آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

حضرت آیت الله مدنى کاشانى (ره) (م 1371ش ) از شاگردان ممتاز مرحوم آیت الله العظمى حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى و داراى تألیفات متعدد فقهى است . «براهین الحج للفقهاء والحجج» از جملهء آثار فقهى ایشان است که در چهار جلد به نگارش در آمده است . بحث «ولایت فقیه» که در جلد سوم این کتاب به سبک فقهى مورد بحث قرار گرفته و به سال 1355ش . منتشر شده , به بررسى دلایل نقلى و عقلى در این موضوع پرداخته است . مؤلف محقق , در ضمن اثبات ولایت و سرپرستى جامعه براى «فقیه عادل و آگاه به مسائل اجتماعى و سیاسى و کشور دارى», جهادابتدایى در عصر غیبت را نیز از اختیارات فقیه داراى شرایطمى داند. اکنون ترجمه این بحث را ملاحظه مى کنید.

متن

اول : شیخ صدوق (ره) در کتاب «کمال الدین» به روایتى چنین

|189|
استدلال کرده است :
محمد بن محمد بن ِعصام کلینى براى ما نقل کرده , گفت : محمد بن یعقوب کلینى حدیثى از اسحاق بن یعقوب نقل کرده که گفت : از محمد بن عثمان العمرى درخواست کردم , نامه اى را که مسائل مشکلى را پرسیده و در آن نهاده بودم به امام زمان (ع) برساند. پس از مدتى , به خط مولایمان صاحب الزمان (ع) نامه اى امضا شده رسید, که در آن نوشته بود:
«اما در مورد آنچه که پرسیدى , خداوند تو را راهنمایى کند و ثابت قدم بدارد... اما دربارهء ماجراى منکرانِ من , که از خویشان و پسر عموهاى ما هستند, بدان که میان خداوند ـ عزّوجلّ ـ با احدى خویشاوندى نیست . هر کس که مرا انکار کند, از من نیست و مرام و راه او مانند راه پسر نوح (ع) است . اما راه عمویم جعفر و فرزندانش , راه برادران یوسف (ع) است ....
و اما در حوادثى که پیش مى آید, به راویان حدیث ما رجوع کنید; چون آن ها حجت من بر شما و من حجت خدا بر ایشانم ...»
و در آخر حدیث آمده است : «سلام بر تو اى اسحاق بن یعقوب و بر هر کس که پیرو راه هدایت باشد.»
[1]
این حدیث , از جهت دلالت اشکالى ندارد; زیرا که حوادث واقع شده , شامل هر رویدادى مى شود; چه از امور حسبیه باشد و چه غیر آن و همچنین مراد از کلام امام (ع) که فرمود: «فانهم حجتى علیکم» این است که ایشان , به طور مطلق بر شما حجت اند, نه فقط در گرفتن روایت و فتوا از آن ها.

البته ممکن است در سند اشکال شود; زیرا, اسحاق بن یعقوب , مجهول الحال است و خطاب امام (ع) در اول و آخر نامه , ثابت نمى شود مگر به گفتهء خود راوى (اسحاق بن یعقوب ). البته , اگر این کلام امام (ع) در حق وى ثابت شود, در دلالت آن بر جلالت قدر و عظمت شأن اسحاق , اشکالى نیست .

در پاسخ این اشکال , مى توان گفت , از نقل محمد بن یعقوب کلینى از او و نیز نقل شیخ طوسى در کتاب «الغیبه»
[2] از طریق گروهى از راویان , از جمله جعفربن محمد بن یعقوب از

--------------------------------------------------------------------------------

[1] شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج‏2، ص‏483، توقیع 4؛ شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج‏27، ص‏140، ح‏33424، چاپ آل البیت.

[2] الغیبة للطوسى، ص‏289





|190|
او, و نیز روایت شیخ در همان کتاب از طریق گروهى از راویان , مانند جعفر بن محمد بن قولویه و ابى غالب زُرارى و غیر آن دو, از محمد بن یعقوب کلینى و نیز از نقل مرحوم طبرسى در کتاب «احتجاج»
[1] از اسحاق بن یعقوب , اطمینان حاصل مى شود و در نتیجه , به این روایت مى توان اعتماد کرد. علاوه بر این که هر کس در تمام فرازهاى حدیث دقت کند, آثار راستى و درستى , از متن حدیث برایش ظاهر مى شود.[2]

دوم : در روایتى مرسل[3] آمده است که أمیرالمؤمنین (ع) از رسول خدا(ص) نقل کرده که ایشان سه بار فرمودند: «خدایا! جانشینان مرا مورد رحمت خود قرار ده , پرسیدند: اى پیامبر خدا, چه کسانى جانشینان شمایند؟ فرمودند: آنان که پس از من مى آیند و حدیث و سنت مرا نقل مى کنند.»
[4]
شیخ صدوق در کتاب «المجالس»
[5] از حسین بن احمد بن ادریس , از پدرش , از محمد بن احمد, از محمد بن على , از عیسى بن عبدالله , از پدرش , از پدرانش و آنان از على‏(ع) مانند این حدیث را نقل کرده و در آخر مى افزاید: «سپس آن ها به امت من مى آموزند» و همین حدیث را در باب 30از کتاب «عیون اخبار الرضا(ع)»
[6] نیز در ضمن حدیث سوم به سه طریق دیگر, غیر از آنچه ذکر شده , نقل کرده و در آخر افزوده است که : «و بعد از من به مردم مى آموزند.»

