نگاهى به یک نقد - استعاره سکاکى، اعتباریات علامه طباطبایى
آرشیو
چکیده
متن
استعاره، بحث مهم و دشوارى است که هم علماى ادب به آن علاقهمندند و هم فیلسوفان و از دیرباز هر دو گروه بدانپرداختهاند. هم اکنون در فلسفه تحلیلى غرب، مساله استعاره [metaphore] به طور فزایندهاى، مورد پژوهش قرارمىگیرد و دهها کتاب و مقاله این باب نگاشته شده است. (1)
کاربرد فراوان بحث استعاره، از بحثهاى کلامى در باب اوصاف خداوند گرفته تا پارهاى بحثهاى نظریه در علومکامپیوتر بر اهمیتبحث استعاره افزوده است.
بحث این مقاله منحصر استبه مقایسه دو نظریه: یعنى نظریه اعتبارات مرحوم علامه طباطبایى و حقیقت ادعایىسکاکى منشا این بحث، مقالهاى است نقادانه که جناب محمد على اژهاى در، مجله معارف به طبع رساندهاند (دورههشتم، شماره 3، ص 41).
این دو مقاله از آن جهت که توجه محققان را به اختلاف راى سکاکى و علامه طباطبائى، معطوف داشته، (على رغمبیانات شهید مطهرى در وحدت دو نظر) در خور ستایش است. ولى در عین حال در نقل قولهاى این مقاله و نیز دراستدلالهاى آن خطاهاى جدى رخ داده، که امیداورم نکته سنجىهاى مقاله حاضر، منتهى به اصلاح آنها گردد. ابتداکلام شهید مطهرى در پاورقىهاى مقاله اعتباریات علامه را، نقل مىکنیم و سپس به بررسى انتقادات ناقد محترممىپردازیم. و در نهایتبعد از نقل بیان سکاکى در استعاره و تجزیه و تحلیل آن و بیان قوت شبهه وى، به ارائه راه حلىمىپردازیم.
کلام شهید مطهرى
طبق گزارش شهید مطهرى، «جمهور علماى ادب قبل از سکاکى، استعاره را از شئون الفاظ مىدانستند و معتقد بودندکه استعاره جز نقل مکان دادن الفاظ و بکار بردن لفظى بجاى لفظ دیگر بواسطه علاقه مشابهتبین معانى آن دو لفظ،چیزى نیست... ولى سکاکى (متوفى قرن هفتم هجرى) معتقد شد که استعاره از شئون الفاظ نیست، بلکه از شئونمعانى است; یعنى از اعمال مخصوص ذهن است و در مورد عمل استعاره هیچگاه لفظ از جاى خود تکان نمىخوردو در غیر معناى اصلى خود استعمال نمىشود. استعاره حقیقتا یک عمل نفسانى و ذهنى است، یعنى انسان در ذهنخود فرض و اعتبار مىکنند که مشبه یکى از مصادیق مشبهبه است... قرائن لفظى و محاوراتى عمومى بشر مؤید اینمطلب است... . هنگامى که عمل ذهن و طرز اندیشه سازى نفس را در مورد مطلق اعتبارات مورد مطالعه دقیق قرارمىدهیم نظریه سکاکى را درست مىبینیم. این است معناى جمله متن که مىگوید: «در پندار خود حد چیزى را به چیزدیگر مىدهیم (2) ».
ناقد محترم در بخشى از مقاله خود آوردهاند راى افراد مخالف سکاکى این نیست که استعاره صرفا نقل لفظ از یکمورد به مورد دیگر استبلکه نقل به همراه معناست. «... اما این فرض که منظور ارسطو و جرجانى از نقل اسم «نقلاسم بى معنا» یعنى نقل «لفظ مهمل» یا نقل «اسمى که در آن اعتبار عدم معنا شده است» بوده است، خود فرضى غیرقابل قبول و نامعقول است. (ص 45).
سپس ایشان به کلامى از جرجانى استشهاد مىکند که در آن عمل استعاره را بیش از نقل لفظ مىداند.
به نظر مىرسد نویسنده مقاله، بین معناى لفظ فى حد ذاته (معناى وضعى) و معناى لفظ در تمام استعمال (مراداستعمالى) خلط کردهاند. آنچه که معقول نیست، این است که لفظى را که فى حد ذاته مهمل استیا در آن اعتبار عدممعنا شده، نقل کنند. و این در لب به این معناست که معناى مجازى، اصالتا معناى حقیقى نداشته باشد، و این امرنامعقولى به نظر مىرسد. اما خالى ساختن لفظ از معناى حقیقى در مقام استعمال، چیزى است که همه علماء ادب برامکان و وقوع آن متفقند. در واقع، باید در این تعبیر بیشتر تامل کرد که «در استعاره، لفظ از جایى به جاى دیگر تلقىمىشود.» مراد از این نقل چیست؟ مراد این است که لفظى که بنا به وضع، حقیقت در معنایى شده، در معناى دیگرىاستعمال شود. در حین استعمال لفظ به جاى اینکه در معناى حقیقى افناء شود، در معناى دیگرى فانى مىگردد. بهاین ملاحظه گفته مىشود: لفظ از جایى به جاى دیگر نقل مىشود. پس از نقل در مقام استعمال است و این چه ربطىبه «مهمل بودن لفظ» یا «عدم اعتبار معنا در آن» دارد. مقسم «مهمل» و «غیر مهمل» الفاظ به لحاظ معانى وضعىشانهستند نه معناى مراد استعمالى.
نظریه مشهور در باب مجاز همین است که لفظ، در غیر ما وضع له استعمال مىشود.
