۱.
هدف از پژوهش حاضر، چگونگی تولید «مفاهیم پایه» به عنوان گامی اساسی در تأسیس روان شناسی اسلامی است. روش این پژوهش از نوع تحقیقات کیفی است که با نگرشی توصیفی- تحلیلی به منابع دینی و دستاوردهای روان شناختی صورت گرفته است. یافته های پژوهش بدین قرارند: 1. هر نظام واره فکری، «مفاهیم پایه» مختص به خود دارد که متناسب با اهداف و مبادی فلسفی همان نظام واره است؛ 2. یکی از گام های اساسی برای پاسخ به پرسش های تحقیقاتی، شناسایی مفاهیم تأثیرگذار و تبدیل آنها به «مفاهیم پایه» طی فرایندی مشخص است؛ 3. هر مفهوم پایه، دارای تعریف نظری و عملیاتی، مرزبندی با مفاهیم مشابه، قابلیت ها و ظرفیت های مشخص و مورد توافق متخصصان آن رشته است؛ 4. فراهم نمودن مجموعه ای از مفاهیم پایه، موجب بی نیاز شدن از به عاریت گرفتن مفاهیم پایه، از سایر نظام واره های علمی، برای تبیین پدیده ها می گردد؛ 5. از طریق کشف ارتباط بین مفاهیم پایه می توان به تبیین پدیده ها و/یا نظریه پردازی پرداخت. در نهایت، برای عملیاتی نمودن روش معرفی شده، سه مفهوم «تعلق»، «اخبات» و «شکرگزاری»، که به صورت بالقوه، قابلیت تبدیل شدن به «مفهوم پایه» در روان شناسی را دارند، به عنوان سه نمونه معرفی می شوند. نتیجه اینکه یکی از گام های اساسی برای تأسیس روان شناسی اسلامی، تولید «مفاهیم پایه» است.
۲.
تبیین رابطه میان فقه نظام و علوم انسانی یکی از مهم ترین مقدمات و لوازم تحقق نوین اسلامی است. فقه نظام، رویکردی است فقهی که عهده دار کشف و استنباط احکام نظام واره جامعه اسلامی در ابعاد متنوع آن است. بنا بر تحلیل روشن می شود که اعتبارات و احکام فقه نظام همان احکام و اعتبارات نظام اجتماعی اسلام است. تمدن اسلامی نیز همان کلان نظام اجتماعی کارآمد است. در واقع تمدن اسلامی به نظام اسلامی تحویل می یابد و نظام اسلامی نیز بر فقه نظام مبتنی می شود. از سوی دیگر اهداف علوم انسانی دستیابی به اهداف نظام اجتماعی و برداشتن موانع و مشکلات در این مسیر است. با ارائه این تصویر می توان به چهار نحو رابطه میان فقه نظام و علوم انسانی قائل شد. نخستین نوع ارتباط، ارتباط در موضوع است. علوم انسانی، علم معرفت به امور انسانی و پدیده های اجتماعی اند. ازآنجاکه استنباط هر حکمی در فقه نظام متوقف بر شناخت موضوعات اجتماعی است، علوم انسانی می توانند موضوعات مسائل فقه نظام را توصیف و تبیین کنند. علوم انسانی در هدف نیز با فقه نظام ارتباط دارند. فقه نظام با استنباط اهداف نظام اجتماعی به عنوان هدف مشترک میان علوم انسانی و فقه نظام، می تواند به علوم انسانی جهت ببخشد. فقه نظام همچنین می تواند به تجویزات علوم انسانی، اعتبار و حجیت دهد. این اعتبار و حجیت می تواند تجویزات علوم انسانی را در جهت اهداف نظام اسلامی و تمدن نوین اسلامی مستقر سازد. همچنین در جامعه اسلامی اعتبارات و احکام شرعی بافت اعتباری علوم انسانی را تشکیل می دهند. این بافت اعتباری تعیین کننده نوع کنش انسان ها و کنشگران اجتماعی خواهد بود. به همین دلیل، به میزان تفاوت بافت اعتباری در هر جامعه، کنش های انسانی متفاوت خواهند بود.
۳.
یکی از آسیب های اندیشه دینی در جامعه اسلامی، طرح علوم انسانی مبتنی بر مبانی فلسفی غربی است. راه مقابله با این آسیب نیز فراهم کردن زمینه های لازم به منظور ارائه مبانی نظری علوم انسانی بر پایه فلسفه و حکمت اسلامی معاصر است. یکی از این موارد، طرح مسائل بنیادین اندیشه اسلامی و مقایسه تطبیقی آن با اندیشه های معاصر و تأثیرگذار در جوامع غربی است. بدین منظور در پژوهش حاضر تلاش می شود تا ضمن معرفی مبانی هستی شناختی رئالیسم انتقادی و حکمت صدرایی، مبانی هستی شناختی رئالیسم انتقادی بر اساس حکمت متعالیه و از نگاه نوصدراییان ارزیابی گردد و به این پرسش پاسخ داده شود که آیا رئالیسم انتقادی می تواند با تکیه بر مبانی هستی شناختی خود، تبیین صحیحی از واقعیت و هستی داشته باشد یا نه؟ در این پژوهش با گردآوری اطلاعات به روش کتابخانه ای و با استفاده از شیوه تحقیق توصیفی-تحلیلی، نهایتاً این نتیجه به دست آمده که رئالیسم انتقادی روی بسکار با طرح نظریه سطوح سه گانه واقعیت در کنار نظریه معرفت شناسی اش، همچنان از تبیین واقعیت بازمانده است؛ درحالی که صدرالمتألهین با طرح مبانی هستی شناسانه خویش و عینی دانستن حقیقت وجود، و با گذر از حس و عقل و بهکارگیری شهود، دستیابی به واقعیت و تبیین آن را آشکار می سازد.
