کنشهاى طبیعى و انسانى را منحصرا معلول آن قلمرو مىداند; (قابل انطباق با شاخصه «بنیان عقلانى امور مادى»).
البته، در این قلمرو همه سخنها به سر چشمه زاینده و باقى حیات و معرفتباز مىگردد; و تمامى شوون هستى در ربط و نسبتبا منشا الهى آن مطرح شده و مورد مداقه قرار مىگیرد. مردان خدا (اولیا)، در واقع «نمونههاى کلى (تعینات) وجود مطلقند». خرد آنها خود از «حق» مىچرد (7) ; و مستظهر به نور الهى و فیض دمادم اوست; «در تجلى نور ازو»داشته (از او الهام مىگیرد) و در واقع با نور «گردون شکاف» او و به نور گردون شکاف اوست که مىنگرد (8) . به تعبیرى دیگر، «وجود آدمى.
.. اسطرلاب حق است; چون او را حق تعالى به خود، عالم و آشنا کرده باشد، از اسطرلاب وجود خود، تجلى حق را و جمال بى چون را، دم به دم و لمحه به لمحه مىبیند و هرگز آن جمال از این آینه خالى نباشد» (9) (قابل انطباق با شاخصه «اعطاى نقش اصلى به منشا وجودى معرفت»). سپس در اثر همین اتصال است که عقل، با چهرهاى کاملا تعیین کننده و برخوردار از قدرت و تدبیرى مطلق و فراگیر، در «مجموع عالم وجود» ظاهر مىشود. علم اولیا یا عقل (کلى) آنان به دریا تشبیه مىشود; و عالم، «کفى پرخاشاک» است که بر آن دریا قرار گرفته، و از جنببیدن موجهایش «خوبى مىگیرد» (10) ; عقل جزیى نیز به «کاسه»اى بر روى آن مىماند که «حتى همان حرکت کردن وزیروزبر شدنش... واصابت وى در آنچه به احوال معاش و لوازم عمل تعلق دارد، نیز از خود او نیست». مولانا با این بیان ، نه فقط در صحنه تکون معارف بشرى و بازیگرى داننده و یا دانسته در این قلمرو، که در گستره شکل گیرى و کنشگرى تمامى عناصر جهان ماده، به نقش کاملا فعال و تعیین کننده این قلمرو اشاره دارد. نمونهاى از این تعابیر، رامىتوان در داستان موسى(ع) و فرعوندید; آنجا که هر دو، حتى در نزاع خویش که مظهر نزاع حق و باطل است، «مسخر مشیت» الهى شمرده شده و به سان رهروانى تصویر مىشوند که در عالم معنى به سوى حق ره مىسپارند; در این تصویر، مولانا جنگ آنان را بر اساس «اسیر رنگ شدن» تحلیل مىکند (11) ; و حتى این «رنگ»ها - خواه تعینات وجودىاى باشد که در عالم کثرات گریبانگیر وجود مىشود، و خواه تعینات معرفتى ناشى از این تعینات وجودى - نیز در نگاه پیر بلخ از «بى رنگ» نشات مىگیرد، که همان حقیقتبى صورت عالم هستى است (قابل انطباق با شاخصه «تعین بخشى معرفت»).
البته، در اینجا، تذکر این نکته ضرورى است که «مولانا بین اسباب و علل مادى و حاکمیت عوامل ماوراى طبیعى منافاتى نمىبیند; و در برداشت از حدیث «قد جف القلم بما هو کائن» تصویرى از یک جهان منظم و قانونمند ارائه مىدهد»; و در تبیین اینگونه روابط سبب و مسببى نیز سخنانى در خور توجه دارد. در این خصوص، طرح دیدگاههاى وى در زمینه «عقل جزیى» براى احراز مدعاى فوق مفید خواهد بود; اما تفصیل بحث، خارج از مجال این مقاله است. «دل دلین» - و نه «گلین» اولیا، که حقیقت او چیزى جز معرفت و دانش نیست، از یک سو، فراخناى عرصه «حد و حس» را در «شهود» خویش در نور دیده، «صورت بى صورت و بى حد عالم غیب» را نیز در خویش، مجال تحقق و انعکاس مىدهد;و به همین سبب، عالم در مقابل آن حکم عرض نسبتبه جوهر را یافته و این قلب که گسترهاى پهناورتر از جهان دارد، علت غایى آن نیز مى شود; (قابل انطباق با شاخصه «فراگیرى معرفت»).
از سوى دیگر، این دل حقایق محض عالم هستى - و به تعبیر مولانا «عین»،«حقیقت عین و عیان»، ماهیات و سر سر آن» ، «نور بى رنگ» و... - را در برابر خود «عیان» مى بیند (12) ; (قابل انطباق با شاخصه «تمامیت معرفت»).
وانگهى، دانش آن نیز، «جوهر آمد (13) »ه، و مخلوقى است ازلى; (قابل انطباق با شاخصه «عقل به عنوان جوهرى ازلى»). همچنین «چشمه آن در میان جان» است و آب آن از سینه «جوش» مىکند; پس، در معرض دگرگونى و زوال قرار نمىگیرد (14) ; (قابل انطباق با شاخصه «ثبات مقولات معرفت»); در آن نیاز یا وابستگى به غیر راه ندارد; و انسان بهره ور از آن، از علوم اهل حس مستغنى مىماند; و چون مشترى خود را خدا مىبیند، و بازار معامله با او را همیشه گرم، «عاشق روى خریداران»«مفلس» نمىشود; «در پى دانه» نمىرود; و «بهایى بهر هر غرض» نمىگردد (15) ;(قابل انطباق با شاخصه «استقلال عقل»). و از همین روست که در این قلمرو، از «خم یکرنگى عیسى»، «جهود و مشرک و ترسا و مغ جملگى یکرنگ»اند; پیامبران همه «یک تن اند» (16) ; و اختلاف معارف و مدرکات در آن معنا ندارد;(قابل انطباق با شاخصه «ماهیت فرا اجتماعى معرفت»).
2) تقدم ارزش شناسى بر معرفتشناسى
شاخصه دوم رویکرد وجود شناختى مولانا را مىتوان تقدم «جذب» یا دفع عاطفى، بر تشخیص محاسن و معایب اشیاء مورد مواجهه توسط عقل دانست; نکتهاى که معرفت را موکول به جهت گیرى ارزشىاى مىنمایاند که در فرایند «شدن» انسان صورت پذیرفته، آن را به عنوان مقولهاى وجود شناختى معرفى مىکند; مولانا، در هر حرکت و جنبش، اعم از فردى و اجتماعى، و به ویژه در مواجهههاى معرفتى انسان، نقش بسیار مهمى را براى این پدیده، ترسیم مىکند.
البته، در این خصوص، اظهار نظر قطعى موونهاى بیش از مجال این عریضه را مىطلبد;اما، صراحتبرخى از تعابیر مولانا، براى تایید مدعا کافى مىنماید; به طور مثال، در فیه ما فیه آمدهاست که: «سخن بهانه است; آدمى را با آدمى، آن جزو مناسب جذب مىکند، نه سخن; اگر صد هزار معجزه و بیان و کرامتببیند، چون درو از آن نبى و یا ولى جزوى نباشد مناسب، سود ندارد; آن جزوست که او را در جوش، و بى قرار مىدارد. در که، از کهربا اگر جزوى نباشد، هرگز بسوى کهربا نرود. آن جنسیت میان ایشان خفى است، در نظر نمىآید; آدمى را خیال هرچیز با آن چیز مىبرد...»; و نیز در ابیاتى از مثنوى که به وقوع هر جنبش و حرکت در اثر جاذبه هاى عاطفى تعبیر شده، چنین مىگوید:«جنبش هرکس به سوى جاذب است....».
به نظر مىرسد که بتوان امثال این تعابیر را داراى نوعى همانندى با دیدگاه اراده گرایانه (17) در ساحت گزینشهاى معرفتى انسان دانست; دیدگاهى که قائل به تقدم انجذاب یا اندفاع عاطفى بر حکم عقل در مواجهه با اشیا، و به عبارت دیگر، آزاد نبودن انسان از مقومات وجودى خویش است; و در تفسیر سخنان مولانا از تعین هاى روانى یا اجتماعى معرفت، همواره باید این نکته را به عنوان عنصرى اساسى ملحوظ داشت. او در این جذب و دفع، رکن اساسى را همجنس بودن جذب کننده و جذب شونده - یا به تعبیر خود او «جنسیت» - مىداند، که به نوعى مسانخت روحى و روانى قابل تعبیر است:
در هر آن چیزى که تو ناظر شوى مىکند با جنس سیر معنوى (18)
زانکه جنسیت عجایب جاذبى است جاذبش جنس است، هر جا طالبى است (19)
3) قلمرو معارف جزیى
در مقابل، مباحثى که در رویکرد مولانا به «عقل جزیى» یا عقل محدود در اقلیم حیات حسى و عنصرى مطرح شده است، حال و هوایى به کلى دیگر گونه دارد: عقل جزیى که خود بى گمان «عرشى» است و «در حجاب» (بىآنکه خود توجه داشته باشد) «از نور عرشى» مىزید (20) ، پس از آنکه علمهاى ربوبى و کیفیت اتصالى (بینش) ى که «در اصل» در «سرشت [او] سرشتهاند» ، به دنبال «آمیخته» شدنش «با خاک یا رنگهاى دیگر... از او جدا شد و او را فراموش شد»، به سان موجودى دور افتاده از اصل خویش ترسیم مىشود.
