ثابت و متغیر در دین
آرشیو
چکیده
متن
یکى از شاخههاى مساله ثابت و متغیر در دین، وجود یا عدم احکام امضایى (تاییدى) در دین است. اگر این تقسیم احکام به تاسیس و امضایى پذیرفته شود. اولین سؤالى که این بحث در پى خواهد داشت، این است که ملاک تایید برخى از سیرههاى عرفى چیست؟ آیا عقلانیتسیره است؟ و در این صورت چنانچه این ملاک در روابط حقوقى و اجتمایع عرف امروز نیز وجود داشته باشد، آیا مىتوان امضاء و تایید شارع را به این موارد نیز سرایت داد؟
و اگر این تقسیم پذیرفته نشود چگونه مىتوان تایید شارع (قانون گذار دین) را نسبتبه برخى از عرفیات زمان نزول آیات قرآن و صدور روایات معصومین(ع) توجیه و تبیین کرد؟
در این گفتگو سؤالات حاضر را با استاد حوزه علمیه قم آیةالله سید کاظم حائرى مطرح کردهایم، ضمن تشکر از استاد که این فرصت را در اختیار ما گذاشتند، امید است که این بحثبسیار جدى و مورد نیاز جامعه امروز ما خوانندگان را سود افتد.
بسم الله الرحمن الرحیم
من فکر مىکنم در این سؤال دو معنا خلط شده و این سؤال به صورت بدى در آمده است، در صورتى که اگر این دو معنا از هم جدا شود، مشکل حل مىشود، ما به یک معنا مىگوییم همه احکام تاسیسى هستند. هیچ امضایى نداریم و آن به این معنا است که ما عبد خداوند هستیم; درست است که خداوند چیزى را که مىخواهد گاهى مطابق مىشود با خواسته عرف، ولى ما به این دستور به آن خاطر که مطابق با عرف درآمده عمل نمىکنیم، بلکه به این خاطر که خداوند خواسته و این معنا، همه احکام تاسیسى مىشود.
مثلا یکى از احکامى که خیلى امضایى بودن آن روشن است، اصل موافقت دین اسلام با خرید و فروش است، در اصل خرید و فروش احل الله البیع وارد شده است، حتى اینکه از روشنترین احکام امضایى است، به معناى اول تاسیسى است، درست است که عقلا از پیش صحت عقد بیع را مىدانستند، اما اگر این نبود که خداوند جعل کرده، ما انجام نمىدادیم، مردم گفتهاند که گفته باشند، ما که عبد مردم نیستیم; به این معنا همه چیز تاسیسى مىشود. منتهى به یک معناى دیگرى مىتوانیم احکام را دو قسم کنیم، تاسیسى و امضایى، آن معناى دیگر این است که همان احکامى که همه آن تاسیس است و همه آنها با جعل و قرارداد خداوندى تاسیس شده ولى جعل خداوندى یا مطابق مىافتد با آن چیزى که از قبل پیش عقلا هست و اگر خداوند هم نمىگفت عقلا همان را مىگفتند، به آن دسته امضایى مىگوییم و آن دستهاى که عقلا و عرف نمىدانستند اسمش را مىگذاریم تاسیسى، یعنى چیزهاى جدیدى که قبلا در دسترس عقلا و عرف نبوده، به این معنا ما تاسیسى داریم و امضایى. پس در اصل، حقیقت و هویتحکم، همه جا یک چیز است و آن جعل و قراردادى است که خداوند قرار مىدهد، دیگر دو قسم ندارد، این با یک دید. اینها را اگر از هم جدا کردیم، آن وقت تمام این مشکلاتى که به نظر مىرسد حل مىشود.
به نظر شما مقیاس تاسیس و امضا چه چیزى است؟
مقیاس در تاسیس و امضا دو چیز است. 1- گاه مىشود عقلا بنایى دارند و بر این بنا باعث مىشود، لفظ شارع یک ضهور اطلاقى خاصى پیدا کند. مثلا ممکن است کسى بگوید اگر نبود بناى عقلا شاید اطلاق احل الله البیع پا نمىگرفت. احل الله البیع در مقام تشریع است، در مقام تشریع، اطلاق در آن پا نمىگیرد، ولى چون ضمنا حلیتبیع پیش از آنکه جعل و تاسیس شریعتباشد، یک بناى عقلایى است; این بنا و ارتکاز به دلیل لفظى ظهور مىبخشد و لذا هر جایى که یک قرار عقلایى از پیش داشتیم ظهور لفظ منصرف مىشود به آنچه مطابق همین قرار باشد و این ظهور حجت است، نه قرارهاى متاخر عقلا، روى این مبنا قرارهاى فعلى به درد نمىخورد، چون متاخر از ظهور اولیه لفظ شارع است.