۴.
سازمان دهی حقوق و تعهدات متقابل فرد و جامعه از بسترهای فکری فیلسوفان سیاسی بوده است. یکی از منظم ترین مباحث فلسفی درباره شهروندی در فلسفه سیاسی کلاسیک، مربوط به ارسطوست. ارسطو در کانون مباحث شهروندی، مؤلفه اعتدال را قرار می دهد. او حقوق و تعهدات متقابل فرد و جامعه را بر اساس اصل اعتدال صورت بندی می کند. پیوند کمال و فضیلت با مؤلفه اعتدال، از ویژگی های بنیادین شهروندی در نظام فلسفی ارسطوست. فارابی نیز به عنوان بنیان گذار فلسفه سیاسی اسلامی با سه عنصر بنیادین به شهروندی می پردازد که عبارت اند از: حقیقت، فضیلت و سعادت. او حقیقت را در مرکز نظام شهروندی خود قرار می دهد و ارتباطی وثیق میان شریعت و فلسفه برقرار می کند. شهروندی حقیقت گرایانه فارابی بر اساس تعامل نزدیک شریعت و فلسفه بازسازی می گردد. معرفت ناب حاصل شده از این تعامل است که به عنوان مؤلفه بنیادین در مرکزیت گفتمان شهروندی در فلسفه فارابی قرار می گیرد. حقوق و تعهدات متقابل فرد و جامعه در درون نظم مبتنی بر حقیقت سازمان دهی می گردد تا با رساندن شهروند به فضیلت، سعادت او را میسر سازد. براین اساس ارزش هایی چون آزادی، برابری، عدالت، مالکیت، قانون مداری و دیگر مؤلفه های شهروندی با توجه به اقتضائات حاصل از تعامل نزدیک حقیقت، فضیلت و سعادت، کانون توجه قرار می گیرد. در این نوشتار، مفهوم شهروندی با استفاده از توصیف، مقایسه و ارزیابیِ مبتنی بر تحلیل عقلی، بررسی می شود.
۵.
تمدن نوین اسلامی به عنوان واپسین مرحله از مراحل پنج گانه در فرایند تحقق اهداف نهضت امام خمینی; مطرح شده است. پرسش اصلی این مقاله آن است که برای رسیدن به این هدف، علوم انسانی اسلامی چه نقش و جایگاهی دارد؟ برای پاسخ به این پرسش با توجه به تعریف تمدن نوین اسلامی از نگاه مقام معظم رهبری، نسبت و نقش علوم انسانی با بخش های مختلف تمدن نوین اسلامی و فرایند تحقق آن تبیین شده است. ازآنجاکه رهبری، تمدن را بستر پیشرفت همه جانبه انسان می دانند و پایه و بخش اصلی تمدن را تعالی معنوی و سبک زندگی اسلامی، و بخش ابزاری تمدن را رشد مادی انسان یعنی علم، اختراع، صنعت، سیاست، اقتصاد، اقتدار سیاسی و نظامی می دانند، می توان گفت که علوم انسانی در سه محور در تمدن سازی نوین اسلامی تأثیرگذار خواهد بود: 1. بخش اصلی و نرم افزاری تمدن یعنی سبک زندگی، 2. بخش ابزاری و سخت افزاری تمدن یعنی علم، صنعت، اقتصاد و...، 3. پیشرفت همه جانبه مادی و معنوی. با توجه به اینکه وصف این تمدن و امتیاز آن از تمدن غربی، اسلامی بودن آن است، طبیعتاً علوم انسانی، الگوی پیشرفت و سبک زندگی باید اسلامی باشند.
۶.
پرسش اصلی این نوشتار بر گرد این امر سامان یافته که با توجه به منطق و ادبیات قرآن کریم، چه رابطه ای میان حق و عدالت سیاسی برقرار است. برای دستیابی به پاسخی درخور، با مراجعه به متون دینی به ویژه قرآن کریم، بر این فرضیه تأکید شده است که با توجه به حق داری انسان و اینکه خداوند، منبع حقوق است و مأموریت پیامبران الهی، یادآوری حق و عدل بوده است، می توان ساحت های ارتباطی حق و عدالت سیاسی را بر این امر استوار کرد که احقاق حقوق سیاسی، هسته مرکزی عدالت سیاسی است؛ به گونه ای که امور عادلانه، حق مدار تعریف شده و داوری عادلانه، حقوق و تکالیف عدالت محور و پشتیبانی عدالت از حقوق را می توان در این نسبت رصد و بررسی کرد. ضمن اینکه رابطه میان آن دو، رابطه ای تکاملی، تکمیلی و تعاملی است.