اما تمسک صاحب مقاله به کلام جرجانى خود حدیث دیگرى است. چون جرجانى، به تصریح سکاکى، در این امرمردد است که آیا استعاره مجاز لغوى استیا مجاز عقلى، و در این صورت تمسک به کلام جرجانى براى اثبات اینکهقول مشهور (مجاز لغوى) با نظریه سکاکى در «دادن حد چیزى به چیز دیگر»، مشترک است، استدلال غریبى به نظرمىرسد.
بلکه از این بالاتر، به نظر راقم این سطور، نظر جرجانى در عقلى بودن استعاره، از نظر سکاکى بسیار روشنتر است، و برخلاف پیچ و تابهایى که در کلام سکاکى وجود دارد، جرجانى به صراحت اعلام مىکند که استعاره عملى ذهنى وعقلى است نه مربوط به لفظ. در این صورت تمسک به کلام جرجانى براى تبیین و توجیه نظر مشهور در باب مجاز واستعاره، جدا غیر منطقى است.
گمان ندارم از عبارات جرجانى صریحتر در عدم مجاز لغى که مشهور بدان قائلند، بتوان عبارتى یافت. جرجانى درفقره فوق (3) به صراحت مجاز و استعاره را از دائره لفظ خارج مىداند و در واقع قایل به نظرى است که سکاکى بدانمشهور شده استبا این وضع، براى توجیه و تبیین راى مخالفان سکاکى، بسیار نادرست است که به نظر جرجانىتمسک کنیم. مشهور در باب مجاز قایل به نقل لفظاند، یعنى لفظ در غیر ما وضعله استعمال مىشود. از تمام آنچهگفتیم معلوم شد که واقعا در مساله استعاره و مجاز دو نظر مقابل هم وجود دارد: یکى نظر کسانى که معتقدند، مجازتصرف در لفظ و استعمال آن در غیر ماوضعله است و دیگرى نظر کسانى که مجاز را تصرف در لفظ نمىدانند و تمامابه مرحله تطبیق معنى و تصرف در آن مربوط مىکنند. و عبارات جرجانى به صراحت این نظر را تایید مىکند و قولمخالف را غلط مىدانست عامه بلکه خاصه مستحکم شده است.
البته این سکاکى هم قائل به این راى دوم باشد، مطلب دیگرى است که تحقیق آن خواهد آمد.
نقد دوم
ناقد محترم در مقام رد نظریه سکاکى، چنین مىگوید «...حال اگر ما جدا معتقد باشیم که شخص شجاع از جنس شیراناست و داراى ماهیتشیر استباید براى تلفظ شیر مفهومى شاملتر از آنچه معمولا با این لفظ متداعى است، قائلشویم. باید قائل شویم که لفظ شیر براى هر موجودى که داراى صلابت، قوت و شجاعت است در لغت وضع شدهاست، اعم از آنکه آن موجود داراى هیکل مخصوص و یال و کوپال آن حیوان معروف باشد یا نباشد. بدیهى است اگرچنین مفهومى را عبارت از مفهوم شیر بدانیم، مصادیق و افراد شیر را هم در میان انسانها مىتوان یافت و هم در میانگرگان و سگان...این نتایج نامانوس و غریب، خلاف نظر و اعتقادات عموم است که معتقدند هر چیزى خودش است وهیچ چیزى چیز دیگر نیست...از اینجا به خوبى روشن مىشود که ادعاى شاعر و یا غیر شاعر نمىتواند ملاک تعیینجنس افراد قرار گیرد و اگر ملاک جنس افراد ادعاى مثلا شاعر قرار گیرد، نتیجه آن جز پریشانى فکر و متناقض نخواهدبود.» (ص 49).
تالى فاسد دیگر نظریه سکاکى، به نظر نویسنده مقاله، نسبى شدن حقایق اشیاء و جنس آنها است. «بدین معنا که اگردر زبانى مثلا «یاقوت» را شاعرى در مورد نور خورشید بکار برد، در آن زبان نور خورشید از افراد یاقوت خواهد بود.لیکن در زبان دیگرى که چنین استعارهاى بکار نرفته است، نور خورشید از افراد یاقوت نخواهد بود...» (ص 50).
اشکال نویسنده مقاله بر سکاکى، بسیار غریب مىنماید. چون زمانى این اشکال وارد است که شیر دانستن شخصشجاع، حقیقى و واقعى باشد نه ادعایى. و تمام کلمات سکاکى و دیگر قایلان به این مسلک، مشحون از تعبیر «ادعاء»است.
در همان عباراتى که از سکاکى نقل کردهاند، مکررا آمده است که دخول مشبه در مشبه به ادعایى است: «مدعیادخولالمشبه فى جنس مشبه به» «مدعیا انه من جنسالاسود»..«انا متى ادعینا فىالمشبه کونه داخلا فى حقیقةالمشبهبه» و معلوم نیستبا وجود اینهمه تصریحات به اینکه فردیت مرد شجاع نسبتبه مفهوم شیر ادعایى است، چرانویسنده مقاله مدعى مىشود، لازمه کلام سکاکى یافتن شیر در میان همه حیوانات از سگان و گرگان و...است.
لازمه کلام سکاکى بیش از این نیست که در میان انسانها و همه اصناف حیوآنها، افراد ادعایى شیر یافت مىشود (یاممکن است) و این کجا نامانوس است؟! آنچه نامانوس و بلکه نامعقول استیافت افراد حقیقى شیر در میان دیگراصناف حیوانات و یا انسان است و این لازمه غلط و غیر منطقى، هیچ ربطى به کلام سکاکى و تابعان وى ندارد.