این عقل در تصویر مثنوى از یک سو «بینش» خود را از دست داده است; و، چون از «منصب دیدار» محروم است، ناچار به صف «گوشها» پیوسته (21) ،و درکش به «نقل»(معارف اکتسابى)، محسوسات و قیاسات و کاوشهاى عقل نظرى محدود گشته است; از سوى دیگر نیز، على رغم تمایل شدید به بازگشتبه اصل خود و میل به رها شدن از سرگشتگى، با ابزار وسایل خویش مجال راهیابى به آن بارگاه را نمىیابد; و همان ابزار خود به پردهها و روپوشهاى مانع ادراک، و پوزبندهایى براى «شیر ننوشیدن از پستان غیب» و محروم ماندن از معارف بلند الهى بدل مىشود; پس، به غفلت از شان و مقام آن اصل، در جهان هستى مبتلا مىشود (22) ;و این غفلت، اشتیاق به اقتصار بر اسباب اینجهانى را در انسان ایجاد مىکند (23) ; وانگهى از آنجا که زاینده «فکر» و «نکتههاى» به ظاهر بکر نیز هست (24) ، شالوده معارف را در قلمرو عقل (معارف) جزیى تشکیل مىدهد (25) .
معارفى که بر شالوده غفلت و در چارچوب ابزارهاى محدود عقل جزیى شکل مىگیرند، طبعا ویژگیهاى خاص خود را مىیابند که به کلى با معارف موجود در قلمرو عقل کلى مبانیت دارد; و همین تباین ریشهاى، رویکرد مولانا را به حیطه معارف جزیى کاملا دیگر گونه مىسازد. موارد قابل مقایسه با شاخصههاى این رویکرد را نیز مىتوان به شرح زیر بیان کرد:
در این حیطه، تصویر خاستگاه اصلى معرفت و مبدا وجودى ماوراء طبیعى آن به شدت کمرنگ است; و علوم «رو به هفتم آسمان» ندارند (26) ;(قابل انطباق با شاخصه «مطرح نبودن مبدا وجودى»). حتى اندیشه، فهم و سایر فعالیتهاى مغزى، نیز امواجى از ماده است; (قابل انطباق با شاخصه «بنیان مادى عقل»). دور افتادن عقل از مبدا وجودى - که هویت دهنده واقعى، کمال مطلق و منشا اصیل ارزشهاست - در کنار خصلت کمال طلبى انسان، سبب مىشود تا عقل جزوى، و به تبع معارف حاصل از آن، کمال را در جاى دیگر جسته، و اصالت در این قلمرو به «غایت» ى بخشیده شود که از معرفتحاصل مىآید. مولانا در این زمینه تعابیر فراوان و صریحى دارد; از جمله در دفتر ششم، ابیات 7-1966 مىگوید:
«عقل راه ناامیدى کى رود ... ...
عقل آن جوید کز آن سودى برد»; در دفتر سوم، دستگاه جویى از دانش، را ویژگى علومى مىداند که خارج از حوزه «بینش»اند:
هرکه در خلوت به بینش یافت راه او ز دانشها نجوید دستگاه» (27)
در دفتر دوم، علوم تقلیدى و تعلیمى را «بهاى اغراض» و «در پى دانه» میداند (28) ; و...
در فیه ما فیه نیز مىگوید: «... علوم فقه و حکمت و منطق و نجوم و طب و غیره..
. همه براى تست; اگر فقه است، براى آن است تا کسى از دست تو نان نرباید; و جامهات را نکند; و ترا نکشد; تا تو به سلامتباشى و اگر نجوم است... هم براى تست; و اگر...» و..;(قابل انطباق با شاخصه «نقش اصلى غایت معرفت»).
در این قلمرو، معارف از استغنایى که در اثر جوشش چشمه درون حاصل مىآید، بىبهرهاند. عقل جزوى، از یک سو در اثر قطع اتصال با سر چشمه جاوید و فیاض معرفتیا، به تعبیر مولانا، «رانده شدن از در نور» (29) ، و از سوى دیگر به دلیل نیاز درونى انسان به کسب معرفت - که مولانا آن را مقتضاى عام خلقتبشر یا ناشى از نوعى تمایل درونى (شهوت) خاص مىداند (30) - در یک بیان به «موشى» تشبیه مىشود که، چون راه به «سوى دشت و نور» ندارد، در «ظلمات» علوم گفتارى جهد کرده و «هر طرف» را «سوراخ» مىکند (31) ; و چون نمىبیند که از ناحیه ، خود را به «جیفه خوارى (33) » معارف قابل دسترس اینجهانى مجبور مىیابد; و در بیانى دیگر به «جوى» آب که چشم به جارى شدن آبى، در درون خویش، بسته که سرچشمه از «کویها» دارد; و پر واضح است که بابسته شدن مسیر آن آب، این عقل «بى نوا» مىشود (34) ; یا مثال «ناودان»ى است که در آن آبى «عاریتى» جریان دارد; و احتمالا چون خالص و خالى از شوائب نیست، اگر به درون خانه همسایه جارى شود، او را «در جنگ» مىآورد (35) ; (قابل انطباق با شاخصه «وابستگى عقل»).
عقل جزیى که در محدوده ابزار مادى ادراک محصور مانده، نه تنها از شناخت جهان ماوراى طبیعت - که به نظر مولانا نقشى اساسى در شناخت واقعیات این جهان دارد - باز مىماند (36) ، که از ادراک حقایق اصیل جهان هستى [«عین»ها] نیز محروم مىشود، «جز رنگ و بو و احوال محسوس ادراک نکند». و حتى در این ادراک نیز، به «کف دست» مىماند که قادر به احاطه بر واقعیت محسوس خویش نیست (37) ; (قابل انطباق با شاخصه «جزیى وناقص بودن معرفت»).
ناقص و جزیى بودن مدرکات عقل جزوى، خود موجب آن مىگردد تا معارف موجود در این حیطه صرفا دیدگاهها و نظرگاههایى باشند که از اشراف بر بخشى از واقعیتحاصل آمدهاست; عالمان این قلمرو نیز جهان را آنگونه مىیابند که سعه و گستره فهم مادى بدانان مجال مىدهد. این مضمون، آنجا به تصویر کشیده مىشود که مولانا داستان «جویندگان پیل در خانه تاریک» را در شرح دیدگاهى بودن اختلاف «مومن و گبر و جهود» آورده، اختلاف این جویندگان را ناشى از «نظرگاه» مىشمارد (38) . در داستان «زیافت تاویل رکیک مگس» (39) نیز مولانا «مىگوید نمایش جهان مربوط به اندازه حواس جاندار است»; و به بیان دیگر، قائل است که «گسترش نمودهاى جهان، براى هر کس به آن اندازه است که حواسش اجازه مىدهد»; (قابل انطباق با شاخصه «دیدگاهى بودن معرفت»).
وحدت یا تعدد حقایق: نکتهاى که از این بیان قابل استحصال است; و ذکر آن نیز، به تناسب موقعیت، بیجانیست، آنکه این تحلیل مولانا از مدرکات عقول جزیى را باید به عنوان دیدگاه وى در خصوص « نسبیت گرایى» که یکى از مباحث مطرح شده در رشته جامعه شناسى معرفت و، در مفهومى کلىتر، در معرفتشناسى یا فلسفه است، مورد بررسى و مداقه قرار داد; چه، به نظر مىرسد که ملاى روم با طرح قلمرو «حقیقت مطلق»، و بیان این نکته که نظامهاى متفاوت معرفتى و فرهنگى، هر یک حظى از حقیقتهاى مطلق داشته، و از منظر و دیدگاهى خاص بدان نگریستهاند، مدعاى نسبى بودن یا تعدد واقعیات را مردود مىداند; و در عین حال، با معرفى تعدد چشم اندازهاى ناظر به جهان، به عنوان سبب تعدد آرا وعقاید، راه حلى را براى تبیین تفاوتهاى معرفتى در جوامع و نظامهاى معرفتى متفاوت و، به تعبیر دیگر، «نسبیت اجتماعى و فرهنگى معرفت» ارائه مىدهد. البته ادا کردن حق این بحث مجال خاصى را مىطلبد، که از حوصله این مقاله خارج است.
تاثیر پذیرى عقل جزیى از عوامل روانى،محیطى واجتماعى، معارف جزیى را کاملا در معرض دگرگونى و زوال پذیرى قرار مى دهد; و این خود مبناى اثبات تعین پذیرى این معارف مى تواند بود (40) ; در ادامه، ذیل عنوان «تعین اجتماعى معرفت»، به بیان مواردى از این بعد در کلام مولانا خواهیم پرداخت.
4) توزیع دو رویکرد در معرفتشناسى مولانا
اندک تاملى در تهافت ظاهرى موجود در جمع شدن این دورویکرد در کلام مولانا، جوینده را به وجود نوعى سازش منطقى میان آن دو، در تعابیر وى، متوجه مىسازد، که به اختصار بیان مىشود.
در بیان مثنوى این دو حوزه معرفتى، نقش مکمل یکدیگر را در حیات انسان و رشد و تکامل او ایفا مىکنند; چه تکامل معنوى بشر، صرفا در بستر زندگى این جهانى میسور است; در این میان، معارف جزیى «استبقاى» حیات این جهان را بر عهده گرفته (41) ، و معارف قلمرو عقل کلى نیز نیل به مقامات معنوى را; پس وجود هر دو قلمرو در حیات انسان ضرورت دارد. در بیانى دیگر، نقش حیاتى علم معاش را در پرورش اندیشه و زمینه کسب معرفت، در نظر او، قابل انکار نمىداند (42) ; و مىگوید: انسانها «باید بار علم کسبى تقلیدى را به خوبى بکشند تا به مرتبه عرفان روحانى و کمال نفسانى برسند.
