نقش فشارهاى سیاسى، اجتماعى و اقتصادى بنىامیه در پیدایش نهضت امام حسین (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
به شهادت تاریخ، جامعهاى که امام حسین (ع) در آن دستبه قیام زد، جامعهاى دگرگون شده و منحط بود که از نابهسامانىها و ناهنجارىهاى مختلف رنج مىبرد. در این دوره، نهادهاى اجتماعى، در جهت اهداف بنىامیه استقرار یافته، بیشتر مردم، زیر ستم خشونتبار آنان گرفتار آمده و از حقوق اولیه اقتصادى و اجتماعى خویش محروم بودند. بالندگى فرهنگى اسلام، جاى خود را به فرهنگ جاهلى و عصبیتسپرده، دین، پوستین وارونه پوشیده بود.
این همه به مدد حاکمیتبنىامیه بر مقدرات جامعه اسلامى پدید آمد که محصول برخى حکومت هاى پیشین به حساب مىآید.
نویسنده براى تبیین چنین موقعیتى، که براى امام حسین (ع) نمىتوانسته تحملپذیر باشد، این مقاله را در سه محور عمده: تشکل هم سو با اهلبیت، حاکمیتسیاسى بنىامیه و پیامدهاى آن، سامان داده و پیامدهاى فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى این حاکمیت و جریان دینزدایى در این برهه را بررسى مىکند.
پیشگفتار: پیشینه موضوع
نهضتشکوهمند امام حسین (ع) به مانند نهضتهاى همگونه خود، بر دو محور اصلى، یعنى زمینهها و انگیزهها حرکت مىکند. هدف اصلى در این نوشتار، بررسى محور نخست است. بررسى زمینهها، که بیشتر آنها را اهرمهاى فشار از سوى بنىامیه شکل مىدهد، بازگشتبه زمانهاى پیش از نهضت را بایسته مىکند; زیرا این زمینهها ریشه در حاکمیتسیاسى بنىامیه دارد که به دوران خلفا، امام امیرالمؤمنین (ع)، و امام مجتبى (ع) و نیز دوران امام حسین (ع) با معاویه بر مىگردد.
آنچه شواهد قطعى تاریخى گواهى مىدهد، این است که از زمان رسولالله (ص) و پس از رحلت ایشان یک تشکل همسو و یک جریان بزرگ اجتماعى با موقعیت والا، همراه عترت رسولالله (ص) پدیدار شد، به گونهاى که این جریان بزرگ، در اندیشه و رفتار، از هر نظر، شایستگى رهبرى جامعه را فراهم آورد و به همین علت نیز مورد چالشگرى مخالفان فرصتطلب، از جمله بنىامیه قرار گرفت. براى بررسى و تحلیل موضوع این نوشتار، ناگزیر از تبیین - گرچه فشرده - موقعیت اجتماعى این تشکل و نیز جریان مهم اجتماعى چالشگر آن هستیم تا فضاى مناسب براى طرح حاکمیتبنىامیه و سپس پیامدهاى این حاکمیت فراهم شود. بر این اساس، نوشتار در سه بخش محورى: تبیین جریان مهم اجتماعى، تشکل همسوى اهلبیت (ع) و حاکمیتسیاسى بنىامیه و پیامدهاى این حاکمیت، تنظیم مىشود. با تحلیل این سه محور، نقش فشارهاى بنىامیه در ابعاد یاد شده در عنوان مقاله، آشکار خواهد شد.
الف. تشکل همسو با اهلبیت (ع)
علىرغم دیدگاه هاى متفاوت به لحاظ اهتمام قرآن و رسولالله (ص) به امر رهبرى، موضوع رهبرى در فرصت هاى مناسب، که اوج آن را در گردهمآیى بزرگ ولایت غدیر مىتوان مشاهده کرد، مطرح بود. موضوع رهبرى، که سمت و سوى آن را رسولالله (ص) به دستور وحى ترسیم کرد، یک جریان بزرگ اجتماعى را پدیدار ساخت و طیف عظیمى از اندیشهها را به سوى خویش معطوف ساخت، به گونهاى که پس از رحلت آن حضرت، اندیشههاى این جریان، به سوى اهلبیت گسیل شد. همواره فراز و نشیب هاى سخت را پیمود و در برهههاى مناسب، فرصتهایى براى شکوفایى به دست آورد. گرچه این جریان، بلافاصله پس از رحلت پیامبر، در اثر فریبکارى دچار آسیب شد، اما هیچگاه متوقف نشد و همواره صحابه بزرگ رسولالله (ص) را به همراه داشت.
بر این اساس، آنچه در روایت نقل شده است که پس از رسولالله (ص) مردم مرتد شدند، مگر چند نفر (ارتد الناس بعد النبى الا ثلاثة نفر، المقداد بنالاسود و ابوذر الغفارى و سلمان الفارسى). (1) اگر به معناى ارتداد از رهبرى و امامتباشد، قابل بررسى و نقد خواهد بود که شرح آن در جاى خویش آمده است. (2)
شواهد تاریخى، که به برخى از آنها اشاره خواهد شد، گواه صادقى استبر این که این تشکل همسو، مقاوم و سترگ، از اهداف اهلبیتحمایت کرده و یک قدرت بزرگ اجتماعى را شکل مىداده است که در معادلات سیاسى، نقش محورى ایفا مىکرده است. در غیر این صورت، هیچ گاه منطقى به نظر نمىرسد که مخالفان، از جمله بنىامیه، این اندازه به مبارزه علیه این جریان برخیزند و هر چه در توان دارند، به کار گیرند تا توانمندى و گسترش آن را مهار کنند.
مرکز ثقل این تشکل را مدینةالرسول (ص) و سپس کوفه، عاصمه امیرالمؤمنین (ع) تشکیل مىداد که با حمایت هاى گسترده خود، حکومت علوى را استقرار بخشید و در کمتر از پنجسال، الگوى حکومتدارى دینى را از خود به یادگار نهاد. امام (ع) با حمایت همین تشکل همسو توانست فتنههایى را، مانند فتنه ناکثین، قاسطین و مارقین، مهار کند.
این جریان، پس از شهادت امام على (ع) به صورت گسترده، به سوى امام مجتبى (ع) روى آورد که بیعت و پیمان آن با امام (ع) سردمدار بنىامیه معاویه را به وحشت افکند و توان رویارویى با امام مجتبى (ع) را از آنان گرفت. در آغازین روز بیعتبا امام حسن (ع) حدود پنجاه هزار نفر، در جبهه جنگ حاضر شدند. (3)
معاویه در هراس از همین جریان، اعتراف کرد که جنگ با این جبهه، ممکن نیست; زیرا دست کم به تعداد نیروهاى خودشان از ما کشته خواهند گرفت. (4)
هنگامى که زیاد بنعبید (معروف به زیاد بنسمیه)، استاندار امام على (ع) و امام حسن مجتبى (ع) در فارس، از سوى معاویه تطمیع و تهدید شد، در پاسخ او نوشت: «فرزند هند جگرخوار و پناهگاه منافقان و سردمدار احزاب مخالف اسلام، مرا تهدید مىکند، در حالى که من همراه جریانى هستم که پسرعموى رسولالله (ص) (عبدالله بنعباس) و حسن بنعلى، سرداران آن هستند و نود هزار شمشیر زن به همراه دارند.» (5)
نیز هنگامى که مغیره، استاندار کوفه، در حضور انبوه مردم، ضمن ایراد سخن، به عترت آلرسول (ص) توهین مىکند، حجر بنعدى، یار وفادار امام على (ع) بر وى مىشورد و فریاد برمىآورد و جلسه را ترک مىکند که به همراه وى بیشتر جمعیتحاضر، مجلس را ترک مىکنند. (6)
زیاد بنابیه، استاندار دیگر کوفه، که با ارعاب و سرکوب بر کوفه حاکم شده بود، در باره این جریان ابراز مىدارد که بدنهاى شما با ما ولى اندیشههایتان با حجر و على است (ابدانکم معى و اهوائکم مع حجر و على) . (7)
هنگامى که عدهاى از یاران حضرت على (ع) به همراه جاریة بنقدامه، نزد معاویه مىروند، معاویهرو به جاریه کرده، مىگوید: «تو آتش را به سود على مشتعل ساختهاى» . جاریه در پاسخ وى مىگوید: «معاویه! نام و یاد على را این زمان واگذار، که ما هیچ گاه به وى خیانت نکرده و هیچگاه پیمان وفادارى خویش را با وى نخواهیم گسست» . آنگاه پس از زباندرازى معاویه، ابنقدامه معاویه را تهدید کرده، مىگوید:
«همان شمشیرهایى که با آنها در صفین از تو استقبال کردیم، اینک همراه ما است.» (8)
حضور همین تشکل همراه اهلبیتبود که حرکتبزرگى را پس از شهادت امام مجتبى (ع) پدیدار ساخت و نگاههاى سراسر حجاز و عراق، به سوى امام حسین (ع) افکنده شد که به تعبیر تاریخ، عراق به حرکت در آمد. (قد تحرکت الشیعة بالعراق)، (9) همانان که هزاران نامه براى امام حسین (ع) نگاشتند و از ایشان خواستند که رهبرى جامعه را بر عهده گیرد و همان هایى که بیش از هیجده هزار نفرشان با نماینده امام (ع) مسلم بنعقیل بیعت کردند. (10)
این جریان بزرگ اجتماعى، تا آن اندازه شکوفا بود که حتى مخالفان اهلبیت نیز به آن معترف بودند و با وجود فرزانگان اهلبیت، هیچ گونه موقعیتى براى خود نمىدیدند; چنانکه عبدالله بنزبیر بر این حقیقت واقف بود که با وجود حسین بنعلى (ع)، هیچ گونه امیدى براى بیعت مردم حجاز با او وجود ندارد (قد عرف ابنزبیر ان اهل الحجاز لا یبایعونه مادام الحسین فى البلد) . (11)
هنگامى که ابنمرجانه به دستور یزید، آن فاجعه انسانى را در کربلا پدید آورد، مجلس جشنى بر پا کرد و اسراى اهلبیت را به کوفه آورد. در کوفه، در مجلس بزم، طبل پیروزى نواخت و با ایجاد رعب و وحشت، از فضایل نداشته بنىامیه سخن راند و بر اهلبیت، جرات جسارت پیدا کرد و گفت: «سپاس خدا را که حق را آشکار و یزید و حزبش را پیروزى عطا کرد و دشمن دروغگو و پیروانش را از پاى در آورد!» . در این هنگام، عبدالله بنعفیف ازدى، از یاران اهلبیت، با همه رعب و وحشتى که بر مجلس حاکم بود، از جاى برخاست و رو به ابنزیاد گفت:
«دروغگو تو و پدرت و آن کسى است، که تو را بر این سمت گماشته است. فرزند مرجانه! فرزند رسولالله را به قتل مىرسانى، آنگاه بر منبر و جایگاه راستگویان قرار مىگیرى و این گونه سخن مىگویى؟» .
ابنزیاد از سخن وى برآشفت و خواست وى را همانجا به شهادت برساند که هفتصد نفر شمشیر به دستحاضر، از ابنعفیف حمایت کرده و ابنزیاد را از تصمیمش پیشمان ساختند، گرچه ابنزیاد به سربازان ویژه، دستور مىدهد که شبانه با تزویر، وى را ربوده و در خارج شهر به شهادت برسانند. (12)
اینها نمونههایى از ده ها گواه صادق بر گسترش و توانمندى این جریان اجتماعى است که از زمان رسولالله (ص) شکل گرفت و همواره راه پرفراز و نشیب را پیمود. گرچه باید اعتراف کرد که در اثر سهلانگارى در برخى موارد و نیز فریب مخالفان، در برخى موارد دیگر، انسجام این تشکل، آسیب هاى جدى دید، اما هیچگاه این حرکت، متوقف و یا به خاموشى نگرایید، بلکه همواره اندیشه و رفتارش از خاستگاه وحى و عترت رسولالله (ص) سویه مىگرفت و شمشیرهایش نیز همواره در دفاع از آرمان هاى اهلبیتبه کار گرفته مىشد; زیرا شمشیر هیچ گاه از آرمان جدا نمىشود.
اینکه گاهى نقل مىشود که اندیشهها از رفتار و شمشیر جدا شده است، مانند اینکه از فرزدق نقل شده است که در پاسخ امام حسین (ع) در باره اوضاع عراق گفت: «قلب هاى مردم با تو ولى شمشیرهایشان با بنىامیه است» (13) سخنى قابل نقد است; زیرا شمشیر همواره در اختیار اندیشه است و اگر بیشتر مردم عراق اندیشه و قلبشان با اهلبیت است، شمشیر و رفتار آنان نیز مدافعان اندیشه و آرمان خواهد بود. بر اساس همین حقیقت، امام حسین (ع) دعوت مردم عراق را پذیرفت و به سوى آنان حرکت کرد. و نمىتوان گفت که جامعهشناسى امثال فرزدق، از امام حسین (ع) بهتر بوده و حضرت شناخت درستى از جامعهاى که نهضتخود را در آن آغاز کرد، نداشته است.
البته این سخن، بدان معنا نیست که در عراق هیچ شمشیرى علیه امام حسین (ع) نبود; زیرا شکلگیرى یک جریان اجتماعى، که حتى بخش بزرگى از جامعه را فرا گیرد، لزوما به این معنا نخواهد بود که جریان مخالف با آن، در همان جامعه شکل نگیرد، بلکه در درون یک جامعه، همواره جریانهاى متضاد شکل مىگیرند. آنچه در عراق وجود داشت، به علتسابقه حکومتدارى امیرالمؤمنین (ع) و شکوفا شدن اندیشههاى تابناک ایشان در عراق، به ویژه در کوفه، شکلگیرى یک تشکل بزرگ اجتماعى همراه و یاور اهلبیتبود که لایههاى عمیق آن، در عراق و حجاز و لایههاى دیگر آن، در سرتاسر کشور اسلامى به چشم مىخورد.
گرچه جریانهاى متضاد نیز وجود داشتند و در فرصت هایى که فراهم مىشد، ابراز وجود مىکردند، ولى شمشیرهایى که در عراق، به روى امام حسین (ع) کشیده شد، شمشیرهاى تشکل همسو نبود، بلکه شمشیرهاى جریانهاى متضاد بود که عبیدالله بنزیاد با زور و تزویر، آنان را علیه امام حسین (ع) و اهلبیتساماندهى کرد.
سخنان فرزدق نیز مىتواند ناظر به همین جریان ها باشد، نه شیعیان و هواداران اهلبیت. البته شرح ماجراى سقوط کوفه، تحقیق بیشترى را مىطلبد که در جاى خود انجام گرفته است. در هر صورت، جریان بزرگ تشکل همسوى اهلبیت را نمىتوان نادیده انگاشت، گرچه جریانهاى متضاد نیز وجود داشته باشند.
جریانهاى متضاد
شکلگیرى جریان توانمند و حقمحور، در یک جامعه، لزوما بدین معنا نیست که جریانهاى مخالف، در همان جامعه شکل نگیرد، بلکه در جامعه همواره جریانهاى متضاد و چالشگر حق و باطل در حرکتند و این واقعیت، یک سنت تغییرناپذیر اجتماعى است که قرآن بر آن تایید مىکند.
قرآن در باره قوم بنىاسرائیل، دو جریان متضاد را، که از متن یک جامعه خیزش کرده، معرفى مىنماید. یک جریان، که از متن جامعه بنىاسرائیل برخاسته، از رهبرى به حق حضرت موسى حمایت مىکند. و به علت روش حقمدارش به بار نشسته و پیروزى و سرافرازى نصیبش مىشود; یعنى همان تشکلى که در راه اندیشه و آرمان هاى بر حق حضرت موسى پایدارى کرد و بر خداى سبحان تکیه زد:
«قالوا على الله توکلنا ربنا لا تجعلنا فتنة للقوم الظالمین.» (14)
قوم موسى گفتند: «اعتماد ما بر خدا است، پروردگارا! ما را مورد آزمون گروه ستمپیشه قرار مده.»
خداى سبحان نیز در اثر پایدارى آنان این تشکل را به هدف خود رساند و آنان را از خطرها رهانید:
«و جاوزنا بنىاسرائیل البحر.» (15) بنىاسرائیل (قوم موسى) را از دریا (به صورت اعجاز) عبور دادیم.
این تشکل را زندگى امن همراه با روزى هاى فراوان نصیب کرد:
«و لقد بوانا بنىاسرائیل مبوا صدق و رزقناهم من الطیبات.» (16)
در نهایت، این تشکل حقگرا به علت پایدارى در راه حق، به پیروزى مىرسد:
«و تمت کلمة ربک الحسنى على بنىاسرائیل بما صبروا.» (17) وعده نیک خدا در باره بنىاسرائیل (قوم موسى) به علت پایدارى آنان در راه حق، تحقق یافت.»
در برابر این جریان اجتماعى، جریان مخالفى، که آن هم از متن همان جامعه برخاسته بود، وجود داشت که کورکورانه از اوهام تفرعن پیروى و از منویات شوم آنان حمایت مىکرد:
«فاتبعوا امر فرعون و ما امر فرعون برشید.» (18) قوم فرعون از دستور فرعون پیروى کردند و دستور فرعون، رهنمون به حق نیست و بالندگى ندارد.
این روش باطلگرا سرنوشتى شوم را، که ذلت و گرفتارى است، پیش رو دارد که رسوایى دنیا و خزى آخرت را نصیب آنان مىکند:
«فقلنا لهم کونوا قردة خاسئین.» (19) آنان را بوزینههاى پست قرار دادیم.
و سر انجام، اینان به علت طغیان در برابر حق، در گرداب گناه خویش، در کام امواج غرق شدند:
«فاغرقنا آلفرعون.» (20) پس آلفرعون را غرق کردیم.
آلفرعون از همان قوم بنىاسرائیل نشات گرفته بودند و سرنوشتشوم آنان نیز به علت عملکرد و رفتار حقستیز آنان بود:
«ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون.» (21) این سرنوشت، به علت عصیان و رفتار تجاوزگرى آنان است.
همانطور که ملاحظه مىکنید، دو جریان متضاد، از درون یک جامعه خیزش گرفته، دو روش متفاوت و دو سرنوشت را نیز در پى دارند; زیرا سنت هاى الهى جابهجایى و دگرگونى نمىپذیرند. هر روش، سرنوشت همان روش را در پى خواهد داشت:
«فلن تجد لسنة الله تبدیلا و لن تجد لسنة الله تحویلا.» (22)
این حقیقت، در زمان رسولالله (ص) و نیز پس از رحلت ایشان در طول دوران زندگى اهلبیتشکل گرفت و همراه با آن، جریانهاى مخالف تشکل همسو و همراه اهلبیت نیز پاى گرفتند که سنگ زیرین این جریان را، که با محوریتبنىامیه مىچرخید، مىتوان در دوران جاهلیت جستوجو کرد. رویش این جریان مخالف، گرچه به زمان عثمان، در مدینه بازگشت دارد، اما محور آن را توانمندى بنىامیه در شام شکل مىدهد و لایههاى عمیق این جریان، در شام است، گرچه لایههاى نازک آن، در سراسر کشور اسلامى به چشم مىخورد. این جریان، در برابر امام على (ع) و تشکل همراهش و نیز امام حسن مجتبى (ع) با طیف بزرگى که از دعوت کنندگان از امام حسین (ع) حمایت مىکرد، قد برافراشته بود و در صحنههاى اجتماعى نقش ایفا مىکرد و باعث گردش و مداوله نهاد سیاسى مىشد. این جریان چالشگر، از آرمان هاى شوم بنىامیه هوادارى مىکرد و همواره به نداى آنان پاسخ مىداد و بر تشکل همسوى اهلبیت آسیب مىرساند.
