آداب سلطنت (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
نوشته حاضر، برگزیدهاى است از رساله آداب سلطنت، تالیف محمد بن برهان الدین مشهور به محمد قاضى. این رساله بنابر تصریح مولف به نام «سلطان ابو الخیر سیونجخواجه بهادرخان»نگاشته شده و مطالب آن به دو بخش کلى دینى و سیاسى قابل تقسیم است. بخشى ازمسائل دینى را در آغاز رساله آورده و آن شمارش گناهان کبیره است که شاه ازمؤلف رساله، سؤال کرده است. در پایان رساله نیز به بیان وظایف فردى هر مسلمان پرداخته که از جمله آنها نماز و روزه و زکات و حج و، است. در بخش میانى رساله، مسائل سیاسى مطرح شده که به بیان دو مطلب اساسى اختصاص دارد: یکى شرایط سلطنت و دیگرى حقوق رعیتبر پادشاه. از نحوه نگارش رساله پیداست که مؤلف معتقد به مذهب اهل تسنن بوده و دستور العملهاى سیاسى او، هم چون دیگر آثار سیاسى قرنهاى نهم و دهم آمیزهاى است از مطالب اخلاقى و عرفانى. مؤلف رساله با بیانى نصیحتآمیز، پادشاه را به برآوردن نیازهاى مسلمانان ومدارا با مردم ترغیب نموده و او را از اسراف در خوراک و لباس و تکبر بر حذرمىدارد و منصب امارات و حکومت را الهى مىداند و دولت را براى صاحبان آننوبتى مىداند براى کسب سعادت. نسخهاى از این رساله در کتاب خانه مرکزى دانشگاه تهران 1 به شماره 5861 موجوداست. در این جا گزیدهاى از این رساله را، با حذف مطالب فردى و غیر سیاسى،تقدیم مىداریم. بدیهى است تصحیح و نشر این کلمات به معناى قبول آنها نیست و صرفا جهت آشنایى با نظریات سیاسى گذشتگان و بررسى آراى آنان است.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله الذى خص طائفة من عظماء المکاشفة شمیم نسیم الحقائق و العرفان و انقذهممن مهالک ظلمات الغفلة و الحرمان، و زین ریاض قلوبهم بانوار الهدایة و الایقان... . و الصلوة على من ارسله الى کافة الانس و الجان و شدد امره بشواهد الآیات و دلایل القرآن و على آله و اصحابه، اهل العلم و الایمان. اما بعد همى گوید پاى شکسته زاویه خمول و گمنامى محمد بن برهان الدین المشتهربمحمد قاضى، که روزى به مجلس عالى آن پادشاه جمشیدفر، فریدون قدر، خاقان کامیاب کامکار، شاهنشاه کشورگشاى دیندار، مهر سپهر عزت و جلال، ثمر و شجرهاقبال، جان جهان، واسطه آسایش عباد، رابطه آرایش دولتبلاد، شهسوار میدانشجاعت، بدر سماء سعادت، معین الضعفاء، و مربى العلما و قدرشناس سلطنت اساسدوستنواز و دشمنگداز، ظل الله الملک الدیان ابو الخیر یونجخواجه بهادرخانخلد الله ملکه و سلطانه و زاد على المخلصین بره و احسانه بیت: بحق نبى و بسر ولى که دستش قوى دار و قدرش على ... مستعد گشته در سلک دعاگویان نشسته بودم و از کبائر تفتش مىنمود، بالفعل درخاطر نبود تا جواب تواند گفت، بنابراین سطرى چند در بیان کبائر و اقاویل علما و عرفا در آن و شرایط سلطنت مرقوم خامه نیاز مىگردد ... به حقیقت پادشاه آن است که بر این دولت فانى بسنده مکند که این نوبت است نهدولت. دولت آن است [که] توفیق عدل و احسان یابد و به دولت ایمان از این تیرهخاک دان به صدر جنان برسد. این سخن پایان ندارد. بازگردیم به بیان کبائر وشرایط سلطنت و غیرها. بدان! سیرک الله على سیر عباده المقربین، که