دلایل عقلى و نقلى وجوب امر به معروف و نهى از منکر (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
بحث امر به معروف و نهى از منکر از دیرباز مورد توجه عالمان و صاحبنظران علوم و معارف اسلامى بوده است.
در این میان، فقیهان توجه ویژهاى به این فریضه داشته و در آثار فقهى خود فصلى را به این بحث اختصاص دادهاند.
پیوند بحث نظارت در جامعه اسلامى با بحث امر به معروف و نهى از منکر موجب شد که نمونهاى از تلاش و مجاهدت علمى یکى از فقهاى معاصر در این بحث را برگزیده، بخش کوچکى از آن را ترجمه کنیم و در اختیار خوانندگان عزیز مجله قرار دهیم. در این بحث که درباره «دلایل نقلى و عقلى وجوب امر به معروف و نهى از منکر» به رشته تحریر درآمده، آیت الله سیدمحسن خرازى استاد محترم حوزه علمیه قم به موشکافى دقیق آیات، روایات و دلایل عقلى مطرح شده از سوى فقهاى برجسته پرداخته و وجوب عقلى این فریضه اساسى را اثبات نموده و دلایل نقلى را اجمالاً ارجاع به حکم عقل مىشمارد. معمولاً مباحث فقهى به زبان عربى بسیار روانتر ارایه مىشود و برگردان آن به زبان فارسى از سهولت و روانى آن مىکاهد. امید آنکه مورد استفاده علاقمندان قرار گیرد.
«حکومت اسلامى»
در وجوب شرعى امر به معروف و نهى از منکر، اختلافى نیست، تا آنجا که اجماعى و اتفاقى است.
همانگونه که محقق حلى، در «شرایع» براى اجماع تصریح کرده، بلکه وجوب آن به دلیل کتاب و سنت از ضروریات است.
آیات قرآن
[آیه نخست]
(و لتکن منکم امة یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون)(0)
واژه «ولتکن» در آیه مبارکه، دلالت دارد بر وجوب وجود گروهی از امت که مردمان را به خیر بخوانند و امر به معروف و نهی از منکرکنند.
در این جا کسی نگوید که آیه دلالت بر وجوب نمی کند چرا که «خیر» اعم است از واجب و غیر واجب، همانگونه که معروف نیز عام است و شامل مندوب(مستحب) هم می شود، پس چگونه ممکن است که امر به مندوب واجب باشد؟!
پاسخ: ظهور فعل که «وَ لْتکن منکم امّة...» باشد، مقدم بر ظهور متعلق آن است. بنابراین، «معروف» اختصاص به واجبات دارد، همانگونه که «منکر» مختص محرمات است و دعوت به خیر، عبارت است از امر به معروف و نهى از منکر. چنین سخنى شاید ظاهر آیه باشد، چنانکه برخى از معاصران بر این سخن تصریح کردهاند.
شیخ انصارى قدسسره در مسأله استصحاب، در پایان دلیل قول نهم مىگوید:(1)
«فعل خاص، مخصِّص متعلّق عام خود مىشود؛ چنانکه در این مثال آمده است: «لا تضربْ أحدا»، در اینجا «ضرب»، قرینه است بر اختصاص عام [أحدا] بر زندهها و عموم «أحد» که مردگان را نیز در بر مىگیرد، نمىتواند قرینه بر اراده مطلق از ضرب ـ به هر چیز؛ مانند جمادات ـ باشد.»
نتیجه سخن شیخ آن ا ست که: ظهور فعلى چون «لاتضربْ أحدا» مقدّم بر ظهور متعلق آن (الأحد) است، از اینرو اطلاق «أحد» که شامل زنده و مرده است، مقصود نیست، چرا که «لاتضربْ» در ضرب و زدنى ظهور دارد که دردآور باشد و این تنها شامل زندهها است. از اینرو، شیخ انصارى رحمهالله معتقد به اختصاص [و وجود] استصحاب در صورت شک به وجود رافع است و استدلالش این است که: حکم یا حالتى که اقتضاى بقا دارد، نقض مىپذیرد و چیزى که اقتضاى بقا نداشته باشد، نقض نمىپذیرد. بنابراین، آیه کریمه دلالت مىکند بر وجوب دعوت به واجبات و امر به آن، و نهى از منکر، که مطلوب ماست.
از آنچه گفتیم اشکال سخن صاحب «زبدة البیان» روشن مىشود. او درباره «و یأمرون بالمعروف» مىنویسد:
«... یعنى امر به طاعت مىکنند و امر در مورد مطلق رجحان است؛ چه ندب و چه واجب.»
همچنین در ذیل «و ینهون عن المنکر» مىنویسد:
«... یعنى خلاف طاعت؛ چه مکروه و چه حرام. وجوب، که از امر (ولْتکن) بر مىآید، نیز از «أولئک هم المفلحون» فهمیده مىشود که فقط آمران و ناهیان رستگارند، به اعتبار مجموع [یعنى واجب و مندوب] نیز برخى معناى آن [= واجبات] است، گرچه ممکن است امر، به واجبات، و نهى، به محرمات، اختصاص داشته و صریح در وجوب باشد.»(2)
و چون دانستیم که ظهور فعل، بر ظهور متعلق آن مقدم است، از اینرو، ظهور «وَلْتکن منکم امة...» بر ظهور معناى معروف و خیر، مقدم بوده و به واجبات اختصاص مىیابد، چنانکه دانستیم «منکر» اختصاص به قبیح (محرمات) دارد و از مکروهات منصرف است. اما استفاده وجوب به اعتبار برخى معناى آن و مجموع ـ من حیث المجموع ـ مجازى است؛ زیرا «وَلْتکن» بنابر آن که خیر و معروف، اختصاص به واجبات نداشته و امر به مندوب را نیز شامل شود، فقط براى رجحان استفاده خواهد شد. در این حال، ظاهرِ در وجوب نیست، که در این صورت ظهور متعلق بر ظهور فعل، مقدم شده باشد. در چنین مواردى اِسناد وجوب به فعل، به اعتبار یکى از معانى آن، و از باب توسّع و مجاز است. پس احتمالى که صاحب «زبدةالبیان» در آخر عبارت خود داده؛ یعنى تخصیص امر به واجبات و نهى به محرمات، قوىترین احتمال است؛ زیرا در این حال ظهور فعل بر ظهور متعلق مقدّم خواهد بود و این که فقط آمران و ناهیان رستگار شمرده شدهاند (که از «اولئک هم المفلحون» فهمیده مىشود) مؤید تخصیص است.
پس آیه بر وجوب امر به معروف و نهى از منکر دلالت دارد و براى دلالت آن، نیازى به اخبار نیست، بلکه خود آیه بر وجوب دلالت مىکند، حتى ـ چنانکه در «جامع المدارک» آمده است ـ اگر اجماع نبود، اثبات وجوب امر به معروف ـ گرچه مستحب ـ و وجوب نهى از منکر ـ گرچه مکروه ـ امکان داشت؛ زیرا ممکن است تنها حصول فعل و ترک مقصود نباشد.(3)
نخستین آیه معارض
برخى گفتهاند: وجوب امر به معروف و نهى از منکر، با آیه ذیل همخوان نیست:
«یا أیّها الذین آمنوا علیکم أنفسکم لا یضرّکم من ضلّ إذَا اهْتدیتم».(4)
[اینان مىگویند:] آیه دلالت دارد بر اینکه هر کس باید به کار خود برسد، که اصلاح نفس است، و در این صورت، گمراهى گمراهان به او آسیب و زیانى نخواهد رساند.
پاسخ: شاید آیه درباره کافران نازل شده است که تبلیغ و دعوت و ارشاد و امر به معروف و نهى از منکر، به حالشان سودى ندارد. در این صورت به سبب تأثیر نداشتن، وجوبِ دعوت و ارشاد ساقط است. احتمال دیگر آنکه آیه به وسیله آیاتى که مىگوید: «با کافرانى که اسلام را نپذیرند و به دادن جزیه راضى نشوند، جهاد واجب است» منسوخ گردیده. و یا شاید مشابه آیه کریمه زیر باشد:
«فلعلّک باخعٌ نفسک على آثارهم إنْ لم یؤمنوا بهذا الحدیث أسفا».(5)
چنانکه در «المیزان» آمده، مقصود از آیه این است که:
«دعوت به سوى پروردگار و امر به معروف و نهى از منکر، بر مؤمن واجب است و به طور کلى مىباید اسباب عادى را به کار گیرد، بعد امر مسبّبات را به خدا واگذارد، چون همه امور به دست اوست، اما اینکه شخص بخواهد در راه نجات دیگرى از تباهى، خود را به هلاکت اندازد، بِدان امر نشده، بر عمل ناشایست دیگرى مؤاخذه نمىشود و در برابرش تکلیفى ندارد.»
علامه طباطبایى مىافزاید:
«با این بیان روشن مىشود که آیه، با آیات دعوت و امر به معروف و نهى از منکر، منافاتى ندارد؛ زیرا آیه مؤمنان را نهى مىکند از اینکه به سبب گمراهى دیگران، از هدایت خود باز مانند و در راه رهایى و نجات مردم، خود را به هلاکت افکنند، بر این اساس که دعوت به سوى خدا و امر به معروف و نهى از منکر، از وظایف مربوط به مؤمن در مورد خود و پیمودن صراط الهى مىباشد. چگونه ممکن است آیه با آیات دعوت و امر به معروف و نهى از منکر منافات داشته یا آنها را نسخ کند، در حالى که امر به معروف و نهى از منکر، از شاخصههاى دین بوده و از شمار اصولى است که اسلام بر آنها بنا نهاده شده است، چنانکه خداى متعال فرمود: «قلْ هذه سبیلی أدعوا إلى اللّه على بصیرة أنا و مَن اتّبعنی...» .»(6)
دومین آیه معارض
«لا إکراه فی الدین قد تبیّن الرشد مِن الغَیّ فمَن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله...».(7) پاسخ: فرمایش خداوند «لا إکراه فی الدین...» نفى اجبارى دین است، چون دین مجموعه معارف علمى است که به دنبال آن معارف عملى است و همگى اعتقادات به شمار مىآیند. اعتقاد و ایمان، از امور قلبى است که اکراه و اجبار در آن راه ندارد؛ زیرا اکراه در اعمال ظاهرى و افعال و حرکات مادى و مکانیکى بدن تأثیرگذار است اما اعتقاد قلبى، علل و اسباب قلبى دیگرى، از سنخ اعتقاد و ادراک دارد. محال است جهل، علمآور بوده یا پیدایش مقدمات غیرعلمى، تصدیق علمى را بزاید. «لا إکراه فی الدین»، اگر جمله خبرى و حاکى از حال تکوین باشد، حکمى دینى را در مورد نفى اکراه در دین و اعتقاد به دنبال خواهد داشت. اما اگر جمله انشایى تشریعى باشد (چنانکه «قد تبیّن الرشد مِن الغَی» گواه آن است) از اعتقاد تحمیلى و ایمان اجبارى نهى مىکند. نهى متکى بر حقیقت تکوینى است، که پیشتر گفتیم: اکراه در مرحله افعال بدنى تأثیر گذار است، نه در اعتقادات قلبى. خداى متعال این حکم را چنین بیان فرموده: «قد تبیّین الرشد من الغیّ» که در مقام تعلیل [جمله نخست؛ «لا اکراه فی الدین»[ است.(8)
فرمایش علامه طباطبایى، توسط بلاغى و برخى بزرگان پذیرفته شده است.
نمىتوان گفت: دین (علاوه بر باور قلبى) شامل افعال و کردار نیز هست؛ زیرا نفى اکراه در دین، با مجبور کردن بدهکارِ متمکن براى پرداخت بدهى یا اجبار زوجه براى حرفشنوى از همسرش، ناهمخوان است.
زیرا مقصود از دین در این جا (به مناسبت حکم و موضوع، افزون بر آنچه در دنباله آیه آمده؛ یعنى «قد تبیّن الرشد مِن الغَیّ...») اعتقاد و پایبندى به دین است، گرچه به معناى اعم آن باشد، که شامل فروع هم مىشود، نه عدم اکراه در انجام فروع.
برخى گفتهاند: احکام اسلامى نیز «رشد» است و دلیلى ندارد دین را فقط اعتقادات بدانیم. این سخن پذیرفته نیست؛ زیرا گرچه احکام به حسب واقع چنین است، اما انسان همه احکام را چنانکه هست و باید باشد نمىشناسد.
[آیه دوم]
از شمار آیاتى که بر وجوب امر به معروف و نهى از منکر دلالت دارد:
«کنتم خیر أمّة أخرجتْ للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن الْمنکر و تؤمنون بالله...».(9)
در «کنزل العرفان» آمده است:
«کان» تامّه بوده و به معناى «وُجدتم» است و «خیر اُمة» منصوب است، چون حال مقیّده است. «اُخرجتْ للناس» یعنى به سود مردم و اینکه برخى به دیگران نفع رسانید. این جمله، اِجمال جمله تفصیلى بعدى «تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر» است، که حالِ «کنتم» نیست، بلکه حال «خیر امّة» است پس وجود امت، مقید به خیریت بوده و خیریت مقید به امر به معروف و نهى از منکر است. مقصود این است که از شمار کارهاى امت؛ امر به معروف و نهى از منکر است، نه آنکه این ویژگى و صفت هم اکنون در ایشان وجود دارد، و گرنه لازم مىآمد اینان در حال خواب و سکوت از امر و نهى، بهترین امت نباشند. صاحب «کنزل العرفان» در ادامه چند نکته سودمند ارائه مىکند و مىگوید: 1. گفته شده «تأمرون بالمعروف» جمله مستأنفه و خبر است، که مقصود «امر» است؛ مانند «و الْوالدات یرضعن أولادهنّ».(10) 2. بنابر هر دو تقدیر، ظاهر آیه بر وجوب عینى امر و نهى دلالت دارد، چون مطلق است. نظریه صحیحتر همین است.(11) مقصود از دو تقدیر این است که «تأمرون بالمعروف» جمله استینافیه یا قید «خیر أمة» باشد.
واضح است که آیه در مقام مدح است و دلیل مدح، حال و صفت مذکور «تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر» است.
اما استفاده حکم وجوبى از این آیه مشکل است؛ چه بگوییم آیه درباره کسانى است که در صدر اسلام بودند؛ یعنى مهاجران و انصار ـ که از پیشگامان نخستاند ـ یا بگوییم درباره تمامى مسلمانان، از ابتدا تا انتها است و یا بگوییم آیه درباره گروه مخصوصى است. اما اینکه جمله «تأمرون بالمعروف» استینافیه باشد، ثابت نشده است.
[آیه سوم]
«و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و یطیعون الله و رسوله...».(12)
از ظاهر «و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض» بر مىآید که جمله، خبرى بوده ولى مقصود اِنشا است نه خبرِ محض؛ زیرا در واقع و بیرون، اولیا [=یاور] یکدیگر نبودند و مقصود آیه آن است که بر مؤمنان لازم است برخى یاور و عهدهدار امور دیگران و ناظر و مراقب باشند. در قرآن، اولیا معنایى جز این ندارد اما اگر در مورد کافران و ظالمان، اولیا آمده، از باب استهزا و ریشخند است. به هر روى، مناسب اِنشا است، چون از آن اِنشا بر مىآید، گرچه به صورت اِخبار است، در غیر این صورت، کذب لازم مىآمد؛ زیرا همه مؤمنان چنین [=اولیاى یکدیگر] نبودند.
اطلاق «معروف»، به واجبات شرعى، عقلى و عقلایى مقیّد مىشود و به سبب تقدیم ظهور فعل بر ظهور متعلق، موارد دیگر را شامل نمىگردد. در مورد آیات کریمهاى که خواهد آمد، «امر» در آنها نیز چنین است.
[آیه چهارم]
اگر احکام شرایع و ادیان گذشته را استصحاب کنیم و بر این باور باشیم که نسخ نشدهاند، ـ و حق نیز همین است ـ آیه زیر یکى دیگر از آیاتى است که بروجوب امر به معروف و نهى از منکر دلالت دارد:
«یا بُنیّ أقم الصلاة و أمر بالمعروف و انْهَ عن الْمنکر و اصْبر على ماأصابک إنّ ذلک مِن عزم الأمور».(13)
بعضى گفتهاند: آیه مزبور، بر وجوب امر به معروف و نهى از منکر بر مسلمانان دلالت ندارد، بلکه پندهاى لقمان به فرزندش را بازگو مىکند، گرچه نصیحت، با ظهور امر در وجوب منافاتى ندارد! برخى خطابهاى خداوند ما نند «واصْبرْ» که براى رجحان است، موجب رفع ید از ظاهر دیگر امرها نمىشود.
[آیه پنجم]
«خذالعفو و أمر بالعرف و أعرض عن الجاهلین».(14)
چنانکه در «جامع المقاصد»(15) بدان استدلال شده است.
