آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

ملا عباس ایروانى مشهور به حاجى میرزا آقاسی1 از رجال سیاسى دوره قاجاریه است تحصیلات علمى اش در حوزه مبارکه نجف بوده و مدّتى نیز در محضر عالم ربانى ملا عبدالصمد همدانى (صاحب عوارف المعارف) به کسب کمالات پرداخت.
آقاسى در مدّت صدر اعظمى اش در دولت محمّد شاه قاجار که 14 سال به طول انجامید دوران پرفراز و نشیبى را طى کرد, مورّخان نقاط ضعف و قوّت او را در دوران حکومت اش, در کتب تاریخى ثبت کرده اند.
از نقاط قوّت وى مى توان به همّت اش در تقویت کشاورزى اشاره نمود به طورى که بیش از 1400 قریه را در ایران احداث یا احیا کرد و همهّ آنها را به دولت بخشید.
و نیز همّت آقاسى در تجهیز و تقویت نیروى نظامى قابل تحسین است2. چرا که وى با این کار تلاش نمود دشمنان طمّاع ایران در آن روزگار (انگلیس و روسیه) را بر سر جاى خود بنشاند.
اهتمام به بسط عدالت و نصیحت به شاه ـ چنان که در رساله شیم فرخى بخشى از آن مشهود است ـ و جلوگیرى از قتل و خونریزى نابجا از دیگر محاسن آقاسى شمرده مى شود. علاوه بر این وى را ادیبى شاعر و فقیهى عارف دانسته اند که اشعار و تألیفاتى در زمینه سیاست,اعتقادات و عرفان از خود به جاى گذاشته است.3
اعتماد السلطنه در باره او مى نویسد: (حاجى راضى به قتل و قمع کسى نمى شد, نان احدى را نمى برید, نیک نفس و مردم دوست بود, چه بسیار اشخاصى که مستحق قتل بودند شفاعت مى کرد و از کشتن نجات مى داد, حقیقتاً شخصى مستجاب الدعوه و از اهل باطن بود.)
مرد خدا بودن و ایمان صحیح داشتن, منافات با این ندارد که چنین کسى در مملکت دارى خبط و خطا داشته باشد, بى تدبیرى او دلیل بر بدى فطرت او نمى کند… عموم مردم در زمان صدارت او آسوده بودند و ارادتى که شاه مرحوم با او داشته است اگر عشر آن را به بهترین مردم مى داشت, هر آینه نصف اهل ایران را به قتل مى رساندند).4
از جمله آثار قلمى وى رساله اى است به نام مشکاة محمدیه (مشکاة محمّدى) در سیاست مُدن و نحوه کشوردارى که در آن با استفاده از احادیث و آیات و اشعار مناسب از نظم بلاد و سیاست عباد سخن به میان آمده است و دستورهایى اخلاقى به زمام داران کشور گوشزد گردیده است. این رساله در دوازده فصل کوتاه مرتب گردیده و نسخه اى از آن به خط نستعلیق (با تاریخ کتابت 1263) در 36 برگ, به شماره 9937 در کتاب خانه آیة اللّه مرعشى نجفى نگه دارى مى شود. نوشتار حاضر برگرفته از آن نسخه است.
بدیهى است که نشر چنین رساله هایى در جهت آشنایى و نقد و بررسى افکار و اقوال سیاسى گذشتگان مى باشد و هیچ گاه به معنى قبول تمام مندرجات رساله نخواهد بود.
والسلام خیر ختام
بسم اللّه الرحمن الرحیم
لک الحمد یا ذالجود والمجد والعلى
تبارکت تعطى من تشاء و تمنع
والصلوة والسلام على انبیائک واولیائک
ناله را هر چند مى خواهم که پنهان برکشم
سینه مى گوید که من تنگ آمدم فریاد کن
مولاى کل ـ علیه الصلوة والسلام ـ با وسعت صدر به چاه هاى عمیق یا به کسان دقیق مى فرمودند: حرف صدق را چرا نگویم و راه عشق را چگونه نپویم, (من عرف اللّه طال لسانه). تصرف خوشتر آن نبود که سرّ دلبران گفته آید در حدیث دیگران دیگر کیست و کتمان بهر چیست, (و اما بنعمة ربک فحدّث). اگرچه مردم محجوب هستند و عادت بر اقوال بى ماحصل حکما و علما کرده اند و گوش شنیدن این مقالات را ندارند اما روى حرف با کاملان است که به حق الیقین رسیده اند و همه را به عین الیقین دیده مصرع: (بشنوید اى دوستان این داستان) حجاب از نظر برخواسته و یار بر سریر دل نشسته, مصرع (ناى بلبل نتوان بست که برگل نسراید), (سبحانک لاعلم لنا إلاّ ما علّمتنا به) هر چه گوییم از دیده گوییم نه از شنیده, مصرع (عاریت کس نپذیرفته ام).
بارى آن چه مشهود آمد این است که ترکیب عناصر کمال بالفعل است والاّ لغو بودى و تحلیل آن ها به بسایط کمال بالقوة یا استعداد ترکیب دیگر حاصل آید و الا منافى غرض آمدى از آن است که تا فسادى را در ترکیب نیافته اند آن را تحلیل نداده اند. قال تعالى: (ولاتفسدُوا فى الارض بعد اصلاحها) اما هنگامى که از ترکیب به واسطه قصور, غرض حاصل نیاید تحلیل رجحان یابد تا مستعد ترکیب دیگر آید لهذا حفظ صور و تکثیر اسباب بقاى ترکیب مستحسن عقلى خواهد بود مادامى که در ترکیب منافى غرض ظهور نپذیرد کسانى که از این مقدمه غافل هستند اسباب تحلیل را نحوس پندارند.
بلى, بى ظهورِ قصور, ترکیب اسباب تحلیل را نحس گفتن صورتى خواهد داشت اما با ظهور قصور هیچ سعادتى از آن بالاتر نیست مبادى علویه که مد بر صور سفلیه اند کلاً و طُراً سعود مى باشند به منجم نمى رسد که یکى را سعد و ودیگرى را نحس خواند: (کبرت کلمة تخرج من افواههم). و حفظ صور مرکبه را طیب و امثال آن با چندین هزار تدبیر نمى تواند; شعر
ما کل ما یتمنى المرؤ یدرکه
تجرى الرّیاح بمالایشتهى السُّفن
بعد از این مدعا گوییم که تعمیر بلاد و تکثیر موالید همه جا مطلوب ناظم کل است نمى بینى که ارباب عقل و دانش خواه به وضع قوانین و خواه به اعمال ید و امثال آن پیوسته بذل مهج و تحمل زحمات را در این باب بسیار فرمودند و ما بیان این مطلب را بر دوازده فصل قرار دادیم و نام آن را (مشکات محمدیه) نهادیم و باللّه التوفیق. مصرع: (به احسنِ وجه از آن خواهم سخن راند)

