ساختار اجتماعى ـ سیاسى حجاز قبل از اسلام (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
شناخت وضعیت حجاز قبل از اسلام از لحاظ اجتماعى و سیاسى مى تواند رهیافتى به دریافت صحیح تر از تاریخ صدر اسلام باشد.
شکل گیرى سیاسى حجاز براساس بافت قبیله اى بوده و به همین دلیل استوارى خود را هم بر حفظ آن بنیان نهاده است. علم انساب, شاخص تلاش عرب در جهت حفظ این بنیان اجتماعى بوده است. مهم ترین مسئله در بررسى ساخت سیاسى, شیوه انتخاب رئیس قبیله است غالبا بافت سیاسى حجاز را از همین منظر مى نگرند, در حالى که در این خصوص دوالگوى بارز وجود دارد: شمالى و جنوبى. این دو الگو بر اساس ساخت خود روشى خاص براى انتخاب رئیس قبیله ارائه مى دهند. تجلى گاه این دیدگاه ها و تعارض بین آن ها در سقیفه شکل خاصى یافت1. با توجه به این ضرورت ها در این نوشتارتلاش داریم تاتصویرى از این ساختارهاى اجتماعى ـ سیاسى ارائه دهیم. پیش از این گفتیم, نهاد متمایزکننده در ساختار اجتماعى حجاز قبیله است که آن را این گونه تقسیم بندى کرده اند:
شعب, قبیله, عماره, بطن, فخذ و در نهایت فصیله. دورترین نسب, شعب است مثل عدنان و قحطان و قبیله مانند ربیعه و مضر و عماره مانند قریش و کنانه و بطن چون عبدمناف و بنى مخزوم و بنى هاشم و بنى امیه است و فصیله مانند بنى ابى طالب و بنى عباس است.2
ابن کلبى میان فخذ و فصیله, تقسیم بندى دیگرى به نام عشیره که گمان شخص است وضع کرده است.3 نشوان بن سعید حمیرى, قبایل را این گونه دسته بندى کرده است: شعب, قبیله, عماره, بطن, فخذ, جمیل, فصیله و مضر را در حکم شعب و کنانه در حکم قبیله و قریش را مثالى از اماره و فهر را در حکم بطن و قضى را مثال فخذ و هاشم را جیل و آل عباس را فصیله دانسته است.4
این ساختار اجتماعى (قبیله) براى دوام خود به عاملى به نام نسب تکیه داشت. نسب براساس یک نیاى واقعى یا غیرواقعى شکل مى گرفت و عزت و افتخار یک قبیله در مقایسه با قبیله دیگر از اجدادشان منشا مى گرفت. معاویه سید بنى کلاب در شعرى به همین نکات اشاره دارد: من مردى هستم از خاندان هاى نامى و کرد با مجد و غرور و کهن که تا بوده اند پدران و نیاکان و عمرهاى خود را در مقام سید کریم یافته اند آرى هرزنده اى حتى درخت بیابان ریشه اى دارد خوار یا ارجمند حق عشیره را به سزا ادا مى کنیم و از گنه کار درمى گذریم تا بزرگ باشیم.5
بنابراین عجیب نیست که مى بینیم عرب,نسب نامه خود را مى داند و علماى انساب درمیان آن ها قدر و منزلت خاصى دارند.6
حسن بن سهل (متوفى 236هـ.ق) در تقسیم بندى از آداب شعر, انساب و شناخت ایام را از آن عرب ها دانسته اند.7
قبیله اى که افرادش زیاد ولــى از جــهــت کــردار نــیــک و اعــمــال خــوب و مشهور نیاکان,اندک بودند نه تنها از نظــر اجتــماعــى دون پــایــه بــود بلکه در معرض استهزا و تمسخرکسانى قــرار مى گــرفت کــه قادر بــودند اعـمال نیک پدرانشان را بر شمارند و به رخ بکشند, چنین است که از ضمره مى شنویم: و کوله هیزم هایى که آنان در میان نژادهاى سعد و مالک فراهم آورداند ولى بعضى از هیزم هاى قبیله روشن نمى شود و فاقد ارزش است.8
با این همه گاهى فردى از قبیله بر اثر جرم یا جنایت از عضویت قبیله خلع مى شد.
وى (خلیع) که در حضور همه افراد قبیله از عضویت قبیله محروم شده بود اینک یا تنها زندگى مى کرد یا با قانون دیگرى (جوار) عضو قبیله اى دیگر مى شد. صعالیک مشهورترین این خلعاء بودند.9
دفاع از قبیله و تاکید برهم خونى نهایتا به قانون ثار منتهى مى گردید. حفظ مال و جان افراد قبیله وظیفه اى است که همهء به آن ملزم هستند. همیت و دفاع از قبیله که با فریاد استغاثه خود را نشان مى داد از دیگر ویژگى هاى چنین بافت اجتماعى بوده است. دفاع از قبیله بر این مبنا نبود که حق یا باطل بودن مورد توجه قرار گیرد بلکه دفاع از قبیله و یا هم پیمان تنهابراساس همان حمیت استواربود.
دفاع از قبیله صرف نظر از حق یا ناحق بودن را درید بن صمد این گونه بیان مى کند:
من جز مردى از غزید نیستم, اگر گمراه است گمراه ام و اگر به راه است به راه ام.10 زمانى که کسى فریاد واغوثاه برمىآورد و طلب یارى و کمک مى کرد11برهرفردىازقبیله اش با قبایل هم پیمان با قبیلهء او لازم بود که به کمک او بشتابند.12 زهیر در معلقهء خود در این مورد مى گوید:
قومى بزرگوار که اگر برکسى ستمى روا دارند هیچ کس را یاراى آن نیــست کــه از اینان انتقام گیرد, قانون ثار آنان را تشنه خون کرده بود و همین بود که انتقام گرفتن را نیکوتر از عفو و گذشت مى دانستند, به عربى گفتند: آیا حاضرى به بهشت بروى و از کسى که بر تو ستم نموده است درگذرى؟, در جواب گفت: براى من آسان تر آن است که انتقام بگیرم و به جهنم بروم.13 شوقى ضیف در این مورد مى نویسد: تا قتل و جرمى واقع نمى شد پذیرفتن آشتى را ننگ و عار مى دانستند.14
عبدالعزیز طایى در این باب گوید:
چون در طلب انتقام از قومى باشیم,تا خون ننوشیم,شیر شتر(صلح) ندوشیم.15
خون بها پذیرفتن را بالاترین خوارى و ذلت مى دانستند و نمى خواستند در برابر خون, شتر یا بهتر آن راعوض ستانند که جوش خون جز با خون ننشیند, گویى خون ریزى درآنان تبدیل به طبیعت (ثانوى) شده بود و لب تشنهء خون بودند, تابط شرا گوید:
بى خواب و خور تمام هم و غمش آن است که انتقام گیرد یا با دلاورى آفتاب سوخته برخورد و در گیر شود16 همو در مورد همین خصوصیت عرب یعنى انتقام گیرى مى نویسد:
هرگاه قبیله به خاطر جلوگیرى از خون ریزى به گرفتن خون بها رضایت مى داد زنان خشمگین مى شدند آن چنان که کبشه خواهر عمروبن معدى کرب مى سراید:
اگر خوان خواهى نکنید و انتقام برادرم را نگیرید و خون بها بستانید درخفت چون اسیران و بردگان سفته گوش باشید.17
ام عمرو, دختر وخدان, در همین مورد مى گوید:
حال که شما انتقام برادرتان را نگرفتید پس سلاح بیفکنید و به دور دست (ابرق) بروید.و آن جا سرمه دان برگیرید و جامه زنان بپوشید.