صاحب «مجمع البیان» مىنویسد: «و أمر بالعرف» یعنى به معروف (کار نیکى) که انجامش عقلاً یا شرعا نیکو است و به نظر خردمندان، منکر و قبیح نیست.»(16)
علامه در «المیزان» مىنویسد: «والعرف»، سنتها و سیرههایى است که نزد خردمندان جامعه به زیبا شناخته مىشود و میان آنان رواج دارد، به خلاف اعمال ناشایست و غیرمرسومى که مورد پسند جامعه نبوده و خرد جمعى آن را نمىپذیرد. بدیهى است لازمه «امر به پیروى از معروف» آن است که امر کننده به آنچه امر مىکند، خود نیز عمل کند. از اینرو، مىباید شیوه «امر» و دستور دادنش، نیکو و پسندیده باشد، نه آنکه [تحکمآمیز و[ ناپسند باشد. پس مقتضاى «وأمر بالعرف» آن است که به هر «معروف و پسندیدهاى» فرمان دهد و شیوه دستور دادنش براى انجام کار نیک، ناپسند و زشت نباشد.(17)
پوشیده نماند که «معروف» مختص محسّنات عقلایى نیست، بلکه محسّنات شرعى و عقلى را نیز در بر مىگیرد و از آنرو که امر ظاهر در وجوب است، مختص واجبات شرعى و عقلى و عقلایى است؛ بنابراین، اختصاص «معروف» بدانچه که خردمندان مىشناسند، دلیلى ندارد؛ چنان که تعمیم و گسترش آن به هر «مستحسن» و نیکى، با ظهور امر در وجوب، مناسب نیست. به هر روى، امر در «و أمرْ بالْعرف» ظاهر در وجوب است.
[آیه ششم]
درباره یهود، خداوند مىفرماید:
«و ترى کثیرا منهم یسارعون فی الاِثم و العدوان و أکلهم السُّحْت لبئس ماکانوا یعملون لولاینهاهم الرّبّانیون و الاحبارُ عن قولهم الإثم و أکلهم السُّحْت لبئس ماکانوا یصنعون».(18)
در تفسیر «المیزان» آمده است: ظاهرا مراد از «اِثم» در «یسارعون فی الإثم» خردهگیرى بر آیات دینى است که بر مؤمنان نازل مىشد؟ نیز ایراد به سخنان گناهآمیز درباره معارف دینى است که موجب کفر و فسق مىشود؛ به دلیل آیه بعد؛ «عن قولهم الإثم و أکلهم السحت».
صاحب «المیزان» مىافزاید:
«در دنباله، عالمان و دانشمندان یهودى را سرزنش کرده است؛ زیرا که در برابر [کردار زشت] مردم سکوت نموده، آنان را از انجام گناهان و معاصى بزرگ نهى نمىکردند، با آنکه مىدانستند معصیت و گناه است.
آیه، صریح در مذمّت و سرزنش کسانى است که نهى از منکر را ترک کردند.
کسى نگوید که آیه مزبور مربوط به یهود است؛ زیرا در آن صورت پاسخ داده مىشود که: احکام شریعتهاى پیشین، در دینِ ما ثابت است، تا وقتى که نسخ نشده باشد و این افزون بر احادیث ویژهاى است که دلالت دارد امام علیهالسلام بدین آیه تمسک مىجست تا لزوم نهى از منکر را بیان کند. پس مىتوان در این زمینه به منابع حدیثى مراجعه کرد.
[آیه هفتم]
«لعِن الذَّین کفروا من بنی اسرائیل على لسان داود و عیسى بن مریم ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون. کانوا لایتناهون عن منکر فعلوه لبئس ما کانوا یفعلون».(19)
صاحب «مجمع البیان» در ذیل «کانوا لایتناهون عن منکر فعلوه» مىنویسد:
یکدیگر را نهى نمىکردند و نهىپذیر نبودند؛ یعنى از آنچه نهى مىشدند، دست نمىشستند.
این سخن به دو معنا اشاره دارد: 1. از معاصى دست برنمىداشتند، بلکه بر آن اصرار مىورزیدند 2. یکدیگر را از منکر نهى نمىکردند.
هر دو معنا در لغت ثابت است. در «اقرب الموارد» مىنویسد:
«تناهی عن الشیء تناهیا: کفّ القوم عن المنکر، أى نهى بعضُهم بعضا عنه».
هر دو معنا در روایات ثابت است؛ از جمله «ثواب الأعمال» به نقل از امیرمؤمنان علیهالسلام آورده است:
«لما وقع التقصیر فی بنیإسرائیل جعل الرجل منهم یرى أخاه على الذنب فینهاه فلا ینتهی فلا یمنعه من ذلک أن یکون أکیله و جلیسه و شریبه حتى ضرب الله تعالى قلوب بعضهم ببعض و نزل فیهم القرآن حیث یقول عزوجل: «لُعِن الَّذین کفروا» إلى قوله عزّوجلّ «کانوا لایتناهون عن منکر فعلوه...»». «تقصیر و کوتاهى میان بنى اسرائیل بدان حد رسید که هر کسى، دیگرى را مىدید که گناه مىکند و او را نهى مىکرد. پس گناهکار دست از گناه بر نمىداشت، لیکن این وضع او را باز نمىداشت از اینکه همنشین، همخوراک و هم پیاله او باشد، تا اینکه خداوند میان دلهایشان اختلاف افکند و دربارهشان آیه نازل کرد و فرمود: «لعن الذین کفروا» تا «کانوا لایتناهون عن منکر فعلوه...».»(20)
همچنین «تحف العقول» به نقل از امام حسین علیهالسلام به روایت از امام على علیهالسلام آورده است:
«اعتبروا أیّها الناس بما وعظ الله به أولیاءهُ من سوء ثنائِهِ على الأحبار، إذ یقول: «لولا ینهاهم الربّانیّون...» و قال: «لعن الذین کفروا من بنی اسرائیل» إلى قوله: «لبئس ما کانوا یفعلون» و إنّما عاب الله ذلک علیهم لأنّهم کانوا یرون من الظَّلَمة المنکر و الفساد فلا ینهونهم عن ذلک رغبة فیما کانوا ینالون منهم و رهبة ممّا یحذرون والله یقول: «فلا تخشوا الناس و اخشون»...». «اى مردم، پند گیرید به موعظهاى که خداوند به اولیاى خود، با سرزنش عالِمان یهودى داد و فرمود: «لولا ینهاهم الربّانیون...» نیز: «لعن الذین کفروا مِن بنیاسرائیل» تا «لبئس ماکانوا یفعلون». خداوند عمل عالِمان یهود را زشت شمرد؛ زیرا ظلمتِ منکر و فساد را مىدیدند، اما از آن نهى نمىکردند، چون بدانچه از مردم مىگرفتند، طمع داشتند و از آنچه بر حذر بودند، مىترسیدند، در حالى که خداوند مىفرماید:«فلا تخشوا الناس و اخشون...».»(21)
در صورتى مىتوان به آیه تمسک کرد که از آن نهى بر آید، نه کفّ [= حفظ و بازداشتن]. با وجود این دو احتمال، تمسک به آیه مشکل است.
[آیه هشتم]
«واتقوا فتنةً لاتصیبنّ الذین ظلموا منکم خاصة و اعْلموا أنّ الله شدید العقاب».(22)
در «المیزان» مىگوید:
کلام الهى اینگونه معنا و تأویل مىشود که مسلمانان از کنار امورى که در امر اختلافات داخلى وحدتشان را تهدید مىکند و موجب دو دستگى مىشود و یکپارچگىشان را از بین مىبَرَد، به آسانى نگذرند.
سپس مىافزاید: این فتنهاى است که گروهى خاص؛ یعنى ستمکاران انجام مىدهند، اما اثر گناه فراگیر است و همگان را در بر مىگیرد و در نتیجه، دچار ذلت و خوارى مىشوند و در اثر اختلاف میان خود، به تلخ کامى گرفتار مىآیند اما همگى نزد خدا مسؤولاند، کیفر خدا سخت و شدید است.
صاحب «المیزان» پیش از این گفته است: «مقتضاى چنین وضعى آن است: به رغم اینکه فتنه مذکور توسط برخى از افراد قوم به پا شده، اما بر همه امت است که مبادرت به دفع فتنه کرده، ریشه آن را برکنند و شعله آتش فتنه را فرونشانند؛ از طریقى که خداوند بر آنان واجب کرده؛ یعنى نهى از منکر و امر به معروف.(23)
اما چنین برخوردى مختص برخى منکرات اجتماعى است.
[آیه نهم]
«فلولا کان منِ القرون مِن قبلکم اُولوا بقیّة ینهون عن الفساد فی الأرض الاّ قلیلاً ممّن أنجینا منهم واتّبع الذین ظلموا ما أترفوا فیه و کانوا مجرمین».(24)
در «المیزان» آمده است: «لولا» به معناى «هلاّ» و «ألاّ» [= هان چرا] است و تعجب و توبیخ را مىفهماند. معنا چنین است: در قرونى]و اقوامى] که پیش از شما بودند و ما به عذاب و هلاکت، آنان را از بین بردیم، چرا صاحبان قدرت؛ یعنى قومى مانا و ماندگار نبودند که از فساد در زمین نهى و جلوگیرى کنند تا از این راه در زمین اصلاحگرى کرده، امت خود را از فنا و نابودى حفظ نمایند؟!(25)
صاحب «مجمع البیان» مىنویسد: آیه بر وجوب نهى از منکر دلالت دارد؛ زیرا خداى سبحان به سبب ترک نهى از فساد، اینان را سرزنش کرد و خبر داد که اندکى از آنان را نجات مىدهم، چون نهى از فساد کردند. خداوند آگاه کننده است که اگر افراد بسیارى، چونان گروه اندک نهى از منکر مىکردند هلاک نمىشدند.
روایات
روایت معتبره مسعدة بن صدقه است که «کافى» آن را روایت مىکند:
از على بن ابراهیم، از هارون بن مسلم، از مسعدة بن صدقه، از ابو عبدالله [امام صادق] علیهالسلام نقل شده که فرمود: پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرموده است: «چگونه خواهید بود زمانى که زنانتان فاسد و جوانانتان فاسق شوند، اما امر به معروف و نهى از منکر نکنید؟! پرسیدند: اى پیامبر خدا، آیا چنین وضعى رخ خواهد داد؟! فرمود: آرى و بدتر از آن خواهد شد که به منکر بخوانید و از نیکى باز دارید! پرسیدند: اى پیامبر خدا، چنین خواهد شد؟! فرمود: آرى، حتى بدتر از این، که معروف را منکر بدانید و منکر را معروف!»(26)
از مسعده بن صدقه در «کامل الزیارات» روایت شده، که او کثیرالروایه است. صاحب «معجم الرجال» مىگوید: بدین عنوان، در اسناد بسیارى از روایات آمده است که به 139 مورد مىرسد.(27) بزرگانى مانند:
على بن ابراهیم و فرزندش، روایات وى را به واسطه هارون بن مسلم نقل کردهاند. افزون بر این، وحید بهبهانى قدسسره تعلیقهاى دارد و مىگوید: جدم، مجلسى اول مىفرماید: از خبرهاى مربوط به وى در کتب بر مىآید که ثقه است؛ زیرا تمام آنچه را که روایت مىکند، در غایت متانت و استوارى است و نیز با آنچه عالمان ثقه شیعى نقل مىکنند موافق است. از این رو، طایفه شیعه به آنچه وى و دیگر سنیان مانند وى نقل کردهاند، عمل نمودهاند، بلکه اگر تحقیق کنم، اخبار وى را بهتر و متینتر از اخبار امثال جمیل بن دراج و حریز بن عبدالله خواهم یافت.(28)
متانت و استحکام در نقل روایات زیاد، که به 139 مورد مىرسد، همچنین همخوانى آنها با روایات ثقه، گواه بر این است که «مسعده» امین در نقل است.
روایتى که گذشت، فى الجمله دلالت دارد که ترک امر به معروف و نهى از منکر، مبغوض شارع، قبیح و شر است و همین براى اثبات وجوب کافى است.
2. معتبره مسعدة بن صدقه، با همان سند، به نقل از «کافى»، از ابوعبدالله [امام صادق] علیهالسلام روایت کرده است که:
پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: «خداى عزّ و جلّ از مؤمن ضعیف که دین ندارد، ناخشنود است.» پرسیدند: مؤمنى که دین ندارد کیست؟ فرمود: «آن که نهى از منکر نمىکند.»(29)
واضح است که صرف نفى دیندارى، دلالت بر حرمت [ترک نهى از منکر [نمىکند چون چنین اصطلاحى [=نفى دین] در اخلاقیات بسیار استفاده مىشود. شاید این تعبیر به ضمیمه «لیبغض المؤمن» بر حرمت ترک نهى از منکر دلالت کند.
3. باز معتبره مسعدة بن صدقه با همان سند مىگوید: «شنیدم ابو عبدالله [امام صادق] علیهالسلام که فرمود:
«از امر به معروف و نهى از منکر پرسیده شد که آیا بر تمامى امت واجب است، فرمود: نه! عرض شد: چرا [پس بر چه کسانى واجب است] فرمود: بر توانمندى که از او حرف شنوى داشته باشند، نیز معروف را از منکر بشناسد، نه بر ضعیفى که نمىتواند به راه، هدایت کند، بلکه از حق به باطل مىخواند. دلیل سخن، کتاب خداى عزّ و جلّ است که فرمود: «ولْتکن منکم اُمّة یدعون الى الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر»، این دستور خاص است، نه عام، چنانکه خداى عزّ و جلّ فرمود: «و مِن قوم موسى اُمّة یهدون بالحق و به یعدلون» و نگفت: «على اُمّة موسى، یا على کلِّ قوم» و مىبینیم که امروز اینان امتهاى گوناگون و بیشتر از یک امتاند، چنانکه خداى عزّ و جلّ فرمود: «اِنّ ابراهیم کان اُمّة قانتاً لله».(30)
از ظاهر حدیث - فى الجمله - وجوب امر به معروف و نهى از منکر استفاده مىشود. استدلال امام به آیه، گویاى آن است که مفاد آیه، وجوب بوده و درستى نظر ما را، که در بحث آیات گفتیم تأیید مىکند.
4. موثقه طلحة بن زید که در «وسائل الشیعه» به نقل از «المحاسن» روایت شده، از پدر طلحه، از محمد بن سنان و عبدالله بن مغیره و این دو از طلحة بن زید از ابوعبدالله (امام صادق) علیهالسلام نقل کردهاند:
«مردى از قبیله خثعم نزد پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم آمد و عرض کرد: اى پیامبر خدا، بهترین عمل در اسلام چیست؟ فرمود: ایمان به خدا. عرض کرد: بعد از آن، چه چیز؟ فرمود: صله رحم. پرسید: بعد، فرمود: امر به معروف و نهى از منکر. مرد پرسید: کدام عمل نزد خداوند بدترین است؟ فرمود: شرک به خدا. پرسید: بعد چه چیز؟ فرمود: قطع رحم. عرض کرد: بعد از آن چه چیز؟ فرمود: امر به منکر و نهى از معروف!»(31)
دلالت روایت بر وجوب روشن است؛ زیرا امر به معروف را پس از صله رحم قرار داده است. معلوم است صله رحم از واجبات مؤکّد است، پس رتبه امر به معروف و نهى از منکر، بر رتبه واجبات دیگر مقدّم است، از آن رو که پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم آن را پس از صله رحم قرار داده است، چنانکه ملاحظه مىشود.
5. معتبره مسعدة بن صدقه، که در «علل الشرائع» آمده، [به سند] محمد بن على بن الحسین، از پدرش، از عبدالله بن جعفر، از هارون بن مسلم، از مسعدة بن صدقه، از جعفر بن محمد علیهماالسلام نقل کرده که امیر مؤمنان علیهالسلام فرمود:
«اگر گروهى به طور پنهانى - بىآنکه همگان بفهمند - منکرى را مرتکب شوند، خداوند همگان را به سبب گناه آن گروه عذاب نمىکند اما اگر آن گروه آشکارا مرتکب منکر شوند و همگان با آنان برخورد نکنند، هر دو گروه (خاص و عام) مستوجب مجازات خداى عزّ و جلّ هستند.»(32)
همچنین در کتاب «عقاب الأعمال» به نقل از محمد بن حسن، از محمد بن ابوالقاسم، از هارون بن مسلم مانند این روایت آمده و بر آن افزوده است که پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود:
«اگر بندهاى پنهانى مرتکب معصیت شود، جز براى فاعل زیانى ندارد اما اگر آشکارا گناه کند و دیگران با او برخورد نکنند، آسیبش به همگان مىرسد.»
