۱.
گرچه تدوین سیاست های فرهنگی در نظام جمهوری اسلامی ایران ضروری است، به موازات آن، هماهنگی میان سیاست های بالادستی و فرودستی نیز اهمیت ویژه ای دارد. در این پژوهش، با تمرکز بر سند اصول سیاست فرهنگی جمهوری اسلامی ایران (مصوب شورای عالی انقلاب فرهنگی در سال 1371) و با الهام از تجربه سیاست گذاری و برنامه ریزی فرهنگی شورای اروپا، دوگانه های سیاست گذاری فرهنگی ایران مشخص شده، سپس میزان تطبیق بخش فرهنگی برنامه های چهارم و پنجم توسعه با دوگانه های یادشده بررسی شده است. در این پژوهش از روش های مختلف جمع آوری اطلاعات و تحلیل آن ها استفاده شده است. روش محوری این تحقیق رویکرد کیفی بوده است. در این پژوهش از روش های کتابخانه ای و اسنادی برای بررسی کلیات اسناد و مباحث سیاست گذاری فرهنگی، روش های مصاحبه گروهی و فن کدگذاری باز برای مشخص کردن دوگانه های سیاست گذاری و نیز روش تکمیل و تحلیل پرسشنامه برای دستیابی به نظر نخبگان درباره میزان تطبیق این اسناد استفاده شده است. حاصل این پژوهش دو مطلب است: 1. ارائه سی و چهار دوگانه سیاست های فرهنگی که برای استفاده در سیاست گذاری ها و برنامه ریزی های فرهنگی در سطح کشور بسیار راهگشاست. همچنین این نوآوری می تواند برای بررسی انطباق و افتراق سیاست های حوزه فرهنگی در تمام سطوح سیاستی کشور الگویی مفید باشد. 2. در نتیجه مقایسه بخش های فرهنگی برنامه چهارم و پنجم توسعه با سند اصول سیاست فرهنگی، هرچند مشخص شد برنامه چهارم برخلاف برنامه پنجم توسعه، تفاوت بیشتر و آشکارتری با سند اصول سیاست فرهنگی دارد، به نظر می رسد تاکنون در کشور ایران در بیشتر موارد سیاست گذاران طبق مدل فزاینده گرایی، با قبول مشروعیت سیاست های پیشین، به برنامه ریزی فرهنگی بر اساس سند اصول سیاست فرهنگی جمهوری اسلامی پرداخته اند.
۲.
این مقاله طرح نظری هانری کربن درباره «دانش فرهنگ معنوی» را شرح داده است. فرضیه مقاله آن است که کربن برای دانش فرهنگ معنوی طرحی ارائه کرده است؛ مبانی نظری آن را بیان و روش ویژه ای طرح کرده است و حتی در آثارش مصادیقی از آن را به تفصیل بیان کرده است. هدف این پژوهش، تشریح امکان طرح نوعی متفاوت، از دانش فرهنگ است که با سنت دینی قرابت دارد و دچار تاریخ گرایی و لاادری گری رویکردهای مدرن، نیست. روش پژوهش مطالعه اسنادی آثار «هانری کربن» و نیز آثار مربوط به وی، بر اساس الگوی «روش شناسی بنیادین در تکوین نظریه های علمی» است. نتیجه پژوهش آن است که هانری کربن توانسته تا حد زیادی، نوعی متمایز از دانش فرهنگ معنوی، بر اساس مبانی فلسفه اشراقی و حکمت شیعی و روش پدیدارشناختی را معرفی کند. آثار وی می تواند در نقد و فهم فرهنگی و هنری، می تواند سرمشقی برای این حوزه باشد. البته طرح نظری کربن از جهاتی مبهم یا ناتمام است که سبب شده اندیشمندان متأخر به صورت های مختلفی از آن استفاده کنند. این مقاله در بخش ارزیابی این موارد را بررسی کرده و پیشنهادهایی را به اجمال در خصوص کاربست اندیشه وی ارائه داده است.
۳.
میان مبانی نظری و بناهای عملی فاصله ای وجود دارد که مانع از تحقق همیشگی عمل مبتنی بر نظر و حتی تحقق کلیت عمل می شود. پراگماتیسم با اصالت بخشیدن به عمل مبتنی بر پیامدهای تجربی، فاصله مبانی نظری را با سیاست گذاری فرهنگی از بین برده و به کارایی و حل مسئله بسیار نزدیک شده است. این پژوهش با رویکردی فلسفی و تطبیقی، این پرسش را مطرح می کند که سیاست گذاری فرهنگی پراگماتیستی چه تمایزی با سیاست گذاری فرهنگی دینی دارد و چگونه سیاست گذاری دینی «مسئله « شکاف عمل و نظر را «حل» می نماید؟ بر این اساس الگوی سیاست گذاری «متعادل» از «متعالی» متمایز شده است و نشان داده شده که در نگاه پراگماتیستی، دوگانه عمل و نظر حل نشده، بلکه صورت مسئله به کلی کنار گذاشته شده است؛ اما در نگاه دینی، دوگانه عمل و نظر حقیقتاً به یگانگی می رسد.
۴.