فصل اوّل

در بیان سبب ترکیب است و منافع آن. بدان که هر چیز طالب بقاى شخصى است و اگر مقدور نشود نوعى است که آن هم نوعى از بقاى شخصى مى باشد, زیرا که فرمود متولد از فردى ماده از اوّل در آن موجود است پس طالب بقا را براى دریافت مطلب حرکتى لازم آید و در آن حرکت با غیر آمیزد و از آمیزش تولدى پیدا گردد از این است که هر چه مرکب را تحلیل دهند باز میل ترکیب نماید و تولدى دیگر ظاهر شود و منفعت آن بقاى ماده با هر صورت مى باشد والا چگونه مکان طبیعى را گذارد و در مکان غیرساکن گردد و نمى بینى که اجزاى ماءیّه در بیخ درخت پیوسته میل به مرکز نماید و اجزاى ارضیّه در شاخ درخت میل به محیط به هم رساند و اگر گویند که به واسطه قاسر است نگاه کنند به شاخه هاى درختى که زیر درخت دیگر است کج شده به طریقى از جایى که مانع ندارد باز خود را بالا کشد و هم چنین بیخى که براى میل به مرکز مانعى از سنگ و غیره کج گشته از طرف دیگر باز میل به مرکز نماید و این همه از براى حفظ بقاى خود یا ماده است.
به نباتات امثال لبلاب و غیره بنگر همین که معادنى از ریسمان بسته با شاخ درختى پیدا کرد موافق او کج یا راست پیچیده بالا رود و اگر نیافت چندان بلند نمى شود. و در حیوانات, طلب بقاى شخص یا نوع, پرظاهر است و احتیاج به توضیح ندارد. و بنى نوع انسان براى تحصیل این مدعا حیله ها دارد از تدابیر ظنیه و معالجات نفسانیه و جسمانیه و غیر ذلک و اگر مقدور نباشد مى خواهد نفسى و اثرى از او باز ماند یکى را مى بینى کتابى تألیف نماید که محتاجٌ الیه و دیگرى بنایى مى گذارد که دلالت بر بقاى خیالى او نماید یکى درخت نشاند و دیگرى آب جارى سازد یکى که حرص او بر بقا زیادتر باشد مالى وقف کند که تصرف او در اموال خود بعد از انحلال ترکیب بدن باقى و دائمى باشد و دیگرى وصیت که بعد از او از خاطرها محو نشود یکى تصویر خود را بر سنگ نقش کند که یادى از او شود و دیگرى خطّى ثبت در حجرى نماید که اقلاً نامى از او مذکور گردد: (فسبحان اللّه الباقى الازلیّ الابدى). نمى بینى که در کلام ربانى بعضى آثار را باقیات صالحات و در احادیث صدقات جاریات فرموده اند. آرى بهشت براى صالحین بقاى ابدى است: (لایذوقون فیها الموت إلا الموتة الاولى) و دوزخ براى صالحین عذاب سرمدى: (لایموت فیها ولایحیى) و اگر در دنیا مقدورش نباشد طالب بقاى آخرتى شود وجود را به مهالک اندازد تا باقى ماند قال اللّه تعالى: (ولاتحسبن الذین قتلوا فى سبیل اللّه امواتاً بل احیاء عند ربّهم یرزقون). مثنوى:
با لب دمساز خود گر خفتمى
همچو نى من گفتنى ها گفتمى
بلکه گوییم که حرارت امزجه, حرارت سماوى است, علویات نیز به تولید بقاى خود را به این نحو مى توانند نه زیادتر از این مقدور ایشان مى گردد و هم چنین تعلق روحانیات و مجردات به اجسام نیز از این راه است, نمى بینى که بعد از تعلق باز به جسم دیگر علاقه مى گیرد والا استکمال عالى از سافل صورتى ندارد.