واى از این قوم بى حمیت نادان.18
ویژگى دیگرى که در این ساخت اجتماعى بارز است و موجبات دوام آن را تضمین مى کند حلف و هم پیمان شدن است. این هم پیمان شدن قبایل تمام حقوقى را که فرد در یک قبیله داشت میان دو قبیله یا همگى قبایل هم پیمان روان مى کرد این احلاف براساس دلایل متفاوتى پدید مىآمد.
مثلا وقتى قبایل مختلف شاهد وجود جنگ و اختلاف بر سرآب و چراگاه میان خود و دیگران یا بین قبایل دیگر بودند این انگیزه اى مى شد تا قبایل ضعیف به یکدیگر یا به قبیله اى قدرتمند پیوسته با او هم پیمان شوند.19
دلایل معیشتى نیز مى توانست موجب بسته شدن این پیمانها باشد که مى توان به پیمان قریش و ثقیف اشاره کرد که به موجب آن قریش از باغات طائف بهره مى برد و ثقیف نیز درحرم الهى شریک مى شد.20
قبایلى که در هیچ معاهده اى وارد نشده بودند جمرات العرب (آتش پاره هاى عرب) مى نامیدند, چون دلاورانى داشتند که در دفاع بسنده مى بودند, با این حال بسیارى از اینان در جنگ ها مضمحل مى شدند.21
هم حلف شدن رسوم و ویژگى هاى خاصى داشت موقع هم قسم شدن دست درگلاب باخون فرو مى بردند و این کلمات را بر زبان مى راندند:
الدم الدم و الهدم الهدم,لایزیدالعهد طلوع الشمس الا شدا وطول اللیالى الا مدا,مابل بحر صوفه واقام رضوى فى مکانه.
یعنى پیمان, پیمان مرگ و خون, تا آفتاب برمىآید و تا شب دامن مى گسترد و تادریا دریاست و کوه رضوى ایام کوهى که نزدیکشان بود, برپاست این عهد استوارت باد.
22 رسوم دیگر نیز وجود داشت و گاه نیز موقع پیمان بستن آتش مى افروختند و پیمان شکن و عهدگسل را نفرین مى نمودند. گویند قبایل ذبیانى مره بن عوف نزد آتش هم سوگند گردیدند و آن قدر به آتش نزدیک شدند که از حرارت آسیب دیدند و لذا آن را حلف المحاش نامیدند23. از احلاف مشهور دیگر مى توان به حلف المطیبن اشاره کرد که میان بنى عبدمناف و هم پیمانانش بسته شد که اتحادى بود بر هند عبدالداره و هم پیمانانش (پیمان اینان به لعقد الدم مشهور است).24
حلف الفصول نیز یکى از ارجمندترین احلاف منعقد شده قبل از اسلام است که هدف آن احقاق حق مظلومان مورد ستم در مکه بود.25
یکى دیگر از احلاف (حلف الحمس) است که میان قریش, کنانه و خزاعه بسته شده بود قریشیان و هم پیمانانشان به موجب این حلف از عرفات خارج نمى شدند و بعدها دایرهء این مفهوم را گسترش دادند و مانعى از آن شدند که اعراب طعام یا لباسى با خود به مکه بیاورند.26
به این ترتیب موقعیت اقتصادى و برترىهاى خود را استحکام بخشیدند.
چنین ساختار اجتماعى که براساس قول و پیمان استوار شده است طبعا با عهدشکنى و پیمان گسلى باید مخالفت کند و آن را صفتى زشت شمارد وپیمان گسلان را افرادىحقیر معرفى کند. آنان عهدشکن را با برافراشتن علمى در بازارها و اجتماعات رسوا مى کردند, تا جاودانه ننگین بماند. حادره خطاب به همسر یا معشوقه اش سمیه گوید:
سمیه واى بر تو آیا هیچ شنیده اى درانجمنى به نام پرچم پیمان گسلى برافراشته باشند.
27 ابن ابى الحدید (656 هـ. ق.) نیز به این ویژگى جامعه عربى اشاره کرده مى نویسد: نظام قبیله اى باعث مى شد که عرب خیانت را نپذیرفته و نقض بیعت نکند, خواه این پیمان مبناى درستى داشته باشد خواه نه.28
نکته دیگرى که باید به آن توجه کرد نحوهء سامان یابى این ساختار اجتماعى است.
در مکه ساختار اجتماعى ویژه اى شکل گرفته بود که در دیگر نقاط حجاز وجود نداشت.
در مکه مناصبى به دلیل بافت خاص شهر (زیارتى ـ بازرگانى) شکل گرفته بود:سقایت, رفادت و... که عملا نوعى تقسیم بندى قدرت و شرافت هم بود. در مکه مجلس خاصى به نام دار الندوه وجود داشت که قصى بن کلاب آن را بنیان نهاده بود.29
در این شورا تنها پیران و کسانى که سنشان بیش از چهل ســال بودنــد عضویــت داشتند اما این شرط در مورد فرزندان قصى نادیده گرفته مى شد و آنان این امتیاز را داشتند که از محدودیت سنى معاف گردند.30
اکنون باید دید که در این ساختار, رئیس قبیله چگونه انتخاب مى گردد. قبلا اشاره کردیم که از این نظر وضعیت واحدى در حجاز وجود نداشته است. شمال حجاز به وسیله صحراى ربع الخالى از جنوب جدا مى شد, همین جدایى, وضعیت فرهنگى, اجتماعى خاصى را نیز به دنیال داشت. در جنوب نگرش هاى مذهبى نسبت به شمال برجسته تر بود مثلا شاهزاده اى از عربستان جنوبى در کتیبه هایى که براى الهه ها نذر کرده است از آن ها به خاطر این که (به اعتقاد او) وى را بر دشمنان اش پیروز گردانیده اند شکرگزارى مى کند در مقابل آن ها, جنگ جویان عربستان شمالى به شجاعت و شهامت قهرمانانه یاران و همراهانشان مباهات مى کردند. اینان براى موفقیت خود احساس تعهدى نسبت به ستایش نیروهاى الهى نمى کردند گرچه منکر تایید این چنین نیروهایى نیزنمى شدند.
31 براساس همین طرز نگرش ها الگوى انتخاب رئیس قبیله در شمال و جنوب متفاوت بود.
روسا یا مشایخ در شمال همیشه براساس کهولت سن و قدرت رهبرى برگزیده مى شدند,بعضى مواقع این امکان وجود داشت که ملاحظات دیگرى از قبیل شرف و اعتبارات دودمانى مورد نظر باشد ولى در شمال این عوامل از اهمیت کم ترى برخوردار بودند.از طرف دیگر اعراب جنوبى به جانشینى ارثى, بر پایهء تقدس ارثى, خو گرفته بودند.32
همین دیدگاه ها به نحوى خود را در سقیفه نشان داد. علاوه بر نص دستورى که از سوى پیامبر(ص) رسیده بود از نظر اجتماعى براى انصار این نکته قابل هضم بود که على(ع) به جانشینى پیامبر برسد. آنان در سقیفه او را شایسته ترین فرد ذکر کردند.
33 برخى دیگر گفتند اگر او درسقیفه حاضر مى بود جز بااو باکسى دیگر بیعت نمى کردند.
34 از طرف دیگر ابوعبیده بن جراح, از مردان شمالى, در هنگام بیعت گرفتن از حضرت براى ابوبکر کم بودن سن او را یادآورى کرده بود, در حالى که از جنبه هاى دیگر به برترى اواعتراف کرده بود.35
در هر صورت با توجه به ساخت خاص مدینه که از کوچندگان یمنى بودند36 (ساکنان عربستان جنوبى) در آن برهد از نظر سنى مشکل جدى براى حضرت در راه رسیدن به خلافت وجود نداشته است.37
در اندیشه اعراب افتخارات اجداد میراثى گران بها بود که براى فرزندان آن ها باقى مى ماند. از سوى دیگر افتخارات اجداد به مراتب برتر از افتخاراتى بود که فرزندان خود کسب مى کردند. اشعار زیادى براین امر دلالت دارد و نشان مى دهد که اعراب مجد و افتخار را هم چون صفاتى به ارث رسیده مى دانستند, در معلقات سبع نمونه هاى آشکارى از این اشعار را مى بینیم, یکى از شاعران مى گوید:
این مجد و غرور را از پدرانمان به میراث برده ایم ومعد نیک مى داند که تا این راز آشکار شود با نیزه هاى خود از آن دفاع کنیم.38
عمروبن مکتوم نیز در معلقه خود گوید:
علاوه بر آن پیوسته کریمانى که یاران خود رابه کرم یارى کننداز قبیلهء ما بوده اند, مردانى بخشنده که بهترین و گران بهاترین غنایم راخود آنان به دست آرند.
