این گفتوگو ضمن تبیین ماهیت اصلاحات و تفاوت آن با انقلاب، روند اصلاحات در جامعه ایران را مورد بررسى قرار مىدهد و در پایان، آسیبهاى موجود در جامعه ایرانى را که باید مورد توجه اصلاحگران باشد یادآور مىشود .
مقاله حاضر گزارش و تحلیلى از پژوهشهاى جدید جامعهشناختى درباره جریانهاى ضد سکولار و پدیدههاى مخالف با عرفى شدن است. نویسنده با استناد به تحقیقات گلنر نشان مىدهد که اسلام و تمدن اسلامى بر خلاف سه تمدن معروف دیگر، یعنى تمدنهاى مسیحى، چینى و هندى، تن به جریان غالب عرفى شدن نسپرده است. در پایان مقاله، محورها و پرسشهاى جدیدى درباره نظریه عرفى شدن مطرح شده است که پاسخ به آنها مىتواند تحول جدیدى در این حوزه ایجاد کند.
بحث از مناسبات دین و دولت بیشتر در فرهنگ مسیحى و در شرایطى خاص اهمیت یافت. بر خلاف مسیحیت و بودیسم که به تمایز ساختى میان دین و دولت گرایش دارند، اسلام و هندوئیسم چنین تفکیکى را نمىپذیرند. در عین حال، اسلام و مسیحیت بیشتر گرایش این جهانى دارند؛ ولى در هندوئیسم و بودیسم گرایش آنجهانى غلبه دارد. مناسبات دین و دولت در این چهار دین بزرگ و مقایسه آنها با یکدیگر موضوع اصلى این مقاله است.
از نظر نویسنده، نظریههایى که نسبت میان نوگرایى و توسعه را با عرفى شدن یک نسبت تام و مثبت قلمداد مىکنند، درست نیستند. یکى از پیشفرضهاى اثباتنشده این طرز تلقىها، معادل گرفتن دین با سنت و گذشتهگرایى ادیان و نفى نگاه به آینده است. نویسنده بر این باور است که بسیارى از ادیان، به ویژه اسلام، علاوه بر نگاه به گذشته، آرمان بلندى را در آینده جستوجو مىکنند.
به جز آن دسته از نظریاتى که عرفى شدن را در اهتمام به امر دنیا و اعتماد به توانایىهاى انسان جستهاند و برجسته کردهاند، دسته دیگرى از نظریهپردازان، این فرایند را در پیوند با تغییرات اجتماعى، توسعه و پیشرفت انسانى، نو شدن و مدرنیته یافتهاند.
پیشفرض نخست این دسته از تئورىها بر این پایه قرار دارد که اصولاً ادیان به واسطه تعلق روحى و معرفتى به مبدأ آغازین خویش در یک گذشته تاریخى یا اسطورهاى و همچنین تمایل به مطلقانگارى آموزهها و تقدسبخشى به خاطرات خود از آن عصر زرین که اینک به یک سنت متصلب بدل شده است، آمادگى و رغبت کمى براى تغییر، پیشرفت و نوسازى دارند. براى این اندیشمندان، واژه «دین و دیندارى» تداعىکننده مفاهیمى چون «سنت»، «محافظهکارى»، «تصلب» و «جمود» مىباشد. همین تداعى معانى نه چندان دقیق، موجب نتیجهگیرىهاى سهلانگارانهاى در پیوند زدن مفهوم عرفى شدن به نوگرایى و توسعه گردیده است.
مدعاى ما این است که اولاً بىمیلى، بلکه مخالفت با تغییر و توسعه و نوسازى را نمىتوان بهراحتى به تمامى ادیان و مشخصاً به دین اسلام نسبت داد و ثانیاً نمىتوان و نباید نسبت میان نوگرایى و توسعه با عرفى شدن را لزوماً یک نسبت تام و همواره مثبت قلمداد کرد. نوسازى و توسعه اگرچه براى همگان از مضمونى عام و مشترک برخوردار است، اما در مقام تحقق و در مرحله تبدیل شدن به ایدهها و برنامههاى راهبردى، مصادیقى بهشدت متنوع و بهکلى متمایز پیدا کرده است و در قالب الگوها و مدلهایى بس متفاوت عرضه شده است؛ لذا بر اساس نتایج حاصل از یک الگوى مشخص نمىتوان حکم قاطعى درباره نسبت آن با عرفى شدن صادر کرد.
مقاله حاضر نقدى است عالمانه بر کتاب سر بر آستان قدسى، دل در گرو عرفى از آقاى مجید محمدى که در سال 1377 انتشار یافته است. از آن رو که این کتاب حاصل سخن روشنفکران ایرانى در دهه اخیر است و پس از آن هرچه گفتهاند تقریباً چیزى بر این مطالب نیفزوده است، بىگمان نقد و بررسى آن زمینهاى براى آشنایى با درونمایه سکولاریسم ایرانى و قائلان به سکولاریزاسیون (عرفىشدن) در ایران است. نویسنده نقدهاى خود را بر کتاب یادشده در سه بخش «پیشفرضها»، «پارادوکسها» و «عرفگرایى و نه عرفىشدن» خلاصه کرده است.