فصل دوم

در بیان این است که اسباب بقا, بعضى طبیعى و بعضى صناعى مى باشند. اگر چه باز طبیعت را در آن مدخلى است.
آن چه طبیعى است احتیاج به تدبیر صناعى ندارد مثل مرکباتى که در ترکیب آن قدرت و اختیار ما را اثرى نیست و قسم صناعى آن است که قوّت و قدرت و اختیار ما را در آن اثرى پیداست, اوّل مانند معادن و اشجار و نباتات برّى است, ثانى مانند اشجار و نباتات بستانى که با تربیت حفظ شخص و نوع تواند و بى تربیت میسور نخواهد بود, قسم طبیعى این جا منظور ما نیست و قسم صناعى بر دو قسمت یکى آن که یک شخص در آن کفایت دارد دیگرى این که با یک شخص آن امر صورت پذیر نمى شود و محتاج به اشخاص کثیره است, پس لا محاله تمدن ضرور دارد تا آن امر به وقوع انجامد و این تمدن اگر منافى غرض نباشد آن مدینه در اصطلاح فاضله خواهد بود به خلاف مدینه ضاله و فاسقه که منافى مقصود و باعث بر فساد و تراکیب مى باشد و شرح این مطلب را در رسایل دیگر گفته اند و گفته ایم و اگر این جا متعرض آن شویم از بیان مطلب باز مى مانیم.
آن کس که ز شهر آشنایى است
داند که متاع ما کجایى است
فصل سوم

در بیان این است که تمدن در مدینه فاضله محتاج عدل در حقوق باشد و الا فاضله نخواهد بود و قیام این عدل با سلطان است نه تنها با ناموس الهى که نبى باشد و نه تنها با دینار, زیرا که اگر نبى سلطان نباشد اجراى احکام و حدود بى سیاست نتواند و اطاعت او را ننمایند و دینار خود معدل نیست بلکه از اسباب تعدیل است و این سلطان معدل باید اعلم به علم سیاسات باشد یا تابع اعلم که احکام را از او ستاند و اجرا نماید از این است که انبیاى سلف غالبا محتاج سلطانى بوده اند و نبوت و سلطنت هر یک على حده شخصى را مى خواسته مگر انبیایى که خود پایه سلطانى داشته اند. و این نقل در کلام مجید در مقدمه اشموئیل ـ علیه السلام ـ و طالوت بیّن و واضح است: قال اللّه تعالى: (وزاده بسطة فى العلم و الجسم) یعنى در سیاسات مدن.
و این جا تفصیلى لازم است بدان که همه طبایع که طالب بقا هستند شخصاً او نوعاً خود را به حمات رئیسى دهند که آن ها را از فساد به قدر قوه محافظت نماید والا بى جهت تابع نشدندى و خودشان را مقهور او نساختندى. نمى بینى که غالب حیوانات غالباً بى رئیسى از نوع خود یا دیگرى مثل گوسفند و بز معیشت و زندگانى بنمایند و آن رئیس در محافظت تابعین به قدر قوه خود را به تعب اندازد و تحمل مشقت هاى کثیره نماید با این که نفعى براى خود آن جا منظور نباشد بلکه نفع تابعین را اهم از ضرر خود داند. و این امر در حیوانات طبیعى و در انسان منوط به رویه و فکر مى باشد و همین که محافظت تابعین را به قدر قوه توانست مشغول تهیه اسباب بقاى طبیعى ایشان شود پس در بقاى ایشان تعمیر بلاد که از اسباب مهمه آن است عمده مطلب رئیس خواهد بود.
از این است که در کتب سماویّه امر به تعمیر بلاد بسیار آمده و عاصیان را به تخریب و تدمیر که نشانه اعراض ناظم کلّ است از نظم اسباب بقا تنبیه و تأدیب فرموده, قال اللّه تعالى: (انّما یعمر مساجد اللّه من آمن باللّه والیوم الاخر) مراد از (مساجد اللّه) همه روى زمین است به دلیل حدیث نبوى ـ علیه السلام ـ: (جعلت لى الأرض مسجداً) بلى این تعمیر را تفسیر به عبادت کردن نوعى از تفاسیر است, زیرا که عمارات هم از اسباب کامله عبادت است امّا عمده نزد دانشمند حمل عبارت بر معانى حقیقى اولى از معانى مجازى است.

