رموز و لمعاتى در نظریه ولایت فقیه محقق نراقى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
تعیین و تعریف موضوع بحث
آیتحق مرحوم ملا احمد نراقى در حکومت ولایى که امروز در فضاى آن به سر مىبریم سهم به سزایى دارد; زیرا ایشان یکى از شاخصترین کسانى است که مسئله ولایت فقیه را در تمام امور و شئون دینى و اجتماعى مردم در حد حاکمیت فقیه با نظم و نسق خاصى به طور مشروح مطرح کرده و با استدلال جامع روایى، فقهى، علمى و عقلى آن را به اثبات رسانده و آن را منضبط و سامان داده است . خود آن بزرگوار در این مورد مىنویسد:
فانى قد رایت المصنفین یحولون کثیرا من الامور الى الحاکم فى زمن الغیبة و یولونه فیهاو لا یذکرون علیه دلیلا و رایتبعضهم یذکرون ادلة غیر تامة و مع ذلک کان ذلک امرا مهما غیر منضبط فى مورد خاص . (1) من دیدم که فقها و نویسندگان کتب فقهى در کتاب هایشان از ولایت فقیه سخن به میان مىآورند و براى فقیه در بسیارى از امور ولایت قائلاند . ولى آن را به طور مستدل ارائه ندادهاند .
ازاین سخن کوتاه مرحوم نراقى چنین استفاده مىشود که اگر چه اصل ولایت فقیه در کتب گذشتگان به طور ع
اجمال مطرح بوده، ولى شرح مسئله و احصاى دلایل و سامان دهى فقهى و علمى آن از ایشان بوده و او در این امر گوى سبقت را برده و ولایت فقیه را به صورت یک تئورى جامع فقهى، سامان دهى و ارائه نموده است . البته مرحوم نراقى به طرح صرف تئورى اکتفا نکرده، بلکه با عمل و رفتار، پاى تئورى خود را امضا نموده و عملا در تحقق آن اقدام کرده است . زمانى که مرحوم آقا سید محمد طباطبایى اصفهانى (داماد علامه بحرالعلوم معروف به مجاهد) در سال 1241 حکم جهاد با سپاه متجاوز روسیه تزار را (که بلاد اسلامى را به تصرف خود درآورده بودند) صادر فرمود و خود وى نیز با گروهى از علماى بزرگ ازعراق حرکت و در ایران به اردوى سپاه اسلام پیوستند روز بعدش مرحوم حاج ملا احمد نراقى هم با جمعى دیگر از علماى اعلام به مجاهدان ملحق شد هم فتواى جهاد را امضا نمود و هم در رکاب صادر کننده اصلى حکم جهاد در جبهه جنگ شرکت نمود و عقیده را با عمل در آمیخت و تئورى ولایت فقیه را در میدان جنگ عملا به مردم آموخت .
والد بزرگوارش عالم ذوالفنون ملا مهدى نراقى نیز در کتاب جامع السعادات از اوصاف و وظائف حاکمان و از تاثیر رفق، مدارا و عدالتحاکمان در جامعه سخن گفته و آنان را با تاکید بیشتر مورد خطاب کتاب اخلاقى خود قرار داده است . دو قرن بعد از این دو فقیه عارف و مجاهد، فقیه عارف و مجاهد دیگرى یعنى حضرت امام خمینى (قده) به پا خاسته و با طرح و تبیین بیشتر تئورى ولایت فقیه و با انقلاب اسلامى و الهى خود آن را از مرحله تئورى صرف خارج و به مرحله کاربردى و عمل رسانده و به حاکمیت فقیه در جامعه اسلامى جامه عمل پوشاند . بدین جهت گفتیم که فاضلان نراقى امروز در نظام ولایى حاکم در جامعه اسلامى ما سهم شایستهاى دارند .
اصل نظریه ولایت فقیه و تئورى حاکمیت فقیه که مرحوم نراقى آنرا مستند و سامان دهى کرده است معروف و مشهورتر از آن است که دراین مقال و مقام مورد بحث و گفتوگو قرار گیرد جز تکرار مکررات و ذکر واضحات نخواهد بود آنچه دراین مقال مورد نظر من است که مورد توجه قرار گیرد نکات و رموزى است که مرحوم نراقى در بحث ولایت فقیه طى جملات کوتاهى به طور اشاره به آنها پرداخته و در میان کلیات و انبوه مطالب، گم شده و از نظر محققان مغفول مانده و کمتر مورد توجه و بحث و گفت و گو قرار گرفته است در صورتى که این نکات و رموز بقدرى مهم و اساسى هستند که اصول و پایههاى تئورى ولایت فقیه را تشکیل مىدهند و آن را عقلانى، علمانى و کاربردى مىکنند و با شرایط روز و جهان منطبق مىسازند و بدون توجه به این نکتهها نظریه نراقى در ولایت فقیه ناقص ارائه مىشود . بنابراین، براى نمونه چند مورد از این نکات و رموز را از لابلاى مطالب عوائد الایام و جامع السعادات استخراج نموده و تحت عنوان «رموز و لمعاتى در نظریه ولایت فقیه نراقى» به طور اجمال و اشاره مورد بحث قرار مىدهم .
1 . احاطه علمى و برجستگى فقهى
مرحوم نراقى در عوائد الایام از ولایت و حاکمیت فقیه سخن مىگوید و از اعلمیتیا حدفقاهت او صریحا سخنى به میان نمىآورد، با این حال در آغاز بحث، سخن تعریض گونهاى نسبتبه کسانى دارد که بدون داشتن مقام ویژه و عالى علمى، ولایت و حاکمیت را در اختیار دارند . این سخن تعریض گونه از هر سخن صریحى صریحتر و روشنتر است که آن مرد بزرگ مرحله عالى و ویژه علمى و فقهى را شرط ولایت و حاکمیت مىداند . در این مورد مىفرماید:
«نرى کثیرا من غیر المحتاطین من افاضل العصر و طلاب الزمان اذا وجدوا فى انفسهم قوة الترجیح و الاقتدار على التفریع یجلسون مجلس الحکومة و یتولون امور الرعیة فیفتون لهم فى مسائل الحلال و الحرام و یحکمون باحکام لم یثبت لهم وجوب القبول عنهم . . . من لوازم الریاسة الکبرى و تریهم لیس بیدهم فیما یفعلون دلیل و لم یهتدوا فى اعمالهم الى سبیل; (2) من بعضى از فضلاى عصر و طلاب زمان را مىبینم که جانب احتیاط را رعایت نمىکنند آن گاه که در خود تا اندازهاى قدرت اجتهاد و تشخیص احساس مىکنند در مقام حکومت مىنشینند و ولایت امور امت را به دست مىگیرند و احکام ولایى صادر مىکنند آن چنان احکامى که پیروى مردم از آنها در این احکام ثابت نشده است و به شئون ریاست کبرا متعرض مىشوند . به نظر من آنان براى این کارشان دلیل ندارند و راه صحیحى را نمىپیمایند .»
بنابراین، علاقه نراقى دراین سخن تعریض گونه کسانى را که از فقه و فقاهت اطلاع ندارند یا کم سواداند مورد خطاب خود قرار نداده بلکه با عنوان «افاضل عصر» ، علما و فضلایى را مورد خطاب و تعریض قرار مىدهد که در مرتبهاى از علم و فضیلت قرار دارند و از قدرت اجتهاد و تشخیص و توان تفریع احکام تا حد اندکى برخوردارند و آنها را به دقت، احتیاط و خویشتن دارى دعوت و از تجرى و بى احتیاطى بر حذر مىدارد و در پایان این تعریض مىفرماید: «این گونه عالمان و فاضلان بى احتیاط با این اعمالشان هم خود را به هلاکت مىرسانند و هم ملت را; فیهلکون ویهلکون» (3) در پایان این فراز مىفرماید: «آیا خداوند به آنان چنین اجازهاى را داده است و یا بر خداوند افترا مىبندند؟ ! «ااذن الله لهم ام على الله یفترون» . (4)
2 . ولایت، وظیفه و مسؤولیت، نه حق و امتیاز
مرحوم ملا احمد نراقى ولایت را براى فقیه یک وظیفه و مسؤولیت مىداند نه صرف حق، اختیارات و مقام . این نکته بسیار مهم و اساسى و در عین حال زیبا و ظریف است که در مسئله ولایت فقیه در عوائد الایام بدان اشارت نموده استبه طور کلى در مسئله ولایت فقیه دو تئورى قابل طرح است:
1 . وظیفه بودن ولایت نسبتبه فقیه
2 . حق بودن ولایت نسبتبه فقیه این دو تئورى از نظر مفهوم محتوا و آثار، تفاوت اساسى و ماهوى با هم دارند در تئورى «وظیفه بودن ولایت» ولى فقیه در قبال امور دینى و اجتماعى مردم وظایفى دارد که موظف به انجام آن است و اگر با وجود امکانات و شرایط لازم آن را انجام ندهد یا به خوبى اجرا نکند هم در پیشگاه خداوند مسؤول است که این وظیفه را به عهده او گذاشته است و هم در برابر بندگان خدا مسؤول است که صاحبان حقاند . در واقع ولى فقیه در این تئورى یک مقام خدمت گزار، مسؤول و مامور است . اما در تئورى «حق بودن ولایت» ، ولایت فقیه یک مقام قدسى الهى و غیر قابل نقد و سؤال است; زیرا در این فرض، لایتشعبهاى از حقوق الهى است که خداوند به فقیه عطا کرده است و او در برابر مردم، حق فرمان و اطاعت دارد و کسى جز اطاعت از او، حق طلب و سؤال و حق چون و چرا از او را ندارد و او در برابر کسى مسؤول نیست تنها در برابر خداوند که این حق و مقام را به او داده است، مسؤول مىباشد .