عظماى ارباب مکاشفه و اساطیناصحاب مشاهده قاطبه بر آنند که غرض از خلقتبشر، محبت رب العالمین است و هیچ دولتى از آن بزرگ تر نیست که بنده از این عالم برود و انس و محبتحق سبحانهبا خود ببرد و چون زمین دل از خار و خاشاک ذنوب خالى شود، قابل آن شود که تخم محبتحقیقى در او پاشند ... . پس بدان اى عزیز که در کبائر اختلاف بسیار است و بعضى از پیغامبر صلى اللهعلیه [و آله] و سلم نقل کرده اند که گفت: کبائر هفت است: اول اشراک بالله استنعوذ بالله، دوم کسى کشتن بناحق، سیم قذف محصن، چهارم مال یتیم به ناحقخوردن، پنجم سود زر [طلا] خوردن [یعنى ربا خوردن] و ششم روز جنگ با کافران یکمؤمن از دو کافر گریختن و هفتم عقوق والدین، یعنى عاصى شدن با پدر و مادر. و بعضى از کبرا گفتهاند که گناه کبیره آن است که شارع بر او چیزى تعیین کردهاست و این اقرب است تا آن که تصریح به وعید کردهاند بر وى و غیر این نیز هست. اما آن چه شیخ ابو طالب مکى در کتاب «قوت القلوب» آورده است و کمل اهل اللهمتفقاند آن است که کبائر هفده است و هر که از این اجتناب نماند، باقى همهصغائر است، چهار از آن تعلق به دل دارد: اول شرک بالله نعوذ بالله، دومنومیدى از لطف خداوند هر چند گناه بسیار دارد، سیم ایمنى از خشم خداوند هرچند طاعتبسیار دارد چهارم اصرار بر معصیت. و چهار دیگر تعلق به زبان دارد: اول گواهى دروغ و دوم سوگند دروغ که حق را درصورت باطل نماند و باطل را در صورت حق و سیم قذف محصن و چهارم سحر کردن.و دو از آن تعلق به دست دارد: اول دزدى کردن، دوم خون به ناحق ریختن. و سه از آن تعلق به شکم دارد: اول خمر خوردن، دوم مال یتیم به ناحق خوردن، سیم سود زر [طلا] خوردن [یعنى ربا خوردن]. و دو از آن تعلق به فرج دارد: یکى زنا، دوم لواط. و یکى از آن تعلق به پا دارد و آن در روز جنگ یکى مسلمان از دو کافر گریختن. و یکى از آن به تمام بدن تعلق دارد و آن عقوق والدین است، یعنى عاصى شدن با پدر و مادر. هر که از این هفده اجتناب نماید، هر چه غیر از این است مغفور گردد و این به ضبط اقرب است. و بعضى از کبراى عارفین گفته اند که اداى جمعه تا جمعه دیگر کفارت صغائر مىشود و چون زمین دل از خس و خاشاک ذنوب که مکدر و مسود وجه قلباند، از ساحتدل رختبستند و صحن سر آستان دل از مشغله اغیار خالى گشت، شایسته آن شد کهسلطان محبتحقیقى بر تخت دل نشسته، به موجب کریمه «ان الملوک اذا دخلوا قریة افسدوها» 2 نظام سابق را در هم شکسته، در مقام عبودیت متمکن گردد و بى مزاحمتاغیار وصل محبوب دست دهد و اگر کسى را تولیت امور بندگان خدا دست دهد و تقلدامر سلطنت میسر گردد، بداند که پادشاهى را شرایط است که بى آن شرایط امورسلطنت در دین و دنیا نظام نگیرد و رعایاى مملکت را بر پادشاه حقوقى است که بى اداى آن حقوق، پادشاه از عذاب اخروى نجات نیابد. و آن جمله بر سبیل [اختصار ]ذکر کرده آید و به حقیقت هر یک اشارتى کرده شود.
شرط سلطنت
[شرط سلطنت] ده چیز است: شرط اول آن است که واقعهاى که پیش آید، حاکم و پادشاه خود را یکى از رعایاتصور کند و دیگرى را بر خود حاکم بیند و در آن حال هر حکمى که از دیگرى برخود روا و مرعى ندارد، مثل آن از خود بر دیگرى روا ندارد.