ابعاد متفاوت هر یک از این دو رویکرد نیز که بر اساس آراء صاحبان آن، تقابلى یک به یک دارند باتوجه به نظر مولانا در باب تفکیک حیطهها و، در نتیجه، خصایص متفاوت هر قلمرو، به خوبى با هم جمع آمدهاند; چنانکه مىتوان دید تعابیر به ظاهر متناقض «جزیى و ناقص کامل بودن معرفت»، «دیدگاهى فراگیر بودن آن»، «غایت مبدا نگر بودن معارف» و «وابسته مستقل بودن آن»، دقیقا بر اساس محور «فقدان وجود ارتباط میان عقل جزیى و عقل کلى» قابل تبیین است، که از آن سخن گفتیم; قصه سرشت آدمى نیز محور جمع شاخصههاى «ثبات تغییر پذیرى مقولههاى معرفت» و «ناتوانى توانمندى روح در حیطه معرفت» است; در این قصه مىخوانیم که این سرشت در ابتدا «صاف» بود، و علمهاى حاصل آمده از غیب نمایى روح را، که در اصل خویش سرشته داشته و دارد، «چنانک آب صافى، آنچه در تحت او...و آنچه بالاى آن است، همه [را مىنمایاند] ... بى علاجى و تعلیمى; لیک چون آن آمیخته شد با خاک یا رنگهاى دیگر، آن خاصیت» را از دست داد; غیب نمایى هاى روح را بىحاصل ساخت; و مجال را بر «سکته گماشتن» «دمدمه روباه» ها، بر «طنطنه ادراک» (43) ، باز گذارد. «تعین پذیرى ناپذیرى معرفت در جامعه» و «جوهره فرااجتماعى منشا اجتماعى داشتن معارف» را نیز مىتوان در پرتو همین دو محور تحلیل کرد; و در نهایت، جمع شاخصههاى «نسبى مطلق بودن معارف» هم بر اساس شاخصه «دیدگاهى فراگیر بودن معرفت» قابل تبیین است، که در سطور قبل به آن اشاره شد.
نکته قابل توجه آن است که - چنانکه گذشت - در هر دو قلمرو سلطه بلامنازع از آن «عقل کل» است; و «عقول» جزیى و تجربى انسانها به «سایههاى او» مانند مىشود; سایههایى که «از هر طرف درپاى او» مىافتد. تعبیر زیباى «سایه»، در معناى دقیق خویش، بیانى آشکار از وابستگى مطلق و همه جانبه قلمرو اینجهانى معرفتبه قلمرو مطلق آن است; بدانسان که در آن هیچ گونه استقلالى براى موجود وابسته تصویر نشده و «ادراک» عقول جزیى «ذلیل» عقل کلى (44) و عاجز از هر گونه «فن زدن» ى در برابر جزر و مد آن دریاى بىنشان معرفى مىشود. «معیتحق»، بى آنکه به «جبر» منتهى شود (45) ، در تمامى صحنههاى حیات، نقش اول را دارد; جز اینکه در قلمرو معارف کلى، چون این معیتبراى رهروان آن آشکار است، در مثنوى نیز چهرهاى آشکار از آن ترسیم مىشود. اما در قلمرو معارف بشرى، این استیلاى همه جانبه، چهره پنهان داشته، کاملا در خفا اعمال مىشود; عقل هاى جزیى «در حجاب، از نور عرشى مىزیند»; و مانند «شیران علم» ،«حمله» هاشان «از باد»ى است که «ناپیداست» (46) ; و مولانا با استفادهاى شایان تامل از این مشخصه پیدایى ناپیدایى معیت، به تبیین مولفههاى معرفتى متباین دو قلمرو مىپردازد; تا آنجا که شاید بتوان همین پیدا و پنهان بودن سلطه و فیض رسانى مبدا وجودى معرفت، را عامل کلیدى تفسیر دوگانگى چهره رویکرد مولانا به این دو قلمرو دانست.
تعین اجتماعى معرفت
1) خاستگاه اجتماعى معرفت
در مثنوى، «تعین اجتماعى معرفت)بر حسب ویژگیهاى عقل و معارف جزیى تبیین مىشود; این ویژگیها از سویى مشخصه «خاستگاه اجتماعى معرفت» را با تفسیر خاص مولانا از این شاخصه - تبیین مىکند; تفسیرى که در واقع به نوعى نقش گزینشى جوامع در مواجهه با معارف اشاره دارد; و آن اینکه هر جامعه، معارف همساز و همگون با ارزشها و هنجارهاى خویش را، در درون مجال ظهور و رشد مىدهد; و در نهایت، در معارفى پرورده شده نیز نشان اوضاع خاص خود را برجاى مىگذارد; البته، واضح است که مولانا این مشخصه را در تنافى با اقتدار «عقل کل» نمىبیند; زیرا، به نظر او، این عقل نقش آشکار خود را در این قلمرو به «تعلیم» و «ابلاغ» منحصر ساختهاست; گو اینکه در نهان، همچنان سرچشمه تمام معارف و «چراننده» تمامى «خرد»هاى جزیى است.
گزینشى بودن معرفت در بستر اجتماع را، مىتوان یکى از ابعاد مهم و مبنایى تصویر مثنوى از «تعین اجتماعى معرفت» دانست; عنصرى که با بیانهاى مختلف، و گاه به تفصیل، در جاى جاى آن دیده مىشود; در دفتر دوم، مولانا به بیان این واقعیت مىپردازد که «علوم گفتارى»، هر چند عظیم و «زفت» بوده و «وقتبحث»آن رسیده، «چون خریدارش نباشد، مرد و رفت»; و آنگاه، ضمن آنکه این ویژگى را به تمامى علوم «تقلیدى» (اکتسابى) تسرى مىدهد، آن را با این تعبیر تبیین مىکند که:
پس کمند هستها حاجتبود قدر حاجت مرد را آلتبود (47)
در داستان «نالیدن استن حنانه»، هشدار مىدهد که «نامعقول» نمودن «مزه» این معارف در مذاق عقول جزیى، آن را در معرض خطر نابودى قرار داده و مىدهد; سپس مردود شناخته نشدن این نوع معارف را مرهون تلاشهاى «واقفان امر کن» شمرده، توسل پیامبران به معجزه را نیز از مصادیق همین تلاشها مىنامد; زیرا در راستاى غلبه بر نامانوس بودن مزه معارف الهى در مذاق عقل جزیى صورت مىگیرد. آنگاه در تبیین این واقعیت، نیز این اصل را به نظم مىکشد که:
هر چه معقولست، عقلش مىخورد بى بیان معجزه، بى جر و مد (48)
تعابیر تبیین گونهاى از قبیل:
از سبب دانى شود کم حیرتت حیرتى که ره دهد در حضرتت (49)
نیز اشاره به این معنا دارد که «توجه اکید به اسباب و فرو غلتیدن در... توسل به مبادى طبیعى...، البته حساسیتها را عوض مىکند و تغییر جهت مىبخشد مسبب الاسباب را مغفول مىنهد و آدمى را از طرح مسایلى که به روشهاى تکنیکى و تجربى قابل نفوذ نباشند، باز مىدارد و یک رشته از امور مهم انسانى و روانى را که وراء تجربه و احساساند، از نظر دور مىدارد... »; همین معنا در ابیاتى نظیر:
تو ز طفلى چون سببها دیدهاى در سبب از جهل بر چفسیدهاى
با سببها از مسبب غافلى سوى این روپوشها زان مایلى (50)
نیز به نوعى دیگر مورد تاکید قرار مىگیرد.
«قصه آن دباغ که در بازار عطاران از بوى عطر و مشک بیهوش و رنجور شد...»نیز در شرح عادت انسانها(اغنیا) به شهوت دنیا (گلخن حمام) ذکر شده است; و با توجه به نتایجى که مولانا از آن مىگیرد، «تصویرى [دیگر] از احوال کسانى است که انس به دنیاى حس، آنها را از ادراک لطایف ماوراى حس باز مىدارد». در این تصویر مى بینیم افرادى که در نظامفرهنگى خاص خود «به لغو ولهو فربه گشته»اند، «بلاغ» پیامبران معده شان را به«شورش» وا مىدارد و «عطر وحى» آنان را به فغان آورده و در نهایتبه «رنج وبیمارى» دچار مىسازد; پس با استناد به گفته «جالینوس حکیم»، براى «علاج»این «رنج»، که از «مقال»هاى «خلاف عادت» است، به همان «معتاد» روىمىآورند که با آن خو کردهاند; و شگفت نیست که دوباره «جنبیدن» مىگیرند; زیراکه «جنبش اهل فساد» سوى دیگرى است (51) .