جعفر بن محمد علیهماالسلام [درباره علت چنین پیامدى] فرمود:
«زیرا چنین کسى با عمل خود، دین خدا را خوار کرده و دشمنان خدا در این عمل، از وى پیروى مىکنند.»(33)
ظاهراً عبدالله بن جعفر همان حمیرى است؛ که ثقه است چنانکه محمد بن ابوالقاسم در سند «عقاب الأعمال» ثقه و عالِم و فقیه و آشنا به ادب و شعر معرفى شده است. به هر روى، حدیث موثّقه مزبور، بر حرمت ترک نهى از منکر دلالت دارد؛ زیرا فقط حرام مجازات دارد، از این رو، نهى از منکر بر همگان واجب است.
6. موثقه سکونى: به نقل از «کافى»: از على بن ابراهیم، از پدرش، از نوفلى، از سکونى، از ابوعبدلله علیهالسلام نقل مىکند که امیر مؤمنان علیهالسلام فرمود:
«پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم به ما فرمان داد که با گناهکاران با چهره عبوس برخورد کنیم.»(34)
شیخ کلینى به اسناد محمد بن یعقوب، حدیث را روایت کرده، مىگوید امیرمؤمنان فرمود:
«کمترین برخورد آن است که با چهره عبوس با گناهکاران رویاروى شود.»(35)
از روایت بر مىآید چنین برخوردى بر همگان واجب است؛ زیرا دستور و امر به کارى، وجوب انجام آن را مىفهماند.
7. خبر محمد بن عرفه، روایت شده در کافى: جمعى شیعى، از احمد بن محمد بن خالد، از محمد بن عیسى، از محمد بن عرفه نقل کردهاند که شنیدم ابوالحسن الرضا علیهالسلام فرمود رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىفرمود:
«اگر امتم امر به معروف و نهى از منکر را به یکدیگر واگذارند، بدانند به جنگ سختى با خداى متعال برخاستهاند!»(36)
مشابه حدیث، آیه ربا است:
«یا ایها الذین آمنوا اتقواالله و ذروا مابقی من الربا إن کنتم مؤمنین فإن لم تفعلوا فأذنوا بحرب من الله و رسوله»(37)
تفسیر «آلاء الرحمن» مىنویسد: «فأذنوا» یعنى بدانید. گویا از «علم» از راه شنیدن با گوش گرفته شده است. در «مجمع البیان» است: یعنى یقین داشته و بدانید که به جنگ با خدا و رسولش برخاستهاید یعنى مطمئن باشید در دنیا مستحق کشتن هستید و در آخرت، سزاوار آتش؛ زیرا با دستور خدا و رسولش مخالفت کردهاید. اگر «فآذِنوا» خوانده شود، معنا چنین است، به هر کس دست از این کار بر ندارد اعلام جنگ کنید معناى جنگ دشمنى با خدا و رسول است، که بزرگ بودن گناه را مىفهماند. افزون بر آنچه ذکر شد، شاید مقصود در این مقام آن باشد که: بدانند جنگ سختى رخ خواهد داد. به هر روى، روایت با بیانى رسا و مؤکد، بر حرمت دلالت دارد، اما سند روایت به خاطر محمد بن عرفه ضعیف است.
8. روایت در «کافى» است: جمعى شیعى از سهل بن زیاد، از عبدالله بن الرحمان، از ابو نجران، از عاصم بن حمید، از ابو حمزه، از یحیى بن عقیل، از حسن، که امیرمؤمنان خطبه خواند و خدا را شکر گزارد و ثنا گفت و فرمود: «اما بعد، کسانى که پیش از شما بودند هلاک شدند، چون معصیت مىکردند و عالمان و دانایان آنان را از این کار باز نداشتند. آنان چون به گناه خود ادامه دادند و عالمان و دانشمندان از گناه باز شان نداشتند، گرفتار مجازات شدند. پس امر به معروف و نهى از منکر کنید. بدانید امر به معروف و نهى از منکر، مرگ را نزدیک نکرده، رزق را نمىبرد، خواست خدا از آسمان به زمین فرود مىآید، همچون باریدن باران به هر کس که خدا براى او زیاد یا کم را رقم زده است.»(38)
9. روایت در «کافى» است به نقل از جمعى شیعى، از احمد بن محمد بن خالد از برخى شیعى، از بشر بن عبدالله، از ابوعصمه «قاضى مرو»، از جابر، از ابو جعفر علیهماالسلام که فرمود:
«در آخر الزمان گروهى خواهند زیست که میانشان عدهاى هستند ریاکار، تظاهر به خواندن قرآن(39) و انجام عبادات کرده،(40) بدعتگذار و نادانند. امر به معروف نکرده و نهى از منکر نمىنمایند مگر آنکه ایمن از ضرر و زیان باشند. براى خود عذر و بهانه مىتراشند و دنبالهرو لغزش و کجرویهاى عالمان و عمل(41) فاسدشان هستند.(42) نماز و روزه تا وقتى به جاى مىآورند که براى جان و مالشان ضررى نداشته باشد، اما اگر نماز به امورى که با اموال و جسمشان انجام مىدهند، ضرر رساند، نماز را نمىپذیرند، چنانکه والاترین و بهترین واجبات را نپذیرفته بودند.
امر به معروف و نهى از منکر، فریضهاى بزرگ بوده، دیگر واجبات به وسیله آن استوار مىگردد. غضب خداى عز و جل بر مردمان، در آن جا که [فریضه ترک شود] صورت مىپذیرد و همگان را گرفتار عذابش مىکند، پس نیکان در سراى فاجران هلاک مىشوند و خردسالان در خانه بزرگسالان [از آن رو که در برابر گناه بىاعتنا بودند]. امر به معروف و نهى از منکر، راه پیامبران و شیوه صالحان است؛ فریضهاى بزرگ مىباشد که بدان واجبات برپا شده، راهها ایمن گردیده(43) کسب و کار روا گشته، مظالم بر طرف مىشود. نیز زمین آباد شده، حق از دشمنان گرفته مىشود و کارها سامان مىیابد. پس با دلهایتان [منکر را] زشت شمرید و با زبانهایتان بگویید [و از کار ناروا باز دارید] و به وسیله امر به معروف و نهى از منکر با گناهکاران رویارویى کرده، در راه خدا از سرزنش ملامتگران نهراسید. اگر پند پذیرفتند و به راه حق باز گشتند، بر آنان مجازاتى نیست. کیفر براى کسانى است که به مردم ستم کرده، بنا حق روى زمین ظلم مىکنند. براى اینان عذاب دردناک است. در این حال با تمام وجودتان با اینان جهاد کرده، در دل دشمنان باشید اما قدرت طلب نبوده غارتگر اموال نباشید و نخواهید بنا حق پیروزى و ظفر یابید تا آن زمان که تسلیم خواست خدا شده در راه طاعتش سر سپرند...»
امام علیهالسلام افزود:
«خداى عزوجل به شعیب پیامبر علیهالسلام وحى فرستاد که صد هزار نفر از قومت را عذاب مىکنم. چهل هزار نفر از اشرار و شصت هزار نفر از نیکان را! عرض کرد: پروردگارا! اشرار که جا دارد، اما گناه نیکان چیست؟! خداوند وحى فرستاد: از آن رو که با معصیتکاران سازش کرده، به رغم خشم من، خشمگین نگردیدند.»(44)
10. در «کافى» روایت شده از محمد بن یحیى، از احمد بن محمد، از على بن نعمان، از عبدالله بن مسکان، از داود بن فرقد، از ابوسعید زهرى، از ابوجعفر و ابوعبدالله علیهماالسلام که فرمودند:
«واى بر قومى که با امر به معروف و نهى از منکر از خدا اطاعت نمىکنند!»(45)
روایت از زهرى در «کامل الزیارات» است. بنابراین روایت معتبر است.
11. در «وسائل الشیعه» روایت شده، از على بن ابراهیم (در تفسیرش) از پدرش، از بکر بن محمد که شنیدم ابوعبدالله علیهالسلام فرمود:
«اى مردم، امر به معروف و نهى از منکر کنید که امر به معروف و نهى از منکر مرگ و اجل را نزدیک نکرده، رزق و روزى را دور ننموده است.»(46)
ظاهرا بکر بن محمد، ازدى کوفى بوده، ثقه و موجه است.
12. در نهج البلاغه، در وصیت امیرمؤمنان به امام حسن و امام حسین علیهمالسلام پس از ضربت ابن ملجم آمده است:
«امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید و گرنه اشرار بر شما چیره مىشوند. خدا را خواهید خواند اما دعایتان برآورده نمىگردد.»(47)
13. در «اکمال الدین» به نقل از سید فضل الله راوندى در «نوادر» به سند صحیح، از موسى بن جعفر علیهماالسلام از پدرانش، از على بن ابىطالب روایت شده که:
«پیامبر خدا نزد اهل صفه مىآمد و اینان میهمان آن حضرت بودند... [در دیدارى] سعد بن اشجّ برخاست و عرض کرد: خدا و رسول و هر کسى را که حضور دارد، شاهد مىگیرم که خواب شب بر من حرام است [از بس همیشه شب زنده دارى مىکنم] پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: [در این صورت] کارى نکردهاى! چگونه خواهى توانست امر به معروف و نهى از منکر کنى، اگر با مردم نشست و برخاست نداشته باشى؛ کنارهگیرى از مردم پس از آن که با آنان حشر و نشر داشتهاى کفران نعمت است!...»
امام على علیهالسلام افزود:
«سپس پیامبر خدا فرمود: قومى که امر به معروف و نهى از منکر نکنند، قوم بدى هستند! کسانى که آمران به معروف و ناهیان از منکر را مورد تهمت قرار دهند، بد مردمانى هستند! بدند کسانى که براى خداى متعال به عدل قیام نکنند! بدند کسانى که دعوت کنندگان به بر پایى عدل و داد میان مردمان را بکشند! مردمى که طلاق نزدشان بهتر از عهد و پیمان خدایى [ازدواج] باشد بدند! اگر مردم به جاى اینکه از خدا اطاعت کنند، از پیشوایان [ستمگر] خود پیروى نمایند، بدند! کسانى که دنیا را بر دین [ترجیح دهند و] برگزینند، بدند! قومى که حرام و شهوات و شبهات را حلال شمرند، بد کسانىاند.»(48)
14. در «کافى» روایت کرده از جمعى شیعى از سهل بن زیاد، از على بن اسباط، از علاء بن رزین، از محمد بن مسلم که ابو عبدلله علیهالسلام به شیعیان نوشت:
«مىباید بزرگسالان شما [بر خردسالان] مهربان بوده، نادانان و ریاست طلبان را نهى [از منکر] کنند و گر نه نفرینم تمامى شما را خواهد گرفت!»(49)
حدیث دلالت دارد که باید به نادانان و ریاست طلبان، با امر به معروف و نهى از منکر توجه شود. معناى روایت در «مرآة العقول» چنین است که: «مىباید بر نادانان رحم و توجه داشت و از منکراتى که انجام مىدهند، نهىشان کرد.»
افزون بر این، روایات دیگرى هست که تصریح دارد امر و نهى از واجبات است؛ مثل مرسله ابان بن عثمان که مىگوید: «سپس بر او [یعنى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم ] امر به معروف و نهى از منکر واجب شد.»(50)
15. از جمله روایات، معتبره عبدالعظیم بن عبدالله حسنى است که مىگوید: بر سرورم على بن محمد علیهماالسلام وارد شدم و بدو عرض کردم: اى زاده پیامبر خدا! مىخواهم [عقاید] دین خود را بر شما عرضه کنم... معتقدم فرایض واجب، پس از ولایت، نماز، زکات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منکر است. على بن محمد علیهماالسلام فرمود:
«اى ابوالقاسم، به خدا سوگند! این همان دینى است که خدا براى بندگانش مىپسندد. بر آن ثابت قدم باش!»(51)
افزون بر این، روایات دیگرى است که دلالت دارد: از جمله پایه هایى که اسلام بر آنها بنا شده امر به معروف و نهى از منکر است:
16. از جمله صحیحه زراره از ابو جعفر علیهماالسلام است که فرمود:
«پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: اسلام بر ده تیرک بنا شده، بر شهادت لا اله الا اللّه، امر به معروف که وفا به عهد الهى است و نهى از منکر که حجت است...»(52)
براى اثبات وجوب شرعى [امر و نهى] آیات و روایاتى که ذکر شد کافى و بى نیاز کننده است، افزون بر اجماع و ضرورتى [عقلى] که وجود دارد:
وجوب عقلى
در وجوب عقلى امر به معروف و نهى از منکر، میان علما اختلاف است. از سید مرتضى و علامه حلّى و حلبى و نصیرالدین طوسى و کرکى قدسسرهم حکایت شده که وجوب، فقط سمعى [=نقلى] است؛ بلکه «مختلف» این قول را به اکثر علما نسبت مىدهد و «سرائر» آن را به تمامى متکلمان و فقیهان ژرفاندیش منسوب مىکند.
نظرات فقها
در برابر اینان شیخ طوسى در «اقتصاد» مىنویسد: «به نظر من، دیدگاه بهتر آن است که امر به معروف و نهى از منکر، عقلاً واجباند به دلیل قاعده لطف. براى وجوب کافى نیست به استحقاق ثواب و عذاب علم داشته باشیم؛ زیرا اگر بگوییم علم به استحقاق ثواب و عذاب کفایت مىکند و هر دلیلى، زیاده بر آن، در حکم مستحب است و واجب نیست، لازم مىآید که امامت واجب نباشد، پس شایستهتر آن است که امر و نهى به دلیل عقل واجب باشد.»(53)
شهید اول در «دروس» مىگوید: «مدرک وجوب امر به معروف و نهى از منکر، عقل و نقل است و وجوب آنها بر خداى متعال، بدین معنا نیست که اثر امر و نهى حاصل آید؛ زیرا اجبارى در کار نیست [که اختیار را از بندگان بگیرد].»(54)
کاشف الغطا در «کشف الغطا» مىنویسد: «امر و نهى راجح هستند، در جایگاه وجوب، واجباند و در موقعیت استحباب، مستحب، با تمامى شرایطى که خواهد آمد، به دلیل عقل؛ زیرا در باب شکر منعم و یارى خداوند و تقویت دین و شرع مبین مؤثرند؛ نیز به دلیل شرع...»(55)
شهید اول و ثانى در «لمعه» و «شرح» آن مىگویند که امر به معروف و نهى از منکر عقلاً و نقلاً واجباند.(56)
نظریه اشارة السبق
در «اشارة السبق» آمده است: «آیا عقلاً واجباند یا نقلاً؟ اقوى وجوب عینى آن دو است به دلیل نقل، مگر وقتى دفع ضرر بر نفس پیش آید که وجوب دورى از ضرر و دفع آن، به دلیل عقل فهمیده مىشود.»(57)
صاحب «قواعد» مىنویسد: «اختلاف در دو مورد است: یکى اینکه واجب کفایىاند یا عینى، دوم: واجب عقلىاند یا نقلى؟ قول نخست در هر دو مورد اقوى است.»(58)
علامه در «مختلف» مىنویسد: «اختلاف در دو مورد است: نخست اینکه واجب عقلىاند یا نقلى، که سید مرتضى و ابوالصلاح و بیشتر فقیهان، معتقد به دلیل دوماند و شیخ طوسى رحمهالله در کتاب «الاقتصاد» آن را تقویت کرده، اما بعداً دلیل نخست [= عقلى] را پذیرفته است. اقرب، قول برگزیده شیخ بوده، دلیل نخست، سخن ابن ادریس است.»(59)
در «ایضاح الفوائد» آمده است: «اقوى نزد من وجوب عقلى امر و نهى است، به دلیل قائده لطف، که هر لطفى واجب است.»(60)
قاعده لطف
براى اثبات وجوب عقلى امر و نهى، به قاعده لطف استدلال شده، چنانکه در «الاقتصاد» و «المختلف» و «ایضاح الفوائد» و... آمده است.
توضیح قاعده: براى انجام هدف الهى (نزدیک کردن [و رساندن[ بندگان به مصالح و دور کردنشان از مفاسد) طبق حکمت لازم است رسولان فرستاده شده، تکلیف و بیم و امید (وَعْد و وَعید) و اِنذار و تبشیر و نیز انتصاب امامان توسط خداى متعال صورت گیرد. همچنین حکمت مىطلبد آنچه موجب نزدیکى بندگان [به طاعات] و دورىشان [از گناه] است، فراهم آید؛ زیرا ملاک (حکمت مزبور) عام بوده، مختص خداى متعال نیست، بلکه هر خردمند و حکیمى را شامل مىشود. پس حکمت چنین اقتضایى را از هر حکیم دارد. آیا ملاحظه نمىکنید اگر از خردمندان جامعه خواسته شود به هدف والاى ویژهاى برسند، اما به رغم علم به وظایف خاص، به مسؤولیتهاى خود عمل نکنند، مورد تقبیح و سرزنش قرار مىگیرند؟! نیز هر کس ناظر این وضع بوده و مىتوانسته امر و نهى کند، اما سکوت کرده و امر و نهى ننموده تا آنان تباه گشتهاند، سرزنش مىشود؟! بنابر باور مذهب شیعه، امر به معروف موجب نزدیک شدن بندگان به مصالح است؛ چنانکه نهى از منکر آنان را از مفاسد دور مىکند. پس به حکم قاعده لطف ـ که بر حکمت مذکور استوار است ـ امر و نهى لازم است، چنانکه دانستید.
