آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

نوشته حاضر، برگزیده‏اى است از رساله آداب سلطنت، تالیف محمد بن برهان الدین مشهور به محمد قاضى. این رساله بنابر تصریح مولف به نام «سلطان ابو الخیر سیونج‏خواجه بهادرخان‏»نگاشته شده و مطالب آن به دو بخش کلى دینى و سیاسى قابل تقسیم است. بخشى ازمسائل دینى را در آغاز رساله آورده و آن شمارش گناهان کبیره است که شاه ازمؤلف رساله، سؤال کرده است. در پایان رساله نیز به بیان وظایف فردى هر مسلمان پرداخته که از جمله آن‏ها نماز و روزه و زکات و حج و، است. در بخش میانى رساله، مسائل سیاسى مطرح شده که به بیان دو مطلب اساسى اختصاص دارد: یکى شرایط سلطنت و دیگرى حقوق رعیت‏بر پادشاه. از نحوه نگارش رساله پیداست که مؤلف معتقد به مذهب اهل تسنن بوده و دستور العمل‏هاى سیاسى او، هم چون دیگر آثار سیاسى قرن‏هاى نهم و دهم آمیزه‏اى است از مطالب اخلاقى و عرفانى. مؤلف رساله با بیانى نصیحت‏آمیز، پادشاه را به برآوردن نیازهاى مسلمانان ومدارا با مردم ترغیب نموده و او را از اسراف در خوراک و لباس و تکبر بر حذرمى‏دارد و منصب امارات و حکومت را الهى مى‏داند و دولت را براى صاحبان آن‏نوبتى مى‏داند براى کسب سعادت. نسخه‏اى از این رساله در کتاب خانه مرکزى دانشگاه تهران 1 به شماره 5861 موجوداست. در این جا گزیده‏اى از این رساله را، با حذف مطالب فردى و غیر سیاسى،تقدیم مى‏داریم. بدیهى است تصحیح و نشر این کلمات به معناى قبول آن‏ها نیست و صرفا جهت آشنایى با نظریات سیاسى گذشتگان و بررسى آراى آنان است.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله الذى خص طائفة من عظماء المکاشفة شمیم نسیم الحقائق و العرفان و انقذهم‏من مهالک ظلمات الغفلة و الحرمان، و زین ریاض قلوبهم بانوار الهدایة و الایقان... . و الصلوة على من ارسله الى کافة الانس و الجان و شدد امره بشواهد الآیات و دلایل القرآن و على آله و اصحابه، اهل العلم و الایمان. اما بعد همى گوید پاى شکسته زاویه خمول و گم‏نامى محمد بن برهان الدین المشتهربمحمد قاضى، که روزى به مجلس عالى آن پادشاه جمشیدفر، فریدون قدر، خاقان کام‏یاب کامکار، شاهنشاه کشورگشاى دین‏دار، مهر سپهر عزت و جلال، ثمر و شجره‏اقبال، جان جهان، واسطه آسایش عباد، رابطه آرایش دولت‏بلاد، شهسوار میدان‏شجاعت، بدر سماء سعادت، معین الضعفاء، و مربى العلما و قدرشناس سلطنت اساس‏دوست‏نواز و دشمن‏گداز، ظل الله الملک الدیان ابو الخیر یونج‏خواجه بهادرخان‏خلد الله ملکه و سلطانه و زاد على المخلصین بره و احسانه بیت: بحق نبى و بسر ولى که دستش قوى دار و قدرش على ... مستعد گشته در سلک دعاگویان نشسته بودم و از کبائر تفتش مى‏نمود، بالفعل درخاطر نبود تا جواب تواند گفت، بنابراین سطرى چند در بیان کبائر و اقاویل علما و عرفا در آن و شرایط سلطنت مرقوم خامه نیاز مى‏گردد ... به حقیقت پادشاه آن است که بر این دولت فانى بسنده مکند که این نوبت است نه‏دولت. دولت آن است [که] توفیق عدل و احسان یابد و به دولت ایمان از این تیره‏خاک دان به صدر جنان برسد. این سخن پایان ندارد. بازگردیم به بیان کبائر وشرایط سلطنت و غیرها. بدان! سیرک الله على سیر عباده المقربین، که عظماى ارباب مکاشفه و اساطین‏اصحاب مشاهده قاطبه بر آنند که غرض از خلقت‏بشر، محبت رب العالمین است و هیچ دولتى از آن بزرگ تر نیست که بنده از این عالم برود و انس و محبت‏حق سبحانه‏با خود ببرد و چون زمین دل از خار