2) بعث رسل
در اینجا، پرداختن به یکى از مباحث قابل توجه مولانا در تطوراجتماعى معرفت، یعنى مسئله «بعث رسل» بىمناسبت نیست; تبیینى که در مثنوى ازصبغه اجتماعى کاملى برخوردار بوده، یکى از مباحث مهم آن را در باب تعین اجتماعىمعرفت تشکیل مى دهد، . شایان ذکر است که این بحث نیز ذیل عنوان قطع ارتباط عقلکلى و عقل جزوى، و به عنوان یکى از پیامدهاى آن مطرح مىشود; و عبارت:
جزو یک رونیست پیوسته به کل ورنه خود باطل بدى بعث رسل (52)
نیز بیانگر آن است.مولانا، پیش از هر چیز، از (جنس) بشر و جزء افراد جامعه بودن پیامبران را،مشخصه عمده آنان و یکى از ابعاد تعیین کننده نبوت در صحنه اجتماع تلقى مىکند;زیرا چنانکه گذشت در دیدگاه وى، از یک سو هر حرکت و جنبشى - اعم از فردى واجتماعى، معرفتى و غیره - مسبوق به جاذبه یا دافعه اى عاطفى است (53) ; از سوىدیگر، همین جنسیت از سوى افرادى که جاذبه آن را در خود احساس نمىکنند، به«بسته خواب و خور» و «در دام این آب و گل» بودن تفسیر شده و این تلقىمعرفتى به عنوان سببى براى گرایش افراد جامعه به گونهاى دیگر از اندیشه ومعرفت، معرفى مىشود; چنانچه در داستان «اهل سبا» مىبینیم که مردمان با تمسکبه همین نکته، ادعاى پیامبرى پیامبران را، ادعاى همراز شدن «پشه» با «هما»مىشمارند و آنان را به آن خرگوش تشبیه میکنند که خود را رسول ماه آسمان خواند وبا نشان دادن «اضطراب ماه» در چشمه، پیل را از فساد نهى کرد (54) ; در بحثتاثیر پذیرى ذهن از یافته هاى محیطى وخلق و خوى فرهنگى به این داستان و اینبعد از نهضت معرفتى انبیا در جامعه باز خواهیم گشت.
دوم اینکه پذیرفته شدن یانشدن دعوت انبیا در سطح اجتماع، و مقبول افتادنیانیافتادن مفاد آن - که در واقع به معنى «شناختحق» و التزام عملى به تبعاتآن شناخت در جامعه است - نیز به نوعى بیانگر «تاثیر عوامل تعین معرفت در ردیا گزینش موضوعات خاص معرفتى » در جامعه است که مىتواند به مردود یا مقبولساختن یک حوزه معرفتى نیز منتهى گردد; و این محورى است که چنانکه گذشت -مىتوان آن را یکى از ابعاد تعین اجتماعى معرفت، یعنى آماج تعین، در کلام مولانادانست.
کارکردهاى معرفتى «بعث رسل» در جامعه: مولانا با مطرح کردن نهاد ارسال رسل،آن را داراى کارکردهاى معرفتى متعددى در جامعه مىداند، که هریک به نوعى جبرانکننده یکى از لطمات حاصل آمده از این قطع ارتباطند:
نخست اینکه انبیا، طبیبانى تصویر مىشوند که حرفه و تخصص آنان بر طرف ساختننقایص ادراک و اعو جاجات و امراض معرفتى بشر است; چنانکه در دفتر سوم، ابیات2677، 2704 و 2731 مىبینیم که پیامبران «علت در دل» را «آفتحقشناسى» شمردهو دفع این «کورى» معرفتى را به دستخود، که «طبیبان فعال و مقال» اند، ممکنمىدانند (55) .
در مرحله دوم، «وحى انبیا» سرچشمه اجتماعى تمامى معارف بشرى معرفى مىشود;به عنوان نمونه در دفتر چهارم، آن هنگام که سخن از سیره سلیمان در دورانزمامدارى، به میان مىآید، مولانا از گیاهان مىگوید که در پاسخ سوال آن حضرت«فعل و نام» و «ضر و نفع» خویش را باز مىگفتند و طبیبان از این مکالمه«عالم و دانا» مىشدند و «کتبهاى طبیبى» مىساختند; و آنگاه نتیجه مىگیرد که:
این نجوم و طب وحى انبیاست عقل و حس را سوى، بى سوره، کجاست
عقل جزوى عقل استخراج نیست جز پذیراى فن و محتاج نیست
قابل تعلیم و فهمست این خرد لیک صاحب وحى تعلیمش دهد
جمله حرفتها یقین از وحى بود اول او، لیک عقل آن را فزود (56)
به عبارت دیگر - صرف نظر از مطرح بودن عقل کلى به عنوان تغذیه کنندهاى که عقولبشر را در نهان، یعنى از نظر تکوینى، «مىچراند» - در صحنه اجتماع نیز، مولانا«صاحبان وحى» را معلمان و همچنین بنیانگذاران رشتههاى متفاوت علوم بشرىدانسته، و حیطه جولان عقول بشر را به بسط و تفصیل این معارف محدود مىشمارد.
کارکرد دیگر دعوت انبیا، متوجه ساختن عقلهاى جزیى به «اصل روشنایى» یاایجاد «پیوند تشریعى [یا] ... اختیارى قلوب به اصل انوار الهى»- اضافه برپیوند تکوینى موجود- است (57) ; و این خود بیانى دیگر در طرح یک حوزه معرفتى خاصدر سطح جامعه بوده، و به نوبه خود عنان بحث را به بعد تعین اجتماعى معرفت، درکلام مولانا، مىکشد،که بحث آن گذشت.
از سوى دیگر نیز، گوناگونى نقایص حاصل از هر یک از این ویژگیها، هر یک بعدىاز ابعاد تعین پذیرى معرفت را در جامعه شکل مىدهد، که در ادامه به ذکر مواردىاز آن خواهیم پرداخت:
3)تاثیر پذیرى عقول جزیى
مولانا «دنگ» شدن انسانها در «رخ خوبان»(تمثیلى از پدیدارهاى این جهانى) - و نه «نور بى رنگ» (واقعیت اصیل و محض) -و نیز گم شدن او در «دوىها» و اختلافات ناشى از تعدد نظرگاهها را، از آن رومىداند که نور را که «صنعتخلق» است (59) ; واین نکته اشارهاى لطیف به این معناست که معارف بشرى، معرفتى حاصل آمده از شناختعینى واقعیتها نبوده، بر آیندى از شناخت و اثر گذارى، آگاهانه یا ناخود آگاه،عناصر معرفتى و غیر معرفتى بر ذهن و البته در صحنه اجتماع است; و این معنا،آنگاه که در ادامه اولین ابیات ذکر شده، «با شیشه دیدن نور» به نوعى به«قناعتبه دانش آموخته» و«افروختن چشم در چراغ غیر» معنامىشود (60) ، شکلىکاملا اجتماعى به خود مىگیرد.
اثر پذیرى آگاهانه : دخالت آگاهانه این عناصر در مثنوى، به «غرض» یا«علت» تعبیر شده است; و این معنا هر چند در مثال زیر در قالب داستانى خاصآمده، اما با تاملى مىتوان آن را بیانى از تعبیر «فقدان عینیت» در مباحثامروزین دانست. مولانا در قصه «شکایت قاضى از آفت قضا»، در ابتدا از زبان قاضىچنین مىسراید که:
آن دو خصم از واقعه خود واقفند قاضى مسکین چه داند زان دو بند
و سپس از زبان نایب قاضى، چنین در مقام پاسخ بر مىآید:
گفتخصمان عالمند و علتى جاهلى تو، لیک شمع ملتى
و این سخحن را اینگونه تعلیل مىکند:
زانکه تو علت ندارى در میان آن فراغت هست نور دیدگان
آن دو عالم را غرضشان کور کرد علمشان را علت اندر گور کرد
جهل را بى علتى عالم کند علم را علت کژ و ظالم کند» (61)
و در ابیاتى دیگر، «غرض» موجب از بین رفتن سلامت و صحت ادراکو در نتیجه «کژ وظالم» شدن معرفت محسوب مىشود:
گفتشاهد زان به جاى دیده است کو به دیده بى غرض سر دیده است
مدعى دیده است اما با غرض پرده باشد دیده دل را غرض
تا آنجا که مىگوید:
کین غرضها پرده دیده بود بر نظر چون پرده پیچیده بود
پس نبیند جمله را با طم و رم حبک الاشیآء یعمى ویصم (62)
اثرات ناخودآگاه: تصویر کلى دخالتیافتن ناخودآگاه این عناصر را مىتوان در این بیت متجلى دید:
هست پنهان حاکمى بر هر خرد هر که را خواهد به فن از سر برد (63)
به نظر برخىشارحان، او در این بیت «از سلطه و حکومت نافذ» عاملى باطنى سخن مىگوید که«عقول و افکار و آراء بشر» همه «تحت فرمان و تدبیر» اویند; و «خود انساناز او آگاهى ندارد و ... همچنان آن عامل و حاکم درونى در تحت نفوذ عواملناپیداى دیگر است...»; به نظر این شارح، بیان مزبور را مىتوان تعبیرى معادل بامباحث «ناخود آگاه» و «وجدان مغفول» [و «تاریکخانه ایدئولوژى»] دانست کهدر فلسفه غرب به فروید [، مارکس، دکارت و کانت] نسبت مىدهند. مصادیق این تصویرکلى، تحت عناوینى چند بیان شده اند که در ذیل به برخى از آنها اشاره مىشود:
1 « جز مطلوب ندیدن» و «مرهم درد جستن» که، با عنایتبه تفاسیر موجود ونیز سیاق بیان مولانا، تعبیر از آنها به اصطلاح امروزین «تاثیر پنهان ارزشها وجهان بینى ها بر معرفت» بى وجه نخواهد بود. به طور مثال; مولانا پس از آنکه هدفبشر از فعالیتهاى روزمره خویش را، همه «بهر خود کوشیدن»ى مىداند که خداوند،به منظور حاصل آمدن مصالح جهان، در انسان به ودیعت نهاده است، مىگوید:
هرکسى بر درد جوید مرهمى در تبع قایم شده زین عالمى (64)
در مقامى دیگر نیز که در بیان مقصود خویش از بیت:
طالب هر چیز اى یار رشید جز همان چیزى که مىجوید ندید (65)
آورده است، بهتمثیل گاوى تمسک مىجوید که به بغداد آمده و «از همه عیشها و خوشى ها و مزه»جز «قشرخربزه» اى که در راه افتاده نمىبیند; آنگاه براى بیان اینکه چگونهروحیه و اشتغالات ذهن در رابطه انسان با جهان خارج موثر است، این اشاره را داردکه « مردم را احوال میافتد; و اغراض و علل پیش مىآید که حقایق را مىپوشاند;مثلا ... یکى تا هند و هرات سیر مىکند، از همه احوال و اوضاع همین خرید و فروختمىبیند و چشم از غیر آن فرو مىبندد که هواى دلش به آن کار است و بس... والحاصل..
