پژوهش های فلسفی-کلامی
پژوهش های فلسفی - کلامی سال 25 زمستان 1402 شماره 4 (پیاپی 98) (مقاله علمی وزارت علوم)
مقالات
حوزه های تخصصی:
سازگاری گرایی موضعی است که نظریه تکامل و خداباوری مداخله گرا را جمع پذیر می داند. سازگاری گرایان هدایت شده بودن اجزاء یا ویژگی های زیست کره را با شانسی بودن فرایند تکاملی جمع پذیر می دانند. پرسش مهم پیش روی سازگاری گرا این است که آیا معنای شانس و هدایت شدگی جمع پذیرند؟ واژه «شانس» به چه معناست؟ آیا شانسی بودن به معنای غیرهدایت شده بودن است؟ هدف ما در این نوشتار ارائه پاسخی به این پرسش ها است. در بررسی این پرسش ها، بر پاسخ ون اینواگن متمرکز می شویم. او متذکر می شود که (1) واژه «شانس» معانی متعددی دارد که (2) برخی از این معانی با هدایت شده بودن جمع پذیر هستند و (3) معنایی از واژه «شانس» که در نظریه تکامل مد نظر است در این دسته قرار می گیرد. بحث خواهیم کرد که در هر سه مورد حق با ون اینواگن است، اما او موفق نشده است که معنای مطلوب سازگاری گرا را ارائه کند. ون اینواگن علت نداشتن را با غایت نداشتن خلط کرده است، اما رویکرد او ترمیم پذیر است. استدلال خواهیم کرد که معنای شانس و هدایت شدگی جمع پذیر هستند.
بررسی الهیات علمی از دیدگاه ولفهارت پاننبرگ(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
الهیات علمی یکی از شاخه های الهیات مسیحی است که بر خلاف رویکردهای سنتی در الهیات، تنها راه دفاع از الهیات و باورهای الهیاتی را توسل جستن به روش، مبانی و یافته های علم می داند. پاننبرگ، الهی دان آلمانی، یکی از اولین الهی دانانی است که طرحی را برای الهیات علمی ارائه داده است. مسئله اصلی نوشتار حاضر این است که الهیات از دیدگاه او چه ویژگی هایی دارد و چه نقدهایی بر آن وارد است. به سبب آن که الهی دانان مسیحی پیش از مسلمانان با برخی از چالش ها مواجهه شده و در صدد رفع آن ها برآمده اند، استفاده از یافته های آن ها سودمند خواهد بود. برای پاسخ به مسئله اصلی از روش توصیفی- تحلیلی بهره خواهیم برد. یافته های پژوهش حاکی از آن است که پاننبرگ چهار شرط را برای علمی شدن الهیات برمی شمرد، اما مهم ترین شرط آن را اثبات شناختی بودن گزاره های الهیاتی می داند. از نگاه او، اثبات شناختی بودن آن ها در گرو استفاده از روش علمی است. طرح پاننبرگ، با وجود نقاط قوتش، توان پاسخگویی به همه چالش های الهیات را ندارد.
شانس اخلاقی در اصول فقه متأخر امامیه(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
شانس اخلاقی یکی از مسائل جذاب و تأثیرگذار در فلسفه اخلاق معاصر است. سؤال اصلی این بحث را می توان چنین تقریر کرد: آیا امور خارج از اختیار و کنترل فاعلِ اخلاقی در جایگاه اخلاقی او یا میزانِ شایستگیِ او برای ستایش یا سرزنشِ اخلاقی تأثیرگذار است؟ «اصل کنترل» پاسخ منفی به این سؤال می دهد، و «شانس اخلاقی» پاسخ مثبت. در نخستین مواجهه با سنت اصولی پس از شیخ انصاری به نظر می رسد در این رابطه مواضع دوگانه ای وجود دارد. نویسندگان تلاش کرده اند با بررسیِ تحلیلیِ این سنت اصولی، دیدگاه های مطرح در این سنت فکری را شناسایی، بازخوانی و تبیین کنند. تأکید اصولیان بر این که فعل غیراختیاری از دایره تکلیف خارج است، دست کم در ظاهر امر، تأیید اصل کنترل است؛ اما خواهیم دید که اصلِ کنترلِ مستخرج از اصول فقه، با اصل کنترل مطرح در فلسفه اخلاق معاصر متفاوت است. از سوی دیگر، دیدگاه برخی از اصولیان در مباحث تجرّی و اجتهاد و تفسیر برخی از آن ها از پاره ای از روایات، مؤید پذیرش شانس اخلاقی است. مقایسه مجموعه دیدگاه های رایج در اصول فقه متأخرِ امامیه ما را به این نتیجه می رساند که موضع بسیاری از آنها پذیرش شانس اخلاقی همراه با خوانشی خاص و سازگار از اصل کنترل است.