سیر تغییرات درون حوزه مطالعات فرهنگی، به تدریج آن را از رویکردی صرفاً انتقادی و انتزاعی دور کرد و به سیاست فرهنگی پیوند زد. مؤثرترین نظریه پرداز این پیوند، تونی بنِت، بیان می کند که این رشته، باید بتواند در هدایت و رهبری جامعه، مؤثر واقع شود. او به همین منظور، با ارائه توصیفی از مفهوم حکومت مندی، به این امر مبادرت ورزید. در این رویکرد، حکومت مندی شیوه ای است که با آن دولت مدرن، دغدغه افراد را می یابد و در جستجوی حکومت کردن و نظارت همراه با مسالمت مدنی است. دولت به منزله نیرویی متمرکز که درصدد طبیعی سازی خود و دیگران است، تکنیک و شیوه های مختلف دانش را به خدمت می گیرد تا از طریق هدایت تمنیات، علایق و اعتقادات، رفتار افرادرا برای اهداف معین اما متغیر، شکل دهد. بر این اساس، در پژوهش توصیفی و کتابخانه ای حاضر، به کمک روش شناسی بنیادین، ابعاد این نظریه و زمینه های شکل گیری مؤلفه های مؤثر آن در سیاست گذاری فرهنگی بازخوانی شده و برخی از عمده ترین نقدهای وارد بر این نظریه، از جمله سستی و ناپایداری اهداف فرهنگی، مسخ نمودن اراده آزاد افراد و رفتارمحوری طرح شده است.
۵.
نظریه های علمی را می توان در بستر فرهنگی شکل گیری خود مطالعه و عوامل شکل گیری آن ها را تحلیل کرد. یکی از نظریات فرهنگی مطرح در اواخر سده بیستم و اوایل سده بیست ویکم، نظریه فرهنگی استوارت هال است. این مقاله درصدد روش شناسی انتقادی مبانی معرفتی و غیرمعرفتی نظریه فرهنگی هال است. نتایج بررسی حاضر نشان می دهد که مبانی غیرمعرفتی نظریه استوارت هال را می توان در شخصیت حاشیه نشین وی و روزگار حاکمیت تاچریسم در فضای سیاسی اجتماعی انگلستان خلاصه کرد. مبانی معرفتی نظریه فرهنگی هال را می توان در ساختارگرایی، اهمیت بخشیدن به قدرت سیاسی و اقتصادی، نشانه شناسی، فرهنگ گرایی و تأثیرپذیری از مکاتب و نظریه های مختلفی مانند نظریه هژمونی گرامشی، قدرت فوکو، بازی های زبانی ویتگنشتاین، نشانه شناسی بارت و نظام ارزشی پارکین ردیابی کرد. در بررسی انتقادی مبانی نظریه فرهنگی استوارت هال می توان گفت در رابطه بین عامل و ساختار، هال بیشتر به ساختار نزدیک می شود تا عامل، در رابطه فرهنگ با سایر حوزه های اجتماعی، فرهنگ را ذیل سیاست و اقتصاد قرار می دهد و در نسبت میان علوم طبیعی و علوم فرهنگی، به غلبه علوم فرهنگی بر علوم دیگر گرایش دارد. حال آن که بر اساس حکمت اسلامی، ساختارها به رغم قدرتمند بودن، فاقد قدرت مستحیل کننده عامل هستند. همچنین روابط حوزه های مختلف اجتماعی اعم از اقتصاد، سیاست و فرهنگ کاملاً در هم تنیده است و در صورت قائل شدن به استقلال این حوزه ها، فرهنگ قدرت محوری دارد. در هنگامه چالش یافتن علوم طبیعی در مقابل قدرت یافتن علوم فرهنگی، با وجود جایگاه وحی و مبانی مستحکم علم دینی، علوم فرهنگی ریشه ای در اندیشه اسلامی پیدا نمی کند؛ و سرانجام آن که معنا در حکمت اسلامی، برخلاف اندیشه هال، نه برساخته ای اجتماعی، بلکه واجد ذات و ریشه در حقیقت و نفس الامر است.
۶.
در ادبیات علمی گاهی دین را یکی از ارکان هر فرهنگ می شمرند؛ و بعضی مواقع فرهنگ را یکی از بخش های دین معرفی می کنند. نسبت میان این دو مفهوم، مسئله ای است که این پژوهش در مقام پاسخگویی به آن است. برای این کار از روش تحلیل منطقی مفاهیم و قیاس برهانی فلسفی استفاده و تلاش شده است، مبتنی بر حکمت متعالیه، گامی برای پاسخگویی به این پرسش برداشته شود. از منظر حکمت متعالیه، فرهنگ همان معانی عقلانی و یا خیالی است که به وسیله اتحاد انسان ها با آنان، از مسیر اراده انسانی، در جامعه بشری، ظرفیت بروز و ظهور پیدا کرده است و در قالب الگوهای رفتاری، نمادها، ارزش ها و... خودنمایی می کند. دین نیز عبارت است از مسیری که هر انسان در طول حیات خود، با کسب علم و عمل طی می کند که از طریق متحد شدن با ایمان حاصل می شود. همان طور که باورها، ارزش ها و هنجارهای فرهنگی ممکن است موصوف به حق یا باطل باشد، ایمان ها، اخلاقیات و احکام دینی نیز می توانند حق یا باطل باشند. در این میان دین حق، همان صراط مستقیمی است که حقیقتِ آن، مسیر زندگی انسان کامل است و باطن آن به صورت پلی بر فراز جهنم، در قیامت متمثل می شود؛ اما فرهنگ، همان حقایق ایمانی است که توسط اراده انسان، در محیط جامعه بروز و ظهور یافته است. درمجموع می توان گفت دین، همان فرهنگِ لابشرطِ از وجود اجتماعی و فرهنگ همان دین به شرط حضور در جامعه است.