بعد از تبیین این دو نظریه در مورد ولایت فقیه و تفاوت اساسى و ماهوى آن دو، وقت آن رسیده که نظر مرحوم نراقى درا ین مورد را جست و جو کنیم . مرحوم نراقى در سراسر بحث مشروح ولایت فقیه حتى یک بار هم از حق بودن ولایتبراى فقیه سخن به میان نیاورده یا تعبیرى به عنوان حقوق و اختیارات فقیه به کار نبرده است، بلکه بارها ولایت را براى فقیه به عنوان وظیفه نام برده و بر وظیفه بودن آن تصریح و تاکید کرده است . وى سخن خود را در مورد ولایت فقیه با این جمله آغاز مىکند:
فرایت ان اذکر فى هذا العائدة الجلیلة وظیفة الفقها و ما فیه ولایتهم; (5) مناسب دیدم که در این مبحث ارزشمند، وظیفه فقها را در رابطه با ولایتشان مطرح و بررسى کنم .
بعد از پایان بخش اول بحثیعنى نقل روایات نوزدهگانه ولایت فقیه، بخش دوم را نیز با همین عنوان شروع مىکند و مىفرماید:
المقام الثانى فى بیان وظیفة العلماء الابرار و الفقهاء الاخیار فى امور الناس و ما لهم فى الولایة; (6) بخش دوم بحث ما در بیان وظایف علماى والا مقام و فقهاى بزرگ در اداره امور مردم و در آن چه ولایت دارند مىباشد .
در همین بخش در توضیح گستره ولایت مىفرماید:
ان لکل فعل متعلق به امور العباد فى دینهم او دنیاهم و لا بد من الاتیان به و لا مفر منه اما عقلا او عادة . . . او شرعا و لم یجعل الشارع وظیفة لمعین و لا لغیر معین . . . فهو وظیفة الفقیه وله التصرف فیه و الاتیان به; (7) گستره شعاع ولایت فقیه شامل تمام امور دینى و دنیوى و اجتماعى مردم است که انجام آنها عقلا، عرفا، عادة وشرعا در جامعه مورد نیاز و ضرورى مىباشد و اداره امور معاد و معاش مردم و نظم و انتظام جامعه منوط به انجام آنها است و شارع مقدس متولى خاص و معین و یا عام و غیر معین براى آنها تعیین نکرده است; انجام و اداره همه این امور وظیفه فقیه است .
و باز آنجا که موارد و مصادیق شاخص ولایت را مىخواهد احصا و بیان کند بحث را چنین آغاز مىکند:
ثم نقول: ان الامور التى هى وظیفة الفقهاء و منصبهم ولهم الولایة فیه، کثیرة; (8) امورى که انجام آنها مشخصا از وظایف فقها است و [در روایات به طور موردى به آن تصریح شده] فراوان است» . سپس دوازده مورد را شرح مىدهد .
تفاوت اساسى این دو فرضیه و آثار آن
قبل از ورود در این بحثباید به این نکته توجه داشت که منظور از تئورى وظیفه بودن ولایت این نیست که فقیه هیچ نوع حق و حقوق و اختیاراتى ناشى از ولایت ندارد و کلمه حق را در مورد ولایتبه هیچ معنا نمىتوان به کار برد; زیرا اگر فقیه حق و حقوق و اختیاراتى در رابطه با ولایتخود نداشته باشد و حق فرمان و اطاعت نداشته باشد نمىتواند ولایتخود را اعمال کند و وظایف ولایى خود را انجام دهد . پس طبیعتا فقیه باید حقوق و اختیاراتى را داشته باشد و باید از او اطاعتشود تا بتواند سؤولیتسنگین و وظیفه مقدس ولایى خود را انجام دهد و پاسخگوى وظایف و مسؤولیت هایش باشد . بنابراین، منظور نفى حق بطور کلى از فقیه نیستبلکه منظور این است که اصل و هدف اصلى در ولایت، وظیفه است . و حق و حقوق و اختیارات ناشى از آن، وسیله و ابزار انجام این وظایف است و در هر مورد که ولایتبا عنوان حق مطرح شده استبه همان معناست و به عنوان حق واسط در مسیر اجراى وظیفه است نه حق امتیاز و برترى; یعنى ولایت، صرف حق به معناى اختصاصى و انتفاعى آن نیست که براى فقیه صرف مقام، حق، امتیاز و اختیارات بدون چون و چرا و فوق مسؤولیتباشد، بلکه ولایت در اصل، وظیفهاى استبر دوش فقیه و حقى است تبعى در مسیر انجام وظایف و از آن مردم و براى مردم و در جهت اصلاح امور دینى و دنیوى مردم است نه حق انتفاعى و اختصاصى فقیه و براى فقیه در جهت منافع و حاکمیت او که اگر این حق و اختیارات را در مسیر ایفاى وظایف به کار بندد یا از آن استفاده نامطلوب و غیر مسؤولانه بکند هم در پیش خدا (اعطا کننده حق) و هم در پیش خلق خدا (صاحبان اصلى حق) مسؤول است .
اما در تئورى حق بودن ولایت، ماهیت امر به طور کلى تفاوت مىکند; در این فرض، حق و اختیارات فقیه اصالت و موضوعیت پیدا مىکند و ولایتیک مقام قدسى و حق اعطایى براى فقیه مىباشد که با داشتن چنین حق و مقام قدسى و الهى کسى جز خدا حق سؤال و بازخواست از او ندارد و به عنوان جانشین خدا بر روى زمین از او نتوان سؤال کرد، حال آنکه او مىتواند از همه سؤال و همه را مؤاخذه کند در این صورت مصداق (لا یسال عما یفعل و هم یسالون) (9) . خواهد بود .
جان کلام در تفاوت این دو نظریه ولایت، اینکه نظریه اول بر اساس وظیفه محورى است و نظریه دوم بر اساس قدرت محورى; چنان که حاکمیت کلیسا در قرون وسطى، بر اساس قدرت محورى استوار بود که به رنسانس و جدایى دین از سیاست منتهى شد و سکولاریزم، لاییزم و پروتستانتیزم و . . . از آن زاییده شد که مرحوم استاد شهید مطهرى در کتاب علل گرایش به مادیگرى و کتاب سیرى در نهج البلاغه مشروحا بدان پرداخته و مىنویسد:
سومین علت گرایش به مادى گرى (لاییزم و سکولاریزم و . .). اینکه عدهاى به نام دین، طرفدار استبداد سیاسى شدند و براى توده مردم در مقابل حاکم حقى قائل نشدند و تنها چیزى که براى مردم در مقابل حاکم قائل شدند وظیفه و تکلیف بود و مردم را در برابر حکومت و حکومت را در برابر خدا مسؤول دانستند و معتقد شدند که مردم حق ندارند حاکم را بازخواست کنند . (10)
و باز مىنویسد:
درست در همان موقعى که در اروپا حق حاکمیت مردم و تنفر از استبداد و اختناق به اوج خود رسیده و مردم تشنه آن بودند از طرف کلیسا این فکر عرضه مىشد که مردم فقط تکلیف و وظیفه تبعیت از حاکم و حکومت دارند نه حق . و این امر مردم را نه تنها فقط علیه کلیسا بلکه به ضد دین و خدا به طور کلى برانگیخت . (11)
«به پولس نسبت داده شده است که او مىگوید: . . . حاکم در برابر مردم مسؤولیتى ندارد و پاسخ گوى اعمال خود در برابر ملت نیست تنها در برابر خدا مسؤول است» . (12)
ژاک بوسوئه روحانى عالى مقام فرانسوى به عنوان خطیب مقدس در کتاب سیاست متخذ از کتاب مقدس مىگوید: قدرت حاکم و زمامدار ناشى از قدرت خداست (و حق او است) به کسى نباید حساب پس بدهد . (13)
نظریه اسلام در مشروط بودن حکومت و ولایت
چنان که گفته شد کلیسا در قرون وسطى براى حاکم و زمامدار حق مطلق و غیر مسؤولانه قائل بود که منتهى به ظهور و پیدایش سکولاریزم گردید ولى در اسلام و در نظام ولایت، طبق تئورى وظیفه محورى مرحوم نراقى، داستان درستبه عکس آن است که حاکم و ولى فقیه پیش از آن و پیش از آنکه داراى حق باشد حامل وظیفه و مسؤولیت است، یار و خدمت گزار مردم است نه بار و وبال بر دوش آنان . در برابر مردم مسؤول و بدهکار است نه ذى حق و طلب کار، حافظ منافع و مصالح دین خدا و بندگان خدا است نه مصالح و منافع خویشتن، حقوق و اختیاراتش نیز در جهتخدمتبه امت و انجام وظایفش مىباشد نه در مسیر صرف حاکمیت و فرمان روایى، امیرمؤمنان على (ع) نیز ولایت را وظیفه و خدمت مىداند نه حق حکومت و وجوب اطاعت او را مشروط به انجام وظائف و ایفاى حقوق مردم مىداند نه مطلق یعنى حکومت اسلامى مشروطه است نه مطلقه و در این مورد مىفرماید:
1 . «ولا تقولن انى مؤمر آمر فاطاع; (14) هرگز نگو که من صاحب حق و فرمان روایم دستور مىدهم باید اطاعتشوم» .
2 . «فاذا فعلت ذلک و جببت لله علیکم النعمة ولى علیکم الطاعة; (15) هرگاه من به وظایف ولایى خود عمل کردم این ولایتبراى شما نعمت از سوى خدا مىشود درا ین صورت حفظ آن براى شما واجب و اطاعت من براى شما لازم خواهد بود» .
یعنى نعمتبودن ولایتبراى مردم در صورتى است که والى آن را براى خود وظیفه بداند و براى انجام وظایفش قیام کند و اطاعتش مشروط به انجام وظایفش مىباشد .
3 . «و اخرجوا الى الله فیما افترض علیکم من حقه و بین لکم من وظائفه . . . ; (16) بکوشید از عهده مسؤولیتى که خداوند به عنوان حق خود بر دوش شما نهاده استبه درستى برآیید و وظایفى که به شما محول نموده استبه نیکى انجام دهید در این صورت من در قیامتبه نفع شما گواهى مىدهم و یاریتان مىکنم» .
4 . «و لکل على الوالى حق یقدر ما یصلحه و لیس یخرج الوالى من حقیقة ما الزمه الله من ذلک الا بالاهتمام و الاستعانة بالله; (17) همه اقشار و لایههاى جامعه تا اصلاح امورشان و سامان یافتن کارشان حقى بر گردن والى دارند و او نمىتواند از زیر بار این وظایف و مسؤولیتهاى سنگین که خداوند بر دوشش نهاده استبا سرافرازى بیرون بیاید، مگر با کوشش و تحمل مشقات توان فرسا و استعانت از پروردگار و پاى بندى به حقوق بندگان خدا» .