از خاندانى که کسب معالى سنت اجدادى آن هاست, آرى هرقومى را سنتى است که از آن پیروى مى کند.39
همو در بخشى دیگر از معلقه خود گوید:
ما وارثان مجد و عظمت علقمه بن سیف هستیم او قلعه هاى شرف و بزرگى را براى ما فتح کرده است.40 و یا در بخشى دیگر چنین مى سراید:
ما وارثان مهلهل و زهیر هستیم و زهیر از مهلهل برتر بود, وه که ما را چه گنجینه اى افتخارى است. ما وارثان عتاب و کلثوم هستیم, آرى به اینان میراث بزرگواران بافته ایم.ما وارثان ذو البره هستیم مادر سایهء عزت او غنوده ایم و معلمان در سایهء کرم ما.41
اکنون با توجه به آن چه گفتیم بیان شرح حال اجداد پیامبر و على بن ابى طالب(ع) جلوهء خاصى دیگرى پیدا مى کند.
خاندانى والا
آن زمان که ابراهیم(ع) به مکه آمد و هاجر(س) و اسماعیل(ع) را در آن جا اسکان داد,از خداوند خواست که آن جا را حرم و مامن امنى قرار دهد.42
دعایى که مورد اجابت قرار گرفت و مکه حرم امن و جایگاهى براى فرود آمدن ثمرات گردید.43
در زمان قصى بن کلاب حاکمیت مکه در دست خزاعه بود. اما این امر به دست قصى افتاد و او عهددار آن شد. اقدامات گستردهء او چهرهء مکه را دگرگون کرده.
او قبایل مختلف و پراکنده را به گونه اى در مکه و اطراف آن اسکان داد. طوایف ساکن مکه(قریش البطائح) و طوایف بیرون مکه (قریش الظواهر)نتیجه این تلاش او بود.44
هم چنین او در مکه چاهى به نام العجول حفرکرد که آب ساکنان شهر را تامین مى کرد, قبل از حفر این چاه مکیان از چاهى خارج از مکه به نام الیسیره آب آشامیدنى خود را تامین مى کردند.45 هم چنین او مناصب جدیدى چون رفاده, الملحام حاجیان, حجابه (پرده بردارى مکه) سقایه (آب رسانى) الداء (پرچمدارى) را پدید آورد و این مناصب را میان قریش تقسیم کرد.46 او حجرالاسود را که یکى از قبایل ( ایاد) در درگیرى که رخ داده بود, پنهان کرده بودند, به جاى خود بازگرداند.47
اقدام دیگر او تاسیس دار الندوه بود شورایى از پیران که در بارهء امور مهم تصمیم مى گرفتند.48
تاثیر قصى به قریشیان تا آن حد بود که امر او را در میان خود چون دینى متبع, پذیرفته بودند و به آن عمل مى کردند و از مخالفت با آن خوددارى مى کردند.49
بعد از او فرزندش عبد مناف عهده دار مسئولیت هاى او شــد, بعــد از درگــذشت عبدمناف, هاشم فرزندش جاى او را گرفت. هاشم در جهت تحکیم بنیان هاى اجتماعى مکیان تلاش هاى زیادى انجام داد, او جهت رونق بخشیدن به تجارت و بازرگانى همراه برخى دیگر از خویشان خود امان نامه هاى را از حاکمان ایران, روم و حبشه دریافت کرد که نتیجه آن تضمین راه هاى تجارى بود. نقش هاشم در این میان برجسته و ممتاز بود.50 این عمل او در شعر عرب نیز تجلى یافته است و در اشعارى از او تجلیل شده است از او به عنوان کسى که سفرهاى تابستانى و زمستانى (ایلاف) را به صورت سنتى به جا نهاده ذکر شده است. از سوى دیگر, کرامت و بخشندگى او امرى مشهود بود, شاعرى بخشندگى او را این گونه توصیف کرده است:
هنگامى که دست بخشندگان نیز مى لرزد تو چندان مى بخشى که پرندگان نیز خانه خود را ترک مى کنند.51
این خصلت او برامیه پسر برادرش گران آمد.امیه بن عبد شمس بن عبد مناف که خود فرد ثروت مندى بود خواست همانند عموى خود هاشم, قریشیان را طعام دهد, اما در این کار ناتوان ماند. این امر باعث شد که برخى بر او خرده گیرند و او را سرزنش کنند, وى خشمگین شد و عموى خود را به مناظره فرا خواند و شرط کرد که هرکس دراین مناظره مغلوب گردد باید صد شتر قربانى کند و براى ده سال از مکه بیرون رود.
نتیجه این مناظره به نفع هاشم بود و امیه سرشکسته بعد از قربانى شترها به سوى شام رفت.52
بعد از هاشم فرزندش عبدالمطلب خواست با انجام کارهایى این منزلت را استوارى بخشد. او چاه زمزم را در پى حفارى که خود و فرزندان اش به تنهایى انجام دادند یافت, هم چنین آهوهاى طلایى و شمشیرهاى گران بهاى که به کعبه هدیه شده بود و قبیله جرهم که هنگام خروج از مکه در چاه زمزم پنهان کرده بود, با حفر چاه بازیافت.53
آب چاه زمزم را گواراترین آب مکه دانسته اند.54
بنابر این پیامبر, زادهء خاندانى والا بود که همگى آنان در جهت سامان بخشى امور مردم حجاز نقش مهمى ایفا کرده بودند نقشى که فراتر از حدود مکه رفته بود.
________________________________________
پى نوشت ها:
1. برخى چنین موضوعى را قبول ندارند و عصبیت میان عدنانیان و قحطانیان را مطرح مى کند. رک: مرنتگمرى وات, فلسفه و کلام اسلامى, ترجمه ابوالفضل عزتى همراه با یاداشت هایى از دکتر شهیدى (چاپ اول: تهران, انتشارات علمى وفرهنگى,1370),ص210.
2.بلوغ الارب 187/3 به بعد اللسان 57/14. برخى دیگر گفته اند, البطن دون القبیله و فیل هودون الفند و فوق العماره. اللسان 199/16, الالکیل 22/1 به نقل از المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام, جواد على 509/1.
3. العقد الفرید283/3 به نقل از جواد على, همان 509/1.
4. منتخبات, ص55 به نقل از جواد على, همان. نویدى یکى دیگر از عالمان انساب قبیله را این گونه تقسیم کرده است: جذلام, جماهیر, شعوب, قبیله, عمائر, بطون الافخاذ, العشائر, الفضائل والامارها, رک: نهایه الادب 262/2 به نقل از جواد على 509/1.
5. المفضلیات, قصیده 104, به نقل از العصر الجاهلى, ص68.
6. قدیم بودن این سنت باعث پدید آمدن آثارى در میان آنان شد آثارى چون نسب قریش از مصعب زهیرى, جمره انسب العرب, ابن حزم, تهذیب الانساب ابن اثیرو اشاره کرده این سنت شکل اسلامى نیز به خود گرفت, سعى در حفظ نسب سادات کتاب هاى انساب خاص خود را پدیدآورد, آثارى چون عمده الطالب, ابن عنبه, المجدى فى انساب الطالبین از على بن ابى الغنائم العمرى و از سوى دیگر با روح علم حدیث, علم رجال نیز پدید آمد.
