۱.
توجه به مسئله ضرورت تحول در علوم، به ویژه علوم انسانی از مهم ترین و ارزشمندترین دستاوردهایی است که انقلاب اسلامی ایران برای جهان اسلام به ارمغان آورد. در جمهوری اسلامی به نسبت دیگر کشورهای مسلمان فضایی ایجاد گشته است که پژوهشگران و صاحب نظران در باب آن نظریه پردازی نمایند و چگونگی آن را تبیین نمایند؛ زیرا این دستاورد در صورتی به جوامع اسلامی انتقال پذیر است که درباره چیستی علوم انسانی و فرایندهای مورد نیاز برای تحول در آن بیشتر و دقیق تر اندیشید. در این مقاله پس از بررسی چیستی علم و علوم انسانی و با این مفروض که تحول در علوم انسانی به معنای تبدیل پایدار و دارای مرجعیت علمی در مبانی و بنیادها، روش ها، مفاهیم، ساختارها، نظریه ها و مکاتب و متون علمی در جهت مطلوب است، ساحت های این تحول معرفی و مراحل فرایندهای «راهبردی»، «مدیریتی» و «معرفتی» تحول در علوم انسانی تشریح می شود. با این بیان معلوم می گردد که در تحول علوم انسانی، رویکرد ترمیمی، تهذیبی و پیرایشی، نقلی سازی و بومی سازی فرهنگی و کاربردیِ محض منظور نیست، و مقصود از تحول در علوم انسانی، فرایندی است که در آن، نظریه های علوم انسانی، روش مندانه و مبتنی بر مبانی و منابع اسلامی (عقل، تجربه و نقل دینی) در راستای مقاصد شریعت و نیازهای جامعه اسلامی تولید گردند.
۲.
بشر امروز فقط درصدد کشف و فهم مجهولات نیست؛ وی می خواهد علاوه بر کشف به منطقِ تصرف، تغییر و طراحی دوباره دست یابد. به عبارت دیگر انسان هنگامی که سراغ کشف مجهول می رود هر مجهولی را نمی خواهد کشف کند بلکه مجهولی را کشف می کند که به وی قدرت تغییر، ساخت و تولید می دهد. البته این تلاش انسان منحصر در دنیای طبیعی نیست بلکه روابط انسانی و نهادهای اجتماعی را نیز دربرمی گیرد؛ در دست یابی به این منظور، علوم انسانی به خدمت گرفته می شود. به خاطر بی توجهی به عنصر «ساخت» و طراحی منطق آن، جوامع مسلمان به خصوص در علوم انسانی مانند حقوق، سیاست، اقتصاد و... با یافته های جهان غرب به عنوان موضوعات جدید برخورد نموده و تلاش کرده اند با منطق «شناخت» به مواجهه یا استفاده از آن ها بپردازند؛ یافته هایی که بر اساس منطق ساختِ متناسب با بنیان های نظری و زیست بوم فرهنگی-تاریخی غربی ها طراحی شده است. چنین امری نه تنها کمک شایانی به جوامع مسلمان نکرده، بلکه موجب ناهماهنگی در ساختار معرفتی و اجتماعی مسلمانان نیز شده است. راهبرد اساسی این است که اندیشمندان مسلمان بتوانند با طراحی منطقِ ساختِ مبتنی بر مبانی معرفتی و دیگر مبانی، نیازها را شناسایی کنند و نهادها و ساختارهای متناسب فرهنگی، حقوقی، سیاسی و اقتصادی را بر اساس آن طراحی و مدیریت نمایند. نوشتار حاضر تلاش می کند با تفکیک «منطق شناخت» از «منطق ساخت» به عناصر اصلی منطق ساخت و تبیین آن ها دست یابد.
۳.