5 . «ان الله فرض على ائمة الحق ان یقدروا انفسهم بضعفة الناس; (18) خداوند بر والیان، حاکمان و پیشوایان حق فرض و واجب نموده است که زندگى خود را با قشر ضعیف و محروم امتشان تطبیق دهند» .
6 . «على ائمة الحق ان یتاسوا باضعف رعیتهم حالا فى الاکل و اللباس; (19) بر والیان و پیشوایان حق است که از حال و احوال و زندگى ضعیفترین قشر جامعه خود تبعیت کنند و وضعشان را در خوراک و پوشاک با آنها منطبق سازند» .
آیا چنین زندگى کردن و زندگى خود را با ضعیفترین قشر جامعه و با محرومترین افراد امت منطبق ساختن، حق استیا وظیفه؟ ! قدرت و حاکمیت استیا مسؤولیت و خدمتگزارى؟ !
همچنین سخنان مختلفى از پیامبر اسلام (ص) به این نکته اشاره دارد که ولایت، وظیفه است نه حق، براى نمونه دو مورد را ذکر مىکنیم:
1 . «کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته فالامام یسئل عن الناس . . . ; (20) همه شما نگهبان و پاسدارید و همه شما در مورد رعیت و زیر دستانتان مسؤول هستید پس امام نیز در چگونگى اداره مردمش مورد سؤال و بازخواست قرار خواهد گرفت .»
2 . «کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته فالامیر على الناس راع و هو مسؤول عن رعیته; (21) همه شما حافظ و نگهبانید و همه شما نسبتبه زیر دستانتان مسؤولید پس حاکم و والى نیز پاسبان مردم هستند، مسؤول و پاسخگوى وضعشان! !» .
نظریه حضرت امام
تئورى حضرت امام نیز در ولایت فقیه با آن عظمت و گستردگى که دارد بر اساس «وظیفه محورى» است نه «قدرت محورى» که شرح سخن و رویه حضرت امام در این مورد، کتاب قطورى را مىطلبد . در اینجا به چند نمونه اکتفا مىشود:
1 . «اگر من پایم را کنار گذاشتم و کج گذاشتم ملت موظف است که بگوید پایت را کج گذاشتى متوجه باش و خودت را حفظ کن همه باید مراعات این مسئله را بکنیم» . (22)
2 . «اگر من طلبه وقتى آزاد شدم به دوستان خود و به زیر دستان خودم تعدى کردم و بر خلاف مسیر نهضت و بر خلاف مسیر ملت عمل کردم من به این آزادى که خداى تبارک و تعالى داده استخیانت کردهام .» (23)
3 . «به من اگر خدمت گزار بگویند بهتر از این است که رهبر» . (24)
4 . «اگر من پایم را کج گذاشتم شما مسؤولید اگر نگویید چرا پایت را کج گذاشتى، باید هجوم کنید باید نهى کنید، چرا؟ .» (25)
5 . «اینجا آراى ملتحکومت مىکند; اینجا ملت است که حکومت را در دست دارد و این ارکانها را ملت تعیین کرده است و تخلف از حکم ملتبراى هیچ یک از ما جایز نیست و امکان ندارد» . (26)
6 . «ما مسؤولیم همه مسؤولیم نه مسؤول براى کار خودمان، مسؤول کارهاى دیگران هم هستیم «کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیه» همه مسؤولاند و مسؤولیت من و آقایان زیادتر از شماست .» (27)
7 . «شما از ولایت فقیه نترسید فقیه نمىخواهد به مردم زور گویى کند اگر یک فقیه بخواهد زورگویى کند این فقیه ولایت ندارد» . (28)
8 . «دولتها خدمت گزار مردم هستند نه فرمان فرما» . (29)
9 . «اگر آن طورى که اسلام طرح دارد راجع به حکومت و راجع به ملت و حقوق ملت . . . نه مردم از حکومت مىترسند . . . نه حکومت فرمان فرمایى مىخواهد بکند، حکومت هم خدمت مىخواهد بکند مسئله خدمت گزارى دولتبه ملت است نه فرمانفرمانى» . (30)
10 . «ما تابع آراى ملت هستیم ملت ما هر طورى راى دادند ما هم از آنها تبعیت مىکنیم، ما حق نداریم، خداى تبارک و تعالى به ما حق نداده است، پیامبر اسلام به ما حق نداده است که به مسلمانان یک چیزى را تحمیل کنیم» . (31)
3 . مصلحت مبناى اعمال و احکام ولایت
سومین نکته و رمزى که در تئورى ولایت فقیه نراقى به کار رفته اصل مصلحت گرایى، یعنى اصالت و محوریت مصالح در امور و احکام ولایى است که فقیه باید در اداره امور جامعه و در ایفاى وظایف ولایت در تمام موارد مصالح را معیار و مبنا قرار دهد و بر اساس آن عمل کند و حکم نماید; هر عمل و سخنى خارج از دایره صلاح و مصلحت، خارج از شعاع ولایت است و تنها نبودن ضرر و مفسده کافى نیست; یعنى ولایت فقیه بدین معنا نیست که چون فقیه صاحب حق است، مىتواند حق خود را هر طور که بخواهد به اجرا بگذارد و حقوق خود را استیفا کند . بلکه وظیفهاى است که بر اساس عمل به مصالح عامه در ولایت عامه، مانند سرپرستى جامعه وعمل به مصلحتخاص در ولایتخصوصى، مانند ولایتبر ایتام، در همه این موارد عام و خاص، فقیه باید در مقام اعمال ولایت، مصلحتیابى کند و از طریق فحص و تتبع و کارشناسى، مصالح را احراز و بر آن اساس، ا عمال ولایت نماید . البته مرحوم نراقى فصل مستقلى بر این موضوع نگشوده زیرا سیاق بحث نراقى در مورد ولایت فقیه در عوائد، پرداختن به جزئیات و فروعات مسئله نیست، بلکه سیاق آن جمع آورى دلایل ولایت و تعیین موارد و مصادیق آن و بیان وسعت و گستره ولایت است، لذا برخى از فروع و جزئیات را در لابه لاى مطالب با جملات کوتاهى اشاره کرده است که باید آن رموز و اشارات را یافت تا نظریه آن بزرگوار کامل و جامع ارائه شود و کاربردى گردد .
مرحوم نراقى به مسئله شرطیت مصالح در ولایت، در بحث ولایتبر ایتام اشاره کرده و مىفرماید: «هل یکفى عدم المفسدة او یشترط وجود المصلحة؟ الظاهر الثانى; در حفظ و تصرف فقیه در اموال یتیم آیا عدم وجود ضرر و مفسده کافى استیا وجود مصلحتشرط است؟ [از ادله چنین استفاده مىشود] که ظاهرا مصلحتشرط است» .
مرحوم نراقى نه تنها عدم ضرر و مفسده را کافى نمىداند و مصلحت را شرط و مبنا قرار مىدهد، بلکه بالاتر از آن در صورت تعارض دو مصلحت رعایت اصلح را لازم مىداند و مىفرماید:
هل یکفى تحقق المصلحة او یجب مراعات الاصلح مهما امکن . . . الظاهر الثانى; آیا فقیه به مجرد اینکه مصلحت را رعایت کرد کافى استیا باید هر چه مىتواند اصلح و بیشترین خیر و مصلحت را ملاک قرار دهد؟ ظاهرا رعایت اصلح لازم باشد .
آنجا که به نظر مرحوم نراقى در یک امر جزئى و موردى مانند ولایتبر ایتام رعایت غبطه و مصالح، شرط و ضرورى باشد، در ولایت عامه و عالیه که با سرنوشتیک ملت در ارتباط است از ضرورت بیشتر برخوردار بوده و خروج از دایره غبطه و مصالح خروج از دایره ولایتخواهد بود .
دیدگاه امام خمینى
حضرت امام اگر چه براى فقیه اختیارات مطلقه و وسیع قائل است، ولى او را در چارچوب مصالح محصور و محدود مىداند و در تمام امور بر مصالح تاکید مىکند . ایشان در این مورد سخنان فراوان دارد، از جمله اینکه:
1 . «در اسلام مصلحت نظام از مسائلى است که مقدم بر همه چیز است و همه باید تابع آن باشیم» . (32)
2 . «اصل اولى در هر ولایتى این است که مقید به مصلحتباشد» . (33)
3 . «نعم للوالى ان یعمل فى الموضوعات على طبق صلاح المسلمین و لاهل حوزته و لیس ذلک استبدادا بالراى بل هو على طبق الصلاح فرایه تبع للصلاح کعمله; (34) بلى والى و حاکم وظیفه دارد که در موضوعات بر اساس مصالح مسلمین و کشور و ملتخود عمل کند و این نوع حاکمیت استبداد در راى نیست، بلکه پیروى از مصالح و منافع ملت و مسلمانان است . پس بنابراین اصل، راى حاکم مانند عمل حاکم هر دو تابع مصالح مىباشند» .
4 . «للامام علیه السلام و والى المسلمین ان یعمل ما هو صلاح المسلمین; (35) بر امام و حاکم مسلمانان واجب است که بر اساس صلاح و مصالح مسلمانان عمل کنند» .
5 . «و الظاهر اعتبار المصلحة فى تصرفه و لا یکفى عدم المفسدة; (36) ظاهرا در تصرفات او مصلحتشرط است; نبودن ضرر و مفسده کافى نمىباشد» .