یعنى مقیاس اسن مىشود که هر قرارى که در زمان نص بوده و این قرار اثرى بر ظهور عرفى که از نص فهمیده مىشود، گذاشت، چونکه ما به مبدا حجیت ظهور ایمان داریم، این قرار حجت است، اما اگر قرار از نظر تاریخى بعد از نص بود یا قرار در زمان نص بود ولى نص خودش آمد و قرارداد را نفى کرد یا اصلا قرار نبود، در این سه مورد حکم، تاسیسى خواهد بود. 2- گاه مىشود ما قرار و بناى عقلا و ارتکاز عقلا را از این راه نمىخواهیم بپذیریم که اثر روى ظهور لفظ گذاشته، بلکه از این راه مىخواهیم بپذیریم که این قرار عقلایى در زمان شریعتبوده و شریعت آن را دیده و شکوت اختیار کرده و رد نکرده است. این رد نکردن عرفا دلیل بر امضا است، حال یا عقلا دلیل بر امضا است که مىگوییم اگر قبول نداشت، واجب بود بر او رد کند، یا عرفا دلیل بر امضا است، نمىگوییم که واجب بود، ولى سکوت شریعت ظهور در موافقت دارد. و این را اسمش را مىگذاریم امضا، گرچه به صورت معناى اول باز هم تاسیس است، بنابراین معنا، آیا بناهاى جدید حجت مىشود، یا نمىشود، این سؤال پیش مىآید، خوب چه کنیم با بناهاى عقلایى جدید که در آن زمان نبوده، آیا حجت مىشوند یا نمىشوند، دراینجا بحثشعبههاى متعدد پیدا مىکند، آنچه که اول به ذهن مىرسد این است که بناهاى جدید ارزشى ندارد، چون حجیت آن بناها به خاطر سکوت شریعتبود، و این بناهاى جدید چون آن وقت نبوده، سکوت شریعت نظر به آنها نداشته، لذا ارزشى ندارد. ولى این مطلب روى یک سرى از مبانى شعبههاى متعدد پیدا مىکند که به اجمال مىگویم:
گاه مىشود، بنا جدید است ولى هسته و نکته مرکزى آن قدیم است، فرض کنید بیمه یک عقد جدیدى است، ولى هسته مرکزى آن قدیم است. هسته مرکزى آن اصل قرارداد است، منتهى خود مصداق این قراردادها را مردم حالا انجام مىدهند. آن وقتبه آنها نرسیده بودند، یا احتیاجى به آن نداشتند، ولى کاملا اینکه قرارداد باید به آن عمل شود، این یک ارتکاز قدیم است، در اینجا وارد آن بحثى مىشویم که آقایان با هم اختلاف دارند که آیا هسته مرکزى یک بنایى اگر قدیم باشد، کافى است از براى اینکه بتوانیم بگوییم سکوت شریعت دلیل بر امضا است؟ حال در نظر آن کسانى که بگویند کافى استحجت مىباشد و آنها که کافى نمىدانند، در نظر آنها حجت نمىشود، البته براى موردى که مثال زدم چون اوفوابالعقود داریم، به مشکلى بر نمىخوریم، هرچند که قرار جدید است، ولى به هر حال عقد است. در جایى که فقط بخواهیم از سکوت شریعت استفاده کنیم، مبانى متعدد دیگرى هم هست، یک نظر مىگوید که سکوت شریعت دلالت آن، عقلى است و اشاره کردم که آیا عقلى استیا عرفى. یک نظر مىگوید عقلى است، وقتى که عقلى شد، پس هیچ فرقى نمىکند، بین قراردادهاى قدیم و قراردادهاى