جامعه شناسى معرفت
آرشیو
چکیده
متن
جامعه شناسى معرفت، اگرچه از اواخر دهه 1920 به عنوان یک رشته علمى خاص به رسمیتشناخته شده است، غالبا در جامعه شناسى حوزهاى نسبتا نامتعارف و از بعضى لحاظها منحصر به فرد تلقى مىشود و شاید بیش از هر یک از سایر قلمروهاى این علم، توجه محققان علوم اجتماعى و انسانى دیگر را به خود جلب کرده است.
فیلسوفان فرانسوى و اسکاتلندى در دوره روشنگرى اروپا از جمله نخستین کسانى بودند که به این نکته تفطن یافتند که همه تفاوتها و اختلافات اجتماعى منشاشان هم اجتماعى است و، به همین جهت، نتیجه عواملىاند که انسان مىتواند آنها را ضبط و مهار کند. این فیلسوفان به این مطلب وقوف داشتند که طیف وسیعى از عوامل اجتماعى، اقتصادى، و سیاسى سبب پیدایش آگاهى بشر مىشوند و قالب و محتواى این آگاهى را تعیین مىکنند. اما، از سوى دیگر، عموم فیلسوفان کوشیدهاند تا ثابت کنند که جامعه شناسى معرفت نه ممکن است و نه مطلوب. مثلا کانت، فیلسوف آلمانى (1804-1724)، قائل بود به اینکه در عین حال که ادراک حسى نمىتواند بدون وجود مفهوم تحقق یابد، اجزاء سازنده مفهوم، پیشینىاند. به همین نحو، تجربه گرایان، على رغم اینکه مسلکهاى گوناگونى دارند، همه بر این امر متفق القولند که شاهد صدق معرفت (علمى) تجربه مستقیم و بى واسطه است که تحت تاثیر شرایط اجتماعى نیست. نهایت چیزى که این فیلسوفان قبول مىکنند این است که عوامل غیر نظرى در پیدایش صور ذهنى تاثیر دارند اما تاثیر این عوامل را در قالب و محتواى فکر نمىپذیرند.
فلسفههاى فکر، که از هر حیث دیگر کاملا با یکدیگر مخالفند، از این حیث وفاق دارند که نسبیت معرفتى ناشى از تاثیر عوامل اجتماعى در معرفت را غالبا به صراحت نفى مىکنند و مىکوشند تا معرفت را بر مبنایى متین استوار سازند و از این طریق بر هرگونه شک و شبههاى غلبه کنند، هر چند آن مبناى متین در خارج از قلمرو و تجارب اجتماعى و تاریخى باشد.
مارکس، فیلسوف اجتماعى آلمانى (1883-1818)، مدعى بود که لااقل در شرایط تاریخى خاصى، واقعیتهاى اقتصادى بالمال «روساخت ایدئولوژیک» را تعیین مىکنند و این کار را از طریق روندهاى اجتماعى و اقتصادى گونهگون به انجام مىرسانند. وى، با این نظریه، پیام آور بزرگ حوزه جامعه شناسى معرفتشد و این برداشت او همچنان یکى از مسائل اساسى این حوزه است و مستقیما الهام بخش پارهاى از تحلیلهاى جامعه شناختى شاخص از مسائل مربوط به آفرینش فرهنگى بوده است; مثل تحلیلهایى که در آثار لوکاچ، فیلسوف مجارستانى (1971-1885) آمده است.