در دلالت حدیث بر عمومیت و اطلاق خلافت و جانشینى , در هر چیزى که مناسب منصب خلافت باشد, اشکالى وجود ندارد, مگر چیزى که با دلیل خارج شده باشد. پس حدیث تنها در مورد جانشینى در امر روایت نیست , بلکه این مورد معنا ندارد; زیرا شأن پیامبر نقل روایت نبوده تا معناى جانشینى در روایت , در مورد کسى که بعد از او جانشین مى شود تحقق یابد. بنابراین , فرمایش پیامبر9«یروون حدیثى وسنتى» در مقام شناساندن شخص خلیفه است نه در مقام بیان جانشینى در نقل روایت و سنت , و این مطلب روشنى است .
-------------------------------------------------------------------------------
[1] أحمدبن على الطبرسى، الإحتجاج، ج‏2، ص‏469
[2] مؤلف در جاى دیگر ضمن پرسش و پاسخ در مورد ولایت فقیه، درباره «اسحاق بن یعقوب» چنین آورده است: «اما خدشه در سند این روایت به این که اسحاق بن یعقوب مجهول است، پاسخ این است که اولاً محمد بن یعقوب (کلینى) در ضبط اخبار بسیار مواظبت داشته و نقل او تقویت مى‏کند حدیث را و ثانیاً در کتاب رجال شیخ حر عاملى، که در پایان وسائل آمده، در شرح حال او مى‏فرماید: «روى الکشى توقیعاً یتضمن مدحه»؛ «کشى که یکى از علماى بزرگ علم رجال است، روایت کرده توقیعى را از امام عصر(عج) که آن توقیع متضمن مدح اوست، با این که آثار صدق از متن حدیث هویدا است.»
3] مرسل، روایتى است که آخرین راوى و یا تمام روات آن، از سند افتاده باشند.(جامع المقال، طریحى، ص‏4).
[4] شیخ صدوق، الفقیه، ج‏4، ص‏420، ح‏5919؛ وسائل الشیعه، ج‏27، ص‏91، ح‏33295
[5] شیخ صدوق، الامالى، ص‏180، ح‏4؛ نام دیگر «أمالى»، «مجالس» است.
[6] شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع) ، ج‏2، ص‏37، ح‏94191|
ولیکن تمام سندهاى این روایت ضعیف بوده و قابل اعتمادنیستند; سند نخست به خاطر ارسال ضعیف است و سند دوم , به دلیل وجود محمد بن على بن ابراهیم ابى سمینه که ضعیف , دروغگو وداراى فساد در عقیده و نقل روایت است و نیز وجود محمد بن احمدکه جلیل القدر است ولى روایت کردن وى از او موجب وهن براى خودش مى باشد; زیرا اعتماد بر روایات ضعیف کرده است , ضعیف است . همچنین در این سند عیسى بن عبدالله از پدرش و او ازپدرانش نقل مى کند که یکى از اجداد وى عمربن على بن ابى طالب (ع) مى باشد و عمر بن على بن ابى طالب هم مشترک است میان عمر اکبر و عمر اصغر, که یکى از آن ها در کربلا با برادرش امام حسین‏(ع) شهید شده ـ همان طور که در بعضى از مقاتل آمده است ـ ودیگرى کسى است که با امام زین العابدین (ع) مخاصمه کرد و از او نزدعبدالملک بن عبدالعزیز شکایت برد. به احتمال قوى , این راوى همان عمر اکبر است که فرزندان و نوادگانى دارد و همان است که باامام زین العابدین (ع) به نزاع و مخاصمه برخاست . پس این روایت قابل اعتماد نیست , دست کم به جهت اشتراک نام فرد موثق و غیرموثق , که باعث ضعف روایت مى گردد.

و اما سندهایى که «عیون اخبار الرضا» براى این حدیث آورده ,قابل اعتماد نیستند; چون مشتمل بر افرادى مجهول الحال و ناشناخته است که شرح آن ها موجب طولانى شدن مطلب مى شود. براى آگاهى بیشتر مى توانید, به کتاب هاى رجال بنگرید.

سوم : روایتى است که مرحوم کلینى در کتاب کافى , از على بن ابى حمزه نقل کرده که گفت : شنیدم از ابوالحسن موسى بن جعفر(ع) که فرمود:
|192|
«هرگاه مؤمنى بمیرد, فرشته ها و جایگاهایى از زمین که بر آن ها, عبادت خدا مى کرده و درهاى آسمان که اعمالش از آن ها بالا مى رفته , بر او گریه مى کنند و رخنه اى در اسلام به وجود مى آید که هیچ چیزى آن را پر نمى کند; چرا که فقیهان مؤمن دژها و سنگرهاى اسلام اند; مانند دژ و سنگر اطراف شهر.»[1]
وقتى فقیه در خانه بنشیند و در امور مسلمانان و قوانین اسلام ونشر احکام دخالت نکند و به امر مسلمین اهتمام نورزد, دژ اسلام نیست , بلکه در صورتى دژ و سنگر است که حافظ احکام و مجرى آن ها باشد.
اشکالات روایت
اولاً: از جهت سند ضعیف است ; چون ظاهراً راوى آن على بن ابى حمزهء بطائنى است که ضعیف است و حتى روایت کردن مرحوم کلینى از وى , در کتاب کافى هم ضعف او را جبران نمى کند.