جدید، قراردادهاى جدید هم عقلا مواجه بود با شریعت، اگر مىدانست ما اشتباره مىکنیم، واجب بود همان موقع بگوید: ایها الناس به چنین اشتباهى نیافتید. گرچه در آن روز بیمه نبود، ولکن امر هدایت اختصاصى به گمراهانى که در زمان شریعتباشند، ندارد، ما آدمهایى هستیم وقتى ندانیم گمراه هستیم، شریعت لازم است که ما را هم هدایت کند پس سکوت او دال بر امضاء بناهاى امروزه هست اما اگر گفتیم و دلالتسکوت شریعت تنها عرفى است، عقلى نیست، پس عرف امکان دارد نسبتبه این چیزى که ریشه آن قدیم بوده و خود آن جدید است، استفاده امضا نکند. گاه مىگویند که نخیر عرفى هم که باشد چون ریشه آن قدیمى بوده، همان ریشه را امضا کرده، اینها فروعات است، و گاه مىشود مطلب مرحوم کمپانى مورد قبول واقع گردد، او مىگوید چون شارع خودش سیدالعقلا است، نمىشود چیزى را که عقلا پسندیدهاند، شارع نپسندد، روى این مساله هم مشکلى پیش نمىآید، هر چند قرار جدید است، شارع هم سید العقلا است، این هم در هر زمانى همان قرار را خواهد داشت، اینها شکلها و شعبههایى است که هر کام براى خودش بحثى دارد که کدام صحیح است و کدام نادرست.
به نظر شما راه حل مرحوم کمپانى خیلى از مشکلات را حل نمىکند و راهگشا نیست؟
مىتواند راهگشا باشد ولى مقبول نیست، زیرا سیدالعقلا گاهى با زیر دستانش مخالفت مىکند، یعنى آنها جورى مىفهمند و آن سید العقلا بهتر مىفهمد. یا طور دیگرى القا مىکند و تذکر مىدهد.
در مورد واجبات عقلى، مثل امورى که مورد نیاز جامعه است و هر عرفى مىداند که باید انجا دهد، چرا باید به حکم شارع نیاز داشته باشیم؟
براى اینکه ما عبد شارع هستیم، یعنى شما خیال نکنید که ما تنها در عبادیات تابع شارع هستیم، بلکه باید بدانیم که بخش توصیلات هم جزء شریعت است. به دلیل اینکه:
1 - حداقل عقاب در مخالفت آن هست، اگر ثواب در موافقت نباشد.
2 - ثواب هم، در صورتى که همان توصلیات به نیت موافقتخاص با شریعت انجام شود، وجود دارد.
دو مطلب در اینجا هست، یکى اینکه در زمان غیبت که ما دسترسى به حکم واقعى شارع نداریم، چگونه مىتوانیم بفهمیم که عقلا در حکمى اشتباه کردهاند یا خیر، و دیگر اینکه دلیل شما بر تابعیت از شارع خلاصهاش لزوم ثواب و عقاب است، و این یک مساله کلامى است، و ما را از بحث اصلى دور مىکند. نظرتان درباره این دو مطلب چیست؟
مراجعه بقاعدههاى فقهى و نصوص عامه و خاصه و قواعد اصولى از جانب فقیه آگاه مشکل را حل مىکند، اما دلیل بر وجوب متابعیت از شارع خلاصه مىشود در دلیل مولویتخداوندگار عالم که آن دلیل کلامى است، زیرا اصول وجوب متابعتشارع مساله کلامى است، اما ثواب و عقاب از توابع مولویت مولى و وجوب اطاعت اوست نه دلیل بر وجوب اطاعت و تابعیت.
