کتاب آداب السلطنة (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
کتاب آداب السلطنة از جمله رساله هاى سیاسى است که در عصر صفویه(قرن دهـم و یازدهـم هجـرى) نگارش یافته است. ایـن رسـاله در دو باب است: بـاب اول در آداب سلطنت و باب دوم در آداب وزارت و هـر باب شـامل چنـد فصل مـى بـاشـد.
از ایـن کتـاب نسخه هاى معدودى شنـاسـایـى شـده است, از آن جمله است نسخهء کتابخانهء امیـرالمـومنیـن(ع) در نجف و نسخه شماره 3837 کتابخانهء مـرکزى دانشگاه تهران(1) (تحریر در سال 1136ق) و نسخهء شخصـى آقاى سعید نفیسـى و نسخهء کتابخانهء ملى پاریس.(2)
دربارهء مـولف رساله, در فهرست دانشگاه و فهرست نسخه هاى خطى فارسى(منزوى) سخنى به میان نیامده است. سعید نفیسـى که نسخه اى از کتاب در تملک اش بـوده است, مـولف کتاب را تقى الدیـن ابـوالخیر محمدبـن محمد فارسـى دانسته است.
ابـوالخیر محمدتقى بـن محمد فارسى فیلسوف, منجـم, ادیب و دانشمند بزرگ قرن دهـم هجرى است, وى از شاگردان صدرالدیـن دشتکـى(شهید به سال 903ق) و پسرش غیاث الدیـن منصـور دشتکى(متـوفى948ق) بـوده, و تالیفات بسیارى در فلسفه و حکمت, هیئت و نجـوم و ادبیـات از خـود به جاى گذارده است.
از تالیفات اوست:اسامى العلوم که پـس از وفات علامه خضرى(متوفى 957ق) آن را نوشته است. وى در قسمت علـوم قرآن, در مورد تاویل و تنزیل مى گـوید:ان اول مـن تکلـم فیه کلام الله الناطق امیرالمـومنیـن على بـن ابى طالب علیه السلام. و درباره علـوم حدیث مى نـویسد:هـو نقل قولـى النبـى و فعله و اقـوال الائمه و افعالهم صلـوات الله علیهم اجمعین.(3) ایـن جملات بیانگر گـرایـش ابـوالخیر فارسى به مذهب تشیع است.
طلیعه العلوم,(4) علامه طهرانـى احتمال داده است که طلیعه العلـوم مختصرى از اسامى العلوم مولف باشد.
بستان الادب, تهذیب الاصول فـى تحـریر اصـول اقلیـدس, رساله در اسطرلاب به نام آغاز و انجام,(5) حل التقـویـم که به سال 917ق تالیف شده و منتخبى از آن و رساله در دایرهء هندى, رساله فـى حساب القمر, معرفه القبله, احکام برج طالع مساله, مغنـى صغیـر,(6) زبـده الفـرائض(7)درارث وصحیفه النـور(8) در انـواع حکمت.
از رسـاله آداب السلطنه که به سبک نثـر عصـر صفـوى نگارش یافته است, چنیـن استنباط مى شـود که مولف آن گرایـش به مذهب تسنـن داشته, چرا که متابعت از خلفاى راشـدین را از وظایف سلطان بـرشمرده است. لذا در انتساب ایـن رساله به ابـوالخیر فارسـى تـردیـد داریـم, علاوه بـر ایـن از شخص دیگـرى به نام تقـى الـدیـن محمد فارسـى, در منابع کتاب شناسـى ذکـرى به میان آمـده است.
نام کامل وى تقى الدین محمد بـن صدرالدین على طالقانى فارسى هندى دکنى است که نـام دو کتـاب از تـالیفـات او چنین است:
تـرجمه سـراج الملـوک فـى العدل والسلـوک ایـن کتاب بـراى عبـدالـرحیـم خان خـانـان(متـوفـى به سـال 1036ق) به فـارسـى درآمـده است.(9) میزان الطبایع قطب شاهـى در طب به زبان فارسـى که براى سلطان محمد قطب شاه (1020)(980ق) به سـال 1000قمـرى سـاخته شـده است.(10) تالیف اول وى که ترجمه اى است از کتاب سراج الملـوک ابـوبکر محمـدبـن ولیـد قرشـى مالکى(متـوفى 520ق)دربارهء اندیشه سیاسـى اسلام و خلافت و فرمانروایى اسلامى است.
حال با توجه به این که غالب نوشته هاى ابوالخیر محمدتقى بـن محمد فارسى(عالم شیعى قـرن دهـم) در علـم هیئت و نجـوم مـى بـاشـد و به قــــــرینه اینکه رسـاله آداب السلطنه گـرایـش سنـى گـرى دارد, مـى تـوان احتمـــــال داد که آداب السلطنه تالیف تقى الدین محمدبـن صدرالدیـن على طالقانى فارسى باشد که رسالهء دیگرى در ایـن موضوع, آن هـم به روش اهل سنت از او سراغ داریم(یعنى ترجمه سراج الملوک), والله العالم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سپاس و ستایـش مرخدایى را(جل جلاله) که پدیدارنده مخلوقات و دارنده مصنوعات است. و درود بر رسـول ثقلین و خـواجه کـونین خافقیـن و بر یاران و رفیقان او.
اما بعد. بدان(اسعدک الله)که ایـن رسالتـى است در آداب سلطنت و وزارت مبنى بـر دوبـاب: بـاب اول: در آداب سلطنت مشتمل بر چهار فصل:
فصل اول: در آدابـى که پـادشـاه را جمع بـایـد کردن.
فصل ثانى: در استماع کلمات.
فصل ثالث: در مشورت.
فصل رابع: در اعوان مملکت.
بـاب دوم: در آداب وزات مشتمل بـر سه فصل:
فصل اول: در آدابـى که وزیـر را جمع بـایـد کردن.
فصل ثـانـى: در صنـوف خـدمـات که بـر وزیر واجب است.
فصل ثالث: در جذب منفعت و رفع مضرت.
بـاب اول: در آداب سلطنت مبنـى بـر چهار فصل:
فصل اول: در آدابـى که پـادشـاه را جمع بـایـد کردن
باید که پادشاه در هستـى وجـود خـود فکرت کند و داند که آدمى از قطرهء آب گندیده مـوجـود شـده است و حقیقت هستـى خـود را بشناسـد و بـداند که جمله مـوجودات فانـى است. و باز از وجـود به عدم خـواهد شد و حال انعام هایى که حقتعالـى بـدو داده است از سمع و بصر و نطق و قـواى ظاهر و باطـن بر خـود نگـاه کنـد و حقیقت دانـد که آدمـى را به بـازى نیـافـریـده انـــــــد و له تعالـى:افحسبتـم انما خلقناکم عبثا و انکـم الینا لاتـرجعون و جاى دیگـر فرموده:و ما خلقت الجـن والانـس الا لیعبدون. و چـون به فضل حق تعالى یکى بر دیگران پادشاه گشت و خلعت خلافت پـوشید و خلایق که ودیعه خالق اند در عهد او آمد بر وفق کلکم راع و کلکـم عن رعیته مسئولون هر آینه بازخواست حال رعیت در قیامت از وى خواهد بود. مى باید که قدم در ایـن مهم به تامل نهد و روزى چند که فلک به مراد او مـى گردد سر رشته خـود به دست شیطان نـدهد و متابعت هوا نکند که شیطان دشمـن آدم است و هـوا بـد فرما و در هر کار که به خـوش آمد و هواى نفـس پیوسته شد معلوم کند که محرک و محرض جز شیطان نبود. و آن على الاطلاق تدبیر صایب و راى روشـن چشم نتوان داشت و در آن کوشد که دولت را از دین حصنى سازد و نعمت را از شکر خورى پردازد. هر دولت که در حصیـن بود مغلـوب نگردد و هر نعمت که در حـرز آمـد به تاراج نرود. و حصـن دولت مطیع بـودن به فـرمـان هـاى خـواست عز وعلا. و متـابعت نمـودن نسبت به رسـول((علیه السلام و(اقتـدا کـردن به روش خلفـاى راشـدیـن)رضـوان الله علیهم اجمعیـن)) حرز نعمت که شکر است از ملـوک آن باشد که بندگان خداى تعالى در حریم مملکت او آسوده باشند و از باس او ایمـن و اگر پادشاهى همیشه روز به روزه باشد و شب به نماز و یک زمان زبان او از حمد حق خالـى نبـود چـون یک بنـده از او در رنج باشـد آن روزه و نماز و ذکـر جـواب عتـاب او نبـاشـد.