7. زهر آلاداب, حصرى 140/1, به نقل از شوقى ضیف, العصر الجاهلى, ترجمه علیرضا ذکاوتى قراگزلو, (چاپ اول : تهران, امیر کبیر, 1364) ص150.
8. مفضلیات, ص93, بند 14, به نقل از دکتر جعفرى, تشیع در مسیر تاریخ, ترجمه دکتر آیت اللهى (چاپ هفتم: تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامى) ص19.
9. الاغانى (چاپ دار الکتب) 78/3. شرح حال برخى از صعالیک را آورده است نقل از العصر الجاهلى, ص79.
10. المراجعات, ص112 شرح مزروتى بر حماسهء ابى تمام 815/2, به نقل از العصر الجاهلى, ص69.
11. اللسان 174/2(غوث) المعانى 1106/2 به نقل از جواد على, همان 402/4.
12. جواد على, المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام 402/4.
13. معلقات سبع, معلقه زهیر, بند47.
14. نهایه الارب 68/6.
15. حماسهء البخترى, ص28 به نقل از العصر الجاهلى, ص70.
16. شرح مزروقى بر حماسهء ابى تمام 492/2 به نقل از العصر الجاهلى, ص70.
داستان افسانه گونه مرگ شنترى شاعر صعلوک مى تواند این روحیهء انتقام گیرى را نشان دهد. گویند شنتره مورد اهانت یکى از افراد قبیله بنى سلمان قرار گرفت و براى انتقام, تصمیم گرفت که صد نفر از آنان را بکشد. اما تنها موفق به کشتن نود و نه نفر از آنان شد چرا که خود به دست راهزنان به قتل رسید. بعد از مدت ها از قبیله بنى سلمان فردى براى خوردن آب به کنار چاه آمد. دراین هنگام باد جمجمهء شنتره را به پاى آن مرد زد و او از شدت درد پا درگذشت. الاغانى, ابوالفرج الاصفهانى, تصحیح سمیر جابر (دار الکتب العلمیه) 197/21.
17. شرح مزروقى بر حماه ابى تمام 218/1 الاصمعیات,ص157 به نقل از العصرالجاهلى,ص84.
19. العصر الجاهلى, ص58.
20. المنمق فى اخبار قریش, ابن حبیب بغدادى, ص280.
21. العصر الجاهلى, ص66.
22. الحیوان 3/4, به نقل از العصر الجاهلى, ص66.
23. العصر الجاهلى, ص67.
24. در حلف المطین دست در گلاب فروبردند و این پیمان خون لبان (الشفه الدم) دست در خون بنگر به طبقات, ابن سعد 77/1 (چاپ بیروت 1405 هـ ق) سیرهء ابن هشام 128/1. هم چنین پیامبر با عباراتى مثل همین عبارت با اوس و خزرج پیمان بستند تاریخ طبرى 363/2. 25. این پیمان در خانه عبدالله بن جدعان بسته شدو پیامبر نیز در آن حضور داشت و بعدها نیز به آن افتخار مى کردند سیرهء ابن هشام 140/1.
26. سیرهء ابن هشام 211/1 بعد.
27. المفضلیات, ص45 به نقل از العصر الجاهلى, ص81.
28. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید 86/12.
29. الاشتقاق , ابن درید, ص97 انساب الاشراف ـ بلادرى (م 279 هـ ق) 57/1.
30. الاشتقاق 17, اخبار مکه ـ ابن ازرمى 65/1 (چاپ لندن) در الاشتقاق عضویت ابوجهل با سن سى سال به سبب استوارى رایش و در ازرقى, عضویت حاکم بن حزم ـ با سن پانزده سال ذکر شده است.
31. دکتر جعفرى, تشیع در سیر تاریخ, ص27.
32 ـOpch .
33. الاشتقاق, ابن درید 49, در این شعر از على(ع) به عنوان اخلق بالامر یاد کرده اند طبرى نیز نقل مى کند که در سقیفه عده اى گفتند جز با على با کس دیگرى بیعت نخواهند کرد طبرى 203/3.
34. یعقوبى 122/2, این سخن را از قول منذر بن ارقم نقل کرده است.
35. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید 12/6.
36. سیرهء ابن هشام 14/1, آنان بعد از خراب شدن سد مارب به آن جا آمده بودند. سد مارب در اواخر قرن دوم میلادى خراب گردید. رک: آیه الله بهشتى, محیط پیدایش اسلام, (چاپ سوم, تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامى 1372) ص36.
37. دکتر محمد عبدالحى. محمد شعبان درکتاب خود صدر الاسلام والدوله الامیریه دلیل عمده براى عدم انتخاب حضرت را همین کمى سن ایشان ذکر مى کند, ص28. او در کتاب دیگر خود با نام تاریخ الاسلام فى تفسیر جدید نیز همین راى را بازگوکرده است.
این کتاب اخیر, ترجمهء کتاب او باعنوان اصلىIslamichs+ Ory,Aeurn+evprer+Rom,است.
39. همان, معلقه لبیدیند, 80 و81. 38. معلقات سبع, معلقه عمروبن کلثوم, بند40.
40. همان, معلقهء عمروبن کلثوم, بند 61.
41. همان, بند 62 و63 و64.
در ترجمه اشعار معلقات, از ترجمه معلقات سبع, دکتر آیتى استفاده شده است.
42. ابراهیم (14) آیه 37.
43. قصص (28) آیهء 57.
44. همین باعث شد که به او لقب مجممع بدهند ابوکم قصى کان یدعى مجمعا به جمع الله القبایل من فهر. طبرى 256/2 ابن سعد, طبقات 70/1.
45. بلاذرى, انساب الاشراف 51/1 ابن اثیر الکامل 9/2 به نقل از المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام 54/4 به حفر چاه در مکه اشاره کردند.
در مورد چاه الیسیره, نک:بلاذرى, فتوح البلدان, ص60 به نقل از جوادعلى,همان 54/4.
46. در مورد رد رفاده بنگرید به: ابن کثیر, بدایه والنهایه 207/2 ابن خلدون /2 693 (بیروت) طبرى 19/2 الاستقامه 260/2 (دار المعارف) ابن سعد, طبقات 73/1 به نقل از المفضل 55/4, در مورد حجابه و سقایه واستقامه 260/2 (دار المعارف), ابن سعد طبقات 73/1 به نقل از المفصل, 55/4,در مورد حجابه و سقایه واللواء بنگرید به: ابن اثیر الکامل 13/2, الارزمى, اخبار مکه 61/1 ابن کثیر بدایه والنهایه /2 207, به نقل از جواد على همان 56/4.
47. نزهه الجلیس 26/1 بلاذرى, انساب الاشراف 51/1 نهایه الارب 21/16 به نقل از المفصل 54/4. 48. الاشتقاق, ابن درید 97 اذرفى, در اخبار مکه 61/1.
49. انساب الاشراف, بلاذرى 52/1, به نقل از المفصل 56/4.
50. بلاذرى, انساب الاشراف 59/1 این شعر را نقل کرده است:
هـو الــذى الـرحیـل لقـومـه
رحل الشتاء ورحله الاصیاف
در مورد همین نقش او بنگرید به حذف من نسب قریش مورج بن عمرو السدوسى (م195ه) ص4 ابن سعد,طبقات 71/1. درقرآن درسورهء قریش به این سفرها اشاره شده است.
51. العدو والتاریخ, مقدسى 115/2, یعقوبى همین شعر را از قول ابوغالب نقل کرده است یعقوبى 10/2.
52. بلاذرى, انساب الاشراف 61/1 طبرى 253/2.
53. طبرى 286/2 ابن سعد, طبقات 85/1.