ناقد محترم مىگوید: تالى فاسد مهمتر نظریه سکاکى از لحاظ بلاغى این است که در این نظریه جنبه خلاقیتى که دراستعاره هست نادیده گرفته خواهد شد، چون لفظ در این صورت در معناى خودش بکار برده شده است.
در پاسخ ایشان مىگوییم از قضا خلاقیت استعارى، بنابر مسلک حقیقت ادعایى بسیار روشنتر و زیباتر است. و همیننکته است که عبدالقاهر جرجانى به آن تصریح مىکند و کثیرى از اصولیان متاخر، از جمله شیخ رضا اصفهانى قدسسره در وقایةالاذهان، به دلیل همین نکته، مسلک حقیقت ادعایى را در کل مجازات پذیرفته است. دلیلشان این استکه استعمال لفظ «اسد» در غیر ما وضع له یعنى «رجل شجاع» مثلا، لطافتى ندارد: درست مثل این است که بگویى«رجل شجاع» به خلاف وقتى که لفظ «اسد» در همان معناى خود بکار رود و این معنا را به صورت ادعایى بر انسانىتطبیق کنى; دلالت این تطبیق ادعایى بر شجاعتبه مراتب صریحتر و بلیغتر از شکل اول است. خلاقیتهاىاستعارى در این صورت، به انحاء گوناگون این ادعا برمىگردد، نه به کیفیت استعمال لفظ در معنى.
البته این همه در فرض تسلم نسبتى است که به سکاکى داده شده که استعمال لفظ را در استعارات، د ر«ما وضع له»مىداند. و این نسبتى است که جدا قابل تردید است.
ناقد محترم در نهایتبه مقایسه راى علامه طباطبایى و سکاکى مىپردازد و بر خلاف راى شهید مطهرى که راى آن دورا یکى پنداشته بود، قایل به اختلاف آن دو نظر مىگردد.
ایشان مىگوید:
«مفهوم اساسى نظریه علامه «در پندار، حد چیزى را به چیز دیگر دادن» است. این مفهوم در اصول فلسفه و حواشىآن با عبارات مختلف مطرح شده است، در تعریف سکاکى از استعاره بدان اشاره نشده است. در نظریه سکاکى وقتىکه شخص شجاع، شیر خوانده مىشود، این امر نتیجه جنس بودن آن شخص شمرده شده است. و این از جنس شیربودن او نتیجه فعالیت ذهنى شخص مستعیر نیست، بلکه نتیجه وضع اولیه لفظ شیر است که این لفظ در اصل براىموجوداتى وضع شده است که داراى برخى از صفاتند (هیکل مخصوص داشتن یکى از این صفات محسوب نشدهاست)
... در نظریه علامه تمایز میان استعمال لفظ در معناى اصلى و استعمال لفظ در معناى غیر اصلى همچنان محفوظاست. یعنى ما لفظ شیر را به دو صورت و در دو مورد مختلف مىتوانیم بکار گیریم: یکى وقتى که لفظ شیر را در موردحیوان زنده معروف بکار مىبریم و این استعمال لفظ در معناى حقیقى خواهد بود، و دیگرى وقتى است که لفظ را درمورد «شیر در پندار» یعنى موجودى که حد شیر در ذهن براى او فرض و اعتبار شده استبکار مىبریم. و این کاربردلفظ در نظیر معناى اصلى و اولیه خواهد بود.
لیکن در نظریه سکاکى چنانکه ملاحظه کردیم، لفظ در مورد چیزى بکار مىرود که در اصل براى آن وضع شده است وبنابراین لفظ از جاى خود تکان نخورده است.» (ص 55)
در این نقد مطالب مختلفى خلط شدهاند از مهمترین این مطالب، کیفیت استعمال الفاظ در معانى و تطبیق آنها بر خارج(مصداق) است. و نیز تفکیک بین معناى لغوى لفظ و بین مراد از لفظ [به اراده استعمالى] است.
اما مطلب اول: از کلمات ناقد محترم مشخص مىشود که ایشان معتقدند در مقام تطبیق مفهوم معینى چون «شیر» برمصداق خاصش، لفظ هم تطبیق مىشود. مثلا در جایى گفتهاند: «استعمال لفظ یاقوت در نور خورشید، بنا به نظریهسکاکى، استعمال لفظ در ما وضع له است». یا گفتهاند «سکاکى معتقد است که استعمال لفظ شیر در مورد انسان شجاعاستعمال لفظ در مورد آن چیزى است که براى آن وضع شده است». چنین اعتقادى از بن نادرست است. و ناشى ازعدم تفکیک کارهاى متکلماست «استعمال لفظ در معنى» یک کار متکلم است و «افناى معنا در خارج و مطابق» کاردیگر; اولى متقوم به اراده استعمالى است و دومى به اراده جدى. «لفظ» را متکلم بر خارج تطبیق نمىکند، بلکه از لفظمعنایى را اراده مىکند که لفظ براى آن وضع شده است [در استعمال حقیقى] یا معنایى که به تناسب در آن بکار رفتهاست [استعمال مجازى بنابر راى مشهور]. در هر دو صورت تطبیق معنا بر خارج، ربطى به لفظ و استعمال لفظ در معناندارد. تفتازانى در مطول به همین نکته توجه مىدهد و مىگوید کثیرى از متعلمان از آن غفلت مىورزند و دلالت لفظىرا با تطبیق معنا بر خارج خلط مىکنند. (4)
سکاکى که معتقد است، انسان شجاع فرد عالى شیر است، بیش از این نمىگوید که انسان شجاع، فرد ادعایىموضوعله است نه اینکه خود موضوع له است، و این نکته مهمى است. چون استعمال لفظ «شیر» در «انسان شجاع»بنابر اول مستلزم مجاز در کلمه است و بنابر دوم استعمال حقیقى است. سخن سکاکى (5) در اصل این است که لفظ«شیر» اصلا در «رجل شجاع» استعمال نشده است. لفظ «شیر» در معناى حقیقى خودش که «طبیعت و ماهیتشیر»است استعمال مىشود و در وراى این کار متکلم، کار ذهنى دیگرى هم صورت مىگیرد و آن تطبیق ماهیت «شیر» برانسان شجاع است. اگر توجه کنیم، این تطبیق ادعایى اصلا نیازى به لفظ و استعمال لفظ در معنا ندارد و لذا اگر کلام وتکلمى هم در کار نباشد، ذهن مىتواند چنین ادعایى را بسازد و مفهوم شیر را بر مصداق غیر واقعىاش حمل کند.تصدیق اعتقادى، کارى ذهنى است [در مقابل تصدیق شهادتى که مبرز مىخواهد و از سنخ انشاء است]. این تصدیقاگر به صورت ادعایى صورت گیرد، همان چیزى است که مرحوم علامه آن را اعتبار مىخواند و سکاکى هم تحلیل دراستعاره آن را بکار مىگیرد.