و یقیـن داند که به هیچـوجه از عدل خداى تعالى مظلوم محروم نخواهد بـود و اصل و عمده که قـوام عالـم و نظام حال بنى آدم و ثبات ملک بدان منـوط است در پادشاهى عدل است که سلطان عادل خیر مـن مطر و ابل یعنى از عدل ملوک خصب و رفاهیت بیـش از آن توقع توان کرد که از تـواتر باران و سیـد(علیه السلام) فرمـود که عدل یک ساعتهء سلطان بـر عبادت هفتاد ساله تـرجیح دارد. و دعاى سلطان البته رد نشود.
و عدل خاص است و عام. عدل خاص آن است که ابتـدا از نفـس خـود کنـد:ان الله یامر بالعدل والاحسان. چـون از منکرات اجتناب نمـوده شد هر آینه عدلى باشد که بر نفـس کرده شـود. و مهم تر رکنى پادشاه را احترازست از کثرت اختلاط با عورات که زنان مصاید شیطان اند. و هر که صید شیطان شـد مامـور امر او باید بود. و چون کار فرماى شیطان بـود پوشیده نماند که چه فسادها تولد کند کار دین و دنیا از آن باطل شـود. و یقیـن واثق است که اعمال بنـدگان از خیر و شر از صغیر و کبیر بر او مى نـویسند و البته فردا مطالعه آن مـى باید کرد و چـون حاصل الامر افعال مذمومه و کردار ناپسندیده باشد تاسف و ندامت و زارى در آن زمان مفید نیایـد. و هـر آینه مکافات و مجازات را چشـم بایـد داشت. و به حقیقت دانست که صفات بـارىتعالـى از ظلـم و جـور منزه است که لایقادر صغیـره و لاکبیـره الا احصیها ایـن معنـا دارد.
و معلوم است که از اختلاط زنان رکت و نقادت عقل و کـوتاهى عمر تـولد کند و ایـن هر سه عیبى بـس بزرگ است چه برکت امور مملکت مستقیـم نماند و بنقادت عقل فرمایى بر جاده نتـوان داد. و به کوتاهى عمر در دنیا برخـوردارى صورت نبندد و آخرت را ذخیره نتوان ساخت.
اما عدل عام آن است که در تحصیل امـوال از نـوعى کـوشیده آید که رخصت شرع است و صـرف آن در وجهى که ایزد فـرمـوده است و رسـول(علیه السلام)و خلفــاى راشدین رضوان الله علیهم اجمعیـن) کرده اند که پادشاهان خازن بیت المال اند و پادشاه را از بیت المال به قـدر کفاف که به اسراف انجامـد بیـش مباح نیست.
دیگـر کـوتـاه کـردن دست ظلمه و فسقه و مشهور است از اذیـال اربـاب ضعف و برخود فرض دانستـن نصرت ظلم و احتراز از دعا بداندیشان که سید(علیه السلام) مـى فرمایـد که دعاى مظلـوم و بیـوه و یتیـم رد نشـود اگر چه کافـر باشـد.
دیگر پـرهیز کردن است از اشاعت ظلـم که ایزد تعالـى سنگـى آفریـده است در آسمان برابر ظالم چون فرمان رسد بر ظالم آید وماهى مـن الظالمین بعید ایـن معنا دارد. و رسـول(علیه السلام) مـى فـرمایـد که: اول کسـى که در دوزخ مکان گیرد پادشاه ظالم بـود و اگر ظالـم مهلت مـى یابد بـدان مغرور نباید شد که مهلت ظالم را بـدان است تا مگر تـوبه کنـد و از ظلـم اجتناب نمایـد و اگر اصرار او زیادت شود و ندامتى نباشد هر آینه به بلایى ماخـوذ گردد که از آن خلاص طمع نتـوان داشت:و کذلک اخذ ربک اذا اخذالقـرى و هـــى ظالمه ان اخذه الیـم شـدیـد. ایـن معنـا است و از ظالـم زوال مملکت و تخـریب دیار حـاصل آیـد:فتلک بیـوتهم خـاویه بمـا ظلمـوا تصـدیق به ایـن باب است.
و به حقیقت مـى باید دانست که چـون به غایت و نـدامتـى به زودى حاصل نیاید تدارک اول از حضرت عزوجل ذکره آن است که ظالـم دیگر را بـر آن قـوم گمارد.وکذلک نولى بعض الظالمین بعضا. و بدتریـن ظلم آن است که دست به مال مسلمان و ذمى آلوده شود از وجهى که شرع نفرموده است چـون مصادره مواضعه و قسمهاى زواید و سفح خانه و غیر آن, بزرگى گفته است پیـش کرسى قضا جواب هفتاد گناه گفتى آسانتر از جـواب یک خصـم. و محققان گفته اند که پادشاهان دربانان دوزخ اند ایزد تعالـى مال و تیغ و دره جهت آن بـدیشان داده است تا بندگان خـداى را بدیـن چیزها از دوزخ باز دارند تا آن را که به مال حاجت باشد بدهند تا بر دست او کارى نرود که مستـوجب دوزخ گردد. و آن را که قصا باید کرد یا حـدى با قامت باید رسانیـد اهمال جایز نشمـرنـد تا در آخـرت از آتـش دوزخ نجات یابند. چـون بریـن جملت پادشاه باید که خـود را از وقوع منکرات صیانت کند تا به آتـش نبایـد رفت که فردا سلطان و آن که فروتر اوست یک سان خـواهنـد بـود و هیچ چیز به فریاد او نرسـد الا اعمال خیر. دیگر حکـم پادشاه مـوافق فرمان خداى تعالى باشد که رسول(علیه السلام) مى فرماید که هر پادشاه که حکـم به خلاف فرمان خداى تعالى کند ایزد عز و علا درویشـى را برو گمارد و اگر بر اهل ذمت ظلـم کند و از ایشان به ناواجب چیزى ستانـد کفار را بـر مملکت او استیلا دهد.
فصل دوم: در استماع کلمات
معلوم و مقـرر است که بـر درگاه ملـوک از هر صنف خلق باشنـد و هر یک طالب آن که خـود رابه نـوعى و طریقى به خدمت پادشاه نزدیک گرداند. بعضى که حسیب و نسیب باشد و به حسـن اخلاق معروف به نیکوپسندى و نیکـوگـویى بندگان خداى تعالـى و قیام خیرات تقرب طلبـد و بعضـى که خسیـس و دنـى باشنـد به غمر و سعایت و بـدگـویـى و بـدکـردارى در سـر و علانیه کـوشند.
پادشاه باید که فکرت به جاى آورد و سخـن از طایفه که غمر و بدکردارى شعار ایشان است بـى ایضاح بیند و اقامت شهود عدول مسمـوع ندارد قـوله تعالى:ان جائکـم فاسق بنباء فتبینـوا دریـن آیت منع است از تعجیل و امرست بتانى. و رسـول(علیه السلام) مـى فرماید که: میان مردم غمر نکنـد مگر حرام زاده و تفحص در کارها فرض عین داند به تفحص خائنان را امین و غمازان را مسکیـن گرداند و امینان را قـوى دل و نیکـوکـاران را راغب و از طـائفه که راى راست مهمل گذارنـد و خـوش آمد گـوید احتراز لازم است که نتیجه آن به سر درآمـدن و از پاى درافتادن باشد.
فصل سیم: در مشورت
بدان که اصل و عمده در کل امـور مشـورت است با اصحاب عقل و ارباب تجارب که به مشـورت خیر راى ملـوک را استمداد تمام باشد و معجب بـودن براى و فکر و عقل خـود ضجرب در مهمات و کشف اسرار بر جاهل و نادان و اعتماد بـر تـرهات منجم و خوى داشتـن دشمن ناستوده است و حاصل آن جز ندامت نباشد. و از تامل در کارها و تاخیـر در عقـوبات و تعجیل در اصطناع مخلصان و رغبت در اصطفـى ناصحان و حلـم نه به ضعف و عجز و شدت نه به عنف و جـور و کثرت خشـم, بسطت مملکت توقع توان کرد.
و از تـوفیر در مـواجب حشم و قرار فاصل اقطاع بـر امر انقصان حشـم و شریر شدن امر او استیصال رعایا و تخریب ولایت چشـم توان داشت و از خصال پسندیده ملـوک یکـى آن است که حکـم دنیا را در دل و چشـم و زنـى ننهد که اگر بدان زیاده التفات بـود هـر آینه به امساک انجـامـد. و خصلت امساک نامحمـود است خاصه در پادشاه.