ثانیاً: دژ و حصن , گاهى بر مؤمن که فقیه هم نباشد اطلاق مى شود. پس مراد این است که مؤمنانِ فقیه , اجمالاً دژ و سنگر هستند;همان طور که هر فقیه و مؤمنى به حسب مقام و اقتدارش سنگر است ,نه این که از هر جهت دژ و سنگر باشند.
[2]
[بنابراین , ولایت مطلقه با این روایت ثابت نمى شود.]
چهارم : حدیث صحیح قداح (عبدالله بن میمون ) از امام صادق‏(ع) است که مى گوید: پیامبر(ص) فرمود:
«هر کس راهى را براى کسب علم بپیماید, خداوند راهش را به بهشت هموار کند و فرشته ها بال هاى خویش را, با رضایت زیرپاى طالب علم مى گسترانند و هر کس که در آسمان است و هر که در زمین است , حتى ماهى دریا براى طالب علم , طلب مغفرت مى کنند و برترى عالم بر عابد, مانند برترى ماه شب چهارده بر دیگر ستارگان است و همانا دانشمندان , وارثان پیامبران اند و پیامبران دینار و درهم را به ارث نگذاشتند, بلکه دانش را به ارث نهادند. پس هر کس از آن علم گرفت بهرهء زیادى برد.»
[1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] کافى، کلینى، ج‏1، ص‏38، ح‏3
[2] کافى، ج‏3، ص‏254، ح‏13، با تعبیر کلى مؤمنان: «لأن المؤمنین حصون الاسلام».
وقتى فقیه در خانه بنشیند و در امورمسلمانان وقوانین اسلام ونشر احکام دخالت نکند و به امرمسلمین اهتمام نورزد, دژ اسلام نیست , بلکه درصورتى دژ وسنگر است که حافظ احکام ومجرى آن ها باشد.
|193|
در سند روایت اشکالى نیست , اما از نظر دلالت , ممکن است , گفته شود براى بسیارى از پیامبران ولایت نبوده , چه رسد به وارثان آن ها و اثبات ولایت براى پیامبر خاتم (ص) که در قرآن آمده است : (النبى أولى بالمؤمنین من أنفسهم );[2] «پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر (و نزدیک تر) است» دلالت نمى کند که علما هم ولایت داشته باشند, چون :
اولاً: علما تنها وارثان پیامبر اسلام نیستند, بلکه وارث تمام پیامبران اند.
ثانیاً: دلیلى وجود ندارد که علما وارث تمام ویژگى هاى پیامبر باشند.
ثالثاً: در روایت تصریح شده که علما وارثان علم پیامبران اند, نه وارث ولایت مطلقهء ایشان .
پس ممکن است در مورد کسى که سلطنت , علم و ثروتى داشت و بعد مُرد, گفته شود: سلطانى که بعد از او مى آید, وارث او در سلطنت است و عالمى که بعد از اوست وارث علمش مى باشد و مى توان گفت که فرزندانش وارث او در اموالش هستند. بنابراین , اثبات وراثت براى علما, دلالت نمى کند که آن ها ولایت مطلقه داشته باشند.
پنجم : روایتى در کتاب فقه الرضا(ع) آمده است که مى فرماید:
«جایگاه فقیه در این زمان , مانند جایگاه انبیا در بنى اسرائیل است .»[3]
نکاتى در این روایت وجود دارد:
اولاً: ضعف سندى دارد.
ثانیاً: ولایت مطلقه براى هر پیامبرى از پیامبران بنى اسرائیل معلوم و ثابت نیست [تا بتوان گفت علما که مانند انبیاى بنى اسرائیل اند, به مانند آنان ولایت مطلقه دارند.]
ثالثاً: ممکن است مراد روایت این باشد: همان طور که انبیاى بنى اسرائیل در مکان هاى متعدد و متفرق بوده اند, علما هم در شهرها و روستاهاى گوناگون پراکنده اند; همچنان که در بعضى از روایات آمده است : «علماى امت من , مانند پیامبران بنى اسرائیل اند.»
[1] یعنى از نظر تعدد و پراکندگى در جاهاى مختلف , مانند آن ها هستند. اگر چه روشن است که این روایت فضیلت علما را هم مى رساند.[ولى ولایت مطلقه را ثابت نمى کند].
--------------------------------------------------------------------------------
[1] کافى، ج‏1، ص‏34، ح‏1؛ شیخ صدوق، الامالى، ص‏60، ح‏9
[2] احزاب: 6
[3] فقه الرضا، منسوب به امام رضا(ع) ، ص‏338؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج‏75، (بیروت)، ص‏346، ح‏4194|
ششم : روایتى است که احمد بن على بن ابى طالب طبرسى , در کتاب احتجاج , از امام حسن عسکرى 7نقل مى کند که ایشان در ذیل آیهء شریفهء (فویل للذین یکتبون الکتاب بأیدیهم ثم یقولون هذا من عندالله );[2] «پس واى بر کسانى که کتاب [تحریف شده اى] با دست هاى خود مى نویسند, سپس مى گویند: این از جانب خداست .» فرمودند: «این آیه در مورد گروهى از یهود است .» تا آنجا که فرمود: «شخصى به امام صادق‏(ع) عرض کرد: عوام از یهود, که کتاب را نمى شناختند و تنها چیزى را مى پذیرفتند که از علماى خود مى شنیدند! پس چرا خداوند آن ها را به علت تقلیدشان و قبولشان از علماى خود, مورد مذمت قرار داده است ؟ آیا غیر از این است که عوام یهود, مانند عوام ما, از علماى خود تقلید مى کردند؟ تا به اینجا رسید که فرمود: پس امام صادق‏(ع) فرموده اند: میان عوام ما و عوام یهود, از یک جهت فرق است و از جهت دیگر تساوى . اما مساوى هستند; زیرا که خداوند عوام ما را هم در تقلیدشان از علما, مذمت مى کند; همان طور که عوام یهود را مذمت کرده است .
[3] اما تفاوت میان آن دو از این جهت است که عوام یهود علماى خود رابه دروغگویىِ صریح و خوردن حرام و رشوه و تغییر احکام مى شناختند ـ تا آنجا که فرمود ـ و به ناچار در دل به این نکته پى برده بودند که هر کس این کارها را انجام دهد فاسق است و از سوى خدا و واسطه هاى بین خدا و خلق تصدیق نمى شود. به خاطر همین خداوند عوام یهود را مذمت کرده است و همچنین اگر عوام ما از علماى خود فسق آشکار و تعصب شدید و دنیاطلبى و حرام خوارى را دیدند و از آن ها تقلید کردند; مانند قوم یهود خواهند بود که خداوند به علت تقلیدشان از علماى فاسق , مورد مذمت قرارداده است .