فصل چهارم

پس از این که معلوم شد که جمیع موجودات طالب بقا هستند و آن اسباب دارد و از جمله اسباب آن یکى تمدن است و یکى ریاست مؤید است که اشخاصى که طالب انزوا و اعراض از جمیع تعلقات اند ناقص مى باشند, زیرا که تخلف از قاعده و نظام کل و ترک مطلوب جمیع طبایع و ابطال لوازم وجود است, قال تعالى: (ورحمة و رأفة ورهبانیة ابتدعوها ما کتبناها علیهم.) مصرع: (گفت که بیچاره ندارى خبر).
اسم تعطیل را تحصیل گذاشتن از نادانى است, مشهور است که هر چیز که به روحانیت قریب است به سلطان بیش تر مى باشد. قال تعالى: (ان الأرض لله یورثها من یشاء من عباده والعاقبة للمتقین). پس منتهاى عبودیت کامله ریاست فاضله است. که ظل الوهیت و ریاست فاضله را که ظل الوهیت گفته اند براى سه جهت است:
ییکى این که هم چنان که ظل محل آسایش است ریاست فاضله محل آسایش و رفاه مى باشد.
دوم این که ظل شئ است… و ریاست فاضله اقرب اشیاء به… است بلکه به هیچ واسطه نیست.
سیم این که ظل شئ شبیه شئ است و ریاست فاضله اقرب اشیاء به الوهیت است, قال اللّه تعالى: (وللّه المثل الأعلى) پس هم چنان که عرش الوهیت قوائم اربع دارد که خلقت و رزق و اماته و احیا است و هر یکى را ملکى به صورت انسان یا حیوان حامل است سریر ریاست فاضله را هم این چهار قائمه باشد به بمرتبه خود, قال تعالى شأنه: (هو الذى خلقکم ثم رزقکم ثمّ یمیتکم ثمّ یحییکم) و نفس رحمانى استیلا بر این چهار دارد که (الرّحمن على العرش استوى) و به جهت کمال استیلا به لفظ استوى که مربع نشین باشد تعبیر آمده پس عرش ریاست فاضله نیز در مرتبه خود با چهار قائمه مستحکم خواهد بود. نمى بینى که جناب حضرت ابراهیم ـ على نبیّنا وآله علیه السلام ـ در جواب (انا احیى و امیت) عدول کرده به (ان الله یأتى بالشمس من المشرق فات بها من المغرب) متمسک گشته تصرف ریاست ناقصه در عناصر است نه در افلاک و ریاست فاضله تصرف در همه دارد که (سخر لکم ما فى السموات والارض) لهذا ریاست فاضله به سبب تعمیر بلاد وحفظ عباد و نظم مجدد به جد خود, واجد چهار تصرف خواهد بود.
فصل پنجم
در بیان این است که تهیه اسباب بقا محتاج به تحصیل مقتضیات و رفع موانع است و هر یک از آن منقسم به دو قسم مى شود: داخلى و خارجى و ما رفع موانع داخلیه و خارجیه را مقدم مى داریم, زیرا که دفع ضرر عقلا مقدم بر جلب منفعت است. بدان که ـ هم چنان که مذکور شد ـ تهیه اسباب بقا غالباً با یک شخص صورت پذیر نمى شود و محتاج به اعانت غیر مى باشد لهذا تمدن ضرور آمد و مانع از تمدنِ فاضل, یا داخلى است یا خارجى و رفع موانع داخلیه به حدود و تعزیرات و سیاسات است و تفاصیل آن ها در کتب حکمت عملیّه و قواعد شرعیه در هر ملت منظور است چون حبس و نفى بلد و ابطال عضوى یا قتل و امثال این ها.
اما رفع موانع خارجیه با معاهده و مصالحه و قبول باج و خراج و امثال این ها مى شود یا به محاربه و این محاربه اسباب دارد پس ما را لازم مى آید که طرق محاربه را شرح مبسوط دهیم و بیان اسباب آن را در این وجیزه به احسن وجه نهیم چون کتب سیاسات مُدن از این مقال خالى بود آن چه مذکور مى شود از تجربیات و حد سیاسات و ملهمات غیبیه مستنبط آمده و باللّه التوفیق.