[اشکال سیدمرتضى]
کسى مانند سیدمرتضى نگوید که اگر امر و نهى عقلاً واجب بود، معروفى ترک نمىشد و منکرى رخ نمىداد، مگر این که خداى متعال به واجب اخلال وارد آورد. هر دو بخش سخن باطل است؛ زیرا سخن نخست [= وجوب عقلى] نیز رد است.
توضیح: جمله شرطیه: اگر امر به معروف به معناى اجبار بر انجام آن بوده و حقیقت نهى از منکر، بازداشتن و منع باشد و هر دو [= امر و نهى] عقلاً واجب باشند، بر خداى متعال چنین کارى واجب بود؛ زیرا هر عملى به دلیل عقل واجب شود، بر هر کس که بر دلیل وجوب آگاه گردد، انجام آن عمل واجب است؛ از اینرو، بر خدا واجب بود بر انجام معروف اجبار کند و از منکر باز دارد؛ به این صورت که خود امر و نهى کند تا معروفى ترک نشده، منکرى رخ ندهد، در نتیجه اجبار لازم مىشد، یا اینکه [خدا نخواهد اجبار کند] و امر و نهى را به جا نیاورد، که در این صورت به کار واجب اخلال وارد آورده است!»(61)
[پاسخ]
وجوب امر و نهى بر خدا به دلیل قاعده لطف، بیش از این نیست که به سبب این برهان، بر دیگران واجب کند به امر و نهى برخیزند اما همچنانکه به رغم بعثت پیامبران و فرستادن رسولان، اختیار و آزادى انسان محفوظ است، همچنین لازم است به رغم وجوب امر به معروف و نهى از منکر، اختیار آدمى محفوظ باشد و گرنه اخلال در غرض و هدف خلقت است؛ هدف از آفرینش، رسیدن آدمى به کمال اختیارى است، که با اجبار و جبر به دست نمىآید. پس وجوب امر به معروف و نهى از منکر بر خدا، فقط موجب مىشود که به انجام واجبات دستور دهد و از ارتکاب محرمات نهى نماید و دستور دهد دیگران امر به معروف و نهى از منکر نمایند. اما اجبارى در کار نیست، چنانکه روشن است. از اینرو برخى مراتب این کار مانند تحمیل بر انجام معروف و منع به معناى بازداشتن مکلف از انجام منکر، توسط خدا واقع نشده، گرچه دلیلى وجود ندارد که دیگر مراتب ـ که ما نعى ندارد ـ ساقط شوند.
[سخن شهیدثانى]
از آنچه گفتیم ایراد کلام شهید ثانى قدسسره معلوم مىشود. وى مىگوید وجوب عقلى امر و نهى به دلیل قاعده لطف است که به مقتضاى قواعد، اصل عدل واجب مىباشد، اما بِدان سبب، بر خدا وجوب امر و نهى لازم نمىآید که اگر بدان اقدام کرد، خلاف واقع [= اختیار آدمى] عمل کرده، یا اگر اقدام نکرد، اخلال به حکمت الهى شده باشد؛ زیرا در این صورت [نخست] کسى را که از انجام تکلیف سرباز زده، مجبور کرده است، چنانکه با اختلاف موارد وجوب ـ به ویژه در صورت ظهور مانع ـ مراتب واجب گوناگون است. از این رو، در حق خداوند، فقط، انذار و ترساندن [بنده] در صورت مخالفت واجب است تا تکلیف بیهوده و لغو نباشد، و چنین کارى را خدا کرده است.(62)
وقوع بعضى درجات و مراتب [فراتر از] امر به واجب و نهى از حرام، در مورد خدا متصور بوده، با امکان چنین مراتبى، دلیلى ندارد به انذار و ترساندن بسنده کند، چنانکه فقط تکلیف به امر به معروف و نهى از منکر کافى نیست، به دلیل این که تکلیف، موجب تحقّق معروف و منکر شده، اما تکلیف کردن ـ به خودى خود ـ امر به معروف و نهى از منکر نیست.
ایراد جواهر الکلام
در «جواهر الکلام» اشکال کرده: ادعاى اینکه وجوب امر و نهى به دلیل قاعده لطف است، در نتیجه عقل به وجوبامر و نهى بر خدا گواهى مىدهد، درست نیست؛ زیرا روشن است که مىتوان در مورد خدا به تشویق و تنبیه بسنده کرد که عبد را به طاعت نزدیک کرده، از معصیت دور مىکند، بىآنکه براى انجام واجب و ترک حرام نیاز به اجبار باشد.
صاحب «جواهر الکلام» مىافزاید: دلیل اصلى وجدان است؛ زیرا ضرورتا حکم عقل به این مقدار نیست که سرزنش و عذاب مترتب شود، گرچه مىتوان ا دعا کرد فى الجمله عقل به رجحان و برترى امر و نهى مىرسد اما نه آن گونه که گفته شد [که دلیل وجوب امر و نهى گردد].(63)
پاسخ: توضیحى که در مورد قاعده لطف گفتیم، کافى است ثابت کند که عقل بدان حکم و نتیجه مىرسد، تا بِدان حد که اگر [با حکم عقل] مخالفت شود، مذمّت و تقبیح پیش آید؛ مانند دیگر پیامدهایى که به اقتضاى قاعده لطف است، چون نزدیک کردن بندگان به مصالح [و کارهاى شایسته] لازم و دور کردنشان از فساد، به مقتضاى حکمت، از جمله امورى است که عقل بِدان حکم مىکند. مسامحه و سهلانگارى در این مورد موجب استحقاق تقبیح و مذمّت است. افزون بر این، با توضیحى که درباره قاعده لطف ارائه کردیم، امر به معروف و نهى از منکر، بر هر خردمند و حکیمى واجب است و تنها بر خدا واجب نیست، که از گفته صاحب جواهر بر مىآمد.
سخن جامع المقاصد
صاحب «جامع المقاصد» مىنویسد: مشکل است بگوییم وجوب عقلى به لحاظ قاعده لطف، در مورد هر «معروف» وجود دارد و ظاهر خلاف آن است، اما اگر در مورد برخى «معروف» و «منکر»ها باشد، پذیرفتنى است، لیکن ظاهرا به هنگام طرح این مسأله، چیزى غیر از آنچه گفتیم مقصود است، گرچه شاید بیشتر برآید که وجوب [امر و نهى] نقلى است.(64)
[پاسخ]
اگر مقصود صاحب جامع المقاصد، از برخى معروفها، مواردى باشد که عقل در آنها به لزوم امر حکم نمىکند؛ مانند معروفى که مستحب است، فرمایش درستى است، اما اگر مقصود معروف واجب باشد، نمىپذیریم که عقل در این موارد، حکم به وجوب نکند، به خصوص که بنابر مذهب عدلیه [امامیه] در تقریب بندگان به طرف مصالح لازمه نقش داشته باشد، اما اگر ملاک وجوب [امر و نهى] فساد جامعه باشد، امکان دارد گفته شود: برخى معاصى براى فرد ضررى ندارد ا ما دانستیم که ملاک، تقریب فرد و جامعه به مصالح، و دور کردنشان از مفاسد است؛ در این صورت جاى تبعیض [و تفاوت نهادن در ملاک] نیست.
سخن سرائر
در «سرائر» براى اثبات وجوب امر به معروف و نهى از منکر در برخى موارد، به وجوب دفع ضرر از نفس استدلال کرده، مىگوید: امر و نهى که براى دفع [ضرر نفسى] است، وجوبش عقلاً فهمیده شده؛ زیرا خِرد مىگوید که را ندن و دفع ضرر از نفس [و وجود آدمى[ واجب است.(65) در این مسأله اختلافى نبوده، گرچه بدون اشکال نیست؛ زیرا دفاع از نفس، در صورت امکان واجب است، گرچه احتمال ضرر یا هلاکت دهد، به دلیل نص خاص یا حکم عقلى که داریم، و این برخلاف امر به معروف و نهى از منکر است؛ زیرا این دو مشروطاند به استثناى وقتى که ایمن از ضرر باشیم. در کلّ [باید گفت] به دلیل مذکور نمىتوان براى اثبات عقلى وجوب امر به معروف و نهى از منکر برخى موارد استدلال کرد، بلکه دلیل وجوب دفاع [و رویارویى] است.
سخن کشف الغطا
در «کشف الغطا» براى اثبات وجوب عقلى، به شکر منعم استدلال شده،(66) شاید جهتش آن باشد که عبد مىباید در تمامى مقاصد و اهدافى که مولا دارد، مطیع و فرمانبر او باشد. از آن رو که از شمار مقاصد قطعى مولا در آفرینش انسان، فراهم آوردن اسبابى است که مىتواند بندگان را به طرف مصالح کشانده، از فساد دورشان کند، مقتضاى بندگى آن است که بنده در جهت مقصد، سعى و تلاش داشته باشد، که جز با امر به معروف و نهى از منکر محقّق نمىشود.
سخن شرح تبصره
بر وجوب عقلى، در شرح تبصره اشکالاتى وارد آورده که: امر و نهى عقلاً واجباند، از آن رو که پنداشتهاند مقدمه انجام فرایضاند؛ فرایضى که حُسن آنها معلوم است، یا به دلیل حُسن اطاعت، با به دلیل حُسن ذاتى، که لازمه آن، امر به انجام آنها است، بنابر آنچه با تحقیق ثابت شده که واجبات شرعى، در واجبات عقلى، لطف به شمار مىآیند، و یا به دلیل این که امر و نهى، مقدمه حفظ نظام و عدم گسیختگى آن است.
صاحب شرح تبصره مىافزاید: اما در تمامى وجوه مذکور، اشکال است؛ زیرا مقدم [و پیشنیاز] بودن امر به معروف براى حفظ نظام ـ که به دلیل عقل واجب است ـ پذیرفتنى نیست.
نیز مىگوید: حُسن ذاتى که لازم داشت به امر به معروف در دلایل نقلى دستور داده شود، نمىتواند مدرک حکم عقل براى اثبات مدعا باشد؛ زیرا لازمه آن، ارجاع تمامى دلایل نقلى براى هر تکلیف، به دلیل عقلى است و نمىتوانگفت عقل به حُسن آن امر حکم کند، از آن رو که فقط مقدمهاى براى اطاعت اوامر است؛ زیرا در صورتى چنین وضعى پیش خواهد آمد که مطلوب بودن عمل گرچه به لحاظ سببى، از خارج احراز شود، بدین طریق که امر به معروف به دلیل حُسن طاعت، حسن شمرده شود، اما احراز چنین وضعى در نهایت اشکال است. بنابراین، راهى براى اثبات این مرتبه از مطلوبیت نیست مگر با دلایل نقلى که بروجوب مطلوبیت استوار است، پس با این وضع، منحصرا دلیل نقلى است؛ یعنى اجماع یا کتاب و سنت و همین مقدار براى مدعى کافى است.
امر به معروف و نهى از منکر ـ چنانکه دانستیم ـ نقش بسیارى در فراهم آوردن عوامل تقریب بندگان به طرف مصالحشان و دورى از مفاسد دارد؛ زیرا با امر و نهى، مردم به سمت عمل به معروف و دورى از منکر مىروند. و عقل به روشنى حکم مىکند بر هر چه که مصالح را به ما نزدیک مىکند، دست یابیم، به دلیل حکمت، که توضیح آن گذشت.
افزون بر این، نپذیرفتن نقش امر و نهى در تحقق فرایض یا انکار تأثیر آن دو در حفظ نظام توسط صاحب «شرح تبصره»(67) صحیح نیست؛ زیرا نظامى که حفظش واجب است، نظام اسلامى است که به امر و نهى بستگى دارد شگفت آنکه وى منکر حکم عقل به حُسن امر و نهى به دلیل حُسن اطاعت است، چه رسد به وجوب آن دو.
حکمت اقتضا دارد واجب باشد بندگان را به طرف مصالح نزدیک کرد و از مفاسد دور نمود، که این دلیل دیگرى غیر از حُسن اطاعت است.
حکم عقلى مختص خداى متعال نیست و در مورد هر کس که مىتواند تأثیر و نقشى داشته باشد، سارى و جارى است؛ زیرا نزدیک کردن جامعه انسانى به طرف هدف آفرینش؛ یعنى کمال و سعادت، از شمار وظایف هر خردمندى است و این بر ارباب بصیرت پوشیده نیست. باید دانست حُسن ذاتى، اجمالاً گویاى دلایل نقلى است؛ زیرا بنابر مذهب عدلیه [=امامیه [احکام مبنى بر مصالح و مفاسد است؛ از اینرو، ارجاع تمامى دلایل نقلى در مورد هر تکلیف به دلیل عقلى، اجمالاً اشکالى ندارد، گرچه تفصیلاً نمىتوان دلایل نقلى را به عقلى ارجاع داد، اما ارجاع اجمالى در مسأله مورد بحث ما کافى است؛ از اینرو اقرب آنکه امر به معروف و نهى از منکر وجوب عقلى دارد. چنین باورى، با نظریه گروهى از متقدّمان و متأخران همخوانى دارد.
پىنوشتها
________________________________________
0- آل عمران 104.
1- رسائل، ص336، چ قدیم و ج2، ص574، چ جدید.
2- زبدة البیان، ج1، ص321
3- جامع المدارک، ج5، ص399
4- مائده: 105
5- کهف: 6
6- یوسف: 108؛ ر.ک.به: المیزان، ج2، ص176
7- بقره: 256
8- المیزان، ج2، صص360و361
9- آل عمران: 110
10- بقره: 233
11- کنزالعرفان، ج1، صص406ـ405
12- توبه: 71
13- لقمان: 17
14- اعراف: 199
15- جامعالمقاصد، ج1، ص200، چ قدیم.
16- مجمع البیان، ج4، ص512
17- المیزان، ج8، ص397
18- مائده: 62و63
19- مائده: 78و79
20- نورالثقلین، ج1، ص548
21- وسائل الشیعه، ج11، صص402و403
22- انفال: 25
23- المیزان، ج9، صص48و49
24- هود:116
25- المیزان، ج11، ص63
26- کافى، ج5، ص59
27-معجم الرجال، ج18، ص135
28- بهجة الآمال، ج7، ص 18
29- کافى، ج 5، ص 59
30- همان، ص60
31- وسائل الشیعه، ج11، ص396
32- همان، ص407
33- همان.
34- کافى، ج5، ص59
35- وسائل الشیعه، ج11، ص413؛ تهذیب، ج2، ص57
36- کافى، ج5، ص59
37- بقره: 278و279
38- کافى، ج5، ص57
39- در چاپ قدیم کافى، به جاى «یتفرؤون»، «ینعرون» و «ینفرون» است.
40- در چاپ قدیم کافى، به جاى «یتنسکون»، «یسکنون» و «ینسکون» است.
41- در تهذیب، چ قدیم، «علم» است.
42- در مرآة العقول چنین معنا شده: لغزشهاى علما را افشاء مىکنند تا نزد مردم دانش عالمان را بدجلوه داده، از آنچه مىدانند لغزش است، پیروى نمایند پس مقصود، فساد دانش اینان یا علم عالمان است اما معناى نخست اظهر است.
43- در مرآة العقول «مذاهب» حفظ مسالک دین از بدعت باطلگرایان، یا راهها و جادهها، یا هر دو معنا است.
44- کافى، ج5، صص55ـ56
45- همان، ص56
46- جامع الاحادیث، ج14، ص388
47- همان، ص389
48- جامع الاحادیث، ج14، ص392
49- وسائل الشیعه، ج11، ص359؛ جامع الاحادیث، ج14، ص392
50- جامع الاحادیث، ج1، ص486
51- همان، ص480
52- همان، ص475
53- الاقتصاد، ص147
54- الدروس، ص168
55- کشف الغطا، ص208
56- شرح لعمه، ص192
57- الینابیع الفقهیه، ص188
58- همان، ص268
59- المختلف، ص158
60- ایضاح الفوائد، ج1، ص398
61- المختلف، ص158
62- شرح لمعه، ج1، ص192
63- جواهر الکلام، ج21، صص385ـ359
64- جامع المقاصد، ج1، ص201
65- سرائر، ص160، چ قدیم.