شرط دوم آن که قضاى حاجات مسلمانان افضل طاعات شمرد; چه در خبر است که: «ادخالالسرور فى قلب مؤمن یوازى عمل الثقلین». یعنى: رسول علیه السلام فرمود کهشاد کردن دل مومنى برابر استبا همه طاعات آدمیان و پریان. پس پادشاه مسلمان آن است که پیوسته منتظر حاجات مسلمانان باشد و چون داند کهمسلمانى بر در او منتظر و محتاج است، تا حاجت او کفایت نکند به هیچ عبادتىمشغول نگردد و به جهت راحت نفس خود اهمال حاجات مسلمانان روا ندارد.
شرط سیم آن که در خوردن و نوشیدن اقتدا به سیرت خلفاى راشدین کند و نفس را بهطعامهاى خوش خوردن و جامههاى به تکلف پوشیدن عادت نکند، که روایت است آن روزکه امیر المؤمنین على رضى الله عنه به خلافت نشستبه بازار رفت و پیراهنىخرید به سه درم و آستین و دامن آن آنچه از سر دست و شالنگ زیادت بود ببرید،گفتند چرا چنین کردى؟ فرمود که این به طهارت نزدیکتر است و به تواضع لایقترو به اقتداى مؤمنان سزاوارتر.
شرط چهارم آن که در سخن به مدارا گوید و بى موجبى درشتى نکند و از شنیدن حجتبسیار ملول نگردد و از سخن گفتن با ضعیفان و مسکینان ننگ ندارد. نقل است که یکى در ایام مامون خلیفه گناهى کرده بود و فرار نموده، برادر او راپیش مامون حاضر کردند، مامون فرمود که برادر خود را حاضر کند و اگر نه او راکشند. آن شخص گفت: اى امیر المؤمنین، اگر عامل تو خواهد یکى را بکشد تو بدونشانى فرستى که فلان را بگذار آن عامل بگذارد یا نى؟ گفت هر آینه بگذارد، گفتمن حکمى آورده ام از حضرت آن خداوندى که تو را بر جهانیان حاکم گردانیده استکه: «و لا تزر وازرة وزر اخرى» 3 مامون گفت او را بگذارید که حجتخود یافته است.
شرط پنجم آن که جهت رضاى خلق در حکم سستى نکند و مداهنه روا ندارد و براىخشنودى هر کس مخالفتشرع نکند و بداند که خاصیت این حکومت آنست که پیوسته همهخلق از حاکم ناخشنود باشند، زیرا که خصم را به حق خشنود نتوان کرد و حصولرضاى جمیع خلق از حاکم عادل ممکن نیست و چون بى میل و بى غرض بود و در حکمطلب رضاى حق کند و از خشم خلق نیاندیشد و حق سبحانه از وى راضى گردد و خلق را هم از او راضى گرداند. چنانک رسول صلعم فرمود: «من طلب رضا الله بسخط الناس رضى الله عنه و ارضىالناس عنه».
شرط ششم آن که از خطر حکومت و ولایت غافل نباشد و یقین داند که منصب امارت وحکومت الهى است که بر آن سعادت و نیک نامى ابدى حاصل مىشود و بیش تر ملوک وحکام روزگار از این قبیل اند که به دولت مکدر فانى مغرور شده و از پى هواىنفس، دین خود را ویران کرده و از براى ناموس ایمان به باد داده اند الا ما شاء الله. پس امروز که زمام اختیار در دست است جهد باید کرد تا دولت دنیوى را تخمگرفتارى اخروى [نسازد] و مسارعت منهج صواب و ملازمت راه معدلت [را] غنیمتشمرد. در خبر است که: «هر روز عدل حاکم عادل را با طاعت مجموع موازنه کنندبرابر آید.» بکوشد تا خود را از این سعادت محروم نگرداند.