فصل ششم

در آداب محاربه است. مخفى نماند که حس و خیال و وهم و عشق را درنفوس تأثیرات قویه هست و هر صورت حاصله در نفس کنقش در نفس احداث کند از میل و تنفر و فرح و فزع و جبن و شجاعت و امثال آن و بعد از حصول آن کیفیت در نفس مى برد پس باید کیفیات حسنه را که موافق نظم کل است در نفوس به تکرار ملکه ساخت که افعال به سهولت از آن حاصل و کیفیات غیر حسنه که مخالف نظم کل است با ترک و مواظبت به ترک از نفوس دور و برى ساخت و مباشر این امر باید رئیسى باشد مطاع مستحضر از نظم کل و مطلع بر مطلوب طبایع و عالم بر طریق حفظ بقاى تراکیب شخصاً او نوعاً و قادر بر دفع مفاسد قهراً او حیلةً او نصحاً و آن رئیس آشنائى مهیا کند که به قدر مقدور هیچ مفسدى نتواند افساد کند و با کمال سعى طرق فساد را که از حس و خیال و وهم به عمل مى آید سد نماید و عقل و عشق که به هیچ وجه فساد در آن ها متصور نیست چون این مطلب مشخص آمد باید در آداب محاربه تدارکى کرد که نفوس مجاهدین متکیّف به کیفیّت ثبوت و غلبه و تحمّل بر شداید باشد و طرف مقابل را متکیّف به کیفیّت رهب و فرار و حیرت ساخت و ما این هر دو را به تفصیل مذکور سازیم.
اما اوّل منوط به این است که مدبر این امور تصرفى در هر یک از حس و خیال و وهم و عقل و عشق تابعین به نحوى داشته باشد که تدابیر آن مدبر در تابعین مؤثر افتد و اگر بالعکس باشد به سهولت هیچ به تدبیر فایده نخواهد بخشید, قال تعالى حکایةً عن نوح ـ علیه السلام ـ: (فلم یزدهم دعائى الا فرارا) واگر تصرف حاصل آمد حسن ظنى براى تابعین پیدا خواهد شد و باعث بر این تصرف اگر چه قوت نفس مدبر است اما استناد به وحى یا الهام یا عدل یا افشاى خیرات و دفع مضار و امثال آن در این باب بسیار معین مى باشد, سیما که به تکرار مشاهده وحصول تجارب کیفیتى راسخه در قلوب تابعین هویدا گردد. بعد از حصول این کیفیت, اعتماد بر قول آن مدبّر در منافع عاجله و آجله حاصل خواهد آمد, پس تحمل شداید و بذل مهج نظر به رجحان آن منافع کلیه سهل به نظر خواهد آمد بلکه آن مدبّر ترغیب به بقاى اکمل که طبایع مجبول به آن است خواهد فرمود و نظر به شوقى که به بقا دارد این تحلیل مرکبات را علت بقاى اکمل داند و سعى در آن مى کند تا مى تواند و پیوسته گوید به نهانى
اقتلونى اقتلونى یا بغاة
ان فى قتلى حیوة فى حیوة
آزمودم مرگ من در زندگى است
زآن که بعداز زندگى پایندگى است
مرگ اگر مرد است گو نزد من آى
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من ازو جانى ستانم جاودان
او زمن یک کهنه دلقى رنگ رنگ
دیگر متقبل شدن اخراجات تابعین که خود رئیس و بعضى از ارباب ثروت تابعین به قدر کفایت فاقدین معیشت به آن ها رسانند و آن ها را از اشتغال به کسب و تشویش خاطر رهانید تا بدن و دل هر دو قوى گردد و این عمده است و اگر رئیس و بعضى تابعین را مطمئن توان ساخت اما تواناییِ بدنى مشکل صورت پذیر شود. مقدمه جناب مالک اشتر ـ علیه السلام ـ با زبیربن العوام دلیل واضح است.
دیگر این که تابعین را به قدر مقدور از میل به شهوت و کثرت حرص به اقتناى لذات باید مانع آید بلکه معتاد به تقلیل اکل و کمى آسایش باید نمود که هنگام ضرورت تحمل بر شداید تواند و پیوسته تنگى معیشت او را آزار برساند و بهترین عادت ترک مأکولات و مشروبات است مدّتى از ساعات شبانه روزى که هم تقلیل شهوات و هم تنقیه بدن را از فضلات نماید و هم چنین عادت به قلت نوم است, زیرا که نوم غفلت آرد و با آن هیچ کارى صورت انتظام نپذیرد و بهتر شب بیدارى است, زیرا که اکثر فسادها در شب برپا شود و اکثر معاونین در خواب مى باشند.
دیگر معتاد کردن به بذل مال است که هم براى فاقدین مایه معیشت و هم براى واجدین ترک مشتهیات و تعلقات نفسانى است و مال مایه تعطیل درکار و سبب بگسیختن علایق و نگذشتن از لذاید است و این همه باعث بر عدم اطاعت رئیس خواهد شد.
دیگر عادت دادن به مشقت اسفار که آن سبب الفت با غیر و اطلاع بر فضایل و رذایل دیگران و معین بر ترک علایق و سبب آبادى ممالک مقصوره است و ریاضت نفسانیّه در مخاوف ومهالک مى باشد.
دیگر معتاد ساختن به استعمال آلات حرب و تعلّم حیل معارک و دفع اعدا به انحاى شتى است و در این نکته عجیبه هست و آن طرح الفت بین المعاونین وانفاق در دفع معاندین مى باشد به مرتبه اى که دو بیگانه را با هم مثل برادر حامى یکدیگر مى نماید و دو آشنا را از طرفین تشنه به خون هم دیگر مى سازد و این طرح الفت را انواع مخالفت اسبابى است مثل ضیافت و جمعیتى در یک محل براى مطلب عاجل یا آجل, بیت
اگر چه با هم مروزى و رازى اند
لیک با هم در سر یک بازى اند
دیگر معتاد ساختن به ترک پاره اى افعال است که به جهت تنگى محال مایه خصومت و جدال گردد مثل قمار یا تعلق به یکى از مشتهیات که هر یک در آن انفراد خواهند و مشارکت نفاق آرد با رفتار با یکدیگر به طریقى که در عادت آن قوم حسدى یا کینه از آن حاصل آید مثل تفوق در جلوس مجالس که در عادت بعضى از طوایف بسیار تقید به این دارند و طایفه دیگر اعتنا به این گونه امور ندارند یا نظر به عیال شخصى که برخى تقید شدید به منع دارند و پاره اى خود به نظر اشخاص اغیار مى آرند.
نخستین رهب و رعب انداختن در دل مخالف است و بدیهى است که دل ضعیف با دل قوى مقابله نتواند مثل استعمال آلاتى که آن ها اصوات مهوله غیر معتاد صادر شود و حدّتى در سمع داشته باشد که تغییر در مزاج حاصل آرد. دیگر تکثیر حدت است که مخالف را چنان مظنّه حاصل گردد که با این کثرت مقاومت نتوان و این به واسطه وهمى است که پیدا گردد والا: (کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة).
چنان که همین کلام معجز نظام باعث بر تقویت مجاهدین قلیلین مى گردد و دیگر تکثیر ادوات حرب است تا این که همه را در حروب به مقام خود استعمال و رعایت اشکال است.
دیگر تفأل و تطیّر و حکم منجّم بر غلبه و رؤیا و امثال آن است و اگر این امر مستند به قوت ظن و یقین باشد بهتر مؤثر خواهد آمد سیّما به تجربه حاصل آمده باشد که مقرون به صدق مشاهده گشته. دیگر, تعاقب ورودِ مجاهدین است به معارک از جوانب متخالفه که سبب حیرت مخالفین آید. و آن قبیل امور که تفصیل آن تطویل را مقتضى است.