سکاکى به تصریح کلامى که از وى نقل شده [در مقاله] مىگوید: «با اصرار گوینده بر این که فلان شخص شیر استیاماه استیا اینکه خورشید است، محال است که بتوان گفت لفظ شیر یا ماه یا خورشید در غیر معنایى که براى آن وضعشده استبکار رفته است» ص 52) و معلوم است که الفاظ براى افراد وضع نمىشوند [در اسماء جنس]، بنابراینمراد سکاکى این نیست که بعد از ادعاى اینکه فلان شخص شیر است، «فلان شخص» یا نوع «انسان شجاع» خودموضوع له مىشود. بلکه مراد او این است که بعد از ادعاى فوق، هیچ انگیزهاى وجود ندارد که معنا و موضوع له لفظ راتوسعه دهیم و مجاز در کلمه پدید آوریم. این کار عبثى استبلکه مضر به ادعا است. ما مىخواهیم انسان شجاع رامصداق شیر واقع قرار دهیم [در ظرف ادعا] نه مصداق اعم از «شیر واقعى و شیر غیر واقعى»، اینکه لطافتى ندارد.
براى روشنتر شدن بحث، از استعاره صرفنظر مىکنیم و در همان استعمالات حقیقى و معمولى مىپرسیم: آیا لفظ«درخت» در مصادیق و افراد طبیعت درخت استعمال مىشود یا در نفس طبیعت و جنس. اگر گفتیم «لباس را به آندرخت آویزان کن» در این جمله استعارهاى در کار نیست. سؤال این است که لفظ «درخت» در این جمله در چه چیزىاستعمال مىشود: در نفس طبیعت و جنس درختیا در همان فردى که مشارالیه است و مراد. به نظر مىرسد نظر آقاىاژهاى این است که دومى درست استیعنى لفظ «درخت» در همان فرد از درخت استعمال شده است و این سخنجدا باطلى است. لفظ درخت در معناى خودش که همان طبیعت و جنس درخت است استعمال مىشود و فرد خاصدر مقام اراده جدى، اراده مىشود و در مقام تفهیم به ادات دیگرى [مثل اسم اشاره در مثال یا قرائن حالیه در موارددیگر] تفهیم مىگردد.
این مطلب بعینه در استعاره بنا به تحلیل سکاکى هم وجود دارد. مىگوید بعد از اینکه ادعا کردیم، شخص شیر است، کافى است از لفظ شیر معناى خودش را اراده کنیم (اراده استعمالى) چون در این صورت معناى اراده شده بر فردتطبیق مىشود (ادعاءا و در مقام اراده جدى). صحبتى از این نیست که چون شخص شیر محسوب شده است، پساستعمال لفظ شیر در خصوص این فرد، استعمال در موضوع له است. استعمال هیچگاه در خصوص این فرد نیست تااز قبیل استعمال در موضوع له گردد. استعمال لفظ در معنا، در مرحلهاى سابق بر تطبیق معنا بر خارج [حقیقتا یاادعاءا] صورت مىپذیرد. از آنچه گفتیم روشن مىشود در نظریه اعتباریات علامه، لفظ «شیر» در مورد «شیر در پندار»،یعنى موجودى که حد شیر در ذهن براى او فرض و اعتبار شده، بکار نمىرود تا اینکه کاربردش، کاربرد در غیر معناىاصلى باشد. «شیر در پندار» فردى ادعایى است و ما لفظ اسماء جنس را بر فرد اطلاق نمىکنیم [مگر اینکه نیازىخاص این شکل استعمال مجازى را لازم گرداند]. طبق نظر علامه لفظ «شیر» در معناى خودش استعمال مىشود و اینمعنا بر فردى در خارج خودش استعمال مىشود و این معنا بر فردى در خارج تطبیق مىشود که این فرد، از مصادیقواقعى معنا نیست. کجاى این سیر فکرى، استعمال لفظ «شیر» در «شیر در پندار» را لازم مىآورد. تفکیک بین مراداستعمالى و مراد جدى یکى از کلیدهاى حل معمایى است که نویسنده مقاله خود رادر آن افکندهاند.