با این بیان رویکرد، نکوهش هاى عترت و آلرسول (ص) نیز از مردم عراق و کوفه، در برخى موارد آشکار مىگردد; زیرا برخى نکوهشها متوجه جریانهاى متضاد است، گرچه برخى شکوهها نیز مىتواند متوجه سستى و سهلانگارى جریان همراه هلبیتباشد.
در هر صورت، با تحلیل کوتاه از محور نخست نوشتار، به محورهاى دیگر، یعنى حاکمیتبنىامیه و پیامد این حاکمیت، که پیوند عمیقى با عنوان نوشتار دارد، مىپردازیم; زیرا با تبیین حاکمیت و گستره پیدایش حکومتبنىامیه و پیامدهاى آن، نقش فشارهاى سیاسى، اجتماعى و اقتصادى بنىامیه، در آغاز نهضت نیز آشکار خواهد شد; زیرا این فشارها، گرچه از زمان عثمان آغاز شد، اما همواره بر تراکم آنها افزوده شد تا سبب شد نهضتى شکوهمند علیه آنها گردد. تبیین این محورها تفسیر این سخن کوتاه و شیواى امیرالمؤمنین (ع) خواهد بود در باره حاکمیتحزب عثمانیه:
«فیتخذوا مال الله دولا و عباد الله خولا و الصالحین حربا و الفاسقین حزبا.» (23) بنىامیه مال خدا (اموال عمومى) را در بین خویش دستبه دست کردند، و بندگان خدا را برده خویش ساختند و با افراد شایسته به ستیز برخاستند و افراد تبهکار را پیرامون خویش گرد آوردند.
ب. حاکمیتحزب عثمانیه
پیشینیه حکومتبنىامیه یا حزب عثمانیه را از زمان عثمان، خلیفه سوم مىتوان جستوجو کرد. از هنگام خلافت وى تغییرات چشمگیرى در نظام مدیریت امت اسلامى پدیدار شد. وى از معیارهاى دینى و سنت رسولالله (ص) و حتى از روش هاى دو خلیفه پیش از خود، آشکارا عدول کرد. سیاست قومگرایى و تبعیض در مدیریت وى آشکار شد، به گونهاى که حاکمیت قوم خود (بنىامیه) را پایهریزى کرد. در دوران حکومتدارى عثمان، بیشتر مسؤولان سیاسى و استانداران، از بنىامیه و سرسپردگان سینهچاک آنان برگزیده شدند و مسؤولیت هاى کلیدى، در مسیر اهداف آنان واگذار شد.
در زمان عثمان معادلات سیاسى و به دنبال آن، معادلات اجتماعى و اقتصادى، به گونهاى دگرگون شد که عدول از معیارها در جهتحاکمیتبخشیدن به قوم بنىامیه، آشکارا صورت مىگرفت و این سخن عمر در باره عثمان، کاملا درست است که اگر عثمان امور را در اختیار گیرد، بنىامیه را برگرده مردم سوار خواهد کرد. (24) معیار عزل و نصب و توزیع نیروى انسانى، قومگرایى بود که انتخاب استانداران، نمونه بارز آن است. استانداران عثمان، همگى از این قماش بودند. ولید بنعقبه، برادر ناتنى وى با فسق آشکارش و علىرغم مخالفت هاى همه اندیشمندان، استاندار کوفه شد. عبدالله بنعامر کریز (استاندار بصره)، معاویة بنابوسفیان (استاندار خودمختار شام)، یعلى بنمنیه (استاندار یمن)، جریر بنعبدالله (استاندار همدان)، عبدالله بنسعد بنابىسرح (استاندار مصر) و مروان حکم، داماد وى، مشاور و در حقیقت، وزیر دربار وى، نمونههایى از این دست هستند.
حاکمیتحزب عثمانیه، از طریق استاندارى معاویه در شام و سپس حاکمیت وى بعد از داورى دومةالجندل، در زمان امیرالمؤمنین (ع) و به ویژه پس از مصالحه با امام حسن مجتبى (ع) تداوم یافت. پس از مصالحه ساباط وى اختیاردار همه کشور بزرگ اسلامى شد و سیرهاى به مراتب تاسفبارتر از سیره عثمان در پیش گرفت و دامنههاى حکومتبنىامیه را به حجاز، آنگاه عراق گسترش داد، به گونهاى که همه مسؤولیت هاى سیاسى، قضایى، اجتماعى، اقتصادى و دینى در اختیار بنىامیه قرار گرفت و حاکمیت این قوم، به طور فراگیر تثبیتشد.
برخى از مسؤولان در زمان معاویه، عبارت بودند از: سعید بنعثمان، استاندار کوفه در سال 56 و استاندار خراسان در سال 57، عبدالله بنامالحکم، خواهرزاده معاویه، استاندار کوفه در سال 58، که مردم وى را نپذیرفتند. آنگاه به مصر اعزام شد، که مردم مصر نیز وى را نپذیرفتند. (25) ولید بنعتبة بنابىسفیان، استاندار مدینه، که در زمان یزید نیز استاندار مدینه بود. مروان حکم، داماد عثمان و نیز سعید بنالعاص، استاندار مدینه. عبدالله بنعامر، پسردایى عثمان، استاندار بصره و سیستان. (26) عمرو عاص، وزیر مشاور و استاندار مصر. عبدالله بنعمرو عاص، استاندار مصر. (27) زیاد بنابیه، سرسپرده و جلاد معاویه، استاندار بصره و سپس کوفه و نیز خراسان. چهار نفر از فرزندان همین زیاد، یعنى عبدالرحمن بنزیاد، ربیع بنزیاد، عباد بنزیاد، و عبیدالله بنزیاد، استانداران خراسان، سیستان، کوفه و خراسان. (28) عبیدالله بنخالد و نیز ضحاک بنقیس و نعمان بنبشیر، استانداران کوفه. (29) مسلم بنمخلد، استاندار مصر و آفریقا. (30) بسر بنارطاة، استاندار بصره. (31)
دیگر مسؤولان قضایى و شؤون دینى که شرح آن خواهد آمد نیز در اختیار همین طیف از بنىامیه و یا هواداران سرسپرده آنان قرار داشت.
حاکمیتسیاسى بنىامیه، هرم محورى توانمندى اجتماعى آنان بود که فرصت را در دیگر عرصهها براى دستیابى به اهداف آنان فراهم ساخت. این توانمندى سیاسى، باعث پدیدار شدن یک جریان بزرگ اجتماعى چالشگر، در برابر اهداف الهى عترت آلرسول (ص) پدیدار ساخت. حزب عثمانیه با این توانمندى، موفق به دستیازیدن به برخى اهداف خویش شد که چنگاندازى به اهرم هاى قدرت سیاسى، راه را براى رسیدن به اهداف بزرگ آن هموار ساخت. حزب عثمانیه، که پیشینه آن را در جاهلیت مىتوان جستوجو کرد و تداوم آن، حزب ابوسفیان است، همواره در آرزوى در آغوش گرفتن حکومتسیاسى بود که با انقلاب اسلامى رسولخدا (ص) از اختیار آنان خارج شده بود و ابوسفیان، خود به این حقیقت اعتراف کرد. وى هنگام خلافت عثمان بر مزار حمزه سیدالشهدا حاضر شد و پاى خویش را بر مزار شریف او کوبید و گفت: «حمزه! آن چیزى که ما با شما در ستیز براى آن بودیم، اینک به چنگ ما افتاده است» . (32) و نیز این گونه رهنمون داد که حکومت، همانند توپ باید در دستان بنىامیه دستبه دستشود، بهشت و جهنمى در کار نیست:
«تلقوها یا بنى عبدشمس تلقف الکرة فوالله ما من جنة و لا نار» (33)
در زمان خلافت عثمان، ابوسفیان هنگامى که براى گفتن تبریک، بر وى وارد شد، گفت:
«بعد از قوم تیم و عدى حکومتبه دست تو افتاده است. آن را همانند توپ، در بین بنىامیه گردش ده و محورهاى آن را بنىامیه قرار ده، که این پادشاهى است: «ادرها کالکرة و اجعل اوتادها بنىامیة فانما هو الملک» . (34)
این در حالى بود که همین ابوسفیان هنگامى که ابوبکر خلیفه شد، براى برانگیختن آشوب داخلى به امام على (ع) پیشنهاد پشتیبانى داد که اگر مایل باشى، براى حمایت از تو مدینه را پر از سواره و پیاده نظام خواهم کرد. امام على (ع) که از هدف شوم وى باخبر بود، پاسخ داد: «تو همواره در دشمنى با اسلام بودى» . (35)
معاویه سردمدار دیگر حزب عثمانیه نیز آشکارا اعتراف کرد که من براى نماز و روزه با مخالفان خود در ستیز نیستم، من براى به چنگ آوردن حکومت مىجنگم:
«انى والله ما قاتلتکم لتصلوا و لا تصوموا و لتحجوا و لتزکوا انکم لتفعلون ذلک انما قاتلتکم لاتامرکم» . (36)
و این گونه حاکمیتحزب عثمانیه، از زمان عثمان آغاز شد و به استقرار حاکمیتبنىامیه انجامید.
خاستگاه حزب عثمانیه
البته این نکته نیز نباید از نظر دور باشد که شکلگیرى این حزب، تنها به زمان عثمان بازگشت ندارد، بلکه پیشینه آن، به زمان جاهلیت، زمان حاکمیت ابوسفیان بر قریش باز مىگردد. این حزب خطمشى خود را که حاکمیت قومگرایى علىالاطلاق مىباشد و انواع ناهنجارىهاى اجتماعى را در پى داشت، از احزاب چالشگر زمان ابوسفیان دریافت مىکرد. انگیزههاى جاهلى و برترىطلبى و نابرابرىهاى آن زمان، در ذهن سران قوم بنىامیه رسوب داشت تا اینکه از زمان خلافت عثمان به بعد، فرصت میداندارى یافت. ابوسفیان سردمدار احزاب مخالف رسولالله (ص) بود و در بسیارى از جنگها علیه مسلمانان نقش داشت. در سه جنگ بزرگ بدر، احد و احزاب، جبهه مقابل رسولالله (ص) را ابوسفیان شکل مىداد. در جنگ خندق، همه احزاب مخالف رسولالله (ص) به رهبرى ابوسفیان در نبرد شرکت کردند و این جنگ به همین علت، جنگ احزاب نامیده شد. که قرآن از آن این گونه یاد مىکند:
«و لما راى المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله.» (37) مؤمنان هنگامى که احزاب (نیروى مقابل) را مشاهده کردند، گفتند: این همان نویدهاى خدا یو پیامبرش است.
به همین علت، از بنىامیه به عنوان تداوم و بقایاى حزب جاهلیت و حزب ابوسفیان یاد مىشود; زیرا خاستگاه این قومیت، ازگشتبه آن دوران دارد.
امیرالمؤمنین (ع) در هنگام بسیج نیرو به جبهه نبرد با معاویه، با همین عنوان از وى یاد مىکند:
«سیروا الى اعداء الله، سیروا الى اعداء السنن و القرآن، سیروا الى بقیة الاحزاب و قتلة المهاجرین و الانصار.» (38) به سوى دشمنان خدا و دشمنان رسولالله و قرآن بسیجشوید. به سوى بقایا و اعقاب احزاب جاهلى و قاتلان مهاجران و انصار حرکت کنید.
اعقاب ابوسفیان تا آنجا با این عنوان معروف بودند که امثال زیاد بنابیه نیز براى نکوهش آنان از همین عنوان استفاده مىکند: «العجب من ابن آکلة الاکباد و کهف النفاق و رئیس الاحزاب» . (39)
روش این حزب نیز همان روش عهد جاهلیتبود; یعنى با همه فضایل در ستیز بود که متاسفانه پس از رحلت رسولالله (ص) فرصت میداندارى را به دست آورد و بدینسان، حاکمیتخویش را بر امت اسلامى استقرار بخشید. این حاکمیت، پیامدهاى عبرتآمیز را براى هر زمان دیگرى به یادگار نهاد که در بخش بعدى به پیامدهاى این حاکمیت مىپردازیم.
پیامدهاى حاکمیتحزب عثمانیه
الف. فرهنگى
توانمندى سیاسى بنىامیه فرصت فرهنگسازى و سوق اندیشههاى عمومى جامعه، به سمت و سوى اهداف خویش را فراهم آورد. حزب عثمانیه با در اختیار گرفتن سکوهاى تبلیغاتى و جایگاه هاى انحصارى، فرهنگسازى خویش را در دو محور متمرکز کرد. محور نخست، فضاسازى فرهنگى در جهت طرح شایستگى ها و فضایل دروغین بنىامیه و محور دوم، تهاجم گسترده فرهنگى علیه رقیب هاى خود، به ویژه اهلبیت رسولالله (ص) . تاثیرگذارى این تهاجم، گرچه از زمان خلیفه سوم بود، اما در زمان معاویه، به ویژه مدت همزمانى با امامت امام حسن (ع) و امام حسین (ع) به اوج رسید. بر این اساس، این موضوع را در دو بخش مىتوان بررسى کرد:
1. در محور نخست، آنان تا توانستند در باره فضایل بنىامیه فرهنگسازى کرده و حتى احادیث جعلى فراوانى را از زبان رسولالله (ص) و صحابه بزرگ ایشان در شان آنان ساخته و منتشر کردند. قلمبهدستان و سخنگویان مزدور، مانند کعبالاحبار، در باره فضیلت پیاز عکه گرفته تا سران بنىامیه، حدیث جعل و منتشر ساختند، احادیثى مانند: «اشد امتى حیاء عثمان بنعفان» ، «عثمان بن عفان احیا امتى و اکرمها» ، «الحیاء من الایمان و احیا امتى عثمان» و «لکل نبى رفیق فى الجنة و رفیقى فیها عثمان بنعفان» . (40) و مانند: «معاویة احکم امتى و اجودها» و «معاویه احلم امتى و اجودها» . (41)
با اینکه رسولالله (ص) در باره معاویه فرمود: «به دین من از دنیا نخواهد رفت» ، این گونه سخن ستایش از معاویه به زبان حضرت آویخته مىشود. در فضیلتبنىامیه آن مقدار حدیث جعل شد و بر گوش مردم شام نواخته شد که بنىامیه را نزدیکترین خویشان رسولالله (ص) معرفى کردند و آیات و روایاتى را که در شان ذوالقربى و رهبرى آنان مطرح است، بر بنىامیه تطبیق کردند. عبدالله بنعلى بزرگانى از شام را نزد ابىالعباس سفاح فرستاد و در نزد وى سوگند یاد کردند که خویشانى غیر از بنىامیه براى رسولالله (ص) نمىشناسند تا خلافت را از وى به ارث ببرند. این ترفند، با این هدف بود که خلافت و حکومتخویش را با عنوان وارث رسولالله (ص) مطرح سازند.
این اندازه جعل و فرهنگسازىها مراکز فرهنگى و شاعران را به تعجب مىآورد که ابراهیم بنالمهاجر در همین زمینه مىسراید:
ایها الناس اسمعوا اخبرکم
عجبا زاد على کل العجب
عجبا من عبد شمس، انهم
فتحوا للناس ابواب الکذب
ورثوا احمد فى ما زعموا
دون عباس بنعبدالمطلب
کذبوا و الله ما نعلمه
یحوز المیراث الا من قرب (42)
اى مردم! توجه کنید تا سخنى بس شگفتانگیز با شما در میان گذارم. شگفت از فرزندان عبد شمس که درهاى دروغ را بر مردم گشودند، که مدعى هستند آنان با وجود فرزندان عباس بنعبدالمطلب، از رسولالله ارث مىبرند. سوگند به خدا که دروغ مىگویند زیرا ارث بر اساس خویشاوندى است.
این نمونهها به خوبى آشکار مىسازد که فشارهاى بنىامیه، در زمان امام حسین (ع) که همزمان با دوران معاویه بود، تا چه اندازه متراکم شده بود.
بنىامیه خود را وارث رسولالله (ص) و ولى امر مسلمانان معرفى کردند و حتى خود را ولى دم عثمان مطرح کرده و پیراهن عثمان را علم ساختند تا در برابر رقیبان خود به ستیز برخیزند. آنان در جعل مطالبى در باره خونخواهى عثمان، این گونه شایعه کردند که اگر امتبراى خونخواهى به پانخیزد، باید منتظر بلاى آسمانى باشد: «لو لم یطلب الناس بدم عثمان لرموا بالحجارة من السماء» . (43)
این فرهنگ و روش، اگر فرصت تداوم مىیافت، همه جامعه اسلامى را فرا مىگرفت و اگر همه مردم در فرهنگ و اندیشه، همانند شامیان مىشدند، چه چیزى از قرآن و عترت باقى مىماند؟
2. محور دوم فرهنگسازى آنان، تهاجم فرهنگى علیه اهلبیت و عترت رسولالله (ص) بود. حزب عثمانیه، مردم را از نقل احادیث فراوان رسولالله (ص) در شان اهلبیت منع کردند و معاویه صریحا دستور داد که کسى نباید فضایل و احادیث رسولالله (ص) را در باره منقبت امام على (ع) نقل کند. (44)
آنان یاران و دوستداران اهلبیت را به دار کشیدند و زبان بریدند و دهان میثم تمار را بر بالاى دار دوختند تا فضیلتحضرت على (ع) را بر زبان نیاورند.
از سوى دیگر، تهاجم تبلیغاتى براى مخدوش جلوه دادن چهره تابناک عترت پیامبر (ص) به اوج خود رسید. از چهره شاخصى مانند امام على (ع)، چهرهاى مىسازد که مردم شام وى را مسلمان نمىشناختند. آنان هنگامى که مىشنوند که امام على (ع) در مسجد مضروب شده است، تعجب مىکنند که وى چرا به مسجد آمده است. هزاران سخنگوى جیرهخوار، بر فراز هفتاد هزار منبر، حضرت على (ع) را سب و نفرین مىکردند. خطیبان نمازهاى جمعه و جماعات، خطبه بدون لعن بر امیرالمؤمنین على (ع) را باطل مىدانستند. در اجتماعات نهادینه دینى، مانند نماز جمعه، نماز عید قربان و نماز عید فطر، على (ع)، این چهره درخشان و شفاف، مورد لعن قرار مىگیرد. حضرت فاطمه (س) را مردم شام، دختر رسولالله (ص) از عایشه و خواهر معاویه مىپندارند! (45)
اینها برخى از پیامدهاى تهاجم تبلیغى بنىامیه است که از چهرههاى تابناکى مانند امام على و حضرت فاطمه، این گونه چهرهاى مىسازد، معاویه را نزدیکترین خویشاوند رسولالله (ص) مطرح مىکند. که همه شؤون رسولالله (ص) از جمله رهبرى، به وى منتقل شده است. این موارد، گواه صادقى بر این حقیقت است که همواره بر تراکم این فشارها در عهد بنىامیه افزوده شده است تا اینکه در زمان معاویه به اوج خود مىرسد.
اگر این تهاجم ها تداوم مىیافت و چند قرن در میان امت اسلام، چهره اهلبیت اینگونه معرفى مىشد، چه پیامدهایى را به دنبال داشت؟ آیا از عترت و قرآن چیزى باقى مىماند؟
ب. اقتصادى: «فیتخذوا مال الله دولا»
ساماندهى اقتصادى از ویژگى هاى استقرار حکومت دینى است که عدالت اجتماعى را در ابعاد گوناگون تحقق مىبخشد. نهاد سیاسى، هر چه از معیارهاى دینى عدول کند، به همان اندازه به ناهنجارى هاى اقتصادى روى آورده و باعث نابرابرى هاى اقتصادى مىگردد. در زمان بنىامیه، به علتحاکمیت قوم برترىطلب آنان، نابرابرى عمیق در فرآیند ساختار اقتصادى جامعه پدیدار شد، به گونهاى که اقلیتحاکم و فرصتطلب، سرمایههاى کلانى از اموال عمومى و حیف و میل انباشتند و بیشتر افراد جامعه، به ویژه مخالفان بنىامیه و بالاخص عترت پیامبر (ص) و هواداران آنان، در تنگناهاى شدید محرومیت قرار گرفتند.