--------------------------------------------------------------------------------

[1] ابن ابى جمهور، عوالى اللآلى، ج‏4، ص‏77، ح‏67؛ بحارالانوار، ج‏2، ص‏22، ح‏67،(به نقل از عوالى اللآلى)؛ علامه حلى، تحریر الاحکام، ج‏1، ص‏3؛ میرزا حسین نورى، مستدرک الوسائل، ج‏17، ص‏321، ح‏21468،(به نقل از تحریر الاحکام)؛ منیة المرید، شهید ثانى، ص‏182

[2] بقره: 79

[3] یعنى خود تقلید ضعف و نقص است، لذا انسان باید تا مى‏تواند خودش مسائل را بفهمد و عالم و محقق شود،(مترجم).





|195|

آنچه از واژهء «تقلید» ظاهر و آشکار است , تبعیت مطلق است , نه فقط گرفتن فتوا و عمل کردن به آن , بلکه هر حکمى را که از فقیه صادر شود شامل مى شود, هر چند با عناوین ثانویه .
پس هر فقیهى که صیانت نفس داشت , حافظ دین بود, مخالف میل نفسانى خود عمل کرد و پیرو امر مولاى خویش بود, بر عوام واجب است از وى پیروى کنند و این شرایط تنها مشمول برخى ازفقهاى شیعه مى گردد, نه همهء ایشان ...»
[1]
وضعیت حدیث از جهت سند
حدیثى که گذشت , از جهت سند ضعیف است ولیکن آثار راستى براى کسى که در آن تأمل کند نمایان است .

اما از نظر دلالت : پس آنچه از واژهء «تقلید» ظاهر و آشکار است ,تبعیت مطلق است , نه فقط گرفتن فتوا و عمل کردن به آن , بلکه هرحکمى را که از فقیه صادر شود شامل مى شود, هر چند با عناوین ثانویه , مانند حکم تحریم تنباکو از سوى مرحوم میرزاى شیرازى ـاعلى الله مقامه ـ و حکم حاکم در مقام مرافعه , اجراى حدود, جهاد ورسیدگى به امور اطفال و غایبین را نیز در بر مى گیرد. ولیکن به واسطه ءاین روایت ولایت مطلقه و دخالت در مرزها و سیاست ها و تنظیم امور مملکت و امثال آن ثابت نمى شود.

هفتم : مقبولهء
[2] عمر بن حنظله , که گفت : از امام صادق‏(ع) درمورد دو نفر از شیعیان , که میان آن ها نزاع در قرض یا میراث صورت مى گیرد و به حاکم و یا قاضى هاى غیر مشروع مراجعه مى کنند,پرسیدم که آیا این کار و مراجعهء آن ها حلال است ؟! امام (ع) فرمود:

«هر کس شکایت نزد آن ها ببرد; چه به حق و چه باطل , همانا به سوى طاغوت شکایت برده است و آنچه را که به نفع او حکم کنند و بگیرد حرام است , اگر چه به حق باشد; زیرا آن را به حکم طاغوت گرفته است , در حالى که خداوند امر کرده است که به طاغوت کفر ورزیده شود. خداوند ـ عزوجل ـ فرمود: (... یریدون أن یتحاکموا الى الطاغوت و قد أمروا أن یکفروا به ...); «مى خواهند داورى میان خود را نزد طاغوت ببرند, با آن که فرمان یافته اند بدان کفر ورزند.»
[1]--------------------------------------------------------------------------------
[1] وسائل الشیعه، ج‏27، ص‏131، ح‏33401، (به نقل از احتجاج)؛ احمد بن على طبرسى، الاحتجاج، ج‏2، ص‏456،(کمى اختلاف با نقل وسائل الشیعه).
[2] مقبوله، حدیثى است که علما مضمون آن را پذیرفته و بدون توجه به صحت سند و یا عدم آن، به مضمونش عمل کرده‏اند. طریحى، الرعایه، ص‏130
|196|گفتم : پس آن دو چه کنند؟!
فرمود: توجه کنند به کسى که از خود شما است ; کسى که حدیث ما را روایت مى کند و در حلال و حرام ما دقیق است و احکام ما را مى شناسد. پس باید به حکم او راضى شوند; زیرا من او را حاکم قرار دادم . پس اگر بر اساس حکم ما حکم کرد و از او پذیرفته نشد, در این صورت حکم خداوند سبک شمرده شده و ما را نپذیرفته است و هر کس ما را نپذیرد, خدا را رد کرده و این , در حد شرک به خدااست .
گاهى توهّم پیش مى آید که این روایت مختص به محاکمه ومخاصمه و داورى است , ولى از فرمایش امام (ع) «فانى قد جعلته علیکم حاکماً» استفاده مى شود که حضرت «حکومت مطلقه» را جعل کرده , نه فقط «حکومت در قضاوت» را و این معنا را مى توان از لفظماضى «جعلته» برداشت کرد, که مراد ماضى زمانى نیست ; بلکه ماضى با قطع نظر از قضیهء محاکمه و مخاصمه است . پس معناى فرمایش حضرت این است (البته خدا عالم است ): «همانا من او را پیش از لحاظمحاکمه و مخاصمه , حاکم قرار دادم .»
[بنابراین حاکمیت او اختصاص به قضاوت ندارد.]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] نساء: 60
[2] کافى، ج‏1، ص‏67، ح‏10؛ وسائل الشیعه، ج‏27، ص‏136، ح‏33416، نیز با کمى اختلاف در کافى، ج‏7، ص‏412، ح‏5؛ شیخ طوسى، تهذیب، ج‏6، ص‏218، ح‏6؛ الاحتجاج، ج‏2، ص‏355
از فرمایش امام (ع) «فانى قد جعلته علیکم حاکماً» استفاده مى شود که حضرت «حکومت مطلقه» را جعل کرده , نه فقط «حکومت در قضاوت» را.
|197|
جهاد در زمان غیبت براى فقیه جامع الشرائط جایز است , با این که جهاد از مختصات امام (ع) مى باشد, چه رسد به مراتب پایین تر که براى قضات هم جایز است مثل امور حسبیه و غیر آن .
ولى به نظر مى رسد این روایت , ولایت مطلقه اى را که براى امام (ع) است , براى علما ثابت نمى کند, بنابراین , اجراى حدود, وجهاد با کفار, مملکت دارى و سیاست ورزى براى فقیه داراى اشکال است .
هشتم : ظاهراً جهاد در زمان غیبت براى فقیه جامع الشرائط جایزاست , با این که جهاد از مختصات امام (ع) مى باشد, چه رسد به مراتب پایین تر که براى قضات هم جایز است مثل امور حسبیه و غیرآن .[پس جواز جهاد, خود دلیل است بر این که فقیه جامع الشرائطولایت مطلقه دارد.]
روایت ابوحمزه ثمالى بر جواز جهاد دلالت مى کند که گفت :مردى به امام زین العابدین (ع) عرض کرد: به حج آمده اى و جهاد راترک کرده اى ؟! حج را بر خود آسان تر از جهاد یافتى که آن را ترک کردى ؟ در حالى که خداوند مى فرماید: (ان الله اشترى من المؤمنین انفسهم و أموالهم بأن لهم الجنة یقاتلون فى سبیل الله فیقتلون ویقتلون وعداً علیه حقاً فى التوراة و الانجیل و القرآن ); «در حقیقت ,خدا از مؤمنان , جان و مالشان را به [بهاى] بهشت خریده است ; همان کسانى که در راه خدا مى جنگند; و مى کشند و کشته مى شوند. [این] به عنوان وعدهء حقى است برعهدهء او, در تورات , انجیل و قرآن .»[1]
امام زین العابدین (ع) در پاسخ فرمودند: «ادامهء آیه را هم بخوان»او خواند: (التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود الله ); «[آن مؤمنان ,] همان توبه کنندگان , پرستندگان ,سپاسگزاران , روزه داران , رکوع کنندگان , سجده کنندگان , وادارندگان به کارهاى پسندیده , بازدارندگان از کارهاى ناپسند و پاسداران مقررات خدایند.»
[2]--------------------------------------------------------------------------------
[1] توبه: 111
[2] توبه: 112
|198|
امام زین العابدین (ع) فرمود: «اگر چنین افرادى ظاهر شدند وجهاد کردند ما هیچ چیزى را بر جهاد ترجیح نمى دهیم .»[1]
همچنین از برخى روایات دربارهء نشانه هاى ظهور, مدح وستایش «یمانى» و تشویق به یارى وى و قیام در رکابش , استفاده مى شود که دلیل آن رسیدن به هدایت است و نیز ستایش «نفس زکیه»که پیش از ظهور امام زمان (عج ) کشته مى شود.
روایاتى هم که زیدبن على‏(ع) را مى ستاید, بر جواز جهاد دلالت مى کند; مانند روایتى که ابى عُبْدون از امام رضا(ع) نقل مى کند که حضرت (در حدیثى ) به مأمون فرمود: برادرم زید را با زیدبن على مقایسه نکن . او عالمى از عالمان آل محمد(ص) بود و براى خدا غضب کرد و با دشمنان خدا جنگید تا در راه خدا شهید شد و همانا پدرم موسى بن جعفر(ع) حدیث کرد مرا که شنیده بود از پدرش جعفربن محمد8که فرمود: «خدا عمویم زید را رحمت کند. همانا اودعوت کرد مردم را به آنچه که مورد رضایت آل محمد(ص) بود و اگرپیروز مى شد, به آن چه که دعوت کرده بود, وفا مى کرد, با من در موردقیامش مشورت کرد. پس به او گفتم : اگر مایلى کشته شوى و به دارکُناسهء کوفه آویخته گردى , قیام کن» (تا آنجا که گفت :) امام رضا(ع) فرمود: «زیدبن على‏(ع) آنچه را که حقش نبود ادعا نکرد. او از خدامى ترسید و مى گفت شما را دعوت مى کنم به آنچه که مورد رضایت آل محمد(ص) است .»[2]
و همچنین در روایتى صحیح , که بر جایز بودن جهاد دلالت دارد,از عیص نقل شده که گفت : از امام صادق‏(ع) شنیدم که مى فرمود: «برشما باد به پرهیزگارى از خداى یکتایى که شریکى براى او نیست و مراقب خویشتن باشید, به خدا سوگند هر کس گوسفندانى داشته
باشد و بر آن ها چوپانى قرار دهد اگر فردى را بیابد که به حال