66-کشف الغطاء، ص419، چ قدیم.
67- شرح تبصره، ج6، صص531 و532
در این میان، فقیهان توجه ویژهاى به این فریضه داشته و در آثار فقهى خود فصلى را به این بحث اختصاص دادهاند.
پیوند بحث نظارت در جامعه اسلامى با بحث امر به معروف و نهى از منکر موجب شد که نمونهاى از تلاش و مجاهدت علمى یکى از فقهاى معاصر در این بحث را برگزیده، بخش کوچکى از آن را ترجمه کنیم و در اختیار خوانندگان عزیز مجله قرار دهیم. در این بحث که درباره «دلایل نقلى و عقلى وجوب امر به معروف و نهى از منکر» به رشته تحریر درآمده، آیت الله سیدمحسن خرازى استاد محترم حوزه علمیه قم به موشکافى دقیق آیات، روایات و دلایل عقلى مطرح شده از سوى فقهاى برجسته پرداخته و وجوب عقلى این فریضه اساسى را اثبات نموده و دلایل نقلى را اجمالاً ارجاع به حکم عقل مىشمارد. معمولاً مباحث فقهى به زبان عربى بسیار روانتر ارایه مىشود و برگردان آن به زبان فارسى از سهولت و روانى آن مىکاهد. امید آنکه مورد استفاده علاقمندان قرار گیرد.
«حکومت اسلامى»
در وجوب شرعى امر به معروف و نهى از منکر، اختلافى نیست، تا آنجا که اجماعى و اتفاقى است.
همانگونه که محقق حلى، در «شرایع» براى اجماع تصریح کرده، بلکه وجوب آن به دلیل کتاب و سنت از ضروریات است.
آیات قرآن
[آیه نخست]
(و لتکن منکم امة یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون)(0)
واژه «ولتکن» در آیه مبارکه، دلالت دارد بر وجوب وجود گروهی از امت که مردمان را به خیر بخوانند و امر به معروف و نهی از منکرکنند.
در این جا کسی نگوید که آیه دلالت بر وجوب نمی کند چرا که «خیر» اعم است از واجب و غیر واجب، همانگونه که معروف نیز عام است و شامل مندوب(مستحب) هم می شود، پس چگونه ممکن است که امر به مندوب واجب باشد؟!
پاسخ: ظهور فعل که «وَ لْتکن منکم امّة...» باشد، مقدم بر ظهور متعلق آن است. بنابراین، «معروف» اختصاص به واجبات دارد، همانگونه که «منکر» مختص محرمات است و دعوت به خیر، عبارت است از امر به معروف و نهى از منکر. چنین سخنى شاید ظاهر آیه باشد، چنانکه برخى از معاصران بر این سخن تصریح کردهاند.
شیخ انصارى قدسسره در مسأله استصحاب، در پایان دلیل قول نهم مىگوید:(1)
«فعل خاص، مخصِّص متعلّق عام خود مىشود؛ چنانکه در این مثال آمده است: «لا تضربْ أحدا»، در اینجا «ضرب»، قرینه است بر اختصاص عام [أحدا] بر زندهها و عموم «أحد» که مردگان را نیز در بر مىگیرد، نمىتواند قرینه بر اراده مطلق از ضرب ـ به هر چیز؛ مانند جمادات ـ باشد.»
نتیجه سخن شیخ آن ا ست که: ظهور فعلى چون «لاتضربْ أحدا» مقدّم بر ظهور متعلق آن (الأحد) است، از اینرو اطلاق «أحد» که شامل زنده و مرده است، مقصود نیست، چرا که «لاتضربْ» در ضرب و زدنى ظهور دارد که دردآور باشد و این تنها شامل زندهها است. از اینرو، شیخ انصارى رحمهالله معتقد به اختصاص [و وجود] استصحاب در صورت شک به وجود رافع است و استدلالش این است که: حکم یا حالتى که اقتضاى بقا دارد، نقض مىپذیرد و چیزى که اقتضاى بقا نداشته باشد، نقض نمىپذیرد. بنابراین، آیه کریمه دلالت مىکند بر وجوب دعوت به واجبات و امر به آن، و نهى از منکر، که مطلوب ماست.
از آنچه گفتیم اشکال سخن صاحب «زبدة البیان» روشن مىشود. او درباره «و یأمرون بالمعروف» مىنویسد:
«... یعنى امر به طاعت مىکنند و امر در مورد مطلق رجحان است؛ چه ندب و چه واجب.»
همچنین در ذیل «و ینهون عن المنکر» مىنویسد:
«... یعنى خلاف طاعت؛ چه مکروه و چه حرام. وجوب، که از امر (ولْتکن) بر مىآید، نیز از «أولئک هم المفلحون» فهمیده مىشود که فقط آمران و ناهیان رستگارند، به اعتبار مجموع [یعنى واجب و مندوب] نیز برخى معناى آن [= واجبات] است، گرچه ممکن است امر، به واجبات، و نهى، به محرمات، اختصاص داشته و صریح در وجوب باشد.»(2)
و چون دانستیم که ظهور فعل، بر ظهور متعلق آن مقدم است، از اینرو، ظهور «وَلْتکن منکم امة...» بر ظهور معناى معروف و خیر، مقدم بوده و به واجبات اختصاص مىیابد، چنانکه دانستیم «منکر» اختصاص به قبیح (محرمات) دارد و از مکروهات منصرف است. اما استفاده وجوب به اعتبار برخى معناى آن و مجموع ـ من حیث المجموع ـ مجازى است؛ زیرا «وَلْتکن» بنابر آن که خیر و معروف، اختصاص به واجبات نداشته و امر به مندوب را نیز شامل شود، فقط براى رجحان استفاده خواهد شد. در این حال، ظاهرِ در وجوب نیست، که در این صورت ظهور متعلق بر ظهور فعل، مقدم شده باشد. در چنین مواردى اِسناد وجوب به فعل، به اعتبار یکى از معانى آن، و از باب توسّع و مجاز است. پس احتمالى که صاحب «زبدةالبیان» در آخر عبارت خود داده؛ یعنى تخصیص امر به واجبات و نهى به محرمات، قوىترین احتمال است؛ زیرا در این حال ظهور فعل بر ظهور متعلق مقدّم خواهد بود و این که فقط آمران و ناهیان رستگار شمرده شدهاند (که از «اولئک هم المفلحون» فهمیده مىشود) مؤید تخصیص است.
پس آیه بر وجوب امر به معروف و نهى از منکر دلالت دارد و براى دلالت آن، نیازى به اخبار نیست، بلکه خود آیه بر وجوب دلالت مىکند، حتى ـ چنانکه در «جامع المدارک» آمده است ـ اگر اجماع نبود، اثبات وجوب امر به معروف ـ گرچه مستحب ـ و وجوب نهى از منکر ـ گرچه مکروه ـ امکان داشت؛ زیرا ممکن است تنها حصول فعل و ترک مقصود نباشد.(3)
نخستین آیه معارض
برخى گفتهاند: وجوب امر به معروف و نهى از منکر، با آیه ذیل همخوان نیست:
«یا أیّها الذین آمنوا علیکم أنفسکم لا یضرّکم من ضلّ إذَا اهْتدیتم».(4)
[اینان مىگویند:] آیه دلالت دارد بر اینکه هر کس باید به کار خود برسد، که اصلاح نفس است، و در این صورت، گمراهى گمراهان به او آسیب و زیانى نخواهد رساند.
پاسخ: شاید آیه درباره کافران نازل شده است که تبلیغ و دعوت و ارشاد و امر به معروف و نهى از منکر، به حالشان سودى ندارد. در این صورت به سبب تأثیر نداشتن، وجوبِ دعوت و ارشاد ساقط است. احتمال دیگر آنکه آیه به وسیله آیاتى که مىگوید: «با کافرانى که اسلام را نپذیرند و به دادن جزیه راضى نشوند، جهاد واجب است» منسوخ گردیده. و یا شاید مشابه آیه کریمه زیر باشد:
«فلعلّک باخعٌ نفسک على آثارهم إنْ لم یؤمنوا بهذا الحدیث أسفا».(5)
چنانکه در «المیزان» آمده، مقصود از آیه این است که:
«دعوت به سوى پروردگار و امر به معروف و نهى از منکر، بر مؤمن واجب است و به طور کلى مىباید اسباب عادى را به کار گیرد، بعد امر مسبّبات را به خدا واگذارد، چون همه امور به دست اوست، اما اینکه شخص بخواهد در راه نجات دیگرى از تباهى، خود را به هلاکت اندازد، بِدان امر نشده، بر عمل ناشایست دیگرى مؤاخذه نمىشود و در برابرش تکلیفى ندارد.»
علامه طباطبایى مىافزاید:
«با این بیان روشن مىشود که آیه، با آیات دعوت و امر به معروف و نهى از منکر، منافاتى ندارد؛ زیرا آیه مؤمنان را نهى مىکند از اینکه به سبب گمراهى دیگران، از هدایت خود باز مانند و در راه رهایى و نجات مردم، خود را به هلاکت افکنند، بر این اساس که دعوت به سوى خدا و امر به معروف و نهى از منکر، از وظایف مربوط به مؤمن در مورد خود و پیمودن صراط الهى مىباشد. چگونه ممکن است آیه با آیات دعوت و امر به معروف و نهى از منکر منافات داشته یا آنها را نسخ کند، در حالى که امر به معروف و نهى از منکر، از شاخصههاى دین بوده و از شمار اصولى است که اسلام بر آنها بنا نهاده شده است، چنانکه خداى متعال فرمود: «قلْ هذه سبیلی أدعوا إلى اللّه على بصیرة أنا و مَن اتّبعنی...» .»(6)
دومین آیه معارض
«لا إکراه فی الدین قد تبیّن الرشد مِن الغَیّ فمَن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله...».(7) پاسخ: فرمایش خداوند «لا إکراه فی الدین...» نفى اجبارى دین است، چون دین مجموعه معارف علمى است که به دنبال آن معارف عملى است و همگى اعتقادات به شمار مىآیند. اعتقاد و ایمان، از امور قلبى است که اکراه و اجبار در آن راه ندارد؛ زیرا اکراه در اعمال ظاهرى و افعال و حرکات مادى و مکانیکى بدن تأثیرگذار است اما اعتقاد قلبى، علل و اسباب قلبى دیگرى، از سنخ اعتقاد و ادراک دارد. محال است جهل، علمآور بوده یا پیدایش مقدمات غیرعلمى، تصدیق علمى را بزاید. «لا إکراه فی الدین»، اگر جمله خبرى و حاکى از حال تکوین باشد، حکمى دینى را در مورد نفى اکراه در دین و اعتقاد به دنبال خواهد داشت. اما اگر جمله انشایى تشریعى باشد (چنانکه «قد تبیّن الرشد مِن الغَی» گواه آن است) از اعتقاد تحمیلى و ایمان اجبارى نهى مىکند. نهى متکى بر حقیقت تکوینى است، که پیشتر گفتیم: اکراه در مرحله افعال بدنى تأثیر گذار است، نه در اعتقادات قلبى. خداى متعال این حکم را چنین بیان فرموده: «قد تبیّین الرشد من الغیّ» که در مقام تعلیل [جمله نخست؛ «لا اکراه فی الدین»[ است.(8)
فرمایش علامه طباطبایى، توسط بلاغى و برخى بزرگان پذیرفته شده است.
نمىتوان گفت: دین (علاوه بر باور قلبى) شامل افعال و کردار نیز هست؛ زیرا نفى اکراه در دین، با مجبور کردن بدهکارِ متمکن براى پرداخت بدهى یا اجبار زوجه براى حرفشنوى از همسرش، ناهمخوان است.
زیرا مقصود از دین در این جا (به مناسبت حکم و موضوع، افزون بر آنچه در دنباله آیه آمده؛ یعنى «قد تبیّن الرشد مِن الغَیّ...») اعتقاد و پایبندى به دین است، گرچه به معناى اعم آن باشد، که شامل فروع هم مىشود، نه عدم اکراه در انجام فروع.
برخى گفتهاند: احکام اسلامى نیز «رشد» است و دلیلى ندارد دین را فقط اعتقادات بدانیم. این سخن پذیرفته نیست؛ زیرا گرچه احکام به حسب واقع چنین است، اما انسان همه احکام را چنانکه هست و باید باشد نمىشناسد.
[آیه دوم]
از شمار آیاتى که بر وجوب امر به معروف و نهى از منکر دلالت دارد:
«کنتم خیر أمّة أخرجتْ للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن الْمنکر و تؤمنون بالله...».(9)
در «کنزل العرفان» آمده است:
«کان» تامّه بوده و به معناى «وُجدتم» است و «خیر اُمة» منصوب است، چون حال مقیّده است. «اُخرجتْ للناس» یعنى به سود مردم و اینکه برخى به دیگران نفع رسانید. این جمله، اِجمال جمله تفصیلى بعدى «تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر» است، که حالِ «کنتم» نیست، بلکه حال «خیر امّة» است پس وجود امت، مقید به خیریت بوده و خیریت مقید به امر به معروف و نهى از منکر است. مقصود این است که از شمار کارهاى امت؛ امر به معروف و نهى از منکر است، نه آنکه این ویژگى و صفت هم اکنون در ایشان وجود دارد، و گرنه لازم مىآمد اینان در حال خواب و سکوت از امر و نهى، بهترین امت نباشند. صاحب «کنزل العرفان» در ادامه چند نکته سودمند ارائه مىکند و مىگوید: 1. گفته شده «تأمرون بالمعروف» جمله مستأنفه و خبر است، که مقصود «امر» است؛ مانند «و الْوالدات یرضعن أولادهنّ».(10) 2. بنابر هر دو تقدیر، ظاهر آیه بر وجوب عینى امر و نهى دلالت دارد، چون مطلق است. نظریه صحیحتر همین است.(11) مقصود از دو تقدیر این است که «تأمرون بالمعروف» جمله استینافیه یا قید «خیر أمة» باشد.
واضح است که آیه در مقام مدح است و دلیل مدح، حال و صفت مذکور «تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر» است.
اما استفاده حکم وجوبى از این آیه مشکل است؛ چه بگوییم آیه درباره کسانى است که در صدر اسلام بودند؛ یعنى مهاجران و انصار ـ که از پیشگامان نخستاند ـ یا بگوییم درباره تمامى مسلمانان، از ابتدا تا انتها است و یا بگوییم آیه درباره گروه مخصوصى است. اما اینکه جمله «تأمرون بالمعروف» استینافیه باشد، ثابت نشده است.
[آیه سوم]
«و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و یطیعون الله و رسوله...».(12)
از ظاهر «و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض» بر مىآید که جمله، خبرى بوده ولى مقصود اِنشا است نه خبرِ محض؛ زیرا در واقع و بیرون، اولیا [=یاور] یکدیگر نبودند و مقصود آیه آن است که بر مؤمنان لازم است برخى یاور و عهدهدار امور دیگران و ناظر و مراقب باشند. در قرآن، اولیا معنایى جز این ندارد اما اگر در مورد کافران و ظالمان، اولیا آمده، از باب استهزا و ریشخند است. به هر روى، مناسب اِنشا است، چون از آن اِنشا بر مىآید، گرچه به صورت اِخبار است، در غیر این صورت، کذب لازم مىآمد؛ زیرا همه مؤمنان چنین [=اولیاى یکدیگر] نبودند.
اطلاق «معروف»، به واجبات شرعى، عقلى و عقلایى مقیّد مىشود و به سبب تقدیم ظهور فعل بر ظهور متعلق، موارد دیگر را شامل نمىگردد. در مورد آیات کریمهاى که خواهد آمد، «امر» در آنها نیز چنین است.
[آیه چهارم]
اگر احکام شرایع و ادیان گذشته را استصحاب کنیم و بر این باور باشیم که نسخ نشدهاند، ـ و حق نیز همین است ـ آیه زیر یکى دیگر از آیاتى است که بروجوب امر به معروف و نهى از منکر دلالت دارد:
«یا بُنیّ أقم الصلاة و أمر بالمعروف و انْهَ عن الْمنکر و اصْبر على ماأصابک إنّ ذلک مِن عزم الأمور».(13)
بعضى گفتهاند: آیه مزبور، بر وجوب امر به معروف و نهى از منکر بر مسلمانان دلالت ندارد، بلکه پندهاى لقمان به فرزندش را بازگو مىکند، گرچه نصیحت، با ظهور امر در وجوب منافاتى ندارد! برخى خطابهاى خداوند ما نند «واصْبرْ» که براى رجحان است، موجب رفع ید از ظاهر دیگر امرها نمىشود.
[آیه پنجم]
«خذالعفو و أمر بالعرف و أعرض عن الجاهلین».(14)
چنانکه در «جامع المقاصد»(15) بدان استدلال شده است.