تحلیلى عمیقتر
آنچه تا کنون گفتیم بر حسب مماشات با نقل قولى است که ناقد محترم از سکاکى کردهاند و همگام با نظرى است کهعموما از سکاکى نقل مىشود و در علم اصول هم غالبا به عنوان حقیقت ادعایى سکاکى معروف است.
ولى عجیب این است که نظر سکاکى، آنطور که بنده از مفتاح العلوم مىفهمم، غیر از آنچیزى است که به وى نسبتداده شده و عجیبتر نقل قول آقاى اژهاى است چون ایشان عباراتى از مفتاح العلوم را نقل مىکنند که سکاکى براىتوجیه قول مخالف راى خویش آورده است!
سکاکى گرچه پاى ادعا را در استعاره به میان کشیده ولى صراحتا اعلام مىکند استعاره، مجاز لغوى است نه عقلى و دراستعاره لفظ در معناى موضوع له بالتحقیق استعمال. نمىشود در مفتاح العلوم بعد از تعریف استعاره، چنین آمدهاست:
«و اما عد هذاالنوع لغویا فعلى احد القولین و هو المنصور کما ستقف علیه و کان شیخنا الحاتمى تغمده الله برضوانهاحد ناصریه. فان لهم فیه قولین احدهما انه لغوى... ثانیهما انه لیس بلغوى بل عقلى...» [ص 157، دارالکتب العلمیة -بیروت]در عبارات فوق، سکاکى به صورت مجاز لغوى بودن استعاره را مختار خویش مىداند و آنچه ناقد محترم از سکاکىنقل کرده، یعنى عبارت: «و مع الاصرار على دعوى انه اسد و انه شمس و انه قمر یمتنع ان یقال لم تستعمل الکملة فیماهى موضوعة له» بیانى استبراى نظر دوم یعنى «ثانیهما» که در مقابل راى مختار سکاکى است.
به گمان ما نظریه مختار او متضمن دقایقى است که اگر خوب فهم شود، شبههاى قوى در مقابل تفسیر جرجانى و تابعانوى چون علامه طباطبایى از استعاره، قرار مىدهد و باید دید این شبهه قابل جواب هستیا نه؟ سکاکى مىگوید درباب استعاره دو نظریه هست:
نظریه اول: لغوى بودن استعاره سکاکى این نظریه را نظریه منصور محسوب داشته و استاد خویش را نیز مافع آنمىداند. دلیل این نظریه این است که در استعاره لفظ «اسد» در غیر موضوع له تحقیقى خویش استعمال مىشود. چهاینکه، ما گرچه معناى اسدیت را براى شخص ادعا کردهایم ولکن در این ادعا به بیش از شجاعت وى نظر نداریم و ازآن فراتر نمىرویم و لذا براى انسان شجاع، صورت اسدیت و هیات خاص شیر را ادعا نمىکنیم. از طرف دیگر لفظ«اسد» براى مطلق شجاع هم وضع نشده است تا اینکه اطلاق لفظ اسد بر انسان شجاع، اطلاق حقیقى و فیما وضع لهباشد; گرچه شجاعت از اخص اوصاف اسد محسوب مىشود. بلکه لفظ اسد براى حصه خاصهاى از شجاعت کههمراه با آن صورت و هیات خاص حیوان است وضع شده است. و الا اگر «اسد» براى مطلق شجاعت وضع شده بود،صفتبود نه اسم (جنس) و اطلاقش بر انسان شجاع اطلاق حقیقى بود نه از باب تشبیه و نیازى به استعاره نبود، چوناطلاقش بر آن حقیقى است.
نظریه دوم: عقلى بودن استعاره. دلیل این نظریه این است که ادعاى شیر بودن انسان و داخل در جنس شیر بودن،منافى این است که لفظ در «غیر موضوع له» خودش استعمال شود، بنابراین، استعاره نمىتواند مجاز لغوى و تصرفلغوى باشد. چون لغوى بودن آن مستدعى استعمال لفظ در «غیر ما وضع له» است و با اصرار بر اینکه شخص شجاعاسد است و فلان شخص خورشید یا ماه است، محال استبگوییم: کلمه در «موضوع له» خود استعمال نشده است.تردید عبدالقاهر جرجانى بین لغوى بودن استعاره و عقلى بودن آن، ناشى از دو وجهى است که ذکر کردیم.
این محصل کلام صاحب مفتاح در مقام تحریر دو نظر است. سکاکى چنانکه گفتیم، لغوى بودن استعاره را اختیارمىکند. اما چگونه به دلیلى که نظریه دوم اقامه کرده، پاسخ مىدهد؟ اصرار بر ادعاى اینکه فلان شخص شیر است،چه نیازى براى استعمال لفظ شیر در «غیر ما وضعله» باقى مىگذارد. آیا استعمال، با آن ادعا غیر قابل جمعند؟
سکاکى در پاسخ به این شبهه، نظریه اصلى خویش را ابراز مىکند و این نظریه در واقع همان نظریه اول استبا بیانىخاص که بتواند شبهه فوق را پاسخ گوید.
وى مىگوید: ادعاى شیر بودن براى شخص، مبتنى بر ادعایى دیگر است و آن اینکه افراد جنس شیر بر حسب ادعا وتاویل دو قسمند: یک قسم افراد متعارف و آن همان حیوانى است که از چنان صفاتى برخوردار است و قسم دوم افرادغیر متعارف و آنها افرادى هستند که از شجاعتبرخوردارند; اما آن صورت حیوانى خاص را ندارند بلکه واجدصورتى دیگرند. چنانکه عرف در مورد شیرى که از گرگ بگریزد، مىگویند شیر نسبت و در مورد انسانى که هیچکس رادر مقابل او یاراى مقاومت نیست، مىگویند انسان نیست، شیر است.