از آغازین روز حکومت عثمانى و با مسلط شدن بنىامیه بر گرده مردم، گسیل سرمایهها به سود اشخاص توانمند سیاسى شروع شد و تا انقراض بنىامیه ادامه یافت. آنان نه تنها نقدینههاى بیتالمال و ثروت هاى عمومى را، که در آن زمان، به صورت شمش هاى طلا و نقره بود، به جیبهاى خود سرازیر کردند، بلکه اموال و مستقلات انفال را به گونهاى مدیریت کردند که به سود آنان ضبط و ثبتشود. این تبعیض ناروا، به اندازهاى سرمایه نزد آنان انباشت که افراد به راحتى مىتوانستند هزینههاى جنگ هاى مهم را متحمل شوند. بنىامیه به بیان امیرالمؤمنین (ع) همانند شتر گرسنهاى که به علفبهارى روى آورد، به بیتالمال تهاجم کردند: «یخضمون مال الله خضمة الابل نبتة الربیع» . (46)
عثمان در این راه، آن گونه آشکارا موضع گرفت که اظهار داشت: اگر کلیدهاى بهشت در اختیار من بود، در اختیار بنىامیه قرار مىدادم:
«اما و الله لو قدرت على مفاتیح الجنة لسلمتها الى بنىامیة» . (47)
جالب این است که این روش را نه تنها نکوهیده نمىدانست، بلکه به آن افتخار هم مىکرد. هنگامى که زیاد بنعبید از حیف و میل هاى عثمان برآشفت و به گریه افتاد، عثمان گفت: گریه چرا؟ عمر خویشان خود را از بیتالمال براى رضاى خدا محروم مىکرد و من براى رضاى خدا خویشانم را برمىگزینم. «انا اعطى اهلى و قرابتى ابتغاء وجه الله» . (48)
بررسى برخى آمار و ارقام ها روش ناعادلانه بنىامیه را به خوبى آشکار مىسازد. عثمان به چهار نفر از قریش، که آنان را به دامادى خویش برگزید، سه هزار دینار بخشید. هنگامى که آفریقا فتح شد، یک پنجم غنایم این فتح را به دامادش مروان بخشید. همچنین به حکم بن عالم (پدر مروان) سیصد هزار درهم از صدقات بخشید. وقتى عبدالله بن اسید، در مدینه به حضور عثمان رسید، به وى سیصد هزار درهم و به هر یک از همراهان وى صد هزار درهم اعطا کرد که عبدالله بنارقم، صندوقدار بیتالمال از پرداخت آنها امتناع ورزیده و کلیدهاى خزانه را در مسجد، نزد عثمان آورد و بر منبر آویخت و گفت: یک غلام (حلقه به گوش) مىخواهد تا این مبلغ ها را بىچون و چرا بپردازد. عثمان کلیدها را گرفت و در اختیار غلامى به نام «نائل» قرار داد. عبدالله نیز به خانه خویش برگشت.
وى آنگاه اموالى را نزد عبدالله بنارقم فرستاد که وى از دریافت آنها خوددارى کرده و گفت: این اموال اگر از بیتالمال باشد، سهم من از بیتالمال این مقدار نیست و اگر از اموال شخصى خلیفه باشد، مرا نیازى به این گونه اموال نیست. (49)
وى فدک را که بخشیده رسولالله (ص) به حضرت فاطمه (س) بود، در اختیار مروان، داماد خویش قرار داد و بخشى از زمین بازار مدینه را به حرث بنحکم، برادر مروان واگذار کرد. عثمان قرقگاه و مراتع مدینه را در اختیار بنىامیه قرار داده بود تا دام هایى که از بیتالمال به چنگ آورده بودند، در آن مراتع بچرند و به دام هاى دیگران اجازه ورود به آن مراتع را نمىداد. عثمان پس از فتح مغرب، همه غنایم آن را در اختیار عبدالله بن ابىسرح قرار داد و براى دیگران سهمى منظور نکرد. وى به ابوسفیان دویست هزار درهم و به مروان نیز در نوبت دیگر، صد هزار درهم بخشید که عبدالله بنارقم، صندوقدار وى برآشفت و گریست. عثمان گفت: از این که صله رحم به جا آوردم، گریه مىکنى؟ عبدالله گفت: براى این گریه مىکنم که انگار این اموال را جایگزین اموالى مىکنى که در زمان رسولالله (ص) انفاق کردى، که اگر آن زمان بود، صد درهم این اموال هم براى مروان زیاد بود. (50)
وى به طلحه دویست هزار دینار، به زبیر حدود شصت میلیون درهم و به زید بنثابت در یک مرحله، صد هزار دینار بخشید. زید بنثابتبه قدرى طلا و نقره انباشته بود که پس از مرگ وى شمش ها را با تبر مىشکستند و تقسیم مىکردند. (51) یعلى بنمنبه به اندازهاى ثروت اندوخته بود که پس از عثمان، هنگامى که به مکه گریخت و با ناکثین همپیمان شد، بخش بزرگى از هزینه جنگ جمل را متحمل شد. نیز عبدالله بنعامر (پسردایى عثمان) استاندار عثمان در بصره، آن مقدار ثروت اندوخت که وقتى با ناکثین در مکه همپیمان شد، بخش دیگرى از هزینه جنگ علیه حضرت على (ع) را متقبل شد و شتر سرخموى «عسگر» را در اختیار عایشه قرار داد. (52)
عمروعاص در هنگام مرگ 325000 دینار، هزار درهم، دو هزار درهم گندم، ده هزار درهم رضیعه و ... از خود بر جاى نهاد. (53) و خود عثمان هنگام مرگ، پنجاه هزار دینار، دو میلیون درهم و هکتارها زمین و رمههاى شتر بر جاى نهاد. (54) زیاد، استاندار معاویه در کوفه و بصره، دست عمال خود را در حیف و میل باز گذاشت و آنان نیز هزاران درهم را بردند و در یک قلم، 25000 درهم نصیب وى شد. (55) عبدالرحمن بنزیاد در مدت کوتاه استاندارى خراسان، آن اندازه مال انباشت که اگر هر روز هزار درهم هزینه مىکرد، براى صد سالش کفایت مىکرد. (56) شخص معاویه آن گونه ثروت اندوخت که سرمایه کلان باارزشى را به خود و هوادارانش اختصاص داد. (57)
اینها بخشى از ده ها موارد آمار و ارقام حیف و میل اموال عمومى، در زمان حکومتبنىامیه است. آنان با این سرمایهها کاخ هایى متعدد در مدینه و بصره و شام بر پا کردند (58) و زندگى ساده و زاهدانه، جاى خود را به اسراف، اشرافگرى و تباهى سپرد. این در شرایطى بود که عموم جامعه، به ویژه بنىهاشم و شیعیان امام على (ع) از حق زندگى برخوردار نبودند، جان و مالشان در امنیت نبود. در زیر هر سرپناهى و در کنار هر حجر و مدرى که شیعیان على (ع) را مىیافتند، آنان را به شهادت مىرساندند و اموالشان را به غارت مىبردند.
ج. اجتماعى: «و عباد الله خولا»
حاکمیتسیاسى بنىامیه، که تهاجم فرهنگى و نابرابرى اقتصادى را در پى داشت، باعث نابهسامانىهاى فراوان اجتماعى گردید، به گونهاى که نهادهاى اجتماعى جامعه، با فرهنگ و انگیزههاى هدفمند، نهادینه شدند و در اختیار دستگاه حاکم و نیروهاى توانمند آنان قرار گرفتند. این روش، باعث دو قطبى شدن جامعه، یعنى اقلیتحاکم متمول، از یک سو و بیشتر افراد محروم و تحت فشار جامعه، از سوى دیگر شد. در چنین فضایى تا چه اندازه، ناهنجارى و نابهسامانى اجتماعى پدیدار مىشود و چه فشارهایى در ابعاد گوناگون اجتماعى، بر توده مردم روا مىگردد.
از هنگام استقرار حکومتبنىامیه، نهادهاى اطلاعرسانى و تبلیغى، قضایى، قانونگذارى و تصمیمگیرى و نهادهاى دینى، مانند امامت جمعه و جماعات و نیز برگزارى مراسم پرشکوه نماز عید قربان و عید فطر و برگزارى کنگره عظیم حج و ... در اختیار بنىامیه قرار گرفت. افرادى مانند کعبالاحبار و ابوهریره تا توانستند از زبان رسولالله (ص) حدیث جعل کردند. سرسپردگان حکومتى و نظامى و قضایى بنىامیه، کشتن امامحسین (ع) را به عنوان آشوبگر و خروج کننده بر ولىامر و حتى خارج شده از دایره دین، لازم مىدانند. (59) افرادى مانند هشام بنهبیره، و فضالة بنعبید انصارى و عمیرة بنیثربى عهدهدار داورى مسلمانان شدند. (60) عصبیت جاهلى در زمان بنىمروان تا آنجا پیش رفت که امور قضایى، به غیرعرب (غیرعرب بنىامیه) واگذار نمىشد: «و لا یصلح القضاء الا لعربى» . (61) مدیریت امور مساجد و دیگر اماکن مذهبى و عمومى و مدیریت امامت جماعات و جمعه در سراسر کشور، در اختیار بنىامیه قرار گرفت. هزاران سخنگوى خودفروخته، بر بالاى ده ها هزار منبر، آنگونه که بنىامیه مىخواستند، سخن بر زبان جارى ساختند. همه این امور، در اختیار بنىامیه بود، به گونهاى که در باره کوفه گفته شد که امامت کوفه نباید از عرب خارج شود: «لا یؤم الکوفة الا عربى» . (62)
کنگره بزرگ حج، سال هاى متمادى به دست امیر الحاجهایى مانند معاویه، مروان حکم، سعید بنعاص، عنسبة بنابوسفیان، عتبة بنابوسفیان، ولید بنعتبة بنابىسفیان، مغیرة بنشعبه و عثمان بنمحمد بنابىسفیان بر پا شد. (63) و امیران بىکفایتحج نیز تا مىتوانستند از این کنگره بزرگ، در جهت تثبیتحاکمیتبنىامیه تلاش مىکردند و از این مراسم با شکوه، که از هر نقطه کشور اسلامى نماینده دارد و بزرگترین و گستردهترین سایت تبلیغاتى محسوب مىشد، بهترین بهره را مىبردند.
در عصر بنىامیه، به ویژه پس از سلطه بر حجاز و عراق و مصالحه با امام حسن (ع) میدان جولان براى بنىامیه بىرقیب ماند و آنان عمال جیرهخوار خود را بر مردم مسلط ساختند و دستور قتل و غارت و تخریب خانههاى مخالفان، به ویژه شیعیان حضرت على (ع) و تشکل همسو را صادر کردند. بنىامیه دست عمال و حاکمان خویش را در انجام دادن هر جنایتى باز نهادند. آنان نیز آن اندازه کشتند که از کشتهها پشتهها ساختند و با ایجاد رعب و وحشت، صداى هر مخالفى را خفه ساختند و هر کسى که حتى متهم به شیعه مىشد، از دم شمشیر مىگذشت. آنان یاران امام على (ع) را تبعید و شکنجه و شهید کردند. میثم تمار بر بالاى دار، دهانش دوخته شد تا فضیلتحضرت على (ع) را بازگو نکند. شیعیان را بر شاخه درخت آویختند و بر چشمان آنان میل گداخته کشیدند. امام حسین (ع) در نامه خویش به معاویه، جنایات معاویه را این گونه برمىشمارد:
«ثم سلطته على العراقین فقطع ایدى المسلمین و سمل اعینهم و صلبهم على جزوع النخل...» . (64) تو زیاد را بر کوفه و بصره مسلط کردى و وى نیز دستان مسلمانان را برید و بر چشمان آنان میل گداخته کشید و زنان را بر دار آویخت. تو دستور دادى که شیعیان على را هر جا یافت، بکشد و مثله کند.
بسر بنارطاة مامور بود که هر کسى که متهم به شیعه حضرت على (ع) و متهم به شرکت در قتل عثمان باشد، به قتل برساند. (65)
زیاد بنابیه نیز همین مسؤولیت را به گونهاى شدیدتر بر عهده داشت که هر جا شیعهاى را مىیابد، به قتل برساند. (66) هنگام سخنرانى زیاد در کوفه، مردم وى را سنگ باران کردند. زیاد دستور داد جمعیت را محاصره کرده و شخصا در کنار در خروجى، مردم را بازجویى کرد و سرانجام، دست هاى هشتاد نفر از آنان را برید. (67) زیاد شش ماه در کوفه و شش ماه در بصره اقامت مىگزید و سپس سمرة بنجندب را جانشین خود در بصره قرار داد و به کوفه آمد. هنگام بازگشت از کوفه، سمره هشت هزار نفر را به قتل رسانده بود که 47 نفر آنان جامع قرآن بودند. (68)
زیاد با ایجاد رعب و وحشت، به زعم خود، چنان امنیتى را مستقر ساخته بود که اگر مالى از کسى مىافتاد، کسى جرات برداشتن آن را نداشت و مردم لازم نمىدیدند در خانه خود را در شب ببندند. آن گونه وحشتى حاکم بود که حتى کسى جرات سرقت و امثال آن را نداشت. (69) البته امنیت ملى مطلوب است; اما نه در سایه چنین مقدار خشونت و وحشتى.
در زمان بنىامیه، یاران و صحابه بزرگ رسولالله (ص) مورد شکنجه و آزار قرار گرفتند. در زمان عثمان، عمار یاسر آن گونه مورد ضرب و شتم دستگاه حاکم قرار گرفت که بقیه عمر خویش را مانند یک جانباز سپرى کرد. (70)
عبدالله بنمسعود، قارى معروف قرآن، به گونهاى مورد ضرب چکمهپوشان حکومت قرار گرفت که دندههایش شکست. (71)
ابوذر غفارى، یار دیرین رسولالله (ص) که حضرت در حق وى فرمود: «آسمان بر راستگوتر از ابوذر سایه نیفکنده است» ، در اثر اعتراض به بى عدالتىهاى عثمان، از مدینه به بیابان ربذه تبعید شد و در همان جا غریبانه جان سپرد. (72)
عثمان در نامهاى محرمانه، حکم تبعید فرزانگانى چون مالک اشتر، صعصعة بنصوحان، زید بنصوحان، کمیل بنزیاد، جندب، حارث بنعبدالله، ثابتبنقیس و عمرو بنحمق را صادر و آنان را از عراق به شام تبعید کرد. (73)
در زمان بنىامیه، به ویژه معاویه، ده ها نفر از یاران بزرگ حضرت على (ع) و هواداران اهلبیت، مانند رشید و عمرو بنحمق به طرز فجیعى به قتل رسیدند که در یک نمونه، حجر بنعدى با پنج تن از همراهانش، از کوفه، دستبسته به سوى شام منتقل مىشوند و در بین راه، در «مرج عذرا» در شصت کیلومترى شام، با دستبسته مظلومانه به شهادت مىرسند. (74)
در زمان بنىامیه، به ویژه پس از مصالحه با امام مجتبى (ع) شیعیان از همه حقوق مدنى و اجتماعى محروم بودند و حتى به جرم شیعه بودن، از فهرستسهمیه بیتالمال حذف شدند. محرومیت تا بدان حد رسید که سخن امام مجتبى در حق آنان مصداق یافت که حضرت مردم را به پایدارى در برابر سلطه بنىامیه فرا مىخواند و به عواقب شوم سلطه بنىامیه هشدار مىداد و مىفرمود:
«اگر رهبرى حق را یارى نرسانید، دچار سلطه بنىامیه خواهید شد و سلطه آنان بر دین من (حسن بنعلى) خطرى ندارد; اما آینده شما را مىبینم که آن گونه حقوق اولیه شما به غارت رفته و آن گونه مورد ستم بنىامیه قرار مىگیرید که براى نیازهاى اولیه، که حق شما است و براى نان شب خود، به در خانه بنىامیه مىروید و از آنان تقاضاى آب و نانى را که حق خود شما بوده، مىکنید و آنان این حقوق را نیز از شما دریغ مىکنند» . (75)
این عاقبت و سرنوشت اجتماعى مردم، در زمان بنىامیه بود.
معاویه در کنار هزاران کوخ، با بیگارى گرفتن از مردم، کاخ سبزى ساخت، براى خویش نگهبانى قرار داد، خود را از مردم محجوب ساخت، بر تخت نشست و خود را اولین پادشاه معرفى کرد. (76)
در عصر اموىها به ویژه معاویه، مسلمانان غیرعرب آن گونه تحقیر شدند که باید بار عرب ها را همانند برده به منزل مىرساندند. اگر غیرعرب سواره بود، باید پیاده مىشد و مرکب خویش را در اختیار عرب قرار مىداد و این اندازه ارزش براى آنان قائل نبودند که دختران آنان را از پدر یا مادران، خواستگارى کنند، بلکه از رئیس قبیله خواستگارى مىکردند. (77)
در آن دوران، مردم حق انتخاب سرنوشتخویش را نداشتند و آزادى اجتماعى رختبربسته بود. معاویه همان گونه که خود را با زور تبلیغ و سر نیزه بر مردم تحمیل کرد و مردم عراق را به زور وادار به بیعتساخت، به زور سر نیزه، براى جانشین خود، یزید نیز بیعت گرفت و رسما زمامدارى دینى را به پادشاهى تبدیل کرد.
اینها نمودارى از اوضاع اجتماعى در زمان بنىامیه است. این شواهد گواهى مىدهند که چگونه نهادهاى اجتماعى، با سمت و سوى اهداف بنىامیه استقرار یافته و چگونه بیشتر مردم، زیر ستم قرار گرفته و از حقوق اولیه اقتصادى و اجتماعى خویش محروم شدهاند. این نمودارها به خوبى نابهسامانىهاى اجتماعى را آشکار مىسازد و حاکمیتخشونت و رعب و وحشت را نشان مىدهد و به خوبى بیان مىکند که در زمان بنىامیه، آزادى اجتماعى براى مردم، واژهاى بیگانه بوده و مردم از ابتدایىترین حق خود، مانند نان شب محروم بودند چه رسد به بزرگترین حقوق اجتماعى، مانند انتخاب سرنوشت و انتخاب مدیریتسیاسى. همه اینها مشخص مىسازد که چگونه امنیت جاى خود را به خشونت و عدالت اجتماعى جاى خود را به نابرابرى بىحد و بالندگى فرهنگى جاى خود را به فرهنگ جاهلى عصبیت داده بود، صمیمیت، مهربانى، برادرى و مسالمتبىرنگ شده و قساوت و قتل و غارت رواج یافته بود، بردگى به شکلدیگرش شکل گرفته و آزادى اجتماعى فراموش شده بود.
در زمان بنىامیه، نهاد سیاسى دینى، که به شکل امامت، در باور شیعه و به شکل خلافت، در باور دیگران شکل گرفته بود، به پادشاهى و اشرافیت و موروثى بودن تغییر مىیابد. خلفاى پیشین حتى از اطلاق عنوان پادشاهى به آنان پرهیز داشتند و تلاش بر زهد و دورى از زخارف دنیایى داشتند; اما در زمان بنىامیه رسما نهاد سیاسى جامعه به سوى پادشاهى موروثى گرایش یافت و روى آوردن به اشرافىگرى و اسراف و حیف و میل رواج یافت.