6 . «مصلحت نظام از امور مهمهاى است که گاهى غفلت از آن موجب شکست اسلام عزیز مىگردد» . (37)
7 . «مصلحت نظام و مردم از امور مهمهاى است که مقاومت در مقابل آن موجب شکست اسلام پابرهنگان و پیروزى اسلام آمریکایى مستکبران مىگردد» . (38)
8 . «تذکرى پدرانه به اعضاى شوراى نگهبان مىدهم که خودشان قبل از این گیرها، مصلحت نظام را در نظر بگیرند . . . خودتان سعى بنمایید که خداى نکرده اسلام در پیچ و خمهاى اقتصادى، نظامى، اجتماعى و سیاسى، متهم به عدم قدرت اداره جهان نگردد» . (39)
9 . «سیاست این است که (حکومت ولایت) جامعه را هدایت کند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را در نظر بگیرد و اینها را هدایت کند به طرف آن چه صلاح ملت هست، صلاح افراد هست» . (40)
10 . «ما و شما مصلحت اسلام را مىخواهیم و هم مصلحت این اشخاص را که در دارالاسلام زندگى مىکنند (غیر مسلمانان) اسلام اقتضاى این را مىکند که مصالح همه در نظر گرفته شود . . . باید مصالح همه مملکت را در نظر بگیرند . (41)
4 . اصل فحص کارشناسى و احراز مصلحت
از اصل سوم، یعنى اصل «مصلحت محورى» اصل دیگرى متفرع مىشود که در کلام مرحوم نراقى نیز بدان اشاره شده و من آن را اصل فحص کارشناسى مىنامم . و منظور از آن این است که فقیه براى تشخیص مصالح واقعى (که مبناى اعمال و احکام ولایت است) از نظرات کارشناسان و صاحب نظران آن قدر فحص، تتبع، کاوش و جست و جو کند که مصالح واقعى براى او محرز گردد و اطمینان کامل حاصل شود، به طورى که شک و شبههاى در عرصه کارشناسى باقى نماند; که آنرا فحص تام و یا استقرا و استقصا در کارشناسى مىنامند زیرا ملاک و مبنا در امور ولایت و احکام و اعمال ولایى، مصالح عامه واقعى و مصلحتیابى است نه مصلحت دانى و مصلحتبینى که من چنین مصلحت مىدانم و چنین مصلحت مىبینم و چنین مىاندیشم! ! چه آنکه امور یک امتبزرگ و سرنوشت اسلام و مسلمین را که نمىتوان با شک و شبهه و با ظن و گمان و کارشناسىها سلیقهها و گزینشى اداره و سرپرستى کرد، چرا که گاهى با یک اشتباه به سوى سقوط و نابودى مىرود . چگونه ممکن است که براى پى بردن به اینکه تیمم یک ضربت ستیا دو ضربت . فحص و کاوش تام از ادله لازم است . اما در تشخیص مصالح عامه و سرنوشتیک امت، بلکه اسلام فحص و کاوش تام و کامل ضرورى نباشد و به مصلحتبینى اکتفا شود؟ این را نه عقل مىپسندد و نه شرع مىپذیرد . بنابراین، ولى فقیه باید در اجراى ولایتخود در تمام امور، مصالح را احراز کند، آن هم از طریق فحص و استقراى کامل در کارشناسى که نظرات آزادانه کارشناسان مخالف و موافق، دیدگاهها و سلیقههاى مختلف را بگیرد تا مصالح محرز گردد و اطمینان به طور کامل حاصل شود و شک و شبهات از بین برود . این امر با کارشناسىهاى صورى یا سلیقهاى یک سویه و گزینشى و یک جانبه حاصل نمىشود و فحص در کارشناسى نامیده نمىشود و نمىتواند مبناى احکام و اعمال ولایتباشد .
چنانکه فقیه در مقام افتا و صدور فتوا باید در ادله احکام و مسائل جانبى آن، آن قدر فحص، تتبع، تحقیق، تفحص و جست و جو کند که براى او اطمینان حاصل شود که دلیل معتبر و قابل توجهى مخالف فتواى او وجود ندارد . اگر بدون فحص یا با فحص ناقص و مطالعه گذرا فتوا صادر کند ارزش علمى و اجتهادى ندارد و بر خلاف روش و سیره اجتهاد و بلکه مخالف مفهوم و فلسفه اجتهاد است; زیرا اجتهاد به معناى نهایتسعى و کوشش و بذل جهد در رسیدن باحکام واقعى الهى از طریق ادله مىباشد; یعنى در تشخیص و یافتن حکم الهى و صدور فتوا، فحص تام، استقرا و استقصا در ادله، شرط استبه همین منوال در تشخیص و یافتن مصالح و موضوعات نیز فحص تام در کارشناسى شرط و لازم مىباشد زیرا هر دو از وظایف فقاهت و ولایت است و فتوا نیز از شئون و مصادیق ولایت است و ملاک هر دو یکى است فقط راهها متفاوت است که راه تشخیص احکام، ادله است و راه تشخیص مصالح و موضوعات کارشناسى است و در هر دو مورد فحص، تتبع و استقراى کامل و تام لازم است که این خود یک امر عقلى، شرعى و فقهى است . لذا مرحوم نراقى در بخش افتا که یکى از شئون مهم ولایت است مىفرماید: «و امرنا بالفحص عنها فحصا تاما بمعنى انا امرنا بالفحص عن احکام الرسول بل وجوب هذا الفحص مما یحکم به العقل القاطع; (42)
ما به فحص و جست و جو در ادله ماموریم، فحص تام و کامل; بدین معنا که ما از سوى خداوند مامور شدهایم براى یافتن احکامى که به وسیله پیامبرش به ما ابلاغ شده است، فحص تام، کاوش و جست و جوى کامل بکنیم و این وجوب نه تنها شرعى استبلکه عقل قاطع بر آن حکم مىکند» .
باز مىفرماید: «ثم ان الفحص قد یکون بالفحص عن مآخذها و مدارکها و استنباطها منها بعضهم المراد منها و علاج معارضاتها و رفع اختلافاتها و رفع شبهاتها و نحو ذلک، و اخرى بالفحص عمن فعل ذلک; (43)
این فحص و کاوش و جست و جو که واجب عقلى و شرعى استیک بار از طریق فحص در ادله، مدارک و منابع احکام و استنباط حکم از آن مدارک و منابع و جمع بین ادله و رفع اختلاف و تعارض در میان آنها و برطرف کردن شبهات و حصول اطمینان به احراز حکم واقعى و نهایتسعى و کوشش در این امور، حاصل مىشود و گاهى نیز از طریق تقلید، تبعیت و اطاعت از کسى که چنین فحص تام و کامل را انجام مىدهد» .
نظر حضرت امام
حضرت امام نیز در این مورد تاکیدات فراوان دارد که از جمله مىفرماید:
1 . «این میزان نیست (که خودم این طور مىفهمم) هر مسئلهاى، هر مطلبى کارشناسى لازم دارد . اگر یک مریضى بگوید که من چه کار دارم به نسخه، من خودم مىخواهم خودم را معالجه کنم این مىمیرد» . (44)
2 . «تا آنجا که اسلام کوشش دارد براى . . . راى متخصص که در احکام عادى هم در احکام شرعى هم، متخصصتر را میزان قرار داده است» . (45)
3 . «در مسائل . . . محتاج به کارشناسان متخصص در رشتههاى مختلف است نمىتوان به طور سطحى نظر داد و بدون توجه به مسائل سیاسى و اجتماعى و انعکاس داخلى و خارجى آن با سلیقه شخصى اظهار نظر کرد و چه بسا چنین نظرهایى ولو از چند نفر در سرنوشت امت تاثیر منفى گذارد» . (46)
4 . «در امور مهمه با کارشناسان مصلحت کنید و جانب احتیاط را مراعات نمایید» . (47)
5 . «ثم ان ما ذکرنا من ان الحکومة للفقهاء العدول قد ینقدح فى الاذهان الاشکال فیه بانهم عاجزون . . . لکن لا وقع لذلک . . . بل الامور جرت على ایدى المتخصصین فى کل فن; (48)
شاید در اینکه گفتیم حکومتحق فقیهان عادل است اشکالى به ذهن ما خطور کند که فقیه نمىتواند از مسائل پیچیده سیاسى، اقتصادى، اجتماعى، و نظامى روز سر در بیاورد و آنها را اداره کند این اشکال بر آن چه ما گفتیم اصلا وارد نیست; زیرا همه امور کشور بر اساس نظر کارشناسان، صاحب نظران و اهل فن هر فن اداره مىشود» مانند همه کشورهاى آزاد و مترقى که در راس آن یک نفر قرار دارد و با امور و تخصصهاى مختلف آشنایى ندارد و امور جامعه و کشور با کارشناسىها و نظر کارشناسان و صاحب نظران اداره مىشود .
پىنوشتها:
1) ملااحمد نراقى، عوائدالایام، چاپ بصیرتى، ص185 .
2) همان .
3) همان .
4) همان .
5) همان، ص185 .
6) همان، ص187 .
7) همان .
8) همان، ص189 .
9) انبیا (21)، آیه 43 .
10) علل گرایش به مادیگرى، ص201 .
11) سیرى در نهج البلاغه، ص120 .
12) دین و دولت در اندیشه اسلامى، ص63 .
13) همان، ص64 .
14) نهج البلاغه، نامه 53 .
15) همان، نامه50 .
16) همان، خطبه 176 .
17) همان، نامه 53 .
18) همان، خطبه 209 .
19) نهج السعادة، ج2، ص49 .
20) المیزان، ج8، ص12 .
21) مجموعه ورام، ص6 .
22) صحیه نور، ج8، ص4 .
23) همان، ص38 .
24) همان، ج12، ص456 .
25) همان، ج8، ص487 .
26) همان .
27) همان .
28) همان، ج10، ص170 .
29) همان، ج9، ص118 .
30) همان .
31) همان، ج10، ص181 .
32) همان، ج21، ص112 .
33) کتاب بیع، ج2، ص526 (چاپ اسماعیلیان) و مجله حوزه، ش85، ص237 .
34) کتاب بیع، ج2، ص261 .
35) تحریر الوسیله، ج2، ص626 .
36) همان، ج1، ص512 .
37) صحیفه نور، ج20، ص262 .
38) همان، ج20، ص464 .
39) همان، ج21، ص61 .
40) همان، ج13، ص442 .
41) همان، ص103 .
42) عواید الایام، ص191 .
43) همان .
44) صحیفه نور، ج11، ص67 .
45) همانج14، ص358 .
46) همان، ج 19، ص 135 .
47) همان، ج 8، ص 7 .