کار قرینه در این میان، نفى کردن افراد متعارف است که به ذهن تبادر مىکنند، تا اینکه چیزى که «اسد» را در آناستعمال مىکنیم، متعین شود.
مطالب فوق برخلاف فهم آقاى اژهاى و شاید کثیرى دیگر - در مقام اثبات این نکته نیست که لفظ «اسد» در معناىاصلى خودش استعمال شده است، بلکه بر عکس مراد وى، اثبات این نکته است که لفظ «اسد» در معناى حقیقىخودش و معناى على التحقیق استعمال نشده است.
ممکن استسؤال شود در این صورت اینهمه هیچ و خم در کلام وى براى چیست؟
به گمان ما مشکل سکاکى، حل شبههاى است که از لابلاى دلیل نظریه اول استفاده مىشود و به نظر شبههاى قوىمىرسد. تمام کسانى که قائل به عقلى بودن استعاره هستند و از آن جمله مرحوم علامه طباطبایى، در تعبیر خویش بااین شبهه روبرویند.
شبه این است:
کسانى که در باب استعاره، قائل به ادعا مىشوند و معتقدند شىءاى یا انسانى ادعاءا فرد ماهیتى شمرده مىشود، آیامىتوانند به همین ادعا بسنده کنند یا اینکه استعاره براى اینکه به نحو معقولى تحقق یابد، باید ادعاى دیگرى همصورت گیرد؟ در وهله اول به نظر مىرسد، شق اول درست است و لذا در باب استعاره معناى لفظ تغییر نمىکند. لفظ«شیر» در معناى «حیوان معهود» استعمال مىشود و فقط در مقام تطبیق، به پارهاى افراد غیر حقیقى ادعاءا تطبیقمىشود.
ولى مشکل این است که لازمه چنین تصویرى، این است که انسان شجاع را نیز داراى یال و کوپال و... بدانیم (ادعاءا).به عبارت دیگر وقتى شىاى را فرد طبیعتى شمردیم و لو ادعاءا، ناگریز باید مقومات و لوازم آن طبیعت را بر وى بارکنیم ولو در ظرف ادعایى. معنا ندارد بگوییم: «حسن شیر است» ولى در عین چنین ادعاى «حسن شیر نیست» و لوادعاءا. این تناقض گویى است.
بنابراین، براى اینکه دچار تناقض گویى نشویم باید در ظرف ادعا، آثار طبیعت را بر فرد حمل کنیم، به این معنا که درظرف ادعا او را واقعا مصداق شیر بدانیم. آنچه ادعا مىشود [ مضمون ادعا شده] دیگر خود ادعایى نیست. وقتىادعا مىکنیم «حسن شیر است» معنایش این نیست که ادعا مىکنیم «حسن شیر ادعایى است» بلکه مدعا نفس اینجمله ستیا مضمون «حسن شیر است».
نتیجه این نکته این است که لازمه ادعاى «حسن شیر است»، این است که در ظرف ادعا حسن را شیر بدانیم، یعنىحیوانى درنده و شجاع. ولى آیا به راستى کسى که استعاره بالا را انجام مىدهد، چنین قصدى دارد; مىخواهد اینصفات شیر را نیز بر حسن تطبیق کند، یا اینکه صرفا مراد اثبات شجاع شیر است؟ بى شک دومى مقصود است. در اینصورت نظریه «مزد ادعایى» با مشکلى مواجه مىشود: ادعاى «فردیتحسن براى طبیعتشیر» مستلزم لازمهاىاست که قابل قبول نیست. راه حلى که براى این شبهه به نظر مىرسد، این است که بگوییم ادعاى «فردیتبراىطبیعتى» به همینجا ختم نمىشود. بلکه مستلزم ادعایى دیگر در ناحیه خود طبیعت است: نوعى توسعه ادعایى درخود طبیعت و جنس.
کسى که ادعا مىکند «حسن شیر است» در مرتبه سابق ادعا مىکند که جنس شیر موسعتر از آن جنسى است که مردممىپندارند. جنس شیر ماهیتى است که هم افراد متعارف دارد، یعنى همان حیوان درنده با اوصاف کذایى، و هم افرادغیر متعارف، و آن شیرهایى هستند در صورت انسان شجاع یا گرگ شجاع یا... در اینجا جنس شیر در واقع تعین نوعىخویش را دارد. ولى در ظرف ادعا «اسد» را طبیعتى موسع نپنداشتهایم.
با این بیان، معضله مرتفع مىشود: وقتى ادعا مىکنیم «حسن شیر است» در مرتبه سابق ادعا کردهایم که «شیر» جنسموسع است. در ظرف این ادعاى دوم، ادعاى اول بیش از این نمىگوید: «حسن مصداق شیرى است که خود جنسىاستبا افراد متعارف و غیر متعارف» و با قرینه صارفه تطبیق این جنس موسع را بر افراد حقیقى منع مىکنیم. جنسموسع شیر، در ذات خود یال و کوپال و چنگال ندارد، چون طبق فرض بر افراد غیر متعارف هم صادق است.