آیا این مقدار دگرگونى در ماهیت نهادهاى اجتماعى و این اندازه فاصله گرفتن از معیارهاى دینى، براى مردم و رهبرى دلباخته دین، همچون امام حسین (ع) قابل تحمل بود. آیا این ناهنجارى هاى اجتماعى، مسؤولیت و تعهد الهى را ایجاد نمىکند که در برابر ستمگرى ستمپیشه، قد افراشته و چهره نفاق آنان را رسوا ساخته و آنان را از تداوم این حرکت مانع شوند؟
د. دینزدایى: «و دین الله دغلا»
عملکرد بنىامیه و اعتراف هاى خود آنان و نیز گفتار رسولالله (ص) و دیگر معصومین (ع) درباره آنان، گواه صادقى استبر یک موضوع مهم دیگر، یعنى دینزدایى بنىامیه. دینزدایى آنان خطر بزرگى بود که بیشتر فشارها را بر جامعه دینى وارد ساخت.
آنچه از رفتارها و گفتارها و نیز روایات به دست مىآید، این است که بنىامیه دین را بازیچه اهداف سیاسى خود قرار داده بودند و اظهار تدین آنان نیز با اهداف سیاسى بوده است تا با پوشش دینى، حاکمیتخویش را مستقر سازند. در محور نخست، این نکته مهم درخور تامل است که عناد و دشمنى معاویه و اعقاب وى با عترت رسولالله (ص) بر دینباورى آنان خدشه جدى وارد مىسازد و آنان را در صف کفار قرار مىدهد; زیرا که رسولالله (ص) در باره عترت فرمود: «جنگ و صلح با آنان جنگ و صلح با من است» . (78) نیز درباره ایشان فرمود: «سب و نفرین على، سب و نفرین من است که مصادف با سب خدا است» . (79) بنابر این، نفرین حضرت على (ع) سر از کفر در مىآورد و بنىامیه از زمان معاویه به بعد، بدون تردید با عترت پیامبر (ص) دشمنى مىکردند و خود و کارگزارانشان امام على (ع) و اولاد ایشان را مورد سب و نفرین قرار مىدادند.
از اعتراف هاى برخى سران حزب امویه، این نکته به خوبى آشکار است که آنان به اکراه در صف مسلمانان ایستادند. دینباورى در عمق جان آنان نفوذ نکرد. چگونه شخصى مىتواند ادعاى مسلمانى کند و آنگاه صریحا اظهار دارد که «براى حکومت کردن در ستیز بودیم و بهشت و جهنمى در کار نیست» یا بگوید: «حکومت که به دستبنىامیه افتاد، باید همانند توپ در بین آنان دستبه دستشود» . (80) مگر اینها سخنان ابوسفیان مدعى اسلام نیست؟ و مگر شخص معاویه اعتراف نکرد که «ما براى نماز و روزه و حج و زکات، با هر کسى نمىجنگیم. من براى به چنگ آوردن حکومت در ستیز هستم» . (81) مگر معاویه هنگام شنیدن صداى مؤذن، که بر رسالت رسولالله (ص) شهادت مىداد، اظهار نکرد که «من باید این نام را از زبان ها بزدایم» ؟ (82) چگونه شخصى مدعى اسلام است و آنگاه وحى و رسالت را انکار مىکند و در مجلس جشن، این گونه نهان خویش را آشکار کند که بنىهاشم حکومت را بازیچه قرار دادهاند و گرنه، وحى و رسالتى در کار نیست؟ مگر یزید این سخنان را در مجلس شام به زبان نیاورد:
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحى نزل. (83)
این اعتراف ها درون و چهره رنگ آمیزى شده بنىامیه را رسوا مىسازد که آنان بر همان باورهاى جاهلى خود ماندگار بودهاند و اظهار تدین آنان، با اهداف سیاسى و دنیایى بوده است.
گفتار رسولالله (ص) در باره بنىامیه نیز گواه روشنى بر این مدعا است که بسیارى از سران بنىامیه، از ایمان بهرهاى نبرده بودند. از رسولالله (ص) در باره بنىامیه، به ویژه معاویه، سخن فراوان نقل شده است. حتى حکم قتل معاویه، پیشاپیش از سوى حضرت صادر شده بود. برخى از این روایات، عبارتند از:
اذا بلغ ولد العاص (الحکم) ثلاثین رجلا اتخذوا مال الله دولا و دین الله دغلا و عباد الله خولا. (84) هنگامى که فرزندان عاص (در برخى آثار حکم به جاى عاص حکم آمده است که عاص پدر حکم است) به سى نفر برسند، اموال عمومى را بین خویش دستبه دست چرخانده و مردم را برده خویش ساخته و دین خدا را دستاویز فریب قرار دهند. هنگامى که معاویه را بر فراز منبر مشاهده کردید که خطبه مىخواند، وى را به قتل برسانید. (85)
و نیز آن حضرت فرمود:
معاویه به دین من از دنیا نخواهد رفت. (86)
امیرالمؤمنین (ع) در موارد بسیار، با تحلیل هایى گویا و رسا از باورها و فرهنگ و رفتار بنىامیه، به ویژه معاویه، باطن آنان را به خوبى آشکار مىسازد که چگونه دین را بازیچه سیاست قرار دادهاند. بنىامیه دین را وارونه تفسیر و آن را تحریف کردند. آنان حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام معرفى کردند:
انا آمنا و کفرتم و الیوم انا استقمنا و فتنتم و ما اسلم مسلمکم الاکرها. دیروز ما مسلمان بودیم و شما کافر، امروز ما بر ایمان خویش استواریم و شما فتنه کرده، دستخوش آزمونید. مسلمان شما با اکراه در صف مسلمانان ایستاد.
و نیز آن حضرت، هنگام بسیج نیرو به جبهه جنگ با معاویه، وى را دشمن خدا و پناهگاه منافقان و پیرو احزاب مخالف اسلام معرفى مىکند:
سیروا الى اعداء الله و کهف المنافقین و بقیة الاحزاب. (87)
امام (ع) از دین آنان به عنوان دین واژگون یاد مىکند:
ایها الناس سیاتى علیکم زمان یکفا فیه الاسلام کما یکفا الاناء بما فیه. (88) زمانى بر شما خواهد آمد که همان گونه که ظرف را واژگون کرده و از درون تهى مىسازند، اسلام را واژگون و از درون تهى و بىمحتوا جلوه مىدهند.
این حقیقت، در گفتار حضرت هم آمده است که ایشان اسلام آنان را همانند پوستین واژگون معرفى مىکند:
لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا. (89)
امام (ع) از بنىامیه به عنوان کسانى که حرام خدا را حلال مىکنند، یاد مىکند:
و لا یزالون حتى لا یدعوا لله محرما الا استحلوه. (90) همواره در این خیال هستند هیچ حرامى را نگذارند جز آنکه آن را حلال شمارند.
بر همین اساس است که حضرت صریحا در باره خطر بنىامیه هشدار داد و فرمود:
الا و ان اخوف الفتن عندى علیکم فتنة بنىامیة. (91) بدترین خطر بر امت اسلامى خطر بنىامیه است.
زیرا فتنه بنىامیه، افزون بر اینکه به عزت و عظمت امت اسلامى آسیب مىرساند، خطرى براى دین مردم است و آن را تحریف و واژگون مىکند.
و به همین علت است امام حسین (ع) بزرگترین خطر براى جامعه مسلمانان را حاکمیت معاویه معرفى مىکند و مقابله و جهاد علیه این فتنه را بزرگترین فضیلت مىشمرد:
فلا اعلم فتنة على الامة اعظم من ولایتک علیها و لا اعلم نظرا لنفسى دینى افضل من جهادک. (92) من آزمون و خطرى را بزرگتر از خطر رهبرى تو (معاویه) بر امت اسلامى نمىشناسم و وظیفهاى بافضیلتتر از ستیز با تو سراغ ندارم.
در تحلیلى دیگر، آن حضرت، در باره انگیزه قیام خویش در برابر بنىامیه مىفرماید:
الا و ان هولاء قد لزموا الشیطان و ترکوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا بالفىء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله. (93) آگاه باشید که اینان (بنىامیه) همواره همراه شیطان هستند و فرمان خدا را نهادهاند و فساد را آشکار ساختهاند و حدود الهى را تعطیل کرده و اموال عمومى را به خود اختصاص دادهاند و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام ساختهاند.
در گفتارى دیگر، امام حسین (ع) در باره خطر بنىامیه مىفرماید:
على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید. (94) اگر رهبرى مانند یزید، رهبرى امت اسلام را بر عهده گیرد، باید از اسلام ناامید شد.
با توجه به بررسىهاى یاد شده، خطرهایى که از سوى حاکمیتحزب عثمانیه، کیان امت اسلامى را تهدید مىکرده است، به خوبى آشکار است. امام (ع) در گفتارى، از خطرهاى در کمین امت اسلامى سخن مىگوید و فتنههایى را که در راه سعادت امت اسلامى قرار دارد، گوشزد مىکند که اساسىترین آنها حاکمیتبنىامیه است. مىتوان گفت که محورهاى اصلى خطرهاى پیشبینى شده در گفتار امام (ع) همینهایى است که در این نوشتار بررسى شد; یعنى تهاجم فرهنگى، نابهسامانىهاى اقتصادى، که جامعه را به سوى دو قطب سوق مىدهد و تضعیف نهادهاى مدنى و اجتماعى، که ایجاد انواع ناهنجارىهاى اجتماعى، پیامد آن خواهد بود و امت را از هویت ملى و دینى خویش بیگانه ساخته و آزادگى و استقلال آن را تهدید مىکند نیز خطر بزرگ دینزدایى، که همه هستى جامعه را به تباهى مىکشاند، مهمترین عوامل قیام حسین بنعلى (ع) را شکل مىدهد.
گرچه همه محورها مورد توجه آن امام همام بوده و ناهنجارى در ابعاد یاد شده، سبب اقدام اصلاحگرى حضرت بوده است که خود به این نکته تصریح مىکند که «انما خرجت لطلب النجاح و اصلاح فى امة جدى» ، (95) اما به علت ارزش والاى دین، محور اصلى را خطر دینزدایى تشکیل مىدهد; زیرا عزیزترین و والاترین ارزش براى جامعه انسانى، دین است که حتى انسان جان خویش را فدا مىسازد تا دین را حفظ کند; چنانکه در گفتار عترت پیامبر (ص) که کوثر وحیانى است، از حضرت على (ع) اینگونه رهنمود آمده است.
اذا حضرت بلیة فاجعلوا اموالکم دون انفسکم و اذا نزلت نازلة فاجعلوا انفسکم دون دینکم و اعلموا ان الهالک من هلک دینه. (96) هنگامى که خطرى جان و آبروى شما را تهدید کرد، اموال خویش را سپر جان قرار دهید و هنگامى که خطرى دین شما را تهدید کرد، جان خود را سپر دین خود قرار دهید و بدانید که تباهى از آن کسى است که دینش تباه شده باشد.
با حاکمیتبنىامیه، این گوهر نفیس (دین) به خطر تحریف گرفتار آمده، آن هم نه به شکل دینزدایى لائیک امروزى که دین را از عرصه سیاست دور مىسازد، بلکه تحریفى که موجب واژگون شدن دین شود و دین را از درون تهى ساخته و چیزى بىمحتوا از آن برجا گذارد. دین واژگون و بىمحتوا نه تنها انسان و جامعه را نمىسازد و نه تنها باعثبالندگى و رشد نمىشود، بلکه همانند مواد مخدر، باعث رکود و ایستادگى جامعه مىگردد و دستاویز اهداف شوم مستکبران قرار مىگیرد.
نهضتباشکوه حسینى (ع) براى حفظ چنین ارزش پایدارى شکل گرفت و آن حضرت، جان خود و یارانش را در راه چنین آرمان والایى نثار کرد. او جان داد تا دین پایدار باشد.
فشارهاى حاکمیتبنىامیه، در ابعاد گوناگون فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و دینى باعثشد که چنین حرکت پرشورى پدیدار شود که البته این نوع فشارها در جامعه، واکنش هاى طبیعى را در پى داشت; زیرا جامعه ممکن است تا حدى فشارهاى اجتماعى و اقتصادى را تحمل کند; اما سرانجام، در برابر اهرم هاى قدرت، برخواهد ساخت.
آنچه نهضتحسینى (ع) را از دیگر نهضتها ممتاز مىسازد، محور پایانى، یعنى مقابله با خطر دینزدایى است. محورهاى دیگر، گرچه زمینهساز قیام بودند، اما آنچه انگیزه محورى قیام امام حسین (ع) را شکل مىداد، موضوع دینزدایى بود. امام (ع) براى پایدارى دین، این نهضت را برپا ساخت و به همین علت، نهضتحسینى الگوى جوامع متفاوت، به ویژه جامعه اسلامى در هر زمان است که راه مقابله با خطرها را مىآموزد. نهضتحسینى، رشد و بالندگى و پویندگى جامعه را علیه ستم و ناهنجارى ها به ویژه علیه ستمپیشگان دینستیز، در هر زمان پیامرسانى مىکند. درود خداوند سبحان بر روان پاک سالار شهیدان، حسین (ع) و یاران باوفا و راه پایدارشان باد.
منابع و ماخذ
1. الاختصاص، محمد بننعمان الملقب بالمفید، انتشارات اسلامى.
2. امام على (ع) و جمهوریت، حبیبالله احمدى، انتشارات فاطیما.
3. انساب الاشراف، احمد بنیحیى بلاذرى، دار الفکر لبنانى.
4. تاریخ الامم و الملوک، محمد بنجریر طبرى، مؤسسه اعلمى
5. الارشاد، محمد بننعمان الملقب بالمفید، مؤسسه آلالبیت.
6. الکامل فى التاریخ، عزالدین ابوالحسن على بنابىکرم المعروف بابناثیر، دار الاحیاء التراث العربى.
7. نهجالبلاغه، ترجمه جعفر شهیدى، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى.
8. شرح نهجالبلاغه، ابنابىالحدید، دار الاحیاء التراث العربى.
9. شرح نهجالبلاغه، ابنمیثم بحرانى، دار الاحیاء التراث العربى.
10. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، دار الاحیاء التراث العربى.
11. الاستیعاب، یوسف بنعبدالله معروف به قرطبى، دار الکتب العلمیه.
12. مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانى، منشورات رضى.
13. وقعة صفین، نصر بنمزاحم منقرى، انتشارات مرعشیه.
14. تاریخ یعقوبى، احمد بنابىیعقوب، مؤسسه اعلمى.
15. الغدیر، عبدالحسین امینى، دار الکتب العربى.
16. مروج الذهب، حسین بنعلى المسعودى، دار الهجرة.
17. الجمل، محمد بننعمان المفید، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى.
18. ضحىالاسلام، احمد امین، دار الکتب العربى.
19. الفتوح، احمد بناعثم الکوفى، دار الکتب العلمیه.
20. علل الشرایع، محمد بنبابویه الصدوق، مؤسسه اعلمى.
21. وسائل الشیعه، شیخ حر عاملى، دار الاحیاء التراث العربى.
22. کنز العمال، متقى هندى، مؤسسه الرساله.
23. المستدرک، حاکم نیشابورى، دار المعرفة بیروت.
24. تاریخ الخلفاء، عبدالرحمن سیوطى، دار الجیل.
پىنوشتها:
1) اختصاص، ص6.
2) امام على (ع) و جمهوریت، ص106.
3) انساب الاشراف، ج3، ص293; بحارالانوار، ج44، ص57.
4) تاریخ طبرى، ج4، ص409.
5) همان، ص414.
6) همان، ص479.
7) همان، ص482.
8) انساب الاشراف، ج5، ص68.
9) ارشاد، ج2، ص32.
10) همان، ص41.
11) همان، ص36.
12) همان، ص117.
13) کامل ابناثیر، ج2، ص547.
14) یونس، آیه 85.
15) همان، آیه 90.
16) همان، آیه 92.
17) اعراف، آیه 137.
18) هود، آیه 97.
19) بقره، آیه 65.
20) همان، آیه 50.
21) همان، آیه 61.
22) فاطر، آیه 43.
23) نهجالبلاغه، نامه 62، ص347.
24) انساب الاشراف، ج6، ص121 و 139.
25) تاریخ طبرى، ج4، ص521 و 523.
26) همان، ص523، 511 و 414.
27) همان، ص422 و 459.
28) همان، ص505، 528، 529، 462 و 513.
29) همان، ص517 و 521; انساب الاشراف، ج5، ص22.
30) طبرى، ج4، ص467.
31) همان، ص411.
32) شرح نهجالبلاغه ابنابىالحدید، ج3، ص444.
33) بحارالانوار، ج33، ص208; استیعاب، ج4، ص241.
34) استیعاب، ج4، ص241.
35) همان.
36) شرح نهجالبلاغه ابىالحدید، ذیل وصیتنامه امام حسن (ع) ; مقاتل الطالبین، ص77.
37) احزاب، آیه 22.
38) وقعه صفین، ص94.
39) تاریخ طبرى، ج4، ص414; تاریخ یعقوبى، ج2، ص126.
40) الغدیر، ج9، ص291، 292 و 295.
41) همان، ج10، ص89.
42) مروج الذهب، ج3، ص33.
43) الغدیر، ج9، ص362.
44) شرح نهج البلاغه، ابىالحدید، ج12، ص219; ج11، ص45.
45) الغدیر، ج10، ص266; ج2، ص102; مروج الذهب، ج3، ص33.
46) نهجالبلاغه، خ3، ص10.
47) الجمل، ص184.
48) شرح نهجالبلاغه ابنمیثم، ج1، ص175.
49) همان.
50) شرح نهجالبلاغه ابنابىالحدید، ج1، ص67.
51) الغدیر، ج8، ص286; مروج الذهب، ج2، ص333.
52) تاریخ طبرى، ج4، ص174.
53) مروج الذهب، ج3، ص23.
54) همان، ج2، ص333.
55) تاریخ یعقوبى، ج2، ص145.
56) همان، ص148.
57) همان، ص145.
58) مروج الذهب، ج2، ص333.
59) تاریخ طبرى، ج 4، ص 533، 538 و 541.
60) همان.
61) ضحى الاسلام، ج1، ص24.
62) همان.
63) تاریخ طبرى، ج4، ص518، 528، 515، 460446، 414، 422 و 461; تاریخ یعقوبى، ج2، ص151.
64) انساب الاشراف، ج5، ص129.
65) تاریخ طبرى، ج4، ص418.
66) مروج الذهب، ج3، ص26.
67) تاریخ طبرى، ج4، ص463.
68) همان، ص464.
69) همان، ص454.
70) الغدیر، ج9، ص113.
71) شرح نهج البلاغه ابنابىالحدید، ج1، ص67.
72) تاریخ یعقوبى، ج2، ص69.
73) فتوح، ج2، ص384.
74) تاریخ طبرى، ج4، ص498; تاریخ یعقوبى، ج2، ص141.
75) علل الشرایع، ج1، ص259.
76) تاریخ یعقوبى، ج2، ص142.
77) ضحىالاسلام، ج1، ص25.
78) الغدیر، ج10، ص278.
79) همان، ص279; تاریخ الخلفاء، ص250 (به نقل از حاکم و احمد) .
80) استیعاب، ج4، ص241.
81) مقاتل الطالبیین، ص77.
82) مروج الذهب، ج3، ص454.
83) الغدیر، ج2، ص260.
84) کنز العمال، ج11، ص117; مستدرک، ج4، ص480; انساب الاشراف، ج5، ص64.
85) وقعة صفین، ص216.
86) انساب الاشراف، ج5، ص134.
87) وقعة صفین، ص94.
88) نهجالبلاغه، خ3، ص95.