گوسفندان آگاهتر از آن چوپان باشد, چوپان را اخراج مى کند و آن فرد آگاه تر را مى آورد. به خدا قسم اگر براى یکى از شما دو روح باشد که با یکى بجنگد و تجربه پیدا کند, سپس با جان دیگر, که برایش باقى مانده , براساس تجربهء خویش عمل خواهد کرد ولیکن یک جان بیشتر ندارد, زمانى که از بین رفت دیگر بازگشتى براى او نیست . پس شما سزاوارتر هستید بر این که راه خویش را برگزینید. اگر از جانب ما فردى به سوى شما آمد, بنگرید که براى چه و به چه چیزى قیام مى کنید و نگویید که چون زید قیام کرد [پس ما هم قیام مى کنیم] . زید عالم و راستگو بود و شما را به خویش فرا نخواند, بلکه شما را به آنچه مورد رضایت آل محمد(ص) است دعوت کرد و اگر پیروز مى شد به آنچه که شما را به آن دعوت کرده بود وفا مى کرد; همانا او علیه حکومتى فراگیر قیام کرد تا آن را در هم شکند.»
[1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] تهذیب، ج‏6، ص‏134، ح‏1؛ وسائل الشیعه، ج‏15، ص‏48، ح‏19959، با اندکى تفاوت.
[2] عیون اخبار الرضا(ع) ، ج‏1، ص‏248، ح‏1؛ وسائل الشیعه، ج‏15، ص‏53، ح‏19974
|199|
از این دو حدیث چنین برداشت مى شود که اگر عالمى مردم را به سوى ائمه (ع) دعوت کند, قیامش با شمشیر جایز است , مانند زیدبن على‏(ع) پس نهى از قیام و خروج , به خاطر فقدان فردى است که شرایط را دارا باشد; زیرا که قیام کننده یا عالم نیست و یا عدالت ندارد و یا این که مردم را به سوى خویش مى خواند و ادعاى ریاست مى کند. پس امام 7مانند صاحب گوسفندان است ; اگر چوپانى را بیابد که آگاه تر به حفظ گوسفندانش باشد, او را منصوب مى کند و اگر بر آن گوسفندان چوپانى باشد که دیگرى از او آگاه تر است او را عزل مى کند و آگاه تر را مى گمارد.
در نتیجه , عدم انتصاب فردى براى پاسدارى از مردم توسط امام و حتى نهى ائمه : از خروج قبل از قیام قائم (ع) همان طور که در روایات پر تعداد و متواتر آمده , به دلیل آن است که فرد داراى تمام شرایط سرپرستى را نیافته اند و گرنه با فرض وجود شرایط, مانعى در برابر قیام با شمشیر نیست . چنانکه واضح است . روایات نهى کننده از قیام قبل از قیام قائم (ع) نیز بر این معنا صراحت دارند.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] کافى، ج‏8، ص‏264، ح‏381؛ وسائل الشیعه، ج‏15، ص‏50، ح‏19964
|200|
مثل روایتى که عبدالکریم بن عتبه هاشمى نقل کرده و گفته است : زمانى که ولید تازه کشته شده بود, نزد امام صادق‏(ع) در مکه نشسته بودم که گروهى از معتزله , که در جمع آنها عمروبن عبید و واصل بن عطا و حفص بن سالم , آزاد شدهء ابن هبیره و افرادى دیگر از رؤساى آن ها بر امام (ع) وارد شدند. (تا آنجا که مى گوید:) ایشان امر خود را به عمروبن عبید واگذار کردند. پس او سخن گفتن و بیان موقعیت را به نهایت رساند (و در این سخن اصرار به این داشتند که از امام (ع) اذن جهاد براى یارى محمد بن عبدالله بن حسن بگیرند و دور او جمع شوند). (تا آنجا که مى گوید:) سپس امام (ع) به عمروبن عبید رو کرده , فرمود: اى عمروتقواى الهى پیشه کن . اى جماعت , تقواى الهى پیشه کنید. همانا پدرم که از بهترین اهل زمین و آگاه ترین آن ها به کتاب خدا و سنت پیامبر بود, برایم حدیث کرد از پیامبرخدا(ص) «کسى که مردم را با شمشیرش بزند و آنان را به سوى خویش دعوت کند, در حالى که در بین مسلمانان از او آگاه تر باشد. پس آن شخص گمراه است و دیگران را به سختى مى اندازد.»
[1]
حدیث یاد شده صریح است در این که منع از قیام به همراهى محمد بن عبدالله بن حسن به خاطر این بوده است که او مردم را به سوى خویش مى خواند, نه به سوى امام 7 که آگاه تر از وى بود.
نهم : از مواردى که دلالت دارد بر ولایت فقیهى که توانا بر اجراى حدود و حفظ اموال اطفال و غایبان و فراتر از این , قادر به جهاد در راه خدا و آگاه به سیاست و حفظ مملکت باشد و توانایى قضاوت و حل اختلافات و نیز امورى از این دست که شأن امام (ع) و حتى حکام و منصوبین از سوى امام (ع) است را داشته باشد, که این مطلب با توجه به این دو مورد, روشن مى شود:
1. پیروى از افراد برتر از خود, بر هر کسى , در هر صنفى لازم است . پس هر کس در هر امرى از امور که ذکر شد, از دیگرى آگاه تر باشد, به نظر عقل و شرع و بلکه از نظر عرف بر غیر خود مقدم است . در این باره مى توان به کلام خداى متعال اشاره کرد که مى فرماید:
--------------------------------------------------------------------------------
[1] کافى، ج‏5، ص‏23، ج‏1؛ تهذیب، ج‏6، ص‏148، ح‏7؛ وسائل الشیعه، ج‏15، ص‏41، ح‏19950
|201|
(الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض ); «مردان , سرپرست زنان اند, به دلیل آن که خدا برخى از ایشان را بر برخى برترى داده است .»
[1]
این آیه دلالت مى کند بر این که هر برترى , بر پایین تر از خود سرپرستى دارد. آیهء شریفه هر چند که در مورد قیمومت مردان بر زنان است , اما از عمومیت دلیل «بما فضل الله» استفاده مى شود: هر کس که خداى تعالى به او برترى عطا کرد, بر پایین تر از خود قیّم است .
بنابراین , هر کس که قادر و آگاه به یکى از امور یاد شده باشد, در آن امر بر دیگران مقدم است و در صورتى که عالم و توانا به همهء شؤون باشد, مى تواند بر همهء شؤون , ولایت داشته باشد و اگر تنها در برخى زمینه ها خبره باشد, فقط در همان زمینه ها مى توان از وى پیروى کرد و در زمینه هایى که خبره نیست نباید اطاعتش کرد.
2ـ پیشوا و رهبر باید فقیه و عالم به احکام شرع باشد; یعنى براى هیچ کس جایز نیست در امور مردم دخالت کند, مگر زمانى که مجتهد و فقیه باشد, از آنجا که خداوند متعال مى فرماید:
(أفمن یهدى الى الحق أحق أن یتبع أمن لا یهدى الا أن یهدى ); «پس , آیا کسى که به سوى حق رهبرى مى کند سزاوارتر است مورد پیروى قرار گیرد یا کسى که راه نمى یابد مگر آن که هدایت شود؟»
[2]همچنین این آیه دلالت بر این امر دارد که رهبر باید هدایت کننده به سوى حق باشد و این هدف بدون علم محقق نمى شود و او مقدم است بر هر آن که نیازمند هدایت باشد. همچنین از آیه استفاده مى شود جایز نیست که جلودار, خود از مجتهدى تقلید کند; زیرا در این صورت از مصادیق کسانى خواهد بود که راه نمى یابند مگر آن که هدایت شوند.