و خاشاک ذنوب خالى شود، قابل آن شود که تخم محبت‏حقیقى در او پاشند ... . پس بدان اى عزیز که در کبائر اختلاف بسیار است و بعضى از پیغامبر صلى الله‏علیه [و آله] و سلم نقل کرده اند که گفت: کبائر هفت است: اول اشراک بالله است‏نعوذ بالله، دوم کسى کشتن بناحق، سیم قذف محصن، چهارم مال یتیم به ناحق‏خوردن، پنجم سود زر [طلا] خوردن [یعنى ربا خوردن] و ششم روز جنگ با کافران یک‏مؤمن از دو کافر گریختن و هفتم عقوق والدین، یعنى عاصى شدن با پدر و مادر. و بعضى از کبرا گفته‏اند که گناه کبیره آن است که شارع بر او چیزى تعیین کرده‏است و این اقرب است تا آن که تصریح به وعید کرده‏اند بر وى و غیر این نیز هست. اما آن چه شیخ ابو طالب مکى در کتاب «قوت القلوب‏» آورده است و کمل اهل الله‏متفق‏اند آن است که کبائر هفده است و هر که از این اجتناب نماند، باقى همه‏صغائر است، چهار از آن تعلق به دل دارد: اول شرک بالله نعوذ بالله، دوم‏نومیدى از لطف خداوند هر چند گناه بسیار دارد، سیم ایمنى از خشم خداوند هرچند طاعت‏بسیار دارد چهارم اصرار بر معصیت. و چهار دیگر تعلق به زبان دارد: اول گواهى دروغ و دوم سوگند دروغ که حق را درصورت باطل نماند و باطل را در صورت حق و سیم قذف محصن و چهارم سحر کردن.و دو از آن تعلق به دست دارد: اول دزدى کردن، دوم خون به ناحق ریختن. و سه از آن تعلق به شکم دارد: اول خمر خوردن، دوم مال یتیم به ناحق خوردن، سیم سود زر [طلا] خوردن [یعنى ربا خوردن]. و دو از آن تعلق به فرج دارد: یکى زنا، دوم لواط. و یکى از آن تعلق به پا دارد و آن در روز جنگ یکى مسلمان از دو کافر گریختن. و یکى از آن به تمام بدن تعلق دارد و آن عقوق والدین است، یعنى عاصى شدن با پدر و مادر. هر که از این هفده اجتناب نماید، هر چه غیر از این است مغفور گردد و این به ضبط اقرب است. و بعضى از کبراى عارفین گفته اند که اداى جمعه تا جمعه دیگر کفارت صغائر مى‏شود و چون زمین دل از خس و خاشاک ذنوب که مکدر و مسود وجه قلب‏اند، از ساحت‏دل رخت‏بستند و صحن سر آستان دل از مشغله اغیار خالى گشت، شایسته آن شد که‏سلطان محبت‏حقیقى بر تخت دل نشسته، به موجب کریمه «ان الملوک اذا دخلوا قریة افسدوها» 2 نظام سابق را در هم شکسته، در مقام عبودیت متمکن گردد و بى مزاحمت‏اغیار وصل محبوب دست دهد و اگر کسى را تولیت امور بندگان خدا دست دهد و تقلدامر سلطنت میسر گردد، بداند که پادشاهى را شرایط است که بى آن شرایط امورسلطنت در دین و دنیا نظام نگیرد و رعایاى مملکت را بر پادشاه حقوقى است که بى اداى آن حقوق، پادشاه از عذاب اخروى نجات نیابد. و آن جمله بر سبیل [اختصار ]ذکر کرده آید و به حقیقت هر یک اشارتى کرده شود.
شرط سلطنت
[شرط سلطنت] ده چیز است: شرط اول آن است که واقعه‏اى که پیش آید، حاکم و پادشاه خود را یکى از رعایاتصور کند و دیگرى را بر خود حاکم بیند و در آن حال هر حکمى که از دیگرى برخود روا و مرعى ندارد، مثل آن از خود بر دیگرى روا ندارد.
شرط دوم آن که قضاى حاجات مسلمانان افضل طاعات شمرد; چه در خبر است که: «ادخال‏السرور فى قلب مؤمن یوازى عمل الثقلین‏». یعنى: رسول علیه السلام فرمود که‏شاد کردن دل مومنى برابر است‏با همه طاعات آدمیان و پریان. پس پادشاه مسلمان آن است که پیوسته منتظر حاجات مسلمانان باشد و چون داند که‏مسلمانى بر در او منتظر و محتاج است، تا حاجت او کفایت نکند به هیچ عبادتى‏مشغول نگردد و به جهت راحت نفس خود اهمال حاجات مسلمانان روا ندارد.