دیگر باید که بر خدم و حشـم بدگمان و بداعتماد نباشد که بـداعتمادى ملـوک چاکر را از فرمانها محترز گرداند و از بـدگمانـى نفرت خـدم و مقربان حاصل آید.
فصل چهارم: در اعوان مملکت
پادشاه باید که اندازه کفایت هر یک از اعوان مملکت بـداند تا فراخـوار هر یک شغلى تـواند فرمـود که اگر حال معلـوم نباشد شاید که کار بزرگ به یکـى حواله افتد که او را قوت تمشیت آن نبـود و کار خرد به دیگرى حواله رود که او را محل زیادت باشـد و از حـوض آن استنکاف نمایـد هر آینه در هر دو طرف کـار مهمل مـانـد و فتـور آن به ملکت سـرایت کند.
وزارت: صدر وزارت به عالـى نسب خـداى ترس, کامل ادب, صافـى دل, لطیف طبع, نیکـو خلق, کریـم نهاد, بزرگ فطر, جزیل عطا, کارگزار, دوربین, متیـن راى, نافذ حکـم, پـاک ضمیـر, مـدرک خاطـر, شامل اشفاق, صادق در وعد, متـامل در وعید, مستعجل در تدارک مهمات, شجاع, با تحرز, با کرم, با تـواضع, مبرا از سفه, معرا از عجب, حمـول در استماع کلمات, مجتنب از حقد و حسـد, محترز از ظلـم و جـور, مترشد به اهل تقـوا و بصارت, مخدوم را ناصح, خلق را غم خـوار باید سپرد. امیر داد, باید که عالـى همت بـود, نیکـو خلق, وافر فضل, کامل عقل, در تفحص مفـرط, در تتبع عالـى, در انفاق سابق, مطـواع شـرع در اقامت حدود, مسلـم از خشـم در سیاست, خلق را نیکوخـواه, در استماع سخـن متظلمان راغب در نصـرت مظلـوم مستعجل از میل و غرض فارغ از مخـاصمه خصمان در مجمع اکبر خائف.
وکیل در باید که نیکو لقا بود. و کریم طبع پاکیزه اخلاق, شیریـن سخـن ثابت راى. محتـرز از کشف اسـرار, راغب در استماع کلمات اربـاب حـاجـات مجـد در اهتمام امور بندگان خداى تعالى.
امیـر حـاجب:
بایـد که مهیب بـاشـد و شجـاع, پـاکیزه اطـراف, فصیح زبـان, مزاج شنـاس, نیکـو زنـدگـانـى, مشفق کاردان.
مشرف باید که واهى بـود و هشیار, واقف, متقـن, خـویشتـن دار, مصلح, دور از تهتک فارغ از حدت, مجتنب از منهیات, نیکـو خصال, صادق القـول, ضابط امـوال مخدوم, مشفق بر بندگان خـداى, نه در مناقشت مفرط و نه در بازخـواست مهمل, نه در طبع او خشـم مستـولـى نه در دل او عداوت متمکن.
عارض:
باید که مکرم بـود و حلیم و بردبار نیکـو خلق کریـم طبع, مزاج شناس, مشفق بر کار حشـم, ناصح بر اموال, مخدوم, مصون از فحش و سفه, فارغ از عجب و تکبر.
صاحب برید:
چـون مجالست به دیوان قضا و دیـوان داد است و به استماع دعاوى و قطع خصـومات مشغول مـى باید بود, باید که صاحب برید زاهد بـود و متقـى و عالـم و فقیه و مفتى چنان که هیچ چیز از مسائل شرعى بر وى پـوشیده نباشد و در تفحص مجـد و در قـول راست و در فعل نیکـو و از محظورات محترز و بر خیر مـوفق. نیکو سخـن, عالـى عبارت, نیکوخـواه, نیکـوخلق, متامل در عرضه داشت حوادث, متفکر در تقریر واقعات.
هرآینه چون اعوان مملکت و کارداران دولت بریـن جمله باشند بندگان خداى در ریاض رفاهیت آسوده باشند و ولایات آباد و خزایـن معمور و حشم قایم و اعدا, مقهور. و در جمله نیکـوکارى معتبر اصلیت. و حکما گفته انـد که:به هر که به به هر که نه به نه دهـد. و بر دولت تکیه کردن و ظلـم حرفت ساختـن عاقبتـى وخیـم دارد که از ظلـم و بـدکارى دولت پایـدار نمانـد و اعیاذ بالله چـون تراجع بود و سعات رفو رفـو باشـد. و از زبان نبـوت(علیه السلام) خبـر دهنـد که:احسنـوا جـوار نعم الله فـانها قل ما تغیـرت عن قـوم فعادت الیهم ایزد تعالى جمهور خلق را تـوفیق خیرات ارزانى دارد و از افعالى که فردا ماخـوذ و معاقب بـایـد بـود در عصمت دارد. بمنه و کرمه.
بـاب دوم: در ادب وزارت مشتمل بـر سه فصل
فصل اول: در آدابـى که وزیـر را جمع بـایـد کـرد
بایـد دانست که وزیر, دوم پادشاه است و کار او دشـوارتر بـود به جهت آن که پادشاه را حشمت حجاب است و کسـى بـرو گستاخـى نتـوان کرد. و وزیر را حجاب نیست و نظام مملکت به پادشاه منسـوب گردد و خلل آن به وزیر, پـس بایـد که وزیر فیلسـوف باشـد به حکمت و دهقان به عمارت و بازرگان به تصـرف و لشکرى به تهور و مملکت به همت و رعیت به تـواضع. و به خیر گراید و مصلحت جوید و مزاج روزگار مردم شناسند و وقت هر کار بداند و در مـوضع خـود کند از نرمى و درشتـى, فرو گذاشتن و سخت گرفتـن و هر کارى که افتد از آن بیرون تـواند آمـد. و در اوایل از عواقب اندیشـد و از ظاهر به باطـن و از حاضر به غایب قیاس کنـد و رعیت را سر کـوفته و شاکر دارد. و لشگر را ترسان و سیر دارد.
راحت را در رنج طلبـد و در همه کارها جانب خداى تعالـى و جانب مخدوم نگاه دارد. و از ترس مخدوم جانب حق فرو نگذارد. بیدار و هـوشیار باشد تا تدبیر کـس بر وى وا نشود. و از دروغ زن و خائن و شریر بپرهیزد, چه هر که با خود راست نرود با مردم هـم راست نرود و حریص را کار نفرماید. اعوان به اندازه گیرد نه چنانک مملکت تا مضبـوط گـردد و نه چنانکه خـرج بسیار افتـد. سیرت نیکـو دارد تا متصلان و اتباع او بـدو اقتـدا کنند آن چه به نفـس خـود باید ساخت به دیگرى نگذارد که کار ضایع مانـد. و آن چه دیگران را بایـد فرمـود خود نکند که روز کار تلف و عظم کـم شود خلوت نطلبد مگر به جهت دو کار:یکى آسایش هـم از هر شغل, دوم امتحان و بازجستـن آنچه کردست تا خطا را دریابد و صواب ماضى را امام سازد. پادشاه را تـواضع کند تا بزرگ شود. ارکان دولت را با خـود یارگیرد تا از منزلت نیفتـد. با زیردستان تلطف کنـد تا دوستـش گیـرنـد و رعونت نکنـد تا دشمـن نگیـرنـد. نعمت را شکـر کنـد تا افزایـد.
بر رنج صبر کند تا آسان گردد. دوستـى را به نیکـویى بسته دارد و دشمنى را به احسان دوست گرداند هزار دوست اندک داند و یک دشمـن بسیار و چون همه را به دست آورده باشد بر دوست مخلص اعتماد نکند تا به دشمـن مبغض چه رسد. نا آزموده را معتمـد ندانـد. آزمـوده را دیگـرباره نیازمایـد در آنچه آشکارا باشـد از مشـورت ننگ ندارند که صـواب میان خلق پنهان است آنچه پنهان باید داشت با کسـى نگوید مگر مضطر گردد بگـویـد آن نیز وقتـى که دیـن و خـرد و امانت و دوستى او معلـوم شـود. در همه کارها آهستگى کند که تعجیل پشیمانى آورد مگر در کار خیر که چـون تامل کنـد فرصت بـرود. به کردار و گفتار نام نیکـو اندوزد. چاپلوس را منافع آشکار شناسند ثناگوى را دشمـن باطـن داند.