54. اصطخرى, مسالک و ممالک, به اهتمام ایرج افشار (چاپ سوم: تهران انتشارات علمى و فرهنگى, 1368) ص20.
شکل گیرى سیاسى حجاز براساس بافت قبیله اى بوده و به همین دلیل استوارى خود را هم بر حفظ آن بنیان نهاده است. علم انساب, شاخص تلاش عرب در جهت حفظ این بنیان اجتماعى بوده است. مهم ترین مسئله در بررسى ساخت سیاسى, شیوه انتخاب رئیس قبیله است غالبا بافت سیاسى حجاز را از همین منظر مى نگرند, در حالى که در این خصوص دوالگوى بارز وجود دارد: شمالى و جنوبى. این دو الگو بر اساس ساخت خود روشى خاص براى انتخاب رئیس قبیله ارائه مى دهند. تجلى گاه این دیدگاه ها و تعارض بین آن ها در سقیفه شکل خاصى یافت1. با توجه به این ضرورت ها در این نوشتارتلاش داریم تاتصویرى از این ساختارهاى اجتماعى ـ سیاسى ارائه دهیم. پیش از این گفتیم, نهاد متمایزکننده در ساختار اجتماعى حجاز قبیله است که آن را این گونه تقسیم بندى کرده اند:
شعب, قبیله, عماره, بطن, فخذ و در نهایت فصیله. دورترین نسب, شعب است مثل عدنان و قحطان و قبیله مانند ربیعه و مضر و عماره مانند قریش و کنانه و بطن چون عبدمناف و بنى مخزوم و بنى هاشم و بنى امیه است و فصیله مانند بنى ابى طالب و بنى عباس است.2
ابن کلبى میان فخذ و فصیله, تقسیم بندى دیگرى به نام عشیره که گمان شخص است وضع کرده است.3 نشوان بن سعید حمیرى, قبایل را این گونه دسته بندى کرده است: شعب, قبیله, عماره, بطن, فخذ, جمیل, فصیله و مضر را در حکم شعب و کنانه در حکم قبیله و قریش را مثالى از اماره و فهر را در حکم بطن و قضى را مثال فخذ و هاشم را جیل و آل عباس را فصیله دانسته است.4
این ساختار اجتماعى (قبیله) براى دوام خود به عاملى به نام نسب تکیه داشت. نسب براساس یک نیاى واقعى یا غیرواقعى شکل مى گرفت و عزت و افتخار یک قبیله در مقایسه با قبیله دیگر از اجدادشان منشا مى گرفت. معاویه سید بنى کلاب در شعرى به همین نکات اشاره دارد: من مردى هستم از خاندان هاى نامى و کرد با مجد و غرور و کهن که تا بوده اند پدران و نیاکان و عمرهاى خود را در مقام سید کریم یافته اند آرى هرزنده اى حتى درخت بیابان ریشه اى دارد خوار یا ارجمند حق عشیره را به سزا ادا مى کنیم و از گنه کار درمى گذریم تا بزرگ باشیم.5
بنابراین عجیب نیست که مى بینیم عرب,نسب نامه خود را مى داند و علماى انساب درمیان آن ها قدر و منزلت خاصى دارند.6
حسن بن سهل (متوفى 236هـ.ق) در تقسیم بندى از آداب شعر, انساب و شناخت ایام را از آن عرب ها دانسته اند.7
قبیله اى که افرادش زیاد ولــى از جــهــت کــردار نــیــک و اعــمــال خــوب و مشهور نیاکان,اندک بودند نه تنها از نظــر اجتــماعــى دون پــایــه بــود بلکه در معرض استهزا و تمسخرکسانى قــرار مى گــرفت کــه قادر بــودند اعـمال نیک پدرانشان را بر شمارند و به رخ بکشند, چنین است که از ضمره مى شنویم: و کوله هیزم هایى که آنان در میان نژادهاى سعد و مالک فراهم آورداند ولى بعضى از هیزم هاى قبیله روشن نمى شود و فاقد ارزش است.8
با این همه گاهى فردى از قبیله بر اثر جرم یا جنایت از عضویت قبیله خلع مى شد.
وى (خلیع) که در حضور همه افراد قبیله از عضویت قبیله محروم شده بود اینک یا تنها زندگى مى کرد یا با قانون دیگرى (جوار) عضو قبیله اى دیگر مى شد. صعالیک مشهورترین این خلعاء بودند.9
دفاع از قبیله و تاکید برهم خونى نهایتا به قانون ثار منتهى مى گردید. حفظ مال و جان افراد قبیله وظیفه اى است که همهء به آن ملزم هستند. همیت و دفاع از قبیله که با فریاد استغاثه خود را نشان مى داد از دیگر ویژگى هاى چنین بافت اجتماعى بوده است. دفاع از قبیله بر این مبنا نبود که حق یا باطل بودن مورد توجه قرار گیرد بلکه دفاع از قبیله و یا هم پیمان تنهابراساس همان حمیت استواربود.
دفاع از قبیله صرف نظر از حق یا ناحق بودن را درید بن صمد این گونه بیان مى کند:
من جز مردى از غزید نیستم, اگر گمراه است گمراه ام و اگر به راه است به راه ام.10 زمانى که کسى فریاد واغوثاه برمىآورد و طلب یارى و کمک مى کرد11برهرفردىازقبیله اش با قبایل هم پیمان با قبیلهء او لازم بود که به کمک او بشتابند.12 زهیر در معلقهء خود در این مورد مى گوید:
قومى بزرگوار که اگر برکسى ستمى روا دارند هیچ کس را یاراى آن نیــست کــه از اینان انتقام گیرد, قانون ثار آنان را تشنه خون کرده بود و همین بود که انتقام گرفتن را نیکوتر از عفو و گذشت مى دانستند, به عربى گفتند: آیا حاضرى به بهشت بروى و از کسى که بر تو ستم نموده است درگذرى؟, در جواب گفت: براى من آسان تر آن است که انتقام بگیرم و به جهنم بروم.13 شوقى ضیف در این مورد مى نویسد: تا قتل و جرمى واقع نمى شد پذیرفتن آشتى را ننگ و عار مى دانستند.14
عبدالعزیز طایى در این باب گوید:
چون در طلب انتقام از قومى باشیم,تا خون ننوشیم,شیر شتر(صلح) ندوشیم.15
خون بها پذیرفتن را بالاترین خوارى و ذلت مى دانستند و نمى خواستند در برابر خون, شتر یا بهتر آن راعوض ستانند که جوش خون جز با خون ننشیند, گویى خون ریزى درآنان تبدیل به طبیعت (ثانوى) شده بود و لب تشنهء خون بودند, تابط شرا گوید:
بى خواب و خور تمام هم و غمش آن است که انتقام گیرد یا با دلاورى آفتاب سوخته برخورد و در گیر شود16 همو در مورد همین خصوصیت عرب یعنى انتقام گیرى مى نویسد:
هرگاه قبیله به خاطر جلوگیرى از خون ریزى به گرفتن خون بها رضایت مى داد زنان خشمگین مى شدند آن چنان که کبشه خواهر عمروبن معدى کرب مى سراید:
اگر خوان خواهى نکنید و انتقام برادرم را نگیرید و خون بها بستانید درخفت چون اسیران و بردگان سفته گوش باشید.17
ام عمرو, دختر وخدان, در همین مورد مى گوید:
حال که شما انتقام برادرتان را نگرفتید پس سلاح بیفکنید و به دور دست (ابرق) بروید.و آن جا سرمه دان برگیرید و جامه زنان بپوشید.
واى از این قوم بى حمیت نادان.18
ویژگى دیگرى که در این ساخت اجتماعى بارز است و موجبات دوام آن را تضمین مى کند حلف و هم پیمان شدن است. این هم پیمان شدن قبایل تمام حقوقى را که فرد در یک قبیله داشت میان دو قبیله یا همگى قبایل هم پیمان روان مى کرد این احلاف براساس دلایل متفاوتى پدید مىآمد.