شرط هفتم در زیارت و صحبت عالمان دین راغب بود، اگرچه این قوم در این روزگارکم یافت و عزیزاند در این دیار. اگر مساعدت توفیق اتفاق افتد بر دیدن ایشانحریص باشد و نصیحت این طایفه را سعادت روزگار خود داند و از صحبت جاهلان دجال سیرت و فاسقان صالح صورت احتراز کند و این قوم ویران کننده دین اند. روایت کنند که هارون الرشید، شیخ شقیق بلخى را قدس سره طلب کرد و گفت مراپندى ده، گفت: اى امیر المؤمنین خداى را سرایى است که آن را دوزخ خوانند، تو را دربان آن سرا گردانیده است و تو را سه چیز داده تا بدان سه چیز خلق را بازدارى: مال و شمشیر و تازیانه. باید که به مال کفایت فاقه محتاجان کنى تا به سبب اضطرار التزام شبهات نکنند و ظالمان را به شمشیر قمع کنى و فاسقان رابه تازایانه ادب نمایى. اگر هم چنین کنى هم تو نجات یافتى و هم خلق را نجات دادى و اگر به خلاف این باشى تو پیش از همه به دوزخ روى و دیگران در پى تو.
شرط هشتم آن که به سبب تجبر و تکبر خلق را از خود متوحش نگرداند، بلکه به عدلو احسان و شفقتبر ضعیفان و زیردستان خود را محبوب رعایا گرداند. رسول علیه السلام فرمود که: «بهترین پادشاهان شما آن کساناند که شما رادوست مىدارند. شما هم ایشان را دوست مىدارید و بدترین حاکمان شما آن کساناند که شما را دشمن مىدارند و شما هم ایشان را دشمن مىدارید.»
شرط نهم آن که از تجسس خیانت نواب و ظالم عمال غافل [نباشد] و گرگسیرتان ظالمرا بر رعایاى مظلوم مسلط نکند و چون ظلم و خیانتیکى ظاهر شد او را مؤاخذه وعقوبت کند که عبرت دیگران سازد و در سیاستبا ساهى مساهلت روا ندارد و اربابدولت را [به] سیاست و نصیحت مهذب گرداند.
شرط دهم فراست است، بر حاکم و پادشاه واجب است که در مبانى حدوث حوادث و معانىوقوع وقایع امعان نظر کند و در محضر فهم و عقل حقیقت هر حکم را مشخص گرداند وبه عین بصیرت در لوازم و لواحق عوارض آن نظر کند اگر از واضحات جلیه بود به مسائل شرعیه فصل کند و اگر معضلات خفیه بود سر آن را به نور فراست درک کند و در این معنا اعتماد بر قول ناقلان نکند، زیرا که حدوث حوادث غیر متناهى است وصورت مسائل مذکوره متناهى است و متناهى به لسان غیر متناهى وفا نتواند نمود.
[حقوق رعیتبر پادشاه]
بدان که رعیت مسلمانان را بر پادشاه حق است و قیام به اداى آن حق بر حاکم وپادشاه واجب است و آن، آن است که با مسلمان متواضع باشد و به سبب حکومت وولایتبر هیچ مسلمان تکبر نکند و یقین داند که حق جل و على دشمن مىداردمتکبران را و جائران را. و باید که سخن عام را در حق یکدیگر نشنود; چه در آن ندامت کشد خاصه سخن فاسقانرا و صاحب غرضان و حسودان، زیرا که این جمع به غرض فاسد سخن رسانند و حسودجمله هنرها را داند. نقل است که شخصى به نزدیک امیر المؤمنین على کرم الله وجهه آمده و [به] بدگفتن یکى مشغول شد، امیر المؤمنین گفت: ما این سخن را تحقیق خواهیم کرد و اگرراست گفتى به سبب سخن چینى تو را دشمن خواهیم گرفت و اگر دروغ گفتى تو راعقوبتخواهیم کرد واگر توبه کنى عفو خواهیم کرد، گفت: توبه کردم اىامیر المؤمنین. دیگر اگر به سبب زلتى یا تقصیر بر مسلمانى غضب کند وجه امکان عفو باشد تاخیرعفو نکند، مگر غضب به جهت امرى کرده باشد که در آن نقصان دین بود و اما درامر دنیوى عفو اولى تر. در خبر است که: «هر که عفو کند گناه برادر مومنى را خداى عز و جل عفو کند گناهان او را روز قیامت.» 4 در خبر است که حق سبحانه وحى کرد به یوسف صدیق صلوات الله علیه که اى یوسف بر آن عفو که از برادران خود کردى ما نام تو را بلند گردانیدیم.