89) همان، خ108، ص102.
90) همان، خ98، ص90.
91) همان، خ93، ص86.
92) انساب الاشراف، ج5، ص129.
93) تاریخ طبرى، ج4، ص605.
94) فتوح، ج5، ص17; بحارالانوار، ج44، ص326.
95) فتوح، ج5، ص23.
96) وسائل الشیعه، ج11، ص451.
این همه به مدد حاکمیتبنىامیه بر مقدرات جامعه اسلامى پدید آمد که محصول برخى حکومت هاى پیشین به حساب مىآید.
نویسنده براى تبیین چنین موقعیتى، که براى امام حسین (ع) نمىتوانسته تحملپذیر باشد، این مقاله را در سه محور عمده: تشکل هم سو با اهلبیت، حاکمیتسیاسى بنىامیه و پیامدهاى آن، سامان داده و پیامدهاى فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى این حاکمیت و جریان دینزدایى در این برهه را بررسى مىکند.
پیشگفتار: پیشینه موضوع
نهضتشکوهمند امام حسین (ع) به مانند نهضتهاى همگونه خود، بر دو محور اصلى، یعنى زمینهها و انگیزهها حرکت مىکند. هدف اصلى در این نوشتار، بررسى محور نخست است. بررسى زمینهها، که بیشتر آنها را اهرمهاى فشار از سوى بنىامیه شکل مىدهد، بازگشتبه زمانهاى پیش از نهضت را بایسته مىکند; زیرا این زمینهها ریشه در حاکمیتسیاسى بنىامیه دارد که به دوران خلفا، امام امیرالمؤمنین (ع)، و امام مجتبى (ع) و نیز دوران امام حسین (ع) با معاویه بر مىگردد.
آنچه شواهد قطعى تاریخى گواهى مىدهد، این است که از زمان رسولالله (ص) و پس از رحلت ایشان یک تشکل همسو و یک جریان بزرگ اجتماعى با موقعیت والا، همراه عترت رسولالله (ص) پدیدار شد، به گونهاى که این جریان بزرگ، در اندیشه و رفتار، از هر نظر، شایستگى رهبرى جامعه را فراهم آورد و به همین علت نیز مورد چالشگرى مخالفان فرصتطلب، از جمله بنىامیه قرار گرفت. براى بررسى و تحلیل موضوع این نوشتار، ناگزیر از تبیین - گرچه فشرده - موقعیت اجتماعى این تشکل و نیز جریان مهم اجتماعى چالشگر آن هستیم تا فضاى مناسب براى طرح حاکمیتبنىامیه و سپس پیامدهاى این حاکمیت فراهم شود. بر این اساس، نوشتار در سه بخش محورى: تبیین جریان مهم اجتماعى، تشکل همسوى اهلبیت (ع) و حاکمیتسیاسى بنىامیه و پیامدهاى این حاکمیت، تنظیم مىشود. با تحلیل این سه محور، نقش فشارهاى بنىامیه در ابعاد یاد شده در عنوان مقاله، آشکار خواهد شد.
الف. تشکل همسو با اهلبیت (ع)
علىرغم دیدگاه هاى متفاوت به لحاظ اهتمام قرآن و رسولالله (ص) به امر رهبرى، موضوع رهبرى در فرصت هاى مناسب، که اوج آن را در گردهمآیى بزرگ ولایت غدیر مىتوان مشاهده کرد، مطرح بود. موضوع رهبرى، که سمت و سوى آن را رسولالله (ص) به دستور وحى ترسیم کرد، یک جریان بزرگ اجتماعى را پدیدار ساخت و طیف عظیمى از اندیشهها را به سوى خویش معطوف ساخت، به گونهاى که پس از رحلت آن حضرت، اندیشههاى این جریان، به سوى اهلبیت گسیل شد. همواره فراز و نشیب هاى سخت را پیمود و در برهههاى مناسب، فرصتهایى براى شکوفایى به دست آورد. گرچه این جریان، بلافاصله پس از رحلت پیامبر، در اثر فریبکارى دچار آسیب شد، اما هیچگاه متوقف نشد و همواره صحابه بزرگ رسولالله (ص) را به همراه داشت.
بر این اساس، آنچه در روایت نقل شده است که پس از رسولالله (ص) مردم مرتد شدند، مگر چند نفر (ارتد الناس بعد النبى الا ثلاثة نفر، المقداد بنالاسود و ابوذر الغفارى و سلمان الفارسى). (1) اگر به معناى ارتداد از رهبرى و امامتباشد، قابل بررسى و نقد خواهد بود که شرح آن در جاى خویش آمده است. (2)
شواهد تاریخى، که به برخى از آنها اشاره خواهد شد، گواه صادقى استبر این که این تشکل همسو، مقاوم و سترگ، از اهداف اهلبیتحمایت کرده و یک قدرت بزرگ اجتماعى را شکل مىداده است که در معادلات سیاسى، نقش محورى ایفا مىکرده است. در غیر این صورت، هیچ گاه منطقى به نظر نمىرسد که مخالفان، از جمله بنىامیه، این اندازه به مبارزه علیه این جریان برخیزند و هر چه در توان دارند، به کار گیرند تا توانمندى و گسترش آن را مهار کنند.
مرکز ثقل این تشکل را مدینةالرسول (ص) و سپس کوفه، عاصمه امیرالمؤمنین (ع) تشکیل مىداد که با حمایت هاى گسترده خود، حکومت علوى را استقرار بخشید و در کمتر از پنجسال، الگوى حکومتدارى دینى را از خود به یادگار نهاد. امام (ع) با حمایت همین تشکل همسو توانست فتنههایى را، مانند فتنه ناکثین، قاسطین و مارقین، مهار کند.
این جریان، پس از شهادت امام على (ع) به صورت گسترده، به سوى امام مجتبى (ع) روى آورد که بیعت و پیمان آن با امام (ع) سردمدار بنىامیه معاویه را به وحشت افکند و توان رویارویى با امام مجتبى (ع) را از آنان گرفت. در آغازین روز بیعتبا امام حسن (ع) حدود پنجاه هزار نفر، در جبهه جنگ حاضر شدند. (3)
معاویه در هراس از همین جریان، اعتراف کرد که جنگ با این جبهه، ممکن نیست; زیرا دست کم به تعداد نیروهاى خودشان از ما کشته خواهند گرفت. (4)
هنگامى که زیاد بنعبید (معروف به زیاد بنسمیه)، استاندار امام على (ع) و امام حسن مجتبى (ع) در فارس، از سوى معاویه تطمیع و تهدید شد، در پاسخ او نوشت: «فرزند هند جگرخوار و پناهگاه منافقان و سردمدار احزاب مخالف اسلام، مرا تهدید مىکند، در حالى که من همراه جریانى هستم که پسرعموى رسولالله (ص) (عبدالله بنعباس) و حسن بنعلى، سرداران آن هستند و نود هزار شمشیر زن به همراه دارند.» (5)
نیز هنگامى که مغیره، استاندار کوفه، در حضور انبوه مردم، ضمن ایراد سخن، به عترت آلرسول (ص) توهین مىکند، حجر بنعدى، یار وفادار امام على (ع) بر وى مىشورد و فریاد برمىآورد و جلسه را ترک مىکند که به همراه وى بیشتر جمعیتحاضر، مجلس را ترک مىکنند. (6)
زیاد بنابیه، استاندار دیگر کوفه، که با ارعاب و سرکوب بر کوفه حاکم شده بود، در باره این جریان ابراز مىدارد که بدنهاى شما با ما ولى اندیشههایتان با حجر و على است (ابدانکم معى و اهوائکم مع حجر و على) . (7)
هنگامى که عدهاى از یاران حضرت على (ع) به همراه جاریة بنقدامه، نزد معاویه مىروند، معاویهرو به جاریه کرده، مىگوید: «تو آتش را به سود على مشتعل ساختهاى» . جاریه در پاسخ وى مىگوید: «معاویه! نام و یاد على را این زمان واگذار، که ما هیچ گاه به وى خیانت نکرده و هیچگاه پیمان وفادارى خویش را با وى نخواهیم گسست» . آنگاه پس از زباندرازى معاویه، ابنقدامه معاویه را تهدید کرده، مىگوید:
«همان شمشیرهایى که با آنها در صفین از تو استقبال کردیم، اینک همراه ما است.» (8)
حضور همین تشکل همراه اهلبیتبود که حرکتبزرگى را پس از شهادت امام مجتبى (ع) پدیدار ساخت و نگاههاى سراسر حجاز و عراق، به سوى امام حسین (ع) افکنده شد که به تعبیر تاریخ، عراق به حرکت در آمد. (قد تحرکت الشیعة بالعراق)، (9) همانان که هزاران نامه براى امام حسین (ع) نگاشتند و از ایشان خواستند که رهبرى جامعه را بر عهده گیرد و همان هایى که بیش از هیجده هزار نفرشان با نماینده امام (ع) مسلم بنعقیل بیعت کردند. (10)
این جریان بزرگ اجتماعى، تا آن اندازه شکوفا بود که حتى مخالفان اهلبیت نیز به آن معترف بودند و با وجود فرزانگان اهلبیت، هیچ گونه موقعیتى براى خود نمىدیدند; چنانکه عبدالله بنزبیر بر این حقیقت واقف بود که با وجود حسین بنعلى (ع)، هیچ گونه امیدى براى بیعت مردم حجاز با او وجود ندارد (قد عرف ابنزبیر ان اهل الحجاز لا یبایعونه مادام الحسین فى البلد) . (11)
هنگامى که ابنمرجانه به دستور یزید، آن فاجعه انسانى را در کربلا پدید آورد، مجلس جشنى بر پا کرد و اسراى اهلبیت را به کوفه آورد. در کوفه، در مجلس بزم، طبل پیروزى نواخت و با ایجاد رعب و وحشت، از فضایل نداشته بنىامیه سخن راند و بر اهلبیت، جرات جسارت پیدا کرد و گفت: «سپاس خدا را که حق را آشکار و یزید و حزبش را پیروزى عطا کرد و دشمن دروغگو و پیروانش را از پاى در آورد!» . در این هنگام، عبدالله بنعفیف ازدى، از یاران اهلبیت، با همه رعب و وحشتى که بر مجلس حاکم بود، از جاى برخاست و رو به ابنزیاد گفت:
«دروغگو تو و پدرت و آن کسى است، که تو را بر این سمت گماشته است. فرزند مرجانه! فرزند رسولالله را به قتل مىرسانى، آنگاه بر منبر و جایگاه راستگویان قرار مىگیرى و این گونه سخن مىگویى؟» .
ابنزیاد از سخن وى برآشفت و خواست وى را همانجا به شهادت برساند که هفتصد نفر شمشیر به دستحاضر، از ابنعفیف حمایت کرده و ابنزیاد را از تصمیمش پیشمان ساختند، گرچه ابنزیاد به سربازان ویژه، دستور مىدهد که شبانه با تزویر، وى را ربوده و در خارج شهر به شهادت برسانند. (12)
اینها نمونههایى از ده ها گواه صادق بر گسترش و توانمندى این جریان اجتماعى است که از زمان رسولالله (ص) شکل گرفت و همواره راه پرفراز و نشیب را پیمود. گرچه باید اعتراف کرد که در اثر سهلانگارى در برخى موارد و نیز فریب مخالفان، در برخى موارد دیگر، انسجام این تشکل، آسیب هاى جدى دید، اما هیچگاه این حرکت، متوقف و یا به خاموشى نگرایید، بلکه همواره اندیشه و رفتارش از خاستگاه وحى و عترت رسولالله (ص) سویه مىگرفت و شمشیرهایش نیز همواره در دفاع از آرمان هاى اهلبیتبه کار گرفته مىشد; زیرا شمشیر هیچ گاه از آرمان جدا نمىشود.
اینکه گاهى نقل مىشود که اندیشهها از رفتار و شمشیر جدا شده است، مانند اینکه از فرزدق نقل شده است که در پاسخ امام حسین (ع) در باره اوضاع عراق گفت: «قلب هاى مردم با تو ولى شمشیرهایشان با بنىامیه است» (13) سخنى قابل نقد است; زیرا شمشیر همواره در اختیار اندیشه است و اگر بیشتر مردم عراق اندیشه و قلبشان با اهلبیت است، شمشیر و رفتار آنان نیز مدافعان اندیشه و آرمان خواهد بود. بر اساس همین حقیقت، امام حسین (ع) دعوت مردم عراق را پذیرفت و به سوى آنان حرکت کرد. و نمىتوان گفت که جامعهشناسى امثال فرزدق، از امام حسین (ع) بهتر بوده و حضرت شناخت درستى از جامعهاى که نهضتخود را در آن آغاز کرد، نداشته است.
البته این سخن، بدان معنا نیست که در عراق هیچ شمشیرى علیه امام حسین (ع) نبود; زیرا شکلگیرى یک جریان اجتماعى، که حتى بخش بزرگى از جامعه را فرا گیرد، لزوما به این معنا نخواهد بود که جریان مخالف با آن، در همان جامعه شکل نگیرد، بلکه در درون یک جامعه، همواره جریانهاى متضاد شکل مىگیرند. آنچه در عراق وجود داشت، به علتسابقه حکومتدارى امیرالمؤمنین (ع) و شکوفا شدن اندیشههاى تابناک ایشان در عراق، به ویژه در کوفه، شکلگیرى یک تشکل بزرگ اجتماعى همراه و یاور اهلبیتبود که لایههاى عمیق آن، در عراق و حجاز و لایههاى دیگر آن، در سرتاسر کشور اسلامى به چشم مىخورد.
گرچه جریانهاى متضاد نیز وجود داشتند و در فرصت هایى که فراهم مىشد، ابراز وجود مىکردند، ولى شمشیرهایى که در عراق، به روى امام حسین (ع) کشیده شد، شمشیرهاى تشکل همسو نبود، بلکه شمشیرهاى جریانهاى متضاد بود که عبیدالله بنزیاد با زور و تزویر، آنان را علیه امام حسین (ع) و اهلبیتساماندهى کرد.
سخنان فرزدق نیز مىتواند ناظر به همین جریان ها باشد، نه شیعیان و هواداران اهلبیت. البته شرح ماجراى سقوط کوفه، تحقیق بیشترى را مىطلبد که در جاى خود انجام گرفته است. در هر صورت، جریان بزرگ تشکل همسوى اهلبیت را نمىتوان نادیده انگاشت، گرچه جریانهاى متضاد نیز وجود داشته باشند.
جریانهاى متضاد
شکلگیرى جریان توانمند و حقمحور، در یک جامعه، لزوما بدین معنا نیست که جریانهاى مخالف، در همان جامعه شکل نگیرد، بلکه در جامعه همواره جریانهاى متضاد و چالشگر حق و باطل در حرکتند و این واقعیت، یک سنت تغییرناپذیر اجتماعى است که قرآن بر آن تایید مىکند.
قرآن در باره قوم بنىاسرائیل، دو جریان متضاد را، که از متن یک جامعه خیزش کرده، معرفى مىنماید. یک جریان، که از متن جامعه بنىاسرائیل برخاسته، از رهبرى به حق حضرت موسى حمایت مىکند. و به علت روش حقمدارش به بار نشسته و پیروزى و سرافرازى نصیبش مىشود; یعنى همان تشکلى که در راه اندیشه و آرمان هاى بر حق حضرت موسى پایدارى کرد و بر خداى سبحان تکیه زد:
«قالوا على الله توکلنا ربنا لا تجعلنا فتنة للقوم الظالمین.» (14)
قوم موسى گفتند: «اعتماد ما بر خدا است، پروردگارا! ما را مورد آزمون گروه ستمپیشه قرار مده.»
خداى سبحان نیز در اثر پایدارى آنان این تشکل را به هدف خود رساند و آنان را از خطرها رهانید:
«و جاوزنا بنىاسرائیل البحر.» (15) بنىاسرائیل (قوم موسى) را از دریا (به صورت اعجاز) عبور دادیم.
این تشکل را زندگى امن همراه با روزى هاى فراوان نصیب کرد:
«و لقد بوانا بنىاسرائیل مبوا صدق و رزقناهم من الطیبات.» (16)
در نهایت، این تشکل حقگرا به علت پایدارى در راه حق، به پیروزى مىرسد:
«و تمت کلمة ربک الحسنى على بنىاسرائیل بما صبروا.» (17) وعده نیک خدا در باره بنىاسرائیل (قوم موسى) به علت پایدارى آنان در راه حق، تحقق یافت.»
در برابر این جریان اجتماعى، جریان مخالفى، که آن هم از متن همان جامعه برخاسته بود، وجود داشت که کورکورانه از اوهام تفرعن پیروى و از منویات شوم آنان حمایت مىکرد:
«فاتبعوا امر فرعون و ما امر فرعون برشید.» (18) قوم فرعون از دستور فرعون پیروى کردند و دستور فرعون، رهنمون به حق نیست و بالندگى ندارد.
این روش باطلگرا سرنوشتى شوم را، که ذلت و گرفتارى است، پیش رو دارد که رسوایى دنیا و خزى آخرت را نصیب آنان مىکند:
«فقلنا لهم کونوا قردة خاسئین.» (19) آنان را بوزینههاى پست قرار دادیم.
و سر انجام، اینان به علت طغیان در برابر حق، در گرداب گناه خویش، در کام امواج غرق شدند:
«فاغرقنا آلفرعون.» (20) پس آلفرعون را غرق کردیم.
آلفرعون از همان قوم بنىاسرائیل نشات گرفته بودند و سرنوشتشوم آنان نیز به علت عملکرد و رفتار حقستیز آنان بود:
«ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون.» (21) این سرنوشت، به علت عصیان و رفتار تجاوزگرى آنان است.
همانطور که ملاحظه مىکنید، دو جریان متضاد، از درون یک جامعه خیزش گرفته، دو روش متفاوت و دو سرنوشت را نیز در پى دارند; زیرا سنت هاى الهى جابهجایى و دگرگونى نمىپذیرند. هر روش، سرنوشت همان روش را در پى خواهد داشت:
«فلن تجد لسنة الله تبدیلا و لن تجد لسنة الله تحویلا.» (22)
این حقیقت، در زمان رسولالله (ص) و نیز پس از رحلت ایشان در طول دوران زندگى اهلبیتشکل گرفت و همراه با آن، جریانهاى مخالف تشکل همسو و همراه اهلبیت نیز پاى گرفتند که سنگ زیرین این جریان را، که با محوریتبنىامیه مىچرخید، مىتوان در دوران جاهلیت جستوجو کرد. رویش این جریان مخالف، گرچه به زمان عثمان، در مدینه بازگشت دارد، اما محور آن را توانمندى بنىامیه در شام شکل مىدهد و لایههاى عمیق این جریان، در شام است، گرچه لایههاى نازک آن، در سراسر کشور اسلامى به چشم مىخورد. این جریان، در برابر امام على (ع) و تشکل همراهش و نیز امام حسن مجتبى (ع) با طیف بزرگى که از دعوت کنندگان از امام حسین (ع) حمایت مىکرد، قد برافراشته بود و در صحنههاى اجتماعى نقش ایفا مىکرد و باعث گردش و مداوله نهاد سیاسى مىشد. این جریان چالشگر، از آرمان هاى شوم بنىامیه هوادارى مىکرد و همواره به نداى آنان پاسخ مىداد و بر تشکل همسوى اهلبیت آسیب مىرساند.
با این بیان رویکرد، نکوهش هاى عترت و آلرسول (ص) نیز از مردم عراق و کوفه، در برخى موارد آشکار مىگردد; زیرا برخى نکوهشها متوجه جریانهاى متضاد است، گرچه برخى شکوهها نیز مىتواند متوجه سستى و سهلانگارى جریان همراه هلبیتباشد.