48) کتاب البیع، ج 2، ص 498 .
آیتحق مرحوم ملا احمد نراقى در حکومت ولایى که امروز در فضاى آن به سر مىبریم سهم به سزایى دارد; زیرا ایشان یکى از شاخصترین کسانى است که مسئله ولایت فقیه را در تمام امور و شئون دینى و اجتماعى مردم در حد حاکمیت فقیه با نظم و نسق خاصى به طور مشروح مطرح کرده و با استدلال جامع روایى، فقهى، علمى و عقلى آن را به اثبات رسانده و آن را منضبط و سامان داده است . خود آن بزرگوار در این مورد مىنویسد:
فانى قد رایت المصنفین یحولون کثیرا من الامور الى الحاکم فى زمن الغیبة و یولونه فیهاو لا یذکرون علیه دلیلا و رایتبعضهم یذکرون ادلة غیر تامة و مع ذلک کان ذلک امرا مهما غیر منضبط فى مورد خاص . (1) من دیدم که فقها و نویسندگان کتب فقهى در کتاب هایشان از ولایت فقیه سخن به میان مىآورند و براى فقیه در بسیارى از امور ولایت قائلاند . ولى آن را به طور مستدل ارائه ندادهاند .
ازاین سخن کوتاه مرحوم نراقى چنین استفاده مىشود که اگر چه اصل ولایت فقیه در کتب گذشتگان به طور ع
اجمال مطرح بوده، ولى شرح مسئله و احصاى دلایل و سامان دهى فقهى و علمى آن از ایشان بوده و او در این امر گوى سبقت را برده و ولایت فقیه را به صورت یک تئورى جامع فقهى، سامان دهى و ارائه نموده است . البته مرحوم نراقى به طرح صرف تئورى اکتفا نکرده، بلکه با عمل و رفتار، پاى تئورى خود را امضا نموده و عملا در تحقق آن اقدام کرده است . زمانى که مرحوم آقا سید محمد طباطبایى اصفهانى (داماد علامه بحرالعلوم معروف به مجاهد) در سال 1241 حکم جهاد با سپاه متجاوز روسیه تزار را (که بلاد اسلامى را به تصرف خود درآورده بودند) صادر فرمود و خود وى نیز با گروهى از علماى بزرگ ازعراق حرکت و در ایران به اردوى سپاه اسلام پیوستند روز بعدش مرحوم حاج ملا احمد نراقى هم با جمعى دیگر از علماى اعلام به مجاهدان ملحق شد هم فتواى جهاد را امضا نمود و هم در رکاب صادر کننده اصلى حکم جهاد در جبهه جنگ شرکت نمود و عقیده را با عمل در آمیخت و تئورى ولایت فقیه را در میدان جنگ عملا به مردم آموخت .
والد بزرگوارش عالم ذوالفنون ملا مهدى نراقى نیز در کتاب جامع السعادات از اوصاف و وظائف حاکمان و از تاثیر رفق، مدارا و عدالتحاکمان در جامعه سخن گفته و آنان را با تاکید بیشتر مورد خطاب کتاب اخلاقى خود قرار داده است . دو قرن بعد از این دو فقیه عارف و مجاهد، فقیه عارف و مجاهد دیگرى یعنى حضرت امام خمینى (قده) به پا خاسته و با طرح و تبیین بیشتر تئورى ولایت فقیه و با انقلاب اسلامى و الهى خود آن را از مرحله تئورى صرف خارج و به مرحله کاربردى و عمل رسانده و به حاکمیت فقیه در جامعه اسلامى جامه عمل پوشاند . بدین جهت گفتیم که فاضلان نراقى امروز در نظام ولایى حاکم در جامعه اسلامى ما سهم شایستهاى دارند .
اصل نظریه ولایت فقیه و تئورى حاکمیت فقیه که مرحوم نراقى آنرا مستند و سامان دهى کرده است معروف و مشهورتر از آن است که دراین مقال و مقام مورد بحث و گفتوگو قرار گیرد جز تکرار مکررات و ذکر واضحات نخواهد بود آنچه دراین مقال مورد نظر من است که مورد توجه قرار گیرد نکات و رموزى است که مرحوم نراقى در بحث ولایت فقیه طى جملات کوتاهى به طور اشاره به آنها پرداخته و در میان کلیات و انبوه مطالب، گم شده و از نظر محققان مغفول مانده و کمتر مورد توجه و بحث و گفت و گو قرار گرفته است در صورتى که این نکات و رموز بقدرى مهم و اساسى هستند که اصول و پایههاى تئورى ولایت فقیه را تشکیل مىدهند و آن را عقلانى، علمانى و کاربردى مىکنند و با شرایط روز و جهان منطبق مىسازند و بدون توجه به این نکتهها نظریه نراقى در ولایت فقیه ناقص ارائه مىشود . بنابراین، براى نمونه چند مورد از این نکات و رموز را از لابلاى مطالب عوائد الایام و جامع السعادات استخراج نموده و تحت عنوان «رموز و لمعاتى در نظریه ولایت فقیه نراقى» به طور اجمال و اشاره مورد بحث قرار مىدهم .
1 . احاطه علمى و برجستگى فقهى
مرحوم نراقى در عوائد الایام از ولایت و حاکمیت فقیه سخن مىگوید و از اعلمیتیا حدفقاهت او صریحا سخنى به میان نمىآورد، با این حال در آغاز بحث، سخن تعریض گونهاى نسبتبه کسانى دارد که بدون داشتن مقام ویژه و عالى علمى، ولایت و حاکمیت را در اختیار دارند . این سخن تعریض گونه از هر سخن صریحى صریحتر و روشنتر است که آن مرد بزرگ مرحله عالى و ویژه علمى و فقهى را شرط ولایت و حاکمیت مىداند . در این مورد مىفرماید:
«نرى کثیرا من غیر المحتاطین من افاضل العصر و طلاب الزمان اذا وجدوا فى انفسهم قوة الترجیح و الاقتدار على التفریع یجلسون مجلس الحکومة و یتولون امور الرعیة فیفتون لهم فى مسائل الحلال و الحرام و یحکمون باحکام لم یثبت لهم وجوب القبول عنهم . . . من لوازم الریاسة الکبرى و تریهم لیس بیدهم فیما یفعلون دلیل و لم یهتدوا فى اعمالهم الى سبیل; (2) من بعضى از فضلاى عصر و طلاب زمان را مىبینم که جانب احتیاط را رعایت نمىکنند آن گاه که در خود تا اندازهاى قدرت اجتهاد و تشخیص احساس مىکنند در مقام حکومت مىنشینند و ولایت امور امت را به دست مىگیرند و احکام ولایى صادر مىکنند آن چنان احکامى که پیروى مردم از آنها در این احکام ثابت نشده است و به شئون ریاست کبرا متعرض مىشوند . به نظر من آنان براى این کارشان دلیل ندارند و راه صحیحى را نمىپیمایند .»
بنابراین، علاقه نراقى دراین سخن تعریض گونه کسانى را که از فقه و فقاهت اطلاع ندارند یا کم سواداند مورد خطاب خود قرار نداده بلکه با عنوان «افاضل عصر» ، علما و فضلایى را مورد خطاب و تعریض قرار مىدهد که در مرتبهاى از علم و فضیلت قرار دارند و از قدرت اجتهاد و تشخیص و توان تفریع احکام تا حد اندکى برخوردارند و آنها را به دقت، احتیاط و خویشتن دارى دعوت و از تجرى و بى احتیاطى بر حذر مىدارد و در پایان این تعریض مىفرماید: «این گونه عالمان و فاضلان بى احتیاط با این اعمالشان هم خود را به هلاکت مىرسانند و هم ملت را; فیهلکون ویهلکون» (3) در پایان این فراز مىفرماید: «آیا خداوند به آنان چنین اجازهاى را داده است و یا بر خداوند افترا مىبندند؟ ! «ااذن الله لهم ام على الله یفترون» . (4)
2 . ولایت، وظیفه و مسؤولیت، نه حق و امتیاز
مرحوم ملا احمد نراقى ولایت را براى فقیه یک وظیفه و مسؤولیت مىداند نه صرف حق، اختیارات و مقام . این نکته بسیار مهم و اساسى و در عین حال زیبا و ظریف است که در مسئله ولایت فقیه در عوائد الایام بدان اشارت نموده استبه طور کلى در مسئله ولایت فقیه دو تئورى قابل طرح است:
1 . وظیفه بودن ولایت نسبتبه فقیه
2 . حق بودن ولایت نسبتبه فقیه این دو تئورى از نظر مفهوم محتوا و آثار، تفاوت اساسى و ماهوى با هم دارند در تئورى «وظیفه بودن ولایت» ولى فقیه در قبال امور دینى و اجتماعى مردم وظایفى دارد که موظف به انجام آن است و اگر با وجود امکانات و شرایط لازم آن را انجام ندهد یا به خوبى اجرا نکند هم در پیشگاه خداوند مسؤول است که این وظیفه را به عهده او گذاشته است و هم در برابر بندگان خدا مسؤول است که صاحبان حقاند . در واقع ولى فقیه در این تئورى یک مقام خدمت گزار، مسؤول و مامور است . اما در تئورى «حق بودن ولایت» ، ولایت فقیه یک مقام قدسى الهى و غیر قابل نقد و سؤال است; زیرا در این فرض، لایتشعبهاى از حقوق الهى است که خداوند به فقیه عطا کرده است و او در برابر مردم، حق فرمان و اطاعت دارد و کسى جز اطاعت از او، حق طلب و سؤال و حق چون و چرا از او را ندارد و او در برابر کسى مسؤول نیست تنها در برابر خداوند که این حق و مقام را به او داده است، مسؤول مىباشد .