فصل هفتم

در رفع موانع داخلیه است. مستور نماند که موانع داخلیه اگر به جهت فساد اهل تمدن است حدود شرعیه متکفل رفع آن موانع مى باشد و هیچ احدى را یاراى آن نیست که به آن طور تواند کجا مانده زیادتر از آن را به عمل آرد زیرا که قدماى حکما بعضى به قتل مفسدین قائل شده اند و معلوم است که در قتل ابطال ترکیب خود شخص و ابطال مواد اعقاب حاصل خواهد شد مگر این که قائل به کیفیت تراکیب اعقاب استحضار تام داشته باشد که همه مفسد خواهند بود, قال تعالى حکایة عن نوح ـ علیه السلام ـ: (ولایلدوا الا فاجراً کفاراً) وقال صلوات اللّه وسلامه علیه: (نظرت الى اصلابهم الى سبعین بطناً) که مراد از سبعین کثرت است نه عدد معین مثل: (ان تستغفر لهم سبعین مرّة) و اگر عدد معین بود باز ابطال ترکیب غیر مفسدین به عمل مى آید و برخى قایل به قطع عضوى از اعضاى مفسد شده اند و آن اگر ابطال حقوق اهل تمدّن را نکند چندان ضررى ندارد و پاره اى قایل به حبس مؤبد شده اند و آن نیز چنین است و طایفه اى قایل به نفى بلد شده اند و آن اگر به فساد بلد منفى الیه منجر نشود بهتر مى باشد و حدود شرعیه مشتمل بر همه این هاست و اگر به واسطه قلّتِ میاه و اراضى غیر قابلزراعت و امثال این هاست باید تدبیر رفع این مقوله موانع را به احسن وجهى نمایند.

فصل هشتم

در بیان مایه معیشت تا بقا مقدور آید. و آن, بسته به زراعت است یا تجارت وحرفت و غیر از این ها اگر چه مایه معیشت مى گردد و چون معادن و علف صحارى و میوه ها و ماهى بحار و شکار جبال و برارى و امثال این ها اما نظر به این که عمومى است این همه اشخاص و همه اراضى ندارد به سهولت میسر نخواهد آمد لهذا در تمدن عمده زراعت و تجارت خواهد بود. ما هر یک را به طریق اجمال نگاریم و عمده نفعى که در زراعت و تجارت هست این است که غالبا زیادتر بر معیشت حراث و تجار منفعت دهند و این سبب بقاى اشخاص عاجز از کسب معیشت و اشخاصى که مشغول دفع اعادى و حفظ ثغور هستند و اشتغال به کسب معیشت نتوانند مى گردد و به این جهت قدرى از آن ها مجاناً گیرند و به این ها رسانند در نوامیس الهى این قدر را زکات و امثال آن خوانند و در عرف باج و یا حقوق دیوانیه و عوارض مالیه نامند اما زراعت و فلاحت پس صعوبت آن اگر چه به واسطه احتیاج به کثرت معاونین از حیوان و انسان و اجراى میاه و تقویت اراضى و امثال آن ها زیادتر است اما به واسطه انتفاع اغلب اهل تمدن از آن به نظرها کم تر آید, پس لازم است که از اهل تمدن به هر نحوى به اهالى آن اعانت شود تا هنگام فوت نشده لوازم آن میسر آید و مقصود حاصل گردد.
و اما تجارت پس صعوبت آن منحصر به این طرق و شوارع و تحمل مشاق اسفار است. لهذا منافع آن در بادى النظر بسیار منظور مى گردد از این است که گفته اند: زارع قلیل المال و تاجر غالباً کثیر الثروة و از اموال آن ها نیز حصه اى به کسان مشغول به دفع اعادى و حافظ ثغور باید داد تا اشتغال به کسب آن ها را از شغل خودشان شاغل نگردد.

فصل نهم

در بیان این است که در تمدّن اشخاص معطله را که منافع از اهل تمدن مى برند و هیچ نفعى از آن ها عاید اهل تمدّن نمى گردد بلکه بعضى مانع اهل تمدن از کسب مى گردد باید منع از تعطیل نمود. بدان که عقل سلیم بالبداهه حاکم است که ظلم مذموم است و کسانى که حسن و قبح را عقلى دانند به این بداهت متمسک هستند و آن بدون حقوق دیگران است و عوض ندادن و معلوم است که اشخاص معطله را معیشت باید اما مقصود آن ها آن است که دیگران براى او کسب نمایند و آن ها به انحاى شتى و طرق مختلفه از اهل کسب به حیله معیشت خود را ستایند و خودشان هیچ در تمدن مفید فایده نشوند و ظلم از این بالاتر متصور نباشد پس لازم آید که دفع ظلم آن ها را از مظلومین نمود; مثلا گروهى سؤال به کف را شیوه خود سازند و این چندان ستم بر اهل تمدّن نمى باشد, زیرا که هر کس خواهد دهد و هر کس نخواهد اعتبار به سؤال او ننماید و مى گذرد و مشغول کسب خود گردد, امّا طایفه اى که نقالى و معرکه آرایى و فال گیرى را مثلا شعار خود سازند البته این باعث تعطیل دیگران شود بلکه جمعیت درمعارک باعث جدال و منازعه و فساد در تمدن گردد لهذا در کلام ربانى جمعیت زیاد بر ضرورت را نهى فرموده اند مثلاً مى فرمایند: (واذ اطعمتم فانتشروا) و هم چنین (فاذا قضیت الصلوة فانتشروا فى الارض وابتغوا من فضل اللّه) مفسرین این امر را حمل بر اباحه نموده اند امّا عاقل داند که این امر محمول بر وجوب است زیرا که معابد را جاى مصاحبت بلکه منازعت وحرف میل به دنیا و شهوات بدنیه ساختن منافى خلوص عبادت باشد و این امور از زیادتى مکث در محل عبادات بى این که مشغول عبادت باشند حاصل مى گردد بلى سائل به کف اگر نقصى در اعضا و جوارح داشته باشد یا صغر سن یا پیرى مانع از کسب او باشد یا این که کسب او وفا بر معیشت خود و عیالش ننماید منع او از سؤال ظلم در حق سائل خواهد بود وجوهى را در شریعت مطهره براى رفع این ظلم و انظلام قرار داده اند.