این پژوهش در این چارچوب نظری مطرح می شود که طبق تعالیم اسلامی و تصریح دانشمندانی مانند استاد مطهری، علم دینی عبارت است از: یک: علمی مبتنی بر مبانی اسلامی و توحیدی (دیدگاه مبناگرایانه)؛ دو: علم نافع (دیدگاه غایت گرایانه). ملاک نافع بودن علم نیز نیازهای فرد و جامعه اسلامی است. به عبارت دقیق تر، نافع بودن علم را می توان در دو بُعد دنبال کرد: یک: پاسخ به پرسش های (عمدتاً) فردی؛ دو: حل مسئله های (عمدتاً) اجتماعی. مسئله اصلی این پژوهش را می توان چنین تقریر کرد که اولاً: روش متعارف در مطالعات ارزیابی علوم (به معنای رشته های علمی دانشگاهی) چیست و چه عیوب و کاستی هایی دارد؟ ثانیاً: با پذیرش و مبنا قراردادن تقریر غایت گرایانه از علم دینی، آیا می توان نافع بودن علم را به صورت کمّی و عددی نشان داد؟ چگونه؟ با هدف مذکور، در این مقاله پس از نقد رویکرد غالب در مطالعات ارزیابی علوم که با عنوان «علم سنجی» شناخته می شود، تلاش خواهد شد با الگوگیری از روش ارزیابی درونی مراکز علمی، ارکان اصلی و فرعی و شاخص های قابل اندازه گیریِ عددی علم دینی طراحی شود. در پایان، تأثیر این نگاه در مطالعات کاربردی علم در مدیریت تحول علوم انسانی اسلام بررسی خواهد شد.
۴.
«علوم انسانی اسلامی» ترکیبی است که برای تولید دانش علوم انسانی از منابع دینی و گزاره های ارزشی به کار می رود؛ این واژه موافقین و مخالفینی دارد. عده ای با تکیه بر اینکه شناخت انسان به عنوان محورِ این علوم از وحی و قرآن نه میّسر که لازم است، بر راهبریِ تولید این علوم تأکید دارند. در نقطه مقابل گروهی نیز با ارائه نظریه بی طرفی علم و ناممکن بودنِ فرضیه سازی از گزاره های ارزشی، با علوم انسانی اسلامی مخالف اند. اما حقیقت آن است که علوم انسانی با ارائه مباحث مختلفی پیرامون موضوعات و مسائل مرتبط با انسان و ساحت های وجودی او چون: مبدأ آفرینش، مسیر و مقصد، فرجام جهان و نظایر آن ها، اصول اساسی حکمرانی و ارزش های جوامع را تعیین می کنند. به همین علت اگر این علوم بر مبانی سکولاریستی پایه گذاری شود، خروجی بسیار متفاوتی با مبانی دینی و ارزشی خواهد داشت. از سوی دیگر بحثی که غالباً در کنار «الگوی اسلامی - ایرانی پیشرفت» مطرح می شود، مدیریت تحول علوم انسانی و حرکت به سمت تولید علوم انسانی اسلامی است. الگوهای متفاوتی برای تحول ارائه شده است که عمدتاً الگوهای کلان و مفهومی هستند؛ و از منظر راهبردی به مدلی عملیاتی و دقیق برای اجرای طرح تحول نیاز است. لذا مقاله حاضر با بررسی موضوع علوم انسانی اسلامی با تأکید بر فرض های بنیادینِ مدل «مدیریت راهبردی موعودگرا» (که یک مدل مدیریت راهبردی اسلامی و ایرانی است)، به شناسایی و اولویت بندی الزامات مدیریت تحول علوم انسانی پرداخته است.
۵.