این بیان اصل معضله را مرتفع مىسازد ولى مستلزم نوعى مجاز در کلمه مىگردد. چون در این صورت در معناى لفظ«اسد» حاکى از نوع آن حیوان درنده است; و حال مىگوییم حاکى از آن نوع موسع (ادعایى) است که هم فرد متعارفدارد و هم فرد غیر متعارف. و این ناگزیر موجب لغوى شدن استعاره مىگردد. و چنانکه گفتیم سکاکى به تصریحخویش استعاره را لغوى مىداند نه عقلى، و استنباط بالا این نکته را تاکید مىکند. (6)
با بیان فوق شبههاى قوى بر سر راه قائلان به عقلایى بودن استعاره (همچون علامه طباطبایى و مرحوم مطهرى) قرارمىگیرد و مقاومت در مقابل آن بسیار مشکل مىنماید.
البته روشن است که این شبهه فقط در مواردى وجود دارد که مسلم باشد مراد و مقصود از ادعاى فردیتشىءاى براىطبیعتى، ادعاى همه خصوصیات آن طبیعت در فرد نیست و الا شبهه فوق دفع مىشود.
بیان راه حلى براى شبهه فوق
به نظر مىرسد بنابر مبنایى که در معرفت دینى در مدالیل اسماى جنس اتخاذ کردهایم (7) و نظیر آن در کتاب تسیمه وضرورت، (Naming and Nesessity) به قلم سول کریپکى، (Saul kripke) وجود دارد، (8) مىتوان راه حلى براىاین مشکل بدست داد.
مساله این است که مدلول اسم جنس، ماهیت تفصیلى اشیاء نیست: مدلول لفظ «انسان» یا «شیر» یا «اسب»، ماهیتتفصیلى این امور نیست، بلکه ماهیت اجمالى است. با این الفاظ اشاره به صورت نوعیه خاصى مىکنیم که همانصورت نوعیه اجمالى مدلول اسم جنس است: و لذا هرگونه وصف خارج لازم یا وصف مقوم که براى این ماهیتبیاییم، مثل قضیه «انسان داراى مغزى کذایى است» قضیه توتولوژیک نخواهد بود: چون محمول، در معناى موضوعوجود ندارد.
هرگونه کشف علمى راجع به ساختمان اشیاء و لوازم آنها بشود، معرفتى استخارج از مدلول و معناى اسم جنس،گرچه داخل در ماهیت واقعى و عینى شىء باشد. به عنوان مثال لفظ آب را در نظر بگیرید: اگر مدلول این اسم جنس،ماهیت واقعى آب باشد، در این صورت اگر گفتیم «آب H2O است»، قضیهاى توتولوژیک گفتهایم، در حالى که این ازکشفیات علمى است، که آب چنین است. علاوه بر این نقضها، عمدهترین دلیل براى عدم وضع لفظ براى ماهیتواقعى در اسم جنس، این است که ماهیت واقعى غالبا براى من مجهول است و لذا جعل لفظ بازاء آن لغو است.
با این مقدمه به سراغ بحث استعاره مىرویم:
اگر در مفهوم «شیر» یا هر اسم جنس دیگرى، اوصاف و حتى اوصاف داخلى و مقومات اخذ شده بود، حق بامستشکل (سکاکى) مىبود و لازمه «شیر بودن حسن» این بود که حسن واجد اوصاف داخلى (مقومات) و اوصافخارجى اهیتشیر باشد، مثلا علاوه بر شجاعت، صورت حیوانى با یال و کوپال و چنگال و... داشته باشد و لو درظرف ادعا. ولى از آنجا که بر مبناى فوق، همه این اوصاف و حتى اوصاف ذاتى یک ماهیت از معناى اسم جنس آنخارجند، در این صورت ادعاى فردیتحسن براى شیر به هیچ وجه ما را ملزم نمىکند که براى حسن صورت صورتشیر با آن اوصاف خاص را ثابت کنیم. «شیر» لفظى است دال بر صورت نوعیهاى خاص که هیچ از آن نمىدانیم و یااینکه داخل در معناى لفظ نیست. آنچه از از اوصاف براى شیر مىدانیم، اوصافى هستند لازم معاى شیر در ذهن ما، نهاینکه جزء نفس معناى آن هستند.
ممکن است در اینجا اشکال شود که بنابراین، اصل ادعاى فردیتحسن براى صورت نوعیه شیر هم لغو است. چونشجاعت داخل معناى لفظ شیر نیست، از اوصافى است که ما علم به ثبوتش براى شیر داریم و این خارج از معنایىاست که ادعاى اثباتش را براى حسن کردهایم (ادعاءا). پاسخ این است که براى خروج از لغویت همین مقدار کافىاست که این وصف شجاعت، به همراه معناى شیر، به ذهن تبادر کند ولو از باب اینکه در ذهن ما و بنا به معلومات ما، شجاعت وصفى است که خارجا براى معناى «شیر» ثابت است و لو اینکه جزء مقوم این معنا نباشد، همچون بسیارىاز اوصاف خارج از ذات یک شىء که بر آن حمل مىشوند.
با این بیان به نظر مىرسد بتوان شبهه قوى فوق را دفع کرد. یعنى مىتوان تصور کرد که با تحقق نوعى ادعا و اعتبار درناحیه «تطبیق معنا بر مصداق» که فعالیتى عقلانى و خالى از عالم الفاظ است، دیگر نیازى به نقل لفظ در استعاراتنداشته باشیم. بلکه لفظ شیر مثلا در نفس معناى خودش استعمال مىشود و ادعا فقط در تطبیق صورت مىگیرد.