دل گفت مرا علم لدنى هوس استتعلیمم کن اگر تو را دسترس است گفتم که الف گفت دگر گفتم هیچ در خانه اگر کس استیک حرف بس است
پىنوشتها:
1. فهرست نسخههاى خطى کتاب خانه مرکزى دانشگاه تهران، ج16، ص112. 2. نمل (27)، آیه 34. 3. انعام (6)، آیه 164 . 4. حدیث از پیامبر اکرم (ص) است: من اقال مسلما عثرته اقال الله عثرته یوم القیامه. نک: کنز العمال، خ7019 .
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله الذى خص طائفة من عظماء المکاشفة شمیم نسیم الحقائق و العرفان و انقذهممن مهالک ظلمات الغفلة و الحرمان، و زین ریاض قلوبهم بانوار الهدایة و الایقان... . و الصلوة على من ارسله الى کافة الانس و الجان و شدد امره بشواهد الآیات و دلایل القرآن و على آله و اصحابه، اهل العلم و الایمان. اما بعد همى گوید پاى شکسته زاویه خمول و گمنامى محمد بن برهان الدین المشتهربمحمد قاضى، که روزى به مجلس عالى آن پادشاه جمشیدفر، فریدون قدر، خاقان کامیاب کامکار، شاهنشاه کشورگشاى دیندار، مهر سپهر عزت و جلال، ثمر و شجرهاقبال، جان جهان، واسطه آسایش عباد، رابطه آرایش دولتبلاد، شهسوار میدانشجاعت، بدر سماء سعادت، معین الضعفاء، و مربى العلما و قدرشناس سلطنت اساسدوستنواز و دشمنگداز، ظل الله الملک الدیان ابو الخیر یونجخواجه بهادرخانخلد الله ملکه و سلطانه و زاد على المخلصین بره و احسانه بیت: بحق نبى و بسر ولى که دستش قوى دار و قدرش على ... مستعد گشته در سلک دعاگویان نشسته بودم و از کبائر تفتش مىنمود، بالفعل درخاطر نبود تا جواب تواند گفت، بنابراین سطرى چند در بیان کبائر و اقاویل علما و عرفا در آن و شرایط سلطنت مرقوم خامه نیاز مىگردد ... به حقیقت پادشاه آن است که بر این دولت فانى بسنده مکند که این نوبت است نهدولت. دولت آن است [که] توفیق عدل و احسان یابد و به دولت ایمان از این تیرهخاک دان به صدر جنان برسد. این سخن پایان ندارد. بازگردیم به بیان کبائر وشرایط سلطنت و غیرها. بدان! سیرک الله على سیر عباده المقربین، که عظماى ارباب مکاشفه و اساطیناصحاب مشاهده قاطبه بر آنند که غرض از خلقتبشر، محبت رب العالمین است و هیچ دولتى از آن بزرگ تر نیست که بنده از این عالم برود و انس و محبتحق سبحانهبا خود ببرد و چون زمین دل از خار و خاشاک ذنوب خالى شود، قابل آن شود که تخم محبتحقیقى در او پاشند ... . پس بدان اى عزیز که در کبائر اختلاف بسیار است و بعضى از پیغامبر صلى اللهعلیه [و آله] و سلم نقل کرده اند که گفت: کبائر هفت است: اول اشراک بالله استنعوذ بالله، دوم کسى کشتن بناحق، سیم قذف محصن، چهارم مال یتیم به ناحقخوردن، پنجم سود زر [طلا] خوردن [یعنى ربا خوردن] و ششم روز جنگ با کافران یکمؤمن از دو کافر گریختن و هفتم عقوق والدین، یعنى عاصى شدن با پدر و مادر. و بعضى از کبرا گفتهاند که گناه کبیره آن است که شارع بر