بعد از تبیین این دو نظریه در مورد ولایت فقیه و تفاوت اساسى و ماهوى آن دو، وقت آن رسیده که نظر مرحوم نراقى درا ین مورد را جست و جو کنیم . مرحوم نراقى در سراسر بحث مشروح ولایت فقیه حتى یک بار هم از حق بودن ولایتبراى فقیه سخن به میان نیاورده یا تعبیرى به عنوان حقوق و اختیارات فقیه به کار نبرده است، بلکه بارها ولایت را براى فقیه به عنوان وظیفه نام برده و بر وظیفه بودن آن تصریح و تاکید کرده است . وى سخن خود را در مورد ولایت فقیه با این جمله آغاز مىکند:
فرایت ان اذکر فى هذا العائدة الجلیلة وظیفة الفقها و ما فیه ولایتهم; (5) مناسب دیدم که در این مبحث ارزشمند، وظیفه فقها را در رابطه با ولایتشان مطرح و بررسى کنم .
بعد از پایان بخش اول بحثیعنى نقل روایات نوزدهگانه ولایت فقیه، بخش دوم را نیز با همین عنوان شروع مىکند و مىفرماید:
المقام الثانى فى بیان وظیفة العلماء الابرار و الفقهاء الاخیار فى امور الناس و ما لهم فى الولایة; (6) بخش دوم بحث ما در بیان وظایف علماى والا مقام و فقهاى بزرگ در اداره امور مردم و در آن چه ولایت دارند مىباشد .
در همین بخش در توضیح گستره ولایت مىفرماید:
ان لکل فعل متعلق به امور العباد فى دینهم او دنیاهم و لا بد من الاتیان به و لا مفر منه اما عقلا او عادة . . . او شرعا و لم یجعل الشارع وظیفة لمعین و لا لغیر معین . . . فهو وظیفة الفقیه وله التصرف فیه و الاتیان به; (7) گستره شعاع ولایت فقیه شامل تمام امور دینى و دنیوى و اجتماعى مردم است که انجام آنها عقلا، عرفا، عادة وشرعا در جامعه مورد نیاز و ضرورى مىباشد و اداره امور معاد و معاش مردم و نظم و انتظام جامعه منوط به انجام آنها است و شارع مقدس متولى خاص و معین و یا عام و غیر معین براى آنها تعیین نکرده است; انجام و اداره همه این امور وظیفه فقیه است .
و باز آنجا که موارد و مصادیق شاخص ولایت را مىخواهد احصا و بیان کند بحث را چنین آغاز مىکند:
ثم نقول: ان الامور التى هى وظیفة الفقهاء و منصبهم ولهم الولایة فیه، کثیرة; (8) امورى که انجام آنها مشخصا از وظایف فقها است و [در روایات به طور موردى به آن تصریح شده] فراوان است» . سپس دوازده مورد را شرح مىدهد .
تفاوت اساسى این دو فرضیه و آثار آن
قبل از ورود در این بحثباید به این نکته توجه داشت که منظور از تئورى وظیفه بودن ولایت این نیست که فقیه هیچ نوع حق و حقوق و اختیاراتى ناشى از ولایت ندارد و کلمه حق را در مورد ولایتبه هیچ معنا نمىتوان به کار برد; زیرا اگر فقیه حق و حقوق و اختیاراتى در رابطه با ولایتخود نداشته باشد و حق فرمان و اطاعت نداشته باشد نمىتواند ولایتخود را اعمال کند و وظایف ولایى خود را انجام دهد . پس طبیعتا فقیه باید حقوق و اختیاراتى را داشته باشد و باید از او اطاعتشود تا بتواند سؤولیتسنگین و وظیفه مقدس ولایى خود را انجام دهد و پاسخگوى وظایف و مسؤولیت هایش باشد . بنابراین، منظور نفى حق بطور کلى از فقیه نیستبلکه منظور این است که اصل و هدف اصلى در ولایت، وظیفه است . و حق و حقوق و اختیارات ناشى از آن، وسیله و ابزار انجام این وظایف است و در هر مورد که ولایتبا عنوان حق مطرح شده استبه همان معناست و به عنوان حق واسط در مسیر اجراى وظیفه است نه حق امتیاز و برترى; یعنى ولایت، صرف حق به معناى اختصاصى و انتفاعى آن نیست که براى فقیه صرف مقام، حق، امتیاز و اختیارات بدون چون و چرا و فوق مسؤولیتباشد، بلکه ولایت در اصل، وظیفهاى استبر دوش فقیه و حقى است تبعى در مسیر انجام وظایف و از آن مردم و براى مردم و در جهت اصلاح امور دینى و دنیوى مردم است نه حق انتفاعى و اختصاصى فقیه و براى فقیه در جهت منافع و حاکمیت او که اگر این حق و اختیارات را در مسیر ایفاى وظایف به کار بندد یا از آن استفاده نامطلوب و غیر مسؤولانه بکند هم در پیش خدا (اعطا کننده حق) و هم در پیش خلق خدا (صاحبان اصلى حق) مسؤول است .
اما در تئورى حق بودن ولایت، ماهیت امر به طور کلى تفاوت مىکند; در این فرض، حق و اختیارات فقیه اصالت و موضوعیت پیدا مىکند و ولایتیک مقام قدسى و حق اعطایى براى فقیه مىباشد که با داشتن چنین حق و مقام قدسى و الهى کسى جز خدا حق سؤال و بازخواست از او ندارد و به عنوان جانشین خدا بر روى زمین از او نتوان سؤال کرد، حال آنکه او مىتواند از همه سؤال و همه را مؤاخذه کند در این صورت مصداق (لا یسال عما یفعل و هم یسالون) (9) . خواهد بود .
جان کلام در تفاوت این دو نظریه ولایت، اینکه نظریه اول بر اساس وظیفه محورى است و نظریه دوم بر اساس قدرت محورى; چنان که حاکمیت کلیسا در قرون وسطى، بر اساس قدرت محورى استوار بود که به رنسانس و جدایى دین از سیاست منتهى شد و سکولاریزم، لاییزم و پروتستانتیزم و . . . از آن زاییده شد که مرحوم استاد شهید مطهرى در کتاب علل گرایش به مادیگرى و کتاب سیرى در نهج البلاغه مشروحا بدان پرداخته و مىنویسد:
سومین علت گرایش به مادى گرى (لاییزم و سکولاریزم و . .). اینکه عدهاى به نام دین، طرفدار استبداد سیاسى شدند و براى توده مردم در مقابل حاکم حقى قائل نشدند و تنها چیزى که براى مردم در مقابل حاکم قائل شدند وظیفه و تکلیف بود و مردم را در برابر حکومت و حکومت را در برابر خدا مسؤول دانستند و معتقد شدند که مردم حق ندارند حاکم را بازخواست کنند . (10)
و باز مىنویسد:
درست در همان موقعى که در اروپا حق حاکمیت مردم و تنفر از استبداد و اختناق به اوج خود رسیده و مردم تشنه آن بودند از طرف کلیسا این فکر عرضه مىشد که مردم فقط تکلیف و وظیفه تبعیت از حاکم و حکومت دارند نه حق . و این امر مردم را نه تنها فقط علیه کلیسا بلکه به ضد دین و خدا به طور کلى برانگیخت . (11)
«به پولس نسبت داده شده است که او مىگوید: . . . حاکم در برابر مردم مسؤولیتى ندارد و پاسخ گوى اعمال خود در برابر ملت نیست تنها در برابر خدا مسؤول است» . (12)
ژاک بوسوئه روحانى عالى مقام فرانسوى به عنوان خطیب مقدس در کتاب سیاست متخذ از کتاب مقدس مىگوید: قدرت حاکم و زمامدار ناشى از قدرت خداست (و حق او است) به کسى نباید حساب پس بدهد . (13)
نظریه اسلام در مشروط بودن حکومت و ولایت
چنان که گفته شد کلیسا در قرون وسطى براى حاکم و زمامدار حق مطلق و غیر مسؤولانه قائل بود که منتهى به ظهور و پیدایش سکولاریزم گردید ولى در اسلام و در نظام ولایت، طبق تئورى وظیفه محورى مرحوم نراقى، داستان درستبه عکس آن است که حاکم و ولى فقیه پیش از آن و پیش از آنکه داراى حق باشد حامل وظیفه و مسؤولیت است، یار و خدمت گزار مردم است نه بار و وبال بر دوش آنان . در برابر مردم مسؤول و بدهکار است نه ذى حق و طلب کار، حافظ منافع و مصالح دین خدا و بندگان خدا است نه مصالح و منافع خویشتن، حقوق و اختیاراتش نیز در جهتخدمتبه امت و انجام وظایفش مىباشد نه در مسیر صرف حاکمیت و فرمان روایى، امیرمؤمنان على (ع) نیز ولایت را وظیفه و خدمت مىداند نه حق حکومت و وجوب اطاعت او را مشروط به انجام وظائف و ایفاى حقوق مردم مىداند نه مطلق یعنى حکومت اسلامى مشروطه است نه مطلقه و در این مورد مىفرماید:
1 . «ولا تقولن انى مؤمر آمر فاطاع; (14) هرگز نگو که من صاحب حق و فرمان روایم دستور مىدهم باید اطاعتشوم» .
2 . «فاذا فعلت ذلک و جببت لله علیکم النعمة ولى علیکم الطاعة; (15) هرگاه من به وظایف ولایى خود عمل کردم این ولایتبراى شما نعمت از سوى خدا مىشود درا ین صورت حفظ آن براى شما واجب و اطاعت من براى شما لازم خواهد بود» .
یعنى نعمتبودن ولایتبراى مردم در صورتى است که والى آن را براى خود وظیفه بداند و براى انجام وظایفش قیام کند و اطاعتش مشروط به انجام وظایفش مىباشد .
3 . «و اخرجوا الى الله فیما افترض علیکم من حقه و بین لکم من وظائفه . . . ; (16) بکوشید از عهده مسؤولیتى که خداوند به عنوان حق خود بر دوش شما نهاده استبه درستى برآیید و وظایفى که به شما محول نموده استبه نیکى انجام دهید در این صورت من در قیامتبه نفع شما گواهى مىدهم و یاریتان مىکنم» .
4 . «و لکل على الوالى حق یقدر ما یصلحه و لیس یخرج الوالى من حقیقة ما الزمه الله من ذلک الا بالاهتمام و الاستعانة بالله; (17) همه اقشار و لایههاى جامعه تا اصلاح امورشان و سامان یافتن کارشان حقى بر گردن والى دارند و او نمىتواند از زیر بار این وظایف و مسؤولیتهاى سنگین که خداوند بر دوشش نهاده استبا سرافرازى بیرون بیاید، مگر با کوشش و تحمل مشقات توان فرسا و استعانت از پروردگار و پاى بندى به حقوق بندگان خدا» .