نقد نقدهای بدن محورانه فرد فلدمن در برابر استدلال های دوگانه انگارانه سول کریپکی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
فیلسوفان ذهن فیزیکالیست در قرن بیستم سیاهه ای دراز دامن از نظریاتی رنگارنگ در دفاع از تبیینی مادی از ذهن و رویدادها و حالات ذهنی پیش کشیدند. نظریات این همانی تنها پاره ای از این فهرست طویل بود. سول کریپکی، با طرح چند استدلال، نظریات این همانی و تبعاً فیلسوفان ذهن فیزیکالیست را به چالش کشید. در این مقاله به بررسی مجزای نقدهای کریپکی بر دو نظریه «این همانی شخص و بدن» و «این همانی مصداقی» می پردازم. کریپکی علیه چند تقریر از نظریات مادی انگارانه این همانی در فلسفه ذهن استدلال آورده است: در نظریه نخست اعا می شود هر شخصی با بدنش این همان است؛ در دومی، هر رویداد یا حالت ذهنی جزئی (یا مصداق حالت ذهنی) با یک رویداد یا حالت فیزیکی جزئی (یا مصداق حالت فیزیکی) این همان دانسته می شود. دیدگاه های متمایز و متفاوت کریپکی درباره جهان های ممکن، دال های صلب و ویژگی های ذاتی در شکل گیری و پیش بُرد دوگانه انگاریِ ویژه او نقشی تعیین کننده دارد. من نخست به این پیش زمینه های مفهومی و بعد به استدلال های او می پردازم. سپس نقد مفصل و موشکافانه فلدمن را بر این دو تقریر، نقل، واکاوی و نقد می کنم. به نظر می رسد دفاع فلدمن از این همانی شخص- بدن در برابر نقد کریپکی، دست کم دو اشکال دارد و می کوشم با طرح یک استدلال شهودی و نیز یک مثال نقض آن دو اشکال را توضیح دهم. سپس به طرح جایگزین لویس و نظریه همتای او در برابر استدلال کریپکی و باز به نقدهای فلدمن می پردازم. پرسش اصلی این پژوهش این است که آیا استدلال های دوگانه انگارانه کریپکی در برابر حملات مادی انگارانه فلدمن تاب و توانی دارند یا نه. خواهم کوشید نشان دهم از چه رو ادعاهای مادی انگارانه فلدمن در نقد استدلال های کریپکی صائب نیست و همچنان ضدمادی انگاری یا دوگانه انگاری از قوت تبیینی و جاذبه نظری برخوردار خواهد بود.
نسبت واقع گرایی علمی با رویکردهای تبیین کننده پیشرفت علم(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
یکی از مهم ترین مباحث مطرح شده در مطبوعات فلسفه علم مناقشه واقع گرایی و پادواقع گرایی علمی است. همچنین در سال های اخیر ادبیات نسبتاً مفصلی در خصوص رویکردهای تبیین کننده پیشرفت علم به وجود آمده است. هدف این مقاله بررسی نسبت واقع گرایی/پادواقع گرایی علمی با رویکردهای تبیین کننده پیشرفت علم است. در این مقاله منظور از واقع گرایی علمی واقع گرایی معرفتی است، که ادعا می کند نظریات علمیِ بالغ و موفق توصیفی (تقریباً) صادق از جهان ارائه می دهند. در مقابل، مدافعان پادواقع گرایی معرفتی امکان کسب معرفت از هویات مشاهده ناپذیر را رد می کنند. رویکردهای تبیین کننده پیشرفت علم با توجه به هدفی که برای علم در نظر گرفته اند، در این چهار دسته ارائه شده اند: رویکرد معرفتی، رویکرد معنایی، رویکرد حل مسئله (کارکردی) و رویکرد مبتنی بر فهم. در این مقاله استدلال می شود که دو رویکرد معرفتی و معنایی با توسل به مفهوم صدق در زمره دیدگاه های واقع گرایانه قرار می گیرند. رویکرد حل مسئله نیز به دلیل جایگزینی معیار توانایی حل مسائل با صدق، رویکردی پادواقع گرایانه به شمار می آید. ادعای اصلی مقاله این است که گرچه در ابتدای امر به نظر می رسد که رویکرد مبتنی بر فهم از مفهوم صدق در شرح دیدگاه خود استفاده کرده، اما نشان داده می شود که این رویکرد در تعیین اولویت میان صدق و فهم، فهم را اولویت خود قرار می دهد. این ادعا بدان معناست که در این رویکرد ملاک انتخاب نظریه ارجح نه تقرب به حقیقت، بلکه چگونگی فهم آن است. بنابراین رویکرد مبتنی بر فهم رویکردی پادواقع گرایانه است.