مثلا وقتى قبایل مختلف شاهد وجود جنگ و اختلاف بر سرآب و چراگاه میان خود و دیگران یا بین قبایل دیگر بودند این انگیزه اى مى شد تا قبایل ضعیف به یکدیگر یا به قبیله اى قدرتمند پیوسته با او هم پیمان شوند.19
دلایل معیشتى نیز مى توانست موجب بسته شدن این پیمانها باشد که مى توان به پیمان قریش و ثقیف اشاره کرد که به موجب آن قریش از باغات طائف بهره مى برد و ثقیف نیز درحرم الهى شریک مى شد.20
قبایلى که در هیچ معاهده اى وارد نشده بودند جمرات العرب (آتش پاره هاى عرب) مى نامیدند, چون دلاورانى داشتند که در دفاع بسنده مى بودند, با این حال بسیارى از اینان در جنگ ها مضمحل مى شدند.21
هم حلف شدن رسوم و ویژگى هاى خاصى داشت موقع هم قسم شدن دست درگلاب باخون فرو مى بردند و این کلمات را بر زبان مى راندند:
الدم الدم و الهدم الهدم,لایزیدالعهد طلوع الشمس الا شدا وطول اللیالى الا مدا,مابل بحر صوفه واقام رضوى فى مکانه.
یعنى پیمان, پیمان مرگ و خون, تا آفتاب برمىآید و تا شب دامن مى گسترد و تادریا دریاست و کوه رضوى ایام کوهى که نزدیکشان بود, برپاست این عهد استوارت باد.
22 رسوم دیگر نیز وجود داشت و گاه نیز موقع پیمان بستن آتش مى افروختند و پیمان شکن و عهدگسل را نفرین مى نمودند. گویند قبایل ذبیانى مره بن عوف نزد آتش هم سوگند گردیدند و آن قدر به آتش نزدیک شدند که از حرارت آسیب دیدند و لذا آن را حلف المحاش نامیدند23. از احلاف مشهور دیگر مى توان به حلف المطیبن اشاره کرد که میان بنى عبدمناف و هم پیمانانش بسته شد که اتحادى بود بر هند عبدالداره و هم پیمانانش (پیمان اینان به لعقد الدم مشهور است).24
حلف الفصول نیز یکى از ارجمندترین احلاف منعقد شده قبل از اسلام است که هدف آن احقاق حق مظلومان مورد ستم در مکه بود.25
یکى دیگر از احلاف (حلف الحمس) است که میان قریش, کنانه و خزاعه بسته شده بود قریشیان و هم پیمانانشان به موجب این حلف از عرفات خارج نمى شدند و بعدها دایرهء این مفهوم را گسترش دادند و مانعى از آن شدند که اعراب طعام یا لباسى با خود به مکه بیاورند.26
به این ترتیب موقعیت اقتصادى و برترىهاى خود را استحکام بخشیدند.
چنین ساختار اجتماعى که براساس قول و پیمان استوار شده است طبعا با عهدشکنى و پیمان گسلى باید مخالفت کند و آن را صفتى زشت شمارد وپیمان گسلان را افرادىحقیر معرفى کند. آنان عهدشکن را با برافراشتن علمى در بازارها و اجتماعات رسوا مى کردند, تا جاودانه ننگین بماند. حادره خطاب به همسر یا معشوقه اش سمیه گوید:
سمیه واى بر تو آیا هیچ شنیده اى درانجمنى به نام پرچم پیمان گسلى برافراشته باشند.
27 ابن ابى الحدید (656 هـ. ق.) نیز به این ویژگى جامعه عربى اشاره کرده مى نویسد: نظام قبیله اى باعث مى شد که عرب خیانت را نپذیرفته و نقض بیعت نکند, خواه این پیمان مبناى درستى داشته باشد خواه نه.28
نکته دیگرى که باید به آن توجه کرد نحوهء سامان یابى این ساختار اجتماعى است.
در مکه ساختار اجتماعى ویژه اى شکل گرفته بود که در دیگر نقاط حجاز وجود نداشت.
در مکه مناصبى به دلیل بافت خاص شهر (زیارتى ـ بازرگانى) شکل گرفته بود:سقایت, رفادت و... که عملا نوعى تقسیم بندى قدرت و شرافت هم بود. در مکه مجلس خاصى به نام دار الندوه وجود داشت که قصى بن کلاب آن را بنیان نهاده بود.29
در این شورا تنها پیران و کسانى که سنشان بیش از چهل ســال بودنــد عضویــت داشتند اما این شرط در مورد فرزندان قصى نادیده گرفته مى شد و آنان این امتیاز را داشتند که از محدودیت سنى معاف گردند.30
اکنون باید دید که در این ساختار, رئیس قبیله چگونه انتخاب مى گردد. قبلا اشاره کردیم که از این نظر وضعیت واحدى در حجاز وجود نداشته است. شمال حجاز به وسیله صحراى ربع الخالى از جنوب جدا مى شد, همین جدایى, وضعیت فرهنگى, اجتماعى خاصى را نیز به دنیال داشت. در جنوب نگرش هاى مذهبى نسبت به شمال برجسته تر بود مثلا شاهزاده اى از عربستان جنوبى در کتیبه هایى که براى الهه ها نذر کرده است از آن ها به خاطر این که (به اعتقاد او) وى را بر دشمنان اش پیروز گردانیده اند شکرگزارى مى کند در مقابل آن ها, جنگ جویان عربستان شمالى به شجاعت و شهامت قهرمانانه یاران و همراهانشان مباهات مى کردند. اینان براى موفقیت خود احساس تعهدى نسبت به ستایش نیروهاى الهى نمى کردند گرچه منکر تایید این چنین نیروهایى نیزنمى شدند.
31 براساس همین طرز نگرش ها الگوى انتخاب رئیس قبیله در شمال و جنوب متفاوت بود.
روسا یا مشایخ در شمال همیشه براساس کهولت سن و قدرت رهبرى برگزیده مى شدند,بعضى مواقع این امکان وجود داشت که ملاحظات دیگرى از قبیل شرف و اعتبارات دودمانى مورد نظر باشد ولى در شمال این عوامل از اهمیت کم ترى برخوردار بودند.از طرف دیگر اعراب جنوبى به جانشینى ارثى, بر پایهء تقدس ارثى, خو گرفته بودند.32
همین دیدگاه ها به نحوى خود را در سقیفه نشان داد. علاوه بر نص دستورى که از سوى پیامبر(ص) رسیده بود از نظر اجتماعى براى انصار این نکته قابل هضم بود که على(ع) به جانشینى پیامبر برسد. آنان در سقیفه او را شایسته ترین فرد ذکر کردند.
33 برخى دیگر گفتند اگر او درسقیفه حاضر مى بود جز بااو باکسى دیگر بیعت نمى کردند.
34 از طرف دیگر ابوعبیده بن جراح, از مردان شمالى, در هنگام بیعت گرفتن از حضرت براى ابوبکر کم بودن سن او را یادآورى کرده بود, در حالى که از جنبه هاى دیگر به برترى اواعتراف کرده بود.35
در هر صورت با توجه به ساخت خاص مدینه که از کوچندگان یمنى بودند36 (ساکنان عربستان جنوبى) در آن برهد از نظر سنى مشکل جدى براى حضرت در راه رسیدن به خلافت وجود نداشته است.37
در اندیشه اعراب افتخارات اجداد میراثى گران بها بود که براى فرزندان آن ها باقى مى ماند. از سوى دیگر افتخارات اجداد به مراتب برتر از افتخاراتى بود که فرزندان خود کسب مى کردند. اشعار زیادى براین امر دلالت دارد و نشان مى دهد که اعراب مجد و افتخار را هم چون صفاتى به ارث رسیده مى دانستند, در معلقات سبع نمونه هاى آشکارى از این اشعار را مى بینیم, یکى از شاعران مى گوید:
این مجد و غرور را از پدرانمان به میراث برده ایم ومعد نیک مى داند که تا این راز آشکار شود با نیزه هاى خود از آن دفاع کنیم.38
عمروبن مکتوم نیز در معلقه خود گوید:
علاوه بر آن پیوسته کریمانى که یاران خود رابه کرم یارى کننداز قبیلهء ما بوده اند, مردانى بخشنده که بهترین و گران بهاترین غنایم راخود آنان به دست آرند.