در کارها تقصیر نکنـد و غلو ننماید و از میانه نگذرد و از حاجت خلق ملـول نشـود و ستوهـى ننماید. تا تـواند حاجت خلق روا کنـد و اگر رواکردن متعذر بود غذر خواهد و به رفق دفع کند تا به رنج و درد مبتلا نشود. از دعاى ستـم رسیده بترسد عدل و انصاف را حصار خـود گرداند تا تـواند نفـس را از بیشتر شهوت باز دارد. بر هـوا و کام نرود. از دنیا تـوشه آخرت سازد. حد مردم در نشست و خواست و خطاب نگاه دارد.
اهل مروت و فضل را اصطناع کند و خـویشتـن را یکى از مردگان شناسد و یقیـن داند که به یک خشـم پادشاه به همه کـس محتاج شود و در هر چه کند و فرماید نصیحت به جاى آورد. و ترس خـداى عزوجل شعار و دثار خـود سازد و اگر(اعیاذ بالله)از یکى خطایى و یا حرکتى در وجـود آید ضرر آن به مال سرایت کند ذیل عفو بر آن پـوشاند و در خلاء انتباه فرماید و پرده او ندرد و آن را سرمایه انتقام نسازد. و به سمع پادشاه نرسانـد که شاید که در آن باب مثالـى نافذ شود که آخرت کار به ندامت کشد. و در مشـورتـى که با او کند شرط مناصحت به جا آورد و آنچه به صلاح آن باز گردد بـى محابا به شـرح تقـریـر کنـد و اگـر پادشاه به کارى خـوض کنـد که به صلاح مملکت نزدیک باشـد در تقریر آن منافع مبالغه تمام کند و اگر خاتمت آن کار و عاقبت آن شغل وخیـم بـود و از خـوض آن فسادى ظاهر خواهد شد و شرى پدید خواهد گشت به عبارت خـوب, غور و غایله آن عرضه دارد و البته پادشاه را به ظلـم معیـن و دلیل نبـاشـد و به هـواى مخدوم سخـن نگوید و در بطلان حق غیرى نکوشد چه اگر گوید و کوشد مخدوم خـود را در دوزخ جاى ساخته بـود. که رسـول(علیه السلام)مـى فرمایـد که: در اعانت ظالم کـوشیدن اسلام را پـس پشت انداختـن است و هر که غیرى را به ظلـم دلالت کنـد او و ظلـم در دوزخ قـریـن هامان بـاشنـد و عذاب ایشان زیادت از عذاب هامان باشـد: و عبـدالله مسعود گـوید(رضـى الله عنه)که هر که ظالمـى را بر ظلمـى یـارى دهـد حجتـى کنـد که حق غیـرى بـدان بـاطل شود.
او به خداى عزوجل به حرب بیرون آمده بود حسـن بصرى(رحمه الله علیه)مى گوید: به هوا و رضاى ملوک سخن گفتـن خود را از نظر حق محروم کردن است وزیر باید که همیشه مستغرق مهمات باشـد و گذشته را تفحص فرماید و حال را تیمار دارد و آینده پیـش از وقت غمخـوار و که به تفحص گذشته, اموال به دست آید که در حال به کار شـود و آینده را چـون غم خـورد وقت کار تحیر بدو راه نیابـد و سررشته مصلحت از ضبط بیرون نشـود و باید که صاحب ایـن منصب در اغلب امـور با اصحاب شرف و ارباب تجارت رجـوع کند و اگر در تفحص امور زیاده تحمل باید کرد ضجرت به خود راه ندهد و از خشـم وحدت احتراز نماید و خـویشتـن بیـن و کاهل پیشه و مغرور به راى و عقل خـود نباشـد و باید که در کل احـوال رضاى حق را به رضاى مخـدوم مقدم دارد تا به هر دو سراى نیکـو نام باشـد و چـون ایـن شرایط به جاى آورد هـم ایمـن نباشد و خـود را فارغ نشناسد و پشت باز ننهد که هیچ آفریـده روزگار راست نتـوانست کرد و ایـن فضل جمیع طـوایف را شنودنى و دانستنى است
فصل دوم: در تیمـارهـاى خـدمت که بـر وزیـر واجب است
بباید دانست که پادشاه را بر وزیر سه حق واجب گردد و هر یکى بر چهار نـوع باشد:
اول:
نگاه داشتـن مصـالح ملک و آن بـر چهار نـوع است: آبـاد کـردن ولایت و سـاخته کـردن لشگـر و روشـن کـردن دخل و سبکبـار دانستن رعیت.
دوم:
قیام نمـودن به مصالح او و آن نیز بر چهار نـوع است: وظایف او را به کفایت ساخته داشتن و عوارض او را توجیه نهادن و حاسه او را راضى داشتـن و از جهت نوائب زمانه ذخیره نهادن.
سیـم:
مقاومت کردن با دشمنان او و آن نیز بر چهار نوع است: ثغور اطراف را استوار داشتن, عبرت و آلت او را تمام ساختـن لشگر را بعینه و ترتیب نهادن و اندازه هر کارى طبق تـن خدمتى و هرچه در مملکت است پیدا کند و ایـن فصل سرجمله نیکى ها است.
فصل سیم: در جذب منفعت و دفع مضرت
ببایـد دانست که کفایت وزیـر جذب منفعت و دفع مضـرت بـود و منفعت دو نـوع است: یکى دخل ممالک زیادت کردن بـى رنج رعیت به طریق عدل و احسان و رفق و ماهیت که زمیـن را گنج پـادشاه گفته انـد و کلیـد آن به دست رعیت مطیع دوم زیادت کردن ولایت نـو و طریق آن حیلست و قوت. حیلت به قلـم و قـوت به شمشیر و تا حیلت ممکـن است قوت نباید کردن که مرد به قـوت صـد را بیـش قهر نکند و به حیلت خـرد لشگر بزرگ نیفتـد و مضـرت نیز بـر دو نـوع است: یکـى خلل که در ولایات افتـد و آن از دو چیز باشد یا غفلت تیمار دار اگر چه کافـى باشد یا عجز او که ضبط نتـواند کرد دوم آن است که عبره اموال به نقصان گراید و آن هـم دو چیز باشد یا قوت و تغلب رعیت که متوجه بازگیرند یا ضعف و عجز رعیت از پـس ناواجب که بر ایشان حواله رود. و علاج هر یک به ضد آن توان کرد. از عاقل هشیارى خـواستـن تا هشیارى را نصب کردن و عاجز را کار آن فرمـودن تا بتواند بدل کردن ناتـوان را بى ظلـم مالـش دادن و ضعیف را به قوت عدل تاسف فـرمـودن تـا خلل بـرخیزد. والله اعلـم بـالصواب.
________________________________________
پى نوشت ها:
1. فهرست نسخه هـاى خطـى کتـابخـانهء مـرکزى دانشگاه تهران, ج12,2822.
2. فهرست نسخه هـاى خطـى فـارسـى, احمـــــد منزوى,12, 1514 و 1515.
ایـن رساله با استفاده از نسخه خطى کتابخانه ملى پاریس در مجله دانشکده ادبیـات اصفهان به سـال 1345 شمسـى به چـاپ رسیــده است.
3. علامه طهرانـى, الذریعه الـى تصـانیف الشیعه, ج2, 9.
4. نسخه اى از ایـن کتاب(به شماره4370) در کتابخانهء آستان قدس رضوى موجود است.( نک: فهرست الفبایى کتب خطى کتابخانهء مرکزى آستان قدس رضـوى, 396).
5. الذریعه, ج2, 9 نسخه هـاى شمـاره5544 و 5288 و 11981 کتابخـانهء آستـان قدس رضـوى به عنـوان اسطرلاب از ابـوالخیر فارسـى معرفى شده است(نک: فهرست الفبـایـى, 48) و نیز رساله اى به نام اسطـرلاب مسطح در فهرست نسخه هاى خطـى کتـابخانهء دانشکـدهء الهیات مشهد(ج2, 110) از همـو شناسانیـده شـده است.
6. نک: فهرست الفبایـى کتب خطـى آستان قدس رضـوى, 25, 222, 226, 243,392, 44, 484 و 538 فهرست نسخه هـاى خطـى مجلس, ج7, 111.
7. فهرست نسخه هـاى خطـى کتـابخـانهء ملى ملک, ج6, 98.
8. الذریعه, ج15, 24.
9. کشف الظنون, ج2, 984 فهرستـواره فقه هزار و چهارصد ساله اسلامى, محمدتقى دانـش پژوه, 145 فهرست نسخه هـاى خطـى فـارسـى, احمـــــد منزوى, ج2, 1571.