در هر صورت، با تحلیل کوتاه از محور نخست نوشتار، به محورهاى دیگر، یعنى حاکمیتبنىامیه و پیامد این حاکمیت، که پیوند عمیقى با عنوان نوشتار دارد، مىپردازیم; زیرا با تبیین حاکمیت و گستره پیدایش حکومتبنىامیه و پیامدهاى آن، نقش فشارهاى سیاسى، اجتماعى و اقتصادى بنىامیه، در آغاز نهضت نیز آشکار خواهد شد; زیرا این فشارها، گرچه از زمان عثمان آغاز شد، اما همواره بر تراکم آنها افزوده شد تا سبب شد نهضتى شکوهمند علیه آنها گردد. تبیین این محورها تفسیر این سخن کوتاه و شیواى امیرالمؤمنین (ع) خواهد بود در باره حاکمیتحزب عثمانیه:
«فیتخذوا مال الله دولا و عباد الله خولا و الصالحین حربا و الفاسقین حزبا.» (23) بنىامیه مال خدا (اموال عمومى) را در بین خویش دستبه دست کردند، و بندگان خدا را برده خویش ساختند و با افراد شایسته به ستیز برخاستند و افراد تبهکار را پیرامون خویش گرد آوردند.
ب. حاکمیتحزب عثمانیه
پیشینیه حکومتبنىامیه یا حزب عثمانیه را از زمان عثمان، خلیفه سوم مىتوان جستوجو کرد. از هنگام خلافت وى تغییرات چشمگیرى در نظام مدیریت امت اسلامى پدیدار شد. وى از معیارهاى دینى و سنت رسولالله (ص) و حتى از روش هاى دو خلیفه پیش از خود، آشکارا عدول کرد. سیاست قومگرایى و تبعیض در مدیریت وى آشکار شد، به گونهاى که حاکمیت قوم خود (بنىامیه) را پایهریزى کرد. در دوران حکومتدارى عثمان، بیشتر مسؤولان سیاسى و استانداران، از بنىامیه و سرسپردگان سینهچاک آنان برگزیده شدند و مسؤولیت هاى کلیدى، در مسیر اهداف آنان واگذار شد.
در زمان عثمان معادلات سیاسى و به دنبال آن، معادلات اجتماعى و اقتصادى، به گونهاى دگرگون شد که عدول از معیارها در جهتحاکمیتبخشیدن به قوم بنىامیه، آشکارا صورت مىگرفت و این سخن عمر در باره عثمان، کاملا درست است که اگر عثمان امور را در اختیار گیرد، بنىامیه را برگرده مردم سوار خواهد کرد. (24) معیار عزل و نصب و توزیع نیروى انسانى، قومگرایى بود که انتخاب استانداران، نمونه بارز آن است. استانداران عثمان، همگى از این قماش بودند. ولید بنعقبه، برادر ناتنى وى با فسق آشکارش و علىرغم مخالفت هاى همه اندیشمندان، استاندار کوفه شد. عبدالله بنعامر کریز (استاندار بصره)، معاویة بنابوسفیان (استاندار خودمختار شام)، یعلى بنمنیه (استاندار یمن)، جریر بنعبدالله (استاندار همدان)، عبدالله بنسعد بنابىسرح (استاندار مصر) و مروان حکم، داماد وى، مشاور و در حقیقت، وزیر دربار وى، نمونههایى از این دست هستند.
حاکمیتحزب عثمانیه، از طریق استاندارى معاویه در شام و سپس حاکمیت وى بعد از داورى دومةالجندل، در زمان امیرالمؤمنین (ع) و به ویژه پس از مصالحه با امام حسن مجتبى (ع) تداوم یافت. پس از مصالحه ساباط وى اختیاردار همه کشور بزرگ اسلامى شد و سیرهاى به مراتب تاسفبارتر از سیره عثمان در پیش گرفت و دامنههاى حکومتبنىامیه را به حجاز، آنگاه عراق گسترش داد، به گونهاى که همه مسؤولیت هاى سیاسى، قضایى، اجتماعى، اقتصادى و دینى در اختیار بنىامیه قرار گرفت و حاکمیت این قوم، به طور فراگیر تثبیتشد.
برخى از مسؤولان در زمان معاویه، عبارت بودند از: سعید بنعثمان، استاندار کوفه در سال 56 و استاندار خراسان در سال 57، عبدالله بنامالحکم، خواهرزاده معاویه، استاندار کوفه در سال 58، که مردم وى را نپذیرفتند. آنگاه به مصر اعزام شد، که مردم مصر نیز وى را نپذیرفتند. (25) ولید بنعتبة بنابىسفیان، استاندار مدینه، که در زمان یزید نیز استاندار مدینه بود. مروان حکم، داماد عثمان و نیز سعید بنالعاص، استاندار مدینه. عبدالله بنعامر، پسردایى عثمان، استاندار بصره و سیستان. (26) عمرو عاص، وزیر مشاور و استاندار مصر. عبدالله بنعمرو عاص، استاندار مصر. (27) زیاد بنابیه، سرسپرده و جلاد معاویه، استاندار بصره و سپس کوفه و نیز خراسان. چهار نفر از فرزندان همین زیاد، یعنى عبدالرحمن بنزیاد، ربیع بنزیاد، عباد بنزیاد، و عبیدالله بنزیاد، استانداران خراسان، سیستان، کوفه و خراسان. (28) عبیدالله بنخالد و نیز ضحاک بنقیس و نعمان بنبشیر، استانداران کوفه. (29) مسلم بنمخلد، استاندار مصر و آفریقا. (30) بسر بنارطاة، استاندار بصره. (31)
دیگر مسؤولان قضایى و شؤون دینى که شرح آن خواهد آمد نیز در اختیار همین طیف از بنىامیه و یا هواداران سرسپرده آنان قرار داشت.
حاکمیتسیاسى بنىامیه، هرم محورى توانمندى اجتماعى آنان بود که فرصت را در دیگر عرصهها براى دستیابى به اهداف آنان فراهم ساخت. این توانمندى سیاسى، باعث پدیدار شدن یک جریان بزرگ اجتماعى چالشگر، در برابر اهداف الهى عترت آلرسول (ص) پدیدار ساخت. حزب عثمانیه با این توانمندى، موفق به دستیازیدن به برخى اهداف خویش شد که چنگاندازى به اهرم هاى قدرت سیاسى، راه را براى رسیدن به اهداف بزرگ آن هموار ساخت. حزب عثمانیه، که پیشینه آن را در جاهلیت مىتوان جستوجو کرد و تداوم آن، حزب ابوسفیان است، همواره در آرزوى در آغوش گرفتن حکومتسیاسى بود که با انقلاب اسلامى رسولخدا (ص) از اختیار آنان خارج شده بود و ابوسفیان، خود به این حقیقت اعتراف کرد. وى هنگام خلافت عثمان بر مزار حمزه سیدالشهدا حاضر شد و پاى خویش را بر مزار شریف او کوبید و گفت: «حمزه! آن چیزى که ما با شما در ستیز براى آن بودیم، اینک به چنگ ما افتاده است» . (32) و نیز این گونه رهنمون داد که حکومت، همانند توپ باید در دستان بنىامیه دستبه دستشود، بهشت و جهنمى در کار نیست:
«تلقوها یا بنى عبدشمس تلقف الکرة فوالله ما من جنة و لا نار» (33)
در زمان خلافت عثمان، ابوسفیان هنگامى که براى گفتن تبریک، بر وى وارد شد، گفت:
«بعد از قوم تیم و عدى حکومتبه دست تو افتاده است. آن را همانند توپ، در بین بنىامیه گردش ده و محورهاى آن را بنىامیه قرار ده، که این پادشاهى است: «ادرها کالکرة و اجعل اوتادها بنىامیة فانما هو الملک» . (34)
این در حالى بود که همین ابوسفیان هنگامى که ابوبکر خلیفه شد، براى برانگیختن آشوب داخلى به امام على (ع) پیشنهاد پشتیبانى داد که اگر مایل باشى، براى حمایت از تو مدینه را پر از سواره و پیاده نظام خواهم کرد. امام على (ع) که از هدف شوم وى باخبر بود، پاسخ داد: «تو همواره در دشمنى با اسلام بودى» . (35)
معاویه سردمدار دیگر حزب عثمانیه نیز آشکارا اعتراف کرد که من براى نماز و روزه با مخالفان خود در ستیز نیستم، من براى به چنگ آوردن حکومت مىجنگم:
«انى والله ما قاتلتکم لتصلوا و لا تصوموا و لتحجوا و لتزکوا انکم لتفعلون ذلک انما قاتلتکم لاتامرکم» . (36)
و این گونه حاکمیتحزب عثمانیه، از زمان عثمان آغاز شد و به استقرار حاکمیتبنىامیه انجامید.
خاستگاه حزب عثمانیه
البته این نکته نیز نباید از نظر دور باشد که شکلگیرى این حزب، تنها به زمان عثمان بازگشت ندارد، بلکه پیشینه آن، به زمان جاهلیت، زمان حاکمیت ابوسفیان بر قریش باز مىگردد. این حزب خطمشى خود را که حاکمیت قومگرایى علىالاطلاق مىباشد و انواع ناهنجارىهاى اجتماعى را در پى داشت، از احزاب چالشگر زمان ابوسفیان دریافت مىکرد. انگیزههاى جاهلى و برترىطلبى و نابرابرىهاى آن زمان، در ذهن سران قوم بنىامیه رسوب داشت تا اینکه از زمان خلافت عثمان به بعد، فرصت میداندارى یافت. ابوسفیان سردمدار احزاب مخالف رسولالله (ص) بود و در بسیارى از جنگها علیه مسلمانان نقش داشت. در سه جنگ بزرگ بدر، احد و احزاب، جبهه مقابل رسولالله (ص) را ابوسفیان شکل مىداد. در جنگ خندق، همه احزاب مخالف رسولالله (ص) به رهبرى ابوسفیان در نبرد شرکت کردند و این جنگ به همین علت، جنگ احزاب نامیده شد. که قرآن از آن این گونه یاد مىکند:
«و لما راى المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله.» (37) مؤمنان هنگامى که احزاب (نیروى مقابل) را مشاهده کردند، گفتند: این همان نویدهاى خدا یو پیامبرش است.
به همین علت، از بنىامیه به عنوان تداوم و بقایاى حزب جاهلیت و حزب ابوسفیان یاد مىشود; زیرا خاستگاه این قومیت، ازگشتبه آن دوران دارد.
امیرالمؤمنین (ع) در هنگام بسیج نیرو به جبهه نبرد با معاویه، با همین عنوان از وى یاد مىکند:
«سیروا الى اعداء الله، سیروا الى اعداء السنن و القرآن، سیروا الى بقیة الاحزاب و قتلة المهاجرین و الانصار.» (38) به سوى دشمنان خدا و دشمنان رسولالله و قرآن بسیجشوید. به سوى بقایا و اعقاب احزاب جاهلى و قاتلان مهاجران و انصار حرکت کنید.
اعقاب ابوسفیان تا آنجا با این عنوان معروف بودند که امثال زیاد بنابیه نیز براى نکوهش آنان از همین عنوان استفاده مىکند: «العجب من ابن آکلة الاکباد و کهف النفاق و رئیس الاحزاب» . (39)
روش این حزب نیز همان روش عهد جاهلیتبود; یعنى با همه فضایل در ستیز بود که متاسفانه پس از رحلت رسولالله (ص) فرصت میداندارى را به دست آورد و بدینسان، حاکمیتخویش را بر امت اسلامى استقرار بخشید. این حاکمیت، پیامدهاى عبرتآمیز را براى هر زمان دیگرى به یادگار نهاد که در بخش بعدى به پیامدهاى این حاکمیت مىپردازیم.
پیامدهاى حاکمیتحزب عثمانیه
الف. فرهنگى
توانمندى سیاسى بنىامیه فرصت فرهنگسازى و سوق اندیشههاى عمومى جامعه، به سمت و سوى اهداف خویش را فراهم آورد. حزب عثمانیه با در اختیار گرفتن سکوهاى تبلیغاتى و جایگاه هاى انحصارى، فرهنگسازى خویش را در دو محور متمرکز کرد. محور نخست، فضاسازى فرهنگى در جهت طرح شایستگى ها و فضایل دروغین بنىامیه و محور دوم، تهاجم گسترده فرهنگى علیه رقیب هاى خود، به ویژه اهلبیت رسولالله (ص) . تاثیرگذارى این تهاجم، گرچه از زمان خلیفه سوم بود، اما در زمان معاویه، به ویژه مدت همزمانى با امامت امام حسن (ع) و امام حسین (ع) به اوج رسید. بر این اساس، این موضوع را در دو بخش مىتوان بررسى کرد:
1. در محور نخست، آنان تا توانستند در باره فضایل بنىامیه فرهنگسازى کرده و حتى احادیث جعلى فراوانى را از زبان رسولالله (ص) و صحابه بزرگ ایشان در شان آنان ساخته و منتشر کردند. قلمبهدستان و سخنگویان مزدور، مانند کعبالاحبار، در باره فضیلت پیاز عکه گرفته تا سران بنىامیه، حدیث جعل و منتشر ساختند، احادیثى مانند: «اشد امتى حیاء عثمان بنعفان» ، «عثمان بن عفان احیا امتى و اکرمها» ، «الحیاء من الایمان و احیا امتى عثمان» و «لکل نبى رفیق فى الجنة و رفیقى فیها عثمان بنعفان» . (40) و مانند: «معاویة احکم امتى و اجودها» و «معاویه احلم امتى و اجودها» . (41)
با اینکه رسولالله (ص) در باره معاویه فرمود: «به دین من از دنیا نخواهد رفت» ، این گونه سخن ستایش از معاویه به زبان حضرت آویخته مىشود. در فضیلتبنىامیه آن مقدار حدیث جعل شد و بر گوش مردم شام نواخته شد که بنىامیه را نزدیکترین خویشان رسولالله (ص) معرفى کردند و آیات و روایاتى را که در شان ذوالقربى و رهبرى آنان مطرح است، بر بنىامیه تطبیق کردند. عبدالله بنعلى بزرگانى از شام را نزد ابىالعباس سفاح فرستاد و در نزد وى سوگند یاد کردند که خویشانى غیر از بنىامیه براى رسولالله (ص) نمىشناسند تا خلافت را از وى به ارث ببرند. این ترفند، با این هدف بود که خلافت و حکومتخویش را با عنوان وارث رسولالله (ص) مطرح سازند.
این اندازه جعل و فرهنگسازىها مراکز فرهنگى و شاعران را به تعجب مىآورد که ابراهیم بنالمهاجر در همین زمینه مىسراید:
ایها الناس اسمعوا اخبرکم
عجبا زاد على کل العجب
عجبا من عبد شمس، انهم
فتحوا للناس ابواب الکذب
ورثوا احمد فى ما زعموا
دون عباس بنعبدالمطلب
کذبوا و الله ما نعلمه
یحوز المیراث الا من قرب (42)
اى مردم! توجه کنید تا سخنى بس شگفتانگیز با شما در میان گذارم. شگفت از فرزندان عبد شمس که درهاى دروغ را بر مردم گشودند، که مدعى هستند آنان با وجود فرزندان عباس بنعبدالمطلب، از رسولالله ارث مىبرند. سوگند به خدا که دروغ مىگویند زیرا ارث بر اساس خویشاوندى است.
این نمونهها به خوبى آشکار مىسازد که فشارهاى بنىامیه، در زمان امام حسین (ع) که همزمان با دوران معاویه بود، تا چه اندازه متراکم شده بود.
بنىامیه خود را وارث رسولالله (ص) و ولى امر مسلمانان معرفى کردند و حتى خود را ولى دم عثمان مطرح کرده و پیراهن عثمان را علم ساختند تا در برابر رقیبان خود به ستیز برخیزند. آنان در جعل مطالبى در باره خونخواهى عثمان، این گونه شایعه کردند که اگر امتبراى خونخواهى به پانخیزد، باید منتظر بلاى آسمانى باشد: «لو لم یطلب الناس بدم عثمان لرموا بالحجارة من السماء» . (43)
این فرهنگ و روش، اگر فرصت تداوم مىیافت، همه جامعه اسلامى را فرا مىگرفت و اگر همه مردم در فرهنگ و اندیشه، همانند شامیان مىشدند، چه چیزى از قرآن و عترت باقى مىماند؟
2. محور دوم فرهنگسازى آنان، تهاجم فرهنگى علیه اهلبیت و عترت رسولالله (ص) بود. حزب عثمانیه، مردم را از نقل احادیث فراوان رسولالله (ص) در شان اهلبیت منع کردند و معاویه صریحا دستور داد که کسى نباید فضایل و احادیث رسولالله (ص) را در باره منقبت امام على (ع) نقل کند. (44)
آنان یاران و دوستداران اهلبیت را به دار کشیدند و زبان بریدند و دهان میثم تمار را بر بالاى دار دوختند تا فضیلتحضرت على (ع) را بر زبان نیاورند.
از سوى دیگر، تهاجم تبلیغاتى براى مخدوش جلوه دادن چهره تابناک عترت پیامبر (ص) به اوج خود رسید. از چهره شاخصى مانند امام على (ع)، چهرهاى مىسازد که مردم شام وى را مسلمان نمىشناختند. آنان هنگامى که مىشنوند که امام على (ع) در مسجد مضروب شده است، تعجب مىکنند که وى چرا به مسجد آمده است. هزاران سخنگوى جیرهخوار، بر فراز هفتاد هزار منبر، حضرت على (ع) را سب و نفرین مىکردند. خطیبان نمازهاى جمعه و جماعات، خطبه بدون لعن بر امیرالمؤمنین على (ع) را باطل مىدانستند. در اجتماعات نهادینه دینى، مانند نماز جمعه، نماز عید قربان و نماز عید فطر، على (ع)، این چهره درخشان و شفاف، مورد لعن قرار مىگیرد. حضرت فاطمه (س) را مردم شام، دختر رسولالله (ص) از عایشه و خواهر معاویه مىپندارند! (45)
اینها برخى از پیامدهاى تهاجم تبلیغى بنىامیه است که از چهرههاى تابناکى مانند امام على و حضرت فاطمه، این گونه چهرهاى مىسازد، معاویه را نزدیکترین خویشاوند رسولالله (ص) مطرح مىکند. که همه شؤون رسولالله (ص) از جمله رهبرى، به وى منتقل شده است. این موارد، گواه صادقى بر این حقیقت است که همواره بر تراکم این فشارها در عهد بنىامیه افزوده شده است تا اینکه در زمان معاویه به اوج خود مىرسد.
اگر این تهاجم ها تداوم مىیافت و چند قرن در میان امت اسلام، چهره اهلبیت اینگونه معرفى مىشد، چه پیامدهایى را به دنبال داشت؟ آیا از عترت و قرآن چیزى باقى مىماند؟
ب. اقتصادى: «فیتخذوا مال الله دولا»
ساماندهى اقتصادى از ویژگى هاى استقرار حکومت دینى است که عدالت اجتماعى را در ابعاد گوناگون تحقق مىبخشد. نهاد سیاسى، هر چه از معیارهاى دینى عدول کند، به همان اندازه به ناهنجارى هاى اقتصادى روى آورده و باعث نابرابرى هاى اقتصادى مىگردد. در زمان بنىامیه، به علتحاکمیت قوم برترىطلب آنان، نابرابرى عمیق در فرآیند ساختار اقتصادى جامعه پدیدار شد، به گونهاى که اقلیتحاکم و فرصتطلب، سرمایههاى کلانى از اموال عمومى و حیف و میل انباشتند و بیشتر افراد جامعه، به ویژه مخالفان بنىامیه و بالاخص عترت پیامبر (ص) و هواداران آنان، در تنگناهاى شدید محرومیت قرار گرفتند.