او چیزى تعیین کردهاست و این اقرب است تا آن که تصریح به وعید کردهاند بر وى و غیر این نیز هست. اما آن چه شیخ ابو طالب مکى در کتاب «قوت القلوب» آورده است و کمل اهل اللهمتفقاند آن است که کبائر هفده است و هر که از این اجتناب نماند، باقى همهصغائر است، چهار از آن تعلق به دل دارد: اول شرک بالله نعوذ بالله، دومنومیدى از لطف خداوند هر چند گناه بسیار دارد، سیم ایمنى از خشم خداوند هرچند طاعتبسیار دارد چهارم اصرار بر معصیت. و چهار دیگر تعلق به زبان دارد: اول گواهى دروغ و دوم سوگند دروغ که حق را درصورت باطل نماند و باطل را در صورت حق و سیم قذف محصن و چهارم سحر کردن.و دو از آن تعلق به دست دارد: اول دزدى کردن، دوم خون به ناحق ریختن. و سه از آن تعلق به شکم دارد: اول خمر خوردن، دوم مال یتیم به ناحق خوردن، سیم سود زر [طلا] خوردن [یعنى ربا خوردن]. و دو از آن تعلق به فرج دارد: یکى زنا، دوم لواط. و یکى از آن تعلق به پا دارد و آن در روز جنگ یکى مسلمان از دو کافر گریختن. و یکى از آن به تمام بدن تعلق دارد و آن عقوق والدین است، یعنى عاصى شدن با پدر و مادر. هر که از این هفده اجتناب نماید، هر چه غیر از این است مغفور گردد و این به ضبط اقرب است. و بعضى از کبراى عارفین گفته اند که اداى جمعه تا جمعه دیگر کفارت صغائر مىشود و چون زمین دل از خس و خاشاک ذنوب که مکدر و مسود وجه قلباند، از ساحتدل رختبستند و صحن سر آستان دل از مشغله اغیار خالى گشت، شایسته آن شد کهسلطان محبتحقیقى بر تخت دل نشسته، به موجب کریمه «ان الملوک اذا دخلوا قریة افسدوها» 2 نظام سابق را در هم شکسته، در مقام عبودیت متمکن گردد و بى مزاحمتاغیار وصل محبوب دست دهد و اگر کسى را تولیت امور بندگان خدا دست دهد و تقلدامر سلطنت میسر گردد، بداند که پادشاهى را شرایط است که بى آن شرایط امورسلطنت در دین و دنیا نظام نگیرد و رعایاى مملکت را بر پادشاه حقوقى است که بى اداى آن حقوق، پادشاه از عذاب اخروى نجات نیابد. و آن جمله بر سبیل [اختصار ]ذکر کرده آید و به حقیقت هر یک اشارتى کرده شود.
شرط سلطنت
[شرط سلطنت] ده چیز است: شرط اول آن است که واقعهاى که پیش آید، حاکم و پادشاه خود را یکى از رعایاتصور کند و دیگرى را بر خود حاکم بیند و در آن حال هر حکمى که از دیگرى برخود روا و مرعى ندارد، مثل آن از خود بر دیگرى روا ندارد.
شرط دوم آن که قضاى حاجات مسلمانان افضل طاعات شمرد; چه در خبر است که: «ادخالالسرور فى قلب مؤمن یوازى عمل الثقلین». یعنى: رسول علیه السلام فرمود کهشاد کردن دل مومنى برابر استبا همه طاعات آدمیان و پریان. پس پادشاه مسلمان آن است که پیوسته منتظر حاجات مسلمانان باشد و چون داند کهمسلمانى بر در او منتظر و محتاج است، تا حاجت او کفایت نکند به هیچ عبادتىمشغول نگردد و به جهت راحت نفس خود اهمال حاجات مسلمانان روا ندارد.