10. الذریعه, ج23, 314 1315 فهرست کتابهاى خطـى کتابخانهء مجلـس سنا, ج, 15, نسخه شماره30.
از ایـن کتـاب نسخه هاى معدودى شنـاسـایـى شـده است, از آن جمله است نسخهء کتابخانهء امیـرالمـومنیـن(ع) در نجف و نسخه شماره 3837 کتابخانهء مـرکزى دانشگاه تهران(1) (تحریر در سال 1136ق) و نسخهء شخصـى آقاى سعید نفیسـى و نسخهء کتابخانهء ملى پاریس.(2)
دربارهء مـولف رساله, در فهرست دانشگاه و فهرست نسخه هاى خطى فارسى(منزوى) سخنى به میان نیامده است. سعید نفیسـى که نسخه اى از کتاب در تملک اش بـوده است, مـولف کتاب را تقى الدیـن ابـوالخیر محمدبـن محمد فارسـى دانسته است.
ابـوالخیر محمدتقى بـن محمد فارسى فیلسوف, منجـم, ادیب و دانشمند بزرگ قرن دهـم هجرى است, وى از شاگردان صدرالدیـن دشتکـى(شهید به سال 903ق) و پسرش غیاث الدیـن منصـور دشتکى(متـوفى948ق) بـوده, و تالیفات بسیارى در فلسفه و حکمت, هیئت و نجـوم و ادبیـات از خـود به جاى گذارده است.
از تالیفات اوست:اسامى العلوم که پـس از وفات علامه خضرى(متوفى 957ق) آن را نوشته است. وى در قسمت علـوم قرآن, در مورد تاویل و تنزیل مى گـوید:ان اول مـن تکلـم فیه کلام الله الناطق امیرالمـومنیـن على بـن ابى طالب علیه السلام. و درباره علـوم حدیث مى نـویسد:هـو نقل قولـى النبـى و فعله و اقـوال الائمه و افعالهم صلـوات الله علیهم اجمعین.(3) ایـن جملات بیانگر گـرایـش ابـوالخیر فارسى به مذهب تشیع است.
طلیعه العلوم,(4) علامه طهرانـى احتمال داده است که طلیعه العلـوم مختصرى از اسامى العلوم مولف باشد.
بستان الادب, تهذیب الاصول فـى تحـریر اصـول اقلیـدس, رساله در اسطرلاب به نام آغاز و انجام,(5) حل التقـویـم که به سال 917ق تالیف شده و منتخبى از آن و رساله در دایرهء هندى, رساله فـى حساب القمر, معرفه القبله, احکام برج طالع مساله, مغنـى صغیـر,(6) زبـده الفـرائض(7)درارث وصحیفه النـور(8) در انـواع حکمت.
از رسـاله آداب السلطنه که به سبک نثـر عصـر صفـوى نگارش یافته است, چنیـن استنباط مى شـود که مولف آن گرایـش به مذهب تسنـن داشته, چرا که متابعت از خلفاى راشـدین را از وظایف سلطان بـرشمرده است. لذا در انتساب ایـن رساله به ابـوالخیر فارسـى تـردیـد داریـم, علاوه بـر ایـن از شخص دیگـرى به نام تقـى الـدیـن محمد فارسـى, در منابع کتاب شناسـى ذکـرى به میان آمـده است.
نام کامل وى تقى الدین محمد بـن صدرالدین على طالقانى فارسى هندى دکنى است که نـام دو کتـاب از تـالیفـات او چنین است:
تـرجمه سـراج الملـوک فـى العدل والسلـوک ایـن کتاب بـراى عبـدالـرحیـم خان خـانـان(متـوفـى به سـال 1036ق) به فـارسـى درآمـده است.(9) میزان الطبایع قطب شاهـى در طب به زبان فارسـى که براى سلطان محمد قطب شاه (1020)(980ق) به سـال 1000قمـرى سـاخته شـده است.(10) تالیف اول وى که ترجمه اى است از کتاب سراج الملـوک ابـوبکر محمـدبـن ولیـد قرشـى مالکى(متـوفى 520ق)دربارهء اندیشه سیاسـى اسلام و خلافت و فرمانروایى اسلامى است.
حال با توجه به این که غالب نوشته هاى ابوالخیر محمدتقى بـن محمد فارسى(عالم شیعى قـرن دهـم) در علـم هیئت و نجـوم مـى بـاشـد و به قــــــرینه اینکه رسـاله آداب السلطنه گـرایـش سنـى گـرى دارد, مـى تـوان احتمـــــال داد که آداب السلطنه تالیف تقى الدین محمدبـن صدرالدیـن على طالقانى فارسى باشد که رسالهء دیگرى در ایـن موضوع, آن هـم به روش اهل سنت از او سراغ داریم(یعنى ترجمه سراج الملوک), والله العالم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سپاس و ستایـش مرخدایى را(جل جلاله) که پدیدارنده مخلوقات و دارنده مصنوعات است. و درود بر رسـول ثقلین و خـواجه کـونین خافقیـن و بر یاران و رفیقان او.
اما بعد. بدان(اسعدک الله)که ایـن رسالتـى است در آداب سلطنت و وزارت مبنى بـر دوبـاب: بـاب اول: در آداب سلطنت مشتمل بر چهار فصل:
فصل اول: در آدابـى که پـادشـاه را جمع بـایـد کردن.
فصل ثانى: در استماع کلمات.
فصل ثالث: در مشورت.
فصل رابع: در اعوان مملکت.
بـاب دوم: در آداب وزات مشتمل بـر سه فصل:
فصل اول: در آدابـى که وزیـر را جمع بـایـد کردن.
فصل ثـانـى: در صنـوف خـدمـات که بـر وزیر واجب است.
فصل ثالث: در جذب منفعت و رفع مضرت.
بـاب اول: در آداب سلطنت مبنـى بـر چهار فصل:
فصل اول: در آدابـى که پـادشـاه را جمع بـایـد کردن
باید که پادشاه در هستـى وجـود خـود فکرت کند و داند که آدمى از قطرهء آب گندیده مـوجـود شـده است و حقیقت هستـى خـود را بشناسـد و بـداند که جمله مـوجودات فانـى است. و باز از وجـود به عدم خـواهد شد و حال انعام هایى که حقتعالـى بـدو داده است از سمع و بصر و نطق و قـواى ظاهر و باطـن بر خـود نگـاه کنـد و حقیقت دانـد که آدمـى را به بـازى نیـافـریـده انـــــــد و له تعالـى:افحسبتـم انما خلقناکم عبثا و انکـم الینا لاتـرجعون و جاى دیگـر فرموده:و ما خلقت الجـن والانـس الا لیعبدون. و چـون به فضل حق تعالى یکى بر دیگران پادشاه گشت و خلعت خلافت پـوشید و خلایق که ودیعه خالق اند در عهد او آمد بر وفق کلکم راع و کلکـم عن رعیته مسئولون هر آینه بازخواست حال رعیت در قیامت از وى خواهد بود. مى باید که قدم در ایـن مهم به تامل نهد و روزى چند که فلک به مراد او مـى گردد سر رشته خـود به دست شیطان نـدهد و متابعت هوا نکند که شیطان دشمـن آدم است و هـوا بـد فرما و در هر کار که به خـوش آمد و هواى نفـس پیوسته شد معلوم کند که محرک و محرض جز شیطان نبود. و آن على الاطلاق تدبیر صایب و راى روشـن چشم نتوان داشت و در آن کوشد که دولت را از دین حصنى سازد و نعمت را از شکر خورى پردازد. هر دولت که در حصیـن بود مغلـوب نگردد و هر نعمت که در حـرز آمـد به تاراج نرود. و حصـن دولت مطیع بـودن به فـرمـان هـاى خـواست عز وعلا. و متـابعت نمـودن نسبت به رسـول((علیه السلام و(اقتـدا کـردن به روش خلفـاى راشـدیـن)رضـوان الله علیهم اجمعیـن)) حرز نعمت که شکر است از ملـوک آن باشد که بندگان خداى تعالى در حریم مملکت او آسوده باشند و از باس او ایمـن و اگر پادشاهى همیشه روز به روزه باشد و شب به نماز و یک زمان زبان او از حمد حق خالـى نبـود چـون یک بنـده از او در رنج باشـد آن روزه و نماز و ذکـر جـواب عتـاب او نبـاشـد.