از آغازین روز حکومت عثمانى و با مسلط شدن بنىامیه بر گرده مردم، گسیل سرمایهها به سود اشخاص توانمند سیاسى شروع شد و تا انقراض بنىامیه ادامه یافت. آنان نه تنها نقدینههاى بیتالمال و ثروت هاى عمومى را، که در آن زمان، به صورت شمش هاى طلا و نقره بود، به جیبهاى خود سرازیر کردند، بلکه اموال و مستقلات انفال را به گونهاى مدیریت کردند که به سود آنان ضبط و ثبتشود. این تبعیض ناروا، به اندازهاى سرمایه نزد آنان انباشت که افراد به راحتى مىتوانستند هزینههاى جنگ هاى مهم را متحمل شوند. بنىامیه به بیان امیرالمؤمنین (ع) همانند شتر گرسنهاى که به علفبهارى روى آورد، به بیتالمال تهاجم کردند: «یخضمون مال الله خضمة الابل نبتة الربیع» . (46)
عثمان در این راه، آن گونه آشکارا موضع گرفت که اظهار داشت: اگر کلیدهاى بهشت در اختیار من بود، در اختیار بنىامیه قرار مىدادم:
«اما و الله لو قدرت على مفاتیح الجنة لسلمتها الى بنىامیة» . (47)
جالب این است که این روش را نه تنها نکوهیده نمىدانست، بلکه به آن افتخار هم مىکرد. هنگامى که زیاد بنعبید از حیف و میل هاى عثمان برآشفت و به گریه افتاد، عثمان گفت: گریه چرا؟ عمر خویشان خود را از بیتالمال براى رضاى خدا محروم مىکرد و من براى رضاى خدا خویشانم را برمىگزینم. «انا اعطى اهلى و قرابتى ابتغاء وجه الله» . (48)
بررسى برخى آمار و ارقام ها روش ناعادلانه بنىامیه را به خوبى آشکار مىسازد. عثمان به چهار نفر از قریش، که آنان را به دامادى خویش برگزید، سه هزار دینار بخشید. هنگامى که آفریقا فتح شد، یک پنجم غنایم این فتح را به دامادش مروان بخشید. همچنین به حکم بن عالم (پدر مروان) سیصد هزار درهم از صدقات بخشید. وقتى عبدالله بن اسید، در مدینه به حضور عثمان رسید، به وى سیصد هزار درهم و به هر یک از همراهان وى صد هزار درهم اعطا کرد که عبدالله بنارقم، صندوقدار بیتالمال از پرداخت آنها امتناع ورزیده و کلیدهاى خزانه را در مسجد، نزد عثمان آورد و بر منبر آویخت و گفت: یک غلام (حلقه به گوش) مىخواهد تا این مبلغ ها را بىچون و چرا بپردازد. عثمان کلیدها را گرفت و در اختیار غلامى به نام «نائل» قرار داد. عبدالله نیز به خانه خویش برگشت.
وى آنگاه اموالى را نزد عبدالله بنارقم فرستاد که وى از دریافت آنها خوددارى کرده و گفت: این اموال اگر از بیتالمال باشد، سهم من از بیتالمال این مقدار نیست و اگر از اموال شخصى خلیفه باشد، مرا نیازى به این گونه اموال نیست. (49)
وى فدک را که بخشیده رسولالله (ص) به حضرت فاطمه (س) بود، در اختیار مروان، داماد خویش قرار داد و بخشى از زمین بازار مدینه را به حرث بنحکم، برادر مروان واگذار کرد. عثمان قرقگاه و مراتع مدینه را در اختیار بنىامیه قرار داده بود تا دام هایى که از بیتالمال به چنگ آورده بودند، در آن مراتع بچرند و به دام هاى دیگران اجازه ورود به آن مراتع را نمىداد. عثمان پس از فتح مغرب، همه غنایم آن را در اختیار عبدالله بن ابىسرح قرار داد و براى دیگران سهمى منظور نکرد. وى به ابوسفیان دویست هزار درهم و به مروان نیز در نوبت دیگر، صد هزار درهم بخشید که عبدالله بنارقم، صندوقدار وى برآشفت و گریست. عثمان گفت: از این که صله رحم به جا آوردم، گریه مىکنى؟ عبدالله گفت: براى این گریه مىکنم که انگار این اموال را جایگزین اموالى مىکنى که در زمان رسولالله (ص) انفاق کردى، که اگر آن زمان بود، صد درهم این اموال هم براى مروان زیاد بود. (50)
وى به طلحه دویست هزار دینار، به زبیر حدود شصت میلیون درهم و به زید بنثابت در یک مرحله، صد هزار دینار بخشید. زید بنثابتبه قدرى طلا و نقره انباشته بود که پس از مرگ وى شمش ها را با تبر مىشکستند و تقسیم مىکردند. (51) یعلى بنمنبه به اندازهاى ثروت اندوخته بود که پس از عثمان، هنگامى که به مکه گریخت و با ناکثین همپیمان شد، بخش بزرگى از هزینه جنگ جمل را متحمل شد. نیز عبدالله بنعامر (پسردایى عثمان) استاندار عثمان در بصره، آن مقدار ثروت اندوخت که وقتى با ناکثین در مکه همپیمان شد، بخش دیگرى از هزینه جنگ علیه حضرت على (ع) را متقبل شد و شتر سرخموى «عسگر» را در اختیار عایشه قرار داد. (52)
عمروعاص در هنگام مرگ 325000 دینار، هزار درهم، دو هزار درهم گندم، ده هزار درهم رضیعه و ... از خود بر جاى نهاد. (53) و خود عثمان هنگام مرگ، پنجاه هزار دینار، دو میلیون درهم و هکتارها زمین و رمههاى شتر بر جاى نهاد. (54) زیاد، استاندار معاویه در کوفه و بصره، دست عمال خود را در حیف و میل باز گذاشت و آنان نیز هزاران درهم را بردند و در یک قلم، 25000 درهم نصیب وى شد. (55) عبدالرحمن بنزیاد در مدت کوتاه استاندارى خراسان، آن اندازه مال انباشت که اگر هر روز هزار درهم هزینه مىکرد، براى صد سالش کفایت مىکرد. (56) شخص معاویه آن گونه ثروت اندوخت که سرمایه کلان باارزشى را به خود و هوادارانش اختصاص داد. (57)
اینها بخشى از ده ها موارد آمار و ارقام حیف و میل اموال عمومى، در زمان حکومتبنىامیه است. آنان با این سرمایهها کاخ هایى متعدد در مدینه و بصره و شام بر پا کردند (58) و زندگى ساده و زاهدانه، جاى خود را به اسراف، اشرافگرى و تباهى سپرد. این در شرایطى بود که عموم جامعه، به ویژه بنىهاشم و شیعیان امام على (ع) از حق زندگى برخوردار نبودند، جان و مالشان در امنیت نبود. در زیر هر سرپناهى و در کنار هر حجر و مدرى که شیعیان على (ع) را مىیافتند، آنان را به شهادت مىرساندند و اموالشان را به غارت مىبردند.
ج. اجتماعى: «و عباد الله خولا»
حاکمیتسیاسى بنىامیه، که تهاجم فرهنگى و نابرابرى اقتصادى را در پى داشت، باعث نابهسامانىهاى فراوان اجتماعى گردید، به گونهاى که نهادهاى اجتماعى جامعه، با فرهنگ و انگیزههاى هدفمند، نهادینه شدند و در اختیار دستگاه حاکم و نیروهاى توانمند آنان قرار گرفتند. این روش، باعث دو قطبى شدن جامعه، یعنى اقلیتحاکم متمول، از یک سو و بیشتر افراد محروم و تحت فشار جامعه، از سوى دیگر شد. در چنین فضایى تا چه اندازه، ناهنجارى و نابهسامانى اجتماعى پدیدار مىشود و چه فشارهایى در ابعاد گوناگون اجتماعى، بر توده مردم روا مىگردد.
از هنگام استقرار حکومتبنىامیه، نهادهاى اطلاعرسانى و تبلیغى، قضایى، قانونگذارى و تصمیمگیرى و نهادهاى دینى، مانند امامت جمعه و جماعات و نیز برگزارى مراسم پرشکوه نماز عید قربان و عید فطر و برگزارى کنگره عظیم حج و ... در اختیار بنىامیه قرار گرفت. افرادى مانند کعبالاحبار و ابوهریره تا توانستند از زبان رسولالله (ص) حدیث جعل کردند. سرسپردگان حکومتى و نظامى و قضایى بنىامیه، کشتن امامحسین (ع) را به عنوان آشوبگر و خروج کننده بر ولىامر و حتى خارج شده از دایره دین، لازم مىدانند. (59) افرادى مانند هشام بنهبیره، و فضالة بنعبید انصارى و عمیرة بنیثربى عهدهدار داورى مسلمانان شدند. (60) عصبیت جاهلى در زمان بنىمروان تا آنجا پیش رفت که امور قضایى، به غیرعرب (غیرعرب بنىامیه) واگذار نمىشد: «و لا یصلح القضاء الا لعربى» . (61) مدیریت امور مساجد و دیگر اماکن مذهبى و عمومى و مدیریت امامت جماعات و جمعه در سراسر کشور، در اختیار بنىامیه قرار گرفت. هزاران سخنگوى خودفروخته، بر بالاى ده ها هزار منبر، آنگونه که بنىامیه مىخواستند، سخن بر زبان جارى ساختند. همه این امور، در اختیار بنىامیه بود، به گونهاى که در باره کوفه گفته شد که امامت کوفه نباید از عرب خارج شود: «لا یؤم الکوفة الا عربى» . (62)
کنگره بزرگ حج، سال هاى متمادى به دست امیر الحاجهایى مانند معاویه، مروان حکم، سعید بنعاص، عنسبة بنابوسفیان، عتبة بنابوسفیان، ولید بنعتبة بنابىسفیان، مغیرة بنشعبه و عثمان بنمحمد بنابىسفیان بر پا شد. (63) و امیران بىکفایتحج نیز تا مىتوانستند از این کنگره بزرگ، در جهت تثبیتحاکمیتبنىامیه تلاش مىکردند و از این مراسم با شکوه، که از هر نقطه کشور اسلامى نماینده دارد و بزرگترین و گستردهترین سایت تبلیغاتى محسوب مىشد، بهترین بهره را مىبردند.
در عصر بنىامیه، به ویژه پس از سلطه بر حجاز و عراق و مصالحه با امام حسن (ع) میدان جولان براى بنىامیه بىرقیب ماند و آنان عمال جیرهخوار خود را بر مردم مسلط ساختند و دستور قتل و غارت و تخریب خانههاى مخالفان، به ویژه شیعیان حضرت على (ع) و تشکل همسو را صادر کردند. بنىامیه دست عمال و حاکمان خویش را در انجام دادن هر جنایتى باز نهادند. آنان نیز آن اندازه کشتند که از کشتهها پشتهها ساختند و با ایجاد رعب و وحشت، صداى هر مخالفى را خفه ساختند و هر کسى که حتى متهم به شیعه مىشد، از دم شمشیر مىگذشت. آنان یاران امام على (ع) را تبعید و شکنجه و شهید کردند. میثم تمار بر بالاى دار، دهانش دوخته شد تا فضیلتحضرت على (ع) را بازگو نکند. شیعیان را بر شاخه درخت آویختند و بر چشمان آنان میل گداخته کشیدند. امام حسین (ع) در نامه خویش به معاویه، جنایات معاویه را این گونه برمىشمارد:
«ثم سلطته على العراقین فقطع ایدى المسلمین و سمل اعینهم و صلبهم على جزوع النخل...» . (64) تو زیاد را بر کوفه و بصره مسلط کردى و وى نیز دستان مسلمانان را برید و بر چشمان آنان میل گداخته کشید و زنان را بر دار آویخت. تو دستور دادى که شیعیان على را هر جا یافت، بکشد و مثله کند.
بسر بنارطاة مامور بود که هر کسى که متهم به شیعه حضرت على (ع) و متهم به شرکت در قتل عثمان باشد، به قتل برساند. (65)
زیاد بنابیه نیز همین مسؤولیت را به گونهاى شدیدتر بر عهده داشت که هر جا شیعهاى را مىیابد، به قتل برساند. (66) هنگام سخنرانى زیاد در کوفه، مردم وى را سنگ باران کردند. زیاد دستور داد جمعیت را محاصره کرده و شخصا در کنار در خروجى، مردم را بازجویى کرد و سرانجام، دست هاى هشتاد نفر از آنان را برید. (67) زیاد شش ماه در کوفه و شش ماه در بصره اقامت مىگزید و سپس سمرة بنجندب را جانشین خود در بصره قرار داد و به کوفه آمد. هنگام بازگشت از کوفه، سمره هشت هزار نفر را به قتل رسانده بود که 47 نفر آنان جامع قرآن بودند. (68)
زیاد با ایجاد رعب و وحشت، به زعم خود، چنان امنیتى را مستقر ساخته بود که اگر مالى از کسى مىافتاد، کسى جرات برداشتن آن را نداشت و مردم لازم نمىدیدند در خانه خود را در شب ببندند. آن گونه وحشتى حاکم بود که حتى کسى جرات سرقت و امثال آن را نداشت. (69) البته امنیت ملى مطلوب است; اما نه در سایه چنین مقدار خشونت و وحشتى.
در زمان بنىامیه، یاران و صحابه بزرگ رسولالله (ص) مورد شکنجه و آزار قرار گرفتند. در زمان عثمان، عمار یاسر آن گونه مورد ضرب و شتم دستگاه حاکم قرار گرفت که بقیه عمر خویش را مانند یک جانباز سپرى کرد. (70)
عبدالله بنمسعود، قارى معروف قرآن، به گونهاى مورد ضرب چکمهپوشان حکومت قرار گرفت که دندههایش شکست. (71)
ابوذر غفارى، یار دیرین رسولالله (ص) که حضرت در حق وى فرمود: «آسمان بر راستگوتر از ابوذر سایه نیفکنده است» ، در اثر اعتراض به بى عدالتىهاى عثمان، از مدینه به بیابان ربذه تبعید شد و در همان جا غریبانه جان سپرد. (72)
عثمان در نامهاى محرمانه، حکم تبعید فرزانگانى چون مالک اشتر، صعصعة بنصوحان، زید بنصوحان، کمیل بنزیاد، جندب، حارث بنعبدالله، ثابتبنقیس و عمرو بنحمق را صادر و آنان را از عراق به شام تبعید کرد. (73)
در زمان بنىامیه، به ویژه معاویه، ده ها نفر از یاران بزرگ حضرت على (ع) و هواداران اهلبیت، مانند رشید و عمرو بنحمق به طرز فجیعى به قتل رسیدند که در یک نمونه، حجر بنعدى با پنج تن از همراهانش، از کوفه، دستبسته به سوى شام منتقل مىشوند و در بین راه، در «مرج عذرا» در شصت کیلومترى شام، با دستبسته مظلومانه به شهادت مىرسند. (74)
در زمان بنىامیه، به ویژه پس از مصالحه با امام مجتبى (ع) شیعیان از همه حقوق مدنى و اجتماعى محروم بودند و حتى به جرم شیعه بودن، از فهرستسهمیه بیتالمال حذف شدند. محرومیت تا بدان حد رسید که سخن امام مجتبى در حق آنان مصداق یافت که حضرت مردم را به پایدارى در برابر سلطه بنىامیه فرا مىخواند و به عواقب شوم سلطه بنىامیه هشدار مىداد و مىفرمود:
«اگر رهبرى حق را یارى نرسانید، دچار سلطه بنىامیه خواهید شد و سلطه آنان بر دین من (حسن بنعلى) خطرى ندارد; اما آینده شما را مىبینم که آن گونه حقوق اولیه شما به غارت رفته و آن گونه مورد ستم بنىامیه قرار مىگیرید که براى نیازهاى اولیه، که حق شما است و براى نان شب خود، به در خانه بنىامیه مىروید و از آنان تقاضاى آب و نانى را که حق خود شما بوده، مىکنید و آنان این حقوق را نیز از شما دریغ مىکنند» . (75)
این عاقبت و سرنوشت اجتماعى مردم، در زمان بنىامیه بود.
معاویه در کنار هزاران کوخ، با بیگارى گرفتن از مردم، کاخ سبزى ساخت، براى خویش نگهبانى قرار داد، خود را از مردم محجوب ساخت، بر تخت نشست و خود را اولین پادشاه معرفى کرد. (76)
در عصر اموىها به ویژه معاویه، مسلمانان غیرعرب آن گونه تحقیر شدند که باید بار عرب ها را همانند برده به منزل مىرساندند. اگر غیرعرب سواره بود، باید پیاده مىشد و مرکب خویش را در اختیار عرب قرار مىداد و این اندازه ارزش براى آنان قائل نبودند که دختران آنان را از پدر یا مادران، خواستگارى کنند، بلکه از رئیس قبیله خواستگارى مىکردند. (77)
در آن دوران، مردم حق انتخاب سرنوشتخویش را نداشتند و آزادى اجتماعى رختبربسته بود. معاویه همان گونه که خود را با زور تبلیغ و سر نیزه بر مردم تحمیل کرد و مردم عراق را به زور وادار به بیعتساخت، به زور سر نیزه، براى جانشین خود، یزید نیز بیعت گرفت و رسما زمامدارى دینى را به پادشاهى تبدیل کرد.
اینها نمودارى از اوضاع اجتماعى در زمان بنىامیه است. این شواهد گواهى مىدهند که چگونه نهادهاى اجتماعى، با سمت و سوى اهداف بنىامیه استقرار یافته و چگونه بیشتر مردم، زیر ستم قرار گرفته و از حقوق اولیه اقتصادى و اجتماعى خویش محروم شدهاند. این نمودارها به خوبى نابهسامانىهاى اجتماعى را آشکار مىسازد و حاکمیتخشونت و رعب و وحشت را نشان مىدهد و به خوبى بیان مىکند که در زمان بنىامیه، آزادى اجتماعى براى مردم، واژهاى بیگانه بوده و مردم از ابتدایىترین حق خود، مانند نان شب محروم بودند چه رسد به بزرگترین حقوق اجتماعى، مانند انتخاب سرنوشت و انتخاب مدیریتسیاسى. همه اینها مشخص مىسازد که چگونه امنیت جاى خود را به خشونت و عدالت اجتماعى جاى خود را به نابرابرى بىحد و بالندگى فرهنگى جاى خود را به فرهنگ جاهلى عصبیت داده بود، صمیمیت، مهربانى، برادرى و مسالمتبىرنگ شده و قساوت و قتل و غارت رواج یافته بود، بردگى به شکلدیگرش شکل گرفته و آزادى اجتماعى فراموش شده بود.
در زمان بنىامیه، نهاد سیاسى دینى، که به شکل امامت، در باور شیعه و به شکل خلافت، در باور دیگران شکل گرفته بود، به پادشاهى و اشرافیت و موروثى بودن تغییر مىیابد. خلفاى پیشین حتى از اطلاق عنوان پادشاهى به آنان پرهیز داشتند و تلاش بر زهد و دورى از زخارف دنیایى داشتند; اما در زمان بنىامیه رسما نهاد سیاسى جامعه به سوى پادشاهى موروثى گرایش یافت و روى آوردن به اشرافىگرى و اسراف و حیف و میل رواج یافت.