با درک این مطلب , روشن مى شود که فقیه در همه یا برخى از امور مذکور, که توانایى آن را داشته باشد, ولایت دارد. روا نیست گفته شود: که فقیه هم از مصادیق کسانى است که راه نمى یابد مگر آن که هدایت شود و هدایت کنندهء او همانا امام (ع) است ; چون در پاسخ مى توان گفت : درست است که امام معصوم 7نسبت به پیامبر(ص) هدایت شونده است و نسبت به فقها هدایت کننده , ولى فقها, اگر نسبت به امام (ع) هدایت شونده اند, نسبت به |
مقلدین خود هدایت کننده اند. از این رو, از آیهء شریفه مى توان دریافت که بى تردید هدایت کننده به حق در هر طبقه و رتبه اى , بر هدایت شونده مقدم است .
-------------------------------------------------------------------------------
[1] نساء: 34
[2] یونس: 35
202سخن خداوند متعال تأییدى است بر گفته هاى ما که مى فرماید: (نرفع درجات من نشاء و فوق کل ذى علم علیم ); «درجات کسانى را که بخواهیم بالا مى بریم و بالاتر هر صاحب دانشى دانشورى است .»
[1] و نیز مى فرماید: (یرفع الله الذین أمنوا منکم والذین أوتوا العلم درجات ); «خداوند [رتبهء] کسانى از شما را که گرویده و کسانى را که دانشمند هستند [بر حسب] درجات , بلند گرداند.»
[2]
نتیجهء بحث
با توجه به دلایل مطرح شده , مى توان نتیجه گرفت براى هر یک ازفقها جایز است , در هر چه که متمکن از انجام آن هستند و هر شأنى ازآن شؤون را دارند, اقدام نموده و دخالت کنند. برخى از آن ها تنهابراى نشر احکام حلال و حرام آمادگى دارند. برخى در گسترش اصول دین توانمند هستند. برخى دیگر تنها مى توانند قضاوت میان مردم را بر عهده گیرند. برخى براى اجراى حدود توانایى دارند وکارآیى گروهى در حفظ اموال افراد غایب و اطفال است ; چون طبیعت افراد با هم متفاوت است , لذا هر فقیهى به گونه اى که مى تواندبه دین خدمت کند, موظف به خدمت است ; مثلاً کسى که ترسو باشدصلاحیت براى جهاد ندارد.
البته بر تمام فقها واجب است که متحد باشند و هر یک به آنچه که توانایى دارند بپردازند; چرا که صلح امام حسن‏(ع) با معاویهء خبیث نیز همانند قیام برادرش حسین‏(ع) بجا و نیکو بود, بى آن که میانشان فرقى باشد, که ایشان سبط پیامبر خدا(ص) و سرور جوانان اهل بهشت بودند.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] یوسف: 76
[2] مجادله:11
ولایت فقیه مراتبى دارد که بالاترین آن ها, به عهده گرفتن امورى است که از ویژگى هاى والى و فرمانروا مى باشد.
|203|
بنابر آنچه گذشت , مى توان گفت : سخن در باب ولایت فقیه مراتبى دارد که بالاترین آن ها, به عهده گرفتن امورى است که ازویژگى هاى والى و فرمانروا مى باشد; مانند آماده کردن لشگریان ,تدبیر حکومت , سیاست , حفظ مملکت , جمع آورى وجوهات واجب و مستحب , دریافت مالیات , دادن حقوق صاحبان حق , نصب و عزل قضات , اجراى احکام شرعى , جهاد درراه خدا, دفاع در برابردشمنان و برپایى حدود است .
در زمان غیبت چنین جایگاهى را براى فقیه مى توان از دلیل هشتم برداشت کرد, که امام (ع) در روایت ابوحمزهء ثمالى فرمود:
«زمانى که چنین افراد صالحى یافت شوند, ما چیزى را بر جهادبرترى نمى دهیم» و همچنین امام (ع) یمانى را مدح مى کند با این که جهاد او در عصر غیبت است و همین طور نفس زکیه و زید بن على‏(ع) مدح مى کند و درروایت صحیح عیص مى فرماید: «همانا زید عالمى صداقت پیشه بود و شما را به سوى خویش نخواند و شما را به فردى از آل محمد(ص) که پسندیده و مقبول باشد, دعوت کرد.»فرمایش امام (ع) در صدر روایت صحیحى که فرمود: «به خدا سوگند هر کس که براى اوگوسفندانى باشد و بر آن ها چوپانى قرار دهد, اگر فردى را بیابد که آگاه تر به چراندن گوسفندانش از آن چوپان باشد, چوپان را اخراج مى کند و آن فرد آگاه تر را مى آورد.» چنانکه شرح آن گذشت .
از این روایت مى توان فهمید که هر کس در ادارهء امور مسلمین آگاه تر است , در صورتدارا بودن شرط فقاهت , بر غیر خود مقدم است ; همچنان که این مطلب از دلیل نهم نیزبرداشت مى شود.
نکتهء دیگرى نیز مى توان از دلیل دریافت کرد و آن این است : فقیهى که توان سرپرستىامور مسلمین را داشته باشد بر دیگران مقدم است , بلکه فراتر از آن , تقدّم او واجبکفایى است .
اگفته پیداست وقتى این مرتبهء اعلى براى فقیه ثابت شد, به طریق اولى دیگر مراتب نیز|204|
براى او ثابت مى شود. بنابراین , بر فقیه جایز است که قضاوت , حلّ اختلاف و اجراى حدود را عهده دار شود, بلکه تقلید از او در فتواهایش , ولو این که به عناوین ثانویهء صادره از ائمه (ع) باشد جایز است . و همچنین جایز است که او مالیات شرعى را دریافت کند و میان لشگریان و دیگر مصالح مسلمین و فقرا و طلاب علوم دینى و ساخت و تعمیر مساجد و دیگر امور عام المنفعه خرج کند و نیز مى تواند در اموال ایتام و مجانین و غایبان تصرف نماید و سهم امام (ع) را در جایى که مورد رضایت امام (ع) است هزینه کند و کسى را به سرپرستى مسلمانان بگمارد و مى تواند به رؤیت هلال حکم دهد و باید مورد قبول قرار گیرد تا روزه اول رمضان و افطار اول شوال واجب شود.
دلیل این مطالب , بخش هایى از روایات بود که ذکر شد. برخى از آن ها مخصوص والى و برخى دیگر مخصوص قاضى و مرجع تقلید بود و اگر با دلیل هشتم و نهم , منصب اعلاى ولایت براى فقیه ثابت شد, بدیهى است که منصب قضاوت و فتوا هم ثابت مى شود; زیرا منصب ولایت در مرتبه اى بالاتر از منصب قضاوت و تقلید است . البته ولایت فقیه تنها شامل مواردى است که توانایى انجام آن را داشته باشد, نه امور دیگر. براى مثال , اگر قادر به اقامه ء حدود نباشد و یا نتواند لشگرى براى جهاد فراهم آورد, در این دو امر ولایت نخواهد داشت .