و یقیـن داند که به هیچـوجه از عدل خداى تعالى مظلوم محروم نخواهد بـود و اصل و عمده که قـوام عالـم و نظام حال بنى آدم و ثبات ملک بدان منـوط است در پادشاهى عدل است که سلطان عادل خیر مـن مطر و ابل یعنى از عدل ملوک خصب و رفاهیت بیـش از آن توقع توان کرد که از تـواتر باران و سیـد(علیه السلام) فرمـود که عدل یک ساعتهء سلطان بـر عبادت هفتاد ساله تـرجیح دارد. و دعاى سلطان البته رد نشود.
و عدل خاص است و عام. عدل خاص آن است که ابتـدا از نفـس خـود کنـد:ان الله یامر بالعدل والاحسان. چـون از منکرات اجتناب نمـوده شد هر آینه عدلى باشد که بر نفـس کرده شـود. و مهم تر رکنى پادشاه را احترازست از کثرت اختلاط با عورات که زنان مصاید شیطان اند. و هر که صید شیطان شـد مامـور امر او باید بود. و چون کار فرماى شیطان بـود پوشیده نماند که چه فسادها تولد کند کار دین و دنیا از آن باطل شـود. و یقیـن واثق است که اعمال بنـدگان از خیر و شر از صغیر و کبیر بر او مى نـویسند و البته فردا مطالعه آن مـى باید کرد و چـون حاصل الامر افعال مذمومه و کردار ناپسندیده باشد تاسف و ندامت و زارى در آن زمان مفید نیایـد. و هـر آینه مکافات و مجازات را چشـم بایـد داشت. و به حقیقت دانست که صفات بـارىتعالـى از ظلـم و جـور منزه است که لایقادر صغیـره و لاکبیـره الا احصیها ایـن معنـا دارد.
و معلوم است که از اختلاط زنان رکت و نقادت عقل و کـوتاهى عمر تـولد کند و ایـن هر سه عیبى بـس بزرگ است چه برکت امور مملکت مستقیـم نماند و بنقادت عقل فرمایى بر جاده نتـوان داد. و به کوتاهى عمر در دنیا برخـوردارى صورت نبندد و آخرت را ذخیره نتوان ساخت.
اما عدل عام آن است که در تحصیل امـوال از نـوعى کـوشیده آید که رخصت شرع است و صـرف آن در وجهى که ایزد فـرمـوده است و رسـول(علیه السلام)و خلفــاى راشدین رضوان الله علیهم اجمعیـن) کرده اند که پادشاهان خازن بیت المال اند و پادشاه را از بیت المال به قـدر کفاف که به اسراف انجامـد بیـش مباح نیست.
دیگـر کـوتـاه کـردن دست ظلمه و فسقه و مشهور است از اذیـال اربـاب ضعف و برخود فرض دانستـن نصرت ظلم و احتراز از دعا بداندیشان که سید(علیه السلام) مـى فرمایـد که دعاى مظلـوم و بیـوه و یتیـم رد نشـود اگر چه کافـر باشـد.
دیگر پـرهیز کردن است از اشاعت ظلـم که ایزد تعالـى سنگـى آفریـده است در آسمان برابر ظالم چون فرمان رسد بر ظالم آید وماهى مـن الظالمین بعید ایـن معنا دارد. و رسـول(علیه السلام) مـى فـرمایـد که: اول کسـى که در دوزخ مکان گیرد پادشاه ظالم بـود و اگر ظالـم مهلت مـى یابد بـدان مغرور نباید شد که مهلت ظالم را بـدان است تا مگر تـوبه کنـد و از ظلـم اجتناب نمایـد و اگر اصرار او زیادت شود و ندامتى نباشد هر آینه به بلایى ماخـوذ گردد که از آن خلاص طمع نتـوان داشت:و کذلک اخذ ربک اذا اخذالقـرى و هـــى ظالمه ان اخذه الیـم شـدیـد. ایـن معنـا است و از ظالـم زوال مملکت و تخـریب دیار حـاصل آیـد:فتلک بیـوتهم خـاویه بمـا ظلمـوا تصـدیق به ایـن باب است.
و به حقیقت مـى باید دانست که چـون به غایت و نـدامتـى به زودى حاصل نیاید تدارک اول از حضرت عزوجل ذکره آن است که ظالـم دیگر را بـر آن قـوم گمارد.وکذلک نولى بعض الظالمین بعضا. و بدتریـن ظلم آن است که دست به مال مسلمان و ذمى آلوده شود از وجهى که شرع نفرموده است چـون مصادره مواضعه و قسمهاى زواید و سفح خانه و غیر آن, بزرگى گفته است پیـش کرسى قضا جواب هفتاد گناه گفتى آسانتر از جـواب یک خصـم. و محققان گفته اند که پادشاهان دربانان دوزخ اند ایزد تعالـى مال و تیغ و دره جهت آن بـدیشان داده است تا بندگان خـداى را بدیـن چیزها از دوزخ باز دارند تا آن را که به مال حاجت باشد بدهند تا بر دست او کارى نرود که مستـوجب دوزخ گردد. و آن را که قصا باید کرد یا حـدى با قامت باید رسانیـد اهمال جایز نشمـرنـد تا در آخـرت از آتـش دوزخ نجات یابند. چـون بریـن جملت پادشاه باید که خـود را از وقوع منکرات صیانت کند تا به آتـش نبایـد رفت که فردا سلطان و آن که فروتر اوست یک سان خـواهنـد بـود و هیچ چیز به فریاد او نرسـد الا اعمال خیر. دیگر حکـم پادشاه مـوافق فرمان خداى تعالى باشد که رسول(علیه السلام) مى فرماید که هر پادشاه که حکـم به خلاف فرمان خداى تعالى کند ایزد عز و علا درویشـى را برو گمارد و اگر بر اهل ذمت ظلـم کند و از ایشان به ناواجب چیزى ستانـد کفار را بـر مملکت او استیلا دهد.
فصل دوم: در استماع کلمات
معلوم و مقـرر است که بـر درگاه ملـوک از هر صنف خلق باشنـد و هر یک طالب آن که خـود رابه نـوعى و طریقى به خدمت پادشاه نزدیک گرداند. بعضى که حسیب و نسیب باشد و به حسـن اخلاق معروف به نیکوپسندى و نیکـوگـویى بندگان خداى تعالـى و قیام خیرات تقرب طلبـد و بعضـى که خسیـس و دنـى باشنـد به غمر و سعایت و بـدگـویـى و بـدکـردارى در سـر و علانیه کـوشند.
پادشاه باید که فکرت به جاى آورد و سخـن از طایفه که غمر و بدکردارى شعار ایشان است بـى ایضاح بیند و اقامت شهود عدول مسمـوع ندارد قـوله تعالى:ان جائکـم فاسق بنباء فتبینـوا دریـن آیت منع است از تعجیل و امرست بتانى. و رسـول(علیه السلام) مـى فرماید که: میان مردم غمر نکنـد مگر حرام زاده و تفحص در کارها فرض عین داند به تفحص خائنان را امین و غمازان را مسکیـن گرداند و امینان را قـوى دل و نیکـوکـاران را راغب و از طـائفه که راى راست مهمل گذارنـد و خـوش آمد گـوید احتراز لازم است که نتیجه آن به سر درآمـدن و از پاى درافتادن باشد.
فصل سیم: در مشورت
بدان که اصل و عمده در کل امـور مشـورت است با اصحاب عقل و ارباب تجارب که به مشـورت خیر راى ملـوک را استمداد تمام باشد و معجب بـودن براى و فکر و عقل خـود ضجرب در مهمات و کشف اسرار بر جاهل و نادان و اعتماد بـر تـرهات منجم و خوى داشتـن دشمن ناستوده است و حاصل آن جز ندامت نباشد. و از تامل در کارها و تاخیـر در عقـوبات و تعجیل در اصطناع مخلصان و رغبت در اصطفـى ناصحان و حلـم نه به ضعف و عجز و شدت نه به عنف و جـور و کثرت خشـم, بسطت مملکت توقع توان کرد.
و از تـوفیر در مـواجب حشم و قرار فاصل اقطاع بـر امر انقصان حشـم و شریر شدن امر او استیصال رعایا و تخریب ولایت چشـم توان داشت و از خصال پسندیده ملـوک یکـى آن است که حکـم دنیا را در دل و چشـم و زنـى ننهد که اگر بدان زیاده التفات بـود هـر آینه به امساک انجـامـد. و خصلت امساک نامحمـود است خاصه در پادشاه.
دیگر باید که بر خدم و حشـم بدگمان و بداعتماد نباشد که بـداعتمادى ملـوک چاکر را از فرمانها محترز گرداند و از بـدگمانـى نفرت خـدم و مقربان حاصل آید.