صاحب «مجمع البیان» مىنویسد: «و أمر بالعرف» یعنى به معروف (کار نیکى) که انجامش عقلاً یا شرعا نیکو است و به نظر خردمندان، منکر و قبیح نیست.»(16)
علامه در «المیزان» مىنویسد: «والعرف»، سنتها و سیرههایى است که نزد خردمندان جامعه به زیبا شناخته مىشود و میان آنان رواج دارد، به خلاف اعمال ناشایست و غیرمرسومى که مورد پسند جامعه نبوده و خرد جمعى آن را نمىپذیرد. بدیهى است لازمه «امر به پیروى از معروف» آن است که امر کننده به آنچه امر مىکند، خود نیز عمل کند. از اینرو، مىباید شیوه «امر» و دستور دادنش، نیکو و پسندیده باشد، نه آنکه [تحکمآمیز و[ ناپسند باشد. پس مقتضاى «وأمر بالعرف» آن است که به هر «معروف و پسندیدهاى» فرمان دهد و شیوه دستور دادنش براى انجام کار نیک، ناپسند و زشت نباشد.(17)
پوشیده نماند که «معروف» مختص محسّنات عقلایى نیست، بلکه محسّنات شرعى و عقلى را نیز در بر مىگیرد و از آنرو که امر ظاهر در وجوب است، مختص واجبات شرعى و عقلى و عقلایى است؛ بنابراین، اختصاص «معروف» بدانچه که خردمندان مىشناسند، دلیلى ندارد؛ چنان که تعمیم و گسترش آن به هر «مستحسن» و نیکى، با ظهور امر در وجوب، مناسب نیست. به هر روى، امر در «و أمرْ بالْعرف» ظاهر در وجوب است.
[آیه ششم]
درباره یهود، خداوند مىفرماید:
«و ترى کثیرا منهم یسارعون فی الاِثم و العدوان و أکلهم السُّحْت لبئس ماکانوا یعملون لولاینهاهم الرّبّانیون و الاحبارُ عن قولهم الإثم و أکلهم السُّحْت لبئس ماکانوا یصنعون».(18)
در تفسیر «المیزان» آمده است: ظاهرا مراد از «اِثم» در «یسارعون فی الإثم» خردهگیرى بر آیات دینى است که بر مؤمنان نازل مىشد؟ نیز ایراد به سخنان گناهآمیز درباره معارف دینى است که موجب کفر و فسق مىشود؛ به دلیل آیه بعد؛ «عن قولهم الإثم و أکلهم السحت».
صاحب «المیزان» مىافزاید:
«در دنباله، عالمان و دانشمندان یهودى را سرزنش کرده است؛ زیرا که در برابر [کردار زشت] مردم سکوت نموده، آنان را از انجام گناهان و معاصى بزرگ نهى نمىکردند، با آنکه مىدانستند معصیت و گناه است.
آیه، صریح در مذمّت و سرزنش کسانى است که نهى از منکر را ترک کردند.
کسى نگوید که آیه مزبور مربوط به یهود است؛ زیرا در آن صورت پاسخ داده مىشود که: احکام شریعتهاى پیشین، در دینِ ما ثابت است، تا وقتى که نسخ نشده باشد و این افزون بر احادیث ویژهاى است که دلالت دارد امام علیهالسلام بدین آیه تمسک مىجست تا لزوم نهى از منکر را بیان کند. پس مىتوان در این زمینه به منابع حدیثى مراجعه کرد.
[آیه هفتم]
«لعِن الذَّین کفروا من بنی اسرائیل على لسان داود و عیسى بن مریم ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون. کانوا لایتناهون عن منکر فعلوه لبئس ما کانوا یفعلون».(19)
صاحب «مجمع البیان» در ذیل «کانوا لایتناهون عن منکر فعلوه» مىنویسد:
یکدیگر را نهى نمىکردند و نهىپذیر نبودند؛ یعنى از آنچه نهى مىشدند، دست نمىشستند.
این سخن به دو معنا اشاره دارد: 1. از معاصى دست برنمىداشتند، بلکه بر آن اصرار مىورزیدند 2. یکدیگر را از منکر نهى نمىکردند.
هر دو معنا در لغت ثابت است. در «اقرب الموارد» مىنویسد:
«تناهی عن الشیء تناهیا: کفّ القوم عن المنکر، أى نهى بعضُهم بعضا عنه».
هر دو معنا در روایات ثابت است؛ از جمله «ثواب الأعمال» به نقل از امیرمؤمنان علیهالسلام آورده است:
«لما وقع التقصیر فی بنیإسرائیل جعل الرجل منهم یرى أخاه على الذنب فینهاه فلا ینتهی فلا یمنعه من ذلک أن یکون أکیله و جلیسه و شریبه حتى ضرب الله تعالى قلوب بعضهم ببعض و نزل فیهم القرآن حیث یقول عزوجل: «لُعِن الَّذین کفروا» إلى قوله عزّوجلّ «کانوا لایتناهون عن منکر فعلوه...»». «تقصیر و کوتاهى میان بنى اسرائیل بدان حد رسید که هر کسى، دیگرى را مىدید که گناه مىکند و او را نهى مىکرد. پس گناهکار دست از گناه بر نمىداشت، لیکن این وضع او را باز نمىداشت از اینکه همنشین، همخوراک و هم پیاله او باشد، تا اینکه خداوند میان دلهایشان اختلاف افکند و دربارهشان آیه نازل کرد و فرمود: «لعن الذین کفروا» تا «کانوا لایتناهون عن منکر فعلوه...».»(20)
همچنین «تحف العقول» به نقل از امام حسین علیهالسلام به روایت از امام على علیهالسلام آورده است:
«اعتبروا أیّها الناس بما وعظ الله به أولیاءهُ من سوء ثنائِهِ على الأحبار، إذ یقول: «لولا ینهاهم الربّانیّون...» و قال: «لعن الذین کفروا من بنی اسرائیل» إلى قوله: «لبئس ما کانوا یفعلون» و إنّما عاب الله ذلک علیهم لأنّهم کانوا یرون من الظَّلَمة المنکر و الفساد فلا ینهونهم عن ذلک رغبة فیما کانوا ینالون منهم و رهبة ممّا یحذرون والله یقول: «فلا تخشوا الناس و اخشون»...». «اى مردم، پند گیرید به موعظهاى که خداوند به اولیاى خود، با سرزنش عالِمان یهودى داد و فرمود: «لولا ینهاهم الربّانیون...» نیز: «لعن الذین کفروا مِن بنیاسرائیل» تا «لبئس ماکانوا یفعلون». خداوند عمل عالِمان یهود را زشت شمرد؛ زیرا ظلمتِ منکر و فساد را مىدیدند، اما از آن نهى نمىکردند، چون بدانچه از مردم مىگرفتند، طمع داشتند و از آنچه بر حذر بودند، مىترسیدند، در حالى که خداوند مىفرماید:«فلا تخشوا الناس و اخشون...».»(21)
در صورتى مىتوان به آیه تمسک کرد که از آن نهى بر آید، نه کفّ [= حفظ و بازداشتن]. با وجود این دو احتمال، تمسک به آیه مشکل است.
[آیه هشتم]
«واتقوا فتنةً لاتصیبنّ الذین ظلموا منکم خاصة و اعْلموا أنّ الله شدید العقاب».(22)
در «المیزان» مىگوید:
کلام الهى اینگونه معنا و تأویل مىشود که مسلمانان از کنار امورى که در امر اختلافات داخلى وحدتشان را تهدید مىکند و موجب دو دستگى مىشود و یکپارچگىشان را از بین مىبَرَد، به آسانى نگذرند.
سپس مىافزاید: این فتنهاى است که گروهى خاص؛ یعنى ستمکاران انجام مىدهند، اما اثر گناه فراگیر است و همگان را در بر مىگیرد و در نتیجه، دچار ذلت و خوارى مىشوند و در اثر اختلاف میان خود، به تلخ کامى گرفتار مىآیند اما همگى نزد خدا مسؤولاند، کیفر خدا سخت و شدید است.
صاحب «المیزان» پیش از این گفته است: «مقتضاى چنین وضعى آن است: به رغم اینکه فتنه مذکور توسط برخى از افراد قوم به پا شده، اما بر همه امت است که مبادرت به دفع فتنه کرده، ریشه آن را برکنند و شعله آتش فتنه را فرونشانند؛ از طریقى که خداوند بر آنان واجب کرده؛ یعنى نهى از منکر و امر به معروف.(23)
اما چنین برخوردى مختص برخى منکرات اجتماعى است.
[آیه نهم]
«فلولا کان منِ القرون مِن قبلکم اُولوا بقیّة ینهون عن الفساد فی الأرض الاّ قلیلاً ممّن أنجینا منهم واتّبع الذین ظلموا ما أترفوا فیه و کانوا مجرمین».(24)
در «المیزان» آمده است: «لولا» به معناى «هلاّ» و «ألاّ» [= هان چرا] است و تعجب و توبیخ را مىفهماند. معنا چنین است: در قرونى]و اقوامى] که پیش از شما بودند و ما به عذاب و هلاکت، آنان را از بین بردیم، چرا صاحبان قدرت؛ یعنى قومى مانا و ماندگار نبودند که از فساد در زمین نهى و جلوگیرى کنند تا از این راه در زمین اصلاحگرى کرده، امت خود را از فنا و نابودى حفظ نمایند؟!(25)
صاحب «مجمع البیان» مىنویسد: آیه بر وجوب نهى از منکر دلالت دارد؛ زیرا خداى سبحان به سبب ترک نهى از فساد، اینان را سرزنش کرد و خبر داد که اندکى از آنان را نجات مىدهم، چون نهى از فساد کردند. خداوند آگاه کننده است که اگر افراد بسیارى، چونان گروه اندک نهى از منکر مىکردند هلاک نمىشدند.
روایات
روایت معتبره مسعدة بن صدقه است که «کافى» آن را روایت مىکند:
از على بن ابراهیم، از هارون بن مسلم، از مسعدة بن صدقه، از ابو عبدالله [امام صادق] علیهالسلام نقل شده که فرمود: پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرموده است: «چگونه خواهید بود زمانى که زنانتان فاسد و جوانانتان فاسق شوند، اما امر به معروف و نهى از منکر نکنید؟! پرسیدند: اى پیامبر خدا، آیا چنین وضعى رخ خواهد داد؟! فرمود: آرى و بدتر از آن خواهد شد که به منکر بخوانید و از نیکى باز دارید! پرسیدند: اى پیامبر خدا، چنین خواهد شد؟! فرمود: آرى، حتى بدتر از این، که معروف را منکر بدانید و منکر را معروف!»(26)
از مسعده بن صدقه در «کامل الزیارات» روایت شده، که او کثیرالروایه است. صاحب «معجم الرجال» مىگوید: بدین عنوان، در اسناد بسیارى از روایات آمده است که به 139 مورد مىرسد.(27) بزرگانى مانند:
على بن ابراهیم و فرزندش، روایات وى را به واسطه هارون بن مسلم نقل کردهاند. افزون بر این، وحید بهبهانى قدسسره تعلیقهاى دارد و مىگوید: جدم، مجلسى اول مىفرماید: از خبرهاى مربوط به وى در کتب بر مىآید که ثقه است؛ زیرا تمام آنچه را که روایت مىکند، در غایت متانت و استوارى است و نیز با آنچه عالمان ثقه شیعى نقل مىکنند موافق است. از این رو، طایفه شیعه به آنچه وى و دیگر سنیان مانند وى نقل کردهاند، عمل نمودهاند، بلکه اگر تحقیق کنم، اخبار وى را بهتر و متینتر از اخبار امثال جمیل بن دراج و حریز بن عبدالله خواهم یافت.(28)
متانت و استحکام در نقل روایات زیاد، که به 139 مورد مىرسد، همچنین همخوانى آنها با روایات ثقه، گواه بر این است که «مسعده» امین در نقل است.
روایتى که گذشت، فى الجمله دلالت دارد که ترک امر به معروف و نهى از منکر، مبغوض شارع، قبیح و شر است و همین براى اثبات وجوب کافى است.
2. معتبره مسعدة بن صدقه، با همان سند، به نقل از «کافى»، از ابوعبدالله [امام صادق] علیهالسلام روایت کرده است که:
پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: «خداى عزّ و جلّ از مؤمن ضعیف که دین ندارد، ناخشنود است.» پرسیدند: مؤمنى که دین ندارد کیست؟ فرمود: «آن که نهى از منکر نمىکند.»(29)
واضح است که صرف نفى دیندارى، دلالت بر حرمت [ترک نهى از منکر [نمىکند چون چنین اصطلاحى [=نفى دین] در اخلاقیات بسیار استفاده مىشود. شاید این تعبیر به ضمیمه «لیبغض المؤمن» بر حرمت ترک نهى از منکر دلالت کند.
3. باز معتبره مسعدة بن صدقه با همان سند مىگوید: «شنیدم ابو عبدالله [امام صادق] علیهالسلام که فرمود:
«از امر به معروف و نهى از منکر پرسیده شد که آیا بر تمامى امت واجب است، فرمود: نه! عرض شد: چرا [پس بر چه کسانى واجب است] فرمود: بر توانمندى که از او حرف شنوى داشته باشند، نیز معروف را از منکر بشناسد، نه بر ضعیفى که نمىتواند به راه، هدایت کند، بلکه از حق به باطل مىخواند. دلیل سخن، کتاب خداى عزّ و جلّ است که فرمود: «ولْتکن منکم اُمّة یدعون الى الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر»، این دستور خاص است، نه عام، چنانکه خداى عزّ و جلّ فرمود: «و مِن قوم موسى اُمّة یهدون بالحق و به یعدلون» و نگفت: «على اُمّة موسى، یا على کلِّ قوم» و مىبینیم که امروز اینان امتهاى گوناگون و بیشتر از یک امتاند، چنانکه خداى عزّ و جلّ فرمود: «اِنّ ابراهیم کان اُمّة قانتاً لله».(30)
از ظاهر حدیث - فى الجمله - وجوب امر به معروف و نهى از منکر استفاده مىشود. استدلال امام به آیه، گویاى آن است که مفاد آیه، وجوب بوده و درستى نظر ما را، که در بحث آیات گفتیم تأیید مىکند.
4. موثقه طلحة بن زید که در «وسائل الشیعه» به نقل از «المحاسن» روایت شده، از پدر طلحه، از محمد بن سنان و عبدالله بن مغیره و این دو از طلحة بن زید از ابوعبدالله (امام صادق) علیهالسلام نقل کردهاند:
«مردى از قبیله خثعم نزد پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم آمد و عرض کرد: اى پیامبر خدا، بهترین عمل در اسلام چیست؟ فرمود: ایمان به خدا. عرض کرد: بعد از آن، چه چیز؟ فرمود: صله رحم. پرسید: بعد، فرمود: امر به معروف و نهى از منکر. مرد پرسید: کدام عمل نزد خداوند بدترین است؟ فرمود: شرک به خدا. پرسید: بعد چه چیز؟ فرمود: قطع رحم. عرض کرد: بعد از آن چه چیز؟ فرمود: امر به منکر و نهى از معروف!»(31)
دلالت روایت بر وجوب روشن است؛ زیرا امر به معروف را پس از صله رحم قرار داده است. معلوم است صله رحم از واجبات مؤکّد است، پس رتبه امر به معروف و نهى از منکر، بر رتبه واجبات دیگر مقدّم است، از آن رو که پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم آن را پس از صله رحم قرار داده است، چنانکه ملاحظه مىشود.
5. معتبره مسعدة بن صدقه، که در «علل الشرائع» آمده، [به سند] محمد بن على بن الحسین، از پدرش، از عبدالله بن جعفر، از هارون بن مسلم، از مسعدة بن صدقه، از جعفر بن محمد علیهماالسلام نقل کرده که امیر مؤمنان علیهالسلام فرمود:
«اگر گروهى به طور پنهانى - بىآنکه همگان بفهمند - منکرى را مرتکب شوند، خداوند همگان را به سبب گناه آن گروه عذاب نمىکند اما اگر آن گروه آشکارا مرتکب منکر شوند و همگان با آنان برخورد نکنند، هر دو گروه (خاص و عام) مستوجب مجازات خداى عزّ و جلّ هستند.»(32)
همچنین در کتاب «عقاب الأعمال» به نقل از محمد بن حسن، از محمد بن ابوالقاسم، از هارون بن مسلم مانند این روایت آمده و بر آن افزوده است که پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود:
«اگر بندهاى پنهانى مرتکب معصیت شود، جز براى فاعل زیانى ندارد اما اگر آشکارا گناه کند و دیگران با او برخورد نکنند، آسیبش به همگان مىرسد.»