شرط سیم آن که در خوردن و نوشیدن اقتدا به سیرت خلفاى راشدین کند و نفس را به‏طعام‏هاى خوش خوردن و جامه‏هاى به تکلف پوشیدن عادت نکند، که روایت است آن روزکه امیر المؤمنین على رضى الله عنه به خلافت نشست‏به بازار رفت و پیراهنى‏خرید به سه درم و آستین و دامن آن آنچه از سر دست و شالنگ زیادت بود ببرید،گفتند چرا چنین کردى؟ فرمود که این به طهارت نزدیک‏تر است و به تواضع لایق‏ترو به اقتداى مؤمنان سزاوارتر.
شرط چهارم آن که در سخن به مدارا گوید و بى موجبى درشتى نکند و از شنیدن حجت‏بسیار ملول نگردد و از سخن گفتن با ضعیفان و مسکینان ننگ ندارد. نقل است که یکى در ایام مامون خلیفه گناهى کرده بود و فرار نموده، برادر او راپیش مامون حاضر کردند، مامون فرمود که برادر خود را حاضر کند و اگر نه او راکشند. آن شخص گفت: اى امیر المؤمنین، اگر عامل تو خواهد یکى را بکشد تو بدونشانى فرستى که فلان را بگذار آن عامل بگذارد یا نى؟ گفت هر آینه بگذارد، گفت‏من حکمى آورده ام از حضرت آن خداوندى که تو را بر جهانیان حاکم گردانیده است‏که: «و لا تزر وازرة وزر اخرى‏» 3 مامون گفت او را بگذارید که حجت‏خود یافته است.
شرط پنجم آن که جهت رضاى خلق در حکم سستى نکند و مداهنه روا ندارد و براى‏خشنودى هر کس مخالفت‏شرع نکند و بداند که خاصیت این حکومت آنست که پیوسته همه‏خلق از حاکم ناخشنود باشند، زیرا که خصم را به حق خشنود نتوان کرد و حصول‏رضاى جمیع خلق از حاکم عادل ممکن نیست و چون بى میل و بى غرض بود و در حکم‏طلب رضاى حق کند و از خشم خلق نیاندیشد و حق سبحانه از وى راضى گردد و خلق را هم از او راضى گرداند. چنانک رسول صلعم فرمود: «من طلب رضا الله بسخط الناس رضى الله عنه و ارضى‏الناس عنه‏».
شرط ششم آن که از خطر حکومت و ولایت غافل نباشد و یقین داند که منصب امارت وحکومت الهى است که بر آن سعادت و نیک نامى ابدى حاصل مى‏شود و بیش تر ملوک وحکام روزگار از این قبیل اند که به دولت مکدر فانى مغرور شده و از پى هواى‏نفس، دین خود را ویران کرده و از براى ناموس ایمان به باد داده اند الا ما شاء الله. پس امروز که زمام اختیار در دست است جهد باید کرد تا دولت دنیوى را تخم‏گرفتارى اخروى [نسازد] و مسارعت منهج صواب و ملازمت راه معدلت [را] غنیمت‏شمرد. در خبر است که: «هر روز عدل حاکم عادل را با طاعت مجموع موازنه کنندبرابر آید.» بکوشد تا خود را از این سعادت محروم نگرداند.
شرط هفتم در زیارت و صحبت عالمان دین راغب بود، اگرچه این قوم در این روزگارکم یافت و عزیزاند در این دیار. اگر مساعدت توفیق اتفاق افتد بر دیدن ایشان‏حریص باشد و نصیحت این طایفه را سعادت روزگار خود داند و از صحبت جاهلان دجال سیرت و فاسقان صالح صورت احتراز کند و این قوم ویران کننده دین اند. روایت کنند که هارون الرشید، شیخ شقیق بلخى را قدس سره طلب کرد و گفت مراپندى ده، گفت: اى امیر المؤمنین خداى را سرایى است که آن را دوزخ خوانند، تو را دربان آن سرا گردانیده است و تو را سه چیز داده تا بدان سه چیز خلق را بازدارى: مال و شمشیر و تازیانه. باید که به مال کفایت فاقه محتاجان کنى تا به سبب اضطرار التزام شبهات نکنند و ظالمان را به شمشیر قمع کنى و فاسقان رابه تازایانه ادب نمایى. اگر هم چنین کنى هم تو نجات یافتى و هم خلق را نجات دادى و اگر به خلاف این باشى تو پیش از همه به دوزخ روى و دیگران در پى تو.