فصل چهارم: در اعوان مملکت
پادشاه باید که اندازه کفایت هر یک از اعوان مملکت بـداند تا فراخـوار هر یک شغلى تـواند فرمـود که اگر حال معلـوم نباشد شاید که کار بزرگ به یکـى حواله افتد که او را قوت تمشیت آن نبـود و کار خرد به دیگرى حواله رود که او را محل زیادت باشـد و از حـوض آن استنکاف نمایـد هر آینه در هر دو طرف کـار مهمل مـانـد و فتـور آن به ملکت سـرایت کند.
وزارت: صدر وزارت به عالـى نسب خـداى ترس, کامل ادب, صافـى دل, لطیف طبع, نیکـو خلق, کریـم نهاد, بزرگ فطر, جزیل عطا, کارگزار, دوربین, متیـن راى, نافذ حکـم, پـاک ضمیـر, مـدرک خاطـر, شامل اشفاق, صادق در وعد, متـامل در وعید, مستعجل در تدارک مهمات, شجاع, با تحرز, با کرم, با تـواضع, مبرا از سفه, معرا از عجب, حمـول در استماع کلمات, مجتنب از حقد و حسـد, محترز از ظلـم و جـور, مترشد به اهل تقـوا و بصارت, مخدوم را ناصح, خلق را غم خـوار باید سپرد. امیر داد, باید که عالـى همت بـود, نیکـو خلق, وافر فضل, کامل عقل, در تفحص مفـرط, در تتبع عالـى, در انفاق سابق, مطـواع شـرع در اقامت حدود, مسلـم از خشـم در سیاست, خلق را نیکوخـواه, در استماع سخـن متظلمان راغب در نصـرت مظلـوم مستعجل از میل و غرض فارغ از مخـاصمه خصمان در مجمع اکبر خائف.
وکیل در باید که نیکو لقا بود. و کریم طبع پاکیزه اخلاق, شیریـن سخـن ثابت راى. محتـرز از کشف اسـرار, راغب در استماع کلمات اربـاب حـاجـات مجـد در اهتمام امور بندگان خداى تعالى.
امیـر حـاجب:
بایـد که مهیب بـاشـد و شجـاع, پـاکیزه اطـراف, فصیح زبـان, مزاج شنـاس, نیکـو زنـدگـانـى, مشفق کاردان.
مشرف باید که واهى بـود و هشیار, واقف, متقـن, خـویشتـن دار, مصلح, دور از تهتک فارغ از حدت, مجتنب از منهیات, نیکـو خصال, صادق القـول, ضابط امـوال مخدوم, مشفق بر بندگان خـداى, نه در مناقشت مفرط و نه در بازخـواست مهمل, نه در طبع او خشـم مستـولـى نه در دل او عداوت متمکن.
عارض:
باید که مکرم بـود و حلیم و بردبار نیکـو خلق کریـم طبع, مزاج شناس, مشفق بر کار حشـم, ناصح بر اموال, مخدوم, مصون از فحش و سفه, فارغ از عجب و تکبر.
صاحب برید:
چـون مجالست به دیوان قضا و دیـوان داد است و به استماع دعاوى و قطع خصـومات مشغول مـى باید بود, باید که صاحب برید زاهد بـود و متقـى و عالـم و فقیه و مفتى چنان که هیچ چیز از مسائل شرعى بر وى پـوشیده نباشد و در تفحص مجـد و در قـول راست و در فعل نیکـو و از محظورات محترز و بر خیر مـوفق. نیکو سخـن, عالـى عبارت, نیکوخـواه, نیکـوخلق, متامل در عرضه داشت حوادث, متفکر در تقریر واقعات.
هرآینه چون اعوان مملکت و کارداران دولت بریـن جمله باشند بندگان خداى در ریاض رفاهیت آسوده باشند و ولایات آباد و خزایـن معمور و حشم قایم و اعدا, مقهور. و در جمله نیکـوکارى معتبر اصلیت. و حکما گفته انـد که:به هر که به به هر که نه به نه دهـد. و بر دولت تکیه کردن و ظلـم حرفت ساختـن عاقبتـى وخیـم دارد که از ظلـم و بـدکارى دولت پایـدار نمانـد و اعیاذ بالله چـون تراجع بود و سعات رفو رفـو باشـد. و از زبان نبـوت(علیه السلام) خبـر دهنـد که:احسنـوا جـوار نعم الله فـانها قل ما تغیـرت عن قـوم فعادت الیهم ایزد تعالى جمهور خلق را تـوفیق خیرات ارزانى دارد و از افعالى که فردا ماخـوذ و معاقب بـایـد بـود در عصمت دارد. بمنه و کرمه.
بـاب دوم: در ادب وزارت مشتمل بـر سه فصل
فصل اول: در آدابـى که وزیـر را جمع بـایـد کـرد
بایـد دانست که وزیر, دوم پادشاه است و کار او دشـوارتر بـود به جهت آن که پادشاه را حشمت حجاب است و کسـى بـرو گستاخـى نتـوان کرد. و وزیر را حجاب نیست و نظام مملکت به پادشاه منسـوب گردد و خلل آن به وزیر, پـس بایـد که وزیر فیلسـوف باشـد به حکمت و دهقان به عمارت و بازرگان به تصـرف و لشکرى به تهور و مملکت به همت و رعیت به تـواضع. و به خیر گراید و مصلحت جوید و مزاج روزگار مردم شناسند و وقت هر کار بداند و در مـوضع خـود کند از نرمى و درشتـى, فرو گذاشتن و سخت گرفتـن و هر کارى که افتد از آن بیرون تـواند آمـد. و در اوایل از عواقب اندیشـد و از ظاهر به باطـن و از حاضر به غایب قیاس کنـد و رعیت را سر کـوفته و شاکر دارد. و لشگر را ترسان و سیر دارد.
راحت را در رنج طلبـد و در همه کارها جانب خداى تعالـى و جانب مخدوم نگاه دارد. و از ترس مخدوم جانب حق فرو نگذارد. بیدار و هـوشیار باشد تا تدبیر کـس بر وى وا نشود. و از دروغ زن و خائن و شریر بپرهیزد, چه هر که با خود راست نرود با مردم هـم راست نرود و حریص را کار نفرماید. اعوان به اندازه گیرد نه چنانک مملکت تا مضبـوط گـردد و نه چنانکه خـرج بسیار افتـد. سیرت نیکـو دارد تا متصلان و اتباع او بـدو اقتـدا کنند آن چه به نفـس خـود باید ساخت به دیگرى نگذارد که کار ضایع مانـد. و آن چه دیگران را بایـد فرمـود خود نکند که روز کار تلف و عظم کـم شود خلوت نطلبد مگر به جهت دو کار:یکى آسایش هـم از هر شغل, دوم امتحان و بازجستـن آنچه کردست تا خطا را دریابد و صواب ماضى را امام سازد. پادشاه را تـواضع کند تا بزرگ شود. ارکان دولت را با خـود یارگیرد تا از منزلت نیفتـد. با زیردستان تلطف کنـد تا دوستـش گیـرنـد و رعونت نکنـد تا دشمـن نگیـرنـد. نعمت را شکـر کنـد تا افزایـد.
بر رنج صبر کند تا آسان گردد. دوستـى را به نیکـویى بسته دارد و دشمنى را به احسان دوست گرداند هزار دوست اندک داند و یک دشمـن بسیار و چون همه را به دست آورده باشد بر دوست مخلص اعتماد نکند تا به دشمـن مبغض چه رسد. نا آزموده را معتمـد ندانـد. آزمـوده را دیگـرباره نیازمایـد در آنچه آشکارا باشـد از مشـورت ننگ ندارند که صـواب میان خلق پنهان است آنچه پنهان باید داشت با کسـى نگوید مگر مضطر گردد بگـویـد آن نیز وقتـى که دیـن و خـرد و امانت و دوستى او معلـوم شـود. در همه کارها آهستگى کند که تعجیل پشیمانى آورد مگر در کار خیر که چـون تامل کنـد فرصت بـرود. به کردار و گفتار نام نیکـو اندوزد. چاپلوس را منافع آشکار شناسند ثناگوى را دشمـن باطـن داند.