شرط سیم آن که در خوردن و نوشیدن اقتدا به سیرت خلفاى راشدین کند و نفس را بهطعامهاى خوش خوردن و جامههاى به تکلف پوشیدن عادت نکند، که روایت است آن روزکه امیر المؤمنین على رضى الله عنه به خلافت نشستبه بازار رفت و پیراهنىخرید به سه درم و آستین و دامن آن آنچه از سر دست و شالنگ زیادت بود ببرید،گفتند چرا چنین کردى؟ فرمود که این به طهارت نزدیکتر است و به تواضع لایقترو به اقتداى مؤمنان سزاوارتر.
شرط چهارم آن که در سخن به مدارا گوید و بى موجبى درشتى نکند و از شنیدن حجتبسیار ملول نگردد و از سخن گفتن با ضعیفان و مسکینان ننگ ندارد. نقل است که یکى در ایام مامون خلیفه گناهى کرده بود و فرار نموده، برادر او راپیش مامون حاضر کردند، مامون فرمود که برادر خود را حاضر کند و اگر نه او راکشند. آن شخص گفت: اى امیر المؤمنین، اگر عامل تو خواهد یکى را بکشد تو بدونشانى فرستى که فلان را بگذار آن عامل بگذارد یا نى؟ گفت هر آینه بگذارد، گفتمن حکمى آورده ام از حضرت آن خداوندى که تو را بر جهانیان حاکم گردانیده استکه: «و لا تزر وازرة وزر اخرى» 3 مامون گفت او را بگذارید که حجتخود یافته است.
شرط پنجم آن که جهت رضاى خلق در حکم سستى نکند و مداهنه روا ندارد و براىخشنودى هر کس مخالفتشرع نکند و بداند که خاصیت این حکومت آنست که پیوسته همهخلق از حاکم ناخشنود باشند، زیرا که خصم را به حق خشنود نتوان کرد و حصولرضاى جمیع خلق از حاکم عادل ممکن نیست و چون بى میل و بى غرض بود و در حکمطلب رضاى حق کند و از خشم خلق نیاندیشد و حق سبحانه از وى راضى گردد و خلق را هم از او راضى گرداند. چنانک رسول صلعم فرمود: «من طلب رضا الله بسخط الناس رضى الله عنه و ارضىالناس عنه».
شرط ششم آن که از خطر حکومت و ولایت غافل نباشد و یقین داند که منصب امارت وحکومت الهى است که بر آن سعادت و نیک نامى ابدى حاصل مىشود و بیش تر ملوک وحکام روزگار از این قبیل اند که به دولت مکدر فانى مغرور شده و از پى هواىنفس، دین خود را ویران کرده و از براى ناموس ایمان به باد داده اند الا ما شاء الله. پس امروز که زمام اختیار در دست است جهد باید کرد تا دولت دنیوى را تخمگرفتارى اخروى [نسازد] و مسارعت منهج صواب و ملازمت راه معدلت [را] غنیمتشمرد. در خبر است که: «هر روز عدل حاکم عادل را با طاعت مجموع موازنه کنندبرابر آید.» بکوشد تا خود را از این سعادت محروم نگرداند.
شرط هفتم در زیارت و صحبت عالمان دین راغب بود، اگرچه این قوم در این روزگارکم یافت و عزیزاند در این دیار. اگر مساعدت توفیق اتفاق افتد بر دیدن ایشانحریص باشد و نصیحت این طایفه را سعادت روزگار خود داند و از صحبت جاهلان دجال سیرت و فاسقان صالح صورت احتراز کند و این قوم ویران کننده دین اند. روایت کنند که هارون الرشید، شیخ شقیق بلخى را قدس سره طلب کرد و گفت مراپندى ده، گفت: اى امیر المؤمنین خداى را سرایى است که آن را دوزخ خوانند، تو را دربان آن سرا گردانیده است و تو را سه چیز داده تا بدان سه چیز خلق را بازدارى: مال و شمشیر و تازیانه. باید که به مال کفایت فاقه محتاجان کنى تا به سبب اضطرار التزام شبهات نکنند و ظالمان را به شمشیر قمع کنى و فاسقان رابه تازایانه ادب نمایى. اگر هم چنین کنى هم تو نجات یافتى و هم خلق را نجات دادى و اگر به خلاف این باشى تو پیش از همه به دوزخ روى و دیگران در پى تو.