از خاندانى که کسب معالى سنت اجدادى آن هاست, آرى هرقومى را سنتى است که از آن پیروى مى کند.39
همو در بخشى دیگر از معلقه خود گوید:
ما وارثان مجد و عظمت علقمه بن سیف هستیم او قلعه هاى شرف و بزرگى را براى ما فتح کرده است.40 و یا در بخشى دیگر چنین مى سراید:
ما وارثان مهلهل و زهیر هستیم و زهیر از مهلهل برتر بود, وه که ما را چه گنجینه اى افتخارى است. ما وارثان عتاب و کلثوم هستیم, آرى به اینان میراث بزرگواران بافته ایم.ما وارثان ذو البره هستیم مادر سایهء عزت او غنوده ایم و معلمان در سایهء کرم ما.41
اکنون با توجه به آن چه گفتیم بیان شرح حال اجداد پیامبر و على بن ابى طالب(ع) جلوهء خاصى دیگرى پیدا مى کند.
خاندانى والا
آن زمان که ابراهیم(ع) به مکه آمد و هاجر(س) و اسماعیل(ع) را در آن جا اسکان داد,از خداوند خواست که آن جا را حرم و مامن امنى قرار دهد.42
دعایى که مورد اجابت قرار گرفت و مکه حرم امن و جایگاهى براى فرود آمدن ثمرات گردید.43
در زمان قصى بن کلاب حاکمیت مکه در دست خزاعه بود. اما این امر به دست قصى افتاد و او عهددار آن شد. اقدامات گستردهء او چهرهء مکه را دگرگون کرده.
او قبایل مختلف و پراکنده را به گونه اى در مکه و اطراف آن اسکان داد. طوایف ساکن مکه(قریش البطائح) و طوایف بیرون مکه (قریش الظواهر)نتیجه این تلاش او بود.44
هم چنین او در مکه چاهى به نام العجول حفرکرد که آب ساکنان شهر را تامین مى کرد, قبل از حفر این چاه مکیان از چاهى خارج از مکه به نام الیسیره آب آشامیدنى خود را تامین مى کردند.45 هم چنین او مناصب جدیدى چون رفاده, الملحام حاجیان, حجابه (پرده بردارى مکه) سقایه (آب رسانى) الداء (پرچمدارى) را پدید آورد و این مناصب را میان قریش تقسیم کرد.46 او حجرالاسود را که یکى از قبایل ( ایاد) در درگیرى که رخ داده بود, پنهان کرده بودند, به جاى خود بازگرداند.47
اقدام دیگر او تاسیس دار الندوه بود شورایى از پیران که در بارهء امور مهم تصمیم مى گرفتند.48
تاثیر قصى به قریشیان تا آن حد بود که امر او را در میان خود چون دینى متبع, پذیرفته بودند و به آن عمل مى کردند و از مخالفت با آن خوددارى مى کردند.49
بعد از او فرزندش عبد مناف عهده دار مسئولیت هاى او شــد, بعــد از درگــذشت عبدمناف, هاشم فرزندش جاى او را گرفت. هاشم در جهت تحکیم بنیان هاى اجتماعى مکیان تلاش هاى زیادى انجام داد, او جهت رونق بخشیدن به تجارت و بازرگانى همراه برخى دیگر از خویشان خود امان نامه هاى را از حاکمان ایران, روم و حبشه دریافت کرد که نتیجه آن تضمین راه هاى تجارى بود. نقش هاشم در این میان برجسته و ممتاز بود.50 این عمل او در شعر عرب نیز تجلى یافته است و در اشعارى از او تجلیل شده است از او به عنوان کسى که سفرهاى تابستانى و زمستانى (ایلاف) را به صورت سنتى به جا نهاده ذکر شده است. از سوى دیگر, کرامت و بخشندگى او امرى مشهود بود, شاعرى بخشندگى او را این گونه توصیف کرده است:
هنگامى که دست بخشندگان نیز مى لرزد تو چندان مى بخشى که پرندگان نیز خانه خود را ترک مى کنند.51
این خصلت او برامیه پسر برادرش گران آمد.امیه بن عبد شمس بن عبد مناف که خود فرد ثروت مندى بود خواست همانند عموى خود هاشم, قریشیان را طعام دهد, اما در این کار ناتوان ماند. این امر باعث شد که برخى بر او خرده گیرند و او را سرزنش کنند, وى خشمگین شد و عموى خود را به مناظره فرا خواند و شرط کرد که هرکس دراین مناظره مغلوب گردد باید صد شتر قربانى کند و براى ده سال از مکه بیرون رود.
نتیجه این مناظره به نفع هاشم بود و امیه سرشکسته بعد از قربانى شترها به سوى شام رفت.52
بعد از هاشم فرزندش عبدالمطلب خواست با انجام کارهایى این منزلت را استوارى بخشد. او چاه زمزم را در پى حفارى که خود و فرزندان اش به تنهایى انجام دادند یافت, هم چنین آهوهاى طلایى و شمشیرهاى گران بهاى که به کعبه هدیه شده بود و قبیله جرهم که هنگام خروج از مکه در چاه زمزم پنهان کرده بود, با حفر چاه بازیافت.53
آب چاه زمزم را گواراترین آب مکه دانسته اند.54
بنابر این پیامبر, زادهء خاندانى والا بود که همگى آنان در جهت سامان بخشى امور مردم حجاز نقش مهمى ایفا کرده بودند نقشى که فراتر از حدود مکه رفته بود.
________________________________________
پى نوشت ها:
1. برخى چنین موضوعى را قبول ندارند و عصبیت میان عدنانیان و قحطانیان را مطرح مى کند. رک: مرنتگمرى وات, فلسفه و کلام اسلامى, ترجمه ابوالفضل عزتى همراه با یاداشت هایى از دکتر شهیدى (چاپ اول: تهران, انتشارات علمى وفرهنگى,1370),ص210.
2.بلوغ الارب 187/3 به بعد اللسان 57/14. برخى دیگر گفته اند, البطن دون القبیله و فیل هودون الفند و فوق العماره. اللسان 199/16, الالکیل 22/1 به نقل از المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام, جواد على 509/1.
3. العقد الفرید283/3 به نقل از جواد على, همان 509/1.
4. منتخبات, ص55 به نقل از جواد على, همان. نویدى یکى دیگر از عالمان انساب قبیله را این گونه تقسیم کرده است: جذلام, جماهیر, شعوب, قبیله, عمائر, بطون الافخاذ, العشائر, الفضائل والامارها, رک: نهایه الادب 262/2 به نقل از جواد على 509/1.
5. المفضلیات, قصیده 104, به نقل از العصر الجاهلى, ص68.
6. قدیم بودن این سنت باعث پدید آمدن آثارى در میان آنان شد آثارى چون نسب قریش از مصعب زهیرى, جمره انسب العرب, ابن حزم, تهذیب الانساب ابن اثیرو اشاره کرده این سنت شکل اسلامى نیز به خود گرفت, سعى در حفظ نسب سادات کتاب هاى انساب خاص خود را پدیدآورد, آثارى چون عمده الطالب, ابن عنبه, المجدى فى انساب الطالبین از على بن ابى الغنائم العمرى و از سوى دیگر با روح علم حدیث, علم رجال نیز پدید آمد.