در کارها تقصیر نکنـد و غلو ننماید و از میانه نگذرد و از حاجت خلق ملـول نشـود و ستوهـى ننماید. تا تـواند حاجت خلق روا کنـد و اگر رواکردن متعذر بود غذر خواهد و به رفق دفع کند تا به رنج و درد مبتلا نشود. از دعاى ستـم رسیده بترسد عدل و انصاف را حصار خـود گرداند تا تـواند نفـس را از بیشتر شهوت باز دارد. بر هـوا و کام نرود. از دنیا تـوشه آخرت سازد. حد مردم در نشست و خواست و خطاب نگاه دارد.
اهل مروت و فضل را اصطناع کند و خـویشتـن را یکى از مردگان شناسد و یقیـن داند که به یک خشـم پادشاه به همه کـس محتاج شود و در هر چه کند و فرماید نصیحت به جاى آورد. و ترس خـداى عزوجل شعار و دثار خـود سازد و اگر(اعیاذ بالله)از یکى خطایى و یا حرکتى در وجـود آید ضرر آن به مال سرایت کند ذیل عفو بر آن پـوشاند و در خلاء انتباه فرماید و پرده او ندرد و آن را سرمایه انتقام نسازد. و به سمع پادشاه نرسانـد که شاید که در آن باب مثالـى نافذ شود که آخرت کار به ندامت کشد. و در مشـورتـى که با او کند شرط مناصحت به جا آورد و آنچه به صلاح آن باز گردد بـى محابا به شـرح تقـریـر کنـد و اگـر پادشاه به کارى خـوض کنـد که به صلاح مملکت نزدیک باشـد در تقریر آن منافع مبالغه تمام کند و اگر خاتمت آن کار و عاقبت آن شغل وخیـم بـود و از خـوض آن فسادى ظاهر خواهد شد و شرى پدید خواهد گشت به عبارت خـوب, غور و غایله آن عرضه دارد و البته پادشاه را به ظلـم معیـن و دلیل نبـاشـد و به هـواى مخدوم سخـن نگوید و در بطلان حق غیرى نکوشد چه اگر گوید و کوشد مخدوم خـود را در دوزخ جاى ساخته بـود. که رسـول(علیه السلام)مـى فرمایـد که: در اعانت ظالم کـوشیدن اسلام را پـس پشت انداختـن است و هر که غیرى را به ظلـم دلالت کنـد او و ظلـم در دوزخ قـریـن هامان بـاشنـد و عذاب ایشان زیادت از عذاب هامان باشـد: و عبـدالله مسعود گـوید(رضـى الله عنه)که هر که ظالمـى را بر ظلمـى یـارى دهـد حجتـى کنـد که حق غیـرى بـدان بـاطل شود.
او به خداى عزوجل به حرب بیرون آمده بود حسـن بصرى(رحمه الله علیه)مى گوید: به هوا و رضاى ملوک سخن گفتـن خود را از نظر حق محروم کردن است وزیر باید که همیشه مستغرق مهمات باشـد و گذشته را تفحص فرماید و حال را تیمار دارد و آینده پیـش از وقت غمخـوار و که به تفحص گذشته, اموال به دست آید که در حال به کار شـود و آینده را چـون غم خـورد وقت کار تحیر بدو راه نیابـد و سررشته مصلحت از ضبط بیرون نشـود و باید که صاحب ایـن منصب در اغلب امـور با اصحاب شرف و ارباب تجارت رجـوع کند و اگر در تفحص امور زیاده تحمل باید کرد ضجرت به خود راه ندهد و از خشـم وحدت احتراز نماید و خـویشتـن بیـن و کاهل پیشه و مغرور به راى و عقل خـود نباشـد و باید که در کل احـوال رضاى حق را به رضاى مخـدوم مقدم دارد تا به هر دو سراى نیکـو نام باشـد و چـون ایـن شرایط به جاى آورد هـم ایمـن نباشد و خـود را فارغ نشناسد و پشت باز ننهد که هیچ آفریـده روزگار راست نتـوانست کرد و ایـن فضل جمیع طـوایف را شنودنى و دانستنى است
فصل دوم: در تیمـارهـاى خـدمت که بـر وزیـر واجب است
بباید دانست که پادشاه را بر وزیر سه حق واجب گردد و هر یکى بر چهار نـوع باشد:
اول:
نگاه داشتـن مصـالح ملک و آن بـر چهار نـوع است: آبـاد کـردن ولایت و سـاخته کـردن لشگـر و روشـن کـردن دخل و سبکبـار دانستن رعیت.
دوم:
قیام نمـودن به مصالح او و آن نیز بر چهار نـوع است: وظایف او را به کفایت ساخته داشتن و عوارض او را توجیه نهادن و حاسه او را راضى داشتـن و از جهت نوائب زمانه ذخیره نهادن.
سیـم:
مقاومت کردن با دشمنان او و آن نیز بر چهار نوع است: ثغور اطراف را استوار داشتن, عبرت و آلت او را تمام ساختـن لشگر را بعینه و ترتیب نهادن و اندازه هر کارى طبق تـن خدمتى و هرچه در مملکت است پیدا کند و ایـن فصل سرجمله نیکى ها است.
فصل سیم: در جذب منفعت و دفع مضرت
ببایـد دانست که کفایت وزیـر جذب منفعت و دفع مضـرت بـود و منفعت دو نـوع است: یکى دخل ممالک زیادت کردن بـى رنج رعیت به طریق عدل و احسان و رفق و ماهیت که زمیـن را گنج پـادشاه گفته انـد و کلیـد آن به دست رعیت مطیع دوم زیادت کردن ولایت نـو و طریق آن حیلست و قوت. حیلت به قلـم و قـوت به شمشیر و تا حیلت ممکـن است قوت نباید کردن که مرد به قـوت صـد را بیـش قهر نکند و به حیلت خـرد لشگر بزرگ نیفتـد و مضـرت نیز بـر دو نـوع است: یکـى خلل که در ولایات افتـد و آن از دو چیز باشد یا غفلت تیمار دار اگر چه کافـى باشد یا عجز او که ضبط نتـواند کرد دوم آن است که عبره اموال به نقصان گراید و آن هـم دو چیز باشد یا قوت و تغلب رعیت که متوجه بازگیرند یا ضعف و عجز رعیت از پـس ناواجب که بر ایشان حواله رود. و علاج هر یک به ضد آن توان کرد. از عاقل هشیارى خـواستـن تا هشیارى را نصب کردن و عاجز را کار آن فرمـودن تا بتواند بدل کردن ناتـوان را بى ظلـم مالـش دادن و ضعیف را به قوت عدل تاسف فـرمـودن تـا خلل بـرخیزد. والله اعلـم بـالصواب.
________________________________________
پى نوشت ها:
1. فهرست نسخه هـاى خطـى کتـابخـانهء مـرکزى دانشگاه تهران, ج12,2822.
2. فهرست نسخه هـاى خطـى فـارسـى, احمـــــد منزوى,12, 1514 و 1515.
ایـن رساله با استفاده از نسخه خطى کتابخانه ملى پاریس در مجله دانشکده ادبیـات اصفهان به سـال 1345 شمسـى به چـاپ رسیــده است.
3. علامه طهرانـى, الذریعه الـى تصـانیف الشیعه, ج2, 9.
4. نسخه اى از ایـن کتاب(به شماره4370) در کتابخانهء آستان قدس رضوى موجود است.( نک: فهرست الفبایى کتب خطى کتابخانهء مرکزى آستان قدس رضـوى, 396).
5. الذریعه, ج2, 9 نسخه هـاى شمـاره5544 و 5288 و 11981 کتابخـانهء آستـان قدس رضـوى به عنـوان اسطرلاب از ابـوالخیر فارسـى معرفى شده است(نک: فهرست الفبـایـى, 48) و نیز رساله اى به نام اسطـرلاب مسطح در فهرست نسخه هاى خطـى کتـابخانهء دانشکـدهء الهیات مشهد(ج2, 110) از همـو شناسانیـده شـده است.
6. نک: فهرست الفبایـى کتب خطـى آستان قدس رضـوى, 25, 222, 226, 243,392, 44, 484 و 538 فهرست نسخه هـاى خطـى مجلس, ج7, 111.
7. فهرست نسخه هـاى خطـى کتـابخـانهء ملى ملک, ج6, 98.
8. الذریعه, ج15, 24.
9. کشف الظنون, ج2, 984 فهرستـواره فقه هزار و چهارصد ساله اسلامى, محمدتقى دانـش پژوه, 145 فهرست نسخه هـاى خطـى فـارسـى, احمـــــد منزوى, ج2, 1571.
10. الذریعه, ج23, 314 1315 فهرست کتابهاى خطـى کتابخانهء مجلـس سنا, ج, 15, نسخه شماره30.