شرط هشتم آن که به سبب تجبر و تکبر خلق را از خود متوحش نگرداند، بلکه به عدل‏و احسان و شفقت‏بر ضعیفان و زیردستان خود را محبوب رعایا گرداند. رسول علیه السلام فرمود که: «بهترین پادشاهان شما آن کسان‏اند که شما رادوست مى‏دارند. شما هم ایشان را دوست مى‏دارید و بدترین حاکمان شما آن کسان‏اند که شما را دشمن مى‏دارند و شما هم ایشان را دشمن مى‏دارید.»
شرط نهم آن که از تجسس خیانت نواب و ظالم عمال غافل [نباشد] و گرگ‏سیرتان ظالم‏را بر رعایاى مظلوم مسلط نکند و چون ظلم و خیانت‏یکى ظاهر شد او را مؤاخذه وعقوبت کند که عبرت دیگران سازد و در سیاست‏با ساهى مساهلت روا ندارد و ارباب‏دولت را [به] سیاست و نصیحت مهذب گرداند.
شرط دهم فراست است، بر حاکم و پادشاه واجب است که در مبانى حدوث حوادث و معانى‏وقوع وقایع امعان نظر کند و در محضر فهم و عقل حقیقت هر حکم را مشخص گرداند وبه عین بصیرت در لوازم و لواحق عوارض آن نظر کند اگر از واضحات جلیه بود به مسائل شرعیه فصل کند و اگر معضلات خفیه بود سر آن را به نور فراست درک کند و در این معنا اعتماد بر قول ناقلان نکند، زیرا که حدوث حوادث غیر متناهى است وصورت مسائل مذکوره متناهى است و متناهى به لسان غیر متناهى وفا نتواند نمود.
[حقوق رعیت‏بر پادشاه]
بدان که رعیت مسلمانان را بر پادشاه حق است و قیام به اداى آن حق بر حاکم وپادشاه واجب است و آن، آن است که با مسلمان متواضع باشد و به سبب حکومت وولایت‏بر هیچ مسلمان تکبر نکند و یقین داند که حق جل و على دشمن مى‏داردمتکبران را و جائران را. و باید که سخن عام را در حق یکدیگر نشنود; چه در آن ندامت کشد خاصه سخن فاسقان‏را و صاحب غرضان و حسودان، زیرا که این جمع به غرض فاسد سخن رسانند و حسودجمله هنرها را داند. نقل است که شخصى به نزدیک امیر المؤمنین على کرم الله وجهه آمده و [به] بدگفتن یکى مشغول شد، امیر المؤمنین گفت: ما این سخن را تحقیق خواهیم کرد و اگرراست گفتى به سبب سخن چینى تو را دشمن خواهیم گرفت و اگر دروغ گفتى تو راعقوبت‏خواهیم کرد واگر توبه کنى عفو خواهیم کرد، گفت: توبه کردم اى‏امیر المؤمنین. دیگر اگر به سبب زلتى یا تقصیر بر مسلمانى غضب کند وجه امکان عفو باشد تاخیرعفو نکند، مگر غضب به جهت امرى کرده باشد که در آن نقصان دین بود و اما درامر دنیوى عفو اولى تر. در خبر است که: «هر که عفو کند گناه برادر مومنى را خداى عز و جل عفو کند گناهان او را روز قیامت.» 4 در خبر است که حق سبحانه وحى کرد به یوسف صدیق صلوات الله علیه که اى یوسف بر آن عفو که از برادران خود کردى ما نام تو را بلند گردانیدیم.
دل گفت مرا علم لدنى هوس است‏تعلیمم کن اگر تو را دست‏رس است گفتم که الف گفت دگر گفتم هیچ در خانه اگر کس است‏یک حرف بس است
پى‏نوشت‏ها:
1. فهرست نسخه‏هاى خطى کتاب خانه مرکزى دانشگاه تهران، ج‏16، ص‏112. 2. نمل (27)، آیه 34. 3. انعام (6)، آیه 164 . 4. حدیث از پیامبر اکرم (ص) است: من اقال مسلما عثرته اقال الله عثرته یوم القیامه. نک: کنز العمال، خ‏7019 .

تبلیغات