5 . «ان الله فرض على ائمة الحق ان یقدروا انفسهم بضعفة الناس; (18) خداوند بر والیان، حاکمان و پیشوایان حق فرض و واجب نموده است که زندگى خود را با قشر ضعیف و محروم امتشان تطبیق دهند» .
6 . «على ائمة الحق ان یتاسوا باضعف رعیتهم حالا فى الاکل و اللباس; (19) بر والیان و پیشوایان حق است که از حال و احوال و زندگى ضعیفترین قشر جامعه خود تبعیت کنند و وضعشان را در خوراک و پوشاک با آنها منطبق سازند» .
آیا چنین زندگى کردن و زندگى خود را با ضعیفترین قشر جامعه و با محرومترین افراد امت منطبق ساختن، حق استیا وظیفه؟ ! قدرت و حاکمیت استیا مسؤولیت و خدمتگزارى؟ !
همچنین سخنان مختلفى از پیامبر اسلام (ص) به این نکته اشاره دارد که ولایت، وظیفه است نه حق، براى نمونه دو مورد را ذکر مىکنیم:
1 . «کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته فالامام یسئل عن الناس . . . ; (20) همه شما نگهبان و پاسدارید و همه شما در مورد رعیت و زیر دستانتان مسؤول هستید پس امام نیز در چگونگى اداره مردمش مورد سؤال و بازخواست قرار خواهد گرفت .»
2 . «کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته فالامیر على الناس راع و هو مسؤول عن رعیته; (21) همه شما حافظ و نگهبانید و همه شما نسبتبه زیر دستانتان مسؤولید پس حاکم و والى نیز پاسبان مردم هستند، مسؤول و پاسخگوى وضعشان! !» .
نظریه حضرت امام
تئورى حضرت امام نیز در ولایت فقیه با آن عظمت و گستردگى که دارد بر اساس «وظیفه محورى» است نه «قدرت محورى» که شرح سخن و رویه حضرت امام در این مورد، کتاب قطورى را مىطلبد . در اینجا به چند نمونه اکتفا مىشود:
1 . «اگر من پایم را کنار گذاشتم و کج گذاشتم ملت موظف است که بگوید پایت را کج گذاشتى متوجه باش و خودت را حفظ کن همه باید مراعات این مسئله را بکنیم» . (22)
2 . «اگر من طلبه وقتى آزاد شدم به دوستان خود و به زیر دستان خودم تعدى کردم و بر خلاف مسیر نهضت و بر خلاف مسیر ملت عمل کردم من به این آزادى که خداى تبارک و تعالى داده استخیانت کردهام .» (23)
3 . «به من اگر خدمت گزار بگویند بهتر از این است که رهبر» . (24)
4 . «اگر من پایم را کج گذاشتم شما مسؤولید اگر نگویید چرا پایت را کج گذاشتى، باید هجوم کنید باید نهى کنید، چرا؟ .» (25)
5 . «اینجا آراى ملتحکومت مىکند; اینجا ملت است که حکومت را در دست دارد و این ارکانها را ملت تعیین کرده است و تخلف از حکم ملتبراى هیچ یک از ما جایز نیست و امکان ندارد» . (26)
6 . «ما مسؤولیم همه مسؤولیم نه مسؤول براى کار خودمان، مسؤول کارهاى دیگران هم هستیم «کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیه» همه مسؤولاند و مسؤولیت من و آقایان زیادتر از شماست .» (27)
7 . «شما از ولایت فقیه نترسید فقیه نمىخواهد به مردم زور گویى کند اگر یک فقیه بخواهد زورگویى کند این فقیه ولایت ندارد» . (28)
8 . «دولتها خدمت گزار مردم هستند نه فرمان فرما» . (29)
9 . «اگر آن طورى که اسلام طرح دارد راجع به حکومت و راجع به ملت و حقوق ملت . . . نه مردم از حکومت مىترسند . . . نه حکومت فرمان فرمایى مىخواهد بکند، حکومت هم خدمت مىخواهد بکند مسئله خدمت گزارى دولتبه ملت است نه فرمانفرمانى» . (30)
10 . «ما تابع آراى ملت هستیم ملت ما هر طورى راى دادند ما هم از آنها تبعیت مىکنیم، ما حق نداریم، خداى تبارک و تعالى به ما حق نداده است، پیامبر اسلام به ما حق نداده است که به مسلمانان یک چیزى را تحمیل کنیم» . (31)
3 . مصلحت مبناى اعمال و احکام ولایت
سومین نکته و رمزى که در تئورى ولایت فقیه نراقى به کار رفته اصل مصلحت گرایى، یعنى اصالت و محوریت مصالح در امور و احکام ولایى است که فقیه باید در اداره امور جامعه و در ایفاى وظایف ولایت در تمام موارد مصالح را معیار و مبنا قرار دهد و بر اساس آن عمل کند و حکم نماید; هر عمل و سخنى خارج از دایره صلاح و مصلحت، خارج از شعاع ولایت است و تنها نبودن ضرر و مفسده کافى نیست; یعنى ولایت فقیه بدین معنا نیست که چون فقیه صاحب حق است، مىتواند حق خود را هر طور که بخواهد به اجرا بگذارد و حقوق خود را استیفا کند . بلکه وظیفهاى است که بر اساس عمل به مصالح عامه در ولایت عامه، مانند سرپرستى جامعه وعمل به مصلحتخاص در ولایتخصوصى، مانند ولایتبر ایتام، در همه این موارد عام و خاص، فقیه باید در مقام اعمال ولایت، مصلحتیابى کند و از طریق فحص و تتبع و کارشناسى، مصالح را احراز و بر آن اساس، ا عمال ولایت نماید . البته مرحوم نراقى فصل مستقلى بر این موضوع نگشوده زیرا سیاق بحث نراقى در مورد ولایت فقیه در عوائد، پرداختن به جزئیات و فروعات مسئله نیست، بلکه سیاق آن جمع آورى دلایل ولایت و تعیین موارد و مصادیق آن و بیان وسعت و گستره ولایت است، لذا برخى از فروع و جزئیات را در لابه لاى مطالب با جملات کوتاهى اشاره کرده است که باید آن رموز و اشارات را یافت تا نظریه آن بزرگوار کامل و جامع ارائه شود و کاربردى گردد .
مرحوم نراقى به مسئله شرطیت مصالح در ولایت، در بحث ولایتبر ایتام اشاره کرده و مىفرماید: «هل یکفى عدم المفسدة او یشترط وجود المصلحة؟ الظاهر الثانى; در حفظ و تصرف فقیه در اموال یتیم آیا عدم وجود ضرر و مفسده کافى استیا وجود مصلحتشرط است؟ [از ادله چنین استفاده مىشود] که ظاهرا مصلحتشرط است» .
مرحوم نراقى نه تنها عدم ضرر و مفسده را کافى نمىداند و مصلحت را شرط و مبنا قرار مىدهد، بلکه بالاتر از آن در صورت تعارض دو مصلحت رعایت اصلح را لازم مىداند و مىفرماید:
هل یکفى تحقق المصلحة او یجب مراعات الاصلح مهما امکن . . . الظاهر الثانى; آیا فقیه به مجرد اینکه مصلحت را رعایت کرد کافى استیا باید هر چه مىتواند اصلح و بیشترین خیر و مصلحت را ملاک قرار دهد؟ ظاهرا رعایت اصلح لازم باشد .
آنجا که به نظر مرحوم نراقى در یک امر جزئى و موردى مانند ولایتبر ایتام رعایت غبطه و مصالح، شرط و ضرورى باشد، در ولایت عامه و عالیه که با سرنوشتیک ملت در ارتباط است از ضرورت بیشتر برخوردار بوده و خروج از دایره غبطه و مصالح خروج از دایره ولایتخواهد بود .
دیدگاه امام خمینى
حضرت امام اگر چه براى فقیه اختیارات مطلقه و وسیع قائل است، ولى او را در چارچوب مصالح محصور و محدود مىداند و در تمام امور بر مصالح تاکید مىکند . ایشان در این مورد سخنان فراوان دارد، از جمله اینکه:
1 . «در اسلام مصلحت نظام از مسائلى است که مقدم بر همه چیز است و همه باید تابع آن باشیم» . (32)
2 . «اصل اولى در هر ولایتى این است که مقید به مصلحتباشد» . (33)
3 . «نعم للوالى ان یعمل فى الموضوعات على طبق صلاح المسلمین و لاهل حوزته و لیس ذلک استبدادا بالراى بل هو على طبق الصلاح فرایه تبع للصلاح کعمله; (34) بلى والى و حاکم وظیفه دارد که در موضوعات بر اساس مصالح مسلمین و کشور و ملتخود عمل کند و این نوع حاکمیت استبداد در راى نیست، بلکه پیروى از مصالح و منافع ملت و مسلمانان است . پس بنابراین اصل، راى حاکم مانند عمل حاکم هر دو تابع مصالح مىباشند» .
4 . «للامام علیه السلام و والى المسلمین ان یعمل ما هو صلاح المسلمین; (35) بر امام و حاکم مسلمانان واجب است که بر اساس صلاح و مصالح مسلمانان عمل کنند» .
5 . «و الظاهر اعتبار المصلحة فى تصرفه و لا یکفى عدم المفسدة; (36) ظاهرا در تصرفات او مصلحتشرط است; نبودن ضرر و مفسده کافى نمىباشد» .