علوم یعنی گزاره ها ی دانشی و معرفتیِ به هم پیوسته که دارای روابطِ مفهومی اند و نظامی علمی- معرفتی را شکل می دهند و دادوستدهای فراوانی با یکدیگر دارند. نه تنها در داخل حوزه ها ی علوم اجتماعی، طبیعی و انسانی و مانند آن، بلکه میان آموزه ها ی هر یک از این حوزه هاتعامل است. حتی بین آموزه ها ی دین و دستاوردهای علوم دیگر، از زوایای مختلف ارتباط زیادی دیده می شود؛ مانند، مباحث هنر، پزشکی، مباحث فقهی، ریاضیات، فلسفه، نجوم، علوم طبیعی، علوم تربیتی و.... این تعامل از وجود ارتباطاتِ بین مقوله ا ی و نظامی فرا بخشی میان علوم خبر می دهد؛ و حاکی از ارتباطاتی فراتر از آن است که در تک تکِ علوم به صورت خُرد دیده می شود. تحلیل، بازخوانی و کشفِ این ارتباطات و ترسیمِ شبکه معناییِ علومِ هم سنخ، و هندسه جامعِ دانش ها ی موجود، دستاوردهایی را به همراه دارد؛ضمن آنکه برای تسلط نسبی بر حقایق معرفتی و آگاهی از عرصه ها ی متنوعِ دانش ها، کارآمد است، صورتی از نقشه راهِ علم و پژوهش را به دست می دهد و ذهنِ خلاقِ اندیشه وران را متوجه خود می کند؛ واقعیت هایی را به عرصه اندیشه بازمی گرداند که دیگر شاخه ها ی معرفتی را برای تفکر و اندیشه در اختیار دانش می گذارند؛ تحقیق را همه جانبه تر و دقیق تر و آموزش را روان تر، جامع تر و کاربردی تر می سازد؛ در علم سنجی، بازشناختِ نیازهای میان رشته ای، مدیریت ساخت یافته دانش ها و اندیشه های انسانی اسلامی تأثیرگذار است و منجر به تولید علم و ارزش افزوده آن می شود. این مباحث، عناصری است که این اثر به بررسی و تحلیلِ آن ها، از نگاهی علم شناسانه پرداخته است.
۶.
عالم انباشته از پدیده های مختلفی است که همه آن ها یک ویژگی مشترک دارند؛ اینکه یک سِیر وجود تا فنا را طی می کنند. بررسی علل و عوامل به وجودآمدن، بقا، رشد، بلوغ و گسترش این پدیده ها تا رسیدن به مرحله فنا و نابودی، فعالیتی علمی است، که توسط دانشمندان عرصه های علوم مختلف صورت می پذیرد. سیر منطقی تبیین و توصیف، در راستای رسیدن به یک قاعده کلی برای پیش بینی یک فرآیند علمی است. در عرصه علوم طبیعی و فیزیکال این امر چندان دشوار نیست؛ اما در حوزه علوم انسانی به ویژه پدیده های اجتماعی، بسی دشوار می نماید. شناخت جامع و نظام مند، تبدیل پیچیدگی در یک پدیده و سیستمی کردن آن ذیلِ شعار «فهم مسئله، خود نیمی از فرآیند حل مسئله است» در این نوع از پدیده ها لازم و ضروری است. از جمله وظایف محققین علوم انسانی و اجتماعی، گذر از «وانمود» به «نمود» و از نمود به «بود» و «هست» است؛ که همان قاعده نهفته در روابط پدیدارهاست. با این اوصاف نگارنده این جستار با رویکردی اکتشافی و با روش طوفان مغزی یا خبرگی به روش دلفی سعی در ترسیم مدلی کاربردی جهت تحلیل جامع پدیدارهای اجتماعی نموده است.
۷.
علم در سیر طبیعی خود بر پایه تقاضاهای تراکم یافته شکل می گیرد. تکیه گاه طبیعی راهبردهای معطوف به تولید علم دینی، اصل «کشش تقاضا» است و ضروری است که اصل «فشار علم» و دخالت ارادی برای تسریع این فرایند، به شکل منطقی تنظیم گردد. بر مبنای همین نگرش، سعی شد که در تدوین نقشه جامع برای تولید جامعه شناسی اسلامی، اولاً: تمام مراحل تولید آن، از مرحله فرضیه سازی تا مرحله بهره وری، به عنوان یک کلیت به هم پیوسته تصویر شود؛ ثانیاً: با توجه به محورهای اصلی رویکردهای فعّال در این حوزه، میدان حضور «همگرایانه» برای همه آن ها فراهم گردد. در نهایت ساختار کلی نقشه جامع مورد نظر، بر بنیان اصول و محورهای اساسی «ضرورت و تقاضا»، «تولید و نظریه پردازی»، «عرضه و بهره وری» صورت بندی شده اند و بر همین اساس، اهداف، اصول راهبردی و برنامه های عملیاتی مندرج در آن، سازمان دهی گردیده اند.