جعفر بن محمد علیهماالسلام [درباره علت چنین پیامدى] فرمود:
«زیرا چنین کسى با عمل خود، دین خدا را خوار کرده و دشمنان خدا در این عمل، از وى پیروى مىکنند.»(33)
ظاهراً عبدالله بن جعفر همان حمیرى است؛ که ثقه است چنانکه محمد بن ابوالقاسم در سند «عقاب الأعمال» ثقه و عالِم و فقیه و آشنا به ادب و شعر معرفى شده است. به هر روى، حدیث موثّقه مزبور، بر حرمت ترک نهى از منکر دلالت دارد؛ زیرا فقط حرام مجازات دارد، از این رو، نهى از منکر بر همگان واجب است.
6. موثقه سکونى: به نقل از «کافى»: از على بن ابراهیم، از پدرش، از نوفلى، از سکونى، از ابوعبدلله علیهالسلام نقل مىکند که امیر مؤمنان علیهالسلام فرمود:
«پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم به ما فرمان داد که با گناهکاران با چهره عبوس برخورد کنیم.»(34)
شیخ کلینى به اسناد محمد بن یعقوب، حدیث را روایت کرده، مىگوید امیرمؤمنان فرمود:
«کمترین برخورد آن است که با چهره عبوس با گناهکاران رویاروى شود.»(35)
از روایت بر مىآید چنین برخوردى بر همگان واجب است؛ زیرا دستور و امر به کارى، وجوب انجام آن را مىفهماند.
7. خبر محمد بن عرفه، روایت شده در کافى: جمعى شیعى، از احمد بن محمد بن خالد، از محمد بن عیسى، از محمد بن عرفه نقل کردهاند که شنیدم ابوالحسن الرضا علیهالسلام فرمود رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىفرمود:
«اگر امتم امر به معروف و نهى از منکر را به یکدیگر واگذارند، بدانند به جنگ سختى با خداى متعال برخاستهاند!»(36)
مشابه حدیث، آیه ربا است:
«یا ایها الذین آمنوا اتقواالله و ذروا مابقی من الربا إن کنتم مؤمنین فإن لم تفعلوا فأذنوا بحرب من الله و رسوله»(37)
تفسیر «آلاء الرحمن» مىنویسد: «فأذنوا» یعنى بدانید. گویا از «علم» از راه شنیدن با گوش گرفته شده است. در «مجمع البیان» است: یعنى یقین داشته و بدانید که به جنگ با خدا و رسولش برخاستهاید یعنى مطمئن باشید در دنیا مستحق کشتن هستید و در آخرت، سزاوار آتش؛ زیرا با دستور خدا و رسولش مخالفت کردهاید. اگر «فآذِنوا» خوانده شود، معنا چنین است، به هر کس دست از این کار بر ندارد اعلام جنگ کنید معناى جنگ دشمنى با خدا و رسول است، که بزرگ بودن گناه را مىفهماند. افزون بر آنچه ذکر شد، شاید مقصود در این مقام آن باشد که: بدانند جنگ سختى رخ خواهد داد. به هر روى، روایت با بیانى رسا و مؤکد، بر حرمت دلالت دارد، اما سند روایت به خاطر محمد بن عرفه ضعیف است.
8. روایت در «کافى» است: جمعى شیعى از سهل بن زیاد، از عبدالله بن الرحمان، از ابو نجران، از عاصم بن حمید، از ابو حمزه، از یحیى بن عقیل، از حسن، که امیرمؤمنان خطبه خواند و خدا را شکر گزارد و ثنا گفت و فرمود: «اما بعد، کسانى که پیش از شما بودند هلاک شدند، چون معصیت مىکردند و عالمان و دانایان آنان را از این کار باز نداشتند. آنان چون به گناه خود ادامه دادند و عالمان و دانشمندان از گناه باز شان نداشتند، گرفتار مجازات شدند. پس امر به معروف و نهى از منکر کنید. بدانید امر به معروف و نهى از منکر، مرگ را نزدیک نکرده، رزق را نمىبرد، خواست خدا از آسمان به زمین فرود مىآید، همچون باریدن باران به هر کس که خدا براى او زیاد یا کم را رقم زده است.»(38)
9. روایت در «کافى» است به نقل از جمعى شیعى، از احمد بن محمد بن خالد از برخى شیعى، از بشر بن عبدالله، از ابوعصمه «قاضى مرو»، از جابر، از ابو جعفر علیهماالسلام که فرمود:
«در آخر الزمان گروهى خواهند زیست که میانشان عدهاى هستند ریاکار، تظاهر به خواندن قرآن(39) و انجام عبادات کرده،(40) بدعتگذار و نادانند. امر به معروف نکرده و نهى از منکر نمىنمایند مگر آنکه ایمن از ضرر و زیان باشند. براى خود عذر و بهانه مىتراشند و دنبالهرو لغزش و کجرویهاى عالمان و عمل(41) فاسدشان هستند.(42) نماز و روزه تا وقتى به جاى مىآورند که براى جان و مالشان ضررى نداشته باشد، اما اگر نماز به امورى که با اموال و جسمشان انجام مىدهند، ضرر رساند، نماز را نمىپذیرند، چنانکه والاترین و بهترین واجبات را نپذیرفته بودند.
امر به معروف و نهى از منکر، فریضهاى بزرگ بوده، دیگر واجبات به وسیله آن استوار مىگردد. غضب خداى عز و جل بر مردمان، در آن جا که [فریضه ترک شود] صورت مىپذیرد و همگان را گرفتار عذابش مىکند، پس نیکان در سراى فاجران هلاک مىشوند و خردسالان در خانه بزرگسالان [از آن رو که در برابر گناه بىاعتنا بودند]. امر به معروف و نهى از منکر، راه پیامبران و شیوه صالحان است؛ فریضهاى بزرگ مىباشد که بدان واجبات برپا شده، راهها ایمن گردیده(43) کسب و کار روا گشته، مظالم بر طرف مىشود. نیز زمین آباد شده، حق از دشمنان گرفته مىشود و کارها سامان مىیابد. پس با دلهایتان [منکر را] زشت شمرید و با زبانهایتان بگویید [و از کار ناروا باز دارید] و به وسیله امر به معروف و نهى از منکر با گناهکاران رویارویى کرده، در راه خدا از سرزنش ملامتگران نهراسید. اگر پند پذیرفتند و به راه حق باز گشتند، بر آنان مجازاتى نیست. کیفر براى کسانى است که به مردم ستم کرده، بنا حق روى زمین ظلم مىکنند. براى اینان عذاب دردناک است. در این حال با تمام وجودتان با اینان جهاد کرده، در دل دشمنان باشید اما قدرت طلب نبوده غارتگر اموال نباشید و نخواهید بنا حق پیروزى و ظفر یابید تا آن زمان که تسلیم خواست خدا شده در راه طاعتش سر سپرند...»
امام علیهالسلام افزود:
«خداى عزوجل به شعیب پیامبر علیهالسلام وحى فرستاد که صد هزار نفر از قومت را عذاب مىکنم. چهل هزار نفر از اشرار و شصت هزار نفر از نیکان را! عرض کرد: پروردگارا! اشرار که جا دارد، اما گناه نیکان چیست؟! خداوند وحى فرستاد: از آن رو که با معصیتکاران سازش کرده، به رغم خشم من، خشمگین نگردیدند.»(44)
10. در «کافى» روایت شده از محمد بن یحیى، از احمد بن محمد، از على بن نعمان، از عبدالله بن مسکان، از داود بن فرقد، از ابوسعید زهرى، از ابوجعفر و ابوعبدالله علیهماالسلام که فرمودند:
«واى بر قومى که با امر به معروف و نهى از منکر از خدا اطاعت نمىکنند!»(45)
روایت از زهرى در «کامل الزیارات» است. بنابراین روایت معتبر است.
11. در «وسائل الشیعه» روایت شده، از على بن ابراهیم (در تفسیرش) از پدرش، از بکر بن محمد که شنیدم ابوعبدالله علیهالسلام فرمود:
«اى مردم، امر به معروف و نهى از منکر کنید که امر به معروف و نهى از منکر مرگ و اجل را نزدیک نکرده، رزق و روزى را دور ننموده است.»(46)
ظاهرا بکر بن محمد، ازدى کوفى بوده، ثقه و موجه است.
12. در نهج البلاغه، در وصیت امیرمؤمنان به امام حسن و امام حسین علیهمالسلام پس از ضربت ابن ملجم آمده است:
«امر به معروف و نهى از منکر را ترک نکنید و گرنه اشرار بر شما چیره مىشوند. خدا را خواهید خواند اما دعایتان برآورده نمىگردد.»(47)
13. در «اکمال الدین» به نقل از سید فضل الله راوندى در «نوادر» به سند صحیح، از موسى بن جعفر علیهماالسلام از پدرانش، از على بن ابىطالب روایت شده که:
«پیامبر خدا نزد اهل صفه مىآمد و اینان میهمان آن حضرت بودند... [در دیدارى] سعد بن اشجّ برخاست و عرض کرد: خدا و رسول و هر کسى را که حضور دارد، شاهد مىگیرم که خواب شب بر من حرام است [از بس همیشه شب زنده دارى مىکنم] پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: [در این صورت] کارى نکردهاى! چگونه خواهى توانست امر به معروف و نهى از منکر کنى، اگر با مردم نشست و برخاست نداشته باشى؛ کنارهگیرى از مردم پس از آن که با آنان حشر و نشر داشتهاى کفران نعمت است!...»
امام على علیهالسلام افزود:
«سپس پیامبر خدا فرمود: قومى که امر به معروف و نهى از منکر نکنند، قوم بدى هستند! کسانى که آمران به معروف و ناهیان از منکر را مورد تهمت قرار دهند، بد مردمانى هستند! بدند کسانى که براى خداى متعال به عدل قیام نکنند! بدند کسانى که دعوت کنندگان به بر پایى عدل و داد میان مردمان را بکشند! مردمى که طلاق نزدشان بهتر از عهد و پیمان خدایى [ازدواج] باشد بدند! اگر مردم به جاى اینکه از خدا اطاعت کنند، از پیشوایان [ستمگر] خود پیروى نمایند، بدند! کسانى که دنیا را بر دین [ترجیح دهند و] برگزینند، بدند! قومى که حرام و شهوات و شبهات را حلال شمرند، بد کسانىاند.»(48)
14. در «کافى» روایت کرده از جمعى شیعى از سهل بن زیاد، از على بن اسباط، از علاء بن رزین، از محمد بن مسلم که ابو عبدلله علیهالسلام به شیعیان نوشت:
«مىباید بزرگسالان شما [بر خردسالان] مهربان بوده، نادانان و ریاست طلبان را نهى [از منکر] کنند و گر نه نفرینم تمامى شما را خواهد گرفت!»(49)
حدیث دلالت دارد که باید به نادانان و ریاست طلبان، با امر به معروف و نهى از منکر توجه شود. معناى روایت در «مرآة العقول» چنین است که: «مىباید بر نادانان رحم و توجه داشت و از منکراتى که انجام مىدهند، نهىشان کرد.»
افزون بر این، روایات دیگرى هست که تصریح دارد امر و نهى از واجبات است؛ مثل مرسله ابان بن عثمان که مىگوید: «سپس بر او [یعنى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم ] امر به معروف و نهى از منکر واجب شد.»(50)
15. از جمله روایات، معتبره عبدالعظیم بن عبدالله حسنى است که مىگوید: بر سرورم على بن محمد علیهماالسلام وارد شدم و بدو عرض کردم: اى زاده پیامبر خدا! مىخواهم [عقاید] دین خود را بر شما عرضه کنم... معتقدم فرایض واجب، پس از ولایت، نماز، زکات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منکر است. على بن محمد علیهماالسلام فرمود:
«اى ابوالقاسم، به خدا سوگند! این همان دینى است که خدا براى بندگانش مىپسندد. بر آن ثابت قدم باش!»(51)
افزون بر این، روایات دیگرى است که دلالت دارد: از جمله پایه هایى که اسلام بر آنها بنا شده امر به معروف و نهى از منکر است:
16. از جمله صحیحه زراره از ابو جعفر علیهماالسلام است که فرمود:
«پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: اسلام بر ده تیرک بنا شده، بر شهادت لا اله الا اللّه، امر به معروف که وفا به عهد الهى است و نهى از منکر که حجت است...»(52)
براى اثبات وجوب شرعى [امر و نهى] آیات و روایاتى که ذکر شد کافى و بى نیاز کننده است، افزون بر اجماع و ضرورتى [عقلى] که وجود دارد:
وجوب عقلى
در وجوب عقلى امر به معروف و نهى از منکر، میان علما اختلاف است. از سید مرتضى و علامه حلّى و حلبى و نصیرالدین طوسى و کرکى قدسسرهم حکایت شده که وجوب، فقط سمعى [=نقلى] است؛ بلکه «مختلف» این قول را به اکثر علما نسبت مىدهد و «سرائر» آن را به تمامى متکلمان و فقیهان ژرفاندیش منسوب مىکند.
نظرات فقها
در برابر اینان شیخ طوسى در «اقتصاد» مىنویسد: «به نظر من، دیدگاه بهتر آن است که امر به معروف و نهى از منکر، عقلاً واجباند به دلیل قاعده لطف. براى وجوب کافى نیست به استحقاق ثواب و عذاب علم داشته باشیم؛ زیرا اگر بگوییم علم به استحقاق ثواب و عذاب کفایت مىکند و هر دلیلى، زیاده بر آن، در حکم مستحب است و واجب نیست، لازم مىآید که امامت واجب نباشد، پس شایستهتر آن است که امر و نهى به دلیل عقل واجب باشد.»(53)
شهید اول در «دروس» مىگوید: «مدرک وجوب امر به معروف و نهى از منکر، عقل و نقل است و وجوب آنها بر خداى متعال، بدین معنا نیست که اثر امر و نهى حاصل آید؛ زیرا اجبارى در کار نیست [که اختیار را از بندگان بگیرد].»(54)
کاشف الغطا در «کشف الغطا» مىنویسد: «امر و نهى راجح هستند، در جایگاه وجوب، واجباند و در موقعیت استحباب، مستحب، با تمامى شرایطى که خواهد آمد، به دلیل عقل؛ زیرا در باب شکر منعم و یارى خداوند و تقویت دین و شرع مبین مؤثرند؛ نیز به دلیل شرع...»(55)
شهید اول و ثانى در «لمعه» و «شرح» آن مىگویند که امر به معروف و نهى از منکر عقلاً و نقلاً واجباند.(56)
نظریه اشارة السبق
در «اشارة السبق» آمده است: «آیا عقلاً واجباند یا نقلاً؟ اقوى وجوب عینى آن دو است به دلیل نقل، مگر وقتى دفع ضرر بر نفس پیش آید که وجوب دورى از ضرر و دفع آن، به دلیل عقل فهمیده مىشود.»(57)
صاحب «قواعد» مىنویسد: «اختلاف در دو مورد است: یکى اینکه واجب کفایىاند یا عینى، دوم: واجب عقلىاند یا نقلى؟ قول نخست در هر دو مورد اقوى است.»(58)
علامه در «مختلف» مىنویسد: «اختلاف در دو مورد است: نخست اینکه واجب عقلىاند یا نقلى، که سید مرتضى و ابوالصلاح و بیشتر فقیهان، معتقد به دلیل دوماند و شیخ طوسى رحمهالله در کتاب «الاقتصاد» آن را تقویت کرده، اما بعداً دلیل نخست [= عقلى] را پذیرفته است. اقرب، قول برگزیده شیخ بوده، دلیل نخست، سخن ابن ادریس است.»(59)
در «ایضاح الفوائد» آمده است: «اقوى نزد من وجوب عقلى امر و نهى است، به دلیل قائده لطف، که هر لطفى واجب است.»(60)
قاعده لطف
براى اثبات وجوب عقلى امر و نهى، به قاعده لطف استدلال شده، چنانکه در «الاقتصاد» و «المختلف» و «ایضاح الفوائد» و... آمده است.
توضیح قاعده: براى انجام هدف الهى (نزدیک کردن [و رساندن[ بندگان به مصالح و دور کردنشان از مفاسد) طبق حکمت لازم است رسولان فرستاده شده، تکلیف و بیم و امید (وَعْد و وَعید) و اِنذار و تبشیر و نیز انتصاب امامان توسط خداى متعال صورت گیرد. همچنین حکمت مىطلبد آنچه موجب نزدیکى بندگان [به طاعات] و دورىشان [از گناه] است، فراهم آید؛ زیرا ملاک (حکمت مزبور) عام بوده، مختص خداى متعال نیست، بلکه هر خردمند و حکیمى را شامل مىشود. پس حکمت چنین اقتضایى را از هر حکیم دارد. آیا ملاحظه نمىکنید اگر از خردمندان جامعه خواسته شود به هدف والاى ویژهاى برسند، اما به رغم علم به وظایف خاص، به مسؤولیتهاى خود عمل نکنند، مورد تقبیح و سرزنش قرار مىگیرند؟! نیز هر کس ناظر این وضع بوده و مىتوانسته امر و نهى کند، اما سکوت کرده و امر و نهى ننموده تا آنان تباه گشتهاند، سرزنش مىشود؟! بنابر باور مذهب شیعه، امر به معروف موجب نزدیک شدن بندگان به مصالح است؛ چنانکه نهى از منکر آنان را از مفاسد دور مىکند. پس به حکم قاعده لطف ـ که بر حکمت مذکور استوار است ـ امر و نهى لازم است، چنانکه دانستید.