. هرکس آنچه غرض و مقصوداوست، چشم بر آن دارند و آن را مىجویند».
2 بازتاب حالات و ویژگیهاى روانى در درک جهان هستى و اتخاذ رویکردهاى معرفتى:
این معنى دربیت
هرکه ماند از کاهلى بىشکر و صبر او همى داند که گیرد پاى جبر (66)
مورد اشاره قرار گرفتهاست; و در جاى دیگر شدت تاثیر این حالات تا حدانکار محسوسات بیان مىشود (67) . نکته شایان توجه آنکه در ادامه بیت ذکر شده ازدفتر اول، سخن را به «در نظر آمدن اشکال» و «تاویل حرف بکر» (که مراد قرآناست) مىکشاند و درمان پرهیز از این نوع برخورد با معارف الهى را تاویل حالاتدرونى خود مىشمارد (68) ; و این نکته که برخورد مزبور، در سطح فردى نوعى، موضعگیرى روانى - معرفتى بوده، و در سطوح گستردهتر، مثلا گروه یا جامعه، لااقل مىتوانآن را زمینه روانى تعین اجتماعى معرفت دانست، خود اشارهاى وافى به مقصود است.
3 انعکاس دریافتها و خلق و خوى محیطى و فرهنگى که با تسامحى مىتوان آن رابه «اثرات معرفتى جامعه پذیرى» تعبیر کرد مضمون فوق در ابیات زیر به صراحتمندرج است:
تو ز طفلى چون سببها دیدهاى در سبب از جهل بر چفسیدهاى (69)
زیرا عرض و جوهر از ذوق برآرد سر ذوق پدر ومادر کردت مهمان اى جان
که در آن «مولانا با صراحت تمام، معناى فلسفى عرض و جوهررا کنار گذاشته و مىگوید: این موضع گیرى توست که واقعیت عینى را گاهى عرضو گاهى جوهر مىنمایاند; مضمون فوق از امثال ابیات زیر نیز قابل استخراج است:
پیل باید تا چو خسبد او ستان خواب بیند خطه هندوستان
خر نبیند هیچ هندستان به خواب خر ز هندستان نکردست اغتراب (70)
در تفسیر این ابیات، برخى شارحانمقصود اصلى مولانا را «خاصان و آشنایان درگاه» الهى دانستهاند; که در این جهانغریبند و همه وقتیاد «هندوستان» خویش کنند; اما، این معنا نیز به آن منسوبشده که: «خواب عوام مردم «دامنه بیدارى اشخاص» است » و « عوامل موقت ومحدود زندگانى بیدارى... خوابهایى را مناسب خود، به وجود مىآورد»; و این بهمعنى تاثیر یافتههاى محیطى و اجتماعى بر «خواب» است، که نوعى فعالیت ذهنناخودآگاه شمرده مىشود; پس، با توجه به مقبولیت مبناى «موثر بودن روانناخودآگاه در ایجاد باورها و اعتقادات در ناحیه خودآگاه» - که در کلام مولانانیز شواهدى بر آن وجود دارد و ذکر برخى از آنها گذشت (71) ، مىتوان ابیات فوق رادر اثبات مقصود مفید دانست.
تحلیلهاى فوق، که بیشتر رنگ و بوى تحلیلهاى روانشناختى را در بحث «تعیناجتماعى معرفت» دارد، در داستان «مواجهه اهل سبا با پیامبران (72) »، جاى خودرا به تحلیلى مىدهد که عمدتا جامعه شناختى است. البته در خصوص موارد فوق، بایدبین تحلیلهایى که خصایص و حالات روانى را ، به نوعى، حاصل کارکردهاى عواملاجتماعى معرفى مىکند، و تحلیلهاى دیگر تفاوت قائل شد; چه در تحلیلهاى نوع اول -که امثال آن در مثنوى چندان کم هم نیست - پدیده «درونى شدن» هنجارها وارزشهاىاجتماعى مطرح مى شود و تبیین ارائه شده، تبیینى دقیقا جامعه شناختى است; در بحثاز نقش نظامهاى معرفتى جامعه و نیز نظام نظارت اجتماعى به این موارد اشارهخواهیم داشت.
4) محدودیتهاى عقل و معارف جزیى
باتوجه به جنبههاى متعدد و متفاوت اینمحدودیت و نقص، اثرات آن نیز در ابعاد مختلفى از تعین معرفت در صحنه اجتماعمطرح شده است. به عنوان نمونه، عجز از ادراک و شناخت جهان ماوراى طبیعت و نیزحقایق اصیل جهان ماده، یکى از عوامل مهم در تعیین نوع و کیفیت معارف ارائه شدهالهى در میان عامه مردم تلقى مىشود; و انبیا - که در این مثال، موسى(ع) نمایندهآنهاست - «چون مردمان قادر به فهم عاقل و دانشمند بودن ابر و ماه و مهر و...،که حجت قاطع بر وجود مدبر خالق است، نیستند، آن دانش را در قالب سنگ و عصامىآورند»; به نظر او، پیامبران، براى آنکه مردم خدا و رسول او را تکذیب نکنند،مامورند تا به اندازه ادراک آنان سخن بگویند.
مقید ماندن اهل انکار در «عالم اسباب» و «اعتماد بیش از حد بر اسباب» نیزسبب مىشود که آنان «کار انبیا را در آنچه به قطع اسباب تعلق دارد» ، «ادراکو تصدیق » نکنند; و از این تعلق است که «گرایش و علاقهاى به انبیا ندارند،[و]سنتهاى ناخوش و مالوفات مرده ریگ خود را دنبال مىکنند». احاطه نداشتن بر همهابعاد واقعیتهاى قابل ادراک نیز آنها را «قابل تاویل»، و توهمات ناشى از اینتاویلها را «مایه تخییل» مىسازد (73) ; و در داستان «جویندگان پیل در خانهتاریک» که تمثیلى زیبا از شکل گیرى تفسیرهاى مختلف از یک واقعیت معرفتى واحدبر حسب زمینهها و چشم اندازهاى اجتماعى متفاوت است، این خیالپردازیها«نظرگاهها» یى ناهمگون را پدید مىآورد (74) ، که «گفت»ها را «مختلف» ساخته،و حتى سبب مىشود تا پیروان انبیایى که جمله «یک تن اند»، به «مومن و گبر وجهود» و «مغ» دسته بندى شوند (75) ; حاصل این نوع محدودیت نیز شکل گیرى محتواىآگاهى انسانها بر حسب تفاوت چشماندازهاى مزبور در جوامع است; نتیجه اینکه، در«این زمان سرها مثال گاو پیس» مىنماید; و «دوک نطق، اندر ملل صد رنگ»مىریسد; در میان جوامع «نوبت صد رنگى است و صد دلى»; بیانى قابل تامل درتبیین تفاوتهاى فرهنگى جوامع بر حسب ابعاد «تعین اجتماعى معرفت».
5) غایت نگرى معارف جزیى
نقش آفرینى این عامل در تعین اجتماعى معرفت را مولانادر صحنه هایى مانند «قصه اعرابى و... فیلسوف... (76) » به تصویر مىکشد; اعرابى،پس از شنیدن نصیحت عاقلانه و مفید فیلسوف و مشاهده درایت او، وى را از اعاظممىپندارد; پس او را بر اشتر خویش نشانیده و در راه از منصب و داراییهاى نقدى وغیر نقدى او مىپرسد; عناصرى که هر یک به غایات متوقع جامعه از علم و دانش اشارهدارد; و آنگاه که، پس از مواجهه با پاسخ منفى به همه پرسشهاى خویش، از فیلسوفمىشنود که:
مرمرا زین حکمت و فضل و هنر نیستحاصل جز خیال و دردسر
او را از خود مىراند تا شومى وى گریبان او و «اهل زمن» را نگیرد; و مىگوید:
دور برآن حکمتشومت ز من نطق تو شومستبر اهل زمن
بدینسان چنین معرفتى را از نظر معیارهاى مقبول جامعه مردود مىشمارد;و حتى آن نصیحت مفید و عاقلانه را نیز چون از چنین فردى صادر شده، نمىپذیرد; و مىگوید:
یک جوالم گندم و دیگر ز ریگ به بود زین حیلههاى مرد ریگ
و این از آن روست که معارف مورد نظر جامعه، باید زمینه نیل به غایتى،مورد پسند آن، را فراهم سازد:
فکر آن باشد که بگشاید رهى راه آن باشد که پیش آید شهى (77)
تعبیر:
دل ز دانشها بشستند این فریق زانکه این دانش نداند آن طریق (78)
نیز بیانگر از رونق افتادن بازار «دانشها» است;به این دلیل که قادر به بر آوردن غایت متوقع از خویش، نبوده است.