آیا این مقدار دگرگونى در ماهیت نهادهاى اجتماعى و این اندازه فاصله گرفتن از معیارهاى دینى، براى مردم و رهبرى دلباخته دین، همچون امام حسین (ع) قابل تحمل بود. آیا این ناهنجارى هاى اجتماعى، مسؤولیت و تعهد الهى را ایجاد نمىکند که در برابر ستمگرى ستمپیشه، قد افراشته و چهره نفاق آنان را رسوا ساخته و آنان را از تداوم این حرکت مانع شوند؟
د. دینزدایى: «و دین الله دغلا»
عملکرد بنىامیه و اعتراف هاى خود آنان و نیز گفتار رسولالله (ص) و دیگر معصومین (ع) درباره آنان، گواه صادقى استبر یک موضوع مهم دیگر، یعنى دینزدایى بنىامیه. دینزدایى آنان خطر بزرگى بود که بیشتر فشارها را بر جامعه دینى وارد ساخت.
آنچه از رفتارها و گفتارها و نیز روایات به دست مىآید، این است که بنىامیه دین را بازیچه اهداف سیاسى خود قرار داده بودند و اظهار تدین آنان نیز با اهداف سیاسى بوده است تا با پوشش دینى، حاکمیتخویش را مستقر سازند. در محور نخست، این نکته مهم درخور تامل است که عناد و دشمنى معاویه و اعقاب وى با عترت رسولالله (ص) بر دینباورى آنان خدشه جدى وارد مىسازد و آنان را در صف کفار قرار مىدهد; زیرا که رسولالله (ص) در باره عترت فرمود: «جنگ و صلح با آنان جنگ و صلح با من است» . (78) نیز درباره ایشان فرمود: «سب و نفرین على، سب و نفرین من است که مصادف با سب خدا است» . (79) بنابر این، نفرین حضرت على (ع) سر از کفر در مىآورد و بنىامیه از زمان معاویه به بعد، بدون تردید با عترت پیامبر (ص) دشمنى مىکردند و خود و کارگزارانشان امام على (ع) و اولاد ایشان را مورد سب و نفرین قرار مىدادند.
از اعتراف هاى برخى سران حزب امویه، این نکته به خوبى آشکار است که آنان به اکراه در صف مسلمانان ایستادند. دینباورى در عمق جان آنان نفوذ نکرد. چگونه شخصى مىتواند ادعاى مسلمانى کند و آنگاه صریحا اظهار دارد که «براى حکومت کردن در ستیز بودیم و بهشت و جهنمى در کار نیست» یا بگوید: «حکومت که به دستبنىامیه افتاد، باید همانند توپ در بین آنان دستبه دستشود» . (80) مگر اینها سخنان ابوسفیان مدعى اسلام نیست؟ و مگر شخص معاویه اعتراف نکرد که «ما براى نماز و روزه و حج و زکات، با هر کسى نمىجنگیم. من براى به چنگ آوردن حکومت در ستیز هستم» . (81) مگر معاویه هنگام شنیدن صداى مؤذن، که بر رسالت رسولالله (ص) شهادت مىداد، اظهار نکرد که «من باید این نام را از زبان ها بزدایم» ؟ (82) چگونه شخصى مدعى اسلام است و آنگاه وحى و رسالت را انکار مىکند و در مجلس جشن، این گونه نهان خویش را آشکار کند که بنىهاشم حکومت را بازیچه قرار دادهاند و گرنه، وحى و رسالتى در کار نیست؟ مگر یزید این سخنان را در مجلس شام به زبان نیاورد:
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحى نزل. (83)
این اعتراف ها درون و چهره رنگ آمیزى شده بنىامیه را رسوا مىسازد که آنان بر همان باورهاى جاهلى خود ماندگار بودهاند و اظهار تدین آنان، با اهداف سیاسى و دنیایى بوده است.
گفتار رسولالله (ص) در باره بنىامیه نیز گواه روشنى بر این مدعا است که بسیارى از سران بنىامیه، از ایمان بهرهاى نبرده بودند. از رسولالله (ص) در باره بنىامیه، به ویژه معاویه، سخن فراوان نقل شده است. حتى حکم قتل معاویه، پیشاپیش از سوى حضرت صادر شده بود. برخى از این روایات، عبارتند از:
اذا بلغ ولد العاص (الحکم) ثلاثین رجلا اتخذوا مال الله دولا و دین الله دغلا و عباد الله خولا. (84) هنگامى که فرزندان عاص (در برخى آثار حکم به جاى عاص حکم آمده است که عاص پدر حکم است) به سى نفر برسند، اموال عمومى را بین خویش دستبه دست چرخانده و مردم را برده خویش ساخته و دین خدا را دستاویز فریب قرار دهند. هنگامى که معاویه را بر فراز منبر مشاهده کردید که خطبه مىخواند، وى را به قتل برسانید. (85)
و نیز آن حضرت فرمود:
معاویه به دین من از دنیا نخواهد رفت. (86)
امیرالمؤمنین (ع) در موارد بسیار، با تحلیل هایى گویا و رسا از باورها و فرهنگ و رفتار بنىامیه، به ویژه معاویه، باطن آنان را به خوبى آشکار مىسازد که چگونه دین را بازیچه سیاست قرار دادهاند. بنىامیه دین را وارونه تفسیر و آن را تحریف کردند. آنان حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام معرفى کردند:
انا آمنا و کفرتم و الیوم انا استقمنا و فتنتم و ما اسلم مسلمکم الاکرها. دیروز ما مسلمان بودیم و شما کافر، امروز ما بر ایمان خویش استواریم و شما فتنه کرده، دستخوش آزمونید. مسلمان شما با اکراه در صف مسلمانان ایستاد.
و نیز آن حضرت، هنگام بسیج نیرو به جبهه جنگ با معاویه، وى را دشمن خدا و پناهگاه منافقان و پیرو احزاب مخالف اسلام معرفى مىکند:
سیروا الى اعداء الله و کهف المنافقین و بقیة الاحزاب. (87)
امام (ع) از دین آنان به عنوان دین واژگون یاد مىکند:
ایها الناس سیاتى علیکم زمان یکفا فیه الاسلام کما یکفا الاناء بما فیه. (88) زمانى بر شما خواهد آمد که همان گونه که ظرف را واژگون کرده و از درون تهى مىسازند، اسلام را واژگون و از درون تهى و بىمحتوا جلوه مىدهند.
این حقیقت، در گفتار حضرت هم آمده است که ایشان اسلام آنان را همانند پوستین واژگون معرفى مىکند:
لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا. (89)
امام (ع) از بنىامیه به عنوان کسانى که حرام خدا را حلال مىکنند، یاد مىکند:
و لا یزالون حتى لا یدعوا لله محرما الا استحلوه. (90) همواره در این خیال هستند هیچ حرامى را نگذارند جز آنکه آن را حلال شمارند.
بر همین اساس است که حضرت صریحا در باره خطر بنىامیه هشدار داد و فرمود:
الا و ان اخوف الفتن عندى علیکم فتنة بنىامیة. (91) بدترین خطر بر امت اسلامى خطر بنىامیه است.
زیرا فتنه بنىامیه، افزون بر اینکه به عزت و عظمت امت اسلامى آسیب مىرساند، خطرى براى دین مردم است و آن را تحریف و واژگون مىکند.
و به همین علت است امام حسین (ع) بزرگترین خطر براى جامعه مسلمانان را حاکمیت معاویه معرفى مىکند و مقابله و جهاد علیه این فتنه را بزرگترین فضیلت مىشمرد:
فلا اعلم فتنة على الامة اعظم من ولایتک علیها و لا اعلم نظرا لنفسى دینى افضل من جهادک. (92) من آزمون و خطرى را بزرگتر از خطر رهبرى تو (معاویه) بر امت اسلامى نمىشناسم و وظیفهاى بافضیلتتر از ستیز با تو سراغ ندارم.
در تحلیلى دیگر، آن حضرت، در باره انگیزه قیام خویش در برابر بنىامیه مىفرماید:
الا و ان هولاء قد لزموا الشیطان و ترکوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا بالفىء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله. (93) آگاه باشید که اینان (بنىامیه) همواره همراه شیطان هستند و فرمان خدا را نهادهاند و فساد را آشکار ساختهاند و حدود الهى را تعطیل کرده و اموال عمومى را به خود اختصاص دادهاند و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام ساختهاند.
در گفتارى دیگر، امام حسین (ع) در باره خطر بنىامیه مىفرماید:
على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید. (94) اگر رهبرى مانند یزید، رهبرى امت اسلام را بر عهده گیرد، باید از اسلام ناامید شد.
با توجه به بررسىهاى یاد شده، خطرهایى که از سوى حاکمیتحزب عثمانیه، کیان امت اسلامى را تهدید مىکرده است، به خوبى آشکار است. امام (ع) در گفتارى، از خطرهاى در کمین امت اسلامى سخن مىگوید و فتنههایى را که در راه سعادت امت اسلامى قرار دارد، گوشزد مىکند که اساسىترین آنها حاکمیتبنىامیه است. مىتوان گفت که محورهاى اصلى خطرهاى پیشبینى شده در گفتار امام (ع) همینهایى است که در این نوشتار بررسى شد; یعنى تهاجم فرهنگى، نابهسامانىهاى اقتصادى، که جامعه را به سوى دو قطب سوق مىدهد و تضعیف نهادهاى مدنى و اجتماعى، که ایجاد انواع ناهنجارىهاى اجتماعى، پیامد آن خواهد بود و امت را از هویت ملى و دینى خویش بیگانه ساخته و آزادگى و استقلال آن را تهدید مىکند نیز خطر بزرگ دینزدایى، که همه هستى جامعه را به تباهى مىکشاند، مهمترین عوامل قیام حسین بنعلى (ع) را شکل مىدهد.
گرچه همه محورها مورد توجه آن امام همام بوده و ناهنجارى در ابعاد یاد شده، سبب اقدام اصلاحگرى حضرت بوده است که خود به این نکته تصریح مىکند که «انما خرجت لطلب النجاح و اصلاح فى امة جدى» ، (95) اما به علت ارزش والاى دین، محور اصلى را خطر دینزدایى تشکیل مىدهد; زیرا عزیزترین و والاترین ارزش براى جامعه انسانى، دین است که حتى انسان جان خویش را فدا مىسازد تا دین را حفظ کند; چنانکه در گفتار عترت پیامبر (ص) که کوثر وحیانى است، از حضرت على (ع) اینگونه رهنمود آمده است.
اذا حضرت بلیة فاجعلوا اموالکم دون انفسکم و اذا نزلت نازلة فاجعلوا انفسکم دون دینکم و اعلموا ان الهالک من هلک دینه. (96) هنگامى که خطرى جان و آبروى شما را تهدید کرد، اموال خویش را سپر جان قرار دهید و هنگامى که خطرى دین شما را تهدید کرد، جان خود را سپر دین خود قرار دهید و بدانید که تباهى از آن کسى است که دینش تباه شده باشد.
با حاکمیتبنىامیه، این گوهر نفیس (دین) به خطر تحریف گرفتار آمده، آن هم نه به شکل دینزدایى لائیک امروزى که دین را از عرصه سیاست دور مىسازد، بلکه تحریفى که موجب واژگون شدن دین شود و دین را از درون تهى ساخته و چیزى بىمحتوا از آن برجا گذارد. دین واژگون و بىمحتوا نه تنها انسان و جامعه را نمىسازد و نه تنها باعثبالندگى و رشد نمىشود، بلکه همانند مواد مخدر، باعث رکود و ایستادگى جامعه مىگردد و دستاویز اهداف شوم مستکبران قرار مىگیرد.
نهضتباشکوه حسینى (ع) براى حفظ چنین ارزش پایدارى شکل گرفت و آن حضرت، جان خود و یارانش را در راه چنین آرمان والایى نثار کرد. او جان داد تا دین پایدار باشد.
فشارهاى حاکمیتبنىامیه، در ابعاد گوناگون فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و دینى باعثشد که چنین حرکت پرشورى پدیدار شود که البته این نوع فشارها در جامعه، واکنش هاى طبیعى را در پى داشت; زیرا جامعه ممکن است تا حدى فشارهاى اجتماعى و اقتصادى را تحمل کند; اما سرانجام، در برابر اهرم هاى قدرت، برخواهد ساخت.
آنچه نهضتحسینى (ع) را از دیگر نهضتها ممتاز مىسازد، محور پایانى، یعنى مقابله با خطر دینزدایى است. محورهاى دیگر، گرچه زمینهساز قیام بودند، اما آنچه انگیزه محورى قیام امام حسین (ع) را شکل مىداد، موضوع دینزدایى بود. امام (ع) براى پایدارى دین، این نهضت را برپا ساخت و به همین علت، نهضتحسینى الگوى جوامع متفاوت، به ویژه جامعه اسلامى در هر زمان است که راه مقابله با خطرها را مىآموزد. نهضتحسینى، رشد و بالندگى و پویندگى جامعه را علیه ستم و ناهنجارى ها به ویژه علیه ستمپیشگان دینستیز، در هر زمان پیامرسانى مىکند. درود خداوند سبحان بر روان پاک سالار شهیدان، حسین (ع) و یاران باوفا و راه پایدارشان باد.
منابع و ماخذ
1. الاختصاص، محمد بننعمان الملقب بالمفید، انتشارات اسلامى.
2. امام على (ع) و جمهوریت، حبیبالله احمدى، انتشارات فاطیما.
3. انساب الاشراف، احمد بنیحیى بلاذرى، دار الفکر لبنانى.
4. تاریخ الامم و الملوک، محمد بنجریر طبرى، مؤسسه اعلمى
5. الارشاد، محمد بننعمان الملقب بالمفید، مؤسسه آلالبیت.
6. الکامل فى التاریخ، عزالدین ابوالحسن على بنابىکرم المعروف بابناثیر، دار الاحیاء التراث العربى.
7. نهجالبلاغه، ترجمه جعفر شهیدى، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى.
8. شرح نهجالبلاغه، ابنابىالحدید، دار الاحیاء التراث العربى.
9. شرح نهجالبلاغه، ابنمیثم بحرانى، دار الاحیاء التراث العربى.
10. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، دار الاحیاء التراث العربى.
11. الاستیعاب، یوسف بنعبدالله معروف به قرطبى، دار الکتب العلمیه.
12. مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانى، منشورات رضى.
13. وقعة صفین، نصر بنمزاحم منقرى، انتشارات مرعشیه.
14. تاریخ یعقوبى، احمد بنابىیعقوب، مؤسسه اعلمى.
15. الغدیر، عبدالحسین امینى، دار الکتب العربى.
16. مروج الذهب، حسین بنعلى المسعودى، دار الهجرة.
17. الجمل، محمد بننعمان المفید، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى.
18. ضحىالاسلام، احمد امین، دار الکتب العربى.
19. الفتوح، احمد بناعثم الکوفى، دار الکتب العلمیه.
20. علل الشرایع، محمد بنبابویه الصدوق، مؤسسه اعلمى.
21. وسائل الشیعه، شیخ حر عاملى، دار الاحیاء التراث العربى.
22. کنز العمال، متقى هندى، مؤسسه الرساله.
23. المستدرک، حاکم نیشابورى، دار المعرفة بیروت.
24. تاریخ الخلفاء، عبدالرحمن سیوطى، دار الجیل.
پىنوشتها:
1) اختصاص، ص6.
2) امام على (ع) و جمهوریت، ص106.
3) انساب الاشراف، ج3، ص293; بحارالانوار، ج44، ص57.
4) تاریخ طبرى، ج4، ص409.
5) همان، ص414.
6) همان، ص479.
7) همان، ص482.
8) انساب الاشراف، ج5، ص68.
9) ارشاد، ج2، ص32.
10) همان، ص41.
11) همان، ص36.
12) همان، ص117.
13) کامل ابناثیر، ج2، ص547.
14) یونس، آیه 85.
15) همان، آیه 90.
16) همان، آیه 92.
17) اعراف، آیه 137.
18) هود، آیه 97.
19) بقره، آیه 65.
20) همان، آیه 50.
21) همان، آیه 61.
22) فاطر، آیه 43.
23) نهجالبلاغه، نامه 62، ص347.
24) انساب الاشراف، ج6، ص121 و 139.
25) تاریخ طبرى، ج4، ص521 و 523.
26) همان، ص523، 511 و 414.
27) همان، ص422 و 459.
28) همان، ص505، 528، 529، 462 و 513.
29) همان، ص517 و 521; انساب الاشراف، ج5، ص22.
30) طبرى، ج4، ص467.
31) همان، ص411.
32) شرح نهجالبلاغه ابنابىالحدید، ج3، ص444.
33) بحارالانوار، ج33، ص208; استیعاب، ج4، ص241.
34) استیعاب، ج4، ص241.
35) همان.
36) شرح نهجالبلاغه ابىالحدید، ذیل وصیتنامه امام حسن (ع) ; مقاتل الطالبین، ص77.
37) احزاب، آیه 22.
38) وقعه صفین، ص94.
39) تاریخ طبرى، ج4، ص414; تاریخ یعقوبى، ج2، ص126.
40) الغدیر، ج9، ص291، 292 و 295.
41) همان، ج10، ص89.
42) مروج الذهب، ج3، ص33.
43) الغدیر، ج9، ص362.
44) شرح نهج البلاغه، ابىالحدید، ج12، ص219; ج11، ص45.
45) الغدیر، ج10، ص266; ج2، ص102; مروج الذهب، ج3، ص33.
46) نهجالبلاغه، خ3، ص10.
47) الجمل، ص184.
48) شرح نهجالبلاغه ابنمیثم، ج1، ص175.
49) همان.
50) شرح نهجالبلاغه ابنابىالحدید، ج1، ص67.
51) الغدیر، ج8، ص286; مروج الذهب، ج2، ص333.
52) تاریخ طبرى، ج4، ص174.
53) مروج الذهب، ج3، ص23.
54) همان، ج2، ص333.
55) تاریخ یعقوبى، ج2، ص145.
56) همان، ص148.
57) همان، ص145.
58) مروج الذهب، ج2، ص333.
59) تاریخ طبرى، ج 4، ص 533، 538 و 541.
60) همان.
61) ضحى الاسلام، ج1، ص24.
62) همان.
63) تاریخ طبرى، ج4، ص518، 528، 515، 460446، 414، 422 و 461; تاریخ یعقوبى، ج2، ص151.
64) انساب الاشراف، ج5، ص129.
65) تاریخ طبرى، ج4، ص418.
66) مروج الذهب، ج3، ص26.
67) تاریخ طبرى، ج4، ص463.
68) همان، ص464.
69) همان، ص454.
70) الغدیر، ج9، ص113.
71) شرح نهج البلاغه ابنابىالحدید، ج1، ص67.
72) تاریخ یعقوبى، ج2، ص69.
73) فتوح، ج2، ص384.
74) تاریخ طبرى، ج4، ص498; تاریخ یعقوبى، ج2، ص141.
75) علل الشرایع، ج1، ص259.
76) تاریخ یعقوبى، ج2، ص142.
77) ضحىالاسلام، ج1، ص25.
78) الغدیر، ج10، ص278.
79) همان، ص279; تاریخ الخلفاء، ص250 (به نقل از حاکم و احمد) .
80) استیعاب، ج4، ص241.
81) مقاتل الطالبیین، ص77.
82) مروج الذهب، ج3، ص454.
83) الغدیر، ج2، ص260.
84) کنز العمال، ج11، ص117; مستدرک، ج4، ص480; انساب الاشراف، ج5، ص64.
85) وقعة صفین، ص216.
86) انساب الاشراف، ج5، ص134.
87) وقعة صفین، ص94.
88) نهجالبلاغه، خ3، ص95.
89) همان، خ108، ص102.
90) همان، خ98، ص90.
91) همان، خ93، ص86.
92) انساب الاشراف، ج5، ص129.
93) تاریخ طبرى، ج4، ص605.
94) فتوح، ج5، ص17; بحارالانوار، ج44، ص326.
95) فتوح، ج5، ص23.
96) وسائل الشیعه، ج11، ص451.