گاهى براى اثبات ولایت مطلقه , به دلیل اول استدلال مى شود که با چشم پوشى از مشکل سندى , استدلال به آن اشکالى ندارد; زیرا که آثار صدق و درستى از آن نمایان است . دلیل دوم نیز بر ولایت مطلقه دلالت دارد و همین طور دلیل ششم ; زیرا مراد از تقلید ازفقها, تنها گرفتن فتوا نیست بلکه مراد, پیروى کردن از آن ها در همهء امور است که برمى گردد به والیان و قضات . اما در مورد ضعف سندِ روایات یاد شده , اگر ضعف را بپذیریم ,عمل اصحاب و اعتماد ایشان به آن دلایل , ضعف را جبران مى کند. همچنین گاهى استدلال مى شود به دلیل هفتم , آن جا که امام (ع) فرمود: «من او را حاکم قرار دادم» ـ که شرح آن گذشت ـ اگر گفته شود: محتمل است که از لفظ حاکم , قاضى برداشت شود نه حکومت و سرپرستى , چنانکه در روایت ابى خدیجه آمده , که فرمود: «فانى قد جعلته [علیکم] قاضیاً»[1]
[در پاسخ باید گفت] : در موارد بسیارى , لفظ «قاضى» نیز در معناى «حاکم» به کار مى رود.
|205|
--------------------------------------------------------------------------------
[1] کافى،ج‏7، ص‏412، ح‏4؛ تهذیب، ج‏6، ص‏219، ح‏8؛ همان، ص‏303، ح‏53؛ وسائل الشیعه،ج‏27،ص‏13،ح‏33083؛ همان، ص‏139، ح‏33421، با اختلاف اندک.

تبلیغات