6) نظامهاى معرفتى موجود در جامعه
یکى دیگر از مباحث قابل ذکر مثنوى در زمینهتعین اجتماعى معرفت، نقش نظامها و حوزههاى معرفتى موجود و استقرار یافته درجامعه، در برابر یکدیگر - و یا در برابر معارف نو ظهور - است; ابیاتى مانند:
هم ترازو را ترازو راست کرد هم ترازو را ترازو کاست کرد (79)
را مىتواناشارهاى به کنش متقابل این نظامها دانست; بیت:
گرچه هر قرنى سخن نو آورد لیک گفتسالفان یارى بود
که این قرینه معنایى را همراه خود دارد:
نى که هم تورات و انجیل و زبور شد گواه صدق قرآن، اى شکور (80)
نیز به نقش حوزههاى معرفتى پیشین در تکون و رشد حوزههاى تازه تولد یافتهمعرفت اشاره دارد، که تفصیل آن، على رغم مفید بودن، در این مقام نمىگنجد.
در داستان اهل سبا هم مىتوان دید که مولانا از سویى «خاطرنشان مىسازد کهاستغراق آنها در حیات حسى و مادى این جهانى، هرگونه بعث رسل و تنزیل پیام را درمورد آنها عارى از فایده نشان مىدهد; چرا که اینها هیچ درد و شوقى ندارند»; ونعمتهایى که «یوما فیوم» «زیادت» مىشود، آنان را چنان «ملول» و «پژمردهاز عطا» ساخته، «که نه طاعت»شان «خوش آید نه خطا (81) »; دعوت انبیا را خوشنمىدارند، چون جان فارغ از اندیشه آنان را در «غم و عنا» مى افکند، و «ذوقجمعیت» و اتفاقشان را به «افتراق» بدل مىسازد (82) . در این بعد از تحلیل کهشباهتى، نه چندان ناآشکار، به تعبیر «انعکاس شاکله حیات، در شاکله اندیشه ومعرفت» دارد «فراغت جان از اندیشه ها»، که خود شکل و قالبى معرفتى و محصولپدیدارهاى طبیعى محیط زندگى این افراد است، سبب مىشود تا جامعه از پذیرش فرهنگ«مرگ اندیشى»، که در یک قالب معرفتى نوین معارف الهى تجلى یافته، سرباززند; در کنار این تصویر، مىبینیم که انبیا «استمرار آنها را در کفر و شقاق،میراث تقالید پدران آنها مىیابند; و آن را، ناشى از آن مىبینند که آباء اینقوم، کفر و فساد را هر یک از نسلى به نسلى و از نفسى به نفسى منتقل کردهاند; وبدین گونه چون ماهى از سر گنده شده است، نمىتوان دم را از آلودگى بدان گند بازداشت»; و در کنار آن این تکته که، مولانا با مد نظر قرار دادن همین عنصر، «درهمه موارد این مطلب را مد نظر دارد که جامعه[هاى] انسانى از لحاظ فرم و شکلیکنواخت نمىباشد ... [و] از همین جهت است که انبیاى مختلف در روش کار و تبلیغرسالتیکسان نمىباشندو نسخهاى که هر یک براى معالجه قوم خود تجویز کرده است،بجز نسخه دیگران است».
از سوى دیگر، تصویر اثر بخشى عامل ترس اهل سبا از احتمال از دست دادنیکپارچگى و همگونى اجتماعى خویش، که بر سر همان قالبهاى معرفتى پیشین حاصل آمدهاست، به نوعى دیگر از عوامل تعین اجتماعى معرفت اشاره دارد که مىتوان آنرا نوعىاز «استیلاى ارزشها و هنجارهاى اجتماعى بر افراد جامعه» دانست; نکتهاى که بهنقش نظام نظارت اجتماعى اشاره دارد.
7) نظام نظارت اجتماعى
چنانکه دیدیم، در مثنوى رد پایى نیز از آثار معرفتىنظام نظارت اجتماعى دیده مىشود; و کارکرد این نظام، از هر دو جنبه قابل بررسىآن مورد اشاره قرار گرفته است: بعد «درونى شدن»، یا رسوخ ارزشها و هنجارها درشخصیت درونى افراد - که حاصل آن «همنوایى» فرد با جامعه است - و نیز بعدایجاد موانع خارجى و اعمال فشار از طرف جامعه بر افراد. به نظر مىرسد که بتوانتعابیر زیر را هم، به نوعى، بیانگر این اثرات در تعین اجتماعى معرفت دانست: درابتداى دفتر ششم مثنوى معنوى (83) ، ذیل عنوان «نکوهیدن ناموسهاى پوسیده را کهمانع ذوق ایمان و راهزن صد هزار ابلهاند...»، این نکته بیان مىشود که:
صد دل و جان عاشق صانع شده چشم بد یا گوش بد مانع شده
و آنگاه به عنواننمونه از ابوطالب، عموى پیامبر(ص)، سخن به میان مىآید، که «شنعه» و طعنهاعراب در نظرش هولناک بود; و مىترسید که به زبان اعراب بیافتد; و به سبب اعلامپذیرش دین برادر زادهاش، در میان آنان خوار گردد. در مثال فوق مىتوان دید که درمواجهه جامعه با یک دین نوظهور - که در بدو تولد، عمدتا به عنوان یک حوزهمعرفتى جدید مطرح است - اهرم فشار اجتماعى، واجد توان ممانعت از نشر و اشاعه آنشمرده مىشود.
در ابیات دیگر همین «ناموس» ها، به عنوان بندهایى نامریى و «صد من حدید»معرفى مىشود که بر دست و پاى خلق بسیارى بسته است (84) ; در این دیدگاه، عواملىمانند «فکر ستایش و نکوهش خلق، نفس ضعیف ... را از قبول نور و هدایت... محروممىدارد»; و «احکام کتاب و شریعت و خطاب رب الارباب... [را] پیش چشمشان پستنماید; و سوى فکر و نظر و استدلال عقلى راه کنند و آن را کوه بلند پندارند، همچوکنعان...». تعبیر «رنجور شدن آدمى به وهم تعظیم خلق... (85) »، نیز با توجه بهاینکه آماج این رنجور شدن، «عقل جزوى» است که «آفتش وهم است وظن (86) »،بیانى از رسوخ نظام ارزشى جامعه در افراد و اثر گذارى آن بر مواجهه آنان بانظامهاى معرفتى در سطح جامعه است; چه این نظام، «دل فرعون را رنجور (87) »
ساخته و او را، که گاه مىرود تا دل به معارف الهى بسپرد، از درون متزلزلمىسازد; و این تزلزل، در رعیت - که «دین شه دارند و بس (88) » نیز اثرى کاملامشابه دارد.
در خاتمه، با عنایتبه غنا و عمق قابل توجه مباحث مولانا در زمینه تعیناجتماعى معرفت، باید گفت که به دست دادن گفتارى نظام مند از آراء و نظرات او دراین زمینه را، باید به عنوان یک اولویت ارزشمند پژوهشى به محضر صاحبان راى ونظر معرفى کرد; به ویژه آنانکه در مواجهه با فضاى نامانوس آرا و نظرات ویافتههاى بیگانه موجود در فضاى کنونى، ارائه دستاوردهاى اسلامى و بومى را آرمانخویش ساختهاند; هدفى که این سطور را مىتوان تلاشى ناچیز در جهت نیل به آن دانست.
«والحمد لله اولا و آخرا»
پىنوشتها:
1. مثنوى معنوى; دفتر دوم; ابیات 968 - 1035; « چیست اصل و مایه هر پیشهاى جز خیال و جز غرض و اندیشهاى ... از یک اندیشه که آید در درون صد جهان گردد به یک دم سرنگون ... خلق بى پایان ز یک اندیشه بین گشته چون سیلى روانه بر زمین هست آن اندیشه پیش خلق خرد لیک چون سیلى جهان را خورد وبرد» یا بیت 3010 از دفتر چهارم،« هم ضلال از علم خیزد هم هدى....»
2. همان; دفتر اول، بیت 173:«حرف و صوت و گفت را بر هم زنم تا که بى این هر سه باتو دم زنم»; یا همان; دفتر ششم; ابیات 6 و 7: «بوک فیما بعد دستورى رسد رازهاى گفتنى گفته شود با بیانى که بود نزدیکتر زین کنایات دقیق مستتر» و بیت 610 :«هین بنه بر پایم آن زنجیر را که دریدم سلسله تدبیر را»;در این ابیات، وجود پاى بندى به نظم در بیان و اجتناب از بیان کنایى - که لازمه و مشخصه نوشتارهاى علمى است - در مثنوى نفى شده است.
3. Ontological Approach.
4. Teleological Approach.
5. مثنوى .... کلاله خاور ; ص 286; سطر 31:«عقل کل و نفس کل مرد خداست...»; این بیت در نسخه نیکلسون وجود ندارد.
6. مثنوى معنوى; دفتر دوم; بیت 981: «این جهان یک فکرت است از عقل کل عقل کل شاهست و صورتها رسل».
7. همان; دفتر چهارم; بیت 3310: «خود خرد آن است کو از حق چرید...».
8. همان; دفتر چهارم; بیت 3400 :« نیست آن ینظر بنور الله گزاف نور ربانى بود گردون شکاف».
9. همان; دفتر دوم; بیت: «این سخنهایى که از عقل کل استبوى آن گلزار و سرو وسنبل است».
10. همان; دفتر پنجم ;بیت 2343: «او چو عقل و خلق چون اعضاى تن بسته عقل است تدبیر بدن » که در وصف اولیاء الله آمده است.
11. همان; دفتر اول;ابیات 8 - 2467:« چونک بى رنگى اسیر رنگ شد موسئى با موسئى در جنگ شد چون به بى رنگى رسى کآن داشتى موسى و فرعون دارد آشتى».
12. همان; دفتر سوم; بیت 3651: «زانک ماهیات و سر سر آن پیش چشم کاملان باشد عیان».
13. همان; دفتر دوم; بیت 2427: «دانش من جوهرآمد نه عرض این بهایى نیستبهر هر غرض».