تذکر دو نکته
1 - سکاکى در موضعى از مفتاح العلوم مىگوید:
«فالحقیقة هى الکلمة المستعمله فیما هى موضوعة له من غیر تاویل فى الوضع کاستعمال الاسد فى الهیکلالمخصوص فلفظ الاسد موضوع له بالتحقیق و لا تاویل فیه و انما ذکرت هذا القید لیحترز به عن الاستعارة ففىالاستعارة تعد الکلمة مستعملة فیما هى موضوعة له على اصح القولین و لا نسمیها حقیقة بل نسمیها مجازا لغویا لبناءدعوى (کون) المستعار موضوعا للمستعار له على ضرب من التاویل کما ستحیط ذلک علما فى موضعه انشاءالله تعالى(ص152).
سکاکى در عبارات فوق مىگوید در استعاره، کلمه در موضوع له خود، استعمال مىشود. و این ممکن است در وهلهاول موجب سردرگمى مىشود. چنین کسى چگونه چند صفحه بعدتر مىگوید در استعاره بنابر اصح قولین (و قولمنصور) مستعمل در موضوع له نیست؟
پاسخ این است که مراد از استعمال لفظ در موضوعله در باب استعارات، استعمال در موضوع له حقیقى نیست کهسکاکى از آن به موضوع له على التحقیق تعبیر مىکند. بلکه مراد استعمال لفظ در معنایى است که به «ضرب منالتاویل» و با نوعى توسعه موضوعله محسوب مىشود و این عینا منطبق با نظریهاى است که در صفحات بعدتر درمفتاح العلوم، طرح شده و ما آن را به تفصیل تحریر نمودیم. چون طبق آن تحریر، در باب استعارات، «جنس» که مدلولو موضوعله لفظ ستبا نوعى توسع، هم واجد افراد متعارف مىشود و هم افراد غیر متعارف. این «جنس» موسع،موضوع له بالتحقیق نیست، بلکه موضوع له بالتاویل است. موضوع له بالتاویل، با این بیان، در واقع غیر موضوع لهاست و لذا استعاره مجاز لغوى است. پس بین دو بیان سکاکى تهافتى نیست.
2 - جرجانى که کلامش در دلائل الاعجاز صراحت در عقلى بودن مجاز دارد و عین عبارت وى قبلا گذشت، دراسرارالبلاغه تفصیلى در مساله ذکر مىکند: طبق نقل، وى مجاز در جمله را که مجاز در اثبات مىخواند، مجاز عقلىمىداند، و مجاز در مفرد و کلمه که آن را مجاز مثبت مىنامد، مجاز لغوى. (9)
پىنوشتها:
1) به عنوان نمونه:
a) J. searl, Eep rssion and Meaning [cabridge, 1989], p :76-136
b) D. Cooper, Metaphor [blackwell , 1986]
C) D. Davidson, what metaphors meanis in Referense, Truth and Reality (ed) M. platt[Routledge 1980] P . 233-23.
D) Bva Kittay, Metaphor [oxford , 1987]
2) علامه سید محمد حسین طباطبایى، اصول فلسفه و روش رآلیسم، ط. انتشارات جامعه مدرسین، ص286-285.
3) و مما الصة فیه للمعنى و ان جرى فى ظاهر المعاملة على اللفظ الا انه یبعد عند الناس کل العبد ان یکون الامرفیه کذلک و ان لا یکون من صفة اللفظ بالصحة و الحقیقة، وصفنا اللفظ بانه مجاز. و ذلک ان العادة قد جرت بان یقالفى الفرق بین الحقیقة و المجاز ان الحقیقة ان یقر اللفظ على اصله فى اللغة و المجاز ان یزال عن موضعه و یستعمل فىغیر ما وضع له فیقال اسد و یراد شجاع و یحر و یراد جواد، و هو ان کان شیئا قد استحکم فى النفوس. حتى انک ترىالخاصة فیه کالعامة فان الامر بعد فیه على خلافه، و ذاک انا اذا حققنا لم نجد لفظ اسد قد استعمل على القطع و البتفى غیر ما وضع له. ذاک لانه لم یجعل فى معنى شجاع علىالاطلاق و لکن جعل الرجل بشجاعته اسدا فالتجوز فى انادعیت للرجل انه فى معنى الاسد و انه کانه هو فى قوة قلبه و شدة بطشه و فى ان الخوف لا یغامره والذعر لا یعرض له.و هذا ان انتحصلت تجوز منک فى معنى اللفظ لا اللفظ. و انما اللفظ مزالا بالحقیقة عن موضعه و منقولا عما وضع لهان لو کنت تجد عاقلا یقول:
هو اسد و هو لایضمر فى نفسه تشبیهاله بالاسد و لایرید الا ما یریده اذا قال «شجاع» و ذلک ما لایشک فى بطلانه... وهکذا الحکم فى الاستعارة هى و ان کانت فى ظاهر المعاملة من صفةاللفظ... فان مآل الامر الى ان القصد بها الىالمعنى...» دلائل الاعجاز. ط مکتبة المحمودیة بمصر، ص 245.
4) مطول، ص 361
5) آنچه از سکاکى نقل مىکنیم بنابر فهم مشهور از سخن اوست و اما فهم ما از سخن وى، در همین مقاله خواهدآمد.
6) تفتازانى در مطول تصریح مىکند که مسلک «تاویل» سکاکى مستلزم مجاز لغوى است [مطول: ص 362]
7) معرفت دینى، ص 128-124.
8) ص 140-117
9) پژوهشى در مجاز به قلم آقاى جلیل تجلیل مطبوع در مجموعه سى و شش خطابه، ص 254 و نیز اسرارالبلاغه،ط مکتبةالقاهره، ج2، ص 237 تعلیقات محمد عبدالمنعم خفاجى.