«انسان کامل» در اندیشه اشراقی سهروردی و در نظام فلسفه فارابی: بررسی تطبیقی نظریه «قطب» و «حاکم آرمانی»(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
اندیشه ورزی و تأملات نظری پیرامون «انسان کامل» در بین متفکران جهان اسلام، اعم از نظریه پردازی پیرامون حقیقت انسان و سعادت قصوای او یا توصیف ویژگی های حکمران آرمانی و خلیفه الهی، در حضور یا غیاب خلافت حاکم حقیقی و خلیفه الهی، یکی از مهم ترین مباحث مورد مطالعه در حوزه فلسفه است که با نام بزرگانی چون فارابی، خواجه نظام الملک، سهروردی، ملاصدرا و دیگران پیوند خورده است. در همین زمینه، این پژوهش در رهیافتی تطبیقی به دنبال بررسی و تحلیل آرای فارابی و سهروردی در مورد انسان کامل و حاکم آرمانی با رویکردی حِکمی است. بر مبنای چنین رویکردی، فارابی سعادت حقیقی و غایت قصوای کمال انسانی را در تجرد عقلی و اتصال به عقل فعال می داند، و سهروردی در مقام حکیمی متأله از تأله و خداگونگی و تجرد از ماده و توانایی بر خلع بدن سخن می گوید. نزد هر دو اندیشمند، توانایی عقل انسانی در غلبه بر وجود مادی معیار سعادت و کمال است. اتصال به عقل فعال یا اشراق عقل فعال، علاوه بر افاضه معرفت حقیقی، سبب و علت غلبه بر بدن عنصری و سلطه بر جهان عناصر است. لذا اشراقات انوار الهی اکسیر علم و قدرت است. همچنین سعادت غایی نیل به مرتبه عقل فعال است. «حاکم آرمانی» و «قطب» هر دو به این مقام نائل می شوند. بر مبنای نتایج این پژوهش، به رغم تفاوت در روش و رویکرد فلسفی این دو حکیم مسلمان، هر دو در صدد ارائه حقیقت واحدی هستند، یکی به اجمال و دیگری به تفصیل. این امر حاکی از سیر تکاملی اندیشه های فلسفی در تاریخ فلسفه اسلامی است. مهم ترین وجوه شباهت و افتراق این دو دیدگاه را باید در مضامین و مفاهیمی چون نسبت حکمت نظری و عملی، سعادت قصوا، انسان کامل و حاکم آرمانی جستجو کرد.
رابطه منِ استعلایی با زمان در اندیشه کانت(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در نظر کانت، ترکیبْ ساختاری زمانمند دارد. اما منِ استعلایی، که بنیادِ زمانمندی ترکیب است، بیرون از زمان است. در قیاسات تجربه، منِ استعلایی در هیچ یک از حالات زمان (استمرار، توالی و هم زمانی) قرار نمی گیرد. منِ استعلایی چگونه می تواند مبنای حکم ترکیبی باشد و در عین حال بیرون از زمان قرار گیرد؟ در این مقاله کوشش شده است تا با بررسی بحث ترکیب و همچنین قیاسات تجربه، نشان دهیم که در زمان نبودنِ منِ استعلایی به معنای قطع پیوند با زمان نیست، زیرا عدم پیوند با زمانْ استعلایی بودنِ من یا سوژه شناسا را در فلسفه کانت بی معنا خواهد کرد. بنابراین، منِ استعلایی، اگرچه «در» زمان نیست، اما همواره «با» زمان است. «با» زمان بودن به معنای این است که سوژه، به مثابه خودانگیختگی محض، برابربودگی را به واسطه زمان وضع می کند. زیرا فقط در این برابربودگی یعنی تعیّن یافتگی در زمان است که وجود پدیدارها و در نتیجه شناخت عینی آنها ممکن می شود. بنابراین، سوژه استعلایی به نحو پیشینی با اعطای زمان (زمان به مثابه قاعده شهود) به خود بر خود تأثیر می گذارد. بدین معنا، سوژه استعلایی، در عینِ خودانگیختگیِ محض، منفعل از زمان و در نتیجه متناهی است. این تناهی، به مثابه معیت دائمی با زمان، تضمین کننده استعلای سوژه است.