14. همان; دفتر چهارم; ابیات 5 - 1964: «عقل دیگر بخشش یزدان بود چشمه آن در میان جان بود ... چون ز سینه آب دانش جوش کرد نى شود گنده نه دیرینه، نه زرد».
15. همان; دفتر دوم; ابیات 40 - 2427، که پیشتر ذکر شد.
16. همان; دفتر اول; بیت 2813: «چون رسولان از پى پیوستناند پس چه پیوندندشان چون یک تناند».
. 17. Voluntaristic
18. مثنوى ... کلاله خاور; ص هشتادم; سطر 14; این بیت در نسخه نیکلسون وجود ندارد.
19. مثنوى معنوى; دفتر چهارم، بیت 2671.
20. همان; دفتر پنجم; بیت 619: «عقل و دلها بى گمانى عرشیند در حجاب، از نور عرشى مىزیند».
21. همان; دفتر چهارم; ابیات 9 2018: «مشرقى و مغربى راحسهاست منصب دیدار، حس چشم راست صد هزاران گوش گر صف زنند جمله محتاجان چشم روشنند».
22. بلخى، ; مثنوى معنوى; دفتر اول; بیت 1122: «لیک چون در رنگ گم شد هوش تو شد ز نور آن رنگها روپوش تو» یا دفتر پنجم; ابیات 5-1551: «این سببها بر نظرها پردههاست که نه هر، دیدار صنعش را سزاست ... از مسبب مىرسد هر خیر و شر نیست اسباب و وسایط اى پدر ... جز خیالى منعقد بر شاهراه تا بماند دور غفلت چند گاه».
23. همان; دفتر سوم; بیت 3154: «با سببها از مسبب غافلى سوى این روپوشها زان مایلى».
24. مثنوى ... کلاله خاور; ص 159; س 7و8: «دردمندان را نباشد فکر غیر خواه در مسجد برو خواهى به دیر ... غفلت و بى دردیت فکر آورد در خیالت نکته بکر آورد»; ابیات فوق در نسخه نیکلسون وجود ندارد.
25. مثنوى معنوى; دفتر اول; ابیات 7 - 2066: «استن این عالم اى جان غفلت است هوشیارى این جهان را آفت است هوشیارى زان جهان است و چو آن غالب آید، پست گردد این جهان».
26. همان; دفتر چهارم; ابیات 7 - 1516: «خرده کاریهاى علم هندسه یا نجوم و علم طب و فلسفه که تعلق با همین دنیاستش رو به هفتم آسمان بر نیستش».
27. بیت 3856.
28. ابیات 2427 به بعد: «دانش من جوهر آمد نه عرض این بهایى نیستبهر غرض .
.. علم تقلیدى و تعلیمى است آن کز نفورش مستمع دارد فغان چون پى دانه نه بهر روشنى است ...».
29. همان; دفتر دوم; بیت 2432: «همچو موشى هر طرف سوراخ کرد چونکه نورش راند از در، گفتبرد».
30. همان; دفتر سوم; بیت 2992: «گرچه مقصود از بشر علم و هدى است لیک هر یک آدمى را معبدى است»; و نیز دفتر چهارم; بیت 1116: «خلق دیوانند شهوت سلسله مىکشدشان سوى دکان و غله»، در کناربیت 3317 از همان دفتر: «منصب تعلیم نوع شهوت است هر خیال شهوتى در ره بت است».
31. همان; دفتر دوم; بیت 2433: «چونک سوى دشت و نورش ره نبود هم در آن ظلمات جهدى مىنمود».
32. همان; دفتر ششم; بیت 581: «گر ز بى سویت ندادست او علف چشم جانت چون بماندست آن طرف».
33. همان; دفتر ششم، بیت 4138: «عقل جزوى کرکس آمد اى مقل پر او با جیفه خوارى متصل».
34. همان; دفتر چهارم; ابیات 8 - 1967: «عقل تحصیلى مثال جویها کان رود در خانهاى از کویها راه آبش بسته شد، شد بىنوا از درون خویشتن جو چشمه را».
35. همان; دفتر پنجم; ابیات 3 - 2491: «آب اندر ناودان عاریتى است آب اندر ابر و دریا فطرتى است فکر و اندیشه است مثل ناودان وحى و مکشوف است ابر و آسمان آب باران باغ صد رنگ آورد ناودان، همسایه در جنگ آورد».
36. همان; دفتر چهارم; بیت 3312: «این خرد از گور خاکى نگذرد وین قدم عرصه عجایب نسپرد».
37. همان; دفتر سوم، داستان جویندگان پیل در خانه تاریک; ابیات 9 و 1267:
«همچنین هر یک به جزوى که رسید فهم آن مىکرد هر جا مىشنید ... چشم حس همچو کف دست است و بس نیست کف را بر همه او دسترس».
38. همان; دفتر سوم; ابیات 67 و 1258: «از نظر گاهست اى مغز وجود اختلاف مومن و گبر و جهود ... از نظرگه گفتشان شد مختلف آن یکى دالش لقب داد این الف».
39. همان; دفتر اول; ابیات 90 - 1082.
40. همان; دفتر سوم; بیت 1145:«عقل جزوى گاه چیره گه نگون عقل کلى ایمن از ریب المنون [حوادث و دواهى];اقتباس معنى از ; مثنوى ... کلاله خاور; ص 155; پاورقى 8.
41. همان; دفتر چهارم، ابیات 9 - 1516: «خرده کاریهاى علم هندسه یا نجوم و علم طب و فلسفه ... این همه علم بناى آخورست که عماد بود گاو و اشترستبهر استبقاى حیوان چند روز نام آن کردند این گیجان رموز».
42. همان; دفتر اول; بیت 1647: «لقمه تخم است و برش اندیشهها لقمه بحر و گوهرش اندیشهها».
43. همان; دفتر پنجم، بیت 2573: «طنطنه ادراک بینایى نداشت دمدمه روبه بر او سکته گماشت».
44. همان; دفتر سوم; بیت 3719: «سایه کى بود تا دلیل او بود خود بسستش که ذلیل او بود».
45. همان; دفتراول، بیت 1464:«این معیتبا حق است و جبر نیست این تجلى مه است، این ابر نیست».
46. همان; دفتر اول; ابیات 4 - 603: «ماهمه شیران ولى شیر علم حملهمان از باد باشد دم به دم حمله مان پیدا و ناپیداستباد جان فداى آنکه ناپیداستباد».
47. همان; دفتر دوم، ابیات 7-2436، 3265 و 3279 : «علم گفتارى که آن بىجان بود عاشق روى خریداران بود گرچه باشد وقتبحث علم زفت چون خریدارش نباشد مرد و رفت .... علم تقلیدى برد بهر فروخت چون بیابد مشترى خوش برفروخت».
48. همان; دفتر اول; ابیات 44 - 2113: «... آنک او را نبود از اسرار داد کى کند تصدیق او ناله جماد ... گر نیندى واقفان امر کن در جهان رد گشته بودى این سخن .... گر نه نامعقول بودى این مزه کى بدى حاجتبه چندین معجزه».
49. همان; دفتر پنجم، بیت 795.
50. همان; دفتر سوم; ابیات 4 - 3153.
51. همان; دفتر چهارم، ابیات 257 به بعد: «پس چنین گفتست جالینوس مه آنچهعادت داشتبیمار آنش ده / کز خلاف عادتست آن رنج او پس دواى رنجش از معتاد جو /... / چون ز عطر وحى کژ گشتند و گم بد فغانشان که «تطیرنا بکم»/ رنج و بیماریستما را این مقال نیست نیکو وعظتان ما را به فال /.../ ما به لغو و لهو فربهگشتهایم ... / ... شورش معدست ما را زین بلاغ».
52. همان; دفتر اول; بیت 2813.
53. همان; دفتر چهارم، ابیات 2669 به بعد: «زان بود جنس بشر پیغمبران تا بهجنسیت رهند از ناودان / پس بشر فرمود خود را «مثلکم» تا به جنس آیید و کمگردید گم / زانک جنسیت عجایب جاذبى است جاذبش جنس است هر جا طالبى است / ... /کافران همجنس شیطان آمده جانشان شاگرد شیطانان شده / ...».
54. همان; دفتر سوم، ابیات 52 - 2711.
55. «انبیا گفتند در دل علتى است که از آن در حقشناسى آفتى است / .../ ماطبیبان فعالیم و مقال ... / ... / دفع این کورى به دستخلق نیست لیک اکرامطبیبان از هدى است».
56. ابیات 97 - 1287 از همان دفتر.
57. مثنوى ... کلاله خاور; صفحه پنجاه و هفتم، در شرح بیت 2813 از دفتراول در نسخه نیکلسون: «جزو یک رونیست پیوسته به کل ...»
58. مثنوىمعنوى; دفتر پنجم ابیات 90 - 989: « آن که کرد او در رخ خوبانت دنگ نورخورشیدست در شیشه سه رنگ/ شیشههاى رنگ رنگ آن نور را مىنماید این چنین رنگین بهما»; و دفتر سوم; ابیات 8-1256: « گر نظر بر شیشه دارى گم شوى زانکه از شیشهاست اعداد دوى / ور نظر بر نور دارى وا رهى از دوى واعداد جسم منتهى/ ازنظرگاهست اى مغز وجود اختلاف مومن و گبر و جهود».
59. همان; دفتر پنجم، ابیات 86- 2879: «آن زجاجى کو ندارد نور جان بول و قاروره است، قندیلش مخوان/ نورمصباحست داد ذوالجلال صنعتخلق است آن شیشه و سفال/ لاجرم در ظرف باشد اعتداد درلهبها نبود الا اتحاد/.../ آن جهود از ظرفها مشرک شدست نور دید آن مومن و مدرکشدست/ چون نظر بر ظرف افتد روح را پس دو بیند شیث را و نوح را».