دورکیم، جامعهشناس فرانسوى (1917-1858)، یکى دیگر از طلایه داران جامعه شناسى معرفت است، هر چند نتوانست الگوى کلىاى از روند رده بندى جوامع پدید آورد. او قائل استبه اینکه مقولات اساسىاى که تجربه و ادراک حسى را سامان مىبخشند (یعنى مکان، زمان، علیت، جهت)، لااقل در جوامع سادهتر، از ساختار اجتماعى نشات مىپذیرند. دورکیم، موس، جامعه شناس و انسانشناس فرانسوى (1950-1872)، ولوى برول، انسانشناس و فیلسوف فرانسوى (1939-1857)، صور مختلف ردهبندى منطقى جوامع ابتدایى، را مورد مداقه قرار دادند و به این نتیجه رسیدند که مقولات اساسى شناخت منشا اجتماعى دارند; اما حاضر به تعمیم این نوع تحلیل به جوامع پیچیدهتر نبودند. مفروضات اساسى این متفکران مورد انتقادات جدى واقع شدهاند; با این همه، بعضى از آثارى که در زمینه جامعه شناسى نوشته شدهاند همچنان این مدعاى دورکیم را که ردهبندى اشیاء، ردهبندى انسانها را نشان مىدهد مبدا کار خود قرار دادهاند.
شلر، فیلسوف آلمانى (1928-1874)، یکى دیگر از چهرههاى بزرگ جامعه شناسى معرفت است، و ظاهرا هموست که اصطلاح «جامعه شناسى معرفت» را در اوائل دهه 1920 باب کرده است. وى «عوامل واقعى» مختلفى را که، به عقیده او، در ادوار تاریخى مختلف و نظامهاى اجتماعى و فرهنگى گونه گون، افکار را به انحاء خاصى شکل مىدهند تعیین کرد و با این کار، مفهوم مارکسیستى «زیر ساخت» را تعمیم داد.
این «عوامل واقعى» را گاهى نیروهاى غریزى نهادینه شدهاى تلقى کردهاند که برداشت غیر تاریخىاى از زیر ساخت را نشان مىدهند. اصرار شلر بر وجود حوزهاى از ارزشها و اندیشههاى جاودانه; سودمندى راى او را در باب «عوامل واقعى» براى تبیین دگرگونیهاى اجتماعى و فرهنگى (یا به تعبیرى تاریخى) محدود و مضیق مىسازند.
و اما مانهایم، جامعه شناس آلمانى انگلیسى (1947-1893)،بود که دقیقترین و بلند پروازانهترین شالوده منظم را براى تحلیل جامعه شناختى شناخت فراهم آورد.
او نیز، مانند شلر، مفهوم «زیر ساخت» را تعمیم داد و قائل شد به اینکه عوامل زیستى (از قبیل نژاد)، عناصر روانى (از قبیل سائقه قدرت) و پدیدههاى معنوى و حتى فوق طبیعى ممکن است جاى مناسبات اقتصادى مورد اعتقاد مارکس را در زیر ساختبگیرند. وى در باب شرایط اجتماعىاى که با صور مختلف معرفت پیوند دارند تحقیق کرد، و پارهاى از تحقیقاتش هنوز نمونههاى درجه اول آن نوع تحلیلى به شمار مىروند که جامعه شناسى معرفت مىتواند ارائه کند; از جمله تحقیقات او درباره رقابتبه عنوان یک صورت فرهنگى، تفکر محافظه کارانه، مسائل مربوط به نسلها، و بلند پروازى اقتصادى است. مانهایم شرایطى را که موجب پیدایش آراء و نظرات متعارض، فلسفههاى سیاسى، ایدئولوژیها، و فرآوردههاى فرهنگى مختلف مىشوند از دید جامعهشناختى بررسى کرد و به این عقیده رسید که جامعه شناسى معرفت، علىالخصوص در عصر تعارض و فروپاشى، نقش عمدهاى در حیات فکرى و سیاسى بشر ایفاء مىکند.
در این شماره از فصلنامه حوزه و دانشگاه کوشیدهایم تا با اختصاص دادن اکثر مباحثبه جامعه شناسى معرفت اندکى به ایضاح مفهومى آن کمک کرده باشیم. درباره هر یک از فیلسوفان و جامعه شناسان پیش گفته، مولفان مقالات از زاویهاى تحلیلى و گاهى هم انتقادى به بحث نشستهاند، امید که مورد استفاده همه محققان حوزه و دانشگاه قرار گیرد.