7. زهر آلاداب, حصرى 140/1, به نقل از شوقى ضیف, العصر الجاهلى, ترجمه علیرضا ذکاوتى قراگزلو, (چاپ اول : تهران, امیر کبیر, 1364) ص150.
8. مفضلیات, ص93, بند 14, به نقل از دکتر جعفرى, تشیع در مسیر تاریخ, ترجمه دکتر آیت اللهى (چاپ هفتم: تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامى) ص19.
9. الاغانى (چاپ دار الکتب) 78/3. شرح حال برخى از صعالیک را آورده است نقل از العصر الجاهلى, ص79.
10. المراجعات, ص112 شرح مزروتى بر حماسهء ابى تمام 815/2, به نقل از العصر الجاهلى, ص69.
11. اللسان 174/2(غوث) المعانى 1106/2 به نقل از جواد على, همان 402/4.
12. جواد على, المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام 402/4.
13. معلقات سبع, معلقه زهیر, بند47.
14. نهایه الارب 68/6.
15. حماسهء البخترى, ص28 به نقل از العصر الجاهلى, ص70.
16. شرح مزروقى بر حماسهء ابى تمام 492/2 به نقل از العصر الجاهلى, ص70.
داستان افسانه گونه مرگ شنترى شاعر صعلوک مى تواند این روحیهء انتقام گیرى را نشان دهد. گویند شنتره مورد اهانت یکى از افراد قبیله بنى سلمان قرار گرفت و براى انتقام, تصمیم گرفت که صد نفر از آنان را بکشد. اما تنها موفق به کشتن نود و نه نفر از آنان شد چرا که خود به دست راهزنان به قتل رسید. بعد از مدت ها از قبیله بنى سلمان فردى براى خوردن آب به کنار چاه آمد. دراین هنگام باد جمجمهء شنتره را به پاى آن مرد زد و او از شدت درد پا درگذشت. الاغانى, ابوالفرج الاصفهانى, تصحیح سمیر جابر (دار الکتب العلمیه) 197/21.
17. شرح مزروقى بر حماه ابى تمام 218/1 الاصمعیات,ص157 به نقل از العصرالجاهلى,ص84.
19. العصر الجاهلى, ص58.
20. المنمق فى اخبار قریش, ابن حبیب بغدادى, ص280.
21. العصر الجاهلى, ص66.
22. الحیوان 3/4, به نقل از العصر الجاهلى, ص66.
23. العصر الجاهلى, ص67.
24. در حلف المطین دست در گلاب فروبردند و این پیمان خون لبان (الشفه الدم) دست در خون بنگر به طبقات, ابن سعد 77/1 (چاپ بیروت 1405 هـ ق) سیرهء ابن هشام 128/1. هم چنین پیامبر با عباراتى مثل همین عبارت با اوس و خزرج پیمان بستند تاریخ طبرى 363/2. 25. این پیمان در خانه عبدالله بن جدعان بسته شدو پیامبر نیز در آن حضور داشت و بعدها نیز به آن افتخار مى کردند سیرهء ابن هشام 140/1.
26. سیرهء ابن هشام 211/1 بعد.
27. المفضلیات, ص45 به نقل از العصر الجاهلى, ص81.
28. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید 86/12.
29. الاشتقاق , ابن درید, ص97 انساب الاشراف ـ بلادرى (م 279 هـ ق) 57/1.
30. الاشتقاق 17, اخبار مکه ـ ابن ازرمى 65/1 (چاپ لندن) در الاشتقاق عضویت ابوجهل با سن سى سال به سبب استوارى رایش و در ازرقى, عضویت حاکم بن حزم ـ با سن پانزده سال ذکر شده است.
31. دکتر جعفرى, تشیع در سیر تاریخ, ص27.
32 ـOpch .
33. الاشتقاق, ابن درید 49, در این شعر از على(ع) به عنوان اخلق بالامر یاد کرده اند طبرى نیز نقل مى کند که در سقیفه عده اى گفتند جز با على با کس دیگرى بیعت نخواهند کرد طبرى 203/3.
34. یعقوبى 122/2, این سخن را از قول منذر بن ارقم نقل کرده است.
35. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید 12/6.
36. سیرهء ابن هشام 14/1, آنان بعد از خراب شدن سد مارب به آن جا آمده بودند. سد مارب در اواخر قرن دوم میلادى خراب گردید. رک: آیه الله بهشتى, محیط پیدایش اسلام, (چاپ سوم, تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامى 1372) ص36.
37. دکتر محمد عبدالحى. محمد شعبان درکتاب خود صدر الاسلام والدوله الامیریه دلیل عمده براى عدم انتخاب حضرت را همین کمى سن ایشان ذکر مى کند, ص28. او در کتاب دیگر خود با نام تاریخ الاسلام فى تفسیر جدید نیز همین راى را بازگوکرده است.
این کتاب اخیر, ترجمهء کتاب او باعنوان اصلىIslamichs+ Ory,Aeurn+evprer+Rom,است.
39. همان, معلقه لبیدیند, 80 و81. 38. معلقات سبع, معلقه عمروبن کلثوم, بند40.
40. همان, معلقهء عمروبن کلثوم, بند 61.
41. همان, بند 62 و63 و64.
در ترجمه اشعار معلقات, از ترجمه معلقات سبع, دکتر آیتى استفاده شده است.
42. ابراهیم (14) آیه 37.
43. قصص (28) آیهء 57.
44. همین باعث شد که به او لقب مجممع بدهند ابوکم قصى کان یدعى مجمعا به جمع الله القبایل من فهر. طبرى 256/2 ابن سعد, طبقات 70/1.
45. بلاذرى, انساب الاشراف 51/1 ابن اثیر الکامل 9/2 به نقل از المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام 54/4 به حفر چاه در مکه اشاره کردند.
در مورد چاه الیسیره, نک:بلاذرى, فتوح البلدان, ص60 به نقل از جوادعلى,همان 54/4.
46. در مورد رد رفاده بنگرید به: ابن کثیر, بدایه والنهایه 207/2 ابن خلدون /2 693 (بیروت) طبرى 19/2 الاستقامه 260/2 (دار المعارف) ابن سعد, طبقات 73/1 به نقل از المفضل 55/4, در مورد حجابه و سقایه واستقامه 260/2 (دار المعارف), ابن سعد طبقات 73/1 به نقل از المفصل, 55/4,در مورد حجابه و سقایه واللواء بنگرید به: ابن اثیر الکامل 13/2, الارزمى, اخبار مکه 61/1 ابن کثیر بدایه والنهایه /2 207, به نقل از جواد على همان 56/4.
47. نزهه الجلیس 26/1 بلاذرى, انساب الاشراف 51/1 نهایه الارب 21/16 به نقل از المفصل 54/4. 48. الاشتقاق, ابن درید 97 اذرفى, در اخبار مکه 61/1.
49. انساب الاشراف, بلاذرى 52/1, به نقل از المفصل 56/4.
50. بلاذرى, انساب الاشراف 59/1 این شعر را نقل کرده است:
هـو الــذى الـرحیـل لقـومـه
رحل الشتاء ورحله الاصیاف
در مورد همین نقش او بنگرید به حذف من نسب قریش مورج بن عمرو السدوسى (م195ه) ص4 ابن سعد,طبقات 71/1. درقرآن درسورهء قریش به این سفرها اشاره شده است.
51. العدو والتاریخ, مقدسى 115/2, یعقوبى همین شعر را از قول ابوغالب نقل کرده است یعقوبى 10/2.
52. بلاذرى, انساب الاشراف 61/1 طبرى 253/2.
53. طبرى 286/2 ابن سعد, طبقات 85/1.
54. اصطخرى, مسالک و ممالک, به اهتمام ایرج افشار (چاپ سوم: تهران انتشارات علمى و فرهنگى, 1368) ص20.