فصل دهم

در بیان این است که ناظم اهل تمدّن باید علم و استحضار به امور داخله و خارجه ولایات داشته باشد. بدان که هرحادثى از حوادث در عالم علتى را ضرور دارد و آن علت که این معلول از آن صادر مى شود یا اختیار و قدرت ما را در آن اثرى هست و این اختیار جزء آن علت است یا اختیار و قدرت ما را در آن اثرى نیست.
امّا اول یا موافق صلاح نظام کل است یا منافى آن است موافق را مصلحت و منافى را مفسدت گوییم, همین که قبل از وقوع استحضار باشد تدبیرى در کمال وقوع مصلحت و دفع مفسدت توانیم والا بعد از وقوع نه آن کمال متحقق گردد و نه این منع فایده بخشد, و اما ثانى اگر استحضار از آن داشته باشد فى الجمله از آن نقصى مى توان نمود. مقدّمه قحط سالى و علاج حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ دلیل واضح است. پس اکثر علوم متعلق به این استحضار مطلوب خواهد بود مثل زجر انفال و احکام نجوم و علم اثر و رمل و جفر و جغرافیا و فلاحت و حرب مگر این که صاحب نفس قدسیه باشد که در استحضار به این هیچ یک احتیاجى ندارد بلکه آن ها ظنون و ادراک نفس قوى کامل قطع و یقین خواهد بود و امنیّت را به این منافات نیست و از جمله اسباب استحضار تعین جواسیس و امثال آن ها است: (هل یستوى الذین یعلمون والذین لایعلمون).

فصل یازدهم

در بیان کیفیت ادراک نفس قوى است. بدان که بالمشاهده ادراکات متفاوت است اگر چه گفته اند انسان قابل علم و صنعتِ کتابت است اما این قابلیّت فى الجمله مى باشد نه این که همه را مساوى هم توان نمود و این امر به تجارب حاصل آمده احتیاج به بیان ندارد. و ادراکات بر دو قسم است: پاره اى تکوینى است که کسب و ریاضت و صنعت را در آن مدخلیتى نیست و بعضى تشریعى است که کسب و ریاضت و صنعت را در آن مدخلیتى هست. اگر چه باز قوت تکوینى را ضرور دارد و آن قوه تکوینیّه باز در همه مساوى نیست بلکه متفاوت است و این نیز بالمشاهده والعیان معلوم ارباب عقل و فراست مى باشد.
و در این جا تحقیقى لازم است و آن این است که ما پاره اى اشیا را بالقطع علم داریم و هیچ شک و ریبى ندارد مثلِ (النّار حارةٌ والشمس طالعةٌ) و پاره اى اشیا را علم نداریم مثل نسبت قطر به دایره و جذر اصم و به هیچ طریق علم قطعى به آن ها حاصل نتوانیم کرد. چاره استعلام بعض مجهولات را به این طریق یافته که امور معلومه چند را به طریق خاص ترتیب دهند که آن مجهول معلوم گردد و این امر نیز بالبدیهه مشهود است, مثل این که مثلث متساوى الاضلاع را به رسم دو دایره که سه ضلع مثلث انصاف اقطار آن ها باشد متحقق مى شود بعد از آن تأمل مى کنیم که وجود آخر براى این مطلب هست یا نه مى بینم که هست مثل این که خط معلوم را معین کنیم و اضلاع مثلث را به او مساوى کنیم به قیاس مساوات مساوى خط اوّل باشند و با هم مساوى.
پس باز نگاه مى کنیم که حصول نتایج بى این مقدمات مى تواند یا نه, مى بینیم مى شود و آن مصور شدن نفس است مطالب بى ترتیبِ مقدمات و کسب نظر, لهذا آن را وحى گوییم, زیرا که وحى به معنى سرعت است هم چنان که طى الارض و طى الزمان وطى اللسان متحقق است, این طى الفکر خواهد بود و این مقدور نمى شود مگر با قوّت الهیّه یعنى در تکوین باید چنان باشد و سرّ (و اوحى رَبکَ الى النحل) این است و هیچ منافات با امیت ندارد, زیرا که امیت و غیر امیت در تشریع است نه تکوین و تکوین احتیاج به کسب و نظر ندارد و در کسب و نظر احتمال شک و ریب مى باشد, زیرا که تا نظریات به بدیهیات منتهى نشود مفید علم نباشد و ابده بدیهیات مشاهده آن است و اقوى از همه مشاهدات مبصرات مى باشد و ما مى بینیم که بصر در ادراک خطا مى کند مثل این که شخصى را از دور کوچک مى بیند و کوچک را در آب بزرگ و یک دلیل تجردِ نفس این است که او بر خطاى خود و خطاى سایر حواس اطلاع به هم رساند گاه هست که چیزى را بدیهى پنداریم و در نفس الامر اقواى نظریات است و بالعکس ادراک تکوینى بهتر از تشریعى خواهد بود.
قال تعالى: (هُو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب والحکمة). وقال تعالى حکایة عن عیسى ـ علیه السلام ـ: (آتانى الکتاب وجعلنى نبیاً) پس از این است که کامل تکوینى را نبى و ولیّ گویند و کامل تشریعى را حکیم و دانا نامند و مرتبه ثانى از اولى پایین تر است. زیرا که آن ها نتیجه را بى ترتیب مقدمات دانند و این ها بى ترتیب مقدمات و کسب نمى توانند. طایفه اولى ارباب وحى و الهام و تحدّث هستند و اهل ذکرش گویند و طایفه ثانیه اهل تعلّم و کسب هستند و اهل کتاب خوانند, اوّلى را نسیان و سهو نباشد از آن جهت گرامى باشند هیچ نقصى بر اطلاع ایشان بر حقایق اشیا و لوازم آن نیست و ثانیه را سهو و نسیان اتفاق افتد لهذا احتیاج به کتاب دارند تا هنگام سهو و نسیان رجوع نمایند. پس اهل ذکر و اهل کتاب با هم مساوى نباشند.