60. همان; دفتر پنجم; بیت 992: «قانعى با دانش آموخته در چراغ غیر، چشمافروخته».
61. همان; دفتر دوم، ابیات 52 - 2747.
62. «با طم و رم» یعنى «از خشک و تر»; همان; دفتر ششم، ابیات 4 - 2870;معنى ذکر شده با استفاده از : گولپینارلى، عبدالباقى; نثر و شرح مثنوى شریف; ص367.
63. یعنى «از راه به در مىبرد»; همان; بیت 3935; معنى ارائه شده با استفادهاز: گولپینارلى، عبدالباقى; نثر و شرح مثنوى شریف; ص 497.
64. همان; بیت 2200.
65. مثنوى .... کلاله خاور ص 353 س 33; این بیت در نسخه نیکلسوننیامده است .
66. مثنوى معنوى; دفتر اول، بیت 1068.
67. همان; دفتر پنجم، بیت 3009: «در خرد جبر از قدر رسواتر است زانکه جبرىحس خود را منکر است».
68. همان; دفتر اول; بیت 1080: «کردهاى تاویل حرف بکر را خویش را تاویلکن، نى ذکر را».
69. همان; دفتر سوم; بیت 3155.
70. یعنى «دور نمانده تا احساس غربت کند»; «ستان» نیز یعنى «به پشت»;همان; دفتر چهارم، ابیات 72-3065; معانى ذکر شده با استفاده از بلخى، ;مثنوى; تفسیر ... استعلامى; ج 4، ص 355.
71. ر.ک. بحث از بازتاب حالات روانى.
72. همان; دفتر سوم، ابیات 26003081.
73. همان; دفتر دوم، بیت 3247: «کین حقیقت مایه تاویلهاست وین توهم مایهتخییلهاست»و نیز ر. ک. همان; ابیات 34 - 2923 در بیان خلط حق و باطل درمذهبهاى مختلف.
74. همان; دفتر ششم، بیت 8 1867: «این زمان سرها مثال گاوپیس دوک نطق اندر ملل صدر رنگ ریس / نوبت صد رنگى است و صد دلى عالم یک رنگ کىگردد جلى».
75. همان; دفتر سوم، بیت 1258: «از نظر گاهست اى مغز وجود اختلاف مومن و گبرجهود» و همان; دفتر اول، بیت 2813: «چون رسولان از پى پیوستن اند پس چهپیوندندشان چون یک تن اند».
76. همان; دفتر دوم، ابیات 208 - 3176 .
77. همانجا.
78. همان; دفتر سوم، بیت 1123.
79. همان; دفتر دوم، بیت 122.
80. همان; دفتر سوم، ابیات 9 - 2538.
81. همان: دفتر سوم; ابیات 7 265: «قوم گفته شکر ما را برد غول ما شدیم ازشکر وز نعمت ملول/ .... / ما چنان پژمرده گشتیم از عطا که نه طاعتمان خوش آیدنه خطا».
82. همان; ابیات 51-2949: «جان ما فارغ بد از اندیشهها در غم افکندید ما راو عنا/ ذوق جمعیت که بود و اتفاق شد ز فال زشتتان صد افتراق/ طوطى نقل شکربودیم ما مرغ مرگ اندیش گشتیم از شما».
83. ابیات 8-193.
84. همان; دفتر اول، بیت 3240: «کرده حق ناموس را صد من حدید اى بسا بسته بهبند ناپدید».
85. همان; ص 458، عنوان ابیات 38-1522 از دفتر سوم.
86. همان; بیت 1558: «عقل جزوى آفتش و هم است وظن...».
87. همان; بیت 1555.
88. همان; دفتر پنجم، بیت 72.
منابع و مآخذ
اعوانى، غلامرضا; حمکت و هنر معنوى(مجموعه مقالات); چ 1; تهران: انتشارات گروس; 1375.
بلخى، مولانا جلال الدین محمد; مثنوى معنوى; به سعى و اهتمام رینولد الیننیکلسون; چ 11; تهران: موسسه انتشارات امیر کبیر; 1371.
بلخى رومى، مولانا جلال الدین محمد; مثنوى معنوى با هفت کتاب نفیس دیگر; بهتصحیح و مقابله و همت محمد رمضانى دارنده کلاله خاور; تهران: چاپخانه خاور; 1319.
بلخى، مولانا جلال الدین محمد; مثنوى; تفسیر و تحلیل و توضیح فهرستها از دکترمحمد استعلامى; ج7; چ 1; تهران: زوار (1369-1374).
توکل، محمد; تقریرات درس جامعه شناسى معرفت: دوره کارشناسى ارشد; تهران:دانشگاه تربیت مدرس; 1374.
جعفرى، محمد تقى; تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى جلال الدین محمد بلخى;[متناصلى سروده جلال الدین محمد مولوى] 15 ج; چ 11; تهران: اسلامى (1366-1368).
جعفرى، محمد تقى; مولوى و جهان بینى ها: در مکتبهاى شرق و غرب; چ 2; تهران:بعثت;[بى تا].
رومى، مولانا جلالالدین; مکتوبات مولانا جلالالدین رومى; تصحیح توفیق ه’سبحانى; چ 1; تهران: مرکز نشر دانشگاهى; 1371.
زرین کوب، عبدالحسین; بحر در کوزه (نقد و تفسیر قصهها و تمثیلات مثنوى); چ3; تهران: علمى; 1368.
زرین کوب، عبدالحسین; سرنى (نقد و شرح تحلیلى و تطبیقى مثنوى) ; 2 ج; چ 3;تهران: علمى; 1368.
سبزوارى، حاج ملاهادى; شرح مثنوى; [متن اصلى سروده جلال الدین محمد مولوى];به کوشش مصطفى بروجردى; ج 1; چ 1; تهران:
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى; 1374.
سروش، عبدالکریم; تفرج صنع: گفتارهایى در اخلاق و صنعت و علم انسانى; چ 3;تهران: موسسه فرهنگى صراط; 1373.
سروش، عبدالکریم; درسهایى در فلسفه علم الاجتماع: روش تفسیر در علوماجتماعى; چ 1; تهران: نشر نى; 1374.
سروش، عبدالکریم; قصه ارباب معرفت; چ1; تهران: موسسه فرهنگى صراط; 1373.
شهیدى، سید جعفر; شرح مثنوى; [متن اصلى سروده جلال الدین محمد مولوى]; ج 4 و5 [ادامه شرح مرحوم فروزانفر]; چ 1; تهران:علمى و فرهنگى (1373-1375).
شیمل، آن مارى; ابعاد عرفانى اسلام; ترجمه و توضیحات دکتر عبدالرحیم گواهى;چ 1; تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى; 1374.
صدیق سروستانى، رحمت الله و دیگران; درآمدى به جامعه شناسى اسلامى(1);تاریخچه جامعه شناسى; چ 1; تهران: سمت; 1373.
علیزاده، عبدالرضا; ارزیابى جامعه شناسى معرفت ماکس شلر; تحقیق چاپ نشده;قم: دفتر همکارى حوزه و دانشگاه; 1375.
گولپنارلى، عبدالباقى; مولانا جلال الدین; با ترجمه و توضیحات توفیق ه’سبحانى; چ 3; تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى; 1363.
گولپینارلى، عبدالباقى; نثر و شرح مثنوى; [متن اصلى سروده جلال الدین محمدمولوى] (دفتر ششم); ترجمه و توضیح توفیق ه’ سبحانى; چ 1; تهران: وزارت فرهنگ وارشاد اسلامى; 1374.
فارابى، ابونصر محمد; سیاست مدینه; ترجمه و تحشیه سید جعفر سجادى; چ 2;تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى; 1371.
فروزانفر، بدیع الزمان; احادیث مثنوى; چ 5; تهران: امیرکبیر; 1370فروزانفر، بدیع الزمان; شرح مثنوى شریف; [متن اصلى سروده جلال الدین محمدمولوى]; 3 ج; چ 6; تهران: زوار; 1373.
قزوینى، محمد صالح; کنوزالعرفان ورمز الایقان: شرح اشعار مشکله مثنوى; بهاهتمام احمد مجاهد; چ1; تهران: انتشارات روزنه; 1374.
ملکیان، مصطفى; تقریرات درس فلسفه علوم انسانى; قم: دفتر همکارى حوزه ودانشگاه; 1374.
مولوى، مولانا جلال الدین محمد; کتاب فیه مافیه; با تصحیحات و حواشى بدیعالزمان فروزانفر; چ 6، تهران: موسسه انتشارات امیر کبیر; 1369.
مولوى;مولانا جلال الدین محمد; کلیات شمس تبریزى;مقدمه وشرح حال از بدیعالزمان فروزانفر;تهران: علمى; 1341. نیکلسون، رونالد الن. ; مقدمه رومى وتفسیر مثنوى معنوى ; [متن اصلى سروده جلال الدین محمد مولوى]ترجمه وتحقیق اوانساوانسیان; چ 2; تهران: نشر نى; 1366.
همایى، جلال الدین; تفسیرمثنوى مولوى; [متن اصلى سروده جلال الدین محمدمولوى] ; چ 5; تهران: موسسه نشر هما; 1373.
همایى، جلال الدین; مقالات ادبى; ج 1; چ 1; تهران: موسسه نشر هما; 1369.
همایى، جلال الدین; مولوى نامه: مولوى چه مىگوید; ج2; چ 8; تهران: موسسه نشرهما; 1374.