مساله مهم آن است که با توجه با تاریخ اعراب صدر اسلام، بعضى احکام عبادى - اجتماعى مثل قصاص، که در یهودیت نیز بوده، به نوعى تایید شده است، یا تایید برخى احکام عرفى مثل; حرمت ماههاى حرام، و تجویز انواع معاملات و روابط حقوقى مثل ضمانت عاقله، در مورد دیه قتل خطایى، و غیره به نظر شما ملاک این تاییدها چیست و آیا این عمل شارع دلیل بر اینکه در موارد احکام عقلاء نظر خاصى نداشته است، نمىشود؟
مواردى را هم داریم که پیامبر (ص) امضا نکرده، و نه تنها پیامبر که شریعت مستمر یعنى ائمه علیهمالسلام نیز تایید نکردهاند، مثل این که عقلا شرب خمر یا مقدار کم شرب خمر را جایز مىدانستند، ولى شریعت همین مقدار کم را هم جایز نمىداند، یا مثل حرمت ربا یا موارد دیگر و امثال آن که، زیاد است. لذا ما نمىتوانیم به دلیل اکتفا کنیم و بگوییم چون غالبا شریعت همان مطلب عقلایى را امضا کرده، امروز هم غالب احکام عقلاى مورد تایید شارع است. این منطق غلط است. چون مخالف آن را هم داریم، و کم هم نیست، بنابر قاعده اذا جاء الاحتمال، بطل الاستدلال و لذا دیگر نمىتوانیم یقین بکنیم.
چه ضرورتى دارد که ما معتقد باشیم، شریعت در همه شؤون بشر دخالت مىکند.
به دلیل اینکه شریعت کامل معنایش اینست، باید همه جا را گام بگذارد، دین حالت عرفانى و اخلاقى را در ما ایجاد مىکند، ولى نیامده تنها این حالت را به ما بدهد، بلکه قرب الى الله را به ما مىدهد، مسائل دنیوى را هم مىدهد، نظم به دنیا مىدهد. هدف، سعادت دنیا و آخرت است. این هدف شریعت است. شریعت کبریات را مىدهد، مثل لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة، و نظر مرحوم کمپانى که مىگوید: شریعتسید العقلا است و باید با عقلاء موافق باشد، این غلط است، متقدمان و متاخران این نظر را رد کردهاند، اشتباه ایشان این است که بین عقل و عقلا خلط کرده است. چون عقلا احکامى که دارند، منشا حکم آنها تنها عقل نیست، عقل یک منشا حکم آنان است. عادات، یک منشا دیگر حکم آنان است، عواطف نیز یک منشا دیگر حکم آنان است. احکام عقلایى با احکام عقلى این فرق را دارد که احکام عقلى تنها منشا آن عقل است، ولى احکام عقلایى مجموعهاى از و رسومات است که همه اینها در آن اثر مىگذارد.
به نظر مىرسد باید براى موارد تایید شارع ملاکى پیدا کنیم و الا بحثبا کمى شدن ملاکمند نمىشود، اینکه ما مواردى با وفاق پیدا کنیم و شما مواردى را بر خلاف عرف و عقلا مطرح کنید، مسالهاى را حل نمىکند، گذشته از اینکه تحصیل یقین در اکثر احکام منتفى است، به نظر شما ملاک چه چیزى مىتواند باشد.
به هر حال در اینجا چند قسم را گفتیم، قسم اول این بود که بناهاى عقلا ظهور به الفاظ شریعت مىدهد و طبق این نظر بناهاى امروز ما را شامل نمىشود. قسم دوم این بود که بناى عقلا موجب مىشود که سکوت شریعت دال بر امضا است. قسم سوم این است که گاه مىشود بگوید بناى عقلا مصداقهایى براى کبریاتى که قبلا شریعت داده، درست مىکند، از قبیل اوفوبالعقود که کبرى است و مصداقش بیمه است که عقلا آن را کشف کردهاند. این روشن است که هر چه قرارداد جدید پیش بیاید، مادام که مصداق براى همان کبریات شریعتباشد حجت است و انجام مىدهیم و در این قسمت فرق بین بناهاى قدیمى و بناهى جدید نیست. قسم چهارم آن است که وضع مصالح و مفاسد زمانه و روز و مکان و خصوصیات آن اجتماع طورى است که قابل انطباق روى یک کبراى کلى نبوده لذا شریعت مجبور شده آنها را واگذارد به ولى امر کند، که ولى امر در هر زمان طبق تشخیص مصلحت دستورى دهد; این هم یک نوع از آن احکام است که بسیارى از مفاسد