فصل دوازدهم

در بیان طریق کسب و ریاضت است. ما گفتیم که کمال تکوینى افضل از کمال تشریعى است, پس افعال و احوال و اقوال و ادراکى که از کامل تکوینى به عمل مى آید تقاضاى ذات او است نه به طریق جبر بلکه با اراده و در آن نیز تفاوت است: کامل دارد و اکمل.
قال رسول اللّه ـ صلى اللّه علیه واله وسلم ـ: (لولا تمرد عیسى عن دین اللّه لکنت على دینه) نفرمودند کنت تابعاً له, زیرا که بالاتر از اکملیت تکوینى چیزى نیست که متابعت و تشریع نخواهد, یعنى اگر عیسى ـ علیه السلام ـ اکمل بود من هم همان را داشتم. و در تشریع اگر کاملیت حاصل شود مطابق آن افعال و احوال و اقوال و ادراک خواهد بود به طریق متابعت و آن موقوف بر تصدیق مقامات اکمل تکوینى است و آن را به اصطلاح اهل معرفت صدق نامند پس کامل تشریعى به همان صدق مشابه کامل و اکمل تکوینى خواهد بود, قال تعالى: (ولکم فى رسول اللّه اسوة حسنه) وقال ایضاً: (انّ اولى النّاس بابراهیم للّذین اتّبعوه وهذا النّبى). و به این صدق نفس متّصف و مصور به صفات کامل و اکمل خواهد بود, اگر چه کلّ اعمال کامل و اکمل تکوینى به عمل نیاورد.
نمى بینى که جناب حُر ـ رضى اللّه عنه ـ در ساعتى به چه مقام رسید و سَحَره به یک تصدیق حضرت موسى ـ علیه السلام ـ چه مرتبه اى یافتند با این که هیچ عملى از اعمال کامل و اکمل را به عمل نیاورده بودند. پس صدق, تکمیل آنى دارد و هر کس به آن کامل گردد: (من تشبه بقوم فهو منهم) قال تعالى: (لیجزى اللّه الصادقین بصدقهم) لهذا نفوس این گونه اشخاص در تحصیل نتایج احتیاج به ترتیب مقدمات ندارند و استحضار از حقایق جمیع موجودات دارند. در حق حضرت سلمان ـ علیه السلام ـ جناب خاتم انبیاء ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلم ـ فرمودند: که سلمان ـ علیه السلام ـ جامع علوم اوّلین و آخرین باشد, قال اللّه تعالى: (وسیرى اللّه عملکم ورسوله والمؤمنون) آرى مثنوى
هر که او همرنگ یار خویش نیست
عشق او جز رنگ و بوئى بیش نیست
قال اللّه تعالى شأنه: (سنریهم آیاتنا فى الافاق وفى انفسهم حتى یتبیّن لهم انه الحق) خذ هذا وکن من الشاکرین.
خاتمه در دعاى سلطان اسلام است, حضرت یزدان جاویدان نگاه دارد و جمیع مطالب و مأربش را در هر نشانه به سُهولت میسّر گرداند.
هر چه گویم عشق از آن برتر بود
عشق امیرالمؤمنین حیدر بود
________________________________________
پى نوشت ها:
1ـ براى اطلاع بیشتر از شرح حال وى رجوع کنید به:
ـ صدر التواریخ, محمّد حسن اعتماد السلطنه, با تصحیح و تحشیه محمّد مشیرى, انتشارات روزبهان, چاپ دوم, 1357.
ـ ناسخ التواریخ, جلد دوم قاجاریه.
ـ مقالات على مشیرى در مجله خواندنى ها سال 25.
ـ سلسله مقالات حسین سعادت نورى در مجله یغما.
ـ رساله دستور الاعقاب, آقا مهدى نواب تهرانى, نسخه خطى موجود در دانشکده حقوق دانشگاه تهران.
2ـ در کتب تاریخى به تلاش آقاسى در آوردن وسائل و تجهیزات توپخانه اى به ایران اشاره شده است. در این زمینه به دستور آقاسى رساله اى به نام (صواعق النظام) در ترکیب توپ و خمپاره توسط محمدرضا مهندس توپچى تبریزى نگاشته شده است که نسخه اى از آن در کتاب خانه مرحوم فاضل در خوانسار موجود است.
3ـ از آثار منثور وى مى توان به کتاب (رد پادرى) و کتابى در تفسیر بعضى از آیات مشکله قرآن کریم اشاره کرد. و نیز رساله (مصابیح محمدیه) و رساله (چهل فصل سلطانى و شیم فرخى) در سیاست مدن و نحوه کشوردارى صحیح و رساله ده فصل و دو رساله عرفانى دیگر از جمله تألیفات آقاسى است که نسخه هاى خطى آنها در کتاب خانه ملى ملک موجود است. (رجوع شود به فهرست نسخه هاى خطى کتاب خانه ملى ملک جلد9)
4ـ صدر التواریخ, ص184.

تبلیغات