شرط هشتم آن که به سبب تجبر و تکبر خلق را از خود متوحش نگرداند، بلکه به عدلو احسان و شفقتبر ضعیفان و زیردستان خود را محبوب رعایا گرداند. رسول علیه السلام فرمود که: «بهترین پادشاهان شما آن کساناند که شما رادوست مىدارند. شما هم ایشان را دوست مىدارید و بدترین حاکمان شما آن کساناند که شما را دشمن مىدارند و شما هم ایشان را دشمن مىدارید.»
شرط نهم آن که از تجسس خیانت نواب و ظالم عمال غافل [نباشد] و گرگسیرتان ظالمرا بر رعایاى مظلوم مسلط نکند و چون ظلم و خیانتیکى ظاهر شد او را مؤاخذه وعقوبت کند که عبرت دیگران سازد و در سیاستبا ساهى مساهلت روا ندارد و اربابدولت را [به] سیاست و نصیحت مهذب گرداند.
شرط دهم فراست است، بر حاکم و پادشاه واجب است که در مبانى حدوث حوادث و معانىوقوع وقایع امعان نظر کند و در محضر فهم و عقل حقیقت هر حکم را مشخص گرداند وبه عین بصیرت در لوازم و لواحق عوارض آن نظر کند اگر از واضحات جلیه بود به مسائل شرعیه فصل کند و اگر معضلات خفیه بود سر آن را به نور فراست درک کند و در این معنا اعتماد بر قول ناقلان نکند، زیرا که حدوث حوادث غیر متناهى است وصورت مسائل مذکوره متناهى است و متناهى به لسان غیر متناهى وفا نتواند نمود.
[حقوق رعیتبر پادشاه]
بدان که رعیت مسلمانان را بر پادشاه حق است و قیام به اداى آن حق بر حاکم وپادشاه واجب است و آن، آن است که با مسلمان متواضع باشد و به سبب حکومت وولایتبر هیچ مسلمان تکبر نکند و یقین داند که حق جل و على دشمن مىداردمتکبران را و جائران را. و باید که سخن عام را در حق یکدیگر نشنود; چه در آن ندامت کشد خاصه سخن فاسقانرا و صاحب غرضان و حسودان، زیرا که این جمع به غرض فاسد سخن رسانند و حسودجمله هنرها را داند. نقل است که شخصى به نزدیک امیر المؤمنین على کرم الله وجهه آمده و [به] بدگفتن یکى مشغول شد، امیر المؤمنین گفت: ما این سخن را تحقیق خواهیم کرد و اگرراست گفتى به سبب سخن چینى تو را دشمن خواهیم گرفت و اگر دروغ گفتى تو راعقوبتخواهیم کرد واگر توبه کنى عفو خواهیم کرد، گفت: توبه کردم اىامیر المؤمنین. دیگر اگر به سبب زلتى یا تقصیر بر مسلمانى غضب کند وجه امکان عفو باشد تاخیرعفو نکند، مگر غضب به جهت امرى کرده باشد که در آن نقصان دین بود و اما درامر دنیوى عفو اولى تر. در خبر است که: «هر که عفو کند گناه برادر مومنى را خداى عز و جل عفو کند گناهان او را روز قیامت.» 4 در خبر است که حق سبحانه وحى کرد به یوسف صدیق صلوات الله علیه که اى یوسف بر آن عفو که از برادران خود کردى ما نام تو را بلند گردانیدیم.
دل گفت مرا علم لدنى هوس استتعلیمم کن اگر تو را دسترس است گفتم که الف گفت دگر گفتم هیچ در خانه اگر کس استیک حرف بس است
پىنوشتها:
1. فهرست نسخههاى خطى کتاب خانه مرکزى دانشگاه تهران، ج16، ص112. 2. نمل (27)، آیه 34. 3. انعام (6)، آیه 164 . 4. حدیث از پیامبر اکرم (ص) است: من اقال مسلما عثرته اقال الله عثرته یوم القیامه. نک: کنز العمال، خ7019 .