مطالعات پسا استعماری مجموعه ای از ره یافت های نظری است که، با تأکید بر پیامدهای استعمارگرایی، به تحلیل گفتمان استعماری می پردازد. از جهتی، نقد پسااستعماری در پی فهم موقعیت کنونی از طریق بازاندیشی و واکاوی و تحلیل انتقادی تاریخ استعماری گذشته است که بیش از آن که درباره هند، افریقا، امریکای لاتین، خاورمیانه، و اروپا باشد، دربرگیرنده خیال پروری ها و سرهم بندی ها و دریافت های یک جانبه غربی دربارة «غرب» و «شرق» است. به طور کلی، مطالعات پسااستعماری تلاشی متن محورانه در جهت وارونه سازی چشم انداز غربی به دیگریِ غیرغربی است. دامنه وسیع موضوعات مورد علاقه مطالعات پسااستعماری را از نظریه و نقد ادبی تا مطالعات اقتصاد سیاسی و پژوهش درباره حکومت های استعماری و مسئله هویت و مطالعات فرهنگی در بر می گیرد. این امر باعث ابهامات و مناقشاتی در برخوردهای نخستین مخاطبان و پژوهشگران با این حوزه از مطالعات شده است و تدقیق در رویکردهای این مطالعات ضروری می نماید. مقاله حاضر بر آن است تا به این سؤال پاسخ دهد که ماهیت و ادعای مطالعات پسااستعماری چیست و چه رویکردهای درون مطالعاتی دارد. در پاسخ به این سؤال، سعی می شود از ره گذر بررسی مطالعات پسااستعماری و رویکردهای متضاد آن به شناخت هر چه صحیح و دقیق تر این حوزه مطالعاتی دست یابیم.
مقاله حاضر در پی پاسخ این پرسش است که فهم مبتنی بر واقعیت چیست و چگونه امکان پذیر است ? فرضیه نگارنده این است که در فهم واقعگرایانه «تبیین علی» بر «توصیف» (آنگونه که در نگرش هرمنوتیک مطرح است) و «تجویز» (آنگونه که در پوزیتویسم منطقی متداول است) تقدم دارد . این مقاله کتاب «لویاتان» هابز را به عنوان نماگر کلاسیک تحلیل واقعگرایانه انتخاب و ادعاهای خود را بر مبنای آن اثر ماندگار طرح و تبیین کرده است .
«سودمندگرایی سیاسی» در عداد گرایش های کلیدی در رویکرد به مردم سالاری شناسایی شده است. این اصل به یک معنا، نقشی محوری و تاریخی در تعین بخشی به نظریه های جدید مردم سالار بر عهده داشته است. مردم سالاری دینی، نظریه ای مردم سالار به حساب می آید؛ با این حال و به رغم اهمیت و نقش سودمندگرایی در اندیشه مردم سالاری، به نظر می رسد بحث محصل و مؤثری در باب نسبت سودمندگرایی و مردم سالاری دینی ارائه نشده است. با لحاظ این مسئله، این نوشتار به امکان تطبیق سودمندگرایی سیاسی بر مردم سالاری دینی می پردازد. بنا بر ادعای نوشتار سودمندگرایی سیاسی، به ویژه آنگونه که در شناخته شده ترینِ تقاریر آن توسط جان استوارت میل توضیح یافته است، بر بنیاد نظام های اخلاقی بنا نهاده می شود؛ نظام هایی که از جمله می توانند دینی باشد. این دیدگاه در مقابل رویکرد شناخته شده، اما کمتر مورد پژوهش واقع شده ای در جامعه علمی ما قرار می گیرد که سودمندگرایی را در تضاد با دین و نظام اخلاقی برآمده از آن معرفی می کند. تذکر این نکته ضروری است که این نوشتار در پی توضیح نسبت معرفتی میان سودمندگرایی سیاسی میلی و مردم سالاری دینی است. طبعاً برای اثبات نحوه سازگاری یا توافق یک نظام ویژه اخلاق دینی با سودمندگرایی، به حسب موضوع باید تلاش و بررسی تازه ای انجام گیرد و از جمله، دلالت های مردم سالاری دینی به صورت تطبیقی با دلالت های سودمندگرایی مورد تأمل و موضع تحقیق قرار گیرد.
هویت از غامض ترین و مهم ترین مباحث در حوزه زندگی انسانی است. هویت به مثابه درک آدمی از خویش، ا از سویه ها و رویکردهای مختلفی مورد بررسی و مداقه قرار گرفته است. از یکسو هویت به مثابه درک آدمی از خویشتن در رویکردهای ذات گرا، هویت معادل با یک ذات و یک جوهر است، از سوی دیگر برخی با رد رویکرد های ذات گرا، با تأکید بر غیرذاتی و در نتیجه بی بنیانی هویت، آن را یک پدیده برساخته تعبیر کرده و هویت را صرفاً حاصل بازی قدرت و میدان های گفتمانی تعبیر می کنند. در این مقاله از رویکرد دیگری به هویت سخن خواهیم گفت که تحت تأثیر آراء ویتگنشتاین و هوسرل در باره شکل زندگی و زیست جهان، درکی دگرگون از هویت ارائه می کند. درکی که در عین آنکه ذات گرایی را نقد می کند، اما هویت را یک امر بی بنیان و نتیجه قدرت و گفتمان در نظر نمی گیرد و برای آن نوعی از اصالت و بنیان قائل می شود. در ادامه و به صورت کوتاه به تبعات انتقال این بحث از مباحث نظری به کاربست آن در مورد ایران و هویت ایرانی خواهیم پرداخت
پس از 11 سپتامبر 2001 سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا، از اندیشه های نومحافظه کارانه ای اثر پذیرفته است که نمود آن در جنبه های گوناگون سیاست خارجی آمریکا دیده می شود. اندیشه های لئواشتراوس و اثر آن بر نومحافظه کاران سبب شده است که آمریکا با کاربرد آموزه غیریت سازی به دشمن تراشی در برابر خود بپردازد و از این راه منافع خود را پیش ببرد