و مصالح این جورى مىشود. بر فرض آن زمان چون چاپ به این صورت نبوده، حق چاپ مفومى نداشته، و امروزه که هست اگر به فتواى امام که مىفرماید دلیل بر صحت چنین حق در کتاب و سنت نداریم، طبق این فتوا به این نتیجه مىرسیم که خوب ولى امر مىتواند دخالت کند; چون حق چاپ امروزه یک چیز گستردهاى شده است و اگر راه را باز بگذاریم کتاب هر کس را بگیریم و چاپ کنیم مفاسد دنبال آن مىآید که در اینجا ولى امر دستو مىدهد که حق چاپ ونشر حفظ شود یا احتکار، امکان دارد در زمان شریعت از احکتار بعضى از کالا جلوگیرى شده باشد ولى امروز از احکتکار همه یا اکثر کالا جلوگیرى شود. یا مثلا در مورد زکات، حق به نظر من آنست که در این موارد جا دارد ولى امر تغییراتى مطابق با روز بدهد (البته من در مقام فتوى دادن نیستم)، خلاصه قسم چهارم آن است که ما یک سرى از مصالح و مفاسد را یا گاه بناهاى عقلایى را اگر نتوانستیم به وجهى از وجوه سابق برگردانیم نظر یا یک بنایى زمان نصوص نبود که سکوت شارع دال بر امضا باشد یا مثلا در ظهورات الفاظ نصوص دخالت کند; خوب در این صورت ولى امر داریم و جامعه بدون ولى امر نمىتواند زندگى حقیقى خود را بیابد. آن وقت ولى امر در این گونه جاها دخالت مىکند دخالت آن هم به معناى جعل است نگوییم جعل براى خدا و پیغمبر استبه این چه مربوط است، چون در مواردى هم حق براى اوست. یعنى شرع کبرى را داده که اطیعوالله واطیعوالرسول و اولى الامر منکم یعنى اطاعت کنیم خدا و رسول و ولى امر را بعد مصداق آن این است و یا امر مىکند که زکات بدهید. حال مصداق زکات چه چیزى مىتواند باشد و هر چه هست، از مصادیق اطاعت و عبادت مىشود; همه اینها عبادت به معناى عام مىشود چون که ما عبادت را معناى عام مىکنیم. نقل است از مرحوم مقدس اردبیلى که 40 سال از عمر او گذشتحتى یک مباح انجام نداده این کارهاى ما یعنى خوردن و خرامیدن را انجام مىداده ولى مباح انجام نمىداد چگونه؟ به این صورت که براى همه امور مباح نیت قرب مىکرده مىخوابیده تا آماده براى نماز شب شود. بهاین معنا عبادیات خیلى وسیع مىشود و تا حدى که تا آن عارف بالله مىتواند ادعا کند که اصلا هیچ مباحى هم انجام نداده است.
آیا احکام صادره از ولى امر احکام دین محسوب مىشود یا از قبیل اعمال ولایت است؟ اگر از قبیل اعمال ولایتباشد که اینها را هم عقلاى دنیا دارند و نیازى به این همه تفسیر نیست و اگر دین باشد به تعداد ولایت فقیهانى که در طول زمان پیدا مىشوند، دین پیدا خواهیم کرد چون مصالح جامعه هر روز در حال تغییر است. نظر شما در این باره چیست؟
حکم دین اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولى الامر منکم است که اطاعت ولى امر را واجب کرده و احکام صادره از ولى امر مصادیق این کبرى هستند.
اجازه بدهید یک بار دیگر سراغ سؤال اول خود برویم و ببینیم چگونه با دو معناى تاسیسى که حضرتعالى فرمودید، مشکل احکام امضایى حل مىشود؟ آیا همه مواردى که شارع در زمان خود تایید کرده است در حق ما هم جارى است؟ و از طرف دیگر با قرارهاى عقلایى جدید چه باید کرد؟
همه چیزهایى را که شارع در زمان خود تایید کرده در حق ما هم جارى است مگر آنچه را ولى امر با حکم ولائى عوض کند یا بسبب تبدل مصداق، موضوع حکم عوض شود اما قرارهاى عقلائى آنچه از آنها مصداق ظهورات آیات یا روایات را درست مىکند مانند عقود جدید که مصداق اوفوا بالفقود مىشوند، شرعى و ممضى خواهد بود و آنچه را که چنین نباشد ولى مصلحت در اجراء آن باشد، ولى امر امضاء خواهد کرد و در غیر این صورت اعتبار ندارد.
و الحمد لله رب العالمین