6 . «مصلحت نظام از امور مهمهاى است که گاهى غفلت از آن موجب شکست اسلام عزیز مىگردد» . (37)
7 . «مصلحت نظام و مردم از امور مهمهاى است که مقاومت در مقابل آن موجب شکست اسلام پابرهنگان و پیروزى اسلام آمریکایى مستکبران مىگردد» . (38)
8 . «تذکرى پدرانه به اعضاى شوراى نگهبان مىدهم که خودشان قبل از این گیرها، مصلحت نظام را در نظر بگیرند . . . خودتان سعى بنمایید که خداى نکرده اسلام در پیچ و خمهاى اقتصادى، نظامى، اجتماعى و سیاسى، متهم به عدم قدرت اداره جهان نگردد» . (39)
9 . «سیاست این است که (حکومت ولایت) جامعه را هدایت کند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را در نظر بگیرد و اینها را هدایت کند به طرف آن چه صلاح ملت هست، صلاح افراد هست» . (40)
10 . «ما و شما مصلحت اسلام را مىخواهیم و هم مصلحت این اشخاص را که در دارالاسلام زندگى مىکنند (غیر مسلمانان) اسلام اقتضاى این را مىکند که مصالح همه در نظر گرفته شود . . . باید مصالح همه مملکت را در نظر بگیرند . (41)
4 . اصل فحص کارشناسى و احراز مصلحت
از اصل سوم، یعنى اصل «مصلحت محورى» اصل دیگرى متفرع مىشود که در کلام مرحوم نراقى نیز بدان اشاره شده و من آن را اصل فحص کارشناسى مىنامم . و منظور از آن این است که فقیه براى تشخیص مصالح واقعى (که مبناى اعمال و احکام ولایت است) از نظرات کارشناسان و صاحب نظران آن قدر فحص، تتبع، کاوش و جست و جو کند که مصالح واقعى براى او محرز گردد و اطمینان کامل حاصل شود، به طورى که شک و شبههاى در عرصه کارشناسى باقى نماند; که آنرا فحص تام و یا استقرا و استقصا در کارشناسى مىنامند زیرا ملاک و مبنا در امور ولایت و احکام و اعمال ولایى، مصالح عامه واقعى و مصلحتیابى است نه مصلحت دانى و مصلحتبینى که من چنین مصلحت مىدانم و چنین مصلحت مىبینم و چنین مىاندیشم! ! چه آنکه امور یک امتبزرگ و سرنوشت اسلام و مسلمین را که نمىتوان با شک و شبهه و با ظن و گمان و کارشناسىها سلیقهها و گزینشى اداره و سرپرستى کرد، چرا که گاهى با یک اشتباه به سوى سقوط و نابودى مىرود . چگونه ممکن است که براى پى بردن به اینکه تیمم یک ضربت ستیا دو ضربت . فحص و کاوش تام از ادله لازم است . اما در تشخیص مصالح عامه و سرنوشتیک امت، بلکه اسلام فحص و کاوش تام و کامل ضرورى نباشد و به مصلحتبینى اکتفا شود؟ این را نه عقل مىپسندد و نه شرع مىپذیرد . بنابراین، ولى فقیه باید در اجراى ولایتخود در تمام امور، مصالح را احراز کند، آن هم از طریق فحص و استقراى کامل در کارشناسى که نظرات آزادانه کارشناسان مخالف و موافق، دیدگاهها و سلیقههاى مختلف را بگیرد تا مصالح محرز گردد و اطمینان به طور کامل حاصل شود و شک و شبهات از بین برود . این امر با کارشناسىهاى صورى یا سلیقهاى یک سویه و گزینشى و یک جانبه حاصل نمىشود و فحص در کارشناسى نامیده نمىشود و نمىتواند مبناى احکام و اعمال ولایتباشد .
چنانکه فقیه در مقام افتا و صدور فتوا باید در ادله احکام و مسائل جانبى آن، آن قدر فحص، تتبع، تحقیق، تفحص و جست و جو کند که براى او اطمینان حاصل شود که دلیل معتبر و قابل توجهى مخالف فتواى او وجود ندارد . اگر بدون فحص یا با فحص ناقص و مطالعه گذرا فتوا صادر کند ارزش علمى و اجتهادى ندارد و بر خلاف روش و سیره اجتهاد و بلکه مخالف مفهوم و فلسفه اجتهاد است; زیرا اجتهاد به معناى نهایتسعى و کوشش و بذل جهد در رسیدن باحکام واقعى الهى از طریق ادله مىباشد; یعنى در تشخیص و یافتن حکم الهى و صدور فتوا، فحص تام، استقرا و استقصا در ادله، شرط استبه همین منوال در تشخیص و یافتن مصالح و موضوعات نیز فحص تام در کارشناسى شرط و لازم مىباشد زیرا هر دو از وظایف فقاهت و ولایت است و فتوا نیز از شئون و مصادیق ولایت است و ملاک هر دو یکى است فقط راهها متفاوت است که راه تشخیص احکام، ادله است و راه تشخیص مصالح و موضوعات کارشناسى است و در هر دو مورد فحص، تتبع و استقراى کامل و تام لازم است که این خود یک امر عقلى، شرعى و فقهى است . لذا مرحوم نراقى در بخش افتا که یکى از شئون مهم ولایت است مىفرماید: «و امرنا بالفحص عنها فحصا تاما بمعنى انا امرنا بالفحص عن احکام الرسول بل وجوب هذا الفحص مما یحکم به العقل القاطع; (42)
ما به فحص و جست و جو در ادله ماموریم، فحص تام و کامل; بدین معنا که ما از سوى خداوند مامور شدهایم براى یافتن احکامى که به وسیله پیامبرش به ما ابلاغ شده است، فحص تام، کاوش و جست و جوى کامل بکنیم و این وجوب نه تنها شرعى استبلکه عقل قاطع بر آن حکم مىکند» .
باز مىفرماید: «ثم ان الفحص قد یکون بالفحص عن مآخذها و مدارکها و استنباطها منها بعضهم المراد منها و علاج معارضاتها و رفع اختلافاتها و رفع شبهاتها و نحو ذلک، و اخرى بالفحص عمن فعل ذلک; (43)
این فحص و کاوش و جست و جو که واجب عقلى و شرعى استیک بار از طریق فحص در ادله، مدارک و منابع احکام و استنباط حکم از آن مدارک و منابع و جمع بین ادله و رفع اختلاف و تعارض در میان آنها و برطرف کردن شبهات و حصول اطمینان به احراز حکم واقعى و نهایتسعى و کوشش در این امور، حاصل مىشود و گاهى نیز از طریق تقلید، تبعیت و اطاعت از کسى که چنین فحص تام و کامل را انجام مىدهد» .
نظر حضرت امام
حضرت امام نیز در این مورد تاکیدات فراوان دارد که از جمله مىفرماید:
1 . «این میزان نیست (که خودم این طور مىفهمم) هر مسئلهاى، هر مطلبى کارشناسى لازم دارد . اگر یک مریضى بگوید که من چه کار دارم به نسخه، من خودم مىخواهم خودم را معالجه کنم این مىمیرد» . (44)
2 . «تا آنجا که اسلام کوشش دارد براى . . . راى متخصص که در احکام عادى هم در احکام شرعى هم، متخصصتر را میزان قرار داده است» . (45)
3 . «در مسائل . . . محتاج به کارشناسان متخصص در رشتههاى مختلف است نمىتوان به طور سطحى نظر داد و بدون توجه به مسائل سیاسى و اجتماعى و انعکاس داخلى و خارجى آن با سلیقه شخصى اظهار نظر کرد و چه بسا چنین نظرهایى ولو از چند نفر در سرنوشت امت تاثیر منفى گذارد» . (46)
4 . «در امور مهمه با کارشناسان مصلحت کنید و جانب احتیاط را مراعات نمایید» . (47)
5 . «ثم ان ما ذکرنا من ان الحکومة للفقهاء العدول قد ینقدح فى الاذهان الاشکال فیه بانهم عاجزون . . . لکن لا وقع لذلک . . . بل الامور جرت على ایدى المتخصصین فى کل فن; (48)
شاید در اینکه گفتیم حکومتحق فقیهان عادل است اشکالى به ذهن ما خطور کند که فقیه نمىتواند از مسائل پیچیده سیاسى، اقتصادى، اجتماعى، و نظامى روز سر در بیاورد و آنها را اداره کند این اشکال بر آن چه ما گفتیم اصلا وارد نیست; زیرا همه امور کشور بر اساس نظر کارشناسان، صاحب نظران و اهل فن هر فن اداره مىشود» مانند همه کشورهاى آزاد و مترقى که در راس آن یک نفر قرار دارد و با امور و تخصصهاى مختلف آشنایى ندارد و امور جامعه و کشور با کارشناسىها و نظر کارشناسان و صاحب نظران اداره مىشود .
پىنوشتها:
1) ملااحمد نراقى، عوائدالایام، چاپ بصیرتى، ص185 .
2) همان .
3) همان .
4) همان .
5) همان، ص185 .
6) همان، ص187 .
7) همان .
8) همان، ص189 .
9) انبیا (21)، آیه 43 .
10) علل گرایش به مادیگرى، ص201 .
11) سیرى در نهج البلاغه، ص120 .
12) دین و دولت در اندیشه اسلامى، ص63 .
13) همان، ص64 .
14) نهج البلاغه، نامه 53 .
15) همان، نامه50 .
16) همان، خطبه 176 .
17) همان، نامه 53 .
18) همان، خطبه 209 .
19) نهج السعادة، ج2، ص49 .
20) المیزان، ج8، ص12 .
21) مجموعه ورام، ص6 .
22) صحیه نور، ج8، ص4 .
23) همان، ص38 .
24) همان، ج12، ص456 .
25) همان، ج8، ص487 .
26) همان .
27) همان .
28) همان، ج10، ص170 .
29) همان، ج9، ص118 .
30) همان .
31) همان، ج10، ص181 .
32) همان، ج21، ص112 .
33) کتاب بیع، ج2، ص526 (چاپ اسماعیلیان) و مجله حوزه، ش85، ص237 .
34) کتاب بیع، ج2، ص261 .
35) تحریر الوسیله، ج2، ص626 .
36) همان، ج1، ص512 .
37) صحیفه نور، ج20، ص262 .
38) همان، ج20، ص464 .
39) همان، ج21، ص61 .
40) همان، ج13، ص442 .
41) همان، ص103 .
42) عواید الایام، ص191 .
43) همان .
44) صحیفه نور، ج11، ص67 .
45) همانج14، ص358 .
46) همان، ج 19، ص 135 .
47) همان، ج 8، ص 7 .
48) کتاب البیع، ج 2، ص 498 .