[اشکال سیدمرتضى]
کسى مانند سیدمرتضى نگوید که اگر امر و نهى عقلاً واجب بود، معروفى ترک نمىشد و منکرى رخ نمىداد، مگر این که خداى متعال به واجب اخلال وارد آورد. هر دو بخش سخن باطل است؛ زیرا سخن نخست [= وجوب عقلى] نیز رد است.
توضیح: جمله شرطیه: اگر امر به معروف به معناى اجبار بر انجام آن بوده و حقیقت نهى از منکر، بازداشتن و منع باشد و هر دو [= امر و نهى] عقلاً واجب باشند، بر خداى متعال چنین کارى واجب بود؛ زیرا هر عملى به دلیل عقل واجب شود، بر هر کس که بر دلیل وجوب آگاه گردد، انجام آن عمل واجب است؛ از اینرو، بر خدا واجب بود بر انجام معروف اجبار کند و از منکر باز دارد؛ به این صورت که خود امر و نهى کند تا معروفى ترک نشده، منکرى رخ ندهد، در نتیجه اجبار لازم مىشد، یا اینکه [خدا نخواهد اجبار کند] و امر و نهى را به جا نیاورد، که در این صورت به کار واجب اخلال وارد آورده است!»(61)
[پاسخ]
وجوب امر و نهى بر خدا به دلیل قاعده لطف، بیش از این نیست که به سبب این برهان، بر دیگران واجب کند به امر و نهى برخیزند اما همچنانکه به رغم بعثت پیامبران و فرستادن رسولان، اختیار و آزادى انسان محفوظ است، همچنین لازم است به رغم وجوب امر به معروف و نهى از منکر، اختیار آدمى محفوظ باشد و گرنه اخلال در غرض و هدف خلقت است؛ هدف از آفرینش، رسیدن آدمى به کمال اختیارى است، که با اجبار و جبر به دست نمىآید. پس وجوب امر به معروف و نهى از منکر بر خدا، فقط موجب مىشود که به انجام واجبات دستور دهد و از ارتکاب محرمات نهى نماید و دستور دهد دیگران امر به معروف و نهى از منکر نمایند. اما اجبارى در کار نیست، چنانکه روشن است. از اینرو برخى مراتب این کار مانند تحمیل بر انجام معروف و منع به معناى بازداشتن مکلف از انجام منکر، توسط خدا واقع نشده، گرچه دلیلى وجود ندارد که دیگر مراتب ـ که ما نعى ندارد ـ ساقط شوند.
[سخن شهیدثانى]
از آنچه گفتیم ایراد کلام شهید ثانى قدسسره معلوم مىشود. وى مىگوید وجوب عقلى امر و نهى به دلیل قاعده لطف است که به مقتضاى قواعد، اصل عدل واجب مىباشد، اما بِدان سبب، بر خدا وجوب امر و نهى لازم نمىآید که اگر بدان اقدام کرد، خلاف واقع [= اختیار آدمى] عمل کرده، یا اگر اقدام نکرد، اخلال به حکمت الهى شده باشد؛ زیرا در این صورت [نخست] کسى را که از انجام تکلیف سرباز زده، مجبور کرده است، چنانکه با اختلاف موارد وجوب ـ به ویژه در صورت ظهور مانع ـ مراتب واجب گوناگون است. از این رو، در حق خداوند، فقط، انذار و ترساندن [بنده] در صورت مخالفت واجب است تا تکلیف بیهوده و لغو نباشد، و چنین کارى را خدا کرده است.(62)
وقوع بعضى درجات و مراتب [فراتر از] امر به واجب و نهى از حرام، در مورد خدا متصور بوده، با امکان چنین مراتبى، دلیلى ندارد به انذار و ترساندن بسنده کند، چنانکه فقط تکلیف به امر به معروف و نهى از منکر کافى نیست، به دلیل این که تکلیف، موجب تحقّق معروف و منکر شده، اما تکلیف کردن ـ به خودى خود ـ امر به معروف و نهى از منکر نیست.
ایراد جواهر الکلام
در «جواهر الکلام» اشکال کرده: ادعاى اینکه وجوب امر و نهى به دلیل قاعده لطف است، در نتیجه عقل به وجوبامر و نهى بر خدا گواهى مىدهد، درست نیست؛ زیرا روشن است که مىتوان در مورد خدا به تشویق و تنبیه بسنده کرد که عبد را به طاعت نزدیک کرده، از معصیت دور مىکند، بىآنکه براى انجام واجب و ترک حرام نیاز به اجبار باشد.
صاحب «جواهر الکلام» مىافزاید: دلیل اصلى وجدان است؛ زیرا ضرورتا حکم عقل به این مقدار نیست که سرزنش و عذاب مترتب شود، گرچه مىتوان ا دعا کرد فى الجمله عقل به رجحان و برترى امر و نهى مىرسد اما نه آن گونه که گفته شد [که دلیل وجوب امر و نهى گردد].(63)
پاسخ: توضیحى که در مورد قاعده لطف گفتیم، کافى است ثابت کند که عقل بدان حکم و نتیجه مىرسد، تا بِدان حد که اگر [با حکم عقل] مخالفت شود، مذمّت و تقبیح پیش آید؛ مانند دیگر پیامدهایى که به اقتضاى قاعده لطف است، چون نزدیک کردن بندگان به مصالح [و کارهاى شایسته] لازم و دور کردنشان از فساد، به مقتضاى حکمت، از جمله امورى است که عقل بِدان حکم مىکند. مسامحه و سهلانگارى در این مورد موجب استحقاق تقبیح و مذمّت است. افزون بر این، با توضیحى که درباره قاعده لطف ارائه کردیم، امر به معروف و نهى از منکر، بر هر خردمند و حکیمى واجب است و تنها بر خدا واجب نیست، که از گفته صاحب جواهر بر مىآمد.
سخن جامع المقاصد
صاحب «جامع المقاصد» مىنویسد: مشکل است بگوییم وجوب عقلى به لحاظ قاعده لطف، در مورد هر «معروف» وجود دارد و ظاهر خلاف آن است، اما اگر در مورد برخى «معروف» و «منکر»ها باشد، پذیرفتنى است، لیکن ظاهرا به هنگام طرح این مسأله، چیزى غیر از آنچه گفتیم مقصود است، گرچه شاید بیشتر برآید که وجوب [امر و نهى] نقلى است.(64)
[پاسخ]
اگر مقصود صاحب جامع المقاصد، از برخى معروفها، مواردى باشد که عقل در آنها به لزوم امر حکم نمىکند؛ مانند معروفى که مستحب است، فرمایش درستى است، اما اگر مقصود معروف واجب باشد، نمىپذیریم که عقل در این موارد، حکم به وجوب نکند، به خصوص که بنابر مذهب عدلیه [امامیه] در تقریب بندگان به طرف مصالح لازمه نقش داشته باشد، اما اگر ملاک وجوب [امر و نهى] فساد جامعه باشد، امکان دارد گفته شود: برخى معاصى براى فرد ضررى ندارد ا ما دانستیم که ملاک، تقریب فرد و جامعه به مصالح، و دور کردنشان از مفاسد است؛ در این صورت جاى تبعیض [و تفاوت نهادن در ملاک] نیست.
سخن سرائر
در «سرائر» براى اثبات وجوب امر به معروف و نهى از منکر در برخى موارد، به وجوب دفع ضرر از نفس استدلال کرده، مىگوید: امر و نهى که براى دفع [ضرر نفسى] است، وجوبش عقلاً فهمیده شده؛ زیرا خِرد مىگوید که را ندن و دفع ضرر از نفس [و وجود آدمى[ واجب است.(65) در این مسأله اختلافى نبوده، گرچه بدون اشکال نیست؛ زیرا دفاع از نفس، در صورت امکان واجب است، گرچه احتمال ضرر یا هلاکت دهد، به دلیل نص خاص یا حکم عقلى که داریم، و این برخلاف امر به معروف و نهى از منکر است؛ زیرا این دو مشروطاند به استثناى وقتى که ایمن از ضرر باشیم. در کلّ [باید گفت] به دلیل مذکور نمىتوان براى اثبات عقلى وجوب امر به معروف و نهى از منکر برخى موارد استدلال کرد، بلکه دلیل وجوب دفاع [و رویارویى] است.
سخن کشف الغطا
در «کشف الغطا» براى اثبات وجوب عقلى، به شکر منعم استدلال شده،(66) شاید جهتش آن باشد که عبد مىباید در تمامى مقاصد و اهدافى که مولا دارد، مطیع و فرمانبر او باشد. از آن رو که از شمار مقاصد قطعى مولا در آفرینش انسان، فراهم آوردن اسبابى است که مىتواند بندگان را به طرف مصالح کشانده، از فساد دورشان کند، مقتضاى بندگى آن است که بنده در جهت مقصد، سعى و تلاش داشته باشد، که جز با امر به معروف و نهى از منکر محقّق نمىشود.
سخن شرح تبصره
بر وجوب عقلى، در شرح تبصره اشکالاتى وارد آورده که: امر و نهى عقلاً واجباند، از آن رو که پنداشتهاند مقدمه انجام فرایضاند؛ فرایضى که حُسن آنها معلوم است، یا به دلیل حُسن اطاعت، با به دلیل حُسن ذاتى، که لازمه آن، امر به انجام آنها است، بنابر آنچه با تحقیق ثابت شده که واجبات شرعى، در واجبات عقلى، لطف به شمار مىآیند، و یا به دلیل این که امر و نهى، مقدمه حفظ نظام و عدم گسیختگى آن است.
صاحب شرح تبصره مىافزاید: اما در تمامى وجوه مذکور، اشکال است؛ زیرا مقدم [و پیشنیاز] بودن امر به معروف براى حفظ نظام ـ که به دلیل عقل واجب است ـ پذیرفتنى نیست.
نیز مىگوید: حُسن ذاتى که لازم داشت به امر به معروف در دلایل نقلى دستور داده شود، نمىتواند مدرک حکم عقل براى اثبات مدعا باشد؛ زیرا لازمه آن، ارجاع تمامى دلایل نقلى براى هر تکلیف، به دلیل عقلى است و نمىتوانگفت عقل به حُسن آن امر حکم کند، از آن رو که فقط مقدمهاى براى اطاعت اوامر است؛ زیرا در صورتى چنین وضعى پیش خواهد آمد که مطلوب بودن عمل گرچه به لحاظ سببى، از خارج احراز شود، بدین طریق که امر به معروف به دلیل حُسن طاعت، حسن شمرده شود، اما احراز چنین وضعى در نهایت اشکال است. بنابراین، راهى براى اثبات این مرتبه از مطلوبیت نیست مگر با دلایل نقلى که بروجوب مطلوبیت استوار است، پس با این وضع، منحصرا دلیل نقلى است؛ یعنى اجماع یا کتاب و سنت و همین مقدار براى مدعى کافى است.
امر به معروف و نهى از منکر ـ چنانکه دانستیم ـ نقش بسیارى در فراهم آوردن عوامل تقریب بندگان به طرف مصالحشان و دورى از مفاسد دارد؛ زیرا با امر و نهى، مردم به سمت عمل به معروف و دورى از منکر مىروند. و عقل به روشنى حکم مىکند بر هر چه که مصالح را به ما نزدیک مىکند، دست یابیم، به دلیل حکمت، که توضیح آن گذشت.
افزون بر این، نپذیرفتن نقش امر و نهى در تحقق فرایض یا انکار تأثیر آن دو در حفظ نظام توسط صاحب «شرح تبصره»(67) صحیح نیست؛ زیرا نظامى که حفظش واجب است، نظام اسلامى است که به امر و نهى بستگى دارد شگفت آنکه وى منکر حکم عقل به حُسن امر و نهى به دلیل حُسن اطاعت است، چه رسد به وجوب آن دو.
حکمت اقتضا دارد واجب باشد بندگان را به طرف مصالح نزدیک کرد و از مفاسد دور نمود، که این دلیل دیگرى غیر از حُسن اطاعت است.
حکم عقلى مختص خداى متعال نیست و در مورد هر کس که مىتواند تأثیر و نقشى داشته باشد، سارى و جارى است؛ زیرا نزدیک کردن جامعه انسانى به طرف هدف آفرینش؛ یعنى کمال و سعادت، از شمار وظایف هر خردمندى است و این بر ارباب بصیرت پوشیده نیست. باید دانست حُسن ذاتى، اجمالاً گویاى دلایل نقلى است؛ زیرا بنابر مذهب عدلیه [=امامیه [احکام مبنى بر مصالح و مفاسد است؛ از اینرو، ارجاع تمامى دلایل نقلى در مورد هر تکلیف به دلیل عقلى، اجمالاً اشکالى ندارد، گرچه تفصیلاً نمىتوان دلایل نقلى را به عقلى ارجاع داد، اما ارجاع اجمالى در مسأله مورد بحث ما کافى است؛ از اینرو اقرب آنکه امر به معروف و نهى از منکر وجوب عقلى دارد. چنین باورى، با نظریه گروهى از متقدّمان و متأخران همخوانى دارد.
پىنوشتها
________________________________________
0- آل عمران 104.
1- رسائل، ص336، چ قدیم و ج2، ص574، چ جدید.
2- زبدة البیان، ج1، ص321
3- جامع المدارک، ج5، ص399
4- مائده: 105
5- کهف: 6
6- یوسف: 108؛ ر.ک.به: المیزان، ج2، ص176
7- بقره: 256
8- المیزان، ج2، صص360و361
9- آل عمران: 110
10- بقره: 233
11- کنزالعرفان، ج1، صص406ـ405
12- توبه: 71
13- لقمان: 17
14- اعراف: 199
15- جامعالمقاصد، ج1، ص200، چ قدیم.
16- مجمع البیان، ج4، ص512
17- المیزان، ج8، ص397
18- مائده: 62و63
19- مائده: 78و79
20- نورالثقلین، ج1، ص548
21- وسائل الشیعه، ج11، صص402و403
22- انفال: 25
23- المیزان، ج9، صص48و49
24- هود:116
25- المیزان، ج11، ص63
26- کافى، ج5، ص59
27-معجم الرجال، ج18، ص135
28- بهجة الآمال، ج7، ص 18
29- کافى، ج 5، ص 59
30- همان، ص60
31- وسائل الشیعه، ج11، ص396
32- همان، ص407
33- همان.
34- کافى، ج5، ص59
35- وسائل الشیعه، ج11، ص413؛ تهذیب، ج2، ص57
36- کافى، ج5، ص59
37- بقره: 278و279
38- کافى، ج5، ص57
39- در چاپ قدیم کافى، به جاى «یتفرؤون»، «ینعرون» و «ینفرون» است.
40- در چاپ قدیم کافى، به جاى «یتنسکون»، «یسکنون» و «ینسکون» است.
41- در تهذیب، چ قدیم، «علم» است.
42- در مرآة العقول چنین معنا شده: لغزشهاى علما را افشاء مىکنند تا نزد مردم دانش عالمان را بدجلوه داده، از آنچه مىدانند لغزش است، پیروى نمایند پس مقصود، فساد دانش اینان یا علم عالمان است اما معناى نخست اظهر است.
43- در مرآة العقول «مذاهب» حفظ مسالک دین از بدعت باطلگرایان، یا راهها و جادهها، یا هر دو معنا است.
44- کافى، ج5، صص55ـ56
45- همان، ص56
46- جامع الاحادیث، ج14، ص388
47- همان، ص389
48- جامع الاحادیث، ج14، ص392
49- وسائل الشیعه، ج11، ص359؛ جامع الاحادیث، ج14، ص392
50- جامع الاحادیث، ج1، ص486
51- همان، ص480
52- همان، ص475
53- الاقتصاد، ص147
54- الدروس، ص168
55- کشف الغطا، ص208
56- شرح لعمه، ص192
57- الینابیع الفقهیه، ص188
58- همان، ص268
59- المختلف، ص158
60- ایضاح الفوائد، ج1، ص398
61- المختلف، ص158
62- شرح لمعه، ج1، ص192
63- جواهر الکلام، ج21، صص385ـ359
64- جامع المقاصد، ج1، ص201
65- سرائر، ص160، چ قدیم.
66-کشف الغطاء، ص419، چ قدیم.
67- شرح تبصره، ج6، صص531 و532